بهرام رحمانی
مقدمه
روز جهانی زبان مادری با تلاشهای جمهوری بنگلادش در سال ۱۹۹۹ در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسید. از سال ۲۰۰۰ میلادی روز ۲۱ فوریه بهعنوان روز جهانی زبان مادری شناخته میشود.
تاریج این روز بر میگردد به سال ۱۹۵۲ زماني كه زبان اردو بهعنوان زبان رسمي در بنگلادش از جانب پاکستان تحمیل گردید. دانشجویان دانشگاه داكه با هدف به رسميتشناساندن زبان مادري مردم سرزمينشان يعني زبان «بنگالي»، دست به تظاهرات بردند. تظاهرات گسترده دانشجویان و اساتيد دانشگاه داكه در روزهاي ۲۱ و ۲۲ فیبروری سال ۱۹۵۲ اتفاق افتاد و ماموران دولت پاكستان در تيراندازي تعداد از مظاهره چیان را كشتند که در نتیجه دوام این وضعیت ، بنگلادیش از پاکستان جدا شد. پس از استقلال، مراسم روز ملي زبان مادري در بنگلادش هرسال در ۲۱ فوریه با شكوه خاص برگزار مي شد تا اينكه در ۱۷ نوامبر ۱۹۹۹ سازمان يونسكو پيشنهاد رسميكشور بنگلادش براي اعلام ۲۱ فوریه بهعنوان «روز جهاني زبان مادري» را پذيرفت. مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز به دلیل اهمیت زیاد آن، سال ۲۰۰۸ را سال جهانی زبانها اعلام کرد. زبانشناسان و جامعهشناسان بر این باورند که یکی از ابتداییترین حقوق هر انسان این است که به زبان خودش صحبت بکند، بنویسد و بخواند. اینکه او از این حقوق اولیهاش محروم شود، بزرگترین ضربهای است که به این انسان وارد میآید. چه از لحاظ ذهنی، چه از لحاظ روانی و شخصیتی این شخص همیشه دچار مشکل میشود. رابطه فکر کردن و صحبت کردن نیز از بین میرود. ما به زبان مادری خود صحبت میکنیم و فکر و اندیشه انسان بهصورت کلمه از دهان آدم بیرون میآید و وقتی زبان مادری شما را ممنوع میکنند، انرژی و پتانسیل شما را میگیرند. چرا که در اولین نگاه بهطور طبیعی، این تصور را به درستی پیش میکشد که این زبان زبانی است که انسان از بدو تولد آن را به کار میبرد؛ معمولا اولین انسانی که کودک بعد از تولد با آن در ارتباط مستقیم است، مادر هست، این زبان بهعنوان زبانی که مادران برای ارتباط با کودکان آن را به کار گرفتهاند تعریف میشود.
زبانها روح بشريت هستند. زبانها ميراث معنوی بشريت هستند، زاده میشوند، تكامل مىيابند و در برخى موارد محكوم به نابودی میشوند. اگر تلاش خود را براى نجات زبانها آغاز كنيم، به سود ماست. بايد تمامی سعی خود را برای مراقبت از زبانها بكار گيريم و اين در سايه سيستم آموزشى چند زبانه محقق خواهد شد…
اين بخشهايى از سخنرانی مدير كل يونسكو در مراسم روز جهانی زبان مادری در سال ۲۰۰۴ است.
از زبان گاه بهعنوان سرمايه فرهنگی ياد میشود. وقتی از حفظ، توسعه و تقويت فرهنگ يك جامعه سخن به ميان میآيد، اين زبان است كه گذشته و حال آن جامعه را بههم پيوند میدهد. برخوردار نبودن از حق تحصیل به زبان هر ملت يا فرهنگ، خطر گسست مناسبات انسانی و طبيعی ميان افراد را در بر دارد. مدافعان تعدد زبانها میگويند فرهنگ صلح هنگامی شكوفا خواهد شد كه مردم از حق طبيعى استفاده از زبان مادرى برخوردارباشند.
زبان يكی از اجزاى بسيار مهم و حياتی زندگى، تفكرات و رفتارهاى ماست. كمتر كسی است كه بگويد در زندگی روزمره از صحبت كردن به زبان مادرى لذت نمیبرد. هر يك از ما هر چهقدر هم به زبان ديگری غير از زبان مادری خود مسلط باشيم، زبان مهم و حياتی براى بيان احساسات يا دركمان، همان زبانى است كه براى اولين بار به وسيله آن سخن گفته و ارتباط برقراركردهايم.
در پنجاه و پنجمين نشست عمومی سازمان ملل اعلام شد كه روز جهانی زبان مادری باعث ايجاد احترام متقابل فرهنگها و زبانهاى مختلف و سبب غنیتر شدن فرهنگها ميشود. در اين نشست تاكيد شد كه سازمان ملل و يونسكو در جستوجوی راهی برای حفظ زبانها بهعنوان ميراث مشترك بشرى هستند و سيستم آموزشى چند زبانه را به كشورها توصيه میكنند. ۶ تا ۷ هزار گونه زبانی در جهان ما وجود دارد؟ ديويد كريستال زبانشناس انگليسی، اهميت تنوع زبانی را معادل تنوع انسانى میداند. نيروى عقلانى زبان را معادل توانايی بيولوژيك انسان تعبير میكند و میگويد نابودی هر گونه زبانی، بهمعناى نابودى يك جهانبينى خاص است.
کشورها چند زبانه
در کشورهای چند زبانه جهان، هم همبستگی مردمی بیشتر است و هم رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی. در حالی که در کشورهایی همچون ایران و ترکیه که از جمله تدریس به زبانهای مادری اکیدیا ممنوع هستند درگیریهای سیاسی و اقتصادی بیشتر است و توسعه هم ناموزون است.
در كشورى مانند هندوستان، حدود ۸۰ زبان در مراحل مختلف تحيل به كار گرفته میشوند. در آفريقا حدود ۲۰۰ زبان وجود دارد كه البته رايجترين آنها، انگليسی، پرتغالی، اسپانيولی و فرانسوی است.
در كشور كوچك سوئيس، مردم به چهار زبان ايتاليايی، انگليسى، فرانسه و آلمانی حرف میزنند اما سوئيس، همچنان متحد مانده است. وقتى در كشوری به زبانها و فرهنگهاى مختلف احترام گذاشته میشود، مردم راضىاند و در كنار هم زندگى میكنند اما وقتى يك قوه برتر و اقتدار دولتى هويت آنها را انكار و سرکوب میكند، مقاومت صورت مىگيرد.
در ايران هنوز پژوهشى رسمی در باره شمار گويشها يا زبانها نشده اما به دليل تنوع ملیتی موجود در كشور، بخش غير قابل انكارى از ايرانيان به زبانهاى كردى، آذرى، بلوچى، تركمني، عربى، شهميرزادى و تعداد بيشماری نيز به لهجهها و گويشهاى مختلف سخن میگويند. با وجود به رسميت شناختهشدن حق تحصيل به زبان مادری در اصلهای پانزدهم و نوزدهم قانون اساسی جمهورى اسلامی ايران، بايد گفت كه محروميت از اين حق، مردم تحت ستم ايران را رنج بهشدت میدهد.
كارشناسان برخوردار بودن از حق تكلم يا آموزش به زبان مادرى را موجب شكوفايی فرهنگ صلح و مسالمت و نزدیکی ملتها میدانند.
زبان پدیدهای اجتماعی است و با رشد جامعه بهسوی تكامل متحول میشود و جزو پدیدههایی است كه با انسان میماند و با انسان مضمحل میشود، ازاین رو دانشمندان و جامعهشناسان برای مقابله بر تهاجم فرهنگی، تكیه بر زبان مادری و فرهنگ خودی و تقویت آن را راهكار مقابله میدانند. دشمنی با یك زبان و بیتوجهی یا سعی درنابود كردن آن چه عمدا و چه سهوا، زبانكشی محسوب میشود و زبانكشی یكی ازابزارهای ملت و ملتكشی، و یا بهعبارتی فرهنگزدایی از مردم بهشمار میرود.
علاوه بر مطالب فوق، بیتوجهی و یا ایجاد محدودیت زبانی اثرات سوء بیشماری در پی دارد از جمله: ترك تحصیلی، افت شدید درسی، شكست در امتحانات سرنوشتساز مثل كنكور، عدم تكمیل نظام فكری و شخصیتی فرد، كاهش خلاقیت، ضعف بیان، جدایی عاطفی از مادر و خانواده، بحران عاطفی و عملا، حذف تدریجی از سطوح ممتاز جامعه و …
میلان كوندرا، درباره اهمیت زبان مادری میگوید: «نخستین گام برای از میان برداشتن یك ملت، پاك كردن حافظه آن است. باید كتابهایش را، فرهنگش را، زبانش را از میان برد. باید كسی را واداشت كه كتابهای تازهای برای او بنویسد، فرهنگ جدیدی را جعل كند و بسازد، تاریخ و زبان جدیدی را اختراع كند، كوتاه زمانی بعد ملت آنچه هست و آنچه بوده را فراموش میكند. دنیای اطراف همه چیز را با سرعت بیشتری فراموش میكند.»
ماهاتما گاندی نیز گفته است: «كسی كه زبان و ادبیاتش را نخوانده باشد، تاریخش را نخواهد دانست و آنكس كه تاریخش را نداند آیندهای ندارد.»
فرانتس فانون، تاکید دارد : «استعمار برای تسلط بر اقوام تحت ستم خود قلبهای آنان را تحریف و آنان را نابود میكند.»
هرچند جمهوری اسلامی نیز قطعنامه سازمان ملل رای مثبت داده، ولی هیچگاه، اقدام موثری در راستای عملی نمودن مفاد آن در ایران انجام نداده و همچون حکومت پهلوی، همه تلاش خود را در راستای نابودی سایر زبانهای ملیتهای ایرانی به کار انداخته و فعالین آزاید زبانهای مادری در ایران را شدیدا تحت تعقیب و زندان و شکنجه قرار میدهد.
طرفداران حکومت پهلوی نیز در خارج کشور، هر کسی از آزادی زبانهای مادری سخن به میان میآورد بیشرمانه مارک «تجزیهطلب» میزنند و همصدا با جمهوری اسلامی خواهان ادامه ممنوعیت آزاید زبان ملیتهای تحت ستم ایران هستند. حتی رضا پهلوی، «پادشاه» گروه شاهالهیها و سلطنتطلبان در خارج کشور، در یک گفتوگویی به صراحت با آزادی زبانهای مادری در ایران، مخالفت کرده است.
اعلام «زبان فارسی» بهعنوان تنها زبان رسمی و آموزشی در ایران علاوه بر آسیبهای فراوان به زبانهای دیگر، باعث ناهنجاریهای بسیار و کشمکش سیاسی در جامعه ایران شده است.
چرا آزادی زبانهای اهمیت دارد؟
زبان مادری اولین زبانی است که کودک با آن آغاز به سخن و ادراک مفاهیم میکند. بنا بهنظر کارشناسان امور تربیتی و آموزشی، شروع مدرسه و آموزش به زبانی دیگر صدمات جدی بر سلامت روحی و روانی کودکان دارد. نخستین اثر آن کاهش توانایی یادگیری و عدم درک صحیح مفاهیم است. بدین دلیل است که شاهد سطح بسیار پایین آموزش در مناطق ملی به نسبت مناطق فارسنشین هستیم.
این عامل ارتباط مستقیمی با ترک تحصیل دانشآموزان دراین مناطق نیز دارد.
زبان بخش مهمی از هویت ملی و اجتماعی هرملتی است. عدم آموزش و بالطبع تضعيف زبان ملی باعث کاهش ارتباط با گذشته، تاریخ و فرهنگ خود شده و در ادامه باعث اسیمیلاسیون و نابودی آن ملت میگردد.
کودکی که تسلطی بر زبان مادری خود ندارد، با اجتماع خود احساس بیگانگی کرده و دچار مشکل میگردد و اعتماد به نفس او در جامعه در بهکار انداختن تواناییهایش را کاهش میدهد. در حالی که آموزش به زبان مادری به رشد خلاقیتها و تفکر و اندیشمندی کمک میکند.
سیستمهای آموزشی تکزبانه و مرکزمحور، عملا بهنوعی ابزار سرکوب فرهنگی و ملیتها هستند
بیش از ۵۰ درصد جمعیت ایران به زبان فارسی سخن نمیگویند؛ با اینحال ناچارند از هفت سالگی و با رفتن به دبستان، همه آموزههای علمی را به زبان فارسی بیاموزند. به این ترتیب، بیش از حدود پنجاه درصد جمعیت ایران به زبان فارسی سخن نمیگویند؛ یعنی زبان مادری آنها یکی از چندین زبان غیرفارسی ایران است. با اینحال ناچارند از هفت سالگی و با رفتن به دبستان، همه آموزههای علمی را به زبان فارسی بیاموزند؛ اتفاقی که زندگی آنها را به دو دنیای مجزا در خانه و مدرسه تقسیم میکند. علاوه بر این به باور کارشناسان، فشار برای آموزش به یک زبان غالب و پرهیز از آموزش و گرامیداشت زبانهای اقلیت، به گوناگونی فرهنگی کشورهایی چون ایران آسیب میزند. از آنجا که این مشکل تنها مربوط به ایران نیست و بسیاری از کشورها با آن دستوپنجه نرم میکنند، یونسکو روز ۲۱ فوریه-۲ اسفند را برای حمایت از تنوع زبانی و فرهنگی، روز «زبان مادری» نامگذاری کرده است.
طبق اعلام اطلس زبانهای جهان، بیش از ۲۰ زبان در ایران در معرض نابودی و انقراض کامل هستند. یونسکو نیز حدود ۲۵ زبان را در ایران در خطر نابودی اعلام کرده است.
زبانهای آشتیانی، بشاگردی، فارسیهود، جیدی، زبان گزی، زبان گورانی، خلجی، ترکی خراسانی، خوانساری، (گویش) کرشی، اچمی، مندائی، نطنزی، نائینی، سمنانی، سنایا، سیوندی، سوی، تالشی، تاتی، (گویش وفسی)، دری زرتشتی(گویش بهدینان)، لشان ددان و هولئولا، از جمله زبانها و گویشهای ایرانی در معرض خطر انقراض شناخته شدهاند.
در چنین روندی برای میلیونها دانشآموزی که زبانی غیر از زبان فارسی را در خانه صحبت میکنند، رفتن به مدرسه در روز اول مهر یکی از چالشهای بزرگ زندگی آنها محسوب میشود. وقتی با برخی از این دانشآموزان در سنین بزرگسالی گفتوگو کنید، آنها از سالهای اول و دوم ابتدایی خود بهعنوان سالهای تلخی که اعتمادبهنفس آنها را برای مدتی طولانی از بین برد، یاد میکنند.
در تحقیقات گفته میشود که بچههایی که به زبان غیر از زبان مادری در مدارس آموزش میبینند، وارد یک بازی از پیش باخته میشوند. آمار ترکتحصیل در مناطقی که زبانشان غیر فارسی است، غیرقابل مقایسه است با مناطق فارس زبان. عملا در سیستمهای آموزشی تک زبانه، به یک نوع شکنجه آموزشی دست میزنند. یعنی مدارس عمومی و دولتی که قرار است به مناطقی که محروم خوانده میشوند کمک کنند و برای آن مناطق نقش نجاتدهنده را داشته باشد، عملا این مدارس به ماشینهای سرکوب فرهنگی تبدیل میشوند؛ بنابراین هویت فرهنگی منطقه هم مورد خطر قرار میگیرد.
در حالی که تحقیقات نشان میدهد اگر حکومتی مایل باشد گویشوران مناطق مختلف زبان غالب را بهخوبی فرا بگیرند، مثلا زبان فارسی را، یکی از بهترین راهها این است که کمک کند آنها ابتدا زبان خودشان را درست یاد بگیرند، چون وقتی بچهها به زبان خودشان آموزش ببینند و هویت آموزشی خودشان را دوست داشته باشند، خیلی راحتتر با یک فرهنگ دیگر مواجه میشوند و دیگر آن را دشمن خودشان نمیبینند.
اضافه کردن زبانهای مادری به سیستم آموزشی یک کشور میتواند با توجه به امکانات آموزشی و شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن مورد بررسی قرار بگیرد و اجرا شود. نکتهای که باید بر آن تاکید شود این است دخالت دادن زبان مادری باید در مدارس ابتدایی صورت بگیرد؛ جایی که بسیاری از افراد از بودن در یک سیستم آموزشی تکزبانه آسیب جدی میبینند. تحقیقات نشان میدهد کودکانی که زبان غیر فارسی دارند و وارد مدارس میشوند، باید در سالهای اولیه مقطع ابتدایی به زبان مادری خودشان آموزش ببینند و بعد از کلاس سوم یا چهارم، زبان غالب را آموزش ببینند.
نخستین مفهومسازیهای کودک از خود و جهان اطرافش بر پایه زبان مادریاش شکل میگیرد. به همین ترتیب، کودک نخستین تجربههای عاطفی و شناختی خود از جهان را هم با زبان مادری ابراز میکند؛ به همین خاطر است که روانشناسان معتقدند ساختهای پایهای ذهن هر شخص با مصالح زبانی مادر و در درجه دوم خانوادهای که کودک در آن قرار دارد ساخته میشود.
مردم ترجیح میدهند عمیقترین عواطف و احساسات و برداشتهای خود را به زبان مادری خود شکل بدهند. کودک با استفاده از زبان مادریاش با والدین، خانواده، نزدیکان، فرهنگ، تاریخ، هویت و هنر خود ارتباط برقرار میکند. زبان مادری، کودک را با فرهنگ جامعهای که از آن برآمده است و هویتاش در آن شکل گرفته است، پیوند میدهد. کودکی که زبان مادریاش را نداند، از با ارزشترین ابزاری که میتواند با استفاده از آن در بستر فرهنگ تربیت شود، محروم میماند. نادیده گرفتن زبان مادری کودکان و تحمیل یک زبان بهمثابه زبان ملی، نتیجهای جز سست کردن هویت فردی، قومی و ملی نخواهد داشت. ضمن اینکه زبان مادری پایهای مهم برای یادگیری زبانهای دیگر است.
آموزش امری فراتر از زبان است
در واقعیت، کیفیت آموزش و روشهای تدریس و نظام مدرسه امری است که وابسته به زبان نیست و چیزی است فراتر از زبان. و تا زمانی که کیفیت روش تدریس و آموزش و برنامهریزی و مدیریت مدرسه و تجهیزات آن و رابطه والدین با مدرسه و دهها مولفه دیگر بهبود نیابد صرف «تغییر زبان» مشکلی را حل نخواهد کرد. یعنی بهبود آموزشی، یا عدالت آموزشی به زبان توسعه، تکپایه نیست و آن پایه هم زبان نیست.
اما آموزش زبان مادری بر این پایه نیست که خود زبان فینفسه دارای محتوای علمی است و اینطور تصور کنیم کافی است از زبان مادری استفاده کنیم تا مسائل آموزشی را حل کنیم. اگر چنین بود همه آنهایی زبانشان فارسی است و درس مدرسه را هم به فارسی میخوانند، باید همه دانشآموزان قوی و موفق میشدند. میبینیم که همین فارسیزبانان حتی در نوشتن به فارسی مشکل دارند و مدرسه نمیتواند آن را درست آموزش بدهد. نتیجهای که میگیریم این است که پس غیر از زبان مسائل دیگری هم هست و ما را از مشکلات اساسی نظام آموزشی و روشهای آموزشیمان غافل میکند.
از این گذشته، بافت اجتماعی که مدرسه در آن قرار دارد و یعنی تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی و محیطی هم بسیار مهماند. همه مشکلات آموزشی برای دانشآموزان(یکزبانه باشند یا دوزبانه و بیشتر) مسئله زبان نیست. دانشآموز یکزبانهای که در روستا زندگی کند و از مدرسه مناسب بهره نداشته باشد، از دانشآموز دوزبانهای که در شهر زندگی میکند و مدرسه مناسبی دارد قطعا جلوتر نخواهد بود.
بیتردید، اگر این سئوالات و منظرهای مختلف را در نظر نگیریم، اصل این فرض که آموزش زبان مادری به کودک کمک میکند لزوما مورد تایید همه صاحبنظران آموزش و پرورش در جهان نیست. گروهی معتقدند آموزش زبان مادری مهم است و زبان دوم با تاخیر و زحمت فرا گرفته میشود و اسباب تاخیر فعالیت ذهنی است و گروهی دیگر معتقدند به عکس دوزبانه بودن ذهن را فعالتر میسازد.
نکته اساسیتر این است که ایرانیان به هر زبانی که صحبت میکنند نباید به خاطر زبان محلی خود با طرد و نفی و احتمالا تحقیر روبهرو شوند.
جایگاه زبان مشترک
نکته دیگر این است که آیا آموزش زبان مادری فقط شامل زبان ادبی و دستور زبان خواهد بود یا باید ریاضی و شیمی و فیزیک و باقی علوم و کتابها هم به زبان مادری باشد؟ آنگاه جایگاه زبان فارسی چه خواهد بود؟ از چه زمانی باید فارسی خواند؟ و کدام درسها را به فارسی باید خواند؟ و این آموزشها باید تا چه مقطع تحصیلی ادامه داشته باشد؟ فرض کنید کودکی کردزبان دبستان را به کردی گذراند و اندکی هم فارسی آموخت. در مقطع دبیرستان چه میکند؟ با آن میزان فارسی که میداند میتواند درسهای دبیرستان را بخواند؟
طبعا باید همه ملیتها، اختیار داشته باشند که مدرسهها و کلاسهایی برای آموزش زبان محلی خود، هر جا که هستند، تاسیس کنند و هر قدر مایلاند در آن زبانها مطالعه و پیشرفت کنند. اگر آزادی تحصیل به زبان برقرار گردد قطعا مسئولین امر به همه جوانب تحصیل و رشد دانشآموزان توجه میکنند تا دانشآموز غیرفارس کمبودی در رابطه با یادگیری زبان فارسی نداشته باشد. در آزادی است که تجارب مثبت و منفی مورد بررسی قرار میگیرند در حال که در ممنوعیت همه چیز در پرده ابهام باقی میماند.
منع چاپ و نشر کتابهای ترکی آذری در دوره حکمرانی رضا شاه
امکانات چاپ و پخش کتابهای ترکی آذری در دوره رضاشاه در مقایسه با دوره پیش از رضا شاه یعنی زمان انقلاب مشروطه و دوره بعد از او یعنی زمان پهلوی دوم محدودتر بود.
احتمالا وقتی ماموران نظمیه و امنیه از چاپ و نشر کتاب و جزوهای به ترکی آذری خبر میگرفتند، بیآنکه حتی از مضمون آن با خبر شوند، بنا را بر شک و تردید میگذاشتند و موضوع را پیگیری میکردند و مانع چاپ و پخش میشدند. به همین دلیل، بسیاری از مردم هم از چاپ و نشر و خرید و مطالعه این آثار پرهیز مینمودند.
به غیر از انتشار و پخش کتب ترکی، خوب است نگاهی هم به کاربرد ترکی آذری در مدارس آذربایجان انداخت. باید در نظر داشت که در دوره رضا شاه برای اولین بار در تاریخ ایران تحصیل و عموما سامان اجتماعی، اداری، نظامی و فرهنگی کشور، سرتاسری و مرکزی میشود. یعنی اگرچه این هدف از همان روز نخست عملی نمیشود، اما بهزودی چنین میشود که از اردبیل تا زاهدان و از تهران تا شیراز و اهواز همه کودکان کلاس اول و دوم تا بالا، کتابها را به فارسی میخوانند. دیگر مثل گذشته نبود که هر کسی که خواست کودکش تحصیل کند.
در زمینه ایجاد یک دولت-ملت واحد، سازمانیافته، متمرکز و متحد، درک اینکه دولت پهلوی بر اولویت کاربرد فارسی در مدارس اصرار و تاکید داشت و جای تعجب ندارد.
همین دقت و حساسیت در مورد محاکم، ارتش و دیگر مراجع و موسسات کشوری و دولتی هم نشان داده شده است. اما در همین جا هم جای یادآوری است که تاکید اصلی در این مورد بر کاربرد کتبی زبان در مدارس و موسسات دیگر بوده و نه لزوما کاربرد شفاهی و محاورهای. مثلا در مدارس، آموزگاران هنگام درس به فارسی صحبت کرده و درس را توضیح داده، سئوال کرده و جواب گرفتهاند. کتابها به فارسی بودند و هستند.
همین راه را جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاترک نیز کم و بیش در همان دوره آغاز کرده بود. برای ترکیه هم موضوع «یک دولت، یک ملت و یک زبان مشترک» جزو اصول اولیه ایجاد و تحکیم دولت-ملت نوین ترکیه بود و هنوز هم با وجود اصلاحات و تعدیلات زیاد، این سیاست کلی همچنان ادامه دارد، اگر چه نتیجههایش با آنچه که در ایران انجام یافته، فرق میکند. با اینهمه، در ترکیه، این سیاست «یک دولت، یک ملت، یک زبان مشترک» امروزه نسبت به مراحل نخستین آن که در دوره آتاترک دیده بودیم، معتدلتر شده است.
در ایران روشنفکرانی از قبیل حسن تقیزاده، احمد کسروی، حسین کاظمزاده ایرانشهر و محمود افشار «سرآمدان» جامعه در توضیح جنبه فرهنگی-سیاسی این هدف بودند.
دکتر محمود افشار مینوشت: «… منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوکالطوایفی کاملا از میان برود، کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند… به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر میباشد.»
جالب است که ایجاد دولت–ملت مدرن و متمرکز در عین حال همراه با زیاده رویهای عجیب و غریبی در مورد تاریخ، هویت، ملیت و یا زبان و فرهنگ دو ملت ترک و ایران بود که گاه حتی آهنگی نژادپرستانه داشت.
برای مثال در مورد ترکیه میتوان شعار «یک ترک برابر با یک دنیاست»(بیر تورک دنیایا بدلدیر!) و یا «تز تاریخ ترکی» را یادآور شد که میگوید فرهنگ و مدنیت اروپا در اصل از طرف قبایلی پدید آمده است که از آسیای مرکزی به اروپا رفته اند. نمونه دیگر باصطلاح «تئوری آفتاب زبان» بود که مدعی بود ترکی کهنترین زبان «اصلی» و اولیه بشریت است و ریشه بسیاری از کلمات زبانهای دنیا ترکی است.
در ایران جریانی تبلیغاتی و مبالغهآمیز در رابطه با تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام، «برتری قوم آریائی» و در تاریخنگاری «پست و کم ارزش» نشان دادن ملیتهایی مانند اعراب و ترکها، کردها و… و زبان و فرهنگ آنها مشخصات بارز این تمایلات افراطی بودهاند.
هم در ترکیه و هم در ایران معاصر، حداقل دوره نخستین جمهوری ترکیه و پادشاهی رضاشاه را میتوان بهعنوان «نظامی نژادپرستانه» قلمداد کرد. از این جهت «نژادپرست» نامیدن آتاترک و رضا شاه یک واقعیت تاریخی و جدی است چرا که نژادپرستی در ترکیه، در ایران و در خاور میانه و عرب، تاریخ و سنتی بهعنوان نظامی سیاسی و اجتماعی داشته است.
رضا شاه در سراسر کشور، تقسیمبندی جدیدی ایجاد کرد. ابوالقاسم فروهر -حقوقدان و دیپلمات- در این زمان وزیر کشور بود. وی مامور شد تقسیمبندی جدیدی ایجاد کند.(۱)
رضا شاه حوزههای نظام وظیفه را مهمتر از وزارت کشور میدانست، تشکیلات وزارت کشور را تابع تشکیلات نظام وظیفه قرار میداد و میخواست در بعضی ایالات دو لشکر ایجاد نماید.
آذربایجان دو ایالت شد: یکی شرقی و یکی غربی، و دو مرکز قشون در آنجا تاسیس گردید: یکی در ارومیه/رضاییه و یکی در تبریز. البته این دو تقسیمبندی خاطر او را راضی نمیکرد زیرا مازندران و گیلان و سواحل دریای خزر و سواحلی که در همه جای آن صدای جنبشهای چپ و کمونیستی شنیده میشد. بنابراین، آنجا هم شد دو ایالت و تهران هم شد ضمیمه مازندران! باز مطلب به اینجا خاتمه نپذیرفت. کرمانشاهان و خوزستان هم سهم خود را بردند و شدند استانداری. ایالات چهارگانه ایران به چندین ایالت توسعه یافت و به ناچار بودجه وزارت کشور هم از یک رقم قلیل به یک رقم بزرگ افزایش پیدا کرد.
ابوالقاسم فروهر در شانزدهم آبان ۱۳۱۶ لایحه تقسیمات کشوری را به تصویب مجلس شورای ملی رساند که ایران را به شش استان شمال غرب، غرب، شمال، جنوب، شمال شرق و مکران تقسیم کرد و این استانها درون خود به شهرستانها، بخشها و بلوکات تقسیم شدند. اصطلاحات استان، شهرستان، بخش، استاندار، فرماندار، بخشدار و دهدار که فرهنگستان ایران تصویب کرده بود، با این قانون رواج یافتند. دومین کاری که وزارت کشور در زمان فروهر کرد کپیبرداری از تقسیمات فرانسه و قانونهای مربوط به آن بود. کلمات آذربایجان، خراسان، فارس، خوزستان و طبرستان را به استان و یک شماره تبدیل کردند. مثلا مقصود از استان پنجم و نهم، آذربایجان و فارس بود. تقسیمات قبلی پس از فقط سه ماه به هم خورد و در ۱۹ دی ماه ۱۳۱۶طرح جدید، کشور را به ده استان تقسیم میکرد و این استانها با عدد شناخته میشدند: از استانهای یکم تا دهم.
دولت مطلقه و مستبد رضاشاه، در راستای پروژه ملتسازی به شکل یکسانسازی دست به تغییر اسامی مناطق، شهرها، روستاها، خیابانها، و حتی کوهها، درهها و رودخانهها زد. و در راستای فارسیسازی سرتاسری میخواست که حاکمیت و قدرت مرکزی در سراسر ایران چنان اعمال شود که هیچ زبانی غیر از فارسی نتواند ادامه حیات داشته باشد.(۲) به پیشنهاد محمدعلی فروغی کمیسیون جغرافیا وابسته به فرهنگستان ایران تاسیس شد. وظیفه این کمیسیون تبدیل اسامی اماکن ایرانی به فارسی بود. در ترمینولوژی فرهنگستان تمامی زبانهای ملل کشور به جز فارسی اجنبی شمرده شدند. ریاست این نهاد به عهده فروغی و وثوق الدوله بود. در یکی از اسناد کمیسیون آمده بود که «اگر با این اسامی جغرافیایی کلماتی مانند چای، سو، بولاق و نامهای مشابه آن باشند، این اسامی بیگانه مشخص و به فارسی تغییر داده شوند.»(۳)
در۱۲ آذرماه ۱۳۰۹خ. رضاشاه دستور تغییر نام کشور از پارس یا پرشیا، به ایران را به وزارت خارجه و تغییر نام شهرها را به وزارت داخله یا کشور داد.(۴)
بیش از ۱۰۷ عنوان جغرافیایی ابداع شد. بیشترین تغییر مربوط به مناطق ترک، ترکمن و کرد نشین بود. مثلا: قرهداغ به ارسباران، ارومیه به رضائیه، سلماس به شاپور، قوشاچای به میاندوآب، دیفارقان/توفارقان به آذرشهر، تیکانتپه به تکاب، قره تیکن به آزادشهر، سیادُهُن/سیاه دهن به تاکستان، قرهسو به بندر شاه، آغ قلعه به پهلوی دژ، بندر ترکمن به بندرشاه و… تغییر یافت. و در خارج از آذربایجان: بندر انزلی به بندر پهلوی، دزداب به زاهدان، نَصرَتآباد/نصیرآباد به زابل، محمره به خرمشهر، استرآباد به گرگان، رباط کریم به شهریار، خور موسی به بندر شاهپور، علیآباد به شاهی، حبیبآباد به نوشهر، بارفروش به بابُل، اشرف به بهشهر، قمشه به شهرضا، سلطانآباد به اراک، فهرج به ایرانشهر، تون به فردوس و… تبدیل شدند.(۵)
ضمنا، رضاشاه تمام تقسیمات لشکری که اسامی ترکی داستند را دگرگون کرد. مثال: «یوزباشی»-سرکرده صد نفر-، «مین باشی» -سرکرده دسته هزار نفری.
در کنار سیاستهای ملتسازی رضاشاه، تمرکز سرمایهگذاری اقتصادی در مناطق مرکزی و عمدتا فارسزبان ایران دیده میشود. در نتیجه اعمال چنین سیاستی، خیل عظیم مهاجران از آذربایجان و مناطق ترک نشین به سمت مناطق مرکزی سرازیر میشوند. وجود جمعیت عظیم ترکزبان در شهرهایی مثل تهران، اصفهان، سمنان، کرمان و… وجود هیاتها و مساجد آذربایجانیها، شبستریها، اردبیلیهای مقیم در مراکز فارسی زبان، دلیلی بر این مدعاست.(۶)
البته عکس این جریان مهاجرت یعنی وجود محلهها و مراکز فارس نشین در مناطق ترک زبان- چه در شهرهای بزرگ و چه در شهرهای کوچک- دیده نمیشود. مطالعه آماری جمعیت در سال ۱۳۱۹ نشان میدهد که آذربایجان با ۲۳ درصد مهاجرت به سوی استانهای مرکزی و تقلیل جمعیت، در صدر استانها قرار داشت.(۷)
ضمن اینکه طبق آمارهای موجود، فقط ۵ درصد جمعیت آذربایجان را فارسزبانها تشکیل میدادند. مثال: طبق گزارش بخش هفتم اداره سیاسی منطقه نظامی ماوراء قفقاز تحت عنوان «آذربایجان جنوبی: مقاله مختصر تاریخی – قومی و اقتصادی» مربوط به ۱۹۴۰/۱۳۱۹ تخمین زده میشد که ۵/۵ میلیون نفر در آذربایجان جنوبی زندگی میکنند که کمی بیشتر از ۸۰ درصد آنها ترک، ۱۰ درصد کرد، ۵ درصد فارس و بقیه تالشی، گیلکی، آسوری، ارمنی و از اقوام دیگر هستند.(۸)
رضاخان قبل از بهدست گرفتن قدرت، سواد نوشتاری به هیچ زبانی نداشت. ملک الشعرای بهار، نامهای از رضاخان را در زمانی که وی سرتیپ بود مطالعه و در آن نامه کوتاه، ۱۹ غلط املایی دیده است. رضاشاه وقتی که فرهنگستان لغت تشکیل داد حتی در انتخاب واژهها در کار افرادی چون محمدعلی فروغی و علی اصغر حکمت دخالت میکرد. انتخاب واژهها نیز به اراده «حضرت اشرف» بستگی داشت.(۹)
سیاست یکسانسازی و همانندسازی رضاشاه در حوزه زبان، نگاهِ خاص خود را داشت. بیشترین حساسیت را نسبت به ترکها، کردها و عربها اعمال میشد. زبانها به دو گروه رسمی و غیر رسمی تقسیم شدند. رسمی فارسی بود، و غیررسمی در معنای ممنوع و محکوم، شامل زبانهای دیگر اتنیکهای غیر فارس میشد.
در فروردین ۱۳۰۰، انجمن «ایران جوان»(به رهبری محمود افشار یزدی) بهوجود آمد که نتیجه عملکردش تشویق به نابودی زبانهای اتنیکهای غیرفارس ایرانی بود. بخش مهمی از بنیانگذاران این انجمن که «فرنگ برگشته»ها بودند، خودشان آذربایجانی و یا ترک بودند: محمود افشار یزدی(از ایل افشار آذربایجان)، سیداحمد کسروی، سیدحسن تقیزاده، تقی ارانی، رضازاده شفق، کاظمزاده ایرانشهر و غیره.
محمود افشار یزدی(۱۲۷۲ یزد-۱۳۶۲ تهران) دولتمرد، نویسنده، شاعر و روزنامهنگار بود. در سال ۱۳۰۴ مجله آینده را تاسیس کرد که مجلهای ملی، سیاسی، اجتماعی، ادبی و تاریخی بود. در سوئیس که تنوع زبانی دارد درس خوانده بود، ولی رفتار استالین را نسبت به زبانهای غیرروسی الگو قرار میداد. نمونهای از نوشتههای ایشان: «اگر آذربایجانیها بتوانند به زبان ترکی روزنامه بخوانند و شعر ترکی بنویسند، دیگر چه احتیاجی به زبان فارسی دارند؟ باید کاری کنیم آذربایجان رفتهرفته کلمات فارسی را جایگزین کلمات ترکی کند بهطوریکه صدی هفتاد کلماتش فارسی باشد.»
بخش عمده غله مصرفی ایران در آذربایجان تولید میشد. به خاطر بارش کافی، محصول بهاره و پاییزه گندم در آذربایجان بسیار بالا بود، تا آنجا که آذربایجان را «سیلوی ایران» و «انبار غله ایران» مینامیدند. وقتی آذربایجان با خشکسالی روبهرو میشد، تمامی ایران با مشکل مواجه میشدند. در فاصله سالهای ۱۳۱۹-۱۳۲۰ عبدالله مستوفی استاندار آذربایجان بود. او میگفت: «آذربایجانیها ترکند. یونجه خورده مشروطه گرفتهاند. حالا نیز کاه میخورند، ایران را آباد میسازند.»(۱۰)
خسرو آراسته، در ۱۳۲۰ نوشت: «کسانی که بیست سال پیش آذربایجان را دیدهاند، اگر زحمت مسافرت چند روزهای قبول نمایند، عرایض نگارنده را تصدیق خواهند فرمود. آذربایجان قبل از دوره اخیر چشم و چراغ ایران بود ولی اکنون جز خرابه دورافتادهای بیش نیست. با اینکه سنگینی بیشتر مالیاتها به دوش ما تحمیل میشد کمتر به آبادی شهرها و راحتی توده آذربایجان توجه میگردید. انحصار تجارت، آذربایجان را بیش از سایر نقاط ایران لطمه و صدمه زد.»(۱۱)
در تابستان ۱۳۱۹ غله آذربایجان که خرواری(۳۰۰ کیلو) ۳۵۰ تا ۴۰۰ ریال میارزید، با دستور مستوفی از قرار خرواری ۱۴۰ ریال خریداری و تماما به مرکز منتقل شد.
در زمستان همان سال، شهر تبریز بی آذوقه شد. غله گندیده را از گرگان به تبریز آوردند و از قرار خرواری ۶۰۰ ریال حساب کردند. غله حمل شده به قدری فاسد و غیر قابل مصرف بود که مستوفی در حضور جمعی گفت: «باکی نیست. حالا که اسبهای ارتش نمیخورند، میدهم خرهای تبریز بخورند!»(۱۲) ع. مستوفی، سرشماری تبریز را خرشماری مینامید(۱۳)
و برای ایجاد «وحدت ملی»، اجازه نمیداد که در مراسم سوگواری از زبان مادری استفاده کنند، در حالیکه مادران و پدران داغدیده، فارسی نمیدانستند.(۱۴)
به قول سلطانزاده تبریزی، این سو رفتارها و تلخ زبانیها مردم تبریز را «به قدری متنفر میساخت که زبان فارسی که سهل است از زندگی سیر میشدند»(۱۵)
محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان میگفت: «هر کس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید.»(۱۶)
ذوقی، رییس فرهنگی که بعد از محسنی آمد صندوق جریمه ترکی حرف زدن در دبستانها گذاشت .(۱۷)
احمد کسروی در پاییز ۱۳۲۴ در واکنش به تشکیل فرقه دموکرات، کتابچه بینامی- به قلم یک ایرانی- با عنوان «سرنوشت ایران چه خواهد بود؟» نوشت. در آن نوشته، با وجود مخالفت شدیدش با تاسیس چنین نهضتی، عوامل بوجود آمدن آن را مورد تحلیل قرار داده و در آن مستوفیها را یکی از عوامل اصلی و سال۱۳۲۰ را نقطه شروع جدایی آذربایجان دانست: «یک چیز که مسلم است آنست که در این قضیه بدرفتاریهای کارکنان دولت در آذربایجان(در زمان رضاشاه) و بیاعتناییهای مرکز به شکایتهای مردم موثر افتاده. بخصوص نیشهای زبانی بسیاری از مامورین، از قبیل مستوفی و نفیسی و دیگران. اینها در آذربایجان نشسته و نان مردم را خورده و آنها را «اولاد چنگیز» خواندهاند و زبان ترکی را سرکوفتی به آنها گردانیدهاند. آقای عبدالله مستوفی در تهران بسیار میکوشد که خود را پاک و بری نشان دهد. ولی چنین نیست. من یکی از گواهانم که آقای مستوفی ـ آن مرد نویسنده اندرزگو ـ بدرفتاری را با آذربایجانیان از اندازه گذرانید. این گفتوگوها درباره جدایی آذربایجان از سال ١٣٢٠ آغاز یافته. در آن سال من در آذربایجان بودم و میدیدم مردم چه دلی پر درد از بدیهای مستوفی و دیگران دارند. میدیدم که از رنجش مردم چه استفادههایی کرده میشود. بههرحال من در این داوریها همه چیز را بدیده گرفته آن بدرفتاریهای مامورین را نیز بهنظر میآورم.»(۱۸)
با سیاستی که رضاشاه برای پروژه ملتسازی در پیش گرفته بود، مطبوعات به زبانهای غیرفارسی و در واقع آزادی بیان، در وضعیت دشواری بود.
فرقه دموکرات آذربایجان
در چنین اوضاع و احوالی در آذربایجان بود که در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ فرقه دموکرات آذربایجان با رهبری جعفرپیشهوری و پشتیبانی ۴۸ نفر که بیانیه را امضاء کرده بودند اعلام موجودیت کرد. بیانیه ۱۲ شهریور به زبان ترکی آذربایجانی و فارسی، و دارای یک مقدمه و ۱۲ ماده بود. در ماده سوم چنین آمده بود: «در مدارس آذربایجان، تا کلاس سوم تدریس فقط به زبان آذربایجانی خواهد بود و از آن به بعد زبان فارسی بهعنوان زبان دولتی، توام با زبان آذربایجانی تدریس خواهد شد. تشکیل دانشگاه ملی(دارالفنون) در آذربایجان یکی از مقاصد اصلی فرقه دموکرات است.»(۱۹)
وی، ده سال از عمرش را در زندان قصر گذرانده بود. زمانی که پیشهوری بهعنوان کاندیدای مجلس چهاردهم شورای ملی فعالیت میکرد، تمام صحبتهایش به ترکی آذربایجانی با حداقل کلمات فارسی بود. وی مشاهده کرد که عریضهها و درخواستهای روستاییان به ترکی گفته میشود ولی به فارسی ناقص نوشته میشود. اما مشکل زبان برای پیشهوری وقتی جدی گرفته شد که اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم رد شد. به فارسزبانها، بهعنوان یک مخالف هویتی خود نگاه کرد.
آموزش به زبان ترکی آذربایجانی در بیانیه ۱۲ شهریور، واکنشهای متفاوتی را در آذربایجان و مرکز برانگیخت. از جمله واکنشها، خشمگینی و مخالفت تعداد زیادی از روشنفکران و بهخصوص مرکزگرایان بود که در جرایدشان دیده میشود.
در همین روزها رضا گنجهای مدیر همین هفتهنامه بابا شمل با دکتر فریدون کشاورز- نماینده بندر انزلی-پهلوی در مجلس و متخصص تعلیم و تربیت کودکان- در اتاق بازرسی مجلس شورای ملی درباره مرامنامه فرقه دموکرات آذربایجان، بحثی در میگیرد. رضا گنجهای که با دموکراتها رابطه خوشی نداشت میگوید: «اینکه فرقه دموکرات نوشته است تا کلاس سه، اطفال آذربایجانی باید به زبان مادری خود درس بخوانند و از آن پس زبان فارسی در کلاسها تدریس شود به ضرر و زیان کشور است و با این عمل زبان فارسی از آذربایجان ریشهکن خواهد شد.»
دکتر کشاورز پاسخ میدهد: «نظر شما درست نیست. من پزشک کودکانم و بهتر از شما میدانم که برای یک بچه هفت ساله آذربایجانی، یاد گرفتن زبان فارسی، بسیار مشکل است و اگر این کودک در سه سال اول مدرسه الفبا و بعضی لغات را به زبان آذربایجانی یاد بگیرد در کلاسهای بعد، به آسانی زبان فارسی را یاد خواهد گرفت.»
گنجهای میگوید: «شما از آذربایجانیها جلو نیفتید. من هم آذربایجانی هستم و وقتی که کودک بودم فارسی هیچ نمیدانستم، ولی در مدرسه بدون هیچ زحمت و رنجی یاد گرفتم. البته برای اینکه من معنی آب را بدانم معلمم میگفت «آب» یعنی «سو»، یا «نان» یعنی «چورک». و برای اینکه معلم بدین طریق تدریس کند لازم نیست که کودک تا کلاس سه، ترکی بخواند…»
دکتر کشاورز میگوید: «آنها هم میخواهند در کلاسها به همین طریق تدریس شود. منتهی برای اینگونه تدریس مدتی داشته باشد در مرامنامه خود نوشتهاند که باید تا کلاس سوم زبان آذربایجانی تدریس شود… گنجهای میگوید: «خیر، اینطور نیست! آنها نظریات خاصی دارند…»
دکتر کشاورز: «شما اشتباه میکنید آنها فقط میخواهند اطفال آذربایجانی برای فارسی یاد گرفتن در زحمت نباشند. شما خودتان که به زبان فارسی تسلط دارید و روزنامه نویس میباشید هنوز ترکی فکر میکنید و فارسی حرف میزنید و از این جهت است که آذربایجانیهایی هم که از آذربایجان دورند همیشه راحت ترند که به زبان مادری خود صحبت کنند.»
گنجهای: «هر چه میخواهید بگویید ولی من که آذربایجانی هستم، معتقدم تدریس زبان آذربایجانی کلاس سوم به صلاح کشور ما نیست. و بهجای اینکه فارسی یاد گرفتن را آسان کند، زبان ترکی را رواج خواهد داد.»
آن روز در اینباره گنجهای و دکتر کشاورز زیاد صحبت کردند و هیچکدام هم حاضر نبودند که از عقیده خود عدول کنند و بالاخره با میانجیشدن محمد پروین گنابادی و اسمعیل پوروالی -خبرنگار روزنامه ایران ما- این بحث جدال مانند، خاتمه یافت.(۲۰)
همین خبرنگار در آن روزها از پیشهوری میپرسد که «شما آیا حاضر نیستید در روش خود درباره زبان تجدید نظر نمائید؟ آیا فکر نمیکنید که ریشه کن کردن زبان فارسی در آذربایجان به صلاح کشور ما نیست؟ «پیشهوری پاسخ میدهد «چه حرفها میزنید! من کی میخواهم زبان فارسی را ریشه کن کنم؟(۲۱)
در طی دوره دولت خودگردان محلی آذربایجان، زبان ترکی در تمام سطوح انجام به کار گرفته شد. کتابهای درسی، شناسنامهها، مدارک رسمی، پول و اسناد دولتی، ترکی شدند. از نظر موقعیت زبان ترکی، این دوره از اهمیت ویژهای برخوردار بود. علاوه بر اینها، سرودی که در مدارس، دانشآموزان به هنگام آغاز روز تحصیلی میخواندند.
تاسیس دانشگاه آذربایجان در تبریز، تشکیل تئاتر ملی، مجلس ملی، فیلارمونی موسیقی، همه و همه به زبان مادری بود و…
حدود ۳ هفته بعد از تشکیل دولت محلی، در روز ۱۶ دی ۱۳۲۴، زبان آذربایجانی بهعنوان زبان رسمی اعلام شد. در مصوبه حکومت ملی آمده است:
«از امروز زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی دولت به شمار میرود. مصوبات دولت، اعلانات رسمی و همچنین فرامین صادره به واحدهای قشون خلق و لوایح قانونی مطلقا باید به زبان آذربایجانی نوشته شوند. همه ادارات(دولتی، ملی، تجاری، و اجتماعی) ملزم به ثبت امور خود به زبان آذربایجانی هستند. دفتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشوند، رسمی محسوب نخواهند شد. همه جریان کارها در محاکم باید به زبان آذربایجانی انجام شده و برای کسانی که این زبان را نمیدانند، مترجم تعیین شود. تابلوی همه ادارات، مؤسسات و تجارتخانههای آذربایجان، مطلقا باید به زبان آذربایجانی نوشته شوند. مذاکرات و سخنرانی در جلسات رسمی باید به زبان آذربایجانی انجام شوند. کسانی که آذربایجانی نبوده و به زبان دیگر تکلم میکنند و در ادارات دولتی خدمت میکنند، باید خواندن و نوشتن و سخن گفتن به زبان آذربایجانی را یاد بگیرند. وزارت معارف باید جهت آشنا کردن مأموران ادارات با زبان آذربایجانی، کلاسهای مخصوص اکابر در جنب ادارات برای اشخاص باسواد زبانهای دیگر برپا کرده و مدت کار حاضران در این کلاسها یک ساعت کمتر باشد. ملل دیگر ساکن آذربایجان حق دارند کارهایشان را به زبان مادری خود انجام دهند لیکن آنها در اعلانات رسمی در کنار زبان خود، باید زبان رسمی آذربایجانی را نیز بکار برند. با وجود اینکه آموزش در مدارس ملی و خصوصی ملل کوچک ساکن آذربایجان، به زبان خودشان است ولی تدریس زبان آذربایجانی نیز اجباری است.»(۲۲)
بدین طریق، این نخستین بار بعد از زمان حکومت شاه اسماعیل در آذربایجان بود که فرامین رسمی دولت به زبان ترکی آذربایجانی بود.
کارهای فرهنگی که حکومت ملی آذربایجان در راستای ترمیم و احیای فرهنگ آذربایجان انجام داد، شگفتانگیز بود. تعمیر مدارس فرسوده، ساخت مدارس تازه و تهیه کتب درسی از مهمترین اقدامات حکومت ملی بود. تاسیس دانشگاه آذربایجان، چهارآموزشگاه فنی، بیش از ۳۸۰۰ کلاس سواد آموزی، بیش از ۲ هزار مدرسه ابتدایی و متوسطه، کودکستانهایی با بیش از ۱۰۰۰ کودک بیسرپرست را نیز به لیست این اقدامات افزود. برای نشان دادن میزان توجه حکومت ملی به تحصیل مردم، تنها ذکر این نکته کافی است که بودجه مصوب حکومت ملی برای ۳ ماه آخر سال تحصیلی ۱۳۲۵، برابر از کل بودجهای که دولت ایران در زمینه تحصیل صرف کرده بود، بیشتر بود. تاسیس موزه هنری کمالالدین بهزاد، تشکیل مجلس شعرا نمونههای دیگر از کارهای فرهنگی بود.
در روزنامه آذربایحان بخشی به مطالب ادبی اختصاص داده شد، ضمن اینکه مجلات ادبی جدیدی نیز به تدریج نشر یافتند. در حالی که در سالهای ۱۳۲۰ فقط روزنامه آذربایجان و ضد فاشیست به زبانهای ترکی و فارسی چاپ میشد، در طی حکومت ملی، تعداد نشریههای ترکی زبان به ۵۰ رسید: مجله «شاعرلر مجلسی»(مجلس شاعران)، «گونش»(آفتاب) ارگان جمعیت نویسندگان، «ادبیات صحیفه سی»(صفحه ادبیات)، «شفق»، «یئنی شرق»(شرق معاصر)، «اذربایجان اولدوزلاری»(ستارههای آذربایجان)، «یئنی جاوانلار»(جوانان مدرن)، «آزاد ملت»، و غیره در تبریز، جودت در اردبیل، «آذر» در زنجان، «ارومیه» در ارومیه و…. عمیدی نوری- سردبیر روزنامه داد و وکیل که از طرف قوام السلطنه برای بازرسی از آذربایحان ماموریت داشت- از یک چیز شگفت زده شده بود: «در کنار خیابانها، دستهدسته سربازان را دیدیم که روزنامه در دست داشته، مشغول خواندن آن بودند… اینها هنگام راحتی خود دور هم جمع شده، در مسایل سیاسی و امور مملکتی بحث میکنند، مشکلات یکدیگر را رفع مینمایند. بیسوادها بوسیله سربازان سواددار نقص خود را تکمیل میکنند… سربازان را بوسیله تعالیم سیاسی…برای دفاع از حقوق ملت آماده میکنند.»(٢٣)
افزایش حقوق معلمان برای تشویق رفع بیسوادی نیز نمونه کارهای دیگری بود که در وزارت معارف انجام شد. تعداد دبستانها در شهرها و روستاها، و دبیرستانها در شهرها افزایش یافت: در سال ۱۳۲۵، در حوزه تبریز ۱۷۹ دبستان و ۵۹ دبیرستان، در زنجان ۲۹ دبستان و ۸ دبیرستان، در ارومیه ۱۲۷ دبستان و ۱۵ دبیرستان وجود داشت. تعداد محصلین پسر ۳۹۹۵۸ نفر و دختر ۹۰۱۴ و در مجموع ۴۸۹۷۲ نفر بود.(۲۴)
یکی دیگر از کارهای عملی حکومت ملی آذربایجان، در کنار تدریس به زبان مادری در مدارس، و چاپ کتاب و نشریات به زبان ترکی آذربایجانی، تاسیس دانشگاه بود. تصمیم به تاسیس دارالفنون ملّی آذربایجان، نخست در طی جلسات کنگره ملی پیشنهاد، ولی بطور رسمی در جلسه ۹ دی ۱۳۲۴ شورای وزیران حکومت ملی، مطرح و فراهم کردن مقدمات تأسیس این دارالفنون ملی به وزارت معارف سپرده شد.(۲۵)
ده روز بعد- در ۱۹ دی – مقرر شد که دانشگاه آذربایجان با سه دانشکده شامل فلاحت(کشاورزی)، طب(پزشکی) و پداگوژی(تعلیم و تربیت) در تبریز تاسیس شود.(۲۶)
دارالفنون ملی آذربایجان بعدها به «آذربایجان اونیورسیته سی» یا «دانشگاه آذربایجان» تغییر نام داد. برای اختصاص محل دانشگاه تصمیم گرفته شد که نخست از محل دانشسرای مقدماتی پسرانه استفاده شود؛ آنطور که دکتر نصرتالله جهانشاهلو معاون اول پیشهوری و نخستین رییس این دانشگاه -که بعدها جز مخالفین شد- درباره تاریخچه دانشگاه مینویسد: «… سرانجام با موافقت مجلس ملی آذربایجان نیاز به دانشگاه در تبریز تصویب شد. چون هر چه جستوجو کردیم جای مناسبی برای آن نیافتیم قرار شد ساختمانی بنا کنیم و موقتا دانشسرای مقدماتی را به ساختمان دیگری منتقل کردیم و ساختمان آن را به دانشگاه اختصاص دادیم.»(۲۷)
در بحث انتخاب زمین مناسب برای ساختمان جدید دانشگاه، باغ قدیمی «صاحب دیوان» در نظر گرفته شد که در دوره رضاشاه زندانی بزرگ همانند قلعهها در آن ساخته شده بود و از آنجا که آن باغ در ورودی شرقی شهر تبریز بود، چهره کریه و وحشتآوری به تبریز بخشیده بود. وقتی پیشهوری محل را بازدید میکرد گفت «من طرفدار زندان نیستم، طرفدار مدرسهام» و دستور داد تا زندان رضاشاهی را تخریب کرده و دانشگاه آذربایجان را بهجای آن بنشانند.(۲۸)
سخن پیشهوری اشاره به جمله معروف ژان ژاک روسو در کتاب امیل داشت که «یک مدرسه باز کنید، تا درِ یک زندان بسته شود.»
پیشهوری و بیریا(وزیر فرهنگ) در سخنرانیهای افتتاحیه دانشگاه قید کردند که برای هزینههای دانشگاه، مبلغ دو میلیون تومان در نظر گرفته شده است؛ یک میلیون تومان برای ساخت بنای جدید دانشگاه و یک میلیون تومان برای هزینههای اداری و آموزشی.(۲۹)
آذربایجان اونیورسیته سی / دانشگاه آذربایجان
روزنامه وارهایت چاپ برلین غربی در گزارشی در ۲۵ مهرماه که به مناسبت شروع سال تحصیلی این دانشگاه در ۲۰ مهر منتشر کرد: «یک سوم بودجه سالانه دولت آذربایجان به این مهم اختصاص داده شده و این از همه بودجه اختصاص داده شده به کل آذربایجان در دوره شاهنشاهی به مراتب بیشتر بود و اعتبار آن از محل مالیات و کمکهای مردمی و مساعدت فرهنگ دوستان آذربایجان تامین شده بود.»(۳۰)
تاسیس دانشگاه آذربایجان، انحصار دانشگاه تهران را در ایران شکست. لزوم و امکان تاسیس دانشگاه در سایر استانها و نقاط کشور را به اثبات رساند.
در ۱۲ شهریور ۱۳۲۵ برای نخستین بار و آخرین بار تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان، جشن گرفته شد. این جشن همزمان در دو جا برگزار شد: در تبریز باپیشهوری و در حضور خبرنگاران مجلات و روزنامههای دموکرات و چپ که از خارج از آذربایجان خودمختار آمده بودند و در تهران با حضور علی شبستری رییس هیات اعزامی نمایندگان آذربایجان دموکرات ایران در کنار قوام السلطنه(نخست وزیر)، مظفر فیروز(معاون سیاسی نخست وزیر)، هیات وزیران و اعضای کمیتههای احزاب دموکرات ایران، سوسیالیست شورای متحده کارگران ایران و عدهای از مدیران جراید در پارک هتل. در این مراسم ابتدا، علی شبستری -که به زبان فارسی صحبت میکرد- از قبول دعوت حاضرین و شرکت در این جشن تشکر کرده، و سپس میگوید: « با وقایع شهریور ۱۳۲۴ و بسط آزادی در ایران میتوان به زبان مادری صحبت کرد.» به همین جهت به زبان ترکی شرحی راجع به علت تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و پیشرفتهای آن در این یک سال بیان میکند و توضیح بیشتر آن را به صادق پادگان معاون فرقه دموکرات آذربایجان محول میکند.
شاید این نخستین سخنرانی رسمی به زبان ترکی آذربایجانی در تهران در طی تاریخ آذربایجان بوده باشد که حکومت مرکزی و یا به قول پیشهوری «تهرانیها»، حرفها و پیشرفتهای ملت آذربایجان را به زبان مادری خودشان، ولی در پایتخت و دلِ ایران شنیدند.
در پی سخنرانی شبستری، صادق پادگان، شرح موثری در خصوص علت و فلسفه شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان ایراد میکند: «آذربایجان با آن که پیشقدم در راه آزادی در این چهل و چند سال بود معهذا، دولت مرکزی هیچگونه توجهی به آبادی و اصلاحات آن نکرد. در دوره بیست ساله دیکتاتوری رضا شاه نیز کمترین علاقهای برای اصلاحات آنجا نشان داده نشد.» و سپس چندین آمار اقتصادی و فرهنگی میدهد که روزهای بعد در جراید تهران انعکاس پیدا میکند: «ما در این یک سال اصلاحات مهمی کردیم: نیم میلیون نفر را در آذربایجان، صاحب زمین نمودهایم؛ پنج عمارت بزرگ برای دانشگاه، بانک و امثال آن در شرف ساختمان است؛ چهار صد هزار نفر را از بیسوادی نجات دادیم و ۵۰۰ مدرسه در دهات و قصبات باز کردهایم؛ ۵۰ کیلومتر لوله آهنی برای آب تبریز تهیه نمودهایم که باید بهم وصل شود؛ ۳۰۰ هزار متر مربع آسفالتکاری نمودهایم. ما از ایران جدا شدنی نیستیم، بلکه آذربایجان با قیامهای ستارخان، باقرخان، خیابانی و بالاخره فرقه دموکرات آذربایجان ضامن بقا و استقلال ایران است…»
در ۲۰ آذر ۱۳۲۵پیشهوری از تبریز رفت و دولت محلی آذربایجان درست یک سال پس از اعلان دولت، سقوط کرد. عوامل شکست حکومت ملی آذربایجان متعدد بودند که مبحث دیگری میطلبد.
دکتر غلامحسین ساعدی، درباره یک سال تجربه دولت محلی آذربایجان و اینکه مردم به زبان خودشان میگفتند و مینوشتند و میآموختند، گفته است: «تنها در فاصله سالهای ۲۴ و ۲۵ بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و میشود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یک باره هیولای زبان خارجی از توی کلاسها بیرون رانده شد و همه به زبانی میخواندند و مینوشتند که حرف هم میزدند. پیش از آن هر روزه مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیرهای میدادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یاجوج و ماجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن به زبان خودی همراه بود با نوازش کف دستها با ترکههای خیس خورده بود.
درست بعد از ورود «آرتش ظفرنمون» بود که کتابهای درسی دوباره به زبان فارسی برگشت. مأموران حکومت مرکزی در آذربایجان علاوه بر همه سلاحهای جورواجور، دشنه زبان فارسی را بیشتر از همه به کار میبردند تا آنجا که نوشتن و چاپ کردن حتی چند کلمه به زبان محلی جُرم بزرگی محسوب میشد تا آن جا که حروف چینهای چاپخانهها دستور داشتند که کلمات آذربایجانی را به فارسی ترجمه کنند و در متن خبر بچینند. و به ناچار مردم عادی برای خواندن و فهمیدن روزنامهها و آگهیهای مجالس ترحیم بر در و دیوار شهرها، به مترجم احتیاج داشتند، بهخصوص در سینماها، بیهیچ اغراقی در سینماهای تبریز قیلوقال و همهمه مترجمین غیرحرفهای از صدای خود فیلم بلندتر بود و تنها زمان نمایش فیلمهای صامت بود که همه روزه صُمت میگرفتند.»(۳۱)
اعدام قاضی محمد و یارانش توسط حکومت محمدرضا پهلوی
قاضی محمد قبل از اعدام گفت: چشمانم را نبندید تا در آخرین لحظه حیاتم، با افتخار و با چشمان باز به میهن عزیزم بنگرم. شما قاضی محمد را میکشید اما بدانید که از هر قطره خون من هزاران قاضی محمد سر بر میآورند.
سال ١٣٢۶ در چنین روزی، موسس جمهوری کردستان، پیشوا قاضی محمد، همراه با محمد حسینخان سیف قاضی و ابوالقاسم صدر قاضی، توسط حکومت وقت ایران در میدان چوار چرای مهاباد اعدام شدند.
قاضی محمد در سال ١٢٧٩ خورشیدی در مهاباد و در خانوادهای «وطندوست و مذهبی» به دنیا آمد. وی بهخاطر موقعیت خانوادگی، تحصیلات و افکار روشنفکری از جایگاه مهمی در میان مردم برخوردار بود.
پس از انحلال جمعیت احیای کورد، ژ-کاف، و تاسیس حزب دمکرات کوردستان، بهعنوان رییس این حزب انتخاب شد و با تاسیس جمهوری کردستان نخستین رییس جمهور کرد شد.
قاضی محمد، روز اعلام جمهوری کردستان گفت؛ امروز باشکوهترین روز در تاریخ ملی کرد است، روزیست که پرچم کردستان بر بلندای شهر مهاباد برافراشته شده و اکنون ملت کرد مثل همه ملتها حق آزادی و انتخابات را دارد. پرچم کردستان باید همیشه برافراشته باشد و این کار بر عهده شماست.
اما عمر پر افتخار جمهوری کردستان و رئیس جمهور آن طولانی نبود و پس از ١١ ماه، ارتش ایران بدون جنگ و درگیری وارد مرزهای جمهوری کردستان شد و مهاباد را اشغال کرد.
ششم بهمن ماه ١٣٢۵، هیات ویژه نظامی ایران به فرماندهی سرهنگ غلامحسین عظیمی، وارد مهاباد شد و دادگاه نظامی ویژهای جهت محاکمه قاضی محمد تشکیل داد تا قاضی محمد را با اتهامات «دستکاری و تغییر نقشه ایران»، «اعلام استقلال و اشغال بخشی از خاک ایران به نام کردستان»، «واردات نفت از شوروی بدون اطلاع و رضایت دولت مرکزی»، «آوردن بیگانگان به خاک ایران»، «ایجاد نقشه کردستان بزرگ مشتمل بر کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه»، «انتخاب پرچم کردستان با علامت داس و چکش به سبک پرچم شوروی» و «ضرب سکه برای کردستان به شکل روبل روسی» محاکمه کند.
قاضی محمد، صدر قاضی و سیف قاضی ضمن رد تمامی اتهامات، خواستار ارائه سند در این موارد شدند. هنگامیکه رئیس دادگاه آنها را به خیانت متهم میکرد، قاضی محمد گفت: اینجا خانه من است، خاک کردستان سرزمین ابا و اجدادی من است، من چگونه میتوانم از آن دست کشیده و یا به آن خیانت کنم؟
این دادگاه که چند روز به طول انجامید هر ٣ نفر را به اعدام محکوم کرد.
سرانجام بامداد روز دهم فروردین ماه سال ١٣٢۶ شمسی قاضی محمد، محمد حسین خان قاضی و ابوالقاسم صدر قاضی در میدان چارچرای مهاباد به دار آویخته شدند.
قاضی محمد، قبل از اعدام گفت: چشمانم را نبندید تا در آخرین لحظه حیاتم، با افتخار و با چشمان باز به میهن عزیزم بنگرم. شما قاضی محمد را میکشید اما بدانید که از هر قطره خون من هزاران قاضی محمد سر بر میآورند. از ملت کرد میخواهم که مبارزات خود را برای آزادی کردستان همچنان ادامه دهد و به حکومت سرسپرده تهران باوری نداشته باشد. زندهباد کرد و کردستان.
سروان کیومرث صالح خواهرزاده سرلشکر فریدون جم شوهر «شمس» خواهر شاه بود. همان که بعدها با درجه ارتشبدی رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی شد و بدلیل اندک استقلال نظری که داشت، در دهه ۵۰ بهدستور شاه برکنار و به سفارت اسپانیا فرستاده شد. کیومرث صالح، در حقیقت گزارش دادگاه را برای ستاد ارتش نوشت تا در بایگانی «رکن دو» باقی بماند.(۳۲)
سروان کیومرث صالح، بهدلیل اقدام به انتشار آنها در مجله ارتش، متهم به افشای اسناد محرمانه(دادگاه علنی قاضیها!) خلع درجه و لباس شد. خود او دراین باره نوشت:
«…. بعد از اتمام محاکمه قاضی ها واعدام آنها تمامی این دادگاه و محاکمه را بدون کم و زیاد در ماهنامه «ارتش» و مسائل محرمانه آن در ویژهنامه «تاج کیانی» چاپ نمودم. اما قبل از آنکه منتشر شود من را به دادگاه ارتش احضار کردند. در آنجا به من گفتند تو به جرم افشاء اخبار و مدارک محرمانه محاکمه قاضیها گناهکار شناخته شدهای. درجه سروانی را از من گرفتند و به یک سال زندان محکوم شدم. ماهنامه توقیف شد و این اخبار پخش نشد.
…
در روز ۱۷ آذر ماه چند لشکر ایران بهطرف تبریز براه افتادند و ۳ روز بعد یعنی ۲۰ بیستم آذر ماه در اطراف تبریز مستقر شدند.
در روزهای بعد حکم رفتن به کردستان برای ارتش صادر شد. به همین خاطر این چند لشکر ارتش که در ابتدای حکومت کردستان در سنندج و کامیاران و دیواندره تا نزدیک سقز مستقر بودند و گاه گاهی با لشکر حکومت کردستان میجنگیدند، بهطرف مهاباد به حرکت در آمدند. لشکر تهران و چند لشکر دیگر ایران از تبریز برای رسیدن به بقیه لشکر از راه قزوین بطرف کردستان فرستاده شدند.
این لشکرها روز «۲۰» بیستم ماه آذر به سقز رسیدند و از آنجا با راهنمایی جاش ها از جاده بوکان بهطرف مرکز حکومت کردستان بزرگ یعنی مهاباد به راه افتادند. این لشکر روز ۲۹ آذر به مهاباد رسیده و در شهر مستقر شدند. همان شب از طریق بیسیم با تهران تماس حاصل کردند و چگونگی عاقبت و وضعیت قاضیها را پرسیدند. در این هنگام قاضیها در سربازخانه زندانی شده بودند.
خیلی زود از تهران فرمان رسید که جماعتی جهت محاکمه و دادگاهی صحرایی آماده شده و جهت محاکمه نمودن قاضیها بهطرف مهاباد براه افتاده اند.
دادگاه صحرایی قاضی ها و محاکمه آنها
روز۶ بهمن ماه جماعت دادگاه به ریاست سرهنگ غلام حسین عظیمی و دادستان سرهنگ حسن طوفانیان(او بعدها به درجه ارتشبدی رسید و دلائل خرید اسلحه برای شاه شد) و دادیاری سرگرد جعفر صانعی و زیر نظر سرهنگ امیرهوشنگ خلعتبری(بعدها به درجه سپهبدی و فرماندهی لشکر فارس رسید) به مهاباد رسیدند و محاکمه قاضی ها را شروع کردند.
من هم در تمام دادگاهی کاملا شرکت کردم. جلسات دادگاه چند ساعتی طول کشید. سئوال و اتهامات از طرف دادستان حسن طوفانیان گفته میشد، میتوانم بگویم سئوالها واضح نبودند.
تعداد زیادی از اتهامات وارده به قاضیها از طرف خودشان رد میشد. قاضیها خیلی با شجاعت خواهان اقامه دلیل و ارائه مدرک میکردند، اما چون قبلا از تهران اتهامات را مشخص کرده بودند و خواسته بودند که خیلی زود قضیه تمام شود که قرار هم این نبود هیچ دلیل و مدرکی ارائه شود و بههمین خاطر جلسه دادگاه خیلی زود تمام شد و بعد از چند ساعت حکم اعدام قاضیها را دادند. در حقیقت این حکم در تهران صادر شده بود و در همان شب به قاضیها خبر داده شد.
اتهامات قاضی محمد
۱- معامله بازرگانی نفت با دولت روسیه از قرار ۵۱ درصد درصد برای دولت روس و ۴۹ درصد درصد برای حکومت کردستان، بدون اجازه حکومت مرکزی.
۲- عوض نمودن و تغییر دادن نقشه مملکت ایران و جدا نمودن ۵ منطقه ارومیه، کرمانشاه و سنندج و تبریز و ایلام.
۳- درست کردن پرچم کردستان با آرم چکش و داس بصورت پرچم روسیه.
۴- زدن سکه برای حکومت مرکزی با عکس قاضی محمد همانند روپیه روسی.
۵- درست نمودن نقشه کردستان بزرگ چهار پارچه کردستان ایران، عراق، ترکیه، روسیه
۶- آوردن بیگانه و در اختیار گذاشتن قسمتی از خاک ایران از جمله ملا مصطفی بارزانی
۷- تهدید کردن شاهنشاه ایران و دولت ایران و اعلام جنگ با شاه و تشویق نمودن مردم به دشمنی با شاه.
۸- بستن پیمان با روسیه بر علیه حکومت ایران و همکاری با روسیه در تصرف نمودن خاک ایران.
۹- اعلام حکومت کردستان و تصرف خاک ایران بنام خاک کردستان.
۱۱- رفت و آمد به روسیه و نشستن با روسای آن و نشستن با «باقرآف» رهبر حکومت آذربایجان روسیه.
۱۱- بستن پیمان و تعهد نامه بازرگانی و سیاسی بدون اجازه حکومت ایران با بیگانگان و دشمنان ایران.
۱۲- دستگیری و کشتن کارمندان دولتی و ویران کردن خانههایشان و آتش زدن مالهایشان خصوصا کارمندان غیر کرد.
قاضی محمد با تندی تمام این اتهامات را رد کرد بهجز سه مورد ذیل:
۱- رفتن به باکوی آذربایجان و دیدار با جعفر باقراف.
۲- درست کردن پرچم اما نه پرچمی که چکش و داس بر روی آن باشد مانند پرچم روسیه.
۳- آمدن ملا مصطفی بارزانی به مهاباد، آنهم نه اینکه قاضی او را آورده باشد بلکه خودش آمده زیرا او کرد است و کردستان متعلق به همه کردهاست زیرا هر کردی که بخواهد در خانه خود زندگی کند حق مسلم اوست زیرا حق متعلق به صاحب مال است.
اتهامات سیف قاضی یا محمدحسینخان قاضی وزیر جنگ و جانشین رهبر حکومت کردستان قاضی محمد
۱- رفتن به خارج کشور، باکو پایتخت آذربایجان روسیه.
۲- پیوند با پیشهوری رهبر حکومت آذربایجان ایران در تبریز و برگزاری جلسه با او و بستن پیمان با دو رهبر حکومت آذربایجان روسیه و آذربایجان ایران یعنی هم پیشهوری و هم با باقراف که هر سه پیمان نظامی بسته بودند.
۳- قبول کردن وزارت جنگ از حکومت کردستان بر علیه حکومت ایران.
اتهامات صدرقاضی یا ابوالقاسم صدر قاضی
که بعنوان نماینده 14 مجلس شورای ملی ایران از طرف مردم کرد در شهر مهاباد و در اطراف آن انتخاب شده بود
۱- نوشتن شعر حماسی گرم جهت تشریف فرمایی ملا مصطفی بارزانی و به وسیله این شعر او را خیر مقدم گفتن مانند رمز پیروزی ملت کرد.
۲- همکاری با قاضی محمد وزیر حکومت کردستان و راهنمایی نمودن جهت راه و رسم حکومت داری مهاباد.
۳- نوشتن نامه ای برای قاضی محمد با این مضموم که خودتان را نگه دارید تا از خارج کمک به شما برسد.
۴- تشویق و ترغیب مردم بر علیه حکومت ایران و مطمئن ساختن مسئولین کردستان به اینکه دیگر حکومت ایران توانایی جنگ با کردستان را ندارد.»
سروان کیومرث صالح مینویسد:
«جلسه دادگاه نزدیک به چهار ساعت طول کشید. هیات دادگاه بعد از نیم ساعت رای و مشورت حکم اعدام آنها را صادر نمودند و در همان وقت با ستاد ارتش که آنوقت سپهبد ارتش همایونی رییس ستاد بود ژنرال آجودانی شاه در دربار و سرهنگ فتحالله امین تماس گرفتند و تصمیم گرفته شد به تهران برگردند در همان شب از طریق میاندآب به تهران برگشتند.
با گذشت نزدیک به سه ماه از محاکمه قاضیها، از ستاد ارتش ایران دستهای دیگر برای محاکمه قاضیها آماده شد که از افراد ذیل تشکیل گردید.
۱- سرهنگ نیکوزاده « دادستان »
۲- سرهنگ رجب عطایی «ریاست دادگاه »
۳- سروان حسین صلحجو
۴- سروان نبوی بعنوان محافظ قاضی ها مشخص گردید.
با اینکه قاضیها بهطور دقیق موارد اتهامات خود را رد نمودند و آن را در ۱۱۴ صفحه در جلسه اول دادگاه تحقیق نوشته تا آنرا مجددا بررسی کنند ولی خواسته آنها را به مدت سه ماه در دادگاه صحرایی ستاد ارتش در مهاباد بسته و لاک و مهر شده و به همین شیوه مانده بود و کسی حاضر نشد آن را باز کند یا لااقل بخواند. حتی در هنگام آمدن دسته دادگاهی از تهران به مهاباد همین خواسته قاضیها را با خود برایشان نیاورده بودند تا لااقل در دادگاه تجدید نظر مجددا قاضیها خواسته خود را مبنی بر مردود بودن اتهامات وارده بررسی شود و اثبات بیگناهی آنها ثابت شود؛ زیرا قاضیها مطمئن بودند که لایحه تنظیم شده که آنرا آماده کرده بودند اثبات بی گناهی آنها را ثابت میکند، اما مشخص بود که حکم گناهکار شناختن آنها از تهران صادر گردیده است.
قاضیها میپنداشتند که هر یک چند سالی در زندان خواهند بود و بعدا آزاد خواهند شد ولی اینطور نشد.
دادگاهی تجدید نظر قاضیها از طرف ستاد ارتش مشخص و به شاه ایران معرفی گردیدند، شاه پس از راهنماییهای لازم به آنها گفت که نباید هیچ شک و گمانی در دادگاهی باقی بماند و مرتبا با ستاد ارتش رابطه برقرار کنند.
هیئت مشخص شده در روز ۴/۱/۱۳۲۵ از تهران به تبریز و از آنجا به میاندوآب و مهاباد بهراه افتادند.
روز ۷/۱/۱۳۲۵ به محل مورد نظر رسیدیم و شبی در پادگان مهاباد استراحت کردیم.
صبح دادگاه شروع به کار کرد و ابتدا قاضی محمد را آوردند و سئوال از او کردند که به اتهام ۱۲ مورد محکوم شده بود و او غیر از سه مورد یاد شده همه آنها را رد کرده بود …
قاضی محمد مجددا برای اثبات این اتهامات از آنها مدرک و دلیل می خواست. در طول مدت خواندن اتهامات وارده، قاضی محمد بسیار آرام و مسلط به خود جواب آنها را میداد.
بخاطر استواری قاضی محمد بر رد اتهامات وارده دادستان صدایش را بر قاضی بلند کرد و با لحنی تند با او سخن گفت.
قاضی محمد هم عصبانی شده و به فارسی به دادستان گفت: شما هم خورده دیگران را نشخوار میکنید. شما اگر دین ندارید و خدا را نمیشناسید و ایمان به حساب و کتاب و آخرت ندارید، لااقل ذرهای جوانمرد باشید. اینهمه دروغ و تهمت را چگونه و از کجا برای من درست کردهاید، اگر راست میگویید مدرکی بیاورید.
دادستان بیشتر عصبانی شد و به قاضی محمد گفت:
کردهای سگ صفت!
اما عصبانیت دادستان در قاضی تاثیری نکرد بلکه برعکس قاضی محمد محکم و استوار گفت:
سگ صفت و بیشرف و بیآبرو شما هستید که حد و حدودی برای خود و مردم و قانون قائل نیستید. توی بیشرف هم فقط میتوانی حکم آن بیشرف دیگر را که داده بدهی، از این بیشتر خطایی نمیتوانی انجام دهی. من خیلی وقت است خودم را آماده کردهام و با آغوش باز از آنچه بدان محکوم هستم که اگر در راه آزادی ملتم کشته شوم به رحمت و برکت نزد خداوند متعال برای خودم میدانم و به چنین مرگ و مردنی مردانه افتخار میکنم.
بعد از این حرفها قاضی محمد مصمم شد که دیگر حرفی نزند و جواب سئوالی را ندهد و گفت: این نامرد هر غلطی دلش میخواهد بکند.
دادستان به این امید که قاضی کمی بهخود بیاید و از گفته خود پشیمان شود وقت استراحت دادگاه را اعلام کرد.
بعد از استراحت دادگاه خیلی سعی کردند که قاضی محمد جواب سپوالات سرهنگ نیکوزاده را بدهد اما قاضی محمد گفت حال که حکم داده شده که من اعدام شوم و بهخاطر عهد و پیمانی که با ملتم بستهام که در میان ملتم زندگی کنم و بهخاطر آنها بمیرم چطور حاضرم عهد و پیمان و قسم خود را بشکنم بخاطر این همه بیشرفی سرهنگی که خود را دادستان کرده من حاضر نیستم جواب چنین کسی را بدهم مگر کسی دیگر از من سئوال کند.
هیئت دادگاه پس از مشورت در میان خود ناچار شدند بهجای سرهنگ نیکوزاده، سرهنگ رجب عطایی را بهعنوان دادسان دادگاه قرار دهند. سئوالات دوباره از اول شروع شد. قاضی محمد همه آنها را رد نمود و در جواب سئوال داستان که چرا بدون اجازه حکومت داخلی پیمان بازرگانی نفت را با روسیه بستهاید قاضی خندید و گفت کدام نفت ما کدام چاه کمپانیهای نفت در اختیار داشتیم تا بر آن پیمان ببندیم. عجیب است شما اگر می خواهید به ما تهمتی بزنید لااقل کمی راستگو باشد. شاید شما این آب که از داخل شهر جاری می شود را نفت بدانید. شما خیلی جاهلانه و بدون سند و مدرک این اتهامات را به ما وارد میکنید، که هیچکدام هم اساس ندارد.
در جواب سئوال مربوط به ملا مصطفی بارزانی قاضی محمد چنانچه سه ماه پیش جواب این سئوال را داده بود گفت: ملا مصطفی بارزانی از کردستان بیگانه نبوده و نیست، کردستان متعلق به همه کردهاست و کسی او را نیاورده، او از قسمتی از خاک خود به قسمت دیگر خاک خود آمده است والسلام.
دوباره سرهنگ عطایی یک یک سؤال خود را تکرار کرد و قاضی محمد همچون گذشته آنها را مجددا رد کرده، در این حال سرهنگ نیکوزاده که دادستان بود و قاضی خیلی محکم و استوار در مقابلش ایستاده بود، مانند مار بخود میپیچید، پارچهای از جیبش درآورد که به رنگ قرمز و سفید و سبز بود و آرم چکش و داس بر آن کشیده شده بود. به قاضی گفت: آخر تمام حکومت و پرچم تشکیلات تو این نیست؟! سرهنگ بر پرچم تف کرد. آن را زیر پای خود گذاشت و پا بر آن نهاد.
قاضی گفت: اولا این پرچم کردستان نیست و نخواهد بود زیرا در پرچم ما چکش و داس نیست. دوما این اعمال تو نشانه کم عقلی توست و بیشعوری تو را میرساند، مطمئن باش شماها دستتان به پرچم کردستان نمیرسد تا به آن بیاحترامی کنید روزی فرا خواهد رسید که در همین ساختمان که من را محاکمه میکنید آن پرچم به اهتزاز در خواهد آمد. پرچم کردستان را به ملامصطفی بارزانی سپردهام و بر شانه او از این کوه به آن کوه و از این شهر به آن شهر و از این منطقه به آن منطقهای دیگر برده شده تا روزی در بلندیهای کردستان افراشته شود و مطمئن باشید این روز فرا خواهد رسید.
این بار سرهنگ از قاضی محمد خواست هر چند این مطلب خارج از برنامه دادگاه است ولی مقداری در باره خصوصیات ملا مصطفی باررزانی صحبت کند. و عقیده خودش را آنطور که او بوده و هست بیان کند.
قاضی محمد گفت: از ملا مصطفی بارزانی بگذرید. چون تو خودت گفتی ملا مصطفی بیابانی است و خارج از برنامه دادگاه است. ولی سرهنگ مجددا از او خواست… قاضی محمد گفت: اگر بهطور کامل بحث خصوصیات ملا مصطفی را بکنیم شاید بگویی که طرفدار او و دوستی و حس کردانه او را فراگرفته.
سرهنگ عطایی قسم خورد که من به راستگویی تو شک ندارم و هر چه میگویی مطمئن هستم از ته قلب آن را بیان میکنی.
این بار قاضی محمد گفت: من نمیتوانم همه خصوصیات بارزانی را برای شما بگویم و شما هرگز نمیتوانید بارزانی را بهطور کامل بشناسید، اگر من هم بگویم هرگز آن را پسند نمیکنید که دشمنتان را با اینهمه خصوصیات عالی بشناسید و در ردیف دشمنی شما باشد.
دادستان به او گفت به اندازه طاقت خودت ملا مصطفی بارزانی را به ما بشناسان.
قاضی دوباره پا فشاری کرد که از این بحث بگذرند و گفت نه من و نه کسی دیگر نمیتوانیم بارزانی را بشناسیم. ولی دادستان دوباره از او خواست تا از بارزانی صحبت کند.
قاضی گفت: خیلی خوب ولی تنها در چند جمله میتوانم بگویم ملامصطفی بارزانی، آنچه از مردانگی و کرامت و شرافت و انسانیت و غیرت و شجاعت و نبرد و سخاوت و مردانگی و شهامت در تاریخ مردانی بزرگ آنها را دارا باشد همه آنرا داراست، آنچه مسلمانان صدر اسلام از باور و ملیت داشته اند بارزانی هم همه آنها را داشته است. بهقول سعدی «آنچه خوبان همه دارند، او به تنها دارد»
حال دوست دارید باور کنید و اگر دوست ندارید باور نکنید.
هیات دادگاه از تعریف قاضی متعجب شدند، مشخص بود قاضی این سخنان را از ته قلب میگفت و عقیده داشت و شک و گمان در آن نبود زیرا این سخنان را نه بهخاطر ملا مصطفی میگفت تا او دلخوش باشد و نه بهخاطر هیات دادگاه، سرهنگ عطایی گفت: اینهمه عصبانیت شما از جناب سرهنگ نیکوزاده چه بوده چون ما شنیدهایم در این منطقه کسی به اندازه شما آرام نیست.
قاضی گفت من این حق را به کسی نمیدهم که به ملتم اهانت کند و من در حال حاضر بهخاطر همین ملت حکم اعدام برایم صادر شده، چرا حاضر باشم هر اهانت هر بیسر و پا و نامردی را قبول کنم. من تنها مقابله به مثل جواب او را دادم نه زیادتر، این کار خداست که باید هر بیسر و پایی و نامردی اهانت به ملت کرد کند. این لیاقت و آگاهی شما نیست، از طرفی متن چه چیزی را خواستهام تا قبول هر اهانت و بیحرمتی را بکنم چنانچه شیخ سعدی میگوید:
« هر آنکس دست از جان بشوید/ هر آنچه در دل دارد بگوید»
…
محاکمه محمد حسین سیف قاضی
این بار نوبت محمد حسین سیف قاضی رسید، خیلی با وقار و هیبت و آرام وارد شد و اصلا فکر نمیکرد که دادگاه است.
سرهنگ نیکوزاده به قسمت رسمی خود آمد و از سیف قاضی شروع به سئوالات نمود.
سئوال: تو چطور وزیر جنگ شدی و مسئول این پست پوشالی شدی. مقصودت چه بود؟
سیف قاضی: من با افتخار این پست را گرفتم و مقصودم خدمت به ملتم بود و تمام.
سئوال: مقصودت خدمت بود یا جمعآوری اموال و ثروت بود تا زندگی کنی؟
سیف قاضی خندید و گفت: سرهنگ مگر تو من را نمیشناسی؟ من بهخاطر پول این کار را نکردهام بلکه من مبلغ دو میلیون تومان خودم را هم برای ملت وحکومت کردستان خرج کردم. چیزی در باره من نمیدانی و چیزی درباره راه و رسم و قانون دادگاه نمیدانی.
در اینجا چون سرهنگ هنوز از حرفهای قاضی محمد عصبانی بود خواست بهانهای از سیف قاضی بگیرد، ولی سیف قاضی او را مطلع کرد و گفت ما از مال و زندگی خودمان دست کشیدهایم. اگر یک ذره جسارت کنی من مانند قاضی محمد نیستم. و بعد مشت خود را گره کرد و به او نشان داد و گفت با این مشت سر و کله و دندانت را خرد میکنم. بالاتر از مرگ که آرزوی ماست چیزی نیست، یک میلیون دروغ و بهتان و حرفهای پوچ و بیاساس برای ما درست کردهاید میخواهید غلط اضافی هم بکنید.
تمام این دروغها که بستهاید هیچ اساسی ندارند، اما من در همین جا اعلام میکنم تمام دروغها و بهتانها را قبول میکنم و حاضر نیستم هیچ جوابی به شما بدهم. به این طریق دادگاهی سیف قاضی پایان یافت.
محاکمه ابوالقاسم صدر قاضی
نوبت به ابوالقاسم صدر قاضی رسید. اولین سپوال دادستان این بود: این شعر چیست که برای بارزانی سرودهاید؟
صدر قاضی گفت: بله این شعر را سروده ام او را دوست داشته ام و شعر برایش سرودهام.
این بار دادستان گفت: چرا در تبریز با پیشهوری جلسه داشتی و گفتوگو با «نمازعلی اف» فرماندار نظامی روس در میاندوآب و الکساندر از مراغه و کونسول روس از ارومیه رفت و آمد و جلسه داشتهاید؟
ابوالقاسم صدر قاضی گفت: اینها نیاز روزگار بودند.
دادستان گفت: این کار جاسوسی برای روسها بوده؟! اما صدر قاضی آن را رد کرد و گفت: جاسوسی برای کی و چرا؟ و در منطقه ما چه چیزی وجود داشت که روسها آن را ندیده باشند؟ آیا جایی بوده که روسها خود با آنجا نرفته باشند. این بار دادستان چند نامه دیگر را آورد که اینطور و آنطور نوشتهاید، صدر قاضی گفت: هر نامهای را که به جایی نوشتهام نسخهای را پیش خودم نگه داشتهام، خواهش میکنم کسی را بفرستید تا نامه و مدارک من را که در تهران است آنها را بیاورد بهتر روشن خواهد شد به کجا و چگونه نوشتهام.
به این طریق و محاکمه دوباره هر سه قاضیها تمام شد. و هیات دادگاه به مشورت و گفتوگو کردن مشغول شدند.
برعکس دادگاه صحرایی اولی کمتر از نیم ساعت طول نکشید که رأی و نظر خود را اعلام کردند و دسته دوم رای و نظرشان به مدت ۱۰ ساعت طول کشید. در این مدت تماس مهاباد با تهران برقرار بود. تا اینکه ساعت ۱۲ نیمه شب دادگاه حکم را گرفت و حکم اعدام هر سه نفر صادر شد. خیلی با عجله به تهران اعلام کردند هر چند قاضی محمد و سیف و صدر قاضی و ما از حکم صادره از تهران متوجه نبودیم اما وقتی دیدیم فرماندار نظامی رنگ و رویش تغییر کرده و رنگش پریده و دستهایش میلرزد و با بیسیم بهطور جدی مشغول تماس با تهران است معلوم گردید اشد مجازات صادر گردیده است و هر چند قرار بود آن شب نیم ساعت تماس با تهران برقرار باشد ولی همان شب مشخص بود ستاد ارتش و دربار شاه تا صبح منتظر حکم پایانی دادگاه بودند.
آنچه واقعیت بود دادگاه تجدید نظر هم همان نظر و رای دادگاه بدوی را صادر کرد و در زمینه رد اتهامات توسط قاضیها توجهی نکرد و مدرکی نیاورد. و حکم اعدام هر سه را تایید کردند. و در فکر این بودند جایی را در شهر پیدا کنند که حکم اعدام را اجرا نمایند به همین خاطر فرماندار نظامی چوارچرا «چهار چراخ» و چند ساختمان دیگر را مشخص کرده بود.
فرماندار گفت جای اعدام را آماده کردهایم.
ابتدا خواستند اجرای حکم را برای فرماندار مهاباد بگذارند و ما با هیات دادگاه قرار بود به تبریز برویم و از آنجا به تهران اما ناگاه خبر رسید که دسته دادگاه تا اجرای حکم باید آنجا بماند. ناچار ماندیم تا اعدام اجرا گردید.
قاضی ها بعد از دادگاهی در پادگان در اطاقی گذاشته شده بودند و اطراف ساختمان توسط تفنگداران محافظت میشد.
دستور داده شد یکی یکی سوار اتومبیل شوند و هر اتومبیل ۱۰ نفر سرباز با آنها سوار شود به آنها گفته شد که شماها را به تهران می بریم فرماندار مهاباد به افسری دستور داد برود که یکییکی آنها را به میدان چهارچراغ بیاورد.
من هم برای تکمیل گزارشم برای مجله به زندان رفتم، وقتی که با افسری وارد زندان شدیم دیدیم قاضی محمد مشغول خواندن نماز است. افسر خبر را به قاضیها داد و گفت خودتان را آماده کنید شماها را به تهران می فرستیم. طبق دستور هر یک از قاضیها با ۱۰ سرباز محافظت می شدند و سوار ماشین کردند اما در عصر همان روز فرماندار در تمام شهر حکومت نظامی اعلام کرد که کسی حق خروج از خانه خود را ندارد، اطراف و اکناف شهر مملو از سرباز بود.
در مدت یک ساعت هر یک از قاضیها با یک سرباز اتومبیل سوار شدند. قاضی محمد در اتومبیل اولی و سیف قاضی در دومی و صدر قاضی در اتومبیل سومی منتظر دستور شدند.
از تهران دستور آمده بود که برای ترساندن ملت کرد و پند و عبرت گرفتن مردم، قاضیها را در میدان چهارچراغ اعدام نمایند.
فرماندار قبلا خانهای را که در میدان چهارچراغ بود خالی نمود این ساختمان سه طبقه بود و هر سه طبقه خالی نمود.
گویا سربازان و افسران شهر در این قسمت مواظب شهر است. این ساختمان سه درب داشت یکی از دربها بهطرف میدان شهر باز می شد و دومی به حیاط کوچک و سومی به طرف بیرون میدان باز میشد.
دادستان سرهنگ نیکوزاده شروع به خواندن حکم دادگاه کرد و قاضی را متوجه کرد که حکم باید همین حالا اجرا شود. از اینرو به قاضی محمد گفت اگر وصیتی داری بگو یا خودت بنویسید.
قاضی محمد محکم و استوار به پشت میز رفت و شروع به نوشت وصیتنامه نمود. چند صفحهای نوشت معلوم بود خسته شده از اینرو به ملا مهابادی گفت بیا و آنچه من میگویم بنویسید. قاضی محمد خیلی آشکارا آنچه میگفت او مینوشت و گفت بنویس: فلان زمین و فلان مکان برای مسجد و مدرسه و بیمارستان قرار گیرد تا برای ملت کرد و نسل آینده مورد استفاده قرار گیرد.
سفارش به اتحاد و با هم زندگی کردن و دوستی برای ملت کرد نمود.
قاضی محمد از دادستان خواست که اجازه دهد که وصیتنامهای برای ملت کرد بنویسد. دادستان اجازه اینکار را به او داد، قلم و کاغذ خواست، فوری قلم و کاغذ برایش آوردند. قاضی محمد برای اینکه سرهنگ نیکوزاده و افراد حاضر متوجه شوند به ملا گفت آنچه من میگویم همان را بنویس.
ملای مهابادی گفت قربان باید ببینم دادستان این اجازه را میدهد، قاضی محمد عصبانی شد و گفت دادستان کیست و چه کاره است که اجازه به من بدهد یا ندهد که من میخواهم چه بگویم؟!
قاضی محمد این وصیت نامه را به فارسی به ملا میگفت و فرمود تو هم آن را به کردی بنویسید.
ملا گفت قربان به زبان کردی نمیتوانم بنویسم: قاضی محمد عصبانی شد و گفت این هم یکی از بدبختیهای ملت کرد است.
قاضی محمد دوباره خود شروع به نوشتن وصیت نامه کرد و آن را به شرح ذیل با خط بسیار زیبائی خود نوشت.
بخشی از وصیتنامه قاضی محمد
…
راهنمایی و وصیتم این است که بگذارید بچههایتان بخوانند زیرا ما ملت کرد چیزی از ملت های دیگر کم نداریم مگر خواندن، بخوانید تا از کاروان ملتهای دیگر عقب نمانید. شماها نباید با کشتن من و برادرزادههایم چشمتان بترسد، هنوز خیلی افراد دیگر مانند ما در این راه باید از دست بروند تا به آرزو و مقصودمان برسیم.
کردستان خانه همه کردهاست، چنانچه افراد این خانه هر کسی چیزی بلد است به او مسئولیت داده میشود «یعنی عهدهدار کاری میشود» و بر کسی حق منت ندارد، کردستان هم مانند این خانه است. اگر دانستید کسی ازاعضاء این خانه کاری از دستش بر میآید بگذارید انجام دهد، دیگر نباید سنگ جلوش انداخت و مانع او شد. اگر من مسئولیت بزرگ نداشتم حالا در زیر دار اعدام نبودم. بهخاطر همین نباید بر یکدیگر منت بگذارید.
سعدی میفرماید:
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
خدمتگزار ملت و وطن قاضی محمد
بعد از اتمام این وصیتنامه قاضی محمد به دادستان گفت دوست داری برایت بخوانم؟ دادستان گفت لازم نیست.
قاضی محمد گفت: خیلی خوب اما در شرع اسلام اعدام با چوبه دار کار ناپسندی است اگر من را میکشید تیربارانم کنید، اما دادستان درخواست او را رد کرد. قاضی محمد قبل از اینکه به زیر دار اعدام برود رو به قبله کرد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد هستی که من از خدمت به ملت دریغ نکردم و قصور نکردم.
این راه و رسم و دعا و نیایش نزدیک به ۲۰ دقیقه طول کشید. کلماتی که قاضی محمد به زبان کردی میگفت فارسی آن را از ملای کرد مهابادی که در آنجا حضور داشت می پرسیدم.
بعد از این مراسمات قاضی محمد را زیر چوبه دار بردند و اعدام کردند و بیشتر از دو دقیقه طول نکشید که جان داد ساعت به ۴ نصف شب رسیده بود.
این بار به کامیونی که محمدحسین سیف قاضی در آن بود دستور حرکت به میدان دادند وزیر جنگ حکومت کردستان سیف قاضی وارد اتاق شد و دادستان و ملای مهابادی و رئیس بهداری را دید. فوری فهمید جریان چیست اصلا تغییر نکرد و رنگش نباخت. دادستان حکم را برایش خواند و گفت میتوانی وصیتنامهای برای خودت بنویسیُ فوری به پشت میز رفت و وصیتنامهاش را در ۱۰ صفحه نوشت، نزدیک صبح بود که او را به میدان اعدام بردند. همین که چشمش به پیکر رهبر حکومت کردستان افتاد، شروع به شعار دادن علیه دشمنان ظالم و ستمگر نمود و مرگ بر شاه را سرداد. با مشت و لگد او هر سرباز و افسری میرسید فورا به زمین میافتاد، غرش شیرانه سیف قاضی تمام مردم دور و بر چهار چراغ را از خواب بیدار کرد. با هر ضربه که بر سرباز و افسری وارد میکرد آوای زندهباد قاضی محمد، زندهباد ملت کرد، زنده باد استقلال ملت کرد، ما میریم اما ملت کرد هرگز نمیمیرد، خیال کردید. چون صدای سیف قاضی بلند بود و خودش هم آدم با هیبتی بود و بسیار نترس و بسیاری از مردم با صدای او از خواب بیدار شدند تا او را به زیر چوبه دار رساندند. چندین افسر و سرباز عجم را با مشت و لگد برزمین کوبید ولی چون حکومت نظامی اعلام کرده بودند کسی جرأت نکرد از خانه خود خارج شود. عاقبت او را به چوبه دار آویزان کردند. بعد از دو دقیقه طناب دار پاره شد دوباره او را بلند کردند و هنوز فریاد میکشید این بار او را به چوبه دار صدر قاضی آویزان کردند و او را نیز اعدام نمودند ساعت به ۵ صبح رسیده بود.
نوبت به ابوالقاسم صدر قاضی رسید، اما چون نزدیک به چند ساعت در کامیون به انتظار نشسته بود کاملا گیج بود و چون با میدان اعدام چندان فاصلهای نداشت و فریاد سیف قاضی را نیز شنیده بود از جریان تا حدودی با خبر بود. نشست و شروع به نوشتن وصیتنامه نمود.
سربازان او را هم به زیر چوبه دار بردند و اعدام کردند. به این ترتیب، اعدام هر سه قاضی به اتمام رسید.
بعد از اعدام اتومبیلی که قبلا مرا از تهران آورده بود آماده شد و کمی دورتر از میدان چهارچراغ توقف کرده بود و وسائل ما در اتومبیل بار شده بود با عجله هیات دادگاه و من و چند سرباز دیگر سوار اتومبیل شدیم و بهطرف میاندوآب و تبریز به راه افتادیم.
ساعت ۱۰ صبح به میاندوآب رسیدیم هرگز باور نمیکردم رهبران ملی کرد تا این حد شجاع و نترس باشند.
از دور توانستم چند عکس از آنها بگیرم، ولی نتوانستم به آنها نزدیک شوم، بعد از اعدام هم فقط از دور توانستم از آنها عکس بگیرم.
قاضی محمد به ملای مهابادی گفت وصیتنامه را فردا برای مردم مهاباد بخوان و وصیتنامه را به او داد ولی بعدا دادستان آن را از او گرفت و گفت در آینده این فتنه خواهد شد و آن را به من داد و من هم آن را در ویژهنامه چاپ کردم.
کتابهای سوزانده شده در تبریز
حکومت محمدرضا شاه در آن دوره، واقعا یک نسلکشی راه انداخته که در ۲۶ آذر ۱۳۲۵ در آذربایجان جنوبی رخ داد.
تا سقوط قاجاریه و به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال ۱۹۲۵میلادی، امکان انتشار کتاب به زبانهای ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی و کردی در ایران وجود داشت. اما در زمان رضاشاه نه تنها کتاب، بلکه نوشتن و انتشار به زبان ترکی نیز ممنوع شد. در زمان رضاشاه، ۱۳ روزنامه یا نشریه در آذربایجان منتشر میشد که ۱۲ روزنامه به زبان فارسی و یکی به زبان ارمنی بود. بهعبارت دیگر، در تمام این مدت حتی یک روزنامه ترکی در آذربایجان منتشر نشد.
در نتیجه سقوط رضاشاه در سال ۱۹۴۱ میلادی و تبعید او از ایران به دلیل خمکتاری با هیتلر، فضای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی کشور بهطور نسبی باز شد. بار دیگر فرصت انتشار کتاب و روزنامه به زبانهای مادری خود را پیدا کردند. با تاسیس دولت محلی آذربایجان و کردستان در سال ۱۹۴۵، با اتکا به قانون اساسی مپروطیت و انجمنهای ایالتی و ولایتی تشکسل شد و زبان ترکی آذربایجانی زبان رسمی در آذربایجان شد و کتابها، نشریات و روزنامههای متعددی بههمراه اسناد دولتی و کتابهای درسی به این زبان منتشر شد. اما این دوره شکوفایی زبان ترکی آذربایجانی دیری نپایید و در سال ۱۹۴۶ میلادی ارتش شاهنشاهی به آذربایجان و کردستان حمله کرد و دولتهای محلی آذربایجان و کردستان را سرنگون کرد.
حکومت مرکزی این بار به ممنوعیت دوباره زبان مادری ترکها بسنده نکرد، بلکه بهصورت برنامهریزی شده کتابهای ترکی را در تمام شهرهای آذربایجان جنوبی سوزاند.
حکومت پهلوی(۱۹۲۵-۱۹۷۹)، اخبار مربوط به آن را متوقف کرد تا بعدا آنچه را که انجام داده بود تکذیب کند. تنها چند روزنامه بهطور بسیار مختصر و با تحریف محتوای خبر به این رویداد غیرانسانی پرداختند.
با وجود گذشت ۴۶ سال از سقوط سلطنت پهلوی، حکومت کنونی ایران نه تنها از باز کردن آرشیوهای دولتی مرتبط با این رویداد خودداری میکند، بلکه با رفتار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود، حتی شدیدتر از سلطنت پهلوی به سرکوب و سانسور و ترور اعدام روی آورده است. بنابراین، حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی در فرهنگکشی و ممنوع کردن زبانهای مادری تفاوتی با همدیگر ندارند. با این حال، کم نیستند کسانی که با چشمان خود شاهد این کشتار فرهنگی بودند.
یکی از اولین اساتید حقوق ایران، مدرس دانشگاه هاوایی و رییس دادگاه تهران، پروفسور دکتر محمود آخوندی اصل در خاطرات خود که در ایران منتشر شده، چنین میگوید:
«خوب بهخاطر دارم وقتی سربازان حکومتی وارد شهر اهر شدند دانشآموزان را به استقبال دعوت کردند و از هر دانشآموزی خواستند کتابهای درسی خود را بیاورند و در راهپیمایی بسوزانند. این مراسم کتاب سوزی برای این بود که اثری از آنها باقی نماند. من عاشق کتابهای درسیام بودم و نمیخواستم آنها را از دست بدهم. من برای جلوگیری از سوزاندن کتابهایم در این مراسم شرکت نکردم. آن کتابها هنوز در قفسههای کتابخانه من هستند. هر وقت فرصتی پیدا میکنم، آن را باز میکنم و میخوانم، با خواندنش اشک حسرت از چشمانم جاری میشود.»
البته دیگر کتابهای ترکی به اندازه کتابهای درسی دکتر محمود آخوندی اصل خوش شانس نبود. اسد بهرنگی، برادر بزرگ صمد بهرنگی، از نویسندگان سرشناس آذربایجان جنوبی، در کتابی که درباره زندگی برادرش نوشته است، خاطره خود را از آن روز نقل میکند:
«ما یک هفته بعد از ۲۱ آذر به مدرسه رفتیم. متوجه شدم نام مدرسه ما که مدرسه «۲۱ آذر» بود به «۱۵ بهمن» تغییر یافته است. مدیر جدید آمده بود، بچهها گفتند آقای رفعتی دستگیر شده است. مدیر مدرسهای که در جلوی صف ایستاده بود به فارسی گفت: بچهها، پیشهوری فرار کرد، لافزنها شکست خوردند، شورش تمام شد. پیشهوری رفت و زبانش را با خودش برد! حالا با هم میرویم تا کارهای دیگرش را نابود کنیم!» صف کشیدیم و از خیابان باریکی که به کوچه میرزا حسین واعظ معروف بود وارد شدیم. در میدان لیلووا آتشی درست شده بود و بچههای مدارس دیگر آمده بودند. کتابها را یکییکی داخل آتش میانداختیم، مدیر جدید به هر بچهای که کتابش را در آتش میانداخت، آب نبات میداد. مدیران مدارس بسیار مراقب بودند که کسی کتابهای خود را پنهان نکند. من هم کتابهایم را در آتش انداختم. پس از مراسم «کتابسوزی» ساعت مدرسه به پایان رسید. گفتند بروید خانه و فردا بازگردید. پدرم در خانه بسیار عصبانی بهنظر میرسید و از خود میپرسید؛ آخر کتاب چه گناهی کرده است؟»
از لحظه ورود ارتش ایران به آذربایجان جنوبی، تمامی روزنامهها و انتشارات آذربایجان بلافاصله تعطیل شدند. تنها تعداد کمی از روزنامههای تهران بهصورت بسیار مختصر و تحریف شده به این وقایع پرداختند. بهعنوان مثال، روزنامهای به نام اطلاعات این خبر را چنین نوشت: «کتابهای ترکی سوزانده شد. تابلوها عوض شده و بازار با یک مراسم باشکوه افتتاح شد. تبریزیها و دانشآموزان دیروز در دبیرستان فردوسی از سرهنگ زنگنه قهرمان رضایی(ارومیه) تشکر کردند و احساسات پرشور خود را ابراز کردند. دیروز مردم کتابهای ترکی را جلوی شهرداری سوزاندند.» آنچه در این روزنامه منتشر شده چیزی جز تبلیغات رسمی حکومت ایران نیست. گویا ترکهای آذربایجان به میل خود کتابهای نوشته شده به زبان مادری خود را سوزاندند و از فرمانده جنگ که در ارومیه جنایت کرد تشکر کردند. اما این روزنامه یکی از معدود روزنامههای ایرانی است که کتاب سوزی را تایید میکند.
این در حالی است که روزنامه «آتش» از حامیان سلطنت پهلوی، خوشحالی خود را از آتشزدن کتابهای ترکی پنهان نمیکند: «دانشآموزان تبریزی در میدان مقابل شهرداری جشنی با حضور بسیاری از اهالی برگزار کردند. خبرنگاران مطبوعات پایتخت، اعضای ارتش و مقامات دولتی. در ابتدا آتش بزرگی در وسط میدان افروختند و در میان تشویق و هیجان حاضران شعارهایی همچون «زندهباد شاهنشاه عزیز، زنده باد قوامالسلطنه»، «دشمنان آذربایجان محو شود» و «مرگ بر خائنان ایران»، «بسیاری از کتابهای کلاسیک ترکی که فرقه دموکرات بدنام به زور به دانشآموزان یاد میداد به آتش انداخته شد.»
سیدسعید صدری نیز در گزارش خود از آتشزدن کتابهای ترکی در شهر میانه به همین نگرانی اشاره میکند:
«در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶ پس از ورود ارتش به شهر میانه، طی چند روز تمام کتابهای ترکی جمعآوری شد. شاهدان عینی میگویند که چون مردم از ارتش و رهبران آن می ترسیدند، کتابها را جمع آوری کردند و به فرمانداری تحویل دادند. در همان ماه همه کتابها را جمع کردند و در چهارراه بالا سوزاندند.»
یکی از مصاحبهها، با استاد دانشگاه تهران دکتر احمد ساعی گرفته شده است. ساعی در مصاحبه خود به موارد زیر در مورد «کتاب سوزی» اشاره میکند:
«کلاس اول دبستان ما مصادف با جنبش حزب دمکرات بود. کتابهای ما به زبان ترکی بود، معلم به زبان ترکی تدریس میکرد. فکر میکنم آذر سال ۱۳۲۵ بود، یک روز مهدیزاده مدیر مدرسه به ما گفت همه کتابهایمان را بیاوریم مدرسه. انبوهی از کتابها جمعآوری شد و همه آنها را سوزاندند. در دنیای کودکیمان از بازی با آتش خوشحال بودیم و فکر میکردیم دیگر هرگز تکلیف نخواهیم نوشت.
پیشهوری و تجمعات مختلف در آذربایجان
هنوز بسیارند افراد زنده در تبریز و سایر نقاط آذربایجان که آن روز را بهخاطر میآورند.
این کتابسوزان شرمآور و بیسابقه در جهان، همانند کتابسوز هیتلری بود.
در آن زمان و در شرایطی که هیچ دولت و سازمان و شخصیتی، به این کشتار و کتابسوزی اعتراضی نکردند و حتی سازمانهای فرهنگی نیز در مقابل آن ساکت ماندند؛ صمد وورغون(١٩۵۶-١٩٠۶) از شعرای جمهوری آذربایجان در سال ١٣٢۶ سکوت را شکسته و منظومهای با عنوان «یاندیریلان کیتابلار» درباره این جنایت ضدبشری سرود. وی در شعر خود که آن را در کنگره صلح جهانی پاریس – ١٩۵٢ ضمن نطقی خواند، حکومت شاهنشاهی ایران را افشاء کرده و اعتراض خود را چنین بیان میکند:
جلاد! سنین قالاق قالاق یاندیردیغین کیتابلار
مین کمالین شؤهرتیدیر، مین اوره یین آرزیسى،
بیز کؤچه ریک بو دونیادان، اونلار قالیر یادیگار.
هر ورقه نقش اولونموش نئچه اینسان دویغوسو
مین کمالین شؤهرتىدیر، مین اوره یین آرزیسى،
یاندیردیغین او کیتابلار آلوولانیر، یاخشى باخ!
او آلوولار شؤعله چکیب شفق سالیر ظولمته،
شاعیرلرین نجیب روحو مزاریندان قالخاراق
او آلوولار شؤعله چکیب شفق سالیر ظولمته
آلقیش دئییر عئشقى بؤیوک، بیر قهرمان میللته
***
جلاد کتابهایی که تلتل میسوزانی
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است.
ما از این دنیا کوچ میکنیم و آنها یادگار میمانند
در هر ورقش چه احساسهای انسانی نقش بسته است
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است
کتابهایی که میسوزانی شعله میکشند، درست نگاه کن!
شعله ها تاریکی را روشن میسازد
ارواح نجیب شعرا از قبرها برمیخیزند
و به ملت قهرمانی که عشق بزرگی دارد آفرین میگویند
شعلهها تاریکی را روشن میسازد…
جمعه سوم اسفند ۱۴۰۳-بیست و یکم فوریه ۲۰۲۵
منابع:
۱- خواندنیها، وزارت کشور ما، به نقل از کیهان، ش. ۲۹، ۱۱ اسفند ۱۳۲۴، ص. ۱۱-۱۲
۲- شهره جلالپور، تحلیل تغییر اسامی شهرهای ایران در دوره پهلوی اول و نقش فرهنگستان ایران، مقاله پایان نامه دکترا، دانشگاه آزاد اسلامی
۳- برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به: تغییر نامهای جزایر دریاچه ارومیه؛ ادامه اقدامات نژادپرستانه علیه فرهنگ و هویت آذربایجان. نشریه اؤزلؤک. چاپ تبریز. سال دوم، شماره دهم، فروردین ۱۳۸۴
۴- محمد محمودپور، اهداف پهلوی از تغییر اسامی شهرهای ایران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
۵- مهدی قلیخان مخبرالسلطنه، «خاطرات و خطرات»(توشهای از تاریخ شش پادشاه و گوشهای از دوره زندگی من)، ص. ۴۱۰-۴۱۱
۶- س. نیک رفتار، «رساله کارشناسی ارشد»، در بررسی تاثیر رسانه و آموزش رسمی بر زبان محلی ترکی آذری در دوره رضاشاه(منطقه شمال غرب ایران)، تبریز، دانشگاه تبریز، ۱۳۹۱
۷- همان مبنع
۸- جمیل حسنلی، گونئی آذربایجان: مسکووا، باکی و تهران: ۱۹۴۰-۱۹۴۵، ف. ۳. به زبان ترکی آذربایجانی
۹- علی مرادی مراغهای، انکار و مقاومت، ص ۳۳
۱۰- جامی، گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۶۳، ص. ۲۶۸-۲۷۰ – آذربایجان، مقاله «آذربایجان» به قلم حسین لطفی، ش. ۶، تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۲۰
۱۱- تجدد ایران، سر مقاله به قلم خسرو آراسته، ش. ۳۲۶۳، ۷ آبان ۱۳۲۰
۱۲- جامی، گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۶۳، ص. ۲۶۸-۲۷۰
۱۳- ستاره، «جواب به مستوفی» نوشته علی شقاقی، ش. ۱۲۱۱، ۳ آذر ۱۳۲۰
۱۴- ستاره، رفتار من در استانداری سوم، ش. ۱۲۰۳، ۲۵ آبان ۱۳۲۰
۱۵- ستاره، آذربایجانی حق شناس است، سلطانزاده تبریزی، ش. ۱۲۲۳، ۱۵ آذر ۱۳۲۰
۱۶- خواندنیها، نقل از مقاله «پیام به پیشهوری» به قلم نوشاد کیهان، ش. ۸۶۳، ۲۶ دی ۱۳۲۴
۱۷- جامی، گذشته چراغ راه آینده، ۱۳۶۳، ص. ۲۶۸-۲۷۰
۱۸- احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ انتشارات مهر و انتشارات نوید ۱۹۸۸، ص. ۷۰-۷۱. این کتاب بهطور جزوهای بینام و با ذکر به قلم یک ایرانی پخش گردید که با احتمال نزدیک به یقین نویسندهاش احمد کسروی میباشد. زیرا علاوه برسبک نگارش، کسروی درکتاب دیگر خود «از سازمان ملل متفق(متحد) چه نتیجه تواند بود؟»، صفحه ۶، که آن را هم(به قلم یک ایرانی) نوشته بود. ضمن اینکه، به کتاب دیگرش(امروز چاره چیست؟) ارجاع داده که با اسم خود احمد کسروی چاپ کرده است. گمان میرود که در پاییز ۱۳۲۴ در چاپخانه اردیبهشت نشر یافته است و نسخهای از آن موجود میباشد
۱۹- ارواند آبراهامیان، فرقه دموکرات آذربایجان و حزب توده، ترجمه یونس لیثی، سایت رادیو زمانه
۲۰- خواندنیها، آذربایجان و زبان ترکی، به نقل از روزنامه ایران ما به قلم اسمعیل(پوروالی)، ش. ۳۲، ۱۰ فروردین ۱۳۲۵، ص. ۱۸
۲۱- همان منبع
۲۲- بینام، «دیل حقینده آذربایجان ملی حکومتین قرارلاری»، آذربایجان، ش.۹۶، ۱۹ دی ۱۳۲۴
٢٣- ا. عمیدی نوری، آذربایجان دموکرات، داد، ۱۲ تیر ۱۳۲۵، قسمت ۲۹ و ۳۰
۲۴- ع. میانالی، پیموده با تفنگ، ونکوور، ص. ۱۵۰
۲۵- بهزاد بهزادی، نگاهی به وقایع سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵، ص. ۶ و ۹
بینام، آذربایجان، «محترم معارف وزیری آقای بیریانین دارالفنون تشکیلاتی حقینده کی ایضاحاتی»، ش. ۲۲۵، ۲۴ خرداد ۱۳۲۵
۲۶- همان منبع
۲۷- نصرت الله جهانشاهلو، سرگذشت ما و بیگانگان، ج. ۱، ص. ۳۲۶-۳۲۹
۲۸- آذربایجان، «مدنیت اوجاغی اولان دارالفنونین افتتاحی» نوشته رضا آذری، ش. ۲۲۵، ۲۴ خرداد ۱۳۲۵
۲۹- بینام، آذربایجان، «محترم معارف وزیری آقای بی ریانین دارالفنون تشکیلاتی حقینده کی ایضاحاتی»، ش. ۲۲۵، ۲۴ خرداد ۱۳۲۵)
۳۰- وارهایت، ۲۵ مهرماه ۱۳۲۶، به نقل از ۲۱ آذر. چاپ یئری- ۲۰۰۵- جی ایل. ونکوور، ملی حکومتیمیزین معارف ساحه سینده- تدبیرلر و «سیلاحلا اولچولن تورپاق»، علیرضا میانالی)
۳۱- ضیا صدیقی، پروژه تاریخ شفاهی ایران هاروارد، مصاحبه با غلامحسین ساعدی، ج. ۱۱ ص. ۴۳۴. نوار ش. ۱
۳۲- سروان کیومرث صالح خواهرزاده سرلشکر فریدون جم شوهر «شمس» خواهر شاه.
ضمیمه:
کانون نویسندگان ایران: فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبانهای مردم ایران!
روز ۲۱ فوریه از طرف یونسکو به عنوان روز جهانی زبان مادری نامگذاری شدهاست.نامگذاری این روز در کنفرانس عمومی یونسکو در سال ۱۹۹۹ به منظور کمک به تنوع زبانی و فرهنگی انجام شده است.
در سال ۱۹۵۲ دانشجویان دانشگاههای مختلف شهر داکا پایتخت امروزی کشور بنگلادش که در آن زمان پاکستان شرقی نامیده میشد و هنوز مستقل نشده بود، از جمله دانشجویان دانشگاه داکا و دانشکدهٔ پزشکی آن تلاش جهت ملی کردن زبان بنگالی به عنوان دومین زبان پاکستان (در کنار زبان اردو) تظاهرات مسالمتآمیزی در این شهر براه انداختند. به دنبال این حرکت دانشجویان، پلیس به آنها تیراندازی کرده، عدهای از آنها را کشت. بعد از استقلال بنگلادش از پاکستان و به درخواست این کشور، برای نخستینبار سازمان یونسکو در ۱۷ نوامبر سال ۱۹۹۹ روز ۲۱ فوریه را روز جهانی زبان مادری نامید و از سال ۲۰۰۰ این روز در بیشتر کشورها گرامی داشته میشود و برنامههایی در ارتباط با این روز برگزار میگردد.
در ایران نیز برای نخستینبار به مناسبت روز جهانی زبان مادری دوم اسفندماه سال ۸۲ برابر با ۲۱ فوریهٔ سال ۲۰۰۴ میلادی مراسمی در دانشگاه علم و صنعت، توسط دانشجویان ترکزبان دانشگاه تهران برگزار شد.
کانون نویسندگان ایران به مناسبت این روز جهانی که برای بخش های بزرگی از مردم ایران اهمیت خاصی دارد، بیانیه ای منتشر کرده است:
زبان بهمثابهی نظامی از نشانهها و قاموسی از قراردادها برای بیان یا انتقال افکار و عواطف، بیکرانی از اصوات را به تصورات و انگارههای آدمی پیوند میزند و نیرو و کنشیست که درک درست از دیگری در هستی را شکل میدهد.
بهرغم باور رایج، زبان صرفاً ابزاری جهت انتقال معانی و مفاهیم نیست بلکه فراتر و والاتر؛ جهانیست که هستی انسان در آن تجلی مییابد و تعین میپذیرد. هر زبان جهان را بهشکل متفاوت و خاص خود برش میزند و سامان میدهد و گسترهای از معانی و مفاهیم بدیع و رنگارنگ را بهروی انسان میگشاید و این خود بر اهمیت تنوع زبانها میافزاید.
زبان مادری بخشی مهم و انکارناپذیر از هویت و هستی آدمی و خویشتن اوست. انسان، به میانجی زبان مادری به درک و دریافت از خود و مآلاً از دیگران و جهان میرسد لذا ایجاد هرگونه ممنوعیت در مسیر آموزش زبان مادری، در حکم ِ بهزنجیر کشیدن انسان در دنیایی ناشناخته و ناامن است و نیز تعرض به ساحت آگاهی و عواطف اوست. باید دانست که همواره توسل به یک زبان رسمی اجباری، مقولهی زبان مادری را خواهناخواه به شکلی از اشکال ستم ملی و محملی برای تثبیت سلطهی فرهنگی و رواج تکصدایی بدل میکند.
نهسزاست با تنگنظری و تکیه بر وهم ِ تجزیههراسی و جداسری و نیز به بهانهی بسندگی زبان فارسی و با استناد به دستآوردهای تاریخی آن، بر کوس خودبرتربینی و عظمتطلبی کوبید و نائرهی مخاصمت و منازعت افروخت و متوهمانه زوبین ِ مباد بر آسباد زد!
یکی از وجوه بارز تبعیض و شکلی از ستم ملی همانا ستم زبانیست که این خود نه پدیدهای اینزمانی و متاخر است که بهطور سازمانیافته از موالید و مواریث ِ بلافصل ِ حکومت پهلویست و دریغا که تاهماکنون نیز تداوم یافته است. انسان ِ تحت ِ ستم و سلطهی زبان ِ رسمی ِ اجباری، بهطور مداوم درحال برگرداندن ِ خود برای دیگری و نیز ترجمهی دوسویهی معانی و مفاهیم از زبان رسمی به زبان مقصد و بالعکس است که این ترجمان ِ دمادم، از تاب و توان او میکاهد و بر ملالت و فرسودگی ِ ذهن و زبان و نیز بر صعوبت و لکنت در گفتار او میافزاید. هم از این روست که به گواهی آمار، بیشترین میزان بازماندگی از تحصیل درمیان گویشوران به زبانی غیر از زبان رسمی بهچشم میخورد.
اخیراً و در آستانهی روز جهانی زبان مادری، شاهد موج گسترده و فزایندهی بازداشتها در میان فعالان مدنی و فرهنگی و کنشگران حوزهی زبانهای مادری در استانهای مرزی کشور بودهایم. بازداشتهای خشونتآمیز و خودسرانهی شهروندان عرب، ترک، بلوچ و کرد در ماههای اخیر خود گواه روشنیست بر نگاه خصمانه و تقلیلگرایانهی حاکمیت نسبت به فعالان مدنی و فرهنگی در استانهایی که مردمانش به زبانی غیر از زبان رسمی سخن میگویند.
باید افزود که مسئلهی نادیدهانگاری و نقض حق آموزش زبانی غیر از زبان رسمی، معنایی جز نقض بارز حق آزادی اندیشه و بیان و نیز انکار آشکار تنوع فرهنگی در سرزمین نابرابر ما ندارد و حقیقتی تلخ است که این نادیدهانگاریها، تنگنظریها و بگیر و ببندهای هرروزه، در وانفسایی که قامت ِ قاطبهی مردمان این سرزمین تحت فشار انواع ستمهای طبقاتی و تبعیضهای اقتصادی و معیشتی و محرومیتهای فرهنگی و اجتماعی، هرروز بیش از پیش خمود و خمیده میشود؛ بار گرانیست بر دوش خستهی مردمان بیلبخند و رنج مضاعفیست بر انبوه آلام ایشان.
بهجاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علیالعموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبانهای گوناگون در یک سرزمین نبوده و نیست بل این تنوع و تکثر بر غنا و بالندگی هرچهبیشتر زبانها و تعامل و تفاهم میان گویشوران آنها میافزاید که این خود موید و مبین اتحاد و تعامل فرهنگی ِ جهانمحور ِ انسانها، ورای سلطهی سیاسی دولتها و مرزهاست.
کانون نویسندگان ایران روز جهانی زبان مادری را به همهی مردمان ایران و جهان صمیمانه شادباش میگوید و با اتکا و استناد به اصل سوم مندرج در منشور خود؛ “رشد و شکوفایی زبانهای متنوع کشور را از ارکان اعتلای فرهنگی و پیوند و تفاهم مردم ایران میداند و با هرگونه تبعیض و حذف در عرصهی چاپ و نشر و پخش آثار به همهی زبانهای موجود مخالف است” و نیز خواستار رفع هرگونه تحدید، تبعیض، بازداشت و پیگردهای غیرقانونی درخصوص ِ همهی کنشگران مدنی، فرهنگی و فعالان حوزهی زبانهای مادریست.
۳ اسفند ۱۴۰۳
کانون نویسندگان ایران
جهان به کدام سو میرود؟
سیاوش دانشور
میگویند انتخاب ترامپ در همین فاصله کوتاه یک زلزله سیاسی جهانی را ببار آورده است. مفسران رسانه ها و بسیاری از ناظران از عنوان “ترامپیسم” برای توضیح جهتگیریهای سیاسی و اقتصادی دونالد ترامپ استفاده میکنند بدون اینکه توضیح مستدلی برای آن ارائه کنند. بعنوان مثال تاچریسم و ریگانیسم در دهه هشتاد، چهارچوب و خط مشی سر و ته داری از جوانب مختلف سیاسی و اقتصادی و مدل انباشت و آینده ای بود که در دنیای آنروز تصویر میشد. “ترامپیسم” در دوره اول، به طرح سیاستهای پروتکشنیستی و مخالفت سیاستی و تبلیغاتی با ارکان دو حزب حاکم آمریکا و اساساً حرکتی سیاسی برای جلب نیرو بود. “ترامپیسم” در دور دوم، معانی کنکرت تری دارد اما هنوز آن چهارچوب معرفه را ندارد و بیشتر حرکتی سلبی در دنیای سرمایه داری قرن بیست و یکم است که با مصافهای تعیین کننده روبروست.
بحث اصلی این یادداشت جدل برسر ترم ترامپیسم نیست بلکه نیازی است که ترامپ و جناحهای راست افراطی سرمایه را بمیدان فراخوانده است. سیاستهای ترامپ، اگر نه صد در صد، اما اساساً، سیاستهای کلاسیک راست افراطی و جریانات فاشیستی است که مشابه آن در مقاطع مختلف تاریخ قرن بیستم و در دهه های گذشته در اروپا طرح شده و بخشاً اِعمال شده اند. سیاست حزب ماری لوپن و ای اف دی و برلوسکونی و دیگران و یا برگزیت با سیاستهای ترامپ تفاوت جوهری ندارند و قدیمی تر هم هستند، اما هیچکدام با “ایسمی” معنی نشده است. اما در مورد ترامپ و البته با عطف توجه به جایگاه آمریکا در اقتصاد و سیاست جهانی، این عنوان بکار برده میشود. شخصاً براین نظرم در دوره های بحران و بی شکلی و کشمکش جناح های متفرقه بورژوائی، بویژه در مقاطعی که جهان دستخوش یک شیفت سیاسی و تعیین تکلیف مهم است، جناحهای هاردلاینر بورژوازی که اساسا راست افراطی و محافظه کار و میلیتاریست و فاشیست هستند، به نیاز کل طبقه بورژوازی بدل میشوند و محمل و نیروئی در این دوره های انتقالی اند. اینکه در هر دوره ای با چه اسم و پرچم و تشریفاتی جلو صحنه می آیند خیلی مهم نیست، آنچه تعیین کننده است این واقعیت است که در این مقاطع دو گرایش طبقاتی از هر سو، راست افراطی و چپ افراطی، دارای پاسخ هستند و نیروهای میانی و مرکز و خاکستری رنگ باخته اند.
به این معنا، در دوره کنونی، در دنیایی که سوالات بعد از پایان جنگ سرد هنوز مفتوح مانده اند، در جهانی که نیروها و قطبهای جدیدی در سرمایه داری عروج کرده اند، در دنیائی که چهارچوبهای سیاسی، حقوقی، اقتصادی، پولی و مالی، نظامی و ارکانی که جهان بعد از جنگ دوم جهانی روی آن بنا شده بود؛ حتی از نظر بانیان آن بی اعتبار شده اند و نیازمند بازسازی اند، کل این مجموعه و بازتعریف معادلات ژئو استراتژیک و ژئوپلیتیک و نظم جدید جهانی و جایگاه قدرتهای سرمایه داری در آن موضوع جدال است. لذا جنگ و کشمکشها چه در کلیت آن و چه در جبهه ها و قلمروهای مختلف، برسر اینست که سمت و سوی این جهان جدید و چهارچوبهای آن چه فرجامی خواهند یافت. خود ترامپ و امثال وی در کشورهای دیگر، عروج راست افراطی و عقب راندن دیگر نیروهای کلاسیک بورژوازی، محصول این نیازند و درخود معرف زمانه نیستند. بنابراین خلقیات باصطلاح غیرقابل پیش بینی و شخصیت تاجرگونه ترامپ توضیح دهنده واقعی این خط نیست، بلکه نیازهای بورژوازی امروز و سوالات محوریش توضیح دهنده فلسفه وجودی ترامپ و رشد جریانات مشابه در اروپای قاره است. تاریخ بار دیگر تکرار میشود؛ دمکراسی و پارلمان قابله فاشیسم است. در جائی که مهد دمکراسی فاشیسم میزاید، معلوم نیست دمکراتهای “جهان سومی” دنبال کدام دمکراسی هستند؟ در جائی که “بی بی” نتانیاهو و “عمو” ترامپ، آیدول دمکراتهای “وطنی” است، دیگر صحبت از “دمکراسی و حقوق بشر” تنها یک حقه بازی سیاسی نیست، بلکه اعلام تعلق صریح و بی پروا به یک کمپ دست راستی فاشیست در مقیاس جهانی در مقابل کارگر و کمونیسم است.
از پروتکشنیسم تا مرکانتلیسم
سیاستهای اقتصادی ترامپ، بستن عوارض و تعرفه به واردات با جهتگیری “مَگا” و حمایت از تولید داخلی در آمریکا و تقابل با چهارچوبهای هزینه بردار جهانی که گلوبالیستها مدافع آنند، با چهارچوبهای پروتکشنیسم و ناسیونالیسم اقتصادی تباین دارد. موارد اخیر راجع به وضع تعرفه ٢٥ درصدی بر فولاد و آلومینیوم وارداتی از کانادا، مکزیک، چین و چند کشور دیگر، با سیاستهای بازار آزاد و تجارت آزاد و پیمانهای مترتب براین روند در تقابل قرار دارد. اینجا، برخلاف سیاستهای اقتصادی موسوم به “درهای باز”، پروتکشنیسم به معنای محدود کردن واردات و حمایت از صنایع داخلی از طریق موانع تجاری مانند تعرفهها و محدودیتهای غیرتعرفهای است. اعمال تعرفه تجاری بر واردات در دور اول ریاست جمهوری ترامپ، در برابر چین در مارس ۲۰۱۸ و وضع تعرفه ۲۵ درصدی بر واردات فولاد و ۱۰ درصدی بر واردات آلومینیوم بود. در ماههای بعد همانسال، تعرفه بر واردات ماشین آلات صنعتی و تجهیزات الکترونیک نیز به ۲۵ درصد افزایش یافت و حدود ۳۴ میلیارد دلار از کل واردات از چین را شامل میشد. این اقدامات جنگ تجاری بین چین و امریکا را تشدید کرد و چین نیز به اقدامات مشابه روی آورد. هدف این جنگ تجاری رسیدن به تراز و بالانسی در تجارت بود که همواره و طی سالهای طولانی به ضرر آمریکا بود. این سیاست ترامپ شامل واردات کالاها از همه کشورها با درصدهای مختلف میشد اما از آنجا که چین بالاترین سهم را دارد، تعرفه ها بر کالاهای وارداتی از چین با ارزشی بالاتر از ۲۰۰ میلیارد دلار را شامل میشد که از ١٠ درصد تا ٢٥ درصد اعمال میشد. نهایتاً این جنگ تجاری به توافقنامه ای منجر شد که سهم چین از اختلاف تراز تجاری را بدرجه ای جبران کند و چین متعهد شد طی دو سال یعنی سالهای ۲۰۲۰ – ۲۰۲۱ در قیاس با سال ۲۰۱۷ حدود ۲۰۰ میلیارد دلار کالاهای آمریکایی خریداری کند. هدف ترامپ از اعمال تعرفههای سنگین بر واردات از کشورهایی مانند چین، اتحادیه اروپا و مکزیک، بهبود تراز تجاری آمریکا و کاهش وابستگی به تولیدات خارجی بود. ترامپ مرتباً میگفت که از این طریق میتواند اشتغال در داخل کشور را افزایش دهد و تولید داخلی را تقویت کند. این فشرده سیاست پروتکشنیستی ترامپ در دور اول بود که اینبار نیز ادامه دارد و در صدر اخبار است.
با اینحال این سیاستها آنطور که ترامپ عنوان میکرد نتیجه ندادند. تاثیرات سیاست اعمال تعرفه های تجاری اولا، افزایش هزینه های تولید در داخل آمریکا، بیکارسازیهای متعاقب آن، همینطور افزایش هزینه مصرف کنندگان و مشخصا اعمال فشار به طبقه کارگر آمریکا بود. تولیدکنندگان برای تولید نیازمند واردات کالاهای خارجی بودند و اعمال تعرفه ها هزینه ها را بشدت بالا برد و بسیاری توان ادامه نداشتند و مراکز بسیاری بسته شد و کارگران بیکار شدند. مصرف کننده نیز با هزینه بیشتری باید کالای مورد نیاز را خریداری میکرد. ثانیا، سیاست تلافی جویانه کشورهای رقیب و وضع تعرفه روی کالاهای آمریکائی به تشدید جنگ تجاری، افزایش تنشهای سیاسی و سردی روابط منجر شد. ثالثا، اختلالی در زنجیره تامین کالا در سطح جهانی بوجود آمد. در جهانی که یک کالا در بیش از بیست کشور باید تهیه شود و بدست مصرف کننده در بازارها برسد، این سیاستها روند تولید و توزیع و نرخ کالاها و وضع بازارها را آشفته کرد و وضعیت پیچیده ای بوجود آورد.
در حقیقت پروتکشنیسم ترامپ، ناسیونالیسم اقتصادی و انزواگرایانه در عصر جهانی شدن و بازار جهانی، وصله ناجور بود و نمیتوانست در دراز مدت مانند یک مدل انباشت عمل کند و حتی به اهداف مورد نظر ترامپ برسد. این روش بیشتر نوعی رجعت به سیاستهای اقتصادی مرکانتلیستی بود. مرکانتلیسم قرنها پیش در اروپا رواج داشت و خط مشی اقتصادی مبتنی بر صادرات بیشتر است. بر اساس این خط مشی، کشورهای با اقتصاد قویتر اروپا تلاش داشتند با محدود کردن واردات و افزایش صادرات، منابع اقتصادی بیشتری را بدست آورند. سیاستهای اقتصادی تاکنونی ترامپ، یعنی اعمال تعرفه ها بر واردات و ادعای حمایت از تولیدات داخلی، بویژه از آن جهت که مرکانتلیسم نیز بر حفظ تراز تجاری مثبت و اعمال موانع تجاری برای حمایت از صنایع داخلی تأکید دارد، بیشتر به نسخه ای خاص از مرکانتلیسم شباهت داد که در آن سیاستهای تجاری بیشتر بر اساس منافع آمریکا و با تمرکز بر “آمریکا اول” شکل گرفته است. بطور خلاصه، سیاستهای اقتصادی ترامپ ملغمه ای از مرکانتلیسم و پروتکشنیسم با تکیه به قلدری میلیتاریستی و استفاده از ابزارها و نهادهای اقتصادی است که امروز هنوز در دست آمریکا است. هدف فوری و محدود این سیاستها ایجاد مزیتهای تجاری برای آمریکا و مقابله با آنچه که او به عنوان “نابرابریهای تجاری” و “هزینه های اضافی” آمریکا مینامد، است. اما اشتباه است که همین جنبه محدود را در نظر گرفت و نقش ابزاری این سیاستها در خدمت اهداف استراتژیک تر و همینطور تناقض این سیاستها با منافع سرمایه آمریکائی در بازار جهانی را از نظر دور داشت.
بررسی چند تناقض
وضع تعرفه ها در همان آمریکا بلافاصله با بیکاری و گرانی برای بخش عمده ای و البته سود کلان برای عده قلیلی منجر خواهد شد. اما تناقضات یکی بعد از دیگری بیرون میزنند:
اول، چگونه آمریکا که سرمایه گذاریهای عظیمی در شرکتهای بینالمللی و بازار جهانی دارد، در عصر حاکمیت کورپوریشن ها، میتواند سیاستهای پروتکشنیستی را در پیش گیرد؟ آمریکا با حضور گسترده در بازارهای جهانی با شرکتهای چند ملیتی بزرگ مانند اپل، مایکروسافت، آمازون و … بهره میبرد. این شرکتها نه تنها در داخل آمریکا بلکه در کره خاکی با انواع شرکتهای زیر مجموعه عملیاتهای گستردهای دارند. بسیاری از این شرکتها با استفاده از زنجیره های تأمین جهانی و از طریق تولید در کشورهای کم هزینه تر، سودهای عظیمی کسب میکنند. سیاستهای ترامپ، به ویژه تعرفهها و محدودیتها، برای این شرکتها و بسیاری از غولهای نفتی و صنایع دیگر، مسئله جدی درست میکند که کمترین آن افزایش هزینههای تولید کالاها و اختلال در زنجیره تأمین مواجه میشوند.
دوم، سیاستهای ترامپ براین تاکید دارد که شرکتهای آمریکایی باید عمدتا در داخل کشور کار و تولید کنند. این در حالی است که شرکتهای بزرگ آمریکایی، بخش بزرگی از تولیدات خود را در خارج از کشور انجام میدهند. چین به “کارگاه جهان” و بهشت این شرکتها بدل شده است. هند و بنگلادش محل تولید کالاهای مزن های بین المللی پوشاک اند. به همین دلیل، سیاستهای ترامپ به ضرر این شرکتها تمام میشود و آنها مجبور میشوند با هزینههای بیشتر تولید کنند یا واردات بیشتری از کشورهای دیگر با تعرفههای بالاتر داشته باشند.
سوم، سیاستهای ترامپ مثل پارزایت در ارکستر اقتصاد جهانی است. ناسیونالیسم اقتصادی و پروتکشنیسم در دنیائی که بسیاری از شرکتها در سطح جهانی به دنبال گسترش بازارهای جدید و استفاده از امکان کاهش هزینههای تولید در کشورهای حوزه کار ارزان هستند، مثل پارازیت عمل میکند. از یک سو، شرکتهای آمریکایی نیاز دارند که به بازار جهانی دسترسی داشته باشند و از سوی دیگر، ترامپ سعی در تقویت تولیدات داخلی و کاهش وابستگی به کشورهای دیگر دارد. ایجاد تعادلی بین ایندو ساده نیست.
چهارم، بالاخره آمریکا مستقل از این سیاستها، میخواهد دوباره رئیس و کلانتر دنیا بشود و دستکم بمثابه یک ابرقدرت عمل کند. این یعنی آمریکا باید به عنوان بزرگترین اقتصاد دنیا و یک بازیگر مهم در نظام جهانی همچنان در بسیاری از صنایع جلوی صف باشد. سیاستهای ترامپ با مشکلاتی که ایجاد میکند بیشتر به انزوای آمریکا کمک میکند تا مطرح کردن آن بمثابه یک قدرت مهم جهانی. ترامپ البته فقط متکی به سیاست پروتکشنیسم و نسخه جدید مرکانتلیسم نیست، او به ارتش و نهادهای مالی و پولی و حقوقی نیز متکی است و اساسا به توسعه طلبی امپریالیستی و نابود کردن پیمانهائی که با شرکای سابق دارد و معامله با رقبای قدرتمند. لذا ادامه سیاستهای پروتکشنیستی در بلندمدت بویژه در دنیای کنونی که جهانی سازی، فناوریهای نوین و شبکههای تأمین جهانی بسیار گسترده شدهاند، ممکن نیست. تناقض بین پروتکشنیسم ترامپ و نیاز به بازار جهانی ممکن است تا حدی با تغییرات در سیاستهای اقتصادی آمریکا یا تعاملات جدید تجاری جهانی حل شود. اما از آنجا اقتصاد جهانی به شدت به هم پیوسته است و آمریکا نمیتواند بطور کامل از آن جدا شود، لذا ارزش مصرف سیاستهای پروتکشنیستی نهایتا و در بهترین حالت نوعی ایجاد تراز تجاری مثبت خواهد بود تا از این منظر به ادعای بهبود اقتصاد داخلی تحقق بخشد. و بالاخره ایجاد تراز تجاری مثبت، تناقض این سیاست با ماهیت سرمایه داری امروز را حل نمیکند.
پروتکشنیسم ترامپ، مدل انباشت یا ابزار فشار؟
از دهه هشتاد و بویژه بعد از سقوط بلوک شرق، بازار آزاد و جهانی سازی، دولت کوچک و خصوصی سازی، انجیل سرمایه داران بوده است. مدل اقتصادی که انباشت سرمایه عموماً از طریق آن صورت میگرفت و دولت در این میان کارگزار و حامی و حتی موتور این روند بوده است. ترامپ علیه این مدل اقتصادی و مدل انباشت سرمایه است. این یکی از جنبههای پیچیده سیاست پروتکشنیسم است که بدنبال حمایت از صنایع داخلی و تقویت تولید داخلی است و در موارد مختلفی با مدل جهانی شدن، بازار آزاد و جریان آزاد سرمایه در تناقض قرار میگیرد.
مدل بازار آزاد و جهانیشدن براین فرض استوار است که بازارهای آزاد و کاهش محدودیتهای تجاری میتوانند منجر به رشد اقتصادی جهانی شوند. در این سیستم ادعا میشود؛ جریان آزاد کالاها، خدمات و سرمایهها از یک طرف به ایجاد کارایی بیشتر، کاهش هزینهها و بهبود رفاه عمومی میانجامد. اگرچه بسیاری از کشورها و شرکتهای بزرگ از این مدل سود میبرند، اما شکافهای اقتصادی و طبقاتی عظیم و نابرابریهای گستردهای را به دنبال داشته است. در مدل پروتکشنیستی، هدف این است که صنایع داخلی تحت حمایت قرار گیرند و سرمایه به داخل کشور هدایت شود تا به تولید و اشتغال داخلی کمک کند. در این مدل، بجای اینکه سرمایه به سمت تولیدات ارزانتر در خارج از کشور هدایت شود، دولت سعی میکند سرمایهها را در داخل کشور نگه دارد تا “منافع اقتصادی ملی” حفظ شود. این دو مدل به طور طبیعی در تضاد هستند. در حالی که مدل موسوم به “نئولیبرالی” بر جهانی شدن و آزادسازی بازارها تأکید دارد، مدل پروتکشنیستی بدنبال حفاظت از صنایع داخلی و کاهش وابستگی به بازارهای جهانی است. در دنیای امروز اگر آمریکا تصمیم بگیرد که به طور کامل از مدل بازار آزادی دست بکشد و به سمت سیاستهای پروتکشنیستی برود، نیازمند ایجاد تغییرات گسترده در نحوه مدیریت اقتصاد جهانی و بازتعریف رابطه بین کشورها است.
در واقعیت اما پروتکشنیسم ترامپ جدا از اهداف کوتاه مدت و ایجاد تراز تجاری مثبت با کشورها، در بلند مدت هدفش را چهارچوبی جدید در جهانی شدن و ایجاد تعادلی بنفع آمریکا در قطب بندی جدید جهان قرار داده است. جنگ تجاری جدید و تاثیر آن بر فتح بازارها و تغییرات ژئوپولیتیک، یک نقطه کلیدی در سیاستهای ترامپ است. در حقیقت، جنگ تجاری که ترامپ به راه انداخته است، بیش از آنکه یک رقابت صرف اقتصادی باشد، در راستای ایجاد یک جهان چند قطبی و تقویت قدرت آمریکا از طریق بازتعریف مناسبات تجاری و ژئوپولیتیک است.
شولتز و مکرون و اروپائی ها شکوه میکنند که ترامپ قوانین را در نظر نمیگیرد، همان شکوه ای که دیروز در مورد پوتین بروز میدادند. آنها هنوز در گذشته زندگی میکنند و هنوز نمیدانند ترامپ آن قوانین را نه در آمریکا و نه در جهان قبول ندارد و اتفاقا یک وجه جنگ و نبرد بر علیه تغییر همین قوانین است. وقتی میگوییم دنیای بعد از جنگ دوم و ساختارهایش بی اعتبار شدند، سخن برسر اینست که نبرد جاری برسر بازتعریف تمامیت آن است و نه رعایت قانونی که از نظر بانیانش مردود اعلام شده است.
جنگ تجاری ابزار تغییر نظم جهانی
ترامپ با هدف بازسازی نظم جهانی تجاری و بازگشت قدرت اقتصادی آمریکا به صحنه جهانی، سیاستهای پروتکشنیستی و تعرفهها را بعنوان ابزاری برای فشار به کشورهای بزرگ، بهویژه چین و اتحادیه اروپا، بکار گرفت. این سیاستها بطور غیرمستقیم منجر به تغییرات ژئوپولیتیک نیز میشود. چرا که وقتی یک کشور بطور عمده با هدف تقویت قدرت داخلی و افزایش اشتغال در داخل، بخصوص در صنایع خاص خود، تعرفهها را اعمال میکند، این اقدام میتواند زنجیرههای تأمین جهانی را تحت تأثیر قرار دهد و موجب تغییر در روابط اقتصادی و سیاسی بین کشورها شود. ترامپ به این ترتیب سعی داشت تا نظم جهانی تجارت آزاد که پس از جنگ جهانی دوم و بویژه از زمان تأسیس سازمان تجارت جهانی (WTO) شکل گرفته بود، تحت فشار قرار دهد. این فشارها در نهایت به پیمانهای جدید تجاری، توافقات دوجانبه و مذاکرات جدید در سطح بینالمللی میانجامید که فی الحال در جریان است. ترامپ با اعمال تعرفه های سنگین بر واردات کالاهایی چون فولاد و آلومینیوم از چین، به دنبال اعمال فشار بر رقبای تجاری بود تا در نهایت چین را به توافقات تجاری جدید وادار کند. اما مسئله اصلی این است که این سیاستها میتوانند منجر به افت تقاضا در بازارهای جهانی و بویژه کاهش دسترسی آمریکا به بازارهای خارجی شوند. برای فتح بازارها در چنین جهانی، شما به چیزی بیشتر از سیاستهای تعرفهای نیاز دارید. برای مثال، رقابت در نوآوری فناوری، ارتباطات جدید اقتصادی، سرمایهگذاری در زیرساختها در سطح جهانی از جمله عواملی هستند که در نهایت به شما امکان میدهند تا بازارهای جدید را بطور واقعی فتح کنید.
جهان چند قطبی
سیاستهای ترامپ در زمینه بازسازی قدرت آمریکا در صحنه جهانی و تقویت موضع آمریکا در مقابل چین و اتحادیه اروپا، در نهایت به یک هدف ژئوپولیتیکی و استراتژیک میانجامید که آن هم چند قطبی کردن جهان بود. اما چند قطبی شدن جهان به معنای چیزی بیشتر از تنها یک تغییر در توازن قدرت اقتصادی است. در واقع، جهان چند قطبی نه فقط یک بازتوزیع قدرت اقتصادی، بلکه بازتعریف نظامهای تجاری، سیاسی، مالی و نظامی جهانی است. در نهایت، جنگ تجاری ترامپ بیشتر بهعنوان ابزاری برای ایجاد فشار اقتصادی و ژئوپولیتیک بکار میرود تا اینکه به هدفی واضح برای فتح بازارها و رسیدن به نظم جهانی جدید منتهی شود. جهان چند قطبی و “مَگا” که ترامپ به دنبال آن بود، در حالی که میتواند به چالشهای جدی برای نظم جهانی فعلی منجر شود، به همین اندازه با پیچیدگیها و چالشهای داخلی و جهانی نیز روبهرو خواهد بود.
و بالاخره اتحادیه اروپا در بحران و دگرگونی است و روسیه نقش جدیدی بازی میکند. بریکس (BRICS) شامل پنج کشور بزرگ و در حال توسعه (برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی) است که بهطور فزایندهای به عنوان یک ائتلاف مخالف نظم اقتصادی جهانی تحت سلطه ایالات متحده و غرب ظاهر شدهاند. این کشورها در تلاشاند تا یک نظام اقتصادی جدید مبتنی بر چند جانبه گرایی و کاهش وابستگی به دلار آمریکا ایجاد کنند.
در شرایط کنونی، نظم پس از جنگ جهانی دوم که به رهبری آمریکا و اتحادیه اروپا شکل گرفته بود، بطور فزایندهای در حال تغییر و تحول است. اتحادیه اروپا با چالشهای داخلی و اختلافات استراتژیک با آمریکا مواجه است. روسیه و چین بطور فزایندهای در حال شکل دهی به نظم جدید جهانی هستند و کشورهای بریکس در تلاش برای گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی خود در جهان هستند. بنابراین، غرب سابق بهعنوان یک قدرت واحد در حال اضمحلال است و جای خود را به یک جهان چند قطبی میدهد که در آن قدرتها و بلوکهای مختلف نقش مهمتری ایفا خواهند کرد.
٢٠ فوریه ٢٠٢٥