خرده مالکی ، مرحله گذار به سرمایه‌داری سهراب کیمیا

از آغاز نزول فئودالیسم تا اوج و برتریت )و اکنون بربریت( سرمایه‌داری بمثابه یک نظام مسلط، شکافی عمیقی است که سرمایه‌داری آنرا با توسل به اجساد خرده مالکان شهر و روستا، بمعنای دقیق کلمه، پر کرده و پلی را که از آنها ساخته بود به بهشت برین سرمایه دست یافت. بدون این مرحله گذار، شیوه تولید سرمایه‌دار هرگز، بدون دخالت قدرتی دیگر، ممکن نمی‌شد. خرده مالکی را باید درحقیقت در دو دوره نگریست. دوره پیشاسرمایه‌داری و پساسرمایه‌داری، که دوره اخیر خود به دو عصر، عصر رقابت آزاد و عصر انحصارت تقسیم می‌شوند و در هر دوره‌ای ویژگی‌هایی با خود بهمراه دارند. در این متن کوشش می‌شود که به مسئله خرده مالکی در هر یک از این ادوار و اعصار اشاراتی بشود.
سرمایه، ثروت اجتماعی است که از یک مناسبات تولید اجتماعی ویژه، یعنی با انضمام قرار دادن ارزش‌های آفریده شده از درون فرایند کار مازاد و نپرداخته نیروی کار زنده برمی‌خیزد که بیان تجلی فعالیت‌های سودمند اجتمای، یعنی کار شیئیت یافته در اشکال ارزش‌های کالایی و پولی ظاهر می‌شوند و بدون کار مازاد امکان ادامه حیات ندارد. سرمایه نه جسمی عینی‌ای است که مستقلاً اظهار وجود کند و نه قائم الذات و وجود دارد. کار، در تمامی طول عمر انسان، حتی کار اضافی، چون سایه‌ی او بهمراهش بوده است ولی هیچگاه به سرمایه تبدیل نمی‌شود. زمانی ارزش‌های تولید شده توسط انسان‌ها تبدیل به سرمایه می‌شوند که در یک مناسبات ویژه قرار می‌گیرند. تولید محصول، نه در جامعه کمونی، نه در برده‌داری و نه در زمینداری از قالب ثروت‌اندوزی‌اش خارج نشده بود ولی همانکه کار پیشین کارگر پیشاسرمایه‌داری وارد مناسبات دیگر سرمایه‌داری شد، یعنی کارگر تبدیل به کارگر آزاد و نیروی کارش را به ازای فعالیت اجتماعی با مزدی معین دریافت می‌کند، سرمایه نیز خلق می‌شود. محصول کار برده، پیشه‌ور، دهقان آزاد، معلم و بهیار که همگی‌ ارزش‌زایند، هرگز در مناسبات ماقبل سرمایه‌داری ارزش‌افزا نبودند، و در مقام سرمایه تجلی نمی‌یافتند، زیرا کار نه بمثابه فعالیتی ارزش افزا بلکه ارزش آفرین بودند و به این جهت تنها ارزش مصرفی داشتند. ولی بمحض تغییر شیوه تولید کهن و ورود به شیوه تولید سرمایه‌دارانه، یعنی‌آغشته شدن به لخته‌ای از کار اضافی و بیمزد انسانی‌، محصول کار، در شکل سرمایه ظاهر می‌شود. در این مناسبات، کار مجرد و مقدار کار معین در محصول اندازه گیری می‌شوند و با مقدار برابر ارزش کار صرف شده در محصولی دیگر، برای مبادله، روبروی هم قرار می‌گیرند. به همین جهت، تولید، نه برای نیاز به ارزش‌های مصرفی محصول، که اینرا هم همچنان دربر دارد، بلکه تصاحب مقدار ارزش‌ها، برابر با ارزش‌های مبادله‌ای مجرد، که تنها در مناسباتی ویژه بدست می‌آید، سرچشمه خلق سرمایه و توانایی انباشت سرمایه را بوجود می‌آورد. نیاز برای مبادله ارزش‌های مصرفی خاص، در روابط ماقبل سرمایه‌داری تبدیل به نیاز به مبادله ارزش‌های مجرد در روابط تولیدی سرمایه‌داری می‌شود.
اما پیش ازاین، آنچه که شیوه تولید سرمایه‌داری را بنیادا میسر و ممکن ساخت، مجموعه پروسه‌های انباشت اولیه ثروت هستند که در آخرین پرده نمایش آن، با سلب مالکیت از خرده مالکان شهری و صنایع دستی‌خانگی روستایی خاتمه یافت. اولین پروسه انباشت بدوی که از سده‌ها پیش آغاز شده بود، همراه با رشد بورژوازی در شهرها، رویت یافت. تولید کالا، گردش کالا، مبادله کالایی، پول، فروپاشیدگی نظام زمینداری سرفداری و سرانجام بوجود آمدن خرده مالکی تماماً بشارت طلوع صبح سرمایه‌داری بودند. وقتی نظام زمینداری به سراشیبی خود رسید، جدایی سرف از بزرگ مالکان امری عینی گشت و نظام خرده مالکی رواج یافت و جوامع را به سمتی‌سوق داد که آبستن مناسباتی نو شد. بورژوازی جوان که در شهرها بدلیل حفظ و حراست از مالکیت خصوصی، جان سالم بدر برده بود، بهمراهی بازرگانان، تاجران و رباخواران، دست به خانه تکانی زده و نخست با سلب مالکیت از دارندگان صنایع خرد خانگی در روستا و پیشه وران در شهر، همراه با واگذار نمودن کار مولد خویش به سرمایه‌دار، نظام کارگاهی و سپس قشر وسیع نیروی کار آزاد برای نظام کارخانه‌ای را آفریدند” . در تاریخ انباشت بدوی، تمامی دگرگونی‌هایی دورانساز هستند که چون اهرم‌هایی برای طبقه سرمایه‌دار در جریان تکوین آن عمل می‌کنند؛ اما این امر به ویژه برای آن لحظاتی صادق است که توده‌های عظیم مردم ناگهان و به اجبار از وسایل معاش خود جدا و چون پرولتاریایی آزاد و بی‌حقوق، به بازار کار پرتاب می‌شوند. سلب مالکیت زمین از تولید کننده کشاورزی، یعنی دهقانان، پایه کل این فرآیند است”.
پروسه رشد سرمایه‌داری در اروپا توسط دو عامل درونی، ” الغای نهاد خدمتکاران درباری، مصادره املاک کلیسا، الغای صنوف و مصادره اموالشان، خلع ید اجباری زمین‌ها از مردم… پدید آورده بود. ” سلب مالکیت از فئودالیسم که با سلطه کلیساها همراه بود و سلب مالکیت از خرده مالکان شهر و روستا که با پیشه‌وران و دهقانان نمایندگی می‌شدند و نیز یک عامل بیرونی که برخاسته از بی‌وطنی سرمایه نشئت می‌گرفت، توسط تاجران سوداگر در قالب و قواره استعمار کهن که در جوامع عقب مانده سیطره یافته بودند، صورت پذیرفت. این سه عامل تاریخی عوامل اساسی و کلیدی در شکلگیری انباشت اولیه سرمایه و لاجرم نزج و قوام سرمایه‌داری مانوفاکتوری و صنعتی در باختر و ناهنجاریها و تزلزلات همه‌جانبه در خاور را بدنبال داشت. پروسه سلب مالکیت از خرده مالکان آخرین و بنیادی‌ترین پایه شیوه نوین تولید سرمایه‌داری بود. با متلاشی شدن این قشر وسیع اجتماعی، کارگران آزاد خلق و آماده به کار شدند. از طرفی ثروت عظیمی در روابط پیشاسرمایه‌داری انباشت می‌گردد و از طرف دیگر انبوه وسیعی نیروی کار آزاد با دریافت مزد، آماده برای خدمت می‌شوند. تاجران ثروتمند ابتدا با الحاق ابزار تولید صنایع خرد، از آنها سلب مالکیت میکنند و سپس آنها را در زیر یک سقف همزمان برای تولید کالایی واحد، به ازای دستمزدی واحد، پول، بکار می‌گمارند. مجموعه‌ای از وسائل تولید در دست یک سرمایه‌دار تمرکز می‌یابد و با مدیریت او تولید در مناسباتی نوین به پیش می‌رود. بعبارت دیگر، وسائل تولید صنایع دستی‌، که زمانی مستقلا در دست پیشه‌واران بحرکت در می‌آمدند، در تملک سرمایه‌دار قرار می‌گیرد و جمعی از پیشه‌واران ماهر، ولی بمثابه نیروی کار با دریافت مزد، در یک جا گرد آمده و با همیاری و همکاری یکدیگر، با فرمان سرمایه‌دار، تقسیم کار را وارد تولید کارگاهی کرده و رشد آنرا شتابان گسترش می‌دهد.
در روابط‌های تولید کهن، کارگر در برده داری به مالکی منفرد تعلق دارد. او ابزار کار و برده ی ماشین کار صاحبش، برده دار است. در زمینداری، کارگر سرف چون ابزار کار و متعلق به زمین است نه صاحبش و با زمین دست‌به‌دست می‌گردد. کارگر در این دو نظام، بی‌واسطه و دربست تحت انقیاد و مالکیت دیگری، برده دار یا زمین، قرار دارد. اما در نظام سرمایه‌داری، کارگر در مقابل سرمایه‌دار، آزاد روبرو می‌شود و آزادانه نیروی کارش، تنها کالایی که مالک آنست را به عرضه خریدار می‌گذارد. او خواست می‌فروشد، خواست نمی‌فروشد. کالایش را، به هر خریدارِ محتاج به کالایش، در قبال هم‌ارز آن، یعنی پول مبادله می‌کند. پول بین ایندو، بعنوان واسطه کارگر و سرمایه‌دار قرار دارد. حلقه‌ای که در نظام‌های پیشین مفقود بود. کارگر آزاد، با مزدی که از سرمایه‌دار دریافت می‌کند، تمامی‌ وجودش را در اختیارش گذاشته و آزادیش را به این طریق مدفون و برده سرمایه می‌شود. آنچه که چنین شرایط طلایی را برای سرمایه فراهم می‌کند، خودِ نظام بی‌ثبات و میرنده خرده مالکی و خود خرده مالک است. این زمینه‌ای تاریخی و نهایی‌ برای پدید آمدن مناسبات سرمایه‌داری بطور عینی را فراهم می‌کند. دوران گذار خرده مالکی، طبیعی‌ترین امکانِ تبدیلِ دوران تولید خرد و منفرد به تولید بزرگ و اجتماعی سرمایه‌داری است و در شرایط طبیعی، تولید خرد، شرط ضروری تولید اجتماعی است .هرچند این تنها راه بوجود آمدن مناسبات تولیدی سرمایه‌داری در تاریخ اجتماعی نبوده و در اشکال گوناگونی بروز داشته است. با مرگ نظام خرده مالکی، نظام سرمایه‌داری ” بر مزار آن می‌روید”. اما بخاطر داشته باشیم که این قشر هیچگاه محو و نابود نمی‌شوند، بلکه کمابیش خود را در شرایط مناسب و مقتضی، حتی در موقعیت مسلط سرمایه‌داری، شرایطی را برای بازتولید، انقباض و انبساط خرده مالکی را فراهم میاورد.
همانطور که نظام زمینداری در یک پروسه‌ تاریخی توسط سیستم خرده مالکی چون خوره بجانش افتاده و آهسته آهسته آنرا تضعیف می‌کرد و جایش را بیش از پیش به خرده مالکان مستقل می‌داد، خرده مالکی نیز در فردای دیگری، باید پناه‌گاهش، یعنی زمین را ترک می‌گفت و راهی‌ شهرها، که اگر بخت بر او یاری می‌کرد، نه همچون زاغه نشینان بنسیان رفته حاشیه شهری، بلکه بهتر آنکه برده سرمایه می‌گشت، می‌شد .خرده مالکان، از اقشار اجتماعی که مالک شخصی اندک وسائل تولید، پایه‌های صنعت خرد هستند که با کار شخصی خود تلفیق می‌کنند. دهقانان در روستا، پیشه واران صنایع دستی و اصناف در شهر‌ها این گروه‌های اجتماعی را تشکیل می‌دهند .خرده مالک شهری، پیشه وران و اصناف، قرن‌ها پیش از سرمایه‌داری، بالاخص در دوران بوجود آمدن طبقات، در شهر‌ها جای گرفته بودند. تاریخ پروسه دوران خرده مالکی پیشاسرمایه‌داری به سرمایه‌داری، خالی از حوادث نبودند. هم او، به لحاظ ابزار تولید کوچک، ناقص‌الخلقه درآمد و از آن رنج می‌برد و هم از دشمنان طبیعی خود، فئودالیسم که از دل آن بیرون جهید و هم از طوفان تازه از راه رسیده بورژوازی در آسایش نبود. تولید کوچک و بی‌مقدار، مالیات‌های سرانه و کمر شکن، فشار خراج‌های متنوع دولتی، بهره مالکانه اجباری، وام‌های سنگین با بهره‌ای اعجازنگیز رباخواران از آن قبیل زخم‌هایی بودند که هر دم بر او وارد می‌شدند و هر بار او را از تحصیل معاش مایوس می‌داشتند. اگر هم این زخم‌های وارده، آنها را از پای نمی‌انداخت که دست از ابزار تولیدشان بکشند و به تولید خودکفا پایان دهند، قوه قهریه، تیری در پس گردنشان روانه می‌کرد و آنها را به آوارگی و بیخانه‌مانی وادار می‌نمود. نظام خرده مالکی، نظامی با ستون‌های قطور و سترون که جامعه قادر باشد بر آن تکیه زند، نبود. کثرت دشمنان گذشته و آینده، تولید بسته و انفرادی، قرار داشتن دائمی بر لبه تیز ورشکستگی و رشد اقتصادی آهسته مجال باقی‌ ماندن و برتری جوئی را به آنان نمی‌داد. بهمین جهت دوران خرده مالکی هرگز نتوانست خود را چون یک فرماسیون اجتماعی -اقتصادی مبنی بر مالکیت خرد در تاریخ، تثبیت گردد. هرچند فئودالیسم از او دل خوشی‌ نداشت ولی بهرحال با بهره مالکانه و خراج دولتی میتوانست با او مدارا کند، لاکن بورژوازی جوان که تولید اجتماعی را پیشفرض مسلم خود قرار می‌داد و در تضاد مستقیم با تولید خرد و فردی وی بود، رویاهای شهوانی‌تری را برایش در سر می‌پروراند. قدر مسلم آنکه، جمعیت نیروی کار مولد از آسمان نمی‌بارد، که برعکس از روی همین زمین خاکی می‌روید. خرده مالک از زمین و خاکش کنده می‌شود و مبدل به نیروی ارزش‌زای سرمایه می‌گردد؛ همانی که بورژوازی جوان در جستجویش بود. برای خلق ارزش اضافه، این نیروی معجزه گر کار، میبایستی از درون جامعه‌ای بیرون می‌آمد که اکثر اوقاتش را با زمین و وسائل تولید متنوع بسر می‌برد. جمعیتی قانع به آنچه که طبیعت به او عرضه می‌کرد و بر بستر تولیدی بسنده و ساده کالایی بنا شده بود، بایستی دگرگون می‌شد. می‌بایست منفردانِ بین دو نشیمنگاه درمی‌یافتند که نمی‌توان آنچه که در تصاحبشان است، متعلق به آنها نیست و ” سرمایه می خواهد نخست هر وجهی از خود تولید را فرودست مبادله کند و تولید کردن ارزش‌های مصرفی بی‌واسطه را که وارد مبادله نمی‌شوند پشت‌سر بگذارد” . خرده مالک آنچه از تولیدش می‌خواهد همانا ارزش مصرفی‌اش است که در پیشگاه سرمایه جزو گناهان کبیره بشمار می‌رود و به همین خاطر سرمایه او را در زیر بار انبوه کالاها و به زور قهر تاریخ، بیچارگی و دربدری را نصیبش می‌کند.
اولین شکل تولید سرمایه‌دارانه، تولید کارگاهیست که سلب مالکیت از خرده مالکان منفرد از وسائل تولیدشان را که پیش زمینه تاریخی آنست، با جمع‌آوری آنها در زیر یک سقف و بر مبنای تقسیم کاری معین و هماهنگ و پرولتریزه شده، در پروسه تولید شرکت می‌کنند. یکی‌از مراحل آغاز شکلگیری تولید سرمایه‌داری را می‌توان، از سویی ریشه در روستاها، البته نه برخاسته از آن بلکه مسبباتش بسته به نوع تولید دهقانی که همواره وابسته به طبیعت است، چون گیاه سنگ‌رست از میان سنگ و صخره می‌روید. تولید کشاورزی برخلاف تولید صنعتی، که چرخه‌ی تولیدش دائما باید درحال دوران باشد، با وقفه‌هایی مابین کشت، امثال وقفه در بارور شدن بذر، وقفه در کاشت و برداشت، وقفه در خشکاندن و جمع آوری محصول و غیرو همراه است. در این وقفه‌ها، دهقان برای رفع مایحتاجش مجبور به تولیدات جانبی می‌گردد که ابداً در ارتباط مستقیم یا نیاز بلاواسطه او با فعالیت کشاورزی‌اش ندارد اما ابزار کار جانبی وی را فراهم می‌کند. صنایع دستی، بمانند نخریسی که دسترسی به مواد اولیه آن مثل پشم از دام است، جایگزینی است که به آن دست می‌یازد. گسترش اینگونه صنایع دستی و جانبی دهقان، آرام آرام خود زمینه‌ای مادی شد که نطفه‌های شیوه تولید سرمایه‌دارانه در اشکال کارگاهی را بنا نهاد. از سویی دیگر در شهرها، نزج و قوام اصناف، مانند صنف زین سازان، درشکه سازان، آهنگران و غیروغیرو بنیادهای تولید کارگاهی را در سطوح وسیعی فراهم آوردند. به این ترتیب، اولین شکل تولید سرمایه‌داری از دل خرده مالکان شهری یعنی اصناف و پیشه وران و در روستا‌ها، خرده مالکانی که به تولید صنایع دستی مشغول بودند، سرچشمه گرفت. بنابراین، تقدم شهر یا روستا در بوجود آمدن شیوه تولید سرمایه‌داری کارگاهی بزرگ، مانوفاکتوری، از اهمیت چندانی در پیدایش آن برخوردار نیست بلکه اساسا، نوع تولید صنعتی خرد منشا صنعت کارگاهی بزرگ است.
سرمایه‌داری در شکل کارگاهی، قربانیانش را با سلب مالکیت از خرده مالکان صنعت‌گر بیرون می‌کشد. بازرگانان، تاجران و رباخواران تنها با الحاق ابزار تولید خرده مالکان صنعت‌گر بخود، سازمان همیاری تولید کارگاهی، اولین شکل شیوه تولید سرمایه‌داری امکانپذیر می‌کنند. بدون الحاق وسائل تولید خرده مالکان صنعتی، امکان بوجود آمدن این نظام نیز غیرممکن بود. اما وقتی سرمایه توانست خود را در شکل کارگاهی بازتولید کند و با انباشت وسیع سرمایه همراه با تکرار مداوم سیکل‌های تولید، گسترش یابد، دچار تحول تاریخی دیگری از نوع خود می‌شود. اختراع ماشین و تدارکات وسیع تولید انبوه که نیاز عاجل به نیروی کار و ضرورت آزاد کردن این نیرو که در جمعیت خرده مالکان دهقانی قرار داشت، جامعه را برای تحولی بزرگ، انقلاب صنعتی بارور کرد. درواقع، این نیاز تاریخی سرمایه به نیروی کار، منشا بوجود آمدن نظام خرده مالکی نیست، بلکه پیشدرآمد آنست. سرمایه فقط بر بستر آن بسط و گسترش می‌یابد. نظام خرده مالکی در اشکال پیشه‌وری قرن‌ها پیش از این، در شهرها جای گرفته بود و خرده مالکی دهقانی نیز به نوبت از درون تضادها و مبارزه طبقاتی در نظام سرف‌داری منتج شد و با گسترش خود، این نظام تحجری را به اضمحلال برده و از درون آنرا تضعیف کرده و زمینه‌های تاریخی ایجاد شیوه تولید سرمایه‌داری آماده می‌گرداند. در حقیقت، این نظام خرده مالکی دهقانیست که رسالت تجزیه‌ی و اضمحلال فئودالیسم را بعهده می‌گیرد و جاده‌ایست یکطرفه که تنها به شیوه تولید سرمایه‌داری ختم می‌شود. خرده مالکی، حلقه‌ی اتصال بین این دو شیوه تولیدیست.
همراه با اوجگیری تولید صنعت بزرگ ماشینی که در پس انقلاب صنعتی رخ می‌دهد، سلب مالکیت وسیع از خرده مالکان روستایی نیز نیازی عاجل و ضروری می‌گردد. یعنی ابتدا با دور گرفتن تولیدات فله‌ای در گستره‌ای وسیع، بلعیدن جمعیت وسیع خرده مالکان دهقانی و کنده شدن از زمین‌های خردشان، چون کارگران آزاد و آواره در شهرها، مقدمات تولید صنعتی یعنی زمینه‌های مادی آنها پی‌ریزی می‌شود. بنابر این، در کلیتش، سلب مالکیت از خرده مالکان کارگاهی شهری و روستایی جهت رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در شکل‌ کارگاهی، و سپس، سلب مالکیت از خرده مالکان دهقانی جهت رشد و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در شکل‌ ماشینی، پیشفرض‌های این شکل از تولید است. بعبارت دیگر، تا زمانی‌ که سرمایه در شکل‌ تولید کارگاهی تکوین نیافته بود، تولید ماشینی و صنعت بزرگ غیر ممکن بود. از برجسته‌ترین خصأص بنیادهای تولید کارگاهی، تقسیم کار و همیاری در تولید است و هدف، مبنی بر رواج تولید سرمایه‌دارانه قرار دارد و در تولید صنعتی بانضمام خصأص و اهدف باقیمانده از تولید کارگاهی، با هدف مبتنی بر تولید در حجمی وسیع و با سرعت ماشینی و ارزان است. تولید خرد و منفرد به تولید جمعی و بزرگ کارگاهی در شهرها تبدیل می‌شوند و آشکارا شکاف بین شهر و روستا عمیقتر می‌شوند. بعبارت دیگر، سلب مالکیت از خرده مالکان شهری پیشه واران و اصناف و خرده مالکان روستایی، نه به معنای وسیع کلمه بلکه مانند ریسندگان و بافندگان، که تنها کسب و کاری جانبی دارند، پیش شرطهای ضروری تولید سرمایه‌داری کارگاهی هستند، و سلب مالکیت از خرده مالکان روستایی به معنای وسیع کلمه، یعنی‌دهقانان، پیش شرط ضروری و بنیادی تولید بزرگ و انبوه ماشینی در کارخانه‌ها است .تولید بزرگ کشاورزی، به نوبت، نخستین بار زمانیکه وسائل تولید رشد فزاینده‌ای یافتند، یعنی تولید ماشینی جریان می‌یابد، تولید ماشینی در کشاورزی نیز اوج می‌گیرند و سپس بدلیل عدم پویایی و بدلیل پایین بودن درصد نرخ متوسط ارزش اضافه و سود، بار دیگر اوفول می‌کند و بعدها در عصر انحصارات سرمایه مالی در حدود ضرور باقی می‌ماند. درواقع، تولید بزرگ کارگاهی و ماشینی در شهر‌ها پیششرطهای تولید بزرگ کشاورزی مکانیزه شده هستند.
تاریخ رشد سرمایه‌داری نشان می‌دهد که از خرده مالکی می‌بایستی سلب مالکیت می‌شد اما یقینا ” تاریخ این سلب مالکیت در کشورهای مختلف جنبه‌های مختلفی پیدا، و مراحل متنوعی را با ترتیباتی متفاوت، در دوره‌هایی تاریخی متفاوت طی می‌کند”. در کشور‌های پیشگام تولید سرمایه‌داری انگلستان و فرانسه، دو شکل از سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی را بدست می‌دهند. تجزیه طبقاتی گروهی از جامعه، ضرورت و آغاز فرآیندA ، پایان فرآیندB و پروسه رشد فرآیند و تکوین آن A…B را شامل می‌شوند. آغاز آن با سلب مالکیت شروع شده و زمانی بسرانجام می‌رسد که سفر طبقاتی آن گروه از جایگاهی که در تولید داشتند به جایگاه و نقشی نوین در تولید و توزیع اجتماعی قرار می‌گیرند،B کامل شود. پروسه حرکت طبقاتی A…B پروسه‌ای طولانیست که یکشبه اتفاق نخواهند افتد. سفری از مرحله‌ای به مرحله‌ای دیگر، از موقعیت اجتماعی‌ای به موقعیت اجتماعی دیگریست. تا زمانیکه گروهی از این اجتماع مابین این دو مرحله باقی‌ می‌مانند، تجزیه طبقاتی بسرانجام نرسیده و پروسه دگردیسی آنها کامل نیست. کارگر آزاد که هنوز زیر یوغ سرمایه قرار نگرفته است، کارگری مولد با تعلقات طبقاتی بسان پرولتاریا نیست. سفر طبقاتی این قشر هنوز کامل نگردیده است و تنها توسط سرمایه است که کارگر آزاد با انقیاد قرار گرفتنش بعنوان یک طبقه در مقابل سرمایه صف می‌بندد.
تنوع اشکال پدیداری تولید سرمایه‌داری در تاریخ، که از میان اجساد مردگانِ خرده مالک روییده‌اند، بسیارند. نمونه‌هایی که میتوانند تصویری روشنتر از وضعیت پروسه تجزیه خرده مالکی بدست دهند و ردپایی از خود در تاریخ بجای گذاشته ا‌ند .بطور نمونه:
الف( بورژوازی فرانسه، در دوران ارتجاع فئودالیسم و کلیسا ، از قدرت چشمگیری در روستا‌ها برخوردار نبود .تضاد بورژوازی با فئودالیسم که با گسترش تولید سرمایه‌داری در روستا، مکمل رقابت آزاد صنایع بزرگ نوظهور در شهرها بود، بورژوازی با خرده مالکان روستا که دیرزمانی در ستیز با فئودالیسم بودند، همدست گردیده و پایه‌های اقتصادی فئودالیسم را کنار می‌زنند. بورژوازی با تقسیم زمین به خرده مالکان و عفو بهره مالکانه دوران طلایی خرده مالکی را برای دو نسل به او باج می‌دهد. ولی‌ پس از دو نسل ” جای فئودال را رباخوار شهری، جای عوارض فئودالی زمین را رهن و جای مالکیت اشرافی بر زمین را سرمایه بورژوازی گرفت”. خرده مالک فرانسوی طی این دو نسل، نخست با حمایت و سپس در رقابت با سرمایه بزرگ دریافت که منافع او ” با منافع سرمایه هماهنگی ندارد، بلکه با آن در تضاد است. به این جهت دهقانان متحد طبیعی و پیشوای خود را در پرولتاریای شهرها می‌یابند ” . خرده مالک فرانسوی، پس از دو نسل در رقابت با بورژوازی بزرگ در می‌یابد که ” عامل ادبار کنونی‌ دهقانان فرانسوی اتفاقا همان قطعه زمین او، همان قطعه قطعه شدن زمین‌ها و شکل مالکیتی است که در فرانسه برقرار ساخته است. این همان شرایط مادی‌ای است که دهقانان را خرده مالک و ناپلئون را امپراطور کرد . “بنابراین، سلب مالکیت از خرده مالکان روستایی و تجزیه طبقاتی آنان، عموما، در پروسه تدریجی‌ رقابت با سرمایه انجام می‌پذیرد و خرده مالک فرانسوی بتدریج از مالکیت ساقط گردیده و تبدیل به کارگران آزاد و بدون مالکیت بر هرگونه وسائل تولید به صف پرولتاریا می‌گراید .بورژوازی فرانسه، کماکان در شهرها گسترش یافته و در مسند قدرت بود ولیکن در مقابله با فئودالیسم در روستا‌ها بسیار ضعیف و به همین دلیل هجوم به روستاها را با پشتوانه دهقانان در شکل اصلاحات ارضی، تقسیم وسیع زمین‌های بزرگ و ظهور انقلاب کبیر ناپلئون و امپراتوری‌اش می‌شود، آغاز کرد. نسخه رواج نظام خرده مالکی در فرانسه در مقابل نظام بزرگ مالکی فئودالیسم، نسخه‌ای تمام عیار بود.
ب( روال سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی در انگلستان که شکل کلاسیک را بخود گرفته بود، با همان اهداف ولی‌با اندک اسلوب‌های دیگرگونه گذشت. مارکس اینگونه از وضعیت انگلستان در سده‌های ۱۳ و ۱۴ تصویر میدهد ” :سرواژ در انگلستان عملاً در واپسین سال‌های سده چهاردهم رخت بر بسته بود. بخش اعظم جمعیت در آن زمان، و در حد گسترده‌تری در سده پانزدهم، از دهقانان آزاد صاحب زمین تشکیل شده بود…. حساب شده که تعداد افرادی که زمین شخصی خود را کشت می‌کردند بیش از تعداد کسانی بود که زمین‌های دیگران را می‌کاشتند … اشراف قدیم بر اثر جنگ‌های بزرگ فئودالی، از نفس افتاده و اشرافِ جدید، فرزند زمانه خود بودند که پول در آن قدرت قدرت‌ها بود. … سلب مالکیت از دهقانان خرد روستاها را به ویرانی کشاند. … مالکیت ارضی کلیسا، دژ مناسبات قدیمی مالکیت ارضی بود. با سقوط این دژ حفظ این مناسبات ناممکن بود. …همه آن غارتگری‌ها، تعدیات [تحقیرات] و فلاکت عمومی که با سلب مالکیت قهرآمیز مردم از ثلث آخر سده پانزدهم تا اواخر سده هجدهم انجام شد، … سرانجام آخرین فرایند بزرگ سلب مالکیت زمین از جمعیت کشاورز همان به اصطلاح پاکسازی املاک یعنی بیرون راندن انسان‌ها از آنهاست … با آزاد کردن بخشی از جمعیت روستایی، وسایل قدیمی معاش آنان نیز آزاد شد. اکنون آنها به عناصر مادی سرمایه متغیر تبدیل شده بودند. دهقان سلب مالکیت و آواره شده، باید ارزش وسایل معاش خود را از ارباب جدید خویش، سرمایه‌دار صنعتی، در شکل مزد دریافت می‌کرد. … سلب مالکیت و اخراج بخشی از جمعیت روستایی نه تنها کارگران، وسایل معاش و مواد کارشان را برای سرمایه صنعتی آزاد ساخت بلکه بازار داخلی را هم ایجاد کرد “.
در انگلستان، به یاری جنگ‌های داخلی فئودالیسم بسیار ضعیف شده بود و سرمایه در شهر‌ها، بورژوازی صنعت بزرگ در کارخانه‌های تازه تاسیس شده جهت نیاز به نیروی کار عظیم، دهان تا بناگوش باز گشوده بود تا آنها را در خود ببلعند و به همین جهت هدایت خرده مالکان مستقل از روستا‌ها به شهر‌ها، به هر وسیله‌ای ممکن، جایز شمرده شده بود.
پ( ظهور سرمایه‌داری در آمریکای شمالی به گونه‌ای دیگر رقم خورد. “جامعه بورژوایی ]در آمریکای شمالی[ بر شالوده بنیادی فئودالی تکوین نیافته، بلکه از خود به مثابه جامعه بورژوایی آغاز کرده است؛ جایی که جامعه بورژوایی نه به منزله حاصل بر جای مانده از جنبشی به بلنددای قرن‌ها، بلکه به مثابه آغازگاه جنبشی نوین پدیدار می‌شود؛ جایی که دولت، در تمایز با همه شاکله‌های ملی این چنینی در روزگاران گذشته، از همان آغاز جامعه بورژوایی، فرودست شیوه تولیدش بود و هرگز نتوانست بهانه و نمودی باشد برای موجودیتی بالنفسه ضروری و مفید؛ جایی که سرانجام خود جامعه بورژوایی با در آمیختن نیروهای بارآور جهانی کهنه با قلمرو طبیعی و غول آسای جهانی نو در فضای جولانی تکوین یافت که ابعاد آزادیش تا آن زمان ناشناخته بود و از افق همه کارهایی که تاکنون برای چیرگی بر نیروهای طبیعی صورت گرفته بودند فراتر رفت؛ و سر آخر جایی که حتی تناقضات جامعه بورژوایی، خود همچون لحظاتی محو و گذرا پدیدار می‌شوند”. می‌بینیم که به همان شکل کشور‌هایی‌ که با هجوم اعراب مواجهه شدند و شکل تولید زمینداری اعراب بر این کشور‌ها تسلط یافت، سرمایه‌داری تجاری، مستعمره چیان اروپایی در آمریکای شمالی نیز با چپاوول و شقاوت‌های وحشیانه‌ای که در سرشت تمدن جدید اروپایی عجین بود، در قبال توده سرخپوستان بومی پیشه گرفتند، سرمایه‌داری نه بر بستر شالوده بنیادهای فئودالی، بلکه بر بستر تولید ابتدایی اجتماع سرخپوستان رواج یافت. مناسبات تولید بورژوایی به شکل شکار بومیان و کشتار دسته جمعی آنان و تصاحب و غصب زمین‌های آزاد نمادنشین، بر جامعه تحمیل شد. در چنین بستری سرمایه‌داری استعماری بر جامعه بدوی آمریکا استیلا یافت.
ج) نمونه دیگری از رشد مناسبات تولیدی سرمایه‌داری که هم خلاف و هم تشابه‌هات بسیاری در سه شکل بالا را طی می‌کند .پراهمیت‌ترین تحلیل اجتماعی – اقتصادی در ارتباط با چگونگی و ویژگی رشد و گسترش مناسبات تولیدی سرمایه‌داری در کشوری تحت سلطه سرمایه جهانی بمانند ایران تاکنون انجام شده است، از رفیق مسعود احمدزاده، در رابطه بر ایران سراغ داریم و از آن یاری می‌جوییم. هرچند بسیار کوتاهست اما چکیده نظراتی است که در نکات بسیار کلیدی و بگونه‌ای خلاق منقبض شده‌ا‌ند .او جامعه را پس از اصلاحات ارضی اینگونه تعریف می‌کند” :خرده مالکی این شکل از تولید، به طور عمده در اثر اصلاحات ارضی به وجود آمده،… بوروکراسی و سرمایه‌داری وابسته، به شکل وزارت اصلاحات ارضی، شرکت‌های تعاونی، بانک‌های مختلف، و اخیراً شرکت‌های سهامی زراعی، به شکل مختلف دهقانان را مورد ستم و استثمار قرار می‌دهد. هر سال سر خرمن، سر و کله ماموران اصلاحات ارضی پیدا می‌شود که قسط یا اجاره زمینی را که به دهقانان فروخته یا اجاره داده شده دریافت کنند. دهقانان ستم دیده که معمولاً قادر به پرداخت مبلغ خواسته شده نیستند، روز به روز زیر بار سنگین‌تری از قرض و وام‌های با بهره گزاف قرار می‌گیرند. … در حقیقت تشکیل شرکت‌های سهامی زراعی را، که دهقانان به حق در برابر آن مقاومت می‌کنند و ماهیت آن را با گوشت و پوست خود لمس می‌کنند، باید توطئه سلب مالکیت از خرده مالکین نامید… هدف به اصطلاح “انقلاب سفید ” عبارت بود از بسط نفوذ امپریالیسم در شهر و روستا. “انقلاب سفید” در لحظه‌ای صورت گرفت که رژیم مزدور با جنبش ضدامپریالیستی خلق مواجه بود، درست در شرایطی که توده‌های شهری بر علیه رژیم به پاخاسته بودند… پرداخت اقساط زمین کوچکی که به او داده شده بود، کافی بود تا او را برای سال‌ها مقروض نگهدارد. وضع بد زراعت، خشکسالی کم آبی، که خرده مالک از همان آغاز با آن روبرو بود، کافی بود او را هرچه بیشتر در دام رباخواران بزرگ و شاخه‌های سلطه مالی بروکراسی وابسته بیندازد. نه خرده مالکی بلکه سلطه بوروکراسی و سرمایه‌داری بزرگ وابسته است که عامل ادبار اوست. … در اینجا مرزهای قطعه زمین‌ها، سنگر طبیعی رژیم در برابر هجوم فرمانروایان سابق نبود، چه در حقیقت خیلی پیش فئودالیسم از فرمانروایی افتاده بود، نه قدرت سیاسی داشت و نه قدرت نظامی. … سلطه اقتصادی امپریالیسم بر شرق، تنها با هجوم سیاسی و نظامی امکان‌پذیر می‌شد، و نیز هرگونه ادامه سلطه اقتصادی، ناگزیر با قهر ضد انقلابی عجین بوده است. بدین ترتیب ما در کودتای رضاخان استقلال یک قدرت مرکزی را می‌بینیم، بدون آنکه این قدرت مرکزی انعکاس یک قدرت اقتصادی بورژوایی باشد، بدون آنکه رشد صنایع و تجارت داخلی به بورژوازی این امکان را داده باشد که با استفاده از قدرت اقتصادی خود، در استقرار یک قدرت سیاسی مرکزی موفق باشد. … ”
سلب مالکیت از خرده مالکان به طروق‌ گوناگون از اهداف اولیه سرمایه‌داری برای ترویج شیوه تولیدی از نوع خودش است .خرده مالک انگلیس، توسط دستان عریان قوه قهریه تاریخ، به ضرب نیزه و تفنگ، به دوران آهن برگشت و خرده مالک فرانسه، توسط دستان پنهان اقتصاد بزرگ سرمایه‌داری، تولید اجتماعی و وسیع کالاهای ارزان به اضمحلال گرایید. در آمریکا، بورژوازی اکیدا نه به پشتوانه خرده مالکی و نه بر شالوده بنیادی فئودالیسم تکوین یافته بود. بومیان سرخپوست شمال آمریکا مواجه با موجودات آسمانی شده بودند و در جنوب برده داران سفید پوست در جنگ داخلی‌، تسلط شیوه تولید سرمایه‌داری را متقبل شد. در کشوری مستعمره چون ایران، خرده مالک در مقابل شمشیر دولبه، از سویی قهر پنهان اقتصادی سرمایه مالی جهانی و از سویی دیگر قهر عریان ارتش ضد انقلابی روبرو بود.
جذب نیروی کار آزاد به تولید صنعتی در دوران رقابت آزاد، بزرگترین نیاز سرمایه در دوران انتقال تولید کارگاهی به تولید انبوه ماشینی ــ صنعتی بود. و انتخاب طروق رسیدن به هدف، یعنی‌ رواج مناسبات و فرهنگ بورژوایی، تنها منوط به شرایط مشخص تاریخی هر جامعه‌ای است. در انگلستان به پشتوانه قدرت اقتصادی – سیاسی بورژوازی و ضعف فئودالیسم و بورژوایی شدن اشراف، راه فشار و تعقیب خرده مالکان را در پیش می‌گیرد و خرده مالک نیزه سرکوب سرمایه را مستقیماً بر پوست و استخوانش لمس می‌کند. در فرانسه، برعکس انگلستان، قدرت فئودالیسم و ضعف سیاسی بورژوازی در روستا، شیوه تقسیم اراضی بزرگ به خرد با پشتوانه مادی دهقانان سرف و تبدیل آنان به خرده مالکان و استحاله آنها در طی دو نسل صورت می‌گیرد. و در ایران، طبق قانون اصلاحات ارضی، روستاها، جنگل‌ها و مراتع که سابقا جزو تعلقات فئودال‌هایی‌که قدرت سیاسی را از دست داده بودند و از لحاظ اقتصادی بشدت رو به زوال بودند ولی‌همچنان، برحسب قوانین ارباب رعیتی، مایملک آنان تلقی‌ میشد، از سیطره او بیرون کشیده و به دولت بورژوایی و دست نشانده سرمایه جهانی الحاق می‌شود و قوانین تحجری فئودالی به قوانین استثمار پنهان سرمایه‌داری تبدیل میگردد .قدرت متمرکز و قدرتمند سرمایه‌داری امپریالیستی، که اکنون نقش عمده‌ای را نیز بازی می‌کند، بدون حمایت مادی دهقانان دست به تقسیم اراضی نیم بند زده و به این نحو، هم قوانین و شیوه تولید فئودالیستی را که به مرده‌ای تبدیل شده بود به خاک می‌سپارد و هم نفوذ و بسط و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری امپریالیستی در شهر و روستا را که هدف غایی این حرکت سرمایه نیز بود، را برپا می‌سازد.
برخلاف سرمایه‌داری رقابت آزاد که با تفوق سرمایه صنعتی همراه بود، سرمایه‌داری مالی‌انحصاری با تلفیق سرمایه‌های بانکی‌در سرمایه صنعتی، یعنی‌با الیگاریشی مالی تعریف می‌شود. یکی‌از ویژگی‌های این مرحله از سرمایه‌داری آنست که سرمایه در عالی‌ترین شکل خود تکوین یافته و با هردم افزایش بار‌وآری کار و سطوح تولید به پیش می‌رود. این وضعیت ضرورتی را، برای ادامه زندگی‌ بوجود میاورد که عطش و گرسنگی دائم الذات وی به دستیابی به معجونی بنام ارزش و بازار تحقق آن، فروکش ناشدنیست. از آنجأیکه سرمایه انحصاری پیوند جهانی‌خود را از سرمایه‌داری استعماری، تاکنون، به ارث برده بود، امکان آنرا بوجود می‌آورد که جهان وطنی خود را یکبار دیگر، ولی‌اینبار در لباس سرمایه بانکی‌در مستعمرات، به اثبات رساند، که امروز زیر نام گلوبالیزاسیون ورد زبان هر بقال درکوچه ایست. این خصوصیت سرمایه هرگونه توانایی‌را به آن می‌دهد که به هر کجا پا گذارد، چون دست مسیح بر سر مردگان خویش، آنها را دوباره حیات دهد. جانی دوباره گرفتن از دستان مسیح یعنی‌جاری نمودن روح مسیح و مسیحانه زیستن نیز هست. وقتی‌که سرمایه مالی به هر جامعه‌ای پای می‌گذارد، جامعه با دستان نامرٔی سرمایه، موظف می‌گردد آدب و رسوم و با قوانین سرمایه عجین شود و با آن بزید و هر آنچه که بود و هر آنچه که قرار بود باشد، را به تاریخ بسپارد. خداوندگان جدید قربانی طلبند و خرده مالک اولین قربانی عینی این نظام است که به او هدیه می‌شود. اما سرمایه مالی نه مانند خداوندان داستان‌ها که سر بریده و بیجان که سودی برایش ندارد، بلکه، تنها در یک شکل که بتواند بسان خفاشان شب از خون حیات نیمه جان قربانیش، دسترنجش، دائما بمکد.
خرده مالک پس از چند سال کوتاه، بجهت دستبرد زدن به ارزش‌های تولید شده توسط سرمایه مالی، او را به زیر زنجیر وام‌های بانک‌ها و دیگر نهادهای سرمایه مالی، با توسل به سود‌های کلان و بهره‌های بانکی‌ گرفتارشان می‌کند و شیره ارزش‌های تولید شده‌ را تا ته می‌مکد و بدین وسیله بسرعت از او سلب مالکیت شده و راهی حاشیه شهرها می‌کند. این سیاست فاجعه‌آمیز سرمایه مالی به ترویج و گسترش شیوه تولید سرمایه‌داری در تمامی جوامع‌ای است که در آن پای می‌گذارد و این از نیاز مبرم او به مافوق سود و درنتیجه، بازتولید خود از مستعمرات می‌باشد، کمی بیش از نیم قرن، پدیده اجتماعی دردناک و روزبروز فزاینده‌ای در وسعت ۲۰ تا ۲۵ درصدی حاشیه نشینی ، بطور نمونه در ایران را از خود باقی می‌گذارد. هرچند این خود پدیده‌ای کم‌وبیش عمومی و فراگیری در جهان سرمایه‌داری عصر امپریالیسم است و دکترین اقتصاد سیاسی سرمایه مالی امکان برون رفت از آن را نیز در چنته ندارد.
تجارب تاریخی فوق نشان می‌دهند که بورژوازی، چه با راه‌های طبیعی اقتصادی، یعنی‌ در پروسه تدریجی رقابت سرمایه‌ای، به سبک فرانسوی، و چه با راه‌های سیاسی که خود به پشتوانه قدرت اقتصادی در شهر‌ها سرچشمه می‌گیرد، با بکار بستن زبان قدرت و ورشکستگی و سلب مالکیت تدریجی‌، و به سبک انگلیسی،‌ با توسل جستن به زور سیاسی، و یا بعضا در مستعمرات با مصرف شمشیر دولبه اقتصاد و سیاست به قیمت آواره نمودن آنها به شهر‌ها و به ویرانی کشاندن روستاها، از آنها سلب مالکیت کرده و آنها را تبدیل به کارگران آزاد، آماده می‌سازد. این از سرشت درونی سرمایه برمی‌خیزد که به هر شکلی باید تمامی‌ جامعه را به زائده‌ و تابع‌ای از خود، آماده برای تولید ارزش اضافه، بدل کند وگرنه چون ماهی بدون آب خواهد مرد.
اینکه، بورژوازی فرانسه، در پیرامون اصلاحات ارضی، هدف نابودی فئودالیسم را داشته و یا، درباره سرمایه جهانی در ایران، هدف بسط و گسترش سرمایه‌داری را داشته است، موضوعی تاکتیکی در چگونگی‌راه تسلط یافتن شیوه تولید بورژوایی، برای سرمایه هم مطرح و هم تعیین کننده‌ا‌ند. اما چه بورژوازی فرانسه و چه بورژوازی بزرگ امپریالیسم، تنها به جهت استراتژیک و سرشت‌نمای خود، تسلط، یعنی بسط و گسترش سرمایه‌داری در هر کجا و جوامعی که پای می‌گذارند، است و حال، بسته به شرایط و توازون قوای طبقاتی، در استرداد وظائف تاکتیکی خود، مثلا بورژوازی فرانسه بدلیل ضعف خود در مقابل فئودالیسم، اساساً، با هدف تاکتیکی، تکیه به دهقانان دست به اصلاحات می‌زند ولی سرمایه‌ی جهانی در ایران، بدلیل قدرت اقتصادی و نظامی، اساساً، با هدف تاکتیکی، بدون تکیه به دهقانان دست به تحولات ارضی در ایران می‌زند. و یا در انگلستان، بورژوازی انگلیس با قدرت سیاسی خود در شهرها و ضعف بزرگ فئودالیسم و اشراف، جز همراه با زور و سرکوب و بی‌خانمانی خرده مالکان انگلیسی، آنها را از تعلقات‌شان جدا کرده و نیروی عظیم کار را در شهرها ایجاد نمود. دفن هرگونه مناسبات ماقبل سرمایه‌داری، فئودالیسم، سرمایه داخلی (از دید سرمایه جهانی) و خرده‌ مالکی از اهداف نهایی و مشترک تمامی اشکال سرمایه‌داریست، ولی جاری شدن و موفقیت این اهداف بسته به موقعیت‌ها و توازون‌های طبقاتی محلی، در هر کجاست.
قوانین مسلط در جوامع پیشین نه بر مبنای وجود ذات ارزش در محصولات که منتج از کار مفید انسانیست‌، بلکه تنها برای دستیابی به آنچه که طبیعت اهدا می‌کرد و ارزش مفیدش یعنی ارزش مصرفی آن و انباشت محصولات و ثروت بدست آمده، محور فعالیت‌های اجتماعی بودند. بیجهت نبود که ایدئولوگ‌های اقتصاد سیاسی بورژوایی در آغاز پایگیری تولید سرمایه‌داری، تنها کشاورزی را منبع ثروت اجتماعی می‌دانستند .این دستان نامرٔی بازار نبود که تولید را در چنگالش می‌فشرد. چیزی که بعد‌ها با توسعه سرمایه‌داری با تشکیل بازارا داخلی سپس با تجارت و بازار جهانی تمامی‌ جهان را بطور ارگانیک و بهم پیوسته در درون خود فرو می‌برد و جهان واقعی اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری ایجاد می‌شود.
مقوله بازار داخلی، بمعنای دقیق کلمه،‌ درحقیقت، ابتدا در تولید سرمایه‌داریست که بوجود می‌آید و بنابرین، خرده مالک هرگز ملزم به تولید برای تولید ارزش مبادله‌ای نمی‌شد. دهقان مازاد گندمش، یعنی کالایش را به بازار فروش می‌برد و پولی را که به ازای فروش کالایش دریافت می‌کند، کالای لازم دیگری، شکر می‌خرد. پول تنها وسیله پرداخت برای او می‌گردد. او تاجر کالا نیست که از پولش آغاز کند و با اختلاف قیمت‌های کالاهای خریداری شده و با فروش آن پول افزوده بسازد و در پی این مبادله ثروتمند گردد. بعبارت ساده دیگر، خرده مالک، نه چون تاجر که از خرید آغاز می‌کرد و با فروش به پایان می‌رساند، بلکه از فروش کالایش آغاز و با خرید به پایان می‌برد. بخش اعظم کالای تولید شده دهقان، تولیدات مصرفی بودند و ارزش‌های مصرفی داشتند و اگر هم مازادی در بین بود باز هم صرف نیاز شخصی، کالاهایی که در چنبره خود نداشت، خریداری می‌کرد. در تمامی شیوه‌های تولید پیشاسرمایه‌داری تسلط کالاها و تولید برای ارزش‌های مصرفی در جوامع حکفرما بود؛ نه چون در تولید سرمایه‌داری که تولید در حجم وسیع و اجتماعیست و صِرفاً برای ارزش مبادله‌ای و دست یافتن به ارزش مجرد در شکل عام پول بر جوامع سیطره دارند، تولید می‌شوند. خرده مالکی نیز بر سیاق فوق، در تولید پیشاسرمایه‌داری از قانون کالا ــ پول ــ کالا پیروی می‌کرد. چیزی که بعد‌ها، در تولید سرمایه‌داری متحول گردیده و کل آحاد تولیدی جامعه می‌بایستی از قانون پول – کالا – پول دنباله‌روی داشته باشند .
در دوران ماقبل مناسبات تولیدی، کیفیت (ارزش) و کمیت (ارزش مبادله) بمعنای دقیق کلمه محصولات تولید شده، سرلوحه و هسته اصلی‌فعالیت‌های اجتماعی – اقتصادی جامعه مد نظر نبودند. مبادله مازاد ارزش‌های مصرفی فروشندگان، اینکه چون مازاد محصول فروشنده‌ی کالا مورد مصرف من است، پس من می‌توانم با محصول مازاد خودم، که مصرفی هم برایش ندارم، مبادله کنم، موضوع مبادله را هدایت می‌کرد. صرفا مبادله ارزش‌های مصرفی مازاد. مقدار کار لخته شده در کالا و ارزش‌های شیئیت یافته درون آنها، که معنای بورژوایی آنست، مورد نظرم نیست. البته نباید اشتباه گرفت اینکه تصور کنیم ارزش و مبادله ارزش‌ها در مناسبات تولید پیشاسرمایه‌داری وجود نداشتند و تنها در سرمایه‌داریست که ارزش تاج صدارت را بر سر می‌گذارد، نه، وقتی که تولید و محصولات تولید وجود دارند درنتیجه، ارزش‌ها نیز طبعا وجود خواهند داشت و حتی مبادله ارزش‌ها، اما موضوع اینست که ارزش، نه نتیجه کار، شناخته شده بود و نه تولید برای تولید ارزش و ارزش مبادله‌ای آن بحرکت در میآمد. این درست است که مبادله کالاها پیش از اینها وجود خارجی‌داشتند و حتی از بدو تولد قبایل و جوامع انسانی، ولی همواره مبادله بمثابه مبادله محصولات یعنی ارزش‌های مصرفی بودند نه مبادله ارزش‌های مجرد صرف که برخاسته از کار انجماد یافته انسانی درون کالا‌ها بودند. به همان شکل که کارگر برده و کارگر سرف وجود داشتند اما جزو ابزار تولید بشمار می‌آمدند و مازاد کار‌شان نه کار اضافی که منبع ارزش اضافی است بلکه کاری که هر ابزار تولید دیگری چون گاواهن از خود بجای میگذارد، رقم می‌خورد .اگر تاجری کالایی را می‌فروخت به هیچ وجه بمنظور به تحقق رساندن ارزش‌های تولید شده در گردش نبودند. تولید برای مصرف، تولید برای ثروت اندوزی، تولید برای زیاده خوری قدرتمندان و تولید برای ارتش جنگ‌جو و کشورگشایی بود.
زمانیکه، برای نخستین بار، تاجران متجاوز اروپایی با بومیان پرویی و سرخپوستان شمال آمریکا در روبروی هم قرار گرفتتند، مواجه با صحنه‌ای غیرمترقبه شده بودند. آنها شاهد آن بودند که بومیان، تجملاتی بر تن می‌کنند که از جنس طلا و نقره بود. از فلزات مرغوبی که اروپائیان سالیان درازی پیش از این به ارزش و منبع ارزش در محصول، پی برده بودند، لاکن، برای بومیان بدلیل انعکاس نور و زرق و برق آنها، تنها بصورت تزئینات و تجملاتی بر خود و یا معابدشان آویزان می‌شد، تجلی می‌یافت. ارزش آنها تنها ارزشی مصرفی بود که از طبیعت دریافته بودند و حتی آنها را نیز با خود بگور می‌بردند، نه آنطور که برای بورژوازی اروپا در جامه متجاوزان استعمارگر، بمثابه ارزش، تکوین یافته شده بود. جالب اینجاست که تاجران کارکشته و زیرک می‌توانستند حتی با آینه‌ای زواردررفته و یا هر جسم بنجل و بی‌ارزشی دیگر که برای بومین ناشناخته بود، بدون هیچ مقاومتی با آن فلزات گرانبها مبادله کنند زیرا که برای آنها مفاهیم ارزش و مقدار ارزش هنوز ناشنخته و تبادلات محصولات با چنین معیار و مقیاس‌هایی‌محک نمی‌خوردند. البته، این سبک از مبادله نه سرخپوستان را به مناسبات سرمایه‌داری ارتقا می‌داد و نه تاجران سرمایه‌دار را به مناسبات بدوی بومیان تقلیل می‌داد .این نمونه‌ بروشنی آشکار می‌سازد، که آیا این مبادله ارزش‌ها در شکل عام آنست یا مبادله ارزش‌های مصرفی؟ هرچند بعدها تا سیطره کامل روابط بورژوازی در آمریکا، دارندگان کالا زیرکتر شده بودند اما هرگز پا فراتر از محدوده مبادله ارزش‌های مصرفی نگذاشته بودند.
اما در شیوه تولید سرمایه‌داری، خرده مالک تولید کننده شهر و روستا، اگر دست به تولید می‌زند، موضوع تولید نه بر مبنای نیاز شخصی بلکه بر مبنای نیاز بازار است که او باید تولید کند. این دست نامرعی بازار برای ارزش مبادله‌ای است که تعیین می‌کند چه محصولی وارد بازار کالا شود، نه نیاز‌های شخصی خرده مالک دهقان و پیشه‌ور .درست است که او از این راه معاش هم می‌کند و شاید هم بخش بزرگی از فروش کالایش برای مصارف شخصی وی صرف شوند اما هنوز این مالک خرد نیست که انتخاب می‌کند که محصولش چه باشد و یا تولید برای مصرف شخصی‌اش هست یا نه. او باید نه فقط مازاد تولیدش را البته تمامی کالا را برای فروش گذارد. اکنون نقش خرده مالک تولید کننده در مناسبات تولید سرمایه‌داری در شرایط مسلط خود در جامعه، اینگونه رقم می‌خورد که او با فروش محصولات گذشته‌اش و به همراهی ذخایر آخرین فروش تولید و وام بانکی ابزار تولید، مواد اولیه و وسائل کمکی خود را می‌خرد و آماده برای تولید جاری بعدی می‌شود. اکنون، از آنجائیکه بازار به او اجازه نمی‌دهد که دست به تولید هر کالایی زند، یعنی باید در انطباق با نیاز و فراز و نشیب‌های بازار میزان عرضه و تقاضای تولید کند، قدرت انتخاب موضوع از او گرفته می‌شود. تولید برای مصرف شخصی و موضوع تولید از او سلب می‌شوند و خرده مالک را به زائده‌ای از بازار و سرمایه تبدیل می‌کند .شرکت بیواسطه او در تولید، یعنی‌با کارش، تولید محصول ارزش‌می‌آفریند و به همین جهت، بشدت در تیررس استثمار سرمایه قرار می‌گیرد. او پس از پشت سر گذاشتن پروسه تولید، تمام محصولش را به کمک تاجر کالا یا خودش به گردش درمیاورد تا ارزش محصول را به تحقق رساند تا باری دیگر، با تکرار آن یعنی‌ به بازتولید برگرداند. این به هیچ معنای دیگری نیست جز همان تکرار سیکل‌های تولیدی سرمایه‌دارانه پول – کالا – پول، آنچه که عرف جامعه بورژوایی نیز هست، اما نه با کار نپرداخته غیر، بلکه با کار شخصی خودش تلفیق می‌کند .مسلما، تولید خرد نخواهد توانست در رقابت با تولید بزرگ مقاومت کند و زیر بار سنگین حجم تولید کلان و ارزان سرمایه، له و لورده می‌شود و به این طریق به راه اسلافش در دوران پیشاسرمایه‌داری می‌پیوندد و مالکیتش را به باد می‌دهد.
در شرایط تسلط تولید سرمایه‌داری توسعه یافته، خرده مالک، تا آنجائیکه از هجوم سرمایه بزرگ و اجتماعی در مقیاس بزرگ در امان است و اجازه حیات می‌یابد، مجبور می‌شود که تولیدش را بمثابه یک فرآیند تولید بورژوایی و با قوانین مربوطه دست به تولید زند. یعنی باید تولید محصولش را همواره با پول بسنجد، یعنی مقدار ارزش نهفته در آنرا که از مقدار کارش برخاسته شده به ازای هم‌ارز آن که تنها در مقدار پول تجلی می‌یابد، به مقیاس گذارد. با شرایط بورژوایی یعنی فرهنگ برخاسته از تولید سرمایه‌دارانه هماهنگ گشته و عجین شده باشد و با ارزش مبادله‌ای کالایش با کالاهای هم‌ارز دیگر در بازار برآورد کند. مقدار ارزش کار شیئیت یافته در کالا، ارزش مبادله‌ای سرمایه‌ایست که از کار شخصی خود او تولید شده و از آنجائیکه خود او صاحب وسائل تولیدش است بنابراین، در تصرف ارزش پولی تحقق یافته‌اش، که بخشا ممکن است با کار مازاد نیز تلفیق شده باشد، در پروسه گردش نیز صاحب است. اگر خرده مالک، در پروسه تولید از نیروی کار انسانی بهره‌مند می‌شود، درابتدا، تا درجه معینی، این نیروی کار کمکی بمثابه ابزار تولید، پیشفرض وی قرار دارد تا تصرف کار نپرداخته غیر. ولی هرهنگام مقدار تصرف کار مازاد بیشتر و بیشتر افزایش می‌یابد و به همان درجه از کار شخصی‌اش کاسته می‌شود، شباهت‌هایش بیشتر و بیشتر به سرمایه‌دار افزوده می‌شوند. و بالعکس، با از دست دادن مالکیت بر ابزار تولید، بر اساس اسلوب سلب مالکیت، گرایش به پایین دارد. اما از انجاییکه، عموما، پروسه تولید پیشفرض تولید خرده مالک فاقد فرایند ارزش افزایی قرار دارد، یعنی ارزش اضافی تولید نمی‌شود، با وجود دارا بودن تمامی‌ شرایط مناسب تولید خرده مالکی، سرمایه‌ای صوری است نه واقعی و تنها تولید و بازتولید ساده صورت می‌گیرد و همواره پتانسیل نزج مناسبات بورژویی را در خود حمل می‌کند. به همین جهت است که وقتی‌که نیروی کار بر ثروت اجتماعی استیلا می‌یابد، تمامی‌ریشه‌های بازگشت سرمایه را، تا نابودی طبقات مسدود خواهد کرد و می‌خشکاند.
درهرحال، خرده مالک، برای بازتولید کالایش باید چون یک سرمایه‌دار رفتار کند یعنی هزینه‌هایی را برای آغاز پروسه تولید در شکل ابزار تولید، مواد اولیه، مقدار کار صرف شده، جمع‌آوری و بسته‌بندی و حمل‌و‌نقل محاسبه کرده و کنار گذارد. اگر، سرمایه‌اش برای هزینه‌های تولید کفایت نکنند مجبور می‌گردد وام گیرد، زمینش را دوبار در سال بهره‌برداری کند، کالایی تولید شود که برحسب نیاز بازار منطبق باشد، تمام اهل خانواده را به کار گمارد، صرفه‌جویی کند، به کارگر مزدی فصلی تبدیل شود، در شرایط مقتضی و مناسب به تولیدات جانبی بپردازد، وسائل تولیدش را به اجاره بگذارد و از قِبَل بهره آن بسر کند و یا مجبور به فروش ابزار تولیدش شود و به سهم کوچکتری از توزیع درآمد اجتماعی قانع گردد و درنهایت از جرگه خرده مالکان رها شده و به مزدوری روی آورد. او همواره بشدت در اقیانوس نوسانات بازار متاثر و در تلاتم است و عروج و نزولش بسی آشکار و عیان است.
اما در میان طبقه پرولتاریا نه کارگران، باید مطلقا در دو مقوله ناگستنی، کار و نیروی کار دقت عمل بکار برد. وقتی‌از مقوله کار می‌گوییم منظور انسان کارکن که در فعالیت اجتماعی شرکت مستقیم دارد و از هیچ مالکیتی برخوردار نیست. اما وقتی‌از مقوله نیروی کار می‌گوییم، اثریست که عنصر کار، انسان، از خود در آن فعالیت اجتماعی تولیدی بجای می‌گذارد، یعنی‌ ارزش که همان عنصر گرانبهایی است که سرمایه‌دار بدنبالش میگردد و آنرا متاسفانه در یک انسان، پرولتاریا، می‌یابد. به همین دلیل است که هزینه‌ای که سرمایه‌دار می‌پردازد، هزینه پرداخت نیروی کار کارگر را می‌خرد نه خود کارگر را. سرمایه‌دار هیچ علاقه‌ای به شخص او ، حداقل به لحاظ تولیدی ندارد، حتی از او نفرت دارد، اما دلیل جذب او به کار از آنجاست که، سرمایه‌دار هرآنچه که از منافذ کارگر بشکل ارزش بیرون می‌جهد را سجده می‌کند و می‌پرستد، چون قطب‌های مثبت و منفی‌یکدیگر را می‌ربایند.
کالای کارگر، نیروی کار، در مناسبات سرمایه‌داری نیز از قائده بورژوایی ارزش‌های مبادله‌ای مبرا نیست. او کارگری آزاد است و تنها مالکیت او مالکیت بر نیروی کارش است که برای غیر، سرمایه‌دار، ارزش مصرفی دارد. بنابراین، کارگر برای فروش نیروی کار خود، بمثابه کالا، جهت معاش و ذخیره مصرفی خود به بازار کالا می‌رود و سرمایه‌دار هم برای خرید کالای مصرفی نیروی کار، جهت تولید ارزش اضافه به همان بازار رجوع می‌کند. ایندو طبق قوانین بورژوایی بازار، دست به مبادله می‌زنند. تا اینجا هردوی آنها برمبنای قوانین و آداب و رسوم بازار رفتار کرده‌اند. کالایی برای فروش و خریداری که نیازمند آن کالاست. فروشنده کالا این حق را دارد قیمت کالایش را هرچقدر لازم میداند عرضه کند، حال، خریداری برایش یافت شود یا خیر. اما نکته‌ای کوچک ولی بسیار مهم در اینجا مستتر است اینستکه این سرمایه‌دار است که از خرید آغاز می‌کند و کارگر از فروش، سرمایه‌دار جهت انباشت سرمایه پا به بازار می‌گذارد و کارگر جهت معاش و ذخیره مصرفی، سرمایه‌دار برای صرفاً ارزش مبادله‌ای وارد مبادله کالای نیروی کار کارگر، می‌شود. اما برای کارگر صرفاً مزدی که بصورت پول از سوی خریدار نیروی کارش، سرمایه‌دار پرداخت می‌شود، تنها جنبه ارزش مصرفی دارد. و به این ترتیب سرمایه‌دار از قانون تولید گسترده پول ــ کالا ــ پول دنباله‌روی کرده و کارگر نه از آن قانون بلکه، از قانون ساده کالا ــ پول ــ کالا. یعنی یکی برای سرمایه‌دار شدن و بازتولید آن و دیگری برای امرار معاش و بازتولید خود. این، به این معناست که، اگر به لحاظ اقتصادی در نظر گیریم، برای سرمایه‌دار، نیروی کار باید در رابطه پ – ک – پ قرار گیرد اما خود کارگر چون سرمایه‌دار رفتار نمی‌کند .ایندو، بدرستی از قانون عادلانه بورژوایی در مبادله شرکت می‌کنند، اما این کجا و آن کجا؟ نه مبادله بین دو بورژوا و یا دو تاجر کالا، بلکه کارگر برای بقای خودش مجبور است تنها کالایش، کالای ویژه‌اش، کالایی که نه در یک پروسه تولیدی بورژوایی بلکه در یک پروسه ترکیبات شیمیائی و طبیعی در جسم او نیرویی را می‌آفریند که درضمن قابلیت ارزش افزایی را در وی ایجاد می‌کند و برای غیر ارزش مصرفی دارند، را بفروش بگذارد. مسلما، خریدار طبق رسوم بازار، سعی می‌کند کالا را به حداقل مقدار پول، در اینجا دستمزد، بخرد و فروشنده کالا حق دارد در مقابلش مقاومت نشان دهد و ایستادگی کند و حتی در روند پروسه کار، در مقابل کاهش احتمالی‌ ارزش کارش که در مقابل افزایش بارآوری کار روی می‌دهد، مقاومت کند و در مقابل ترفندهای سرمایه‌دار برای کاهش دستمزدش، متشکل شود و دست به مبارزه زند. این امریست طبیعی و خودیخود که بهرحال روی خواهند داد. هدف سرمایه‌دار، رساندن هزینه نیروی کار به کمترین سطح پرداخت دستمزد، یعنی‌کمترین پرداخت برای مقدار کار لازم و درنتیجه، بالا بردن ارزش اضافی‌ و انباشت سرمایه است. درعوض، هدف کارگر مبارزه برای دستمزدهای نپرداخته و عقبمانده‌اش، ازدیاد دستمزد برای معاش و ذخیره مصرفیست که حتی ثروت‌اندوزی بشمار نمی‌آید. تمامی چانه‌زنی‌ها و سروکله زدن‌های کارگر با سرمایه‌دار و برفراشتن اتحادیه و سندیکا برای ازدیاد دستمزدش، نه از آن جهت است که بخواهد کالایش را بالاتر از ارزش آن یا قیمتش در بازار کار بفروشد، بلکه او خواستار سهم بیشتری از ارزشی که سرمایه‌دار نپرداخته، یعنی‌ ارزش اضافه‌ای است که خودش تولید کرده و توسط سرمایه‌دار دائما بسرقت رفته و در صندوق سرمایه‌ انباشت می‌شوند. مبارزات صنفی طبقه کارگر هرگز تا هم سطح تاجران دوره گرد یا سبزی فروشان سه شنبه و چهارشنبه بازار، تقلیل نمی‌یابند و قابل مقایسه نیستند. مبارزه او مبارزه‌ای طبقاتی و علیه سرمایه است، اما نه به اندازه‌ی کافی که ریشه‌های آن را بخشکاند .از اینجاست که، علارغم اینکه نیروی کار کارگر همچنان در دوران پ – ک – پ و در بند سرمایه قرار دارد، تضاد پایه‌ای این شیوه تولیدی، تضاد کار و سرمایه بوجود می‌آید و خودبخود آگاهی و تشکلات صنفی کارگران و مبارزه طبقاتی علیه سرمایه نطفه بسته و نزج می‌یابند و بتدریج عامل تعیین کننده‌ای در رشد آگاهی طبقاتی او بعنوان یک طبقه اجتماعی در مقابل سرمایه، میگردد .از اینروست که طبقه کارگر، بعنوان تنها جریان اجتماعی، بدلیل زیستن بی‌واسطه با سرمایه، و داشتن شرایط عینی تضاد با سرمایه، تاریخاً، مستعدترین نیروی طبقاتیست که هرگاه این نیرو، نه فقط بمثابه روشنفکر پیشرو بلکه بمثابه یک طبقه، به آگاهی ایدئولوژی علمی کمونیسم که فقط با پیوند با پیشرووان آگاه و مسلط بر این علم میسر می‌گردد، دست یابد، قادر خواهد بود تمامی جامعه را در جهت نابودی سرمایه تا به آخر هدایت کند.
در مسلک سرمایه، آحاد مطلق مجرا‌های تولیدی، سرمایه‌دار تولیدی و خرده مالک، جملگی، از سرمایه در شکل پولی‌اش آغاز و در شکل پولی‌اش به پایان می‌برند و مابقی در رکاب سرمایه و بازتولیدش شبانه‌روز چهار نعل یورتمه می‌روند. بر سردر ورودی دروازه‌های سرمایه چنین حکاکی شده است که تولید برای معاش نیست، تولید برای مبادله ارزش کار غیر و انباشت آنست. آنکه نه سرمایه در چنته دارد و نه قادر به انباشت است، بایستی نیروی کارش را به سرمایه عرضه کند یا برای بقای آن جان فکند، ورنه جایی در این میان نمی‌یابد و جزو برزخیان است و نابود خواهد شد. در شیوه تولید سرمایه‌داری، گروه‌های اصلی جامعه که موقعیت آنها در رابطه با هرگونه شیوه تولید سرمایه‌داری با تمامی ویژیگی‌هایش، تعیین می‌گردد، متشکل از: اولین گروه، آنانی که‌ از طرفی‌ مالکان وسائل تولید بزرگند و از طرف دیگر تصاحب کنندگان ارزش اضافی‌اند. سرمایه‌داران، مالکان و غاصبین اضافه ارزش، جزو این گروه اجتماعی هستند. دومین گروه، قطب مخالف پیشین یعنی‌ کارگران، آنانی که نقش مستقیم و بلاواسطه در تولید دارند، نامالکان وسائل تولید و تولید کنندگان اضافه ارزش‌اند. سومین گروه، رانت بگیران دولتی، آنانی که از درآمد‌های زاییده شده از طریق ثروت‌های ملی‌ بمانند نفت و معادن که تحت اختیار دولت قرار دارند و در جوار ارزش‌های اضافی تولید شده گروه دوم، در ازای خدمتشان در تولید و جمعیت ذخیره کارند، سهم می‌برند اما خود در آن نقشی ندارند. تاجران و بازرگانان خرد، دانشجویان، خدمتگذاران و نهاد‌های دولتی و ارگان‌های نظامی و عوامل سرکوب که همان پاسداران سرمایه و حفظ بازتولید سرمایه یعنی انباشت سرمایه هستند. اما چهارمین گروه، خرده مالکان شهر و روستا، چون گروه اول، آنانی که نقش مستقیم و بلاواسطه در تولید دارند. از طرفی‌ مالکان وسائل تولید، لیکن کوچک اما از طرف دیگر، مانند کارگران، همراه با کار شخصی‌ و شرکت مستقیم خود در تولید، ارزش‌آفرینند، سهیم هستند.
عوامل که در طبقه بندی اجتماعی اهمیت تعیین کننده‌ای دارند تولید و توزیع ثروت‌های اجتماعی هستند. عامل توزیع ثروت اجتماعی، که برخاسته از ارزش اضافه در شیوه تولید سرمایه‌داری نیز هست، نقش بزرگی در سطوح مختلف اقشار مابینی جامعه بازی می‌کند. آنها نه بواسطه تملک بر وسائل تولید و نه شرکت مستقیم و کار مولد سرمایه‌افزا بلکه به تناسب نقش آنها در حفظ و تداوم تولید و بازتولید ارزش اضافه سهم متفاوتی از توزیع ثروت اجتماعی را از آن خود می‌کنند. دانشجویان، کارمندان اداری دولتی و خدماتی، سربازان و تمامی نیروهای سزکوبگر از این قبیل‌اند. نباید اینگونه پنداشت که دیوار چینی مابین این گروه‌هاست زیرا در مواقع‌ای عامل وسائل تولید و عامل توزیع تولید در هم ادقام می‌شوند و مرز گروه‌ها را مخدوش می‌کنند. و یا در شرایط بخصوصی در تولید کالا، قیمت ارزش کار افزایش میابد. مثلا، در کمبود عرضه کار و یا تولید جدید از کالایی که نیروی کار آموزش دیده‌ای را می‌طلبد، قشری از کارگران، سهم بیشتری، بیشتر از دستمزد کار لازم نه بیشتر از کار مازادش که در این صورت سرمایه‌دار سودی نخواهد برد، و یا ریزه خواران سفره سرمایه‌های انحصاری که از قبل مافوق سود‌های کلان از مستعمرات بدست می‌آید، بخشی از توزیع اجتماعی را نسیب خود می‌کنند و مرفه‌تر می‌شوند. به این سبب است که مرز‌های طبقاتی بیشتر خاکستری‌ا‌ند تا سیاه و سفید. این دسته‌بندی‌ها اساساً بطورکلی در ارتباط با دو عامل فوق به این دلیل مطرح می‌شوند تا نمایی صحیح از گروه‌بندی‌های اجتماعی در جامعه در تحلیل‌هایمان داشته باشیم.
طبق این دسته‌بندی، ما با دو دسته اول، سرمایه و کار که با تولید، وسائل تولید و توزیع تولید، و عمده‌ترین و همه‌جانبه‌ترین عوامل تولید را دربر می‌گیرند، روبروئیم و به همین خاطر مفهوم طبقه را از آن درک میکنیم. دسته سوم در جهت جلوگیری از ریخت‌وپاش، کاهش ارزش اضافه تولید و بازتولید آن حرکت می‌کنند و وظیفه به تحقق رسادن سرمایه را نیز بعهده می‌گیرند .بخشی از این گروه، جمعیت اضافی را تشکیل می‌دهند که یا آماده برای خدمت در رکاب سرمایه هستند و یا تحت آموزش برای آن. کل این گروه، بخشی از ارزش اضافی تولید شده اجتماعی را به خود اختصاص میدهند. اما گروه چهارم، تشکیل شده از گروه باصطلاح میانی، خرده بورژوا‌ها و یا خرده مالکان هستند. این گروه، از طرفی مالک وسائل تولید است ولی در حد معاشش، نه تماماً. او مجبور است خود در تولید ارزش شرکت مستقیم داشته باشد. مغازه‌داران، رستوران‌داران کوچک، زمین‌داران کوچک و باغداران کوچک جزو این گروه اجتماعی هستند. اما از لحاظ سهم آنها در توزیع تولید، بسته به مقدار دریافتی و درآمد به رگه‌های بالایی، میانی و پایینی تقسیم میشوند که هر یک از آنها کنش و واکنش‌های اجتماعی ویژه‌ای دارند. بالایی‌ها بدلیل صاحبان وسائل تولیدی بیشتر و علارغم شرکت خود در تولید و یا اینکه سهم بیشتری را از توزیع دارند، به طبقه بورژوازی و پایینی‌ها به طبقه کارگران معطوفند.
تقسیم‌بندی طبقاتی از مسائل بسیار مهم و بلحاظ ویژیگی‌هایش بسیار بغرنج در هر جامعه است که با درک صحیح و روشن آنها تمامی پازل‌ها بدرستی در جایی خود قرار می‌گیرند. به همین دلیل اهمیت تحلیل مشخص از شرایط مشخص بسیار حیاتی می‌گردد. مسئله خرده مالکی یکی از این دست مسائلی است که خود را در جوامع تحت سلطه، با جنبش‌های سیاسی، بطور موج وار و متناوب، در کف خیابانها، تظاهر می‌کند. این گروه مابین طبقات سرمایه‌داری و کارگران، در اشکال متنوعی نمایان می‌شوند. در روستا عموما در شکل دهقانی و در شهرها، که جمعیتی بروشنی کثیرتر و متنوع ترند، ظاهر می‌شوند. دسته اول، خرده مالکان مرفه و قشر بالایی این توده، مانند صاحبان تولید در صنایع خرد ظاهر می‌شوند. خرده مالکان مرفه، از سویی که صاحب وسائل تولیدش است، با افزایش بکار گیری تعدادی نیروی کار به شکل دستمزدی، توانایی آنرا می‌یابد بخشی از کار مازاد غیر را در تصاحب خود در می‌آورد، او را به یک سرمایه‌دار مبدل می‌سازد؛ ولی از سویی دیگر، تا وقتی که خود مجبور است در تولید شرکت مستقیم داشته باشد و از کار خودش نیز بهره‌مند گردد او را به اقشار پایینی زحمتکش و کار، مرتبط می‌سازد. این دوگانگی در تولید، ریشه تزلزلات این قشر خرده بورژوا و پاشنه آشیل او نیز می‌شود. او، هرچه ابزار تولید بیشتری را در تملک خود دارد، به نیروی کار زنده بیشتری وابسته می‌گردد و به همین جهت مقدار بیشتری از ارزش اضافه کار را در تصاحب خود می‌گیرد و به همین ترتیب، نیازش به شرکت در تولید را کاهش می‌دهد و بتدریج او را به یک سرمایه‌دار بزرگ مبدل می‌سازد. و بلعکس با از دست دادن بیشتر تملک خود بر وسائل تولید، وی را به اقشار پایینی نزدیکتر می‌سازد. دسته دوم، از دکاندارن و بازاریان هستند و دسته سوم، که بخش رنگین کمانی می‌باشند، گروهی از آنها تعلقات طبقاتی خرده مالکی دارند. در ادامه به این گروره بیشتر پرداخته می‌شود.
خرده مالکی، حلقه اتصالیست از شیوه تولید فئودالیستی به تولید سرمایه‌داری. بنا به خصلت دوگانه خود از طرفی فئودالیسم را از بستر تاریخیش یعنی زمین، با تکه‌تکه کردن آن به تحلیل می‌برد و ازطرف دیگر، خود بستری مناسب برای رشد سرمایه تجاری و ربایی می‌شود که در گسترش و رشد سرمایه پولی و تبدیل آن به سرمایه صنعتی، میسر میگرداند. خرده مالکی همچون سرمایه تجاری، زمین سخت دوران تحجر را شخم میزند و در همانحال بستری مادی برای سرمایه‌داری را فراهم میآورد و خود در پروسه‌ای، در جوامع کلاسیک به طبقه کارگر و در جوامع مستعمره به قشر تحتانی و زحمتکشِ حاشینه نشین مبدل میگردد. در تمامی پروسه حیات خرده مالک که از نعمات دوران سرمایه‌داری مالی، وسائل تولید و سرمایه پولی بانک بشکل اعتبار و وام برای بهتر شدن وضع و موقعیت اجتماعی‌اش تلاش میکند، همواره تبدلیش به درجات پایینی تهدید میشود که در جوامع متروپل شانس بیشتری به متمول شدن داشته ولیکن در جوامع مستعمره جهت جریان سیل به ورشکستگی و حاشیه نشینی با امکاناتی محدود گرایش دارد.
در عصر انحصارات سرمایه مالی، در جوامع زیر سلطه که هنوز با سیطره نظام زمینداری دست وپنجه نرم می‌کردند، روند دگرگونی اجتماعی و رشد سرمایه‌داری بشکل دیگری رقم خورد. تا زمانیکه این جوامع مواجه با سرمایه‌داری در شکل استعمار کهن نشده بودند به رشد طبیعی خود ادامه می‌دادند. حتی در حدودی، بمانند کشورهایی چون ایران، هرچند نه در شکل غالبش، اشکال اولیه سرمایه‌داری کارگاهی شکل گرفته بود. اما پس از ورود استعمار به این جوامع و تحمیل خود بر آنان و به مستعمره و نیمه مستعمرگی کشاندن آنها، هم بدلیل پویایی سرمایه در دوران آغازین و هم قدرت عظیم سرمایه استعماری، رشد و تعمیق سرمایه بومی را با بمباران کالاهای ارزان و سپس با حمایت از دول فئودالی محلی و تحمیل قوانین خود علیه سرمایه‌ی جوان بومی، که قرار بود فئودالیسم را توسط پیشه واران و اصناف شهری و با ریزش سرف‌ها و بوجود آمدن خرده مالکان بومی بطور طبیعی‌دفن کند، مختل کردند. جوامعی که رشد طبیعی و کلاسیک خود را طی کرده بودند، علارغم برتریت نظام فئودالی، با بوجود آمدن بازار داخلی، طبقه قدرتمند و قوی بورژوازی در شهرها پدید آمدند و همین خود بورژوازی را قادر می‌ساخت که بسادگی با فئودالیسم گلاویز شود. اما بورژوازی در جوامع عقبمانده ساقط چنین عواملی بودند. حمایت استعمار از دول فئودالیسم و متحجران فئودال محلی، سبب جلوگیری رشد مبارزات طبقاتی شدید دهقانان علیه اربابان زمیندار، یعنی کند شدن پروسه رشد خرده مالکی در روستاها می‌شد و همچنین، ورود کالاهای جوامع رقابتی موجب ازهم پاشیدگی خرده مالکان شهری، اصناف و پیشه‌وران محلی رواج یافت. بمناسبت حضور و تسلط کالاهای استعماری در جامعه، موجب عدم شکل گیری و تضعیف بازار داخلی و در پیامد آن خلا مبادلات محصولات کشاورزی و صنعتی کارگاهی در شهر و روستا، یعنی تضعیف تجارت و بازرگانی بود. جامعه از یک اهرم قدرتمند و پیشدرامدی بر تاریخ مدرن خود رفته رفته به تحلیل رفت .به این ترتیب، تمامی زمینه‌های مادی رشد سرمایه‌داری داخلی در این جوامع باصطلاح مستعمره در دسترس فرسایش هجوم و چپاول سرمایه‌داری رقابتی درحال رشد، شد. و سپس سرمایه‌داری رقابت آزاد که به غول انحصارات مالی مبدل شده بود بر شتاب انباشت تصاعدی سرمایه افزود و هجوم سرمایه به مستعمرات و جوامع‌ای که هنوز به مدار سرمایه‌داری نپیوسته بودند، سرمایه کالایی جایش را به سرمایه مالی خارجی‌ که هیچگونه پیوندی، جز استعماری نداشته، داد.
درنتیجه، با ورود سرمایه‌داری قدرتمند و بیگانه به درون جوامعی با شیوه تولید فئودالی، بجرعت متشکل از ۹۰ درصد جمعیت در روستا‌ها و عموما اشتغال به تولیدات کشاورزی بمانند ایران هستند، طی یک یا دو قرن تاروپود جامعه را درهم می‌گسلد و آنها را در مقابل سرکوب مرتجعین فئودالی بی‌سلاح می‌گذارد. جامعه استعمارزده از سویی، با فئودالیسم روبروست و از سویی دیگر، خود فاقد وسیله درهم کوفتن آن، یعنی بورژوازی بومیست. مناسبات مسلط همچنان مبتنی بر روابط فئودالیستی است ولی بورژوازی بومی، از ترس شقاوت‌های مستبدین حاکم، به سفارت خانه‌های انگلیسی‌، آلمانی، روسی و بلژیکی پناه می‌برد. روباه از تله می‌گریزد، اما در کام شکارچی بزرگ گرفتار می‌شود. سرمایه امپریالیستی با توسل به نوکران محلی خود لاکن بجای سرمایه بومی قدرت سیاسی را از چنگال فئودالیسم بیرون می‌آورد اما جامعه، تا مغز و استخوان در قوانین، فرهنگ و مناسبات فئودالی با اربابان زمیندار در روستاها غوطه‌ور است. امپریالیسم، یا باید به شیوه بورژوازی انگلستان با قهر آشکار و یا به سبک فرانسه با قهر سیاسی در نسخه اصلاحات ارضی ناپلئونی عمل کند. درست است که خرده مالکی نسبتاً در جامعه کمابیش ایجاد شده بود ولی هنوز بزرگ مالکی و نظام ارباب رعیتی همچنان تسلط دارد و شیوه قهر به سبک انگلیسی تنها دامن زدن به قهر توده‌ای علیه امپریالیسم خواهد شد. شیوه حل مسئله به سبک فرانسوی، یعنی اصلاحات ارضی با حمایت دهقانان هم صورت مسئله نیست چراکه، سرمایه بزرگ مالی بنا به قدرت جهانی خود، هیچ احتیاجی به قدرت توده‌ها ندارد. هدف عاجل و مبرم سرمایه امپریالیسم بسط و گسترش خود در شهر و روستا است اما برای دسترسی به آن مشروط به نابودی هرگونه روابط بومی در اشکال گوناگونش، چه فئودالیسم نیمه جان و چه بورژوازی بومی ضربت خرده از استعمار کهن و مفلوک، است. شیوه حل این معضلات نمی‌تواند به سبک انگلیسی باشد چرا که انتخاب شیوه تهاجم در روستا‌ها بدون حل مسئله زمین تنها یادآور تجربه تلخ و آثار بجای مانده اخیر امپریالیست‌ها در چین خواهد بود که با شروع جنگ داخلی و مبارزه مسلحانه توده‌ای طولانی و رادیکایزه شدن مبارزات دهقانی برهبری حزب کمونیست، خطر تبدیل ایران به چینی نوین که شباهت‌های عینی بسیاری دارند و همچنین خطر دخالت شوروی سابق از مرز‌های شمالی، نمی‌تواند بدانها بی‌توجه ماند. اما حل مسئله در شکل فرانسوی، لیکن بدون توده‌های فعال دهقانی، همراه با کنترل توسط امپریالیست‌ها و دست نشاندگان محلی، می‌تواند به نتایج مطلوبتری با کمترین خونریزی رسید. ضمن آنکه استفاده از دستگاه تبلیغات و پروپاگاند برای رژیم‌های دست نشانده مزید بر علت است. نظام خرده مالکی‌ای که می‌تواند از دل طرح اصلاحات ارضی درآید، خود میتواند هم از تکه‌تکه کردن زمین‌های بزرگ تا حد امکان که تقریباً نیمی از زمین‌های نامرغوب و نیمی دیگر به دستگاه دولتی تعلق گرفت، فئودالیسم را خلاء سلاح کند و هم خرده مالک، که جمعیت کثیری از جامعه آنروز را تشکیل می‌دادند، را بسرعت به عرصه‌های مناسبات تولید سرمایه‌داری و زیر سلطه سرمایه کشاند.
پیش از این اشاره شد که مقولات سلب مالکیت و تجزیه طبقاتی همواره منطبق بر هم نیستند. وقتی نیروی کار آزاد از درون خرده مالکان شهری و خصوصا روستایی، در دوران رقابت آزاد، از سلب مالکیت از آنان بیرون می‌آید، و ثروتی در مقابل انباشت گشته است، زمینه مادی‌ای برای بازرگانان، تاجران و رباخواران فراهم میگردد که این نیروی کار آزاد را به بند کشند و مناسبات سرمایه‌دارانه را در شکل کارگاهی و سپس کارخانه‌ای را بوجود آورند. اما در دوران سرمایه‌داری در بالاترین مرحله خود، ویژگی‌های دیگری بخود می‌گیرد که همینجا، در برخورد با خرده مالکان، اولاً، در خیل وسیع آنها و روند سلب مالکیت از آنان، بالاخص در جوامع تحت سلطه، بندرت شاهد چنین روندی هستیم. رشد فزاینده جمعیت مازاد این بخش، نمونه در ایران در شکل حاشیه نشینی و ایجاد جامعه‌ای در موازات جامعه، بمثابه نفرین شدگان و فراموش شدگان زمینی‌ بسان جزامیان، سل‌زدگان، خودفروشان، دزدان، قاتلان، معتادان، بوی تعفن آبرو‌ها و فاضلاب‌ها و هرچه از پایین‌ترین سطح نزول منزلت و انسانیت یاد کنی، بسرعت درحال گسترش هستند. بتقریب ۲۰ تا ۲۵ درصد از کل جمعیت جامعه در چنین جامعه موازی در شکل حاشیه نشینی درهم می‌لولند و جزو سهم برزخیان گردیدند. بعبارت دیگر، بخش بسیار کثیری از این نیروی‌های آزاد کار تبدیل به کارگران تولیدی نمی‌شوند و همچنان شامل جمعیت مازاد درازمدت جامعه قرار می‌گیرند و هر روز بر تعداد آنها افزوده می‌شود. طبیعتا امپریالیسم قادر به حل مشکلات مزمن اجتماعی آنها نیست و به همین خاطر آنها را به حال خود روان داشته و خیل عظیمی از جمعیت در موازات جامعه دیگر بوجود آمده است.
مسئله حاشیه نشینی که بعد انقلاب صنعتی، از محلات فقیرنشین کارگری آغاز گردیده بود، ابتدا پدیده‌ای متعلق به شهر‌های بزرگ بود. عموما بدلیل جمعیت مازاد شهری و وسائل حمل و نقل آسان در کلان شهر‌ها سرمایه در این مناطق تمرکز بیشتری می‌یابند و درنتیجه حجم و جذب نیروی کار به همان منوال سیر صعودی می‌کنند. این به این معناست که از طرفی‌، وقتی سرمایه با رشد سرسام آور باراوری تولید، چه در بخش ابزار کار و چه در تربیت و آموزش و مهارت نیروی کار، خود تراکم بیشتری یافت و متمرکزتر شد و پا به عصر انحصارات نهاد، جمعیتی وسیع‌ای را خلق می‌نماید، که دیگر قادر به جذب این نیروی عظیم اجتماعی کار نمی‌شود و از طرف دیگر، با توجه به توسعه و گسترش هرچه بیشتر مناسبات سرمایه‌داری در مستعمرات، که در تمامی نقاط جامعه ریشه می‌دواند از جمعیت کثیری از اقشار خرده مالکان میانی و تهیدست، سلب مالکیت شده و به صف جمعیت مازاد شهری پرتاب می‌کند و ریشه نظام روستایی، روستانشینی و کشاورزی را درهم می‌ریزد و بر جمعیت فقیرنشین حاشیه شهرها، نه فقط در کلان شهر‌ها بلکه در شهرستان‌ها را هم بصورت انفجارامیزی می‌افزاید و جامعه را به لبه انفجار‌های اجتماعی هدایت می‌کند.
قشر حاشیه نشینان که از قشر پایینی خرده بورژوایی تشکیل میشوند، در شمایل جامعه‌ای موازی در کنار جامعه متعارف بورژوایی، که توسط سیستم سرمایه‌داری امپریالیستی ایجاد شده، دائما بر آنها افزوده می‌شود و هیچ دورنمایی در کاهش رشد آنها هم نیست. طبیعتا، حاشیه نشینان در درون خود ، به دلیل رابطه‌شان با تولید، از گروه‌های غیرمتجانس اجتماعی تشکیل می‌شوند. گروهی به ادامه اشکال متفاوت خرده مالک زحمتکش مانند دستفروشی، دکاندار، لبوفروش و باقلافروش، کهنه فروش، مکانیکی، تعمیرکار ساختمانی، سلمانی، کفاشی، فروشنده گان سیار، نوکری و نگهبانی، تعمیرکار برق و غیرو در اشکال متفاوت تعمیرکاری نه تولیدی تلاش برای معاش روزانه خود می‌کنند، دست می‌برند. گروهی دیگر زحمتکشان اشتغال به کارهای موقت و فصلی مثل کارگران ساختمانی، رفتگری، کارگران کارگاهی، کارگران شهرداری، شیشه پاک کن‌های ترافیک شهری و امثالهم هستند. و گروه سوم، گروهی ا‌ند که تمامی در‌های جامعه بورژوایی به رویشان بسته شده است و به فعالیت‌های جانبی و خلاف قانون و عرف مانند دزدی، گدایی، روسپی گری و تنفروشی، فروش مواد مخدر و خلاصه لمپنیسم مشغولند. آنچه که این دسته‌ها را بهم پیوند می‌دهد، سهم‌شان از توزیع درآمد تولیدی است که منحنی نمودار درصد دریافتی از ثروت اجتماعی در کف افقی نمودار آن مماس شده است و سهم‌شان از توزیع به صفر گرایش دارد. گرسنگی، سوءهاضمه، دارای کمترین درآمد از سهم ثروت ملی‌، زندگی در پست‌ترین اماکن و محلات بی‌بضاعت و پایین شهری ملقب به حلبی آبادها که هیچ موجودی غریبه، که حتی نیروهای سرکوبگر از رفت و آمد در این مناطق واهمه دارند، بسان ابری سیاه و ضخیم در آسمان نکبت زده‌اش، جا خشک کرده است. آنچه که نقطه افتراق این گروها را تعیین می‌کند، درحقیقت، اشکال شرکت و یا عدم شرکت‌شان در تولید است. دسته نخست با جمعآوری وسائل تولید بسیار اندک، به شرط آنکه شانس و بخت بر آنان یاری کند که وگرنه شبی دیگر سر بر بالین کارتن یا گوری نهادن است، ساعاتی در روز اثری از خود بجای می‌گذارد. دسته دوم نیز به همین منوال، تلاش برای معاش دارد اما نه با وسیله تولیدی، حتی نه به اندکش، بلکه تنها با نیروی کار جسمش، اگر بخت بر او نیز یاری کند و در میدان خیل بیکارن روزکار صاحب کاری سراغش آید، و آن روز را قدری با افزودن بر کیسه سرمایه با سعادت بسر کند .آنها، جزو تحتانی‌ترین بخش جامعه هستند. و دسته آخر، لنگ انداخته و در انتظار آخرین دم‌های حیات خویشند. مردگان در اجسام متحرکند.
جالب توجه در جوامع تحت سلطه، رشد بخش نسبتاً چشم گیری از صنایع تولیدی خرد، که حجم آن لازم به تحقیق است، در شکل شهرک‌های صنعتی در کل کشور چون ایران، البته ـنه در ارتباطی تنگاتنگ و ارگانیک با یکدیگر و یا برطبق طرحی برنامه‌ریزی شده برحسب نیازهای اقتصاد کلان بلکه برحسب نوسانات اتفاقی و ناگهانی بازار داخلی بمثابه بازوان نامرعی بازار جهانی است، برپا می‌گردند. در پایان این بخش، نمونه جدولی از شهرک‌های صنعتی و تعداد آنها، در استان‌های ایران که از یکی از نهادهای وابسته به رژیم داده شده، آمده است. هرچند، اعتمادی به روشهای علمی و دقیق آن نیست، با این وجود سعی می شود اطلاعاتی کلی از آن گرفته و برای شناخت اقشار جامعه و شرکت آنها در تولید، درکی نسبی داشته باشیم. حداقل حدود آنرا که در چه حدوحدودی سخن می‌گوییم. از زوایه تعداد و درصد این بخش می‌توان تقریباً حسابی سرانگشتی گفت که اگر تعداد کارگران هر کارگاهی، بانضمام صاحب تولید را ۵ نفر و تعداد هر خانواده از آنها ۵ نفر در نظر گیریم، در مجموع ۱٫۵ میلیون که با جمعیت ۸۵ میلیونی ایران برابر ۱٫۸ درصد جمعیت را کارگران صنعتی خرد تشکیل می‌دهند.
تاریخ پدیده اقتصاد خرده مالکی در شهرک‌های صنعتی، پدیده‌ایست که از دوران تولید سرمایه‌داری صنعتی بزرگ چون مکملی، در قرن ۱۹ رواج یافت. این شکل از تولید کوچک را می‌توان در جوامع معظم سرمایه‌داری نیز سراغ داشت که دارای ویژگی‌های خاص خودشان هستند و در کشورهای تحت سلطه ویژگی‌های دیگری را حمل میکنند که به آن اشاره خواهد شد. صنایع تولیدی خرد در جوامع معظم، اغلب، با وجود تحدیدات که از لحاظ مالکیت بر وسائل تولید کوچک با حجم تولید بسیار کم در رقابتی سخت با سرمایه‌های بزرگ مالی روبرویند، متعلق به اقشار بالایی خرده مالکی هستند و در تولید سرمایه‌داری از منافع زیادی برخوردارند. آنها در کشورها بزرگ صنعتی، بمانند ماهییان کوچکی هستند که دائماً دور دهان کوسه‌های بزرگ گشته تا آنها را از پارازیت‌هایشان رهایی سازند، در انباشت سرمایه شریکند. حیاتشان بدون این عظیم الجثگان غیرممکن است. این صنایع کوچک وابسته به بزرگترها و دریافت سفارشات تولیدی آنها، مطلقاً وابسته به بنگاه‌های غول‌پیکر، مانند بخش‌های تولید بزرگ عمل می‌کنند و بابت آن، بخشی از ارزش اضافی تولید شده در این کارگاه‌ها را تصاحب می‌کنند. خرده مالکان جوامع معظم جزئی ارگانیک از سرمایه‌های بزرگند. اما خرده مالکان صنعتی در کشورهای تحت سلطه، فاقد چنین رابطه‌ای ارگانیک صنایع بزرگ هستند که در جوامع معظم رایج است. عمده‌ترین دلیلش، که دراینجا به آن اشاره می‌شود و احتیاج به بحث مفصلتر و تئوریکتری است، در چگونگی رشد سرمایه در کشورهایی که مبدل به جوامع نومستعمره شدند، دارد. سرمایه‌داری در این جوامع هرگز قادر نمی گردد که رشدی طبیعی همراه با بازار داخلی شود تا بخش‌های دیگر قادر شوند که بر مبنای نیازهای بازار داخلی گسترش یابند. رشد سرمایه اجتماعی ناقض‌الخلقه و فاقد اجتماعی بودن تولید، وابستگی و همبستگی زنجیروار بندبند جامعه در عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و خلاصه نهاد‌های اجتماعی که تمامی جامعه را به هم متصل سازد، است. تولید صنعتی خرد، نه با نیاز رشد و گسترش سرمایه بزرگ بومی بلکه عموما همراه با فراز و نشیب‌های اقتصاد مفلس و بی‌دروپیکر داخلی‌و بعضا بازار تجارت جهانی‌که از نیازهای سرمایه جهانی سرچشمه می‌گیرند، چون قارچ از زمین سر در می‌آورند .نیازهای آنی و اتفاقی که بدنبال اقتصاد ورشکسته و همواره در بحران‌ که از طریق سرمایه‌های جهانی‌در جوامع معظم انتقال داده می‌شوند، تعیین می‌گردد. اغلب با برنامه‌ریزی کوتاه مدت و سودهای جیرنگی و کوتاه مدت و سپس، بدلیل نبود طرح و برنامه دراز مدت، در چرخشهای تعیین کننده اقتصادی ورشکسته شده و مال و منال از دست داده و به مرز برزخیان نزدیکتر می‌شوند.
سرمایه‌داری در جوامع تحت سلطه، با ویژگی‌های خاص و تعیین کننده‌ای بسط و گسترش می‌یابند. از طرفی مناسبات به سرعت پیش می‌رود (کافیست، نگاهی در شش دهه اخیر، پس از اصلاحات ارضی بیاندزیم) ولی از طرف دیگر رشد طبقه کارگر، با وجود فزاینده بودنش، بسیار پراکنده، بدون وصلت با یکدیگر پیش می‌رود و تا کنون، علارغم تصدیق خود سینه چاکان دنباله رو طبقه کارگر، نمی‌تواند به عنوان یک طبقه اجتماعی، که از آن انتظار می‌رود، مستقلانه حرکت کند. هرگونه تشکل‌های سازمانی یا گردهمایی کارگری، حتی در سطوح صنفی بشدت مورد تعقیب، دستگیر، شکنجه و سرکوب می‌شوند. اگر خواسته باشیم پاسخ چرایی آنرا بیابیم، باید سراغش را در چگونگی‌تاریخ پیدایش و رشد سرمایه داری در این جوامع نومستعمره از واپسین روز‌های تاریخ استعمار کهن و استعمارنوین بیابیم.
طبقه‌بندی درون خرده مالکان ازقبیل تهیدستان که پایینی‌ترین این قشر با اندک ناچیزی از سهم دارایی زمین و یا ابزار تولید بسیار خرد و ناچیز هستند و اکیداً در وضعیت فقر بسر می‌برند. در آماری برگرفته در پایان دهه ۵۰ ش. حدود ۴۱٪ از جمعیت دهقانان ایران را این دسته تشکیل میدادند . قشر میانه حال، قشریست که با داشتن ابزار مکفی معاش ماهانه را بسر می‌کنند همواره دستخوش تهدیدات بحران‌ها و سقوط‌شان به قشر تهیدست هستند. و سپس قشر خرده مالکان مرفه بخش کمتری از آن را شامل می‌شوند ولی صاحب بخش بزرگتری از وسائل تولید در اشکال زمین و صنایع کوچک همراه با چند کارگر مزدور بسر می‌کنند. این قشر موخر، در سیستم سرمایه‌داری از منافع بسیاری برخوردارند. آنها در هر شکلبندی از مناسبات جامعه سرمایه‌داری، تلاش در حفظ آنرا دارند، البته تا جائیکه سرمایه‌های بزرگ در رقابتها به حال آنها ترحم کنند، که قدری آروزی بعیدیست. اگر تولید آنها جزو زیرمجموعه سرمایه‌های بزرگ باشند دراینصورت، امکان بازتولید و حیات می‌یابند و در غیراینصورت به اقشار پایینی می‌غلتند.
بازتولید قشر خرده مالکان در جامعه، به لحاظ کاهش و افزایش جمعیت مطلق، تنها بسته به توسعه سرمایه و رشد شیوه تولید سرمایه‌داری و تقسیم کار در تولید دارد. هرچه اجتماعی بودن سرمایه و پیوند آحاد سرمایه بیکدیگر و ارگانیک‌تر، یعنی بر مبنای نیاز سرمایه‌ها و تقسیم کار اجتماعی صورت گیرند، جمعیت وسیعتری جذب سرمایه و بنابراین، قشر نازکتر مابین طبقات بوجود می‌آیند و بلعکس، عدم رشد اجتماعی سرمایه، منقطع و مجمع‌الجزایری باشند، زمینه مادی برای افزایش ضخیم‌تر و وسیع‌تری از اقشار مابینی خرده مالک و نامالک را بدنبال دارد. جوامع معظم نمونه جوامع از نوع اول و جوامع اقماری از نمونه دوم رشد سرمایه‌داری هستند که از خود بجای میگذارند. از آنجائیکه، نیاز اقتصادی در جوامع اقماری برحسب نیاز بازار جهانی به سیادت سرمایه مالی انحصاری، حرکت می‌کنند هرگز قادر نمی‌شوند که نیروی کار را بدرستی در خود هضم کنند. درنتیجه جمعیتی وسیع خرده مالکانی وجود خواهند داشت که سلب مالکیت از آنها بکندی صورت می‌گیرد و در ثانی، آنها را به نیروی کار تبدیل نمی‌کند. البته جمعیت نیروی کار بطور مطلق درحال رشدند اما رشد نسبی آنها در قبال جوامع معظم بسیار بکندی انجام می‌پذیرد.
روند رشد کلاسیک سرمایه‌داری، در سده‌های ۱۷ و ۱۸ نشان داد که حجم وسیع‌ای از کارگران آزاد جذب تولید کارخانه‌ای سرمایه‌داری می‌شوند. این رشد، علارغم رشد بارآوری ابزار تولید تا دهه‌ها پس از دوران انحصارات ادامه یافت. اما سپس با رشد شتابان در زمینه علم الکترونیک و آیی تی IT و درنتیجه رشد بارآوری کار شکل نزولی گرفت و جایش را به خیل جمعیت مازاد داد. البته، با هجوم سرمایه‌های مالی به بخش‌های خدماتی و سودآور نمودن آنها، سیر پرولتریزه کردن، یا باصطلاح یقه آبی‌ها در جوامع سرمایه‌داری، شمار جمعیت کارگری افزایش نمود. در مجموع، رشد مطلق جمعیت کار، در سرمایه‌داری رو به افزایش است و درنتیجه، بر انباشت سرمایه، یعنی تولید ارزش اضافی مطلق افزوده می‌گردد اما از انجأیکه رشد نسبی‌جمعیت کار در مقابل جمعیت مازاد رو به کاهش می‌رود، درنتیجه سرمایه گرایش به رشد نزولی سود و ارزش اضافی دارد و این چالشی ساختاری در نظام سرمایه‌داری است که باید با آن در رقابت‌های جهانی‌ دست و پنجه نرم کند که ریشه اصلی‌تمامی‌ستیز‌های سیاسی و جنگ‌های منطقه‌ای می‌شود. راه حل‌های بورژوایی برای معضل جمعیت مازاد در اشکال کمک‌های صندوق بیکاری، کمک هزینه‌های بی‌برگشت دولتی، ایجاد دوره‌های تحصیلی با کمک دولت، ایجاد نهاد‌های دولتی اداری مازاد و غیرو برای جلوگیری از رشد مناطق حاشیه نشینان است. آنچه که بورژوازی، با وجود کاهش ساعات کار لازم از پی رشد تکنیک، تاکنون در برابر آن مقاومت نمود، کاهش ساعات کار است تا به این وسیله شمار بیشتری را در تولید دخیل کند، هرچند در شرایط شیوه تولید سرمایه‌داری این امر هم غیرممکن نیست. اما آنچه که درباره راه حل‌های بورژوایی گفته شده است تنها مربوط به کشور‌های معظم می‌باشند، در کشور‌های نومستعمره، فقط در یک مورد، رشد مناطق حاشیه نشین، در هیچ مورد دیگری صدق نمی‌کند. هرچند جمعیت مطلق کارگران در این جوامع، چون جوامع کلاسیک درحال رشدند، ولی رشد مطلق جمعیت حاشیه نشینان با سرعتی سرسام آور سیر صعودی دارد و آهنگ رشد نسبی ایندو جوامع بسیار تفاوت دارند و این، تا زمانی که سرمایه مالی تسلط خود را بر این جوامع اعمال می‌کند، معضلی حل ناشدنی خواهد بود چرا که جوامع زیرسلطه تنها برای کاهش و هدایت بحران‌های ساختاری امپریالیستی، کارآمدی جز برحسب نیاز امپریالیسم ندارد. در آغاز بوجود آمدن نظام کارخانه‌ای و آتش غیر قابل خاموش شدن نیاز سرمایه به نیروی کار آزاد، سرمایه را وادار به شکار انسان می‌کرد و هر که از آن، بسته به دفعات، از کار در کارخانه سرپیچی می‌نمود، با علأم s و v بر سینه و پیشانی‌شان و با تهدید به اعدام، به کار درون کارخانه‌ها می‌کشید. تابوی بیکاری هنوز در جوامع معظم در شیره جان شهروندانش برای خدمت به سرمایه عجین شده است. اما چنین فرهنگی‌، علأمی در جوامع نومستعمره، علارغم صاحب بودن رژیم‌های سقاوتمند، خشن و سراپا مسلح، بسیار غریب و سراسر بی‌تجربه می‌باشند .بنابر این، مسئله خرده بورژوایی بطور اعم و مسئله حاشیه نشینان بطور اخص در موازات نیروی طبقه کارگران، نیروی عظیمی در تقابل مستقیم با سرمایه مالی خواهد بود.
بنا به اقتضای تولید خرد و بالاخص شکل تولید پراکنده خرده مالکان، زمینه‌های مادی تشکل‌یابی و سازماندهی اجتماعی آنها بسیار ضعیف یا گرایش به آن ندارند و یا تلاش‌هایشان بدلیل نبود داربست‌های طبیعی اجتماعی بسرعت نقش برآب می‌شوند. اما همین شکل خرد و پراکندگی تولیدی و جمعیت کثیر خرده مالکان، بخصوص در جوامع زیر سلطه و عینی بودن تضادها، سرشکن شدن بحران‌های سرمایه مالی جهانی در این جوامع و دسترسی به اطلاعات و آگاهی یافتن به عروج و افول موضوعات سیاسی، اقتصادی، مدنی و فرهنگی، ویژگی‌هایی سیاسی‌خاصی را به آنها می‌بخشد که دائماً موی دماغ نظام موجود در این جوامع هستند ولی از آنجائیکه همواره خودجوشند و قادر به حرکتی منظم و مستقل و بدون اهداف و برنامه مشخص در چگونگی حل ریشه‌ای معظلات نمی‌باشند، درنتیجه، بشکل امواج خروشان و تناوبی ظاهر می‌شوند و یا زیر چتر تشکل‌های اجتماعی جذب می‌شوند که از لحاظ ترکیب طبقاتی بمثابه یک طبقه، پرولتری یا بورژوایی انسجام یافته‌اند. این جنبش‌های تناوبی و خودبخودی در دهه‌های اخیر، در جوامع زیر سلطه، نشان داده است که اغلب از درون خرده مالکان شهری بیرون می‌جهد و نقش خرده مالکان دهقانی بسیار کاهش یافته‌اند که جای بررسی و پژوهش در بین مسائل دهقانی مثلاً زمین، برای کشف دلائل پایه‌ای آنها می‌باشد. بدون شک، مشکلات تغییرات آب‌وهوایی و خشکسالی و مسئله بی‌آبی در گسترش سرمایه‌داری و سودآوری در موضوع آب، در این مورد بی‌دلیل نیستند. پس مسئله کشاورزی، برای بازسازی جامعه هنوز معضلی برجسته، حیاتی و مبرمیست. اکنون پرسش اینست که با گسترش یافتن مناسبات تولید سرمایه‌داری در این جوامع، مثلا در ایران پس از ۶۰ سال از شروع اصلاحات ارضی، می‌توان گفت که مسئله دهقانی، موضوع امر سیاسی و انقلاب است و هنوز می‌توان دهقانان را گرد مسئله زمین علیه سرمایه بسیج کرد؟ یا اینکه باید گفت، مسئله دهقانی و خرده مالکی، با اصلاحات ارضی امپریالیستی مبدل به مسئله عام خرده بورژوایی شده است و نقش شهرها در بسیج نیروی انقلاب نیز وسیع‌تر و حتی بعضا در شهرها تعیین‌کننده شده‌اند؟ بخصوص در دو جنبش وسیع ۹٨ و ۱۴۰۰ و مسئله زنان بوضوح مشاهده شده است که پتانسیل بسیار انفجارآمیزی در شهرها، بالاخض در شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ خفته شده‌اند و سیستم را بشکل عینی تهدید می‌کند. بعبارت دیگر، تضادها در این جوامع همواره عینیست ولی آشکار و نهان شدنش فقط بسته به قدرت نیروی انقلاب و ضدانقلاب دارند.
خلاصه کنیم، نظام خرده مالکی که از دل نظام فئودالیستی، که در دهقان سرف تجلی می‌یافت، بیرون می‌جهد و خود پیشدرآمدی برای ایجاد و تکوین نظام تولید سرمایه‌داری میشود. ابتدا توسط خرده مالک صاحب کارگاه‌های جانبی خانگی دهقانی در روستا‌ها و پیشه وری در شهرها که مامای تولید کارگاهیست و سپس، در شروع عروج تولید صنعت ماشینی، توسط لشگر خرده مالکان روستایی دهقانی که خیل عظیم آنها توسط قهر عریان و پنهان بورژوازی، آزاد می‌گردند و بدینوسیله هم نظام تحجری فئودالیستی به موزه‌های روابط تولیدی پرتاب می‌کند و هم نظام تولید سرمایه‌دارانه، یعنی‌مبنی بر تبدیل نیروی کار کارگر مالک به کالا و با فروش آن در ازای دریافت مزد در شکل پول، که نخستین بار در تاریخ مناسبات تولیدی رخ می‌دهد، را رواج می‌دهد. مقوله کالا در جوامع پیشین، ماقبل سرمایه‌داری ناشناخته نبوده و هم اینکه جنبه تسلط اقتصاد کالایی در آنها برقرار نبوده، و یا جنبه ماسویه داشته است، ولی‌آنچه مناسبات سرمایه‌داری را از مابقی مناسبات تولیدی متمایز می‌سازد، دقیقا تبدیل نیروی کار کارگر برده، سرف، پیشه ور و دهقان خرده مالک به کالایی ویژه ارزش زا که در بازار کالا‌های دیگر مورد مبادله قرار می‌گیرد و سرچشمه تولید ارزش اضافی یعنی‌برقراری نظام سرمایه‌داری می‌شود. خرده مالکی بتدریج در نظام سرمایه‌داری مستحیل و یا به زائده‌ای از آن مبدل می‌شود و هرگاه نیز سرمایه‌داری لازم می‌بیند، ریزه‌های سفره‌اش را در حیاط خرد و خلوتش می‌تکاند و هرگاه که نخواست او را در کابوس برزخیان محبوس می‌دارد.
خرده مالکی در دو دوره با دو ویژگی بسر می‌برد، دوره ماقبل سرمایه‌داری و دوره مابعد، یعنی‌ دوران تسلط آن. دوره نخست، با تولید ساده کالا ــ پول ــ کالا و همراه با بندهای قوی با روابط پدرسالانه و فئودالیستی و در دوره دوم، با همراه شدن با تولید پول ــ کالا ــ پول وفرهنگ بورژوایی مزدوری و مبادله ارزش‌ها در بازار و بخشاً، همپالگی با تولید سرمایه‌داری و حفظ منافع خویش و دست‌وپا زدن‌ها به حفظ حیات موقت خود و بازتولیدش ادامه میدهد. نظام خرده مالکی، در طی پروسه طولانی دگردیسی نظام‌های تولیدی، در جوامع اروپایی که تا شروع سرمایه‌داری کلاسیک ادامه داشته و در جوامع خارج از اروپا، طی دوران رشد سرمایه‌داری رقابت آزاد است، دست‌و‌پا زده و به تحلیل می‌رفت. اما، با ورود سرمایه غول پیکر مالی و انحصاری، شعاع استقامت و دوام و کاربرد آنرا، برای پیشفرض‌های نظام تولید سرمایه‌داری و ایجاد این نظام در جوامع غیر اروپایی، که همراه با تسلط تولید روستایی ــ دهقانی هستند، خنثی نموده و او را بر یک پا نگه می‌دارد، یعنی تنها ماموریت کفن‌ودفن فئودالیسم را، بعضاً بعهده او می‌گذارد. وقتی سرمایه، طی چند قرن از دل دو شکل تولید سرمایه‌داری با تجارب فراوان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی توانست گذار کند و بر پای خویش بایستد، دیگر نیازی برای تحول در اشکال تاریخی ــ طبیعی جوامع فلاحتی نمی‌بیند و این تنها زمانی به واقعیت‌های مادی می‌رسد که مرزهای واقعی جوامع، علاوه بر مرزهای جغرافیایی، مرزهای اقتصادی بین انحصارات مالی و تقسیم جهان بین خود و رقابت‌های دائمی که از سرشت درونی سرمایه و قانون الحاق و تمرکز بر‌میخیزد، رسیده باشد. حال، سرمایه‌داری جهانی موفق به نابودی کامل اسلافش، بعضاً، چون جامعه ایران، به یاری تقسیم اراضی زمین از بالا به نیمی از خرده مالکان روستای و سپس با به بند کشیدن خرده مالکان توسط بانک های سرمایه مالی و دیگر نهادهای اجتماعی وابسته به سرمایه های انحصاری، اسیر خود کرده و با مکیدن شیره جانشان و استثمار شدید، از آنها سلب مالکیت می‌شود و خرده مالک روستای فرار را بر قرار ترجیح داده و به جمعیت فقیر حاشیه نشین در شهرهای بزرگ و نیمه بزرگ می‌پیوندد و از رنجی که از آوارگی خود بدست سرمایه می‌کشد و تا رسیدن منجی خود، پرولتاریا، مستاصل، سراسیمه و خشمگین، موقتاً از بخش‌هایی از نایبان محلی (سرمایه جهانی)، بسرعت بعناوین گوناگون در اشکال مسائل دانشجویی، انتخابات، گرانی بنزین، مسئله حقوق زنان، فقر و گرانی وسائل معاش و دیگر بهانه‌های ناشی‌از ناهنجاری‌های اجتماعی برخاسته از شیوه تولید سرمایه‌داری امپریالیستی متوسل و سیاسی شده، رادیکال و خودسرانه با داشتن تنها عرصه واقعی خود، یعنی خیابان، دست به عصیان و شورش می‌زند. از اینجاست که مبارزات توده‌ای در این جوامع سریعا سیاسی شده و رژیم را نشانه گرفته و حاکمیت آنرا تهدیدی برای دوام قدرتش دیده و در جهت سرکوب آن بسیج می‌شود.
*****
در انتها مایلم، بندی از جملات مارکس که تصویری روشن از پروسه تبدیل خرده مالکی به نیروی کار آزاد و کارگر مزدور است را نقدا تا اینجا به اشتراک بگذارم. البته چکیده‌ای بیش نیست اما او می‌گوید:
” بازرگان تعدادی بافنده و ریسنده را که تا پیش از آن کار بافندگی و ریسندگی را به مثابه کسب و کاری جانبی در روستا انجام می‌دادند به کار می‌گیرد و کسب و کار جانبی‌شان را به سود بازرگان به کسب و کار اصلی بدل می‌کند؛ به این ترتیب، او در کسب و کار خویش تامین است و آنها را به مثابه کارگران مزدی به بندگی و اطاعت از خود کشانده است. گام بعدی، بیرون کشیدن آنها از محل زندگی و سکنایشان و گرد آوردنشان در کارِ – خانه است. در این فرایند ساده آشکار است که او هیچ یک از مواد خام، ابزار کار، و وسایل معاش را برای بافنده و ریسنده را تدارک ندیده است. همه آنچه او انجام داده، این است که اندک اندک و گام به گام آنها را به نوعی از کار محدود کند که وابسته و نیازمند فروش خریدار تاجر شوند و سرانجام فقط برای تاجر و به میانجی تاجر تولید کنند. در آغاز او با خرید محصول آنها تنها کارشان را می‌خرید؛ به محض آنکه آنها به تولید این ارزش مبادله‌ای محدود شدند و بنابراین، ناگزیر شدند مستقیماً ارزش‌های مبادله‌ای تولید کنند، یعنی برای بر جای ماندن و ادامه زندگی، کارشان را کاملاً به ازای پول مبادله کنند، به زیر یوغ تاجر کشیده شدند و سرانجام این ظاهر دروغین نیست که انگار آنها فقط محصولاتشان را به او فرو می‌فروختند، ناپدید شد. او کارشان را می‌خرد و نخست مالکیتشان را بر محصول و به زودی بر ابزار کار سلب می‌کند یا ابزار کار را همچون مایملکی ظاهری و دروغین در اختیار آنها باقی می‌گذارد تا به این ترتیب هزینه‌های تولید را کاهش دهد”.

نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.

 

 

 

 

لیست شهرک‌های صنعتی در استان‌های ایران: ردیف شده برحسب تعداد شرکت‌ها
تعداد شهرستان ها تعداد شهرک ها تعداد محصولات تعداد شرکت ها شهرک صنعتی استان
12 11 12 17138 تهران
21 53 21 11185 اصفهان
19 25 19 8509 خراسان رضوی
10 9 10 2971 یزد
11 19 11 2515 مرکزی
16 18 16 1667 کرمان
1 3 1 1483 قم
19 37 19 1426 آذربایجان شرقی
26 27 26 1327 فارس
10 13 10 1257 سیستان و بلوچستان
5 5 5 1209 سمنان
15 23 15 945 مازندران
11 10 11 813 گلستان
14 30 14 773 آذربایجان غربی
7 10 7 763 زنجان
19 27 19 690 خوزستان
7 16 7 616 چهارمحال و بختیاری
4 4 4 590 قزوین
13 15 13 565 کرمانشاه
9 12 9 450 بوشهر
9 8 9 436 اردبیل
10 10 10 318 همدان
16 17 16 150 گیلان
10 5 10 119 خراسان جنوبی
10 13 10 117 هرمزگان
7 4 7 85 خراسان شمالی
5 5 5 84 کهگیلویه و بوير احمد
7 7 7 72 ایلام
9 14 9 69 لرستان
9 8 9 64 کردستان
58 406