تئوری و واقعیت … شناخت و تغییر جهان

از نوشته «آنچه بشریت نیاز دارد: انقلاب و سنتز نوین کمونیسم است»، مصاحبه با باب آواکیان

۳ اوت ۲۰۲۲-  ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

بروکس: خوب، در ادامه با برخی از مواردی که شما در مورد آن صحبت کردید، می‌خواستم کمی بیشتر به این نکته در مورد اهمیت تئوری و خط سیاسی بپردازید، از جمله به این دلیل که فکر می‌کنم گاهی اوقات این چیزی است که نسل جوان به آن به اندازه کافی اهمیت نمی دهد. منظورم این است که واضح است که این فقط نسل جوان نیست. اما، وقتی داشتم خاطرات شما را دوباره می خواندم۲، یک چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود که در اوج دهه ۶۰ انواع خطوط و برنامه های مختلف وجود داشت، انواع مختلف نظراتی که در مورد مشکل و راه حل این موضوع مطرح می شد. می‌دانم که شما در آن خاطرات از اهمیت تئوری و خط سیاسی، از نظر سیر و پیمایش در همه این‌ها، بسیار صحبت می‌کنید، و واضح است که بحث و جدل، در اتخاذ خطوط نادرست اهمیت داشت. به نظر می رسد که این موضوع زمانی اهمیت بیشتری پیدا می کند که اوضاع تشدید میشود و بسیاری از مردم از نظر سیاسی بیدار می شوند و تلاش می کنند بفهمند مشکل و راه حل چیست.

بنابراین، من با شگفتی می پرسم که آیا در رابطه با این وضعیت کنونی در حال حاضر، وقتی همه این موارد در جهان در جریان است و مردم به نوعی سر خود را بالا می‌گیرند- و همانطور که بیانیه حزب کمونیست انقلابی آمریکا- RCP “در مورد استراتژی انقلاب” بیان می‌کند، زیر سؤال بردن و مقاومت در برابر آنچه که معمولاً می پذیرند- اهمیت خط سیاسی و تئوری و جدل را در این زمینه را چگونه می بینید.

باب آواکیان: خوب، تئوری در یک مفهوم کلی و فراگیر مهم است و همواره به صورت مداوم مهم است. تئوری چیزی است که از یک طریق یا راه دیگر به درک واقعیت یا بخشهایی از واقعیت منجر می شود. و سوال همیشه این است: آیا تئوری به معنای وسیع و عمیق آن بازتاب درستی از واقعیت است یا نه؟ می دانید، همه برای خودشان تئوری هایی دارند. حتی ” مرد و زن در خیابان و کوچه و بازار” هم در مورد همه موارد تئوری دارند. و سپس افراد روشنفکر دیگری که میشود گفت بیشتر وقتشان را ظرف فکر کردن به اوضاع میکنند، وجود دارند- یعنی افرادی که با ایده ها به روشی مستمر کار می کنند – تئوری های توسعه یافته تری در مورد بسیاری از موارد مختلف دارند، تئوری هایی که در مورد موارد خاص یا در مورد جهان، طبیعت، به طور کلی اعمال می شود، وجود دارد. بنابراین، سوال این نیست که آیا تئوری وجود خواهد داشت یا هیچ تئوری وجود نخواهد داشت؟ سؤال این است: چه نوع تئوری، و آیا این تئوری در خطوط اصلی اش – نه در تمام جزئیات اش، بلکه در خطوط اصلی و به طریق اساسی- واقعاً با واقعیت مطابقت دارد؟ به عبارت دیگر: آیا علمی است؟

نگذاریم علم را در هاله ای از ابهام بپیچانند و مسحور کنند. علم یعنی اینکه شما واقعیت را با انجام آزمایش‌ها، با جمع‌آوری داده‌ها(اطلاعات) و غیره تحقیق و کاوش کنید؛ و سپس، با رسیدگی و شروع از آن واقعیت و به کارگیری روش‌ها(متدها) و منطق تفکر عقلانی، برای شناسایی الگوهای موجود در داده‌ها و غیره که درباره واقعیت جمع‌آوری کرده‌اید، مبارزه می‌کنید. اگر به درستی به آن مواجه شوید و برخورد کنید، به شدت تلاش می کنید تا به سنتز صحیحی از واقعیتی که در موردش تحقیق و کاوش کرده اید، برسید. و سپس نتایج خود را با واقعیت عینی می سنجید تا تعیین کنید که آیا آنها با واقعیت عینی مطابقت دارند یا خیر، آیا آنچه را که در مورد واقعیت بطور مختصر بیان و پیش بینی می کند در واقعیت تأیید می شود یا خیر. این روشی است که فراشکافت ها(پیشرفت‌هایی) در علم- چه در حوزه زیست‌شناسی، مانند درک فرگشت، یا چیزهایی در مورد منشأ جهان (یا جهان شناخته شده)، مانند نظریه انفجار بزرگ(بیگ بنگ)، یا هر چیز دیگری، بدست آمده و ایجاد شده است. این فرآیندی است که ادامه دارد، و سوال این است: آیا علمی است؟ یعنی آیا در خطوط اصلی و ماهوی خود با واقعیت مطابقت دارد؟

و، به ویژه برای افرادی که به دنبال تغییر جهان هستند- که در واقع، همه دانشمندان به این یا آن روش، اما به ویژه هنگامی که شما به دنبال تغییر موارد(ماده مستقل از ما-م) در حوزه سیاسی هستید، زمانی که به دنبال تغییر جامعه به طور کلان هستید- پس سؤال صرفاً این نیست که آیا این موضوع فقط با واقعیت مطابقت دارد، اگرچه این امر اساسی است، اما آیا واقعاً می تواند منجر به تغییر جهان شود و آیا واقعاً برای تغییر جهان اعمال می شود؟ و سپس، در این فرآیند، آیا به اصطلاح، مواد خام بیشتری جمع آوری می شود که از آن بیشتر بیاموزید و درک علمی خود را در مورد چیزهای خاص و به طور کلی توسعه دهید؟

بنابراین این نقش تئوری و خط سیاسی به طور کلی است. یک بار دیگر سوال تاکید میشود که سوال این است: آیا این علمی است- به طریقی که من قبلا در بالا درباره آن بحث می‌کردم، و نه با اتکا به برخی تصورات عرفانی( مذهبی – علم را در هاله ای از ابهام پیچاند و مسحور کردن -م) در مورد علم، به عنوان چیزی که تنها گروه کوچکی از افراد عجیب و غریب به نام “دانشمند” احتمالاً می‌توانند آن را درک کنند. حالا، صرفا به عنوان یک نکته کنار، همه دانشمندان به هیچ وجه عجیب و غریب نیستند. برخی از آنها عجیب و غریب هستند، اما بسیاری از آنها از راه های خوب و خلاقانه عجیب و خارق العاده هستند. اما آنها فقط انسان هایی هستند که با جنبه های مختلف واقعیت دست و پنجه نرم می کنند. اکنون، به یک معنای واقعی، در هر حوزه خاص یا هر حوزه مشخصی از علم یک “کیفیت نادری” وجود دارد. لازم است خود را در آن حوزه ها غرق کنید تا در واقع در مورد آنها بیاموزید. اما آنها مرموز نیستند، سحر آمیز نیستند، مواردی نیستند که مردم نتوانند یاد بگیرند. برخی از افراد بنا به دلایلی ممکن است استعداد بیشتری نسبت به ابعاد مختلف واقعیت داشته باشند یا بتوانند با سهولت بیشتری با ابعاد مختلف واقعیت برخورد کنند و آن بخش از واقعیت را به روشی علمی بهتر از دیگران درک کنند. اما هیچ چیز عرفانی یا سحرآمیز در این مورد وجود ندارد.

تئوری تلاشی برای توضیح واقعیت است، و بار دیگر این پرسش مطرح می‌شود: آیا علمی است- آیا به درستی، در خطوط اصلی و به طرق اساسی، واقعیت را منعکس می‌کند؟ حالا، تئوری نمی تواند تغییر ناپذیر باشد، زیرا واقعیت دائما در حال تغییر است. این یکی از ویژگی های اصلی واقعیت است. بنابراین تئوری باید به طور مداوم توسعه یابد، حتی زمانی که اساساً صحیح باشد. برای مثال، علیرغم آنچه که همه این بنیادگرایان مذهبی سعی در انکار دارند، نظریه فرگشت نه تنها به خوبی تثبیت شده است، بلکه یکی از محکم‌ترین و اساسی‌ترین برداشت‌ها از واقعیت در تمام علوم است. داروین به پیشرفت اولیه در ترکیب نظریه فرگشت دست یافت- افراد دیگری هم  در حال درک برخی از جنبه های فرگشت بودند، اما داروین تنها کسی است که فرگشت را نظام مند (سیستماتیک- systematize) کرد و  به آن جهشی به جلو از نظر درک انسان ها از تکامل زندگی، از جمله تکامل انسان داد. با این حال موارد(چیزهای) زیادی وجود دارد که داروین آنها را درک نکرده است. اکنون بنیادگرایان مذهبی همیشه روی آن(مواردی که داروین به خاطر محدودیت علم آن زمان درک نکرده بود.-م) می پرند و می گویند: “ببین، آنها می گویند داروین اشتباه کرده است.” نه خیر چنین نیست. این راهی است که هر علمی توسعه می یابد. آنچه داروین کشف کرد، یا نظام‌بندی کرد، اساساً صحیح و حقیقت است. اما همیشه پیشرفت‌های جدیدی وجود دارد- به عنوان مثال، علم ژنتیک، و چیزهای دیگری که در زمانی که داروین زندگی می‌کرد و فرگشت را نظام‌بندی سنتز کرد کرد، وجود نداشتند.۳

اما تئوری همین است- تلاشی برای توضیح واقعیت. سؤال و به معنای مهمی خط مرزبندی اساسی این است: آیا واقعیت را در ویژگی های اصلی و در امتداد خطوط اساسی به درستی توضیح می دهد یا خیر؟ و سپس، چگونه می توان آن را برای تغییر واقعیت، و آنچه در فرآیند مداوم تئوری و بردن آن به عمل و بازگشت به تئوری آموخته می شود، به کار برد؟ نه فقط در یک حوزه محدود، به معنای صرفاً آنچه که می توان از هر فعالیت خاص آموخت، بلکه در معنای گسترده آن، یادگیری از همه زمینه های مختلف فعالیت انسانی است. بنابراین، این یک چیز در مورد تئوری است.

_________________

پانویس ها

۲. خاطرات باب آواکیان، از آیک تا مائو و فراتر از آن: سفر من از جریان اصلی آمریکا تا کمونیست انقلابی: خاطرات باب آواکیان (از انتشارات اینسایت، شیکاگو، ۲۰۰۵)

۳. یادداشت پایانی باب آواکیان: برای توضیح کامل، زنده و قابل دسترس از نظریه فرگشت، افشای و رد حملات “خلقت گرایان” به تئوری و واقعیت علمی تثبیت شده فرگشت، بحث در مورد سؤالات تعیین کننده دیدگاه و روش، و چگونگی، که همه اینها به مبارزه برای رهایی ستمدیدگان و در نهایت کل بشریت مربوط می شود، رجوع کنید به مصاحبه با آردی اسکایبریک، علم فرگشت و افسانه خلقت- انستن آنچه واقعیت است و چرا- از انتشارات اینسایت.

Ardea Skybreak، The Science of Evolution and the Myth of Creationism — Knowing What’s Real and Why It (Insight Press, Chicago, 2006.(

پنجشنبه، ۲۰ مرداد ۱۴۰۱

ترجمه و انتشار توسط:

گروه کمونیست‌های انقلابی سنتز نوین کمونیسم در ایران