رویای ازادی
نادر بکتاش
23/09/13
فیلم “رویای ازادی” با گفته ها و تصاویر و نقل خاطراتی از زمان شاه شروع می شود: ایا نوستالزی شاه دارند? ترکیب و گرایشات شرکت کنندگان جواب نه می دهد; شادی زندگی در ان زمان ها و ازادی از زیستن در شادی بویزه برای بچه ها و ازادی در معاشرت و پوشاک برای بزرگسالان برجسته است. طبیعیست که بیننده این زندگی شاد را با این دوران عذاب و شکنجه و نوحه و الله اکبر های خمینی و خامنه ای مقایسه می کند. از این نظر این شروع فوق العاده حال و امروز را زیر سوال می برد و رویای فردایی دیگر را تصویر می کند.
با جزئیات دستگیری از زبان تک به تک ادامه پیدا می کند و بعد جملات هر یک که دیگری ادامه می دهد و با بعدی کامل تر می شود. این صرفا یک تکنیک سینمائی با این هدف نیست که سکانس را جذاب تر بکند, تداوم و هم سرنوشتی زنانی را نشان می دهد که هر کدام یکی دیگر است اما همه سودائی مشترک دارند و رویایی واحد: “یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب … کز هر زبان که می شنوم نامکرر است”. اینان عشق و رویایی دارند که مارتین لوتر کینگ و بسیاری دیگر هم اکنون و در دوردستهای تاریخ دارند و داشتند و دیگرانی ادامه خواهند داد. تاریخی که تا اسپارتاکوس ادامه دارد و بعدها هم ادامه خواهد یافت. تارخ رویاها و مبارزه ها برای ازادی و خوشبختی بشر
ان چه از زندان حکایت می کنند تکان دهنده است: هم ابعاد و عمق توحش این جانیان اسلامی و هم زیبائی عشق و دوستی این انسان ها. دختر جوانی که دست بر گوش هایش می گذارد تا صدای تیرباران ها را نشنود; پسربچه ای که از پدرش می ترسد و باید انقدر لمسش کند تا بفهمد که انسانی مثل او و مادرش است; زنی که با غروری که تحقیر نسبت به جانوران اوین از ان بیرون می زند, می گوید: نتونست همه رو بشکونه. حلقه ای که عاشقی برای زنش درست کرده ;دور انگشتش نیست, قلبش را پر می کند
انسان هایی که یک به یک مراقب این هستند که دوستشان خودکشی نکند. ثمری ندارد, از دست می رود