دستان آلوده
کارن جواهری
دستم به خون قلم آلوده است ، من نیز دار زنید.
همراه هیاتی انجمن صفت بیدادگر
فریادگو
صلحجو
ما را میانهی این ره دار زنید
آواز صلحمان، ز کرانه، کرانه شد
گوشهای مردم این شهر را دار زنید.
حیف است، میان این همه بیداد، که داد است گلوی ما
حلقوم خشک ما نیز دار زنید.
قومی به صف
خلقی به راه
این همه انتظار را دار زنید
از کوچه برزن این شهر هر دم رسد ندا
ما را به هیچ و پوچ
همراه هم دار زنید.
یک سو صدای خندهی کودک
یک سو صدای شیون مادر، پدر از راه میرسد
دستان پینهبستهی او نیز دار زنید
صفهای بیاعتنایی و اعتقاد سست
این مردم گنه نکرده را در دم دار زنید
حیف است از این میانه
خرهای این جماعت مست نیز دار زنید
ار ار کنان همه مست بودند، ز جام جو
چون یونجهای ز طایفهای نیست
بزهای این ده مفلوک نیز، دار زنید.
هر چند کلاغها همه شومند ز دام دار
آنها به جرم بد صدایشان دار زنید.
دستم به خون قلم آلوده است
من نیز دار زنید.