۱- قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی: هسته مستحکم با کشسانی زیاد بر مبنای هسته مستحکم
۲- رهاکنندگان نوع بشر
۳- تسریع در حین انتظار
۴- نیروهای انقلاب
از کتاب کمونیسم نوین نوشتهشده توسط باب آواکیان
قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی: هسته مستحکم با کشسانی زیاد بر مبنای هسته مستحکم
از کتاب کمونیسم نوین نوشتهشده توسط باب آواکیان
ترجمه و نشر توسط: گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین در ایران
من بارها به قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی اشارهکردهام. شما میتوانید ببینید که خیلی از این اصول و تضادها در این قانون اساسی در نظر گرفتهشده و به کار بسته شده است. اما واقعاً احساسم این است که خیلیها با دقتی که باید این متن را بخوانند آن را مطالعه نکردهاند و آنطور که باید به این متن رجوع نمیکنند و در ارتباط با بقیه مردم هم آنطور که بایدوشاید از آن استفاده نمیکنند. منظورم این نیست که اصلاً این کار خوب پیش نرفته اما احساسم این است که حداقل در سطحی که باید پیش برود پیش نرفته است. به همین علت و مهمتر از آن به خاطر اهمیت آنچه در این متن فشردهشده است، میخواهم در اینجا به نحوه پرداختن قانون اساسی به تضادها اشارهای بکنم یعنی هم برخی سؤالات مهم مرتبط با روش را در قانون اساسی پیش بگذارم و هم از اصول فشردهشده در آن بگویم و هم مردم را به مطالعه و کنکاش بیشتر در قانون اساسی و استفاده کاملتر از آن در ساختن جنبش برای انقلاب ترغیب کنم.
بارها گفتهشده که این قانون اساسی به کاربست سنتز نوین است. این عبارت به کاربست سنتز نوین هم یکی از آن چیزهایی است که میتواند به یک عبارت مرده و بیمعنی تبدیل شود عین عبارت گروه دانشمندان. وقتی میگوییم قانون اساسی به کاربست سنتز نوین کمونیسم است معنایش چیست؟ بروز آن را در کجاها میتوان دید؟ در پایهایترین مفهوم، اصل هسته مستحکم با کشسانی زیاد بر پایه هسته مستحکم(۱) بخشی از شالوده این قانون اساسی را تشکیل میدهد. و در سراسر متن جاری است. علاوه بر آن به شکل خاص هم، در قانون اساسی مورداشاره قرارگرفته است.
بیایید ببینیم این اصل به چه طرقی در این قانون اساسی به کار بسته شده است. اولاً حزب پیشاهنگ و دولت رابطهای وجود دارد و یک سلسله تضادهای دیگر هم موجود است. رابطه بین حزب و دولت را نباید به شیوهای مکانیکی درک کرد به این معنی که انگار حزب خودش هسته مستحکم به مفهومی تشکیلاتی است بلکه منظور چیزی است که حزب به شکل فشرده آن را نمایندگی میکند و به رسمیت شناختن آن در مرکز قانون اساسی قرار دارد. یعنی اینکه نهادهای جامعه سوسیالیستی باید ابزار پیش راندن انقلاب کمونیستی باشند. حزب بر این پایه استوار است و این مسئله است که به حزب نقش هسته مستحکم را میبخشد. هستۀ مستحکم همۀ اصولی است که در رابطه با پیشروی در مسیر کمونیسم جهانی در مورد آنها صحبت کردم و به کاربست آنها در ابعاد مختلف اشارهکردهام. هسته مستحکم یعنی افرادی که بر اساس این درک و جهتگیری و این رویکرد استراتژیک فعالیت میکنند. این است هسته مستحکم. این با حزب یکسان نیست ولی باید شامل حزب هم باشد. اما حزب خود پدیدهای سرشار از تضاد است. درون حزب افرادی خواهند بود که بر اساس این جهتگیری حرکت نمیکنند. منظورم این نیست که ما از کنار این مسئله بهسادگی بگذریم و بگوییم عیبی ندارد. نه! بلکه باید چنین واقعیتی را تشخیص داد و با آن مبارزه کرد. از طرف دیگر در هر مقطع زمانی معین افرادی هم خواهند بود که بهطور رسمی درون حزب نیستند اما کموبیش یا به مفهومی اساسی طبق همان اصولی که گفتم حرکت خواهند کرد.
پس، حزب و دولت یکچیز نیستند یعنی برخلاف چیزی که بادیوئیستها(۲) و امثالهم دوست دارند تصویر کنند، ما با یک پارادایم حزب-دولت روبهرو نیستیم که انگار باهم تفاوتی ندارند. در این قانون اساسی، دولت بهعنوان بسط مستقیم حزب، ازجمله به لحاظ نهادی طرح نشده است بلکه بیشتر اینطور است که حزب یک جهانبینی، روش و رویکرد، یک جهتگیری استراتژیک و سلسله سیاستهایی را که از این جهتگیری سرچشمه میگیرند، نمایندگی میکند و در سطح جامعه بر سر این سیاستها مبارزه میکند، یعنی برای قانع کردن و جلب شمار فزایندهای از مردم فعالیت میکند و این کار را از طریق پرداختن به تضادهایی که در موردشان صحبت کردیم انجام میدهد. بین حزب و دولت تضادی وجود دارد و این دو یکی نیستند و بین هسته مستحکم کل این خط با کارکرد دولت تضادی وجود دارد. کل خط را باید به مفهومی گسترده درک کرد. ما با چیزی یکدست و تک ساحتی یا با بسط تکخطی و مستقیم حزب به دولت روبهرو نیستیم که هر چه حزب میگوید دولت هم باید همان را بکند و میکند اگر این قانون اساسی را بخوانید متوجه میشوید که این نکته بهروشنی مطرحشده و گفته است که نباید اینطور باشد و طبق این قانون اساسی اینطور پیش نخواهد رفت.
علاوه بر این، بین حزب پیشآهنگ و جامعه در مفهومی وسیعتر هم، تضاد وجود دارد. این نکته دوباره ما را به مسئله چتر نجات بازمیگرداند به این معنی که شما در جامعه سوسیالیستی با شمار زیادی از نیرویهای متفاوت روبهرو هستید که در یک صحنه درهموبرهم کار میکنند و برخی اوقات بر اساس اصولی کار میکنند که متفاوت از جهتگیری پیش گذاشتهشده توسط هسته مستحکم است و در برخی موارد حتی خلاف این جهتگیری است. این چیزی است که در قانون اساسی مجاز شناختهشده است. درعینحال پیشاهنگ را هم دارید و اصول مرکزی معینی را دارید که در قانون اساسی تجسم یافته است. این قانون اساسی چیزی نیست که هر کس هر جور خواست تعبیرش کند. بدون شک این قانون اساسی یک هسته مستحکم دارد و این هسته مستحکم به آن نحو و روشی که مسائل طرحشدهاند وجود دارد. قبل از هر چیز در نحوهای که مسائل در دیباچه قانون اساسی پیش گذاشتهشده است و با صراحت میگوید که نهادهای جامعه سوسیالیستی وسیله پیش برندۀ انقلاب کمونیستی هستند. این جنبه برای هسته مستحکم، اساسی است معنایش این است که شما نمیتوانید بگویید من دارم بر اساس قانون اساسی عمل میکنم اما خواهان احیای سرمایهداریام. بگذارید بیشتر وارد جزئیات شویم. خوب شما میتوانید چنین چیزی بگویید چون حق گفتنش در این قانون اساسی وجود دارد بنابراین اگر چنین چیزی را بگویید طبق قانون اساسی عمل کردهاید اما خود قانون اساسی هدف و مقصد جامعه را چیز دیگری تعیین کرده است. بنابراین این خودش یک تضاد دیگر است یعنی مردم حقدارند حرفی را بزنند که منطبق بر هسته مستحکم نیست اما هسته مستحکم در قانون اساسی بافتهشده و تجسمیافته است.
اصل هسته مستحکم با کشسانی زیاد بر پایۀ هسته مستحکم نهفقط در دستگاه دولت که شامل پلیس و ارتش و قوه مجریه و غیره است اعمال میشود بلکه بهکل حکومت هم تعمیم مییابد یعنی در ارتباط با همه نهادهای حکومتی هم هسته مستحکم بهگونهای که بیان شد را داریم و هم کشسانی بر پایه این هسته مستحکم. همانطور که در مصاحبه آردی اسکایبریک آمد صحبت از یک آش شلهقلمکار نیست، منظور کشسانی نیست که بر هیچ هسته مستحکمی مبتنی نباشد و همهجا برود. درعینحال تکرار میکنم که هسته مستحکم نیز همهچیز نیست یعنی اینطور نیست که هر چه حزب فرمانش را داد به اجرا درخواهد آمد. برای اینکه تصویر روشنتری از این مسئله به دست آوریم بیایید به چگونگی طرحی که از انتخابات در قانون اساسی آمده نگاه کنیم. نمیدانم که چقدر مردم به این بخش توجه کردهاند اما خیلی فکر و کاربرد تا آن درصدهای بسیار صریح و دقیق در مورد آرا که در بخش ابتدایی قانون اساسی میبینید تدوین شود. منظور آنجایی است که در مورد دستگاه قانونگذاری سراسری صحبت میکند. تفکر راهنما و اصول راهنما در این زمینه چه هستند؟ چرا در قانون اساسی مطرحشده که نسبتها در پروسه انتخاباتی باید مثلاً بهجای شصت درصد، بیست درصد باشد؟ چرا هنگامیکه در مورد انتخاب قانونگذاران در سطح سراسری صحبت میکنیم این درصدهای معین را برگزیدهایم؟ اصل راهنما (که این خود نمونه دیگری از هسته مستحکم و کشسانی بر پایه هسته مستحکم است) بعضی وقتها به این صورت بیانشده: پیش رفتن تا آستانه چهار شقه شدن تا لبۀ جایی که در جهتهای مختلف کشیده شوید. این اصلی است که حتی در سوسیالیسم، حتی زمانی که شما دارید مبارزه میکنید امور را روی مسیر کمونیسم پیش ببرید که دائماً هم عمل میکند. اصل راهنما این است که این درصدها در زمینۀ رأیگیری به نحوی تعیینشدهاند که اگر اکثریت قاطع مردم در جامعه علیه همۀ آن چیزهایی شدند که شما قصد انجامشان را دارید آنها بتوانند بهطور واقعی رأی به واژگون شدن همهچیز بدهند. اگر نکتهای را که در اینجا آمده خوب بررسی کنید که شرط میبندم خیلیها به مسئله اینطور نگاه نکردهاند، متوجه میشوید که درصدها طوری تعیینشده که اگر اکثریت بزرگی از مردم تصمیم گرفتند که این سیستم را دیگر نمیخواهند واقعاً بتوانند رأی به بیرون کردن آن دهند اما از طرف دیگر باید واقعاً بسیاری از مردم چنین احساسی داشته باشند تا چنین چیزی رخ دهد.
چرا این مسئله مطرحشده است؟ آیا فقط برای اینکه خردهبورژوازی را ساکت کنیم تا دیگر دست از سرمان بردارد و سرزنشمان نکند؟ خیر! اینکه چنین اکثریت عظیمی لازم است تا وضعیت برگردد یعنی مردم با رأی دادن سوسیالیسم را بیرون کنند بهروشنی بر پایه هسته مستحکم قرار دارد. درعینحال این مسئله ضرورت و چالشی را هم در برابر پیشاهنگ قرار میدهد. پیشاهنگی که به مفهومی کلی نه به مفهوم صرفاً تشکیلاتی هسته مستحکم را نمایندگی میکند. این سازوکار چالشی در برابر پیشاهنگ هست که نتواند خیالش را راحت کند و بگوید خوب حالا که ما به قدرت رسیدهایم پس هر کاری دلمان خواست انجام میدهیم و دیگر حرفی که تودههای مردم میزنند و فکری که درباره کارهای ما میکنند هیچ اهمیتی ندارد. خیر! از این خبرها نیست. شما باید از لاک خود بیرون بیایید و به میان تودهها بروید و فعالیت کنید آنها را به سمت خود بکشید و قانع کنید. همۀ اینها بهطور دقیق و دائماً در چیدمان قانون اساسی در نظر گرفتهشده است و جلوه و ابزاری از نحوه دستوپنجه نرم کردن با چنین تضادی است یعنی هسته مستحکم را حفظ میکند اما شما را وادار میکند تا مرز چهار شقه شدن پیش بروید اگر به سمت غلط چرخش کرده باشید و شمار گستردهای از خصوصاً مردم از شما ناراضی شده باشند.
و فکر نکنید که چنین چیزی پیش نخواهد آمد. حتی مردمی که در جامعه کهنه، زجرهای غیرقابلتصوری را متحمل شدهاند نیز ممکن است به اینجا برسند. این مسئله حتی همین حالا هم اتفاق میافتد مثلاً به چیزهایی که در بالتیمور دیدید نگاه کنید. تودهها قهرمانانه به پا خواستند اما حالا در آنجا چه میگذرد؟ مقامات از تضادهای میان تودهها استفاده میکنند تا بتوانند این ایده را جا بیندازند که پلیس مجبور است برای مهار جنونی که ادعا میکند تودهها گرفتار آن شدهاند از قدرت قهریه استفاده کند. این من را به یاد وضعیتی میاندازد که در دهه ۱۹۷۰ زمانی که در شیکاگو زندگی میکردم با آن روبهرو شدم. آن موقع در منطقه شیکاگو کسبوکار معاملات مسکن رونق داشت. شبیه همان چیزی که بعدها اوباما در آن دست داشت. اما صحبت من مال چندین دهه قبلتر است. زمانی رسید که منافع بسازوبفروشها در این بود که محلهای را که عمدتاً سفیدپوست نشین بود به محله سیاهان تبدیل کنند. به خاطر همین میخواستند مردم را از محله فراری دهند تا بتوانند خانههایشان را ارزان بخرند و دوباره با سود بالا بفروشند. در نتیجه بسازوبفروشها با پلیس وارد همکاری شدند. آنها یک واحد معین درون پلیس شیکاگو داشتند که مسئول برخورد با باندهای تبهکار بود. آنها داخل این باندها نفوذی هم میفرستادند و تماسهایشان را زیر نظر داشتند. همین واحد از طریق نفوذیهایشان پخش کرده بود که در این محله هر دزدی و شلوغی که خواستید بکنید، دستتان باز است، پلیس کاری نمیکند. طولی نکشید که حتی سفیدپوستهایی که افکار بدی هم نداشتند، ول کردند و رفتند و مسکنشان را ارزان فروختند زیرا محله دیگر غیرقابلتحمل شده بود. بعدازاین بود که سیاهان اجازه یافتند یا حتی تشویق شدند که این خانهها را بخرند البته به بهایی بسیار بالاتر از قیمتی که قبلیها، همین چند وقت پیش فروخته بودند. این وسط شرکتهای معامله مسکن، حسابی جیبشان را پر کردند. کار دیگری که پلیس میکند این است که افراد یک باند یا یک منطقه را دستگیر یا بازداشت میکند و بعد در یک منطقه یا محلۀ باند دیگر ولشان میکند. آشوب به پا میشود و بعد از یک مدت خودش روی غلطک میافتد و دیگر لازم نیست پلیس دخالت کند. پلیس هنوز هم از این کارها میکند و کارشان به مناطقی مانند شیکاگو هم محدود نمیشود. همهجا و بخصوص وقتی تودهها بلند میشوند این کار را میکنند.
زمانی که شما مشغول فعالیت برای ساختن جنبشی برای انقلاب هستید با انواع و اقسام این پیچیدگیها روبهرو میشوید. عین همین چیزها هم اتفاق میافتد وقتیکه واقعاً پیروز شدهاید و یک دولت سوسیالیستی برقرار کردهاید و در جاده ساختن سوسیالیسم هستید و بهسوی کمونیسم حرکت میکنید. نیروهایی هستند که از کارهایی که شما میخواهید انجام دهید خوششان نمیآید. خوب آنها در مقابل با آنچه انجام میدهید چه کار میکنند؟ تلاش میکنند در اقتصاد شما خرابکاری کنند، تلاش میکنند مردم را علیه یکدیگر بشورانند و البته تلاش میکنند که آنها را علیه دولت سوسیالیستی بشورانند. ممکن است علناً حرفی از احیای سرمایهداری نزنند بهویژه وقتی این حرف خریدار چندانی ندارد. ولی اگر موفق شوند اوضاع را به هم بریزند و به حد کافی آشوب ایجاد کنند آنوقت بعضیها پیدا خواهند شد که بگویند خوب شاید بد نباشد سیستم قبلی را برگردانیم، چون قبلاً حداقل نظمی بود، حداقل کارها پیش میرفت. عین همین مسئله هم الآن وقتیکه مردم دست به مبارزه میزنند اتفاق میافتد. طولی نمیکشد که تودهها میگویند چه حیف! بدبختی انگاری ما به پلیس نیاز داریم. بالاخره یک نفر باید بیاید و نظم را برقرار کند. این تضادی است که ما باید حلش کنیم این مسئولیت ماست. اگر اینها دارند به کثافت دامن میزنند یا مردم خودشان گرفتار همین بازیها شدهاند، وظیفه ماست که وضعیت را در جهت مثبت بچرخانیم. ما نمیتوانیم بین مردم نقش پلیس را ایفا کنیم و مسلماً نمیتوانیم مثل پلیس این دولت بورژوایی، ستمگر باشیم. ولی وظیفه ماست که اوضاع را عوض کنیم و با مبارزۀ زیاد تودههای مردم را به مسیری ببریم که نیاز هست. اگر مسئولیت همه این چیزها را به عهده نگیریم، اگر به رفع نیازهای مردم در مواجهه با اینگونه شرایط توجه نکنیم، هرگز نمیتوانیم انقلاب کنیم. اگر ما این کار را نکنیم، این ایده بین مردم تقویت میشود که درست است که پلیس پدرمان را درآورد و خشن بود و از ما کشت ولی شاید واقعاً نیاز داریم که پلیس باشد چونکه بدون آنها، وضعیت زیادی بههمریخته است. بازهم میگویم اگر ما مسئله را حل نکنیم حتی درصورتیکه تودهها بلند شوند و با نظم ستمگر دربیفتند دوباره به دام این نظم ستمگرانۀ سیستم موجود، میافتند. میدانم راحت نیست، برعکس خیلی هم سخت است ولی ما باید تلاش خودمان را بکنیم تا ببینیم برای حل اینگونه تضادها چه باید کرد. حتی همین الآن! چراکه نمیتوانیم اجازه دهیم سیستم دوباره بر سر تودهها خراب شود. آنها به هزار و یک طریق بازمیگردند، به شکل سرکوب آشکارا خشن میآیند، اما راههای دیگری هم دارند، میدانند چطور تودهها را به جان هم بیندازند و کاری کنند که مردم به خودشان شک کنند. تغییر این وضعیت وظیفه ماست.
تصورش را بکنید که به جامعه سوسیالیستی رسیدهاید و با تضادهای مشابهی روبهرو میشوید: با آدمهایی که سعی میکنند در اقتصاد خرابکاری کنند و اقتصاد سوسیالیستی را تضعیف کنند و تودهها را به جان هم بیندازند. با نیروهایی روبهرو میشوید که باکارهایی که شما میکنید دشمنی میکنند. منظورم باقیمانده امپریالیستها و سایر مرتجعین چه بیرون و چه درون خود کشور هستند. آنها خوب بلدند بین مردم تفرقه بیندازند و مشکلات و سختیهایی درست کنند که مردم را علیه شما برانگیزند. مردم در چنین صورتی خواهند گفت ما شما انقلابیها را دوست داریم، اما در جامعه قدیم حداقل میشد یک کاری کرد که چیزی هم برای خوردن داشته باشیم. حالا شماها را داریم و اقتصادی که کاملاً دربوداغان است. جای تأسف است، ولی باید از این وضع خارج شد و کسی را سرکار گذاشت که حداقل غذایی برای خوردن و سقفی بالای سرمان درست کند. بازهم بگویم با انقلاب سوسیالیستی ما مسئول رفع نیازهای مردم هستیم. منظورم مثل یک کارمند خدمات اجتماعی نیست بلکه این مسئولیت پیشاهنگ است که جامعه را هدایت کند تا این نیازهای مردم پاسخ گیرند. نیروهای بسیاری در تلاش خواهند بود که بر سر همین نکته تأمین نیازها، علیه شما برانگیزند.
یک نفر به قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین و بهطورکلی به خط حزب ما انتقاد کرده و گفته است که آیا مشکل انقلابات سوسیالیستی گذشته در کشورهایی مثل چین این نبود که مردمش بهشدت فقیر و محتاج نان شب بودند و کلی نیازهای مادی داشتند که باید فوراً پاسخ داده میشد و آیا همین باعث نشد که اصل داشتن جوشش فکری بسیار و اختلاف عقیده به کار بسته نشود؟ خوب اینها تضادهای واقعی است ولی بیایید در مورد کشوری مثل آمریکا صحبت کنیم یعنی جایی که شما قشرهای میانی را دارید و توقعات و انتظاراتشان را. مثلاً انتظار دارند که وقتی قهوه برایشان سرو میشود کف قهوه را برایشان طراحی کرده باشند. خوب اینها بخشی از زندگی روزانه اینها شده و خودش نتیجە درجه بالایی از انگلی بودنی است که این شرایط بر پایه آن شکلگرفته. وقتی انقلاب میکنید، لزوماً نیروهای مولده بسیار پیشرفتهای که قبل از انقلاب وجود داشته به همان شکل سابق در اختیارتان قرار نمیگیرد که بتوانید به همان وسعت قبل از انقلاب به کارشان گیرید. خرابیهای عظیم به بار خواهد آمد، بخشی از این خرابیها نتیجه جانبی و ناگزیر پیشبرد مبارزه است و بخشی دیگر نتیجه فعالیت عامدانۀ نیروهای نظم کهنه خواهند بود، حتی اگر موفق شوید بر آنان غلبه کنید. بنابراین با چنین تضادهایی هم روبهرو خواهید بود. عدهای از مردم بهشدت فقیرند و نیازهایشان عاجل است و درعینحال افرادی هم از قشر میانی داریم که به سطح معینی از معیشت عادت کردهاند. این تضاد را هم باید در نظر گرفت.
زمانی که انقلاب روسیه به وقوع پیوست طبقه کارگر آلمان نسبت به طبقه کارگر روسیه از سطح معیشت بالاتری برخوردار بود و لنین همان موقع در یک سخنرانی دریکی از سازمانهای بینالمللی کمونیستها گفت: شاید ما مجبور باشیم به کارگران آلمان بگوییم که اگر در کشورتان انقلاب شود دستمزدهایتان برای مدتی کمتر میشود. خیلیها با این حرف مخالفت کردند و گفتند نمیتوانیم چنین چیزی را بگوییم. اما لنین اصرار داشت که باید بگوییم چراکه واقعیت مادی چنین است. اگر بخواهیم نیازهای همه جانبۀ جامعه را تأمین کنیم، شاید نتوانیم سطح زندگی کارگران آلمان را همینطوری که هست نگهداریم چراکه این سطح زندگی به امپریالیست بودن آلمان مرتبط است.
اینها انواع تضادهایی است که باید به آنها بپردازیم. برای مثال در آمریکا بخشی از کارگران عضو اتحادیه هستند که به سطح نسبتاً بالای معیشت عادت کردهاند. البته حالا مدتی است که همچنین نسبت به قبل ورشکسته شدهاند اما مثال چهل سال پیش اتحادیهها بسیار قوی و صاحب نفوذ بودند و در آن موقع سطح زندگی کارگران اتحادیهای هم بسیار بالابود. البته کماکان در آمریکا تضادهایی مثل این را در بین قشرهای میانی میبینیم و اگر بخواهیم در سطحی کلانتر صحبت کنیم شبیه همین تضادها در جامعه سوسیالیستی نوین هم وجود خواهند داشت.
تمام مسائلی از این قبیل در قانون اساسی ما در نظر گرفتهشده است و سعی شده که بسیار دقیق و ظریف به آنها پرداخته شود و در جایجای بندهای قانون اساسی مکان مناسبی به هر یک اختصاص داده شود. حتی آنجا که پای رقم و درصد پیش میآید نیز مدنظر گرفته شود.
بگذارید مثال دیگری بزنم. ببینیم قانون اساسی در مورد اینکه آیا جمهوری سوسیالیستی نوین به کشورهای دیگر ارتش اعزام خواهد کرد یا نه چه میگوید و چه نمیگوید. من از زبان برخی از افراد که مبلغ قانون اساسی هستند شنیدهام که این قانون اساسی میگوید، دولت سوسیالیستی نوین به کشورهای دیگر ارتش نمیفرستد. خیر! قانون اساسی چنین چیزی نگفته است. اگر آن را بهدقت بخوانید متوجه میشوید که میگوید این دولت، نیروهایش را در کشورهای دیگر مستقر نمیکند یا در آن کشورها پایگاه نمیسازد مگر در شرایطی که بهروشنی در تطابق با خواستههای تودههای مردم آن کشورها و واقعاً جلوهای از جهتگیری انترناسیونالیستی و سایر اصول و اهداف بنیادینی باشد که این قانون اساسی پیش گذاشته و به پیشرفت مبارزه انقلابی در سطح دنیا بر اساس این اصول و اهداف خدمت کند. ببینید در اینجا زبان بسیار دقیقی به کار گرفته شده است. نه به خاطر اینکه بخواهیم هوش خود را به نمایش بگذاریم بلکه به خاطر اینکه ما با تضادهای واقعی دستوپنجه نرم میکنیم. آیا میتوان از این مسئله یک اصل ساخت که دولت سوسیالیستی هرگز برای کمک به انقلاب در کشوری دیگر دست به مداخله که حتی شامل مداخله نظامی هم میشود، نخواهد زد؟ به عقیده من چنین نیست. خوب اگر شما بخواهید خودتان را جایگزین تودههای مردم بکنید و خواست خودتان را بهمثابه ارتش یک دولت خارجی تحمیل کنید یک موضوع دیگر است و نتیجه خوبی به بار نخواهد آورد. در خاتمه جنگ جهانی دوم استالین یکبار مطرح کرد که هر جا نیرویی بتواند ارتشهایش را مستقر کند، قدرت تحمیل نظام اجتماعی موردنظر خود در آنجا را هم دارد. خوب در این حرف استالین حقیقت کوتاهمدت معینی وجود دارد اما این کار با تضادها و مشکلات بسیار زیادی همراه است که مثلاً به شکل برجستهای در اروپای شرقی در فاصله کوتاهی بعد از خاتمه جنگ جهانی دوم دیده شد. حالا فرصت پرداختن به این قضایا را نداریم فقط میخواهم تأکید کنم که این تضادها میتوانند بسیار حاد باشند.
یک اصل این است که نحوه رفتار ما با سایر کشورها و مردم سایر کشورها با نحوه رفتار امپریالیستها یکی نیست اما درعینحال ما نمیتوانیم از مسئله عبور از مرز، یک اصل بسازیم. نمیتوانیم بگوییم که وقتی پای کمک به یک انقلاب پیش میآید اصل ما این است که هرگز مرزی را زیر پا نمیگذاریم. چنین حرفی اشتباه و مغایر انترناسیونالیسم است. چطور این تضاد بسیار پیچیده را که در مقاطعی خیلی هم حاد میشود حل کنیم؟
مردم باید دوباره به متن قانون اساسی برگردند و ببینند که کلمات چقدر با دقت انتخابشدهاند، چرا؟ ساده اگر بگویم علتش این است که درواقع داریم طرح یک یا مدل جامعهای را ارائه میدهیم که هدفمان ساختن آن است. این صرفاً طرح یک سری ایدههای خوب برای جذب مردم نیست که به این گروه این را بگوییم، به آن گروه آن را بگوییم، که همه از ما خوششان بیاید. نه، این شیوۀ ما نیست. چیزی که ما جلو میگذاریم روشها، اصول، خطوط راهنما و سیاستهایی است که باید به کار بسته شوند و دنبال شوند. خوب شاید زمانی که ما به جامعه سوسیالیستی رسیدیم معلوم شود که بعضی چیزها را باید تغییر داد اما در حال حاضر این بهترین چیزی است که ما میتوانیم پیش بگذاریم که بهخوبی با تضادها درگیر شود و روشها و اصول و خطوط راهنمای چگونگی حل این تضادها را ارائه دهد. مردم باید واقعاً به آنچه این قانون اساسی ارائه میدهد بهعنوان پدیدهای زنده نگاه کنند. هدف ما این است.
باید بسیار محکم و قاطع به تبلیغ و همهگیر کردن این قانون اساسی بپردازیم. مردم اغلب به ما انتقاد میکنند که شما همیشه از چیزهایی که با آنها مخالفید حرف میزنید. بیشازحد منفی هستید. با این مخالفید، با آن مخالفید، اما نمیگویید که طرفدار چه چیزی هستید. چرا میگوییم! مسلماً چیزی که میخواهیم حزب دموکرات نیست! آنچه ما میخواهیم را بهروشنی در این قانون اساسی میبینید. قانون اساسی میدان دستوپنجه نرم کردن با تضادهاست. همانطور که گفتم، اینطور نبود که یک سری چیزها بگوییم که این گروه خوشش بیاید و چیزهایی هم پیدا کنیم که آن گروه خوشش بیاید. بههیچوجه اینطور پیش نرفت. میخواستیم کارها به بهترین شکل ممکن انجام شود یعنی سعی شد به تضادهایی که میشود پیشبینی کرد به بهترین شکل ممکن برخورد شود، اصول و خطوط راهنمایی را پیش گذاشت که برای حل آن تضادها میشود به کار بست. این قانون اساسی در برخی زمینهها بسیار دقیق و با جزئیات است. مردم باید اینطوری درگیر این سند شوند و از آن استفاده کنند و آن را بفهمند.
بیایید به تضاد دیگری بپردازیم. چرا در قانون اساسی صحبت از این شده که ممکن است که در جمهوری سوسیالیستی نوین مردم به خدمت سربازی فراخوانده شوند؟ چرا صرفاً صحبت از اتکا به افراد داوطلب نیست؟ البته در قانون اساسی بر این نکته تأکید شده که جنبه عمده داوطلبی است یعنی چیزی که عمدتاً باید به آن تکیه شود، اقناع و جذب افراد ازنظر سیاسی و ایدئولوژیک است. داشتم با یک نفر که در چین بزرگشده بود صحبت میکردم. میگفت در دوران سوسیالیستی بودن چین، مردم بهویژه جوانان اشتیاق زیادی داشتند که به صفوف ارتش رهاییبخش خلق بپیوندند. هدفشان دفاع از دولت سوسیالیستی و حمایت از انقلاب در سراسر دنیا بود. خواستشان این بود. میخواستند مدافع انقلاب باشند. بنابراین احساسات فراوان و جهتگیری معینی وجود دارد که میشود به آن اتکا کرد. از طرف دیگر، رابطه بین ضرورت و آزادی هم هست که باید به آن نیز پرداخت. چرا در قانون اساسی مطرحشده که در جامعه سوسیالیستی نوین حق تدریس افسانە خلقت در مدارس وجود ندارد بلکه واقعیت یعنی علم فرگشت تدریس میشود؟ چرا مردم را به حال خود رها نمیکنیم که خودشان تصمیم بگیرند افسانۀ خلقت در مدارس تدریس بشود یا نشود؟ نه! ما باید معیارهای معینی تعیین کنیم. این هسته مستحکمی است که برقرار میکنیم و با این کار درواقع برای بقیۀ نیروها ضرورت درست میکنیم. این مسئلهای است که بارها بهدرستی بر آن تأکید کردهایم، باید معیارهای معینی تعیین کنیم. سپس بر همین پایه، بر سر مسائل مختلف مبارزه میکنیم. این همان چیزی است که چند سال پیش با استفاده از مثال فیلم تایتانها را به خاطر بسپار جلو گذاشتم. ماجرای فیلم برمیگردد به چند دهه پیش دریکی از شهرهای جنوب آمریکا، به دورهای که مدارس مختلط سفید و سیاه درست شد. دریکی از این مدارس که شاگردانش اساساً سفید بودند یک تیم فوتبال مختلط درست کردند. حتی مربی قبلی که سفیدپوست بود را کنار گذاشتند و یک مربی سیاهپوست استخدام کردند. بعد گفتند حالا بیایید بر سر این مسئله بحث و مبارزه کنیم یعنی اول نرفتند از سفیدها بپرسند مدرسه مختلط میخواهید یا نه؟ تیم فوتبال مختلط میخواهید یا نه؟ مهمتر از همه برای تیم فوتبالتان مربی سیاهپوست میخواهید یا نه. اگر اینجور جلو میرفتند حدس میزنید چه جوابی میگرفتند؟
در متن قانون اساسی با چنین چیزهایی زیاد روبهرو میشوید. چرا قانون اساسی از مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید صحبت میکند؟ چرا نوع اقتصاد را به رأی مردم واگذار نمیکند؟ چون باید یک هستۀ محکم داشت، اصول پایهای معین داشت، معیارها را تعیین کرد و ضرورت معین درست کرد. در مرحلۀ ابتدایی دورانی که قانون اساسی صحبتش را میکند، در صورت به خطر افتادن موجودیت جمهوری سوسیالیستی نمیتوان فقط به افراد داوطلب شرکت در نیروهای مسلح اتکا کرد. شما ضرورت معینی روی دوش مردم میگذارید اما اگر اتکا شما به سربازی اجباری باشد رفتهرفته به سمتی میلغزید که شبیه یک دولت بورژوایی میشوید یعنی بیشازپیش به این نحو اعمال قدرت میکنید. اینطور بگویم که ارزش و اهمیت معینی دارد وقتی شما آزادی این را دارید که ضرورت معینی تعیین کنید و سپس از این جایگاه بر سر مسائل مختلف مبارزه کنید.
در همین ارتباط یک مسئله مهم هست که میتوان از تجربه مبارزه در نپال آموخت. تجربهای که نهایتاً به یک تجربه منفی تبدیل شد. تقریباً ده سال پیش، حزب نپال داشت به دورنمای کسب قدرت سیاسی نزدیک میشد و با مسائل مربوط به آن داشت در کل کشور دستوپنجه نرم میکرد که نتیجۀ پیشبرد جنگ خلق توسط آن حزب و سایر مبارزاتی بود که در نپال جریان داشت. زمانی که کسب قدرت سراسری یک مسئلۀ مستقیم و فوری شده بود و آنان سعی میکردند به طرق مختلف بر اساس دموکراسی بورژوایی، طبقات میانی را جذب کنند، نکتۀ مهمی را در برابرشان گذاشتیم و تأکید کردیم که شما رفقای نپالی با یک ضرورت عظیم روبهرو شدهاید اما نباید برای خودتان ضرورت غیرضروری درست کنید. ببینید! شما در یک کشور کوچک بین دو غول ارتجاعی یعنی بین هند و چین محاصرهشدهاید. طبقات بورژوای استثمارگری که بر این دو کشور حاکماند قدرت زیادی دارند. در کوتاهمدت، شما با ارتش نپال هم طرفید که کماکان از شما قویتر است. حضور امپریالیستهای آمریکایی هم در این صحنه دارد پررنگتر میشود بنابراین حتی در چارچوب کسب قدرت و تلاش برای تجدید ساختار اقتصاد و تحول ریشهای جامعه هم مشکلات بسیار بزرگی یا ضرورت عظیمی در برابرتان قرار دارد. قبول داریم که برای انجام انقلاب و حرکت به سمت جامعۀ نوین باید بخشهای مهمی از طبقات میانی را جذب کنید، این ضرورت بهطور عینی در برابرتان قرار دارد، اما نباید برای خودتان ضرورت غیرضروری درست کنید. منظور از طرح آن نکات، چه بود؟ منظورمان این بود که شما نباید طبقات میانی را بر پایه دمکراسی بورژوایی به سمت خود بکشید چون بعداً توقع دارند برایشان دمکراسی بورژوایی بیاورید. بروید و به آنها بگویید دنبال انقلاب بورژوایی نیستید. هدف انقلاب شما برقراری دمکراسی بورژوایی نیست بلکه یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری پرولتاریاست که خودش، گذاری به سوسیالیسم و بخشی از انقلاب جهانی کمونیستی است. شما هم، بهعنوان افراد طبقات میانی در این انقلاب جایی دارید. آنوقت، مبارزه با آنها را بر این پایه پیش ببرید. اگر بهجای اینکه برای خودتان ضرورت غیرضروری درست کنید، این کار را بکنید، این شما هستید که با تعیین معیارها بر یک مبنای درست، برای طبقات میانی ضرورت ضروری درست کردهاید.
خوب حالا ببینیم تعیین معیارها، کاری دلبخواهی است؟ نه! پیشبرد انقلاب باعث شده بود آنها پایه بگیرند و در موقعیتی قرار داشته باشند که بتوانند معیار تعیین کنند. پایۀ مادی این کار وجود داشت. در نامۀ انتقادی که به حزب نپال نوشتیم، حرف ما یک بحث مجرد نبود که این کار را بکن، این کار را نکن. دعوای ایدههای مجرد صرف هم باهم نبود. بحث ما این بود که شما پایۀ مادی برای گذاشتن این ضرورت در مقابل طبقات میانی را به وجود آوردهاید بهعبارتدیگر، شما در رویکرد به طبقات میانی، هستۀ محکم خود را دارید، بر این پایه برایشان معیار تعیین کنید و بر این پایه در را به روی کشسانی بازکنید. سعی نکنید طبقات میانی را بر پایۀ تعصبات و گرایشهای بورژوا دمکراتیکشان جلب کنید و بعدازآن، برای یک هستۀ مستحکم بجنگید. متأسفانه حزب نپال کموبیش همین کار را کرد و ما نتیجهاش را دیدیم. نتیجهاش که مثبت نبود.
این هم یک نکتۀ دیگر است که ربط دارد به اینکه چرا برای قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی، پیشنویسی تهیه میکنید. شما نمیخواهید و نباید هم به لحاظ استراتژیک روی آن تکیه کنید اما زمانی که قدرت دولتی را در اختیار دارید، رویکرد صحیح و ضروری این است که معیارهای معینی را تعیین کنید. درست همانطور که در مورد فیلم تایتانها را به خاطر بسپار گفتم، شما معیارهای معینی تعیین میکنید. این هسته مستحکم شماست، نقطه عزیمت شما این است. این کار را بر پایۀ شرایط مادی که خودتان از طریق مبارزه ساختهاید انجام میدهید.
در هر کاری، با مسئله تبدیل ضرورت به آزادی مواجهیم. این به معنی آزادی مطلق نیست، هرگز چنین نیست. آنارشیسم نیست. آنارشیسم در درجه اول و اساساً ایدئالیسم است، نسخهای از دمکراسی بورژوایی است که خصوصیت خردهبورژوازی را به نمایش میگذارد. خواهان هیچ قیدوبندی نیست، در جستجوی آنچه میخواهد حاضر نیست با محدودیتی روبهرو شود، اما در دنیای واقعی همیشه موانع و محدودیتها وجود دارند. همیشه در برابر هر نیروی اجتماعی که بخواهد دست به عمل بزند موانعی ظهور میکند. مسئله این است که شما چگونه ضرورت را به آزادی تبدیل میکنید یعنی چگونه از موانع عبور میکنید. چگونه مبارزه را در انطباق با هدفتان از دل تضادها پیش میبرید. میدانیم که هدف یکچیز انتزاعی نیست. اینطور نیست که ما دوست داریم صرفاً ایدههایی را بهعنوان هدف جلو بگذاریم، ما دنبال چیزی هستیم که مبنای مادی دارد. اگر این مبنای مادی نبود، نمیتوانستیم در مسیر انقلاب کمونیستی ضرورت را به آزادی تبدیل کنیم. توان این کار را نداشتیم.
مسائل را باید اینطور فهمید. آزادی مطلق هرگز وجود ندارد، حتی در کمونیسم هم وجود ندارد. فرض کنید در جامعۀ کمونیستی روی خط گسل زلزله زندگی میکنید و زلزله بیاید. آزادی مطلق ندارید! یکمرتبه ضرورتهای زیادی پیش میآید. بله، در دنیای کمونیستی تمایزات طبقاتی وجود ندارد و شما چهار کلیت را پشت سر گذاشتهاید، اما وقتی زلزله آمد، با ضرورتهای زیادی روبهرو میشوید. به اتفاقات دیگری که علت طبیعی دارند یا به ضرورتهایی که از تضادهای اجتماعی سربلند میکنند فکر کنید. چنین چیزهایی، همیشه ازجمله در کمونیسم هم وجود دارند. در هیچ مقطعی، ذخایر مطلق و بیپایان در اختیار ندارید. همیشه نیاز به تصمیمگیری وجود دارد. حتی وقتی تمایزات طبقاتی و استثمار از بین رفت کماکان محدودیتها وجود دارد و تصمیماتی هست که باید گرفته شود. قرار است با اینها چهکار کنیم؟ یا برعکس، چهکارهایی نباید بکنیم؟ مثلاً در یک مقطع زمانی در جامعه سوسیالیستی بعضیها فکر میکنند باید یک درمانگاه ساخت، همزمان دیگران عقیده دارند باید پارک ساخت. هم به درمانگاه نیاز است و هم به پارک. اما تحت شرایط مشخص، کدام کار صحیحتر است؟ یا چطور یکی از این دو کار را شروع کنیم و زمینه را برای اینکه بعداً آنیکی را انجام دهیم مهیا کنیم؟ همه این تضادها در جامعه سوسیالیستی و در جامعه کمونیستی هم وجود خواهد داشت و باید حلشان کرد. چیزی بهعنوان آزادی مطلق، بدون حدومرز و بدون قیدوبند هرگز وجود ندارد. همیشه ضرورت بر شما تحمیل میشود. برای به دست آوردن ابتکار عمل بیشتر، باید مشخص کنید که ضرورت را چطور میتوان به آزادی تبدیل کرد. سپس ضرورت جدیدی در مقابل شما سربلند میکند که بازهم باید تغییرش دهید. اینیک فرایند پیوسته و پایانناپذیر است. یکی از نکاتی که باید در مورد قانون اساسی ما، عمیقاً فهمید این است که این سند با یک تضاد بسیار عمیق و دشوار دستوپنجه نرم میکند. تضاد این است که ازیکطرف بشریت نیاز به انقلاب و واقعاً کمونیسم دارد، از طرف دیگر همۀ افراد نوع بشر به دنبال این نیستند و این شامل افراد در یک جامعه سوسیالیستی هم میشود. قانون اساسی ما چارچوبی است که روشهای پایهای و ابزار پایهای برای حل این تضاد را فراهم میکند. اینطور نیست که هرچند سال یکبار تودهها را پای صندوق رأی بیاوریم تا چارچوب تعیین کنند مثلاً امروز بگویند باید سوسیالیسم برقرار کنیم و فردا خواهان بازگشت به سرمایهداری باشند و پسفردا مجدداً بخواهند سوسیالیسم برقرار کنند. این غیرممکن است چون معنی بازگشت به سرمایهداری این است که اگر بخواهید دوباره آن را پشت سر بگذارید باید همۀ آن کارهایی که قبلاً انجامشده را انجام دهید، باید دوباره مجدداً مبارزه و تلاش کنید تا به نقطهای برسید که بتوانید نظام سرمایهداری را سرنگون کنید. رک بگویم هیچکس از چنین حماقتی حمایت نخواهد کرد. خوب بعضی وقتها خیلی از مردم ممکن است بخواهند جهتی متفاوت در پیش بگیرند، اما شما باید ابزار رسمی را برای حفظ سیستم سوسیالیستی و حرکت بهسوی هدف نهایی کمونیسم در اختیار داشته باشید، مگر اینکه اکثریت عظیم مردم از شما روی برگردانده باشند. درعینحال این قانون اساسی به نحوی سامانیافته که شما مجبور هستید دائماً تودههای مردم را قانع کنید که برای ماندن در جاده سوسیالیسم مبارزه کنند. شما نیاز دارید به کمونیسم برسید اما نمیتوانید این کار را با گذاشتن اسلحه روی سر مردم انجام دهید. نمیتوانید مجبورشان کنید در جادۀ کمونیسم پیش بروند. باید مدام قانعشان کنید که از راه مبارزه پیشروی کنند و با تضادهایی که در برابرشان قرار میگیرد رودررو شوند ازجمله تضادهایی که دشمنان بر سر راهشان قرار میدهند و آنها را برجسته میکنند تا مردم از شما روی برگردانند.
مثالهای دیگری از متن قانون اساسی هم هست که بعداً مطرح خواهم کرد. اما نکته موردبحث در اینجا تشخیص این تضاد اساسی است که قانون اساسی به آن میپردازد و نیز شیوهها و اصول این قانون اساسی که در سراسر متن جاری است و باید از طریق آنهمه فعالیتهایمان را پیش ببریم، بقیه را رهبری کنیم، حزب را رهبری کنیم و اگر به مسئولیت خود واقفیم تودههای مردم را با همین شیوهها و اصول رهبری کنیم.. البته اگر قبول داشته باشیم که این مسئولیت تماماً به عهده ما هست. این اصول و روشی است که تحت هر شرایطی باید به کار بسته شود و به آن تکیه شود. در مصاحبه با اسکایبریک نکتهای هست که به نظرم تأکید روی آن مهم است. اسکایبریک میگوید اصلاً چیز خوبی نیست و نشان میدهد که یک جای کار خراب است اگر با این وضعیت روبهرو باشیم که چندین و چند سال افرادی اطرافمان باشند، بخشی از بدنه باشند، اما پیشرفت نکرده باشند. باید دید واقعاً چه خبر است؟! اسکایبریک این نکته را هم مطرح کرده که چنین چیزی در هیچیک از نهادهای یک جامعه تحمل نمیشود مثلاً اگر در استخدام سرمایهداران باشید و کارها را به همان طریق سابق و در سطح سابق انجام دهید طولی نمیکشد که با اردنگی بیرونتان میاندازد. البته ما بر اساس اصول سرمایهداری عمل نمیکنیم اما این را باید یاد گرفت که مردم باید دائماً پیشرفت کنند. منظورمان این نیست که برای یک عده سود بیشتر تولید کنند درست برعکس! ما میخواهیم جنبشی باهدف انقلاب بسازیم. برای پاسخ دادن به این نیاز عظیم همه باید پیشرفت کنند و ما باید مرتباً افراد جدیدتری را به صحنه بیاوریم.
رهاکنندگان نوع بشر
آخرین نکته در مورد جامعۀ نوین که در این بخش مطرح میکنم همان نکتهای است که در پلمیک علیه آجیت در مجله خطوط تمایز شمارۀ ۴ هم مطرحشده است. در آنجا میخوانیم که فرمولبندی رهاکنندگان نوع بشر صرفاً یک جملۀ خوشآهنگ یا یک بیانیۀ اخلاقی نیست. به این معنی نیست که باید به یک مفهوم اخلاقی مجرد، رهاکنندە نوع بشر بود یا اینکه بهتر است بهجای اینکه در پی انتقام باشیم رها کنندۀ نوع بشر باشیم. آری، مسلماً بهتر است؛ اما نکته اینجاست که در این فرمولبندی پیچیدگی عظیمی وجود دارد. این همان نکتهای است که در پلمیک علیه آجیت هم مطرحشده است. پشت فرمولبندی ظاهراً ساده رهاکنندگان نوع بشر تحلیل و سنتز عظیم تضادها خوابیده است. این نکته به شکل جالب و قابلتوجهی در مقالۀ پلمیک علیه آجیت زیر عنوان احساسات طبقاتی صرف و آگاهی کمونیستی مطرحشده است. در آنجا میخوانیم که اینها دو وجه یک تضادند، تضادی که بهطور عینی در دنیای واقعی وجود دارد. بهعبارتدیگر احساسات طبقاتی صرف که معنایش نفرت از ستمگری یا خواست و اشتیاق رها شدن از زنجیر ستم است یکچیز است و آگاهی کمونیستی چیزی دیگر. بحث افرادی مثل آجیت این است که جایگاه ستمدیدگان در جامعه و احساسات طبقاتی اولیۀ آنها، پایهای است برای اینکه کموبیش بهطور خودبهخودی آگاهی موردنیاز برای انقلاب، برای آنچه ازنظر آجیت انقلاب کمونیستی است، شکل بگیرد. یعنی ستمدیدگان توانایی ویژهای برای کسب آگاهی کمونیستی دارند یا پیشاپیش از آمادگی خاصی برای این کار برخوردارند. اما همانطور که مقالۀ پلمیک علیه آجیت هم تأکید میکند بین احساسات طبقاتی صرف و تبدیلشدن به رهاکنندگان آگاه نوع بشر یعنی کسانی که آگاهی کمونیستی دارند تفاوت کیفی وجود دارد. رسیدن از احساسات طبقاتی صرف به کسب آگاهی کمونیستی نیازمند یک جهش است. تودهها از ستم رنج میبرند و این باعث شکلگیری احساسات اولیهای در آنها میشود. بسیاری از مردم چندان هم تنگنظر نیستند مثلاً وقتی صحبت از ستم و بیعدالتی است میگویند که خواهان رفع اینها نهفقط در آمریکا که در سراسر دنیا هستند. مردم بر مبنای احساساتی که ناشی از شرایط زندگیشان است خود را با بقیۀ ستمدیدگان هم هویت میبینند. همانطور که پلمیک علیه آجیت تأکید میکند این احساسات اولیه خیلی مهماند و باید با آن متحد شد ولی باید مبارزه کنیم تا مردم از احساسات طبقاتی صرف جهش کنند و ورای این بروند. چرا؟ چون احساسات طبقاتی صرف تفاوت دارد با فهم واقعی دنیا آنطور که هست، آنطور که حرکت و تغییر میکند. این احساسات تفاوت دارد اینکه ابزار ضروری برای عبور از این دنیا چیست، اینها باهم خیلی فرق دارند. هر کس چنین جهشی را از سر گذرانده است یا دارد از سر میگذراند میداند که اینها چه فرق بزرگی باهم دارند. رسیدن به این درک خیلی تفاوت دارد با وقتیکه تازه حس میکنیم چه بلایی دارد به سر ما یا بقیۀ مردم میآید و باید کاری کرد. این احساسات خیلی مهم است اما رسیدن از این احساسات به درک واقعی، یعنی درک علمی از نیاز و امکان تحول ریشهای دنیا برای رها کردن نوع بشر، یک جهش بزرگ است.
در فرمولبندی رهاکنندگان نوع بشر پیچیدگی زیادی نهفته است به دو معنی: اولاً ما از رهاکنندگان نوع بشر صحبت میکنیم. این عبارت برگرفته از حرف مارکس است که میگوید پرولتاریا فقط با رها کردن بشریت است که میتواند خود را رها کند، بهعبارتدیگر، باید کل دنیا را تغییر داد. شما باید چهار کلیت را در مقیاسی جهانی محقق کنید، در غیر این صورت پرولتاریا بهمثابه یک طبقه در شرایط استثمار باقی خواهد ماند چون تا زمانی که این سیستم کار میکند، تا زمانی که روابط بنیادین و فرایند انباشت سرمایهداری، باعث قوای محرکۀ اساسی و بنیادینی شود که صحنه را رقم میزند و ضرورتاً طبقهای استثمارشده وجود خواهد داشت. فقط با محو کلیه اینها در سراسر دنیا، با تحقق چهار کلیت در مقیاس جهانی است که پرولترها بهمثابه طبقۀ تحت استثمار میتوانند خود را واقعاً رها کنند. این دو درگرو یکدیگرند. بنابراین این جهت قضیه، بهروشنی جهت انترناسیونالیسم را هم در برمیگیرد. در مورد انترناسیونالیسم قبلاً صحبت کردم و نکات مربوط به آن را از بخش دوم کتاب پایهها بند ۲:۱۲ نقل کردم.(۳ (
اما قضیه جنبه دیگری هم دارد: برای تغییر جامعه چهکارهایی باید بشود؟ دست یافتن به چهار کلیت، نهفقط برحسب انترناسیونالیسم بلکه برحسب ریشهکن کردن استثمار و ستم چهکارهایی را میطلبد؟ زمانی که از رهاکنندگان نوع بشر صحبت میکنیم یعنی داریم به همۀ مفاهیمی میپردازیم که در این تحول ریشهای نهفته است. تحولی که در نقطه مقابل انتقامگیری صرف قرار دارد. یکی از نکات مهم که از طریق فرمولبندی رهاکنندگان نوع بشر پیش گذاشته شد تقابل مستقیم آن با ایدۀ یکی دانستن انقلاب و انتقام بود. انتقام از استثمارگران موجود یا از هر کس که وضع زندگیاش کموبیش از شما بهتر است و امثالهم. معنی ً انقلاب این نیست! انقلاب یعنی رسیدن به دنیایی کاملاً متفاوت که در آن پایههای وضع موجود ازمیانرفته باشد و چنین وضعی نتواند ادامه پیدا کند. انقلاب یعنی این! زمانی که از رهاکنندگان نوع بشر صحبت میکنیم و مردم را فرامیخوانیم که رها کنندۀ نوع بشر باشند، یعنی از آنها میخواهیم که برای تحقق همۀ اینها بجنگند. بنابراین چهار کلیت و هر آنچه در مفهوم تحقق آن نهفته است معادل است با آنچه در مفهوم رهاکنندگان نوع بشر وجود دارد. ایجاد دنیایی کاملاً متفاوت، عاری از همۀ این روابط اقتصادی استثمارگرانه، همۀ این تمایزات طبقاتی، تمام روابط اجتماعی ستمگرانه و تمامی ایدههایی که از روابط استثمار و ستم برمیخیزند و این روابط را تقویت میکنند. همە اینها، و نیز جنبه بینالمللی، در فرمولبندی رهاکنندگان نوع بشر متبلور است. همۀ اینها در فراخوانی که به مردم میدهیم و در مبارزهای که با مردم میکنیم متبلور است، یعنی نهفقط باید بجنگیم تا از ستمهای مشخصی خلاص شویم که مستقیماً بر ما یا بر بخشی از جامعه وارد میآید که به آنها ربط داریم و دغدغە فوری ماست بلکه باید برای ریشهکن کردن مستقیماً این کلیت و پشت سرنهادن همه این چیزها بجنگیم. زندگی در دنیای موجود، شایستۀ هیچکس نیست. شرایط و امکان پشت سرنهادن همۀ این چیزها وجود دارد، اما این کار درگرو مبارزهای سخت است. باید مردم را قانع کنیم که این هدف را ببینند و برایش بجنگند.
تسریع در حین انتظار
حالا به نکته تسریع در حین انتظار میرسیم. این هم از آن عباراتی است که میشود مرتب تکرارش کرد اما باید معنی و اهمیت آن را درک کرد. ما این فرمولبندی را از مائو گرفتیم. در جریان جنگ با ژاپن که من قبلاً در مورد آن بحث کردهام، مائو از این صحبت کرد که در این مقاومت مسلحانه که در این مورد تعرض و اشغال چین توسط ژاپن بود، آنها پایهای برای اینکه بتوانند فوراً وارد تعرض شوند را نداشتند یعنی نمیتوانستند ژاپنیها را سریعاً بیرون بریزند. آنها باید مبارزه را برای یک دوره زمانی معین در شرایط دفاعی پیش میبردند و از درگیریهای عمده اجتناب میکردند و درواقع از درگیریهایی پرهیز میکردند که نتایجش میتوانست سرنوشت کل جنگ را رقم بزند. در آن اوضاع مائو گفت ما در حال تسریع اوضاع هستیم و درعینحال انتظار میکشیم. منظور او اینجا، انتظار برای تغییرات در اوضاع بینالمللی( در سطح جهان) بود. بهعبارتدیگر هنگامیکه جنگ جهانی دوم آغاز شد، ژاپن با جنگ بزرگتری مواجه شد یا درگیر جنگ بزرگتری شد که بیش از هر چیز تضاد درون امپریالیستی (اینتر امپریالیست) بود: میان امپریالیستهای ژاپن، آلمان و ایتالیا از یکسو و آمریکا و انگلستان و بهنوعی فرانسه از سویی دیگر. میگویم بهنوعی فرانسه، چراکه در آن موقع فرانسه توسط آلمان اشغالشده بود و به دو بخش تقسیمشده بود. بنابراین در بیشتر سالهای جنگ توان شرکت در جنگ را نداشت. حالا نمیخواهم خیلی وارد جزئیات شوم ولی بحث مائو بهطور خلاصه این بود که اوضاع را با به راه انداختن جنگ مقاومت علیه اشغالگری ژاپن، تسریع کنیم و درعینحال منتظر تغییر در وضع بینالمللی باشیم.
روشن است که ما نهفقط باید این فرمولبندی مائو را به کار ببندیم بلکه درعینحال باید آن را با شرایط خودمان هم تطبیق دهیم. در حال حاضر ما درگیر یک مبارزه نظامی نیستیم و مثل مورد چین در دوران مائو انتظار تغییر در اوضاع بینالمللی را هم نمیکشیم. ما در حال تسریع کردن هستیم در حین اینکه منتظر بروز تحولاتی بهسوی یک وضعیت انقلابی هستیم.ً مسلماً ابعاد بینالمللی در شکلگیری چنین وضعیتی دخیل است. قبلاً بحث کردم که چرا نظام جهانی نهایتاً تعیینکننده است. ولی منظور ما از بحث تسریع در عین انتظار مربوط است به سه آمادهسازی یعنی فرمولبندی که برای عامهفهم کردن جلو گذاشتهایم که عبارتاند از: ما فعالیت میکنیم که زمین را آماده کنیم یا بهعبارتدیگر میدان را مساعد به حال انقلاب کنیم، ما فعالیت میکنیم که تودههای مردم را آماده کنیم و فعالیت میکنیم تا پیشآهنگ را آماده کنیم (و این یعنی تسریع کردن). در چارچوب همه این تضادهای عینی که در برابر ما قرارگرفته، ما فعالیت میکنیم تا تکامل اوضاع را به سمت یک وضعیت انقلابی واقعی تسریع کنیم. اینها در فرمولبندی سه آمادهسازی فشردهشده است. همه این فعالیتها به خاطر این است که در شرایط شکلگیری و بروز یک وضعیت انقلابی در بهترین موقعیت ممکن قرار داشته باشیم و بتوانیم با تمام قوا درگیر یک نبرد قطعی شویم. ما در حال تسریع در عین انتظار هستیم. ما فقط انتظار رسیدن بهاصطلاح یک روز خوب را نمیکشیم که آنوقت بتوانیم بهطورجدی در مورد انقلاب با مردم بحث کنیم و نمیتوانیم مثل بقیه صرفاً حرف از انقلاب بزنیم و آنجا که وقتش رسید تازه جدی بشویم. انتظار به این شکل جنایتکارانه است.
ولی ما در حین انتظار، داریم تسریع میکنیم. انتظار کشیدن بخشی از تضاد و بخشی از استراتژی است. چرا ما انتظار میکشیم؟ و انتظار چه چیزی را میکشیم؟ ما در انتظار گودو نیستیم(برای برخی، گودو مخفف خدا است. گودو شکل ضعیف یا کوچکشده کلمه خداست. شخصیتهای نمایش منتظر او هستند تا آنها را از بدبختی و رنج و یا از وجود فلاکتبارشان رهایی بخشد. بنابراین گودو مداخله یک عامل ماوراء طبیعی است.). ما در انتظار دست غیب نیستیم که در اوضاع دخالت کند و نهایتاً پایهای برای انقلاب ایجاد کند. ما حتی چشمبهراه و منتظر بهاصطلاح خدای بزرگ یعنی تودهها هم نیستیم که بیایند و برای ما یک وضعیت انقلابی درست کنند. ما از این حرفها نمیزنیم که بله! وقتی تودهها آماده شوند همهچیز خوب و خوش خواهد شد و روزی میرسد که همه آنها خواهان انقلاب شوند و همگی سراغ ما بیایند و بگویند لطفاً ما را در جریان انقلاب رهبری کنید. اگر انتظار چنین چیزی را میکشید حسابی سرخورده خواهید شد. ممکن است فکر کنید که: منصفانه نیست، ما (حزب کمونیست انقلابی آمریکا) از سال ۱۹۹۶ یعنی از روز اعتراض سراسری به خشونت و جنایات پلیس و اعتراض به مجرم جلوه دادن و سرکوب یک نسل در صحنۀ مبارزاتی هستیم. حالا خیلیها دارند صحبت از خشونت و جنایات پلیس میکنند اما هیچکدام اینها نمیآیند سراغ ما بگویند لطفاً ما را رهبری کنید چون از بیست سال پیش در صحنۀ مبارزه بودهاید. خوب همین است که هست. مسائل اصلاً اینطور جلو نمیرود. اگر فکر میکنید انقلاب اینطور پیش خواهد رفت و روزی خواهد رسید که همه دور ما جمع شوند و بگویند لطفاً رهبریمان کنید چون این شما بودید که همیشه حرف از انقلاب میزدید، بهتر است این چیزها را ازسرتان بیرون کنید. ما انتظار وقوع چنین وضعی را نمیکشیم. ولی در حین تسریع کردن در حال انتظار هستیم. چرا؟ ممکن است این به نظر یک تناقض به معنی منفیاش بیاید اما چنین نیست. چرا ما در حال انتظار هستیم؟ زیرا واقعاً در مورد انجام انقلاب جدی هستیم. این همان اصلی است که مائو در موقعیت خودشان در جنگ علیه ژاپن بر آن تأکید کرد. در چین هم کسانی بودند که میگفتند باید همین حالا برویم و وارد نبرد قطعی با ژاپنیها شویم. نباید عملیاتهایمان از موضع دفاع استراتژیک انجام شود. باید تعرض کنیم. جواب مائو این بود که اگر ما چنین کاری کنیم بیبروبرگرد نابود خواهیم شد. اگر شما آثار نظامی مائو درباره مقاومت علیه ژاپن را مطالعه کنید بارها و بارها به این نکته برمیخورید. مائو میگفت ما الآن نمیتوانیم دست به تعرض استراتژیک علیه ژاپن بزنیم. ما فعلاً پایه و نیروهای لازم برای انجام این کار را نداریم. اگر این کار را بکنیم نابود میشویم. اگر جدا دنبال شکست دادن ژاپن هستید باید یک مرحله کامل دفاع استراتژیک را بجنگید تا به نقطهای برسید که بتوانید به مرحله تعرض گذر کنید. اگر بخواهید الآن با تمام نیرو به میدان بیایید و تعرض را همین حالا شروع کنید، ژاپنیها نابودتان خواهند کرد چراکه هنوز نیروهایتان ضعیفتر و پراکندهتر از ماشین جنگی قدرتمند ژاپن هستند.
انتظار کشیدن، درصورتیکه با تسریع کردن همراه باشد بخشی از جدی بودن است. ما نباید وسط صحنه بپریم و چند تا کار بکنیم که دلمان خنک شود. یک نوع کشش و وسوسه به این سمت وجود دارد که خودش بازتابی از جدی بودن است. اما اگر این کار را بکنیم نشانۀ آن است که حقیقتاً برای انجام انقلاب جدی نیستیم. چون اگر همینطوری به وسط صحنه بپریم نابود میشویم و عواقب وحشتناکی برای انقلاب و برای تودههای مردمی که بهواقع و بهشدت نیاز به این انقلاب دارند، خواهد داشت.
ببینید این نکته در مقالۀ دربارۀ امکان انقلاب طرحشده و من میخواهم بر آن تأکید بکنم چراکه نباید بد تفسیر شود و یک برداشت عامیانۀ سوسیال پاسیفیستی از آن بشود. منظورم از سوسیال پاسیفیست، ظاهری سوسیالیستی اما با محتوای مسالمتجویانه است. اگر مقاله درباره امکان انقلاب را بخوانید متوجه میشوید که درست مثل متن قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی خیلی با دقت و نکتهسنجی نوشتهشده است. قصد از این کار هم یک نوع تمرین روشنفکرانه نبوده بلکه به خاطر مجموعۀ تضادهای گوناگونی است که با آنها دستوپنجه نرم میکنیم، ازجمله اینکه دشمن واقعی است و اگر ما دست به حرکتی احمقانه بزنیم یا حرفی احمقانه به زبان بیاوریم دشمن واکنش نشان خواهد داد. در یک جای مقاله بر نکتهای تأکید شده که در سند برخی نکات حیاتی در جهتگیری انقلابی: در نقد ژست کودکانه و تحریف انقلاب هم به آن پرداختهام. اگر شما بخواهید یک استراتژی شبیه جنگ چریکی شهری را به اجرا بگذارید یعنی اگر در شرایطی که هنوز اوضاع برای این کار آماده نشده، تلاش کنید دست به مبارزه مسلحانه باهدف سرنگونی این سیستم بزنید، درواقع دارید استراتژی را به کار میبرید که فقط میتواند منتهی به آن شود که خود را بهجای تودههای مردم میگذارید زیرا این استراتژی، نمیتواند تودههای مردم را به میدان بیاورد و صرفاً خود را منفرد میکنید و قبل از اینکه بتوانید تودههای مردم را برای شرکت در مبارزه مسلحانه به صحنه بیاورید نابودشدهاید. درعینحال مقاله دربارۀ امکان انقلاب تأکید دارد که این فرق میکند با زمانی که تودههای مردم بهطور خودبهخودی علیه ستمگران شورش کنند و یا در شرایط معینی از خود دفاع کنند. هر کس که جهتگیری درستی داشته باشد میفهمد که این خیزش و دفاع عادلانه است. من اینجا دارم نکتهای را که در آن مقاله فرمولبندی شده، نقل به معنی میکنم. فرمولبندی در خود مقاله بسیار دقیق است و مردم هم باید با دقت آن سند را مطالعه کنند. شما نمیتوانید از این واقعیت که چون الآن نمیشود دست به مبارزهای زد که زمان جنگ مقاومت علیه ژاپن در چین انجام میشد، به اینجا برسید که هرزمانی که تودههای مردم به پا خیزند، بگویید این استراتژی، غلط است.
من یک تجربه شخصی در این زمینه دارم که به سالها قبل برمیگردد. یادم میآید در دهه 1960 در سانفرانسیسکو یک وضعیت حاد پیش آمد. خوکها به دفتر حزب پلنگان سیاه در سانفرانسیسکو ریختند و آنجا را بستند. مردم محلات آن دوروبر که شاید تعدادشان به صدها و حتی هزاران نفر میرسید به خیابان آمدند و علیه این اقدام پلیس شورش کردند. اما افراد پلنگان سیاه دور میچرخیدند و به تودهها میگفتند به خانه برگردید و بعداً به جلسهای که برگزار میکنیم بیایید. وقتی در این مورد با رهبران پلنگان سیاه صحبت کردم، گفتم کارتان درست نیست. توجیهشان این بود که این شورش یک فرم مبارزه خودبهخودی است و ما دنبال حرکات خودبهخودی نمیافتیم. حدس میزنید چه شد؟ صدها یا حتی هزاران نفر در خیابانها شورش کرده بودند اما بعد که جلسه پلنگان سیاه برگزار شد فقط بیستوپنج نفر آمده بودند. خیلی بیمعنی بود. وقتیکه تودهها به پا میخیزند نباید چنین رفتاری کرد. متوجه حرفم هستید؟ نباید چنین کاری کرد.
این فرق میکند با آن اصل مهمی که گفتم و آن این بود که نباید خود را بهجای تودههای مردم بنشانید. اگر شما بهعنوان نیرویی دست به عمل بزنید که میخواهد خود را بهجای تودههای مردم بنشاند و یا اگر استراتژیتان طوری باشد که قبل از به میدان آوردن مردم و پیوستنشان به مبارزهای که پیش میبرید، به محاصره بیفتید و قلعوقمع شوید، کارتان اشکال دارد. شما باید شرایط مناسب، شرایط ضروری را داشته باشید. ببینید حتی کسانی که با تمام وجود نیاز به یک انقلاب دارند اگر قانع نشده باشند که این اقدام واقعاً ضروری است و ارزش فداکاری دارد از حرکت شما حمایت نخواهند کرد. حتی اگر این حرکت باهدف به زیر کشیدن دستگاه عظیم ستمگری که تودهها را به بند کشیده انجام شود. روشن بگویم منظورم دنبالهروی از تودهها نیست بلکه تأکیدی است بر علمی رفتار کردن. خوب واژه انتظار کشیدن ممکن است به گوش منفعلانه بیاید یا جدی به نظر نرسد اما این بخشی از جدی بودن است اگر با تسریع کردن همراه باشد. ولی ما باید بفهمیم وقتی میگوییم الآن وقت پریدن وسط صحنه نیست یعنی چه؟ بین ما بهمثابه یک نیروی واقعاً پیشاهنگ آگاه با تودههایی که بهطور خودبهخودی وسط صحنه میپرند تفاوت هست و شما بهتر است بتوانید این تضاد را بهدرستی تشخیص دهید و با آن دستوپنجه نرم کنید. نباید شیوهای که حزب پلنگان سیاه در آن مقطع انجام داد در پیش بگیرید چراکه نتیجه کار آنها آب سرد پاشیدن به روی مبارزات تودهها بود.
ممکن است بعضیها از جهتگیری استراتژیک ما تفسیر غلط کنند و بگویند خوب شما که فقط دارید انتظار میکشید. خیر! ما به انتظار کشیدن اکتفا نمیکنیم، داریم درعینحال تسریع هم میکنیم. اما جنبه انتظار کشیدن بخشی از یک رویکرد جدی استراتژیک است. حالا میخواهم از یک قیاس استفاده کنم. توجه کنید اینیک قیاس است چراکه اینجا صحبت از یکراه متفاوت، یک استراتژی متفاوت و شکلهای متفاوت مبارزه است. این قیاسی است به اینکه چرا مائو گفت ما نمیتوانیم فوراً وارد تعرض شویم. ما باید حداکثر فشار را به شرایط عینی بیاوریم و در هر مقطع آن را تا آنجایی که ممکن است تغییر دهیم ولی اگر فقط اوضاع عینی را نادیده بگیریم یا خیلی دلبخواهی و اراده گرایانه آن را دور بزنیم و بهگونهای عمل کنیم که انگار کلاً با اوضاع عینی دیگری روبهرو هستیم، درحالیکه نیستیم، وارد مسیری میشویم که سرانجامش نابودی است و این هم نوعی خیانت به تودههای مردم است. بنابراین باید تسریع در عین انتظار را درست فهمید. اینجا فرصت پرداختن به همه این نکات نیست ولی میخواهم شما را ارجاع بدهم، همچنان که قبلاً هم ارجاع دادم به شش پاراگراف اول فصل دوم انجام انقلاب و رهایی بشریت(۴). در آنجا از همین نکته تسریع در حین انتظار و معنی آن و فهم صحیح از رابطۀ میان کاری که انجام میدهیم با تکامل اوضاع عینی صحبت کردم. گفتم، ما تلاش میکنیم که اوضاع عینی را هر چه زودتر و تا آنجایی که میتوانیم تغییر دهیم ولی همزمان توجه داریم که نیروهای گستردهتری دستاندرکارند. ما با تضادهای سیستم و نیروهای طبقاتی مختلف روبهرو هستیم که آنها هم میخواهند شرایط عینی را متناسب با منافعشان تغییر دهند. منظورم طبقه حاکم و نیروهای مختلف طبقه میانی است و غیره. همه اینها بخشی از شرایطی است که ما در آن فعالیت میکنیم. اما فعالیت ما یک هدف و مقصد معین دارد و آن این است که میخواهیم بهجایی برسیم که حرکت تمامعیار برای کسب قدرت امکانپذیر باشد. در اینجا وارد جزئیات نمیشوم چراکه فرصتش نیست اما باز تأکید میکنم که آن شش پاراگراف اول بخش دوم انجام انقلاب و رهایی بشریت رامجدداً مطالعه و بررسی کنید چونکه کاملاً به جهتگیری صحیح و رویکرد استراتژیک تسریع در حین انتظار ربط دارد.
میخواهم قیاسی هم با بحث لنین داشته باشم. این نکته در آغاز فصل دوم انجام انقلاب و رهایی بشریت آمده. تحلیل لنین این بود که کشورهای امپریالیستی از طریق غنیمتهایشان، بخشهای معینی از طبقۀ کارگر خود را خریدهاند. لنین گفت هیچکس نمیتواند بگوید که این بخشهای بورژوا زده و مرفه طبقه کارگر، زمان انقلاب چه جهتی خواهند گرفت. او اصرار داشت که هیچکس نمیتواند دقیقاً این را بگوید و زمانی مشخص خواهد شد که آن اوضاع واقعاً فرابرسد. من از همین فرمولبندی هیچکس نمیتواند دقیقاً بگوید در آن شش پاراگراف استفاده کردم دقیقاً برای اینکه بگویم که شما وقتی درگیر فعالیت در شرایط مشخصی هستید نمیتوانید پیشاپیش بگویید که وضعیت به کجا میرسد. این نکته را در بیانیه دربارۀ استراتژی انجام انقلاب(۵) هم مطرح کرده بودم. گفته بودم که معلوم نیست بهاصطلاح تکانهای جامعه به کجا بیانجامد. خیزشهای تودهای را در نظر بگیرید: نمیتوانید از قبل بگویید که این خیزشها به جزئی از کدام ترکیب تبدیل خواهند شد. چیزی که میدانید این است که باید تا جایی که زورتان میرسد و هر چه سریعتر، شرایط را به جلو، به سمت هدف انقلاب، هل دهید و از درون هرکدام از این وضعیتها، تا حداکثر ممکن نیروهای انقلاب را تحکیم کنید و پیشرفت کنید. در نتیجه، همانطور که بیانیه استراتژی میگوید در موقعیت بهتر و محکمتری برای پیشبرد کارهای بعدی در جهت هدف انقلاب قرار بگیرید. قبلاً هم گفتم حیرت میکنم از اینکه میبینم چطور مسائل در جهت رویزیونیسم تحریف میشود. سعی میکنی یک فرمولبندی جلو بگذاری که به مردم کمک کند مسائل را مشخصتر و فشردهتر درک کنند، اما میبینی که به یکچیز دیگر تبدیلش میکنند. مثال گزارشی میخواندم از بحثی که در همین مورد به راه افتاده بود. همین نکته که باوجود فعالیت ما برای پیشبرد اوضاع به سمت انقلاب هیچکس دقیقاً نمیتواند بگوید اوضاع در چه جهتی حرکت خواهد کرد. یک نفر این بحث را اینطور تفسیر کرده بود که کسی نمیتواند بگوید یعنی برویم هر کاری از دستمان برمیآید انجام بدهیم ولی کسی نمیتواند واقعاً بگوید که ممکن است این کارها بهجایی منتهی شود. خیر! نکتۀ بحث این نیست. درست عکس این است. هیچکس نمیتواند از قبل بگوید که بر سر راهمان چند سد و مانع خواهد بود. این نکتهای است که رویش تأکید شده است. خیلی آدم اذیت میشود وقتی میبیند که بحثها مرتباً تحریف میشوند و بیشتر وقتها یکچیز رویزونیستی میشوند، نسخهای میشوند برای اینکه در برابر شرایط عینی خم شد و تعظیم کرد. درحالیکه اصل قضیه این است چه کار کنیم که شرایط عینی را تا آنجایی که میشود، تغییر دهیم و پیشاپیش یا در هر مقطعی، محدودۀ پیشروی را تعیین نکنیم. ما نمیدانیم که مسائل قرار است به کجا ختم شوند چونکه چیزهای مختلفی در دنیا دارد اتفاق میافتد و ما نمیتوانیم همۀ آنها را در هر زمان معینی دقیقاً حساب کنیم. یکروند تبدیل میشود به روند دیگر، با روند دیگر، تداخل میکند و یکچیز دیگر میشود، شاید به مسیر مشخصی بیفتد و پیشروی نکند، شاید هم بکند. نکته اینجاست که نمیتوانیم پیشاپیش و دلبخواهی بگوییم که در هر مقطع تا کجا میتوانیم پیشروی کنیم. درعینحال نمیتوانیم وضع موجود را در هر مقطع نادیده بگیریم و هر کاری دلمان خواست بکنیم. این هم تضادی است که باید بهدرستی حلش کرد.
هدایت کردن در این زمینه خیلی سخت است. این وضعیت شبیه یکی از اسطورههای یونانی است. در اسطورههای یونان صخره خطرناکی است به نام “اس کیلا” و گردابی به نام “چاریب دیس” که به همان اندازه خطرناک است. مسیری دریایی وجود دارد که یکطرفش این صخره و طرف دیگرش آن گرداب قرار دارد. مسیری باریک است که کشتیها باید از دل آن جلو بروند. در نتیجه اگر آدم بیشازحد به یک سمت برود به صخره میخورد و کشتی در هم میشکند و اگر بیشازحد به سمت مخالف برود به وسط گرداب میافتد. خوب این خیلی شبیه وضعیت ما است. یعنی مسئله انتخاب بین اینطرف یا آنطرف نیست، مسئله اجتناب از هر دو است. در مسیر انجام انقلاب همیشه با چنین مسیرها و احتمالاتی روبهروییم و همیشه نمیتوان به بهترین شکل ممکن عمل کرد اما باید تلاش کنیم که به بهترین شکل ممکن این تضاد را حل کنیم نه صرفاً بهطور شخصی بلکه به شکل جمعی از طریق مبارزه باهم، به شیوههای مناسب و از کانالهای درست و با روحیهای مناسب تا بتوانیم راه انجام بهتر این کار را بیاموزیم. از اشتباهاتمان درس بگیریم اما از پیشرویهایمان نیز بیاموزیم و به آنها متکی شویم.
و حالا چند مسئله مهم در رابطه با استراتژی. همانطور که قبلا هم گفتم اینجا کل بحث استراتژی را جلو نمیگذارم بلکه سؤالاتی را برای فکر کردن و درگیر شدن مطرح میکنم. چند پاراگراف هست که مرتباً روی صفحه سایت حزب ما قرار داده میشود. این پاراگرافها را میتوانید در کتاب پایهها بخش ۳ نکته ۳۰ هم پیدا کنید. اینها زیر عنوان برخی اصول برای ساختن جنبشی برای انقلاب آمدهاند. این هم از آن مواردی است که کلمات خیلی دقیق انتخابشده و تلاش شده فرمولبندیها تا آنجا که امکان دارد دقیق باشد. اولین پاراگراف این است:
در هر مقطع، باید نقاط تمرکز کلیدی تضادهای اجتماعی و روشها و شکلهایی را پیدا کرد که میتوانند آگاهی سیاسی تودهها را تقویت کنند و توانایی نبرد و سازماندهی آنها را برای پیشبرد مقاومت سیاسی علیه جنایات این سیستم بالا ببرند. این کار ضرورت و امکان وجود یک دنیای بنیادا متفاوت را برای تعداد بیشتر و بیشتری از مردم زنده میکند و میتواند درک و عزم نیروی پیشرو و خصوصاً تودههایی را که افکار انقلابی دارند را تقویت کرده و جذب اهداف استراتژیک ما کند. آنهم، نه بهصورت اهدافی دوردست و مجرد یا آرمانهای اینچنینی بلکه اهدافی که باید فعالانه برایش کار و راهش را باز کرد.
توجه کردید که دارم روی چیزهای معینی تأکید میکنم. بیایید به همین بخش اول نگاه کنیم، یعنی آنجا که گفتهشده، در هر مقطع باید به دنبال نقاط تمرکز تضادهای اجتماعی باشیم. . . منظور نکاتی شبیه به آن چیزی است که در عبارت پنج قدغن[1] فرموله شده است. همان نکاتی که دائماً روی وبسایت حزب میبینیم. همۀ اینها، نقاط مهم نکاتی که دائماً تمرکز تضادهای اجتماعیاند. تضادهایی که این سیستم نمیتواند حلشان کند، به عبارتی نمیتواند در جهت منافع تودههای وسیع و نهایتاً بشریت حلشان کند. چرا روی این نکته تأکید میکنم؟ یک نفر، رویکرد من به این مسئله را نقد میکرد و میگفت چرا میخواهی راه بیفتی و دنبال نقاط مهم تمرکز تضادهای اجتماعی بزرگ بگردی؟ چرا همین حالا نباید کاری بکنیم که برای مردم معنیدار باشد؟ چرا مثل پلنگان سیاه نباید عمل کنیم که برنامههایی مثل تغذیه رایگان برای کودکان و تودهها راه انداختند؟ خوب، وقتیکه حزب پلنگان سیاه پای چنین برنامههایی رفتند، این درواقع بخشی از جهتگیری رفرمیستیشان شد. البته میتوانست اینطور نشود. اما این بخشی از گرایشی شد که بعداً بهعنوان یک خط پایهای فرموله کردند و اسمش را تعلیق انقلاب برای بقاء گذاشتند. منظورشان این بود کاری که داریم میکنیم این است که نیازهای مردم را تحت این سیستم برآورده میکنیم در همان حالی که منفعلانه نشستهایم و انتظار رسیدن روزی را میکشیم که بشود انقلاب کرد. در این بحث دو نکته اشتباه وجود دارد، دو نکته بسیار اشتباه. اولاً تحت این سیستم نمیشود نیازهای مردم را رفع کرد. اگر چنین در چیزی ممکن باشد، دیگر چرا باید دنبال انقلاب کردن بود و اینهمه برایش هزینه داد؟ وقتی میگویم نمیتوان نیازهای مردم را تحت این سیستم تأمین کرد معنایش این نیست که به نیازهای مردم نباید توجهی داشت. اما تحت این سیستم، نیازهای تودههای تحت ستم و استثمار، حتی پایهترین نیازهای مادیشان مثل خوراک و مسکن و غیره را نمیتوان برآورده کرد. ثانیاً اگر دنبال این کار بروید نتیجهاش غرق شدن در وضع موجود و دست کشیدن از تلاش برای تدارک انقلاب است. نکتهای که در آن دو پاراگراف رویش تأکید کردم درست خلاف این نوع رویکردهای رفرمیستی است. تأکید من بر اهمیت تشخیص تضادهای بزرگ در جامعه است که به گسلهای عمیق سیستم میرسد و میتوان مردم را حول آن به حرکت درآورد. منظورم از گسل دقیقاً شبیه همان چیزی است که در مورد زلزله گفته میشود یعنی، تضادهای عمیقی که در پایههای نظام قرار دارند و اگر مردم حول آنها به حرکت درآیند شکافهای کل سیستم عمیقتر میشود و شرایط مساعدتری برای به زیر کشیدن سیستم و نشاندن سیستمی بهمراتب بهتر به وجود میآید. به همین علت است که در آن سند گفتهشده، نقاط تمرکز کلیدی تضادهای اجتماعی را پیدا کنید. حالا برویم سراغ پاراگراف دوم:
هدف و جهتگیری باید پیشبرد فعالیتی باشد که دستبهدست تکامل اوضاع عینی، میتواند صحنۀ سیاسی را متحول کند، بهنحویکه مشروعیت نظم حاکم زیر سؤال برود. به عبارتی، جامعە یعنی نه صرفاً تعدادی اندکی از مردم بلکه تودههای وسیع مردم خیلی جدی، حق حاکمیت طبقۀ حاکم و توانایی حکومت کردن طبقه حاکم را زیر سؤال ببرد. بدین ترتیب، مقاومت در برابر این سیستم بیشازپیش گسترده و عمیق و مصممانه میشود. قطب و نیروی پیشاهنگ متشکلی که کمونیسم انقلابی را نمایندگی میکند، جای پای خود را حسابی محکم میکند و این نیروی پیشرو میتواند در یک مقطع تعیینکننده، مبارزه دهها میلیون نفر را برای انجام انقلاب، رهبری کند.
توجه داشته باشید که این پاراگراف نگفته منتظر اوضاع عینی بنشینید بلکه از فعالیتی که باید همراه با تکامل اوضاع عینی پیش برود صحبت میکند. بهعبارتدیگر همراه با وقایعی که در جریان است و از محدودۀ تأثیرگذاری کار و فعالیتهای ما در هر مقطعی، بزرگتر است، ما روی شرایط و پدیدهها کار میکنیم و تا حدی که ممکن است بر آنها تأثیر میگذاریم اما وقایع بزرگتری اتفاق میافتند که تأثیرشان در هر مقطع زمانی معین، فراتر از تأثیر کار ماست. بنابراین ما فعالیتمان را طوری باید جلو ببریم که همراه تکامل اوضاع عینی، تحولات را در جهت یک اوضاع انقلابی سرعت بدهیم.
من بارها در مورد این نکات مهم حرف زدهام اما جا دارد که دوباره به این دو پاراگراف برگردیم چراکه نکات بسیار زیادی در همین دو پاراگراف فشردهشدهاند. هم مرتباً در سایت گذاشته میشوند و هم در کتاب پایهها بخش ۳ نکته ۳۰ آمده. باید مرتباً به آن، هم بهعنوان یک کل و هم به بخشهای مختلف آن رجوع کنیم چونکه هم راهنما و هم معیار سنجشی است که ما میتوانیم مسئولیتهای خاصمان و همینطور کلیت وظایفمان را با آن بسنجیم و ببینیم واقعاً در جهت ساختن یک انقلاب واقعی کار میکنیم یا نه.
البته با بیانیۀ بیشتر کار شدۀ حزب تحت عنوان دربارۀ استراتژی انقلاب نیز ارتباط نزدیک دارد. پس دراینارتباط به این چند نکته توجه کنید:
به این فکر کنید که بیانیه دربارۀ استراتژی انقلاب در مورد تسریع و انتظار چه میگوید و بهویژه وقتی از بهاصطلاح تکانهایی حرف میزند که در جامعه و جهان پیش میآید، چطور ازیکطرف، آن را با شش پاراگراف اول بخش دوم انجام انقلاب و رهایی بشریت که صحبتش را کردم مرتبط میکند و چطور آن را به همان چیزی که الآن خواندم یعنی برخی اصول برای ساختن جنبشی برای انقلاب ربط میدهد.
آیا در جریان کاری که برای انقلاب میکنید دائماً به بیانیه استراتژی و همینطور سند برخی اصول برای ساختن جنبشی برای انقلاب برمیگردید و آن را بهعنوان راهنما و معیار مدنظر قرار میدهید؟ چطور آن را در مورد افراد حولوحوش حزب و درگیر در جنبشی برای انقلاب به کار میبندید؟ چقدر این کار را میکنید؟
این من را میرساند به نکتۀ بعدی و پرسشهای دیگر یعنی به شعار با قدرت حاکم بجنگیم و مردم را برای انقلاب متحول کنیم. این فرمولبندی، محور رویکرد استراتژیک حزب ما به انقلاب است و در جریان فعالیت حزبمان، این فرمولبندی به میان مردم برده میشود. ما چه درکی از رابطه بین دو بخش این شعار داریم یعنی رابطۀ دیالکتیکی و تضادمندی که بین مبارزه علیه قدرت حاکم و متحول کردن مردم وجود دارد؟ از طرف دیگر، همه اینها چه ربطی به آماده ساختن پایۀ انقلاب دارد؟ اینها نکاتی است که باید عمیقاً در موردشان فکر کنیم و با آنها دستوپنجه نرم کنیم.
نیروهای انقلاب
بیایید در مورد رویکرد استراتژیک به انقلاب عمیقتر صحبت کنیم. نیروهای اصلی انقلاب چه کسانی هستند؟ و چه گروههای دیگری در جامعه هستند که تعداد زیادی از افرادشان را باید بهطرف خودمان جلب کنیم تا فعالانه درگیر انقلاب شوند یا حامی انقلاب باشند یا حداقل موضع خنثی اما دوستانهای در قبال انقلاب داشته باشند و جلوی انقلاب نایستند؟ این نکته بهروشنی ربط دارد به آنچه در مورد محاصره شدن، در گوشهگیر افتادن و درهمشکسته شدن مطرح کردم. با کدام تضادهای کلیدی باید مواجه شد؟ در کجا ضرورت باید تبدیل به آزادی و ابتکار عمل برای نیروهای انقلابی شود تا پایهای را ایجاد کند که درستوحسابی با شانس واقعی پیروزی پیش برود؟
اولاً باید به این نکته توجه کرد که انقلاب را نه میشود و نه میتوان فقط با اشاعە اینطرف و آنطرف ایدۀ انقلاب انجام داد. شاید در نتیجۀ اشاعۀ این ایده، پاسخهای مثبتی هم بگیریم، برایمان در فیسبوک لایک بزنند و یا پیام موفق باشی توئیت کنند و بگویند ما هم طرف انقلابیم، اما اینطوری انقلاب نمیشود تابهحال هم نشده است. البته که خیلی مهم است به شیوهای زنده و قانعکننده نیاز به انقلاب را تبلیغ کنیم. اما تأکید من در اینجا روی انباشت نیروهای سازمانیافته برای انقلاب است. اینیک هدف کلیدی ما در ساختن مسیری که به یک انقلاب واقعی ختم میشود. این کاری است که باید انجام دهیم. اینکه آیا چنین نیروهای سازمانیافتهای مرتباً انباشت میشوند یا خیر، یک معیار کلیدی در پیشرفت و یا عدم پیشرفت در ساختن جنبش برای یک انقلاب واقعی است. بگذارید نکتهام را به شیوۀ مارکس جلو بگذارم. مارکس درجایی نوشته بود انباشت، انباشت، انباشت! انباشت هر چه بیشتر سرمایه! مارکس این حرف را در مورد فرمان موسی وار پیامبران بورژوا مطرح کرد. ما هم میتوانیم به همین سبک، فرمانی را برای انقلاب پرولتری فرموله کنیم: انباشت، انباشت، انباشت! انباشت نیروهای سازمانیافته برای انقلاب! این برای ما باید فرمان و رهنمودی حیاتی باشد.
منظور از انباشت صرفاً جمعکردن چند نفر اینجاوآنجا نیست. میتوان مسئله را اینطور مطرح کرد: انباشت، تأثیرگذاری؛ انباشت بیشتر، تأثیرگذاری بیشتر و. . . این نکته در یک چارچوب گستردهتر یعنی در صحنۀ جهانی هم مطرح است. این همان نکتهای است که در آغاز بخش دوم سند انجام انقلاب و رهایی نوع بشریت به آن اشاره کردم. منظورم از گفتن اینکه انباشت، اثر میگذارد چیست؟ منظور این است که وقتی شما نیروهای سازمانیافتهای دارید میتوانید تأثیر بیشتری بر اوضاع سیاسی و بهطورکلی زمینۀ سیاسی بگذارید. بگذارید یک مثال مهم بزنم. این مثال مهمی است اگرچه در قیاس با کل جامعه، مثال کوچکی است. مثلاً تصور کنید که در خیزش فرگوسن یا بالتیمور ما نیروی متشکلی از کمونیستهای انقلابی داشتیم. مثلاً یک نیروی صدنفره که میتوانست درصحنه باشد، برنامۀ خود را جلو بگذارد و درست در بحبوحە خیزش، افراد را حول این برنامه سازمان دهد. فکرش را بکنید چقدر میتوانستید کل دینامیکهای آن موقعیت را عوض کنید. برعکس وقتی افراد کمی در دل آن خیزشها داشته باشید که کارهای خیلی خوبی هم انجام میدهند، میزان تأثیرگذاریتان روی اوضاع خیلی محدود میشود. باوجوداین باید تلاشتان را بکنید که به حداکثر تأثیر بگذارید. برای این کار، یکی از فعالیتهایی که باید انجام داد، خوب تهییج کردن است. در این زمینه باید واقعاً قویتر شویم و کارمان را بهتر کنیم اما تصورش را بکنید که اگر میتوانستیم در بزنگاههای اینچنینی تأثیرات مهمی بگذاریم!
داشتم سی. ان. ان. تماشا میکردم و دان لمون داشت یکی از آن مصاحبههای خیابانیاش را درست بعد از کشتار در کلیسای سیاهان در ایالت کارولینای جنوبی انجام میداد. خب، یکی از بچهها هست که ادای دان لمون را درمیآورد و به سبک او میگوید اسم من دان لمونه. من سیاهپوست نیستم ولی بعضی وقتها در تلویزیون نقش سیاهها را بازی میکنم! این حرف بهخوبی گوشۀ مهمی از نقش دان لمون را بهعنوان عروسک خیمهشببازی حکومت آشکار میکند. بگذریم ! دان لمون مشغول مصاحبه بود و طبق معمول داشت نوکر صفتانه حرف میزد که یکمرتبه یک زن سیاهپوست پشت سرش پیدا شد و شروع به دادوفریاد کرد. برنامه داشت زنده پخش میشد و برایشان سخت بود که هم آنجا قطعش کنند. مدتی طول کشید تا بالاخره برنامه را قطع کردند. آن زن داد میزد: دان! یککم هم از عصبانیت مردم بگو! اینقدر بخشش بخشش نکن! از عصبانیت مردم بگو! تو و اوباما نوکر صفتید. . . . از نوکر صفتی اوباما بگو! بالاخره میخواهی بگی مردم عصبانیاند یا نه؟ دان! تو نوکری. خب، این فقط یک نفر بود که آن پشت داشت این حرفها را میزد. تصورش را بکنید که ما آنجا صد نفر داشتیم که دقیقاً همین کار را میکردند. اگر آنها میتوانستند بر پایۀ یک درک کمونیستی انقلابی، رویکرد استراتژیک به شکل قانعکنندهای تهییج کنند، آنوقت میدیدید که کارشان چقدر تأثیر میگذاشت. آنوقت ورق برمیگشت و میدیدید که چطور کل صحنه عوض میشد یعنی شما حتی با صد نفر نیروی متشکل میتوانید ورق را برگردانید. آنوقت نیروهای اجتماعی مختلف عکسالعمل متفاوتی نسبت به شما خواهند داشت.
به این فکر کنید که هر وقت تودهها بلند میشوند سر و کلۀ بهاصطلاح رهبر آن جامعۀ سیاهپوستان هم پیدا میشود. اینها درواقع نسخۀ بهروز شدۀ کسانی هستند که طبقۀ حاکمه و سخنگویانشان، آنها را قبلاً صدا میکردند رهبران مسئولیتپذیر کاکا سیاه. خیلی از اینها شخصیتهای مذهبی هستند، البته کسانی هم از رهبر آن جامعۀ مدنی سیاهان در بینشان پیدا میشود، ازجمله کسانی که ادعا میکنند طرف مردماند. همۀ اینها را طبقۀ حاکم بسیج میکند. وقتیکه چنین اوضاعی پیش میآید و مردم کفری میشوند و به خیابان میریزند و با پلیس درگیر میشوند، سر و کلۀ اینها هم پیدا میشود. مشتهایشان را گره میکنند و روبهروی مردم صف میکشند. خب، تصورش را بکنید که ما حتی یک نیروی 30 نفره در این صحنه داشته باشیم که جلو اینها بایستند و بگویند: لعنتیها! اشتباهی ایستادهاید! اگر ادعا میکنید طرف مردمید باید برگردید و جلو خوکها صف بکشید. جلو کسانی بایستید که دارند مردم را سرکوب میکنند. بچرخید و روبهروی پلیس بایستید! شما اینطور میتوانید ورق را برگردانید و آنوقت است که افرادی مثل دان لمون واقعاً مجبور میشوند بگویند: خب! حالا برنامه را قطع میکنیم و میرویم سراغ پیامهای بازرگانی! شما با داشتن نیروهای سازمانیافته که حول یک خط انقلابی متحد شده باشند است که میتوانید تأثیرگذار باشید. چنین حرکتهایی به گوش دنیا میرسد، بهخصوص الآن که در عصر اینترنت به سر میبریم. با اینترنت میشود به همهجا دسترسی داشت و مردم هم میخواهند بدانند نیروهایی که چنین کاری را کردند چه کسانی بودند؟ نیروهایی که کنار مردم جلو پلیس ایستادند چه کسانی بودند؟ کسانی که روبهروی پلیس صف کشیدند و اجازه ندادند پلیس به مردم حمله کند چه کسانی بودند؟ چه کسانی بودند که وقتی داشتند این کار را میکردند میگفتند: هدف ما از این کارها انقلاب است. میخواهیم از شر خشونت و کشتار و بقیۀ بلاهایی که به سر مردم آمریکا و بقیۀ دنیا میآید خلاص شویم. ببینید! وقتی شما نیروهای متشکل را اینطور به حرکت دربیاورید آنوقت روی اوضاع تأثیر جدی میگذارید و آنوقت نیروهای بیشتری را به سمت خودتان جلب میکنید. منظورم این نیست که همۀ یکمرتبه میآیند و به شما میپیوندند، یا اینکه شما باید همین الآن، حتی قبل از اینکه فرصت کنند بفهمند انقلاب اصلاً یعنی چه، همۀ اینها را بهطور کامل در صفوف انقلاب متشکل کنید. برای انجام همۀ اینها نیاز به تلاش و مبارزه است. اما شما با افزایش نیروهای خود میتوانید این نیروی محرکه را به جریان بیندازید. آنوقت میتوانید بیشازپیش روی اوضاع تأثیر بگذارید و در جریان گسترش مبارزات، دوباره میگویم مبارزات خیلی زیاد، تأثیرگذاری شما هم بیشتر میشود. این نیروی محرکهای است که باید به جریان بیندازیم. تکرار میکنم، افق دیدمان را نباید صرفاً به این نیروی محرکه محدود کنیم. بلکه باید کل دنیا را مدنظر داشته باشیم و ببینیم چطور میشود با جهتگیری انقلاب، روی کل دنیا تأثیر بگذاریم. به همین علت است که باید بهطورجدی برای انباشت نیروهای متشکل برای انقلاب و اتکا به این نیروها برای تأثیرگذاری بر صحنه و انباشت و تأثیر بیشتر فعالیت کنیم. البته رویکردمان به این مسئله نباید تنگنظرانه روی یک خط و تکخطی باشد، انگاری که در نتیجۀ این فعالیتها دائماً مستقیم از نقطهای به نقطە جلوتر پیش میرویم.
این پایۀ درستی است برای نکتهای که گفتم و درک درستی از سند دربارۀ استراتژی انقلاب میدهد. منظورم آنجا است که از هزاران نفر و ارتباطشان با میلیونها نفر صحبت کردهام. منظورمان آن هزاران نفری نیست که برای ایدە انقلاب کف میزنند و حتی نسبت به انقلاب بسیار شور و هیجان دارند. اگر به فکر رهبری کردن میلیونها نفر هستید باید بدانید که به یک نیروی متشکل هزاران نفره نیاز دارید. به هزاران نفری که روزبهروز تعدادشان بیشتر شود، جهت داشته باشند، سازمانیافته باشند، تربیتشده باشند و رهبری شده باشند تا به یک نیروی انقلابی واقعی، به یکقطب جاذبۀ انقلابی واقعی تبدیل شوند یعنی صرفاً یکمشت الکترون پراکنده نباشند که یک هستۀ مستحکم واقعی ندارند و اینطرف و آنطرف میچرخند.
ترجمه و نشر توسط: گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین در ایران
۴ شهریور ۱۴۰۲
کانال کمونیسمنوین
پانویسها:
- همانطوری که قانون اساسی آر سی پی توضیح میدهد: در این سنتز نوین که توسط باب آواکیان تکوین یافته، باید یک هسته مرکزی مستحکم با میزان زیادی کشسانی وجود داشته باشد. این امر قبل از هر چیز، یک روش و رفتار است که به یک طریق بسیار گسترده به کار بسته میشود. . . یک درک روشن از دو جنبه این امر (هسته مستحکم و کشسانی) و ارتباط متقابل آنها، برای شناخت و تغییر واقعیت در همه عرصههایش ضروری است. این امر برای انجام تحولات انقلابی در جامعه بشری، بسیار مهم است. . . اجرای سیاست هسته مستحکم با میزان زیادی کشسانی در جامعه سوسیالیستی شامل نیاز به یک هسته مرکزی رهبری کننده و در حال گسترش است که در موردنیاز به دیکتاتوری پرولتاریا و هدف ادامه انقلاب سوسیالیستی سوسیالیسم بهمثابه بخشی از مبارزه جهانی برای کمونیسم روشن باشد، و مصمم به ادامه پیشبرد چنین مبارزهای از دل فراز نشیبها باشد. درعینحال، در جامعه سوسیالیستی (درحالیکه فرایند کلی به شکل گسترده در جهت کمونیسم است) اما ضرورتاً افراد و گرایشهای متعدد و متفاوتی وجود خواهند داشت که به جهتهای گوناگون کشیده میشوند و همه اینها میتواند نهایتاً به فرایند دستیابی به حقیقت و کمونیسم کمک کنند. این حرکت در دورههایی شدید خواهد بود و در برگرفتن همه اینها، کار دشواری است. همانطور که آواکیان میگوید این به معنی دائماً قرار گرفتن در لبه تنش و آرامش است. این کار دشواری است اما ضروری است و فرایندی است که باید به آن خوشآمد گفت. جهت آشنایی با یک بحث مهم از هستۀ محکم با کشسانی زیاد بر مبنای هسته مستحکم رجوع کنید به کتاب آردی اسکای بریک، علم و انقلاب: دربارۀ اهمیت علم و کاربرد علم برای جامعه، سنتز نوین کمونیسم و رهبری باب آواکیان، مصاحبهای با آردی اسکای بریک، انتشارات پرس، ،۲۰۱۵ .
2- بادیوئیستها- اشاره است به طرفداران فلسفه سیاسی و تئوریهای اجتماعی آلن بادیو است.
- دستیابی به شرایط ضروری برای رسیدن به کمونیسم باید در یک عرصه جهانی طی یک فرایند طولانی و پرفرازونشیب تحول انقلابی حاصل شود، فرایندی که شامل تحولی ناموزون خواهد بود، تحولی که به مفهوم کسب قدرت در کشورهای مختلف در دورههای مختلف خواهد بود و ارتباط و کنش متقابل پیچیده و دیالکتیکی میان مبارزات انقلابی و انقلابی کردن جامعه در کشورهای گوناگون خواهد بود… اینیک رابطۀ دیالکتیکی است که در آن عرصه جهانی اساساً و نهایتاً تعیینکننده است و مبارزات پرولترها در کشورهای مختلف که در کنش متقابل باهم قرار دارند و از هم پشتیبانی میکنند، حلقۀ کلیدی تغییر بنیادین کل جهان است. ۲:12 کتاب پایهها: گزیدهای از سخنان و نوشتههای باب آواکیان
- بخش دوم “انجام انقلاب و رهایی بشریت” با عنوان “همۀ فعالیتهایمان مربوط به انقلاب است” در چه باید کرد غنیشده و تسریع در حین انتظار و سر فرود نیاوردن در مقابل ضرورت با شش پاراگراف زیر شروع میشود:
نکتهی بعدی بحث من در مورد “چه باید کرد غنیشده” و نقش آن در ساختن یک جنبش انقلابی و کمونیستی است. میخواهم به بازبینی برخی از نکات مهم مربوط بهکل جهتگیری و رویکرد استراتژیکی بپردازم که از آن تحت عنوان “تسریع در حین انتظار” یاد میکنیم و به معنی انتظار کشیدن برای تکامل یک اوضاع انقلابی در کشوری مانند آمریکا است.
قبلاً در مورد بینش و رویکردی رویزیونیستی که آن را “واقعبینی قدرگرایانه”* (رئالیسم دترمینیستی) مینامیم صحبت کردم. یک معنی آن، داشتن رویکرد منفعل نسبت به واقعیت عینی (یا ضرورت) است. به این شکل که این بینش و رویکرد، عامل عینی را یک عامل عینی ناب (و بهعبارتدیگر، یک پدیدهی کاملاً “خارجی”) میبیند و رابطهی دیالکتیکی زندهای که بین عوامل عینی و عوامل ذهنی هست را نمیبیند. قابلیت عامل ذهنی (یا عمل آگاهانهی مردم) در واکنش نسبت به عامل عینی (یا شرایط عینی) و تغییر دادن عامل عینی (یا شرایط عینی) را نمیبیند. بهعبارتدیگر، این “واقعبینی قدرگرایانه”، جهتگیری اساسی (تسریع در حین انتظار) را درک نمیکند و امکان تبدیل ضرورت** به آزادی*** را نمیبیند. کلیهی واقعیتها، ماهیتی تضادمند دارند. اما این گرایش، قادر به درک کامل یا واقعی چنین واقعیتی نیست. ضرورتی که انسان در هر مقطع با آن روبرو است نیز تضادمند است. بنابراین یکی از مشخصههای اساسی “واقعبینی قدرگرایانه” این است که هرگونه درک دیالکتیکی از رابطهی میان عوامل ذهنی و عینی را تحت عنوان “ولونتاریسم” (“ارادهگرایی”) رد میکند و پدیدهها را بهجای آنکه زنده و پویا و در حال حرکت و تغییر ببیند، بسیار مستقیمالخط، با اجزایی نامتمایز، یکدست و بدون تضاد میبیند.
البته نباید دچار ارادهگرایی بشویم. این گرایش، خود را به شکلهای مختلف نشان میدهد و منجر به انواع خطاها و انحرافها(معمولاً “چپ افراطی”) میشود و کوتاه آمدن در مقابل حرکتهای بدون فکر ماجراجویانه یا کودکانه، بهنوبهی خود بسیار مضر است. اما خطر واقعبینی قدرگرایانه که رابطهی دیالکتیکی میان عوامل عینی و ذهنی را درست درک نمیکند و این رابطه را ساکن، غیر دیالکتیکی و نامتغیر میبیند بسیار بیشتر است؛ بهویژه در اوضاعی که مدتها است شرایط عینی انقلاب ( یعنی مبارزه با تمام قوا برای کسب قدرت سیاسی) هنوز پدیدار نشده است.
حقیقت این است که ما صرفاً با اراده یا حتی با اعمال خودمان نمیتوانیم شرایط عینی را بهطور کیفی تغییر دهیم، یعنی به وضعیت انقلابی تبدیلش کنیم. وضعیت انقلابی صرفاً از کاری که ما روی شرایط عینی انجام میدهیم یا از واکنش ما در برابر این شرایط که یک ابتکار عمل آگاهانه است، بروز نخواهد کرد. از طرف دیگر، بازهم میخواهم از گفتهی لنین استفاده کنم چون در این مورد کاربرد دارد. لنین هنگام صحبت در مورد اشرافیت کارگری (یعنی بخشهایی از طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی که به مقدار قابلملاحظهای توسط سودهای حاصل از استثمار و غارت امپریالیستی در سراسر دنیا بهویژه در مستعمرات، تطمیع شدهاند) میگوید، هیچکس بهیقین نمیتواند بگوید که این بخشهای “بورژوا شده” طبقهی کارگر هنگام بروز انقلاب کجا خواهند ایستاد. وقتیکه رویارویی نهایی انقلاب فرامیرسد کدام بخش از آنها با انقلاب سمتگیری خواهند کرد و کدام بخش با ضدانقلاب. هیچکس نمیتواند دقیقاً بگوید که این صفآرایی چگونه خواهد بود. بر همین مبنا ما نیز میتوانیم بگوییم که هیچکس نمیتواند دقیقاً بگوید که ابتکار عمل آگاهانه انقلابی در واکنش به اوضاع عینی در هر مقطع زمانی، چه چیزی تولید خواهد کرد. بخشا بهاینعلت که هیچکس نمیتواند تمامکارهایی که نیروهای گوناگون در دنیا انجام خواهند داد را پیشبینی کند. در هر مقطع زمانی، دانش هیچکس نمیتواند تمام آن حرکات و اقدامات را پوشش دهد. ما میتوانیم روندها و الگوها را شناسایی کنیم اما هم علیت نقش بازی میکند و هم تصادف. این هم واقعیتی است که هرچند تغییر در آنچه برای ما شرایط عینی محسوب میشود کاملاً یا حتی عمدتاً ناشی از “عملکرد”ما روی شرایط عینی (به یک معنای مستقیم و یکبهیک) نیست، ولی “عملکرد” ما روی این شرایط میتواند باعث تغییراتی معین درون چارچوبی معین از شرایط عینی شود. عملکرد ما در پیوند با “مخلوطی” قرار دارد که دربرگیرندهی عناصر متعدد دیگر است، ازجمله نیروهایی که از زاویه دید خود بر شرایط عینی تأثیر میگذارند. عملکرد ما خود جزئی از این “مخلوط” بهحساب میآید. بنابراین تحت شرایط معین، عملکرد ما روی شرایط عینی میتواند بخشی از ترکیب عواملی باشد که منتهی به یک تغییر کیفی میشود. بازهم تأکید میکنم که هیچکس نمیتواند بگوید که کل این فرایند دقیقاً چگونه تکوین خواهد یافت.
انقلاب توسط “فرمولها” یا با عمل کردن طبق نظرات کلیشهای و باورهای پیشینی انجام نمیشود. بلکه فرایندی بسیار زندهتر و غنیتر و پیچیدهتر از اینها است. یکی از مشخصههای اصلی رویزیونیسم )کمونیسم قلابی که یک جهتگیری تدریج گرا و نهایتاً رفرمیستی را بهجای یک جهتگیری انقلابی مینشاند) این است که اعلام میکند تا زمانی که یک نوع عامل خارجی خداگونه[2] دخالت نکند نمیتوان تغییری اساسی در شرایط عینی به وجود آورد و نهایت کاری که در هر مقطع میتوانیم بکنیم این است که چارچوب فعلی را بپذیریم و درونش کار کنیم. حالآنکه درست باید عکس این عمل کرد. یعنی همانطور که بهدرستی فرموله کردهایم: ما باید مرتباً به محدودههای چارچوب عینی فشار بیاوریم و در هر مقطع زمانی تلاش کنیم شرایط عینی را به حداکثر درجه ممکن تغییر دهیم. ما باید همیشه برای هر فرصتی حاضر به آماده شدن باشیم (فرصتهای غیرمنتظره را فوراً تشخیص داده و برای شرایط معین که به وجود آمده است آماده ارائه راهکار صحیح با تکیهبر ماتریالیسم دیالکتیک باشیم-م) که در آن، عناصر گوناگون باهم ترکیبشده، یک گسست و جهش کیفی واقعی در اوضاع عینی به وجود میآورند یا ایجاد چنین تحولی را امکانپذیر میکنند.
بنابراین در بحث “تسریع کردن در حین انتظار تکوین یک اوضاع انقلابی را کشیدن” نکتهای وجود دارد که مربوط به جهتگیری اساسی است: به کار بستن ماتریالیسم و دیالکتیک. اما نکات دیگری هم هست. به یک مفهوم اخلاقی مجرد، تسریع کردن بهتر از انتظار کشیدن است. بدون شک چنین است، اما این کار را باید با یک درک پویا از حرکت و رشد واقعیت مادی و تداخل تضادهای گوناگون انجام داد. لنین در همین ارتباط بر حقیقتی تأکید گذاشت: تمام محدودهها در طبیعت و جامعه، درعینحال که واقعی هستند، اما مشروط و نسبیاند نه مطلق. (مائو نیز بر همین اصل پایهای تأکید گذاشت و گفت، ازآنجاکه دامنه پدیدهها بسیار گسترده و درهمتنیده است آنچه در یک چارچوب، عام محسوب میشود در چارچوبی دیگر، خاص است). اگر بخواهیم این اصل را در بحث بالا به کار ببندیم باید تأکید کنیم که شرایط عینی فقط بهطور نسبی برای ما “عینی” است، نه بهطور مطلق. شرایط عینی برای ما عینی هست اما نه بهطور مطلق. بهعلاوه، آنچه برای یک اوضاع معین، عامل خارجی محسوب میشود در نتیجه حرکت تضادها و تغییرات ناشی از این حرکت میتواند به عامل داخلی تبدیل شود. بنابراین، اگر به پدیدهها بهصورت مستقیمالخط نگاه کنیم، آنگاه صرفاً فرصتهایی را میبینیم که مستقیماً جلو چشممان ظاهر میشوند. انگار مثل اسب درشکه به ما چشمبند زده باشند که اطراف را نبینیم. برعکس، اگر رویکرد درست ماتریالیست دیالکتیکی داشته باشیم میتوانیم رخدادهای زیادی که بهطور غیرمنتظره روی میدهند را تشخیص دهیم. پس، درعینحال که باید پیگیرانه برای تغییر ضرورت به آزادی فعالیت کنیم، باید همیشه برای استفاده از آن فرصتهای غیرمنتظره آمادهباشیم. اینیکی از نکات اساسی جهتگیری است.
*موضوع واقعگرایی قدرگرایانه (رئالیسم دترمینیستی) در بخش اول انجام انقلاب و رهایی بشریت تحت عنوان گذر از حق بورژوایی آمده است:
لنین گفت یکی از جلوههای عمدهی رویزیونیسم این است: آنچه ممکن است مطلوب است. ممکن، آن چیزی است که وجود دارد.
اما رئالیسم دترمینیستی جلوههای دیگری هم دارد، مثلاً ندیدن امکان تغییرات ناگهانی و گسستهای رادیکال. این گرایش همیشه با ظاهر و سطح پدیدهها سروکار دارد و قادر نیست به تضادهای درونی و قوای محرکهای که با این تضادها گرهخورده نفوذ کند. این گرایش، دید گسترده از رخدادهای دنیا ندارد و نمیتواند درک کند که رخدادهای دنیا میتواند با اوضاع در این یا آن گوشه دنیا تداخل کرده و به آنها تحمیل شود. خصوصیات دیگر این گرایش آن است که نگاه جدید و رویکرد خلاق به واقعیت ندارد. فقط الگوهای همیشگی را میبیند. امکان ظهور چیزی دور از انتظار را از دل تضادهای موجود را نمیبیند و جهتگیری آماده شدن برای آن را ندارد.
همهی اینها به “رئالیسم دترمینیستی” منجر میشود. این گرایش، به دنیا آنطور که هست مینگرد و آنچه را که در سطح است بهعنوان آنچه در دنیا امکانپذیر است میبیند و فرض میکند تا ابد اینطور خواهد بود. در نتیجه انتخابهایش محدود و محدودتر میشود. چشماندازش تنگ و تنگتر میشود.
ما اراده گرا نیستیم که فکر کنیم فارغ از اینکه واقعیت مادی چیست، هر کاری بخواهیم میتوانیم انجام دهیم. اما همینجا است که دیالکتیک همراه با ماتریالیسم پا به میدان میگذارد. به همین خاطر است که کاملترین و پیگیرترین ماتریالیسم، یعنی ماتریالیسم دیالکتیکی، به “رئالیسم دترمینیستی” منتهی نمیشود. ماتریالیسم دیالکتیکی با واقعیت مادی و نقاط تمرکز واقعیت مادی در هر مقطع زمانی معین درگیر میشود و آن را در تضادمند بودن، زندهبودن، خصلت متغیر و ارتباط متقابلش با دیگر جنبههای ماده در حال حرکت در نظر میگیرد. و نسبت به آن، رویکرد ایستا ندارد و فرض نمیکند که پدیدهها تا ابد همانطور که هستند باقی میمانند. ماتریالیسم دیالکتیکی به زیر سطح نفوذ میکند تا زیر شالودهها و محرکهایی که فرایندها و پدیدهها را بهپیش میراند عمیقتر ببیند. ماتریالیسم دیالکتیکی تلاش میکند راههایی که میتوانند به بروز گسستها و جهشهای رادیکال بینجامند را بفهمد و همزمان جهتگیریاش، انتظار غیرمنتظرهها را کشیدن، باشد…
**ضرورت “مقولهای فلسفی از ماتریالیسم دیالکتیک است که اشاره دارد به محدودیتهای عینی که برای عمل آگاهانه و تغییردهنده وجود دارد.
*** “آزادی”: مقولهای فلسفی از ماتریالیسم دیالکتیک است که اشاره دارد به شکسته شدن محدودههای عینی برای عمل آگاهانهی انسان. درک رابطهی ماتریالیستی دیالکتیکی میان ضرورت و آزادی در انقلاب، اشاره دارد به درک محدودیتهایی که در هر مقطع زمان معین برای انقلاب کردن وجود دارد و برطرف کردن آن محدودیتها از طریق دخالت گری آگاهانه انقلابی. تبدیل “ضرورت” به “آزادی” یعنی تبدیل محدودیت به فرصت و امکان.
- بیانیهای از حزب کمونیست انقلابی: دربارۀ استراتژی انجام انقلاب، نشریه انقلاب شماره ،۲۲۴ یازده فوریه ۲۰۱۱. در کتاب پایهها: گزیدهای از نوشتهها و سخنرانیهای باب آواکیان، شیکاگو انتشارات آر سی پی، ۲۰۱۱ نیز آمده است.
[1]– پنج غدغن موردنظر اشاره دارد به خواستههای که انعکاس دهندۀ تضادهای کلی در جامعه هستند و به شکل پوستر و بیانیه در سایت آر سی پی قابلدسترس است و عبارتاند از ۱. نه به نسلکشی، حبس تودهای، خشونت پلیسی و کشتار مردم سیاه و قهوهای ۲. نه بهتحقیر پدرسالارانه، انسان زدایی، و انقیاد همه زنان در هرکجا و تمام انواع ستم بر پایه جنسیت یا تمایل جنسی۳. نه به جنگهای توسعهطلبانه، ارتشهای اشغالگر و جنایت علیه بشریت۴. نه به قلعوقمع، جرم انگاری و اخراج مهاجران و نظامی کردن مرزها ۵. نه به تخریب سرمایه داری-امپریالیستی سیارۀ ما.
[2] – deus ex machine– (تئاتر یونان و روم باستان) خدایی که توسط منجنیق مخصوص در اوج نمایش روی صحنه پیاده میشد و کارها را فیصله میداد. نیروی امداد غیبی.