به مناسبت درگذشت آنتونیو نگری
تأملی بر دیدگاه او
آنتونیو نگری (۱ اوت ۱۹۳۳ – ۱۶ دسامبر ۲۰۲۳) نظریهپرداز مارکسیست ایتالیایی، مبارز سیاسی و استاد دانشگاه درگذشت. ما از شنیدن درگذشت او متأسف شدیم، اما درعینحال ما نگری را نویسندهی برخی از “تأثیرگذارترین” آثار دهههای اخیر درزمینهی مسخ مارکسیسم یا مارکسیسم رویزیونیسم شده، میدانیم.
برخی در سوگ درگذشت نگری نوشتند:
« امروز ۱۶ دسامبر ۲۰۲۳ آنتونیو نگری مُرد. هیئت محاکمهی ایتالیا از چند دههی پیش به او میگفت Cattivo maestro. یعنی معلمِ ناجوری که جوانان را به کژراهه (کمونیسم) میکشاند. یادت گرامی تونی عزیز! امثالِ من هم در این گوشه از دنیا با خواندن کتابهای تو در حدِ بضاعتمان به کژراهه رفتیم.»
با این دوستان محترم که واقعاً به کژراهه رفته چند نکته را دلسوزانه ولی محکم و اصولی در میان گذاشته میشود:
بله واقعاً هم به گمراه راستروی رفته و میروید. کمونیسم شما، آن چیزی است که نگری، هارت و فوکو در قفس تنگ بورژوازی تبیین کردند! یک تئوری رفرمیستی! مارکسیستهای ایتالیا بهطور نسبی، اساساً هیچگاه نتوانستند کمونیسم واقعی را با رویکرد علمی عمیقاً درک کند. یا به کار چریکی سرخ جدا از توده همچون سازمان بریگاد سرخ (بریگاد سرخ -به ایتالیایی: Brigate Rosse- سازمان مسلح چریکی و چپ افراطی بود که در دههٔ ۷۰ و ۸۰ میلادی در ایتالیا فعالیت میکرد. این سازمان مسئول تعدادی ترور سیاسی در آن دوره است که مهمترین ترور آنها، قتل آلدو مورو نخستوزیر سابق ایتالیا در ۱۹۷۸ هست. بریگاد سرخ با هدف برقراری حکومت انقلابی و خارج کردن ایتالیا از سازمان پیمان آتلانتیک شمالی -ناتو- دست به مبارزهٔ مسلحانه زدند.) رفتند و یا بعدها نیز مانند نگری به بازتولید سرمایهداری تحت عنوان مارکسیسم پرداختهاند. روشنفکران طبقه مذبذب خردهبورژوازی رفرمیست (اصلاحطلب) سراسر جهان که از انقلاب پرولتاریا انقلاب کمونیستی واقعی وحشت داشتند و دارند دنبال او رفتند.
دیدگاه نگری مارکسیسمِ رویزیونیسم شده بود؛ او به خاطر اینکه در زمان مائو خود را طرفدار اندیشه مائو تسه دون میدانست و با اتکا به نظر و تبلیغ تئوری های مائو تسه دون که در زمان حیاتش رهبر جنبش کمونیستی بین المللی بود خطری بالقوه از طرف دولت فاشیسم ایتالیا محسوب میشد و به این دلیل دستگیر و محاکمه و زندان شد، اما پس از مرگ مائو، نتوانست از مارکسیسم به یک جمعبندی علمی از علل واقعی شکست سوسیالیسم در دو جامعه سوسیالیستی شوروی و چین (زمانی که هنوز جامعه سوسیالیستی بودند) بپردازد و شوربختانه از مارکسیسم- لنینسیم و اندیشه مائوتسه دون انقلابی دست شست، در دیدگاه و جهتگیری خویش تجدیدنظر سطحی با رویکرد غیرعلمی نمود و انقلاب واقعی تحت رهبری حزب پیشتاز پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا در جامعه سوسیالیستی را انکار کرد و دیگر از آن اصول خدشهناپذیر مارکسیسم دست شست و تئوری رویزیونیسمی “انبوه خلق” در کتاب “امپراتوری” ارائه داد: جنبش خودبهخودی “انبوه خلق” همهچیز، هدف نهایی کمونیسم هیچ.
بیخود نیست بهسادگی، امپریالیسم بهعنوان آخرین بالاترین مرحله سرمایهداری (لنینیسم) را انکار نموده و از نظر ایشان امپریالیسمِ-سرمایهداری بهعنوان زیرساخت اقتصادی جامعه و فورماسیون اجتماعی وجود ندارد بلکه فقط امپراتوری(دولت) وجود دارد.
بهطور اجمالی و به یک معنی واقعی هسته اصلی اصول اعتقادی نگری عبارتاند از: انبوه تودههای خلق به رهبری یک حزب پیشتاز پرولتری نیاز ندارند، هر تودهای رهبر است( یادمان نرود که در جنبش موسوم به “زن زندگی آزادی” بارها گفته و تأکید میشد این جنبش رهبری ندارد و همه رهبرند! شوربختانه نتیجهاش جلو چشممان و روشن است)، جنبش خودبهخودی “تودههای خلق” همهچیز (“تودههای خلقی” که از دید نگری دیگر گروههای اجتماعی خاص و اقشار و طبقات را تشکیل نمیدهند و با سازش طبقاتی در کنار هم بدون مبارزه ایدئولوژیک و طبقاتی “همه باهم” مبارزه میکنند!)، هدف نهایی کمونیسم هیچ؛ دیکتاتوری حزب کمونیست( علیه بورژوازی سرنگونشده بعد از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا متشکل در حزبش) در جامعه سوسیالیستی یک رهبری تمامیتخواه(توتالیتر) و خودکامه و استبدادی است!
کوشش مذبوحانه این پسامارکسیستها (نگری و هارت و آلن بدیو و ژیژک و باقیشان) در جهت زدن و خالی کردن مضمون کمونیسم از ماهیت انقلابیاش است.
ما کمونیستهای انقلابی معتقد به سنتز نوین کمونیسم مثل دگم اندیشان معتقد نیستیم آنچه مارکس و انگلس در دوران سرمایهداری رقابت آزاد گفتند برای عصر امپریالیسم کافی است، این را لنین به ما در تحلیل همهجانبهاش در کتاب “امپریالیسم بهمثابه بالاترین مرحله سرمایهداری” به ما آموخت که تئوری مارکسیسم اگر بهروز نشود و تکامل نیابد انقلاب کمونیستی نمیتواند به وقوع بپیوندد (بدون تئوری انقلاب بهروز شده وقوع انقلاب میسر نیست!)؛ ما معتقد نیستیم هر آنچه آموزگاران دیگر، لنین و مائو و دیگر کمونیستهای انقلابی قرن بیستم گفتند تماماً برای وضعیت کنونی کفایت میکند. اما تکامل و تحلیل نو منطبق با واقعیت عینی تاریخی، بر مبنای اسناد و شواهد و اصول اساسی مارکسیسم (کمونیسم علمی) که حقایقی ثابتشده هستند با تحریف و بیمحتوا کردن آن تفاوت اساسی دارد. هیچیک از حوزههای مختلف علم ایستا و تغییرناپذیر نیستند! مارکسیسم نیز مانند هر علمی در حال تغییر و تکامل است. تئوری رهاییبخش مارکسیسم که بهصورت کمونیسم نوین توسط رفیق باب آواکیان تبیین شده است مانیفست تئوری مارکسیسم انقلابی در دوران کنونی است.
نگری و دیگران ازجمله بدیو به خاطر آنکه به متدولوژی(روش) و رویکرد علمی مسلط نبودند نتوانستند مانیفست نوینی برای مارکسیسم ارائه دهند. مارکسیسم را به عقب بردند و با خوانش عدالت و برابری جان ژاک روسویی خواهان اصلاح نظام سرمایه داری-امپریالیستی در چهارچوب این نظام شدند! آنها آشکارا مفاهیم بنیادی مثل طبقه حزب، دولت، و … را تحریف و سیاست را انکار میکنند و همان اکونومیسم قدیمی (دنبالهروی کور از جنبش خودبهخودی تودههای تحت ستم پرولتاریا که راه برونرفت از استثمار و ستم نظام تحت حاکمیت سرمایه داری-امپریالیستی را برای نیل به پیروزی و هدف نهایی کمونیسم نمیدانند) و نخنما شده یعنی رد سیاست و انقلاب، نفی ضرورت نیاز طبقه به حزب و پیشاهنگ کمونیست و تقلیل انقلاب به شورشِ کور (خودانگیخته و نابینا بدون ستاد رهبری و تئوری انقلابی) و اعتصاب سراسری( که بیشتر به انقلاب مخملی کشورهای بلوک شرق تحت رهبری و حمایت مالی و تبلیغاتی قدرتهای بزرگ امپریالیستی غرب شباهت دارد) را تکرار میکنند و مدعیاند دوره مارکسیسم(تو بخوان کمونیسم انقلابی) و انقلاب گذشته است. نگری بهجای جمعبندی با روش و رویکرد علمی از دستاوردهای سترگ اما همچنین اشتباهات ثانوی کشورهای سوسیالیستی در دو جامعه شوروی و چین سابق هنگامیکه هنوز سوسیالیستی بودند، فرجام حزب لنینی در ساختن یک جنبش انقلابی برای کسب قدرت سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا بعد از تصرف که لازمه محو چهارکلیت(۱) در نظام سرمایهداری بقول مارکس هستند را برابر با یک حزب تمامیت خواه که منجر به ایجاد دولت توتالیتریسم میشود خواند. بدینسان نگری نهتنها مارکسیسم بلکه لنینیسم را رد کرد! این هسته بیآرایش دیدگاههای نگری در نفی مارکسیسم انقلابی است.
نتیجه عملی چنان تئوری، جهتگری و دیدگاه نگری همان است که حزب بهاصطلاح مائوئیست نپال انجام داد و در آستانه کسب قدرت سیاسی، قدرت سیاسی را در قفس تنگ بورژوازی محصور و واگذار کرد، آنرا را به سازش و رقابت بین احزاب بورژوازی و “پرولتاریا”ی رفرمیست شده خویش تقلیل داد و در ادامه قدرت سیاسی را با خیانت به مارکسیسم-لنینیسم دودستی تقدیم بورژوازی نپال کرد!
گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین کمونیسم ایران
۲۵ آذر ۱۴۰۲- ۱۶دسامبر ۲۰۲۳
پانویس
۱- مارکس دیکتاتوری پرولتاریا را شرط لازم و ضروری رسیدن به جهان کمونیسم از طریق گذار سوسیالیسم که یک مرحلهی پیچیده در رهبری مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی برای محو چهارکلیت تحت رهبری حزب پیشتاز کمونیست انقلابی هست را چنین تبیین نمود:
«این سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب است، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا لازمه نقطهگذار برای محو کلیه تمایزات طبقاتی، کلیه روابط تولیدی که مبنای تمایزات طبقاتی است، کلیه مناسبات اجتماعی که منطبق بر آن روابط تولیدی است، و دگرگون کردن کلیه ایدههایی که منطبق بر آن روابط اجتماعی است.» کارل مارکس کتاب “نبردهای طبقاتی در فرانسه”
این نوشته برای نخستین بار در لینک زیر شبکه اجتماعی تلگرام منتشر شد: