از راهکار، روش و رویکرد علمی دانشمندان پروژه وویجر۲ ناسا (بهعنوان یک هسته مستحکم با کشسانی زیاد) درسهای ارزشمندی برای کمونیستهای انقلابی میتوان گرفت:
بعد از قطع تماس با وویجر۲، ناسا پالسی ضعیف از آن دریافت کرد!
این پالس(ضربان) دریافت شده از وویجر۲ اصلاً تصادفی اتفاق نیفتاده است!
دانشمندان ناسا سالها به این پروژه فکر کردهاند و یک برنامه علمی برای اینکه اگر آنتن وویجر۲ با سهلانگاری و بهطور تصادفی از طرف یکی از دانشمندان با فرستادن سیگنال اشتباه از قرار داشتن بهطرف کره زمین و بشقاب راهداری که در زمین قرار است و سیگنالهای وویجر ۲ را ثبت میکند، منحرف شود در دست داشتهاند.
برای دانستن این مسئله راهکاری که دانشمندان ناسا برای تصحیح اشتباهشان از قبل با برنامهریزی قبلی در دست داشتند نیاز است خبر منتشرشده در این زمینه را خواند:
ناسا پس از دست دادن تماس با کاوشگر دور، صدای “تپش قلب” را از وویجر۲ شنید.
آژانس فضایی(ناسا) پسازاینکه بهطور تصادفی باعث شد آنتن دو درجه از زمین فاصله بگیرد، در تلاش برای تماس با این سفینه ۴۶ ساله بوده است. (۱)
در ۲۹ تیر ۱۴۰۲( ۲۱ ژوئیه، ۲۰۲۳) ناسا یک سری دستورات اشتباه برنامهریزیشده را به وویجر۲ ارسال کرد که بهطور تصادفی باعث شد آنتن آن دو درجه از زمین فاصله بگیرد. این ارتباط بین فضاپیمای دوردست از طریق مجموعهای از سه مجموعه آنتن رادیویی در فاصله مساوی از یکدیگر، و شبکه فضایی عمیق ناسا (DSN)، واقع در نزدیکی کانبرا، استرالیا، مادرید، اسپانیا؛ و بارستو، کالیفرنیا قطع شد.
تا زمانی که آژانس دوباره با کاوشگر تماس نگیرد، نمیتواند دستورات را دریافت کند و نمیتواند دادهها را برای دانشمندان روی زمین ارسال کند.
گلن ناگل، مدیر آموزش و توسعه در مجتمع ارتباطی فضای عمیق کانبرا، به جولیان فل و تالیا روی از خبرگزاری استرالیا میگوید: «[مشکلات] هرازگاهی اتفاق میافتد. « جالب است که شما یک فضاپیما دارید که به ۴۶ سالگی خود میرسد و برای یک مأموریت فضایی طراحی شده است که قرار بود فقط ۱۲ سال طول بکشد… این فضاپیما هرروز پیرتر و از ما دورتر میشود. ما میدانیم که در اواخر این دهه ارتباط خود را با فضاپیما از دست خواهیم داد.”
وویجر ۲ هماکنون بیش از ۱۹.۹ میلیارد کیلومتر از زمین فاصله دارد، جایی که با سرعت ۵۵ هزار و ۳۴۶ کیلومتر در ساعت در فضای میان ستارگان در حرکت است.(۲)
همانگونه که اشاره شد این کاوشگر از روز ۲۱ ژوئیه، قادر به دریافت دستور یا ارسال اطلاعات برای «شبکه عمیق فضایی» ناسا – آرایهای از آنتنهای رادیویی در سراسر جهان – نبوده است.
ناسا میگوید
ماه پیش بعد از ارسال دستوری اشتباه برای این کاوشگر – که از سال ۱۹۷۷ مشغول اکتشاف فضاست – آنتن آن دو درجه نسبت به زمین زاویه پیدا کرد.
درنتیجه این کاوشگر دیگر قادر به دریافت دستورات یا ارسال داده به زمین نبود. این کاوشگر از روز ۲۱ ژوئیه، قادر به دریافت دستور یا ارسال اطلاعات برای «شبکه عمیق فضایی» ناسا – آرایهای از آنتنهای رادیویی در سراسر جهان – نبوده است.
اما ناسا روز سهشنبه هشتم اوت گفت بعد از قطع تماس با فضاپیمای وویجر۲ که میلیاردها کیلومتر دورتر در خارج از منظومه شمسی قرار دارد، ناحیهای که وویجر۲ در آن قرار دارد را با فرمان صحیح «بمباران» کرده است، به این امید که با کاوشگر ارتباط بگیرد. و سپس در جریان یک اسکن آسمان، پالس ضعیفی از آن دریافت کرده است. بهاینترتیب اکنون روزنه امیدی برای برقراری ارتباط مجدد با فضاپیما باز شده است.
هرچند هنوز ارتباط کاملتری برقرار نشده، وویجر۲ طوری برنامهریزیشده که هرسال چندین بار جهت خود را از نو تنظیم کند بهطوریکه آنتن آن به سمت زمین نشانه رود. تنظیم مجدد بعدی در روز ۱۵ اکتبر(۲ ماه دیگر) خواهد بود.
اما ناسا منتظر ۱۵ اکتبر نشد. ناسا اعلام کرد که تأسیسات شبکه فضایی عمیق در کانبرای استرالیا موفق شد به فضای میان ستارهای با فرمان صحیح «بمباران» پیام ارسال کند و به فضاپیما دستور داد تا جهت آنتن خود را به سمت زمین بچرخاند. کنترلکنندههای مأموریت بعد از ۳۷ ساعت انتظار متوجه شدند که این فرمان کار کرده است. به لطف کمی تفکر سریع و همکاری زیاد، فضاپیما اکنون بهطور عادی کار میکند.
کاربست هسته مستحکم با کشسانی زیاد دانشمندان پروژه وویجر۲ ناسا در انقلاب اجتماعی واقعی(۳)
تشخیص نکته آموزنده در مورد راهکاری که دانشمندان ناسا تاریخاً از ابتدای شکلگیری ناسا(۴) با روش و رویکرد علمی به آن متکی بوده و به آن فکر کرده بودند و با مشکلی که بر سر راه پروژهشان (وویجر۲) پیش آمد را به آن مسلح کرده بودند این است که درصورتیکه آنتن این فضاپیما منحرف شود وویجر۲ طوری برنامهریزیشده که هرسال چندین بار جهت خود را از نو تنظیم کند بهطوریکه آنتن آن به سمت زمین نشانه رود. تنظیم مجدد بعدی در روز ۱۵ اکتبر (یعنی حدود ۲ماه دیگر) خواهد بود. اما همانگونه که اشاره شد ناسا منتظر ۱۵ اکتبر نشد و با فرستادن فرمان صحیح وویجر۲ از ۲۰ مرداد در تماس عادی با مرکز فرماندهی در زمین شد.
این نکتهی آموزنده مهمی از کاربست راهکار ناسا در مورد پیشبرد استراتژی و اتخاذ تاکتیک برای انقلاب و کمک برای تسریع در به وجود آمدن وضعیت انقلابی(دانشمندان ناسا دست روی دست نگذاردند که وویجر۲ آنتن خود را دوماه بعد یعنی در ۱۵ اکتبر به طرف زمین تنظیم کند!) با توجه به شرایط عینی پیش رو است، که اگر تاکتیک ناصحیح اتخاذ شد و یا بخشی از استراتژی که از قبل تعیینشده است در حیطه آزمایش عملی صحنه میدان مبارزه طبقاتی نتیجه معکوس و اشتباه داد، برای تصحیح و رفع آن اشتباه باید از قبل آمادگی و برنامه داشت، و آن چیزی مگر تکیهبر هسته مستحکم با کشسانی زیاد (بهعنوان یکی از ابعاد کلیدی این سنتز نوین کمونیسم، یعنی رویکرد هسته مستحکم با کشسانی زیاد، نیست. روشی که نباید نه خیلی سفت و نه خیلی شل باشد) که تحت آن با جمعبندی از نتیجه تاکتیکی که بهطور ناصحیح اتخاذشده و یا بخشی از استراتژی که از قبل به آن فکر شده و برایش برنامهریزیشده در آزمایشگاه و بوته عمل(میدان مبارزه طبقاتی) نتیجه عکس و ناصحیح داد، ضروری است آن را تصحیح نمود.
انتخاب شعار و یا تاکتیک مشخصی در شرایط مشخص عینی پیش رو را باید دائماً زیرورو کرد و نبض آن را دائماً در دست داشت که ضربانش نسبت به شدت مبارزه طبقاتی نه زیاد از حد بالاتر و یا نه زیاد از حد پایینتر از شرایط عینی باشد (نه چپروانه و نه راستروی) بلکه به درجه مناسب و مطابق شرایط عینی برای پیشروی در مسیر انقلاب واقعی با شرکت فعال(و آگاهانه) برای تأثیر گذاشتن به شرایط عینی(ضرورت) و همچنین خدمت به تسریع در به وجود آمدن وضعیت انقلابی پیش رو باشد.
هرچند در جمعبندی از روش ناسا برای جبران اشتباهش با ارسال فرمان صحیح به وویجر۲ ما با یک ماشین بدون سرنشین برنامهریزیشده ساختهشده توسط انسان طرفیم، اما تشخیص این روش و به رسمیت شماردن و کاربست آن در مبارزه طبقاتی اهمیت دستاورد یکی از ابعاد کلیدی سنتز نوین کمونیسم که توسط رفیق آواکیان تبیین شده است را بهروشنی بیان میکند. درعینحال که در فرایند مبارزه طبقاتی ما برخلاف وویجر۲ بهعنوان یک ماشین طراحی شد بیجان که با استفاده از عالیترین برنامههای فنّاوری علمی آن روز(وویجر ۲ بیش از ۴۶ سال پیشساخته شد!) طراحیشده است، ما با گروههای مختلفی از مردم(مردمی زنده و متفکر از اقشار و طبقات و نه یک ماشین و روباتهایی که از قبل توسط انسان برنامهریزی شدهاند) که با منافع طبقاتی مختلف و برنامه خاص خویش برای رهایی خویش تلاش میکنند روبرو هستیم؛ گروههای مختلف از انسانهایی که در فعالیت تولیدی مشخص در روابط تولیدی حاکم بر جامعه شرکت میکنند. برای روشن شدن بهتر این نکته آوردن نقلقولی از نوشته “درباره پراتیک” رفیق مائو تسه دون آموزنده است:
“مارکسیستها قبل از هر چیز بر این عقیده اند که فعالیت تولیدی بشر اساسیترین فعالیت عملی و تعیینکننده هر نوع فعالیت دیگر اوست. شناخت انسانها بطور عمده به فعالیت آنها در تولید مادی وابسته است، در جریان این فعالیت تولیدی انسانها رفتهرفته پدیدههای طبیعت، خواص و قانونمندیهای طبیعت و مناسبات میان انسانها و طبیعت را درک میکنند؛ آنها درعینحال از طریق فعالیت تولیدی خود بهتدریج و به اندازههای گوناگون روابط معین بین انسانها را میشناسند. هیچیک از این معلومات نمیتواند جدا از فعالیت تولیدی کسب شود. در جامعهی بدون طبقه هر فرد بهمثابه عضوی از این جامعه با سایر اعضای جامعه تشریکمساعی میکند، با آنها مناسبات تولیدی معینی برقرار میسازد و به فعالیت تولیدی در جهت حل مسائل زندگی مادی انسانها میپردازد. در تمام جوامع طبقاتی اعضای طبقات مختلف جامعه نیز به اشکال گوناگون با یکدیگر مناسبات تولیدی معینی برقرار میسازند و به فعالیت تولیدی در جهت حل مسائل زندگی مادی انسانها میپردازند. این است سرچشمه اصلی تکامل شناخت بشر.
پراتیک اجتماعی انسان فقط به فعالیت تولیدی محدود نمیشود، بلکه دارای اشکال متعدد دیگری نیز هست: مبارزه طبقاتی، زندگی سیاسی، فعالیت علمی و هنری- در یککلام، انسان بهمثابه یک موجود اجتماعی در کلیه شئون زندگی عملی جامعه شرکت میکند. ازاینرو انسان نهفقط در زندگی مادی بلکه در زندگی سیاسی و فرهنگی (که با زندگی مادی پیوند نزدیک دارد )نیز به اندازههای گوناگون به درک مناسبات مختلف بین انسانها دست مییابد. در بین این انواع پراتیک اجتماعی، بهویژه مبارزه طبقاتی در اشکال گوناگونش بر تکامل شناخت انسان عمیقاً تأثیر میگذارد. در جامعه طبقاتی هر فرد بهمثابه عضویً از یک طبقه معین زندگی میکند و هیچ فکر و اندیشهای نیست که بر آن مهر طبقاتی نخورده باشد.”
با در نظر داشتن نکاتی که تاکنون طرح شده است از شما رفقای عزیز که با تلاش پیگیر و عزمی راسخ برای رهایی بشریت مبارزه میکنید دعوت میشود روی این نکته عمیقا فکر کنید که آیا در مقابل ما دانشمندان پروژه انقلاب اجتماعی واقعی(کمونیستهای انقلابی سنتز نوین بهعنوان هسته مستحکم با کشسانی زیاد) چه راهکاری و آلترناتیوی (روشی) از قبل نیاز است که تعیین شود وجود دارد که بتوان از اشتباه و تکرار آن پرهیز کرد و در صورت اشتباه کردن آن را خیلی زود و نه دیر ( نوش دارو بعد از مرگ سهراب!) تصحیح کرد!؟ آیا این روش چیزی جز هسته مستحکم با کشسانی زیاد نیست؟ به نظر ما، آری. و…
چرا این نکته و روش تنها روش و آلترناتیو در مقابل ما هست!؟
برای درک این نکته به رفیق آردی آسکایبریک رجوع میکنم: (۵)
رفیق آردی اسکایبریک در آن بخش از مصاحبهشان تحت عنوان “هسته مستحکم با کشسانی زیاد” به نکات خوبی اشاره میکند که لازم است یکبار دیگر آن را موردتوجه قرار دهیم:
“میدانید که علمِ خوب بدون هیچ نوع تئوری تکاملیافته و صرفاً با یک علامت سؤال بزرگ به سراغ جهان بیرون نمیرود. برای تکامل علم، شما با چارچوبی از تحلیلهای خاصی که در طول زمان انباشتهشدهاند، به دنیای مادی وارد میشوید؛ شما بهترین تحلیل و ترکیب ممکن خود را در هرلحظه انجام میدهید؛ و سپس از دنیای خارجی بیرون میروید و آن را بیشتر در برابر واقعیت آزمایش میکنید. این کاری است که همه دانشمندان در حوزههای مختلف علوم انجام میدهند. و در جریان محک زدن آن، متوجه میشوید که برخی از چیزهایی که فکر میکردید درست هستند، درواقع کاملاً درست هستند- یعنی الگوهایی را میبینید که شاید انتظارش را داشتید- و اغلب شگفتزده میشوید، چیزهایی را یاد میگیرید که قبلاً نمیدانستید. متوجه میشوید که در برخی موارد اشتباه کردهاید، و همچنین از آن درس میگیرید. این به شما امکان میدهد تجزیهوتحلیل و ترکیب پیشرفتهتری ارائه دهید و ازاینجا ادامه میدهید، اینگونه است که دانش علمی خوب پیشرفت میکند. و باب آواکیان به نظر من در هر کاری که انجام میدهد از این مدل استفاده میکند. به همین دلیل است که من فکر میکنم واقعاً هیچکس مانند او ازنظر اتخاذ یک رویکرد علمی واقعاً ثابت و خوب در برخورد به مسائل اجتماعی و تحول مثبت جامعه وجود ندارد.”
رفیق آردی با تأکید بیشتری روی این نکته ادامه میدهد:
“اگر شما درباره چیزی هرگز یقین علمی نداشته باشید، با مشکلات و مصیبتهای زیادی مواجه خواهید شد و به جلو حرکت نخواهید کرد. بهطور مثال در علوم طبیعی اگر سعی کنید مسائل کلان محیط زیستی را حل کنید یا بیمارهای سخت را درمان کنید یا یک فضاپیما به فضا بفرستید تا سیاره مریخ را کشف کنید یا هر چیز دیگر، بهتر است در حداکثر توانتان کارتان را با تکیهبر هسته مستحکمی از قطعیت علمی شروع کنید ولو اینکه میدانید بخشهایی از درک و رویکرد شما ممکن است کامل نباشد. درواقع شما همیشه میتوانید پیشبینی کنید که چیزهای جدیدی خواهید آموخت و این آموختههای جدید بخشهایی از درک و رویکرد شما را به زیر سؤال خواهد برد. ولی بهتر است از یک داربست اولیه یا الگوی اولیه شروع کنید که هستهای از قطعیت(اطمینان-م) را شامل میشود، اطمینان علمیای که در طول زمان از طریق انباشت تجارب تاریخی و غربالگری علمی بعدی(پسینی-م) آن تجارب و “تریاژ” کردن (Triaging– تشخیص اولویت- درزمینهٔ پزشکی این به مفهوم انجام یک ارزیابی اولیه از بیماران یا مصدومان بهمنظور تعیین فوریت نیاز آنها-بیماران- به درمان و ماهیت درمان موردنیازشان. م) استوارشده است. این به شما اجازه میدهد بگویید، بسیار خوب ما به سراغ جهان بیرونی میرویم تا این تئوریها و فرضیههای علمی را به کار ببندیم. ما آنها را به آزمون بیشتری خواهیم گذاشت و توسعه خواهیم داد و بیشک در طول این راه(فرایند-م)، چیزهای جدید بسیاری را خواهیم آموخت. اما اگر کارتان را با یک اطمینان علمی و با یک هسته مستحکم برای ارائه در جهان حرکت نکنید، نمیتوانید کاری انجام دهید و دستاوردی نخواهید داشت. اگر فکر کنید چیزی نیست که بتوانید خودتان را بهطور قابلاعتمادی بر روی آن قرار بگیرید… ممکن است در خلأ شناور باشید. اگر میخواهید بفهمید چگونه سرطان یا برخی بیمارهای وحشتناک را درمان کنید، میتوانید فرض کنید که احتمالاً در هر زمان معینی خطاها و کاستیهایی در درک شما وجود دارد، اما بهتراست که مایل باشید بهترین درک انباشت شده تا امروز را به کار اعمال کنید و از آن بهعنوان مبنایی برای آزمایشهای بعدی و تلاش برای دگرگون کردن واقعیت استفاده کنید و سپس جمعبندی و تجزیهوتحلیلهای بیشتری بکنید تا بتوانید امکان پیشرفتهای بیشتری را در حل این مشکلات به دست آورید.” (۶)
ما طرفدار سنتز نوین کمونیسم هستیم. هسته مستحکم با کشسانی زیاد طبق سنتز نوین کمونیسم حقیقت را همانطور که هست و دائماً در حال و تغییر است میگوید؛ از حقیقت عینی(ضرورت) شروع میکند و ذهنیات ناصحیح خویش را بهجای آن نمیگذارد. نهتنها از گفتن حقیقت هراس نداریم بلکه از گفتن حقیقت به خاطر کسب محبوبیت در میان تودههای ناآگاه هرگز دست نمیکشیم. و آیا باید بیم آن داشت که با گفتن حقیقت در پیمودن راه انقلاب واقعی در مسیر خاص در میان گروهها و سازمان و احزاب مختلف که سنتز نوین را برنمیتابند، ایزوله شویم و محبوبیت نداشته باشم، و یا مطالب و نشریه و نوشتههای ما را پخش نکنند و نخوانند؟!؛ نه خیر، اصلاً دغدغه در این مورد نباید به خود راه داد. زیرا چنین رویکردی علمی نیست و با دغدغه داشتنمان برای رهایی بشریت ستمکش هیچ مطابقت ندارد و با سنتز نوین در تضاد است. مگر ما به دنبال به دست آوردن دل رویزیونیستها و فرصتطلبان هستیم؟! نه خیر رفقا نیستیم، رویزیونیستها همواره در تلاشاند که با نفوذ در کمونیستهای انقلابی ما را از پیمودن راه در مسیر خاص و منحصربهفرد بازدارند. زیرا طبق سنتز نوین کمونیسم ما برای منافع اساسی پرولتاریا و لغو “۴ کلیت”(۷) مبارزه میکنیم و در این راه هر چه بیشتر بر گفتن حقیقت پافشاری کنیم در میان ستمبران محبوبتر میشویم و پایه تودهای خود را با خطاب قرار دادن آنها بهطور روزافزون گسترش میدهیم. رمز رهبری برای متحد کردن اقشار و طبقات ستمبر این است: ما رو به سوی فرودستان ستمکش صحبت میکنیم و نه رو به گروهها و سازمانهای مختلفی که با سنتز نوین سردشمنی دارند( هرچند می خواهیم روی آن بخش از آنها که هنوز گوش شنوا دارند تاثیر بگذاریم)! در عین حال ما نیاز داریم از رویکرد غیرعلمی نسبیتگرایی هم که به یک مفهوم واقعی سازش طبقاتی را فرموله میکند پرهیز کنیم. دیدگاههای غالب بر طرفداران نسبیتگرا که بقول رفیق آردی اسکایبریک معتقدند که:
«گویا که هیچ پدیدهای را هرگز نمیتوان واقعاً شناخت و هیچچیزی هرگز قطعی نیست. اینگونه رفتار کردن به خاطر اینکه چون به زیر سؤال کشیدن همهچیز درست است، پس اصلاً از هیچچیز نمیتوان اطمینان حاصل کرد و هرگز پایهای موجود نیست که بتوان برای کشف حقیقت بر آن تکیه کرد و پیشروی نمود و بیشتر یاد گرفت – این رویکرد اساساً دائماً بر کشسانی مطلق تأکید یکجانبه میکند و بنابراین از چنین دیدی هسته مستحکمی برای هیچچیزی وجود ندارد. چیزی شبیه آنچه این روزها در محافل دانشگاهی غالب است: مقدار عظیمی از نسبیتگرایی فلسفی، که در آن برخی از مردم به معنای واقعی کلمه به شما اینچنین چیزهایی میگویند: ” خب، حقیقت شما و سپس حقیقت من وجود دارد، همه ما میتوانیم حقایق خود را داشته باشیم، و من میتوانم روایت خود را داشته باشم و شما میتوانید روایت خودتان را داشته باشید، و کسی حق ندارد بگوید چه چیزی درست و چه چیزی غلط است.” به نظر من، چنین نسبیگرایی افراطی نهتنها احمقانه، بلکه یک رفتار و اخلاق زشت و به یک کلام بیوجدانی است.
اگر شما درباره چیزی هرگز یقین علمی نداشته باشید، با مشکلات و مصیبتهای زیادی مواجه خواهید شد و به جلو حرکت نخواهید کرد.
شما در جهت خاصی حرکت میکنید.
بنابراین، امروز یک کمونیست انقلابی باید از آن هدف درازمدت یعنی به وجود آوردن جامعهای که واقعاً برای اکثریت بشریت رهاییبخش باشد، شروع کند. و این باید چیزی باشد که مدام در حال چک کردن و بررسی مجدد آن هستید: آیا کار در مسیر درستی پیش میرود؟ آیا به سمت آن اهداف اعلامشده حرکت میکند، نه دور شدن از آن؟ انجام چنان کاری ممکن است مسیرهای اشتباهی را طی کند، و امیدواریم که بتوانید بهزودی آن مسیر را تشخیص دهید و از آن اشتباهات درس بگیرید. هر دانشمند خوبی به شما خواهد گفت که شما حتی میتوانید از اشتباهات و جهتگیریهای اشتباه خود چیزهای زیادی بیاموزید، به شرطی که بهطور مداوم روشهای علمی را برای تجزیهوتحلیل و جمعبندی آنها به کار ببرید. اما اگر روشهای علمی منسجم و ثابتی را به کار نگیرید، احتمال اینکه به خاطر اشتباهات و جهتگیریهای نادرست نابود بشوید بسیار بیشتر است(قدرت سیاسی را از دست میدهید و رهروان راه سرمایهداری که منتظر فرصتاند همه تلاشهایشان را برای سرنگونی سوسیالیسم و بازتولید سرمایهداری به کار میبرند-م).» (۸)
آیا ما برای رهایی تودههای فقیر ستمکش که برای رهایی فغانشان گوش کبریا را هم کر کرده است عزمی راسخ برای فائق آمدن بر انحراف غالب بر خومان داریم؟! این انحراف در ارتباط با هسته مستحکم با کشسانی زیاد چگونه خود را بروز میدهد؟ و از میان دو انحراف موجود درمیان طرفداران سنتز نوین کدام یک انحراف غالب را نمایندگی میکند؟!
دو انحراف در مورد هسته مستحکم با کشسانی زیاد
در مورد کاربست هسته مستحکم با کشسانی زیاد دو انحراف و یا دو گرایش غیرعلمی و ناصحیح در یک تشکل میتواند سربلند کند.
یک دیدگاه با تأکید یکجانبه بر کشسانی زیاد از حد ضروری انحراف راست را نمایندگی میکند، و دومی با نادیده گرفتن کشسانی زیاد و یا کشسانی کم دیدگاه چپروانه را نمایندگی میکند.
از میان این دو انحراف، انحراف راستروانۀ محافظهکار در میان طرفداران سنتز نوین غالب و چیره است،که در ادامه به آن میپردازیم.
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟ مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
زلف در دست صبا، گوشبهفرمان رقیب اینچنین با همه درساختهای یعنی چه؟
شاهِ خوبانی و منظور گدایان شدهای قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟
سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرّ میان وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟
هر کس از مُهرهٔ مِهر تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟
حافظا در دلتنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
ابتدا به انحراف دوم میپردازیم. این انحراف در برخورد به جوشوخروش منتقدان روشنفکر و مخالفین انعطاف ضروری از خود نشان نمیدهد و کشسانی زیاد برایش تحملناپذیر است و منتقدان را با انگ زدنهای ناصحیح برای اینکه خود را یگانه نیروی صالح جا بزند (همچون آن محفل که ادعای حزب مارکسیست-لنینیست-مائوئیست در دنیای مجازی میکند و در بحبوحه مبارزات ستمبران در کف خیابان به علت عقب ماندنش از آن جنبش بهیکباره عنان اختیار از دستش دررفت و بهجای اینکه خودش را زیر ذرهبین بگذارد و با رویکرد علمی به عقبماندگی خویش پایان دهد با بیرون دادن یک “هشدار امنیتی” یکی از رفقای ما را منشأ مشکلات عدیدهشان جا زد و موردحمله کینهتوزانه دگماتیسم-سکتاریستی قرار داد و بدین گونه با امنیتی خطاب کردن منتقدانش و در پشت پرده و در غیاب رفقایی که بهحق از آن جدا شدند پچپچکنان صفحههای تکراری دروغپردازانه پخش نمودند، اما چنین حرکتهای نخنما شدهای در جنبش کمونیستی جهان به مدت ۴ دهه خریدار ندارد این ادامه همان انحرافی است که از زمان رفیق استالین بر جنبش کمونیستی جهانی غالب گشته است؛ و یا اینکه در طول تاریخ جنبش جهانی کمونیستی به منتقدان با زدن انگ ستون پنجم دشمن و عوامل امپریالیسم آنها را دستگیر، زندانی و سرکوب کرده است (که در ادامه به آن خواهیم پرداخت).
طبق سنتز نوین کمونیسم، پس از برقراری جامعه جمهوری نوین سوسیالیستی، کشسانی زیاد، درجه تحملپذیری هسته مستحکم به آزادی دگراندیشان و جوشوخروش و مخالفتهای روشنفکران منتقد درون جامعه سوسیالیستی هست که میتواند برحق و یا ناصحیح و یا حتی از سر کین باشد، ولی تا زمانی که چنان مخالفتهایی برای سرنگونی دولت سوسیالیستی شکل نگرفته باشند و مخالفین از سلاح استفاده نکنند، را نشان میدهد. کشسانی زیاد هسته مستحکم در مقابل حق آزادی بیان مخالفین پس از کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا در درون جامعه سوسیالیستی گزینهای است که حتماً باید به رسمیت شناخته شود و مطلقاً با روش عملی رعایت شود. بهعبارتدیگر در جامعه سوسیالیستی مخالف هم حق آزادی بیان دارد تا وقتیکه نخواهد مسلحانه و با اتکا به خشونت دولت حاکم سوسیالیستی را سرنگون کند مخالفت منتقدانه، بحث و جوشوخروش روشنفکری درون جامعه آزاد است؛ در زمان وقوع چنان اعتراضاتی هسته مستحکم با کشسانی زیاد حتی تا سرحد چهار شقه شدن و تا رسیدن به لبه پرتگاه و سرنگون شدن باید تحمل کند و برای حل آن اعتراض مشخص برنامه مشخص با روش و رویکرد علمی ارائه دهد.
از سوی دیگر انحراف چپروانه تأکید میکند آنچه به ما توسط بنیانگذاران علم کمونیسم به ارث رسیده کافی است و ما از طریق تفکر محض و منطق در اتاقهای دربسته نشسته و به کارگران فرمان جهاد میدهیم!
آنها درک نمیکنند که واقعیت زنده و متحرک است، انتظار دارند همهچیز صاف و مستقیم باشد و صاف و مستقیم هم جلو برود. و گویا هیچ انسانی حق انتقاد، حتی انتقاد سازنده که رهبری بنا به دلایلی کمبود برنامهاش در آن زمینه مشخص را ندیده است، ندارد.
ازنظر آنها به علت اینکه بهطور ناصحیح شکل عمده حرکت و نیروی محرکه سرمایه داری و حرکت تضاد اساسی سرمایهداری را بین کار و سرمایه (طبقه کارگر و سرمایهدار) میپندارند، و بنابراین بهجز کارگران کسی نمیتواند و نباید انقلاب کند و همه اقشار و طبقات دیگر ضدانقلابیاند و تمام تضادها انتاگونیستی هستند و نمیشود تضادهای پیشآمده درون خلق و یا بین رهبری و رهبری شوندگان را با شیوه مسالمتآمیز را حل کرد.
سوپر انقلابیهای روشنفکر نفوذ کرده در جنبش کمونیستی باآنکه خودشان هم کار فکری میکنند اما همان کار یدی ساده یا فیزیکی را هم بهدرستی و تماماً انجام نمیدهند و به دنبال شورت کات (راه میانبُر) که با درجا زدن حتی به ناکجاآباد هم ختم نمیشود هستند، خودشان درواقع روشنفکران “کمونیستی” هستند که از طبقه میانی برخاستهاند و اگر خواهان حذف طبقه میانی درکل هستند خود را نیز باید حذف کنند. افرادیاند که دیدگاهشان پسمانده گذشته را نمایندگی میکند و با شیئی سازی طبقه کارگر، افراد مشخصی را بهعنوان نماینده تامالاختیار طبقه کارگر جا میزنند و بدین ترتیب افکار و ایدههای ناصحیح خودشان را به آنها نسبت میدهند و فکر میکنند که بهطور مطلق یک طبقه خالص و بهطور مطلق جداشده از سایر طبقات دیگر با نام کارگران ( کارگران در خود و نه برای خود) وجود دارد که تنها اوست که باید انقلاب کند. آیا این فکر ایدهآلیستی نیست، ضد مارکسیسم نیست، استبدادی نیست، جدای از تودهها نیست، جدایی از آزمایشگاه تاریخ مبارزه طبقاتی و رفتن به میان تودهها و یادگرفتن از واقعیت عینی و به پراتیک بردن ایدهها و تئوری صحیح نیست؟
برای روشن شدن نکته موردنظر ما که در بالا به آن اشاره شد مثالی در مورد کاری که مثلاً ما داخل کارخانه تولید رنگ با مواد شیمیایی سروکار داریم، بزنیم. بهجای کار و آزمایش به روی مواد شیمیایی برویم بنشینیم پشت میز و با فکر کردن در ذهن خویش (ذهنیگرایی) بدون درگیر شدن در فعالیت تولیدی بخواهیم رنگ و یا تینر و غیره درست کنیم، کاری هم به این نداشته باشیم که این مواد چه هستند و تجزیه و ترکیب آنها منجر به چه میشود، فقط در ذهن خویش میخواهیم بدون کثیف شدن دستها و یا بدن خود رنگ درست کنیم؛ آنهم ساختن رنگی که درجهیک و بدون ایراد باشد و در بازاری که تحت تأثیر رقابت خونین سرمایهداران دیگر بر مبنای اصل رقابت کن تا زنده بمانی است به فروش برسد. عجب ایده سرمایهداری عقبماندهای است که قوانین حاکم بر سرمایهدار و هزینه بردوباخت را هم نمیداند و توقع فروش جنس بنجل هم دارد! آیا چنین کاری ممکن است؟
این افراد نمیخواهند درک کنند که ما در عصر سرمایه داری-امپریالیسم زندگی میکنیم و طبقات وجود دارند و باهم در فرایند تولید سرمایهداری بهطور اجتنابناپذیر ارتباط دارند و باهم تداخل میکنند حتی بعد از انقلاب و سوسیالیسم هم طبقات وجود خواهند داشت. سوسیالیسم یک دوران گذار تاریخی و یک دوره مبارزه انقلابی است برای رسیدن به هدف نهایی کمونیسم. اگر در دورانی که طبقات وجود دارند کشسانی زیاد از حد لازم داشت منجر به درجا زدن در سرمایهداری میشود و یا بعد از انقلاب بازگشت به سرمایهداری و یا کشسانی کم هم تودهها را از کمونیسم متنفر میکند، تودهها را از انقلاب متنفر میکند؛ برفرض محال هم حتی اگر قدرت سیاسی را به کف آورند بلایی بر سر تودهها میآورند که میشود مانند همان شعار “اگر شما ملت امام حسین هستید پس حتماً حق با یزید بوده”، تودهها اینگونه فکر میکنند و با کشسانی کم نمیشود به میان تودهها رفت و قلب آنها را به دست آورد.
مگر نه این است که رفیق آواکیان بهطور صحیح گفت: “کسانی که این سیستم آنان را به دور انداخته است، کسانی را که بهعنوان کمتر از انسان با آنان برخورد میشود، میتوانند ستون فقرات و نیروی محرکه یک مبارزه نهتنها برای پایان دادن به ظلم و ستم خود، بلکه درنهایت پایان دادن به ظلم و ستم، و رها کردن تمام بشریت باشند.”
کوبیدن مکرر بر هسته مستحکم با کشسانی زیاد تنها منحصر به بعد از کسب قدرت سیاسی و به وجود آمدن جامعه جمهوری نوین سوسیالیستی نیست، این گزینهای است که از ابتدای مبارزه در فرایند کسب قدرت سیاسی و درهم شکستن ماشین دولتی نظام سرمایهداری استفاده و بهپیش گذاشته میشود، و تا کسب قدرت سیاسی و ایجاد جامعه سوسیالیستی برای رسیدن به هدف نهایی کمونیسم باید به پش رود. رفیق باب آواکیان میگوید برای انجام انقلاب باید بخشهای مهمی از طبقات میانی را جذب کرد اما نباید آنها را بر پایه دمکراسی بورژوایی به سمت خود کشید. در انحراف چپروانه در فرایند کسب قدرت سیاسی و وقوع وضعیت انقلابی هرگونه نزدیکی و اتحاد با طبقه میانی ارتداد و ضد کارگری تلقی میشود!
در همین مورد، اشاره به تجربه دشمن میتواند به درک عمیقتر این نکته کمک کند. حتماً به یاد دارید که در بحبوحه مبارزات انقلابی تودهای مردم ستمکش در کف خیابان بعد از مرگ ژینا زمانیکه خامنهای با دانشجویان بسیجی جلسه گذاشت و بالای منبر با تأکید بر سرکوب بیرحمانه مزخرف میگفت که یکباره یکی از مزدوران بسیجی حرف وقیح را قطع کرد و گفت “مگر حق با ما نیست و مگر مردم طرفدار نظام نیستند، پس چرا از همان ابتدای اعتراضات انتخابات نگذاشتیم که کار به اینجا ختم نشود و اوضاع از دستمان در نرود!؟”
ولی وقیح در پاسخ او گفت “مگر قرار است ما به خواست مردمی که سواد سیاسی ندارند و نفهم هستند عمل کنیم؟ مگر در جهان اینطور است که تا مشکلی برای نظامشان پیش بیاید فوراً برای بررسی قانون اساسی انتخابات میگذارند؟ نه نمیگذارید ما همچنین نمیکنیم!”
که به خاطر اینکه اوضاع منبر دیکتاتور متشنج و وخیم شد بلافاصله یک نفر از بیت رهبری با تکبیر گفتن شعار داد، همه تکرار کردند و جلسه ختم شد.
این نظام توتالیتر حق دگراندیشی مخالفان کف خیابان را سلب میکند و با سرکوب خونین و راه انداختن حمام خون که به معنی کشسانی کم است کاری کرد که تنفر تودههای مردم بیشتر و مشروعیت نظامشان حتی برای آنها که به کف خیابان نیامده بودند ولی مخالف رویکرد این نظام در پیشبرد تحمیل حجاب اجباری با توسل به مشت آهنین بودند بیشتروبیشتر شد و به زیر سؤال رفت!
هرچند این رویکرد توتالیتر در کوتاهمدت پاسخ داد و باعث شد جنبش فروکش کند، اما ریشه تضاد زنان با نظام مردسالار دیکتاتور را حل نکرد و همچون آتش زیر خاکستر مترصد و منتظر فرصتی است که دوباره گر بگیرد و سربلند کند؛ یعنی این سوختوساز ساختاری نظام مردسالار است که تضادهای اجتماعی همچون تضاد زنان با این نظام زنستیز را بهطور روزافزون حادتر میکند. برای همین ما کمونیست سنتز نوینیها میگوییم که این جنبش دوباره به پا خواهد خواست و به کف خیابان بازخواهد گشت تا با زدن آن میخی را که در کارخانه فکری دانشمندان علمانقلاب اجتماعی ایران(سنتز نوینیهای کمونیست ) قالبگیری و ساخته میشود بر تابوت جرثومه فساد و دمل چرکین جمهوری اسلامی بزند و آن را برای همیشه به زبالهدان تاریخ بفرستد.
در همین زمینه اگر به تجربه جامعه شوروی سوسیالیستی مراجعه کنیم متوجه میشویم که متأسفانه در دوران رفیق استالین هم چنین رویکردی یعنی کشسانی کم وجود داشت و رهبری جوان و تازه به دنیا آمده حزب کمونیست شوروی سوسیالیستی یا همان هسته مستحکم که تازه داشت ایستادن مستقل به روی دوپای خویش و راه رفتن را یاد میگرفت با نفی وجود طبقات در جامعه سوسیالیستی و اینکه کلیه شهروندان طبقه پرولتاریا هستند بهغلط فکر میکرد با انگ ستون پنجم زدن به مخالفین غیرمسلح دولت سوسیالیستی، زندانی و محاکمهشان بهعنوان دشمن که عدهایشان عضو باسابقه حزب بودند و برای کسب قدرت کمونیستها و ساختمان سوسیالیسم فداکاری کرده بودند میتواند دولت سوسیالیستی را تا ابد سرپا نگه دارد.
در ادامه بعد از مرگ رفیق استالین دوزیستان رویزیونیست خروشچفی با کودتا دولت سوسیالیستی را سرنگون کردند و رویکرد کشسانی کم را این بار با اتکا به راه سرمایهداری برای احیای سرمایهداری در شوروی در پیش گرفتند. این دولت سوسیال امپریالیسم جدید نیز از نوع همان دولتهای توتالیتر و دیکتاتور سرمایهداری غرب بود که با توهمپراکنی در مورد دموکراسی بورژوازی و نهادینه کردن آن اما تحت لوای سوسیالیسم سرمایهداری را در شوروی برقرار کردند.
در شرایطی که کمونیستهای انقلابی در ایران بهطور خستگیناپذیر با اتکا به اصول مخفیکاری برای به وجود آوردن هستههای سرخ کمونیستی و تداوم کار گروهی که ساختهاند دائماً تحت تعقیب، رصد و امکان دستگیری توسط نیروهای وزارت امنیت؛ اطلاعات سپاه و لباس شخصی قرار دارند، مسئله ساختن هسته سرخ مستحکم با کشسانی زیاد (نه آنقدر و زیاد از حد کشسانی که به شلوول شدن امور بینجامد) یک دیدگاه و برداشت راستروانه(محافظهکار) میتواند سربلند کند، دیدگاهی که بر آن است که با تأکید یکجانبه بر کشسانی زیاد از حد معمول و بیشازاندازه ضروری به خاطر حفظ یکپارچگی و وحدت در یک گروه یا سازمان “همه باهمی” و هراس از ایزوله شدن بر رفیقبازیهای سنتی به هر قیمت و با پرهیز از در جهت خاص حرکت کردن، نگه دارد. این گرایش (دیدگاه) محافظهکارانه راست، درواقع با ادامه تأکید بر کشسانی زیاد از حد ضروری(شلوول) به نسبیتگرایی و پا دادن به رسوخ ایده دمکراسی بورژوازی در تودهها منجر میشود و سرانجام بهناچار هسته مستحکم را حذف میکند. این درست است که ما نیاز داریم در میان اقشار و طبقات مختلف درون کمپ انقلاب که ضدانقلابی نیستند و ضد دشمن و حاکمیت توتالیتر جمهوری اسلامی هستند پایه تودهای خویش را گسترش بدهیم، اما چنین کاری تنها با مبارزه دلسوزانه و اصولی با ایدههای ناصحیح آنها با روشهای و رویکرد علمی منسجم و ثابتدر مبارزه با دشمن برای آماده کردن زمینه انقلاب واقعی و همچنین آماده کردن شرایط رهبری کردن هسته مستحکم قابلدسترسی است. درعینحال ضروری است که این نکته به رسمیت شماره شود که اولاً همه افرادی که بهطور دلسوزانه با کار مداوم و پیگیر رفقای گروه رهبری کننده و قابلاتکا به ما جلب میشوند قرار نیست و نباید فوراً بدون شناخت همهجانبه عمیق و دقیق با رعایت اصول مخفیکاری از آنها به هسته رهبری، یا به آن بخش از نوک هرم گروه و یا آن بخش از رهبری کنندگان گروه پیش برنده پروژه انقلاب اجتماعی که طبق سنتز نوین کمونیسم برایش تلاش و مبارزه میکنیم، دعوت شوند. نیاز است که چنان افرادی ابتدا با برنامه قبلی در ظروف و ابزار و تشکلات سازمانی دیگری متشکل بشوند و بعد از یک فرایند نسبتاً طولانی ولی نه آنچنان طولانی، بعد از شرکتشان در کار مطالعات ابتدایی تئوریک و دادن مسئولیتهای مشخص عملی و بازبینی و جمعبندی از چگونگی پیشبرد آن مسئولیتها توسط آن افراد تازه جذبشده و در یک فرایند با در نظر گرفتن ارتقاء سطح تئوریکشان، درجه مسئولیتپذیری؛ جسارت و درجه آمادگی برای فداکاری و نهراسیدن و آماده هزینه دادن به زیرمجموعهای از یک گروه مشخص مرتبط با ما تحت مسئولیت یک رفیق از هسته مرکزی و درنهایت امکان پیوستنشان به هسته مستحکم در نظر گرفته شود. دوما نیاز است این را هم به رسمیت بشماریم که همه افرادی که واقعاً حاضر به مبارزه با دشمن با ابتکار عمل آگاهانه نسبی هستند( که با تمام جوانی و بیتجربگی و نداشتن دسترسی به کتابهایی که علم انقلاب را تجسم بخشیده است، و به خاطر استبداد حاکم و کشتار زندانیان سیاسی دهه ۶۰ و تابستان ۶۷ و مهاجرت اجباری بسیار از آنها به خارج کشور نتوانستهاند از تجربه نسل قبل انقلاب استفاده کنند و بیبهره ماندهاند، باید به آن تلاش صد آفرین و مرحبا گفت) و در عمل هم نشان دادهاند چنین میکنند، و خواستشان برای سرنگونی این نظام ضد بشری بهحق است و بنابراین اتحاد با آنها ضروری است (هرچند راه سرنگونی طبقات ستمگر را بهطور علمی نمیدانند) اما همه آنهایی که به ما جلب میشوند و میپیوندند، کمونیست نخواهند شد(ولی ضد کمونیسم هم نیستند) و برخیشان حتی اگر علم کمونیسم را نشناخته باشند و کمونیست نباشند دریافتهاند که نهتنها رویکرد ما نسبت به واقعیت عینی(ضرورت) پیش رو و استراتژی سرنگونی این نظام در مقایسه با جریان مدعی کمونیست دیگری که با تکرار مکررات ۴۰ سال پیششان به بقایای گذشته تبدیلشدهاند(حتی بهصورت بقایای گذشتهای از امواج انقلاب پرولتری قبل) فرق اساسی دارد بلکه در پراتیک مبارزه در کف خیابان بهطور نسبی درک کردهاند که ما با اخلاق کمونیست انقلابی منطبق با سنتز نوین کمونیسم دوشبهدوش آنها به اتحاد ستمکشان واقعاً معتقدیم و با تمام وجود و آغوشی باز از آن استقبال میکنیم و مرزبندی علمی و منطقی شفاف با کلیه تفرقهاندازی کلیه ستمگران (چه شاه باشد چه رهبر!) را نمایندگی میکنیم.
درعینحال این نکته را نیز باید در نظر گرفت که در پیوستن بسیاری از جوانان به اعتراضات خیابانی که تضادی نهفته است. اینطور نیست که همه معترضین با یک دیدگاه و جهتگیری مشخص برای رقم زدن سرنوشت انقلاب وارد عرصه مبارزه با دشمن میشوند. آنها سوسیالیسم را بهعنوان تنها راه نجات ایران از فقر روزافزون، یوغ امپریالیسم و حاکمان وابسته با آن نظام جهانی سرمایه داری-امپریالیستی نمیدانند، زیرا به دیدگاه کمونیستی جذب نشدهاند؛ بیشتر آنکه خطر نیروها و طبقات ستمگر مرکزگرا مرتجع وابسته به قدرتهای بزرگ امپریالیستی همچون سلطنتطلبان که بلندگوها و امکانات مالی سرشاری در اختیار دارند که دائماً با تبلیغات دروغین برای غصب رهبری جنبش خیابانی بر “تغییر جایگاه شایسته ایران در منطقه و جهان در تعالم و همیاری با کشورهای دیگر جهان و بازگرداندن حرمت و احترام ایرانیان” با تحریک احساسات ملی ناسیونالیست- شونیستی تلاش میکنند ستمبران را با جهتگیری ناسیونالیستی و تأکید بر منافع من و کشور من اول از و مقدم بر همه هم وجود دارند و نباید آن را دست گرفت، حالآنکه طبق سنتز نوین کمونیسم ستمبران ایران با جهتگیری انترناسیونالیستی(*) که منافع بشریت ستمکشان در جایجای جهان مقدم بر همهچیز هست باید برای ساختن یک انقلاب واقعی پروش یابند!
این به آن مفهوم است که ما راه پرپیچوخم طولانی که دامهای خطرناکی برای پیمودن مسیر در پیش داریم و اتکا به تکرار کلیگوییهای رایج همچون “یا سوسیالیسم، یا بربریت”، “نان، کار آزادی، حکومت شورایی”، ” کار، نان، آزادی، حکومت کارگری” و یا “نه سلطنت، نه رهبری، دموکراسی برابری” از طرف کمونیستهای پراکنده خطرات و دامهای گسترده شده را برای ایجاد جامعه جمهوری نوین سوسیالیستی و رسیدن به هدف نهایی کمونیسم برطرف نکرده و هموار نمیکند. بر سر راه ما تضادهای مختلفی قرار دارد که تنها با روش و رویکرد علمی ماتریالیسم دیالکتیک قابل حل شدن هستند. اما متأسفانه از طرف نیروهای چپ پراکنده چپ مدعی کمونیست و چپ رادیکال(خردهبورژوازی رادیکال که ضد کمونیسم نیست) در فرایند “انقلاب ژینا” برنامههای “حداقلی” مختلف، ناپیگیر، متضاد و ناصحیحی با دوپهلو گویی برای این جنبش انقلابی ارائه شد که مبدأ را تحلیل از سطح جنبش کف خیابان یا “زن، زندگی، آزادی ” قرار داده است و نه تحلیل همهجانبه عمیق از شرایط عینی مشخص پیش رو در جامعه برای نابودی سرمایهداری حاکم بر ایران و تارومار کردن ماشین دولتی جمهوری اسلامی، چنان برنامههای حداقلی نهتنها به ارتقاء سطح آن جنبش ختم نشد بلکه در تضاد برای تغییر رادیکال جامعه است و به رهایی بشریت ختم نمیشوند. چنان برنامههای حداقلی به همان سرعتی که همچون صاعقهای در اسمان پرستاره مبارزات کف خیابان به غرش در آمد به همان سرعت هم محو و ناپدید شدند!
رفقای عزیز فکر نمیکنید منظور باب آواکیان از کشسانی زیاد بهغیراز جامعه سوسیالیستی، قبل از تسخیر قدرت سیاسی توسط کمونیستها اتحاد با طبقه متوسط که مخالف جمهوری اسلامی هست ولی دیدگاه و جهتگیریاش کمونیستی نیست، نیز هست؟ چرا بهغیراز تشکیل حزب کمونیست انقلابی نیاز است جبهه واحد مشترک توسط کمونیستها برای اتحادهای ضروری با اقشار و طبقات غیرپرولتر ( بهویژه قشر تحتانی فقیر طبقه متوسط و حتی بورژوازی ملی) در فرایند انقلابی که هدفش سرنگونی جمهوری اسلامی است؟ در تحلیل طبقاتی از جامعه ایران و شرایط مشخص جامعه ایران به این نتیجه میرسیم که قشر متوسط که شمارش بسیار زیاد است و همچنین دهقانان فقیر بی زمین وجود دارد و اتحاد با آنها و تشکلاتی که در فرایند انقلاب به وجود خواهد آمد برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نظام سرمایهداری ایران ضروری است.
این جبهه واحد هم باید با کشسانی زیاد و معقول و ضروری برای اتحاد با طبقات غیر پرولتری (دهقانان فقیر، جوانان بیکار، کارمندان بانک، معلمان، بازنشستگان، پرستارها که قشر فقیر متوسط هستند، نویسندگان، شاعران دانشجویان، اقلیتهای ملی تحت ستم و بقیه) باشد و حتی وقتی مبارزه مسلحانه شروع میشود که حزب باید ارتش سرخ خود را داشته باشد. این ارتش سرخ بهجز پرولتاریا باید اقشار دیگر هم قشر فقیر طبقه متوسط و هم بهویژه دهقانان و یا تشکلاتی که آن را نمایندگی خواهد کرد(ولی الآن هیچکدام وجود نداد.. حتی ما حزب هم نداریم چه برسد به دهقانان فقیر که بهجز شوراهای زرد روستایی مرتبط با جمهوری اسلامی آهی در بساط هم ندارند!
چه کسی باید دهقانان فقیر اقلیتهای ملی (مسئله زمین با مسئله ملی گرهخورده است) را برای انقلاب آماده و متشکل کند؟ آیا این وظیفه ما نیست؟ ولی بقول رفیق مائو همهچیز را از طریق جبهه واحد انجام دادن اشتباه است و حزب (هسته مستحکم) باید خودش ارتش سرخش را داشته باشد و با کشسانی زیاد رهبری مردم ستمکش را بهپیش ببرد و متحد کند.
و حالا ازاینجا میرسیم به اینکه دیدگاههای کارگری است(کارگر پرستان که همچون بتپرستان کسی و طبقهای را بهجز طبقه کارگر قبول ندارند) که با نفی طبقات دیگر تأکید یکجانبه بر بتشان کارگران میکنند… آنها اصلاً به این چیزها فکر نمیکنند. کشسانی زیاد را قبول ندارند و فقط میخواهند از طریق شوراهای کارگری تحت شعار آزادی، نان حکومت کارگری از طریق شوراهای کارگری” دولت کارگری خیالیشان را به وجود بیاورند. این طایفه حکمت پرست و کارگریستی برفرض محال بعد از کسب قدرت سیاسی کلیه تظاهراتهای منتقدینشان را به قدرتهای سرمایهداری خارجی نسبت میدهند و برخلاف آنچه درباره استالینیسم میگویند خودشان به همان راه کشیده خواهند شد. جماعت حکمتیستها و مازیار رازی و آنارشیستها در این طیف و دیدگاه انحرافی چپروانه قرار میگیرند. درواقع شعارشان خطاب به اکثریت شهروندان غیرپرولتر این است: جُم بخورید خفهتان میکنیم… زندان میشوید!
تودههای ستمکش مردم را بهطور فزایندهای و در پس وقوع هر جهشی پس از دیگری در فرایند انقلاب به روند واقعی دگرگون کردن جامعه بکشانیم.
به دلیل اینکه ما کمونیستهای انقلابی مسلح به تئوری سنتز نوین کمونیسم به این نکته اهمیت وافر و درخور ضروری (مورد لزوم) در مبارزه با دشمن برای ساختن یک جنبش برای انقلاب واقعی، آماده کردن زمینه مبارزه، تسریع به وجود آمدن وضعیت انقلابی و آماده کردن پیشاهنگ بهعنوان بخشی از استراتژی سنتز نوین کمونیسم میدهیم، تلاش میشود آن را از زوایای مختلف موردبررسی مجدد قرار دهیم. گفته شد که کمونیست نبودن و نپذیرفتن کمونیسم از طرف این ستمکشان مبارز به آن مفهوم نیست که ارتباط با آنها را قطع کرد و نباید در ابزار تشکیلاتی درخور و مناسب متشکل شوند؛ ما نیاز داریم از کلیه افرادی که حاضر هستند بخشی از مبارزه بهپیش ببرند ولو آنکه کمونیست نباشند و حتی بدانیم که برخی از آنان هرگز هم کمونیست نخواهند شد ولی ضد کمونیسم نیستند با قلبی مهربان و با رویی گشاده و آغوشی باز نسبت به ستمکشان و در عین ضمن رعایت اصول مخفیکاری با تنفر از دشمن و اعتقاد به مبارزه برای سرنگونی انقلابی حاکمان شریر و تفرقهاندازِ هفتخط برای ساختن یک دنیای بهتر برای بشریت ستمکش و به وجود آوردن جامعه نوین سوسیالیستی برای رسیدن به هدف نهایی کمونیسم از همان سطح و حد مبارزهای که افراد ستمکش حاضرند بهپیش ببرند، ضمن مبارزه دلسوزانه و اصولی با ایدههای ناصحیحشان و کمک به ارتقاء سطح سیاسی و سطح مبارزاتیشان استقبال کنیم. بهعبارتدیگر ضروری است با مردم و افراد ستمکش که به دیدگاه کمونیستی جذب نشدەاند ولی حامی این انقلاب هستند و در کف خیابان برای سرنگونی انقلابی نظام سرمایهداری حاکم بر ایران و ماشین دولتی جمهوری اسلامی حضور دارند و مخالفتی با در پیش گرفتن راه سوسیالیستی ندارند، و آیندهای برای رهایی خویش از فقر، بیعدالتی، سرکوب خونین، بیکاری و ستم طبقاتی و مافوق استثمار این نظام وحشی بیرحم متصور نیستند، ضمن مبارزه رفیقانه و اصولی با ایدههای ناصحیحشان متحد شد.
ما کمونیستهای انقلابی بهعنوان رهاننده بشریت برای نابودی(ریشهکن کردن) ستم طبقاتی و استثمار فرد از فرد مبارزه خستگیناپذیری، طولانی و پیچیدهای در پیش رو داریم و در این راه اتحاد با و تکیهبر تودههای ستمکش بهعنوان یگانه سپر آهنینی که برای سرنگونی دشمن به دور هسته مستحکم گردآمدهاند را هرگز فراموش نخواهیم کرد بلکه دامنه آن را بهطور روزافزون گستردهتر و تودهایتر مینماییم. از یکسو مسیر انقلاب که راهش از قبل سنگفرش نشده است، مسیری پرپیچوخم است و درگیری فزاینده و آگاهانه صدها هزار و در ادامه چندین میلیون نفر از تودههای مردم که حاضرند برای انقلاب در سطوح مختلف فداکاری کنند باید جزئی لاینفک از آن باشد و از سوی دیگر گسترش پایه تودهای، هسته مستحکم با کشسانی زیاد را از امکان با خطر روبرو شدن و سرکوب و دستگیر شدن قطعی توسط دشمن مصون میدارد. به همان نسبت که پایه توده ما وسیعتر میشود، به همان نسبت امکان سرکوب قطعی و زده شدن سر(هسته مستحکم رهبری با کشسانی زیاد) نیز کمتر میشود. بنابراین ما نیاز داریم که آگاهانه تودههای ستمکش مردم را بهطور فزایندهای و در پس وقوع هر جهشی پس از دیگری در فرایند انقلاب که در جریان است به روند واقعی دگرگون کردن جامعه با جهتگیری انترناسیونالیستی پرولتری بکشانیم و راه ایجاد جامعه بهتر و نوین را بهطور مستدل و منطقی با رویکرد علمی به آنها نشان دهیم و با درگیر کردن شمار فزونتر از جوانان، آنان را برای شرکت خلاق و مبتکرانه در تصمیمگیریهای که با سرنوشت خود آنها ارتباط دارد شرایط به وجود آمدن جمهوری نوین سوسیالیستی را از طریق ایجاد شوراهای محلات، روستا، شهر و ایالت و درنهایت شورای مرکزی و یا ستاد منتخب مردم را فراهم کنیم.
شالوده بنای جامعهای را که از همین ابتدای مبارزه با دشمن بریزیم که نهتنها نیازهای توده مردم را در نظر گیرد، بلکه واقعاً مشخصهاش بهطور فزاینده متکی بر بیان آگاهانه و ابتکار توده مردم باشد. این شالوده باید با جهتگیری انترناسیونالیستی و دمکراسی پرولتری قالبگیریش در ذهن و بین تودهها بنا شود و نه با جهتگیری ناسیونالیسم و دمکراسی بورژوازی.
گروه کمونیستهای انقلابی سنتز نوین در ایران
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
پاورقی، توضیحات و لینکها:
۱- لینک این خبر (به زبان انگلیسی) این هست:
۲-برای آشنایی با پروژه وویجر ۲ ناسا به لینک زیر ( به زبان فارسی) مراجعه شود:
۳- توضیح بیشتر در مورد مفهوم علمی کشسانی- الستیسیتی- کِشْسانی (elasticity)
در علم فیزیک، قابلیت اجسام جامد در بازگشت به شکل اولیه، پس از ناپدیدشدن نیروهای تغییر شکلدهندۀ آن. این نیروهای متضاد تنشهاییاند که در ستیز متقابل علیه هم ابعاد یا شکل جسم را تغییر میدهند. مواد کشسان از قانون هوک پیروی میکنند که بنا بر آن تغییر شکل جسم تا حد معیّنی که حد کشسانی نامیده میشود، متناسب با تنشِ اعمال شده است. تنش فراتر از حدکشسانی، جسم را برای همیشه تغییر شکل میدهد. فلزات و لاستیک را میشود نمونههایی از مواد کشسان دانست، اگرچه همه اجسام تا حدی از این خاصیت برخوردارند.
همین کنش و ستیز کشسانی در علم انقلاب برای رهبری آگاهانه یک جنبش انقلابی و یا رهبری جامعه سوسیالیستی که در تضاد بین حزب و دولت، رهبری کننده و رهبری شوندگان منعکس میشود توسط رفیق آواکیان فرموله و در سنتز نوین کمونیسم بهعنوان یک گزینه بسیار ضروری برای حل اصولی تضادها تبیین و ادغام گشته است .
کنش و ستیز بین اجزا تشکیلدهنده ماده در حال تغییر مدام هستند با رهبری آگاهانه هسته مستحکم (حزب پیشتاز پرولتاریا یا مرکز غیبی جنبش ستمکشان) امکان انقلاب کمونیستی را که با گزینه مبارزه اصولی و دلسوزانه با ایدههای ناصحیح ستمکشان برای کسب قدرت سیاسی منطبق بر تئوری سنتز نوین کمونیسم ادغام میشود، و بدین ترتیب با تغییر ایدههای ناصحیح تودهها به وجود میآورد و طبقات غیر پرولتاریا که کمونیسم را نمیشناسند را از طریق گزینه کشسانی زیاد ولی تا حد معین که به چپروی کودکانه منجر نشود یا به راستروی از طبق دنبالهروی از حرکت خودبهخودی یا خودجوش تودهای ستمکش حاضر در میدان مبارزه طبقاتی پرهیز نماید، شرایط تجزیه و قطببندی به نفع منافع اساسی درازمدت پرولتاریا مینماید و ساختن یک جنبش را برای انقلاب واقعی، کسب قدرت سیاسی میسر میسازد و حزب پیشاهنگ را آماده و آبدیدهتر برای رهبری ظفرمند انقلاب مینماید.
۴- ناسا (NASA):
سازمان ملی هوانوردی و فضایی (ناسا) یک آژانس مستقل از دولت فدرال ایالاتمتحده است که مسئول برنامه فضایی غیرنظامی، تحقیقات هوانوردی، فضاپیمایی و تحقیقات فضایی هست. ناسا در سال ۱۹۵۸ تأسیس و جانشین کمیته ملی مشاوره هوانوردی (NACA) شد تا به تلاشهای توسعه فضایی ایالاتمتحده یک جهتگیری مشخص غیرنظامی بدهد و بر کاربردهای صلحآمیز در علوم فضایی تأکید کند. ناسا از آن زمان تاکنون اکثر اکتشافات فضایی آمریکا ازجمله پروژه مرکوری، پروژه جمینی، مأموریتهای فرود آپولو در ماه ۱۹۶۸-۱۹۷۲، ایستگاه لابراتوار فضایی اسکایلب(Skylab) و شاتل فضایی را رهبری کرده است. ناسا در حال حاضر از ایستگاه فضایی بینالمللی پشتیبانی میکند و بر توسعه فضاپیمای ایریون (Orion spacecraft) و سیستم پرتاب فضایی برای برنامه قمری خدمه آرمیتیس (Artemis program)، فضاپیمای تجاری (Commercial Crew) برای بردن افراد به فضا و ایستگاه فضایی( Lunar Gateway) نظارت میکند.
علم تحقیقات و اکتشافات ناسا بر درک بهتر زمین از طریق سیستم رصد زمین متمرکز شده است. پیشرفت هلیوفیزیک از طریق تلاشهای برنامه تحقیقاتی هلیوفیزیک اداره مأموریت علمی؛ کاوش اجسام در سراسر منظومه شمسی با فضاپیمای روباتیک پیشرفته مانند هرایزن نوین(New Horizons) و مریخنوردهای سیارهای مانند پرسیورنس (Perseverance). همچنین تحقیق در مورد موضوعات استروفیزیک(فیزیک نجومی- شاخه ای از استروفیزیک است که به ماهیت فیزیکی ستارگان و سایر اجرام آسمانی و کاربرد قوانین و نظریههای فیزیک در تفسیر مشاهدات نجومی میپردازد، مانند انفجار بزرگ(بیگ بنگ)، از طریق تلسکوپ فضایی جیمز وب، و رصدخانههای بزرگ و برنامههای مرتبط. برنامه خدمات پرتاب ناسا نظارت بر عملیات پرتاب و مدیریت شمارش معکوس را برای پرتابهای بدون خدمه خود فراهم میکند.
۵- برای خواندن این گزیده از مصاحبه رفیق آردی اسکایبریک تحت عنوان “سنتز نوین کمونیسم، هسته مستحکم و کشسانی زیاد” به لینک زیر در شبکه اجتماعی تلگرام مراجعه کنید:
۶- به پاورقی شماره ۵ مراجعه کنید.
۷- “۴ کلیت” به فرمولبندی مارکس اشاره میکند که در آن او میگوید که رسیدن به هدف کمونیسم مستلزم الغاء همه تمایزات طبقاتی، همه روابط تولیدی است که آن تقسیمات طبقاتی بر آن استوار است، همه روابط اجتماعی که با آن تولید مطابقت دارد. انقلابی کردن تمام ایدههایی که با آن روابط اجتماعی مطابقت دارند.
۸- به پاورقی شماره ۵ مراجعه کنید.
(*) ضمیمه
صحیح دانستیم که به خاطر توضیح انترناسیونالیسم نوشته رفیق آواکیان در این مورد را بصورت ضمیمه منتشر نماییم.
انترناسیونالیسم
ازاینجا میرسیم به موضوع انترناسیونالیسم. چون یک دولت سوسیالیستی واقعاً باید در درجۀ اول یک منطقۀ پایگاهی برای انقلاب جهانی، برای تودههای بشر در مبارزه جهت پشت سر گذاشتن ستم و استثمار باشد. خب، یک منطقۀ پایگاهی برای انقلاب جهانی یکی دیگر از آن حرفهای گوشنواز است، نه؟ اما این هم پر از تضاد است؛ پر از مشکلات است و این را در تاریخ جنبش کمونیستی و دولتهای سوسیالیستی که تا حالا ایجادشده دیدهایم. هم در اتحاد شوروی و هم در چین، بهشدت با این مسئله دستبهگریبان بودند و بههیچوجه شوخیبردار نیست. اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و اوایل دهۀ ۱۹۷۰ کشور سوسیالیستی آن موقع چین با اتحاد شورویای مواجه بود که سرمایهداری در آن احیاء شده بود. اتحاد شوروی یک کشور امپریالیستی بود که تهاجمی هم بود. این کشور یک زرادخانه بزرگ تسلیحات هستهای داشت و چین را تهدید میکرد و واقعاً نقشههایی برای استفاده احتمالی از تسلیحات تاکتیکی هستهای علیه چین کشیده بود. شوروی میخواست چین را تقسیم کند و کال آن را مطیع خود کند. بنابراین مسئله جدی بود. چطور باید با چنین مسئلهای دستوپنجه نرم کرد؟ بهطور مشخص چطور باید مبارزۀ طبقاتی درون کشور سوسیالیستی را در ارتباط با این موضوعات جهانی طوری جلو برد که جامعه از تحول بازنماند و از جاده سوسیالیسم خارج نشود. و چطور میتوان این کار را در سطح جهانی بهپیش برد؟ چینیها با دشواریهای عظیمی روبرو بودند. با ضرورتهای عظیمی روبرو بودند. اما آنطور که بایدوشاید خوب پیش نبردند. آنها تلاش کردند که سیاست و رویکردی را که زمانی در مرحله اول انقلاب چین صحیح بود بهطور مکانیکی تکرار کنند. اما آن سیاست با پیشبرد انقلاب در مرحلهای که چین سوسیالیستی در آن قرار داشت همخوان نبود. برای توضیح بیشتر باید کمی به عقب برگردم. در مراحل اولیه انقلاب چین یعنی در دهۀ ۱۹۳۰ این کشور مورد تجاوز ژاپن قرار گرفت و ارتش ژاپن بخش بزرگی از چین را اشغال کرد. ژاپن بهوضوح میخواست چین را به انقیاد بکشد و آن را مستعمره کند و در این مسیر پیشرویهایی هم کرد. حالا میخواهم نکتهای بگویم که خوب است ناسیونالیستها به آن فکر کنند. وقتیکه ژاپن این کار را انجام داد یک شعار بزرگ ناسیونالیستی جلو گذاشته بود: آسیا برای آسیاییها. ژاپن وقتیکه این شعار را جلو گذاشت منظورش این بود که امپریالیستهای بریتانیا و بقیه غربیها باید ازاینجا بیرون روند و آسیا باید دست آسیاییها باشد. البته منظورشان این بود که چون ژاپنیها بهترین و پیشرفتهترین مردم آسیا هستند، پس آسیا باید تحت حاکمیت آنها باشد. اسمش را هم گذاشته بودند “حوزه آبادانی مشترک”. این هم جای یادگیری دارد. نمیخواهم زیاد به این موضوع بپردازم اما آموزنده است. بهویژه برای ناسیونالیستها اما نهفقط آنها. بههرحال، در آن دوره حزب کمونیست چین بهدرستی تحلیل کرد که ژاپن دشمن اصلی و بلاواسطه است و این امکان و ضرورت وجود دارد که ائتلافی با نیروهایی تشکیل شود که در آن مقطع حاضرند علیه ژاپن بجنگند. یعنی نیروهای سیاسی و نظامی که نمایندۀ سرمایهداران و مالکان بزرگ چین بودند و در حزب گومیندان به رهبری چانکایشک که نمایندۀ این سرمایهداران و مالکان بزرگ چین بود متشکل شده بودند. و این همان نیرویی بود که قبلا کمونیستها علیهشان میجنگیدند. آنها در جریان جنگ داخلی سالیان سال علیه گومیندان مبارزه کرده بودند اما در آن مقطع تاریخی گفتند که خب، ما این جنگ داخلی را قطع میکنیم و با همین نیروها تا آنجا که امکان دارد متحد میشویم تا نبرد خود را برای بیرون راندن ژاپن از چین بهپیش بریم. البته در همان دوره ای که جبهه متحد علیه ژاپن برقرار بود مقاطعی هم بود که مجبور بودند با گومیندان هم بجنگند. چون گومیندان هرگز از تالش برای در هم شکستن کمونیستها دست نکشید. درواقع آنها بیشتر علاقه داشتند علیه کمونیستها بجنگند تا علیه ژاپن. اینیکی از موقعیتهای پیچیدهای بود که باید با آن دستوپنجه نرم میکردند. در آن موقعیت، مائو بسیار روشن و دقیق صحبت کرد. او گفت گومیندان یا نیروهای چانکایشک هستند که بر چین حکم میرانند اما آنها اساساً متکی به امپریالیستهای بریتانیایی و آمریکاییاند و همان کاری را انجام میدهند که امپریالیستهای بریتانیایی و آمریکایی به آنها میگویند. به همین علت میتوانیم جبهه متحدی تشکیل دهیم و درنبرد علیه ژاپن با آنها متحد شویم. چون این امپریالیستها خواهان چنین کاری هستند. مائو بسیار روشن بود که هدف از این کار چیست، چگونه باید این کار را کرد و چرا این کار ضرورت دارد؟ در آن مرحله، آنها بالاخره موفق شدند ژاپن را در چارچوب یک جنگ کلی که جنگ جهانی دوم بود شکست دهند و بعد از انجام این کار بود که توانستند جنگ را ادامه دهند و گومیندان را شکست دهند. یعنی زمانی که دوباره گومیندان بهمثابه تضاد اصلی انقلاب در برابرشان قرار گرفت. اما بعداً، در دهۀ ۱۹۷۰ یعنی زمانی که چین یک کشور سوسیالیستی بود، هم همان رویکرد را پیش گرفتند. به این شکل که جای ژاپن، اتحاد شوروی را گذاشتند و گفتند که شوروی دشمن اصلی و متجاوزترین امپریالیست است. بله، آنها از وجود دو ابرقدرت صحبت میکردند. یعنی ایالاتمتحده را هم ابرقدرت میدانستند. اما اتحاد شوروی را خطر عمده میدانستند. آنها نگاهشان متوجه خطر فوریای بود که چین را تهدید میکرد و واقعاً هم در آن مقطع بیشتر شوروی بود که چین را تهدید میکرد تا آمریکا. اما چینیها تالش کردند این را به یک استراتژی برای کل جنبش بینالمللی کمونیستی و کل مبارزهای که در سطح جهان جریان داشت تعمیم دهند و این درست نبود. چون برای مردم دنیا اتحاد شوروی نسبت به آمریکا دشمن بزرگتری نبود. تلاش چینیها بکار بست مکانیکی سیاستی بود که در گذشته صحیح محسوب میشد اما در اوضاع بعدی بینالمللی خوانایی نداشت. اینجا نمیتوانم بیشتر به این مسئله بپردازم اما فکر میکنم اشاره تا همین حد هم به مسئله مهم بود. این رویکرد به چیزهای بسیار بدی منجر شد. یعنی دیدیم که در آن دوره حکومت چین به تبلیغ ستمگران و نوکران امپریالیسم در جهان سوم پرداخت و آنان را بهعنوان رهبران مردم معرفی کرد. مثلاً شاه ایران یا هایله سلاسی در اتیوپی. همان کسی که او را راستافارها منجی موعود به حساب میآورند. (البته حتی اگر به راستارافارها بربخورد باید بگویم که او واقعاً نوکر امپریالیسم غرب بود.- Rastafarians – راستافاری آئینی است در جامائیکا که در سالهای ۱۹۳۰ تحت تأثیر تاجگذاری هایله سلاسی در اتیوپی شکل گرفت.) یا مارکوس در فیلیپین که یک دیکتاتور خشن بود که بر اریکه قدرت در آن کشور نشسته بود و واقعاً عروسک دست امپریالیستهای آمریکایی بود. چینیها این حکام ستمگر را دعوت میکردند و این کار بخشی از ساختن جبهه متحد علیه اتحاد شوروی بود. اینها را بهعنوان رهبران بزرگ جهان سوم یا رهبران کشورهایشان یا هر اسم دیگری که میخواهید رویشان بگذارید میستودند. خب این مسئله کل جنبش بینالمللی کمونیستی را دچار سردرگمی کرد. یادم میآید در سال ۱۹۷۴ در چین، وقتیکه ما سؤال کردیم “معنی این کارها چیست و چهکار دارید میکنید” با استقبال روبرو نشدیم. ما به چینیها گفتیم “ما با این کارها موافق نیستیم. شما نمیتوانید ستمگران خشن را بهعنوان قهرمانان مردم معرفی کنید.” میتوانید حدس بزنید که چه فضای سنگینی بر اتاق حاکم شد. اما این سؤالات باید مطرح میشد. بحثمان را بد مطرح نکردیم، قصدمان این نبود که به آنها توهین کنیم. ما فقط گفتیم: “به نظر ما این کار صحیح نیست و لطمه میزند.” همانطور که گفتم از این بحث ما استقبالی نشد. اما مسئله این نیست. مسئله این است که باید منافع گستردهتر را در نظر داشت. این نشان میدهد که تضاد بین پیشرفت انقلاب جهانی با دفاع از دولت سوسیالیستی چقدر پیچیده است و هر دو سر این تضاد هم فوقالعاده مهماند. از دست رفتن یک دولت سوسیالیستی بههیچوجه به نفع انقلاب جهانی نیست. ما در دهۀ ۱۹۷۰ چین را از دست دادیم و قبل از آنهم با احیای سرمایهداری در دهۀ ۱۹۵۰ اتحاد شوروی را از دست داده بودیم. دهها سال است که ما تأثیرات منفی این وقایع را احساس میکنیم. تأثیرات منفی در ارتباط با مناسباتی که بر دنیا حاکم است، در ارتباط با تفکری که بر مردم دنیا حاکم است، در ارتباط آزادی و میدان عملی که امپریالیستها و مرتجعین پیداکردهاند که بتوانند علیه ما هر جور دروغی بگویند، علیه هر آنچه مردم واقعاً به آن نیاز دارند دروغ ببافند. پس این یک تضاد بسیار حاد است. اما فقط شما در صورتی میتوانید به مبنایی برای مبارزۀ صحیح، برای پیدا کردن راهحل صحیح این تضادها دستیابید که درک اساساً صحیحی از موضوعات مادی و ایدئولوژیک و تضادهایی که در کارند داشته باشید.
این مسئله مرا به نکته ۱۲ در بند ۲ “کتاب پایه” میرساند. در مقالۀ پلمیکی که سازمان کمونیست انقلابی مکزیک با عنوان “کمونیسم یا ناسیونالیسم” نوشته نیز همین نقلقول از “کتاب پایه” آمده است و مطرح کرده که چرا این نکته اهمیت دارد. در اینجا من فقط میخواهم اشارهای به این نکته داشته باشم. نکته ۱۲ بند ۲ “کتاب پایه” مبنای اساسی و اصول کلیدی را که انترناسیونالیسم باید بر آن مبتنی باشد را چنین مطرح میکند (و این همان نکتهای است که خوب است دائماً به آن رجوع کنیم و به آن بپردازیم.) مفهوم آنچه در “کتاب پایه” گفتهشده و آنچه باید بکار بسته شود و چگونگی بکار بست آن در اوضاع گوناگون و مقاطع گوناگون در تحول امور بدین گونه است:
“دستیابی به شرایط ضروری برای رسیدن به کمونیسم باید در یک عرصه جهانی طی یک فرایند طولانی و پرپیچوخم تحول انقلابی حاصل شود؛ فرایندی که شامل تحولی ناموزون خواهد بود؛ تحولی که به مفهوم کسب قدرت در کشورهای مختلف در دورههای مختلف خواهد بود؛ و ارتباط و کنش متقابل پیچیده و دیالکتیکی میان مبارزات انقلابی و انقلابی کردن جامعه در کشورهای گوناگون خواهد بود. این یک رابطۀ دیالکتیکی است که در آن عرصه جهانی اساساً و نهایتاً تعیینکننده است؛ و مبارزات پرولترها در کشورهای مختلف که درکنش متقابل باهم قرار دارند و از هم پشتیبانی میکنند، حلقۀ کلیدی تغییر بنیادین کل جهان است.”
در این پاراگراف مفاهیم بسیار زیادی فشرده شده است. حرفش این است که ما با یک نظام جهانی روبروییم، با نظام جهانی سرمایهداری و امپریالیسم. و این نظام جهانی است که صحنه را چه بهطورکلی و چه در تکتک کشورها میچیند.
درعینحال کشورهای گوناگون هم وجود دارند و تضادهای درونی خود و مبارزات درونی خود را دارند که هم درکنش متقابل با تحولات در سایر کشورهاست و هم وضعیت دنیا بهطورکلی.
این گفته به یک فرایند طولانی و پرپیچوخم اشاره دارد. به فرایندی پر از فراز و نشیب. این فرق میکند با نظرات ایدئالیستی ترتسکیستی یا دیگر نظرات اپورتونیستی که گمان میکنند برای انقلاب حتماً باید یک گروه از کشورها همزمان دست به انقلاب بزنند والا نمیشود یک اقتصاد سوسیالیستی یا یک جامعۀ سوسیالیستی بنا کرد. و انقلاب سوسیالیستی حتماً باید در کشورهای به لحاظ صنعتی پیشرفتهتر انجام شود که منظورشان کشورهای امپریالیستی است. اصرار هم دارند که در غیر این صورت انقلاب محکومبه شکست است. درواقع همانطور که تاکنون دیدهایم در کشوری که به لحاظ اقتصادی “عقبمانده” است میشود یک راهگشایی واقعی انجام داد. میشود انقلابی انجام داد که در مسیر سوسیالیسم گام بگذارد. درهرصورت نمیشود یکمرتبه کل دنیا را تسخیر کرد. پس رابطۀ بین راهگشاییها و دگرگونیهای جامعهای که در آن یک دولت سوسیالیستی برقرار شده با مبارزات انقلابی در سایر نقاط دنیا چطور باید باشد؟ چطور باید به این رابطه برخورد کرد؟ و چطور میشود این کار را در چارچوب اوضاع جهانی انجام داد که میدانیم بهطورکلی تعیینکنندهترین عامل است و صحنۀ عینی فعالیت شما را هم تعیین میکند؟
اینیکی دیگر از نکات یا مسائل اساسی مربوط به جهتگیری و متد است که در بحث جدلی ریموند لوتا در مورد آنارشی بهعنوان شکل عمدۀ حرکت و نیروی محرکۀ مناسبات سرمایهداری جلو گذاشتهشده است. آیا شما هم مثل لنین بر اساس یک تجزیهوتحلیل ماتریالیستی و یک ارزیابی ماتریالیستی از اینکه واقعاً در دنیا چه میگذرد و فعالیت شما واقعاً روی چه صحنهای انجام میشود دست به عمل میزنید یا اینکه نه، صرفاً بر پایۀ یکمشت آرزو حرکت میکنید و به این بحث اکتفا میکنید که “تودهها تحت ستم هستند؛ آنها علیه ستم دست به مبارزه خواهند زد؛ پس ما انقلاب خواهیم کرد.”؟ بله! بدیهی است که مبارزۀ انقلابی تودهها امری حیاتی است. برای همین است که میگویم کنش متقابل و حمایت متقابل مبارزات پرولترها در کشورهای مختلف، حلقۀ کلیدی تغییر دنیا است. اینطور نیست که نظام سرمایهداری به نقطهای برسد و فروبپاشد و مردم هم بگویند«آره، فکر کنیم به یک جامعۀ متفاوت نیاز داریم» و آنوقت ما انقلاب کنیم. خیر! این مبارزات مردم است که باعث راهگشاییها میشود. این حلقۀ کلیدی است. این چیزی است که برای تغییر دنیا باید محکم به آن چسبید. اما اگر بر اساس شناخت و ارزیابی از شرایط مادی واقعی که در آن به فعالیت میپردازید حرکت نکنید، کاری از پیش نخواهید برد. تکرار میکنم نکته این است که آیا علمی، ماتریالیستی و دیالکتیکی حرکت میکنید یا اینکه صرفاً میخواهید بر مبنایی ذهنی و بر اساس آرزوها و ایدههایی که در سردارید و دید رمانتیک از تودهها حرکت کنید؟ “تودهها تحت ستماند؛ تودهها انقلاب خواهند کرد؛ والسلام” نه، این کار بهجایی نمیبرد.
میخواهم به یک نکته از مقالۀ جدلی “کمونیسم یا ناسیونالیسم” نوشته سازمان کمونیست انقلابی مکزیک بپردازم. به بحران مالی و اقتصادی اخیر سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ نگاهی بکنیم. این مسئلهای نبود که فقط مربوط به یک کشور باشد و بعداً به کشورهای دیگر انتقال پیدا کند. این بحران برخاسته از قوای محرکۀ نظام سرمایهداری در یک مقیاس جهانی بود. بله! در کشورهای مختلف با ویژگیهایی معینی طرف بودیم و بین چیزهایی که در کشورهای مختلف اتفاق افتاد هم کنش متقابل وجود داشت. اما این بحرانی بود برخاسته از تضادها و قوای محرکۀ درونی نظام سرمایهداری در یک مقیاس جهانی. در پلمیک سازمان کمونیست انقلابی مکزیک این نکته طرح شد که چیزی شبیه جنگ جهانی اول بود. یعنی چیزی نبود که درونی یک کشور خاص باشد و ازآنجا از کشوری به کشور دیگر منتقل شود. بلکه درگیری امپریالیستها در مقیاسی جهانی بود که به جنگ انجامید. خصلت جنگ جهانی اول را اساساً و عمدتاً همین عامل تعیین کرد. تقریباً، همۀ کشورهای دنیا درگیر آن جنگ شدند. همین مسئله را در جریان جنگ جهانی دوم هم دیدیم؛ البته در ابعادی بهمراتب بزرگتر. بنابراین تکامل کلی اوضاع در یک مقیاس جهانی است که صحنه را میچیند. درعینحال تضادهای خاص و روابط خاص درون کشورهای گوناگون و میان کشورهای گوناگون هم مطرح است. و البته ابتکار عمل آگاهانۀ کمونیستهایی که تودههای مردم را بر اساس یک تجزیهوتحلیل علمی از همه این عوامل رهبری میکنند همان حلقۀ کلیدی، پایهای برای پیشرویها و انقلاب کردن را میسازد.
همانطور که گفتم اینجا فقط بهطور مختصر میتوانم به مسئله اشارهکنم اما این چیزی است که دائماً باید به آن برگردیم، باید قوای محرکۀ اساسی و بنیادینی را که در کار است درک کنیم، دائماً و جدا با آنها کلنجار برویم تا عمیقتر درکشان کنیم و آنها را با تغییراتشان و در حین تغییر درک کنیم، تا بتوانیم بهدرستی تودههای مردم را از شر این نظام لعنتی که رنج و درد غیرضروری و جانکاهی را باعث شده است خالص کنیم.
در پلمیک سازمان کمونیست انقلابی مکزیک که در مجله خطوط تمایز شماره ۴ منتشرشده صحبت از مبانی مادی و ایدئولوژیک انترناسیونالیسم شده است. مبنای مادی انترناسیونالیسم عبارت است از اینکه یک نظام جهانی وجود دارد و نه گروهی از نظامهای متفاوت درون کشورهای متفاوت که هر یک خودبسنده باشد و هر یک بهنوعی بر دیگری بر اساس این خودبسندگی پایهای تأثیر متقابل بگذارد.
پس پایۀ مادی انترناسیونالیسم وجود یک نظام جهانی است. نظام امپریالیستی در مقیاس جهانی عمل میکند. این نظام عملکرد اقتصادی دارد و تأثیرات واقعی بر زندگی مردم میگذارد. برخی اوقات حتی میلیونها نفر را از یک کشور به سایر نقاط دنیا میراند. مثلاً مردم را از نپال یا کشورهای دیگر راهی بحرین میکند تا در گرمای بالای ۵۰ درجه کار کنند و براثر گرمای شدید تلف شوند. ولی کارکرد این نظام جهانی فقط اقتصادی نیست و کارکرد سیاسی و دیپلماتیک، و کارکرد نظامی هم دارد. همۀ اینها به یک مفهوم کلی و اساسی صحنه را در مقیاس جهانی برای ما (برای کاری که باید بکنیم) میچیند. و این صحنۀ جهانی که به مبارزات گوناگونی پا میدهد، در رابطۀ دیالکتیکی با این مبارزات جنبۀ عمده دارد. این مسئله بهطور مشخص در ارتباط با مبارزات انقلابی تودههای مردم صادق است، بخصوص درصورتیکه توسط نیروهای آگاه و متشکل کمونیستی رهبری بشوند.
اما در همان پلمیک سازمان کمونیست انقلابی مکزیک صحبت از پایۀ ایدئولوژیک انترناسیونالیسم هم شده است. منظور راه یا روش تفکر است. مائو دریکی از آثار مهم فلسفیاش به نام دربارۀ تضاد صحبت از تضادهای درونی یک پدیده کرد که پایۀ تغییر آن را فراهم میکند. او مثال تخممرغ و سنگ را زد. تخممرغ در درجۀ حرارت معینی میتواند به جوجه تبدیل شود اما سنگ نمیتواند. چرا؟ چون تضادها و قوای محرکۀ درونی تخممرغ با سنگ فرق دارد. چون طبیعت درونی سنگ نمیتواند مبنایی برای تولید موجود زنده باشد. هرچقدر هم به آن حرارت دهیم از سنگ جوجه بیرون نخواهد آمد. مائو از این مثال استفاده کرد تا نشان دهد که تضادهای درونی، مبنای تغییر درون پدیدهها هستند. او با استفاده از همین مثال گفت که درجۀ حرارتی که به یک تخممرغ داده میشود میتواند علت فوری تغییر باشد و اینیک شرط خارجی است که میتواند علت تغییر باشد اما مبنای پایهای تغییر نیست. این مثل همان مثال گرم کردن آب است. اینکه آب به بخار تبدیل میشود به علت طبیعت درونی آن یعنی به علت تضاد درونی آب است. گرم کردن علت فوری تغییر است درحالیکه طبیعت درونی آب مبنای تغییر است. این نکته مهمی بود که توسط مائو جلو گذاشته شد. اما متأسفانه مواقعی هم بود که مائو این را به شکلی یکجانبه به کار میبرد که دیگر صحتش را از دست میداد. بگذارید مسئله را اینطور مطرح کنم. مائو درعینحال که اساساً انترناسیونالیست بود اما این گرایش را داشت که بگوید هر کشور تضادهای درونی خود و مبانی اساسی انقلاب را درون خود دارد. او این اصل را که تضادهای درونی مبنای تغییر هستند را به کار میبست – که اصل صحیح و بسیار مهمی است که در جنبش کمونیستی تا آن زمان خوب درک نشده بود و بر این پایه عمل نشده بود(منظورم این نیست که هیچ درکی از این مسئله وجود نداشت اما ناروشنی های زیادی هم موجود بود).
اما مشکل اینجاست که در عصر سرمایهداری امپریالیستی تضاد درونی را باید طور دیگری فهمید.
این هم یکی دیگر از آن پیچیدگیها است. سطوح متفاوتی از سازمانیابی ماده وجود دارد. ساده بگویم که یک کشور یک سطح از سازمانیابی ماده است. کشورها و اهالی آنها و هر چیز دیگری در آنها مادۀ در حال حرکت و یا اشکال بسیار گوناگون مادۀ در حال حرکت را تشکیل میدهند. عرصه جهانی یعنی دنیا بهمثابه یک کل، سطح دیگری از سازمانیابی ماده است. بنابراین به یک مفهوم، یا در یک سطح دیگر، تضادهای درونی یک کشور پایهای برای تغییر است اما آن کشور بهنوبه خود بخشی از یک دنیای گستردهتر محسوب میشود. و تضادهای درونی این دنیای گستردهتر است که در تحلیل نهایی، نقش تعیینکنندهتری بازی میکند، حتی برای آنچه در هر کشور معین اتفاق میافتد.
برای اینکه مسئله را روشنتر ترسیم کنیم از مثالی که سازمان کمونیست انقلابی مکزیک در مورد بدن انسان و در مورد سطوح مختلف سازمانیابی ماده در بدن انسان زده استفاده میکنم. این همان مثالی است که من در مقالۀ بحران در فیزیک، بحران در فلسفه و سیاست منتشره در خطوط تمایز شماره ۱ به آن اشاره کردم و سازمان مکزیک نیز در پلمیک خود از آن استفاده کرده است. بدن انسان از ارگانها (کبد، کلیه، قلب و غیره) و سلولهای مختلف زیادی تشکیل شده است. هر یک از اینها سطوح معینی از سازمانیابی ماده هستند و تضادهای درونی خود را دارند. کلیهها تضادهای درونی خود را دارند؛ کبد تضادهای درونی خود را دارد؛ همینطور قلب و غیره. اما آنها بهنوبه خود بخشی از یک بدن هستند و آنچه در بدن، یعنی در کل یک شخص، میگذرد بهطورکلی تعیین کنندۀ آن چیزی است که در ارگانهای درونی بدن برحسب تضادهای درونی خودشان میگذرد. خب، پیچیدگی اینجا است. اینطور نیست که ارگانهای درونی بر بدن بهمثابه یک کل تأثیر نگذارند. اگر شما با تضادهایی روبرو باشید که باعث از کار افتادن قلبتان شود مسلماً این بر کل بدن شما تأثیر میگذارد. عین همین مسئله در مورد سایر ارگانها مثل کبد یا کلیهها هم مطرح است. بنابراین ما با یک رابطۀ پرتضاد دیالکتیکی روبروییم. اما بهطورکلی این بدن یا شخص است که درکنش متقابل با محیط گستردهتر قرار دارد. این وجود کلی است که تعیینکننده است. یعنی تضادهای درونی بدن هستند که عمدتاً تعیین میکنند در کل بدن چه اتفاق میافتد. هرچند در هر مقطع معین، آنچه در یک ارگان معین بدن بر پایه تضادهای درونیاش اتفاق میافتد درکنش متقابل با بقیه بدن و با محیط گستردهتر قرار دارد و این میتواند به نقطه تمرکز آنچه در کل بدن شما رخ میدهد تبدیل شود. درست مثل یک کشور معین در دنیا که میتواند به نقطه تمرکز تضادهای دنیا تبدیل شود.
استالین برخی حرفهای غلط زده و برخی مشکلات هم در متد او وجود داشته، اما هنگامیکه در مورد انقلاب ۱۹۱۷ روسیه صحبت میکند حرف درستی میزند. او میگوید علت اینکه موفق شدیم در دوران جنگ جهانی اول، سد را بشکنیم و در روسیه انقلاب سوسیالیستی کنیم این بود که تضادهای نظام جهانی حاد شده بود و این تضادها به شکلی حاد در روسیه آن زمان متمرکزشده بود. این تضادهای جهانی بود که درکنش متقابل با تضادهای خاص درون روسیه باعث شد نقطه تمرکزی به وجود بیاید و ازآنجا راهگشایی شود. همین اصل پایهای، در حال حاضر هم صادق است و حتی بیشتر از قبل. بهاینعلت که ما با یک نظام بینالمللی بیشازپیش توسعهیافته روبرو هستیم؛ ازجمله به لحاظ اقتصادی. یکی دیگر از نکاتی که در پلمیک سازمان کمونیست انقلابی مکزیک به آن اشارهشده این است که بخش بزرگی از محصولات مختلف مورد مصرف شما فقط در یک کشور تولید نشدهاند. همان مثال خودرو. بخشهای مختلف یک خودرو در کشورهای مختلف تولید میشود و سر هم کردن نهایی قطعات هم در کشوری دیگر انجام میگیرد. این ربط دارد به انقلاب ارتباطاتی و غیره که در این دوران گلوبالیزاسیون به سطح بسیار بالاتری ارتقاءیافته است. در آن پلمیک این نکته هم خاطرنشان شده که یک جنبۀ مهم دیگر، بینالمللی شدن خدمات است. مثال اگر رایانه شما مشکلی پیدا کند، به یک مرکز تلفنی در هند زنگ میزنید و آنها به شما میگویند چهکار باید بکنید. این هم جلوۀ دیگری از بینالمللی شدن امور است. درک ما از رابطۀ بین سطوح مختلف سازمانیابی ماده و اینکه چگونه تضادهای درون این سطوح مختلف با یکدیگر کنش متقابل دارند، مبنای ایدئولوژیک رویکرد صحیح به انترناسیونالیسم است. این بکار بست روش علمی از جانب ما و بهطور مشخص، چگونگی فهم ما از تضاد درونی ـ بیرونی است. سؤال این است که آیا ما این را به مفهومی زنده درک میکنیم و سطوح گوناگون سازمانیابی ماده را در نظر میگیریم یا آن را به مفهومی ایستا میفهمیم که در آن صرفاً به یک بخش خاص، یعنی به تضادهای درونی یک بخش خاص، از واقعیت نگاه میکنیم و به این نتیجه میرسیم که هر چه در این بخش خاص بگذرد است که چگونگی تغییر پدیده را تعیین میکند؟ بله ما باید به جنبۀ خاص مسائلی که موردبررسی میدهیم، مثال یک کشور، نگاه کنیم. اما بهجای خود، باید آن را در چارچوب واقعیت بزرگتر قرار دهیم و به سطح بزرگتری که ماده در آن سازمانیافته، یعنی سطح نظام جهانی بهمثابه یک کل، نگاه کنیم. من واقعاً مطالعه این پلمیک سازمان کمونیست انقلابی مکزیک تحت عنوان »کمونیسم یا ناسیونالیسم« را توصیه میکنم. ما با پدیدۀ پیچیدهای مواجهیم و پیچیده هم یعنی دشوار. اما درعینحال بسیار غنی است و به موضوعات بسیار مهمی میپردازد. منظورم این نیست که الآن همه فوری بروند و همهچیز را یکباره مطالعه کنند. من روی نکاتی تأکید میکنم که باید طی یک دوره و در رابطۀ متقابل و رفت و برگشتی با فعالیت انقلابی و مبارزۀ انقلابی در موردش تعمق کنیم: باقدرت حاکم بجنگیم و همزمان برای متحول کردن تفکر مردم هم مبارزه کنیم، درعینحال که پایۀ خود را، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ جمعی در توانایی انجام این کار تقویت میکنیم، باید همه باهم کارکنیم و به یکدیگر به مفهومی واقعی کمک کنیم و این کمک شامل مبارزه سخت برای درک این مسائل و کسب توانایی برای به کاربست آن در مسیر پیشرویمان است.
زنان در کف خیابان:
نه به حجاب اجباری!
حجاب این نماد تحقیر و بردگی زنان را باید سوزاند!
نه به قانون منسوخ “حجاب و عفاف اسلامی”!
زنان از حقشان در مخالفت با حجاب اجباری و ستم پدرسالارانه نخواهند گذشت و جمهوری اسلامی نیز همچنان زنستیزی و فرهنگ پدرسالاری را ادامه خواهد داد و زنان را بهشدت سرکوب میکند.
تا زمانی که جمهوری اسلامی سر کار است در بر همین پاشنه سرکوب و قتل زنان میچرخد، بنابراین تنها راه رهایی واقعی زنان و همه مردم تحت ستم و استثمار ایران سرنگونی انقلابی نظام سرمایهداری ضد بشری جمهوری اسلامی و تارومار کردن کلیه اجزایش هست.
نه به فرهنگ پدرسالاری!
نه به حجاب اجباری!
نه به گشت ارشاد زنستیز!
نه به فرهنگ سرکوب اقلیتهای ملی،مذهبی و جنسیتی !
نه به قانون منسوخ “حجاب و عفاف اسلامی”!