باقر مومنی و خاطره‌ای از ۲۲ بهمن

شاید در میان تمامی کارد تیزکن‌های حکومت اسلامی و شب‌پاهای خیمه رهبری، در میان همه‌ی آدمفروشان اکثریتی کسی دون‌تر از فرخ نگهدار نتوان یافت. نام بردن از او حتا چندش آور است. اما دروغ‌هایش در باره رفیق باقر مومنی مرا با بیزاری از یادآوری نامش، ناچار ساخت تا در میان تمام جنایات،‌ از آنجا که مرزی در پلیدی نمی‌شناسد، از محمد باقر مومنی دفاع کنم.

فرخ نگهدار، ‌این شب‌پای خیمه خمینی و لاجوردی فرصتی یافته تا خود را دوست رفیق  باقرمومنی جلوه دهد و در نبود او توهین آمیز به دروغ بنو‌یسد:

 «شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، ما دانشکده ی فنی دانشگاه تهران را می شود گفت اشغال کردیم و ستاد سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در آنجا مستقر شد. جمعیت زیادی هم با تسلیحات فراوان هر روزه روانه ی دانشکده ی فنی تهران بود. هزاران نفر هم برای ارتباط و همکاری با سازمان به آنجا می آمدند. ما اسلحه ها را می گرفتیم و در اتاقهای دانشکده‌ی فنی انبار می کردیم.

در همین ۲۲ یا ۲۳ یا ۲۴ بهمن که خبر دادند باقر مؤمنی به ستاد آمده و می‌خواهد دیدار کنیم. خوشحال شدم و بیرون آمدم دیدم باقر روی پله های سمت جنوبی دانشکده ی فنی ایستاده است. روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. آمدیم بالا و نشستیم باقر گفت که مایل است با سازمان همکاری کند و میخواهد بداند چه کاری از دستش ساخته است. پاسخ من به باقر همان پاسخی بود که به همه ی عزیزان مشاهیر و فرهنگ سازان ایران میدادم وقتی تقاضای همکاری می کردند: چشم. حتما. اما اجازه بدهید ما اول جا بیفتیم و بفهمیم چه اتفاقی افتاده است. بعد کار سازماندهی را شروع میکنیم و جلب حمایت شما جزو برنامه های اصلی ماست.»

این ادعایی دروغین بیش نیست و فرخ نگهدار پس از مرگ باقر مومنی است که  جرات می‌یابد چنین خزعبلاتی به هم ببافد. امید است که رفیق مومنی در جایی خاطرات خود را در این باره نگاشته و یا به یادگار گذارده باشد. ‌اما در چند روزی که در استکهلم با هم بودیم در این مورد نیز خاطره‌ای گفت بدین مضمون که کاش با دست خط خود او آنرا در دست داشتیم. دکتر علی شاهنده وکیل مبارز که متاسفانه اکنون در میان ما نیست و یکی دو نفر دیگر حضور داشتند.

روایت رفیق مومنی :‌«در سال ۵۶ بود که پدر فرخ نگهدار مرا  دعوت کرد و گفت پسرش،‌ فرخ برای ادامه تحصیل به انگلستان می‌‌رود و برای او دورهمی دیداری داریم .  آن شب فرخ را دیدم و مدتی بود که از زندان آزاد شده بود. و از انجا که در تمام عمرش، تا آن سال، نقش چندانی جز سمپاتی دوران دانشجویی و علنی با رفیق حمید اشرف نداشت و نه بیش از آن و ساواک در مدت زندانی بودنش به این نتیجه رسیده بود که به گرد مبارزه و پیوستن نخواهد آمد، ‌او را آزاد کرده بود.»

 اوج مبارزه نگهدار پس از اشتباه ساواک در آوردن نامش در کنار چریک‌ها،  در سال ۱۳۵۰‌فرار به افغانستان و پرداخت پول از سوی پدر ثروتمند و توده‌ای‌اش برای ادامه تحصیل به انگلستان از راه پاکستان بود. قاچاچاقچی افغنستانی با شنیدن مبلغ جایزه ساواک او را  به سوی ایران می‌برد.  فرخ نگهدار با هشداری که از همسر قاچاقچی شنیده بود، نزدیک مرز در یک فرصت از خودرو فرار می‌کند،‌ اما با قلوه سنگی که قاچاقچی به سویش پرتاب می‌کند، تسلیم می‌شود و لای قالی  پیچیده، تحویلش می‌دهد.

دو باند ساواکی رقیب هم که در ارزیابی از او درگیر بودند و یکی او را چریک و دیگری به درد نخور ارزیابی کرده بودند، با واقعیت او زمانی روبرو می‌شوند که هیچ بودنش را در کمیته در می یابند.

به روایت رفیق مومنی بازگردیم: «آن شب گذشت و تا ۲۲ بهمن سال ۵۷ و شب هنگام ،‌ در خانه خود نشسته بودم که زنگ در به صدا درآمد. در را باز کردیم، ‌سه نفر یا بیشتر ایستاده بودند و مسلح و با اورکت و پوشش و عجیب و غریب پس از سلام وعلیک، گفتند ما از سازمان چریکها هستیم و رفقا می‌خواهند فورتری شما را ببینند. اطمینان کردم  و سوار شدم و همراهشان رفتم. دانشکده فنی بود و مرا به اتاقی راهنمایی کردند . پشت میز شخصی با کلاهی تا زیر پیشانی نشسته بود که برخاست و روبوسی کرد. هنوز او را نمی شناختم!‌ گفتم موضوع چیست!؟ گفت رفیق مومنی، من هستم . یواشکی گفت فرخ! گفتم پسر آقای نگهدار؟ و کمی کلاه را جابجا کرد و او را به جا آوردم. پرسیدم اینجا چه می‌کنی، ‌مگر انگلستان نبودی و کی برگشتی؟ درهم شد و گفت عرض می‌کنم،‌ الان موضوع حیاتی است! و اشاره کرد که تنهایمان بگذارند. گفت رفیق به دادمان برسید و کمک‌مان کنید. الان در سراسر ایران هزاران نفر به ما پیوسته‌اند و نمی‌دانیم با اینها چه باید کرد؟!

گفتم  مگر انقلاب  نشده! پس ‌اینجا چه می‌کنید! توی این دفتر دانشجویی‌ دانشکده فنی  چرا نشسته‌اید!؟ …

 گفت چه کنیم بیایید راهنمایی‌مان کنید. به  تجربه و کمکتان احتیاج داریم. گفتم من که بخودم چنین اجازه‌ای نمی‌دهم. ولی بلند شوید بروید جایی، ‌یک جای کلیدی، ستاد انقلابی برپا کنید، جایی نه توی این دفتر دانشجویی! و جدا شدم و برگشتم. …»

رفیق باقرمومنی می‌گفت، بر همین پایه بود که سازمان چریکهای فدایی خلق که بزرگترین و نیرومندترین سازمان چپ خاورمیانه بود، به دست چنین افرادی که از سوی حزب توده پشتییانی می‌شدند و خط می‌گرفتند فروپاشید.»

به یاد می‌آورم که در استکهلم که برای سخنرانی رفیق مومنی تدارک دیده شده بود،‌ پس از سخنرانی  در راهرو محل سخنرانی، هنگام بازگشت به خانه، چند نفراز شرکت کنندگان که لباس‌های میهمانی به تن داشتند و یک دوتای آنها مسن تر با کلاه دور، پس از خوش‌آمدگویی و روبوسی با باقر مومنی، یکی از آنها که گویی نقش سخنگوی آنها را داشت گفت: ‌دکتر ما شما را دوست داریم،‌ هرچند همه‌جا به ما ناسزا می‌گویید،‌ اما ما از این گوش می‌شنویم و در حالیکه گوش دیگر خود را نشان می‌داد ادامه داد: ‌از این گوش در می ‌کنیم!

رفیق مومنی با دست پشت دست خود زد و گفت: وای بر من. من آنها را می‌گویم که از این گوش بشنوید  و در مغزتان بماند و از آن گوش در نکنید! و همه خندیدند.

هنوز هم فرخ نگهدار که در وفاداری به حکومت اسلامی همراه با مسعود بهنود و مهاجرانی جلو سفارت در لندن، انگشتانشان را به معترضین حواله می‌دهند تا نواله‌ای بگیرند و به همان وظیفه‌ای که داشتند  تا همواره پیرامون لانه تروریستی حکومت اسلامی در لندن، شب پای گله رهبری باشند و کارد تیز کن حکومت برای سلاخی و کاردآجین مبارزین و مخالفین. او با این همه پرونده، فرصت می‌یابد تا، در نبود رفیق مومنی این انسان مبارزه و اندیشمند را به توهین بگیرد که گویی این تحفه بود که «درخواست» رفیق مومنی را نپذیرفت و دست به سرش کرد و گفت: بروهروقت لازم بود، ‌خبرت می‌کنیم. شب پای حکومت اسلامی، زمانی جرات می‌‌کند که  چنین توهین وقیحانه‌ای را به زبان آورد که رفیق مومنی در میان ما نیست تا به یادش آورد که راستی سفر انگلستان چی شد و رشته ریاضی! و پیشتر از آن افغانستان! و او بگوید با حزب برادر وظایف دیگری بر زمین مانده داشتیم! خلع سلاح در کردستان، و همکاری در تثبیت حکومت اسلامی و صدور بیانیه به هواداران برای گزارش از جمله:

 «امروز ما باردیگر اعلام می‌کنیم که خطر ضدانقلاب را باورکنید! باور کنید که انقلاب ایران درمحاصره ضدانقلاب قرار دارد . از هیچ کوشش برای افشای توطئه‌های ضد انقلاب کوتاهی نورزید و با تمام توان و هشیاری انقلابی در شناسایی و کشف شبکه‌های آنان فعالانه بکوشند. اطلاعات خود را دراختیا رسازمان‌های انقلابی و ترقی خواه و نیزمقامات و سازمانهایی از جمهوری اسلامی که قابل اعتماد تشخیص داده می‌شوند. قرار دهند… و در کلاس‌های موزش نظامی و بسیج شرکت کرده … [کار اکثریت شماره ۷۲ ۲۹ مرداد ۱۳۵۹)

عباس منصوران

۲۲ نوامبر۲۰۲۳