سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی
تلاش این نوشتار، دفاع از سوسیالیسم پرولتری و نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم» جعلی بولیواریستی و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» چاوزی است.
«پرولتاریای پایتخت که شاهدِ ناتوانی ها و خیانتهای طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن که آنان با به دستگرفتن زمام امور، کشور را از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است… پرولتاریا دریافت که وظیفهی اجتناب ناپذیر و حقِ مطلقِ اوست که سرنوشتِ خویش را خود به دستگیرد و با تملکِ قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»[ ]
بیانیه کموناردها در اعلام نخستین انقلاب کارگری و برپایی کمون پاریس، در سال 1871، مانیفست طبقه کارگر برای آغاز سوسیالیسم پرولتری است. کمون، با این اعلام و آموزش ها و آزمون های درخشان اش، از جمله ثابت کرد که بین«سوسیالیسم یا بربریت»، راه سومی در میان نیست. با کمون است که «رفرم یا انقلابِ» روزا لوکزامبورگ در نقد برنشتاین آفریده می شود. پدر رویزیونیسم، «رفرم» را به سان هدف به کارگران القاء می کند؛ تا کمونیسم، به دست فراموشی سپرده شود. در برابر، لنین، در دفاع از انقلاب و افشای رویزیونیسم و اپورتونیسم برنشتاین، کائوتسکی و سوسیال دمکراتهای رنگارنگ، دستاوردهای ارزنده و آموزنده ای آفریده است.
برای سوسيال دمكراسى، رفرم و دگرگونی تدریجی و خودبخودی، هدف نهایی است و دیگر هیچ. آنان، «سوسیالیسم» خویش را نزدِ رفرمیسم به گرو می گذارند؛ رفرم هدف می شود و سوسیالیسم در چرخه ی بازتولیدِ رفرمیسم و داد و ستدهای بورژوایی در محاق پارلمانتاریسم به اسارت گرفته می شود. برمبنای دیدگاه روزای کمونیست، رفرم، وسيله است و انقلاب اجتماعى، هدف! انقلاب در گرو رفرم نمی ماند؛ رفرم به سان راه کار، اقداماتی جانبی و جزیی است و پیش شرط هیچ گام انقلابی برای پرولتاریا نیست، و پذیرش رفرم اگر در برابر افق سوسیالیسم انقلابی سایه افکند، خواه و ناخواه پرده ی ساتری بر ماهیت آن خواهد بود.
سوسیالیسم، طرح و برنامه از پیش تعّین یافتهای نیست. این بیان انگلس و مارکس است. در هیچ نوشته ترجمه شده ی تا کنونی، دست کم به زبان فارسی از مارکس و انگلس، با آنکه مهمترین پایههای دانش مبارزه طبقاتی را با خود دارند، و نیز بررسیهایی که از پژوهشگران فلسفه پرولتاریایی در بازخوانی ماتریالیسم دیالکتیک انجام گرفته، تبیین کاملی از سوسیالیسم و ساختار سوسیالیستی جامعه نیامده است. اما سوسیالیسم مورد نظر مارکس و انگلس را می توان از مانیفست کمونیست، نقد برنامه گوتا، آنتی دورینگ، جنگ داخلی در فرانسه و نیز از دولت و انقلاب لنین، دریافت. به بیان مارکس در نقد برنامه گوتا:
«ولی به رغم تفاوتهای موجود، در شکل دولتهای جوامع مختلف، وجه اشتراکی نیز میان آنان وجود دارد و آن وجهمشترک این است که همگی بر بنیاد جوامع بورژوایی جدیدی استوارند که البته در یکی سرمایه داری بیشتر و در دیگری کمتر رشد یافته است. به این خاطر، این دولتها در عین حال در برخی ویژگیهای عمده خود مشترک اند.»
مارکس و انگلس به برنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری لاسال، گوهر نقد مینشانند و هشدار می دهند که آنان را به این برنامه، کاری نیست که:
«این برنامه، حاوی چیزی سوای اوراد دمکراتیک شناخته شده کهنهای چون حق رأی همگانی، و ارتش مردمی نیست که در واقع طنین مجدد خواستهای حزب مردم و اتحاد برای صلح و آزادی بورژاهاست. اگر در تشریح این خواستها، اغراقهای ناروا نگردد، آنگاه باید اذعان کرد که همهی آنها امروزه تحقق یافتهاند.» [ ]
پنداربافان به سوسیالیسم «مُثُلی»، با برداشت از دنیای ماورائی افلاتون، گویی «مادر سوسیالیسم» پیشینی را فرود میآورند تا هرآینه به دلخواه خویش، در قالب از پیش موجودی، قالب ریزند. سوسیالیسم، مُثُلِ هستی مند در جهان بالا نیست تا همانند «مادر مُثُلی» گوستاو یونگ، در مادران بسیار و سمبولهایش، به گونه ها و نحله های گوناگون تجسم یابد. سوسیالیسم انقلابی، دریافتِ پیشینی،a propri ، امانوئل کانتی نیز نیست. سوسیالیسم، پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیکی بر گرفته است؛ اما، شناخت «ما بعدی»، posterior، از محک تجربه و آزمون گذشته و به دست آمده نیز نیست. سوسیالیسم، از دیالکیتک نفی نفی می گذرد. نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، به سنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید.
این-همانی نمایندن انواع سوسیالیسمها، تنها، و با برداشت از این پارهی بیان مارکس، میتوان «رأی به مطلوب» را برگزید و حتی نتیجه ضد مارکسی و ضد کارگری از آن گرفت. تنها به یک شرط، آن نیز منوط به حذف تکلمه و نتیجهگیری مارکس است. او، این فرایند گذار را بی واسطه، فازی بدون گسست از کمونیسم می شمارد:
«بین جامعه سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی دوران گذار انقلابی اولی به دومی وجود دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد.»[ ]
مارکس در نقد برنامه گوتا اعلام می دارد:
«می خواستم با بررسی مفصل مفاهیمی همچون «حاصل کار بدون کم و کاست» و نیز «حقوق مساوی» و «توزیع عادلانه» نشان دهم که کوششی که از طرفی نظریاتی که در دوره ای خاص معنای معینی داشته ولی امروزه منسوخ و به اراجیف لفظی مبدل شده است، بر حزب تحمیل کند و از طرف دیگر جهان بینی واقع بینانه ای را که به قیمت گزاف در حزب پایه گذاری شده و قوام گرفته است، با توسل به هجویات ایدئولوژیک دیگری، مثل حق و امثال اینها که در میان دمکرات ها و سوسیالیست های فرانسوی رایج است، منصرف سازد. این کوشش، سرشتی جنایت کارانه خواهد داشت.»[ ]
به راستی چرا در پی گذشت بیش از یک سده ونیم بار دیگر، با این همه آشکارگی ماهیت و مناسبات سرمایه داری، در اوج بحران و ورشکستگی این مناسبات مبتنی بر شیوه ی تولید کالایی، نه شیوه تولید که شیوه توزیع را مبنا قرار داده و از تولید و مناسبات حاکم، مستقل قلمدادش می کنند! و توزیع کلیسایی و رابین هودی را از آن مناسبات، منتزع نموده واقدامات سوسیالیستی می نامندش!
سوسیالیسم نه ایدئولوژی است و نه فلسفه، بلکه مبنای فرایندی است فرارونده و گذرا. نقد و سنتز اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مناسبات طبقاتی سرمایه داری است. این دوران گذار، بی درنگ در پی انقلاب پرولتری، اعلام و جایگزین سرمایهداری میشود. کارگران سازمان یافته و برخوردار از آگاهی و دانش مبارزه طبقاتی خویش، با برقراری دیکتاتوری طبقاتی و نه حزبی و پارلمانتاریسم ائتلاف احزاب، بلکه، با پشتوانهی نه- دولتی در ساختار ترازکمون، بالنده و پوینده به سوی رهایی انسان، به کمونیسم فرا میروید. طبقه کارگر، زمانی می تواند فرهنگ و فلسفه خویش را بیان کند و آگاهی طبقاتی خویش را مادیت بخشد که بهسان پرولتاریای خودآگاه و همبسته، از اسارت حکومت و مناسبات طبقاتی بورژوایی رهایی یافته و امکان نفی فلسفه و طبقه خویش را با گذر از فرایند سوسیالیسم، در کمونیسم به کف آرد.
حکومت
حکومت، در نظام سیاسی طبقاتی، به بیان مارکس: « در زیر نظارت پارلمان، یعنی نظارت مستقیم طبقات دارا،…»[ ] از این دیدگاه و از منظر تبیینهای مارکسی، در بولیوی، ونزوئلا، نیکاراگوئه و حتی کوبا، قدرت سیاسی برابر نهاد چه نوع حکومتی است! می توان «خلقی»اشان نامید؛ یا پوپولیسم، هرچه هست، هیچ خویشاوندی با سوسیالیسم انقلابی ندارند. از آنجا که فاقد چنین ماهیتی هستند، بنابراین، برابر نهادِ حکومتِ بورژوایی نیز نیستند. به این برهان که، حکومت، تنها به پارهای از اقدامات محدود نمی باشد. تفاوت حکومت، با دولت که تنها پارهای از حکومت است، در همین بیان مارکسی بستر گرفته است.
آیا در ونزوئلا و بولیوی، قانون اساسی، پارلمان، ارگانهای حکومتی، و بیش و پیش از همه مالکیت بر ابزار تولید، قوانین ارزش، مبادله، توزیع، کنترل و برنامه ریزی تولید، هدف و انگیزه تولید، نقش طبقه کارگر در سرنوشت خویش، سیاست خارجی و سیاستهای داخلی مناسبات اقتصادی حاکم، ووو، مناسبات و نهادهای بورژواییاند یا سوسیالیستی!؟ آشکار است که این مناسبات، نه تنها سوسیالیستی نیستند، بل که در برابر سوسیالیسم کارگری قرار گرفته اند. هرچند سوسیالیسم خود را همانند بسیاری از سوسیال دمکراتهای رنگارنگ و همگی بورژوایی، «سوسیالیسم سده بیست و یکمی» بنامند.
به بیان مارکس و انگلس، به راستی:
«هر شیوه توزیع وسایل مصرفی خود حاصل نحوه ی توزیع در شرایط تولیدی است و این شیوه توزیع، خود وجه مشخص شیوه ی تولیدی جامعه است. برای مثال تولید نظام سرمایه داری بر این پایه استوار است که شرایط مادی تولید به شکل زمین و سرمایه در تملک غیرکارگران قرار داشته است. در حالی که توده ها، تنها مالک شرایط انسانی تولیدی، یا به عبارت دیگر نیروی کار می باشند. از این شیوه توزیع عناصر گوناگون، خودبخود، شیوه ی توزیع فعلی وسایل مصرفی حاصل می آید. در مقابل، اگر شرایط مادی تولید در مالکیت اشتراکی کارگران قرار داشت، آنگاه برای توزیع وسایل مصرفی نیز شیوه های متفاوت پدیدار می شد. سوسیالیسم مبتذل و همینطور بخشی از پیروان دمکراسی به سیاق اقتصاد دانان بورژوازی، شیوه ی توزیع را مستقل از شیوه ی تولید مورد تأمل و بررسی قرار می دهند و در نتیجه، شیوه توزیع را محور اصلی سوسیالیسم قلمداد می کنند. ولی چرا باید بعد اینکه مدت ها از روشن شدن رابطه ی واقعی (بین شیوه توزیع و تولید) می گذرد، گامی به عقب برداریم!» [ ]
اقدامات سوسیالیستی را تنها می توان در پرتو و به پشتوانهی خود- حکومتی کارگران آغاز کرد؛ که برآمده از مبارزه طبقاتی تولید کننده گان بر ضد طبقه سرمایه دار، این مالکان بر ابزار تولید، باشد. این اقدامات سوسیالیستی، با دستیابی به قدرت سیاسی، موقعیتی است که رهایی اقتصادی سیاسی کار از اسارت سرمایه را ممکن می گرداند. به بیان مارکس:
«بدون این شرطِ آخری، پدید آوردن چیزی به نام قانون اساسیِ کمونی، جز (دست) به امری ناممکن زدن و ادا درآوردن نمیتوانست باشد.»[ ]
در تمامی نوشتارهای موجود دانش مبارزه طبقاتی، اقدامات خودرهایی و سوسیالیستی طبقه کارگر، همگی مشروط به اصل دستیابی طبقه کارگر به قدرت سیاسی شمرده می شود؛ و گرنه هر اقدام نیکوکارانه کلیسایی و کمیتههای امداد امامی، صندوقهای صدقه، ارتش رستگاری مسیحیون، کمونهای بدوی، کمونهای سدههای میانه، آبشینها در روسیه تزاری، و کشتها و خرده جوامع اشتراکی در هندوستان امروزی، و آمازون و اقدامات مزدکیان و بابک سرخ جامه و آموزشهای باب و زن پیشرو، قرةالعین (زرین تاج) را با آن همه اقدام، و باورهای اومانیستی را باید اقدامات سوسیالیستی نامید. بدین گونه، تمامی اقدامات نامبرده ی تا کنونی بشر را باید به تاریخ سوسیالیسم و سوسیالیسم را به کمون های بدوی پیوند زد و سوسیالیستی اشان نامید.
اگر مارکس و انگلس سوسیالیسم را شکل معینی از مناسبات اجتماعی آینده میشمارند که ریشه در مبارزه¬ی طبقاتی جاری دارد، ریشه را تا هر بدویت و ابتذالی نمیکشانند. بیان مارکسی از سوسیالیسم، به معنای این نیست که هر نوع سوسیالیسمی را شکل تکاملی آن سوسیالیسم کارگری و آن مناسبات آینده ی مورد نظر مارکس و انگلس بدانیم و بنامیم. درک نادرستِ این همانی، به همان گونه که به تعبیر دُمّل همیشه چرکین چپ ارتجاعی ایران[ ]، سوء استفاده از مانیفست کمونیست است که «هر مبارزه طبقاتی هم خود یک مبارزه سیاسی است»، پس هر اتحادیه زرد و تشکل صنفی کارگری را به نام مارکس می توان سوسیالیستی جای زد. اما «چپ ناسیونال- پوپولیست»، بقیه استدلال مانیفست را حذف می کند، تا نتیجه دلخواه طبقاتی خویش را از آن به دست دهد.
«رشد مداوم وسایل ارتباط (بخوان از جمله، گلوبالیسم شبکه های اینترتی) که محصول صنایع بزرگ است و کارگران نواحی گوناگون را به یکدیگر مربوط می سازد، در این امر به وی مساعدت مینماید. تنها این رابطه لازم است تا تمام کانونهای مبارزه را که در همه جا دارای خصلت واحد است به صورت یک مبارزه طبقاتی و ملی متمرکز سازد. هر مبارزه طبقاتی هم خود، یک مبارزه سیاسی است…»[ ]
رفرمیست ها، مبانی و پایه استدلال مارکس را سانسور و تنها جمله پایانی را به سود خویش مصادره می کنند.
هر سازمان یابی طبقاتی کارگری برای آنکه کارگران را به طبقه تبدیل کند، و آنان را از طبقه درخود، به پرولتاریای برای خود، دگرگون سازد، باید بر این افق راستا یابد تا به سوی سازمان یابی سیاسی- طبقاتی و به بیان مارکس و انگلس «این تشکل پرولتاریا به شکل طبقه و سرانجام حزب سیاسی…» برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی رهنمون و پشتوانه گیرد. برای دستیابی به اقدامات سوسیالیستی و آن سوسیالیسم:
«مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ مضمون، ملی نباشد از لحاظ شکل و صورت ملی است. پرولتاریای هر کشوری طبیعتاً در ابتدای امر باید کار را با بورژوازی کشور خود یکسره نماید.» [ ]
گویی که این بیان مانیفست کمونیست، بر شرایط کنونی کشورهای سرمایه داری پیرامونی همانند ونزوئلا، ایران، بولیوی و… نوشته شده است. هرگونه این همانی نمایی، به جای آنکه طبقه کارگر را آگاه سازد که هراقدام سوسیالیستی باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را آماج قرار دهد، ضد سوسیالیسم است. از سوی دیگر، آموزش این واقعیت که طبقه کارگر، تنها با دستیابی به قدرت سیاسی و لغو کار مزدوّری است که سوسیالیسم را پایه گذاری می کند.
این آغازگاه، به بیان مانیفست، در شکل و نه محتوا در نخستین گام، جنبه ی «ملی» و در سرشت انترناسیونالیستی دارد. انترناسیونالیسم این مبارزه طبقاتی پرولتاریا، اکنون بسا فراتر از برهه ی پیشا جهانی شدن سرمایه داری است و جنبه «درون مرزی»، را می توان گفت در برهه ی گلوبالیزاسیون هزاره سوم، دیگر چندان جایی برای ابراز نمی یابد. هرگونه برداشتی جز این، به بقای بورژوازی و مناسبات استثمارگرانه کالایی راه میبرد. این تنها یک جنبه از چالشهای سوسیالیستیاست.
رفرمیسم
اصلاح طلبی، پوششی است برای دفاع از بورژوازی «خودی». در چنین پوششی، اصلاحات حکومتی، همان ترویجها وتبلیغهای دمل های چرکین چپ ارتجاعی در ایران و هم قطارانشان در دیگر گوشه های جهان است. چنین منادیانی، با شعار مکانیکی «ضدامپریالیستی» و در این برهه، علیه نئوکان ها و شعارهای «ضد کاپیتالیستی» نظریه پردازان این حکومت ها، مانند نوام چامسکی، آلن وودز و مرتضی محیط ها، در راستای حاکمیت سرمایه داری در ایران و در کنار حزب الله تا به امروز، قرار می گیرند. «امپریالیسم» اینان، پدیدهای «بیرونی» است، که تنها در آمریکای «شیطان اکبر» موجودیت دارد. پی آمد چنین نظریات، تبلیغ، ترویج وعمل کردن چنین دیدگاه هایی، کمک به مصون ماندن حکومت اسلامی درایران، تقویت حزبالله در لبنان و حماس و جهاد اسلامی در فلسطین و قدرت یابی اخوان المسلین در خاورمیانه، و در یک بیان، ماندگاری و ایمنی بورژوازی از آماج مبارزه طبقاتی انقلابی است. پیش برد این دیدگاه ضد انقلابی، وحدت درونی سرمایه داران در ایران و طبقه جهانی سرمایه را سبب میشود. آگاهانه و یا ناآگاهانه، در خوشبینانه ترین برداشت ها، این یک دید مکانیکی و ضد دیالکتیکی است. منتزع کردن بورژوازی از یکدیگر، در همنوا شدن با تز کهنه رویزیونیسم، با فانوس و در اصطبل بورژوازی در جستجوی بد و بدتر بودن، اگرفریب کاری نباشد، توهم آفرینی محض است.
تبلیغ تز«کبوترها و بازها»ی گویی کنام گرفته در درون مرزهای ایالات متحده آمریکا و افسانهی بورژوازی «ملی و مترقی» در ایران، افسانهی ارتش «رهایی بخش» قهرمانان دیروز در آمریکای لاتین و کارگزاران امروزین حکومتی، بار دیگر، در بحران حاکمیت ویرانگرانه ی سرمایه جهانی و نئولیبرالیسم از گورهای باستانی برخاسته اند. طبقه کارگر، بارها به بیراهه، به سلاخ خانه ی نخبهگان بورژوازی چیان کای چک ها و اخلافش در چین، نهروها و محمدعلی جناح ها در هند و پاکستان و بنگلادش، عبدالناصرها در مصر، سوکارنوها در اندونزی، قوام نکرومه ها در آفریقا، و ووو زیر نام جنبش های استقلال طلبانه و ضد استعماری، برده شده است.
ندبه های کنونی بولیواریستی در آمریکای لاتین نیز، اگر فریب نباشند، خود فریبی اند و ورسیون التجاه از منجی غایب، رستاخیز عیسوی و سرزمین موعود بنی اسرائیل را به نمایش می گذارد. به همین توجیه، باورندان و منادیان چنین هپروتی در ایران نیز، رفرمیسم را به جای سوسیالیسم و آزادی را زیر عبای آیت الله کروبی و میرحسین ها جستجو می کند. با سیطره ی جهانی گلوبالیزاسیون و ایدئولوژی بازار جهانی سرمایه- نئولیبرالیسم- حتی نشانیدن مارکس در جایگاه قدرت سیاسی سرمایه، انتظار سوسیالیسم نیابتی در بستر مناسبات سرمایهداری، توهم و توهم پراکنی است.
همان گونه که پیش تر اشاره شد، پرولتاریای هر کشور ابتدا به ساکن، مبارزه طبقاتی خویش را علیه بورژوازی حاکم و حکومت منطقه ای سرمایه و استثمارگران آغاز می کند؛ این، تنها، شکل مبارزاتی پرولتاریای جهانی در هر سرزمین محل کار و سکونت اوست. این مبارزه واقعی و راستین ضد سرمایه داری جهان گستر و ضد امپریالیستی در سرشت و محتوا، انترناسیونالیستی است.
طبقه کارگر جهانی، تولید کنندهی واقعی و آفریننده ی ارزش افزوده در این مناسبات و گستره گلوبال است. برای هر کارگر آگاه و سوسیالیستِ سمت و سوی گرفته به سوی مبارزه طبقاتی پرولتری در اساس، این پرسش، پیش از هر اقدامی خود می نمایاند که:
– ارزش از کدامین سرچشمه و چگونه آفریده می شود،
– ارزش در کجا انباشت و هزینه میشود؟
– هدف تولید چیست؟
– ارزش افزوده چگونه توزیع می شود؟
با پاسخ نظری و عملی به این پرسش هاست که سمت گیری طبقاتی فرد، متعّین می گردد.
سوسیالیسم، فرازی گذار به سوی فاز دوم کمونیسم است؛ این فرایند بلافاصله جایگزینِ مناسبات پیشین؛ گزینه ای پرولتاریایی است تا جامعه در بند بربریت نماند. سوسیالیسم و نخستین اقدام سوسیالیستی، همان سان که در تجربه کمون پاریس، آزمون شد، با واژگونی مناسبات سرمایهداری به سوخت و ساز اجتماعی و ساماندهی تولید اجتماعی برای رفع نیاز، سازندگی و تکامل، از همان فردای انقلاب آغاز میشود.
عباس منصوران
10 نوامبر 2012
a.mansouran@gmail.com