محمد آسنگران – خطر جنگ در اوکراين جايگاه جنبشهاي سياسي و اجتماعي در تحولات اوکراین

خطر جنگ در اوکراين
جايگاه جنبشهاي سياسي و اجتماعي در تحولات اوکراین
بحث و اختلاف حول تحولات اوکراين اخيرا به یک بحران جهانی تبدیل شده است. در ميان جريانات سياسي ايراني هم مباحث داغی را دامن زده است. اما این موضوع تا جایی که به بحث سیاسی جریانات ایرانی مربوط است همه گرايشات سياسي تلاش ميکنند گوشه هايي از اين تحولات را به اميال خود گره بزنند. در حاليکه ابتدا و در قدم اول بايد ديد که اين تحولات بر متن و بستر دنياي امروز اتفاق افتاده است. کسي که اين بستر عمومي را نبيند نميتواند تحليل درستي از تحولات اوکراين را تبيين کند. در غياب يک تبيين درست اتخاذ سياست درست هم غير ممکن ميشود.
بستر عمومي و تحولات اوکراين
وقتي از بسترعمومي جهان امروز حرف ميزنيم، قاعدتا بايد هم موقعيت و جايگاه جنبشهاي سياسي و اجتماعي را مد نظر داشته باشيم و هم موقعيت قطبهاي اقتصادي جهان امروز و تحولاتي که از سر گذرانده و موقعيتي که هر کدام از آنها اکنون در آن بسر ميبرند. کسي که فقط يک مولفه از دو فاکتور بالا را مبناي تحليل خود قرار ميدهد، آگاهانه يا نا آگاهانه به دام تحليلهاي سطحي و يک جانبه ميفتد و نميتواند دو قدم بعدي را ببيند. براي ورود به بحث تحولات اوکراين ابتدا لازم ميدانم موقعيت قطبهاي اقتصادي و رقابت اين قطبها را اختصارا بررسي کنم.
نگاهی به تحولات بعد از جهان دو قطبی
يک مولفه بسيار برجسته در دوران پيروزي قطب راست بورژوازي غرب در دهه نود ميلادي اين بود که بلوک شرق متلاشي شد و عربده کشي غرب گوش دنيا را کر کرده بود. آنچه رسانه هاي بورژوازي جهاني در اين تحولات بطور برجسته اي مطرح کردند “مرگ کمونيسم” و “حقانيت دمکراسي و بازار آزد” بود. اما در اين ميان همزمان ناسيوناليسم روس هم به شدت تحقير شد. با تحولات اوخر دهه ۸۰ و اوايل دهه ۹۰ ميلادي دوران عظمت ناسيوناليسم روس که بنيان گذار آن استالين بود پايان يافت. يلتسين در اوج تحقير ناسيوناليسم روس به قدرت رسيد و کلينتون با حقارت تمام او را به عنوان نماينده شکست خورده ناسيوناليسم روس تحقير کرد.
در اين اثنا نمايندگان فکري و سياسي بورژوازي روس به خود مي پيچيدند و آرزوي احياي ناسيوناليسم روس را ميکردند. بعد از آن تحولات دو دهه گذشت تا بورژوازي روس در مقابل سياستهاي ديکته شده غرب کمر راست کند. آنچه امروز در جدال غرب و روسيه شاهد آن هستيم سهم خواهي و عظمت طلبي ناسيوناليسم روس است که به نوعي کمر راست کرده و در رقابت با غرب، سهم خود را درعرصه سياست و اقتصاد جهاني ميخواهد.
احیا ناسیونالیسم روس به رهبری پوتین
پوتين در دوره اول رياست جمهوريش تلاش کرد که در مقابل آن تحقير و سرخوردگي اوایل دهه ٩٠ “عظمت” ناسيوناليسم روسيه را احيا کند. اينکه مددوف با حمايت پوتين بعد از يک دوره رياست جمهوري دوباره جايش را به پوتين داد، تنها نتيجه تقلب در انتخابات و مهندسي انتخابات نبود. بلکه اساسا نتيجه نياز بورژوازي و ناسیونالیسم روس بود که ميخواست اين نماينده “قاطع و عظمت طلب” خود را در تعيين سياستهاي بورژوازي روسيه در قدرت نگهدارد.
در فاصله دو دهه بعد از جهان دو قطبي اکنون چند قطب اقتصادي مهم و غير قابل حذف در دنيا عروج کرده اند. چين، اروپا، روسيه، برزيل و هند از جمله آنها هستند. اين قطبهاي اقتصادي برخلاف دوره جنگ سرد تابع بدون چون و چراي اين يا آن قدرت سياسي و نظامي نيستند. منافع مشترک و يا متضاد اقتصادي آنها با رقبای دیگرشان در مقاطع مختلف سياستهاي معيني را به آنها ديکته ميکند.
در فاصله دو دهه گذشته بورژوازي روس توانسته است نه تنها روي پاي خود بايستد و در مقابل سياستهاي ديکته شده غرب سرپيچي کند، بلکه تلاش ميکند عظمت ناسيوناليسم روس را در جهان به عنوان يک قطب جهاني، صاحب سهم بيشتري کند. طبعا آمريکا و اروپا عليرغم اختلاف منافعي که با هم دارند در مقابل قدرت اقتصادي و نظامي روسيه در يک جبهه قرار ميگيرند. از نظر غرب بايد قدرت بورژوازي روسيه تا آنجا مهار شود که اگر به بخشي از قطب غرب تبديل نميشود حداقل چنان تضعيف و تحت تسلط باشد که نتواند در مقابل آمريکا و اروپا پايش را بيش از گليمش دراز کند.
اما به دليل واقعيت اقتصادي و نظامي موجود در روسيه سهم خواهي ناسيوناليسم روس روز به روز برجسته تر ميشود. جدال روسيه و غرب در سوريه و حمايت روسيه از جمهوري اسلامي و امروز جدال آنها در اوکراين و جدال اينها در سال ۲۰۰۸ در گرجستان، همگي مومنتهايي از اين جدال و رقابت جهاني هستند که غرب ميخواهد نفوذ روسيه را به چالش بکشد. روسيه هم با کسب موقعيت اقتصادي بهتر و پشتوانه نظامي قوي حاضر به کوتاه آمدن و تسيلم شدن به سياستهاي غرب نيست. روسيه براي اين سهم خواهي سلاحهاي قابل اتکايي در دست دارد.
بويژه حدود ٣۵ درصد مصرف گاز و نفت کل اروپا و ۴۰ درصد گاز ونفت آلمان و صد درصد گاز و نفت بعضي کشورهاي جنوب اروپا از روسيه تامين ميشود. انگلستان بزرگترین شریک اقتصادی روسیه در اروپا است. مبادلات اقتصادی اروپا و روسیه سالانه نزدیک٢٤٠ میلیارد دلار است. درعین حال گاز و نفت روسیه از اوکراين به اروپا ميرسد. اروپا نميتواند در ميان مدت خود را از خريد گاز و نفت روسيه بي نياز کند. علاوه بر اين روسيه در ميان جهان چند قطبي بعد از جنگ سرد تلاش کرده است که متحدين ديگري را از ميان کشورهاي سرخورده از غرب پيدا کند. اگر ارتش مصر به يک باره قرار داد ٣ ميليارد دلاري خريد اسلحه با روسيه ميبندد و عربستان سعودي حاضر به پرداخت اين مبلغ ميشود، تنها گوشه اي از تلاش روسيه براي پيدا کردن دوست و همپيمان از ميان کشورهاي منطقه تحت نفوذ غرب را نشان ميدهد.
اينکه روسيه ميتواند مصر و عربستان را از دست غرب در بياورد يانه فعلا مورد بحث ما نيست اما يک واقعيت مهم سياسي امروز را به ما نشان ميدهد که اين رقابتي جهاني بين دو قطب آمريکا و روسيه است. در اين رابطه نبايد اين فاکتور را ناديده گرفت که ارتش مصر يک ارتش آمريکايي است و سالانه چند ميليارد دلار کمک بلاعوض از آمريکا دريافت ميکند. با اين حال سرخورده از سياستهاي آمريکا روي خود را به طرف روسيه چرخانده است. قرار داد تسلیحاتی اخیر در قدم اول نشان دادن کارت زرد به آمريکا محسوب ميشود.
اما حمايت آمريکا از اخوان المسلمين و مرسي، در مقابل سياست عربستان و ارتش مصر براي قدرت گيري ارتش در مصر، رقابتي را دامن زد که ارتش مصر رويکرد ديگري اتخاذ کند و عربستان هم برخلاف انتظار آمريکا، با پرداخت تمام سه میلیارد دلار معامله ارتش مصر و روسیه چراغ سبزی به روسیه نشان داده است.
در سوريه اين رقابتها فکر نميکنم احتياج به فاکت و استدلال زيادي داشته باشد، اگر حمايت روسيه نبود اسد با وجود حمايت جمهوري اسلامي و حزب الله و … نميتوانست بيش از چند ماه عمر کند. همچنانکه بخشي از بورژوازي آمريکا بارها تاکيد کرده اند در مناقشه سوريه عظمت آمريکا تحقير شده و راه پس و پيش برايش گران تمام ميشود.
در جدال اوکراین بر سر منطقه نفوذ که بورژوازي روس و غرب (شامل آمريکا و اروپا) درگير آن هستند، بقيه قطبهاي اقتصادي جهان مستقيم در کنار هيچکدام از آنها قرار نگرفته اند. هر قطب اقتصادي به فکر اين است که کلاه خود را بچسبد و در عين حال همه آنها از جمله اروپا هم دوست دارند يکه تازي آمريکا لطمه بخورد و به يک شريک مساوي با بقيه در جهان تبديل بشود. حتي در همين جدال اوکراين هم وقتي که اوباما از محاصره اقتصادي روسيه حرف ميزند، راه حل مرکل راه حل ديپلماسي و مذاکره است. زيرا بلافاصه با اين نگراني مواجه شده است که با قطع صدور گاز و نفت روسيه به آلمان، اقتصاد آلمان فعلا هيچ جايگزين ديگري ندارد. آمريکا تلاش ميکند که بحران اوکراين را به بحران اروپا و روسيه تبديل کند و خودش مانند برادر بزرگتر به اروپاييان امر و نهي کند.
اروپا هم از اين داستان غافل نيست. با اين حال آلمان در ايجاد بحران و کمک به احزاب ناسيوناليست و راست اوکراين بيشتر از هر کشوري دخالت مستقيم و غير مستقيم داشته است. تا جایی که کليچکو بوکسر معروف آلمان که از اوکراين آمده است اکنون با حمايت آلمان از ميدان بوکس به ميدان سياست هدايت شده است. او اکنون در راس یک حزب سوسیال مسیحی قرار گرفته است که همتای حزب خانم مرکل است. به دلیل همین حمایتها و پول خرج کردنها اکنون کلیچکو به يکي از افراد مهم اپوزيسيون تبديل شده است که در کنار ناسيوناليستها و فاشيستهاي اوکرايني يک طرف معامله و مهندسي تحرکات اخير را به عهده گرفته است.
اما آمريکا در سطح جهانی به سهم فعلي خود به عنوان يک شريک مساوي با بقيه قطبهاي اقتصادي قانع نيست و در سنت و سياست بورژوازي آمريکا هنوز تلاش براي سرکردگي آمريکا در جريان است. سياستمداران آمريکا در هر فرصتي تلاش ميکنند که موقعيت ضربه خورده و تضعيف شده بورژوازي آمريکا را احيا نمايند. بحران اوکراين يکي از آن فرصتهايي است که آمريکا براي رسيدن به اين هدف از آن استفاده ميکند. بر بستر چنين تقابل و رقابتي ناسيوناليسم روس فرصت را غنيمت شمرده که با مقاومت در مقابل غرب اعتباری کسب کند که بعدا بتواند پايگاه و منطقه نفوذ خود در کشورهاي جهان را گسترش بدهد. بنا بر اين نميتوان انتظار داشت که در نزديک کاخ کرملين غرب بر اوکراين مسلط بشود و بورژوازي روسيه عکس العملي نشان ندهد.
جايگاه انقلابات و جنبش اشغال
به عنون يکي از فاکتورهاي بستر عمومی جهان امروز
در متن رقابت و جدال دولتها و قطبهاي بورژوايي همزمان مردم تحت ستم و جنبشهاي انقلابي و مترقي به يک جدال مهم با حکومتهاي یک درصدی دست زده اند. انقلابات شمال آفريقا و خاورميانه و جنبش اشغال در متن تحولاتي که در جهان سرمايه داري اتفاق افتاده است سر بر آورد. انقلابات دو سال گذشته و جنبش ۹۹ درصديها بر بستر بي اعتبار شدن دمکراسي و بازار آزاد شکل گرفتند. انقلاباتي که باعث سرنگوني دو متحد سنتي و به ظاهر آهنين غرب در تونس و مصر شد. این اتفاق به قول کيسنجر ريختن ديوار برلين غرب بود. اعتماد به نفس و به ميدان آمدن مردم و تقابل با حکومتهاي بورژوايي و يک درصدي، تحول مهم و تعيين کننده اي در جهان امروز بود و اين حرکت علیرغم افت و خیز آن ادامه دار خواهد بود. به لطف رسانه هاي اجتماعي و نقش اينترنت اکنون مردم بدون رسانه امکان اينرا پيدا کرده اند که نقش رسانه هاي رسمي را تا حدود زيادي به چالش بکشند. براي مثال علاوه بر استفاده مردم از اين رسانه ها براي سازمان دادن اعتراضات خود، نشان دادن چهر واقعي اين اعتراضات هم يک امر مهم در اطلاع رساني بود که جهانيان را با حقانيت آن اعتراضات آشنا ميکرد.
اگر در سال ۸۸ رسانه هاي “رسمي” و دولتی تلاش ميکردند که کل آن حرکت را به جيب موسوي و کروبي بريزند، مردم و فعالين آزاديخواه و مترقي با استفاده از رسانه هاي ديگر مانند يوتوب و فيسبوک و تويتر و … توانستند چهر واقعي آن جنبش را به جهانيان نشان بدهند. رسانه هاي اپوزيسيون انقلابی هم با اتکا به اين تصوير واقعي در مقابل تلاش بي بي سي و صداي آمريکا و … صدا و سيماي واقعي مردم معترض را نشان دادند. به همين دليل رسانه هاي رسمي دولتي نتوانستند چهره واقعي آن حرکت و خواسته هاي آزاديخواهانه مردم را روتوش کنند. اين تحولات بعد از جهان دو قطبي در کمپ بورژوازي غرب دو حکومت متحد آمريکا (مصر و تونس) را سرنگون کرد. انقلابات و اعتراضات ضد کاپيتاليستي از يک طرف بي اعتباري دمکراسي و بازار آزاد را به صدا در آورد و از طرف ديگر ميدان بازي بورژوازي روسيه را گسترش داد. اما در اوکراين علیرغم وجود فقر و بیکاری و وسیع و اعتراض مردم به حاکمان فاسد، ما نه در رسانه هاي رسمي و نه در رسانه هاي اجتماعي چهره اي جدا از چهره جنبش ناسيوناليستي و فاشیستی را شاهد نيستيم. متاسفانه در اوکراين مردم تحت تسلط و با پرچم جنبش ناسيوناليستي به خيابان آمدند و به همين دليل نتوانستند سمپاتي مردم جهان را به خود جلب کنند.
تغيير تعادل قوا در ميان قطبهاي بورژوايي
ناسيوناليسم روس امروز با اتکا به يک اقتصاد رو به رشد و نيروي نظامي قابل اتکا و اسلحه گاز و نفت براي تقابل با غرب هر چند با احتياط اما به مصاف کشورهاي غربي بويژه به مصاف آمريکا رفته است. اين تحولات مهم که فوقا به آن پرداختيم بويژه سرنگوني دو ديکتاتور در جهان عرب، تبعات درازمدتي در کمپ کشورهاي پروغربي خواهد داشت. آمريکا ميکوشد در مقابل این تحولات فوق و پیامدهای آن، رقيب يک بار شکست خورده خود (روسيه) را يک بار ديگر شکست بدهد تا مانع رويگرداني کشورهاي نا امید از آمریکا به سمت روسيه بشود. زيرا در ميان قطبهاي اقتصادي جهان اين تنها روسيه است که مناطق تحت نفوذ خود را در رقابت با غرب ميخواهد گسترش بدهد. بقيه قطبهاي اقتصادي نه قدرت نظامي و نه سابقه و سنت تاريخي چنين سیاستی را دارند.
بورژوازي روسيه اکنون ميتواند به خود ببالد که رژيم مورد حمايت خود در سوريه را هنوز در قدرت نگهداشته است. علاوه بر اين آمريکا از کارت زردي که مصر و عربستان به او نشان دادند به شدت نگران شده است.
در متن و بستر چنين تحولاتي است که روسيه با بزرگترين چالش خود با غرب بعد از دوران جنگ سرد مواجه شده است. قبل از اينکه مردم تحت ستم و ناراضي از قدرت مداران فاسد اوکراین به خيابان بيايند احزاب تحت نفوذ غرب و روسيه در جدالي چند ساله با همديگر بودند. اين جدال در مقاطعي به قدرت گيري يک يا چند حزب مورد حمايت غرب يا روسيه و يا ترکيبي از هر دو قطب منجر شده بود. اما امروز اين احزاب تازه به قدرت رسيده همگي احزابی راست، ناسیونالیست و فاشیست متحدين غرب و آمريکا هستند که به قدرت رسيده اند.
در مارس ۲۰۱۴ بر بستر فضاي نارضايتي مردم از حکومت فاسد یانوکوویچ که مورد حمايت روسيه در اوکراين بود احزاب پرو غربي و ناسيوناليست و راست افراطي توانستد مردم را به خيابان بياورند و او را سرنگون کنند. کل اين حرکت اما با مهندسي کشورهاي غربي صورت گرفت. همان روزي که سه وزير خارجه آلمان و فرانسه و انگليس در کيف در کنار اپوزيسيون و در صف اول تظاهرات مردم در این شهر قرار داشتند، قراردادي با امضا دولت يانوکويچ و اپوزيسيون منتشر شد که فضاي پايتخت را “آرام” کند!؟ اما بلافاصله روز بعد به جاي اجراي قرار داد مورد توافق جنگ مسلحانه در پايتخت آغاز شد. اسلحه هايي که گفته ميشود از غرب وارد اوکراين شده و اپوزيسيون را از قبل براي جنگ آماده کرده بودند.
در تمام دوران سه ماهه اعتراضات خياباني در اوکراين علاوه بر پايين آوردن مجسمه هاي لنين که (طبق گزارش خبر گزاري رسمي آلمان تظاهر کنندگان اوکراين ۷۰ مجسمه لنين را خرد کردند) تظاهر کنندگان خواستي بجز سرنگوني دولت و ملحق شدن به اروپا را مطرح نکردند. مردم با پرچم و افق جنبش ناسيوناليسم افراطی اوکراين به خيابان آمدند و حکومت تحت نفوذ روسيه را سرنگون کردند. بنابر اين مردم ناراضي و مخالف فساد حکومتي نه با پرچمی حق طلبانه خود، بلکه با افق و پرچم احزاب ناسيوناليستي همراه شدند. نهايت پيروزي اين جنبشي که به فراخوان احزاب ناسيوناليست اوکراين به خيابان آمد حکومت بورژوازـ ناسيوناليست پرو غرب اوکرايني است.
اقشار تحت ستم و ناراضي اوکراين در اين تحولات اخير نمايندگي نشدند و صدايي از آنها جايي شنيده نميشود. در صف تظاهر کنندگان هيچ جا نشاني از يک خواست مترقي و انقلابي ديده نميشود. اما قطعا مردم ناراضي از دو طرف این جدال از اين فرصت استفاده ميکنند و تلاش خواهند کرد که در قدمهاي بعدي مطالبات و خواسته هاي خود را پيگيري کنند. ولي اين يک حقيقت است که لازم است کمونيستها آنرا با چشم باز نگاه کنند و ببينند که در ميان هياهوي بر پا شده بوسيله ناسيوناليسم اوکراين و جدال غرب با روسيه هر صداي حق طلبانه اي ديگري را خفه کرده اند.
آنچه در اوکراين در جريان است رقابت ناسيوناليسم اوکراين با ناسيوناليسم روس است. در اين تحول مهم اکنون ما با دو مولفه پايه اي مواجه هستيم. يکي نارضايتي مردم و اينکه مردم حق داشتند يک حکومت فاسد و ضد دمکراتيک را سرنگون کنند و دوم اينکه اين نارضايتي عملا در متن فرهنگ و سياست و سنت ناسيوناليسم اوکراين و تمايل به غرب به رهبري اين احزاب راست اتفاق افتاده است. افق و نهايت پيروزي اين جنبش وصل شدن به کمپ غرب است. پرچم اين اعتراضات پرچم ناسيوناليسم تحقير شده اوکراين در مقابل ناسيوناليسم روس است.
بورژوازي اوکراین اکنون به دو کمپ تقسيم شده است. عمده سرمايه داران و طبقه حاکم اوکراين با احزاب موجود شان به اين نتيجه رسيده اند که وصل شدن به اروپا منبع سود آوري بيشتري براي آنها است. کمپ دولتهاي غربي هم در متن رقابتشان با ناسيوناليسم و بورژوازي روس، در کنار احزاب ناسيوناليست و راست طبقه بورژوا در اوکراين قرار گرفته اند. اين رقابت ادامه رقابتهاي گذشته است که از دهه ۹۰ ميلادي تا کنون تعيين تکليف نشده است. اين تحولات از نظر بورژوازی غرب قراراست سرنوشت کشور اوکراين را تعيين تکليف کند و اين کشور را همانند لهستان و چک و سلواکي و کروات و … از دايره نفوذ روسيه خارج و به دايره نفوذ کشورهاي غرب اضافه کند. بخش دیگری از بورژوازی اوکراین همچنان خود را متحد روسیه میداند. اگر چه در این جدال ضعیف شده است، اما اهرمهای اقتصادی و نظامی مهمی با پشتیبانی روسیه هنوز برای جدال با غرب و رقبای داخلی خود در دست دارد.
بنابر اين، جدال اخير در اين مقطع زماني بر متن رقابت بورژوازی بروغرب و پرو روس در اوکراین اتفاق افتاده است و آرزو و اميال مردم تحت ستم اوکراين که از ستم و فساد دولتي به تنگ آمده بودند دست مايه قدرتگيري احزاب ناسيوناليست پروغرب اوکراين قرار گرفته است. اما در پس جدال بورژوازی داخلی اوکراین جدال بسیار مهمتر و جهانی تری در جریان است و آن جدال بورژوازی غرب با بورژوازی روسیه است. رقابت این دو قطب بر سر اوکراین فعلا سایه شوم جنگ داخلی را در اوکراین گسترش داده و احتمال درگیر شدن مردم منتسب به روس و اوکراینی هنوز منتفی نشده است. در عین حال جدال دو کمپ بورژوزی غرب و روسیه همچنان حاد تر میشود.
علاوه به موارد فوق آنچه ما باید با دقت مورد بررسی قرار بدهیم نقش جنبشهای سیاسی و طبقاتی است. در اوکراین این جنبشهای ناسیونالیستی هستند که یکه تاز میدان سیاست شده اند. جنبش کارگری و جنبش چپ و آزادیخواهانه مردم از جانب دو طرف این جدال خفه شده است و مجال ابراز وجود پیدا نکرده است.
اما مهار کردن بورژوازی دو طرف و جریانات ناسیونالیست کار مردم آزادیخواه و طبقه کارگر است. تا وقتی که این جنبش با پرچم خودش در این جدال به یک طرف حق طلب و منتقد دو طرف جدال موجود به میدان نیامده است جامعه با فجایع بیشتری مواجه خواهد شد.
محمد آسنگران
٥ مارس ٢٠١٤