گروه پروسه
www.processgroup.org
گزارههایی پراکنده دربارهی بازشناسیِ یک لیبرالِ واقعاًموجود
روزبه آقاجری
این گزارهها هر چند پراکنده و نامنسجم به نظر میرسند اما در آنها کوشش شده است به برخی دردنشانهای تعیینکننده و متمایزکننده اشاره شود. تنها میماند زبانِ طنزگونهی آن که بیش از هر چیزِ دیگر به موضوعِ این گزارهها بر میگردد: لیبرالیسمِ واقعاًموجود. این را هم بگویم که هر چند تمایزاتِ مهمی میانِ لیبرالهای ایرانی و دیگر جاها وجود دارد اما آنها خصیصههای مشترکی دارند که سعی شده است در این گزارهها نشان داده شود. بیشک میتوان این سیاهه را گستردهتر و دقیقتر کرد.
1. یک لیبرال واقعاًموجود، همواره سایهی شبحِ هولآورِ کمونیسم را بر سر و در پیِ خود حس میکند. او درکِ تاریخیِ هولآوری دارد از آنچه «بهشکلِ تاریخی» درک نکرده است. او هنوز همان احساسی را از سر میگذراند که بورژواها و همکاسههای انداموارشان با خواندن جملهی نخست مانیفست حزبِ کمونیست از سر میگذراندند. به همین دلیل، یک لیبرال واقعاًموجود، نانِ هیچ ایدهای از گلویاش پایین نمیرود مگر با آبِ کمونیسمستیزی. آن حالتی را که یک لیبرالِ واقعاًموجود در هنگامِ ستیزه نظری یا عملی با کمونیسم از سر میگذراند، تنها میتوان با مفهومِ «ژوئیسانس» تبیین کرد؛ کیفی دردآور.
2. یک لیبرال واقعاًموجود، درکی روشن، ژرف و گسترده از «آزادی» دارد و آن درک را در یک گزارهی بنیادی خلاصه میکند: «آزادی خوب است». ارجاعِ لحظهبهلحظه و بیربط و باربط به این گزاره، او را از هر فردِ دیگر متمایز میکند. تفاوت میان فردِ کمسواد لیبرال با فردِ فرهیختهی لیبرال در شکلِ کاربرد و دفعاتِ تکرار است نه در کیفیتِ درک.
3. یک لیبرالِ واقعاًموجود، یا از آزادی حقوقی حرف میزند یا از آزادیِ فرصتها.
3-1- آزادیِ حقوقی برایِ یک لیبرال واقعاًموجود، ناشی از حقوقِ بنیادیِ همهی انسانها نیست بلکه همواره محبوس در چارچوبِ «تحققِ قانون یا رویههای قانونی تا آنجا که ممکن باشد» است. گذشت دورانِ کسانی که به ارزشهایی واقعی باور داشتند و میمردند تا دیگری بتواند حرفاش را بزند.
3-2- آزادیِ فرصتها برایِ یک لیبرال واقعاًموجود، چونان «نعمتی الهی» است. بارانِ فرصتها میبارد و این، نعمتی الهی [ناشی از سازوکارِ سرمایهدارانه] است و باید شکرگذار آن بود، حال دیگر کاری نداریم کجا میبارد، چقدر میبارد، چگونه میبارد، اصلاً میبارد یا نمیبارد، آیا واقعاً باران میبارد یا سنگ میبارد، آیا برای یکی نیمقطره میبارد و برای کسی دیگر یک بشکه و مانندِ آن. او میگوید «در سرمایهداری آزادی فرصتها هست و نمونهاش بیل گیتس که فقیر بود و پولدار شد» و دیگر کاری با بقیهی مسائل ندارد: مضحکهای عالی.
4. یک لیبرالِ واقعاًموجود، قدرتِ نظریِ سهمگینی در «خلطِ مبحث»، «سادهانگاریِ روششناختی و تفسیری» و «ژاژخایی» دربارهی مارکسیسم دارد. این ویژگی در همهی گونههای یک لیبرالِ واقعاًموجود، مذهبی و نامذهبی، متفکر و نامتفکر مشترک است. بخشِ بزرگی از انرژی مارکسیستها صرفِ تصحیحِ بدفهمیها، سادهانگاریها و ژاژخاییِ آنها شده است.
5. یک لیبرالِ واقعاًموجود، میلی هراسآور به «پدیدههای صرف» دارد. از آنجایی که هر لحظه جهانِ ما بیشازپیش در جهانِ سرمایهداری ادغام و در رسانههای آن پدیدار میشود، این میلِ لیبرالی کاملاً توجیه دارد. بررسی و تأییدِ آنچه پدیدار میشود، تأیید ضمنیِ خودِ سرمایهداری است. «بررسیِ ساختارهایِ پایدار و فرارفتن از علمِ برآمده از درکِ پدیدههایِ صرف» همانقدر خشم و سردرگمی یک لیبرال را بر میانگیزد که سخنگفتن از ماتریالیسمِ تاریخی.
6. یک لیبرالِ واقعاًموجود ممکن است به توانِ نظریِ خود، قدرتِ استدلال و حقانیتِ ایدئولوژیک خود ببالد و بر پایهی آن خود را متمایز کند اما همواره، در تحلیل نهایی، به «شگفتیها و پیروزیها»ی سرمایهداریِ واقعاًموجود ارجاع میدهد و خود را با سادهلوحان هممسلکاش یکی میکند. او دست ِ آخر راهی جز پناهبردن به دامانِ جهانِ واقعاًموجودِ سرمایهداری ندارد.
7. باید همواره به دستهای یک لیبرال واقعاًموجود نگاه کرد نه به دهاناش.
8. «روسپیِ جوان ـ راهبهی پیر»: یک لیبرال واقعاًموجود با پیشینهی چپ، بیکموکاست یک چپِ سابقِ بد با نگرشِ راست بوده است. یکی از ویژگیهایِ مشخص و آشکارِ یک لیبرالِ واقعاًموجودِ سابقاً چپ، «کینهتوزی کورکورانه»ی او نسبت به هر چیزی است که ممکن است بهشکلی ربطی به چپ پیدا کند. این گونه را میتوان با این ویژگیها شناخت: 1. زور میزند جابهجا با بهجاگذاشتنِ نشانههایی، گذشتهی چپِ خود را ـ به رغمِ انکارِ تاموتمامِ آن ـ به رخ بکشد؛ 2. اولین کتابی که معرفی میکند ـ بسته به مقدار شعوری که برای طرف مقابل قائل است ـ یا «مزرعهی حیوانات» است، یا «روانشناسی تودهها» یا «جریانهای اساسیِ مارکسیسم»؛ 3. لقلقهی زباناش «توتالیتاریسم» است گویا که هیچ نظام، شکلِ حکومت یا ایدئولوژیِ دیگری جز آن در جهان نبوده و نیست: یا توتالیتاریسم یا لیبرالیسم؛ 4. کلیدواژهی خوابها، نوشتهها، دردِ دلها، دلنوشتهها و پندواندرزهایش «استالین» و «شوروی» است. او بهشکلِ بیمارگونی در این وضع، مصداقِ گزارهی یک میشود؛ 5. تهوعآورترین وضع را هنگامی پیدا میکند که از مارکسیسم، کمونیسم و چپ حرف میزند. دقیقاً از حالتِ تهوعی که در مغز ایجاد میشود، میتوان آنها را شناسایی کرد.
9. یک لیبرال واقعاًموجود تا زمانی روادار و معقول است و تا جایی میتوان او را قابل تحمل دانست که در تضاد با وضعِ واقعیاش یا باورهای مذهبیِ قبلیاش، دچار زبانپریشی و سپس روانپریشی نشده باشد.
10. یک لیبرالِ واقعاًموجود، تا آنجایی برای دیگران به «حقوقِ اولیه و تخطیناپذیرِ انسانها» مانندِ آزادیِ بیان، آزادیِ اجتماعات و مانندِ آن باور دارد که آن دیگران 1. کمونیست یا مارکسیست نباشند 2. واقعاً بتوان آنها را انسان به حساب آورد 3. در چارچوبِ «قانون» قرار بگیرند.
11. برای یک لیبرالِ واقعاًموجود از آنجایی که جامعه [البته اگر چنین مفهومی را بپذیرد] چیزی جز گردآمدهای از شهروندان و دولت نیست پس نه طبقهای وجود دارد، نه ستیزهای که ناشی از وضعِ متفاوتِ طبقاتی باشد. صرفاً «ناهمخوانی منافع» وجود دارد که آن هم از طریقِ «چانهزنیِ مسالمتآمیز» یا «دستِ پنهانِ بازار» حل میشود. سیاست چیزی جز همین لابیگری و چانهزنی مسالمتآمیز با دولت یا دیگر شهروندان نیست. آنچه حدواندازهی این چانهزنی را برای گروههای مختلف شهروندان مشخص میکند قانون و حقوق است که خودِ اینها پیشفرضهای اساسیِ لیبرالی و البته فرضی بنیادی را در خود تجلی داده اند: مالکیت.
12. آینده در وضعِ کنونیِ ایران، تماماً از آنِ لیبرالهای واقعاًموجود از هر نوع است. میشود بهسادگی نشان داد که همهی نیروهای فعال [حاکم] در فضای سیاسیِ کشور ـ از لیبرالهای خداناباور تا حزباللهیهای دوآتشه، از اصلاحطلبهای رنگارنگ تا اصولگرایان یقهدران ـ دارند روندِ ادغام در وضعی میانی را از سر میگذرانند. شگفتیِ ناشی از شنیدنِ حرفهای تند لیبرالی از دهانِ حزباللهیها و حرفهای فاشیستی از لیبرالهای حقوقبشری تنها ناشی از آشفتگیِ اولیه است.
13. لیبرالیشدنِ جاری در ساحتهای مختلفِ زندگیِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران، به شکلِ ظریفی در شکلهای متنوعی از «حادفردیت» نمود یافته و در جایجایِ حیاتِ ذهنی و اجتماعی رسوخ کرده است.