نادر بکتاش – توضیحاتی در رابطه با “نامه هایی به اقای رئیس”

توضیحاتی در رابطه با  نامه هایی به اقای رئیس

نادر بکتاش

13/09/26

“نامه هایی به اقای رئیس” در اولین ماه سال هزارو و نهصد و نود و هفت – دی هزار و سیصد و پنجاه و هفت –  توسط انتشارات نسیم نزدیک به حزب کمونیست کارگری ایران در سوئد چاپ شد. به خودم اجازه نمیدهم که نام مسئول ان را که زحمات زیادی ابتدا برای پیدا کردن یک انتشاراتی کشید و پیدا هم کرد و بعد ناشر مربوطه زیر قرارش زد و چاپش نکرد و بعد خودش استین بالا زد و دوندگی کرد و ان را چاپ کرد ببرم. مدتهاست شاید بیست سالی که او را ندیده ام و مدتی کمی کمتر که خبری ازش ندارم.

این رمان در سه فصل حدودا متساوی الصفحه شکل می گیرد. سه بخش و بعد سه بخش و بعد چهار بخش. همین جا از سیاوش مدرسی تشکر می کنم که برنامه ای را برای گذاشتن تمام فایل های پی دی اف در یک فایل به من معرفی کرد.

من در سه نوبت فصل ها را, به ترتیب یک و دو و سه, برای سایت های روزنه و مبارزان کمونیست می فرستم. اسکن کردن صفحه به صفحه حوصله می خواهد, وقت می برد و بعلاوه باید مراقب بود که اسکنر داغ نکند و پنجرنشود.

دو نسخه چاپی از این کتاب را در اختیار داشتم. یکی که توسط ناشر برای تصحیح فرستاده شد و دیگری نسخه چاپ و پخش شده. در اولی که مجبور شدم برای اسکن کردن بعضی از صفحات از ان استفاده کنم حاشیه هایی دست نویس دیده می شود. دومی پر از چین و چروک و غبار زمان و بخصوص جای پای چایی و خورش و خورد و خوراک است !به هر حال نتیجه همین از اب درامد که می بینید. صفحه سی و هفت 37 به دلایل فنی در در انتهای فایل قرار گرفته است.

داستان در فرانسه می گذرد. اما گرفتاری ها و نگرانی ها و بن بست ها و امیدها و ناامیدی ها و شادی های ان احتیاج  به پاسپورت و ویزا و زبان خاصی نداشتند و ندارند. همه جا می روند و دنیا را شخم می زنند و پر می کنند. “ادم, ادم است”. هرجا باشد.

رمان هزار و نهصد و نود و هفت چاپ شد. اما نطفه اش سه سال پیش از ان بسته شد. داستان کوتاهی برای لیبراسیون فرستادم. چندان منتظر چاپش نبودم. اما با حیرت کامل لیبراسیون نه فقط چاپش کرد بلکه سنگ تمام گذاشت. در مورد فقر و بیکاری بود و بحران اقتصادی ارام ارام اما منظما و مداوما گسترده می شد و به عمق می رفت. دهکده جهانی داشت می گفت که می روم تا جهنم جهانی بشوم. لیبراسیون بدوا گزارشی تحلیلی از یک خبرنگار اعزامی اش به ادارات مختلف چاپ کرد که عنوان ان در صفحه اول تیتر اصلی شد. در این گزارش ان چه کوتاه با زبان و تصاویر داستانی در مطلب ارسالی من بود تحلیلا و عینا تایید شده بود. دو روز بعد در ستون هفتگی الن دوامل * ان را چاپ کرد. در دهه هشتاد و نود میلادی دوامل یکی از خبرنگاران فرانسه نبود,   خبرنگار  سمبل خبرنگاری فرانسه بود. او بود که با میتران و شیراک و کلینتون سوال و جواب می کرد و شب های انتخابات های مهم بحث ها را در کانال اصلی تلویزیون فرانسه هدایت و رهبری می کرد. بسیاری در چپ و راست بودند که فقط روزهای جمعه لیبراسیون را برای خواندن نقطه نظرهای او می خریدند. و البته صرفنظر از مکان عینی او در سلسله مراتب رسانه ای  نباید حقیقت را در رابطه با کاراکترش فراموش کرد که  یک “قلم فروش” است. تن فروش ها انسان و قابل احترام هستند. قلم فروش ها و عقیده فروش ها, نه.

با عرض معذرت اقای الن دوامل که شما را بیرون کردند و ستونتان را به من دادند! به هر رو من که خیلی کیف کردم!

مطلب چاپ شده در لیبراسیون به نوعی تاریخ شروع این رمان را که یکی دو سال بعد با سزارین دنیا امد به  من یاداوری و برایم دقیق کرد. متاسفانه ترجمه انرا که در یکی از شماره های همبستگی همان حدودهای زمانی درج شد در اختیار ندارم. شاید کسی ان را داشته باشد.

*   Alain Duhamel