٢٢ بهمن ، روايتهاو بازنگرى ها
مراسم و راهپيمايي هاى دهه فجر كه هر ساله در تهران و شهرهاى دیگر به مناسبت ٢٢بهمن سالگرد انقلاب ۵٧ بر پامى شود ، علیرغم نمایشى بودن و دولتى بودن آن، هر انسان شرافتمند و بخصوص شاهد و دخیل در آن انقلاب را چند باره و به روال سالهاى گذشته به این سؤال میرساند که چرا عاقبت این انقلاب برحق و انسانى به اینجا رسید؟ چرا زنان آزادیخواه وبرابرى طلب روزهاى گرم انقلاب امروز نظاره گر مراسم سالگرد انقلاب با شرکت زنان محجبه و مخالفین آزادى زن هستند؟ چه شد که جوانان رزمنده و ضد استبداد آن سالها پس از سه دهه اکنون در غم از دست دادن خواهر، برادر و همسایه و دوست و همکلاسى، به جاى آزادى و عدالت، اختناق و جامعه اى مملو از مصائب بى پایان را در مقابل خود مى بینند؟ چرا طبقه کارگرى که بوسیله تشکلها و اعتصابات کوبندهاش پایان سلطه استبداد پهلوى را ممکن ساخت، اکنون به شرایط فقر و بى حقوقى مطلق کشیده شده است؟
سالهاست که ذهن وفکر دو- سه نسل از انسان هاى آن جامعه به جواب دادن به این سؤالها مشغول است. رژیم جمهورى اسلامى و طرفداران ریز و درشت آن، حاکمیت ننگین جمهورى اسلامى را نتیجه طبیعى انقلاب ۵٧ میدانند و طى ۳۴ سال گذشته براى تحمیق ووارونه نشان دادن اهداف انقلاب ۵٧ بخصوص در ذهن نسل هاى بعد از انقلاب هر آنچه در توان داشتهاند بکار بردهاند. طرفداران رژیم سرنگون شده شاهنشاهى انقلاب را مصیبت، توطئه اجانب میدانند و روز ٢٢ بهمن روز عزاى ملىاشان است. اما روند دیگرى در برخورد به انقلاب ۵٧ روند بازبینى یا بازنگرى آن است.
بازنگرى یا همان تجدید نظر در حقانیت انقلاب سال ۵٧ از جمله یکى دیگر از تبعات ماندگارى بیش از انتظار جمهورى اسلامى است که در بین طیف و یا بخشى از موافقان و حتى شرکت کنندگان در این انقلاب در سالهاى بعد از انقلاب تا به امروز در جریان است. سرکوب خونین انقلاب و آمالهایش توسط جمهورى اسلامى در سالهاى اولیه سرکار آمدنش و همچنین تحمیل زندگىاى سیاه و جهنمى به جامعه ایران بعنوان توجیه و دلایل این باز نگرى قلمداد مى شود. تازه اینها رگهی خوشقلب و دلسوز به حال جامعهاند که تنها از وقوع انقلاب ۵٧ بخاطر تاریخ سیاه ٣٠ ساله بعد آن پشیماناند. گروه دیگرى در داخل همین طیف بسیار فراتر مىروند و در مسیر پشیمانى به نفى انقلاب ۵٧ و روایت دلبخواهى از تاریخ آن و زمینههاى پدید آمدنش مىرسند. براى انقلاب ریشه اسلامى مىتراشند و جنبش اسلامِ سیاسى را وارث بر حق آن مىدانند.
اما به شهادت تاریخ زنده و میلیونها مبارز و فعال هنوز موجود، این انقلاب دادخواست بر حق یک جامعه متمدن قرن بیستمى علیه استبداد و بى عدالتى یکى از فاسدترین رژیم هاى بورژوائی بود. نطقههاى این انقلاب در میان جوانان شهرى، در بین حاشیه نشین هاى عاصى از ستم رژیم شاهنشاهى و بوسیله مبارزات موجود کارگران و مردم زحمتکش بوجود آمد.
برخلاف ادعاى روشنفکران نان به نرخ روز خورِ لیبرال و کار بهدستان سابق و جدیدا اپوزیسیون جمهورى اسلامى، در آن زمان هنوز سران ارتجاع مذهبى و حوزه هاى علمیه، همراه خمینىاشان براى اصلاح کردن و رام کردن رژیم شاهنشاهى مشغول نامه نگارى با هویدا و مقامات رژیم سابق بودندو ربطى به سازماندهى انقلاب و شعارهاى رادیکال آن نداشتند. تنهاوقتى خروش انقلاب و خواستهاى رادیکال آن به گوش قدرتهاى منطقهاى وبورژوازى جهانى رسید، وقتى طنین «کارگر قهرمان، رهبرخلق جهان» «اتحاد، مبارزه، پیروزى» و «کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما» را شنیدند، تازه آن موقع بود که ترس و حدسشان به یقین مبدل شد و براى سد کردن انقلاب رادیکال مردم ایران نقشه کشیدند. مىدانستند رژیم شاهنشاهى در مقابل آن انقلاب رادیکال و سازشناپذیر کارهاى نیست، به همین دلیل آسانترین کارشان مرخص کردن شاه بود. اما براى مقابله با خروش رو به پیش انقلاب، ارتجاع اسلامى آمادهترین و دمدستترین گزینه سرمایهدارى جهانى بود، براى مقابله با انقلاب ۵٧… ارتجاع اسلامى را به کمک رهبرش( تا یک سال قبل از آن گمنام) و به همت سنتهاى اپوزیسیون لیبرال به جان انقلاب ایران انداختند. به این ترتیب یک جریان پوسیده و حاشیهاى را با کمک سنتهاى جبهه ملى و حزب توده به مرکز سیاست و قدرت سیاسى آورده و یکى از انقلابهاى برحق و پیشتاز آخر قرن بیستم را وادار به عقب نشینى کرده و سرانجام به شکست کشاندند.
طى ٣٠ سال گذشته در باره قصاوت و شرارت رژیم ضد انقلابى اسلامى در شکست انقلاب ایران تا سال ۶٠ بسیار گفته و نوشته شده است. توحش این رژیم ضدانسانى در قلع و قمع کردن انقلابیون و مردم آزاده را تنها مىتوان با جنایات آلمان نازى مقایسه کرد. جنایاتى که رسیدگى به آن ومحاکمهی مسببین آن اولین کار انقلاب آزادیخواهانه کارگران و همچنین بشریت متمدن عصر حاضر است.
انقلاب ۵٧ در شرایطى به این سرنوشت دچار شد که طبقه کارگر نقش مهمى در آن داشت. اعتراضات مدام کارگرى. وجود شوراهاى کارگرى و کنترل کارگرى در سطح نسبتا وسیع، اعتصابات پر دستآورد و بخشا سراسرى که نقش تعیین کننده در سرنگونى رژیم سابق داشت، همگى ورد زبان دوست ودشمناند. با این حال طبقه کارگر ایران نتوانست انقلاب ایران را رهبرى و به نتیجه برساند. در ارزیابى این عدم آمادگى طبقه کارگر نظرات و تحلیلهاى متفاوتى وجود دارد. روشن شدن این تجربه و آموختن از آن تنها به گذشته و انقلاب ۵٧ محدود نمىشود. بلکه مىتواند در تحولات آتى جامعه، به طبقه کارگر و رهبران سوسیالیست آن در ایفاى نقش بعنوان طبقه نجات دهنده و صاحب جامعه کمک کند. تجربه انقلاب ۵٧ ثابت کرد که وجود تشکلهاى کارگرى از جمله شوراهاى کارگرى به تنهایی کافى نیست. توهم جامعه و مردم به سرمایهدارى و یا رژیم اسلامى هم اين شكست تاريخى انقلاب ايران را توضيح نمى دهد . توهم در میان طبقه کارگر همیشه وجود خواهد داشت. حتى عدم استقلال رهبران سوسیالیست کارگرى هم نمى تواند ناآمادگى طبقه کارگر را در انقلاب ۵٧ توضیح بدهد. در غیاب یک حزب کارگرى و کمونیستى مقتدر و مدعى قدرت سیاسى که به عنوان صاحب جامعه در مقابل آلترناتیو جریان اسلامى قد علم مىکرد، سرنوشت انقلاب سال ۵٧ بهتر از آنى که شد از آب در نمىآمد. در غیاب چنین حزبى کمونیستى و کارگرى،متكى به قدرت متشكل طبقه كارگر ، در مقابل هیولاى مدعى قدرت جریان درنده اسلامى، شورای کارگرى و طیف منسجم رهبران سوسیالیست هم کار زیادى نمىتوانستند انجام دهند.
امروز بعد از ٣٥ سال ، نبرد طبقه كارگر و زحمتكشان در جامعه ايران ، عليرغم تناسب قواى بشدت نابرابر، درمقابل رژيم سياه اسلامى همچنان در جريان است . بدون تجربه گرفتن از درسهاى انقلاب ٥٧ ، هر قيام و انقلاب ديگرى مى تواند چند نسل ديگر راهم به تباهى بكشاند ، بدون به ميدان آمدن طبقه كارگر و كمونيستها آگاه و متشكل ، وبدون اعلام حضور قدرتمند و روشن بين حزب انقلابى آن ، كه اعلام كند براى بد ست گرفتن قدرت مى جنگد ، هر جانفشانى و تلاشى مى تواند به هدر برود . شیشه عمر سرمایهدارى کماکان در دست طبقه کارگر است. طبقه کارگر ایران هنوز رسالت نجات جامعه از نکتب سرمایهدارى را پیش رو دارد. باید از تجربیات انقلاب ۵٧ آموخت.
همایون گدازگر
٨ فوريه ٢٠١٤