تحقیر مجمع عمومی، تحت لوای بحث در باره سندیکا، شورا و ضرورت تشکل یابی

 

به یاد مرتضی حجازی ١٩٠٢-١٩٢٨

جاوید حکیمی

منصور حکمت: “ما می گوئیم، کارگران باید فورا و کاملا مستقل از دولت دست بکار ایجاد تشکلات واقعى خود شوند. مجمع عمومى کارخانه خود را تشکیل دهند، جلسات آن را منظم کنند و آن را به عنوان عالیترین ارگان تصمیم گیرى کارگران به رسمیت بشناسند و در مقابل دولت و کارفرما و وزارت کار قرار دهند. مجمع عمومى رسمى و منظم اولین رکن شوراى واقعى است. ما حوزه هایی نمی خواهیم که یکبار در یک اعتصاب خوش بدرخشند و بعد صحنه را برای مدت طولانی خالی کنند”.

“زن جوانت مریض شده، برای تو بی تابی می کند. هر چه زودتر خودت را به تهران برسان”.

این تلگرافی است که مامورین نظمیه رضا خان برای مرتضی حجازی از رهبران اتحادیه کارگران چاپ با امضای مادرش ارسال می کنند. مرتضی که به جرم فعالیت در اتحادیه متواری شده و به تاجیکستان گریخته بود فریب می خورد و برای تیمار همسرش بازمی گردد. او را به محض ورود به ایران در همان رشت دستگیر و یکراست به شکنجه گاههای مخوف تهران منتقل می کنند. مرتضی حجازی طی آخرین دیدار خود در زندان به جعفر ارودبادی می گوید: اطمینان دارم من زنده از این محبس بیرون نمی روم.‌ چند شب است از سینه ام خون می آید. اینطور سرنوشت من بود که در اول جوانی، در تنگنای نظمیه با این فشار سختی که ملاحظه می کنید بمیرم. سلام مرا به دوستان و همرزمان برسان. مخصوصا فلانی که حال مرا پرسیده سلامش برسان. بگو بین ما دیگر دیداری نخواهد بود. من امیدی به زنده ماندن ندارم، به سراغم نیایید بلکه فراموشم کنید. امیدوارم رفقای من به هدف مقدس خود نائل آیند و قاتلین من به سزای اعمال بی رحمانه خود برسند. ما غرض و نظری جز سعادت و رفاه زحمتکشان نداشتیم.

قتل فجیع مرتضی حجازی آن هم بدین شکل رذیلانه توسط حکومت رضا خان مشتی است نمونه خروار و گواه این حقیقت تلخ که اینجا ایران است نه فرانسه و انگلستان. اینجا سنت سندیکا سازی و تحزب گرایی هیچگاه دوام نداشته و لاجرم جا نیفتاده است. در جوامع اختناق زده، تشکلات کارگری اعم از اتحادیه، سندیکا و شورا جز در مقاطعی کوتاه تحمل نشده آنچنانکه احزاب سیاسی. اساسا حکومت های مستبد، احزاب سیاسی را منحل و ممنوع کرده اند تا مستمسکی یابند برای قلع و قمع تشکلات کارگری. جرم و مجازات آن را هم از پیش آماده کرده اند. می گویند اگر تشکل کارگری ایجاد کنید می گوییم وابسته به احزاب غیر قانونی هستید و حبس های طویل المدت و حتی مرگ در انتظارتان است. آوتیس سلطانزاده در خصوص فقدان سنت دیرپای سندیکاسازی در ایران و چرایی آن می نویسد: نخستين کوشش ها برای سازمان دهی سنديکايی در ايران به سال ١٩٠٦؛ در زمان نخستين انقلاب (جنبش مشروطه)، هنگامی که کارگران چاپخانه های تهران تحت نفوذ نيرومند حزب دموکرات نخستين اتحاديه ی خود را ايجاد کردند، انجام گرفت. بعدها هنگامی که ارتجاع در سرکوب بيداد میکرد و حزب دموکرات انحطاط يافت، هنگامی که رهبران آن با تحصيل مقام وزارت به محافظين باوفای تاج و تخت ايران بدل گشتند، اين سنديکا بدون آنکه نتايج جدی ای کسب کرده باشد، منحل گشت. اين وضع بدون تغيير تا ١٩١٨ دوام یافت.

در پرتوی حقایق فوق بطلان نظریه شورا برای دوره انقلابی است و سندیکا ویژه دوره متعارف در خصوص جامعه ایران آشکار می شود. در جامعه ای که نه فقط احزاب انقلابی بلکه سازمان های رفرمیستی ممنوع هستند، سندیکای سرخ سهل است، تشکل های زرد و دست ساز نیز شکل نمی گیرند مگر برای جاسوسی و شناسایی عناصر آگاه. حالا دیگر برای هر کارگر آگاه و هر انسان آزاده ای باید روشن شده باشد بحث های اخیر پیرامون اتحادیه، سندیکا و شورا و ضرورت ایجاد تشکلات پایدار،  آن هم در گرماگرم اعتصابات شکوهمند هفت تپه تنها یک هدف را پی می گیرد و آن عبارت از تحقیر مجمع عمومی است. می گویند ما جمع چند نفره و حتی تک نفره، تشکل کارگری هستیم آن هم از نوع پایدارش؛ این را حسن سعیدی، رضا شهابی و علی نجاتی می گوید. در مقابل مجمع عمومی تشکل نیست و جنبش مجامع عمومی من درآوردی است؛ این را روبن مارکاریان، بهروز فراهانی و منصور اسانلو می گوید. تاکید می کنند بیست سال سهل است، دویست سال دیگر هم سندیکاهای ما با دو نفر و نصفی اعضا و بدون برگزاری حتی یک مجمع عمومی، همچنان تشکل پایدارند؛ در مقابل، کارگرانی که به مدت چندین سال با اتکا به مجمع عمومی و خرد جمعی غول استبداد را به زانو درآورده و از زالو خلع ید کرده اند، متشکل نیستند.‌ این جان کلام نظرات این دوستان است.

تحقیر مجمع عمومی آن نقطه تلاقی نامبارکی است که مدافعین سندیکاهای “سوسیالیستی” و سلطنتی به یکدیگر می رسند. وقتی میدان بازی را تحقیر مجمع عمومی تعریف نمایید آنگاه ناگزیر از بستن بازوبند کاپیتانی بر بازوی منصور اسانلو خواهید شد. مگر از او فرموله تر، مجرب تر و پرشورتر در ستایش از سندیکا و تحقیر مجمع عمومی کسی هست؟! حاشا و کلا. دوستان، اِشکال در مسیری است که برگزیده اید نه مسافران. مایه تاسف است؛ درست زمانی که حکومت از تبدیل تجربه نسبتا موفق هفت تپه به الگوی مبارزاتی کارگران نفت و برپایی جنبش مجامع عمومی، احساس خطر و ابراز ناخرسندی می کند، روسای سندیکاهای نیابتی و مدافعین این روشها نیز در این احساس ناخوشایند با دشمنان طبقه سهیم شده اند.

دوستان مدافع سندیکای ما مدعی اند حکومت مانع از برگزاری مجمع عمومی سالانه آنها شده و در نتیجه اعتبار نمایندگی آنان عجالتا و تا اطلاع ثانوی معتبر است. این در حالی است که اکنون پنج سال است هفت تپه ای ها دارند مجمع عمومی خود را به شهادت هشتاد میلیون جمعیت ایران برگزار می کنند. آیا یک نفر از هیئت مدیره سندیکا خواستار برگزاری مجمع عمومی اعضای سندیکا و تجدید انتخابات شده است؟ آیا اساسا در این پنج سال ارتباط متقابل و دوسویه جدی ای میان کارگران و سندیکا مشاهده شده است؟ آیا کسی شاهد دخالت هیئت مدیره سندیکا در دور اخیر اعتراضات هفت تپه بوده است؟ کاملا آشکار است و خود این دوستان صریحا می گویند که مجمع عمومی “ابزار” است نه اصل، ابزاری برای انتخاب و ارتقاء آقایان از کارگر ساده به بنیانگذار، خزانه دار، بازرس و دیگر مناصب. آن مجمع عمومی که ابراهیم عباسی از آن به مثابه شورای پنج هزار نفره یاد می کند هیچ سنخیتی با مجمع عمومی سندیکالیست های ما ندارد. اولی پرولتری است و ظرف دخالت مستقیم کارگران، دومی براساس ساختار موجود نیابتی است و ابزار اعمال قدرت بر کارگران.

حسن سعیدی مدام نمونه کارگران فولاد را مثال می زند و می گوید از آن همه اعتراضات شکوهمند اکنون هیچ نمانده است و این یعنی مجمع عمومی تشکل نیست و زنده باد سندیکا. از قضا کریم سیاحی کارگر مبارز فولاد بی آنکه نامی از حسن سعیدی ببرد به نقد و در واقع بهانه او پاسخ شایسته داد. کریم گفت خیلی خوشحالم که در جمع شما هستم اما حرفهای دوستان باب دلم نبود. دوستان، شما فکر می کنید اگر من سندیکا یا شورا می زدم دولت می گذاشت ما سالم بمانیم؟ مگر ندیدید با ما چه کردند! مگر ندیدید چه به روز کارگرانی آوردند که در شمال و جنوب و شرق و غرب سندیکا و شورا زدند! کریم سیاحی با کلامی ساده و صمیمی از اشتیاق بی حد و حصر خود برای دیدن بچه های هفت تپه گفت وقتی که به اهواز رفته بودند و در حسرت ندیدن آنها. میزان همدلی و همبستگی کریم سیاحی را مقایسه کنید با بنیانگذار سندیکای هفت تپه که می گوید هفت تپه شورای پنج هزار نفره ندارد چون کارگران پنج هزار نفر نیستند. این چیزی نیست جز تمسخر شورا تحت پوشش واقع گرایی.

وانگهی فرض ‌کنیم حسن سعیدی درست می گوید و مجمع عمومی تشکل نیست و بزرگترین خطای کارگران فولاد عبارت از این بود که مثل شما تشکل پایدار با هر نامی اعم از اتحادیه، سندیکا و شورا ایجاد نکردند. بیایید برای لحظه ای تصور کنیم فولادی ها از دل آن اعتراضات شکوهمند یک تشکل پایدار به اسم سندیکا- نامی که شما عجیب شیفته آن هستید و با این همه ادعا می کنید سندیکالیست نیستید- ساخته بودند. به احتمال قریب به یقین نمایندگان این سندیکای پایدار فرضی همانا به دلیل اخراج از کار، دیگر مجوز برگزاری مجمع عمومی مجدد را نداشتند. حالا فرض کنیم که این افراد اخراجی درست بدلیل اخراج خود را نماینده مادام العمر کارگران فولاد معرفی می کردند. بعد این سه سندیکای بزرگ و بریده از بدنه با مجموع تعدادی فعال، می خواستند چه گلی به سر طبقه بزنند! آیا توانایی بسیج کارگران با مطالبه بازگشت به کار خودشان را هم داشتند؟! خیر دوستانِ سندیکالیست، شما الگوی خوبی نیستید، نه برای خودتان و نه برای هم طبقه ای هایتان. کارگر بدون مجمع عمومی هیچ است و نه برعکس.

و در خاتمه چند کلمه با تاریخدانان مخالف جنبش مجمع عمومی؛
برخی فعالین چپ از گرایشی استالینیستی در جنبش چپ نام می برند که با برخورد ایدئولوژیک و فرقه گرایانه بر طبل توخالی جنبش مجمع عمومی می کوبند! فعلاً از درجه شناخت گویندگان این نوع سخنان از یک سنت مبارزاتی در درون طبقه کارگر جهانی میگذریم. فقط این اشاره کافی است که نه جنبش مجمع عمومی تئوری “من درآوردی” است و نه ما مدافعین آزادی بی قید و شرط بیان – برخلاف بسیاری از شماها در گذشته- نسبتی با استالین داریم. اگر مجمع عمومی تشکل نیست و جنبش مجمع عمومی من درآوردی است آنگاه خیل عظیم کارگرانی که در بخش های مهم و کلیدی تولید فی الحال در مسیر هفت تپه و برپایی جنبش مجامع عمومی گام می بردارند جملگی “استالینیست” هستند و “بیراهه” می روند! از قضا این شمایید که فرقه ای عمل می کنید و سکتاریست هستید. منصور حکمت کوهی از ادبیات‌ و گنجینه گرانبهایی در باره سازماندهی طبقه با تاکید ویژه بر مجمع عمومی از خود به یادگار گذاشته است. برخی از شما رو به جامعه و علی الخصوص طبقه کارگر هیچگاه از منصور حکمت کلامی بر لب نیاورده اید مگر به قصد تهمت و انتساب وی به اسرائیل. اکنون که کارگر به حکم شم طبقاتی متوجه ظرفیت بیکران نهفته در مجمع عمومی و قدرت مهیب و شکست ناپذیرش آنگاه که به صورتی جنبشی درآید شده است، شما به جای خوشحالی، دچار اضطراب و افسردگی گشته اید. نگران این هستید مبادا کارگران شما را مواخذه کنند که چرا منصور حکمت این کارگری ترین شخصیت سیاسی جنبش کمونیستی را چنین نادرست و نامربوط به ما شناسانده اید. آری این شما هستید که استخوان منصور حکمت در گلویتان گیر کرده و حرف هایتان بوی خون دلمه بسته می دهد. تحقیر توامان جنبش مجمع عمومی و تهمت زدن به منصور حکمت از این جا مایه می گیرد. طبقه کارگر اما نه از منصور حکمت بت می سازد و نه کار سترگ او را در کارگری کردن کمونیزم نادیده می گیرد. کمونیزم تازه دارد به بستر اصلی خود باز می گردد. این آغاز راه است.

٤ نوامبر ٢٠٢١

پیرامون جدال واقعی در جنبش کارگری

جاوید حکیمی

منصور حکمت: “هر فعال جنبش کمونيسم کارگرى مدافعان سنديکا را تشويق ميکند که اگر چيزى را ميشود “گرفت” حتما بگيرند. قبلا هم گفته‌ام، ما هيچ دو خشتى که کارگران روى هم گذاشته باشند را برنمیچنيم. ما آلترناتيو خود را تبليغ ميکنيم و ميکوشيم کارساز بودن و عملى بودن آن را نشان بدهيم، کارى که انتظار داريم سنديکائى‌ها هم بکنند”.

متاسفانه منصور حکمت  نیست تا ببیند سندیکالیست ها درست خلاف انتظار او عمل کردند. حالا روبن مارکاریان زیر تیتر “طیف حکمتیست ها و شرکاء، ترازنامه چهار دهه نفی تشکل های اتحادیه ای و پایدار کارگری” یک ساعت تمام سخنسرایی می کند تا نه فقط مواضع حکمتیست ها که کل تاریخ جنبش کارگری را وارونه توضیح دهد. همان کسی که  قصد دارد پرولتاریا را پس از انقلاب کارگری به مسلخ مجلس موسسان ببرد تا از بورژوازی رای اعتماد بگیرد اینجا حکمتیست ها را متهم به ضدیت با تشکلات کارگری می کند. چهل سال است ما می گوییم تحت شرایط اختناق و سرکوب، اتحادیه و سندیکا به مثابه تشکلات علنی و توده ای پا نمی گیرند و با این همه نه فقط امیدواریم بلکه با تمام توان کارگران را اگر به سمت ایجاد چنین تشکلاتی بروند یاری می کنیم.‌ چهل سال است می گوییم آلترناتیو مطلوب ما برپایی جنبش مجمع عمومی از طریق برگزاری مجامع عمومی منظم است و با این همه ما هیچ دوخشتی را که کارگران روی هم بگذارند، برنمی چینیم. چهل سال است ما در برابر تعرض حکومت نسبت به هر اقدام کارگران و فعالین کارگری از ایجاد صندوق های کارگری و تعاونی مصرف و مسکن گرفته تا همین تشکلات تک نفره و کمیته های ناهماهنگ، ایستاده ایم و خواهیم ایستاد. به راستی که تحریف موضعی چنین صریح و شفاف تنها از عهده روبن مارکاریان این سندیکالیست ناب و تا مغز استخوان آلوده به لیبرالیسم برمی آید. اگر این راست باشد که دو قطبی سندیکا و شورا کاملا کاذب و دروغین است آنگاه سوال اصلی این خواهد بود که دو قطبی واقعی عبارت از چیست. اهمیت بحث سراسر تناقض و تحریف روبن مارکاریان اینجا نمایان می شود.

کل مساله در نگاه نخست بسیار طبیعی و ساده می نماید. چه چیزی طبیعی تر از اینکه مثلا علی نجاتی ادعا کند سندیکای هفت تپه به مثابه یک تشکل پایدار، همچنان پابرجاست. استدلال بنیانگذار بازنشسته چنین است: سندیکا هست چون من هستم. لیکن هنگامی که حول این توهم، جماعتی در داخل و خارج متفق القول و متحد می شوند آنگاه مساله دیگر نیاز به تبیین و توضیح زیربنایی دارد. هر گاه تحریف آشکار واقعیت، نه توسط یک فرد بلکه ابعادی اجتماعی به خود بگیرد و به جدال نظری میان مخالف و موافق منتهی گردد بدون تردید پای منفعت اجتماعی در میان است. هیچ اختلاف عقیده ای بی سبب نیست. این آموزه مارکسیزم است.

به اعتقاد ما جدال واقعی در لحظه حاضر نه بر سر دو قطبی کاذب شورا و سندیکا، بلکه میان چپ غیر کارگری با کمونیزم کارگری است. از این‌ منظر است که تحریف اشکار نظرات منصور حکمت، مواضع حکمتیست ها و کل تاریخ جنبش کارگری توسط روبن مارکاریان جایگاه واقعی خودش را در این جدال پیدا می کند. مارکاریان بطور مستقیم حرفی را می زند که دوستان سندیکالیستش در لفافه میگویند.

این واقعیتی است که طبقه کارگر تحت هر شرایطی ناگزیر از مبارزه است و از قضا یگانه طبقه ای است که توانایی ابراز وجود اجتماعی موثر در استبدادی ترین شرایط سیاسی را دارد. برخلاف ادعای چپ خرده بورژوا، طبقه کارگر هرگز مرعوب نمی شود و دست از مبارزه نمی کشد چون نمی تواند.  نه شاه با گورستان آریامهری و نه خمینی با نظام ولایت فقیه هیچیک نتوانستند مانع از اعتراض کارگر شوند. همچنین پرولتاریا به حکم موقعیت عینی در تولید سرمایه داری نه به صورت آحاد و اتم های جدا از یکدیگر بلکه همواره واجد درجه ای از سازماندهی و تشکل است. در شرایط اختناق و سرکوب شدید، مجمع عمومی، مناسب ترین، ایمن ترین و کاراترین شکل سازماندهی است. این موثرترین و عالی ترین شکل سازماندهی، ابداع منصور حکمت نبود اما وی آن را به ساده ترین و بهترین شکل فرموله کرده است. حقیقت این است کمونیزم اگر بخواهد کارگری شود و کارگر اگر بخواهد پرچم کمونیزم را برافرازد نقطه تلاقی، منصور حکمت است.

برخلاف نظرات طرح شده در هفت تپه جدال کاذب سندیکا و شورا وجود خارجی ندارند، اولا سندیکائی وجود ندارد که بشود با آن اختلاف یا جدال داشت، ثانیا کارگران راه خودشان را میروند و به نیروی متحدشان با ظرف مجمع عمومی و خرد جمعی متکی شده اند. کارگر سنت مبارزاتی دارد و هر زمان نیاز دارد به سنت های خود دست میبرد. چپ خرده بورژوا می بیند حرکت کارگر با سنت سندیکالیستی وی پیش نمیرود، یادش افتاده به حکمت و کمونیسم کارگری حمله کند، دو قطبی کاذب شورا و سندیکا جلوه ای است از این جدال. کمونیسم کارگری همواره از برپایی جنبش مجامع عمومی سخن گفته است و کارگر بنا به شم طبقاتی و سنت مبارزاتی خویش دارد این مجمع عمومی را گسترش می دهد. اگر این جنبش به بخش های کلیدی تولید از جمله نفت و گاز و پتروشیمی سرایت کند که فی الحال نخستین نشانه های آن مشاهده می شود، اگر مبارزات شکوهمند هفت تپه الگویی گردد برای کارگران صنایع و معادن، آنگاه نه فقط حکومت پوشالی اسلامی، که پایه های کل سیستم سرمایه و استثمار به لرزه درخواهد آمد. متاسفانه لایه هایی از چپ غیر کارگری به جای همراه شدن با این جنبش و کمک به سراسری شدن آن، دارند نقش ترمز را ایفا می کنند. چپ خرده بورژوا که در زمان آریامهر، کارگران را مرعوب شده و لاجرم فاقد تشکل و قابلیت سازماندهی می دانست اکنون با تز مجمع عمومی تشکل نیست و طبقه فاقد سندیکا سازمان ندارد همان خط مشی کهنه و غیر مارکسیستی را دنبال می کند. این چپ از تشکل کارگری درک متناسب با خاستگاه طبقاتی خودش را دارد و هر آنچه مغایر با آن را انکار می کند. کارگران اگر می خواهند مبارزات شان به ثمر نشیند و دستاوردهایشان تثبیت گردد راهی ندارند جز خلاص شدن از بقایای اندیشه ها و آموزه های این چپ خرده بورژوا.

وقتی هیئت نمایندگان برگزیده مجمع عمومی هفت تپه در سال هشتاد و هفت، تشکل خود را سندیکا معرفی کردند، این در واقع چیزی نبود جز نشانه سنگینی شعائر و سنن تمام درگذشتگان که چون کوهی بر مغزشان سنگینی می کرد. وقتی حسن سعیدی به اتکای وکالت محضری، خود را نماینده شرکت واحد می داند و صدیق ترین فعالین هفت تپه را که مورد وثوق تمام کارگران هستند به عنوان نماینده به رسمیت نمی شناسد، این گواه رسوخ فرهنگ غیر پرولتری در میان طبقه است.‌ جدال واقعی در لحظه حاضر اینجاست؛ میان جان سختی سنن چپ خرده بورژوایی مقابل آموزه های نوین کمونیزم کارگری. گل همینجاست. اینجا برقص.

٢١ اکتبر ٢٠٢١

 

معجزه مجمع عمومی؛
از ماهیگیران انزلی تا کارگران هفت تپه

جاوید حکیمی

روز سی ام آبان هزار و دویست و هشتاد و پنج، صد و پنجاه ماهیگیر بندر انزلی در تلگراف خانه شهر به نشانه اعتراض، اجتماع کردند. مجادله بر سر حقوق اندک بود. صیادان برای هر صید، یک شاهی از کمپانی لیانازوف روسی دریافت می کردند. آن‌ مزد اندک به هیچوجه کفاف زندگی صیادان را نمی کرد با وجود این حتی همان نیز سر موعد پرداخت نمی شد. در میانه بحث و جدل کارگران با یکدیگر در این تجمع صد و پنجاه نفری، تحت تاثیر حضور و ازدحام آحاد کارگران و نیز تلاطمات اجتماعی دوران مشروطه، ناگاه یکی از میان ماهیگران در خود شهامتی یافت، روی چهارپایه ای رفت و فریاد زد؛ برادران، ما دیگر حقوق نمی خواهیم، از این پس خودمان صید می کنیم و خودمان می فروشیم. کارگران نیز به سرعت تحت تاثیر شهامت سخنران قرار گرفتند و به وجد آمدند. تاریخ نام این کارگر شجاع را به یاد نسپرده است، همینقدر می دانیم فریاد حق طلبانه او مثل برق به سایر استثمارشدگان سرایت کرد، قلب هایشان را به هم نزدیک، چشمانشان را شعله ور و مشت هایشان در هم فشرده ساخت. حالا تمام‌ صد و پنجاه نفر یکصدا گفتند، آری، خودمان صید می کنیم و خودمان می فروشیم. ماهیگیران، برای جلب حمایت مردم، خیابان های انزلی را با این شعار درنوردیدند. هیچ ستمدیده ای در شهر مخالف کارگران نبود. هر انسان زحمتکش و منصفی با هر عقیده و آیینی به خود می گفت آخر چرا ماهیگیران باید برای امرار معاش، خطر غرق شدن وسط دریا را به جان بخرند و آنگاه محصول زحماتشان را به یک کمپانی روسی بدهند که امتیاز صید ماهی را از دولت خریده است. کجای این خرید و فروش امتیاز، کجای این مناسبات مبتنی بر ظلم و زور، عادلانه است. آن کارگر شجاع، ماهیگیران را با ندای حق طلبانه خود، به هیجان و تحرک آورد، ماهیگیران، توجه و همدلی توده مردم را معطوف به خود کردند و بدینسان امنیت شهر برای استثمارگران به خطر افتاد. اعتصاب بالا گرفت. کنسول روس با کمک دولت وقت، چاره را فقط در سرکوب کارگران دید. بیست و چهارم آبان ماه همان سال اعتصاب ماهیگیران انزلی با یک کشته و تعدادی زخمی درهم شکسته شد. تاریخ از این اعتصاب به مثابه نخستین هماوردی طبقه کارگر ایران با استثمارگران یاد می کند. بدین ترتیب نخستین ابراز وجود اجتماعی طبقه کارگر ایران پایان یافت. هیچکس نام کارگری که جان باخت را نمی داند شاید همان که بالای سکو رفت.

صد و اندی سال بعد، کارگران نیشکر هفت تپه روبروی سنگر تجمع کردند. دعوا همچنان و پس از یک قرن برسر حقوقهای معوقه بود. توسعه صنعت چهره جهان را بکل تغییر داده و استثمارگران سودهای نجومی بدست آورده بودند؛ کارگران اما همچنان و هنوز نیازمند نان شب. فقر و فلاکت کارگران هفت تپه نتیجه ثابت ماندن همان مناسباتی است که ماهیگیران انزلی را به اعتراض واداشته بود.

اینجا هم به جای لیازانوف روسی، جوانکی یک لاقبا به نام اسدبیگی مالکیت شرکت را به ثمن بخس از دولت خریده بود و حق استثمار کارگران را از آن خود کرده بود.‌ اینجا هم کارگران زیر دمای شصت درجه کار می کنند بی انکه دستمزدشان کفاف زندگی شان را بدهد. فاجعه آنجاست که اسدبیگی ایرانی همچون لیانازوف روسی همان مزد اندک را نیز به موقع پرداخت نمی کرد. عاقبت در یک تجمع حداکثری و تحت تاثیر حضور آحاد کارگران و نیز تلاطمات اجتماعی زمانه، کارگری روی سنگر رفت و فریاد زد؛ برادران، ما دیگر حقوق نمی خواهیم. از این پس خودمان تولید می کنیم و خودمان هم می فروشیم. تاریخ این بار نام کارگر جسور هفت تپه را برای همیشه در دفتر خود جاودانه ساخت؛ اسماعیل بخشی.

به گمانم آلبر کامو باشد که جایی گفته است دژخیمان همه از یک خانواده اند. استثمارگران بر سر کارگران هفت تپه همان آوردند که اسلافشان بر سر ماهیگیران انزلی. با این همه اکنون یک قرن از سرکوب ماهیگیران گذشته است و کارگران کوله باری از تجربه با خود حمل می کنند. هفت تپه ای ها پس از دور اول سرکوب، دستگیری اسماعیل بخشی و متلاشی شدن تشکل شان، ابتدا تمام و هم غم خود را برای نجات رفیق و همرزم خود بکار بستند. این روانشناسی آن طبقه ای است که می خواهد مظهر حقیقت باشد و پاسدار حرمت و کرامت انسان. جز این هم نمی توانست کرد. وقتی هفت تپه برای رهایی اسماعیل می جنگید دژخیمان فرصت را غنیمت شمرده و تشکل دولتی و ضد کارگری شورای اسلامی را در شرکت بنا نهادند. جنگ با حکومت حول تدوام اسارت یا رهایی اسماعیل به نفع کارگران تمام شد و این فرزند خلف طبقه به قدرت طبقه از دالان های مخوف دژخیمان رهایی یافت.

هفت تپه آنگاه آهسته آهسته خود را بازیافت، قوای خود را متمرکز نمود و مجامع عمومی را بیشتر و منظم تر برگزار کرد. مجمع عمومی به مثابه شورای پایه و مستقل کارگران، بهترین و دمکراتیک ترین ظرف ابراز وجود مستمر و مستقیم کارگران است. در این پرولتری ترین تشکل توده ای است که آحاد کارگران می توانند به اتکای جمع و در پناه آن، جسارت حرف زدن و ابراز وجود اجتماعی یابند، این تشکل است که به کارگر اعتماد به نفس داده و عزت نفس را در وی تقویت می کند. این تشکل است که به رهبران شجاع امکان می دهد به اتکای طبقه، مقابل شرورترین عناصر حکومتی سرافرازانه سینه سپر کنند و مدافع حقوق طبقه باشد. سرانجام مجمع عمومی هفت تپه با خرد جمعی رای به گل گرفتن درب شورای اسلامی این مرکز توطئه و لانه جاسوسان داد. باید از نسل دهه شصت باشی تا اهمیت و عظمت کار هفت تپه ای ها را دریابی. ابراهیم عباسی دوشنبه نوزدهم مهر هزار و چهارصد به مهدی عبدالخانی رئیس  اداره ضد تعاون و کار و رفاه اجتماعی روبروی همان اداره اش گفت، ما درب شورای اسلامی را گل گرفتیم چون ضد کارگری بود. تشکل ما همین مجمع عمومی است، شورای پنج هزار نفره با تصمیم براساس خرد جمعی. رئیس نامحترم اداره کار، همان ارگان ضد کارگری که روزگاری فرمان هجوم به سندیکای کارگران و بریدن زبان آنان می داد، اینبار لام تا کام حرف نزد. انگار زبانش را بریده بودند. این است معجزه مجمع عمومی.

١٤ اکتبر ٢٠٢١