گفتگو با سایت دیدگاه در باره اوضاع سیاسی ایران
دیدگاه سوم: حسن روحانی بیش از 6 ماه است که رئیس دولت جمهوری اسلامی شده است. تحلیل شما از مواضع 6 ماهه او چیست؟
سیاوش دانشور: برخلاف بسیاری از نظرات رایج در میان نیروها و شخصیت های اپوزیسیون جمهوری اسلامی، به نظر من از صندوق درآوردن روحانی بیانگر هیچ چرخش سیاسی – ایدئولوژیک در جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی همان جمهوری جنایتکار اسلامی است. این حکومت اعدام و سرکوب و فقر و ترور است. “مواضع” روحانی درخود نه مهم اند و نه مسیر سیاسی متفاوتی را ترسیم میکند. برای بدست دادن یک تحلیل ابژکتیو از حکومتهائی مانند ایران، بزرگترین اشتباه اینست که صورت ظاهر مقولات و اظهارات و فرمولبندی های حکومتی و رسانه های ایران را بپذیریم. عباراتی مانند “اعتدال و امید”، “جامعه مدنی” و غیره اسم رمز هستند. اسم رمز سیاستی برای بقای حکومت و وقت خریدن و نه واقعیتی متمایز و عینی از آنچه تاکنون بوده و گویا قرار است منبعد متفاوت باشد.
روحانی و “مواضع” وی بیانگر یک خط مشی قدیمی در درون باندهای اسلامی حاکم در ایران است که نماینده شاخص آن رفسنجانی است. آنچه که به این خط مشی، که دوره ای بشمول خود رفسنجانی در حاشیه سیاست ایران قرار داشت، امکان داد که مجددا بعنوان سیاست بستر رسمی جمهوری اسلامی قد علم کند، تشدید بن بست های جمهوری اسلامی و مخاطراتی بود که کل حکومت را تهدید میکرد. روحانی برآیند یک توافق در بالای نظام اسلامی است. توافقی مبنی بر تنش زدائی با دنیای بیرون، میدان دادن به دیپلماسی، دفع مخاطراتی چون تهاجم نظامی، کاهش تحریمها، و در قلمرو سیاست داخلی سیاست صبر و انتظار میان مردم، وحشت از انفجار توده ای علیه فقر و سرکوب و پس زدن آن.
تردیدی نیست دول غربی کاسبکار با سیاست پراگماتیستی، لحن و لبخند روحانی را به مسخره بازیهای احمدی نژاد ترجیح میدهند. اما همین هم ظاهر مسئله است. مذاکرات و بده و بستان با جمهوری اسلامی در باره مسائل مختلف از دوره احمدی نژاد شروع شده بود و بطور کلی از زمان خمینی تاکنون با واسطه و بدون واسطه وجود داشته است. دول غربی احمدی نژاد را جدی نگرفتند چون کل نظام اسلامی و یا دستکم لایه ذینفوذ و اصلی آن هنوز به این نتیجه نرسیده بود و اگر هم رسیده بود احمدی نژاد کاندید مناسبی برای آن نبود. تا به مردم ایران برمیگردد، با آمدن روحانی چیزی عوض نشده است. فقر و فاقه گسترش یافته، گرانی و کمبود بیداد میکند، اعدامها رکورد دولتهای دیگر جمهوری اسلامی را شکسته است و با مخالفین سیاسی به وحشیانه ترین شکل ممکن برخورد میشود. این جمهوری اسلامی است و الزامات بقای آن دیکتاتوری و سرکوب خشن است. اینکه در هر دوره نماینده کدام باند اسلامی سکاندار دولت است و خود و دولتش را چگونه تبئین میکند، ثانوی است.
و بالاخره مباحثی مانند “حقوق شهروندی”، “لایحه آزادی احزاب”، “قانونمداری و اعتدال”، “مطالبه محوری در چهارچوب قانون” و غیره، بسته بندی جدیدی از ترهاتی است که خاتمی و رفسنجانی در دوره های قبل تکرار کردند. در ایران اولین فرض هر بحثی، پذیرش طوق لعنت اسلام و قانون اساسی و ولایت خامنه ای است. بقیه مسائل در این چهارچوب و با این فرض تعریف میشوند. این نوع تبلیغات شاید برای کسانی که در ایران منفعتی دارند و یا خودشان افق سیاسی متمایزی را نمایندگی نمیکنند قانع کننده باشد، اما برای کسانی که میخواهند ریشه حکومت اسلامی و مبنای مادی اختناق و استثمار را بزنند پوچ است. روحانی از افراد کهنه کار امنیتی و شریک تاکنونی جنایتهای حکومت اسلامی است. روحانی جزئی از پیکره جمهوری اسلامی با تمام کراهت آنست که نباید مستقلا مورد موشکافی قرار بگیرد. روحانی برای وقت خریدن برای نظام بمیدان آمده و بدون خامنه ای و رفسنجانی و کل پدیده ای که جمهوری اسلامی نام دارد قابل تبئین نیست. اختلافات و تمایزات اینها میکروسکوپی و درون خانوادگی است و اشتباه است که حساب ویژه ای روی آن باز شود.
دیدگاه سوم: تحلیل شما پیرامون سرمایه گذاری خارجی که حسن روحانی در داووس مطرح کرد، چیست؟
سیاوش دانشور: معضل اساسی جمهوری اسلامی اینست که یک پروژه اقتصادی شکست خورده است. فائق آمدن به بن بست های همه جانبه و لاعلاج جمهوری اسلامی صرفا با تغییراتی در سیاست ضد آمریکائی و پایان دادن و یا کاهش حزب الله بازی “مرگ بر آمریکا” و زبان جنگ طلبی و یا توافق و سازش برسر پرونده هسته ای امکان پذیر نیست. مادام که ایران مجددا به حوزه صدور سرمایه و تکنولوژی و تخصص و انباشت سرمایه تبدیل نشده است، مادام که اقتصاد ایران به جزئی انتگره از اقتصاد جهان سرمایه داری تبدیل نشده است، مادام که این حکومت به یک حامی پروپاقرص و یا لااقل قابل اتکای دول غربی در منطقه تبدیل نشده است، معضلات پایه ای جمهوری اسلامی سرجایشان هستند. اینها اما با جمهوری اسلامی بعنوان “جمهوری اسلامی” غیر ممکن است. سرمایه، آنهم در دنیای بحران زده، به جائی نمیرود که هر روز با تهدید و فتوای این و آن آخوند روبرو شود. معضل جمهوری اسلامی و کشورهای اسلام زده خاورمیانه که عمدتا به بیرون اقتصاد جهانی پرت شده اند، تنها در گرو حل مسائل اساسی و قدیمی منطقه از جمله اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی، مسئله اعراب و اسرائیل و حل مسئله فلسطین است.
اگر داریم راجع به اقتصاد ایران و بازسازی اقتصادی و آغاز یک روند نرمالیزاسیون اقتصادی حرف میزنیم، و نه صرفا آمد و رفت موقت و کوتاه مدت شرکتهای غربی و انعقاد چند قرارداد و یا سهیم شدن در چند پروژه معین، آنوقت سخنان روحانی و قبلتر سخنان خاتمی در داووس از موضع منافع استراتژیک سرمایه بی خاصیت تلقی میشود. کلمه کلیدی نمایندگان جمهوری اسلامی در این نوع جلسات و در متن دیپلماسی تامین “امنیت سرمایه” و “تسهیلات سرمایه گذاری” است. این سیاست بطور واقعی از دوره رفسنجانی شروع شد. وجوه اقتصادی پلاتفرم رفسنجانی، کمابیش اجرا شد اما پروژه رفسنجانی شکست خورد. این شکست دلائل سیاسی داشت. این بن بست سیاستهای اقتصادی رفسنجانی نبود بلکه بن بست جمهوری اسلامی بود که سیاستهای اقتصادی رفسنجانی را به شکست کشاند. خروج سرمايه دارى ايران از بن بست و تلاشی و چشم انداز فروپاشی در گرو اتخاذ یک سیاست اقتصادی درست در چهارچوب جمهوری اسلامی نیست.
در ایران بحث برسر جدال آلترناتیوهای اقتصادی و مکاتب اقتصادی نیست. آنهائی که در داووس جمع میشوند و استراتژی سرمایه را تعیین میکنند، با سخنان خاتمی یا روحانی به ایران هجوم نمی برند. معضل واقعی آنها استبداد و اختناق در ایران نیست. برعکس، برای کارکرد سرمایه غربی و تامین سودآوری لازم، اتفاقا وجود دیکتاتوری عریان و استثمار کار ارزان حیاتی است. همین سرمایه داران و دول غربی در دوره رفسنجانی عبارت “جناح معتدل” را کشف کردند. آنها در عبارت “جناح معتدل” تغییراتی پایه ای را در رژیم ایران جستجو میکردند که شاید با رفسنجانی شروع میشد اما نه با وی و امثال وی و نه با جمهوری اسلامی پایان نمی یافت. دولت “اعتدال و امید” از یکسو به سرمایه داران میگوید که آن سیاستهای قدیمی بازار آزادی مجددا سکان سیاست در ایران را در دست گرفته و سرمایه غربی میتواند “امید” داشته باشد که ایران را به بهشت سرمایه و استثمار تبدیل کند. اما اگر در سطح افاضات و تبلیغات دیپلماتیک محدود نشویم، راه خروج سرمایه داری ایران از وضعیت فلاکتبار اقتصادی کنونی یک راه حل سیاسی است. راه حلی که فعال مایشائی ارگانها و نهادهائی که کارکرد سرمایه را محدود و مشروط میکنند تماما رفع شده باشد. برای ورود سرمایه داری ایران به یک دوران بازسازی و اقتصاد بورژوايى متعارف متکى بر بازار، برای تامین ثبات و امنیت حقوقى و ادارى سرمايه، باید در جمهوری اسلامی تغییرات ماهوی صورت بگیرد. امری که نه از عهده رفسنجانی برآمد و نه خاتمی و نه امروز روحانی قادر است به آن فائق بیاید.
به قول منصور حکمت، “جمهورى اسلامى در بن بست است، زيرا در عصر کمبود سرمايه در سطح جهانى، در عصر شکست استراتژى هاى توسعه مبتنى بر حمايت از بازار داخلى، در عصر جهانى شدن سرمايه و نقش کليدى سرمايه و تکنولوژى غربى در توليد صنعتى، در عصر بازار آزاد و رقابت تکنولوژيک براى بازارهاى فراملى، هنوز يک “جمهورى اسلامى” است. کارگر ايرانى، با توجه به سطح عمومى توان صنعتى و فنى و عملى اش، جزو ارزانترين ها در دنياست. اما حتى اگر مزد را به صفر برسانند و اعتصاب را با اعدام جواب بدهند، باز ايران به يک حوزه اقتصادى داراى رابطه ارگانيک با سرمايه دارى غربى تبديل نميشود. مشکل رژيم ايران نظير مشکل برزيل نيست. به روسيه شبيه است. مشکل سرمايه دارى ايران اقتصادى نيست، سياسى، ايدئولوژيکى و حکومتى است”.
دیدگاه سوم: نقش آفرینی نیروهای م.ل. در انسجام و ساماندهی تهیدستان در داخل کشور را چگونه ارزیابی می کنید، و چگونه می توان به آن انرژی مضاعف داد؟
سیاوش دانشور: من به جنبش کمونیسم کارگری تعلق دارم که مارکسیسم پرچم انتقادی و اجتماعی آنست. در این دیدگاه پراتیک انقلابی مکان بسیار مهمی دارد و به این اعتبار لنین بعنوان یک رهبر انقلابی کمونیست که پراتیک انقلابی جایگاه مهمی در تفکر و عمل وی دارد برای جنبش ما مهم است. اما عنوان “م.ل” و یا نیروهای منسوب به مارکسیست – لنینیست ضرورتا به همین چهارچوب اشاره ندارد. ابداع عنوان “مارکسیست – لنینیست” برمیگردد به دوران استالین و انشقاق های بعدی در چهارچوب سرمایه داری دولتی شوروی و آنچه که بنام کمونیسم شناخته میشد. جریاناتی که عمدتا برای مقاصد و منافع غیر کارگری و غیر سوسیالیستی از این عنوان استفاده کردند و تفکر و پراتیک شان از نظر من نه ربطی به دیدگاه و تئوری انتقادی مارکس دارد و نه لنین. لذا ما خود را “مارکسیست – لنینیست” معرفی نمیکنیم و تلاش داریم مرز اجتماعی و طبقاتی سوسیالیسم کارگری با انواع سوسیالیسم های غیر کارگری و نیروهای چپ رادیکال را با این عناوین مخدوش نکنیم.
اما نکته شما اینست که نیروهای انقلابی و چپ، حال با هر تعبیری و موسوم به “مارکسیست – لنینیست” کدام جایگاه عملی و سیاسی در تقابل طبقاتی در ایران دارند. ارزیابی من اینست که چپ عموما در جامعه ایران قوی است. قوی شاید نه به معنی سازمانی و عمل متشکل بلکه به معنای گرایش اجتماعی در مقابل راست. تفکر ضد سرمایه داری و مخالفت با بنیانهای وضع موجود بحدی ریشه دار است که دیگر صدای آخوندها و سران جمهوری اسلامی را درآورده است. اگر وزیر اطلاعات میگوید “پروژه روحانی چپ زدائی در جامعه است” و یا از “تسلط فرهنگ و ادبیات ضد سرمایه داری” گلایه میکنند، صرفا هدف شان این نیست که به سرمایه داران و طبقه بورژوا دلگرمی بدهند بلکه اعتراف میکنند که سه دهه سرکوب کمونیسم و چپگرائی و رادیکالیسم و اشاعه روزمره تبلیغات ضد کمونیستی هنوز نتوانسته چپگرائی را منزوی کند و هنوز میتواند یک “خطر” تلقی شود.
نیروهای منسوب به مارکسیست – لنینیست باید خودشان راجع به درجه نفوذ و نقش شان در سازماندهی کارگران و محرومان حرف بزنند. من نمیتوانم بنمایندگی آنها چیزی بگویم. ارزیابی عمومی من اینست که چپ رادیکال و سنتی در ایران نمیتواند منشا یک جنبش اصیل کارگری و کمونیستی علیه سرمایه با اهداف روشن و بلاواسطه سوسیالیستی باشد. این چپ نهایتا ضد بورکراسی است، اصلاحات اجتماعی میخواهد، در برخورد به مذهب محافظه کار است، از نظر فرهنگی شرق زده است، و در سیاست خود را در حاشیه جدال قدرت سیاسی تعریف میکند. اگر این وضع ادامه پیدا کند امید خاصی به این نوع چپ نمیتوان داشت. چپی که در جامعه دیده نشود، چپی که در دعوای سیاسی یک پای جدال نباشد، چپی که نبض اش با کارگر و اعتراض کارگری و اعتراضات رادیکال نزند، چپی که بدهکار به تاریخ شوروی و استالینیسم است و هر روز میخواهد ثابت کند که دوز دمکراسی را در سوسیالیسم اش بالا برده و دیگر دیکتاتور نمیشود، چنین چپی همیشه مرغ عزا و عروسی است.
به نظر من و برای برون رفت از این اوضاع، اگر میخواهیم ماجرای مصر و تونس و سرنوشت انقلاب 57 در ایران مجددا تکرار نشود، باید سنگربندی و آمادگی سیاسی کافی داشته باشیم. باید روشن باشد که در ایران اسلام زده و در جامعه ای که تحت قوانین اسلامی اسیر است، باج دادن به مذهب عین ارتجاع است و به ارتجاع حاکم و اپوزیسیونی خدمت میکند. باید روشن باشد که آینده جامعه ایران یک آینده غیر مذهبی است و نیروهائی که با هر روایتی خود را چپ و سوسیالیست و کمونیست و م ل و غیره تعریف میکنند، نمیتوانند مبارزه با مذهب و اسلام سیاسی را “فرعی” کنند. باید روشن باشد که نصف آن جامعه یعنی زنان، تحت حکومت آپارتاید اسلامی اند و زنان یک فاکتور مهم هر تحول سیاسی در ایران هستند. چپی که مسئله زن برایش حاشیه ای است و یا صرفا از “زنان کارگر” حرف میزند، حتی صورت مسئله را متوجه نشده تا چه رسد بتواند نقش سیاسی درستی ایفا کند. باید روشن باشد در جامعه ای که دو سوم آن را جوانان تشکیل میدهند و نه به مصدق و نه به انقلاب 57 تعلق خاصی احساس میکنند، نسلی که سهم اش را از دنیای امروز میخواهد و عمدتا فرزندان خانواده های کارگری هستند، چپ نمیتواند با نستالژی گذشته با این نسل روبرو شود و تاثیرگذار باشد. و مهم تر از همه باید روشن باشد که در قرن بیست و یکم و در متن بحران جهانی سرمایه داری نمیتوان چپ بود و مستقیما و بدون هیچ شرطی علیه تمامیت حاکمیت سرمایه در همه اشکال آن نبود. چپ باید نیروئی باشد که از دید هر انسان عادی بعنوان دشمن نابرابری و تبعیض و استثمار و سرمایه شناخته شود.
به نظر من در ایران چپ موثر که بتواند یک ترند اجتماعی جذاب و امروزی باشد، چپی است ضد ارتجاع و سرمایه، مدرنیست و آوانگارد، سکولار و ضد اسلامی، برابری طلب و آزادیخواه، دخالتگر در همه عرصه های جدال سیاسی و طبقاتی بعنوان یک نیروی سیاسی و آلترناتیو. چپی که این خصوصیات را ندارد لااقل در ایران بجائی نمیرسد. بطور عمومی تر سیاست این چپ برای تاثیرگذاری در تحرک و اعتراض کارگران و توده مردم ناراضی، اولا باید این باشد که سیاست را قطبی کند. یعنی عموما از راه حل اجتماعی چپ و کارگری در مقابل راه حلهای راست و بورژوائی دفاع کند. ثانیا، قاطعانه و بدون ابهام برای سرنگونی انقلابی تلاش کند. ثالثا، از موضع انتقاد ضد رژیمی بیرون بیاید و به یک موضع فعال و دخالتگر برای رهبری جامعه برای سرنگونی انقلابی و استقرار آلترناتیو سوسیالیستی بکوشد. رابعا، به الزامات این پروژه اعم از سازماندهی حزبی و توده ای و علنی و مخفی و نیمه علنی و نیمه مخفی و بسیج اردوی چپ جامعه برای یک رهائی سوسیالیستی بمیدان بیاید. اگر به سوسیالیسم بعنوان یک مجموعه عقاید و باور شریف و یا آرمانی که زمانی دور “جبرا” متحقق میشود نگاه نکنیم، بلکه سوسیالیسم را امری فوری و ضروری و یک راه حل واقعی بدانیم، آنوقت باید به انقلاب کارگری چشم دوخت و برای آن تلاش کرد.
دیدگاه سوم: علت پراکندگی اپوزیسیون سرنگونی طلب چیست، وچگونه می توان پلاتفرم مشترکی ایجاد کرد؟
سیاوش دانشور: اپوزیسیون سرنگونی طلب از سنتهای سیاسی و طبقاتی مختلف می آیند. سرنگونی طلبان امروز در سیاست ایران متنوع و رنگارنگ اند. راست پرو غربی و سلطنت طلبان یک بخش این اپوزیسیون سرنگونی طلب هستند که سیاست شان عمدتا به کودتا و بند و بست از بالا متکی است. قوم پرستان متفرقه بخشی دیگر هستند که چشم انتظار حمله نظامی به ایران و ایفای نقش بعنوان سربازان ناتو هستند. مجاهدین بخشی دیگرند که در ردیف همین دو گروه می گنجند و تازه اسلام را آنهم در یک جامعه اسلام زده که هر روز اسلام را پس میزند میخواهند احیا کنند. پیروزی استراتژی عمومی این گروهها در گرو حمله نظامی به ایران، تشدید تحریمهای اقتصادی و شرکت در پروژه های آلترناتیو سازی به سبک عراق و افغانستان و لیبی است. اتحاد با این نیروها هیچ منفعتی برای آینده ایران، برای یک آینده نسبتا آزاد و ایمن برای مردم ندارد. این نیروها در حال حاضر با باز شدن فضای دیپلماتیک جمهوری اسلامی و دول غربی احساس انزوا و دیپرسیون سیاسی میکنند و امیدشان برگشت “گزینه نظامی” روی میز وزارت خارجه و پنتاگون است.
بخش دیگر سرنگونی طلبان نیروهائی هستند که میخواهند جمهوری اسلامی را به طرق انقلابی و با اتکا به نیروی مردم کارگر و زحمتکش بزیر بکشند. همکاری و هم جهتی با این نیروها هم مطلوب است و هم ضروری. امروز بحث کردن از یک اتحاد وسیع سیاسی و حزبی بحثی غیر واقعی است. ممکن است که در آینده احزاب جدیدی از میان گروهبندیهای مختلف شکل بگیرد. اما نکته اساسی امروز اینست که فضای سیاست ایران را بستر سرنگونی طلبی و انقلابی تسخیر کند. این یعنی یک مبارزه فعال و بیوقفه با کل نیروهائی که نقطه سازش هائی را در مبارزه و تلاش مردم علیه حکومت اسلامی تعریف میکنند. شکستن این نقطه سازش ها و خاکریزهای جمهوری اسلامی برای هر قدم پیشروی ضروری است. همینطور منزوی کردن نیروهائی که یک سناریوی سیاه و نسخه جنگ داخلی برای ایران را می پیچند. عراقیزه و لیبائی کردن ایران هدف این نیروهاست. مردم ایران علیرغم ضدیت شان با جمهوری اسلامی، اگر قرار باشد به سرنوشت مردم در دمشق و بغداد و کابل دچار شوند، و نیروئی برای سرنگونی انقلابی در صحنه نباشد، ناچارا به رژیم اسلامی رضایت میدهند.
ایجاد یک “پلاتفرم مشترک” تنها میتواند سیاسی باشد و نه محصول مباحث کشدار فرقه ای برای رسیدن به یک تخمیر فکری. ایجاد یک پلاتفرم مشترک تنها میتواند به استقلال هر گروهبندی سیاسی و بسیج امکانات و نیرو در خدمت تبدیل سرنگونی خواهی انقلابی به بستر اصلی سیاست ایران باشد. ایجاد یک پلاتفرم مشترک تنها میتواند به معنی اجتماعی چپ باشد و خود را در مقابل جمهوری اسلامی و انواع پروژه های دست راستی تعریف کند و عملا این تمایز سیاسی و اجتماعی را نشان دهد. ایجاد یک پلاتفرم مشترک تنها میتواند مبتنی بر همکاری و هم جهتی آزادانه و آگاهانه و در عین حال سیاستی انتقادی نیروهای ذینفع باشد. دوران “همه با هم” گذشته است. سیاست “همه با هم” نه مطلوب است و نه توجه کسی را جلب میکند. مسئله امروز اولا تامین یک رهبری سیاسی و انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی و جلو راندن یک آلترناتیو سیاسی و اجتماعی کارگری و سوسیالیستی است و ثانیا امکان دادن به جامعه برای یک انتخاب سیاسی میان چپ و راست جامعه.
هر کمونیست و سوسیالیست پا رو زمین باید روشن باشد که از امروز تا استقرار یک قدرت کارگری کدام ایستگاه های سیاسی اصلی وجود دارند و چگونه باید در هر مقطع نیروی سرنگونی و انقلاب کارگری را بسیج و متحد کرد. متاسفانه درک غیر سیاسی، فرقه ای و سکتاریستی، بدهکار به سقوط سرمایه داری دولتی شرق و منکوب زیر فشار تبلیغات ضد کمونیستی، درکی که از سیاست معنی روشنگری و آگاهگری صرف دارد و نه آکتور تغییر جامعه و قوانین و مناسبات اجتماعی، اینها باعث میشوند که نیروی واقعی انقلابیگری و سوسیالیسم آزاد نشود. اگر در بر همین پاشنه بچرخد، بار دیگر اسلامیها و انواع راست متفرقه سرنوشت چند دهه دیگر سیاست و تاریخ در ایران را رقم خواهند زد. برای برون رفت کارهای زیادی لازم است و نیاز به تصمیمات شجاعانه و قبول مسئولیت دارد.
دیدگاه سوم: با توجه به توافق ژنو، آیا خامنه ای در حال تسلیم و خوردن جام زهر است، یا به دنبال وقت کشی برای رسیدن به اهداف فوق سرّی است؟
سیاوش دانشور: بسیاری از صاحب نظران واقعه توافق ژنو را با “تسلیم”، “تکرار ترکمانچای”، “عقب نشینی”، “خوردن جام زهر” و غیره تبئین کردند. میگویند این توافق علیه “منافع ملی” است و غیره. کلا چند دسته تحلیل وجود دارند: یکی از موضع ناسیونالیسم و انتقاد به جمهوری اسلامی که “منافع ایران” را در نظر نگرفته است. یکی از موضع داوری و تفسیر مفاد توافق و اینکه چی داده شده و چی گرفته شده و کدام طرف باخته یا برده است. یکی از موضع آغاز دوران جدیدی در سیاست خارجی ایران و رفتن بسمت عادی شدن مناسبات جمهوری اسلامی و آمریکا.
من و حزب ما، حزب کمونیست کارگری ایران – حکمتیست، در اظهار نظرهائی قبل از اعلام این توافقات، تاکید کردیم که توافق بین جمهوری اسلامی و پنچ باضافه یک برسر پرونده هسته ای و کاهش درجه ای از تحریمها ممکن است. اما این به معنای “عادی شدن” مناسبات جمهوری اسلامی و آمریکا نخواهد بود. ما همواره برخلاف عده ای که مستقیما و غیر مستقیم از سیاست تحریم تجاری دفاع کردند، مخالف شدید تحریم تجاری و پایان دادن به آن بودیم. توضیح دادیم که تحریم تجاری تنها مردم را به فقر و فلاکت بیشتر میکشاند و به جمهوری اسلامی کمترین ضربه ای نمیزند. بحث “تحریم هدفمند” را دفاع خجول از سیاست ارتجاعی تحریمها دانستیم. تحریم اقتصادی خود یک سلاح کشتار جمعی است. تحریم اگر واقعا رژیم اسلامی را میخواهد هدف قرار دهد، تنها میتواند تحریم اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و انتقال وسائل جاسوسی از مردم باشد و نه نان و غذا و کالاهائی که به بستن کارخانجات و بیکاری و فلاکت بیشتر مردم منجر میشود. دفاع از سیاست تحریم اقتصادی یک سیاست غیر مسئولانه و ضد اجتماعی است.
همینطور ما تاکید کردیم که نه فقط توافق برسر پرونده هسته ای، بلکه بهبود مناسبات جمهوری اسلامی با دولت آمریکا، با مخالفت ما بعنوان یک جریان میلیتانت سرنگونی طلب و انقلابی و ضد اسلام روبرو نمیشود. برای یک نیروی انقلابی که اصل حفظ جامعه مهم است، برای نیروئی که میداند استیصال مردم زمینه رشد ارتجاع و باند سیاهی است، برای نیروئی که میداند توهم و انتظار حمله به ایران و “ناجی” ای که می آید و “ایران را آزاد میکند” از چاله افتادن به چاه است، برای نیروئی ضد اسلام سیاسی که میداند توافق جمهوری اسلامی با “شیطان بزرگ” و پائین آمدن و یا نیمه افراشته شدن پرچم ضد آمریکائی بنفع مبارزه سکولاریستی و ضد اسلامی است، دلیلی برای مخالفت با این توافق و یا هورا کشیدن برای آن وجود ندارد. به نظر من حکومتی که یک رکن ایدئولوژیک و اساسی و هویت ضد آمریکائی اش را پائین میکشد، در یک جامعه غربی و ضد اسلامی طعمه بهتری برای شکار است. مخالفت ما آنجا آغاز میشود که مباحث حول این توافقات به توهم و سیاست انتظار در جامعه برای بقای جمهوری اسلامی دامن زند. امری که مستقل از این توافقات یک رکن سیاست کمونیستی ما بوده است.
مشخصا و تا به سوال شما برمیگردد، هم جمهوری اسلامی و هم دولت آمریکا به این توافق نیاز داشتند. جمهوری اسلامی در وحشت از انفجار داخلی بود و اوضاع اسلام سیاسی در منطقه و متحدین جمهوری اسلامی نیاز به چنین توافقی را ضروری کرده بود. آمریکا در موقعیتی نبود که وارد یک جنگ دیگر شود و به جمهوری اسلامی برای توافق برسر مسائل منطقه نیاز داشت. این توافقات شبیه توافقات دوره خاتمی است و برای رژیم اسلامی وقت میخرد. برای غرب هم محدودیتهای واقعی از جمله عدم امکان یک تهاجم نظامی و اختلاف بین قدرتهای سرمایه داری باعث میشود که بقول خودشان “به دیپلماسی شانس بدهند”. این توافقات در همین سطح معنی دارد و میتواند زیر فشار محدودیتهای طرفین مجددا عقب رانده شود. جمهوری اسلامی با این توافقات به هیچ چرخش سیاسی – ایدئولوژیک دست نزده است و اتفاقا تشدید سرکوب و اعدام ها صرفا میخواهد به جامعه بگوید که این توافقات را نه بعنوان ضعف جمهوری بلکه باید بعنوان “اقتدار” آن تلقی کرد. اینکه دنبال برنامه “فوق سری” هستند یا نه، من ارزیابی ابژکتیوی ندارم. فکر میکنم سرنوشت جمهوری اسلامی امری کشوری و ایرانی نیست و بازیگران جهانی و منطقه ای دیگری هم دارد. چه کسی میداند، شاید همین تقابلها و رقابتهای جهانی و منطقه ای جمهوری اسلامی را به بمب اتمی هم مسلح کند. بطور کلی، یک ایران هسته ای ضرورتا با مخالفت غرب روبرو نمیشود، همانطور که پاکستان و هند و اسرائیل نشده است. مسئله وجود حکومتی است که یک پای اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی است. در هر حال کشمکش دول غربی با جمهوری اسلامی از پرونده هسته ای شروع نشده و با خاتمه این پرونده نیز پایان نخواهد یافت. مذاکرات هم به بهانه و از مجرای پرونده هسته ای است اما طرفین اهداف بلند مدت و توافق برسر مسائل پایه ای تر و قدیم تری را دنبال میکنند.
ما در قبال این توافقات نه موضع ناسیونالیستی داریم و نه موضع داور و مفسر. ما بعنوان کمونیست و انقلابی پلاتفرم قدیمی خودمان را داریم که نه قبل از این توافقات و نه بعد از آن توسط طرفین این جدال نمایندگی نشده و نمیشود. نفس اینکه موقتا خطر جنگ هرچند مبهم روی سر مردم ایران کنار رفته است، نفس اینکه بهانه “تحریم هستیم” در دست جمهوری اسلامی و کارفرمایان که به بلای جان کارگر و مردم محروم تبدیل شده بود کم شده است، نفس اینکه مردم ناراضی در موقعیتی قرار میگیرند که خود راسا باید فکری به حال این رژیم بکنند، اینها برای ما باید مهمتر باشد. جمهوری اسلامی ضد آمریکائی و دوست آمریکا از نظر ما یک رژیم ارتجاعی و ضد کارگری است و باید به طرق انقلابی سرنگون شود.
***