نویسنده: محمدزمان سیرت
اولینبار در جمعی از دانشجویان«دانشگاه کابل» با این ماجرا مواجه شدم؛ جایی که درباره واژهٔ «انقلاب» و سایر مفاهیم وابسته به آن، بحث نسبتاً تحصصی شکل گرفت. هر کسی تعریفی از واژگان این حوزه داشت؛ تعریفهای متعدد و برداشتهای متناقص. آنجا فکر کردم چطور چنین منازعهای بر سر سادهترین مفاهیم حوزه «مارکسیسم» شکل گرفته است و چون حاضران، متخصصانی از حوزههای متعدد بودند، دستگیرم نشد کجا و چه وقت سرچشمه مفاهیم گلآلود شده است. مارکسیستها انقلاب را کلید تغییر ساختاری جامعه میدانند، چرا که فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و معرفتی را همراستا میکند و جهت میدهد. بنابراین، اولین سطح انتظار از جامعه آموزشی این است که با دانش مفاهیم مربوط به انقلاب و تغییر آشنا باشند تا بتوانند آن را درعمل آموزشی خود به خوبی به کار گیرند.
بار دوم، در «جلسه گفتمانی مارکسیستی»، از دوستان شرکتکننده خواستم هر چه درباره «انقلاب قهرآمیز» میدانند، بیان کنند. حافظه جمع لبریز از کلمات و جملههای شبه دانشگاهی بود و من متعجب شدم که با وجود این همه معلومات، چه لزومی داشت که ما این جلسه را برگزار کنیم، اگر همه شرکت کنندگان به خوبی معلومات به حوزه «انقلاب مارکسیستی» و اهداف آن را میدانستند، آن حد از اصرار برای بحث با آنها عجیب بود. درست همان وقت، یکی از میان جمع گفت: «انقلاب قهرآمیز یعنی با عملکرد فوری وبدون سنجش جامعه را تغییر میدهیم». شمع روشن شد و کمکم دیگران جملههایی جُستهوگُریخته گفتند که نشان میدادند حجم بدفهمی در این حوزه کم نیست!
به نظر میرسید مسئول جلسه هم مفهوم این حرکت را کاملاً متفاوت و حتی متناقص با هدف آن درک کرده بود. جلسه در منطقهای غیرفارسی زبان برگزار شده بود. اولین برداشت من این بود که برخی دوستان مفهوم مورد نظر را ترجمه و بعد درک میکنند. چنانکه در موارد مشابه دیگری میدیدم که دوستان اولین معنی لغوی مربوط به آن واژهٔ را به عنوان مفهوم واژهٔ درک کردهاند.
انقلاب را پیشرو تغییر خواندهاند و آن را به «لوکوموتیوی» تشبیه کردهاند که قرار است جامعه را جهت دهد. اگر برداشت و درک جوانان از مفاهیم مثل انقلاب و امثالهم نادرست باشد، چگونه میتوانند برای تغییر درجامعه خود برنامهریزی درستی داشته باشند. چه اتفاقی میافتد اگر جوانانی که لوکوموتیوران اند، هنگام مواجهه با مانع، به جای ترمز کردن، سرعت لوکوموتیو را بیشتر کنند یا جایی که بناست به سرعت برانند، ترمز بگیرید؟ اولین خطر چنین هدایتی، خروجی از ریل یادگیری است.
بی توجهی نهادهای آموزشی در راستای مبارزه با بدفهمی
در برخی موارد جوامع بویژهٔ نهادهای آموزشی در تلاش الگوبرداری از سایر جوامع و نهادها بخاطر کاهش بدفهمی و رفتارهای بدفهمگرایانه بودند، اما باید به یادداشت که الگوبرداری با تقلید و کاپی محض، جز اینکه بیثباتیهای فکری را افزایش دهد و بر بدفهمیها افزایش بخشد دیگر کار بجای نمیبرد. کاهش بدفهمی در متمدن شدن است، نه در مترقی شدن. به هر پیمانه که مترقی شویم، دامنه «مصرفگرایی» ما وسیع میشوند و بدفهمیها عمیقتر میشوند، چون ما از فکری دیگران استفاده میکنیم و این خود نوعی بدفهمی است که ما از اندیشه خودمان دور هستیم و بر اندیشه خود شک میبریم، و به فهم دیگران مهر تائید میکوبیم. نداشتن اعتماد به اندیشهخود، خود بدفهمی است. چون تعریف دیگری بدفهمی این است که تو فهم دیگران را بهتر از فهم خودت بدانی و از فهم خود غافل باشی.
این مسئولیت نهادهای آموزشی است که زمینههای بدفهمی را دربین جوانان بخصوص در دوره تحصیلی و تعلیمی آن در دانشگاهها و مکاتب محدود کنند و روشهای مبارزه با بدفهمی را به جوانان بیآموزانند تا جوانان از این آفت خطرناک فکری در امان باشند. چون اگر روش مبارزه با بدفهمی به جوانان آموزش داده نشوند، برآیند آن؛ جوانان ناامید، خسته و سردرگم، عوطهور در خرافات و داشتن توهم دانایی و… خواهند بود. یکی از وظایف آموزش، رفع بدفهمیهای دانشجویان است. چه خواهد شد اگر این بدفهمی گریبان تدریس را گرفته باشد و چه خواهد شد اگر کلمهها و مفاهیمی که قرار است ابزار استاد باشند برای کشف کژتابیهای یادگیری، خود با بدفهمی درک شوند؟
بدفهمی آنگاه رُخ میدهد که شخصی در موقعیت تعامل با یک یا چند شخص دیگر نتیجه نادرستی میگیرد. رایجترین نوع شناخته شده بدفهمی زمانی پیش میآید که شخصی از مقصد یا عملکرد شخص دیگر تفسیری به عمل میآورد که با آن چه در نظر خود این شخص بوده است تفاوت دارد. ولی از این گذشته، بدفهمی شامل شناخت نادرست داشتن از توانائیهای شخص دیگر یا سطح توانائیهای خودمان هم میشود.
منظور از دریافت یا فهم، آگاهی حسی فرد از جهان است. بر این اساس، برخی مدعی اند که اصطلاح بدفهمی عملاً اصطلاح نادرستی است. دریافت یا فهم، خاص هر شخص است و بنابراین از لحاظ فنی نمیتواند خطا باشد، دریافت، صرفاً همان چیزی است که شخص احساس میکند. همچنان که در مکتب مارکسیسم «قانون تضاد» اصل است که «تضاد عام» همگانی است یعنی هرشخص دارای یک تضاد است، اما«تضاد خاص» مختص به هر شخص است که عام و عمومی نیست و هر شخص از خود کنشهای دارد. در مسئله فهم هم همینگونه است که همگان یک برداشت از موضوعات که در مقابل آن قرار میگیرند ندارد اما فهم دقیق وتخصصی نیازمند داشتن علم تخصصی آن موضوع است. بدفهمی هم در حوزه خاص شکل میگیرد هم در حوزه عام، که دربین جوانان بخصوص دانشجویان در حوزه خاص بدفهمی بیشتر است تا حوزه عام، ولی دربین مردم عام برعکس میباشند. با این حال، در روابط بین الملل اصطلاح بدفهمی را به شکل گسترده در موارد به کار میبرند که دریافت یک شخص با واقعیت عینی همخوانی ندارد. این بیگمان همان پرسشهای جا افتاده«پسا-ساختارگرایی و مکتب برسازی» را پیش میآورد.
اصطلاح بدفهمی از این رو پیچیدهتر میشود که اغلب زمانی به کار میرود که حدس احتمالگرایانه یک فرد در مورد حرکت فرد دیگر نادرست از کار در میآید. اما به راستی برخی خطاهایی که در پردازش اطلاعات توسط انسان صورت میگیرد به بر آوردهایی نابهینه منجر میشود- یعنی گاه جوانان موقعیتهایی را که به نظر دیگران به اندازه معقولی روشن میآید بد میفهمند. اما چرا انسانها گاه دچار بدفهمی میشوند؟ برای انسانها در مقام دریافتگر، کامل بودن یا نزدیک شدن به پردازش کامل اطلاعات ناممکن است. برای یک شخص انسانی یا گروهی از اشخاص درنظر گرفتن تمامی جزئیات، ظرایف و ابعاد یک موضوع امکانپذیر نیست.
گاهی افراد صرفاً از آن روی یک وضعیت را بد میفهمند که با باورهای موجودشان همخوانی ندارد و این ناسازی شناختی پدید میآورد. معمولاً افراد اطلاعات ناساز را خوش ندارند و از همین رو فعالانه میکوشند تا این ناسازی را کاهش دهند. این تلاش میتواند به معنی تغییر برداشتها و دریافتهای شان باشد ولی غالباً به رد اطلاعات ناساز، جستوجوی اطلاعات دیگری که مؤید باورهای شان باشد، تفسیر دوبارهی اطلاعات به نحوی که با باورهای اولیهشان جور درآید، یا حتی بیاعتبار شمردن پیامرسان منجر شود.
سرانجام این که گاه ویژگیهای روانشناسی ناخودآگاه مان را به تفسیر اطلاعات در جهتی خاص، که اغلب هم جهتی نادرستی است، متمایل میسازد. برای نمونه، فردی که سطوح بالایی از خشم را در وجود خود نهفته دارد تمایل به مراتب بیشتری دارد که اقدامات دیگران را حتی اگر چنین نباشد خشمآلود بینگارد. فردی که نیاز شدیدی به قدرت دارد ممکن است برداشتش این باشد که دیگران بیش از آن چه واقعاً هستند قصد کنترل او را دارند. یا فردی که از نظر درونی دچار افسردگی است ممکن است به شکل جبری در یک موقعیت، تنها بدیلهای منفی را ببیند و اقداماتی اتخاذ کند که در گام بعد به یک پیشگویی واقعیت بخش خود تبدیل شود. بدفهمی به خودی خود فاقد جهتگیری است یعنی ممکن است که طرف دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آن چه در واقع هستند دشمن بپندارد و ازهمین رو برای پیش دستیجویی دست به حرکت تشدید کنندهای بزند یا میتواند دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آن چه در واقع هستند دوست بداند و از همین رو برای پیشدستی جویی دست به حرکتی همیارانه بزند.
تجربههای مربوط به اجرای آموزشهای شناختی برای جوانان و مواجه شدن با بدفهمی دانشجویان نسبت به مفاهیم حوزههای جامعه، فرهنگ و شناخت سبب شدند که مسیری جدید برای گفتوگو با دانشجویان در ذهنم شکل بگیرد؛ مسیری برای کشف بدفهمیهای حوزه فرهنگ، جامعه و معرفت در جلسههای دوستانه.