کمونیست ماهانه – در باره تحولات در اکراین رحمان حسین زاده، فاتح شیخ، سلام زیجی، جمال کمانگر، سیاوش دانشور

در باره تحولات در اکراین

رحمان حسین زاده، فاتح شیخ، سلام زیجی، جمال کمانگر، سیاوش دانشور

کمونیست ماهانه: تحلیل شما از تحولات در اکراین چیست؟ در متن این تحولات کدام سوالات و کشمکشها تعیین تکلیف میشود؟

رحمان حسین زاده: بدوا لازمست ماهیت و ابعاد تحولات جاری در اکراین را معنی کنیم. تصویری که دو طرف اصلی درگیر در این ماجرا یعنی از یک سو آمریکا و اتحادیه اروپا و از سوی دیگر روسیه، و رسانه های نان به نرخ روز خور طرفدار هر دو طرف ارائه میدهند، به شدت وارونه، ضد حقیقت و گمراه کننده بود و هست. بر خلاف پروپاگاند آنها محور بحران اکراین را ادعای “دفاع از حقوق مردم اکراین و حمایت از معترضین میدان استقلال” توسط غرب و یا دفاع روسیه از “روسی زبانهای کریمه و استقلال آنها” تشکیل نمیدهد. حتی منازعات اقتصادی و سیاسی و مرزی و دیپلماتیکی که در بین دولتهای روسیه و اکراین وجود دارد و گویا لاینحل باقی مانده باشد، محور اصلی این جدال نیست. این ادعاها ماتریال تبلیغی و تبعات فرعی صف آرایی قدرتهای جهانی در مقابل هم از کانال بحران اکراین است. تحولات اکراین، به بحرانی در ابعاد جهانی تبدیل شده که مهر سهم خواهی قدرتهای بزرگ جهان معاصر را در تعیین منطقه نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در دنیای بعد از فروپاشی بلوک شرق و در جهان بدون تعادل کنونی برخود دارد. کشمکش در جغرافیای اکراین در جریان است، اما بازیگران اصلی دو سوی این بحران، از یک سو آمریکا و غرب و از سوی دیگر روسیه برسر معادلات بنیادی تری درابعاد جهانی در مقابل هم صف کشیده اند. نزاع کنونی در اکراین گوشه ای از این جدال بنیادی است. بر این اساس به طور مشخص صورت مسئله اینست که اکراین به حوزه اقتصادی سیاسی غرب و اتحایه اروپا چرخش قطعی میکند یا در حوزه اقتصادی سیاسی روسیه باقی میماند. این دو افق و دو تصویر متفاوت قدرتهای جهانی است که در مقابل بورژوازی اکراین و جامعه اکراین قرار داده اند و به تاثیر از آن بورژوازی اکراین و هیئت حاکمه بورژوایی در آنجا به دو جناح عمده پروغربی و پروروسی تقسیم شده اند و از سال 2004 آشکارا در مقابل هم صف آرایی کرده و به قیمت پایمال کردن حقوق مردم ناراضی و رنج و محرومیت وسیع شهروندان آن کشور قدرت سیاسی در میان آنها دست به دست شده است. در رابطه با فاکتورهای مورد اشاره اجازه بدهید توضیحات بیشتری بدهم.

کشمکش کنونی غرب و روسیه ریشه در منازعات قدرتهای جهانی بعد از فروپاشی شرق و پایان جهان دو قطبی دارد. بعد از فروپاشی بلوک شرق، آمریکا با اتکا به حمایت اتحادیه اروپا برای تثبیت و تحمیل رهبری خود بر جهان معاصر خیز برداشت. فروپاشی اتحاد شوروی و شیفت خود روسیه و همه جمهوریهای بازمانده از شوروی سابق به اقتصاد بازار و الگوی اقتصادی و سیستم دمکراسی پارلمانی شبیه به غرب و پیوستن تعدادی از آنها به اتحادیه اروپا، دولت آمریکا را در این مسیر بیشر وسوسه کرد. بحران خلیج در سال 91 و قلدری نظامی آمریکا در آن، بحران و جنگ در بالکان با دخالت ناتو و نقش محوری آمریکا، یازده سپتامبر 2001 و به دنبال جنگ در افغانستان و عراق به رهبری آمریکا همه اپیزودهای سلسله اقدامات و قلدری نظامی آمریکا برای تثبیت “نظم نوین جهانی” مورد نظرش در جهان معاصر و ایجاد جهان تک قطبی بود. اما آمریکا و غرب با موانع جدی روبرو شدند. بسیار زود ناکامیهای آمریکا در همین منازعات و جنگهایی که درگیر شد، خود را نشان داد. بحران اقتصادی که از سال 2008 از خود آمریکا شروع شد، باعث کاهش بیشتر قدرت اقتصادی آمریکا در سطح جهانی شد. به علاوه با زور آزمایی جدی رقیبان قدرتمند در منازعات اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک جهانی روبرو شد. مجموعه اینها رویای “نظم نوین جهانی” مور نظر آمریکا را باطل ساخت. بسیار زود معلوم شد جهان تک قطبی با زعامت غرب و رهبری آمریکا توهمی پوچ بیش نیست. معلوم شد جهان معاصر عرصه زورآزمایی و صف بندیهای قدرت های جهانی برای تقسیم مجدد مناطق نفوذ هر کدام و ترسیم آینده ی هنوز تعیین تکلیف نشده قطعی آن است. به طور برجسته از یک طرف چین با قدرت اقتصادی عظیم و روبه رشد و تاثیرگذار در همه دنیا و از طرف دیگر روسیه ای که نقاهت اقتصادی و سیاسی بعد از فروپاشی شوروی را پشت سر گذاشته و با احیای قدرت سیاسی و نظامی به صحنه برگشته، هژمونی طلبی آمریکا و غرب را به چالش کشیده اند. بر این بستر قدرتهای جهانی بر سر شکل دادن به حوزه های نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در جدال و کشمکشند. آثار این کشمکش را بر عمده تحولات دنیای کنونی و از جمله در همه کانونهای بحرانی قابل اعتنای جهانی در دوره معاصر و مشخصا در همین تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا و سوریه و اکنون اکراین شاهدیم. در نتیجه کشور اکراین به یکی از صحنه های حساس صف آرایی قدرتهای جهانی در پروژه موسوم به تقسیم مجدد جهان و تعیین تکلیف اختلافات بنیادی تر میان این قدرتها تبدیل شده است.

به طور کنکرت در اکراین آمریکا و اروپا به دنبال آن هستند که این کشور را از حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی سنتی روسیه بیرون بکشند و مانند بعضی کشورهای دیگر بلوک شرق سابق، لهستان و … به حوزه نفوذ اقتصادی و سیاسی غرب درآورند. اما این خط قرمز روسیه است. روسیه نمیتواند در همسایگی خود شاهد از دست دادن قدرت و نفوذ تاکنونی خود دراکراین و قرار گرفتن آن تحت سیطره اقتصادی و سیاسی و چه بسا بعدا نظامی (احتمال پیوستن به ناتوی) اکراین به غرب باشد. تلاشها و جدالهای دو طرف در اکراین انعکاس این واقعیت اساسی است. اقدامات روسیه در اکراین و از ملحق کردن کریمه به خود و اعمال فشار اقتصادی و سیاسی و تهدیدات نظامی برخلاف ظاهر آن و پروپاگاند کشورهای غربی، نشانه تعرض روسیه نیست، بلکه اقدامات دفاعی در مقابل گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی غرب در مناطق نفوذ سنتی خود است.

بر اساس این روند پایه ای بورژوازی اکراین و هیئت حاکمه بورژوایی آن به دو بخش پروغربی و پروروسی تقسیم شده است. صف آرایی آنها به طور آشکار و خصمانه در سال 2004 و در پدیده موسوم به “انقلاب نارنجی”خود را نشان داد. آنوقت جناح پروغربی به قدرت رسید و تا سال 2010 قدرت را در دست داشت. در انتخابات سال 2010 این بار جناح پروروسی تا اتفاقات اخیر قدرت را در دست گرفت. بعد از تحولات اخیر باردیگر جناح پروغربی بورژوازی اکراین و ملقمه ای از نیروهای ارتجاعی ناسیونالیست اکراین و فاشیستهای آن کشور، با دخالت و حمایت مستقیم غرب فعلا قدرت را در دست گرفته اند. این دو بخش بورژوازی فاسد، افق و تصویر و آلترناتیو خود را متاسفانه بر تحولات جامعه اکراین و اعتراض و نفرت کارگران و مردم آنجا حاکم کرده اند. راه حل و آلترناتیو هر دو جریان و حامیان جهانی شان چیزی جز تحمیل فساد و رنج و محنت و فقر و گرانی و ضدیت کامل با منافع و حقوق کارگران و مردم و شهروندان ناراضی اکراین نیست. طبقه کارگر و مردم اکراین در چنبره ارتجاع محلی و جهانی گیرافتاده اند. تنها راه پایان دادن به این دور باطل و یکه تازی جناحهای مختلف بورژوازی در صحنه سیاست اکراین و راه نجات طبقه کارگر و مردم به میدان آمدن آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر در اکراین و پایان دادن به سیادت بورژوازی در آن کشور است. طبقه کارگر و مردم آزادیخواه اکراین ظرفیت تحقق چنین آلترناتیوی را دارند و تجارب خوبی از دوران لنین و تحقق انقلاب کارگری و سوسیالیستی در کشورشان را بیاد دارند. بی دلیل نیست کارگران خارکف و بسیاری جاها اینروزها در مقابل تعرض اوباشان فاشیست به قدرت رسیده در اکراین باریگاد دفاع از مجسمه های لنین را ایجاد کردند.

کمونیست ماهانه: قطبهای سیاسی درگیر در تحولات کدام نیروها هستند و چه اهدافی را دنبال میکنند؟

فاتح شیخ: فاتح شیخ: اتحادیه اروپا و دولت آمریکا در مقابل روسیه، دو قطب اصلی درگیر در تحولات اخیر اوکراین بوده اند. در سطح نیروهای مستقیما درگیر داخل اوکراین هم دو قطب متقابل مشاهده میشود: قطب نیروهای سیاسی طرفدار نزدیکی هرچه بیشتر به اتحادیه اروپا و نهایتا پیوستن به آن و قطب روسوفیل مدافع ماندن اوکراین در منطقه نفوذ روسیه. قطب اول شامل مجموعه ای احزاب سیاسی با گرایشات متنوع از لیبرال و اتنیک تاتار و یهودی تا جریانات راست افراطی فاشیست و نازیست ضدیهود و ضدروس و غیره است. بخشهای مرکزی و غربی اوکراین حوزه نفوذ سیاسی و پایگاه پارلمانی این احزاب است. قطب دوم شامل احزاب سیاسی روسوفیل که مهمترینشان حزب منسوب به رئیس جمهور برکنار شده و حزب کمونیست اوکراین هستند و نفوذ سیاسی و پایگاه پارلمانی شان عمدتا در بخش شرقی کشور است در جریان تحولات اخیر، سیاستهای دو قطب داخل اوکراین اساسا با استراتژِی و خط مشی دو قطب جهانی دخیل در اوکراین منطبق بوده است.

اهدافی که دو قطب غرب و روسیه دنبال میکنند همانها هستند که از سالها قبل داشته اند. قطب اول دنبال الحاق اوکراین به حوزه نفوذ اتحادیه اروپا و غرب و ناتو است که بخصوص از دوره تحرکات معروف به انقلاب نارنجی و مخملی در یک جدال قدرت فشرده آشتی ناپذیر پیش رفته است. روسیه در موضع دفاعی تلاش میکند اوکراین را در حوزه نفوذ خود نگاه دارد. اوکراین کشوری صنعتی با ظرفیت بالای تولید محصولات متنوع کشاورزی است. در جمعیت ۴۴ میلیونی اوکراین پرولتاریی صنعتی آموزش دیده نسبت بالایی دارد. در دو دهه اخیر بعد از سقوط سرمایه داری دولتی اقتصاد آن در نظام جدید بازار آزاد به روز سیاه افتاده و طبقه کارگر با بیکاری وسیعی روبرو شده است. هدف اصلی اتحادیه اروپا از کشاندن اوکراین به حوزه نفوذ خود، در واقع کشاندن مستقیم کارگران اوکراین به بازار کار اروپا است. سیل نیروی کار ارزان و آموزش دیده اوکراین به بازار کار اروپا به تنزل سطح معیشت و توقع پرولتاریای اروپا منجر میشود همپنانکه پیوستن کشورهای بالتیک، لهستان، مجارستان و چند کشور دیگر بلوک شرق به اتحادیه اروپا و روانه شدن آزادانه نیروی کارشان به بازار کار اروپا همین تاثیر را داشته است. اما جدال کنونی علاوه بر این، منافع خاص دیگری هم برای غرب دارد که اهم آن بالا بردن موقعیت ناتو و دادن معنی جدیدی به ادامه موجودیت آن، نزدیکتر کردن رابطه سیاسی و اقتصادی اتحادیه اروپا و آمریکای شمالی و بویژه برای آمریکا افق اعاده سرکردگی سنتی افت کرده اش بر غرب و بر جهان به بهانه ایستادگی در برابر “خطر روسیه” است.

برای روسیه هم اوکراین یک حاشیه استراتژیک و یک منطقه نفوذ حیاتی اقتصادی، سیاسی و نظامی است. در نقشه پوتین برای ایجاد اتحادیه یوراسیا اوکراین بعد از روسیه مهمترین نقش را عهده دار خواهد بود. اتحادیه یوراسیا پروژه جدی پوتین برای اعاده مناطق نفوذ شوروی سابق به زیر نفوذ روسیه است و موعد تحقق آن سال ٢٠١٥ تعیین شده است. با تشکیل این اتحادیه روسیه و متحدانش در برابر اتحادیه اروپا قدرت چانه زنی اقتصادی بیشتری بویژه در عرصه انرژی کسب خواهند کرد. الحاق اوکراین به منطقه نفوذ اتحادیه اروپا برای روسیه و متحدانش به معنی از دست رفتن پروژه یوراسیا خواهد بود. برای روسیه بویژه امتداد ناتو تا مرزهای شرق اوکراین یک کابوس استراتژیک است. درنتیجه گرچه روسیه در جدال کنونی به موضع دفاعی افتاده است اما طبیعی است که در دفاع از اوکراین تا آخر ایستادگی کند. بنا به حکم مشهور “تعرض بهترین دفاع است” چابکدستی تعرضی روسیه در انضمام کریمه، مقدمه آن است که کریمه را همچون نقطه پرش تعرض بعدی برای باز گرداندن اوکراین به منطقه نفوذ خود بکار گیرد.

جدال امروز بر سر تعلق اوکراین به حوزه نفوذ یکی از این دو قطب، بخشی از پروسه جدال بر سر تقسیم مجدد جهان است که در این دوره به معنی تجدید تقسیم مناطق نفوذ قطبها و قدرتهای بزرگ سرمایه داری است. این پروسه در سیر فروپاشی بلوک شرق از اواخر سال ١۹۸۹ با پیوستن مجدد آلمان شرقی به بخش غربی آلمان شروع شد که به طور سمبلیک در تخریب “دیوار برلین” تجلی پیدا کرد. پیامدهای فروپاشی بلوک شرق و سقوط سیستم سرمایه داری دولتی، بخصوص پیامدهای فروپاشی شوروی از زاویه تجدید تقسیم جهان شبیه پیامدهای جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ کره و جنگ ویتنام بود. بلوک غرب تعداد زیادی از کشورهای متعلق به بلوک “فروپاشیده” را به بلوک خود ملحق کرد. در آن دوره برخورد آمریکا (همچون سرکرده بلوک غرب) به بازمانده بلوک شرق و شووروی نظیر برخورد به کشور مغلوب در جنگ بود. “نظم نوین جهانی” فرمول توجیه استراتژی میلیتاریستی دولت آمریکا برای تحمیل خود به جهان به عنوان ابرقدرت یگانه بعد از جنگ سرد و همچنین تحمیل خود به دولتهای غربی به عنوان سرکرده خودگمارده و مقسم اول پروسه تجدید تقسیم جهان بود.

مهمترین تحول در پروسه تقسیم مجدد جهان تجزیه بزرگی بود که در همان فاز اول بر سر شوروی آمد. اتحاد شوروی شامل پهنه گسترده ای از دو قاره اروپا و آسیا بود. بعلاوه دولتهای اقماری متعددی در پیرامونش بودند. پیمان ورشو ظرف نگاهداشتن آن دولتها زیر چتر نظامی شوروی با عنوان “همپیمان” اما درواقع در موقعیت دولتهای تابع و وابسته بود. شوروی در مقایسه با فدراسیون روسیه بعد از فروپاشی بلوک شرق و سقوط سرمایه داری دولتی، هم از نظر ژئوپولیتیک بسیار بزرگتر بود و هم در معادلات جهانی در دوره طولانی موجودیتش (١۹۹١ – ١۹٢٢) وزن و اقتدار چند برابر بالاتری داشت. در پروسه تقسیم مجدد جهان بعد از شکست بلوک شرق کشوری مانند یوگسلاوی هم با دخالت آمریکا و آلمان به جنگهای قومی ویرانگر کشیده شد و به چند کشور جداگانه تقسیم گشت. سلوواکی و چک از هم جدا شدند و همراه لهستان و مجارستان و رومانی و آلبانی به غرب پیوستند. در دو دهه و نیم گذشته پروسه تقسیم مجدد جهان از فازهایی گذشته است و میتوان گفت که فاز کنونی ادامه باز شدن این پروسه از سال ٢٠٠٧ است. سالی که افت سرکردگی جهانی آمریکا مشخصا با شکست استراتژی میلیتاریستی اش در عراق مسجل شد. بحران اقتصادی ٢٠٠۸ به سیر این پروسه سرعت و پیچیدگی بیشتری بخشید.

یکی از مشخصات فاز اخیر تجدید تقسیم جهان که به تحولات امروز اوکراین ربط دارد، وارد شدن روسیه به عنوان حریفی قدرتمند به این جدال است. روسیه با عزم بازپس گرفتن هر بخش از میراث شوروی که در فاز بعد از فروپاشی شرق و تجزیه شوروی از دست رفته است ازنو به میدان آمده است. نخستین سیگنال را پوتین در دور پیشین ریاست جمهوری اش در کنفرانس مونیخ (فوریه ٢٠٠٧) نشان داد که صریحا عزم خود برای تجدید حیات روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی را اعلام کرد. سیگنال قدرت طلبی پوتین با واکنش شدید جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا و تونی بلر نخست وزیر وقت بریتانیا مواجه شد. این صحنه جدال در کنفرانس مونیخ در رسانه های تحلیلی غرب آنقدر جدی گرفته شد که به عنوان نشانه جنگ جهانی سوم تلقی و ارزیابی گردید. در هر صورت جدال لفظی مونیخ آغاز جدال قدرتی واقعی میان روسیه و قدرتهای غربی بر سر مناطق نفوذ شد. در اوت ٢٠٠۸ (یک ماه قبل از بروز بحران اقتصادی در والستریت) زمانی که پوتین نخست وزیر روسیه بود و جهان مشغول تماشای المپیک پکن بود، حمله ناگهان ارتش روسیه به گرجستان صورت گرفت. حمله ای که غرب نتوانست واکنش موثری به آن نشان دهد. روسیه با استفاده از قدرت برتر نظامی، دو ایالت آبخازیا و اوستنیا را از گرجستان جدا کرد و به خود ملحق ساخت.

طی سالهای بحران اقتصادی بوِیژه پس از انقلابات ٢٠١١ و تحولات پیامد آن در شمال آفریقا و خاورمیانه، پروسه تجدید تقسیم جهان دچار تحولاتی شد که ازجمله به طور برجسته در لیبی و سوریه شاهد تحول آن به دخالت ناتو و جنگ داخلی بوده ایم. بحران اوکراین ادامه جدال دو قطب روسیه و غرب از تحرکات انقلاب نارنجی و مخملی اما در شرایط سال ٢٠١۴ است. شرایطی که در آن جنگ ویرانگر سوریه در جدال دو قطب رقیب و دولتهای دو محور متحدان غرب و متحدان روسیه به بن بست کامل رسیده است. اکنون گرچه کشمکش هسته ای غرب و جمهوری اسلامی هم وارد فاز جدیدی از دیپلماسی شده است اما همه میدانند که ابعاد آن کشمکش و تناسب قوای میان دو طرف طوری نیست که بر معادلات جهانی تاثیر چندانی بگذارد. جدال روسیه و غرب بر سر اوکراین بویژه با اقدام سریع و قاطع پوتین در انضمام مجدد شبه جزیره کریمه به روسیه تا هم اکنون بر معادلات جهانی تاثیر قابل ملاحظه گذاشته و جهان را وارد فاز جدیدی از جدال قدرتهای بزرگ سرمایه داری بر سر تقسیم مجدد مناطق نفوذ کرده است.

در تحولات اخیر اوکراین ابتدا یانوکوویچ از امضای قرارداد تجاری با اتحادیه اروپا سر باز زد و قرارداد تجاری جدیدی با روسیه امضا کرد که برد واضحی برای روسیه و جناح روسوفیل هیات جاکمه اوکراین بود. پوتین پانزده میلیارد دلار وام و تخفیف جدی در فروش انرژی به اوکراین داد تا نشان دهد که مصمم است جلو خزیدن اوکراین به دامن اتحادیه اروپا را بگیرد. ادامه کشمکش تا کشیدن به کشتار و رویاروئی گسترده تر و سرانجام برکناری یانوکوویچ و انتقال قدرت در کییف، شکست بزرگی برای پوتین ببار آورد. پوتین نمیتوانست دست روی دست نظاره گر از دست رفتن اوکراین باشد. قبضه کردن کریمه و الحاق آن به روسیه به عنوان نقطه پرشی برای باز گرداندن اوکراین به حوزه نفوذ خود و یا تحمیل شراکت با غرب از موضع قدرت، کاری بود که در تناسب قوای واقعی نظامی، سیاسی و روانی در کریمه از پوتین بر میآمد و ذره ای در آن تردید نکرد. حضور نیروهای فاشیست و نازیست در حکومت انتقالی کییف و تهدیداتی که حضورشان در قدرت مرکزی برای اتباع روسی زبان اوکراین داشت، به نگرانی و فوبیا در صفوف شهروندان روسی زبان ازجمله در کریمه دامن زد. روسیه با چابکدستی فضای ترس و واهمه حاکم بر روانشناسی عمومی روس زبانهای کریمه را به مدد حضور نظامی و سمپاتی سیاسی و قدرت میدیائی خود، به انتخاب سیاسی آلترناتیوی تبدیل کرد. این آلترناتیو پناه بردن به “روسیه مادر” و سر سپردن به تخدیر ایدئولوژیک ناسیونالیسم عظمت طلب روسی بود. روسیه آلترناتیو خود را سریعا در کریمه و مناطق شرق اوکراین اشاعه داد. با اتکا به فضای واهمه و دشمن تراشی ناسیونالیستی میان روسی زبانهای کریمه و اوکراینی زبانهای مرکز و غرب آن کشور که همزمان توسط جریانات فاشیست پروغرب به قدرت رسیده و توسط روسیه و جریانات روسوفیل دامن زده میشد، پوتین توانست ظرف مدت کوتاه ده روز در کریمه رفراندم برگزار کند و با شرکت بالای دارندگان حق رای و رای مثبت اکثریت قریب به اتفاق آنها، کریمه را از اوکراین جدا و به روسیه ملحق کند. غرب این پروسه را به رسمیت نمیشناسد. روسیه استقلال کوسوو را در برابرشان میگذارد. در حقیقت نه استقلال کوسوو و نه انضمام کریمه به روسیه هیچیک محصول انتخاب واقعی شهروندان آن دو جامعه نبودند، بلکه محصول اجرای سیاست غرب در کوسوو و سیاست روسیه در کریمه در پروسه تقسیم مجدد مناطق نفوذ بود که تشریفات رفراندم و رایگیری شهروندان را به دنبال آورد.

اکنون پس از چهار ماه و نیم کشمکش، دو دور برد و باخت روسیه و غرب در جدال اوکراین به نتایج متضادی رسیده است. قدرت مرکزی از حکومت طرفدار روسیه به حکومت انتقالی جریانات پروغرب منتقل شده و کریمه به روسیه ملحق گشته و برای پوتین به سکوی پرش نظامی و چانه زنی دیپلماتیک بر سر بقیه اوکراین مبدل شده است. واضح است که جدال در این نقطه و حتی در چارچوب اوکراین نمیماند. فی الحال هم از آن چارچوب خارج و به یک رویاروئی جهانی بدل شده است. روسیه با تمام قامت و قدرتش پا به میدان گذاشته تا از بازمانده های شوروی هرآنچه را که بتواند پس بگیرد. غرب و بخصوص آمریکا هم به میدان آمدن روسیه را غنیمت شمرده است و دارد از آن بهره برداری میکند.

آمریکا برای حفظ استراتژی میلیتاریستی خود و اعاده هر میزان سرکردگی جهانی که برایش مقدور باشد، بیش از هر زمان به جایگزینی برای “امپراتوری شر” دوران جنگ سرد نیاز دارد. در اوج کشمکش جنگ سرد که ریگان با پروژه “جنگ ستارگان” خود آن را در عرصه نظامی به اوج رساند، شوروی را “امپراتوری شر” لقب داد و به عنوان دشمن ایدئولوژیک و آشتی ناپذیر آزادی (اقتصاد بازار آزاد) و دمکراسی (نظام سیاسی دیکتاتوری پارلمانی مدل غرب) معرفی کرد و تجاوزگری و جنگ طلبی خود در سراسر جهان را با برجسته کردن خطر “دشمن جهانی” توجیه میکرد. لقب “امپراتوری شر” را ریگان ابداع کرد و همچون داغ دشمنی ایدئولوژیک بر پیشانی رقیب قدرت نقش کرد. آمریکا از روزی که جنگ سرد پایان یافته، به دنبال جایگزینی برای “امپراتوری شر” شوروی میگردد. اسلام و اسلام سیاسی در سناریوی “نبرد تمدنها”ی ساموئل هانتینگتن در اوائل دهه نود قرن بیست، کاندید یک دوره نبرد ایدئولوژیک غرب با “دشمن” بود. بعدا رژیم صدام حسین، کره شمالی، سوریه و جمهوری اسلامی ایران “محور شر” نام گرفتند. اما هیچیک از آنها به جایگزین مناسبی برای شوروی و شبح وحشت جنگ سردی تبدیل نشدند. اکنون جایگزین اصلی با پای خود آمده است: دولت روسیه که بخش اعظم قلمرو شوروی و کرسی شوروی در شورای امنیت و حق وتو را به ارث برده است، خود تمام قد به مصاف غرب آمده است. آمریکا و غرب به جایگزین امروزی “امپراتوری شر” خوشامد میگویند. چه فرصتی برای آمریکا و دولتهای غرب از این مناسب تر که با کمک شبح بازگشته “امپراتوری شر” دوره جنگ سرد، به استراتژی میلیتاریستی خود و به سازمان ناتو توجیه جدیدی بدهند؟ اگر “نزاکت سیاسی” مورد نیاز پراگماتیسم دیپلماسی هنوز به اوباما، کامرون، مرکل، اولاند و شرکا اجازه بکار بردن همان لقب “امپراتوری شر” ریگان را نمیدهد، اما محتوای اظهارات و تهدیداتشان در هفته های گذشته برجسته کردن خطر روسیه است که گویا قوانین بین المللی را زیر پا گذاشته است! گویا خود آنها هرگز آن قوانین را زیر پا نگذاشته اند بلکه از آنها محافظت کرده اند.

هم اکنون سروکله تئوری بافی جایگزین برای “نبرد تمدنها”ی ابداعی هانتینگتن هم پیدا شده است. تیموتی سنایدر (Timothy Snyder) استاد تاریخ دانشگاه ییل در مقاله “فاشیسم، روسیه و اوکراین” (Fascism, Russia and Ukraine) در نشریه “بررسی کتاب نیویورک” (The New York Review of Books) نوشته است: امروز دو نیرو بر سر اوکراین نبرد میکنند، اتحادیه اروپا و اتحادیه یورآسیا با مرکزیت مسکو. تز اصلی مقاله سنایدر این است که اتحادیه یوراسیا (که هنوز تشکیل نشده) قطب مقابل اتحادیه اروپا است. “اتحادیه یورآسیا دشمن اتحادیه اروپا است، نه فقط در استراتژی بلکه در ایدئولوژی. مبنای اتحادیه اروپا یک درس تاریخی است که جنگهای قرن بیستم بر پایه ایده های غلط و خطرناک نازیسم و استالینیسم برپا شدند که باید مردود شوند و در یک نظام تضمین کننده بازارهای آزاد، حرکت آزاد مردم و دولت رفاه واقعا بر آنها غلبه شود. یوراسیاگرائی، برعکس، توسط مدافعان آن به عنوان متضاد لیبرال دمکراسی معرفی شده است.”

این استاد هم پا جای پای استاد پیشین خود هانتینگتن گذاشته و به جای تلاش آکادمیک قابل تامل، علیه شبح هنوز ناموجود یوراسیا رتوریک ایدئولوژیک تحویل خواننده میدهد. در رتوریک دولتمردان غرب، اتحادیه یوراسیا، عامدانه استتار (کاموفلاژ) نظام شوروی قلمداد میشود درحالیکه یوراسیا اگر از مدل اقتصادی تجربه شده ای پیروی کند آن مدل بیشک سرمایه داری بازار آزاد و الگوی موجود نفتا و اتحادیه اروپا خواهد بود، نه مدل سرمایه داری دولتی شکست خورده شوروی. آنچه در روسیه امروز و کشورهای بازمانده از شوروی حاکم است، سرمایه داری بازار آزاد لجام گسیخته مافیازده است و از ساختارهای سرمایه داری دولتی شوروی جز ویرانه چیزی نمانده است. پوتین در صف اول دست راستی ترین دولتمردان سرمایه داری معاصر، مدافع سرسخت هارترین و ضدانسانی ترین الگوی سرمایه دارانه مشابه الگوی تاچریسم و ریگانیسم است. این الگو مبنای مشترک اتحادیه اروپا، نظام حاکم بر آمریکا و یوراسیای موعود پوتین و شرکایش است. یوراسیا قطب اجتماعی اقتصادی دیگری در مقابل نظام حاکم بر آمریکا و اتحادیه اروپا نیست، بلکه اگر زمانی هم بتواند سر برسد، رقیب دیررسیده و جامانده همان سیستم پوسیده و گندیده سرمایه داری است که در پیشرفته ترین مهدهای سرمایه داری آمریکا و اروپا پنج سال و نیم است گرفتار بحران است و هنوز بهبود نیافته است. ایدئولوگهای فکری چنین نظام گندیده ای قادر نیستند جز محصولات فکری گندیده و تاریخ مصرف کوتاه نظیر “نبرد تمدنها”ی هانتیگتن و تزهای بی پایه شاگردهای متوسط الحالی مانند تیموتی سنایدر تولید کنند. جدال قدرت اتحاد اروپا و آمریکا با روسیه در اوکراین، جدال نیروهای خیر و شر نیست بلکه جدال قدرتهای بزرگ سرمایه بر سر تقسیم مجدد مناطق نفوذ است. هیچیک از طرفهای این جدال، خواه در سطح قدرتهای جهانی و خواه در سطح جناحهای متخاصم درون هیات حاکمه اوکراین پاسخی برای مسائل و معضلات جامعه فلاکت زده و گرسنگی کشیده اوکراین ندارند. هیچیک از طرفهای جدال جاری در اوکراین جز کسب سود سرشار از راه استثمار نیروی کار ماهر و ارزان دهها میلیون کارگر اوکراین و تسلط بر منابع غنی و بازار گسترده اوکراین هدف دیگری ندارند.

کمونیست ماهانه: تحریم اقتصادی، جنگ، و تقسیم اکراین از جمله دورنماهائی است که در متن تبلیغات جنگی طرفین درگیر طرح میشود. کدام وضعیت از نظر شما ممکن است و چه سیاستی باید در قبال آن داشت؟

سلام زیجی: تحریم اقتصادی و “تقسیم اکراین”، با تحریم کردن چند تن از مقامات روسی و اکراینی از طرف دولت آمریکا و دولتهای اروپائی، و الحاق کردن کریمه به روسیه از طرف دولت روسیه، عملا شروع و صورت گرفته است. اینکه آیا ادامه این روند متخاصم تر و به شروع جنگ منجر خواهد شد یا نه، هرچند پیش بینی آن سخت است، اما بنظرم احتمال وقوع چنین سناریوی ضد انسانی را باید جدی تلقی کرد. بنا به ماهیت ارتجاعی هر دو طرف درگیر و از آنجا که در کشورهای دیگری از جمله در سوریه با قربانی کردن صدها هزار انسان به دفاع، جنگ نیابتی خود را در شکل وحشیانه ای به پیش میبرند، بعید نیست همین سناریو را با وجود ویژگی و موقعیت حساستری که اکراین دارد به مردم تحمیل کنند. مانورهای نظامی هر دو طرف از جمله تدارک مانور نظامی مشترک و وسیع دو هفته ای از جانب آمریکا و یازده کشورغربی در آبهای بین المللی نزدیک به روسیه خود گویای نظامی تر کردن فضا و تشدید نگرانی وقوع جنگ است. تا این لحظه روسیه چند مرکز نظامی اکراینی در کریمه و اطراف آن را تسخیر و چند نفر کشته و زخمی شده اند. تنها فاکتورهائی که میتواند خطر شروع جنگ را در اکراین کاهش یا تماما بر طرف کند، در صورت که بده و بستان های “دیپلماتیک” به سرانجام نرسد، در درجه اول عکس العمل جامعه جهانی و مردم در اروپا و امریکا و روسیه علیه جنگ طلبی و به بازی گرفتن جان و زندگی مردم و علیه افسارگسیختگی دولتهای امریکا و روسیه و اروپا و ناتو، و یا نگرانی خود شروع کنندگان جنگ از این واقعیت که در صورت دست بردن به آن، برعکس جاهای دیگری مانند عراق و سوریه که کمتر در تیررس مستقیم هم بودند، جنگ در اکراین که در قلب روسیه و اروپا قرار دارد، نتوانند دامنه و ابعاد چنین جنگی را کنترل کنند و در محدوده اکراین آنرا نگاهدارند. شروع جنگ در اکراین بر عکس سوریه و عراق و لیبی و افغانستان “نیابتی” نخواهد بود بلکه رودرو تر و مستقیم تر علیه هم، ویرانگرتر و گسترده تر خواهد بود و حتی میتواند خطر “جنگ جهانی” را هم به دنبال داشته باشد.

باید تلاش کرد و امیدوار بود چنین اتفاقی نیافتد. تبدیل اکراین به یوگسلاوی دیگری به شدت مخرب و به تحمیل عقب گرد بزرگی در اروپا و روسیه و کل جهان منجر خواهد شد. بنظر من با شدت باید علیه تحمیل احتمالی هر نوع جنگی به مقابله برخواست. شروع جنگ و تداوم فضای جنگی همراه با یک فاجعه بزرگ انسانی خواهد بود. بحران اقتصادی و معضلات سیاسی و اجتماعی چندین ساله و کنونی که دامنگیر این دولتها شده است و همواره با نارضایتی گسترده طبقه کارگر و بخش زیادی از مردم روبرو میباشند عملا جایش را به صفبندیهای کاذب دیگر حول جنگ اینها و ناسیونالیسم و نژاد پرستی دو طرف درگیر خواهد داد. به یک مسئله و معضل جدی سر راه طبقه کارگر و میلیونها انسان معترض تبدیل خواهد شد. سیاست کمونیستی و درست محکوم کردن و مقابله کردن با کل سناریوئی است که هم روسیه و هم دولت امریکا و دول اروپائی، که هر کدام به بهانه حمایت از جناح و طبقه ای در دولت پیشین و کنونی اکراین به مردم تحمیل کرده اند. باید این کشمکش را به عنوان کشمکش دو ‌قطب رقیب و ارتجاعی جهانی دید و علیه آن بود.

امریکا و اروپا با پرچم ریاکارانه و پوچ “دمکراسی” که در سایه آن فاشیزم عریان در اکراین به میدان آمده است، دنبال منزوی تر کردن روسیه در تحولات جهانی و عقب نشینی به او در خاورمیانه و سوریه و غیره هستند، و روسیه نیز با پرچم ارتجاعی و فریبنده ناسیونالیسم روسی و به بهانه حمایت از “روس زبانها” در اکراین در صدد اعاده حیثیت و قدرت از دست رفته خود و بازپس گیری مناطق از دست رفته سابق، فعلا کریمه، و از این مسیر خواهان سهم بری و امتیاز گیری و کسب قدرت و هژمونی بیشتر در جهان امروز میباشد. آنچه که در اکراین میگذرد، و دخالتها و سیاستها و اهدافی که هم از جانب غرب و هم روسیه در اکراین دنبال میشود مطلقا هیچ ربطی به منفعت کارگر و مردم حق طلب آن کشور ندارد، به منفعت کارگر و مردم عادی در روسیه و امریکا و اروپا مربوط نیست. ما مخالف کلیت این سناریو در اکراین بوده و هستیم، ما دخالت و دست درازی امریکا و غرب و روسیه و هر نوع جنگ طلبی به مردم را شدیدا محکوم میکنیم. ما کمونیستها و طبقه کارگر اکراین را فرامیخوانیم علیه هر دو قطب و همچنین جناحهای طرفدار آنها در داخل اوکراین صف آرائی کنند، به دام پروپاگاند هیچ طرفی نیافتند، حزب و صف مستقل کمونیستی و کارگری خود را سر و سامان بدهند، اجازه ندهند طبقه کارگر و مردم معترض به گوشت دم توپ دو ارتجاع و هیاهوی ناسیونالیستی و دمکراسی و فاشیسم آنها تبدیل شوند.

بنظر می رسد روند جدا سازیها و تقسیم اکراین شروع شده است. اگر این دو قطب امپریالیستی در راستای نزاع و اهدف و پرچم ارتجاعی خود در صدد هستند با زور و قلدری و تحریک و فریب بخشی از مردم، اکراین را تقسیم کنند، من فکر میکنم کمونیستها و کارگران و صف آزادیخواهی آن کشور نباید دست روی دست بگذارند، نباید نظاره گر باشند و به چنین روندی تن بدهند. به عنوان یک اصل کمونیستها و طبقه کارگر پشیزی ارزش برای “تمامیت ارضی” و پروپاگاند غرب حول “دفاع از تمامیت ارضی اکراین” قائل نبوده و نیستند. حربه تمامیت ارضی آنها را در اکراین باید در بستر سیاست و تقابل جهانی تر آنها دید. اینکه طرفی گویا خواهان “حفظ تمامیت ارضی” و طرفی علیه آن است، پوچ است. چنین صورت مسئله ی را نباید پذیرفت. در اکراین ما با پدیده کشمکش و نزاع “اقوام” و “تمامیت ارضی” روبرو نیستیم. منفعت امروز دولتهای بورژوائی است که این عقبگرد ارتجاعی را به بخشی از مردم تحمیل کرده است. این واقعیت ندارد که گویا اتفاقات اکراین حول اعمال “ستم ملی” ناسیونالیسم حاکم وعظمت طلب علیه بقیه مردم و دیگر “اقلیتهای ملی” شکل گرفته است. این تصویر وارونه در راستای منافع ارتجاعی غرب و روسیه مهندسی و بازتولید میشود. این ‌قطبهای ارتجاعی و دمکراسی خواه به اندازه کافی مذهب و اسلام و قومپرستی و ارتجاع را در اقصی نقاط دنیا بازسازی، تقویت و باد زده اند تا بتوانند نیرو و لشکر سیاه حول تقابلها و قلدری های منطقه ای و جهانی خود بسیج کنند و سیاست و اهدافشان را به نتیجه برسانند. در اکراین نیز ماننده همه تحولات دیگر با بحث تقسیم کشور بر پایه شروع نزاع و جنگ و رقابت دو بلوک جهانی روبرو هستیم. امروز چنین قرعه ای به اسم مردم اکراین در آمده است. منفعت کور سیاسی و اقتصادی سرمایه داری با حدادی کردن مجدد فاشیسم، ضدیت با کمونیسم، ضد یهودی گری و دمکراسی طلبی پوچ از یکطرف و از طرف دیگر با توسل به عرق ناسیونالیسم روسی، افق بازگشت به امپراطوری سابق شوروی، جلب حمایت بخشی از بورژوازی و ارتجاع اسلامی مخالف “امریکا” و “ضد امپریالیست”ها و غیره دارند روند تحولات در اکراین را در جهت اهداف خود مهندسی میکنند. روشن است تماما ضد انسانی و ضد کارگری و عامل کاشتن مجدد تخم نفاق و تفرقه کاذب نه تنها در اکراین که در کل اروپا و منطقه خواهد شد. در نتیجه داستان تقسیم کشور در اینجا با “تمامیت ارضی” رایج متفاوت است و به همین دلیل از نظر من کمونیستها و طبقه کارگر اکراین با چنین تقسیماتی که در جهت منافع مستقیم غرب و روسیه دنبال میشود نمی توانند ساکت باشند یا حمایت کنند.

در چنین شرایطی روشن است که کارگران و کمونیستهای روشن بین به منفعت طبقاتی خود باید بدوا تلاش کنند که مانع کل این روند و سناریوی تحمیلی شوند. مانع هر نوع جداسازیهای کاذب شوند. پرچم و افق دیگری را در جامعه بلند کنند. در بدترین حالت، چنانچه تناسب قوا و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و قدرت کمونیزم و کارگر متشکل در موقعیتی نباشد که نتواند مانع قربانی شدن کل مردم و طبقه در روند تحمیلی تقسیم کردن اکراین از جانب غرب و روسیه شود، حداقل باید تلاش کرد تا سرنوشت بخشی از آن مملکت را از دست هر دو ارتجاع روسیه و غرب خارج کرد و خود آنرا رقم بزنند. وقتی ارتجاع درگیر به جان جامعه می افتد تا سهم خود را بقاپد و مردم را به جان هم می اندازد لابد هر نیروی که مخالف چنین ارتجاعی باشد نقشه و طرح مستقل خود را خواهد داشت که اجازه ندهد دشمنان طبقه و مردم آزاده سناریو و نقشه های خود را بتوانند تماما به سرانجام برسانند. در چنین دوره های پرتلاطمی که استیصال و بی ارادگی به جامعه تحمیل میگردد باید تلاش کرد بخشی از جامعه را نجات داد. چرا نباید کارگر و مردم آزادیخواهی که همواره علیه فقر و بیحقوقی و دستمزد ناچیز و بیکاری و سیاست جناحهای مختلف طبقه حاکمه و سرمایه داران انگل و گردن گلفت اکراینی و روسی بوده و هستند، اکنون که جانب نه دولت روسیه و نه دولتهای امریکا و اروپا را میگیرند و نه به جدا شدنهای تحمیلی دو طرف درگیر راضی هستند، نباید بتوانند و حق داشته باشند راسا بخشی از مردم آن مملکت را به طرح سوم خود یعنی اتحاد کارگر و مردم آزادیخواه، و سرانجام چنانچه مجبور شوند، به ایجاد کشور ثالثی فرابخوانند و حاکمیت غیر قومی و مستقل از نزاع امریکا و اروپا و روسیه را اعلام کنند؟ شاید چنین بنظر برسد راه حل سخت و غیر ممکنی باشد، اما بنظر من آنچه که آنرا میتواند غیر ممکن کند عدم وجود یک جنبش قدرتمند کارگری وآزادیخواه و تشکل و حزب و رهبران جدی این جنبش است. دیگران “رفراندم” برگزار میکنند تا بخشی از مردم را از هم جدا کنند. خوب جنبش کارگری و آزادیخواهی هم میتواند پرچم رفراندم علیه طرح آنها و یا استقرار یک کشور ثالث انسانی بدست بگیرد. اگر قرار است اسب جدا شدنهای ارتجاعی چهار نعل به جان مردم بی افتد و کارگر و مردم یک مملکت را بنا به مصالح و نزاع ضد انسانی خود به جان هم اندازند و تکه تکه کنند و ببرند زیر چتر سیاستهای ارتجاعی خود، چرا نباید کارگر و کمونیست و مردمی که خواهان یک زندگی انسانی اند و مشکلی با هم ندارند در همان مملکت پرچم “کشور مستقل” خود را بردارند و جامعه و دنیا را حول حمایت از خود فراخوان دهند؟

به عنوان یک اصل کمونیستی ما خواهان اتحاد کل طبقه کارگر در جغرافیای بزرگتر، پایان دادن به مرزهای کشوری دست ساز بورژوازی و پایان دادن به تفرقه و نفاق کاشته شده بین مردم هستیم. به این اعتبار داستان “تمامیت ارضی” بورژوازی را در هیچ جای دنیا برسمیت نمی شناسیم. در عین حال و در دوره ای که جهان امروز و کشورهایش تحت کنترل بورژوازی هستند و در هر کشوری که منفعت کارگر و مردم حول خرافات و نزاعهای ارتجاعی قربانی شوند بدون تردید خواهان جدا شدن و استقلال آن بخش از جامعه ی هستیم که بورژوازی با شگرد ناسیونالیستی و یا مذهبی روند سیاسی و سالم مبارزه طبقاتی و اتحاد طبقه و مردم آزادیخواه را مخدوش کرده باشد. توانسته باشد پرچم سیاسی و خونین قومی و مذهبی خود را به کشمکش درون جامعه تبدیل کرده باشد. مردم را از همزیستی با هم دچار مشکل جدی کرده باشد. از اینرو هر جا منفعت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و امنیت کارگر و مردم ستم دیده بهتر تامین گردد و منفعت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بورژوای بیشتر آسیب ببیند و در تقابل با کمونیسم و کارگر شکننده تر شود، ما برای تحقق چنین موقعیت و تناسب قوائی تلاش میکنیم. به همین اعتبار بعضا مخالف جدا شدنها و تقسیم کردن کشورهای معینی هستیم. این هدف عمدتا با کنار زدن مرزهای جعلی کشوری تامین خواهد شد و در مواردی نیز که بورژوازی موفق شده خرافات ملی و مذهبی و دمکراسی خود را به کشمش جدی در میان مردم تحمیل کرده است هیچ تعصبی برای جدا شدن و تبدیل یک کشور به چند کشور نداریم.

ادامه تحولات اکراین در این مقطع از نوع دوم است. دولتهای بورژوازی در بطن رقابت و کشمکشی که با هم دارند مردم اکراین را به مسیر جدا سازیهای ساختگی کشانده اند. اگر اتفاق پیش بینی نشده ای رخ ندهد بنظر میرسد روند تقسیم اکراین به دو یا سه کشور یا الحاق آنها به کشورهای دیگر ادامه پیدا خواهد کرد. این روند از آنجا که درجهت منافع و اهداف دو قطب متخاصم و بین المللی کاپیتالیستی دارد رقم می خورد روشن است که به اتحاد طبقه ما و منافع مشترک شهروندان و تمدن و پیشرفت بشری آسیب جدی میرساند. در چنین موقعیت ویژه ای که در اکراین تحمیل شده است من فکر میکنم باید سیاست متفاوتی که در نقطه مقابل هر دو ‌قطب امریکا و غرب و روسیه باشد اتخاذ کرد. حزب کمونیستی و کارگری و جنبشی که خود را در راستای هیچیک از آن دو قطب تعریف نمیکند قاعدتا باید زورش را بزند تا مانع چنین تقسیمات ارتجاعی و ضد مردمی در سطح کل کشور گردد. چنانچه در این سطح ماکرو موفق نشود در گام بعدی باید تلاش کند هر بخشی از طبقه کارگر و مردم آن کشور معین را که میتوانند و میخواهند به عنوان شهروندان برابر زندگی واحد تاکنونی خود را ادامه بدهند، حول خود متحد کند. با برافراشتن پرچم اتحاد طبقاتی کارگران و منفعت مشترک مردم آن جامعه، آنها نیز باید تلاش کنند کشور مستقل ایجاد کرده و حکومت کارگری و آزادیخواهانه خود را رسما اعلام کنند.

از نزدیک و در جزئیات از تحولات و صف بندیهای کنونی در جامعه اکراین، غیر از آنچه که در میدیا منعکس شده است، اطلاع بیشتری ندارم، اما تردیدی ندارم آنهائی که از مجسمه لنین حمایت میکردند، بخشی از مردمی که علیه دولت آنجا دست به اعتراض بر حق زدند، به ویژه بخش زیادی از طبقه کارگر و کمونیستهای جامعه اکراین خود را با هیچیک از دو سوی درگیر، نه با روسیه و امریکا و اروپا و نه باحامیانشان در طبقه حاکمه اکراین همسو نمیدانند. خواهان اجرای سیاستهای آنها در تحولات اکراین از جمله جدا کردن مردم و تقسیم اکراین به چند کشور نیستند. روی سخن من با این بخش و جنبش آزادیخواهانه در اکراین و کریمه است. فکر میکنم مجبور نیستند و نباید به سیاستهای تحمیل شده هیچ کدام تن دهند. موظف هستند سیاست و پرچم و راه حل کمونیستی و کارگری و متحد کننده خود را دنبال کنند. در غیاب چنین سیاست و تلاش مستقل کمونیستی و آزادیخواهانه ای برنده تحولات اکراین ارتجاع امریکائی و اروپائی و روسی و حامیان آنها در اکراین خواهد بود و مردم آزادیخواه و کارگر و کمونیست آن جامعه، مستقل از اینکه خود چگونه فکر میکنند و مطالباتشان چه هست، قربانیان اول ارتجاع خواهند شد.

کمونیست ماهانه: ماحصل تظاهراتها و فرار یانوکوویچ، عروج نیروهای دست راستی و فاشیست در اکراین شده است. آیا غرب به روی کار آمدن یک حکومت فاشیستی در اکراین رضایت میدهد؟ چرا؟

جمال کمانگر: تحولات سه چهار ماه گذشته در اکراین تحت هژمونی جریانات دست راستی و فاشیست بود. شکی نیست که در میان تظاهرات کنندگان مردم عادی وجود داشته و حتمن به فقر و بیکاری و فساد دولتی اعتراض داشته اند. نباید از یاد برد که حزب ناسیونال – سوسیالیست آلمان بعد از جنگ جهانی اول اتفاقا از سرخوردگی و در پیوند با تمایلات سیاسی و اقتصادی مردم آلمان و با “رای مردم” و بخشا طبقه کارگر به قدرت رسید! میخواهم بگویم که جریانات فاشیست در اکراین هم از سر “دفاع از مردم” و “علیه فساد مالی و حکومتی” و با پول و هزینه آمریکا و اروپا راه انداخته شده اند. مزدورانی هستند که از غرب پول دریافت میکنند! ابتدا تحت نام سازمانهای غیره دولتی فعالیت میکردند. هیئت حاکمه آمریکا طبق گفته خودشان 5 میلیارد دلار هزینه کرده اند تا انتقام شکستشان را در سوریه از روسیه بگیرند.

وجه دیگر تظاهراتهای “کیف” ضدیت با کمونیسم و سایر “اقلیت”های زبانی و مذهبی بود. چپی که از سر عشق به توده ها در خیابان نقش و هژمونی جریانات فاشیستی و دست راستی در تحولات اکراین را قلم میگیرد و آنرا ادامه “جنبش 99 درصدی” میداند، بخشی از این جریانات پرو غرب در سیاست ایران هستند.

دول غربی در تمام سالهای قرن بیستم تا همین امروز نه تنها زیر بغل جریانات و حکومتهای فاشیستی را گرفته اند بلکه در مواردی با کودتا و تحمیق مردم، آنها را سرکار آورده اند. از فرانکو و پینوشه تا دیکتاتورهای دیگر آمریکای لاتین تا سوهارتو در اندونزی و پر و بال دادن به جنبش اسلام سیاسی تحت نام “کمربند سبز” و دهها توطئه دیگر ماحصل همین رضایت دادن غرب به جریانات فاشیستی است. فاشیسم اکراینی دست پخت غرب در مقابل روسیه است. مشخصه اصلی تظاهرات های خیابانی اوکراین نقاب پوشان و تبر بدستان فاشیستی بود که حمله به مجسمه های لنین به عنوان سمبل انقلاب کارگری جزو افتخاراتشان بود. و میدیای غرب با آب و تاب قهرمانی فاشیستها را به نمایش میگذاشتند. در سوی دیگر این جدال این کارگران خارکف و شرق اکراین بودند که صف محکمی در مقابل حمله فاشیستها به مجسمه های لنین سازمان دادند.

تاکنون حزب دست راستی اکراین به پارلمان راه یافته و در حکومت انتقالی هم حضور دارند. اینکه بعد از آرام شدن اوضاع غرب کمی افسارشان را بکشد بحث دیگری است. غرب به آنها نیاز دارد و تا زمانی که به منافع غرب در مقابل روسیه خدمت کنند ابائی از تحویل قدرت سیاسی به آنها ندارند.

کمونیست ماهانه: آیا وضعیت کنونی اکراین ادامه انقلاب نارنجی است و یا مسئله ای تماما جدید؟ یک سیاست کمونیستی کارگری در قبال سوالات اصلی مانند “تمامیت ارضی اکراین”، “قوانین بین المللی”، “صلح جهانی” و غیره چیست؟

سیاوش دانشور: وضعیت کنونی در اکراین هم ادامه “انقلاب نارنجی” است و هم نیست. “انقلاب های مخملی و رنگین” در دورانی صورت میگرفت که بلوک شرق سابق فرو ریخته بود و طرفداران بازار آزاد و دمکراسی در کشورهای سابق بلوک شرق بقدرت رسیده بودند. این “انقلاب” ها چیزی نبود جز یک مجموعه کودتاهای ریموت کنترلی سفارتخانه های آمریکا و کشورهای اروپائی در کشورهای سابق بلوک شرق برای حاکم کردن جناح های هارتر طرفدار بازار آزاد و بعبارت دیگر تعیین تکلیف سیاسی با هر نوع دولتگرائی اقتصادی. دوره “انقلاب مخملی” بنا به وضعیت عینی این کشورها تمام شد و به این معنا اوضاع امروز اوکراین تکرار “انقلاب نارنجی” نیست. نهایتا سرنوشت “انقلاب نارنجی” در سال 2005 به قدرتگیری جناح تماما پرو غربی و بازار آزادی منجر شد و “انقلاب” به هدف خود رسید. اما همین جناح طی مکانیزم انتخاباتی در سال 2010 قدرت را از دست داد و مجددا جناح طرفدار روسیه قدرت را گرفت. اینبار هیچکدام از ناظران بین المللی و رقبا از “تقلب در انتخابات” و راه انداختن “انقلاب رنگی” دیگری حرف نزدند. اگر پوتین و شرکا بیرون راندن یانووکویچ را “کودتا” مینامند، دارند با منطق مشترک دول غربی در باره انتخابات سال 2004 سخن میگویند و به این معنا حق دارند. مگر دول غربی اقدام بازدارنده ارتش در مصر علیه اخوان المسلمین را کودتا ننامیدند؟ مگر استدلال نکردند که محمد مرسی با انتخابات سر کار آمده و دمکراسی حکم میکند که با انتخابات کنار برود؟ خب، یانووکویچ و پوتین هم با همین استدلال میگویند سازماندهی شورش توسط دول غربی علیه حکومتی که با انتخابات سر کار آمده یک کودتا است. مستقل از این تبلیغات جنگی طرفین، سوال اینست زمینه های داخلی و جهانی بروز این وضعیت کدامند و چه تفاوتی با دوره “انقلاب های رنگی” دارد؟

در عین حال ظاهر رویدادها به این دلالت میکند که وضعیت کنونی اکراین ادامه کشمکش های سابق و از جمله ادامه “انقلاب نارنجی” است. چرا؟ اگر دقت کنید، صفبندی سیاسی طبقه حاکمه در اکراین کمابیش همان نیروها هستند. حامیان بین المللی آنها از هر دو سو همان دولتهای غربی و روسیه اند. بالاخره مسئله انتگره شدن کشورهای سابق بلوک شرق در اقتصاد جهان سرمایه داری هنوز محقق نشده است. جناح های اصلی حاکمیت بورژوازی در اوکراین نیروی محرکه و ارتش صف اول این جدال قدیمی اند. همینطور مردم اوکراین تغییر کرده اند و فضای فکری آنها با سال 2004 فرق میکند. وضعیت بی ثبات حکومت و از نظر اقتصادی ورشکسته، بی آیندگی و بی افقی در جامعه، سرخوردگی از “بهشت” ای که قرار بود بازار آزاد و دمکراسی برای مردم این کشورها به ارمغان بیاورد، گسترش سرطانی فساد و فحشا و مافیا، و از دست دادن همان حداقل رفاهیاتی که در گذشته وجود داشت، نگرش مردم را عموما عوض کرده است. در این سالها بجز لایه قلیلی از جامعه، طبقه بورژوازی، که به مال و مکنت رسیدند و تنه به تنه اشراف و تزارها میزنند، اکثریت عظیم مردم از این تحولات بجز فقر و محرومیت چیزی عایدشان نشده است. مردم محروم اکراین هر دو جناح هیئت حاکمه را تجربه کردند. یکبار دسته جمعی به بازار آزادیهای فالانژ پرو غرب رو آوردند و یکبار “نه” خود را به این جماعت با رای دادن به بازار آزادیهای طرفدار روسیه اعلام کردند. ماحصل اما یکی بود. فقر و فساد و ارتشا و سرکوب ادامه داشت و مافیا و مذهب قدرتمندتر شد. مردم در فقدان آلترناتیو روشنی که تمایلات واقعی و اجتماعی و انسانی آنها را نمایندگی کند؛ در شرایط کنونی عمدتا میان دو جناح قدیمی حاکمیت تقسیم شدند. اما این ظاهر و تاریخ مشترک و نیروهای واحد در طرفین جدال، هنوز نمیتواند این حکم “ادامه انقلاب نارنجی” را اثبات کند.

این درست است که آغاز این کشمکش ها و حاد شدن آن در سه ماه اخیر به اختلاف برسر عدم امضای قرارداد انضمام و همکاری اکراین با اتحادیه اروپا بود. این مجرای بروز بحران است و نه علت آن. به این معنا این اشتباه کلاسیک را خیلی ژورنالیستها و مفسران سیاسی ناآگاهانه و بخشا آگاهانه تکرار میکنند. آگاهانه از این نظر که بتوانند با تبلیغات ضد کمونیستی و ترسیم یک “اردوی شر” به سیاست ارتجاعی و فاشیستی خود حقانیت بدهند. در اکراین نه “انقلاب” به هر معنی رخ داده است و نه بحران کنونی ادامه تعیین تکلیف سیاسی در دوره “انقلاب نارنجی” است. برعکس، اینبار مدعیان صندوق رای و دمکراسی، از سران دول غربی تا کارشناسان خبره و بدسابقه نهادهای دست راستی هیئت حاکمه آمریکا، شبکه سازمانهای فاشیستی در اروپا تا دمکرات های دوآتشه در هیئت حاکمه اکراین، با هزینه و آموزش و نقشه و مانیپولاسیون وارد صحنه شدند که اکراین بعنوان بازار کار و کالا و یک کشور استرتژیک در ژئوپلتیک جهانی از دست نرود. آن قرارداد که یانوکوویچ از امضای آن سر باز زد، قرار بود این هدف دول غربی را متحقق کند. قرار بود روسیه کمر راست کرده با پرچم ناسیونالیسم روسی، که سودای قدرت فائقه در “اوراسیا” (احیای منطقه نفوذ سابق بلوک شرق در یک اتحادیه اروپائی-آسیائی) را دنبال میکند، ادب کنند و به یک کشور درجه دو در رقابت جهانی قدرتهای سرمایه داری تنزل دهند. این جدال قدرتهای جهانی سرمایه داری بعد از سقوط بلوک شرق است که اوکراین را مانند قطعه گوشتی میان سگهای هار و گرسنه پرت کرده است و هر کدام میخواهند “سهم شیر” را ببرند. توضیح این وضعیت با موئلفه های سیاسی دوران بعد از جنگ سرد و موج توهم به بازار آزاد در کشورهای سابق بلوک شرق، اشتباه است. از پیش معلوم بود که روسیه حاضر است هر جائی را در خاورمیانه و هر گوشه جهان تقدیم رقبا کند اما از اکراین و بویژه دریای سیاه و شبه جزیره کریمه دست نمیکشد. و این هنوز اول ماجراست.

یک سیاست کمونیستی کارگری در قبال سوالات اصلی مانند “تمامیت ارضی اکراین”، “قوانین بین المللی”، “صلح جهانی” و غیره چیست؟ “تمامیت ارضی” بطور کلی و “تمامیت ارضی اکراین” بطور مشخص، در سیستم فکری و سیاسی ما مطلقا هیچ ارزشی ندارد. همینطور مسائلی مانند “رفراندوم” برای ما درخود اعتبار ندارد. شما میتوانید مسئله ای را در شرایطی به رای بگذارید و یک نتیجه بگیرید و در شرایط دیگری همان سوال نتیجه دیگری را بدست دهد. بویژه اینکه این نوع رفراندومها در دنیای امروز با اهداف سیاسی خاص صورت میگیرد و از فشارها و گرو کشی ها و مانیپولاسیون سیاسی و اقتصادی جدا نیست. ما هیچوقت برای کانسپت های دمکراسی کاسه داغ تر از آش نمی شویم. نقطه عزیمت سیاست ما نه خاک و چهارچوبهای کشوری بلکه وضعیت واقعی مردمی است که در این خاک و چهارچوب مورد بحث زندگی میکنند. رای مثبت ما به هر رفراندم فرضی مشروط است و آن تضمین یک زندگی مرفه تر و آزادتر و ایمن تر برای مردمی است که قرار است طی این رفراندوم سرنوشت شان تعیین شود. کمونیسم کارگری بعنوان یک اصل برای ایجاد جوامع آزاد و مرفه در چهارچوب های وسیع تر تلاش میکند. هر جائی که مردم میتوانند آزادتر، خوشبخت تر، مرفه تر و باحرمت تر باشند، از نظر ما میتوانند و باید حاکمیت و قدرت خود را اعمال کنند. دنیا کشورهای زیادی بخود دیده که تا چندی پیش اصولا وجود نداشتند و یا کشورهائی که مدتها وجود داشتند و تحت شرایطی از بین رفتند. آینده این کره خاکی نیز جدا از این مسیر نیست. تلاش ما اینست که جامعه جهانی کمونیستی را ایجاد کنیم. برای کمونیسم و طبقه کارگر بین المللی “تمامیت ارضی” کشوری که تحت سلطع سرمایه است، جائی ندارد. کشورسازی بویژه در قرن بیستم، محصول جنگها و رقابتهای سرمایه داری بوده و بعد از دوره ای به داده سیاسی تبدیل شدند. مدافعان “تمامیت ارضی اکراین” البته خواهان “تمامیت ارضی یوگسلاوی” و “تمامیت ارضی چکسلواکی” سابق نبودند و با بمب و کشتار و کودتا و اعمال فشار و برگزاری رفراندوم تعدادی کشور و پرچم و تعصب و هویت کاذب ملی ساختند. کسانی که یک لیست طولانی از کودتای نظامی، سازماندهی ارتش ها و آدمکشان حرفه ای در اقصی نقاط جهان، تقسیم کشورها و تحمیل جنگهای وسیع را در کارنامه خویش دارند، صلاحیت دفاع از “تمامیت ارضی اکراین” را ندارند. ریاکاری رسانه ها و سخنگویان دول غربی در این مورد حد ندارد.

“قوانین بین المللی” نیز چهارچوبی است که مناسبات قدرت و قاعده بازی دول سرمایه داری در دنیای امروز را توضیح میدهد. ما بعنوان کمونیست و کارگر در تنظیم این قوانین شریک نبودیم، به آنها رای ندادیم، این قوانین را در راستای منفعت طبقاتی و اهداف سیاسی خود نمیدانیم، و لذا ارزشی برای آن قائل نیستیم. ما حزب سیاسی هستیم و نه سازمان ملل. ما مبصر اجرای قوانین بین المللی بین بورژواها نیستیم. نه فقط این قوانین تاریخا علیه اراده انقلابی طبقه ما عمل کرده بلکه فردا بعنوان چماق سرمایه در مقابل هر انقلاب کارگری و تحرک کمونیستی برسر طبقه ما فرود می آید. نفی و الغای این قوانین اسارتبار یک گوشه برنامه کمونیستی طبقه کارگر است.

در باره “صلح جهانی” هم بحث همین است. “صلح” بین چه کسانی؟ دولتها؟ قدرتهای سرمایه داری؟ “ملتها”؟ طبقات؟ باید تاکید کرد که ما بعنوان کمونیست کارگری در جدال و جنگ با نظم موجود بسر میبریم. به این معنا ما مدافع “صلح جهانی” بورژواها نیستیم. هرچند “صلح” ای وجود خارجی ندارد و دنیا دستخوش تروریسم و زورگوئی و جنگ است. اما حتی اگر مشقات امروز هم نبود، ما از “صلح” در جامعه بورژوائی دفاع نمیکردیم. موضع مخالف ما با یک جنگ معین و توضیح ماهیت ضد انسانی و ضد اجتماعی این جنگ، ما را اتومات و علی الاصول به صلح طلبی و مخالفت با هر نوع جنگی نمیکشاند. ما ممکن است خواهان فوری پایان جنگ معینی از موضع منافع طبقه کارگر و مردم محروم باشیم، اما در هیچ جنگی شعار “صلح” نمیدهیم. مادام که جدال و جنگ طبقاتی وجود دارد و همه چیز نظام موجود از این جدال و جنگ برمیخیزد، ما شعار صلح و سیاست صلح طلبی نداریم. بعنوان نیروئی که درگیر جنگ با سرمایه است، صلح بورژواها برای ما معنی ندارد. تحقق یک صلح پایدار سوسیالیستی البته یک رکن چشم انداز و هدف کمونیستی ماست. اما این صلح پایدار سوسیالیستی ماحصل پیروزی در یک جنگ وسیع طبقاتی است و نه سازش طبقات و یا صلح بورژواها. “صلح جهانی” موضع مدافعان وضع موجود است. ما این وضعیت را قبول نداریم و برای زیر و رو کردن آن تلاش میکنیم. کمونیسم و انقلاب کمونیستی تنها راه آزادیخواهانه و بدون مشقت برپائی یک دنیای بهتر است.

کمونیست ماهانه: چرا مردم در این ابعاد در تظاهراتها شرکت کردند؟ آیا واقعا مردم در ارکراین حول دو قطبی تعلق به اوراسیا و یا اروپای غربی قطبی شدند؟ مردم محروم و کارگر و زحمتکش چه میخواهند و برای تامین منفعت شان در وضعیت جدید کنونی چه سیاستی را باید در پیش بگیرند؟

رحمان حسین زاده: تردیدی نیست مردم اکراین از وضع موجود، از فقر و گرانی و محرومیت و استثمار و دیکتاتوری و نبودن آزادیهای سیاسی و مدنی، از حاکمیت فاسد بورژوایی آنجا بیزارند. این پایه تحرک اعتراضی و حضور آن بخش از مردمی است که در تظاهراتها و متینگهای میدان استقلال کیف حضور داشتند. اما این تصویر سطحی و مصلحتی مدیای غربی و ناسیونالیستهای پروغربی را نباید بپذیریم که گویا تجمعات میدان استقلال اکراین تجسم اراده کل مردم و حتی به قول چپ های بورژوا “نود و نه درصدیهای” اکراین است. اولا افق و تصویر و آلترناتیو دو جناح بورژوازی اکراین، هرکدام بخشی از مردم را به دنبال خود کشیده و صفوف مردم را دو شقه کرده است. دوما اینطوری نیست اکثریت مردم 45 میلیونی پشت سر آلترناتیو یکی از آنها و حتی هر دو جناح قرار گرفته باشد. شواهد نشان میدهد بخش مهمی از طبقه کارگر و مردم اکراین ضدیت هر دو جناح را با منافع خود میدانند. اما متاسفانه فاقد آلترناتیو سازنیافته و خود آگاه و سوسیالیستی اجتماعا ابراز وجود کرده در دل این تقابل و تحولات است. وقتی که آلترناتیو کارگری و سوسیالیستی در صحنه نباشد، کارگر و مردم ناراضی به دم دست ترین تحرک اعتراضی موجود متکی میشوند. این واقعیت تلخی است که هزاران بار و در تاریخ و در دل تحولات مهم وسرنوشت ساز تکرار شده و نیروی بخشهایی از طبقه کارگر و مردم به نیروی ذخیره به قدرت رسیدن این یا آن جناح بورژوازی تبدیل میشود. ما در انقلاب 57 این پدیده را تجربه کردیم. در طول قرن بیستم و در همین اروپای صنعتی بارها و بارها اعتراض و مبارزه وسیع کارگر و مردم معترض به نقطه اتکا قدرت گیری جناحهای اندکی معتدلتر بورژوازی در بازی پارلمانی تبدیل شده است. تحولات مصر و تونس و خاورمیانه و شمال آفریقا و اکنون اکراین متاخرترین این واقعیت دردناک است که جانفشانی و مبارزه و نیروی بخشهایی از طبقه کارگر و مردم در غیاب آلترناتیو کمونیستی و کارگری به نقطه اتکای قدرت گیری این یا آن جناح بورژوازی تبدیل میشود.

کارگران و مردم اکراین به وضوح نشان داده اند، آزادی و رفاه و سعادت میخواهند. حاکمیت فاسد و دیکتاتوری و فقر و گرانی و استثمار و زور و ستم را نمیخواهند، آنها بر سر تعلق به این یا آن کمپ بورژوازی جهانی به میدان نیامده اند. این افق جناحهای مختلف بورژوازی اکراین است که نیرو و قدرت مردم را پشت این پرچهای ضد انسانی میبرد. اولین قدم در راه رهایی مردم اکراین، جدا کردن صف خود از همین پرچمهای ضد مردمی دو جناح بورژوازی محلی و بین المللی است.

طبقه کارگر و مردم آزادیخواه اکراین میتوانند پرچم آزادی و برابری و رهایی از مصائب نظم سرمایه را برافرازند. میتوانند برای همان خواسته های اقتصادی و سیاسی برحق خود، صفوف خود را متحد و متشکل کنند و به میدان بیایند. برای طبقه کارگر و مردمی که دستاوردهای پیروزی انقلاب کارگری اکتبر 1917 و دوره لنین را به یاد دارند، سازمانیابی مجدد آن اراده و اتحاد و تشکل و احیای آن افق و پرچم کمونیستی و ایجاد حزب کمونیستی رهبری کننده این مسیر و این تحولات ممکن است. پس زدن افق و تصویر جناحهای فاسد بورژوازی پرو غربی و پرو روسی در اکراین ممکن است. در یک جمله به میدان آمدن آلترناتیو سوسیالیستی و اجتماعی طبقه کارگر و قدرت گیری آن در اکراین مسیر پایان دادن به رنج و محنت ناشی از حاکمیت این یا آن جناح بورژوازی در اکراین و به بازی گرفتن زندگی و سرنوشت مردم توسط آمریکا و غرب و یا روسیه است.

کمونیست ماهانه: رسانه های غربی و برخی از نیروهای چپ از “انقلاب” و عروج 99 درصدی ها در اکراین سخن میگویند. نقد شما به این شیوه برخورد چیست؟ در اکراین اهداف انقلابی از چه طریقی میتواند حاصل شود؟

فاتح شیخ: سرراست ترین نقد من این است که چنین تصویری واقعیت ندارد. هر تحرک و طغیانی را انقلاب نامیدن، فقط سطحیگری درک خرده بورژوایانه از انقلاب را نشان میدهد. تحرکات چند ماه گذشته “میدان” کییف اوکراین، سر دادن سرودهای کلیسایی، نازی بازیها و”هایل هیتلر” کردنها، سردمداری احزاب راست افراطی بعضا آشکارا فاشیست و نازیست و عملکرد ضدکمونیستی، ضدیهودی و ضدروسی شان در همین مدت، هیچ ربطی به خیزش انقلابی و جنبش آزادیخواهانه و عدالت طلبانه معروف به “اشغال” و ۹۹ درصدی ندارد. این تحرکات نه فقط شایستگی تشبیه به خیزشهای انقلابی به طور مثال در مصر و تونس و جنبشهای توده ای چند سال اخیر دنیا را ندارد بلکه نقطه مقابل آنها بوده است. رسانه های غربی دارند کارشان را میکنند. همانطور که قبلا سردمداران انقلاب نارنجی و مخملی را لانسه کردند امروز هم همان وظایف را انجام بدهند. وظیفه رسانه هاست که هوای هواداران میدانی خود را داشته باشند. به آنها احساس حقانیت بدهند، روحیه بدهند. برایشان آهنگ بنوازند، ترانه بسازند. تهییجشان کنند. با تغذیه آگاهی کاذب و هنر وارونه نشان دادن واقعیات آنها را سر خط و دنباله رو سیاستهایشان نگاه دارند چون برای تحقق آن سیاستها به نیروی انسانی حاضر در صحنه احتیاج دارند.

اما رنگ آمیزی این تحرکات ارتجاعی توسط نیروهای “چپ” و قلمداد کردن آنها به عنوان انقلاب، آزادیخواهی و عدالت طلبی، فراتر از یک ساده لوحی پوپولیستی بیگناه است. این کار دنباله روی آشکار از سیاست دولتها و رسانه های غربی و جناح پروغرب هیات حاکمه اوکراین است. این به هیچوجه قابل توجیه نیست و باید نقد و افشا شود. از طرف دیگر هم طیف توده ای و اکثریتی با ادعای چپ بودن از مواضع حزب کمونیست اوکراین حمایت میکنند که یک جریان طرفدار روسیه و دنباله رو سیاست پوتین است. حزب کمونیست اوکراین و طیف توده ای و اکثریتی حامی آن در ردیف بازماندگان کمونیسم بورژوایی اردوگاهی اند که تاریخا زیر پرچم ناسیونالیسم عظمت طلب روسی بوده اند. این پرچم امروز در دست پوتین است.

راه درست دخالتگری فعال کمونیستی در تحولات کنونی اوکراین، قبل از هر چیز، از کانال گفتن “نه” قاطع و بی تردید به هر دو سوی این رویاروئی ضد مردمی میگذرد. بدون شک جامعه فلاکت زده و گرسنگی کشیده اوکراین مالامال از نارضایتی، نفرت و مبارزه مداوم کارگران و محرومان علیه مشقاتی است که مناسبات سرمایه داری و سلطه دیکتاتوری بورژوایی مدام بر معیشت و حیات اجتماعی و سیاسی کل جامعه تحمیل میکند. تشخیص شرایط سیاسی مشخص این مبارزه طبقاتی دائمی، شناخت کنکرت صفبندی جنبشها و گرایشات فعال در جامعه از دید گرایش کمونیست درون طبقه کارگر، بکار گرفتن همه امکانات کنکرت جامعه، تاکید بر تلاش بیوقفه در امر آگاهگری و سازماندهی و بسیج توده ای کارگران و محرومان، شکل دادن فوری به آلترناتیو پرولتری نیرومند و قابل انتخاب، با پرچم سیاست کمونیستی و حزب کمونیست پاسخگو به نیازهای مبارزاتی عاجل و به میدان آوردن صف مستقل طبقه کارگر برای پیشبرد استراتژی انقلاب خود در پیشاپیش توده های محروم اعماق جامعه، رئوس یک خط مشی کمونیستی برای پیشبرد اهداف انقلابی طبقه کارگر اکراین در دل تحولاتی است که با جدال قدرت دو قطب ارتجاع بورژوایی، مردم را در منگنه قرار داده است. با در پیش گرفتن و پراتیک کردن یک چنین خط مشی اصولی کمونیستی توسط فعالین کمونیست در محل، تشخیص تاکتیکهای مبارزاتی درست و پاسخگو به شرایط پیچیده و متحول کنونی جامعه کار دشواری نخواهد بود.

کمونیست ماهانه: در مورد برخورد روسیه و دول غربی به سرنوشت کریمه چه فکر میکنید؟ موضع شما در اینمورد چیست؟

سلام زیجی: کریمه و مردم آن همانند مردم اکراین قربانی یک کشمکش جهانی اند. اگر تصور شود این مردم در یک روز آفتابی و عادی آمده اند تصمیم گرفته اند “خودمختار” باشند، یا به کشور دیگری “ملحق” میشوند اشتباه محض است. “مردم کریمه” نیز مانند همه مردم اکراین بدون تردید هم منفعت و یکدست نبوده و نیستند. طبقات و جنبش ها و مطالبات یکسانی در آن جاری نبوده و نیست. با اینحال مانند شهروندان هر جای دیگری اگر مورد تبعیض و ستم قرار گرفته بودند میتوانستند سالها پیش اعلام جدائی کنند و سرنوشت خود را رقم بزنند یا به روسیه ملحق شوند. امروز رقم خوردن چنین سرنوشتی به هیچ وجه تنها از کانال اراده و تصمیم طبیعی مردم آنجا نگذشته است، بلکه بر بستر یک تقابل سراسری و جهانی تر دو بلوک جهانی و امپریالیستی و روندی که همراه با زور و تحریک قومی، ضد غربی گری و ناسیونالیسم روسی و همچنین فشار و تحقیر و دو دوزه بازی امریکا و اروپا و عروج فاشیسم مورد حمایت آنها جاری و تحمیل شده است. حتی اگر واقعا مردم کریمه خود هم تصمیم به جدائی یا الحاق به روسیه را گرفته باشند، در بطن چنین نزاع و کشمکشی باز به عنوان یک اقدام عادی و مستقل و آزادانه شهروندان مقیم کریمه نمی توان در موردش قضاوت کرد. هیچ شکلی از رفراندوم مادام که بر فشار و تحریک و دخالت دیگران و نشان دادن لوله تانکها و تحمیل فضای جنگی دو قطب رقیب سرمایه داری به سرانجام رسیده باشد، نمیتواند رفراندوم آزاد و مستقل و به نفع خود آن مردم هم باشد.

اما برخورد روسیه و دول غربی به سرنوشت کریمه را نیز از زاویه اهداف و کشمکشی که با هم دارند باید مورد توجه قرار داد و روشن است هر دو با سرنوشت مردم بازی میکنند. ریاکاری آشکاری در برخورد به کریمه صورت گرفته است. روسیه بعداز بیش از نیم قرن یعنی ازسال ۱۹۵۴ که نیکیتا خروشچف کریمه را به اکراین بخشید، دلش برای روسی زبانان اکراین و کریمه تنگ شده و خواهان بازگشت آنها به سرزمین “مادری” میشود. امریکا و اروپا نیز که گویا خیلی دمکراسی طلبند و عراق و افغانستان و لیبی و سوریه را ویران کردند، لطافت دمکراسی طلبی شان را در شان مردم کریمه نمیدانند و رفراندوم در کریمه را چون در جهت منفعت طرف مقابل یعنی روسیه صورت گرفته است “غیر قانونی” میدانند و برسمیت نمیشناسند. در حالی که “الگوهای” دمکراسی و بازار آزاد آنها با زور بمب های ناپالم و خوشه ای در عراق وافغانستان و لیبی و سوریه نیز نتوانست هیچگاه “انتخابات” و “رفراندوم”ی را به نتیجه برساند. اکنون و فعلا وقتی بدون بمب و کشتار کرور کرور مردم عادی چیزی به اسم “رفراندوم در کریمه” صورت گرفته و اجرا شده است اگر شیاد نمیبودند و به “دمکراسی” خودشان پایبند میبودند، قاعدتا میبایست مورد استقبال این دمکراسی طلبان بورژوا قرار میگرفت. میخواهم تاکید کنم سیاست آنها در قبال چنین پدیده هائی ریاکارانه و است. اگر همین رفراندوم و در همین شرایط و کشمکش به نفع امریکا و اروپا رقم میخورد بدون تردید استقبال میکردند و بوق دمکراسیشان گوش جهان را کر میکرد، همانطوری که فاشیزم عریان به قدرت رسیده در اکراین را چون حامی آنها است به عنوان دولت قانونی و دمکراسی به رسمیت شناخته اند. با وجود اینکه در کریمه با حضور “نهادهای بین المللی” و رسانه های جهانی همین بورژوا ها “رفراندوم” برای استقلال و پیوستن به روسیه صورت گرفته است، می گویند نه قبول نیست، این دمکراسی نیست! عکس العمل هر دو طرف به کریمه این حقیقت ساده را برملا میکند که برعکس ادعای آنها صورت مسئله واقعی این بحران بزرگ بعد از دوران جنگ سرد نه حمایت از “حق مردم روسیه زبان” است، نه اینکه گویا “دمکراسی” در کریمه یا اکراین اعمال شده یا نشده است، نیست.

همچنان که در سوال قبلی گفتم صورت مسئله کشمکش بین دو ‌قطب امپریالیستی برسر گسترش دامنه قدرت اقتصادی و نفوذ سیاسی و یارگیری هایی بیشتر در تقابل باهم در اقصی نقاط جهان، بی اراده کردن و به بیراه بردن توده مردم و حرکت اعتراضی از پائین علیه استبداد و برای سرنگونی دولتها، حاشیه ای تر کردن اعتراض گسترده و مطالبات طبقه کارگر، مهندسی کردن افکار عمومی در جهت و مسیری که خود آنها مناسب میدانند و در جهت منفعت طبقاتی و قدرت آنها میباشد. در این راستا هیچ مرزی را نه برسمیت میشناسند و نه پشیزی برای منفعت جامعه و مردم قائل بوده و خواهند بود. از حمایت و همکاری و تقابل اینها با جمهوری اسلامی و القاعده و طالبان تا جنگ و ویرانی و سناریو سیاه در عراق و لیبی و سوریه تا تقویت فاشیزم و ناسیونالیسم در قلب اروپا همه دال بر تامین منفعت و قدرت دولتی و اقتصادی بلوکی بر بلوک دیگر است. در این وسط و برای این دولتها، مردم فقط خاصیت ابزاری دارند. مردم قرار است به سرباز رقابت کثیف و کور اقتصادی آنها تبدیل شوند!

امروز اوکراین و همچنین کریمه از آنجا که از موقعیت مهمی در حفظ تناسب قوای جهانی و منافع اقتصادی طرفین برخوردار است، مردمانش با چنین شرایط حساس و تقابل خطرناکی مواجه شده اند. رویداد کریمه نیز مانند کل اکراین از آنجا که مسئله “ناوگان دریای سیاه در سواستوپل”، وجود نیروی کار بسیار ارزان این کشور “محبوب” برای غرب و روسیه، موقعیت مناسب تجارت و داد و ستد اکراین و کریمه، سهم خواهی و گسترش دامنه نفوذ بیشتر اقتصادی و سیاسی هر دو طرف بر اکراین و تاثیر آن بر موقعیت برتر هر کدام به فاکتور مهمی تبدیل شده است. کریمه در دل کشمکش و ‌قطب بندیهای داخل اکراین به ظرف و بهانه ای برای گرفتن امتیاز از یکدیگر تبدیل شده است. اکنون عملا دولتهای امریکا و اروپا در اکراین از دولت جدیدی حمایت میکنند که با پرچم “یهودیان را قتل‌عام می‌کنیم، لهستانی‌ها را خفه می‌کنیم اما با اوکراینی‌ها باید بجنگیم”، و یا به تقویت و سر کار آوردن افرادی چون “الکساندر موسیچکو” کمک کرده اند که به قاطعیت و بی‌رحمی علیه مخالفان سیاسی درکی‌یف، پایتخت اکراین، معروف شد و در سال ۲۰۰۷ گفته بود “تا خون در رگ‌هایش جاریست علیه کمونیست‌ها، یهودی‌ها و روس‌ها می‌جنگد”.

از نظر من در چنین روند و کشمکشی نباید نه تنها جانب هیچ یک از دو طرف داخلی و حامیان روسی و غربی جناحهای برکنار شده و سر کار آمده اکراین حمایت کرد که شدیدا علیه کل این سناریو باید ایستاد. در چنین روندی هر نوع تقسیم کردنها و الحاق شدنها از جمله الحاق کریمه به روسیه نیز نباید مورد حمایت کمونیستها و طبقه کارگر اکراین و کریمه باشد. همچنانکه بنظر من نباید از زاویه ادعاهای دروغین و اهدافی که امریکا و اروپا دنبال میکنند به مخالفت با آن نیز برخواست. برعکس پایان دادن به دخالت و کشمکشهای طبقه بورژوا و فاشیست داخلی در اکراین، کوتا شدن دست دولت امریکا و غرب و روسیه و شگردهای ارتجاعی آنها از سر مردم اکراین و کریمه، پایان دادن به تداوم بحران و فضای جنگی، باز گرداندن فضای عادی به اکراین، حمایت از روندی که تعیین سرنوشت مردم آن کشور را به خود مردم آنجا موکول میکند، و … درست ترین سیاست و برخورد به آن روند میباشد. در چنین حالتی بنظر من جدا شدن کریمه و الحاق شدن به روسیه و همچنین پیشگیری از حادتر شدن کشمکش و خطر جنگ نیز منتفی خواهد شد. اما متاسفانه باید گفت روند ضد مردمی و ارتجاعی که شروع شده است به نظر میرسد به مسیر خطرناکتری کشیده شود. امریکا و روسیه و اروپا به عنوان قدرتهای بزرگ و ارتجاعی میتوانستند حداقل مسیری که “هنری کیسینجر” به عنوان یک دیپلمات “واقع بین” بورژوازی که کشمکش اکراین و کریمه را ترسیم و راه حلهائی توصیه کرده است طی کنند. اما اگر هنری کسینجر قدرت پایان دادن به نزاع دو قطب طبقه خود را ندارد، طبقه کارگر و کمونیستها و مردم حق طلب اکراین میتوانند با ایجاد جبهه متحد و صف آرائی مستقل و سوم کارگری و کمونیستی خود نه تنها اتحاد طبقه کارگر در اکراین و کریمه را تامین کنند که پیام آور بدست دادن الگو و پرچم روشن سوسیالیستی و متحد کننده کارگری، انسانی و آزادیخواهانه در اروپا و امریکا و روسیه نیز باشند. اما متاسفانه باعدم حضور جدی و قدرتمند و ملموس چنین تحرک و الترناتیو و جنبشی تا این لحظه راه برای انواع سیاستهای ارتجاعی و دخالت و قلدری علیه طبقه کارگر و مردم معترض اکراین باز شده است.

کمونیست ماهانه: موضع موسوم به “ضد امپریالیستی” بطور یکجانبه طرفدار قطب پوتین- یانوکوویچ و موضغ پرو غربی طرفدار سیاستهای آمریکا و دول غربی در اکراین است. این نوع مواضع چه ربطی به منفعت طبقه کارگر اوکراین بدنبال بیش از دو دهه از پایان جنگ سرد دارد؟

جمال کمانگر: موضع گیریهای این جریانات را باید در دل اوضاع پس از فروپاشی بلوک شرق گذاشت. بعد شکست بلوک شرق و پیروزی “بازار آزاد” میدان برای یکه تازی آمریکا و غرب باز شد. بلوک شکست خورده و مغلوب در طی این دو دهه، آن تمایز سیاسی- ایدلوژیکی که تحت نام کمونیسم داشت از بین رفته است. دیگر کسی افتخاری به نزدیکی به بلوک مغلوب نداشت. کشورهای اقماری شوروی سابق یکی پس از دیگری به اروپای واحد پیوسته اند. یوگسلاوی تکه پاره شده است و روسیه در طی این 20 سال نظاره گر این وضعیت بوده است.

از طرف دیگر آمریکا از سال 91 میلادی با طرح “نظم نوین جهانی” و دکترین “حملات پیشگیرانه” و “رژیم چنج” به قبله آمال جریانات ناسیونالیست پرو غرب تبدیل شده است. بعد از تکه تکه کردن یوگسلاوی و هویت تراشی کاذب برای شهروندان آن کشور، روسیه ورشکسته با رئیس جمهوری دائم الخمر مثل یلستین خطری برای اروپای واحد و آمریکا نبود. روسیه بعد از حدود 20 سال از فروپاشی بلوک شرق دوباره به آغوش “دنیای متمدن” بازگشت و در لیگ کشورهای ثروتمند موسوم به جی هشت قرار گرفت.

بعد از شکست آمریکا در افغانستان و عراق و افول قدر قدرتی آمریکا چه از لحاظ نظامی و اقتصادی میدان برای کشورهای دیگر امپریالیستی مانند روسیه و چین باز شد. اکراین به تعبیری آخرین میدان نبرد جنگ سرد بود که بدون تعیین تکلیف مانده بود. انقلاب نارنجی و بدست گرفتن قدرت توسط باندهای وابسته به غرب و هیاهوی طرفداران بازار آزاد در آن کشور کوتاه بود. تحولات خاورمیانه و مشخصا سوریه به میدان جنگ نیابتی قدرت های امپریالیستی بزرگ و متحدین منطقه ایشان تبدیل شد. بار دیگر حول این اتفاقات و مسئله منطقه نفوذ و تجدید تقسیم مجدد جهان رقابت شدید و خونینی در جریان است.

برای جریانات ضد امپریالیستی کافی است کشوری یا جریاناتی با هر تعبیری! در مقابل آمریکا قد علم کنند. اینها اتوماتیک به پشت جبهه آنها تبدیل میشوند. طنز تلخ این است که آنچه تحت نام کمونیسم در بلوک شرق بود از بین رفته است و روسیه خود یک قدرت امپریالیستی بزرگ است. اما این جریانات از سر نوستالژی کماکان دوست دارند آنرا چپ ببیند!

اما جریانات پرو غرب چه در ایران و چه در منطقه سالهاست که مقدرات خود را به سیاست خارجی آمریکا و اروپای واحد گره زده اند. طبیعی است که در کنار غرب قرار بگیرند. تحولات اکراین را باید در این متن گذاشت تا سود و زیان آن را برای طبقه کارگر برشمرد. تاکنون چند بار قدرت بین طرفداران روسیه و غرب در این کشور دست بدست شده است و آنچه معلوم است وضعیت معیشت و رفاه عمومی مردم نه تنها بهتر نشده است بلکه طبقه سرمایه دار در این کشور فربه تر شده است.

برای طبقه کارگر در اکراین چه طرفداران روسیه سر کار باشند چه طرفداران غرب مادام که حافظ نظام سرمایه داری و مناسبات آن هستند ربطی به طبقه کارگر ندارند. اما از اینکه کار و زندگی مردم در این کشمکش بین قدرتهای بزرگ در مخاطره قرار گرفته است ربط مستفیم دارد. و باید هوشیارانه در آن دخالت کنند.

کمونیست ماهانه: تهاجم به مجسمه های لنین توسط فاشیستها و حفاظت از آنها توسط کارگران و نیروهای داوطلب از جمله قطب بندیهای دوره اخیر در اکراین بوده است. چه سیاستی در تهاجم به لنین دنبال میشود؟ این اقدامات چه رابطه ای با کشمکشهای کنونی در اوکراین و آینده آن دارد؟ در اکراین باید کدام جبهه سیاسی را حمایت و تقویت کرد؟

سیاوش دانشور: حمله به کمونیسم و داغ نگهداشتن تنور تبلیغات ضد کمونیستی یک حرفه و یک کاریر شغلی روشنفکران بورژوازی است. واقعیت اینست که رسانه های غربی و سربازان فاشیست شان در اکراین تلاش دارند یک نوع “این همانی” بین تقابل امروز در اکراین با ادبیات و روشهای دوران جنگ سرد ایجاد کنند. سفیه ترین هواداران بازار آزاد و بردگی مزدی نمیتوانند ادعا کنند که دعوای امروز قدرتهای سرمایه داری در اوکراین برسر “تقابل سرمایه داری و کمونیسم” است. پوتین از سلاله بوریس یلتسین و پاره تن سرمایه داری بازار آزاد است. پوتین کلیسا و مافیا و اشرافیت تزاری را احیا و سرمایه داری روسیه را روی دوش کار ارزان کارگر روس بازسازی کرد. واضح است که جنگ سرد تمام شده است. واضح است دعوای امروز در اکراین تقابل بین کمپ های بازار آزاد و سرمایه داری دولتی نیست. واضح است که پوتین کمتر از بوش و بلر و اوباما و براون بازار آزادی نیست. واضح است دعوای امروز در اکراین، چون روسیه و دول غربی بار دیگر رودروی هم قرار گرفتند، از جنس تقابلهای دوران جنگ سرد نیست. به لنین و کمونیسم حمله میکنند چون نیازمند تراشیدن یک “اردوی شر” برای توجیه میلیتاریسم و قلدری سیاسی هستند. “انقلاب پائین کشیدن مجسمه های لنین” توسط شبکه اروپائی فاشیسم را راه می اندازند تا هر نوع پیوستن به اتحادیه اروپا و هر نوع تعلق به اتحادیه اروپا را با آنتی کمونیسم و ضدیت با آرمان کارگری مهر و موم کرده باشند. یک هدف این اقدامات دست راستی صرفا ایدئولوژیک است و در جنگ تبلیغاتی و بسیج نیروهای فاشیست مصرف کوتاه مدت دارد. وجه دیگر این اقدامات اما از یک نگرانی واقعی در جوامع سابق بلوک شرق و همینطور وضعیت بحرانی جهان سرمایه داری ریشه دارد. لنین و انقلاب اکتبر هنوز میان بسیاری از کارگران و مردم زحمتکش در کشورهای سابق بلوک شرق محبوب و قابل احترام است. در سالهای اخیر و بویژه در سال گذشته وسیع ترین گرامیداشت ها در سالروز انقلاب اکتبر در این کشورها صورت گرفته است. “عقل معاش” مردم و تجربه عملی شان از دو جناح فاسد بازار آزادی در هیئت حاکمه اوکراین، جذابیت لنین را بیش از پیش میکند. شوروی سابق یک حکومت سوسیالیستی نبود اما مردم زحمتکش در این کشورها آرزوی روزهائی را دارند که دستاوردهای آن انقلاب عظیم کارگری لااقل مسکن و آموزش و طب را برایشان تامین کرده بود. دستاوردهائی که یک قرن بعد در دنیای بازار آزاد به رویاهائی دست نیافتنی تبدیل شدند.

زمانی که دیوار برلین و بلوک شرق سابق فرو ریخت، “پیروزی” بازار آزاد بر سرمایه داری دولتی با پائین کشیدن مجسمه های لنین رهبر انقلاب بلشویکی معنی شد. در سالهای دهه نود، تهاجم فالانژهای دمکرات طرفدار تاچر و ریگان به مجسمه های لنین، ربطی به بن بست و تلاشی سرمایه داری دولتی رقیب در بلوک شرق نداشت. متعصبین خشک مغز بازار آزادی با حمله به کمونیسم و لنین داشتند پایان تعرض کارگر به ساحت “مقدس” سرمایه را اعلام میکردند. داشتند “پایان کمونیسم” و “پایان تاریخ” و “پایان مبارزه طبقاتی” را اعلام میکردند. خیلی سریع معلوم شد که بازار و دمکراسی چیزی جز فاشیسم و مافیا و تن فروشی و فقر در چنته ندارد. اما حمله امروز به لنین بیانگر وحشت از آینده است. حمله به لنین همان هدف کلاسیک را در دعوای بین جناح های طبقه حاکم دنبال میکند؛ هر بخشی از بورژوازی پیروز جنگ درون طبقاتی باشد، باید در عین حال در جنگ با طبقه کارگر و آرمان انقلاب کارگری بتواند قدرت و منفعت طبقه بورژوا را برای دوره قابل پیش بینی تثبیت کند.

و یادمان نرود که در متن بحران عمیق اقتصادی جهان سرمایه داری قرار داریم. دوره ای که انتقاد سوسیالیستی و مارکسیستی به نظم و مناسبات سرمایه داری بار دیگر مکان معتبر خود را پیدا کرده است. در ایندوره ها که راه حل های کلاسیک بورژوازی یکی بعد از دیگری به بن بست میرسند، راست و چپ افراطی شانس قدرتگیری و قطبی کردن سیاست و جامعه را دارند. بورژوازی قلاده ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم را باز میکند تا وحشت خویش از کمونیسم را تسلی دهد. این وحشت از مجسمه ها و آثار تاریخی نیست، اینها اگرچه از نظر روش و فرهنگ در برخورد به آثار تاریخی شبیه طالبان ها هستند اما وحشت شان مادی تر و عینی تر است. آنها از لنین های قرن بیست و یکمی میترسند. فاشیستها و اربابان دمکرات شان با زدن هر تبر به مجسمه های لنین آگاهانه به پیکر اراده انقلابی کارگر اسیر در بند سرمایه و مافیا تبر میزنند. در پس این توحش و بربریت دمکراتهای فاشیست، یک جبونی و وحشت طبقاتی ریشه دار موج میزند.

کمونیسم کارگری در هر جدال دنیای امروز از جنبش و منافع طبقه کارگر در تقابل با اردوگاههای ضد کارگری و بورژوائی دفاع میکند. کشمکش میان قطبهای سرمایه داری در اوکراین فی الحال علیه طبقه کارگر و اهداف آزادیخواهانه کارگری و رهبران خوشنام و محبوب کارگران به خط شده است. مسئله اساسی امروز، نه فقط در اکراین بلکه در ایتالیا و اسپانیا و هر گوشه جهان، بمیدان آمدن آلترناتیو کارگری در مقابل نظام گندیده موجود است که برای بقای خویش و برون رفت از بحران زندگی مردم در کره خاکی را گرو گرفته است.

مادام که سیاست و راه حل کارگری در یک مقیاس اجتماعی و آلترناتیو قد علم نکند، بورژواها در ترکیب های مختلفی تداوم بردگی مزدی و استثمار کار ارزان را تداوم خواهند بخشید. اینکه در این جدالها کدام بخش از بورژوازی سهم بیشتری میبرد سوال ما و طبقه کارگر نیست. مسئله امروز کمونیسم کارگری و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر در متن جهان بحران زده سرمایه داری و ظرفیتهای عظیم آدمکشی بورژوازی، بمیدان آوردن نیروئی است که شبح لنین و کمونیسم را بار دیگر به گشت و گذار درآورد و بطور عینی یک طرف جدال سیاسی و طبقاتی در دنیای امروز باشد. آنها با حمله به لنین میخواهند همین افق را منکوب کنند و ما باید در پی تکرار لنین و اکتبر دیگری باشیم.

***