تزهائی در باره موقعیت اسلام سیاسی در خاورمیانه
و رئوس سیاست جنبش کمونیسم کارگری
سیاوش دانشور
۱- اسلام سیاسی طی سه دهه گذشته یک نیروی مهم صحنه سیاسی در کشورهای خاورمیانه بوده است. کارکرد اسلام فقهی در خارومیانه بسیار قدیمی تر است و همواره بعنوان نیروئی در کنار ارتجاع بورژوائی نقش سنتی دستگاه مذهب را در انقیاد سیاسی و تحمیق توده مردم منتسب به مسلمان ایفا کرده و به این عنوان یک رکن ساختار سیاسی – حقوقی دولتهای استبدادی بوده است. اینجا بحث برسر اسلام فقهی نیست بلکه برسر اسلام بعنوان یک جنبش سیاسی است که در دوران تقابل دو بلوک شرق و غرب موسوم به “جنگ سرد” بعنوان یک فاکتور جدید وارد معادلات سیاسی و جنگ قدرت شد. اسلام بعنوان یک جریان سیاسی نیروی مطلوب حکومتی و یا مدل معینی برای انکشاف و بسط سرمایه داری در این کشورها نبود. آنچه اسلام را از یک نیروی حاشیه ای و کم نفوذ به یک نیروی بستر اصلی و یک جریان مطرح تبدیل کرد، بدوا نیازها و الزامات سیاسی تقابل استراتژیک دو قطب جهانی شرق و غرب و ویژگی جریانات اسلامی بعنوان نیروئی ضد کارگر و ضد کمونیست بود. دکترین “کمربند سبز امنیتی” در تقابل با گسترش نفوذ “کمونیسم” در منطقه استراتژیک خاورمیانه، به این نیازها و الزامات تقابل اردوگاه آمریکا و غرب با شوروی و متحدینش پاسخ میداد. در دورانی که ناسیونالیسم میلیتانت و سکولاریسم در منطقه تمایلات “ضد امپریالیستی” داشت و رشد کمونیسم در میان کارگران و اقشار روشنفکر این جوامع یک واقعیت بود، جایگاه نیروئی که در تقابل با تمایلات چپگرایانه و سوسیالیستی و سکولاریستی مدافع سرمایه داری باشد، برای غرب بسیار حیاتی بود.
۲- انقلاب ۵۷ ایران در به روی صحنه آوردن جریان اسلامی فرصت جدیدی ایجاد کرد. انقلاب چپگرایانه آنهم در کشوری که در همان دوران یک قدرت مهم منطقه خارومیانه و یک سنگر ضد کمونیستی متحد آمریکا محسوب میشد، به جریان اسلامی شانس داد که از حاشیه به متن سیاست کشورهای خاورمیانه بیاید. بقدرت نشاندن ضد انقلاب اسلامی در انقلاب ۵۷ توسط ائتلاف آمریکا و دول غربی، همزمان بود با افول ناسیونالیسم میلیتانت عرب در منطقه که کمابیش خود را در مقابل سیاستهای آمریکا تعریف میکرد. همینطور مسئله قدیمی بحران حکومتهای آلترناتیو و فقدان مدل کمابیش توافق شده ای که غرب در قبال بحرانهای سیاسی و اجتماعی از آن دفاع کند، به جریان اسلام سیاسی شانس و فرصت تاریخی برای ایفای نقش داد. با قدرتگیری ضد انقلاب اسلامی در ایران، جریانات اسلامی در کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا به یک بازیگر جدی صحنه سیاسی تبدیل شدند. از همین دوران اسلامیون همه جا مثل قارچ از زمین سبز شدند و در کشورهای مختلف جنبش اسلامی خود را بعنوان یک نیرو طرح و تحمیل کرد.
۳- سقوط بلوک شرق مسائل خاورمیانه را پیچیده تر کرد و رقابت و کشمکش فراکسیونهای بورژوائی در منطقه قالب و فرم جدیدی گرفت. نیروهائی که زمانی تحقق اهداف و سیاستهای غیر کارگری شان را در نزدیکی به “اردوگاه سوسیالیسم” جستجو میکردند، تماما سیاست و استراتژی نوینی را مطابق با اوضاع جدید و مبهم جهان پسا جنگ سرد برگزیدند. این دورانی است که مهارها از هر سو کنار میرود، چهارچوبهای کمابیش تعریف شده سابق بی اعتبار میشوند، و هر جریان بورژوائی آینده خود را در سهم خواهی در اوضاع جدید جستجو میکند. در این اوضاع جنبش اسلامی بعنوان سخنگوی “جهان اسلام” به صحنه آمد و با دیگر شاخه های جنبش اسلامی برسر “رهبری جهان اسلام” تقابل درون جنبشی پیدا کرد. اما نکته حائز اهمیت و محوری اینست که اسلام بعنوان روبنای هرچند موقت استبداد و اختناق سرمایه داری در این کشورها جلوی صحنه آمد و به همین عنوان و بدنبال شکست های تاریخی ناسیونالیسم عرب، سهم سیاسی و اقتصادی بورژوای منطقه را از نظم جدید جهانی طلب کرد. دنیا با سوالات جدیدی روبرو شد، مسائل قدیمی یا حاشیه ای شدند و یا در پرتو اوضاع جدید باید بازتعریف می شدند. مسئله فلسطین در پرتو این اوضاع پیچیده تر و لاینحل تر شد.
۴- تروریسم و خط مشی تروریستی یک رکن اساسی جنبش اسلام سیاسی است. تروریسم اسلامی زندگی صدها میلیون انسان را در این جوامع به اسارت خویش در آورده است. در شرایطی که تروریسم هر روز از مردم بیگناه و غیر نظامی در خیابان و مدرسه و اتوبوس و مراکز خرید قربانی میگرفت، سیاست “تقابل با تروریسم” از جانب تروریسم دولتی اسرائیل به این جنگ و کشتار تروریستی ابعادی حیرت آور بخشید. تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دامنه جنگ و ترور و نفرت ملی، نژادی و مذهبی در چهارچوب خاورمیانه و حداکثر شمال آفریقا باقی ماند. اما واقعه ۱۱ سپتامبر این چهارچوب را در هم شکست و میدان جنگ تروریستها را از خاورمیانه به کل جهان گسترش داد. دنیا با پدیده ای به نام تروریسم و مجازات جمعی در مهمترین مراکز و پایتخت های جهان مواجه شد. جنبش اسلامی با گسترش عملیات تروریستی تلاش خود برای سهم گیری هر چه بیشتری از قدرت را به نمایش می گذاشت. جنگ قطبهای تروریستی عملا مردم جهان را به اسارت خود در آورد. جنگی که ماهیتا نه برسر پایان دان به تروریسم بود و نه حتی تمایلی به منتفی کردن آن داشت. برای دولتهای غربی و مشخصا آمریکا، هدف این جنگ تحمیل توازن قوای جدیدی به جنبش اسلام سیاسی بود. امری که قرار بود با جنگ و ترور و تبدیل خاورمیانه به میدان جنگ و آزمایش مخوف ترین سلاح های پیشرفته، اعمال کنترل پلیسی، لگدمال کردن حقوق مدنی شهروندان در اروپای غربی و آمریکا و تقویت و راه اندازی جریانات اسلامی طرفدار غرب پیش برود. جنگ تروریستی نتوانست قدرت و فعال مایشائی تروریسم اسلامی را کاهش دهد، برعکس سیاستهای آمریکا و میلیتاریسم و تروریسم دولتی موجب تقویت اسلامیها شد. جنگ تروریستی، از آنجا که سوالات اساسی در خاورمیانه بعد از جنگ سرد لاینحل باقی مانده و همچنین جریان اسلامی بعنوان یک فراکسیون بورژوائی طی این دوره به یک قدرت گسترده دست یافته است، در اشکال جدیدی ادامه خواهد یافت. پایان تروریسم توسط تروریستها امکانپذیر نیست.
۵- در ادامه سیاست تحمیل توازن قوای جدیدی به جنبش اسلام سیاسی، تلاش شد اسلامیون را به دو جناح “فاندمانتالیست و غیر فاندمانتالیست” تقسیم کنند. “فاندمانتالیست” اسم رمز جریاناتی از اسلام سیاسی است که حاضر به پذیرش هژمونی سیاستهای آمریکا و غرب در منطقه نیستند و بر تداوم جنگ و ترور تاکید دارند. “غیر فاندمانتالیست” به نیروهائی اطلاق میشود که یا کمتر شعار ضد آمریکائی میدهند و یا حاضرند با برسمیت شناسی سهم آنها از قدرت سیاسی، به متحد غرب تبدیل شوند. برای این سیاست از مالیات شهروندان هزینه های نجومی صرف می شود تا نسلی از اسلامیون معتدل به صحنه بیایند که هم “تروریست نیستند” و هم بر بیحقوقی مردم منتسب به مسلمان حتی در جوامع غربی تاکید میکنند. این سیاست اما عملا به گسترش جریانات اسلامی در اروپای غربی و آمریکای شمالی میدان داد. اسلامیون همه جا از خاورمیانه تا کشورهای غربی شاخه های مختلفی دارند. یک شاخه بیرون چهارچوبهای رسمی مشغول سازماندهی ترور است و شاخه دیگر در پارلمانها و حاشیه قدرت با بهره برداری از ماحصل تروریسم از امکانات و تریبون برخوردار میشود. در این میان روشنفکران و چپهای مرتجع به ستون پنجم و متحد ارتجاع اسلامی تبدیل شدند بطوری که در هر تقابل میان اردوهای تروریستی در خاورمیانه، خود را در کنار مقتدا صدر و حسن نصرالله و طالبان و خامنه ای یافتند. این دوره ای است که ضد آمریکائی و ضد اسرائیلی گری راسیستی اسلام سیاسی با ناسیونالیسم ضد امپریالیستی چپ غیر کارگری منطبق میشود.
۶- بقدرت رسیدن حزب رفاه و توسعه اسلامی در ترکیه به دو معضل موقتا پاسخ داد: اول، بحران حکومت نظامیان در این کشور که حاکمیت شان دیگر حتی از موضع انکشاف سرمایه داری در این کشور قابل ادامه نبود. دوم، توازن قوای سیاسی جدیدی که غرب میخواست به اسلام سیاسی تحمیل کند. حکومت “اسلام میانه رو” در ترکیه که دوره ای از رشد اقتصادی را به لطف سرکوب طبقه کارگر و نفی حقوق و آزادیهای فردی و مدنی پشت سر گذاشته بود، بعنوان الگوی مطلوب و “دمکراتیزه” شده اسلام وسیعا مورد حمایت قرار گرفت. بخشا رسانه های غربی و ژورنالیسم سطحی تلاش کردند ریشه های فلسفی و تاریخی “اسلام میانه رو” را ردیابی کنند. همان زمان اتحادیه اروپا و مشخصا دولت آمریکا برای پیروزی اردوغان در انتخابات ترکیه آشکارا اعمال فشار کردند. بویژه در خاورمیانه مدل نوع ترکیه بعنوان مدلی مطلوب جار زده میشد و بسرعت به الگو و آلترناتیو مطلوب اپوزیسیون بورژوائی در کشورهای ایران و منطقه تبدیل شد. بحران جهانی سرمایه داری موقتا خاورمیانه و جدال با اسلام سیاسی را به حاشیه راند. اینبار کشورهای تا دیروز از نظر سیاسی و اقتصادی با ثبات وارد بحرانهای شدید و مسائل لاینحل شدند. بنظر میرسید در متن بحران اقتصادی جهانی، هنوز ترکیه با اطمینان قدمهای سنگین برمیدارد و کماکان مدلی است که میتواند بیش از پیش برای “کشورهای اسلامی” تجویز شود. اما امیدهائی که به مدل “اسلام میانه رو” و الگوی ترکیه بسته شده بود، بسیار زودتر از آنچه تصور میشد دود شد و هوا رفت.
۷- پس لرزه های بحران اقتصادی جهان سرمایه داری بسرعت به خاورمیانه رسید. اینبار دولتهای استبدادی و مادام العمر در منطقه با موجی از قیامها و خیزشهای انقلابی روبرو شدند. قیامها و خیزشهائی که ماهیتا ضد سرمایه داری هستند و حکومتهای مبتنی بر استبداد و اختناق و فقر و فساد را هدف اعتراض خود قرار داده اند. یک ویژگی بسیار مهم و کلیدی این خیزشهای توده ای اینست که پرچم ناسیونالیسم یا اسلام را بلند نکرده است و یا مانند موارد پیشین در تاریخ این جوامع هویت ضد آمریکائی ندارد. در این اعتراضات حاکمیتهای اسلامی، ارتشی، و ناسیونالیستی مورد هجوم انقلابی قرار گرفتند. ژورنالیسم سطحی این رویدادهای مهم را “بهار عربی” نامید. بسیار روشن است که اطلاق “بهار عربی” به این رویدادها از موضعی ناسیونالیستی و یورو- سنتریستی صورت میگیرد و هدفش اینست که ماهیت ضد سرمایه داری آنها را تحت الشعاع قرار دهد. اما پوچی تمثیل “بهار عربی” بسرعت نمایان شد. اینبار “التحریر” از اسرائیل تا اسپانیا و هر گوشه جهان نشان تمدن و اعتراض رادیکال و ابراز وجود مستقیم توده های مردمی شد که تا آنزمان در معادلات سیاسی به حساب نمی آمدند. در تونس بسرعت بن علی سرنگون شد و بلافاصله مبارک در مصر نیز سقوط کرد. اسلام پرو غربی مدل ترکیه فرصت جدیدی یافت تا بعنوان مدلی حی و حاضر برای تداوم حاکمیت سرمایه در این کشورها قد علم کند و در عین حال تناسب قوای منطقه ای را بضرر اسلام سیاسی ضد آمریکا عوض کند. در کشورهائی مانند لیبی و سوریه که امکان اعمال نفوذ برای بکرسی نشاندن اسلام پرو غربی وجود نداشت، نیروهای اسلامی تروریست از نوع القاعده زیر حمایت ناتو و دول غربی و کشورهای منطقه از جمله ترکیه و لیگ عرب میداندار شدند.
۸- در مصر اخوان المسلمین و در تونس النهضة بقدرت رسیدند. مدل اسلام پرو غربی ترکیه در اوج بود و اسلام ضد آمریکا زیر فشار. اما مدل “اسلام میانه رو” بحکم دینامیزم دوره انقلابی نیامده دچار بحران و تلاشی شد. جریانی که راسا در این تحولات هیچکاره بود و یا بعنوان متحد ارتجاع منطقه نقش ایفا کرده بود، در دور بعدی هدف وسیعترین اعتراضات توده ای در این کشورها قرار گرفت. در ترکیه دولت اردوغان در سراسر کشور با اعتراضات توده ای میلیونی روبرو شد. خواست رفتن دولت اردوغان، مخالفت با اسلامیزه کردن جامعه ترکیه، و برخورداری از آزادی و رفاه محور این اعتراضات بود. مدل اردوغانی اسلام پرو غربی، توسط غربی ترین مردم منطقه با تقابلی حاد روبرو شد. اردوغان رفتنی است. مستقل از اینکه سرنوشت حزب رفاه و توسعه اردوغان چه خواهد شد، این اعتراضات اما مهر ابطال افسانه آلترناتیو اسلام پرو غربی را بر تحولات سیاسی منطقه کوبید. چندی نگذشت که قیام علیه اخوان المسلمین در مصر آغاز شد و بسرعت طومار حکومت مرسی و اخوانیها را در یک تظاهرات بی سابقه تاریخی درهم پیچید. بعد از مصر اعتراض ضد اسلامی به تونس رسید و النهضة را در آستانه سرنگونی قرار داده است. آنچه مسلم است اینست که راه حل اسلام پرو غربی با قیام توده ای و خیزش میلیونها نفر مردم زحمتکش و آزادیخواه در ترکیه، مصر و تونس، یعنی در قلب قدرت آن، شکست خورده است و دیگر بعنوان یک راه حل و یک مدل حکومتی در قبال تحولات سیاسی منطقه کارش خاتمه یافته است. سقوط اسلام پرو غربی بحران حکومتی آمریکا و دول غربی در منطقه را تشدید کرده و آینده تحولات در سوریه و دیگر کشورهای منطقه را با ابهام جدی روبرو کرده است.
رئوس سیاست کمونیسم کارگری
کمونیسم کارگری با اتکا به یک خط مشی سیاسی روشن و درک اوضاع منطقه میتواند نیروی وسیع و گسترده ای را برای یک رهائی سوسیالیستی بسیج کند. اینجا باید به چند واقعیت اشاره کرد تا جایگاه خط مشی کمونیسم کارگری روشن تر شود:
۱- منصور حکمت در مباحث ۱۱ سپتامبر تاکید کرده است که بورژوازی در خاورمیانه دستور کار سکولاریستی ندارد. معنی این حکم اینست که بورژوازی از جریانات اسلامی و حکومتهای مذهبی که یک ابزار سرکوب و انقیاد و تحمیق سرمایه داری اند، بسادگی دست برنمیدارد و در خدمت کسب منافع سیاسی و اقتصادی سرمایه از آنها دفاع میکند. رویدادهای خاورمیانه و شمال آفریقا این حکم را قویا اثبات کرد. نه فقط در ترکیه و پاکستان استبداد ارتشی ژنرالها باید جایشان را به استبداد اسلامیون متفرقه بدهند بلکه در مصر و تونس نیز که دولتهای شبه سکولار متحد آمریکا سرنگون میشوند، از موضع دول غربی این نیروهای اسلامی هستند که کاندید اول تشکیل دولت در این کشورها هستند. تمایلات اجتماعی واقعی در این جوامع و از جمله قیام علیه اخوان المسلمین و النهضة نشان میدهد که تحقق امر سکولاریسم در منطقه بیش از پیش به عروج جنبش کمونیستی طبقه کارگر گره خورده است. در شرایط بحران حکومتی و فقدان یک آلترناتیو پرو غربی در این کشورها، دستکم بطور موقت و در دوره انقلابی، اسلام سیاسی بعنوان روبنای سرمایه داری در این کشورها مطرح شده است. تقابل با اسلام سیاسی به نفع دولتی سکولار و پیشرو یک جبهه مهم نبرد طبقاتی در این جوامع است. جریانات و نیروهای چپی که سکولاریسم جایگاه کمرنگی در استراتژی سیاسی شان دارد، عملا به جنبش اسلامی نیرو میدهند و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر را از یک وظیفه مهم و تاریخی بویژه در جوامع اسلام زده خاورمیانه دور میکنند. امروز بیش از هر زمان وقت آن رسیده که کمونیسم کارگری برای بسیج تمایلات سکولاریستی زیر پرچم راه حل کارگری و سوسیالیستی در این کشورها تلاش کند.
۲- کمونیسم کارگری تاکید کرده است که اطلاق “جامعه اسلامی” به کشورهائی مانند ایران و منطقه از یک واقعیت ابژکتیو حرکت نمیکند و بیشتر تلاشی برای توجیه سلطه اختناق اسلامی است. اسلام در این جوامع محصول “فرهنگ و باور” مردم و یا یک “انتخاب” سیاسی نیست، بلکه یک سلطه سیاسی خونین است که برای حراست از منافع سرمایه داری در این کشورها به مردم کارگر و زحمتکش و جریانات پیشرو و سکولار تحمیل شده است. این سلطه سیاسی نه اصلاح و نه “لیبرالیزه” میشود، بلکه باید به طرق سیاسی برانداخته شود. معلوم شد که تقابل با تروریسم کار بشریت متمدنی است که نفعی در اهداف تروریستها ندارد. امروز بیش از هر زمان بمیدان آمدن بشریت کارگر و متمدنی که نفعی در تداوم حاکمیت ترور و تحجر ندارد، ضروری و حیاتی است. التحریر نماینده سمبلیک این اردو است و قیام علیه اسلامیون “میانه رو” آغاز روندی است که سرنگونی حکومتهای اسلامی را در کل منطقه نوید میدهد. کمونیسم کارگری بعنوان یک جریان ضد اسلامی از موج برگشت علیه اسلامیون استقبال میکند و باید آگاهانه و فعالانه برای پیشروی و قدرتگیری جنبش ضد اسلامی تلاش کند.
۳- یک نکته بسیار مهم و قابل توجه اینست که شکست اسلام موسوم به “میانه رو” توسط اسلامیون رقیبِ موسوم به “فاندمانتالیست” صورت نگرفته است، بلکه توسط مردمی صورت گرفته که حداقل خواست شان سکولاریسم است و فی الحال وارد جدالی وسیع برعلیه اسلامیزه کردن جوامع خاورمیانه و شمال آفریقا شده اند. از بیانیه جوانان در غزه که این خط را نمایندگی میکرد تا اوضاع امروز و سقوط و استیصال اسلامیون در کشورهای مصر و تونس و ترکیه، نشان میدهد تقابل با ارتجاع اسلامی از یک موضع آزادیخواهانه و پیشرو آغاز شده است. پیروزی این جنبش چهره خاورمیانه را تغییر میدهد. این کار و وظیفه کمونیسم کارگری است.
۴- موقعیت اسلام سیاسی در خاورمیانه ضربه جدی خورده است. این وضعیت جدید را با “افت و خیز” یک جنبش نمیتوان توضیح داد. آنچه رخ داده است تغییراتی پایه ای و استراتژیک است که ماحصل عمل انقلابی در این جوامع است. تردیدی نیست اسلامیون تلاش میکنند موقعیت خود را تحکیم کنند. اما شکست و به موضع دفاعی افتادن اسلام سیاسی به معنی تناسب قوای جدیدی در صفبندیهای سیاسی خاورمیانه است. این اوضاع جدید فرصتهائی برای بمیدان آمدن و جذب نیرو توسط جنبشهای سیاسی کلاسیک از جمله جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر، جنبشهای برابری طلب مانند جنبش آزادی زن، و نیروهای پیشرو و سکولار فراهم میکند. اگر جنبش سوسیالیستی و نیروهای برابری طلب این فرصت را از دست بدهند، بار دیگر جریانات سنتی ناسیونالیستی در منطقه در اشکال مختلف میداندار میشوند و به سازشی با اسلامیون میرسند. کمونیسم کارگری میتواند و باید شکل دادن به یک اردوی آزادیخواه، برابری طلب، سوسیالیست و سکولار را در دستور فوری خود بگذارد؛ تا به این ترتیب بتواند هم جنبش اسلامی را به همان حاشیه ای که ابتدا در آن قرار داشت براند و هم نیروی کافی برای یک پیروزی سوسیالیستی فراهم کند.
۵- سقوط و بی اعتباری اسلام پرو غربی فضا را برای اسلام ضد آمریکائی تنگ تر میکند. کل جنبش اسلامی قطبنمایش را از دست میدهد و دچار واگرائی میشود. اگر امروز اسلامیون در تونس و مصر به تروریسم رجعت کرده اند، تنها بیانگر اینست که “اعتدال” و “میانه روی” در جنبش اسلامی و تقسیمات کاذب دول غربی و روشنفکران پست مدرنیست افسانه ای بیش نیست. در عین حال اتکای این جنبش به تروریسم در شرایطی که توده های میلیونی علیه آنها بپاخاسته اند، تنها پارازیتی در سیاست محسوب میشود. اگر واقعیتی باید مورد تاکید قرار گیرد اینست که ارتجاع بورژوائی- اعم از اسلامی و غیر اسلامی- به زبان خوش از سر راه جنبش برای آزادی و رهائی کنار نمیرود. جنبش کارگری و سوسیالیستی، نیروهای اردوی آزادی و برابری و سکولاریسم باید به الزامات مبارزه طبقاتی در این دوران پر تحول پاسخ دهند. امکانات و شرایط دفاع از خود را فراهم و قدرتشان را همه جا و به میزان نیرو و امکانات مستقر کنند. سازماندهی یک جریان حزبی کمونیستی کارگری و ستاد رزمنده طبقه کارگر، سازماندهی توده ای کارگران و مردم زحمتکش در ارگانهای اعمال اراده مستقیم از جمله شوراها و کمیته های انقلابی، سازماندهی میلیس توده ای که بتواند از دستاوردها و ارگانهای انقلابی دفاع کند، از ضروریات بلافصل پیشروی اردوی انقلابی و کمونیستی کارگری است.
۶- و بالاخره باید تاکید کرد که دوره انقلابی پیچیده است و تناسب قوا و آرایشهای سیاسی متفاوتی را میتواند از سر بگذراند. جنبش کمونیستی طبقه کارگر نمیتواند و جایز نیست با بورژوازی وارد ائتلاف اعلام شده و یا غیر رسمی شود. تاکتیک های جنبش ما برخلاف نیروهای توده ایستی و گرایشات چپ ناسیونالیست نمیتواند در تقابل با استراتژی آزادیخواهانه مان باشد. ما نمیتوانیم در تقابل ارتش و اسلامیون کنار ارتش بایستیم. ما نمیتوانیم در تقابل نیروهای متفرقه بورژوائی از این یا آن نیرو دفاع کنیم یا بنظر رسد که دفاع می کنیم. ما نمیتوانیم سازش های تحمیلی در روند مبارزه طبقاتی را که امری مربوط به تناسب قوا است بنام “اصول کمونیستی” توضیح دهیم. کمونیسم کارگری میتواند با هر نیروئی که گوشه ای از اهداف سیاسی و برنامه ای و تاکتیکی ما را در دستور دارد به همین عنوان وارد اتحاد عمل تاکتیکی شود. کمونیسم کارگری در دوره انقلابی باید به قدرتگیری جنبش اش فکر کند و این قدرت را هرجا که میتواند مستقر و برای یکپارچه کردن قدرت تلاش نماید.
اسلام سیاسی در خاورمیانه و جهان یک دشمن و یک مانع جدی پیشروی جنبش برای آزادی و رهائی جامعه است. تاثیرات سقوط و شکست اسلامیون در منطقه از جمله در ایران گسترده خواهد بود و به نیرو و قدرت جنبش آنتی اسلامیستی و ضد تبعیض می افزاید. این رویدادها به جنبش سرنگونی در ایران جهتی روشن تر میدهد و امکانات جنبش کمونیستی کارگری را ارتقا خواهد داد. تضعیف و شکست جنبش اسلام سیاسی مسئله ای بسیار مهم است که پیامدهای سیاسی پایداری در کل منطقه و به این اعتبار در جهان خواهد داشت و تاثیرات بلافصلی در زندگی و تلاش روزمره انسانهای بیشمار دارد. در پرتو این رویداد مسئله فلسطین دورنمائی برای حل پیدا میکند و سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران بیش از پیش در افق قرار میگیرد. جنبش ما برای ایجاد این تغییرات آگاهانه تلاش کرده است و امروز باید بیش از هر زمان این فرصت را دریابیم و بدون ابهام برای فتح سنگرهای بزرگ آماده شویم. *
2013-08-20