بحث و اظهار نظر در پلنوم دوازدهم کميته مرکزى حزب کمونيست ايران
٢۶ تا ٣٠ تیر ١٣۶٧
هرج و مرج و بلبشوى سیاسى یا اعتلاى انقلابى؟
فکر میکنم آنچه که مسجل است که در آینده نزدیک در ایران شکل میگیرد، وجود یک هرج و مرج و بلبشوی سیاسی است. روی گفتنِ اعتلای انقلابی در ادامه این وضعیت، احساس تردید میکنم. نه به این دلیل که طبقه کارگر تودههای متشکل نیستند – و اینجا یک اختلافی در مقایسه با بهمن( حبیب فرزاد) حس میکنم که متشکل بودن جلوی پارامترهای پیروزی یک حرکت انقلابی میتواند باشد ولی جزء پیدایش شرایط انقلابی و حرکتهای انقلابی نیست بلکه با پیدایش آن شرایط است که تشکلها امکان پیدا میکنند بوجود بیایند. به این معنی اگر شرایط به سمت انقلابی شدن برود، بنظر من تشکلهای لازمهاش تا آن حدی که سر پا نگهش دارند بوجود میآید. پیروزی قطعی بدست نمیآورد، شکست میخورد یا محدود میشود در راه پیشرفتش و غیره. اینجا تشکل به آن معنی که بهمن به کار برد را میفهمم، ولی برای اینکه انقلابی بشود بنظر من این ضروری نیست. منتها به دلایل دیگری، بنظر من، به آن شرایط انقلابی باید با تردید نگاه کرد.
خود رفقا در بحثشان میگویند که همگانی نمیشود. من میگویم اگر جنبشی همگانی نشود انقلابی نمیشود. نمیشود یک جنبشِ صِرفِ طبقه کارگر داشته باشیم و اوضاع جامعه انقلابی بشود. به درجهای اوضاع جامعه انقلابی میشود که جنبش طبقه کارگر بتواند خواستههایی را مطرح کند که توده عظیم اهالی را به میدان بکشد. به این معنی اگر خواست مشترک پیدا نشود و حرف مشترک پیدا نشود، شعار مشترک علیه وضعیت معینی پیدا نشود، به همان درجه شرایط بحرانی و دچار تضاد و کشمکش میشود، بدون اینکه انقلابی بشود.
من فکر میکنم این همگانی شدن را شاید زیادی رد میکنیم. بنظر من میتواند در مورد آینده درازمدتتری همگانی هم بشود، روی خواست سرنگونی جمهوری اسلامی، روی خواست دمکراسی، یا روی خواست آزادی زندانیان سیاسی و غیره، اینها شعارهایی است که میتواند عده زیادی را ببرد زیر یک پرچم، منتها الآن نمیتواند یک چنین خواستهای مشترکی توده عظیم اهالی را به میدان بکشد، بخاطر اینکه منافع قسمتی برجستهتر است و اختلافات حزبی بیشتر است، اختلافات طبقاتی محسوس است و فکر میکنم باز احتمال “اعتلای انقلابی” به آن معنی که میشود از آن حرف زد را کمتر میکند. بیشتر بلبشو، هرج و مرج سیاسی و بالا گرفتن کشمکش طبقاتی، کشمکش اجتماعی است. و این بنظر من با شرایط انقلابی فرق دارد. انقلاب بنظر من، یک حکمی اثباتی را در برابر جامعه میگذارد و میخواهد تغییر به نفع یک شکلی صورت بگیرد، که این – بهمن توضیح داد – این الآن بسادگی در ایران شکل نمیگیرد.
الآن در لبنان هرج و مرج و بلبشو هست بدون اینکه اصلاً نشانهای از اعتلاء انقلابی باشد، در افغانستان هرج و مرج و بلبشو هست بدون اینکه نشانهای از یک اعتلاء انقلابی باشد. این حالتها در ایران هم – نه اینکه به آن صورت دائمی و کمپهای روبروی هم و غیره – ولی بلبشوی سیاسی و هرج و مرج، نداشتن قدرت مستقل توسط هیچکس و تعدد مراکز قدرت، تضاد دائمی برای به کف آوردن شیرازه وضعیت و سر و سامان دادن به آن، توسط احزاب بورژوازی و احزاب چپ، اینها میتواند شکل پیدا کند. ولی اعتلاء انقلابی که به تحولاتی مثل قیام، قیام تودهای و غیره منجر شود، هنوز بیشتر از اینها کار دارد.
یک ایراد دیگر که من با این دارم این است که میگویم توى این بلبشو، خواستِ تودهای، انقلاب نیست. خواست تودهای نظم و ثبات است. این فرق اساسی دارد با وضعیت انقلاب ۵۷. در انقلاب ۵۷ مردم از یک وضعیت با ثبات، چیز دیگری را مطالبه کردند. میخواستند تغییراتی در زندگی شان بوجود بیاورند و آماده بودند فداکاری کنند. الآن برعکس است. از فداکاری خسته شدهاند، چیزی ندارند که اصلاً سرمایهشان یا پشتوانهشان باشد و میخواهند اوضاع به وضعیتی برگردد که چیزی پیدا کنند، برگردند به یک نوع ثبات. این روحیات غالب است، حتى در توده طبقه کارگر. یک نمونه سادهاش مسأله پس انداز مالی است. جنبش کارگری در انقلاب ۵۷ روی پسانداز کارگرى توانست آنقدر استقامت بکند. برای اینکه در دوره رونق اقتصادی احتمالاً به اندازه کافی وسائل زندگی خریده بود که بعداً بفروشد، احتمالاً خانهای دست و پا کرده بود، احتمالاً پساندازی داشتند، یا حتی دولت شریفامامى حقوقها را زیاد کرد. اینجا با آن آدمها روبرو نیستیم. ده روز اعتصاب بدون اینکه به نتیجه برسد، کمرشان را میشکند.
یعنی به این سادگی نیست که جنبش کارگری آماده مبارزهای باشد که ۶ ماه طول میکشد. او میخواهد در همان وهلههای اول به یک نتیجه ملموس و مادی برسد. من فکر میکنم این وضع، جلوی کشمکش طبقاتی را بر سر منافع خاص باز میکند، ولی بدون اینکه الزاماً خود آن آدمها بروند و آن را به یک انقلاب برسانند. تجسم من این است که بیشتر، تمایل به بهبود اوضاع، بهبود مادی اوضاع توسط هر کسی که میتواند این بهبود را بدهد میشود “شعار”. و به درجهاى که جمهوری اسلامی خودش را بعنوان مانع این بهبود ارائه کند علیهاش بلند میشوند. یکجایی ممکن است مجبور شوند سرنگونش کنند. ولی اگر یک جناحش بیاید بگوید: “بابا جان جنگ را تمام میکنم کارخانه را دائر میکنم”، این برای یک دوره، بنظر من، فروکش اوضاع را ببار میآورد و “صبر کنید” مردم را. این خیلی احتمال دارد. چون بالأخره طرف زیر فشار حاضر نیست دست از قدرت بکشد ولى حاضر است جنگ را به نحوى ختم کند. یک جناحی که خودش را بتواند مُبرا کند میتواند بگوید اشتباه شد، یا اشتباه نشد و یا اصلاً یک راه حلی پیدا کنند که بنظر نیاید که خیلى هم خطا کردهاند.
یک نکته دیگر که باعت میشود اعتلاى انقلابی به آن صورت نباشد، مقاوت ارتجاع است بنظر من. ارتجاع باید نتواند مقاومت کند، باید تاکتیکهایش را گُم کند، عقب بنشیند، گسسته بشود. بنظر من فرق این رژیم با رژیم شاه این است که این میایستد، سرکوب میکند، ارعاب میکند، نمیگذارد کنترل از دستش خارج شود و قوی است برای انجام این کار. بورژوازی، پشت شاه را با اولین تعرض تودهای خالی کرد. بنظر من جمهوری اسلامی چنین رژیمی نیست. جمهوری اسلامی در مقابل هر تعرض تودهای مورد حمایت بورژوازی قرار میگیرد – حال خودش و یا با هر شکل تعدیل شدهاش– میایستد برای اینکه همه چیز را دارد که از دست بدهد. و بعد هم فکر نمیکنم به این سادگی اوضاع جوری لنگر بردارد که از دستش در برود.
زمان شاه کسی فکر نمیکرد الآن اعلیحضرت هست و توی کاخ اش نشسته و دو ماه دیگر اصلاً نمیشود توی خیابان به اسمش چیزی گفت؛ به این سرعت اوضاع از کف اینها در رفت. در صورتى که در جمهوری اسلامی این مقاومت و سرسختی طبقاتی را بهتر میشود دید و صد مرتبه بیشتر از لطمهای که توده نا آگاهتر کارگر فکر میکند از آن هرج و مرج دوره انقلاب خورده، بورژوازی فکر میکند که از هرج و مرج بعدی خواهد خورد. فکر نمیکنم بسادگی پشت جمهوری اسلامی را خالی کنند، مگر اینکه بتوانند یک حکومت آماده بکاری را جایش بگذارند که آن هم باید توی این پروسه شکل بگیرد. آن موقع هم که شکل بگیرد هم سر کار میگذارند و سعی میکنند از اعتلاء انقلابی میانبُر بزنند.
یک نکته دیگر بنظر من یک تعادل قواى داخلی توى اپوزیسیون است، رقابت حادی در اپوزیسیون، در دوره شاه وجود نداشت. رقابت وجود داشت، ولی شعار مرگ بر شاه خیلی شعار برجستهای بود… در صورتى که امروز نه ما به مجاهد آوانس میدهیم نه مجاهد به ما آوانس میدهد و نه هیچکدام ما به سلطنت طلب آوانس میدهیم و نه سلطنت طلب حاضر است با ما دیده شود و نه ما با او، نه لیبرالها را کسی الآن قبول دارد… هر کس دنبال پایگاه خودش میگردد. و این بنظر من امکان یک جنبش وسیع همگانی را – به این معنی که مطالبات مختلف سنتز بشود – خیلی کم میکند. بیشتر بنظر میآید جامعه را یک حالت کشمکش و بلبشو نزدیک میکند تا به حالتی که مثلاً رهبری ثابتی برای انقلاب شکل بگیرد، شعارهای ثابتی برای انقلاب بوجود بیاید، آدمهای ثابتی با پیشروی انقلاب تداعی بشوند – مثل خمینی یا جبهه ملی در آن دوره. من فکر نمیکنم(اوضاع امروز) اینطور باشد. فکر میکنم قبل از اینکه جنبش به حال اعتلاء برسد، کشمکش احزاب اپوزیسیون تشدید میشود بنحوی که اجازه نمیدهد آنطور بشود. بخاطر اینکه آن حالت بنظرم عقب است از اوضاع ایران که به حالت همگانی همه دست بدست هم بروند جلو.
یک نکته دیگر به نظر من، وجود اجتماعی کمونیست در طبقه کارگر است که این یک تفاوت خیلی اساسی است با دوره قبل. یعنی در دوره قبل تلاش کمونیستها این بود – بعد از اینکه وارد صحنه میشوند – که کارگر یک درجهای مستقل بشود – مثلاً از خیلی جناحهای افراطی بورژوازی، از بورژوازی که علناً خیانت کرده و غیره. توی این دوره مطالبات کارگری، توسط چندین سال کار کمونیستی و آشنایی کارگر با کمونیست، چنان رسوخ کرده که این عمیق است، یعنی حق خودش را میخواهد قبل از اینکه هر چیزی بشود… و کمونیسم هم به اندازه ارتجاع اسلامی یک جریان مقاوم و ماندنی است و این اجازه نمیدهد که بشود سرِ حرکتهای اجتماعی را با سناریوهایی مثل انقلاب اسلامی– مجاهدینی زیر آب کرد. به نظر من این امکان وجود ندارد و امکان شکل گرفتن جنبش کارگری ای است که از پیش میداند شورا یعنی چه، از پیش میداند بیانیه حقوقش چیست، از پیش میداند مطالبات اقتصادیش چیست، قانون کارش چیست، کنترل کارگری یعنی چه، سندیکا چه حُسنی دارد… اینها در جنبش کارگری در آن مقیاس سال ۵۶ موجود نبود. الآن موجود است، الآن کارگر میرود سراغ این چیزها. ما خودمان این بحثها کردهایم که باید بفرستیمش سراغ این چیزها. و این اجازه نمیدهد که توهّم متقابلِ طبقات به هم، بقایی داشته باشد. آنموقع بازرگان آمد اعتصاب نفت را خواباند؛ الآن همه میریزند سر این جنبش کارگری و سازش میکنند با آن حکومتی که با این جنبش کارگری روبرو است. و خود این جنبش کارگران رضایت نمیدهد به اینکه با یک جناح اپوزیسیونی که هیچکدام از این حرفها را مثلاً حاضر نیست توی بند برنامهاش بگنجاند دمساز شود، برای چی؟ برای اینکه میخواهد خمینی یا جمهوری اسلامی را بیاندازد! میخواهم اینطور بگویم: قبل از اینکه شعار سرنگونی عمومیت پیدا کند، مبارزه و مطالبات بخشهای مختلف خیلی تدقیق میشود.
در مجموع خلاصه بحثم این است؛ ضمن این که میشود کاری کرد و اعتلای انقلابی را بوجود آورد برمبنای یک چنین هرج و مرجی، ولى یک پراتیکی باید این وسط حائل بشود که فکر میکنم این دفعه دیگر پراتیک نیروی انقلابی است. دیگر انقلاب یک امر خودبخودی جامعه نمیماند که مثلاً بیست سال استبداد سلطنتی را تحمل کرده حالا رونق اقتصادی بوده، انتظارات زیاد شده از زندگی و سَد حکومت را میشکند، و میگوید تغییر! هر کی هم باشد یا نباشد مهم نیست آن توده میشکند، آن نیازها و آن افق تغییر میشکند. الآن افق تغییری وجود ندارد جز اینکه برگردیم بجای قبلمان. تغییر چنین پروسهاى به اعتلاء انقلابی کار یک نیروی پیشرو است که بتواند باز یک تغییر را، ولی بعنوان یک تصویر مادی، بگذارد جلوی جامعه و این نیرو وجود داشته باشد که بگوید “اگر من بروم توی مجلس موسسان اینطوری میکنم” و(اگر) نگذارند برود، ملت بریزند توی خیابان به نفع اش. و بگوید “شوراها باید این کار را بکنند و دولت فلان باید خواست شوراها را قبول کند” و آنها قبول نکنند و شما بروید توی فازی که یک چیز بطور اثباتی تغییر کند. به این معنی فکر میکنم اعتلاء انقلابی میتواند بوجود بیاید بر مبنای این هرج و مرج و بلبشوی سیاسی، ولی بطور خودبخودی مثل دوره انقلاب ۵۷ نتیجه “بحران سیاسی” اعتلاء انقلابی نیست. میتواند نتیجهاش ثبات سیاسی باشد زیر پرچم دیگری از بورژوازی. البته استثنائاتی وجود دارد مثل مسأله کردستان که این یک نقطه قدرت است، یک ابزار است برای تبدیل این هرج و مرج به یک اعتلاء انقلابی؛ برای ما بخصوص که میخواهیم و میتوانیم این کار را بکنیم.
ضرورت تصمیمات عاجل در پی ختم جنگ ایران و عراق
با این که عبدالله(مهتدی) تأکید کرده – من چون بار اول صحبت میکنم – فقط یک اشارهای میکنم به آن جنبههای دیگر. من فکر میکنم یک چیزی که توی این نوشته میتواند باشد، نتایج عملی– تشکیلاتی بحث ما است. برای مثال توی چه شرایطی ما رهبری داخل کشوری تعریف میکنیم؟ توی چه شرایطی سازمانهای جانبیمان را بوجود میآوریم؟ توی چه شرایطی آژیتاسیون علنی را در پیش میگیریم (حضوری- محلی توسط کادرهای حزب را)؟ توی چه شرایطی سازمان جوانان بوجود میآوریم؟ توی چه شرایطی دست به تسلیح کارگری میزنیم؟ توی چه شرایطی؟ واقعاً کی میکند و با چه مکانیزمی؟ آرایشمان را چطوری تغییر میدهیم برای پاسخگویی به یک چنین شرایطی؟ چون همین کمیته مرکزی نمیتواند برود توی دل این شرایط؛ باید کمیته نظامی داشته باشد، باید بخشی از رهبرهایش را بفرستد داخل با یک رهبری داخل کشور سازمان بدهد که بتواند در صحنه باشد. تحت چه شرایطی ما این کارها را میکنیم؟ اینها سئوالهای مهمی است بنظر من و آمادگی زیادی لازم داریم.
راجع به اینکه “چه بکنیم” هم فکر میکنم هر چه جامع تر در یک سندی بگوییم ما دست به چه نوع اقداماتی میزنیم که خیلی خوب است و باید باشد. فکر میکنم باید با خطوط سادهای بگوییم در این دوره چه کار میکنیم وگرنه نمیتوانیم، یعنی نمیتوانیم دستهجمعی یک کاری بکنیم. چون الآن گفتیم که شورای کارگری را سازمان میدهیم، خانه کارگر سازمان میدهیم، چه میکنیم و چه میکنیم. من میگویم مگر همه این کارها را میتوانیم بکنیم؟ چه جوری این حزب همه این کارها را میکند؟ اینها مضامین فعالیت اند. آن خط اصلی که فعالیت ما دنبال میکند چیست؟ من مثال میزنم از انقلاب ۵٧، همه میگفتیم “ما نباید بگذاریم جنبش کارگری در انقلاب برود زیر پرچم بورژوازی”، یک جمله اینطوری داشتیم هزار و یک کار هم باهاش میکردیم. یعنی زیر چتر یک چنین اولویتی که نباید بگذاریم جنبش برود زیر چتر اپوزیسیون بورژوازی و خرده بورژایی فعالیتمان را میکردیم، از شورا یا سندیکا یا هر تماسی… درک مان آن بود. الآن هم باید چیزی به آن روشنی وجود داشته باشد بنظر من. که حزب کمونیست توی این دوره مرکز ثقل فعالیتش را این قرار میدهد برای مثال که جنبش کارگری بعنوان یک نیروی مستقل به صحنه بیاید. براى مثال میگویم. نمیخواهم توی این جلسه این بحث را اینطوری مطرح کنیم – یعنی لااقل یک چیزی باید همه فعالیت ما را شکل بدهد. فکر میکنم اول باید نتایج سادهای بگیریم و بعد نوع اقداماتی که توی این دوره به این منظور میکنیم را لیست کنیم و تشریح کنیم که کادرهای حزبی آگاه باشند.
همین الآن فوراً در این نوبتِ صحبتم این چیزها به نظرم آمد؛ یکی اینکه کمیته مرکزی حزب باید راجع به این واقعه اطلاعیه بدهد، اعلامیه صادر کند. دوم اینکه باید با تشکیلات کردستان تماس بگیریم و عکسالعمل عراق را در رابطه با آنها بپرسیم. بپرسیم وضع چطورست آیا با شما تماسی گرفته شد یا نه؟ ارزیابیتان و روحیه تشکیلات و سیر احتمالی اوضاع آنجا چیست با توجه به این چه محدودیتهایی داریم؟ سوم باید بنشینیم در مورد ادامهکاری رایوهای حزب حرف بزنیم. چون بنظر من این یعنی اینکه رادیوهای ما بسته میشود. چهارم، در مورد وضع در کردستان بطور کلی، از نظر مبارزه مسلحانه علیه رژیم باید حرف بزنیم و اینکه اصلاً کل تشکیلاتمان در کردستان عراق چه به سرش میآید. اوضاع را از نقطه نظر اقدامات عراق و وضعیت آتی در کردستا، تحلیل کنیم.
نکته دیگر اینکه ادامه بحث امروز را با توجه به این تحول دنبال بگیریم. یعنی تحلیل اوضاع ایران پس از این واقعه با توجه به مجموعه تضادهایی که اینجا بحث شد. بعد اگر تحلیلمان نشان بدهد که رادیویی هست، و یا اگر رادیو نباشد، به هر حال خط تبلیغیمان را روی این واقعه روشن کنیم و به ارگانهای تبلیغمان بدهیم.
بر سر این که رادیو سریع بسته میشود، من زیاد مطمئن نیستم. میتواند سریع بسته شود. باید ببینیم مذاکره بر سر بستن اش کى شروع شده. کما اینکه بمب شیمیائیش را زودتر زده. این الآن بیشتر معقول است که این در رابطه با صلحشان باشد تا این که یک گوشه ارتش عراق فلان مأمورش از ما خوشش نمیآید. این یک نکته. و فکر میکنم باید مسأله کنفرانس رادیوهای آزاد و نیکاراگوئه را خیلی جدیتر دنبالش را بگیریم و حتماً با “ام. ان. تی” سر این قضیه جدی صحبت کنیم که این برنامه الآن دیگر خیلى عاجل است.
نکته دیگر اینکه، موافقم که حتماً از کومه له بخواهیم به نیروهایش آماده باش بدهد در خاک عراق، و خودش را برای مقابله با بمباران عادی و شیمیایی آماده نگهدارد. براى این که این احتمال باز هم هست فکر میکنم. اگر دورنمای یک چنین صلحی هست – که رسماً هم هست، و من صلح را خاتمه یافته تلقی میکنم – پاکسازی کردستان دو کشور در دستور هر دو تا هست، فوراً. اینها میآیند در هر صورت، میآیند و جارو میکنند. از کمیته مرکزی کومه له میخواهم این ماجرا را تحلیل کند، برایش آماده باشد و یک نکتهای که میخواستم بگویم این است که این تحلیل را در اختیار تشکیلاتش بگذارد. یعنی مثل قضیه بمباران شیمیایی نشود که هِی منتظر تحلیل ما باشند. همین فردا باید بگویند این صلح برای ما یعنی چی، ما تلاشمان در چه جهت است، چه شرایطی اگر بشود چکار میکنیم… همین فردا باید گفت.
نکته بعد این است که بطور جدی برای خارج کردن بخشی از کمیته مرکزی کومه له اقدام کنیم. و همینطور آن سهمیه نمایندگان کومه له به کنگره را که قرار بود بیایند، از آن ۱۴–۱۵ نفر افزایش بدهیم به همهشان. برای همهشان اقدام کنیم. برای اینکه ممکن است پشت درهای بسته عراق بمانیم. میتواند مشکلات اینطوری پیش بیاید برایمان. من فکر میکنم بهتر است با اتحادیه میهنی توی اروپا فوراً تماس بگیریم و اصلاً بحث را وسیعتر کنیم. علاوه بر سونداژ کردن که آنها چه میگویند، ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. چون آنها توی موقعیت مشابهی هستند. یکی هم اگر ممکن است خیلی دقیقتر حرکات مجاهدین را یکی که شم اّش را دارد مونیتور کند ببیند آنها چه کار میکنند. چون مجاهد بنظر من شاخص خوبی است برای این که اپوزیسیون رابطهاش با عراق قرارست چه بشود و چه فعل و انفعالی از خودش بروز میدهد. اگر بتوانیم توی خارج کشور از هوادارانش یا توی داخل از آنها بپرسیم. در داخل ملاقاتى جور کنیم و ببینیم که بحث آنها چیست. چون هر چه باشد اپوزیسیون ایرانی اند و اگر چیزى بدانند میگویند.
صلح ایران و عراق، بالا رفتن انتظارات مردم – نقد قطعنامه پیشنهادى درباره اوضاع سیاسى
فکر میکنم خُب واضح است که مردم از ختم جنگ خوشحال میشوند. البته این بستگی دارد که این چقدر بچسبد و چقدر تحت عنوان اینکه این قطعنامه را تو اجرا نمیکنی و من اجرا نمیکنم باز بجان هم بپرند و نیروهایشان را سر مرز نگهدارند و خاک همدیگر را اشغال کنند، همه اینها امکان دارد. به هر حال دست کسانی که علیه جنگ مبارزه و مقاوت کردند خیلی قوی میشود. فکر میکنم مهمتر از همه این است که جمهوری اسلامی شکننده است، میشود فشار آورد، میشود به تسلیمش واداشت و میشود یک چیزهایی ازش کَند. به نظر من کلاً از قبل هم تصورم این بود که هر مقطع صلح بشود با یک تأخیر فاز خیلی کوچکی اعتراضات تودهای برای مطالباتشان شدت پیدا میکند و دست رژیم ضعیفتر است برای مقابله با اینها. بخصوص فکر میکنم کلاً با اُفت روحیه توی رژیم مواجه میشویم، توی نیروهای سرکوبش، توی سیستم اداری اش، توی همه آن مراجعی که تا حالا مردم را خفه نگه میداشتند. الآن گویی یک بدهکاری دارند به همه. و فکر میکنم اعتراضات تودهای گشایش پیدا میکند و اعتراضات مردم وسیعتر میشود علیه وضعیتی که دارند. راجع به اطلاعیه هم من فکر میکنم ما باید دقیقاً همین را بخواهیم.
یکی این که بگوییم این جنگ معین الآن بنظر میآید دارد تمام میشود ولی تا جمهوری اسلامی هست بدبختی تمام نمیشود، و تازه از بین بردن اثرات و عواقب این جنگ ، سالها طول میکشد برای یک مردمی که تازه خودشان را از جمهوری اسلامی خلاص کرده باشند، که نیروهایشان را بگذارند روی هم. و در یک جامعه آزاد هم کُلی طول میکشد تا عواقب این را برطرف کنید. بنظر من شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را بدهیم توی این بیانیه، بگوییم جنگ باید قطع بشود و اسراء فوراً مبادله شوند و غرامت پرداخت شود و غرامت به خانواده کسانی که بمب شیمیایی خوردند یا با بمباران شهرها آسیب دیدند. مردمی که قربانی این جنگ هستند، آوارهها و غیره باید بتوانند سر خانه و زندگی شان برگردند و در عین حال فراخوان بدهیم که مطالبات تان را از این رژیم با صدای بلندتر بیان کنید، مطالبات اقتصادی- سیاسیتان را بیان کنید. من هم مثل ناصر معتقدم نباید وارد مقولات تئوریک شد توی این اطلاعیه. باید مردم را تشجیع کرد به اینکه حمله کنید، بگیرید، میشود گرفت و اینکه این رژیم را باید سرنگون کرد تا قال این قضیه کنده بشود و غیره.
منتها در مجموع به نظر من، این آغاز پایان جمهوری اسلامی است. یعنی جمهوری اسلامی دارد به سمت آن بحران سیاسی که از آن صحبت کردیم میرود. من فکر میکنم اتفاقاً اگر بحثمان را امروز صبح ادامه میدادیم میبایست به اینجا میرسیدیم که جنگ را دیر یا زود باید ختم کنند. باید بنحوى بالأخره عقب بنشینند جلوی این مطالبات، و از آنجا ادامه میدادیم که بعدش مملکت به چه وضعیتی دچار میشود. من فکر میکنم جنگ را باید ختم میکردند و یک جوری جوابگوی مسأله میشدند. منتها فکر میکنم الآن یک درجه این پروسه بیشتر از آن پیش رفته.
یک نکته دیگر که میخواستم بگویم این است که باز ما باید مرگ خمینی را هم بعنوان یک نقطه عطف جالب دیگر توی این پروسه در نظر داشته باشیم که این هم ناگهان پس فردا اتفاق بیفتد دیگر عنان از کف هر کسی در میرود و تضادهای خیلی جدیدی رو میشود که با این جنگ تازه بخشاً مطرح شده. میخواهم بگویم جمهوری اسلامی خیلی فراغت پیدا نمیکند. خوشحالی مردم فکر میکنم فقط یکی دو روز است. طلبکاریشان از هفته آینده شروع میشود و شجاعتشان در مورد اینکه نمیکنم، نمیروم، نمیدهم، حقم را بده و غیره. من فکر میکنم اینها تأثیر دارد و اعلامیه ما هم باید همین را بخواهد از مردم.
“مردم”؟ بدون تفکیک طبقاتى؟!
رفیق امیر(حمید تقوائی) توی بحث اش به اینکه رفقا یک چیزهایی گفتند یک اشارهای کرد – که گفتند بین جلسات بوده و روی نوار نیست. بنابراین یک مقدار من مجبور میشوم توضیح بدهم که چه بوده که رفیق امیر اینطور نقل قولش میکند. من آنها را توضیح میدهم و راجع به استنتاج های خود رفیق بحث میکنم.
ببینید! نقطه ضعف این نوشته که دیروز هم در آن جلسه رسمی بحث شد این است – بنظر من لااقل این است – که در آن مردم در یک شمایل سادهای ظاهر میشوند. مردم اند، از بالا ناراضی اند. او ضعیف میشود و اینها جری میشوند و دیگر معادله از اینجا چیده میشود میرود. بنظر من هیچ درک پیچیدهتری از مردم اینجا ارائه نمیشود. از جمله اینکه مردم به طبقات و اقشار طبقاتی تقسیم شدهاند و اینها منافع مختلفی را دنبال میکنند و فقط توی دوره انقلابی است که اینها یک مؤلفههای مشترکی پیدا میکند که یک همسوییهایی بوجود میآورد توی این اقشار و طبقات. نکته دوم این که مردم توی یک پیشینه تاریخیای زندگی میکنند، توی یک حال و هوا و اوضاع تاریخی معینی زندگی میکنند. هر مردم ناراضی در هر مقطعی یک کار مشابهی نمیکنند. باید دید آن مردم از چی ناراضی اند و افق شان برای تغییر چیست، انتظاراتشان از تغییر چیست، چه تغییری را ممکن میدانند و برای چه درجهای تحمل فشار برای ایجاد آن تغییر آماده اند.
وقتی زنان خانهدار در شیلی قابلمه بدست گرفتند و آمدند بیرون و شلوغ کردند، تحرکشان زیاد شد ولی این پینوشه را بمیدان کشید. به هر حال اینها مثال است. کسی نگفت که مردم ایران میخواهند بیایند ارتجاع کنند. اینها استنباط هایی است که وقتی بحث مقابل میخواهد به یک چیزی تقلیل داده شود ممکن است بشود ازش حرف زد. به هر حال بحثی که من دارم این است:
من نمونههایی از اینکه مردم اینطوری میشوند را میگویم. رفیق صحبت اش این است که مردم جرّى میشوند و خواست دارند. دیروز صحبت نان نبود، دیروز اتفاقاً صحبت نان توی بحثهای من بود لااقل، که مردم روی نان حرکت میکنند و کسی که نان را بدهد ساکتشان میکند. بحث ممکن است به قدرت سیاسی نکشد. الآن بنظر میآید که ما منکر این هستیم. رفیق میگوید ‘اینکه مردم برای نان بیایند احتمالش خیلی بیشتر است’… خُب اینکه حرف ما بود، من میگویم که برای نان میآیند و در نتیجه نان میخواهند. در مقابل این بحث که حتماً کار به جدال بر سر قدرت سیاسی میکشد بود که اینقدر بحث کردیم. چون مردم برای چیزهای مختلف میآیند. از جمله اینکه فقرا برای نان میآیند و صبر میکنند که نان را به آنها بدهند. برای اینکه به آن نان واقعاً احتیاج دارند، نان بهانهای برایشان نیست برای شلوغ کردن شهر. نان میخواهند. انبار را که مصادره کند – حتی ممکن است بکند به نظرم، خیلی از این حالتها ممکن است پیش بیاید – بعدش میخواهد برود نان را مصرف کند. دنبال کار میگردد چون نان یک اسم عامی است برای کار، برای بیمه، برای پزشک، برای مدرسه، برای مسکن، و اینها را میخواهد. نمیتواند مسکن بخواهد و وقتی بگویند الآن میآییم برایت میسازیم این شروع کند عمله و بناهای آن ساختمان را هم با سنگ بزند. صبر میکند تا برایش بسازند. سعی میکند آن سیاستی که گفتهاند را دنبال کند، که بیا دولت سیاست ات را اجرا کن! از جمله اینکه کارگرها طرفدار این میشوند که دولت بیاید قانون کارش را اجرا کند. نمیتواند در همان حال که از دولتی میخواهد قانون کارش را اجرا کند، در همان حال شعار بدهد که ‘مرگ بر تو، باید سرنگون باشی’! بالأخره مجبور است فرجهای بدهد. بنابراین صحبت در این سطح بود.
اینکه مردم بدون تفکیک طبقاتی مطرح میشوند، خودش را در چند تا چیز نشان میدهد. یکی اینکه شاخصهای تفکیک طبقاتی توی مردم که اسمش هست “اپوزیسیون”، افکار و تمایلات مختلف در جامعه، توی این سند اصلاً مطرح نمیشود، جوری که اصلاً توی وظایفش هم مطرح نمیشود. رفیق میگوید آنجا نباید وارد کرد. من میگویم هر جا که وارد کنید بالأخره زودتر از بخش وظایف واردش میکنید. که ما نباید بگذاریم مردم بروند زیر این پرچم یا آن پرچم، چون این تمایلات واقعی توی جامعه وجود دارد. بالأخره یک جایی واردش میکنید دیگر! من میگویم واردش نمیکنید برای اینکه توی بحث نیست. برای اینکه [گویا] مردم فینفسه گالوانیزه اند در مقابل هر جور چیز دیگری. [گویا] مردم وقتی شلوغ میکنند مردم دارند انقلاب میکنند، مردم وقتی شلوغ میکنند مردم دارند جامعه را میبرند جلو!
یک نکته دیگر برخوردی است که به جناح محتشمی میشود. ببینید چند جا این صحبت میشود؛ یکی اینکه: “از این رو میتوان پیشبینی کرد که جناح اسلام مستضعفین در اثر همین شرایط دوباره مطرح شده، فعالتر شده و نقش مؤثرتری بعنوان وکیل مدافع مستضعفین در واقع سوپاپ اطمینان در ترکیب هیئت حاکمه بازی میکنند”! یک نکته دیگر در این تحلیل این است که آن بخش از هیئت حاکمه که قرار است با تمایلات مردم حتی در ظاهر خوانایی بیشتری داشته باشد بخشى است که پان اسلامیستتر است. آن بخشی که قرار است بتواند ادای مردم را در بیاورد، قرار است سوپاپ اطمینان باشد و قرار است بتواند مردم را بکشاند به بیرون به اعتراض و توی بحث نان با مردم چفت بشود… آن بخش، بنظر میآید مستضعفین-پرستها و طرفدارهای سیلی خوردهها توی حکومت اند!
بحث من این است که اگر شما تصویر خامی از مردم داشته باشید اینطوری است. ولی اتفاقاً چون مردم از پراتیک جمهوری اسلامی دارند درمیآیند این حرف را میفهمند که کی دارد به آنها چه میگوید. اگر آقای عسگراولادی بیاید بگوید باید تجارت خارجی آزاد بشود، معاملات ما با آمریکا از سر گرفته بشود، مردمی که نان میخواهند در جامعه طرفدار این هستند. نه طرفدار آن کسی که هشت سال سر حکومت بوده و “پابرهنهها” هم دیدهاند چه به سرشان آورده دیگر. یارو میگوید فحش نده به آمریکا دیگر! میگویند خیلی خُب، این دیگر فحش نمیدهد به آمریکا. میگویند مصادره میکند… میگویند “مستضعفین”، “دولتی کردن” و اینها… مردم میگویند بابا جان جنس نیست، نان نیست، لوازم یدکی نیست و آقای رفسنجانی و هر کس دیگری که حاضر است لوازم یدکی را با قرارداد تجاری وارد بکند است که نماینده نان میشود توی جامعه، نه آن کسی که هی میگوید “پابرهنهها”، “خانههای پولدارها را بدهیم به فقیرها”، یا برویم “مصادره کنیم” یا “بزنیم بشکنیم”. پابرهنه عقل دارد، پابرهنه توی قرن بیستم دارد زندگی میکند، هر کسی توی ته کنج خانه و پستویش امروز میداند که تا وقتی تجارت ایران با آمریکا راه نیفتد، تا وقتی پولهایمان را فلان کشور پس ندهد، تا وقتی اوضاع نرمالیزه نشود، تا وقتی “نفتمان” را نخرند، تا وقتی که تحریم اقتصادی را برندارند، تا وقتى تمکین نکنیم به همان مناسبانی که قبلاً توی جامعه وجود داشته – که الآن هم خیلی زشت نیست، مناسبات داشتن با آمریکا به همان زشتی سال پنجاه و هفت نیست – نانی در کار نیست، شغلی در کار نیست، مسکنی در کار نیست، نفتی در کار نیست…
اتفاقاً الآن کسی که این را بدهد، حکومت ثبات و نظمی است که بتواند برود قراردادش را ببندد، کسى که بتوانند بهاش احترام بگذارند و سفیرش را قبول کنند. یعنی مردم به کسی که سفیرش را توی آمریکا قبول میکنند، بعنوان کسی که میخواهد فشارهای اقتصادی را از روی ما بردارد به او نگاه میکنند. نه کسی که بیاید توی خیابان قیل وقال بکند راجع به “مستضعفین”. مردم “مستضعفین” را خیلی شنیدهاند و اصلاً دیگر حالشان بهم خورده. میدانند اینها چرند میگویند. اینها جماعتی هستند که ما را بردند جنگ، این جماعتی اند که ما را به هزار و یک فداکاری مجبور کردند، این جماعتی اند که سرنیزه گرفتند پشت ما با پاسدارها و بسیجیهایشان و از ما باج گرفتند برای جبههها. این نان خواستنش این است. مردم میدانند نقش این جریان مستضعفپرست دولت چیست. منتها بنظر اینجا چون مردم حتماً از موضع رادیکال و چپ نان میخواهند، طرفدار مصادره اند وقتی نان میخواهند! ممکن است طرفدار راه افتادن دوبارۀ شهربانی باشند وقتی نان میخواهند.
میخواهم بگویم مردم بدون پیچیدگیهای واقعی که توی جامعه هست در نظر گرفته شدهاند. فینفسه گالوانیزه در نظر گرفته شدهاند در مورد راهحلهای راست توی جامعه. در صورتیکه امروز دو جریان بطور عینی میتوانند نان بدهند بنظر من. جریان پروآمریکا – پروغربى که حاضر باشد مناسباتش را عادی کند، و کمونیستها بنظرم. هیچکس دیگر نمیتواند نان بدهد. کسی بخواهد این وسط بایستد و نه آن رابطه را با غرب و بازار جهانی محکم کند و همۀ حشو و زواید داخلی خودش را بزند برای اینکه آن رابطه برقرار بشود، هنوز تروریست باشد، هنوز نگران حزبالله لبنان باشد، این نمیتواند نان بیاورد توی ایران. مردم این را میدانند. یا کمونیستها که راه حلشان برای نان آوردن راه حل زیر و رو کننده است که کسی قرار نیست به این زودی راه حلی از اینها مطالبه بکند یا بخواهد که بکند.
رفیق امیر گفت اینها حکم هایی است که در این بحث مطرح شده؛ “کار کمونیستی شدیداً ساده تر میشود”. کسی منکر این نیست. اصلاً بحث من این است که اگر مردم را در نظر بگیرید بعنوان طیفی که منافع مختلف در میان آنها ایجاد میشود وقتی فشار مشترکی از روی سر همهشان بردارید به جان هم میافتند و کار کمونیستی توی یک تضاد طبقاتی تشدید میشود، کار کمونیستی ساده میشود، قوه قهریه دولت تضعیف میشود – که حکم دیگر رفیق است و کسی هم باهاش مخالف نیست. ولی معنیش این نیست که اینجا گفته شده، لزوماً هم این نیست. منظورم این است که اصلاً محال است معنی اش این باشد. میتواند به اینجا کش بیاید، ولی معنیش این هست که اقشار مختلف دنبال منافع قشری- طبقاتی خودشان میدوند. و از جمله طبقه کارگر دنبال منافع خواست ویژه خودش در درجه اول به حرکت درمیآید. معنی مقابلش هم این است که توده وسیعی از همین مردم که “خیلی ناراحتند” جلوی طبقه کارگر صف میکشند. من راستش ضعف اصلی این طرح را این میدانم. باز دوباره یکجور مردم را، با اینکه دیگر “عموم خلق” پدیده رقیق شدهتری در مقایسه با سال ۵۷ است، یکبار دیگر توی همان ظرفیت مطرح میکند.
بنظر من حاصل این ده ساله این بوده که مردم میدانند کجا ایستادهاند. و اینقدر حزب وجود دارد برای اینکه بهاشان بگویند هر کدامتان کجا ایستادید، که توی این بحث غایب است. دهها تشکیلات و پرچم توی جامعه وجود دارد که بگوید هر کی کجا ایستاده. بورژوازی و خرده بورژوازی ایران که تا عمق استخوانش ناسیونالیست است میآید و جلوی کارگر انترناسیونالیست میایستد. آنتی-سوسیالیسم اقشار مرفه و صاحب مالکیت جامعه بشدت عیان شده، در صورتى که فلان شاعر همان طبقه داشت برای سوسیالیسم شعر میگفت. الآن دیگر حاضر نیست رویش را بکند به مارکسیستها و احترامی به آنها بگذارد، اصلاً قائل نیست به آزادی زندانی مارکسیست. آن موقع لاهیجی وقتی یک ذره مکث کرد سر آزادی زندانیانی که سوسیالیست هم بودند یا نه، هَو شد توسط همان انقلاب ۵۷. امروز همه بورژوازی صف میکشد که منظورم از “آزادی زندانیان” آزادی زندانیهای راست است، آزادی زندانیهای چپ نیست.
صف میکشند، صف میکشند. شما مزد میخواهید، یکی هم میخواهد مزد را ببرد بالا. اما فقط مخالف بالا بردن مزد، آن شخص کارفرما نیست، تمام تجاری هستند که اگر تو مزد را ببری بالا قیمت جنس اش پس و پیش میشود و میآید عملاً صف میکشد. چه جوری؟ بخاطر اینکه احزابش وجود دارند. صحبت سر تضعیف رژیم است. اتفاقاً رژیم تضعیف میشود ولی باندها و دار و دستههای سیاسی داخل جامعه که تضعیف نمیشوند. حزبالله بنظر من تو ایران بشدت قوی میشود، برای اینکه میرود بیرون حکومت کار میکند. یعنی در عمل دست ضد قانونی- ضد کارگری اش بشدت باز میشود. خُب دست آنها هم باز میشود، فقط دست ما که باز نمیشود. چاقو میکشد به روی تظاهرات کارگری. چاقو میکشد به روی اعتصاب کارگری. ممکن است رژیم قدرت قهریه نداشته باشد ولی حزبالله دارد اگر کارگر صدایش را بالا ببرد. شوراها و مجامع عمومی با هجوم ارتجاع علنی توی خیابان روبرو میشوند.
میخواهم بگویم وقتی من از کشمکش و یک حالت بیقانونیتری حرف میزنم در مقابل “بحث اعتلاء”، منظورم این است که طبقات و اقشار مختلف با تمایلات مختلف به میدان میآیند. من این “همگانی شدن” را اینطوری میفهمم که در مقابل رژیم خمینی – که واقعاً بلیهای نازل شدهاى به سر جامعه ایران است – همه همسو بشوند. ولی بنظر من این از یک درک سادهای از مردم ناشی میشود. بنظر من کوتهنظریی که در یک چنین دورهای به اقشار مختلف حاکم میشود، باصطلاح راضی شدنشان با آلترناتیوهای کوتاه-مدت پی در پی، دیده نمیشود. طرف در این موقعیت است که امروز رفسنجانی دارد این کار را میکند، آقای بازرگان دارد این کار را میکند، فلانی دارد این کار را میکند، من چکار کنم؟ این را نمیگوید که “کل رژیم جمهوری اسلامی را باید نابود گردد”. نگاه میکند ببیند کی دارد یک تکه نان به او میدهد. مردم نان میخواهند دیگر. هر کسی منافعش را میخواهد دیگر.
تمام کسانى که شغل میخواهند، قبل از اینکه به انقلاب فکر کنند که در نتیجهاش ممکن است یک نظامی بوجود بیاید که شغل داشته باشند، به این فکر میکنند که همین الآن توی همین رژیم، کیست که یک راه حل واقعی برای ازدیاد شغل را میدهد. و آن کس هر چقدر هم آدم کشته باشد توی اوین، هر چقدر هم کثیف و پلید باشد در مقطع فعلی، برای یک دورهای میشود نماینده منافعی در جامعه که مردم برایش صبر میکنند. آقای رفسنجانی دستش تا آرنج توی خون همه است. اما فکر میکنید توی چند تا خونه دعاگو دارد الآن توی تهران؟ مردم پیچیده اند، مردم اینطوری نیستند که از اول یک پروسه انقلابی تا آخرش، یک احساس نسبت به چیزی داشته باشند. خود شریف امامی هم که میآید سر کار، توی ده تا خونه میگویند بگذارید این کارش را بکند ببینیم چه میشود. آخر همه مردم که درجا نمیخواهند همه هست و نیست شان را در پروسه بعدی قُمار کنند. میخواهند این پروسه بتدریج پیش برود. هر اتفاقی میافتد با مشقت کم بشود. این فرق مردم امروز با مردم ۵۷ است بنظر من. آن مردم (سال ۵۷)تجربهای از آن فداکاری و خون و خونریزی که توی یک پروسه اینطوری پیش میآید نداشتند. مردم امروز دارند، اینها همهشان میدانند چه میشود دقیقاً.
آن موقع با دلگُندگی وارد مبارزه شدند. خود چپ ایران، خود ما با چه تجسمی از مشقات این مبارزه واردش شدیم؟ و همه، همه این درسها را گرفتهاند. و وقتی طرف نگاه میکند میگوید مهدی بازرگان بابا جان، مهدی بازرگان. خودم انگولکش میکردم یک موقعی بعنوان یک مرتجع، خودم علیهاش شعار دادم، خودم هُوش کردم، ولی امروز دوباره مهدی بازرگان. بگذارید یک خرده قضیه آهسته برود، بگذارید کار انجام بشود. نمیگویم همه مردم باز میآیند این را میگویند. این گرایش اینقدر قوی است توی جامعه ایران، گرایش به تغییر تدریجی، گرایش به اصلاحات خُرد خُرد، گرایش به گرفتن منافع بورژوازی در درجه اول و سپس کارگرها صدایشان دربیاید، این گرایش اینقدر قوی است در جامعه امروز ایران که – من برای همین گفتم جناحی که بتواند این وسط تعادل را نگهدارد یک طیف وسیعی از حامی بورژوا دارد، حامی خرده بورژوا دارد… و اینها جلوی مطالبات رادیکالتر توی جامعه و مطالبات طبقه کارگر میایستند. اعتصاب کردن آسانتر است. معلومه که آسانتر است. تظاهرات کردن آسانتر است، اعلامیه پخش کردن آسانتر است، ولی معنیش این نیست که این اعتصاب و تظاهرات با یک روی خوش کل اجتماع مواجه میشود که در نتیجهاش به فاز بعدیش فوری ارتقاء پیدا میکند. ممکن است با ۶ ماه اعتصابات کارگری که دولت میتواند یکجا توافق کند و یکجا توافق نکند روبرو باشید، و به فاز بعدی هم منتقل نشود. هِی اعتصاب بشود هِی یکی خواستش را بگیرد یکی خواستش را نگیرد، دوباره اعتصاب بشود. خُب این برای ما معلومه بهتر است. ولی هنوز نمیشود این تصویر سوزنی اول تا آخر را به قضیه داد که – به قول رفقا – باز بحث قدرت سیاسی دوباره بوسیله مردم مطرح میشود. بنظر من گرایش به اینکه بحث قدرت سیاسی مطرح نشود زیاد است، بخاطر اینکه بورژوازی نمیخواهد بحث قدرت سیاسی مطرح بشود. بخاطر اینکه خرده بورژوازی نمیخواهد بحث قدرت سیاسی مطرح بشود. توی انقلاب علیه شاه که به آن سرعت این قضیه رشد کرد، بخاطر این بود که هر دوی این اقشار میخواستند، نمایندهشان هم معلوم بود کی هست و میخواستند. حتی یک بورژوا پشت شاه نایستاد. امروز کل بورژوازی ایران بنظر من پشت جناحی که بخواهد این پروسه را به یک استحاله تبدیل کند، میایستد.
برای همین من میگویم واضح است که اوضاع گشایش خیلی زیادی پیدا میکند. ولی توی این گشایش اوضاع دو گرایش اصلی هست. گرایش رادیکال توی جامعه که میخواهد این بحث را به قدرت سیاسی بکشاند، میخواهد به تغییرات رادیکال بکشاند، میخواهد به سرنگونی قاطع جمهوری اسلامی بکشاند، میخواهد به راه حل انقلابی برای نان و هر چیز دیگری بکشاند… و گرایشی که نمیخواهد به اینجا بکشاند، نمیخواهد اصلاً خیلی از این سؤالها در طول این دوره مطرح بشود. بلکه میخواهد با چکشکاری تدریجی این قضیه را در یک مقطعی از این دستش غیب کند و از آن دستش دربیاورد. میخواهد اوضاع طورى باشد که انتقال قدرت دیگر – دقیقاً به همان دلیلی که رفقا میگویند، بخاطر اینکه میتواند شهر را شلوغ کند – انتقال قدرت کار یک معامله ساده باشد نه کار شلوغ کردن. بنابراین پایهای که الآن پُل را نگهداشته ، قبل از اینکه آن یکی را زیرش بگذارد، از زیرش نمیکشد. میایستند و از آن دفاع میکنند.
این که میگویم معنی اش این نیست که من میگویم میتوانند، میکنند، اینطوری میشود. من دارم میگویم چی در این بحث غایب است. من نمیگویم که آینده ایران را این محافظهکاری رقم میزند. اتفاقاً من میگویم کشمکش است دیگر. دورهاى که شروع میشود دوره کشمکش طبقاتی است که واقعاً طبقات جلویش هستند. منتها استنتاجاتی که از این میکنم. میگویم شما تجسم دوره انقلابی را میکنید. میگویید به دنبال اعتلاء انقلابی اگر کار خوب پیش برود، میشود دوره انقلابی– بقول رفیق ایرج(آذرین) – من میگویم این تجسم زود است. بنظر من تجسم جنگ داخلی محتملتر است. تجسم کشمکش خصومتآمیز در جامعه ایران بین نیروهای مختلف اش که باید زود حل و فصل شود محتملتر است. چون ایران لبنان نیست. بنظر من کسی برای کمونیستها که از زندان قصر میآیند بیرون هورا نمیکشد. هیچ کارگری هم دنبال یکی از این رهبران فلان که از خارج آمدهاند نمیرود. امام خمینیای درکار نیست. کسی نمیتواند توی این جامعه فتوا بدهد. کسی نمیتواند مردم سیصدهزار نفری را بکشاند یکجا و یک شعار بدهند. هر کسی حرف خودش را دارد. و توی یک چنین جامعهای وقتی کنترل نظامی و سیاسی از آن برداشته میشود این جامعه به جان هم میافتد، قبل از اینکه همگی به جان یک شخص ثالثی بیفتند این جامعه به جان هم میافتد. بخصوص که آن شخص ثالث “مربوطه” هِی خودش را وجیهالمله میکند و با بحث صلح، با بحث میخواهم شغل درست کنم، با بحث لوازم یدکی، با بحث اینکه سفیر سوئد هم الآن دیگر مقّرش را دائر کرد، با بحث اینکه آقای میخائیل گورباچف هم از ما دیدن کرد، با بحث اینکه ایشان در کنفرانس غیرمتعهدها سخنرانی کرد… خودش را دارد تبدیل میکند به یکى از شخصیتهای سیاسی ماندگار. از آن طرف هم آمریکا، فرانسه، انگلستان، با یک میلیون و نیم به سفارتش دادن، جمهوری اسلامی قبول کند که بیاید از بانک جهانی وام بگیرد، او را در ذهن مردم ایران معتبرتر و ماندنی تر میکند.
من میگویم اوضاع شلوغ میشود، ولی زیر چتر یک حکومتی که دارد استحاله میشود. نه اینکه اوضاع شلوغ بشود در حالیکه حکومتی دیگر تاکتیکهایش را توی خیابانها گم کرده و ذلیل شده مثل شاه سال ۵۷. اوضاع شلوغ میشود، ولی زیر جمهوری اسلامی ای که دارد تغییرات تدریجی میکند. زمانی که خمینی بمیرد، بنظر من این پروسه تسریع میشود. ولی من استنباطم این است: جمهوری اسلامی قبل از اینکه کلاً به آن وضعیت ذلّت بیفتد، تا حدود زیادی دست جریان معتدل اش میفتد. و تا حدود زیادی جناح مستضعف پرور خودش را میکند توی لانه، بدون اینکه آوانسی به اپوزیسیون بیرون از خودش بدهد. میایستند و کار میکنند، بنظر من. در آن مقطع است که باید ببینیم آیا این جمهوری اسلامی تعدیل شده برای اینکه زیر فشار مردم است، این جمهوری اسلامی که میخواهد اوضاع را نرمالیزه بکند، چقدر میتواند بماند؟ بنظر من بعنوان جمهوری اسلامی نمیتواند بماند. آنجا است که یک حد نهایی این مسأله تعیین میشود. و فکر نمیکنم یک دوره طولانی حکومت “آلفونسین” داریم با رفسنجانی. ولی فکر میکنم یک جمهوری اسلامی داریم که یک سال دیگر عمر میکند و توی این قضیه تحولاتی را از سر میگذراند.
از بیرونش هم که نگاه بکنیم – وقتی بحث اپوزیسیون غایب است – مسأله همین است دیگر. شاه را که میخواهیم بیندازیم، من نمیتوانم بروم سر خیابان سرسبیل بگویم شاه را بیندازیم مردم بیایند پشت من! یک رهبری، یک کسی در یک جایی میگوید شاه را بیندازیم. آقای بنیصدر نخواهد گفت رفسنجانی را بیندازیم، آقای بازرگان نخواهد گفت رفسنجانی را بیندازیم، سلطنتطلبها نمیآیند بگویند رفسنجانی را بیندازیم. میایستند، همهشان میایستند ببینند توی این معادلات جدید چه جایی برای آنها منظور شده است. و اینها هم با هم بازی میکنند سر این قضیه.
به هر حال گفتم من با خیلی چیزها اینجا اختلاف ندارم از جمله اینکه ما چکار باید بکنیم و اوضاع چقدر میتواند به یک اعتلاء تبدیل بشود و غیره. من میگویم روی مردم سرمایهگذاری نکنیم بعنوان مردم، که انقلاب توی وجودشان است، که هر وقت ناراضی اند انقلاب میکنند، که کاری نداریم اپوزیسیون چه بهشان میگوید و کی چه راهی جلویشان میگذارد، اینها کار خودشان را میکنند و نان میخواهند و انقلاب میشود! روی مردم اینجور سرمایهگذاری اشتباه است. مردم طبقات مختلف و اقشار مختلف شان جور دیگری فکر میکنند، و خودمان را برای کشمکش با مردم آماده کنیم اتفاقاً! اگر داریم از طبقه کارگر حرف میزنیم، خودمان را با یک کش و قوسی با این مردم، که آن هم خانه میخواهد و نان میخواهد و غیره، ولی میخواهد بیندازد روی گرده ما، آماده کنیم دیگر! این معنی اش این است که اصطکاکهای داخل این مردم اینقدر هست که نگذارد بفوریت برآیند حرکتشان یک انقلاب باشد. بعدش – بحث دیروز ما هم همین بود که – پراتیک ما تعیین میکند که میتواند اعتلاء باشد یا نه. پراتیک صف پیشرو طبقه کارگر، پراتیک بخش سوسیالیست جنبش کارگری. این پراتیک – دیروز هم گفتم – باید بتواند مطالباتی از طبقه کارگر را تبدیل بکند به یک مطالبات وسیع اجتماعی. بنظرم آنجا مسأله مهم این است که اولاً کارگران میتوانند اکثریت شان زیر پرچم بخش رادیکال جنبش بیایند؟ یا جذب حکومت و جناحهای محافظهکاری میشوند که به آنها وعده نان میدهند؟ ثانیاً این جنبش کارگری میتواند شعارهای عمومی- اجتماعی مطرح بکند که بخاطرش مومنتوم و لنگر حرکت بجلو باقی بماند؟ مثل آزادی زن، مثل آزادی مذهب، مثل آزادی زندانی سیاسی، مثل جدایی مذهب از دولت و غیره، که مردم را سر این بکشاند به صحنه با رهبری طبقه کارگر و رهبران کارگری توی جامعه؟ اینها سئوال است اینها جواب نیست بنظرم. بحث “اعتلاء انقلابی” آخر این سئوالها است، آخر این که این سئوالها جواب بگیرد. در این بحث(که توسط رفقا طرح شده است)، این سئوالها مطرح نمیشود، جواب هم نمیگیرند.
راستش من فکر میکنم این احاطه همه ما به تئوری مارکسیسم، این تجربه ده- پانزده ساله مان از عمل انقلابی، باید یک جائی به کار برود. برای اینکه رسیدن به این نتیجه که “رژیم حالش خراب است”، “کار ما ساده میشه و طوطی قورباقه نمیشه” اینقدر زحمت و دردسر احتیاج نداشت از جانب ما. اگر ما بگوییم رژیم حالش خراب است یا نه، قبول داری بالأخره حالش خراب است؟! خُب معلومه حالش خراب است! من خودم خیلی وقت است دارم میگویم حالش خراب است. بعنوان یک حزب کمونیست داریم میرویم یک چیزی به طبقه کارگر بگوییم. داریم میرویم بگوییم انقلاب میشود! نه، انقلاب را به این معنی به کار نمیبریم! باشد، اعتلاء انقلابی میشود! به این معنی هم به کار نمیبریم که اعتلاء انقلابی میشود، به این معنی به کار میبریم که تحرک بیشتر میشود؟ نه، باین معنی بکار میبریم که رژیم “حالش خراب است”؟ من میگویم این که کار نشد آخر! ما میخواهیم برویم بگوئیم چه را ببین توی اوضاع آتی.
رفیق میگوید که آنجا لزومی نداشته! بنظر من این چیزها توی این سند ظاهراً لزومی نداشته که وارد کشمکش طبقات بشویم! که در شرایطی که اتفاقاً قرار است تحرک طبقات زیاد بشود، وارد کشمکششان و تأثیراتشان بر سیر محتمل بشویم! لزومی نداشته وارد پرچمهای مختلفی که در سطح جامعه برافراشته شده بشویم! لزومی نداشته وارد تغییر اوضاع درونی خلق و مردم، و تغییر عمومی همین مردم در یک چهارچوب تاریخی به نسبت ده سال پیش بشویم! لزومی نداشته وارد تواناییهای متنوع بورژوازی برای تطبیق با این شرایط بشویم! لزومی به همه اینها نداشته!! ما میتوانستیم با یک رژیمی که “وضعش خراب است” و یک مردمی که ناراضی اند و یک آژدانی که نمیتواند شلیک بکند، همه دنیا را توضیح بدهیم! من دارم روی این نکات بحث میکنیم.
من نمیخواهم بگویم بحث رفقا این است. خود رفیق امیر در دفاعش یا رفیق ایرج(آذرین) در دفاعش، هی بحث خودشان را از ظرایفش حرس میکنند و تبدیل میکنند به چهار تا حکمی که احدالناسی نمیتواند با آن مخالف باشد که وضع رژیم خراب میشود و ما فرجه برای فعالیت پیدا میکنیم! پس بحثمان سر چیست؟ بحثمان سر این است که ما چه چیزی اضافه بر این میتوانیم برویم بگوییم؟ من میگویم اگر شما بیایید امروز اعتلاء انقلابی پیشبینی کنید – و آن هم بر روی معادله مردم-رژیم، آنهم رژیمی که خودش در دوراهی میتواند و نمیتواند سادهای قرار گرفته – طبقه کارگر را به یک سمت میبرید، یکی دیگر که بیاید بگوید بابا جان مردم را دستجمعی نبین، توی اینها تضاد هست [به سمتى دیگر]. میدانم رفیق امیر و ایرج این را میدانند. من میخواهم راجع به رهنمود حزب به طبقه کارگر حرف بزنیم که بالأخره یک سندی آن را حمل میکند. میخواهم آن چیزی که رفیق امیر و ایرج میدانند توی آن سند باشد، نمیخواهم که در ذهن خودشان باشد و سند یک چیز دیگر باشد.
من بحثم این است؛ این خوش خیالی است اگر تصور کنیم همه چیز این تحرک، تحرک ما است و نه تحرک بورژوازی و نه تحرک خرده بورژوازی. خوشخیالی است اگر فکر کنیم که رژیم یک قالب نشکنی دارد و اصلاً یک چیز خشکی است که یا میشکند و متلاشی میشود، و یا میزند و میماند به همین شکل کامل و جامع اش! تصور عقبنشینی این رژیم را بکنید. واضح است اصلاً بحث من این است که این رژیم عقبنشینی میکند. این اشکالی که بخودش میدهد از سر ناگزیری است برای اینکه متلاشی نشود عقبنشینی میکند. من بحثم این است. یکی میگوید “متلاشی میشود”. من میگویم قبل از اینکه متلاشی شود عقبنشینی میکند. یک جایی یک قدری عقبنشینی میکند برای اینکه بخشهای مختلف جامعه را به سمت خودش بکشد و بتواند بخشهای رادیکالش را ایزوله بکند و بتواند بزند. اگر بتواند بزند آنوقت اعتلاء انقلابیی در کار نخواهد بود، اگر نتواند بزند که اعتلاء انقلابی در کار خواهد بود.
رفیق امیر میگوید هیچ پاسبانی را من نمیبینم شلیک بکند. من میگویم این رژیم جرّیتر میشود توی سرکوبش بعد از این شکست. این خوشخیالی است به طبقه کارگر، خوشخیالی است به تشکیلات حزب کمونیست، که بعد از این “صلح ذلیلانه” – بنظر من این صلح آنقدر ذلیلانه نیست راستش – بعد از این، این رژیم اصلاً کسی ندارد که شلیک بکند به مردم! من میگویم نه فقط دارد و شلیک میکند، بلکه چنان خارج از حکومت اینها را سازمان میدهند که تو فکر میکنی مردم عادی دارند شلیک میکنند به تو. میکند این کار را. نمونه کردستان بنظرم خیلی گویا است. این تبیین توی کردستان، بحث قدرت سیاسی را خیلی جلو می بیند. من بحث جنگ با دمکرات را خیلی جلوتر می بینم. میگویم دقیقاً بخاطر اینکه این رژیم الآن کاری جز این نمیتواند بکند که کشمکش طبقاتی را تشدید بکند، برای اینکه با نیروی صِرف حکومتی خودش قابلیت کنترل اوضاع را ندارد، باید بتواند کاری بکند که کشمکش طبقاتی حاد بشود، باید بتواند کاری بکند که بخشی از جامعه جلوی بخش رادیکالش بایستد. برای اینکه خودش به تنهایی با پان-اسلامیسم و فلانش نمیتواند بایستد. باید ناسیونالیست و منفعت طلب بورژوا و خودمختاری-طلب کُرد را بگذارد جلوی جناح رادیکال همان جنبشها و همان مردمی که امروز ناراضی اند. باید بتواند این کار را بکند و سعی میکند این کار را بکند بنظر من. مثل هر حکومت دیگر بورژوایی سعی میکند توی یک شرایط بحرانی در جامعه شکاف بیندازد. و این شکاف عینی و واقعی است و تشدید شده در تاریخ معاصر ایران. من هم میدانم رژیم خیلى نمیتواند استحاله بکند ولی میگویم شروع میکند به این کار دیگر.
بالأخره حرفمان باید معنیاى بدهد! ما اگر امروز با این بحث برویم توی جنبش، میگویند حزب کمونیست اعتلاء انقلابی دیده است دیگر! (گویا) خیلی نمیآیند از ما چیزهای عجیبى بپرسند. که مثلاً بگویند تمام مبارزه طبقاتی، اپوزیسیون، کشمکش، استحاله در این بحث مستتر است! آخر مستتر نیست! حزب کمونیست اعتلاء انقلابی دیده، بوقش را زده، بریزیم دیگر! هر کسی از ما این را بشنود این را می بیند. این کسی هم که اینجا در مخالفت با این “تبیین از اوضاع” بحث میکند، دارد این را هشدار میدهد. نه اینکه میخواهد منکر این بشود که رژیم دچار بحران شد یا نه! آیا این بحران سیاسی را می بینیم یا نه؟! اصلاً معلوم است می بینیم. من که هیچوقت دست بر نداشتم از اینکه بحران سیاسی در ایران وجود دارد. میگوئید بحران سیاسی میشود؟ من میگویم هست! میگوئید رژیم میرود به سمت ضعیف شدن؟ میگویم هست، ضعیف شده، اصلاً از دو سال پیش دارد ضعیف میشود. میگوئید فضای حرکت ما باز میشود؟ فضای حرکت ما، بنا به گزارشهایى که آمده، قبل از صلح و قبل از مرگ خمینی باز شده. اصلاً بحث سر همین بود که بچهها به آکسیونیسم افتادند و ضربه خوردند دیگر. پس معلوم است فضای حرکت باز میشود. من سئوالم این است که برای طبقه کارگر این شرایطی که تصویر میکنیم چه باید باشد؟ کسی نمیگوید شعار اقتصادی بدهیم، شعار سیاسی ندهیم. مگر ما همین امروزش که گشایش نبوده شعار سیاسی نمیدادیم؟ یا مثلاً حکومت کارگری را ترسیم کنیم! مگر نمیکردیم؟ مثلاً همین الآنش نمیکنیم؟ حرف ما باید یک چیزی داشته باشد متناسب این اوضاع. نه اینکه حذف یک چیزهایی برای این اوضاع! اتفاقاً من میگویم این دوره، دورهای است که مسأله منفعت مستقل طبقه خیلی تعیین کننده میشود. سقوط جمهورى اسلامى، سرنگونی رژیم خواست طبقه کارگر هست، ولی گویای منفعت مستقل طبقه کارگر نیست.
هر تأکید ما بر اینکه مردم بروند به سمت این سرنگونی هنوز کافی نیست. آنچیزی که ما باید تأکید بکنیم این است که طبقه کارگر توی این ماجرا چه جوری صف خودش را نگهدارد و چه جوری مطمئن باشد، توهّم نداشته باشد به بورژوازی و خرده بورژوازی چه در بالا، چه در سطح کوچه و مدرسه، چه در سطح دانشگاه، چه در سطح احزاب مستضعف-پروری که به جانش میافتند، چه در سطح مجاهد و فدایی که میآیند سراغش؟ طبقه کارگر باید با یک شاخصهای عینی به سمتش برود که توی این استنتاجها هست، ولی میگویم آن تحلیل این استنتاجها ازش درنمیآید دیگر. شورا و کنترل کارگری و همه اینها فقط از “رژیم وضعش خراب میشود” و “به بنبست میرسد” و “اعتلاء انقلابی” است درنمیآید. مگر اینکه بگوییم اتوماتیک کمونیستها در هر شرایطی شلوغ بشود این کارها را میکنند. که این را گفتهایم دیگر. من میگویم دلایل خیلی حادتری وجود دارد برای تأکید روی حرکت مستقل طبقه.
بعلاوه در این بحث یک سری فاکتورهای مهم و کنکرت تذکر داده میشود توسط رفقای مختلف، که اینها را هیچوقت رفقا نمیگویند قبول است! مثلاً رفیق ناصر(جاوید) میگوید سه میلیون به بیکاران کشور اضافه میشود، ولی حزب کمونیستی یک شاخص تعیین کننده است در ارزیابی و حرکت طبقه کارگر، اما این خیلی در بحث هضم نمیشود، که بگوییم خُب، آره این را اگر وارد کنیم اینطوری میشود. من میگویم خُب وارد کنیم این چیزها را دیگر. وارد کنیم توی بحثمان ببریم از خودمان بیرون. رفقا میگویند از این سند دفاع میکنیم، خُب ما هم داریم به این سند نقد میکنیم. اگر بنا است از این سند دفاع کنیم ولی این حرفها را شفاهی قبول کنیم، آنوقت کافی نیست. من میگویم باید این حرفها را طورى قبول کنیم که آنها را در سندمان بگذاریم. یعنی بحثهایی در مورد شکافهای طبقاتی، اپوزیسیون، دورنمای کشمکشهای طبقاتی، که هنوز ممکن است برآیندش فشار روی رژیم نباشد، بلکه فشار رژیم روی طبقه کارگر باشد. از قبیل تماس گرفتنش با حزب دمکرات برای تداوم جنگ با ما. میگوییم تهران را حالا گیریم فلان کند، کردستان را چکار میکند؟ من میگویم یارو رفته با صدام حسین قرارداد بسته! خیلی خُب، به کردستان هم میگوید آقای دمکرات بیا ببینیم همدیگر را – حالا پنهانی بعداً علنی – ولی بیا ببینیم. نمیخواهد به او چیزی بدهد، میخواهد ما را با او بزند دیگر. هنوز ممکن است به قدرت سیاسی در کردستان نزدیک نشویم، باز یک دوره فشار دیگر را از سر بگذرانیم. هنوز ممکن است اینطور بشود.
میخواهم بگویم نتایج متفاوتی از بحث درمیآید اگر شما بخواهید عنصر اختلاف طبقاتی را [تأکید کنید و بگویید] که آن است که گشایش پیدا میکند. بنظر من در ایران آن چیزی که امروز باز میشود، تحرک یک طبقه نیست، تحرک مردم نیست، مخالفتهای طبقات مختلف است که تازه شروع میکند علنی بشود و توسط خود آن طبقات اعمال بشود، نه توسط یک پان-اسلامیسمی که از قول یک طبقهای و آنهم بزور جلوی دهانش را گرفته، علیه کارگرها میزده. یارو میخواسته اضافه حقوق نده و این نمیگذاشته. و میگفته “تو ساکت شو من میخواهم یک جور دیگر این را خفهاش کنم”. حالا او میخواهد دیگر اضافه حقوق ندهد. حالا تو قانون کار خودت را بیاوری این دفعه جلویش مقاومت میشود. قانون کار جمهوری اسلامی این دفعه با مقاومت محکمتری روبرو میشود از طرف کارفرما، از طرف صاحب سرمایه. تا آن [قانونى کارى] که تا دیروز که سر کار بود و صلح ذلیلانه نکرده بود. دیگر مجبور نیست جلوی شورای اسلامی کوتاه بیاید اگر بنا باشد جامعه تحرکش زیاد شده باشد، نمیدهد، میبندد، میرود.
میخواهم بگویم بحث در این سطح است. من راستش این را حرکت غیرمنصفانه میبینم از طرف خود رفقا به بحث خودشان – که بیایند بحث شان را کاهش بدهند به اینکه وضع رژیم خراب میشود، یا فضای ما باز میشود، اینها را که همه قبول داریم. تحلیل ظریفتری کردیم از اوضاع. من میگویم خُب چرا باید به این سطح کاهش داد تا جلسه ساغ(قانع) شود؟ من میگویم خُب جلسه همین الآن ساغ بشود دیگر، وضع رژیم خراب نمیشود؟ چرا خراب میشود. اوضاع ما بهتر نمیشود؟ بنظرم اوضاع ما حتماً دارد بهتر میشود، یک دلیلش این است که اوضاع توی جمهوری اسلامی از این نمیتواند بدتر بشود. با هر شکاف و هر وضعیتی و هر اتفاقی، وضع ما بهتر میشود، وضع طبقه کارگر برای حرف زدن بهتر میشود. آیا وظایف تعرضی پیدا نمیکنیم، وظایف مربوط به قدرت سیاسی پیدا نمیکنیم؟ آیا فراخوان مربوط به قدرت سیاسی نباید بدهیم؟ بنظرم حتماً باید بدهیم، معنی پیدا میکند، باید به آن عمل کنیم. ولی خُب این بحث با آن چیزی که میگذاریم جلوی کارگران، چند تا چیز (متفاوت) است دیگر. و آن آموزشى که می بریم توی صفمان و آن باورها و خوشباوریهایی که ایجاد میکنیم. اینها چند تا چیز(مختلف) است بنظرم.
من بحثم این است: من میگویم شهر شلوغ میشود، ایران هم شلوغ میشود، جمهوری اسلامی هم کنترلش کم میشود و غیره، درست است؟ ولی طبقه کارگر برای به انقلاب نزدیک شدن، موانع عمدهای روبرویش هست. برای بوجود آمدن یک اعتلاء انقلابی در ایران موانع اساسی ای هست. و آن این است که کشمکش طبقاتی باعث میشود یک دوره بورژوازی، این دفعه نه فقط از قالب سازمان رسمی جمهوری اسلامی، از درون و بیرونش جلوی طبقه کارگر و رادیکالیسم بایستد. برای اینکه تمام بحث قبلی ما همین بود. بورژوازی میخواهد این انتقال بدون دامن خوردن به یک اعتلاء انقلابی عمل کند و این کار را میکند. بورژوازی ایران در این دوره که رژیم اسلامی ضعیف شده، بدان که میخواهد جلوی اعتلاء انقلابی را بگیرد. منعایش این نیست که سازش کند. معنایش این است که دستجات “کارگر-زن” بیشتر میشود، دستجات “کمونیست-زن” بیشتر میشود، تبلیغات ضد کمونیستی شدید میشود. نه توسط فقط خود رژیم که ضعیف شده، توسط ناسیونالیستى که حالا دُم درآورده. توسط مهدی بازرگان، توسط بختیار، توسط بنی صدر، توسط مجاهد. برای اینکه هر کسی خودش را به تعیین تکلیف نهایی نزدیکتر حس میکند.
من فکر میکنم اینها را باید دید و علیهشان موضع گرفت. من وقتی گفتم آخه این چه جور بحثهایی است که “مستتر” است و ولی وظایف خودش را نشان نداده، یا اصلاً کی وارد میشود که وظایف خودش را نشان بدهد، منظورم همین است. باید توی وظایف خودش را نشان بدهد دیگر. ما باید تبلیغ “ضد ناسیونالیستی” بکنیم، ما باید تبلیغ ضد “نظم” بکنیم. بگوییم این نظمی که اینها میآورند چیزی جز اختناق نیست. ما تبلیغ روشهای واقعی آلترناتیو خودمان را برای معیشت مردم ارائه بکنیم. و بگوییم که نروید دنبال دنبال x و y و z برای حل معیشت. دقیقاً بخاطر اینکه این را میبینیم که یک عدهای با آلترناتیوهای متنوع میآیند سراغ طبقه کارگر و میخواهند ما را آنجا بکوبند. به این معنی سئوال نباید کاهش پیدا بکند به وضع رژیم. سئوال باید این باشد: اوضاع طبقه کارگر و نقشش و وظایفش در دوره آینده. یکی از فاکتورهایش وضع رژیم است، ولی تقلیل دادن بورژوازی به رژیم، و تقلیل دادن موانع سد راه طبقه کارگر به آن موانعی که رژیم میتواند در راه طبقه کارگر ایجاد بکند، بنظر من اشتباه است. بعلاوه اینکه توی خودِ این وضعیتِ رژیم هم، یک چیزهایی نادیده گرفته میشود. هارترین شرایط رژیم شاه وقتی بود که در ضعیفترین موقعیتش قرار داشت. جمهوری اسلامی اگر بخواهد کنترل اوضاع دستش باشد، آن موقعی که دارد عقب مینشیند آن کسی را که زورش برسد میزند. بنظر من یک فضای باز سیاسی نباید ترسیم بشود.
برای همین گفتم که بنظر من دُز عنصر خشونت توی جامعه ایران، میرود بالا. و این خشونت از طرف حکومت و از بیرون حکومت و از طرف تمام طبقات نسبت به هم اعمال میشود. این فرق دارد با وضعیت اعتلاء انقلابی. بنظرم تعریف اعتلاء انقلابی لااقل این است که جهت خشونت یکسویه است. جهتی که خشونت دارد لنگر برمیدارد به سمتش، دو طرف اصلی دارد. بنظرم اینطوری نیست. برای همین گفتم جنگ داخلی چرا نباشد برای سه ماه؟ شما میگویید اعتلاء انقلابی میشود برای سه ماه و بعد کودتا میشود. من میگویم جنگ داخلی میشود برای سه ماه و بعد کودتا میشود. اینطور چرا نباشد؟ نمیگویم اینطوری میشود. میگویم این هم همانقدر واقعی و عینی است.
من فقط میخواستم بگویم که الآن با توجه به این اوضاع، این بحث یک مقدار به گذشته تعلق دارد. یعنی پیشنهاد میکنم به جای اینکه راجع به اینکه جنبش کارگری در سال ۶۶ افول کرده یا نزول کرده، اگر لازم است راجع به این حرف بزنیم که جنبش کارگری با این اوضاع چه کار میکند؟ من تصورم این است که زمینه خیلی مساعدی برای رشد سریع جنبشهای اعتراضی کارگری الآن وجود دارد، که حتی تعرضی است، اثباتی است، یعنی چیزی که ندارد را میخواهد. فقط این را خواستم بگویم، این مهمتر است.
ابهامم را بگویم. این تأکید رفیق امیر بود روی اینکه هیچ کسی نمیتواند از نقطه نظر مسأله نان، پاسخگو باشد و اینکه مطالباتی که از رژیم هست جواب نمیگیرد. استنباط من این نیست. من فکر میکنم یک درجه باید نسبی به این مسأله نگاه کرد. آن خواستههای مطلق مردم قطعاً نمیتواند جواب بگیرد ولی تا همان دو هفته- سه هفته آینده، بنظر من گشایشهایی در اقتصاد ایران بوجود میآید، در تجارت خارجی، در پیدا کردن ارز، در قابلیتشان برای تخصیص بخشی از بودجه به امور غیر نظامی، در خوشبینی تجار بینالمللی به اینکه تماس بگیرند و بخواهند کالاهایشان را بفروشند به این جماعت. اینها تأثیر فوری دارد. یعنی مثلاً اگر کاغذ و دفترچه پیدا نشود بعد ناگهان پیدا بشود، یا مثلاً پودر رختشویى نباشد و بعد باشد، اینها برای مردمی که در چنین وضعیتی قرار گرفتهاند یک گشایش فوری است و به یک درجهای فکر میکنم اینها مقدور است.
صحبت از این شد که سرمایهها به این زودی نمیآیند. من فکر میکنم یک بخش مهم این است که این در عین حال خرج گزاف جنگ را فوراً روی دوش خودش ندارد. یعنی به هر حال هر چقدر هم بخواهد خودش را در حال آمادهباش نگهدارد، آن مخارج و هزینه سنگینی که صرف جنگ میکرد را الآن میتواند نکند. یک بخش زیادیش را میتواند کانالیزه بکند در بعضی چیزهای دیگر. میخواهم بگویم این را نباید مطلق کرد. باضافه اینکه من در بحثم هم گفتم بنظر من اتفاقی که افتاده وقتی تهش را نگاه میکنیم این است؛ جناح انزوا طلب هیاهوگر پان-اسلامیستی یک شکست قطعی خورده در سیاست داخلی و خارجی. صلح نمیخواسته بالأخره به آن تحمیل شده. درست است که رضایت داده ولی طرفداران “صدور انقلاب” همه شکست خوردهاند. با اینکه مجلس را پُر کردهاند ولی بالأخره اقلیت قویتر از اکثریت مجلس بوده، اقلیتی که توی مجلس نمایندگی میشود – مثل خط مرکز – قویتر از آب در آمده از نقطه نظر مسأله جنگ. به یک مسألهای که موجود است، داردجواب مادی میدهد. من فکر میکنم معنی این حرف، چرخش مرکز به سمت یک جور ائتلافهای بیشتری با راست خودش است. ما میگوییم راست و چپ بستگی دارد که از چه زاویهای نگاه بکنیم. تا آنجا که به دولتی کردن مربوط میشود، اگر آنها را بگوییم “چپ”، من فکر میکنم “مرکز” مجبور است با بخش-خصوصی-چیها، بیشتر تمایل نشان بدهد، بخاطر اینکه آنها جریانی هستند که میتوانند این گشایش اقتصادی را باعث بشوند.
بگذارید اینطوری بگویم؛ خود “مرکز” پرچمدار یک سری تحولاتی میشود که بخش-خصوصی-چیها میخواستند. به این معنی جناح افراطی را منزویتر میکند. به هر حال میخواهم بگویم در صورت واقعی اش این اتفاق افتاده. درست است که انتخابات به نفع این جناح تمام نشده به نفع جناح دیگر تمام شده، ولی در فاز بحث فشار آمریکا و غیره، همانطور که انتظار میرود طرفدارهای غرب دست بالا پیدا کردند. و طرفدارهای غرب در ایران این دوره بخصوص تداعی میشدند با بخش-خصوصی-چیها. این اتفاق افتاده. فکر میکنم این باعث میشود که در صحنه بینالمللی هم به رسمیتش بشناسند. الآن همین که گوشه و کنار آدم میشنود که عاقل بودن رژیم ایران را بهش تبریک میگویند و استقبال میکنند، خُب اینها معانی اقتصادی دارد. خود رفسنجانی از این حرف میزند که تحریم را از روی ما برمیدارند و اگر عراق به جنگ ادامه بدهد باید قاعدتاً تحریم را روی عراق بگذارند دیگر. یعنی با همین پرچم میروند بیرون و تقاضا میکنند که تحریمهای مختلف را از رویشان بردارند و معاملات را با آنها از سر بگیرند. من میگویم این تأثیر فوری دارد روی زندگی مردم.
واقعیتش این است که در طول دوره هفت- هشت ساله انقلاب، درآمد سرانه هر قدر که بوده، قدرت خریدش بطور مادی به یک دهم آن چیزی که داشته تنزل پیدا کرده. این واقعیت اقتصاد ایران نیست. اینطور نیست که ظرفیت تولیدی ایران یک دهم شده در نتیجه این جنگ و انقلاب اسلامی. خیلی چیزها زیر ظرفیت استفاده میشود و خیلی چیزها در نتیجه بازار سیاه و اینها، قیمتش افزایش پیدا کرده، مردم نمیتوانند بخرند، اینها قابل اصلاح است. حتی در چهارچوب رژیم. یعنی برگشتن به سطح زندگی سال ۶۲– ۶۳ غیر ممکن نیست از نظر اقتصادی در چهار چوب همین رژیم جمهوری اسلامی. به این معنی فکر میکنم اصلاحاتی هست. منتها در رابطه با اینکه چه باید بکنیم و اینها… فکر میکنم باید خودمان را برای شرکت خیلی فعال در جنبش اعتراضی- کارگری حاضر کنیم قبل از هر چیز. کردستان را هم حالا وارد بحث نمیکنم. کردستان پیچیدگیهای خودش را دارد.
فکر میکنم به تبلیغاتمان برای سرنگونی جمهوری اسلامی باید شدت بدهیم. فکر میکنم به تبلیغاتمان علیه کل جناحهای بورژوایی باید شدت بدهیم، و فکر میکنم به تأکیدمان راجع به اینکه این حرکتها، یعنى صلح و این چیزها، تأثیرات موقتی دارد و آخر این خط باید حکومت کارگری باشد. به این باید شدت بدهیم. یعنی بحث سیاسیمان را باید خیلی شدید بگوییم – راجع به این قبلاً رهنمود دادهایم، و تبلیغاتهای ارگانهای تبلیغ خودمان – در عین حال بنظر من بحثی مثل “قانون کار”، “بیانیه حقوق زنان” و اگر چیزهایی شبیه این میتواند باشد که میتواند یک آلترناتیو را معنی میکند در جامعه، باید برویم به میدان و خودمان را حاضر بکنیم که فعال جنبش اعتراضی باشیم، و طیف کارگر سوسیالیست بتواند این دوره سر نخ اعتراضات را به دست بگیرد. من فکر میکنم این اعتراضات زمینه دارد. انتظارات بالا میرود و اعتراضات زمینه دارد. من این را یک چیز کلیدی میبینم. منتها پیشنهادم این است که ما در سطح علنی از یک نقطه عطف سیاسی حرف بزنیم، از آغاز یک بحران عمیق، از تعمیق جدی بحران سیاسی در ایران حرف بزنیم، از این که شکافهای طبقاتی باز میشود و تضادهای طبقاتی تشدید میشود حرف بزنیم. و از این حرف بزنیم که در صورتى که طبقه کارگر حرکت بکند و جنبش مستقل خودش را به راه بیندازد و در صحنه سیاسی حرف مستقل خودش را بزند، این حرکت میتواند به یک اعتلاء انقلابی به نفع طبقه کارگر در ایران منجر بشود و حزب کمونیست برای این مبارزه میکند.
باید یک چنین موضعی بگیریم. یعنی در تبیین اوضاع جانب احتیاط – و یک خوش باوری – را رها نکنیم. حالا ممکن است حقیقت هم داشته باشد من کاری ندارم، ممکن است واقعاً حرفها اثبات شود که به حرکت انقلابی نزدیکیم. ولی ما این را در تبیینمان بسرعت نبریم توی جامعه. برای اینکه اگر ما نبرده باشیم و بشود، خودمان را میتوانیم تطبیق بدهیم، ولی اگر برده باشیم و نشود، خیلی ضرر سیاسی جدی میکنیم. بنظرم برمیگردد علیه خودمان، این انتظار ایجاد کردن و بعد شاهد این بودن که عجب، دوباره دارند مسکن میسازند، و عجب، فلانجا قیمتها آمده پایین یا صفها دارد کم میشود، و عجب، بخشى از مردم در خیابان دارند میگویند حالا باید صبر کرد. در یک چنین شرایطی اگر ما اعتلاء را الآن اعلام کنیم و بگوییم میخواهد پیش بیاید، بنظرم ما را به یک ناپختگی متهم میکنند. ضرری در این نمی بینم که وضعیت را یک خرده، چند در صدی نسبت به آن چیزی که هست منقبض تر تصویر کنیم و بگوئیم که باید (تغییر) کند به آن صورتی که ممکن است بشود. پیشنهادم این است که این تحلیل را اعلام کنیم و رویش رو به جنبش حرف بزنیم. منتها یک نکته دیگری که مهم است و ربط دارد به بحث قبلى، این است که دقیقاً این شرایط، شرایطی است که جنبش کارگری میتواند غرق بشود در هزار و یک مسأله، و حزب کمونیست میتواند غرق بشود در هزار و یک چیز دیگر. این را بپاییم. این را بپاییم که ما از این دوره، از این دوره باصطلاح بحران سیاسی – یکی از رفقا اینجا گفت – ما یک حزب تودهایتر، کارگریتر، و جنبش کارگری یک جریان متشکلتر و دارای شعارتری بیرون بیاید. من میگویم این هدف را بگذاریم برای خودمان. برای بیشترش همین الآن خیز برنداریم. بنظرم دو ماه- چهار ماه دیگر وقت داریم تشخیص بدهیم که حالا میتوانیم خیز برداریم و بحث ائتلافهای سیاسی برای کسب قدرت، بحث قیام، حرف بحث تسلیح و اینها بزنیم. ولی الآن بگذاریم روی تشکل و استقلال طبقه، تحکیم رابطه حزب و طبقه، گسترش نفوذ حزب در درون طبقه، طرح جدی شعارها و آلترناتیوهای سیاسی- حقوقی و اداری طبقه در جامعه، افشاء دائمی جمهوری اسلامی و جناحهای مختلف اپوزیسیون، و بالا نگهداشتن گارد امنیتیمان، برای اینکه به نظرم یک ضربه دیگر داریم، و هر اتفاقی بیفتد یک هجوم دیگر به چپ داریم. بخاطر اینکه هیچ کسی نمیتواند دست ببرد به یک جابجایی در بالا، بدون اینکه یک گارانتی داشته باشد که فعلاً برای یک چند ماهی چپ را خفه کرده است. برای همین فکر میکنم اگر الآن خودمان را باز کنیم و برویم توی صحنه، یکبار دیگر ما را میزنند. هنوز طرف باید ضعیفتر از این حرفها باشد. میخواهم بگویم از نظر تشکیلاتی هم گاردمان را خیلی بالا بگیریم. منتها دور نمی بینم که ما موظف باشیم یک رهبری داخل درست بکنیم، حتی یک عده کوچکی از رفقا باشند که در عمل لااقل اوضاع را مونیتور میکنند و رهنمود محلی میدهند ولو اینکه شبکههای ما کاملاً به آنها متصل نیست. این را باید فکرش را بکنیم که در چه مقطعی حزب کمونیست یک رهبری کوچک تشکیلاتی داخل کشوری درست میکند برای خودش – مخفی البته.
من فکر میکنم این کاری که ما باید بکنیم فقط از اوضاع سیاسی در نمیآید، از اوضاع عمیقتر و تاریخیتر طبقاتی درمیآید و مکانی که حزب ما پیدا کرده در رابطه با این مسأله. من مطمئنم اگر ما بخواهیم شهر را شلوغ کنیم میتوانیم. یعنی نیروهای ما اجازه میدهد که در تهران، اصفهان ما هم قاطى آن جماعت، آگاهانه و عامدانه شهر را شلوغ کنیم. ما میتوانیم صدها اعلامیه صادر کنیم. ما امکان پخش داریم، امکان تکثیر داریم، ما خیلی کارها میتوانیم بکنیم. بریزیم شهر را شلوغ کنیم، واقعاً اصلاً مردم را بکشیم که رژیم را بیندازند. من اصلاً سئوالم این است؛ خوب است؟! ممکن است یک نفر بگوید دارند میروند بیندازند. من میگویم؛ خوب است که دارند میروند بیندازند؟ آخر این تجربه را ما داشتهایم. یک موقعی مردم شروع کردند بروند بختیار را بیندازند. خوب بود که داشتند میرفتند بیندازند؟ طرفدار بختیار که نیستم، ولی از خودم سئوال میکنم من هنوز فرصت نکردهام چهار نفر را بگذارم کنار هم، دارد میرود بیندازد خوب است؟ من از این موضع حرکت میکنم، خوب نیست! الآن اصلاً خوب نیست توی این وضعیت طبقه کارگر، مردم بریزند توی خیابان بخواهند حکومت عوض کنند. بنظر من اصلاً خوب نیست. چه میگذارند جایش؟ یا رضایی را میگذارند جایش که فرمانده سپاه پاسداران است یا گروهبان قندعلی حکومت را به دست میگیرد، یا فلان سلطنتطلب… من نمیخواهم!
به نظر من تعادل قوا و باز ماندن فضای سیاسى و مبارزاتی، برای ما برای یک دورهای بهتر است. من میخواهم اول چهار تا مجمع عمومی و شورا داشته باشم تا بگویم قدرت به اینها! اگر حتی یکی به من نشان بدهد که دارد اینطوری میشود و همه – حالا پشت پرچم یک فلان و بهمانى – میخواهند حکومت را عوض کنند، من میگویم حزب کمونیست باید این پروسه را کُند کند بدون اینکه لنگر و قابلیت جنبش را برای جلو رفتن از بین برده باشد، باید این پروسه را منتظر آماده شدنِ کارگران نگهدارد. وگرنه چوبش را میخوریم. برای همین میگویم، اگر سوزنی می بینیم، بکنیم چون بعدش دیگر حتماً اوضاع بهتر میشود. ولی اگر سوزنی نبینیم، یعنی آن طرف هم بتواند برگردد و بزند چی؟ آنوقت به نظرمن من دیگر نمیتوانم بروم کارگر را بلند کنم. منظورم را متوجه میشوید؟
من سوال دارم که آیا یک حرکتی است ما میخواهیم بپریم وسطش و چنین و چنان کنیم… مرکز ثقل اش سیاسی است؟ من میگویم مرکز ثقل چه کاری سیاسی؟ اگر خود سرنگونی را میگوئید و تعویض حکومت و بحث قدرت سیاسی را، من میگویم نه اصلاً مرکز ثقلش، همه چیزش سیاسی است. باید این کار را کرد. ولی من “مرکز ثقل سیاسی است” را قبول دارم، ولی مرکز ثقل سازماندهی کارگرها سیاسی باشد! خُب، باشد برویم معنی کنیم این را. رفیق امیر گفت الآن بحث مجمع عمومی برای مثال آن برجستگی را ندارد، بنظر من اتفاقاً خیلی برجستگی دارد. برای اینکه من میخواهم شهر که شلوغ میشود علاوه بر کسبه و فلان که باز اعلامیههایشان را میزنند روی کیوسک تلفن، و آخوندهای مناسبی را برای فتوا دادنهای مناسب پیدا میکنند و شبها رادیو لندن به طرفدارهای “کی” چی میگوید و “شاهپور بختیار” اعلامیهاش را صادر میکند، یک مصوبات مجامع عمومی و کارگری هم باشد که من بروم بگویم بابا جان اینها مطرح است، اینها را باید انجام داد، ما از این دفاع میکنیم. وگرنه اگر کارگر اتمیزه باشد و درب و داغان باشد، من بروم توی مبارزه سیاسی همان بلا بر سرم میآید که سر چپ ایران آمد در سال ۵۷. نگرانیم این است. حتی اگر اعتلاء ببینم باز هم نگرانیم این است. میگویم اعتلاست؟ نیروی طبقه من آماده نیست! فقط بعنوان سیاهیلشکر باز آنها را میکشند توی این اعتلاء آخر، اگر اعتلاء باشد. نگرانی واقعی من این است راستش. خودم فکر میکنم یک اعتلاء سوزنی به این خاطر که نیست. اگر سوزنی بود قبول میکردم. میگفتم نه دیگر، طبقه کارگر باز هم بعنوان سیاهیلشکر میرود میشود مثل فروردین ۵۸ دیگر، چه شرایطی ایدهآلتر از فروردین ۵۸ میشود گیر آورد اصلاً توی تاریخ دوباره؟ ولی من فکر میکنم آنطوری نمیشود.
اوضاع اینطوری میشود که کارگرها میروند، راست حمله میکند، کارگرها عقب مینشینند. کارگرها دوباره حمله میکنند، رادیکالها حمله میکنند، محافظهکارها جواب میدهند. مدام این پروسه تکرار میشود. من این را سیر محتمل می بینم که کشمکش بین راست و چپ توی جامعه ایران عمده میشود. کشمکش بین راست و چپ به شکل اصلی حیات سیاسی تبدیل میشود. چپ کارخانهها را خوابانده، راست با ارتش اش دارد برایشان رجز میخواند. اینطوری! چپ زنان را به خیابان کشیده، راست یا دارد آوانس میدهد یا یک تهدید دیگری بالای سرشان نگهمیدارد. اینطوری نیست که [قدرت] ناگهان از کفشان در برود و بیفتد توی خیابانها. من میگویم این حالت بنظر من حتی اگر قرار بود بشود درست نیست. برای اینکه ما آخر صفی هستیم که این را از توی خیابانها برمیداریم. آخر صفیم! چه بهتر که فضای سیاسی – مگر نمیگویید که باز میشود؟ – باز بماند. فقط باز بماند. من میگویم اگر این را بگیریم، بنظر من خودمان هورا کشِ اعتلاى انقلابى نشویم، وقتى که خودمان هنوز آمادگی شرکت در آن را بعنوان یک نیروی متشکل طبقاتی نداریم. نمیگویم باید صبر کنیم طبقه کامل و دربست همه شوراهایش را داشته باشد، ولی یک استخوانبندی از تشکیلات کارگری و یک نوع رابطه حداقلی بین رهبران کارگری را ببینیم، بعد برویم شهر را شلوغ کنیم. ولی (اوضاع فعلی) آن نیست. و اگر اینطور نباشیم، حامیانمان، سیاستمان را توی کارگرها کمتر پیدا میکنیم، باز توی اقشار جوانان جامعه، دانشجو و دانشآموز و بالأخره یک کسان دیگری در جامعه، و بخشاً هم کارگرهایى که در جامعه که دورمان را میگیرند، و میشویم حزب سیاسی آنها! من راستش تهِ تهِ حرفم این ترس است که ما انقلاب را نبریم جلو، انقلاب ما را بردارد ببرد جلو.
“مرکز ثقل” فعالیت کمونیستی: سیاسی یا اقتصادی؟
راستش من یک مشکلی همیشه داشتهام با یک فرمولاسیون معین که خیلی هم توی ما رسم بوده. تخطئهاش نمیکنم، میتواند معتبر باشد، من درکش نمیکنم. آن هم این فرمولبندی است که مرکز ثقل فعالیت ما توی طبقه کارگر چیست؟ اینجا دو تا باکس زیرش هست که میشود یکى را تیک زد؛ یا اقتصادی است یا سیاسی! این دو تا هم معمولاً مترادف است با دو تا باکس دیگر که آیا دوره انقلابی است یا دوره غیر انقلابی؟ ظاهراً در دوره انقلابی باید باکس سیاسی را تیک زد؛ و دوره غیر انقلابی باکس اقتصادی را! من این را نمیتوانم درست درک کنم. حتماً آن کسی که این را به کار میبرد معنی خیلی ظریف و پیچیدهای از آن در ذهنش دارد. ولی من نتوانستم مرکز ثقل یک کاری را[بفهمم]. حالا تأکید میشود که منظورمان این است که مرکز ثقل اش همین است، ولی میرویم یک کارهایی که همه مان میدانیم خوب است را میکنیم! این را دیگر نمیتوانم، ظرافتش بیش از حد توان درک من میشود.
این احساس را میکنم که تا اوضاع شیر تو شیر و شلوغ میشود، بنظر میآید هویت سیاسی رادیکال، میآید هویت اقتصادی کارگر را تحتالشعاع قرار میدهد. و بنظر میآید با اینکار داریم کارگر را در یک فاز بالایی، در یک ظرفیت قدرتمندتری به مبارزه میکشیم اگر در یک ظرفیت سیاسی بیاید یا اگر بر سر مسأله سیاسی بیاید، یا اگر بشیوه سیاسی بیاید. نمیدانم این مرکز ثقل بالأخره یک جایی باید اسم اقتصاد را از روی مقولهای بِکند، اسم سیاست را (به جای) آن بچسباند. (چون از قرار): “یک جایی اقتصادی باید تبدیل به سیاست بشود”. وقتی ما میگوییم حالا مرکز ثقل اش سیاسی است، حالا دیگر یک چیزی است مربوط به سیاست. برای من، این فرمولبندیها حتی درست در ذهنم نمیماند.
من مشکلم این است! من میگویم نقطه قدرت اساسی و بنیادی طبقه کارگر، در اقتصاد طبقه کارگر است. همین الآن هم همینطور است، موقع روز قیام هم همینطور است، تا ابد و آباد هم همینطور است. نه توی جمعیت کمیاش است، نه توی هیچ چیز دیگری، توی این است که این طبقه اقتصادی است. و اگر ما با یک شرایطی مواجهیم که طبقه کارگر به دلیل عدم تشکل اش بمثابه یک طبقه اقتصادی، مدام در سیاست توی سرش میخورد، وقتی یک گشایشی بوجود میآید باید برویم تبدیلش کنیم به آن نیرویی که نمیتوانند توی سرش بزنند بخاطر قدرتش بمثابه یک طبقه اقتصادی. اگر من این کار را با گفتن دو ریال خوبه، دو ریال خوبه کردم و مرزم با شورای اسلامی مخدوش شد یقهام را بگیرید! ولی اگر من رفتم به آنها گفتم؛ ببین بابا جان چون تو اتحادیه نداری، چون تو شورا نداری، توی سیاست توی سرت میخورد، توى فرهنگ توی سرت میخورد، توى اقتصاد هم توی سرت میخورد. اگر من شروع کردم شوراها را ساختن، و جنبش مجمع عمومی را در این شرایط ساختن، کسی هنوز نمیتواند به من نشان دهد مرکز ثقل کار من چه هست. بنظر من کسی که در یک دوره درست روی کمبود جنبش طبقه کارگر دست میگذارد، دارد به سیاسیترین شکل ممکن عمل میکند و دارد مرکز ثقل کارش را همانجایی قرار میدهد که باید باشد.
بنظر من کارگر در این تبیین خیلی دستکم گرفته میشود مداوماً. که بهمن الآن گفت؛ به رضا(مقدم) میگوید که تفاوت ما با شورای اسلامى مگر این نبود که ما میگفتیم اینقدر و آنها میگفتند آنقدر، آنها نمیتوانستند و ما میگفتیم بدهید؟! میگویم کى تفاوتمان این بود؟! چرا تفاوتمان این باشد؟ اصلاً میتوانند بدهند، تفاوتمان چه میشود؟ یعنى در عرصه اقتصادى تمام میشود میرود به عرصه سیاسى؟! این استنباطى است که راستش من هر چه زور میزنم باز از این بحث میگیرم؛ که اگر دولتی بتواند اصلاحات اقتصادی بکند تفاوت من و گرایشات رفرمیست در طبقه کارگر میرود سر مسائل سیاسی! و گویا وقتى زور میگوید و اگر هم اصلاحات نتواند بکند آنوقت تفاوت من میرود توی مسائل اقتصادی – و سیاسی احتمالاً!
هضم این برایم سخت است. بگذار اینطور بگویم؛ نتیجه عملی ای که من میگیرم خیلی فرق میکند. من نمیخواهم به وحدت نظر فرمال برسم. اگر من باشم میگویم باید جنبش مجمع عمومی را دامن زد. شما میگوئید توی جلسه عمومی بگویند سیاست؟ من میگویم؛ بگویند! عالی است اگر بگویند. من میگویم ولی بگویند اقتصاد هم، بگویند اعتصاب میکنیم سر دوزار و دهشاهی، بگویند شورای اسلامی باید بسته بشود، بگویند چرا زندانی سیاسی آزاد نمیشود، بگویند رژیم هم باید سرنگون بشود… اینکه کارگر چه باید بگوید را من به هزار و یک روش دارم تعیین میکنم. ساختن مجمع عمومی اسمش کار روتین نیست. من میگویم این بحث که “مرکز ثقل فعالیت ما در دوره انقلابی از کار روتین منتقل میشود به یک چیز دیگر”، این همان فورمولبندی قدیمی است که من هیچوقت درست نتوانستم آن را بفهمم، و با این فرمولاسیون احساس همبستگی بکنم. من میگویم کارگر ایرانی یک چیزی کم دارد. توی اختناق کم دارد، الآن هم کم دارد. توی اختناق(با این کمبود) با دشواری میسازیم، توی این شرایط براحتی، براحتی بیشتری میسازیم و آن ظرفِ ابراز وجودش است بمثابه یک طبقه اجتماعی. این ظرفِ ابراز وجود را نداشته باشد شهر شلوغ شود، اعتلاء بشود، سرش کلاه میرود. اختناق شود سرش کلاه میرود. من میگویم این ضعف تاریخی ما است، ضعف تاریخی اوست، ضعف تاریخی رابطه ما و اوست. توی این دوره جنبش مجمع عمومی بنظرم یکی از گرهگاههای کلیدی موضع ما است در جامعه ایران. من نمیخواهم بیانیههای آلترناتیوی داشته باشم در مقابل بختیار. میخواهم جنبش واقعی آلترناتیوی داشته باشم در مقابل بختیار. میخواهم به یک چیز مادیای که توی فضا و مکان وجود دارد اشاره کنم در مقابل بختیار و سپاه پاسداران و هر کسی که داعیه قدرت دارد. میخواهم بگویم قدرت به آن! قدرت به اینها! قدرت این حرکت اجتماعی! این حرکت را میخواهم به وجود بیاورم.
صحبت سر این است که کارگر وقتی به این حرکتی هم که من به او میگویم “بیا بوجود بیاورم” یک تصور این است که من خودم را به ذهنیت امروزش که حالا “سیاسی است”، مربوط بکنم؟! من میگویم کارگر اینجا دستکم گرفته میشود. کارگر هم مثل هر کس دیگری مجموعه جهات زندگی خودش را مد نظر دارد، و ما باید فعالیت مان را به جمیع جهات زندگیش ربط بدهیم. بقول بهمن، یک چیزی نیست که فقط دارد عکسالعمل نشان میدهد به آن چیزی که آن روز کم دارد یا آن چیزی که آن روز فکر میکند نجاتش میدهد. اگر آن روزی که پول میخواهد من باید هِی خودم را به پول ربط بدهم، آن روزی که سیاست عمده شده خودم را به سیاست ربط بدهم. من هنوز هم خودم را به پول ربط میدهم. خودم را به سیاست هم ربط میدهم. کما اینکه توی اختناق هم خودم را به حکومت کارگری ربط میدادم. صد دفعه میگفتم این شوراها، این مجمع عمومی برای اینست که توسری نخوری. برای اینست که هر خرده بورژوایی جلویت قد علم نکند. این ابزار اعمال قدرت تو میشود، این ابزار حکومت کردن تو میشود. حالا توی آن فاز یک خرده رفتیم جلوتر. یعنی اینکه نمیتوانند جلوی تشکیلش را به آن راحتی بگیرند. نمیتوانند جلوی بیانه صادر کردنش را بگیرند. من میگویم (اگر)حزب کمونیست برود توی ایران، برود توی فعالیت در این دوره گشایش که همه از آن صحبت میکنند و با جنبش مجمع عمومی بیاید بیرون، اساساً پیروزی به دست آورده است. برود تو و بیاید بیرون و حزب رشد کرده باشد یا برای مثال شعارهای ما همهگیر شده باشد، هنوز چیزی به من اثبات نمیشود راستش. بنظر من باید جنبش آلترناتیو کارگران در قبال قدرت سیاسی و هر رفرم و اصلاحاتی توی جامعه وجود داشته باشد.
منی که این را میگویم هیچ علاقهای ندارم اقتصاد را فقط بگنجانم در دستور طبقه کارگر. واضح است که ندارم. امیر هم باز آخر بحثش میگوید این دیگر درست نیست. من میگویم هیچکس این بحث را نمیکند. صحبت سر این است که چرا متشکل کردن طبقه میرود توی قلمروى فعالیتهایی که “مرکز ثقل سیاسی” شامل آنها نمیشود؟ چرا این بحث را باید با این تذکر که مرکز ثقل فعالیت سوسیالیستی توی “ذهنینت سیاسی” طبقه است جواب داد اصلاً؟! اصلاً چون سیاست امرم است میخواهم سازمان اعمال قدرت سیاسی را درست کنم. ولی این چون نیست باید بروم درستش کنم دیگر. اگر بود حتماً سر مضامین فعالیت سیاسی این سازمان و تشکل این طبقه حرف میزدیم.
خلاصه کلام این است؛ بنظر من یک بحثی که بعنوان نمونه حتی در مقابل “مرکز ثقل سیاسی” مطرح شد که مجمع عمومی را ما همیشه میگوئیم، من میگویم اتفاقاً امروز روز درخشش جنبش مجمع عمومی است. امروز تنها روزی است که اگر بخواهم استقلال طبقه معنی داشته باشد باید جنبش مجمع عمومی راه بیندازیم. امروز اگر اصلاً بخواهیم اعتراض سیاسی- اقتصادی و فرهنگی طبقه معنی داشته باشد باید برویم جنبش مجمع عمومی راه بیاندازیم و امروز روزی است که میشود راه بیندازیم و راه میافتد. اصلاً من میخواهم بگویم اگر در دوره سابق راه میافتاد و ما راه کارگر را با این نشان میدادیم و میگفتیم “ببین راه افتاده” و او موضعش را عوض میکرد، امروز گریزی ندارد از اینکه راه بیفتد. یا جنبش مجمع عمومی راه میافتد یا کارگران میروند پشت سر نهادهای ارتجاعی. چون بالأخره یک چیزی را میخواهند تغییر بدهند.
خلاصه حرفم این است که مشکل اساسی حزب ما تاریخاً و مشکل اساسی طبقه کارگر، اتمیزه بودن طبقه کارگر است. اگر اعتلاء خیلی سریع باشد من احساس ناراحتی میکنم برای اینکه با این نیروی اتمیزه میرویم در دل یک انقلاب دیگر، با این نیروی اتمیزه یک حکومت این دفعه پایدارتر را سر کار میآوریم که آن هم مطمئن نیستم قانون ۱۳۱۰ را لغو کند. اینطوری میشود. فکر میکنم از هر تک فرصتی که این شرایط بحرانی بوجود میآورد باید استفاده بکنیم، کارگر را از اتمیزه بودن در بیاوریم، تا بعنوان یک نیروی سیاسی در جامعه خودنمایی بکند، بعنوان یک نیروی سیاسی. من هم نمیگویم اقتصادی. ولی ابزار یک نیروی سیاسی ممکن است این باشد که سه ماه تمام فقط میگوید من صد و پنجاه درصد اضافه حقوق میخواهم. سر کار نمیروم. آمریکا میاد، نمیآید، هر چه میشود من صد و پنجاه درصد اضافه حقوق میخواهم و توی این قضیه “۱۵۰ درصد حقوق میخواهم” نمایندههای مجامع عمومی هِی بروند ملاقات همدیگر، هِی قطعنامه صادر کنند، هِی معلوم بشود که “حسن فلانی” از رهبران رادیکال کارگرها است که بیاورندش توی رادیو و بپرسند آقا چرا نمیروید سر کار پس؟ بالأخره یکی را کارگرها بشناسند که این “آدم” هست که فردا اگر یک مجلس مؤسسانی شد این بتواند از طرف کارگرها برود توش. آنقدر قوام بگیرد که هر جوجه حزباللهی که یک تیغ دادند دستش نتواند بیاید در کارخانه کارگرها را فراری بدهد. این حالت باید بوجود بیاید. من میگویم این کار ما هست هنوز. نمیدانم مرکز ثقل، سیاسی است یا مرکز ثقل چیز دیگر است. بنظر من وظیفه ما جواب دادن به یک خلاء اساسی در جنبش کارگری و طبقاتی است و آن اتمیزه بودن طبقه کارگر و نداشتن استخوانبندی وحدت و تشکیلات برای هر نوع فعالیتش – هر جوری که شما بخواهید تعیین کنید برای دستورالعمل. من میگویم این را نمیشود با آن بحث مقابل قرار داد، مقابل آن بحث نیست.
راستش من برای مرکز ثقل آموزش سوسیالیستی و تشکل سوسیالیستی طبقه، فکر کنم آموزش و تشکل سوسیالیستی طبقه است. یعنی هیچ حلقه عالیتر و اولىتری نیست که از سوراخ آن بشود ضرورت این را به کارگران گفت، جز اینکه به اینها احتیاج داریم. و این را در دوره اختناق و در دوره اعتلاء هم باید یکسان گفت. بنظر من آسانترین جملهای که تو بتوانی به طبقه کارگر یاد بدهی این است که “قدرت سیاسی باید در دست کارگرها باشد”. این را فکر میکنم هر مبلّغ ما در ده دقیقه میتواند به هر کارگری نشان بدهد. کسی را پیدا نمیکنی که در گفتن این، دربماند. همین را بگوید که در جامعه قدرت سیاسی باید در دست کارگرها باشد. چرا؟ برای اینکه جامعه روی دوش کارگرها است. بخاطر اینکه کارگرها هیچ نقشی جز آزادی بشر ندارند. بخاطر همه چیز. به هر مصیبتی که فکر میکنی وقتی حل میشود که قدرت سیاسی دست کارگرها باشد. این شروع بحث ما در هر کار کارگری است بنظر من. پس بنابراین ما از دَرِ سیاسی وارد میشویم، در این شکی نیست. ولی آنجا سختی شروع میشود که “قدرت سیاسی در دست کارگرها باشد” چه از آن تعبیر بشود؟ معنیش این باشد که “پیکار” و “فدایی” باید در انتخابات مجلس خبرگان رأی بیاورند؟ یا اینکه معنایش این است که تو الآن باید بیایی در تظاهرات آیتالله طالقانی شرکت کنی یا چی؟ چکار کنی؟ اینجا است که اختلاف واقعی سر تبلیغات و مضامین دورهای شروع میشود.
توی این اولیش هیچ سوراخی جز گفتن خود این حقیقت به کارگرها وجود ندارد. بنظرم کارگری که آماده باشد این را بشنود و بتوانی این را به گوشش برسانی که باید قدرت را بگیرد و متقاعدش کنی که باید قدرت را بگیرد، مواجه میشود با این مسأله که چگونه؟ و تمام این فعالیت کمونیستی سر چگونه است. و برای گفتن این چگونه است که شرایط مشخص را ترتیب اثر میدهید دیگر.
رفیق امیر میگوید فرق امروز با دیروز چیست؟ من میگویم اگر راجع به مضامینی که به اولِ دستور مجامع عمومی و اولِ دستور محافل کارگری صعود میکند حرف میزنید، من علم غیب ندارم. ممکن است مرگ خمینی باشد، ممکن است اشغال نظامی توسط آمریکا باشد، ممکن است طرح طبقه بندی باشد که این دوره مطرح میکنند، ممکن است سقوط هواپیمای مسافربری ایران باشد، ممکن است زلزله یک جای دیگر باشد. من از قبل پیشبینی نمیکنم. حدس میزنم بیشتر موضوعاتی که از این دست میآید مسأله رابطه عمومی طبقات، یعنی مسأله سیاست باشد. یعنی اینکه قدرت دارد در مملکت به چه سمتی میچرخد. حدس میزنم اینطوری میشود در این دوره قاعدتاً. ولی من تا کی میخواهم این را هی یادآوری کنم به تشکیلات، که “ببین در دورههای انقلابی مردم از انقلاب حرف میزنند” – خُب خودمان هم که جُدا از مردم نیستیم، حتماً ما هم از انقلاب حرف میزنیم دیگر! اگر در دوره سیاسی کارگر ذهنیت اش سیاسی است، ذهنیت فعال من هم سیاسی است دیگر! اینطور نیست که فعالِ من فقط از تئوری حرکت کرده، یا از یک فرمولهای از-پیشی که “ذهنیت کارگرها سیاسی است”؛ هی مجمع عمومی میخواهد بحث قدرت را بگذارد در دستور، رفیق من میخواهد بحث را ببرد سر طرح طبقهبندی مشاغل! خُب اولِ همه، رفیقِ من میخواهد بحث قدرت را بگذارد در دستور.
آن چیزی که من میخواهم اینجا تضمین کنم که حزب کمونیست انجام میدهد، این است که فکر نکند میانبُری وجود دارد برای رسیدن به قدرت سیاسی، ورای آن کاری که باید برود توی طبقه کارگر بکند. فکر نکند آنطوری که ۹۹٫۹ درصد چپ بعد از انقلاب اکتبر فکر کرده؛ که مارکسیسم یعنی اینکه هلههله کنى و بروى یک جایی یک قدرتی را بگیرى! مستقل از اینکه طبقه در چه موقعیت عینی ایستاده، طبقه در خودش چقدر به هم بافته شده، طبقه چقدر رهبر دارد، طبقه چقدر در خودش یک متابولیسم تصمیمگیری دارد، طبقه چقدر قدرت مقاوت در مقابل موج برگشت را دارد، طبقه چقدر نسبت به اهدافش روشن است و چقدر نسبت به آلترناتیوش روشن است! همینطوری برى بگیری!!
من میگویم اگر من این را بگویم و آن را نگویم، همه همان “مرکز ثقل” را همانجا میگذارند که شما میگویید، ولی طرقی که برایش میروند، زمین تا آسمان فرق میکند. این معضل من است. بگویم اقتصاد هم، همین میشود آخر! هر چیزی را بگویم “مرکز ثقل است”، باز برای اینکه کارگر فعالیتش برود به آن سمت چکار میکند، آن مسأله است. من میگویم اگر در این بحث توى سر قانون کار نخورد، توی سر جنبش مجمع عمومی نخورد، بعنوان مثال، که کسی بحثش قطبی نمیشود. من میگویم قانون کار بعنوان یک چیز اقتصادی، بنظر میآید که نیست. در صورتی که من هم با ناصر موافقم – از کارگری که قانون کار مسألهاش باشد حرف نمیزنیم. منظور کارگری است که توی مجامع عمومی اش، از طریق دهان رهبر مستقل اش میگوید “آقا جان من کاری ندارم چه دولتی میآید سر کار”؛ من به این کارگر میگویم خیلی سیاسی است. اگر بگوید من کارى ندارم که چه دولتی سر کار است، خمینی است خمینی باشد، بختیار است بختیار باشد، ارتش است ارتش باشد، این اعتصاب تا وقتی این قانون کار را بیاید تصویب کند ادامه دارد. من به این کارگر میگویم کسی که به قدرت سیاسی فکر میکند. تا اینکه قانون کارش را بگذارد کنار بگوید، “کارگرها محال است به خمینی رأی بدهند”، “کارگرها به هیچ عنوان پشت دولت بختیار نمیروند”، “کارگرها فلان نمیکنند و فیسار نمیکنند”… بنظر من این خیلی هم سیاسی نیست، اگر فقط خودش را ببیند و هِی اعلامیه بدهد… این کار را ما کردیم دیگر! ما آن رهبری بودیم که پشت سرمان ساختار مبارزه کارگری بصورت تشکیلات نبوده، بصورت وحدت کارگران نبوده، بصورت فعل و انفعال مبارزاتی توی کارگران نبوده. از قول کارگرها نه توی مجلس خبرگان شرکت کردیم (سیاسیه!)، نه توی انتخابات مجلس شرکت کردیم (سیاسیه!)، نه به رفراندوم جمهورى اسلامى رأى دادیم (سیاسیه!)، نه توی انتخابات دوره بعد شرکت کردیم، نه به بنی صدر رأی دادیم، نه به هیچی… خُب ما این کار را کردیم دیگر! خیلی “مرکز ثقل” را جای درستی هم گذاشتیم. مجبور بودیم بگذاریم. بقال سر کوچه هم “مرکز ثقل” را گذاشته همانجا! من میگویم سئوال این است که منى که “مرکز ثقل” را جامعه برایم گذاشته آنجا، دارم برای حصول آن پیشروی سیاسی به چه کاری دست میزنم؟ اینجا است که باید بیاییم بگوییم “مرکز ثقل” فعالیت حزب چه هست. من میگویم سازمان دادن و ایجاد تشکلهای واقعی و مقاوم کارگری برای دوره اعتلاء سیاسی.
من تضمین میکنم وقتی مسأله قدرت بشود بحث جامعه، کارگربموقع در قدرت دخالت خواهد کرد. من فکر میکنم این جزء بدیهیات مبارزه اجتماعی است. چون کسی نرفته برای طبقات دیگر “مرکز ثقل” تعریف کند، خودشان میآیند دیگر. کارگر هم خودش میآید. وقتى همه ناگهان میروند سر مسأله حکومت، رهبران آنها که نگفتهاند برویم سر حکومت. هر کسی توی خانهاش به این نتیجه میرسد که برود سر مسأله حکومت. اگر دعوا بالا بگیرد همه میروند سر مسأله حکومت. من میگویم چطور میتوانم کاری بکنم که دعوا بالا بگیرد. بدون این ماجرا، یا با بهاى کم دادن به این ماجرا، دعوایی بالا نمیگیرد که مسأله قدرت باز بشود. کارگر را میچلانند و میزنند و میروند هی استحالهها و تغییر شکلهای خودشان را میدهند، یا قهرآمیز یا صلحآمیز. بالأخره هِی میزنند و این کار را میکنند. الآن ۳۰ سال ۶۰ سال است دارند این کار را میکنند. من میگویم یک جایی بالأخره کارگر ایرانی میتواند بیاید بگوید “نمیکنم”؟ و وقتی میگوید نمیکنم، نکند؟ این تضمین میکند.
بحث من این است؛ به درجهای که در ۳ ماه آینده یا توی ۶ ماه آینده یا نُه ماه آینده، جنبش کارگری ظرفهای مستقل خودش را داشته باشد، برای زدن حرفش – سیاسی، اقتصادی، فرهنگی هر چه – به درجهای که این را داشته باشد است که اصلاً مقولهای بعنوان گشایش بعدی سیاسی و اعتلاء میتواند وجود پیدا کند. در غیر اینصورت ما با هیچکدام اینها مواجه نیستیم. با عصیان نان روبرو هستیم که توی مصر بوجود آمد. خیلی وقت پیش، زدند تار و مار کردند. سه روز طول کشید. با پانزده خرداد روبرو میشویم توی ایران. مردم عاصی اند، میریزند، ولی هیچ ساختمانی برای یک مبارزه سیستماتیک طبقاتی وجود ندارد. این بحثم را در اختلاف نظر با کسی مطرح نمیکنم، ولی میگویم من بهای زیادی به این بحث که “ذهنیت کارگرها سیاسی میشود در این دوره” نمیدهم. بله میشود، ذهنیت ما هم سیاسی میشود، ذهنیت همه سیاسی میشود. بحث من این است.
مهم این است که وقتى “ذهنیت کارگرها سیاسی میشود” اتفاقاً گرایش به این شدید میشود. دقیقاً بخاطر اینکه ذهنیت سیاسی میشود، از پنجره بیرون را نگاه میکند و از پنجره توی خیابان را نگاه میکند و از خیابان توی پادگان را نگاه میکند و توی مجلس را نگاه میکند. دقیقاً به این خاطر است که دیگر کارگر توی کارخانه را نگاه نمیکند، توی کوچه خودش را نگاه نمیکند، دیگر ذهنیتش سیاسی شده. وظیفه ما این است که آن دوره برویم بگوییم بابا جان محو تماشای این ماجرا نشو! به سیاهی لشکر بی شکل و اتمیزۀ تغییر شکل قدرت تبدیل نشو! این کار را توی انقلاب ۵٧ کردی، دقیقاً چون ذهنیت تو سیاسی بود، چپ هم مرکز ثقل بحث خودش را گذاشت روی سیاست دیگر. دقیقاً به این خاطر اینطوری شد. من بحثم این است. من میگویم به این دلیل فکر میکنم نتایج متفاوتی میگیریم اگر به فرمولبندیهای مختلفی بچسبیم. من میگویم حزب کمونیست ایران، این را در نظر بگیرد که این اعتلاء بعدی، این گشایش بعدی، پایان کار نیست. ده تا رفت و برگشت دارد توی یکسال و دو سال. جدالهای اساسی ای بوجود میآید که در آن صفبندیهای جدی وجود دارد. ممکن است تلاشی جمهوری اسلامی نوید یک گشایش برای یک عدهای را میدهد، ولی در عین حال نوید یک خصومت جدی در داخل اردوگاه مردم و در رابطه کارگرها با بورژوازی به معنای وسیع کلمه را تصویر میکند، که اگر کارگر در این ماجرا متشکل نباشد، (بازنده است). وقتی میگویم “متشکل” منظورم آن نیست که به حرف عمومی کمونیستها که “چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است” پی ببریم.
من میگویم برویم جنبش مجامع را درست کنیم، طوری که بتوانیم مثلاً در پایان آبان ماه ۳ تایش را بشماریم، در فروردین ماه ۹ تایش را بشماریم و معتقد باشیم الآن مثلاً در پایان اسفند ماه ما میتوانیم فراخوان اولین کنگره نمایندگان مجامع کارگری را بدهیم. به این معنی کنکرت. چه چیزی کنکرت است؟ من میگویم ما آنوقت نمیتوانستیم این فراخوان را بدهیم. نمیتوانستیم بخواهیم رهبرهای مجامع عمومی علناً تماس بگیرند و بیانیه صادر کنند. نمیتوانستیم. نباید میکردند. میزدندشان. الآن اگر نمیزنندشان، بتوانند بکنند. این فقط تکثیر “یک کاری” نیست، ارتقاء آن است و تبدیلش به یک نیرو. من آخر حرفم این است؛ همه چیز از سر سیاست است. ولی آیا اولین بحث سیاست بحث نیرو نیست؟ و آیا اولین جریانی که میخواهد در سیاست دخالت کند، مرکز فعالیتش را سازماندهی نیرویی که میخواهد در سیاست دخالت بکند قرار نمیدهد؟ اصلاً قدرت سیاسی دارد گشوده میشود. اصلاً همین پس فردا دارد قیام میشود.
راستش یک استنتاجهای دیگری هم میکنم که نمیدانم ممکن است بحثم کاریکاتور بشود و متهم بشوم به محافظه کاری زیاد و یا هر چی. من میگویم اگر پروسه انقلاب از پروسه آمادگی طبقه کارگر تندتر باشد، ما یک باخت تاریخی دیگر میکنیم که کلاهمان میرود پس محرکه تا بیست سال دیگر. نباید بگذاریم جامعه لنگر بردارد بیشتر از آنکه طبقه کارگر میتواند جوابگویش باشد. یک جاهایی نباید بگذاریم. به هیچ عنوان نفت نفروشید، به هیچ عنوان کاری نکنید که حکومت که حالا بینابینی است، و فلانی که آمده حتماً سقوط کند، فلان آخوند محتشمی میخواهد بیاید سر کار… میگوییم نه! ما هیچ علاقهای نداریم شما بیایید سر کار! بنظرم باید آماده باشیم برای اینجور تاکتیکها که سر طبقه کارگر را مثل قبل نکنند زیر آب. اگر جنبش کارگری وجود داشت و خمینی میگفت من باید حتماً برگردم، او هم میگفت نخیر نباید برگردی، من اگر رهبر جنبش کارگری بودم، اعتصاب نفت را به مدت بیست روز قطع میکردم. میگفتم بگذار نفت برود، بگذار امام خمینی یک خرده بنشیند سر جایش. من تکلیفم را با بختیار روشن میکنم.
اصرار ندارم حتماً فُرم حکومتی هِی مدام دستخوش تلاشی بشود. من میخواهم ببینم توازن واقعی قوای طبقاتی چه میشود توی جامعه. فکر میکنم این روتین فکر تشکیلاتی چپ ایران است، که هر چه “بالا”، آقا “معلم”، “رئیس”، “آن بالایی”، هر چه بیشتر انگولک بشود و اذیت بشود برای ما بهتر است! بنظر من اینطور نیست. بنظرم مقیاس را در پایین جستجو کنیم، ببینیم آن شکاف در بالا در یک مقطعی اصلاً به نفع ما هست یا نه؟ بعد عمل کنیم. وقت بخریم برای طبقه، برای اینکه این بوجود بیاید. من شک دارم در یک دوره کوتاه ما این آمادگی را به دست بیاوریم. بنابراین میگویم مرکز ثقل فعالیتمان باید این باشد که دورۀ آزاد بودن جبری فعالیت کارگری و فعالیت کمونیستی را هر چه میتوانیم کشدار کنیم. با شاخصهای معینی، از جمله اینکه سیستم عمومی شورایی کارگری و مجامع عمومی کارگری را که به درجهای موجودیت پیدا کرده باشد که بتوانیم به اعتبار آن و با حرمت آن در جامعه دست به قیام بزنیم، بوجود بیاوریم. اگر آنها نباشد من از همین الآن میگویم که به قیام رأی نمیدهم، که همینطوری برویم قیام کنیم، اگر حتی قیام بشود کرد و یکی راه انداخت. برای اینکه در پرتغال کردند. در پرتقال انداختند، کمونیستها هم اولین کابینه را تشکیل دادند، امروز دمکرات-مسیحی دوباره سر کار است.
متن فعلي بخشي از نوارهاي پياده شده توسط رفيق دنيس مر است. متن بارديگر توسط من مقابله و اديت شده است. متن کاملتر که به بحث وظايف کومه له پس از ختم جنگ ايران و عراق نيز پرداخته است قبلا در شماره ۷۵ بستر اصلي انتشار يافته است.
خط تاکيدها همه جا از من است.
ايرج فرزاد ۵ ژانويه ۲۰۲۴