شوراها و حزب در یک انقلاب پرولتری

لئون تروتسکی، ۱۹۲۴

برگردان: آرام نوبخت

در کشور ما، هم در سال ۱۹۰۵ و هم ۱۹۱۷، شوراهای نمایندگان کارگران از درون خود جنبش به مثابۀ شکل سازمانی طبیعی آن طی مرحله ای معین از مبارزه سر بیرون آوردند. اما احزاب جوان اروپایی که کم و بیش شوراها را به عنوان یک «آموزه» و «اصل» پذیرفته اند، همواره در این خطر هستند که با شوراها به عنوان یک فتیش، به عنوان یک فاکتور خودبسنده در یک انقلاب برخورد کنند. مع ذالک با وجود مزیت عظیم شوراها به عنوان ارگان های قدرت، مواردی می تواند وجود داشته باشد که در آن ها قیام چه بسا بر مبنای سایر اشکال سازمان (کمیته های کارخانه، اتحادیه های کارگری و غیره) آشکار شود و شوراها شاید تنها طی خود قیام یا حتی پس از پیروزی آن به عنوان ارگان های قدرت دولتی به ناگهان ظاهر شوند.

مبارزه ای که لنین پس از روزهای ژوئیه علیه فتیشیم شکل سازمانی شوراها به راه انداخت، از این زاویه بسیار آموزنده است. به همان نسبت که شوراهای سوسیال رِوُلوسیونر و منشویک در ماه ژوئیه به سازمان هایی تبدیل شدند که علناً سربازان را به تهاجم و درهم شکستن بلشویک ها ترغیب می کردند، به همان اندازه نیز جنبش انقلابی توده های پرولتر ملزم و مجبور به جستجوی راه ها و مجاری نوینی بود. لنین به کمیته های کارخانه ها به عنوان سازمان های مبارزه برای قدرت اشاره کرد (به عنوان مثال نگاه کنید به خاطرات رفیق اورژونیکیدزه). اگر به خاطر قیام کورنیلوف نبود- قیامی که شوراهای سازشکار را وادار به دفاع از خود نمود و این امکان را به بلشویک ها داد که آن ها را با نیروی انقلابی جدید آغشته کنند و به واسطۀ جناح چپ، یعنی جناح بلشویک به توده ها به طور تنگاتنگی پیوند زنند- در آن صورت این احتمال قویاً وجود داشت که جنبش در امتداد همین خطوط ]مورد نظر لنین، یعنی کمیته های کارخانه[ به پیش رود.

این موضوع از اهمیت بین المللی فوق العاده ای برخوردار است، درست همان طور که در تجربۀ اخیر آلمان مشاهده شد. این در آلمان بود که شوراها بارها به عنوان ارگان های قیام، بدون آن که قیامی رخ دهد، و به عنوان ارگان قدرت دولتی، بدون هرگونه قدرت، ایجاد شدند. نتیجۀ امر این بود که: در سال ۱۹۲۳، جنبش توده های وسیع پرولتر و نیمه پرولتر حول کمیته های کارخانه متجلی شد که اساساً تمامی عملکردهای شوراهای ما را در دورۀ پیش از مبارزۀ مستقیم برای قدرت به انجام رسانیدند. با این حال طی اوت و سپتامبر ۱۹۲۳، رفقای متعددی این طرح پیشنهادی را مطرح کردند که ما باید به سوی ایجاد فوری شوراها در آلمان پیش برویم. پس از بحثی طولانی و داغ، این پیشنهاد رد شد و به درستی هم چنین شد. به دلیل این واقعیت که کمیته های کارخانه در عمل به مراکز پشتیبانی توده های انقلابی تبدیل شده بودند، شوراها طی مرحلۀ تدارکاتی تنها می توانستند یک شکل موازی از سازمان، بدون هر گونه محتوای واقعی باشند. این کمیته ها با تعیین یک شکل سازمانی مستقل و جداگانه برای قیام، تنها می توانستند توجه را از اهداف مادی قیام (یعنی ارتش، پلیس، باندهای مسلح، راه آهن و غیره) منحرف سازند.

و از سوی دیگر، ایجاد شوراها به معنای دقیق کلمه، تا پیش از قیام و فارغ از وظایف فوری قیام، به معنای اعلان آشکار «مقصود ما حمله به شماست!» می بود. در این صورت حکومت که مجبور بود کمیته های کارخانه را تا زمانی که به مراکز پشتیبانی توده های بزرگ تبدیل شده باشند «تحمل» کند، در همان ابتدا شوراها را به عنوان ارگان رسمی «تلاش» به تسخیر قدرت، درهم می کوبید. کمونیست ها وادار می شدند که وارد دفاع از شوراها به عنوان نهادهایی تماماً سازمانی شوند. مبارزۀ تعیین کننده آغاز می شد، منتها نه به منظور تسخیر یا دفاع از هرگونه جایگاه مادی و نه در لحظه ای که ما انتخاب کرده بودیم- یعنی لحظه ای که قیام از شرایط جنبش توده ای نشأت می گیرد؛ خیر، در این حالت مبارزه بر سر «پرچم» شورا، در لحظه ای شدت می گرفت که دشمن انتخاب و به ما تحمیل کرده بود.

در این بین کاملاً روشن است که کل کار تدارکاتی برای قیام می توانست تحت نفوذ کمیته های کارخانه و فروشگاه که نقداً به عنوان سازمان های توده ای استقرار یافته و دائماً از نظر تعداد و نیرو درحال رشد بودند، با موفقیت انجام بشود؛ و این به حزب اجازه می داد که آزادانه در ارتباط با تعیین تاریخ قیام، مانور بدهد. شوراها البته مجبور می شدند که در مرحلۀ معینی ظاهر شوند. اما تحت شرایطی که در بالا اشاره شد، تردید وجود دارد که این شوراها به دلیل ریسک ایجاد دو مرکز انقلابی در حساس ترین لحظه به عنوان ارگان های مستقیم قیام، در بحبوحۀ آتش نبرد برخیزند. یک ضرب المثل انگلیسی می گوید اسب خود را نباید موقع عبور از رودخانه معاوضه کنید. این امکان هست که شوراها پس از پیروزی در تمامی نقاط تعیین کنندۀ کشور ایجاد بشوند. به هر رو، یک قیام پیروزمند ناگزیر باید به ایجاد شوراها به عنوان ارگان های قدرت منجر شود.

نباید فراموش شود که در کشور ما شوراها در مرحلۀ «دمکراتیک» انقلاب رشد کردند، در همان مرحله قانونی شدند و متعاقباً به ما به ارث رسیدند و ما از آن ها بهره بردیم. این در انقلاب های پرولتری غرب تکرار نخواهد شد. در آن جا، در اکثر موارد، شوراها در پاسخ به فراخوان کمونیست ها ایجاد خواهند شد؛ و متعاقباً به عنوان ارگان های مستقیم قیام پرولتری ایجاد خواهند گردید. مطمئناً به هیچ وجه دور از ذهن نیست که ازهم پاشی دستگاه دولت بورژوایی پیش از آن که پرولتاریا قادر به تسخیر قدرت باشد، کاملاً بحرانی شود؛ این امر شرایطی را برای تشکیل شوراها به عنوان ارگان های علنی تدارک قیام ایجاد خواهد کرد. اما این قرار نیست قاعدۀ عمومی باشد. این احتمال بسیار وجود دارد که ایجاد شوراها تنها در روزهای آخر به عنوان ارگان های مستقیم توده های شورشی ممکن گردد. نهایتاً، این احتمال نیز کاملاً وجود دارد که چنین شرایطی به گونه ای ظاهر شود که باعث شود شوراها، یا پس از سپری کردن مرحلۀ تعیین کنندۀ قیام یا حتی در مرحلۀ پایانی آن به عنوان ارگان های قدرت دولتی جدید پدیدار شوند.

برای آن که به ورطۀ فتیشیم سازمانی نیافتیم و برای آن که شوراها را از شکل انعطاف پذیر و زندۀ مبارزه، به یک «اصل» سازمانی تحمیلی به جنبش از بیرون تبدیل نکنیم و تکامل طبیعی آن را مختل نکنیم، باید تمام این متغیرها را به یاد داشته باشیم.

این اواخر صحبت هایی در مطبوعات ما می شود با این مضمون که ما در موقعیتی نیستیم که بگوییم انقلاب پرولتری از خلال کدام مجاری در انگلستان از راه خواهد رسید؛ آیا از مجرای حزب کمونیست خواهد بود، یا از طریق اتحادیه های کارگری؟ یک چنین فرمول بندی از مسأله، نشانگر یک دورنمای تاریخی وسیعاً موهوم است؛ از اساس نادرست و خطرناک است، چرا که درس مهم چند سال پیش را تیره و تار می کند. اگر انقلاب پیروزمند در اواخر جنگ از راه نرسید، این به دلیل فقدان یک حزب بود. این جمع­بندی در مورد کل اروپا هم مصداق دارد. این را می توان مشخصاً در سرنوشت جنبش های انقلابی کشورهای مختلف پی گرفت.

در ارتباط با آلمان، این مورد کاملاً روشن است. انقلاب آلمان می توانست هم در ۱۹۱۸ و هم ۱۹۱۹ پیروزمند باشد، منتها اگر یک رهبری مناسب حزبی تضمین شده بود. ما نمونۀ همین مورد را در سال ۱۹۱۷ در ارتباط با فنلاند داشتیم. در آن جا جنبش انقلابی تحت شرایطی تکامل یافت که به طور استثنایی مساعد بود، یعنی زیر بال روسیۀ انقلابی و با کمک نظامی مستقیم آن. اما اکثریت رهبران در حزب فنلاند نشان دادند که سوسیال دمکرات هستند، آن ها انقلاب را به تباهی کشاندند. همین درس دقیقاً از تجربۀ مجارستان گرفته می شود. در آن جا کمونیست ها همراه با سوسیال دمکرات های چپ قدرت را تسخیر نکردند، بلکه این قدرت را بورژوازیِ وحشت­زده به دست آن ها داد. انقلاب مجارستان- که بدون یک نبرد و بدون یک پیروزی، فاتح بود- از همان آغاز بدون یک رهبریِ مبارز به حال خود رها شد. حزب کمونیست با حزب سوسیال دمکرات ترکیب گشت، از این رو نشان داد که خودش یک حزب کمونیست نبود و در نتیجه به جای روحیۀ مبارزه جویی کارگران مجارستان، نشان داد از حفظ قدرتی که به سادگی به دست آورده بود، ناتوان است.

بدون یک حزب، فارغ از یک حزب، بالای سر یک حزب یا با جایگزین برای یک حزب، انقلاب پرولتری نمی تواند ]قدرت[ را تسخیر کند. این درس اصلی دهۀ گذشته است. این درست است که اتحادیه های کارگری انگلستان شاید به اهرمی قدرتمند برای انقلاب پرولتری بدل شوند؛ ممکن است آن ها مثلاً حتی جای شوراهای کارگری را تحت شرایط معین و برای دورۀ زمانی معینی بگیرند. آن ها می توانند چنین نقشی را پُر کنند، با این حال نه فارغ از یک حزب کمونیست، و مسلماً نه در برابر حزب، بلکه تنها مشروط به این که نفوذ کمونیست ها به نفوذ تعیین کننده در اتحادیه های کارگری تبدیل شود. ما برای این نتیجه گیری- در ارتباط با نقش و اهمیت یک حزب در انقلاب پرولتری- بهای بسیار سنگینی پرداخته ایم، به طوری که نمی توانیم ذره ای آن را انکار کنیم یا حتی اهمیت آن را به حداقل برسانیم.

سهم آگاهی، پیش­اندیشی و برنامه ریزی در انقلاب های بورژوایی، به مراتب کوچک­تر از سهمی است که این عناصر قرار است در انقلاب های پرولتری ایفا کنند، و می کنند. در مثال نخست، نیروی محرکۀ انقلاب نیز از سوی توده ها فراهم می آمد، اما این توده ها نسبت به امروز به مراتب کم­تر سازمان­یافته و آگاه بودند. رهبری در دستان بخش های مختلف بورژوازی باقی می ماند، و بورژوازی، ثروت، آموزش و تمامی مزایای سازمانی مرتبط با آن (شهرها، دانشگاه ها و مطبوعات وغیره) را در دسترس خود داشت. سلطنت بوروکراتیک با چنگ و دندان از خود دفاع می کرد؛ در تاریکی می کاوید و سپس عمل می کرد. بورژوازی انتظار زمانِ به چنگ آوردن لحظۀ مناسب را می کشید، لحظه ای که بتواند از جنبش طبقات پایین تر منتفع شود، کل وزن اجتماعی خود را روی ترازو بیاندازد و سپس قدرت دولتی را قبضه کند. انقلاب پرولتری دقیقاً با این واقعیت متمایز می شود که پرولتاریا -در قالب پیشتاز آن- در این انقلاب نه فقط به عنوان نیروی تهاجمی اصلی، که همین طور به عنوان نیروی هدایتگرِ آن عمل می کند. نقشی که قدرت اقتصادی بورژوازی، آموزش آن، شهرداری ها و دانشگاه های آن در انقلاب های بورژوایی ایفا نمود، نقشی است که در انقلاب پرولتری تنها با حزب پرولتاریا متحقق می شود.

نقش حزب به دلیل این واقعیت چنین اهمیت می یابد که دشمن به مراتب آگاه تر از پیش شده است. بورژوازی طی چندین قرن حاکمیت، تعلیماتی سیاسی را به پایان رسانیده که به مراتب برتر از تعلیمات سلطنت بوروکراتیک است. اگر پارلمانتاریسم تا درجه ای به عنوان مدرسه ای برای انقلاب به پرولتاریا کمک کرد، در آن صورت برای بورژوازی بسیار فراتر از آن به عنوان مدرسۀ استراتژی ضدّ انقلابی خدمت نمود. همین بس که بگوییم بورژوازی به واسطۀ پارلمانتاریسم قادر بود همان سوسیال دمکراسی را که امروز پشتیبان مهم مالکیت خصوصی است، تعلیم دهد. عصر انقلاب اجتماعی در اروپا، همان طور که با نخستین گام هایش نشان داده شده، عصرِ نه فقط مبارزۀ بی­رحمانه و قاطعانه، که همین طور نبردهای محاسبه شده و بابرنامه خواهد بود- نبردهایی به مراتب برنامه ریزی شده تر از آن چه ما در سال ۱۹۱۷ با آن رو به رو بودیم.

به همین دلیل است که ما به رویکردی تماماً متفاوت از رویکرد غالب نسبت به مسائل جنگ داخلی به طور اعم و قیام مسلحانه به طور اخص نیازمندیم. همۀ ما به پیروی از لنین، اغلب این کلام مارکس را تکرار می کنیم که قیام، یک هنر است. اما این ایده به یک عبارت توخالی تبدیل می شود، تا جایی که فرمول مارکس با مطالعۀ مؤلفه های بنیادی هنر جنگ داخلی، بر اساس تجربۀ وسیع انباشت شدۀ سال های اخیر، تکمیل نمی شود. ضروری است با صراحت بگوییم که یک رویکرد سطحی نسبت به مسائل قیام مسلحانه، نشانۀ آن است که هنوز بر قدرت سنت سوسیال دمکراسی غلبه نگردیده است. حزبی که توجهی سطحی به مسألۀ جنگ داخلی نشان دهد، آن هم به این امید که همه چیز به نوعی در لحظۀ سرنوشت ساز خود را حل و فصل خواهد کرد، قطعاً هم­چون کشتی شکسته غرق خواهد شد. ما باید به طور جمعی تجربۀ مبارزات پرولتری را که با سال ۱۹۱۷ آغاز می شود، ارزیابی کنیم.

تاریخ گروه­بندی های حزب در سال ۱۹۱۷ که در بالا مختصراً ترسیم شد، جزئی لاینفک از تجربۀ جنگ داخلی را شکل می دهد و به اعتقاد ما از اهمیت فوری برای سیاست های «انترناسیونال کمونیست» در کلیت آن برخوردار است. ما پیش­تر گفته ایم و تکرار می کنیم که بررسی اختلافات، به هیچ رو نباید به مثابۀ حمله علیه آن دسته رفقایی که سیاست نادرستی را دنبال کردند، تلقی شود. اما از سوی دیگر مطلقاً جایز نیست که بزرگ­ترین فصل تاریخ حزب مان را صرفاً به این دلیل به فراموشی بسپاریم که برخی رفقا نتوانستند با انقلاب پرولتری هماهنگ باشند. حزب باید کل گذشته را بداند، تا این که بتواند آن را به درستی ارزیابی کند و برای هر رویدادی جایگاه مناسب آن را تعیین نماید. سنت یک حزب انقلابی نه بر طفره رفتن ها، که بر شفافیت صریح استوار است.

تاریخ برای حزب ما مزایایی انقلابی را تضمین نمود که به راستی گران بها هستند. سنت های مبارزۀ قهرمانانه علیه سلطنت تزار؛ عجین شدن با فداکاری انقلابی که با فعالیت زیرزمینی درهم آمیخته بود؛ مطالعۀ گستردۀ تئوریک و هضم تجربۀ انقلابی بشریت؛ مبارزه علیه منشویسم، علیه نارودنیک ها و علیه سازش­کاری؛ تجربۀ عالی انقلاب ۱۹۰۵؛ مطالعۀ نظری و فهم این تجربه طی سال های ضدّ انقلاب؛ ارزیابی مشکلات جنبش کارگری بین المللی در پرتو درس های انقلاب ۱۹۰۵- این ها مواردی بودند که در کلیت خود به حزب ما یک جوش و خروش انقلابی استثنایی، نفوذ تئوریک و یک دامنۀ انقلابی بی­همتا بخشیدند. با این وجود حتی در درون این حزب، در میان رهبران آن، در آستانۀ عمل تعیین کننده، یک گروه از انقلابیون باتجربه، یعنی بلشویک های قدیم، شکل گرفت که در تقابل شدید با انقلاب پرولتری قرار داشتند و در مسیر حساس ترین دورۀ انقلاب از فوریۀ ۱۹۱۷ تا تقریباً فوریۀ ۱۹۱۸، حول تمامی مسائل بنیادین یک موضع اساساً سوسیال دمکراتیک اتخاذ کردند. حفاظت از حزب و انقلاب در برابر سردرگمی عظیم به دنبال چنین وضعیتی، به لنین و نفوذ استثنایی او در حزب که حتی آن زمان هم بی سابقه بود نیاز داشت. اگر می خواهیم که سایر احزاب کمونیست از ما بیاموزند، این را هرگز نباید فراموش کرد.

مسألۀ گزینش هیئت رهبری، از اهمیتی استثنایی برای احزاب اروپای غربی برخوردار است. تجربۀ بی­حاصل «اکتبر» آلمان، گواه حیرت آور این امر است. اما این گزینش باید در پرتو فعالیت انقلابی صورت گیرد. طی این سال های اخیر آلمان فرصت های فراوانی برای آزمودن اعضای رهبری حزب در لحظات مبارزۀ مستقیم ایجاد کرده است. با شکست در این ضابطه، مابقی بی ارزش است. فرانسه از نظر طغیان های انقلابی، حتی موارد جزئی، طی این سال ها به مراتب ضعیف تر بود. اما حتی در حیات سیاسی فرانسه ما سوسوهایی از جنگ داخلی را داشته ایم، زمان هایی که کمیتۀ مرکزی حزب و رهبری اتحادیه های کارگری مجبور بودند به مسائل حاد و غیرقابل تعویق (نظیر نشست خونین ۱۱ ژانویۀ ۱۹۲۴) واکنش نشان دهند. بررسی دقیق چنین دوره های حادی، خوراک بی چون و چرا را برای ارزیابی رهبری یک حزب، رفتار ارگان های مختلف حزب و هر یک از اعضای اصلی آن فراهم می آورد. نادیده گرفتن این درس ها، عدم استنتاج نتایج ضروری از آن بنا به انتخاب شخصی، به معنای دعوت به عمل آوردن از شکست های اجتناب ناپذیر است؛ چرا که بدون رهبری حزبی نافذ، قاطع و متهوّر، پیروزی انقلاب پرولتری ناممکن است.

هر حزبی، حتی انقلابی­ترین آن، باید ناگزیر محافظه کاری تشکیلاتی خود را ایجاد کند؛ چه در غیر این صورت، فاقد ثبات ضروری خواهد داد. منتها مسأله، تمام و کمال به درجۀ ]این محافظه کاری[ بازمی گردد. در یک حزب انقلابی، دوز حیاتی و ضروری محافظه کاری باید با رهایی کامل از روزمرگی، با ابتکار عمل در جهت­یابی و جسارت در عمل، ترکیب شود. این کیفیات در دورۀ نقاط عطف تاریخ به بوتۀ سخت­ترین آزمون گذاشته می شوند. پیش­تر گفتۀ لنین را نقل کرده ایم، با این مضمون که حتی انقلابی­ترین احزاب، وقتی تغییری سریع در وضعیت رخ می دهد و وقتی وظایف جدیدی به دنبال آن مطرح می شود، اغلب خط سیاسی دیروز را دنبال می کنند، و از این رو، یا به ترمزی در برابر فرایند انقلابی تبدیل می شوند یا در خطر تبدیل به آن هستند. هم محافظه کاری و هم ابتکار عمل انقلابی، متمرکزترین تجلی و نمود خود را در ارگان های رهبری حزبی می یابند. در این میان، احزاب کمونیست اروپایی هنوز باید با تندترین «نقطۀ عطف» خود رو به رو شوند- یعنی چرخش از کار تدارکاتی به سوی تسخیر قدرت در عمل. این چرخش، مبرم­ترین، غیرقابل تعویق ترین، مسئولیت­پذیرترین و خطیرترین چرخش است. از کف دادن زمان این چرخش، بزرگ­ترین شکستی را که یک حزب می تواند متحمل شود، به بار می آورد.

تجربۀ مبارزات اروپا، و مهم­تر از همه تمامی مبارزات آلمان، اگر در پرتو تجربۀ خودمان نگریسته شود، به ما نشان می دهد که دو نوع رهبر وجود دارند که مایلند حزب را درست در زمانی که باید جهشی شگرف به جلو داشته باشد، به عقب بکشانند. برخی از آن ها به طور کلی مایلند اساساً دشواری ها و موانع مسیر انقلابی را ببینند، و هر وضعیتی را با یک انگیزه ای از پیش شکل گرفته- و نه همواره آگاهانه- به اجتناب از عمل، برآورد کنند. مارکسیسم در دستان آن ها به روشی برای تصدیقِ ناممکن بودن عمل انقلابی تبدیل می شود. ناب­ترین نمونه های این نوع رهبران، منشویک های روسیه هستند. اما این نوع رهبری به معنای دقیق کلمه، به منشویسم محدود نیست، و در حساس ترین لحظه، ناگهان خود را در مناصب مهم در انقلابی ترین حزب آشکار می کند.

نمایندگان طیف دوم، با رویکرد سطحی و تهییجیِ خود متمایز می شوند. آن ها هرگز هیچ دشواری یا مانعی نمی بینند مگر آن که با سر به آن ها برخورد کنند. ظرفیت برای غلبه بر موانع واقعی از طریق عبارات مطنطن، گرایش به نشان دادن خوش­بینی بالا در تمامی مسائل («اقیانوس تنها تا زانو عمق دارد»)، ناگزیر هنگامی به قطب متضاد و مقابل آن تبدیل می شود که زمان برای عملِ تعیین­کننده فرابرسد. برای انقلابی­های نوع اول- که از کاه کوه می سازند- مشکلات تسخیر قدرت، در این نهفته است که آن ها تمام دشواری­هایی را که به دیدنش در مسیر خود عادت کرده اند، تا بیش­ترین حد ممکن تلنبار و چندین برابر می کنند.

برای نوع دوم، خوش­بین های سطحی، دشواری­های عمل انقلابی همواره غافلگیر کننده است. در دورۀ تدارکاتی، رفتار این دو متفاوت است: اولی شکاکی است که کسی نمی تواند چندان از نظر انقلابی، بر او تکیه کند؛ دومی، برعکس، ممکن است یک انقلابی­ متعصب به نظر برسد. اما در لحظۀ سرنوشت ساز، هر دو دست در دست یک­دیگر حرکت می کنند؛ آن ها هر دو با قیام مخالفت می کنند.

در این بین، کل کار تدارکاتی تنها تا حدی ارزش دارد که بتواند حزب و مهم­تر از همه ارگان های رهبری آن را قادر به تعیین لحظۀ خیزش و به دست گرفتن رهبری آن نماید. چرا که وظیفۀ حزب کمونیست، تسخیر قدرت برای هدف بازسازی جامعه است.

در باب «بلشویزه کردن» کمینترن، بسیار گفته و نوشته شده است. این وظیفه ای است که نمی تواند مورد مناقشه یا تعویق باشد؛ پس از درس های بی­رحمانۀ بلغارستان و آلمان در سال گذشته، این وظیفه به طور اخص ضروری است. بلشویسم یک آموزه نیست (یعنی صرفاً یک آموزه نیست)، بلکه نظامی از تعلیمات انقلابی برای خیزش پرولتری است. بلشویزه کردن احزاب کمونیست به چه معناست؟ یعنی چنان تعلیمی به آن ها داده شود و چنان ترکیبی از هیئت رهبری انتخاب شود که اجازه ندهد در زمان فرارسیدن ساعت «اکتبر» آن ها، آنان سرگردان بشوند؛ «این، تمام هگل است، و دانش درون کتاب ها و معنای کلّ فلسفه…»

https://www.marxists.org/archive/trotsky/1924/lessons/ch8.htm