اتحادیه و سندیکا، در جنبش کارگری، به معنی وسیع کلمه و در سطح بین المللی، تغییراتی را از سر گذرانده است. اما به نظر میرسد، در چهارچوب “تاریخ ایران”، که به باور من نقطه شروع و پیش شرطهای “اجتماعی” برای انواع سوسیالیستهای “ملی” است، احکام جهانشمول، حتی در دورانی که سرمایه داری جهانی است، از قواعد حقیقت نسبی تبعیت میکنند. سندیکا، اتحادیه، شورا و یا هر شکل دیگر، از این منظر باید با روایت “ایرانی” و آنچه که کارگر خود “تجربه” کرده است، سنجیده شود و نقاط قوت و ضعف آن تشخیص داده شود.
اگر اتحادیه کارگری در دهه های آخر قرن نوزدهم، هنوز شکلی از تشکل بودند که حتی مورد حمایت “انگلس” قرار داشتند، آن ظرف بویژه پس از جنگ دوم جهانی به یکی از کارآترین اهرمهای “کارگری” احزاب سوسیال دمکرات و رفرمیسم تغییر ماهیت داد. اتحادیه در این سطح بین المللی و در تقابل کشمکش و نبرد طبقاتی بین طبقه کارگر و سرمایه دار، به ظرف “ممنوع” کردن فعالیت احزاب چپ و کمونیست، و چون ابزاری که متعهد به “قرادادهای جمعی” با کارفرما و سرمایه داران بود، متحول شد. مهمترین تلاش طبقه بورژوا در جهت بدست گرفتن “اتحادیه” به عنوان یک تشکل “کارگری”، سنگربندی این طبقه در برابر جنبش شورائی بود که در بستر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، “دمکراسی مستقیم” طبقه کارگر و شکل ابراز وجود این طبقه در رابطه با سیاست و قدرت سیاسی را به جنبش کارگری معرفی کرده بود. بورژوازی بین المللی، بویژه جناح سوسیال دمکراسی آن، آماده بود که با شکل اتحادیه ای، و کشاندن طبقه به “سازش”، کنار بیاید، امتیاز بدهد، اتحادیه را “قانونی” و طرف مذاکره و توافق با کارفرما و سرمایه دار “برسمیت” بشناسد، تا بهر طریق ممکن خطر “شورا”ی کارگری را دور و دورتر سازند. “اتحادیه” ها از همان زمان و در دست طبقه بورژوا و سرمایه دار به یک ابزار علیه “کمونیسم”، و جائی که حتی فعالیت سیاسی هر حزب “چپ” ممنوع اعلام شده بود، تبدیل شدند. آزادی اعتصاب” معنای خود را از دست داد و همراه با آن از خاصیت رزمندگی اتحادیه های کارگری ایام “جنبش چارتیست ها” اثری برجای نماند. و تنها این نبود، برای جلوگیری از نفوذ هر تفکر و گرایش “چپ” و نه فقط “کمونیسم”، حزب سوسیال دمکرات در سوئد و همتای آن، حزب “کارگر” در بریتانیا، سازمانهای موازی امنیتی تشکیل دادند، میکروفون و وسائل استراق سمع تعبیه کردند و “لیست سیاه” و “تحت تعقیب” از هر کس با کمترین گرایش چپ که قصد نفوذ به آن اتحادیه های “رسمی” را داشت، تهیه کردند. در سوئد وقتی در سال ۱۹۷۳،Jan Guillou، نویسنده سرشناس سوئد از وجود یک سازمان مخفی و زیر مجموعه پلیس امنیتی، که حزب سوسیال دمکرات راه اندازی کرده بود، خبر داد و افشاگری کرد، با وجود اینکه “پارلمان” سوئد از آن تماما بی خبر بود، به جرم “جاسوسی” و “به خطر انداختن امنیت ملی” به زندان محکوم شد. کار آن سازمان در حقیقت تمرکز بر ردیابی هر اثر از نفوذ انسانهای چپ” ، بویژه در “اتحادیه سراسری” سوئد، L.O بود. در بریتانیای “کبیر”، کنترل شهروندان به طرق مختلف و مخفی، بویژه کسانی که با جنبش کارگری مرتبط بودند، چنان باور نکردنی بود، که یک مقام سازمان امنیت، MI5 -ام.آی.فایف- ( Peter Wright) را وادار کرد که پس از بازنشستگی بخش زیادی از ماجرای کنترل پیچیده و استراق سمع شهروندان و عناصر “چپ”، بویژه در شعبه های اتحادیه سراسری انگلستان، TUC ، را در کتاب خود، Spycatcher ، برملا کند. فروش این کتاب تا سالها در انگلستان ممنوع بود، چون اینجا هم مطالب کتاب به مصالح ملی و امنیت کشور(بخوان امنیت و مصالح طبقه حاکم) لطمات سنگینی وارد کرده بود. اتحادیه های کارگری، به این ترتیب دیگر چون دهه های آخر قرن نوزدهم، نه تنها شکلی از “اشکال درونی” طبقه باقی نماندند، که اساسا چون ابزار و تشکل بیرون از طبقه و در دست طبقه بورژوا و سوسیال دمکراسی و “حزب کارگر” آن، “جا افتاد” و قوام گرفت. اگر حتی از نظر “سیاسی”، اتحادیه های کارگری در اروپا، از جمله ث.ژ.ت در فرانسه، در جریان جنگ دوم جهانی، در زیر مجموعه “ژنرال دوگل”به جبهه ضد فاشیسم پیوستند، اما “وظایف اتحادیه ای” آنها پس از جنگ دوم، طبقه دیکته احزاب سوسیال دمکرات، آنان را “مکلف” ساخت از “دخالت” در سیاست، تماما پرهیز کنند. و از آن پس هر تلاش برای نفوذ هر اندیشه انسانی و مدافع حقوق کارگران، ممنوع، تحت تعقیب و مشمول “جاسوسی” شد. از نظر سیاسی، آن وجه “چپ” طرفدار سوسیال دمکراسی، تماما به “راست” ضد کمونیست چرخید. سندیکا، اشکال دیگری از اتحادیه بود که دقیقا همان سیر را از سر گذراند. بطور خلاصه؛ اتحادیه های کارگری در اروپا و غرب به ابزار بورژوازی بین المللی علیه “کمونیسم” موجود در دوران “جنگ سرد” تبدیل شدند.
اما همانطور که یادآوری کردم برای مدافعان انواع سوسیالیستهای خلقی و ملی، اشکال سازمانیابی طبقه کارگر فقط و صرفا در چهارچوب جغرافیای “ایران” و در محدوده تحولات سیاسی در همان جغرافیا معنی دارد. در آن جغرافیا، سوسیالیستهای ملی و ناسیونالیستهای کارگری، تفاوت بین جنبش مجمع عمومی و شورا با سندیکا و اتحادیه را، “کاذب” میدانند و از کادرهای رهبری “راه کارگر”، حسن حسام میشنویم که میگوید: “با پرهیز از تخریب و نفی، تنوع تشکل و سازماندهی را در جنبش کارگری برسمیت بشناسیم”. سندیکا، اتحادیه، شورا، مجمع عمومی و… در تاریخ جنبش کارگری “ایران”، فقط “تنوع تشکل و سازماندهی در جنبش کارگری”اند. هر طبقه و صنف و قشر را اگر بتوان به “ویژگیهای” فرهنگی و ملی محدود ساخت، به طبقه کارگر صنعتی نمیتوان خصوصیات هویتی “ملی” و محلی و “ایرانی” حقنه کرد. سیر حرکت کنونی کارگران در راه انداختن جنبش مجمع عمومی، دقیقا فراتر رفتن از افق انواع سوسیالیسمهای ملی و خلقی و تمامی محافل کارگر کارگری با همان افق در محدوده جغرافیای ایران است. اینها همگی “ناسیونالیست”اند، اما از نوع “کارگری آن.
در این رابطه، جنبش کمونیستی ایران گامهای بسیار بزرگی به پیش برداشته است. مباحثی که منصور حکمت در “حزب کمونیست ایران” طرح ساخت، در حقیقت در ایامی بود که “ائتلاف ضد پوپولیستی” چپ موجود علیه “پوپولیسم” و “سوسیالیسم خلقی” به سرانجام رسیده بود. بحث و جدل ها حول مجمع عمومی، شورا، سندیکا، اتحادیه، و… در حقیقت، تازه سنگ بنای کمونیسمی بود که دوره مبارزه “نظری” با سوسیالیسم خلقی در آن به پایان رسیده و به تدوین مبانی یک جنبش کمونیستی متکی به جنبش کارگری مایه گذاشته بود. آن مباحث نه سابقه در “مشروطه” داشت و نه حتی در “تاریخ جنبش کارگری ایران” بطور اخص.
گزیده ای از آن مباحثات مهم و سرنوشت ساز را از اینجا میتوانید، مطالعه کنید
اما برای دوایری که جنبش طبقه و جنبش کمونیستی را، و هر کدام جداگانه و در خود، در چهارچوب جغرافیای ایران و بدتر از آن در محدوده تنگ محفل و سکت خود، میفهمند، دگم ها، چنان قوام گرفته اند، که علیرغم اینکه خود حتی شاهد طرح آن مباحث بوده و بعضا نیز حضور فیزیکی داشته اند، انگار اتفاقی نیافتاده است. مشکل بنابراین “معرفتی” نیست، جنبشی و نیروی “عادت” به بینش و افق آن دیدگاه و خاستگاه ناسیونالیستی است.
در این رابطه است که میبینیم اسد گلچینی و بهرام مدرسی، به خیل لشکریان جنگ بر سر مواضع بین سکتهای کارگر پناه پیوسته اند. اولین جمله در نوشته اینها، چنین است:
“اخیرا مباحثاتی حول تشکل های طبقه کارگر و بطور مشخص مجمع عمومی کارگران و سندیکا چه در میان فعالین در جمع و محافل کارگری و چه در سطح فعالین و گروه های سیاسی درجریان بوده است.”
(خط تاکید ها همه جا از من است)
مجمع عمومی برای اینها مقوله ای در “مباحثات” بین “فعالین و محافل کارگری” حول سندیکا و مجمع عمومی است.
مخاطبها مشخص اند و صورت مساله چه برای “فعالان کارگری” امثال رضا مقدم، که به دوقطبی “کاذب” شورا و سندیکا اشاره کرده است و چه برای “گروه های سیاسی”، از جمله راه کارگر و مشخصا روبن مارکاریان از جناح “هیات اجرائی” راه کارگر، که مجمع عمومی را “نا تشکل” و غیر واقعی توصیف کرده است، یکی است. بحث این دوستان اسبق، اعلام تعلق خاطر به این دوایر “فعال کارگری” و “گروههای سیاسی” بیرون از طبقه است.
بقیه شرح و بسط، در حقیقت استدلال در صحت موضع در باره مقوله مجمع عمومی در این قهر و آشتی های درون سکتهای کارگر پناه است.
اما نکته ای که در نوشته مشترک “دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران” تفاوت دارد، یک “رندی” سیاسی در جهت چپاندن “کمیته های کمونیستی” به عنوان: “ تشکل درونی طبقه کارگر” است. به این جمله توجه کنید که چگونه در وسط دعوا نرخ تعیین کرده اند:
“مکانیزم و یا سوخت و ساز درونی زندگی و کار طبقه کارگر که در همه جوانب آن هم به همان شکل است، این است که طبقه کارگر در خود دارای تشکل است، دارای رهبران خود است، مبارزه اقتصادی خود را دارد و گرایشات سیاسی هم در طبقه کارگر مانند همه جامعه همیشه حضور دارند. هر کدام از این اجزا و از جمله مساله تشکل درونی طبقه کارگر شامل طیف متنوعی میشود که در شرایط و بنا به توانایی هایش از آن ها استفاده میکند. هر کدام از این اجزا و از جمله مساله تشکل درونی طبقه کارگر شامل طیف متنوعی میشود که در شرایط و بنا به توانایی هایش از آن ها استفاده میکند. از جمع و محافل کارگران تا کمیته های کمونیستی و صندوق هم یاری و صندوق اعتصاب تا حزب، تا سندیکا و مجمع عمومی و شورا برای کارگران پیشرو و آگاه شناخته شده هستند.
“جمع و محافل کارگری”، تا “حزب” و سندیکا و “کمیته های کمونیستی”، بزعم اینها برای “کارگران پیشرو”، از جمله اجزاء “تشکل درونی طبقه کارگر” است!
بگذارید برای کسانی که زمینه طرح “کمیته های کمونیستی” را نمیدانند، قدری توضیح بدهم.
“کمیته های کمونیستی”، مطلقا پاسخ و یا آلترناتیوی برای “تشکل درون طبقه” نبود. سرهم بندی آن معجون، دقیقا در برابر “سیاست سازماندهی کمونیسم کارگری در میان کارگران” بود.
در اینجا میتوانید اصل بحث را بخوانید
از نظر “تئوریسین” اینها، کمیته های کمونیستی چنین تعریف شده است:
“آدم های کمونیست را همه با هم در یک سازمان واحد در یک کمیته واحد کمونیستی متشکل میکند و به کار می اندازد .“
“آدمهای کمونیست”، ممکن است دانشجو، دانش آموز و یا یک کارگر منفرد، یک انزوای فیلسوف مآب “کمونیست ناب” و یا پرفسور دانشگاه باشند. “کمونیسم” آنها هم ممکن است کمونیسم اردوگاهی، حزب توده ای، کمونیسم کُردی و “جنبش کردستانی”، “بمب اتمی”، مدل کره شمالی و یا محافل پرت و حرّاف باشد. آن معجون فقط میدانی دیگر برای آزمایش “ائتلاف” و “اتحاد چپ کارگری” پس از شکستهای پیاپی “اتحاد نیروهای چپ و کمونیست و منفرد” بود. کمیته های کمونیستی کذائی دعوت و “فراخوان” بود رو به همه دوایر غیر کمونیسم کارگری که در دوره انشعاب و فروپاشی حزب موجود پس از مرگ منصور حکمت، هجوم بیاورند که از “ملی” اعلام کردن آن حزب و میراثهایش سهمی را بقاپند. به علاوه دلیل سیاسی معرفی “کمیته های کمونیستی”، از زبان مستقیم طراح آن، اصلا “جنبش کارگری” و هیچ شکل دیگری از “تشکل کارگری” نبود. کمیته های کمونیستی کذائی، یک ظرف سیاسی برای “جمع کردن” آدمهای “کمونیست”، هر نوع آن!، در شرایط “شکست جنبش دو خرداد” بود.
نویسندگان گرچه دچار عذاب وجدان میشوند که به فلسفه طرح آن “نوآوری” صراحتا اقرار کنند، اما “بهمن شفیق”، خیلی هم با افتخار “امتداد فکری” پنهان و ناگفته طرف را بی ابهام توضیح داده بود. نه برای این ها، که به حقیقت مساله آگاه اند، ولی آن را زیر تابلو جگرکی: “دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی” پنهان میکنند، که برای همه دست اندرکاران جنبش مجمع عمومی و فعالان “تشکل های درونی طبقه”، به جوهر “کمیته های کمونیستی” توجه کنید:
[“ از زمانی که حکمتیسم تان هم شکست خورد ، آرام آرام شروع به تجدید نظر کردی، بی آن که تکلیفت را با آن همه تناقض روشن کنی. صرفنظر از توافق یا عدم توافق با مضامینی که در سالهای گذشته نمایندگی کرده ای. از تحلیلهایت در زمینه رابطه دولت و بورژوازی در ایران، تا تبیینهای تو در زمینه کار کمونیستی که اساسا با آن “ایسم”ی که یدک می کشید متناقض است. حقیقتا نه کمیته های کمونیستی را به هیچ وجه می توان در امتداد حزب مدیائی و حزب شخصیتهای حکمت دانست و نه تئوریهای مربوط به دولت متعارف بورژوازی را که آنها هم اساسا در تناقض با تز مشعشع دولت اسلام سیاسی و عدم امکان تبدیل جمهوری اسلامی به دولت بورژوازی قرار دارند. مهم تر از همۀ اینها، همۀ شواهد نشان می دهند که تو به آن “ایسم”ی که در آن نشست همراه با دیگران به نفهمیدن آن متهم شده ای، اساسا اعتقادی نداری. اگر نه معنای “نقطه، سر خط!“ چه بود؟“]
( نامه شفیق به کورش مدرسی، ۲۱ فوریه ۲۰۱۴ ، خط تاکید ها از من است)
دوستان نازنین!
این شامورتی بازیها را کنار بگذارید، و تخته پرش جنبش کارگری در راه اندازی جنبش مجمع عمومی را به مقوله ای در جنگ مواضع بین سوسیالیستهای خلقی سابق و سکتهای مهجور کارگر پناه کنونی، تبدیل نکنید. یک تاثیر برگشت ناپذیر جنبش مجمع عمومی، نشان دادن انواع سکتها و محافل “کارگری”، به عنوان پدیده هائی بیرون از “تشکل های درونی طبقه کارگر” است. منبع ابهام پراکنی و گیج سری در میان “هواداران” صدیق جنبش کارگری؛ و تعابیر فلسفی روشنفکر خرده بورژوا از حرکات واقعی در بطن زندگی و مبارزات طبقه با حضور پر قدرت جنبش مجمع عمومی، دارد کور میشود.
جای بسی خوشحالی است که میبینیم “انزواهای کمونیستی” هر چه بیشتر منزوی میشوند و جنبش کارگری خود را از تاثیرات مسموم عبارت پردازیهای پر طمطراق و پوچ سکتها و فرقه های مهجور کارگر کارگری کنار میکشد. خوشحالم که این شکاف و جدائی و تفاوت بین “کمونیسم” شما و کمیته های کمونیستی کذائی؛ با سیر پیشرفت جنبش کارگری بویژه در جنبش مجمع عمومی، همزمان با روی آوری به ادبیات مبانی کمونیسم کارگری، هر چه روشن تر و غیر قابل تفسیر ایجاد شده است. خوشحالم که کمونیسم کارگر پناه شما، جز در دوایر و سکتهای مهجور “محافل کارگری” و کارگر کارگری های هفت خط، و البته در محدوده آن “جفرافیا” و به “وسعت” افق محافل پرت، خود پسند و گزافه گو، “بی تاثیری” خود را نظاره میکند.
ایرج فرزاد
۲۷ اکتبر ۲۰۲