حسین مرادبیگی – موقعیت کمونیسم کارگری و ضرورت تفاوتهای ما

موقعیت کمونیسم کارگری و ضرورت تفاوتهای ما
سمیناری از حسین مرادبیگی

نقد انقلابیگری خرده بورژوائی
این سمینار در تاریخ 11 ژانویه 2014 برگزار شد. رفقا، پدرام نواندیش، نوشین قادری، سیروان قادری و سردشت زمانی زحمت کشیده و آن را پیاده کرده اند. رفیق پدرام حتی در ادیت املائی آن نیز من را کمک کرد. همینجا از این رفقا برای این کار صمیمانه تشکر میکنم. متن پیاده شده را خودم ادیت کرده ام، نکاتی را که آن روز به دلیل کمبود وقت نتوانستم بیان کنم به آن اضافه کرده ام در عین حال لحن محاوره ای آن را نیز حفظ کرده ام. همچنین برای اجتناب از طول مطلب، سوتیتر، دولت در دوره های انقلابی را از آن حذف و در بعضی جاها نیز جملات و پاراگرافهایی را که تکراری به نظر میرسید، حذف کرده ام. سوتیتر آخر این سمینار را کوتاه کرده و در آن تغییراتی داده ام. فایل صوتی این سمینار منتشر میشود، اما خواننده علاقمند به شنیدن آن را به متن ادیت شده آن دعوت میکنم.

مقدمه و معرفی این سمینار
من هم به نوبه خودم به شما خوش آمد می گویم. از اینکه وقت گذاشته و به این سمینار آمده اید، از شما تشکر می کنم. می خواستم ابتدا در مورد موضوع اول این سمینار، توضیح مختصری بدهم. این سمینار به هیچ وجه عکس العملی به اتحاد عمل هایی که این اواخر با حزب کمونیست کارگری ایران و یا دیگراحزاب و سازمانهای اپوزیسیون داشته ایم نیست .عکس العملی به مصاحبه هایی که اخیرا “رادیو رودرو” در این مورد داشته است نیست. از نظر من لااقل این نوع سمینارها، و سمینارهای بعدی اگر برگزار شود دو سال قبل می بایست شروع میشد بویژه در دوره ای که مباحثات درون حزب حکمتیست بالا گرفت و اوضاعی که پیش آمد و خودتان از آن اطلاع دارید؛ شاید آن دوره زمان خیلی مناسبی بود که می بایست وارد این نوع سمینارها میشدیم. سمینار رویداد های مربوط به کشور های عرب زبان قرار بود قبل از کنگره ششم حزب برگزار شود که متاسفانه همانطور که خودتان اطلاع دارید؛ دو ماه قبل از آن؛ علائم بیماری سرطان در من مشاهده شد و تا الان هم که در خدمت شما هستم مریض بوده ام و این کار امکان پذیر نشد. با وجود خستگی جسمی و با وجود مشکلاتی که با آن روبرو هستم اما فکر می کنم لازم است که در این رابطه بحث شود و در مورد مسائل دیگری که پائین تر به آن اشاره میکنم، سمینارهای دیگری نیز برگزار شود. در عین حال از نظر من این سمینار و سمینارهای بعدی، سمینار حزبی نیست، سمیناری نیست که مربوط به فعالیت های حزب باشد. حزب ما در مورد اتحاد عمل با این حزب و آن سازمان سیاسی اپوزیسیون جمهوری اسلامی قرار مصوب دارد. مطابق آن رهبری حزب تصمیم می گیرد که در مواردی با یکی وارد اتحاد عمل بشود و یا نشود. این سمینارها هم چنین در مورد بررسی فعالیت های حزب و کار حزبی نیست، تبلیغ برای حزب ما هم نیست. دلیل اینکه این بار از رفقای حزب بیشتر دعوت شده است، این است که خود را کاملا آزاد ببینند. اگر بحثی دارند، ملاحظه و اظهار نظری دارند آن را مطرح کنند. از نظر من این سمینار و سمینارهای بعدی که برگزار میشود سمینار یک عده مارکسیست است. سمینار کسانی است که خودشان را کادر جنبش کمونیسم کارگری می دانند و سرنوشت طبقه کارگر برایشان مهم است و به این فکر میکنند که چگونه راه پیشروی طبقه کارگر را هموار کنند. میخواهیم اینها بیایند در این سمینارها شرکت کنند، خود سمینار برگزار کنند. من و همه رفقا با اشتیاق تمام در آن شرکت می کنیم و به حرفهای آنها گوش میدهیم.

اما چرا خود این سمینار اسمش موقعیت کمونیسم کارگری است؟ من فکر می کنم هر وقت که بحث کمونیسم کارگری پیش می آید همانطور که منصور حکمت نیز بارها توضیح می دهد؛ مسئله بر سر ضعف کمونیسم است. بحث از ناتوانی کمونیسم است. بحث از بی تاثیری کمونیسم درتغییر زندگی انسانهای هم عصر خودش است. بحث از بی تاثیری کمونیسم در ایجاد یک بهبودی به نفع کارگران و زحمتکشان هم عصر این کمونیسم است.

می پرسند این کمونیسم با گذشت این همه سال چه تاثیری در زندگی طبقه کارگر و زندگی آدم های هم عصر خودش داشته و یا دارد ؟ کدام فعل و انفعال و حرکت این کمونیسم باعث شده است که یک بهبودی در زندگی این طبقه ایجاد و یا گرهی از مشکلات کارگر و زحمتکش آن جامعه باز کرده باشد؟ آیا وجود این کمونیسم برای مثال در جامعه ایران  باعث شده  است که طبقه کارگر در مقابل جمهوری هار اسلامی، یک قدرتی باشد؟ قدرتی آنقدر قوی که بتواند جمهوری اسلامی را در مقابل خود در عرصه های مختلف وادار به عقب نشینی کند؟ بالاخره آدم های آن جامعه بایستی قضاوت کنند که وجود این کمونیسم و افراد و حزبی که این ادعا را دارند؛ چه تاثیری بر زندگی آنها داشته و یا خواهند داشت؟ بنابراین هر وقت بحث کمونیسم کارگری مطرح می شود، دقیقا بحث آنجا می رود. بحث روی ضعف کمونیسم می رود. روی بی تاثیری کمونیسم در جهان و در محیط پیرامونی خودش می رود. من بحثم را از اینجا شروع می کنم.

از خود طبقه کارگر شروع کنیم. رهبری کارگر بعد از گذشت سالها از مباحث کمونیسم کارگری؛ هنوز دست چه جریاناتی است؟ سرمایه داری یک بحران عمیق را داشته است. در این بحران؛ به زندگی میلیونها انسان کارگر در سراسر جهان شدید ترین تعرض را کرده است. وقتی نگاه می کنیم می بینیم که کارگر اعتراض می کند اما رهبری اعتراضش دست کی است؟ می بینیم هنوز اعتراض کارگر دست سندیکاها است که یک بخش آن لیبرال است و بخش دیگرش هم به سوسیال دمکراتها مربوط می شود. در فرانسه و در دوره ای که اعتراضات شروع شد؛ رفقا اگر به یاد داشته باشند سه میلیون نفر به میدان آمدند. سه میلیون نفر برای پائین کشیدن هر حکومت بورژوایی در هر کشوری حتی کشوری مثل فرانسه کافی است. پمپ بنزین ها را اشغال می کنند. شهرداری های محل را در فرانسه اشغال می کنند. طوری می شود که سارکوزی، رئیس جمهور پیشین فرانسه، وادار می شود که بگوید فرانسه یا من را می خواهد و یا کارگر را می خواهد؟ میگوید فرانسه باید از میان این دو یکی را انتخاب کند؟ می بینیم اتحادیه های کارگری به جای اینکه بگویند فرانسه کارگر را انتخاب میکند، در مقابل بورژوازی فرانسه عقب نشینی می کنند. معلوم می شود که سندیکا ابزار رهایی طبقه کارگر نیست. در یونان نسبت به فشارهای سرمایه دارای در آن کشور به طبقه کارگر و به کل جامعه، اعتراضات وسیعی می شود که همه شما از آن خبر دارید. یونان یک کشور کاملا مدرن سرمایه داری است. می بینید به جای شکل گرفتن یک جریان رادیکال کمونیستی، یک جریان خرده بورژوائی به نام “دمکراسی مستقیم” از دل آن بیرون میاید. یا آخر سر می بینیم که راسیسم در آنجا نیرو می گیرد. دیدیم که در آنجا به جای اینکه در آن اعتراضات وسیع کارگری، کمونیسم رادیکال نیرویی باشد که از دل این اعتراضات بیرون میاید راسیسم نیرو گرفت. به این دلیل همانطور که پیشتر هم گفتم؛ شروع بحث موقعیت کمونیسم کارگری دقیقا باید برود روی موقعیت طبقه کارگر و ضعفی که این کمونیسم در رابطه با بی قدرتی این طبقه دارد و نقشی که باید در ایجاد بهبودی زندگی کارگر و دیگر مردم محروم جامعه ایفا کند.

به وضعیت طبقه کارگر و جنبش کارگری در ایران نگاه کنیم، بویژه از سال 1383 به بعد، می بینیم جنبش کارگری  و کارگر و رهبران و فعالین کمونیست درون طبقه کارگر زیر فشار کارگر پناهی قلابی و زیر فشار مستضعف پناهی خفه شده اند. می بینیم که رهبران و فعالین جنبش ما پادوی سندیکا و سندیکالیسم شده اند. وقتی که از سندیکا صحبت میکنند وانمود میکنند که گویا سندیکا وسیله رهایی طبقه کارگر است و آن را جلو کارگر می گذارند. اثری از ابراز وجود رهبر و کارگر کمونیست درون طبقه کارگر نیست. زیر فشار سندیکا و سندیکالیسم او را خفه کرده اند. همه جا وضع تقریبا این است. منظورم از طرح این بحث واضح است این نیست که فورا برویم و به سندیکا و سندیکالیسم در ایران حمله کنیم. اتفاقا در کنار تبلیغ و فراخوان به ایجاد شوراها و مجامع عمومی، جایی که لازم است خودم ما هم باید به ایجاد سندیکا کمک کنیم. باید رهبران و فعالین کارگری سندیکا مورد حمایت ما باشند. باید با تمام قوا بکوشیم که آنها از زندانهای جمهوری اسلامی بیرون بیایند. کاری که تا به حال انجام داده ایم. تقصیر از آنها نیست. باید بدانیم که در غیاب یک جنبش کمونیستی کارگری از نظر سیاسی و حزبی فعال، وضع طبقه کارگر، وضع جنبش کارگری و کارگران کمونیست درون این طبقه نیز اینگونه خواهد شد. کارگر و رهبر و فعال کمونیست درون طبقه کارگر زیر فشار کارگر پناهی قلابی، خفه میشود. در بهترین حالت به پادوی فعالین سندیکا و سندیکالیسم تبدیل میشود. این طیف کارگر پناه قلابی، فعالین خودش را دارد. سایتهای خودش را داشته و رادیو و تلویزیون خودش را دارد. فکر می کنم به همین دلیل راجع به خود این مسئله باید یک سمیناری داشته باشیم. باید یک سمینار جداگانه ای باشد که بیاید مجددا از تفاوت خودش با این کارگر پناهی قلابی، با این موجی که علیه طبقه کارگر و علیه دور ساختن طبقه کارگر از کمونیسم به عنوان دکترین رهایی اش راه انداخته اند، مجدد صحبت کند. منصور حکمت هم، اگر رفقا خاطرشان باشد، وقتی که راجع به این کارگر پناهی قلابی صحبت می کند هشدار میدهد به کمونیسم کارگری و می گوید هر عقبگردی که به طبقه کارگر و جنبش کارگری تحمیل شود به معنای یک قدم پیشروی بورژوازی است. هر عقب گردی که به طبقه کارگر تحمیل شود به معنای شروع دوباره بحث هایی است که همین الان هم شروع شده است و فردا هم شروع خواهد شد. دوباره در بحث های مربوط به انقلاب، در بحث های مربوط به استراتژی و در بحث های مربوط به سوسیالیسم باز خواهد شد. نگاهی به بیرون از خود بیاندازید و از خود سوال کنید که آیا در این بحث ها مدتهاست باز شده است یا نه؟

از بحث انقلاب خشونت است، انقلاب لازم نبود و لازم نیست، انقلاب جامعه را به عقب برمیگرداند بگذریم چرا که تقابل با این یکی ساده تر است و جدل چندانی نمیخواهد. به این دلیل ساده که انقلاب را نمیتوان پیش بینی کرد. انقلاب محصول تقابل گرایشات اجتماعی – طبقاتی درون جامعه است. لذا انقلاب مکانیزم و ابزار قدرت گیری و دست بدست کردن قدرت در جامعه است. نمیتوان گفت که میشود کاری کرد روی ندهد و اگر روی داد، حتما سعی میکنند که جلو آن را بگیرند. انقلاب اما قابل پیش بینی نیست. وقوع آن هم دست من و شما نیست. حتی کسانی که ظاهرا به تقابل جریاناتی میروند که انقلاب را با خشونت یکی میگیرند، خود در عمل هر حرکتی ولو ارتجاعی را برای این یا آن جریان بورژوا تحت نام انقلاب مشروعیت داده و آن را به کارگر به نام انقلاب مورد نظر کارگر میفروشند و کارگر را دنبال این یا آن جریان بورژوا میفرستند. روی نقد ما بیشتر به اینهاست.

می بینیم جنبش های سرنگونی طلبانه ضد استبدادی ای در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا شروع میشود که اغلب این جنبش ها، به طور واقعی که نگاه کنید، ناشی از تقابل جناح های مختلف بورژوازی بر سر انتقال قدرت است. وقتی متوجه می شوند که این شکل از استبداد دیگر خودش به مانعی برسر ادامه حرکت نظام و حاکمیت استثمار گرانه شان تبدیل می شود، از خشم و نفرت فرو خورده توده کارگر و دیگر مردم معترض نیز علیه آن اطلاع دارند، می دانند که اگر در این خشم باز شود مشکلات خیلی جدی برایشان درست میکند، خودشان راه را برای اعتراض مردم بعنوان راهی برای انتقال قدرت، برای دست به دست کردن قدرت میان خود باز می کنند. اگر حتی مردم هم شروع کنند، جنبش هایشان حاضر است. می روند و آن را کنترل می کنند و سرانجام قدرت را در میان خودشان دست به دست می کنند. آنها قبول میکنند که برای مدتی بحران سیاسی ای به آنها تحمیل می شود، اما درب اعتراض به حاکمیت خود را باز می کنند تا یک شکل جدیدی پیدا کنند و دوباره نظام استثمار گرایانه خودشان را ادامه بدهند. اگر خود توده کارگر و مردم معترض به این دولتهای استبدادی نیز شروع کنند، مهمترین مساله برای هر حزب و جریان رادیکال کمونیستی تامین رهبری و جایگزینی رهبری بر این جنبش ها و حرکتهای سیاسی است. وگرنه دنبال این فرد یا آن فرد بورژوا و این یا آن جریان بورژوا و یا دنبال خود این مردم راه افتادن و “انقلاب، انقلاب” گفتن چیزی جز خدمت به این جریانات بورژوا نبوده و نخواهد بود و در بهترین حالت کار جوان 12 – 13 ساله ایست که دنبال مردم معترض راه میافتد. وقتی نگاه می کنیم می بینیم که این جنبشهای سرنگونی طلبانه را به نام انقلابات ضد سرمایه داری که گویا خاصیت سوسیالیستی دارند به طبقه کارگر قالب می کنند. دیروز به طبقه کارگر در مصر و در تونس، فردا به طبقه کارگر در ایران قالب میکنند. دیدیم در ایران جنبش سبز را، حتی برای سرنگونی هم نبود، چیزی نبود جز تلاشی ارتجاعی از درون خود جمهوری اسلامی برای تعویض ولی فقیه، به نام انقلابی که ضد سرمایه داری بود و خاصیت سوسیالیستی داشت، به کارگر در ایران فروختند!

بیائیم بر سر بحث مربوط به سوسیالیسم
یکی از این طرف می گوید که سوسیالیسمش انسانی است. سوسیالیسم خود را انسانی کرده است. الگویی از حاکمیت “خردمندانه” یک عده آدم روشنفکر که قرار است با قدرت گیری طبقه متوسط آن را در جامعه پیاده کنند. از طرف دیگر یک جبهه ای باز شده است. نمی دانم رفقا در چند ماه اخیر رفته اند سراغ سایت های مثل اخبار روز، سایت های طیف اکثریت و غیره؟ مجددا کارزار وسیعی راجع به تجدید نظر در خود سوسیالیسم راه انداخته اند. یکی هم می گوید، “سوسیالیسم مشارکتی” و اینکه باید رفت و فعالیت های عام المنفعه ای را در جامعه به نام سوسیالیسم انجام داد. دیگری میگوید، مارکس اشتباه کرد و سوسیالیسم تنها وظیفه طبقه کارگر نیست. وظیفه بورژوازی و خرده بورژوازی نیز هست!

حتی کسی که تابلوی حزب کمونیست کارگری را بر سر در حزبش آویزان کرده است، همین را می گوید. جنبش تعویض ولی فقیه از نظر او خاصیت سوسیالیستی پیدا میکند. به مضمون و محتوای پراتیکش که نگاه میکنی، چیزی در حد همان “سوسیالیسم مشارکتی” است. یا در “ارزیابی” از انقلاب اکتبر می گوید، در یک جنبش سرنگونی طلبانه، “انقلاب همه با هم”، بخش هایی از بورژوازی و خرده بورژوازی آلترناتیو “سوسیالیسم” را قبول کرده و زیر “رهبری طبقه کارگر”، “انقلاب سوسیالیستی” می کنند! دیگری از “حزب خود رهایی طبقه کارگر” صحبت میکند. می گوید، منظور آن حزبی است که کاری به قدرت سیاسی ندارد، کاری به حکومت ندارد و گویا این همان حزب رهایی طبقه کارگر است. وقتی که راجع به سوسیالیسم صحبت میکنند، اتفاقا همان کسی که می گوید، مارکس اشتباه کرده است و میخواهد نشان دهد که بحث های مارکس را خوانده است، پرودن را خوانده است، خانواده مقدس را خوانده است، تز های اقتصادی و نظرات اقتصادی مارکس را خوانده است، همانجا مجبور میشود که اعتراف کند که مارکس گفته است که خود سوسیالیسم به اندازه کافی گویا است تا نشان دهد که آزادیخواهی و رهایی بشریت در آن است. این یکی می گوید نه، سوسیالیسم به اندازه کافی گویا نیست و پسوند انسانی را به آن اضافه میکند. آن را “آسمانی” میکند. دیگری که بعد از فروپاشی اردوگاه شرق پسوند دمکراسی را به سوسیالیسم خود اضافه کرد، مجددا بر “ضرورت” آن تاکید میکند. درکل، تمام این تلاش ها در خدمت این است که طبقه کارگر را از دسترسی به علم رهایی خودش یعنی کمونیسم کارگری، مارکسیسم، محروم کنند و کارگر را از آن جدا کنند.

بورژوازی در سطح جهان به طبقه کارگر و دست آوردهای او حمله کرده است. روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا نیز از این طریق و با تلاش برای دور کردن کارگر از مارکسیسم، کمونیسم کارگری، به این طبقه و منافع این طبقه خدمت میکنند. کسی که تا دیروز به خودش می گفت سوسیالیسم کارگری و کمونیسم کارگری در این کارزار علیه طبقه کارگر، شریک است. آنوقت ما فکر می کنیم که اگر سر خودمان را پائین انداخته ایم و داریم حزبمان را اداره می کنیم، نشریاتمان را منتشر میکنیم، رادیو و تلویزیون و سایت هایمان را میگردانیم، که همه اینها را باید ارج گذاشت و لازم است، میتوان از کنار این واقعیت ها گذشت و خیال خود را از این بابت راحت کرد. شاید فکر می کنیم که اینها هیچ افکار سازی ای نمی کنند؟ بروید نشریه خاک را نگاه کنید. فعال جوان دانشجوی آزادیخواه و برابری طلبی که دیروز خودش را مارکسیست و کمونیست رادیکال می دانست، رفته با یک نفر چپ لیبرال در فرانسه بر سر آینده چپ و سرنوشت چپ مصاحبه کرده است. خلاصه حرف این فرد این است که جوان آزادیخواه و برابری طلب را از استالینیسم می ترساند که گویا اگر چپ حکومت را در دست بگیرد استالین می شود. بنابراین چپ و سوسیالیسم نباید کاری به قدرت سیاسی داشته باشند. نباید کاری به حکومت داشته باشند. نباید نظر به قدرت سیاسی داشته باشند. باید بروند و کنار ان جی او هایی که درست شده یا درست می شوند، در فعالیت های اجتماعی شرکت کنند!

راجع به خود سرمایه داری!
چرا من فکر می کنم که راجع به خود سرمایه داری باید یک سمیناری باشد؟ به نوشته ها و نشریات تمام سازمانها و جریانات چپ، در خارج و در ایران نگاه کنید. تک آدم را نمیگویم، ممکن است تک آدمی باشد که هست و به سرمایه داری از زاویه مارکسیسم نگاه میکند. غیر از آن چپی که در داخل حزب حکمتیست جمع شده است که حتی در این مورد نیز نمیتوان با کمال اطمینان سخن گفت، نگاه می کنید همه آنها نقدشان نه به سرمایه داری، بلکه به نئولیبرالیسم است. همین الان بروید  سایت راه کارگر را باز کنید. سایت اکثریت را باز کنید، سایتهای دیگر چپ ها را در داخل و خارج ایران نگاه کنید، همه آنها نقدشان به نئولیبرالیسم است. میگویند سرمایه داری با “سیاستهای” نئولیبرالیستی تهاجم خود را به جامعه شروع کرده است! گویا نئولیبرالیسم یک سیاست است و گویا این سیاست نئولیبرالیستی است که بد است، ظاهرا خود سرمایه داری بدون سیاست نئولیبرالیستی خوب است، قابل تحمل است!

چند روز قبل کنفرانس چپ های جهان در اروپا برگزار شد. همه داشتند از مضرات “سیاست” نئولبیرالیسم صحبت میکردند که دارد حتی آب را نیز خصوصی میکند و گویا باید جامعه را از دست سیاست نئولیبرالیستی سرمایه داری نجات داد. گویا با “سرمایه داری لیبرال” میتوان علیه سیاست نئولیبرالیستی وارد میدان شد. در ایران هم یک عده که خود را چپ می نامند میگویند که نئولیبرالیسم به حکومت روحانی نیز دارد بر می گردد! گویا سرمایه داری با دولت روحانی خوب است، اما سیاست نئولیبرالیستی است که بد است. ظاهرا این وجه از سرمایه داری است که برای این چپ مشکل ایجاد می کند. احمدی نژاد که قیمت ها را بالا برد و بحث یارانه ها که پیش آمد، بلافاصله بحث این چپ سر سیاست نئولیبرالیستی و “نقد” این سیاست رفت. بخش عمده چپ بحثش از این شروع شد که نئولیبرالیسم تعرضش را شروع کرده است. گفتند که احمدی نژاد به حرف بانک جهانی و صندوق بین المللی پول گوش میدهد. اگر حرف آنها را گوش نمیکرد، ظاهرا سرمایه داری در ایران بدون گوش دادن به بانک جهانی ایرادی ندارد! حال خود صندوق بین المللی برگشته و میگوید که سیاست هدفمندی یارانه ها بدون پشتوانه مالی کافی، به نوبه خود، اقتصاد سرمایه داری ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی را زمین گیر کرده است!

از دیدگاه این عده در کل، نئولیبرالیسم یک عارضه سیاسی شده است. یک عارضه خارجی و بعضا برون مرزی که گویا به سرمایه داری تحمیل شده است، وگرنه خود سرمایه داری بویژه “مدل لیبرال آن” خوب است و یا قابل تحمل است و ظاهرا پیشرفت بشریت از استمرار آن میگذرد. یا وقتی بحث “ریاضت کشی اقتصادی” پیش میاید نگاه می کنی می بینی که کل این چپ؛ معترض به این است که چرا “ریاضت کشی” را انجام می دهند. گویا “ریاضت کشی اقتصادی” از سرمایه داری جداست. یکی هم آمده و خیال خود را از بابت سرمایه داری راحت کرده است و می گوید، سرمایه داری به دیوار خورده است، دیگر افقی ندارد، تمام شده است و به پایان رسیده است. می تواند (رشد کمی!) بکند اما نمی تواند رشد کیفی داشته باشد. فقط بلد است بگوید “ریاضت کشی”. اما وقتی به نقد خود او از سرمایه داری نگاه میکنی، چیزی بیشتر از نقد به سیاست نئولیبرالیستی سرمایه و یا این یا آن گوشه معیوب آن نیست. حرفم را در این مورد خلاصه کنم، این سمیناری که من پیشنهاد میکنم لازم است. سمیناری که در آن مکانیزم های رشد سرمایه داری را بحث کنیم، کارکرد سرمایه داری را بحث کنیم برای اینکه تفاوت خود را با آن چپی که نهایت نقدش به سرمایه داری، گوشه هایی از سرمایه داری است نشان دهیم.

من فکر می کنم که این سه سمینار به این دلایل لازم است. در کنار این وضعیت، وقتی منظره را نگاه می کنیم یکی از واقعیت هایی را که می بینی، مرگ نابهنگام منصور حکمت است. نبودن منصور حکمت است. این یک بخش آن است. بخشی از آن هم به خود ما برمیگردد. بالاخره ما ادعا می کنیم که پرچم دار مارکسیسم در جامعه باید ما باشیم. وقتی که پرچم دار خودش جدی نیست؛ پرچمش نیز دیگر برافراشته نیست. دوره ای که منصور حکمت در رهبری حزب کمونیست کارگری بود؛ اپوزیسیون داخل و خارج جامعه قبول داشت که ما در آن جامعه پرچم دار مارکسیسم هستیم . بی بی سی وقتی با رضا پهلوی مصاحبه کرد، با منصور حکمت هم مصاحبه کرد. قبول کرده بود که ما نماینده بخش چپ جامعه هستیم. نمی رفت با راه کارگر مصاحبه کند، نمی رفت با اکثریت مصاحبه کند، سراغ منصور حکمت می رفت. آیا الان می آیند سراغ ما ؟ آیا الان قبول دارند که ما نماینده گرایش مارکسیستی در آن جامعه هستیم؟ این همه هجوم می شود از هر گوشه و کنار به کارگر؛ به مارکس و به سوسیالیسم، آیا ما جواب می دهیم؟ آیا در حال تقابل با آنها هستیم؟

می دانم که کار داریم. می دانم که کار حزبی داریم. می دانم که زیاد زحمت می کشیم. ولی نمی توانیم از کنار این واقعیت ها هم رد شویم. وقتی منصور حکمت گفت که باید به کمبود های فکری و سیاسی، حزبی و جنبشی بعد از منصور حکمت فکر کنید، میرسیم اینجا و می بینیم که خلاء های فکری جلوی ما است، خلاء های سیاسی و حزبی و جنبشی جلو ماست. آن بخشی را می گویم که به خودمان مربوط است. به این دلیل می گویم که به خودمان مربوط است چون به وضعیتی که خودمان کلا داریم آگاه هستم. میدانم که نمیشود هی پوش کرد. نمی شود هی فشار آورد. سن ها بالا رفته است، فشار کار، فشار زندگی و فشار های روحی و جسمی که در اثر انشعابات مختلف ایجاد شده است، عدم  توانایی به جوابگویی به خود آنچه که روی داد، همه اینها را باید در نظر گرفت. با اینحال فکر می کنم که می شود بر این وضعیت فائق آمد و جوری کار کرد که بشود به همه اینها جواب داد.

هدف دیگر من از برگزاری این سمینارها این است که ما باید به بحث تفاوتهای خود پایان بدهیم. ما باید به این تفاوت ها و تفکیک های خودمان با کمونیسم های مختلف پایان بدهیم. دیگر نمی شود که هر روز بیائیم و بگوئیم تفاوت های ما با اینها این است، تفاوت های ما با دیگری هم این دیگری است. همانطور که اگر دقت کرده باشید در سمینار های کمونیسم کارگری خود منصور حکمت نیز همین را میگوید و میخواهد همین کار را انجام دهد. میگوید بالاخره بحث هایمان را کردیم، اما یک جایی باید از این کمونیسم ها عبور کنیم. روی خود کمونیسم کارگری، استراتژیش و اشکال متناسب با آن باید بیائیم. اگر رفقا خاطرشان باشد بخش دوم سمینار کمونیسم کارگری دارد راجع به این اشکال صحبت می کند. مارکس هم همین کار را کرد. مارکس هم آمد تفاوت کمونیسم خودش را با سوسیالیسم های موجود، سوسیالیسم خرده بورژوازی، سوسیالیسم فئودالی، سوسیالیسم بورژوایی، سوسیالیسم حقیقی آلمانی بیان کرد و این را تمام کرد. دیگر نرفت هر شش ماه یک بار بیاید و بگوید تفاوت ما با اینها این است و آن است. رفت بر سر آن پایگاهی که از آنجا باید به جهان بورژوازی تعرض کرد. امروز هم باید ما بیائیم سر این پایگاه، مارکسیسم، کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر، پایمان را محکمتر روی این جنبش قرار دهیم. من برای این دوره این چهار سمینار را پیشنهاد می کنم. شاید رفقای دیگری سمینارهای دیگری را پیشنهاد کنند. در هرحال فکر می کنم باید به بیان تقاوتهای خود خاتمه بدهیم و روشن تر روی پایه اجتماعی خود ایستاده و از بیان تفاوتهای خود با همه چپ ها و کمونیسمهای غیرکارگری موجود عبور کنیم.

یک هدف دیگر که از این سمینار و سمینارهای دیگر مد نظرم است ضرورت این سمینارها برای نسل جوان است. جوانی که اکنون 22 سالش است، جوان 22 ساله که الان توی ایران است. جوانی که اصلاً نمیداند اردوگاه شرق چی بود؟ مگر برود تاریخ را ورق بزند. وقتی او متولد شده این اردوگاه فرو ریخته بود. اردوگاهی نمانده بود. این جوان نمیداند که کمونیسم های اردوگاهی چه مقوله ای بودند؟ نمی تواند هیچ رابطه ای با این مسائل برقرار کند. منظورم بحث های مربوط به اسطوره “بورژوازی ملی و مترقی” نیست. منظورم حتی مباحث کمونیسم کارگری دوره منصور حکمت هم نیست. جوان 22 ساله در ایران نمی تواند حتی با این مباحث هم ارتباط برقرار کند. لازم است که یک بار دیگر برویم سراغ انقلاب و راجع به انقلاب صحبت کنیم. تا آنها سراغ مباحث کمونیسم کارگری بروند و نوشته کارگران و انقلاب را راجع به انقلاب بخوانند و بدانند که کارگران، انقلاب سوسیالیستی را می خواهند. تا متوجه شوند که انقلابات رنگین کمانی یا جنبش سرنگونی طلبی (“انقلاب علی العموم” و “انقلاب همه با هم”) یا “انقلاب سبز” برای تغییر ولی فقیه را که به کارگر به نام انقلابی که خاصیت سوسیالیستی داشت فروخته و یا میفروشند، انقلاب مورد نظر کارگران نیست. اینکه کارگر در مورد هر کدام از اینها چه موضعی میگیرد، مساله جداگانه ایست و اینجا مورد نظر ما نیست. این جوان وقتی برود سراغ نوشته کارگران و انقلاب منصور حکمت، متوجه خواهد شد که تحولاتی که روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا به نام “انقلاب” می خواهند تحویلش بدهند، انقلاب مورد نظر کارگر نیست و بعضا ارتجاعی بیش نیستند. سراغ این تاریخ را میگیرد به بحثهای کمونیسم کارگری می رسد. متوجه میشود که کارگر، خواهان انقلاب سوسیالیستی، خواهان انقلاب کارگری است و آنچه که به نام انقلاب به او میفروشند، چیزی جز قالب کردن انقلابات و تحرکات بورژوازی به جای انقلاب کارگری نیست. این جوان از این طریق بین خود و این تاریخ و این مباحث رابطه برقرار میکند. الان بروید دانشگاهها در ایران، دانشجوی چپ سرگرم این بحثها است. به او میگویند که امروز چپ و سوسیالیسم نباید در سیاست دخالت بکند، نباید به قدرت سیاسی نظر داشته باشد، نباید به حکومت نظر داشته باشد. بروید ببینید، کل بحث ها در میاند دانشجویان چپ در دانشگاهها این ها است. اگر ما یک بار دیگر این مباحث را از زاویه کمونیسم کارگری تکرار نکنیم و کاری نکنیم که جوان 22 ساله امروز جامعه ایران، بین خود و مباحث کمونیسم کارگری رابطه برقرار کند، جوانی که به کمونیسم علاقمند میشود، کارگر جوانی که چشم باز می کند وبا این وضعیت روبرو میشود، آنچه را که پیشتر به آن اشاره کردم تحویلش می دهند که نباید کاری به قدرت سیاسی و قدرت گرفتن داشته باشد. باید بعنوان یک جوان کمونیست برود در فعالیتهای اجتماعی مشارکت کند. یا بنام انقلاب بدود دنبال امثال موسوی و کروبی برای تغییر ولی فقیه یا در بهترین حالت دنبال این یا آن جریان بورژوا و خرده بورژوا برای سرنگونی یک حکومت استبدادی، راه بیفتد. کارگر کمونیست درون طبقه کارگر هم باید برود دنبال سندیکایش، همین. برگزاری این سمینارها از این نظر هم یعنی از نظر برقرار کردن رابطه جوان 22 ساله در ایران با مباحث 22 سال قبل منصور حکمت و بحثهای کمونیسم کارگری لازم است.

با این مقدمه که کمی هم طولانی بود و فکر میکنم لازم بود میرویم به سراغ بحث امروز:

ضرورت عبور از انقلابیگری خرده بورژوایی
بحث سمینار امروز درباره نقد آن چیزی است که من فعلا به آن انقلابیگری خرده بورژوایی میگویم. هدف من عمدتاً نقد این خط فکری سیاسی و بطور مشخص تر نقد دیدگاه حمید تقوایی دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری است. چرا؟ چون حمید تقوایی اکنون عمدتا این سیستم فکری را نمایندگی میکند. دیدگاهی که بخش زیادی از حزب کمونیست کارگری دوره منصور حکمت را همراه خودش برد. لازم است که از قبل توضیح بدهم که هدف من تضعیف حزب کمونیست کارگری نیست و فکر نمی کنم مشکل هم حمید تقوایی باشد. خواستم از اول این را روشن کنم. هدف من نقد آن سیستم فکری است که این یکی (حمید تقوایی) آن را تئوریزه میکند، روی این خط موضع سیاسی میگیرد، روی این خط بحث کرده و پراتیک حزب خود را بر آن منطبق میکند. به دو هدف:

1 – می پرسند تفاوت شما با حزب کمونیست کارگری چیست؟ چرا که آنها هم میگویند، یک دنیای بهتر، آنها هم به منصور حکمت اتکاء میکنند و خود را حزب کمونیست کارگری نیز مینامند.

2- نشان دهیم که این دیدگاه، یک دیدگاه ورشکسته و مضمحل شده است و باید از آن عبور کرد. در یک کلام، هدف این است که نشان دهیم اگر کسی هنوز به خیال خود روی نقدش به نمودهایی از این انقلابیگری خرده بورژوائی، کمونیسم خلقی، یا نقدش به نمودهایی از روی دیگر سکه این گرایش، آکادمیسم و الگوبرداری غیر انتقادی است، که نهایتا به سندیکالیسم و مستضعف پناهی منجر شد، و فکر میکند روی پایه جنبش کمونیسم کارگری ایستاده و حزب و جنبش سیاسی آن را میسازد، در اشتباه است. روی هیچکدام از اینها و نقد به نمودهایی از آن نمی شود کاری کاملا جدا از آنها کرد. این را به ما سرانجام این خط و سرانجام حزب کمونیست کارگری این دوره میگوید. اشاره به مورد دیگر را نیازی نیست. از اینها باید عبور کرد.

بازگشت انقلابیگری خرده بورژوائی
این دیدگاه فکری سیاسی، انقلابیگری خرده بورژوائی، کمونیسم خلقی، نه امروز که سال 57 و با انقلاب 57 و حتی قبل از آنکه منصور حکمت نقدش را از آن شروع کند، ورشکستگی و اضمحلال سیاسی آن آشکار شد. کمونیسم خلقی مدتها قبل مضمحل شده بود اما دیکتاتوری حکومت سابق مانع از روئیت آن بود. این خط فکری سیاسی وقتی پا به انقلاب 57 پاگذاشت، مضمحل شده بود. اما چرا توانست مجددا و آنهم درون حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت در قامت یک جریان میلیتانت صرفا “ضد رژیمی” بازگردد و بخش زیادی از این حزب را همراه خودش ببرد؟ و چرا شاخه دیگر آن درون بخش دیگر، حزب حکمتیست، که ما آن را تشکیل دادیم چنین نهایتی را پیدا کرد؟

برای سیر بازگشت این پدیده و جواب به این سوالات به انشعاب در حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت باید برگشت. از نظر من انشعاب در حزب کمونیست کارگری خودش به یک سمینار جداگانه نیازمند است. براین واقف هستید که اگر این بحث را باز کنیم، خودش سمینار جداگانه ای می شود و وقت این سمینار را هم میگیرد. در اینجا فقط اشاره کوتاهی می کنیم:

این سمینار لازم است، اما نه به صورت سمیناری فردی. اگر یک وقت برگزار شد، به شکل پانلی بهتر است برگزار شود. سه یا چهارنفر از رفقا بیایند و صحبت کنند. بعنوان تاریخ شفاهی بحثش را بکنیم و بگذاریم یک جایی تا هر وقت کسی خواست بتواند به آن مراجعه کند. چرا میگویم باید به این انشعاب مراجعه کرد؟ برای اینکه خود رفقا میدانند که بخش اعظم ما محصول انقلاب 57 بودیم و بخش اعظم ما در مبارزه علیه پوپولیسم، کمونیسم خلقی، بزرگ شده بودیم. میشود نشان داد تا کجا آمدیم و تا کجا رفتیم. منظورم این است که انقلابیگری خرده بورژوائی فقط می توانست در حزب کمونیست کارگری آن دوره سربلند کند. نه در کومله، نه در سازمان اکثریت و نه در سازمان راه کارگر، بلکه در این حزب بود که میتوانست بازگردد. همه ما که وارد این حزب شدیم، محصول آن دوره یعنی مبارزه ضد “پوپولیسم خلقی” بعد از انقلاب 57 بودیم. میتوان لحظه به لحظه این تاریخ را در چنین سمیناری نشان داد. تصور انقلاب پنجاه و هفتی یا داشتن حزبی برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط انقلاب، هنوز هم در میان ما وجود دارد. این تصور که انقلاب میشود و انقلاب، جمهوری اسلامی را سرنگون می کند. یا در آن دوره حزب کمونیستی نبود، اما در این دوره حزب کمونیستی هست و انقلاب تحت رهبری این حزب و طبقه کارگر، جمهوری سوسیالیستی را برقرار میکند، تصور عمده رهبران و کادرهای درون حزب کمونیست دوره منصور حکمت بود. این تازه بهترین حالت آن است. این تصوری بود از انقلاب پنجاه و هفت که اگر به یاد داشته باشید در نامه منصور حکمت به فاتح شیخ و حمید تقوایی نیز مفصل توضیح داده شده است. من از حمید تقوایی در آن دوره انتقاد نمیکنم. شاید اگر من هم می رفتم و همان مصاحبه را انجام میدادم همین را میگفتم و آن بحث را میکردم. بحث این بود و اگر نامه را خوانده باشید، منصور حکمت می نویسد که حمید تقوایی می گوید که حزب ما انقلاب را پیش بینی کرده است، سرنگونی را پیش بینی کرده است، انقلاب حتمی است، سرنگونی حتمی است. این تصویری بود که در حزب کمونیست کارگری آن دوره در مورد رابطه حزب و انقلاب وجود داشت. من شک ندارم اگر منصور حکمت نبود کسی در مورد این مصاحبه حمید تقوایی در باره قرار مربوط به جمهوری سوسیالیستی، اصلا یک چنین نامه ای را حتی با مضمون تقریبا مشابه آن، به فاتح شیخ و حمید تقوایی می نوشت و بحث را جای دیگری می برد. طوری که خود حمید تقوایی نیز از اظهار نظر فردی خود در این مورد و انتشار آن در نشریه ایسکرا عقب نشینی کرده و یا از آن صرفنظر بکند.

اما این در دوره ای است که منصور حکمتی هنوز وجود دارد و هر طوری هست هژمونی کمونیسم کارگری این پرچمدار در تمام حزب قبول شده است. “حزب و انقلاب” حمید تقوایی، اسم رمز بازگشت به انقلابیگری خرده بورژوائی یا کمونیسم خلقی در حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت بود. چیزی که حمید تقوایی تا منصور حکمت زنده بود هیچگاه جرات آن را نداشت و نه جرات آن را میکرد که آن را مطرح کند. اما وقتی منصور حکمت نیست، این بحث را میاورد، با تقابل جدی ای درون حزب روبرو نمیشود و بعدا بخش زیادی از حزب را نیز روی این خط، همراه خودش می برد. ظاهرا رابطه حزب و قدرت سیاسی و کمونیسم کارگری و انقلاب کارگری و سوسیالیسم تا وقتی که منصور حکمت در قید حیات بود، جواب بود. بعد از مرگ او دیگر جواب نبود. رابطه حزب و قدرت سیاسی به “نظریه حزب و قدرت سیاسی” تنزل پیدا میکند و جای خود را میدهد به رابطه “حزب و انقلاب”! در آخرین نوشته حمید تقوایی، میشود، “حزب در عرصه سیاست”. رنگ سرخ انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری سفید شده و “انسانی” میشوند و سرانجام برای حمید تقوایی، جنبش سبز، ضد سرمایه داری و خاصیت سوسیالیستی پیدا میکند. اینها از نیت بد حمید تقوایی یا کس دیگری نیست. کسی از چیزی برنگشته و عدول نکرده است. برای این گرایش، حزب و قدرت سیاسی و کمونیسم و انقلاب کارگری دیگر جواب نبوده و نیست. هیچوقت هم نبوده است. اینها دیگر بدرد این گرایش و منافع مادی طبقه ای که میخواهد آن را نمایندگی کند نمیخورد. آن را کنار میگذارد. میرود روی بستر گرایش بورژوائی اصلی جامعه و آن را در خود منعکس میکند. حزبش را هم به حزب مجموعه ای از کمپینها تبدیل میکند که در واقع چیزی جز همان “سوسیالیسم مشارکتی” نیست، که در کمپینهای معینی در جامعه شرکت دارد. این آخر و عاقبت انقلابیگری خرده بورژوائی در حزب کمونیست کارگری بویژه بعد از سقوط اردوگاه شرق است. چرا که قبل از آن یک قطب بورژوازی جهانی خود را با کمونیسم تداعی میکرد. خرده بورژوازی میلیتانت و “ضد امپریالیستی” بود که این انقلابیگری روی آن تکیه زده بود تا جایی که خود را به نام کارگر و رادیکالیسم کارگر نیز تداعی میکرد. بعد از فروپاشی این اردوگاه دیگر بورژوازی اردوگاه شرق نیازی به کمونیسم نداشت. ناسیونالیسم و دمکراسی طلبی هم که پایه این انقلابیگری خرده بورژوائی بودند، سرراست برگشتند روی ناسیونالیسم و دمکراسی طلبی خود و کاملا ضد کمونیست شدند. دیگر نمیشد پشت رادیکالیسم پرولتاریا خود را پنهان کرد. سرسخت ترین و میلیتانت ترین انقلابی خرده بورژوا ناچار از روی آوری به ساختار غرب و به ناسیونالیسم و دمکراسی طلبی این ساختار شدند. حمید تقوایی و در نتیجه حزب تحت رهبری این خط نیز نمی توانستند از این قاعده مستثنی شوند. به اینها در طول این سمینار برمیگردم اما همینجا به آخرین نمونه از هم بستری سیاسی این خط فکری با این جهت اشاره میکنیم.

حمید تقوایی در آخرین اظهار نظر خود در مورد توافق ژنو، 5 بعلاوه 1، توافق جمهوری اسلامی با آمریکا و دول غرب در مورد مساله هسته ای، در مصاحبه با نشریه انترناسیونال، نشریه حزب کمونیست کارگری چنین میگوید:” این توافق نامه نیست، تسلیم نامه جمهوری اسلامی به شرایط غرب و گروه پنج بعلاوه یک است”. ظاهرا از سر تحقیر جمهوری اسلامی که گویا از سر ضعف این کار را کرده است، اما درواقع همان انتقاد قرارداد ترکمانچای رضا پهلوی و سلطنت طلبان از موضع ناسیونالیسم پروغرب، انتقاد امثال بنی صدر و اقتصاد دانان بورژوازی ایران و دیگر ناسیونالیستهای ایرانی از موضع ناسیونالیسم ایرانی است که گویا جمهوری اسلامی، ایران را در مقابل قدرتهای خارجی خوب نمایندگی نکرده است. شنیدنی است که اینها خطاب به جمهوری اسلامی چنین میگویند، این چه قراردادیست که جمهوری اسلامی با دولت آمریکا و قدرتهای خارجی بسته است؟ باعث سرشکستگی ایران و ایرانی شده است. اینکه توافق نامه نیست، تسلیم نامه است. قرارداد ترکمانچای است. دولتی که خودش 50 میلیارد 50 میلیارد سرمایه گذاری میکرد حالا باید چشمش به دهان کاترین اشتون و یا جان کری باشد که 500 میلیون دلار را چکه چکه برای ایران آزاد کنند. مشکل اینها با جمهوری اسلامی این است. متاسفانه مشکل حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری هم با جمهوری اسلامی این است. به جای توانایی در گفتن آن واقعیتی که دارد پشت این قرار داد انجام میگیرد به کارگر و مردم محروم آن جامعه، بر سر این یا آن امتیازی که طرفین میگیرند یا به یکدیگر می دهند به داوری می نشینند. هرکدام از یک زاویه ای، اما در کل همه آنها در موضع ناسیونالیسم ایرانی به همدیگر میرسند.

طرف به خیال خودش میخواهد حکومتش را از این طریق نجات داده و بقاء آن را تضمین کند. یک عده هم به او میگویند، با این کار “سند تسلیمش” را امضاء میکند! این از سر سطحی نگری و یا کمبود آگاهی و معرفتی این خط فکری سیاسی و حمید تقوایی نیست. انقلابیگری خرده بورژوائی در موضعگیری و انتخاب سیاسی‌، ناچار به همان جائی خواهد رسید که ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی و یا ناسیونالیسم ایرانی می رسد.

درهرحال، دخالت یا دفاع در مقابل کمونیسم خلقی، انقلابیگری خرده بورژوائی در حزب کمونیست کارگری آن دوره وجود داشت. درست به این علت که اکثریت عظیم ما که در حزب کمونیست کارگری دوره منصور حکمت بودیم، محصول دوره مبارزه ضد پوپولیستی یعنی ضد انقلابیگری خرده بورژوایی بودیم در عین حال که، اشتراک نظر و خویشاوندی نیز وجوداشت. به همین دلیل هم این گرایش توسط حمید تقوایی قادر نبود که کل حزب را با خود ببرد.

جریان دیگری هم بود و آن روی دیگر سکه پوپولیسم خلقی، که در آکادمیسم و الگوبرداری غیر انتقادی خود را نشان میداد. کمونیسمش به همان اندازه اثباتی و ارشادی بود که حمید تقوایی بود. این یکی بیشتر ناشناخته بود، اظهار وجود عینی نکرده بود. در مقابل این در حزب کمونیست کارگری آن دوره دفاعی نبود. این گرایش وقتی فرصت پیدا کرد که به زبان خودش صحبت کند، صحبت کرد که آخر و عاقبت آن را دیدیم.

پیشتر گفتم که می توان لحظه های این تاریخ و این اتفاقات را در یک سمینار مربوط به علل انشعاب در حزب کمونیست کارگری آن دوره نشان داد. اگر منصور حکمت نبود، در نقاط عطفی می توانست کل حزب را با خود ببرد. در این مورد فقط این را می گویم که حزب کمونیست کارگری به نظر من شبیه حزب بلشویک بود بعد از اینکه جنگ داخلی تمام شد و حزب بلشویک با ساختن سوسیالیسم روبرو شد. موقعیت حزب بلشویک که لنین رفته بود و لنینیسم که نمایندگی نشد. از نظر من تشابهش با حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت خیلی واقعی است. کمونیسم کارگری در حزب کمونیست کارگری دوره منصور حکمت پرچمدار داشت، پرچمدارش هم منصور حکمت بود و نماینده سیاسی یک جنبش اجتماعی، کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر بود. بعد از 23 سال اظهار وجود، حق داشت و بقول منصور حکمت هر کسی می توانست بیاید و آن را نشان بدهد و بگوید که چرا مربوط به این جنبش و نماینده سیاسی این جنبش است.

از نظر من انشعاب در حزب کمونیست کارگری شبیه به آن دوره بود. در آن انشعاب، کمونیسم کارگری نمایندگی نشد، منصور حکمت نمایندگی نشد و نمیتوانست هم نمایندگی بشود. نه از جانب ما و کل رفقایی که حزب حکمتیست را تشکیل دادیم و نه از جانب رفقایی که الان با هم در حزب حکمتیست هستیم. در یک کلام در آن دوره کمونیسم کارگری نتوانست آلترناتیو داشته باشد. اگر شما بروید تاریخ 3 جلدی ایزاک دویچر را در مورد سرگذشت تروتسکی بخوانید این واقعیت را بیشتر متوجه خواهید شد. در آن دوره که خط ناسیونالیسم روسی در شوروی بر لنینیسم پیروز شد و انقلاب اکتبر را شکست داد و رفت که سرمایه داری روسیه را صنعتی بکند، می بینید که تروتسکی بعنوان کسی که با استالین درمیافتد، آدم سرگشته و بی آلترناتیوی است که نمیداند چه میگوید. فوقش میگفت که حکومت استالین حکومتی است کارگری اما دجنره شده (فاسد شده است). وضع ما هم تقریبا شبیه به این بود. من حاضرم تمام آن لحظات را از نظر خودم، یکی ممکن است آن را قبول کند یا نکند، نشان بدهم که کمونیسم کارگری، منصور حکمت، نمایندگی نشد. وقتی حمید تقوایی با “حزب و انقلابش” آمد، من و رفقای دیگری در این مورد صحبت کردیم. اما چرا باز این خط توانست بخش بزرگی از حزب کمونیست کارگری آن دوره را با خود ببرد؟ همه اینها را می شود صحبت کرد.

یکی می تواند ادعا کند که در برابر این خط، خط دفاعی ای بود. من نمیگویم نبود. در طول فعالیت در حزب کمونیست و 10 سال فعالیت در حزب کمونسیت کارگری کادرهایی بودند و در کنار منصور حکمت کاملاً آزموده بودند. ولی جوابی که دادیم یا میدادیم آن جوابی نبود که خط انقلابی گری خرده بورژوائی که حمید تقوایی آن را نمایندگی میکرد و یا می بایست جواب میگرفت. من بحث خودم را بعد از جدایی که خیلی ها گفتند بحث خیلی خوبی بود بعد از 10 روز دوباره آن را خواندم، دیدم این جواب نیست. در یکی از شماره های کمونیست فصلی آن دوره حزب حکمتیست نیز چاپ شد. بحث رفقای دیگر را هم خواندم، دیدم هیچ کدام از اینها جواب نیستند. هیچ کدام از اینها نمی تواند این جواب را بدهد که چرا وضع اینجوری شد؟

راجع به تمام اینها، بحث ها و اظهار نظرهای منصور حکمت هست. درکل، لازم است که در مورد انشعاب در حزب کمونیست کارگری سمیناری برگزار شود. منظور من این نیست که روی مواردی از این قبیل که کی چکار کرد و کی دور زد و غیره نیست. هدف این است برای نسلی که بعدا به ما می پیوندد و بخواهد با کمونیسم کارگری رابطه واقعی ای ایجاد کند، روایت درست و قابل اتکائی برای ثبت در تاریخ این حزب بدست داده شود. وگرنه خود انقلابیگری خرده بورژوائی اگر بعد از مرگ منصور حکمت توانست دوباره بازگردد، بازگشت تا ثابت کند که پایه اجتماعی را خود بکلی از دست داده است. بازگشت تا اضمحلال سیاسی خود را در دنیای بعد از فروپاشی اردوگاه شرق نشان دهد. بازگشت تا یک بار دیگر نشان دهد که جریانی است در حاشیه جامعه که اهداف و افکار و گرایشات اصلی بورژوازی را در خود منعکس میکند. هدف سمینار حاضر هم نشان دادن این دگردیسی است. هر کسی که فکر می کند می تواند روی این خط فکری سیاسی، روی هر دو روی سکه این خط، فعالیت کمونیستی را سازمان دهد، اشتباه می کند. این خط فکری سیاسی بدرد هیچ کار جدی در جامعه نمیخورد، جز اینکه لالائی این یا آن جریان بورژوا را در گوش کارگر بخواند. باید اضمحلال آن را یک بار دیگر نشان داد و لازم است که پایه های فکری و مکان و انتخابهای سیاسی آن را نشان داد.

انقلابی خرده بورژوا، کمونیست خلقی، سرگردان در یک دایره بسته
اگر بروید سراغ بحث ها و سمینارهای حمید تقوایی، می بینید که در یک دایره بسته ای سرگردان است. محفوظاتی مربوط به گذشته است که مدام تکرار میشوند و می آیند و می روند. همه جا با این بحث ها روبرو میشوید که میگوید و تکرار می کند که یک کمونیسمی بود که می گفت: من میخواهم جامعه را صنعتی بکنم ، من می خواهم بورژوازی مستقل خودم را بیاورم، کارگر خودم را استثمار بکنم، بورژوازی خودم را قدرتمند کنم (منظورش چپ خلقی 57 است که خواهان سرکار آوردن “بورژوازی ملی و مستقل” خودش بود). یا میگوید، در مقابل بورژوازی انحصاری پرچم سگ زنجیری بلند میشود. یا مرتب تکرار می کند که کمونیسمی بود که می خواست استقلال کشورش را تامین کند. کمونیسمی بود که می خواست کشورش را صنعتی بکند و غیره و غیره. ظاهرا روی سخنش با کمونیسم خلقی و یا ملی ای بود که در اتحاد مبارزان کمونیست از سال 57 به بعد اساسا توسط منصور حکمت نقد شد و حمید تقوایی هم مثل بقیه در آن نقش داشت. سوالی که جلویش می گذارند این است که پس کمونیسم مورد نظر شما چه؟ اینها رفتند و هر کاری کردند بالاخره با کمونیسم نوع خودشان، کشور خود را صنعتی کردند. یکی رفت کشور خودش را صنعتی کرد، یکی رفت کشور خود را مستقل کرد. سوال این است که کمونیسم شما کجای کار است؟ کمونیسم شما چه کار کرده است؟ می پرسند 170 ساله که ادعا میکنید که می خواهید به قدرت برسید و سوسیالیسم را جایی پیاده کنید، پس کجاست این کمونیسم مورد ادعای شما؟ در جهان سرمایه داری جای آن کجا است؟ در ایران سرمایه داری جای آن کجاست؟

نمیشود که بروی و هر سال یک بار یا چند بار دوباره بیائی و همینها را تکرار کنید که کمونیسمی بود اینجوری میگفت، کمونیسمی هم بود آنجوری میگفت. یا در پراتیک و در انتخابهای سیاسی دنبال جنبشهای رنگین کمانی راه بیفتید، اما مدام به تکرار طوطی وار اینها بپردازید. یا مرتب تکرار میکند که، حال مخلوط کردن سطوح مختلف بحث به جای خود، یک انقلاباتی بود در قرن 20 که این انقلابات برای استقلال بود، انقلاباتی بود برای نجات کشور از دست استعمار، تازه انقلاب کارگری اکتبر هم در آن دوره روی داده است. بعد میرود سر بحث اصلاحات ارضی، علی امینی، ارسنجانی که معلوم نیست جایگاه اینها در بحث انقلابات قرن بیستم کجاست؟ بعد میگوید که سرمایه داری در آن دوره در سال 1950 ، وقتی مراجعه می کردید نسخه آنها این بود که میگفت، برو اصلاحات ارضی کن، برو زمینهای فئودال را تقسیم کن، این میشود رشد سرمایه داری!

سوال از حمید تقوایی این خواهد بود که قبول که انقلابات قرن 20 اینجوری بود. بالاخره آن کسی که انقلاب ملی کرد میخواست کشورش را به عظمت امروزی برساند، رساند. میخواست کشوری مدرن بسازد، میخواست طب را مجانی بکند، میخواست دارو را مجانی کند، میخواست تریاک را به مردم ترک کند و در آن جامعه اعتیاد را ریشه کند. میخواست کشوری مدرن باشد براساس بازار و کار مزدی و قدرتی باشد بقول حمید تقوایی سری میان سرها دربیاورد. می پرسند پس انقلاب شما کو؟ شما که مدام گفتید و میگوئید، “انقلاب، انقلاب”، پس انقلاب خود شما کی قرار است اتفاق بیافتد؟ یک عده رفتند و کشور خود را با انقلاب آوردند در قرن بیستم. شما ادعا میکنید که حزبتان برای انقلاب است، پس این انقلابی که حزب شما باید سازمان بدهد کجاست؟ کی اتفاق میافتد؟ نمیشود که هرسال یک بار یا چند بار آمد و دوباره گفت، انقلاباتی بود در قرن بیستم که برای این بود و برای فلان بود. ظاهرا انقلاب را دیگران سازمان میدهند و این یکی تفسیر و یا نام گذاری آن را بعهده گرفته است.

یا اینکه میگوید، عده ای بودند که میگفتند سوسیالیسم همین امروز نمیشود، می گفتند سوسیالیسم را باید گذاشت برای فصل نی. کی این را گفتند؟ گیریم 90 سال قبل! منشویک ها میگفتند که نباید در انقلاب بورژوائی طبقه کارگر دست به قدرت ببرد، باید کمک کند که سرمایه داری رشد کند. یا چپی بود که 30 یا 34 سال قبل میگفت که نمیشود فعلاً انقلاب سوسیالیستی کرد باید در مرحله اول رفت و انقلاب دمکراتیک را انجام داد و مرحله بعد نوبت سوسیالیسم خواهد رسید، که نوبت آن هیچوقت نمیرسید. میپرسند سوسیالیسم فوری خود شما کو؟ کجاست؟ اونها 90 سال قبل گفتند یا 30 سال قبل یا 10 سال قبل گفتند. نمیشود که 10 سال دیگر هم بگذرد، بازهم بیائی و بگوئی که یک عده میگفتند که سوسیالیسم فوری نمیشود. دوباره 10 سال دیگر از سر دیگر بگیرید و بیائید و بگوئید که یک عده گفتند که سوسیالیسم فوری نمیشود. می پرسند، سوسیالیسم همین امروز و فوری شما کو؟

میگویند، مساله را حل کن دیگر. هلی کوپتر مورد نظرت را یک جایی پیاده کن دیگر. می بینید که این نگرش با محفوظات قدیمی خود مدام در یک دایره بسته سرگردان است. می آید و میرود. و اینها قرار نیست که منشاء هیچ پراتیک جدی ای در پیرامون خودش باشد. حالت یک لفاظی تکراری را پیدا کرده است. بحث سالگرد حزبش همین است. بحثش مربوط به بررسی انقلابات اکتبر همین است. بحثش در مورد میزگرد مربوط به چپ همین است، بحثش در مورد مناقشه هسته ای جمهوری اسلامی در یک میزگرد رادیویی وقتی که از او سوال میکنند که راه چاره چیست، همین است. اینها مرتب در یک دایره بسته ای تکرار می شوند. در بیشتر موارد هم با تداعی معانی. مثلاً در مورد وقایع انقلاب اکتبر، حمید تقوایی یک ساعت صحبت میکند. وقتی قرار است در مورد امروز صحبت کند دوباره می رود در مورد انقلاب اکتبر صحبت میکند و آخرش دیگر مجالی باقی نمی ماند که در مورد امروز صحبت بکند. به سرعت تیترهایی را میگوید که من بعدا و در ادامه روی بعضی از این تیترها مکث میکنم. دراینجا فقط به این نکته اشاره میکنم که تمام بحثهایی که حمید تقوایی به شیوه خودش مدام تکرار میکند، توسط یک آدم دیگری به نام منصور حکمت در نقطه عطفهای معینی، برای هدفهای معینی، بسیار روشن، بسیار دقیق، و بسیار جذاب و از موضعی مارکسیستی بیان شده اند که هرکسی که بخواهد تاریخ و هدف از این بحث ها را بداند، سراغ خود آثار منصور حکمت میرود. کار من و شما نه تکرار طوطی وار و مداوم اینها، بلکه جواب دادن به مسائل دنیای امروز است. جواب دادن به مسائلی است که کمونیسم کارگری، امروز با آن روبرو است، اگر کسی ادعا میکند که کمونیسم کارگری مشغله جدی اوست. وگرنه تکرار آن چیزی جز لفاظی و یا حداکثر تزئیناتی برای طاقچه نخواهد بود که متاسفانه برای این گرایش و حمید تقوایی تکرار آنها چیزی جز لفاظی و تزئینی برای طاقچه نیست. زیر این لفاظی، پراتیک غیرکارگری و انتخاب سیاسی دیگری انجام میشود. رفت و آمد در این دایره بسته قرار است، این را از انظار “مخفی” کند.

خوب، آدمهایی که این بحث های حمید تقوایی را گوش می کنند حق دارند که خسته شوند. کسی که واقعاً بخواهد یک کار جدی را انجام دهد میگذارد و میرود. از خودش می پرسد که میخواهد یک کار جدی انجام دهد، این دیگر چیست؟ آیا قرار است کل زندگیش بشود این؟ اگر قرار است، 10 سال، 20 سال 30 سال دیگر هم دوباره آمد و گفت: کمونیسم یک عده این بود و انقلابات قرن بیستم برای این بود و برای آن نبود. یا یک عده میگفتند که سوسیالیسم فوری و همین امروز نمیشود! این آدم از خود می پرسد، واقعا قرار است که عمر خودش را اینجوری تلف کند؟ میگوید که میرود کار دیگری میکند. میگوید میرود در جنبش دیگری کار انسانی و مفیدی انجام میدهد.

عجز کامل از درک رابطه دیالکتیکی بین تئوری و پراتیک
راجع به پایه فلسفی انقلابیگری خرده بورژوائی میخواستم مفصل تر توضیح بدهم اما با توجه به کمی وقت باقی مانده فرصت لازم برای این کار نیست. در ضمن میخواهم که بحث امروز در این سمینار تمام شود. برای درک بیشتر از پایه فلسفی این دیدگاه رفقا میتوانند به نوشته منصور حکمت به نام سه منبع و سه جزء سوسیالیسم خلقی بویژه بحث های منصور حکمت در مورد متدولوژی مارکسیسم در سمینارهای مختلف کمونیسم کارگری و مقدمه در باره فعالیت حزب در کردستان مراجعه کنند. پایه های فلسفی فکری این خط فکری سیاسی در آنجا به تفصیل بیان شده اند. کل پایه فلسفی این دیدگاه اگر خلاصه کنیم یک نوع فویرباخیسم است، ماتریالیسمی است مکانیکی که عمیقا متافیزیک است. متکی است به امپریسم، به تجربه حسی شخصی، لذا قادر به شناخت پدیده های عینی کنکرت نیست.

آنچه که ویژگی ماتریالیسم مارکس است، نقش پراتیک و پراتیک آگاهانه در آن است. جایگاه و نقش پراتیک در شناخت واقعیت عینی کنکرت است. جایگاه پراتیک در حقیقت، جایگاه پراتیک در واقعیت. هیچ واقعیت عینی نیست که مهر پراتیک انسان بر آن نخورده باشد. پراتیک جزء لایتجزای جهان عینی و تغییر جهان عینی در متد فلسفی مارکسیسم است. خود مارکس هم در تز دوم فویرباخ وقتی می پرسد که آیا تفکر انسانی، واقعیت عینی را در خودش دارد، میگوید جواب آن در تئوری نیست، در تفکر نیست، بلکه در پراتیک است.

در ادبیات قدیم وقتی از ماتریالیسم صحبت میکردند ، ماتریالیست کسی بود که بر تقدم جهان عینی بر جهان ذهنی عقیده داشت. بر تقدم ماده بر روح عقیده داشت و کلا بر مستقل بودن ماده خارج از ذهن عقیده داشت. به این میگفتند ماتریالیست. مارکس می آید و تمام این نوع ماتریالیست های قبل از خودش تا فویرباخ را نقد میکند. ماتریالیسمی که فکر میکرد که جهان عینی لایتغیر است لذا ذهنی هم که آن را منعکس میکند نیز لایتغیر است. مارکس میگوید که اینگونه فکر نمیکند و جهان را اینجوری نمی بیند. میگوید که جهان محصول پراتیک انسانهاست و مدام در حال تغییر است. میگوید انسانهایی آمدند و ساختند و رفتند و هر نسلی بر شانه نسلی دیگر تکیه میکند و آنچه را که از آنها تحویل میگیرد در جهت نیازهای خود به کار میگیرد. میگوید، جهان عینی محصول پراتیک این انسانهاست. به این دلیل مارکس فویرباخ را نقد میکند و میگوید که فویرباخ علفزارهایی را که اکنون می بیند، زمانی کاخ ثروتمندهای رومی بوده است. یا الان که کاخ های اطراف رم را می بیند، زمانی باغ های انگور متمولین رومی بوده است. یا میگوید، درخت گیلاسی را که اکنون فویرباخ می بیند 500 سال قبل از طریق تجارت و رشد صنعت آن را از جایی به جای دیگری انتقال داده اند. مارکس میگوید که واقعیت عینی مدام در حال تغییر است و جهان در حال تغییر است. و این تغییر هم محصول پراتیک انسانها است. میگوید، ذهن صرفا آئینه نیست که عین را درخود منعکس کند، بلکه ذهنی که عین را منعکس میکند فورا آن را هم تغییر میدهد. واضح است که منظور مارکس از پراتیک، پراتیک یک عده آدم نیست، بلکه پراتیک انسانها است که آنهم در پراتیک طبقات اجتماعی مختلف در جهان عینی، در اینجا منظور جامعه است، خود را نشان میدهد.

دیدگاه چپ انقلابیگری خرده بورژوائی، “کمونیسم خلقی” قادر به درک این رابطه دیالکتیکی بین تئوری و پراتیک نیست، چون پراتیک در این سیستم فکری و در شناخت پدیده های عینی کنکرت جایگاهی ندارد، به این دلیل این دیدگاه قادر به شناخت پدیده های عینی کنکرت نیست و نمیتواند از نمودها و از ظواهر مربوط به پدیده های عینی فراتر رود. علت سرگردانی و حرکت در یک دایره بسته و مداوم حمید تقوایی و کل این دیدگاه فکری نیز در این است. در ناتوانی از جوابگویی به مسائل عینی کنکرت بیرون از خودش است. نمیتواند از محفوظاتی که خود دیده یا شنیده است، فراتر برود و ناچار هروقت دهان باز میکند، همانها را تکرار میکند. وقتی سراغ سرمایه داری میرود، سرمایه را بصورت یک رابطه اجتماعی و محصول کار اجتماعی نمی بیند. در نتیجه مانند هر چپ بورژوای دیگری به مثابه سرمایه دار رقیب به سرمایه داری می نگرد، لذا سرمایه داری را چیزی جز پول و ابزار کار و کالا نمی بیند. “ریاضت کشی اقتصادی” را که می بیند، فورا به این نتیجه میرسد که سرمایه داری تمام شده است، به دیوار خورده است! میگوید، سرمایه داری فقط بلد است بگوید،”ریاضت کشی اقتصادی”!

یا مورد دیگر در مورد انتخابات اخیر جمهوری اسلامی است که روحانی را از صندوق رای درآوردند. حمید تقوایی حدود شش ماه به این انتخابات مانده در نوشته ای یا گفتاری میگوید که با این انتخابات، جمهوری اسلامی به سمت فروپاشی میرود! نه فقط دبیر کمیته مرکزی یک حزب سیاسی حتی یکی از اعضاء کمیته مرکزی و هر کادر جدی این حزب اگر چنین ارزیابی ای از اوضاع سیاسی ایران داشته باشد، علی القاعده باید فورا بیاید و قطعنامه ای از اوضاع جدید بدست دهد. دلایل آن را بگوید. به کل رهبری و کادرها و اعضاء حزبش رهنمودهای لازم را بدهد. مردم را در ایران در این مورد خبر کرده و اوضاع در حال وقوع را با آنان در میان گذارد. اما نه، این انتظار از حمید تقوایی بیهوده است و اینهم جزو و نظیر دهها سنگی است که هرازگاهی به آب میاندازد، شاید گرفت؟ کسی چه میداند؟ چرا حمید تقوایی این کار را میکند؟ آیا پیشگو است؟ آیا شب قبل خواب دیده است؟ نه، احتمالا گرانی سرسام آور را دیده است، فورا به این نتیجه رسیده است که این وضع قابل دوام نیست، با این انتخابات، جمهوری اسلامی به سمت فروپاشی میرود! یا خیال میکند که تجربه جنبش سبز در این انتخابات نیز تکرار میشود! جالب تر از این وقتی است که اسم روحانی از صندوق رای بیرون میاید. حمید تقوایی در مصاحبه ای با تلویزیون کانال جدید، حدود 10 دقیقه در مورد درستی تاکتیک مردم در رای دادن به روحانی صحبت میکند. “فروپاشی پیش بینی شده” او ناگهان جای خود را به درستی تاکتیک مردم در انتخاب روحانی میدهد! وقتی مجری برنامه کانال جدید از او سوال میکند که اگر این تاکتیک درست است از آنها می پرسند پس چرا حزب کمونیست کارگری به این مردم گفت که رای ندهند و در این انتخابات شرکت نکنند؟ حمید تقوایی در جواب میگوید، این کار یک حزب انقلابی نیست! گویا حزب انقلابی ربطی به تاکتیک درست یا نادرست مردم در جامعه ندارد و به تماشای جهان آمده است. این داستان انقلابی خرده بورژوائی است که قادر به درک پدیده های عینی کنکرت نیست، قادر به تبیین واقعی رویدادها نیست، ظواهری را از آن می بیند، لذا برای بیان آن به تخیلات ذهنی خود پناه می برد. امروز یک چیز، روز دیگر چیز دیگری را میگوید.

فویرباخ هم متکی به تجربه حسی شخصی خودش بود. فویرباخ وقتی انسان را می بیند قبول میکند که انسانی هست، اما او انسان را بعنوان موجودی بیولوژیک و مجرد می بیند نه بعنوان محصول جامعه. انسان بدون جامعه و جامعه بدون انسان وجود ندارد. فویرباخ به جای اینکه برود سراغ آن فعالیت زنده‌ای که انسان در جامعه انجام میدهد و از او انسان را میسازد و جامعه را ابتدا برای تامین زیست روزانه و خورد و خوراک و پوشاک خودش سازمان میدهد، لذا خارج از اراده خودش وارد یک روابط معینی میشود که خود جامعه روی آن ساخته میشود، چون قادر به درک این پدیده زنده و پراتیک زنده و عینی او نیست ، سراغ جوهر حقیقی انسان می رود. برای این به ذهن خود و تخیلات ذهنی خودش در این مورد پناه می برد. این را حمید تقوایی و امثال حمید تقوایی هر روز در صحنه سیاسی ایران به ما نشان میدهند. کل سیستم فکری انقلابیگری خرده بورژوائی، کمونیسم خلقی، اینطوری است. اشیاء و ظواهری از یک پدیده را می بیند، اما از آن فراتر نمیتواند برود. اشیاء و ظواهری که مارکس میگوید، خود نیز محصول پراکتیک اند. برای مثال، در حد بسیار کوچکی، همین مساله هسته ای و توافق به اصطلاح 5 + 1، را نگاه کنید. برای درک درست از این و نشان دادن این روند و آنچه که واقعا دارد پشت آن انجام میگیرد، باید پراتیکی را نشان داد که واقعیتی را که دارد اتفاق میافتد توضیح دهد. از روی ضد آمریکایی گری جمهوری اسلامی و یا حرف این یا آن آخوند و یا این یا آن فرد از جناحهای درون جمهوری اسلامی نمیتوان روندی را که در حال انجام است تشخیص داد.

جایگاه کارگر در مارکسیسم
مارکس از پراتیک به پراتیک آگاهانه در تغییر جهان عینی و نقش عنصر فعال ذهنی در عصر حاضر یعنی به کارگر میرسد. گفتم بحث مفصل در مورد این در سمینارهای کمونیسم کارگری منصور حکمت وجود دارد. اگر کسی بخواهد سراغ آن را بگیرد برای درک بیشتر این بحث خیلی مفید است. به این دلیل مارکس در نقد فویرباخ بعد از چند صفحه به کارگر میرسد. در ایدئولوژی آلمانی بعد از چند صفحه به کارگر میرسد، در کاپیتال بعد از 50 صفحه به کارگر و به پراتیک آگاهانه کارگر میرسد. کارگر در تفکر فلسفی مارکس، در مارکسیسم، آن عنصر تغییر جهان است، کارگر عنصر آزادیخواهی در جهان امروز است. تغییر وضع موجود تنها توسط کارگر و طبقه کارگر امکانپذیر است. این جایگاه و خاصیت و صفت کارگر در مارکسیسم، کمونیسم کارگری است. تنها پراتیک آگاهانه ای که میتواند زیر روابط تولیدی مبتنی بر کار مزدی را بزند و وضع موجود را از اساس تغییر بدهد پراتیک طبقه کارگر است. چپ خرده بورژوا پراتیک این طبقه را در تغییر وضع موجود نمی بیند، زیرا به کارگر به مثابه جزئی از ابزار کار در سرمایه داری نگاه میکند. در عمل پراتیک و تحرکات سیاسی طبقات غیرکارگر و آروزها و امیال فکری سیاسی آنان ، آن دریچه ای است که او از آنجا به جهان بیرون از خودش نگاه میکند. پراتیک طبقه کارگر برای او به زیر مجموعه تحرکات سیاسی اقشار مختلف سرمایه رانده شده و بعنوان نیروی ذخیره این تحرکات به آن نگریسته میشود. به این دلیل حمید تقوایی وقتی از پراتیک یا بقول او اصالت پراتیک صحبت میکند، میگوید که جنبش سبز، (بقول او انقلاب 88 ) او را به یاد “اصالت پراتیک” انداخته است! پراتیک طبقه متوسط ایران در جنبش سبز که بر توهم تغییر ولی فقیه از درون جمهوری اسلامی سوار است، در این لحظه او را به یاد پراتیک اگاهانه برای تغییر وضع موجود میاندازد! به همین دلیل کمی پائین تر در نوشته خود در مورد “اصالت پراتیک” می نویسد که انقلاب سبز، (بقول او انقلاب 88 )، خاصیت سوسیالیستی داشته است! به جای کارگر و پراتیک آگاهانه کارگر در تغییر وضع موجود برای و به هدف سوسیالیسم، حمید تقوایی به پراتیک سیاسی موسوی و کروبی و رفسنجانی و تحرک سیاسی خرده بورژوازی ایران برای تغییر ولی فقیه میرسد. پراتیک سیاسی اینها و طبقه متوسط را پراتیک آگاهانه و اصیل خود میداند که برای او خاصیت “سوسیالیستی” نیز دارند.

متد ماتریالیسم پراتیک در مارکسیسم
متد مارکسیسم، کمونیسم کارگری، ماتریالیسم پراتیک است. و ماتریالیسم پراتیک چیزی جز کمونیسم و فعالیت فی الحال کمونیستی نیست. چیزی جز هدایت مبارزه اجتماعی طبقه کارگر برای الغاء کار مزدی، برای الغاء مالکیت خصوصی و اشتراکی کردن تولید و توزیع و همگانی کردن آن و در اختیار گذاشتن آن به کل جامعه نیست. منصور حکمت هم به این میگوید، کمونیسم و فعالیت فی الحال کمونیستی. اثبات این برای یک سازمان کمونیستی که ادعا میکند که دارد وضع موجود را تغییر میدهد. یا مرتب تکرار میکند که بحث تمام فلاسفه بر سر تفسیر جهان است، اما بحث بر سر تغییر آن است، جوابش در تئوری و یا از برخوانی تئوری و یا تکرار طوطی وار تئوری نیست. جوابش در پراتیکی است که این حزب و سازمان مدعی آن در جامعه عملا مشغول به آن است. برای این، از نظر من، باید هر چند ماه یکبار بیاید و روی این مکث بکند. مانند همان پاراگرافی که مارکس در 18 برومر میگوید که انقلابات پرولتاریای خودشان را هر روز بازبینی میکنند و آنقدر در مقابل هیولای پیش روی خود عقب می نشینند که .. گل همینجا است، همینجا برقص!

مارکس میگوید، کمونیسم، ماتریالیسم پراتیک، آن جنبشی است که برای تغییر وضع موجود براه می افتد، نه اینکه راه افتاده است. حزب و سازمان کمونیستی مدعی این متد، باید هرچند ماه یک بار بیاید ببیند که آیا تبلیغش، ترویج و سازماندهیش، جدل و جدالهای سیاسیش، شب نخوابیدن هایش و خلاصه کل این کارهای که میکند دارد روی این خط جلو میرود یا نه؟ دارد به این پراتیک خدمت میکند یا نه؟ اگر نه، چرا نه؟ اگر از آن دور شده است، چرا از آن دور شده است؟ چرا تئوری مورد ادعایش یک چیزی و پراتیکش چیز دیگری است؟ این کار مداوم یک سازمان کمونیستی کارگری است. این کار ما بعنوان یک حزب کمونیستی کارگری است. باید بصورت مداوم هر چند ماه یکبار کل کار و فعالیت و پراتیک خود را بازبینی کنیم. منصور حکمت را که نگاه میکنی هر 6 ماه یکبار موقعیت جنبشش را می سنجید تا ببیند کجای کار است و کجای این جهان است. باید دید پراتیکی که میکنیم آیا ادامه آن تئوری است یا نه؟

لفاظی در تئوری
انقلابی خرده بورژوا خیال میکند که تئوری انقلابی را دارد؟ که مارکسیسم و این متد مارکسیستی را دارد؟ اما وقتی پراتیکش را نگاه میکنی پراتیکش چیز دیگری به شما میگوید. می بینید که مارکسیسم، کمونیسم برای او چیزی جز لفاظی و ادعا نیست، پراتیکش ادامه تئوری و خط فکری سیاسی همان جنبش بورژوازی است. رفقایی باید یادشان باشد که خیلی از سازمان‌های چپ در دوره 57 به خودشان میگفتند “مارکسیست”. جدل‌های سیاسی شان با همدیگر از نقل‌ قول‌های مارکس به ویژه نقل‌ قول‌های لنین در مورد دو تاکتیک در انقلاب بورژوا دمکراتیک پر بود. وقتی می‌گفتند که انقلاب دموکراتیک باید به رهبری طبقه کارگر انجام شود، از لنین در دو تاکتیک نقل قول می آوردند در نقد منشویکها. خودش عمیقاً منشویک بود؛ همان روزی که داشت از قول لنین منشویکها را نقد میکرد. به خودش می‌گفت “مارکسیست”، اما وقتی که میرفتی سراغ پراتیکش، میدیدی که جنبش روشنفکرانی است که محصول ناسیونال رفرمیسم بورژوازی ایران است که در تقابل با انگلیس و آمریکا شکل گرفته است. تمام کارش این بود، هدف نهایی اش هم این بود.

همانطور که پیشتر توضیح دادم عجز کامل از درک رابطه دیالکتیکی بین تئوری و پراتیک باعث میشود که انقلابی خرده بورژوا قادر نشود که از تجربه حسی شخصی خودش فراتر رود، از ظواهر و نمودهای پدیده ها، از آنچه که خود دیده است و یا شنیده است . یا از ظواهری که میبیند، فراتر رود. این مشکل اصلی این خط و خود حمید تقوایی است. حمید تقوایی هم در “تئوری” مرتب آنچه را که دیده یا شنیده یا تجربه دیگران است را بطور طوطی وار تکرار میکند، بدون اینکه گامی فراتر از آن بگذارد. بدون اینکه قادر باشد از این دایره بسته بیرون بیاید. این را لازم است در جزئیات و در یکی دو نمونه دیگر بیشترتوضیح داد.

انقلاب در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا

انقلاب در مصر
ببینید در مصر انقلاب میشود. من هم فعلا میگویم انقلاب. در سمینار مربوط به این تیتر مفصل فرق بین انقلاب و سرنگونی را از نظر طبقه کارگر توضیح خواهم داد. در مصر انقلاب میشود. خودش هم انقلاب را شاهد بوده است. انقلاب میشود و مردم میایند میدان و حسنی مبارک را سرنگون میکنند. این آن ظواهری است که او می بیند. میدانیم این مردم نیستند که گرایشات اجتماعی را به تقابل هم می آورند، بلکه این تقابل گرایشات اجتماعی طبقاتی است که مردم را به میدان می آورد. او قادر به درک این پدیده و لذا پرایتک سیاسی این گرایشات اجتماعی طبقاتی نیست. به جای حرکت از این و لذا رهبری این حرکت، از مردمی که همیشه با نیت خوب در انقلاب شرکت میکنند، شروع میکند. از انقلاب شروع میکند. ظواهری را می بیند، اما قادر به تبیین و درک خود پدیده اصلی نیست. پیشمرگان را سرکوه می بیند، اما جنبش ناسیونالیستی آنان را که در شهر فعال است نمی بیند. وقتی انقلاب جلو نمی رود و می بیند که به هدف خود نرسیده است، قادر به توضیح علت آن نیست. ناچار به ذهنیات و خیالبافی خودش در این مورد پناه می برد. می گوید، علت اینکه انقلاب جلو نرفت این بود که نمی دانستند که باید شعار آزادیهای بی قید و شرط و تشکل و اعتصاب و اعتراض را بدهند! تازه خودش میگوید، که شعارشان، نان، آزادی و حرمت انسانی بود.

میدانیم که در یک انقلاب، بحث اصلا بر سر کمبود این یا آن شعارنیست. منصور حکمت در بحث سلبی – اثباتی و بعد هم در بحث حزب سازمانده و رهبر میخواهد این را توضیح بدهد که در یک انقلاب، بحث بر سر درستی یا نادرستی این یا آن تاکتیک و این یا آن شعار نیست. سوال اصلی این است که آیا در رهبری آن جنبش سرنگونی و بقول حمید تقوایی، انقلاب، هستی یا نیستی؟ اصل مساله بر سر این است. اگر نیستی، هیاهوئی میکنی، و یکی دیگر وضع را سرهم می آورد. قادر نیست علت جلو نرفتن آن انقلاب را توضیح دهد، لذا هر روز یک چیزی میگوید. یکی دیگر هم از آن طرف میگوید که انقلاب در اپوزیسیون افتاد! میگوید، اگر انقلاب در اپوزیسیون بیفتد شکست می‌خورد! حمید تقوایی چند روز بعد برمیگردد و میگوید، علت آن است که درآنجا آن حزب کمونیستی نبود؟ میگوید، اگر آن حزب کمونیستیه بود که گویا قرار بود سه تا شعار، نان، آزادی و حرمت انسانی را برایشان معنی و تفسیر میکرد، ظاهرا مشکل “رهبری انقلاب” حل میشد. و این حزب فرضی رهبری انقلاب را در دست میگرفت و انقلاب به سرانجام میرسید! دوباره سوال این است که چرا آن حزب کمونیستیه نبود یا نیست؟

میگوید، انقلابات اخیر، که انقلاب در لیبی و یمن و سوریه را نیز شامل میشود، ضد سرمایه‌داری است و خصلت سوسیالیستی داشته و دارند! فعلا اینها به کنار، انقلاب در مصر را مبنا قرار دهیم، اگر انقلاب در مصر ضد سرمایه‌داری بود و خصلت سوسیالیستی داشت چرا یک رگه ای از کمونیسم رادیکال در آن جامعه رشد نکرده و یا از خود بیرون نداده است؟ این تناقض را چه جوری توضیح میدهید؟ حمید تقوایی، دوباره به خیالبافی های ذهنی خودش پناه می برد و میگوید، این انقلاب، یعنی انقلاب در مصر یا تونس، به این دلیل ضد سرمایه داری بود یا هست که نگفت مرگ بر “سگ زنجیری”! به تعبیر اسکولاستیکی حمید تقوایی از انقلاب، گویا اگر میگفتند “مرگ بر سگ زنجیری” این انقلاب از نوع انقلابات قرن بیستمی بود و خصلت ضد سرمایه داری نداشت. با این حساب و به تعبیر حمید تقوایی دو نوع انقلاب داریم، انقلاباتی قرن بیستمی که شعار “مرگ بر سگ زنجیری” را میدادند و ضد سرمایه داری نبودند. انقلاباتی که “مرگ بر سگ زنجیری” نمیدهند، ضد سرمایه داری هستند و خصلت سوسیالیستی دارند! اینهم از تخیلات ذهنی انقلابی گری خرده بورژوائی که قادر به تبیین هیچ پدیده عینی کنکرتی نیست. ظواهری را می بیند، برای توضیح آن به ذهنیات خودش پناه می برد. قادر به توضیح این نیست که چرا نگفتند، “مرگ بر سگ زنجیری”؟ فراموش کرده است که اولا دوره انقلابیگری خرده بورژوائی “ضد امپریالیستی” تمام شده است، ثانیا این کمال سطحی نگری سیاسی است که خصلت یک انقلاب را از روی این تعیین کرد، ثالثا، مردمی که رفتند حسنی مبارک را سرنگون بکنند فکر میکردند که دول امپریالیستی یعنی دولت آمریکا و دیگر دول غرب را پشت سر خود دارند. درست مثل خود حمید تقوایی فکر میکردند که اینها به کمک و نجات انقلابشان میایند. این مردم که نمی روند تحلیل بکنند که طنطاوی رفت واشنگتن و آنجا با توافق روی رفتن مبارک نهایت این حرکت سرنگونی طلبی را تعیین کردند. نمیروند تحلیل کنند که در واشنگتن نقش اخوان المسلمین را در این میان نیز تعیین کردند. مردم در آن شرایط به اینها که فکر نمیکنند. میگویند حسنی مبارک باید برود. باید حسنی مبارک بیاید پایین. قرار بود رهبری آن حزب کمونیستی فرضی بگوید که در پشت پرده سرنگونی مبارک چه خبر است یا بود؟ وقتی رهبری خود این حزب کمونیستی یه چشمش به حمایت نظامی دولت آمریکا و ناتو برای نجات انقلاب است، این انتظار از مردم در مصر که علیه سرمایه داری و دول سرمایه داری باشند، واقعا انتظار نابجایی نیست؟ مردم می دیدند که اوباما با آنهاست. حال اول نیامد، بعدا که آمد. می دیدند که اوباما میگوید، حسنی مبارک باید برود. کامرون در انگلستان میگوید، باید حسنی مبارک برود. انگلا مرکل در آلمان میگوید باید حسنی مبارک برود. حتی روسیه و چین هم میگویند که حسنی مبارک باید برود. این مردم فکر میکردند که اینها در تقابل با مبارک ازشان حمایت میکنند. وقتی اوباما در جریان پائین کشیدن مرسی شبه اعتراضی کرد، مردم در میدان تحریر گفتند که اوباما به آنان خیانت میکند! بخودش میگوید حزب کمونیست کارگری، خودش ضد سرمایه‌داری نمانده است. خودش از غرب میخواهد، مشتاقانه میخواهد، که بیاید و به کمک جنگنده‌ها و بمب‌افکن‌هایش، انقلاب را نجات بدهد. حال از مردم مصر انتظار دارد که ضد سرمایه داری باشند! مردم مصر در مبارزه خود علیه آن “سگی” که “زنجیر” شده است، صاحب آن را حامی خود میدانستند حال چگونه علیه صاحب او شعار میدادند؟
حمید تقوایی در ادامه میگوید، خمینی (منظورش اخوان المسلمین است) را هم نتوانستند برای انقلاب در مصر بتراشند! میگوید، اخوان المسلمین را هم گذاشتند کنار! اگر اخوان المسلمین را گذاشتند کنار درست به این دلیل بود که انقلاب در مصر انقلابی چپ و ضد سرمایه داری نبود. به این دلیل بود که به آن احتیاج نداشتند. اینکه دوره کمربند سبز و اردوگاه شرق تمام شده است، یک فاکتور است. با این حال، اگر فکر میکردند که این انقلاب یک انقلاب چپ است، انقلاب چپی است که اساس حاکمیت آنها را زیر سوال برده و دارد چهره خاورمیانه را عوض میکند، برای چهار پنج سال دیگر هم که لازم بود اخوان المسلمین را سرجای خود نگاه می داشتند. اینکه خود اخوان المسلمین نتوانست هیچ کاری بکند، بعد از یک سال جوابش کردند اتفاقا به این دلیل بود که انقلاب مصر ضد سرمایه داری و ضد حاکمیت سرمایه نبود. یک حرکت سرنگونی‌طلبانه ضد استبدادی در این دوره بود که بخشهایی از خود بورژوازی حاکم همراه حسنی مبارک نیز در آن شرکت داشتند. می بینید وقتی نمیتواند این پدیده را توضیح بدهد، به تخیلات ذهنی خودش پناه میبرد و آن را به انقلاب مصر وصل میکند.

بعد ادامه میدهد و میگوید، به این دلیل این انقلابات در این دوره ضد سرمایه داری هستند چون سرمایه داری به دیوار خورده است، افقی ندارد، سرمایه داری رسیده است به خط آخر! بزعم او هر جنبش سرنگونی طلبانه ضد استبدادی و هر حرکتی و هر انقلابی برای تغییر شکل این یا آن دولت بورژوائی، مثلا این روزها در اکراین و یا در تایلند، را میتوان ضد سرمایه داری نامید. چون به تعبیر حمید تقوایی اصلاحات ارضی دیگر تمام شده است. میگوید، سابق میگفتند برو اصلاحات ارضی بکن، سرمایه داری رشد میکند. حال که اصلاحات ارضی دیگر همه جا تمام شده است، به تعبیر او سرمایه داری هم به “پایان” خود رسیده است! گویا مارکس سرمایه را نه بعنوان یک رابطه اجتماعی و سرمایه داری را نه از روی مکانیزمهای رشد خود، نه از روی کارکرد خود که از روی اصلاحات ارضی و تقسیم زمینهای فئودالها توضیح داده است. حال که اینها تمام شده است، سرمایه داری هم بزعم حمید تقوایی به پایان خود رسیده است. میگوید سرمایه داری فقط بلد است بگوید “ریاضت کشی اقتصادی”، بخوری پاته، نخوری پاته! این فرد اگر بیاد بریتانیا یا آلمان حرفی برای گفتن علیه سرمایه داری ندارد. برای اینکه در همین دوره ای که حتی دولت کنسرواتیو کامرون سرکار است به سوپرمارکت زنجیره ای “تسکو” در این شرایط سوبسید میدهند برای اینکه میدانند به مردم فشار میاید. سوبسید میدهند تا اجناس زیاد گران نشوند و مرم بتوانند حداقل اجناس مورد نیاز خود را بخرند. میدانند که قدرت خرید مردم پایین میاید. در این وضعیت میایند میگویند که از این سال تمام غذای مدارس ابتدایی تا دوره راهنمایی را مجانی میکنند. سابق خانواده ها پول میدادند، اکنون میگویند، آن را مجانی میکنند. و خانواده ای که دو سه تا بچه دارد می بیند که نزدیک 200 تا 300 پوند به درآمدش اضافه میشود. وقتی به اعتراض این چپ و حمید تقوایی به “ریاضت کشی اقتصادی” نگاه میکنید، می بینید که این اعتراض سرمایه دار کوچک است به سرمایه دار بزرگ. که چرا اینقدر روی قدرت خرید مردم فشار میاورید، سرمایه داران کوچک دارند یکی بعد از دیگری ورشکست میشوند. بانک انگلستان! دو سال قبل به سرمایه داران بزرگ هشدار داد و گفت، اگر قیمت‌ها را زیاد ببرید بالا، در شرایط زدن بیمه های اجتماعی مردم، سرمایه دارهای کوچک ورشکست میشوند. و این یقه خودتان را هم میگیرد. باید مواظب باشید. میدانند از استثمار کارگر در بنگلادش یا در هرجای دیگری در میاورند، باید یک درجه از رشد را در کشورهای غرب تامین کنند وگرنه اساس سیستم شان فرو میریزد. جمهوری اسلامی که نیستند که فقط بلد است همه را گرسنگی بدهد. حتی جمهوری اسلامی هم از ترس اینکه عصیان نشود، شورش نشود، میگوید باید پولی را توی جیب مردم ریخت، باید به اسم یارانه پولی را به مردم داد وگرنه عصیان میکنند.

مورد سوریه
مثالی در مورد سوریه بیاوریم. حمید تقوایی فکر میکرد که غرب به لیبی حمله نظامی کرده است، لذا این کار در سوریه هم تکرار میشود و آنجا نیز به کمک انقلاب میروند و حتی بعد از سوریه نوبت ایران خواهد بود. مردمی هم که در سوریه علیه اسد به پاخاستند نیز واقعا چنین خیال میکردند. اما در سوریه این کار تکرار نمیشود. حمید تقوایی قادر به تبیین آن نیست که چرا این کار تکرار نشد. هنوز به انتظار آن، روزشماری میکند. وقتی خبر بمباران شیمیایی را میشنود، دوباره فیلش یاد هندوستان میکند. خیال میکند که دارند به اسد در سوریه حمله نظامی میکنند. یک اطلاعیه میدهد که هرکسی آن را میخواند متوجه میشد که پرو غربی است که اتفاقا جمال کمانگر به درستی آن را نقد کرد. وقتی می بیند که نه، حمله نظامی نمیشود، در مصاحبه ای در مورد علت عدم حمله نظامی میگوید، اصلا مساله بر سر تقابل دو قطب تروریستی نیست، دو قطب تروریستی دیگر تمام شده است. چرا تمام شده است؟ میگوید، چون انقلابات منطقه آن را تمام کرده است؟ میگوید، جنگ شیعه و سنی هم نیست، که به نوعی هست. منظورم از آوردن این مثالها این است تا نشان دهم که چون قادر به تبیین خود این رویدادها نیست، ناچار به تخیلات ذهنی خودش پناه می برد و هر روز یک چیزی میگوید. بعد میگوید، اصلا کل این ناتو و روسیه و چین و متحدین اینها در منطقه همه اینها در سوریه علیه انقلاب، وارد عمل شدند؟

اگر این بود چرا از روز اول آن را نگفتید؟ برای اینکه انتظار داشت که اینها انقلاب را کمک کنند، انتظار داشت که اینها به نجات انقلاب بیایند، انتظار داشت که حتی بعد از سوریه نوبت ایران باشد. گفت که “اصل جهانشمول” این است که اینها قبول میکنند که دیکتاتور پائین بیاید به شرطی که به حاکمیت سرمایه خللی وارد نشود. اما این “اصل” در سوریه عمل نمیکند. یک دفعه برگشته و میگوید که همه اینها علیه انقلاب در سوریه دخالت کرده اند. سرانجام امپریسم و تجربه شخصی او را به اینجا رسانده است، چون می بیند که آمریکا و غرب دخالت نظامی نکرده اند. ته دلش اما میداند که این آن اتفاقی نبود که او میخواست بیفتد. هنوز تقاضای حمله نظامی آمریکا و غرب را به سوریه دارد. میگوید، اصلا تقصیر از خودشان بود! اگر از اول دخالت میکردند، القاعده که رشد نمیکرد. منظورش این است که اگر از روز اول آمریکا و دیگر دول غرب در سوریه دخالت نظامی میکردند و بشار اسد را سرنگون میکردند، کار به اینجاها نمیکشید و بقول تقوایی القاعده هم رشد نمیکرد. حال چند سطر قبل تر میگوید که اصلا همه اینها علیه انقلاب در سوریه وارد شده اند! اگر علیه انقلاب وارد شده اند پس گله شما از آمریکا و دول غرب به خاطر کوتاهی شان از دخالت نظامی در سوریه به “نفع انقلاب” از روز اول از چیست؟

در سال 58 در ایران هم این بساط برقرار بود. چپ خلقی می دید که یک هیات حاکمه ای در راس دولت جمهوری اسلامی است، میدید که در آن دوتا جناح است، چون قادر به درک ماهیت آن نبود، لذا به تخیلات ذهنی خود در آن دوره پناه می برد و میگفت، یکیش ملی است و یکیش هم خلقی است. با یکیش باید متحد شد، با دیگری باید مشروط متحد شد. خوشبختانه در آن دوره منصور حکمتی بود. آمد و توضیح داد که آری، یک هیات حاکمه در دولت جمهوری اسلامی هست و دو تا جناح است. اما هر دو جناح، ضد انقلاب بورژوا امپریالیسی اند. رفت و پایه های این دو جناح و موقعیت هرکدام را در تقابل با انقلاب 57 توضیح داد. خیال خیلی از ماها را هم در آن دوره از این بابت آسوده کرد.

موضعگیری و انتخابهای سیاسی حمید تقوایی
پرچم سرخ سوسیالیسم و حکومت کارگری، سفید میشوند

جنبش سبز
جنبشی به نام جنبش سبز عروج میکند که هدفش تعویض ولایت فقیه است. از قبل از انتخابات دوره قبل. این را ما نگفتیم این را خامنه‌ای گفت. اگر کسانی آن دوره یادشان باشد، خامنه ای در جمع بسیجی‌ها صحبت می‌کرد. وقتی بسیجی‌ها گفتند، مرگ بر ضد ولایت فقیه، خامنه‌ای آنها را ساکت میکند و به آنها میگوید “نگویند مرگ بر ضد ولایت فقیه. میگوید: “اینها (موسوی و کروبی) ضد ولایت فقیه نیستند. میگوید “اینها میخواهند یک ولی فقیه مخصوصی را برکنار کنند، بروند در مجلس خبرگان تغییرش بدهند.” این در واقع هدف عمومی این جنبش بود.

به نظر من اتفاقات آن دوره از نظر انتخاب سیاسی برای هر جریان مدعی چپ و کمونیسم خیلی تعیین کننده بود. طبقه متوسط ایران همراه بخشهایی از بورژوازی این کشور تلاش آخر خود را کرد تا از درون خود رژیم بتواند حداقل ولی فقیه را برکنار کند. تلاشی بود اگر نه از سر نیاز سیاسی که از سر نیاز گشایش محدود فرهنگی. جانشین ولی فقیه هم رفسنجانی بود. آخوند “معتدل” و هنوز مورد علاقه اینها. اگر یادتان باشد رفت و در نماز جمعه صحبت کرد. همه میدانستند که این آن ولی فقیهی است که قرار است جانشین خامنه‌ای بشود. این آخرین تلاش طبقه متوسط ایران از درون جمهوری اسلامی بود و برای آن به خیابان آمد. دوره ای که اگر کسی خودش را حزب کمونیست کارگری میداند، باید بگوید با موسوی و کروبی کشتی میگیرد. درست وقتی که باید به تقابل اینها برود و به مردم بگوید که این حرکتی که راه افتاده است، پرچمش این است، هدفش این است، در حالیکه خود موسوی و کروبی این را داد میزدند، حتی جرات نداشتند که بگویند سرنگونی جمهوری اسلامی، میگفتند که آنها نمیخواهند رژیم را عوض کنند. کسی که خود را حزب کمونیست کارگری می نامد، می بایست میگفت که با اینها کشتی میگیرد. اما می بینیم که میگوید، با اینها کشتی نمیگیرد! حتی با رضا پهلوی که در آن جنبش کاره ای نبود، میگفت با او نیز کشتی نمیگیرد! در مقابل آنها و جنبش سبز سپرش را میاندازد. میرود پرچم سرخ سوسیالیسمش را سفید میکند، پرچم سرخ حکومت کارگریش را سفید میکند. میگوید، تسلیم! میگوید، او را با آن کمونیستهای کارگری با آنهایی که میگویند بورژوازی را سرنگون میکنند و میاورندش پائین و حکومت کارگری را جایگزین آن میکنند، مقایسه نکنند. میگوید، او سوسیالیسمش انسانی است. “سوسیالیسم حقیقی ایرانی” است. مدلی از حاکمیت “خردمندانه” روشنفکران طبقه متوسط ایران است. حکومتی است “انسانی”. که عده ای روشنفکر قرار بود اگر ولی فقیه را عوض بکنند، آنها آن را در جامعه پیاده بکنند. یا اگر در آینده این طبقه جمهوری اسلامی را سرنگون کند، اینها بروند آن را پیاده بکنند. آن را زیر این عنوان که منصور حکمت هم میگوید، اساس سوسیالیسم انسان است، توجیه میکنند. اگر این است، چرا 8 سال قبل این کار را نکردند؟ چرا دوسال قبل از جنبش سبز این کار را نکردند؟ چرا دوسال بعد از جنبش سبز این کار را نکردند؟ به فکرشان نرسیده بود؟ آن وقتها اساس سوسیالیسم انسان نبود؟ نه، هرکسی که چند روز بطور جدی سیاست کرده باشد معنی بلند کردن هر پرچم و لذا هر انتخاب سیاسی را در نقاط عطف مختلف سیاسی در جامعه میداند. سوسیالیسمش را درست وقتی “آسمانی” میکند که جنبش سبز، جنبش تغییر ولی فقیه، جنبشی که طبقه متوسط ایران پشت آن است، عروج میکند. برای حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری این انتخاب سیاسی، برگ ورود به این جنبش بود. حتی اگر جنبشی برای سرنگونی و بقول حمید تقوایی، انقلاب، بود وظیفه هر حزب و هر جریان و هر فرد مدعی کمونیسم کارگری این بود که با موسوی و کروبی کشتی بگیرد و از مردم بخواهد دنبال این مرتجعین نروند!

دنبال این مرتجعین نروید، کاری بود که چپ در انقلاب 57 میبایستی میکرد و نکرد. اگر یادتان باشد خمینی در این کار پیشقدم شد وقتی دید راست جامعه دست بالا را پیداکرده است، خمینی گفت که اسلامیها، صف شان را از چپ ها و کمونیستها جدا کنند. چپ نرفت که صفش را جدا بکند، جرات نکرد که بعنوان چپ در میدان حاضر شود. اسلامیها رفتند و با الله اکبر به میدان آمدند. مردم هم نتیجه گرفتند که اینها آن نیرویی هستند که حکومت سابق را میاندازند. چپ هم همراه آنان رفت. رفسنجانی هم بعدا گفت که چپها و کمونیستها یک درصد بیشتر نبودند. در کردستان ایران ما هم بعنوان چپ صف خود را جدا نکردیم، انصافا ما صف خود را جدا نکردیم، اسلامی‌ها جدا کردند. به گفته خمینی عمل کردند. تفاوت با دیگر نقاط ایران این بود که ما همراه آنها نرفتیم و گذاشتیم که اسلامیها صف خود را جدا کنند. روز بعد ما با صف خود در میدان حاضر شدیم. در شهری مثل بوکان ما سه هزار نفر بودیم اسلامیها 150 نفر بیشتر نبودند. به این ترتیب سلطه چپ بر آن جامعه مسجل شد. مردم نیز فهمیدند که اینها قدرتند. در سنندج 60 هزار نفر دور ما جمع میشدند، طرفداران مفتی زاده اقلیت اوباش اسلامی بودند که علیه چپ و کمونیسم شعار میدادند. منظورم این است دوره ای که باید بیایی و صفت خودت را از مرتحعین بورژوا و خرده بورژوا جداکنی، صف خودت را از بورژوای اسلامی و غیر اسلامی جدا کنی، دوره ای که نباید به زیر پرچم ارتجاع بروی، می بینید کسی که تابلوی حزب کمونیست کارگری را بر سردر حزبش آویزان کرده است، تحت نام انقلاب 88، میگوید با موسوی و کروبی کشتی نمیگیرد. میرود زیر پرچم سبز و پرچم سرخ انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری خود را که تا دیروز ادعای آن را داشت، به این هدف سفید میکند. حمید تقوایی الان برگشته است و معلوم نیست این آمار “نصف ها” را از کجا آورده است، در آخرین نوشته اش، “حزب در عرصه قدرت سیاسی” میگوید، نصف اپوزیسیون راست میخواهد ولی فقیه را عوض بکند. میگوید:” نیمی از اپوزیسیون راست (سبز و ملی اسلامی و اکثریت و  غیره) نقدش همین است”. کسانی که حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری دنبال آنان در جنبش سبز برای تغییر ولی فقیه راه افتادند. بزعم او نصف دیگر اپوزیسیون راست (سبز و ملی و اسلامی و اکثریت و غیره) سرنگونی میخواستند یا میخواهند! وقتی از اینها هم صحبت میکند، مدعی است که اپوزیسیون راست سرنگونی با انقلاب را نمیخواهد! لااقل به گفته خودش نصف آن که میخواهند. بعد به این جنبش که بقول او نصف آن تعویض ولی فقیه را میخواهد، میگوید که این انقلاب، ضد سرمایه داری و خصلت سوسیالیستی داشت و “اصالت پراتیک” خود را از این جنبش گرفته است! چپی که حداکثر افقش مبارزه “ضد رژیمی” است، تاریخا خود را در حاشیه جامعه دیده و بورژوازی او را با فشار گناه پسا استالینی سرکوب کرده است و خود او نیز حاشیه ای بودن خود را قبول کرده است، سرگشته و حیران در میان تخیلات ذهنی خودش دست و پا میزند. جسارت بیان وضعیت واقعی خود و صراحت انتخاب سیاسی خود را ندارد. اما برای خوشخدمتی به جنبش سبز و اپوزیسیون راست به کمونیستهایی که گفتند دنبال این مرتجعین نروند، به آنها که گفتند، هردو “نصف” راست آن جنبش مرتجعند، گفت: “این ها جغد انقلاب اند” و بغل دستی اش که فرصتی گیر آورد علیه این کمونیستها، گفت: “اینها ضد انقلاب اند”!

حمید تقوایی و چپ نظیر او ظاهرا وانمود میکرد که موسوی و کروبی از آدمهای مورد توجه مردم به آدمهای مورد نفرت مردم تبدیل میشوند. خیال میکرد که این حرکت رادیکالیزه میشود. حمید تقوایی آنموقع میگفت، اینها “بهانه” اند، مثل سلامتیان (نماینده مجلس حکومت سابق که در روزهای شروع انقلاب 57 عیله این حکومت ایستاد)، بزودی از صحنه خارج میشوند. تخیلات ذهنی تجربه گرایانه شخصی او که در واقع چیزی جز بیان ورشکستگی او و این خط نبود. میدید که این حرکت واپسگراست، اما برایش مهم نبود. میدید که حرکتی است در حد تغییر ولی فقیه، با شعارهایش، با رهبریش، با الله اکبر و نماز جمعه اش، با تاسوعا و عاشورایش داشت سلطه این جنبش راست و ارتجاعی را بر حرکت مردم معترض به جمهوری اسلامی نیز نشان میداد. حال یک عده هم خیال میکردند که برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. گفتند، مرگ بر خامنه ای و یا مرگ بر دیکتاتور و با اوباش اسلامی جنگیدند. رهبران جنبش سبز این عده را در توهماتشان به خود بردند و در پیشگاه جمهوری اسلامی قربانی کرده و شکست دادند. علت کشتی نگرفتن حمید تقوایی با موسوی و کروبی و سفید کردن پرچم سرخ انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری در حزب کمونیست کارگری توسط حمید تقوایی هم اثبات این وضعیت بود. اگر جنبش داشت رادیکالیزه میشد شما چرا در مقابل موسوی و کروبی زانو زدید؟ اگر موسوی و کروبی بهانه و رفتنی بودند، عل القاعده کسی که خود را کمونیست میدانست و حزب کمونیست کارگری، می بایست بیشتر روی رادیکالیسم خود تکیه میکرد، نه اینکه کمونیسم و رادیکالیسم خود را پای یک جنبش واپسگرا حراج کند تا دوباره ادغام خود درون جنبش ملی – اسلامی را جشن بگیرد. جنبشی که افق سیاسی و اقتصادی آن به غرب و پرو غرب متمایل شده است و آشکارا پوسته ضد غربی خود را نیز کنار گذاشته است.

درهرحال، جنبش سبز نقطعه عطف مهمی بود، چرا که هر جریان و حتی هر فرد سیاسی را ناچار از انتخاب سیاسی کرد. عروج جنبش سبز حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری را کاملا با خود برد و به دگردیسی این چپ خرده بورژوا خاتمه داد. نشان دادند که دیگر به این کمونیسم و اساسا به کمونیسم نیازی ندارند، آن را مانع ادغام خود در جنبش و حرکت سیاسی این یا آن قشر سرمایه میدانند، لذا آن را کنار گذاشتند. نمونه این، اتفاقی بود که در حزب کمونیست ایتالیا رخ داد. دیدیم چگونه حزب کمونیست ایتالیا به رهبری برلنگوئر سال ها زحمت کشید که به داخل پارلمان ایتالیا راه پیدا کند، اما موفق نشد. تا اینکه نام حزب را بعد از فروپاشی اردوگاه شرق به “چپ دموکرات” تغییر داد که بعدا در انتخابات آن دوره نماینده اش به پست معاون نخست وزیری ایتالیا رسید و به این ترتیب به عنوان جزئی از سیستم بورژوازی ایتالیا او را قبول کردند. این تجربه جنبش روشنفکری اورو کمونیسم هم بود. میخواستند به پارلمان بورژوازی در کشورهای غرب راه یابند، به جنبش سبز (محیط زیست) پیوستند. رهبری حزب سبز شد وزیر امور خارجه دولت آنگلا مرکل در آلمان. دیدند که با اسم کمونیسم نمی توانند به آن راه پیدا کنند، آن را عملا کنار گذاشتند.

تحلیل جنبش سبز از نظر من به این دلیل مهم است که ورشکستگی آن خطی که در حزب کمونیست کارگری- حکمتیست بود را نیز تسریع کرد. این خاصیت تحولات اجتماعی است. تحرکات سیاسی اقشار مختلف سرمایه در این تحولات، شبه کمونیستها را ناچار همراه خودش خواهد برد و آنان را وادار به انتخاب سیاسی دیگری میکند. این را در جریان عروج دوم خرداد در حزب کمونیست کارگری منصور حکمت شاهد بودیم. در تحولات سیاسی اخیر هم، این داستان تکرار خواهد شد و دارد تکرار میشود. در حزب کمونیست کارگری حکمتیست هم ظاهرا همگی جنبش سبز را نقد کردیم و با هم با جدال با آن رفتیم. اما برای یک خط و یک عده در این حزب، پیروزی احمدی نژاد به تمامی در قدرقدرتی جمهوری اسلامی ترجمه شد. برای این خط احمدی نژدا شد نماینده اکثریت عظیم بورژوازی ایران که مشغول رشد سرمایه داری در ایران است و پرچم عظمت طلبی ناسیونالیسم ایرانی را در دست دارد! این خط شروع کرد به نشان دادن قدر قدرتی جمهوری اسلامی بعنوان قدرت فائقه در منطقه و حکومتی که سرمایه داری در ایران را متعارف کرده است. این خطی بود که ظاهرا همراه ما در مقابل جنبش سبز ایستاده بود. وقتی که سبز شکست خورد، شکست این خط نیز تسریع شد و آخر سر رفت و به سندیکالیسم چسبید و روی خط کارگر گرایی قلابی محو شد. از نظر اینها احمدی نژاد بعنوان نماینده بخش عظیمی از بورژوازی ایران شد نهرو و گاندی و قوام نکرومه ایران. شد تنها کسی که در انتخابات اخیر در مقابل ولی فقیه می ایستد و او را شکست می دهد! وقتی دیدند که از این نماینده اکثریت عظیم بورژوازی ایران آبی گرم نشد، کسی نمی داند که اکنون نهرو و قوام نکرومه ایران کجا رفت؟ افق شان را از دست دادند . آرزو می کردم که آن عده ای که از ما هم جدا شدند به آن آرمان ها و اهدافی که سالها برایش کار کرده بودند و به آن معتقد بودند وفادار می ماندند ولی آرزوی من یک چیز است و واقعیت هم چیز دیگری است. این اواخر یک اطلاعیه داده بودند که تیتر آن چنین بود: “این هم سهم ما از دولت اعتدال”! گویا دولت اعتدال دولتی است که آن ها انتظار داشتند که سهم بهتری از این را برای آن ها به ارمغان بیاورد. یا میگویند، “جمهوری اسلامی یک قدرت منطقه ای است”، “ژاندارم منطقه شده است”. یا “جمهوری اسلامی را هیچ خطر سرنگونی ای تهدید نمی کند”، “کاملا تثبیت شده است” و این را به رخ یک عده، راست و چپ بورژوا می کشد با این توجیه که “اگر اینها جمهوری اسلامی را در بحران نبینند حرفی برای گفتن ندارند؛ که اگر جمهوری اسلامی را در حال سرنگونی نبینند حرفی برای گفتن ندارند؛ که اگر جمهوری اسلامی را تثبیت شده به بینند حرفی برای گفتن ندارند و غیره”. گیریم راست و چپ بورژوا و هر اسمی که روی آن را می گذارید، اینجوری فکر کنند. اینها پیشکش، آخر خود شما گفتید که حزب قدرت سیاسی هستید، شما گفتید که کمونیسم را در ایران پیروز می کنید؟ انتظار از شما با این ادعا این بود که آنچنان قدرتی به هم بزنید که جمهوری اسلامی در مقابل آن هیچوقت خود را تثبیت شده احساس نکند. از ترس این قدرت کمونیستی هر شب خواب ببیند و بر خود بلرزد که با این کمونیسم رادیکال در جامعه چه کار کند؟ بگوید، اگر فشار بر کارگر بیاورد تا دیروز اگر دو منطقه از تهران طرفدار این کمونیسم بودند، فردا به پنج منطقه تبدیل خواهد شد. اگر امروز تهران از این ها حمایت کند، فردا یک شهر دیگر هم از این ها حمایت می کند. یک حکومت واپسگرایی که کل بنیادش را بر بی حقوقی آن جامعه گذاشته است و دارد با اختناق و زور و سرنیزه از آن دفاع میکند، به جای اینکه ما آن قدرتی باشیم که در مقابل ما هیچ وقت احساس آسودگی نکند، دارند قدر قدرتی چنین حکومتی را به رخ  یک عده می کشند تا حاشیه شدن خود را در صحنه سیاست توجیه کنند. این سرنوشت و اضمحلال خطی است که با ما بود و ظاهرا هم حزب حکمتیست را با هم تشکیل دادیم.

این دو روی سکه انقلابیگیری خرده بورژوا، سرانجام در جایی به هم رسیدند، شریک شدند تا در عقب گردی که به طبقه کارگر تحمیل میکنند، هم صدا شوند. همراه کسانی که طبقه کارگر را از تئوری رهایی بخشش، از کمونیسم، مارکسیسم، از دکترین رهایی خودش و اینکه طبقه کارگر با این دکترین رها می شود و اینکه اگر طبقه کارگر اگر بخواهد که رها شود باید جامعه را همراه خودش رها کند، بهم رسیدند. یکی اهداف و افکار گرایش اصلی بورژوازی در جامعه را در خود منعکس میکند و دیگری به سندیکالیسم و کارگر پناهی در جنبش طبقه کارگر پناه برده است. هردو به هدف دور کردن کارگر از دکترین رهای بخش خودش.

چپ سرنگونی طلب
رادیو رو در رو، چند هفته قبل، از حمید تقوایی در مورد نقش ناسیونالیسم پرو غرب در تحولات سیاسی آینده ایران سوال میکند، حمید تقوایی جواب میدهد که آنها، حزب کمونیست کارگری، چپ سرنگونی طلبند، البته سرنگونی توسط انقلاب. میگوید که آنها، حزب کمونیست کارگری، مردم را برای انقلاب به میدان می آورند. اما ناسیونالیسم پرو غرب، سلطنت طلبها، مردم را برای انقلاب به میدان نمی آورند! اعتقاد به سرنگونی از راه قهرآمیز و به میدان آوردن مردم میشود هویت سیاسی این حزب در اختلاف با ناسیونالیسم پروغرب.

اگر جریانی کمونیستی، سرنگونی طلبی خود را در تقابل با راه “استحاله” و “تعدیل” جمهوری اسلامی در شرایطی که جامعه به طرف سرنگونی رفته است و یا دارد میرود مطرح کند، میتوان آن را درک کرد. این جریان میخواهد جامعه و مردمی را که به میدان آمده اند روی خط سرنگونی ببرد. میخواهد نقطه سازشهای را که در این جریان به این مردم میخواهند تحمیل کنند، خنثی کند. اما بیان اینکه ناسیونالیسم پروغرب مردم را برای انقلاب به میدان نمی آورد، اما چپ سرنگونی طلب میاورد، در شرایط عدم حضور چنین حرکت و جنبشی، چیزی جز صرفا مبارزه قهرآمیز بعنوان فاصله هویت سیاسی این چپ با سلطنت طلبها نیست. فعلا کدام مردم برای کدام انقلاب به کنار، اگر ناسیونالسیم پروغرب مردم را برای سرنگونی، انقلاب، به میدان آورد، که میاورد، چی؟ چرا شورای بن غازی در لیبی مردم را برای انقلاب به میدان میاورد، یا یک طایفه در یمن مردم را برای انقلاب به میدان میاورد، اما ناسیونالیسم پروغرب، سلطنت طلبها نمی آورند؟ اینکه اینها علی العموم خواهان انقلاب نیستند، درست. اما اگر فردا جامعه روی دنده سرنگونی برود و برای مثال به سلطنت طلبان بعنوان آلترناتیوی که مصمم است حکومت اسلامی را سرنگون میکند بنگرد، و آنان را انتخاب کند چی؟ از آن امتناع میکنند؟ میگویند ما مردم را برای انقلاب به میدان نمی آوریم؟ وقتی بدانند که تحت رهبری آنان جمهوری اسلامی سرنگون میشود، آیا از همه امکانات داخلی و خارجی خود نیز کمک نمیگیرند؟ و آیا کل طرفداران “استحاله و تعدیل” در جمهوری اسلامی نیز تغییر موضع نمیدهند، همه از دم طرفدار سرنگونی و به میدان آمدن مردم برای انقلاب نمیشوند؟ یا حتی حرکتی همگانی و سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی خارج از اراده آنان شروع شود، خواهند گفت که آنان طرفدار “تعدیل و استحاله” اند؟ آیا با تمام قوا در آن شرکت نمیکنند و بیشتر از ما هم اسلحه جمع نمیکنند؟ آمریکا و دیگر دول غرب را نیز پشت خود نخواهند داشت؟ آنوقت تمام خیالات واهی حمید تقوایی و این چپ در این مورد که اینها مردم را برای انقلاب به میدان نمیاروند، دود میشود و به هوا میرود. خواهیم دید که چپ صرفا “ضد رژیمی” ما همانطور که دنبال موسوی و کروبی دوید، دنبال اینها هم میدود و به نام انقلاب، به این جنبش و به رهبری سلطنت طلبان نیز مشروعیت میدهد و از کارگر هم میخواهد که دنبال آنان برود. و آیا این را در مورد چپ خلقی در سال 57 شاهد نبودیم. چپی که همین سرنگونی با انقلاب، راه قهرآمیز، او را از عموزاده های خود در جبهه ملی جدا میکرد. دیدیم با هم رفتند در انقلاب 57 و اگر کسی میگفت که بورژوازی ملی بالای چشمش ابرو است، از او بعنوان تروتسکیست، خائن و ضد خلق نام میبردند. درست همانطور که تقوایی نیز به ما کمونیستهای رادیکال که گفتیم مردم! دنبال موسوی و کروبی نروید، گفت، “جغد انقلاب”. منصور حکمت هم در آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟ کجا گفت که اینها مردم را به میدان نمی آورند؟ گفت ناسیونالیسم پروغرب، سلطنت طلبان، نیرویی هستند که هیچ چیز خردی در آنها دیده نمیشود. گفت، از نظر اینها بدیهی است که جامعه ایران بعد از رفتن جمهوری اسلامی را اینها باید اداره کنند. گفت اینها مثل چپ خود را مارژینال نمی بینند. دوره ای بر جامعه ایران حکومت کرده اند و فکر میکنند که همه امکانات اداره جامعه را نیز دارند. گفت اما رهبری ندارند و مشکل اینها رهبری و اعاده نظم شاهی سابق خواهد بود، اگر بخواهند روی آن تاکید کنند. حمید تقوایی به جای این کار ظاهرا از سر تحقیر، اینکه ناسیونالیسم پروغرب مردم را برای انقلاب به میدان نمی آورد، از یکطرف اختلاف هویتی خود را با این گرایش بورژوائی صرفا در روش قهرآمیز و از طرفی دیگر، حاشیه ای بودن خود را در سیاست نشان میدهد.

در کل، کمونیسم کارگری و حزب کمونیستی کارگری صرفا جنبش و حزب سیاسی چپ سرنگونی طلب توسط انقلاب نیست، تفاوتش هم با ناسیونالیسم پروغرب و این چپ در به میدان آوردن و به میدان نیاوردن مردم برای انقلاب نیست. کمونیسم کارگری، جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر است و حزب سیاسی او نیز حزب این گرایش برای انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری است. اینکه در سرنگونی حکومت اسلامی ما چگونه دخالت میکنیم یک چیز دیگری است. مضافا اینکه جمهوری اسلامی ممکن است توسط انقلاب سرنگون شود و یا بدون انقلاب سرنگون شود. ممکن است تحت فشار بحرانهای مزمن و دائمی خود، از درون ازهم بپاشد. هر دوی اینها و حتی اشکال دیگری مانند کودتا نیز هنوز محتمل است. کسی که سطحی نگری سیاسی مانع از دیدن این شق های مختلف در سرنگونی جمهوری اسلامی است، و ظاهرا طرفدار دو آتشه سرنگونی توسط انقلاب است، خود در عمل دنبال موسوی و کروبی میدود.

اکس مسلم
سابقا یعنی در حزب کمونیست کارگری دوره منصور حکمت و حتی بعد از مرگ منصور حکمت و زمانی که ما نیز در آن حزب بودیم، رهبران و کادرها و اعضاء این حزب خود را کمونیست و آتئیست و اساسا ضد مذهب میدانستند و اگر کسی به آنان میگفت، مسلمان سابق آن را توهین به خود میدانستند. در حزب کمونیست کارگری این دوره و تحت رهبری حمید تقوایی متاسفانه به خودشان میگویند، مسلمان سابق! مسلمان سابق، اعتراض خرده بورژواست به حکومت مذهبی، نه بخود مذهب. ابراز نارضایتی خرده بورژوا، زن یا مرد، است به حکومت مذهبی. دارد میگوید که اگر حکومت مذهبی و قید و بندهای آن نبود، او مجبور به این جدایی نبود. اگر این نبود، میتوانست مشروب خود را بخورد، دیسکوتک برود، کاباره برود و زندگی خصوصی اش تحت مراقبت دائمی مذهب نبود. اکنون به میدان آمدن فاکتور حکومت مذهبی، ناچار به این جدائی تن در داده است. فردا اگر جمهوری اسلامی در ایران سرنگون شود و مردم از دست این حکومت مذهبی خلاص شوند، این آدمها مجبور نیستند که بخود بگویند، مسلمان سابق. یا مسلمان خواهند ماند یا خود را لامذهب و لائیک تعریف میکنند. چرا رهبران و کادرهای حزب کمونیست کارگری اکنون بخود میگویند اکس مسلم؟ به این دلیل که کمونیست و آتئیست بودن و ضد مذهب بودن دیگر بدرد آنان نمیخورد. مانع از حضور رهبران و کادرهای آن در مجامع بورژوائی و در مجامع مسلمانان سابق میشود. میخواهند این پیام را برسانند که صرفا به حکومت مذهبی معترضند، نه خود مذهب. میخواهند بگویند که اعتراض شان از نوع اعتراض مسلمانان سابق است به حکومت مذهبی. آنان را با کمونیستهای آتئیست و ضد مذهب سابق در حزب کمونیست دوره منصور حکمت عوضی نگیرند.

حزب کدام حرکت و کدام جنبش؟
حمید تقوایی در سالگرد حزب کمونیست کارگری این دوره می گوید که آنها، حزب کمونیست کارگری، حزب انقلابات بقول او موسوم به بهار عربی است، میگوید، حزب نود و نه درصدیهاست، میگوید، حزب جنبش اشغال است و خلاصه میگوید که حزب جنبش فمن است. کمونیسم کارگری، جنبش کمونیستی درون طبقه کارگر است. حزب کمونیستی کارگری هم حزب این جنبش و حزب انقلاب پرولتاریاست، حزب انقلابات کارگری است. حزب انقلاب در یمن و لیبی و حتی در تونس و مصر نیست. ما در این نوع جنبش های سرنگونه طلبانه ضد استبدادی نه تنها شرکت می کنیم با صف مستقل خود، بلکه تمام تلاش مان را می کنیم که این جنبشها را رهبری کنیم. یا آنچنان قدرتی بشویم در مقابل بورژوازی که مجبور شود با ما مصالحه کند، اما حزبی صرفا برای این انقلابها نیستیم. اگر حزب کمونیست کارگری واقعا در عمل دست به کار سازماندهی انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران میشد، فقط شعارش را نمیداد، من یکی از آنهایی بودم که می گفتم از این حزب حمایت کنید. این چپ است هر چه باشد با سلطنت طلبان قابل مقایسه نیست. اما این حزب در دنیای واقع نه میخواهد و نه قادر به سازماندهی هیچ پراتیکی که با آن بتوان نیرو در جامعه گردآوری کرد، نیست. در حاشیه جامعه نشسته و “انقلاب” را روز شماری میکند و فعالیت حزبش را هم در چند کمپین خلاصه کرده است، کمپینهایی که اگر این فعالیت یک حزب سیاسی باشد، به حزب احتیاجی ندارد. این روزها هرچند نفری که یک سایت گذاشته اند، یک یا چند تا کمپین از این نوع کمپینها را جلو می برند، دست همه اینها برای این کار نیز درد نکند. صدای بعضی ها که به رسانه های بورژوائی دسترسی دارند، از ما بیشتر هم به گوش مردم ایران میرسد.

حمید تقوایی در بحث “بررسی” انقلاب اکتبر، وقتی دارد انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی را وعده میدهد، می گوید، حزبی که تجارب کمون پاریس و تمام انقلابات جهان را دارد، منظورش حزب کمونیست کارگری است، می آید وسط میدان و انقلاب و شعار هایش را تفسیر می کند و میگوید، همه قدرت بدست شوراها! حتی در اوج تهییجی توخالی نیز نمیتواند ترس خود را از گرفتن قدرت سیاسی مخفی کند. شوراها را واسطه گرفتن قدرت حزب میکند و مثل هر چپ حاشیه ای و جونیوری ترس از گرفتن قدرت توسط حزب خود را بیان میکند. از فرط تهییج، موقعیت خود را در جنبش سبز فراموش کرده است. مگر در جنبش سبز، بقول حمید تقوایی انقلاب 88، این حزب نبود، تجربه کمون پاریس را نداشت، تجربه انقلابات جهان را نداشت، چرا به جای افتادن دنبال کروبی و موسوی، نیامد شعارهای این انقلاب را تفسیر کند و رهبری آن را در دست بگیرد و خود را به قدرت برساند؟ چه چیزی مانع این کار بود؟ این تجارب اگر بدرد این روزها نخورد، پس بدرد کی میخورد؟ مگر حمید تقوایی قبل از عروج جنبش سبز نگفت، حزب کمونیست کارگری در ایران قدرت دوگانه است؟ پس این قدرت دوگانه چرا نیامد و بخشی از این دو ملیون نفر را همراه خود نکرد؟ این قدرت دوگانه چی شد؟ کجا رفت؟

درهرحال، سخن کوتاه، کمونیسم کارگری جنبش نود و نه درصدیها نیست، جنبش کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر است، حزبش هم حزب کارگران کمونیستی است که خود را مارکسیست میدانند. جنبش نود و نه درصدیها هم خود را کمونیستی ننامید و اصولا جنبش اجتماعی برپائی نیست. کمونیسم کارگری جنبش اشغال نیست، جنبش کمونیستهای درون طبقه کارگر است، حزبش هم حزب این کارگران است. جنبش سیاتل انعکاسی از مبارزه ضد سرمایه داری در جامعه بود، اما ما هیچوقت نگقتیم که حزب جنبش سیاتل هستیم. گفتیم این حرکت با همه اشکالاتش انعکاس مبارره ضد سرمایه داری است و نشان می دهد که مارکسیسم می تواند تعرض بکند. جنبش اشغال هم موقتی است و به سرعت میتواند شکل عوض کند. برای مثال، جنبش اشغال در اوکراین، یا در تایلند. جنبش اشغال در مقابل پارلمان اوکراین در کیف نیر جنبش اشغال است. یک ماه ونیم و بیشتر در این سرمای سخت زمستان چادر زدند، خانه درست کردند، گفتند آن میدان را ترک نمی کنند. اینهم جنبش اشغال است در انقلاب اوکراین. برای کسانی که در این حرکت شرکت کردند، انقلاب است. در این انقلاب صدها هزار نفر شرکت کردند، هنوز هم “اشغال” برقرار است. جنگ ارتجاعی بین دو جناح بورژوازی است در این کشور بر سر ماندن با روسیه و یا رفتن در اروپای واحد. مردمی هم که در آن شرکت میکنند، همه بورژوا نیستند، خیال میکنند که با اروپای واحد بودن آزادیهای سیاسی بیشتری برای آنها می آورد. کار آسان تر گیرشان می آید و سفر به کشورهای اروپائی برای کارگرها در اوکراین راحت تر میشود. اما چیزی جز یک انقلاب ارتجاعی نیست حتی اگر پیروز هم بشود. لازم است این چپ پائین کشیدن مجسمه لنین را به بیند تا پی ببرد که انقلاب میتواند ارتجاعی هم باشد. در یک کلام، حزب انقلابات موسوم به بهار عربی و جنبش نود و نه درصدیها و جنبش اشغال و غیره هرچی هست، حزب کمونیستی، حزب جنبش کمونیسم درون طبقه کارگر نیست. این انقلابات و جنبش نود و نه درصدیها و جنبش اشغال و جنبش فمن نیز نه خود را ضد سرمایه داری میدانند و نه طرفدار کمونیسم. اگر کسی بگوید که جنبش کمونیسم کارگری فراتر از حزب کمونیست کارگری است، جنبش شوراها و مجامع عمومی، یا اعتراضات کارگرانی که خود را رفرمیست نمی دانند و زیر پرچم رفرمیسم بورژوائی نمی روند، آری درست و قابل فهم است.

حزب در عرصه قدرت سیاسی
آخرین بحثی که حمید تقوایی کرده است با عنوان “حزب در عرصه قدرت سیاسی”، بحثی است ضد و نقیض، که بازهم بر ورشکستگی و اضمحلال این خط و این دیدگاه فکری دلالت دارد. برای مثال، می گوید که باید کمونیسم امروز! و نه تشکل امروزی! باشند و تا حال کسی یا حزبی نشان نداده است که چگونه باید کمونیسم امروز بود! میگوید اگر حزبی هم در انقلابات اخیر بود، مدل و الگویی ندارد یا نداشت! اگر نداشت چرا نه آنروز و اکنون این را مطرح میکنید؟ چرا آنوقت جز “انقلاب، انقلاب” راه و الگوی درستی را که ادعا میکنید حزب کمونیست کارگری آن را دارا است، به آنها نشان ندادید؟ میگوید که این نیروی مدرن دنیایی را که میخواهد تغیر بدهد اصلا نمی شناسد. اگر این نیروی مدرن نه الگو دارد نه دنیایی را که میخواهد تغیر دهد نمی شناسد، چرا نوشتید که جوانان غزه راه نشان میدهند؟ میگوید که دهه اول قرن بیستم با دهه دوم آن فرق کرده است؟ فرق آن در چیست؟ مسائل جدیدی که مطرح شده اند کدامند؟ ظاهرا میتوان 10 سال فعالیت حزب خود را با چنین لفاظی های توجیه کرد. میگوید، باید کمونیسمی بود که دوره 57 بود. یا کمونیسمی بود که دنیای بعد از فروپاشی اردوگاه شرق را نمایندگی کرد! اگر این کمونیسم نبودید، پس در این 10 سال گذشته چه نوع کمونیسمی بودید؟ چه نوع کمونیسمی را نمایندگی میکردید؟ نمیتوان که فعالیت 10 ساله را با لفاظی در مورد کمونیسم امروز زیر لحاف کرد. در مورد سه “رکن” مورد نظر خود، رکن “تحلیل و تبیین”، حمید تقوایی میگوید: “توضیح اینکه تحولات جاری چه زمینه ها و مضمونی دارد؟ دنیا به کام سمت میرود؟ دوره حاضر چه خصوصیاتی دارد؟ اسلام سیاسی کجای تصویر است؟ اسلام سیاسی کجا بود و به کجا رسید؟ فرق بین دهه اول و دهه دوم قرن بیست و یک چیست؟ این ها بحثهای حزب ما است. کجا این تحلیل و تبیین را بیان داشته اید؟ برای نمونه فرق بین دهه اول و دوم قرن بیستم در چیست؟ سرمایه داری به آخر رسیده است! اگر با رفتن دیکتاتورها آن حرکتها هم تمام میشوند، بالاخره دال بر نبودن حزب است یا نبودن تحلیل و تبیین درست از اوضاع؟ چرا شما به جای انتقال این تحلیل و تبیین ها مانند آنان گفتید “انقلاب، انقلاب” و انتظار داشتید که دول امپریالیستی به کمک و نجات انقلاب بیایند؟ و تلویحا گفتید که به کمک انقلاب شان آمدند و بعد از اینهم میایند؟ با عبارت پردازی که نمیتوانید دنباله روی از مردمی که به میدان تحریر رفتند را ماست مالی کنید؟ تصور خود شما این بود که با به خیابان آمدن میشود به جائی رسید، چرا آن را به جوان 13 – 14 ساله ای که دنبال مردم راه افتاده است، نسبت میدهید؟ کجا شما و در چه نوشته ای جز انقلاب است آرایش سیاسی طبقاتی و حرکت جنبشها را نشان دادید، در مصر، در لیبی، در یمن، در سوریه، در جنبش سبز در ایران، واقعا کجا؟

میگوید، اگر حزب را ندشته باشند میتوانند آکادمیک خوبی باشند و در مورد مباحث بالایی که اشاره کردم نقد عمیقی داشته باشند! میگویم، حزب را هم دارند اما آکادمیک و ژورنالیست درجه چندمی هم نیستند. گویا داشتن حزب به خودی خود معجزه میکند. میگوید که کل این کمپینها، کمپین لغو اعدام و پناهندگان و غیره را جزو ماتریالیسم پراتیک! می نامد. چون بزعم او ماتریالیسم پراتیک یعنی پراتیک اجتماعی. وقتی نگاه میکنید می بینید کل این بحث به این هدف است که این کمپینها را بعنوان پراتیک کمونیستی به حزب خود قالب کند. باقی چیزی جز لفاظی معمول حمید تقوایی نیست. پائینتر این را کمی توضیح خواهم داد که چرا هدف این است؟ اولا، ماتریالیسم پراتیک هر نوع پراتیک اجتماعی ای نیست. پراتیک بورژوازی هم پراتیک اجتماعی است. ثانیا، خواست لغو اعدام و دفاع از پناهندگان هم مختص کمونیستها و لذا بخودی خود جزو ماتریالیسم پراتیک نیست. چون حزب کمونیستی آن را انجام میدهد، بخودی خود آن را جزو ماتریالیسم پراتیک قرار نمیدهد. در مورد ماتریالیسم پراتیک هم پیشتر توضیح دادیم که منظور مارکس از آن کمونیسم و هدایت مبارزه و پراتیک اجتماعی یک طبقه معین، طبقه کارگر است برای لغو نظام مبتنی بر کارمزدی. آنچه که حمید تقوایی را مجددا به عبارت پردازی در مورد حزب و قدرت سیاسی و کمونیسم امروزی انداخته است، اساسا ماست مالی کردن نقد بسیار جزئی است که در گزارش پلنوم اخیر این حزب از طرف اصغر کریمی دبیر تشکیلات این حزب بیان شده است. به هدف قرار دادن 10 سال فعالیت کمپینی و آکسیونی است که اینجا و آنجا توسط حزب مربوطه انجام شده است؛ قلمداد کردن آن در زمره ماتریالیسم پراتیک و بقول او پراتیک اجتماعی است. تلاش حمید تقوایی است برای جواب به این انتقاد و صرفا مصرفی درون حزبی و برای این پلنوم را دارد. قرار نیست به هیچ چیزی جواب دهد. برای “دفع شر” این انتقاد است که مستقیما پای حمید تقوایی را میگیرد. اگر نه همه اینها را اگر جدی بود میشد نقد کرد. مانند “حزب در عرصه سیاسی” بویژه مواری مانند، کنسرواتیسم اجتماعی و سیاسی، و به همین ترتیب ناسیونالیسم و راسیسم اجتماعی و سیاسی که چیزی جز نشخوار نظرات نمایندگان فکری این گرایشات در غرب نیست.

اما یک نکته در مورد “حزب در عرصه قدرت سیاسی”. حمید تقوایی وقتی به رابطه حزب و قدرت سیاسی می پردازد، بعد شانزده هفده سال که از خود این بحث گذشته است، رابطه حزب و قدرت سیاسی برای او میشود حزب در عرصه سیاسی! همانطور که پناهندگان یک عرصه ای است، لغو مجازات اعدام هم یک عرصه ای است، رابطه حزب و قدرت سیاسی هم برای حمید تقوایی و حزب کمونیست کارگری نیز میشود یک عرصه ای از فعالیت سیاسی آن حزب! آن عرصه سیاسی هم کدام است؟ میگوید، باید رفت و یقه جمهوری اسلامی را گرفت و گفت چرا هوای شهر کوچک یاسوج آلوده است. ظاهرا، تهران پیشکش، چرا هوای شهر یاسوج آلوده است؟ و این میشود فعالیت حزب کمونیست کارگری در عرصه سیاسی! یا نقد حکومت 100 روزه روحانی را میشود حزب در عرصه قدرت سیاسی! وقتی بحث “نظریه حزب و قدرت سیاسی” را میکند، از منصور حکمت هم نقل قول میکند که، رابطه حزب و قدرت سیاسی بعنوان یک مفهوم در تفکر آن حزب و بعنوان پراتیک در پراتیک روزمره آن حزب ..” و وانمود میکند که گویا رابطه حزب و قدرت سیاسی برای او هم این جایگاه را دارد.

همانطور که پیشتر گفتم کمونیسم کارگری و رابطه حزب و قدرت سیاسی و غیره در تفکر حمید تقوایی و این دیدگاه جایی ندارد، با آن بیگانه است. چیزی جز لفاظی و تکرار طوطی وار آن نیست. وگرنه کمونیسم کارگری و پراتیک کمونیستی و حزب کمونیستی برای رهبری این پراتیک، در اساس چیزی نیست جز تلاش کارگران و کمونیستهای این طبقه برای قدرت شدن و گرفتن قدرت و بزیر کشیدن دولتهای بورژوازی در هر کشور. لذا حزب و رابطه آن با قدرت سیاسی از همان روز اول ایجاد این حزب سیاسی نیز تعیین میشود. این حزب از روز اول باید چشمش به قدرت سیاسی باشد، برای قدرت شدن و گرفتن قدرت سیاسی کار کند وگرنه به چه دردی می خورد. فعالیتش به چه درد می خورد، تبلیغش به چه درد میخورد، جدلش سیاسی اش به چه درد و زحمت شبانه روزی اش به چه درد می خورد؟ بیاید و آخرش بگوید حالا فهمید که یک رابطه ای هست به نام حزب در عرصه سیاسی! آنهم میروند به جمهوری اسلامی اعتراض میکنند که چرا هوای یاسوج آلوده است! وقتی بحث های منصور حکمت را مرور کنید، از همان روزی که شروع به نقد میکند، که تبلیغ میکند، که ترویج میکند، که سازمان میدهد و در جدل و جدال هر روزه سیاسی اش در صحنه سیاسی است،هدفش این است که کمونیسم کارگری را در جامعه قدرتی بکند، که حزب این گرایش را در تحولات سیاسی پیش رو برای گرفتن قدرت سیاسی آماده بکند و خلاصه حزبش از روز اول به قدرت سیاسی نظر دارد. این را بلافاصله از تبلیغش میشود درآورد و دید، از ترویجش و اشکال مختلف سازماندهی و غیره اش بلافاصله میتوان دید و درآورد. حمید تقوایی چند سطر بالاتر ادعا میکند که باید کمونیسم کارگری دوره 57 و یا کمونیسم کارگری بعد از دوره فروپاشی اردوگاه شرق شد! برای این کمونیسم رابطه حزب و قدرت سیاسی بعنوان یک مفهوم در تفکر او بود و بعنوان پراتیک، پراتیک هر روزه او آن را نشان میداد و بلافاصله میتوان آن را از تبلیغ و ترویجش و اشکال سازماندهیش آن را درآورد. می بینید که همه اینها برای حمید تقوایی و این دیدگاه صرفا لفاظی و بیان طوطی وار آن است. در این بحث و در پلنوم اخیرشان مصرف سیاسی خاص خود یعنی سرهم بندی و ماست مالی کردن انتقاد بسیار کوچکی است که اصغر کریمی دبیر تشکیلات حزب کمونیست کارگری در این پلنوم از این حزب مطرح کرده است. اصغر کریمی در گزارش تشکیلاتی خود به آخرین پلنوم این حزب، چیزی شبیه این را میگوید که حزب کمونیست کارگری، حزب رو به قدرت سیاسی نیست، بلکه بیشتر حزب یک مجموعه کمپین است. همانطور که پیشتر گفتم، بحث “حزب در عرصه سیاسی” حمید تقوایی چیزی جز عکس العملی به این انتقاد نیست، مصرفش هم برای آن چند روز پلنوم اخیر آن حزب بود.

موخره
هدف من از ارائه بحث این سمینار نشان دادن اضمحلال و ورشکستگی این دیدگاه و این خط فکری سیاسی است. روی این خط فکری سیاسی نمی توان هیچ چیز جدی ای را ساخت. هدفم این است که نشان دهم کسانی که فکر می کنند با انتقادی به این یا آن نمود از این گرایش و از حزب کمونیست کارگری میتوان فعالیت کمونیستی را هدایت کرد، اشتباه میکنند. باید از این گرایش برای همیشه عبور کرد و به بیان تقاوتهای خود با آن پایان داد وگرنه ما تافته جدابافته ای از حزب کمونیست کارگری باقی نخواهیم ماند. بیائیم و بعد از ده سال و هر سال یک بار بگوئیم که کمونیسمی بود که این را میگفت. یا انقلاباتی قرن بیستمی بود که برای این بود و برای آن نبود. یا بگوئیم که یک عده میگفتند سوسیالیسم همین امروز نمیشود. و در مورد فعالیت کمونیستی حزب هم بگوئیم که کمپین لغو اعدام و دفاع از پناهندگان و کمپین دفاع از دستمزدها و غیره را داریم و یا بگوئیم که فستیوال آدم برفی ها را هم داشتیم و آن را جزو “ماتریالیسم پراتیک” به حساب بیاوریم! در حالیکه سرنوشت جامعه و طبقه کارگر را جریانات بورژوا تعیین میکنند. جنبش کمونیسم کارگری باید صاحب داشته باشد، باید مدافع داشته باشد، باید کسانی باشند که آن را در جامعه و در صحنه سیاسی نمایندگی کنند. جامعه و نسل امروزی به دنبال یک رهبری در بافت سیاسی جامعه میگردند. این را فقط میتوان با کمونیسم کارگری و نمایندگی کردن آن در میان طبقه کارگر و در صحنه سیاسی تامین کرد. با نقدی به این یا آن نمود این دیدگاه فکری مضمحل شده این کار امکان پذیر نیست. باید از این عبور کرد. این را باید نه ادعای ما ، که جامعه و کارگر به آن اذعان کند. بدون مارکسیسم و پرچمدار مارکسیسم بودن در جامعه، حزب مدعی کمونیسم کارگری به جائی نمیرسد. جنبش پراکنده میشود، هم اکنون به اندازه کافی پراکنده شده است. حزب کمونیست کارگری را باید به حال خود گذاشت. واضح است هروقت اگر لازم شد باید مواضع و تحلیلهای سیاسی آن را مورد نقد قرار داد. باید آن را در سایه روشنهای جنبشهای بورژوائی رصد کرد. همین. تصور اینکه یک جریان انتقادی درون این حزب سربلند کند، بیهوده است. آنها لابد از کار خود راضی اند، شاید خیلی هم راضی اند. بگذار از اینهم که هست راضی تر باشند. بعد از ده سال اصغر کریمی انتقاد جزئی از فعالیتت این حزب میکند. میگوید، این حزب رو به قدرت سیاسی نیست، حزب یک عده کمپین است، یا چیزی شبیه این را میگوید. یا در جای دیگری در گزارش خود به پلنوم اخیرشان میگوید، ساختاری که در آن فعالیت میکنند، اشکال دارد. بدون اینکه توضیح دهد که منظور از ساختار، کدام ساختار است که اشکال دارد؟ حمید تقوایی هم که میداند جریان چیست در همان پلنوم سمیناری تحت نام “حزب در عرصه قدرت سیاسی” به هدف ماست مالی کردن این انتقاد می گذارد وهمه هم کف میزنند و دوباره روز از نو روزی از نو شروع میشود!

باید بیائیم رو به جنبش خودمان، کمونیسم کارگری درون طبقه کارگر، رو به حزب خودمان، حزب حکمتیست. واضح است باید رفت آثار مارکس، آثار منصور حکمت بویژه سمینارهای کمونیسم کارگری او را خواند و در آن دقت کرد. اما این هنوز کافی نیست، باید با آن هم نظر شد. باید متدلوژی او را درک کرد، نه اینکه آن را طوطی وار تکرار کرد. باید جایگاه پراتیک در آن را شناخت، در کل باید خود را صاحب آن کرد و راه پیشروی این جنبش و از اینطریق راه پیشروی طبقه کارگر در مبارزه علیه بورژوازی و دولتهای آن را هموار کرد. این کار واضح است که وقت می برد، کار می برد. باید برای آن کار کرد، بحث آورد، سمینار گذاشت، جدل کرد، سخن گفت و نوشت. راه حل سختی است، آری راه حل سختی است. وقتی منصور حکمت بود و در کنار او بودیم، شرایط آسانتر بود، هیچکدام از ما دنبال این کار نرفتیم. اکنون سخت تر است، مشکل تر است، این واقعی است. اما این کار نیاز زمانه و نیاز طبقه کارگر است، نیاز کمونیستهای درون طبقه کارگر است. بویژه نسل جوانتر که انرژی آن را دارد، باید از خود در این مورد مایه بگذارد وگرنه چند سال دیگر، بزحمت میتوان این جنبش را باز شناخت. باید برویم روی پایه ی واقعی کمونیسم کارگری، رو استراتژی خودش همانطور که منصور حکمت گفت روی اشکال و شیوه های مبارزه خودش. واضح است منظور من این نیست که من حرف کمونیست کارگری را می زنم و یا من می شوم ملاک درستی یا نادرستی نظر و یا ربط کسی به کمونیسم کارگری. صاحب شدن کمونیسم کارگری به پا پیش گذاشتن عده ای گره خورده است بویژه در حزب حکمتیست. من هم یکی از اینها هستم. بدون این، این کار با یک نفر و یا یک تنه، بویژه کسی در موقعیت جسمی من است، امکان پذیر نیست. من خودم را یکی از این چند نفر که پا پیش میگذارند میدانم.

فکر می کنم در این دوره اگر بتوانیم و بخواهیم در هدایت مبارزه طبقه کارگر موثر باشیم، با شروع شدن یک دوره دیگر در مبارزات و اعترضات کارگری در جهان و خود مبارزات و اعترضات کارگری در ایران، میتوانیم نقش لازم را ایفاء کنیم. من، کارگر و دیگر بخشهای محروم جامعه را معترض تر از آنچه که تصور میشود، می بینم. این وضعیت من را مجاب کرده است که اگر ما پا پیش بگذاریم، این دوره می تواند دوره سربلند کردن کمونیسم کارگری و تعرض این کمونیسم علیه جامعه بورژوائی باشد. موفق شدن یا نشدن اساسا بستگی به این دارد که چند نفر بویژه از میان حزب ما، پا پیش بگذارند. بحث من از سر یاس نیست، تزکیه نفس نیست، از سر نقد خودمان نیست که برویم خودمان را نقد بکنیم که چرا نتوانستیم در این نقش ظاهر شویم. یا چرا در موقع انشعاب در حزب کمونیست کارگری، کمونیسم کارگری را نمایندگی نکردیم. و یا ردیف کردن وظایف دوره آتی نیست. بحث من از سر پراتیک است. رفتن و در این قامت ظاهر شدن است. اگر ادعا میکنیم که فعالیت ما هدایت مبارزه طبقه کارگر برای لغو کار مزدی است ، لغو مالکیت خصوصی و اشتراکی کردن وسایل تولید و توزیع و در اختیار گذاشتن آن در جامعه است و به این میگوئیم کمونیسم، باید رفت و از فردا دید که آیا روی این خط داریم پراتیک میکنیم یا خیر؟ روی این سازمان میدهیم یا خیر؟ باید دید که تبلیغاتمان، رادیو و تلویزیونمان، نشریات و تحلیل های سیاسی ما، جدل و جدال ما در صحنه سیاسی علیه جمهوری اسلامی و علیه افکار و آراء بورژوازی، و خلاصه رهبری و کادرهایمان روی این خط دارند پرایتک میکنند، می نویسند، سخنرانی میکنند یا خیر؟ اگر نه چرا؟ علت چیست؟ شخصا فکر می کنم که حزب کمونیست کارگری حکمتیست رهبری و کادر هایش این کالیبر را دارند، منتها این کار می خواهد و من فکر می کنم اگر عده ای از رفقا پیش قدم شوند میتوان در جزئیات نیز در این مورد صحبت کرد. باید در جبهه خیلی وسیع تری به این نیاز جواب بدهیم و فکر می کنم که این کار از ما ساخته است، اگر بخواهیم این کار را ما قادریم که سازمان بدهیم.

یک بار دیگر از اینکه وقت گذاشته و در این سمینار شرکت کردید، تشکر میکنم. *

متن ادیت شده سمینار 11 فوریه 2014