دادگاه دژخیم حمید نوری از دید امید بهرنگ و محفل م ل م ۱


امید بهرنگ به تازگی فیلش یاد هندوستان کرده است و با قلم فرسایی بیهوده ای تلاش میکند چرایی اعدام زندانیان سیاسی دهه شصت و به ویژه اعدامهای نسل کشانه تابستان شصت و هفت را کند و کاو کنند. بقول خود ایشان “از این زاویه در ارتباط با امر دادخواهی می‌توان گفت که«چگونگی مهم است اما چرایی مهم‌تر است!» (تاکید از ما است). 

ما با امید بهرنگ در اینکه چرایی اعدامهای تابستان شصت و هفت مهم‌تر است موافقیم منتها باید با تکیه بر ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی به عمیقترین لایه آن واقعه خونبار رفت و از میان دشت خاوران خونین علت و چرایی آن اعدامها را زیر ذره بین گذاشت و حقیقت را از ان بیرون کشید و کشف کرد. پی بردن به و کشف حقیقت نیاز است با رویکرد علمی مبتنی بر اسناد و شواهد باشد. شهادت و روایت و نوشته ها در مورد شکنجه های قرون وسطایی دژخیمان جمهوری اسلامی از سوی جان بدر برده گان آن اعدامها یکی از اسناد اساسی آن برای رسیدن به سنتز کردن از آن است. بر خلاف ادعای امید بهرنگ و محفلش ما معتقدیم که نباید صرفا منتظر شد که اسناد آن جنایت تاریخی هولناک بعد از سرنگونی نظام جمهوری اسلامی از صندوق های مهر و موم شده اش بیرون بیاید و به دست مردم فرودست و تحت ستمی  که خواهان  دادخواهی هستند بیفتد تا گویا برای ما چرایی چنان اتفاقی روشن شود! حرفها نه تنها در مورد اعمال شکنجه های طاقت فرسایی که از طرف شکنجه گران بر آنها تحمیل شد و همچنین در مورد چرایی این اعدامها از طرف بسیاری از عزیران جان به در برده گان آن اعدامها به مدت سه دهه گفته شده است و سندیت یافته است. امید بهرنگ تلاش نابخردانه و بیهوده ای میکنند که آن اسناد را به چالش بکشد و سندیت بخشیدن در کشف چرایی اعدامها نه صرفا توسط خمینی بلکه توسط کلیت نظام جمهوری اسلامی با تایید مشارکت کلیه جناحهاو گروهبندهایش سران این نظام جانی و فریبکار از سوی آن رفقا را  بی اعتبار نمایند. ما بر خلاف امید بهرنگ معتقدیم که خمینی آنچنان مرتجع آگاهی نبود بلکه این ما یعنی جنبش کمونیستی ایران و به ویژه کلیه رفقای متشکل در اتحادیه کمونیستهای ایران بودند که بدون چالشگری و نگاه انتقادی به خط سیاسی غالب با ندانم کاری و انحرافات راست روانه از درک شرایط عینی بعد از وقوع انقلاب به خاطر اعتقاد به تئوری سه جهان توسط رهبر تئوریکش سیامک زعیم عاجز ماندند! خمینی مرتجع آگاهی به منافع طبقاتیش نبود بلکه باید پذیرفت که این ما پیشروان بودیم که نتوانستیم با رویکرد علمی از شرایط مشخص تحلیل مشخص صحیحی بنماییم! و اگر بخواهیم و ضروری است که با این توجیهات امید بهرنگ و دیگر رهبران آن محفل مرزبندی علمی و صحیحی کنیم ابتدابه جا است که حرکت و راهکارهای راستروانه خود را زیر ذره بین بگذاریم و گناه را به گردن ابله بنیادگرایی چون خمینی که مانند اسلافش محمد و علی چیزی جز بلند کردن شمشیر برای پاره کردن شکم کفار و منافقین و کمونیستهای بی دین نمیدانست، نیندازیم. و این مهم است زیرا امید بهرنگ دارد همان اشتباهات گذشته را نه تنها توجیه میکند بلکه آنرا تئورریزه و بازتولید میکند! به دیده ما دشمن طبقاتی قوی بود و ما ضعیف! اما ضعیفتر از پایگاه محدود یکصد نفره و یا دو صد نفره دامنه توده ای مان ضعف خط سیاسی راستروانه سه چهانی غالب بر ما بود! به همین دلیل  باید فراتر از مهمل گویی های این محفل مجازی و رهبرانش رفت و از آنها گسست قطعی کرد و به این سنتز نوین رسید که دادگاه مردمی به رهبری پرولتاریای کمونیست (حزب پیشتاز کمونیست انقلابی ایران که وجود ندارد و باید طی فرایندی با رویکرد علمی تاسیس و بنا شود) همانند دادگاه بورژوازی و دادخواهی با رویکرد حقوق بشری و شرکت “پروفسور” پیام اخوان به عنوان وکیل در ایران تریبونال برای حصول و دست یابی به “عدالت انتقالی” نیست! “عدالت انتقالی” مورد نظر طبقه بورژوازی و پروفسورهای حقوق و وکلایش برای جلوگیری از انقلاب و رسیدن به عدالت واقعی(در کلیه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) از سوی داغ لعنت خوردگان بی صدا است و نه چیز کمتر از آن! در مقابل عدالت انتقالی بورژوازی، عدالت به رهبری پرولتاریای کمونیست متشکل در حزب کمونیست واقعی و نه مجازی و غیرواقعی که رهبری انقلاب را به دست خواهد گرفت یک انقلاب تمام عیار و واقعی کمونیستی برای درب و داغان کردن کلیه اجزاء ماشین دولتی نظام سرمایه داری در راه کسب عدالت واقعی(در کلیه زمینه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی) است. انقلابی که جامعه سوسیالیستی نوینی را تاسیس میکند و همانطور که مارکس تببین نمود “این سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب است، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا لازمه نقطه گذار برای محو کلیه تمایزات طبقاتی، کلیه روابط تولیدی که مبنای تمایزات طبقاتی است، کلیه مناسبات اجتماعی که منطبق بر آن روابط تولیدی است، و دگرگون کردن کلیه ایده هایی که منطبق بر آن روابط اجتماعی است.” تاسیس این جامعه سوسیالیستی مرحله ای پیچیده و طولانی برای محو آن  ۴کلیت مورد نظر مارکس برای رسیدن به هدف نهایی کمونیسم است. برای همین ما بر خلاف امید بهرنگ و محفلش که خود را حزب م ل م ایران می نامد و از ایران تریبونال استقبال آتشین کرد و در آن شرکت فعالانه داشت با ایران تریبونال زاویه و مرزبندی رادیکال داشته ایم و همچنان داریم و آنرا تلاشی برای “عدالت انتقالی” همچنانکه در آفریقای جنوبی رخ داد که فرجام نهایی اش به قدرت رساندن طبقه نوکیسه ستمگران و استثمارگران سرکوبگر و بازتولید زندان و شکنجه بود، می دانیم.    

از همان ابتدای خواندن نوشته برای خواننده ظاهراً روشن میشود که جناب بهرنگ برای بررسی مسئله دادخواهی بر متن دادگاه دژخیم پلیدی به نام حمید نوری آنرا “به یاد بیژن بازرگان (۱) و هزاران هزار جان‌باخته دهه شصت” تقدیم داشته و عنوان زده است! این اصلا تصادفی نیست! زیرا سوال اساسی که بر این مبنا باید پرسیده شود این است که، چرا جناب بهرنگ تلاش برجسته احساساتی میکند که یاد بیژن بازرگان حتما در این نوشته اش در سطر اول و در ابتدای پرداختن به این دادگاه باشد؟ گذشته از اینکه جناب بهرنگ البته برای خالی نبودن عریضه در دنباله عنوانش به “هزاران هزار جان‌باخته دهه شصت” نیز اشاره میکند! اما همین نشان میدهد که این یک تعارف خشک و خالی، ظاهری و بقول معروف شاه عبدالعظیمی است! زیرا نوشته اش در خصوص اعدام هزاران هزار نفر از زندانیان سیاسی در تابستان شصت و هفت است و نه دهه شصت! دم خروس! بنابراین دقیقاً در پس فکر امید بهرنگ در انتخاب نام بیژن بازرگان چیست؟ مقصود و هدف سیاسی(حقیقت طبقاتی اش) چیست و با چه نیتی آن عنوان را انتخاب کرده است؟ بقول معروف، ایشان چرا گریزی هم به کربلا (یاد بیژن بازرگان) زده است!

 نخست آنکه در اولین جمله بخش اول امید بهرنگ تلاش میکند که واقعه دستگیری حمید نوری را چونان که ادعا شده است و او نیز همین روایت را قبول می نمایند که به ابتکار چند تن صورت گرفته است و می نویسد “حمید نوری به ابتکار و با همکاری چند تن از زندانیان سیاسی دهه شصت توسط پلیس سوئد بازداشت شد. به گفته ایرج مصداقی پس از برنامه‌ریزی اولیه و تماس با وکلا، دولت سوئد و کمی بعد دولت انگلیس در جریان این ماجرا قرار داشته‌اند”(تاکید از ما است). به دیده ما این کل ماجرا نیست و بدون گرادهای داده شده و دستهای پشت پرده یک بخش و جناحی(جناح اصلاح طلب حکومتی که معتقد است برتری میدان یا همان نیروی قدس سپاه پاسداران و فرمانده میدان یعنی جلادی به نام سرلشکر قاسم سیلمانی بر نیرو ی دیپلماسی در زمانیکه برجام برای اولین بار در ساز و برگ امپریالیستها به رهبری امپریالیسم آمریکا با جمهوری اسلامی برای رسیدن به یک توافق هسته ای بر متن محدود متوقف کردنش برای ساختن بمب اتم قرار گرفت، بود!) از چنین حکومت نیرنگ و فریب و جهل و جمهوری اسلامی که تضادش برای ادامه عمر شرم آور و ننگین نظامشان با جناج دیگر بسیار واقعی است و به نقطع بی بازگشت عطفی رسیده است در کار لو دادن و به تله انداختن حمید نوری این کار میسر نبوده است. 

دو دیگر آنکه افزون بر نکات فوق، بهرنگ که همواره تلاش مفتضاحانه ای می کند که خود را مستقل نشان دهد. اما او هرگز مستقل نبوده و نیست! از لابلای کلیه سطور نوشته هایش و همچنین همین نوشته اش جهت گیریش با رهبری و خط سیاسی به اصطلاح حزب کمونیست ایران (م ل م) چیز پنهانی نیست و او با تلاش موذیانه ای که میکند نمی تواند منکر آن شود! بیژن بازرگان از فعالین اتحادیه کمونیستهای ایران بود که در تابستان شصت و هقت پس از بردنش در مقابل “هیئت مرگ” استوارانه نه گفتنش اعدام شد. لادن بازرگان خواهر بیژن همواره اتحادیه کمونیستهای ایران را به خاطر پیشبرد مبارزه مسلحانه اش در آمل مسبب کشتن برادش می داند، و بیخود نیست که جناب بهرنگ می خواهد از لادن بازرگان دلجویی کند و به همین خاطر بیش همه در عنوان و تیتر نوشته اش که در مورد حمید نوری این جلاد ماشین دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی است در ابتدا یاد بیژن بازرگان را برجسته میکند! این پروژه دلجویی و طلب بخشش رهبران یک حزب مجازی غیرواقعی که جناب بهرنگ با آن مرتبط است نقطه پایانی ندارد و به عناوین مختلف از این رویکرد احساساتی و ظاهرسازی خرده بورژوازی در دلجویی کردن و طلب بخشش کردن از لادن بازرگان اشاره میشود. حال در مورد “ایران تربیونال” بخواهند بنویسند و یا در مورد دادگاه دژخیمی به نام حمید نوری. این همان حقیقت سیاسی و طبقاتی است که به پروژه ایشان و رهبران آن حزب تبدیل کشته است. برای همین کشف حقیتشان در قفس ماتریالیسم مکانیکی محصور و محدود گشته، به دلجویی تقلیل داده میشود و علیرغم پرگویی نمی توانند به کشف حقیقت با روش و رویکرد علمی علم کمونیسم کمک کنند!


سه دیگر آنکه جناب بهرنگ که پروژه رهبری حزب اش را به پیش میبرد در این نوشته چیز نوینی حتی با وام گرفتن از نام رفیق باب آواکیان(معمار سنتز نوین کمونیسم) نمیگوید بلکه تکرار مکررات همان خط سیاسی یک بام و دو هوایی است که حزبش از سه دهه گذشته تاکنون پیشه کرده است! او و بقیه شان نمی توانند با رویکرد علمی و بر مبنای ماتریالیسم دیالکتیک پویا به عمیقترین لایه تضاد برای کشف حقیقت در باره چرایی اعدامهای تابستان شصت و هفت برود و بقول خودش که در بخش دوم و ادامه این نوشته تاکید کرده است برای کشف حقیقت باید به لایه های چندگانه این پدیده رفت!(نقل به معنی از ایشان). یعنی او با روش و رویکرد علمی ماتریالیسم دیالکتیک برای کشف تضاد اصلی در مورد چرایی قتل عام زندانیان سیاسی تابستان شصت و هفت به عمیقترین لایه این پدیده نمی رود بلکه صرفا بقول خودش می خواهد به لایه های مختلف در این زمینه را بررسی کند! و برای همین علیرغم پرگویی و پرنویسی رایج ایشان نتوانسته است خواننده را به کشف حقیقت سیاسی خویش آشنا کند!

زمانیکه حقیقت سیاسی(حقیقت طبقاتی) مد نظر جناب بهرنگ و بقیه رهبران خارجه نشین آن حزب قرار گیرد، نتیجه اش ترار مکررات سه دهه گذشته صرفا با انشاء جدید در مورد چرایی کشتار زندانیان سیاسی تابستان شصت و هفت است.



همانگونه که در بخش اول نقدمان به تلاش مضحک جناب بهرنگ با اتکا به رویکرد ضد علمی حقیقت سیاسی(حقیقت طبقاتی) اشاره کردیم: جناب “بهرنگ که همواره تلاش مفتضحانه ای می کند که خود را مستقل نشان دهد. اما او هرگز مستقل نبوده و نیست! از لابلای کلیه سطور نوشته هایش و همچنین همین نوشته اش جهت گیریش با رهبری و خط سیاسی به اصطلاح حزب کمونیست ایران (م ل م) چیز پنهانی نیست و او با تلاش موذیانه ای که میکند نمی تواند منکر آن شود! بیژن بازرگان از فعالین انقلابی اتحادیه کمونیستهای ایران بود (که در موارد اساسی در پاسخگویی و ارائه راهکار به راستروی و مشی رویزونیسم- همچون در دفاع از گرفتن سفارت آمریکا که آنرا حرکتی از طرف خمینی و دانشجویان طرفدارش ضد امپریالیسم خواند و یا در در جنگ ایران و عراق که دفاع از جمهوری اسلامی را در دفاع از میهن مرتبط ساخت و به جبهه جنگ برای دفاع از میهن ولی در واقع دفاع از رژیم بنیادگرای اسلامی خمینی و یارانش شرکت کرد- روی آورد.) که در تابستان شصت و هقت پس از بردنش در مقابل “هیئت مرگ” استوارانه با نه گفتنش اعدام شد. لادن بازرگان خواهر بیژن همواره اتحادیه کمونیستهای ایران را به خاطر پیشبرد مبارزه مسلحانه اش در آمل مسبب کشتن برادرش بیژن می داند، و بیخود نیست که جناب بهرنگ می خواهد از لادن بازرگان دلجویی و طلب بخشش کند و به همین خاطر بیش همه در عنوان نوشته اش که در مورد حمید نوری این جلاد ماشین دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی است در ابتدا یاد بیژن بازرگان را برجسته میکند! این پروژه دلجویی و طلب بخشش رهبران خارجه نشین حزبی که جناب بهرنگ با آن مرتبط است نقطه پایانی ندارد و به عناوین مختلف از این رویکرد احساساتی و ظاهرسازی خرده بورژوازی در دلجویی و طلب بخشش کردن از لادن بازرگان اشاره میشود. حال در مورد “ایران تربیونال” بخواهند بنویسند و یا در مورد دادگاه دژخیمی به نام حمید نوری. این همان حقیقت سیاسی و طبقاتی است که به پروژه ایشان و رهبران آن حزب تبدیل کشته است. برای همین کشف حقیتشان در قفس ماتریالیسم مکانیکی محدود گشته و علیرغم پرگویی نمی توانند به کشف حقیقت با روش و رویکرد علمی علم کمونیسم کمک کنند. لادن بازرگان با رویکرد کینه توزانه علیه کمونیسم حقوق بشریش که رویکرد طرفداران حقوق بشر است جای ستمکش و ستمگر، مظلوم و ظالم را تغییر می دهد و به این ترتیب خانم بازرگان برای کارزار و پروژه امنیتی ۴۰ ساله نظام جمهوری اسلامی علیه قیامگران انقلابی کمونیست آمل خوراک تبلیغاتی ضد انقلابی درست میکند و آشپز پخت و پز یک غذای ضد انقلابی و ضد کمونیستی میشود!(۱) در واقع به یک معنای واقعی چیزی که در این محفل به رویزیونیسم پا میدهد از جمله در کنار دیگر مشکلات عدیده ای این محفل همین صادق نبودن رهبری این حزب و انکار هویت تشکیلاتی افراد مرتبط با آن (امید بهرنگ) است!( حالا همین جریان دولا دولا شتر سواری کنان و ابتدا در پچ پچ های پنهایی از طریق ارتباطات تلفن دستی و سپس در اعلامیه علنی موضگیری میکند که این ارتباط دادنها کار وزارت اطلاعات است و یا آب به آسیاب دشمن میریزد! جل الخالق…! بقولی میسو حسین را کشتند واقعا جنایت کردند! اینها حقیقت را برنمی تابند و تازه میخواهند حقیقت و چرایی اعدامهای دهه شصت و به ویژه تابستان شصت و هفت را از درون  دادگاه حمید نوری کشف کنند). با این فرار رو به جلو این محفل و حواریونش در ممانعت از پاسخ گویی و مسئولیت پذیری درست مانند رویکردی است که علی خامنه ای دارد، همه کاره ولی در زمان پاسخ گویی هیچ کاره! پرت و پلا نویسی بهرنگ در این نوشته های متضادش روشن میشود که مینویسد خمینی یک مرتجع اگاه بود و اگاهانه با کشتار نسلی میخواست آینده و آلترناتیو سرنگونی خودش را نابود کند؛ بعد میخواهد از لادن بازرگان با نام آوردن و تیتر زدن بردارش بیژن، که مبارزه مسلحانه کلیه گروهایی که در دهه شصت به آن مبادرت کردند را مسبب اعدام ها و از جمله برادرش بیژن میداند دلجویی کند! همان خانم لادن بازرگانی که  طبق نوشته های مستند شده شان مدعی است ما به تنهایی نمیتوانیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم و باید با کمک امپریالیست ها و به ویژه با اتکا به جناح فاشیست هیئت حاکمه امپریالیسم آمریکا یعنی جمهوریخواهان و مسیحیان فاشیست به رهبری دونالد ترامپ این ناممکن را ممکن  سازیم؛ سوال اساسی این است که آیا امپریالیست ها دولت مستقلی که خواهان براندازی سلطه امپریالیستی است را قبول میکنند؟ زهی خیال باطل! همین جهت گیری های کج دار و مریض است که درب را به روی رویزیونیسم میگشاید و با اتکا به ماتریالیسم تاریخی در “عدالت انتقالی” که در آفریقای جنوبی رخ داد حتی اگر تمام قدرت را هم امپریالیست های کمکی دو دستی به محفل م ل م تقدیم کنند و بگویند ما آاماده هستیم که شما ما امپریالیست های یاغی و یانکی و فاشیست خونریز را سرنگون کنید، این مادمازلها (خانمها) و مسیوها(آقایان) مدعی میشوند الان وقتش نیست و ما قدرتش را نداریم که آنها را سرنگون کنیم و همچنان از طریق پا دادن به امثال خانم لادن بازرگانها باید برویم به آغوش امپریالیستها ! اگر امروز که آن محفل در قدرت نیست و فشار امپریالیستی بسیار بسیار کمتر از آن زمانی است که این حزب در قدرت است و موضعش این است وای به آن روزی که در قدرت باشد و برای حفظ و نجات میهن سوسیالیستی مورد نظرش چه خواهد کرد! 

جناب بهرنگ که تلاش سطحی و بقول خودشان برای رفتن به لایه های مختلف کشف حقیقت تنبلی فکریش از بابت اتکایش به ماتریالیسم مکانیکی را برای کمونیستهای انقلابی ایران عیان میسازد، باز در مورد کندوکاو راهکار همگونی و همگرایی خانم لادن بازرگان با جناح فاشیست امپریالیسم آمریکا (یعنی جمهوریخواهان و مسیحیان فاشیست به رهبری دونالد ترامپ) و اتکا به این امپریالیسم هاری که دشمن شماره یک ستمکشان و استثمارشوندگان سراسر جهان برای رژیم چنج در ایران است، سکوت معنی دار و تایید آمیزی میکند!  براستی آیا این تصادفی است؟ به نظر ما خیر این اصلا تصادفی نیست!


در بخش دوم نوشته جناب بهرنگ در باره دادگاه جلاد حمید نوری اینبار در عنوان انتخابیش “به یاد عبدالعظیم صبوری  و هزاران هزار جان‌باخته دهه شصت”(۲) تقدیم و اشاره میکند. 

درضمیمه  همان نوشته جناب بهرنگ نوشته شده است:

“عبدالعظیم (نورالدین) صبوری پس ازکشیدن ۴ سال حبس آزاد نشد. او یک سال پس از خاتمه محکومیتش و با شروع انقلاب ۵۷ از زندان شاه آزاد شد. در سال ۵۸ به صفوف «چریک‌های فدایی خلق ایران» پیوست و به‌عنوان یک عضو نقش فعالی در پیشبرد سیاست‌های این تشکیلات برعهده گرفت. در سال ۶۰ زمانی که این تشکیلات به دو بخش تقسیم شد. وی جانب رفقا عبدالرحیم صبوری و محمد حرمتی پور را گرفت که خواهان شروع مبارزه مسلحانه در جنگل‌های شمال بودند. عبدالعظیم (با نام مستعار «حمید» یا «مسعود») به مدت چهارده ماه در صفوف (چریک‌های فدایی خلق ایران – ارتش رهائی‌بخش خلق‌های ایران «آرخا») در جنگل‌های شمال رزمید. او همواره آماده شرکت در هر عملیاتی بود و از روبرو شدن با سختی‌ها، مشکلات و خطرات هیچ واهمه‌ای نداشت. وی در چند عملیات نظامی علیه پایگاه‌های رژیم شرکت جست. در دوره‌ای نیز در گروه پزشکی جنگل مسئولیت‌هایش را به‌پیش برد.” 

براستی در پس فکر جناب بهرنگ چه می گذشت که بخش دوم نوشته اش را به  عبدالعظیم (نورالدین) صبوری تقدیم داشت!؟ برای پاسخ به این سوال باید کمی به عقب رفت و به یکی نوشته های بهرنگ تحت عنوان پس از چهل سال: یک گسست؛ یک شکست! به مناسبت انتشار کتاب «اسناد تاریخی قیام آمل»  نگاهی به اسناد مبارزات خطی در جمع‌بندی از مبارزه مسلحانه سربداران(۳) رجوع نمود.  

در آن نوشته ایشان به تفسیر واقعه قیام آمل می پردازند و با یک رویکرد سطحی و غیر علمی می خواهد بگوید اتحادیه کمونیستهای ایران و رهبر تئوریکش سیامک زعیم تنها جریان و فردی بود( تاکید میشود می گوید یگانه سازمان کمونیستی به رهبری سیامک زعیم رود!) که در آن برهه تاریخی توانست شرایط عینی را درک کند و در مقابل حکومت جمهوری اسلامی و رهبرش خمینی با قیام سربداران راهکار ارائه دهد.   

یک نکته ضروری را باید متذکر شد که درواقع نظر آن محفل حراف و بیعمل که ادعای حزب م ل م را دارد همان است که بهرنگ در مورد علل شکست قیام آمل نوشته ولی از ترس و نداشتن جسارت و نداشتن اطمینان به خودشان درمقدمه که نوشته اند گفته اند این نظر شخصی امید بهرنگ است!!!! که راه را برای آینده زمانیکه انتقادات صحیحی به نظرات بهرنگ شد باز بگذارند و در هوا ملق بزنند. 

اما مهمتر اینکه این همه تبلیغ یکجانیه و دگماتیک در مورد اینکه سیامک زعیم تنها رهبر انقلابی کمونیست بود که خطر آن زمان را درک کرد و پاسخی در خور به شرایط کودتای خمینی -حزب جمهوری اسلامی برای یکدست کردن حکومتشان داد، نیز ناصحیح است! زیرا رفیق فدايي شهيد رفيق محمد حرمتي پور و تعدادي ديگر منجمله فدايي شهيد رفيق رحيم صبوري که نظرات اشرف دهقان را راستروانه در برخورد به شرایط عینی آن زمان (کودتای خمینی -حزب جمهوری اسلامی) تحلیل کردند و راهی جنگل های مازندارن در سال در سال ۱۳۶۰ شدند و با نام «چریکهای فدایی خلق ایران _ارتش رهایی بخش خلق های ایران (آرخا)»  به فعالیت ادامه دادند، نیز بجز سربداران از جمله کمونیستهایی بودند که پاسخ درخور و انقلابی به رخدادی که ایران را به ورطه نابودی و فروپاشی سوق داد، دادند. رفیق حرمتی پور و یارانش جسورانه و با از خودگذشتگی اقدام به ایجاد یک جبهه پارتیزانی با نام ارتش رهایی بخش خلق های ایران(آرخا) در شمال ایران کردند و چند عملیات علیه مرکز رادیو تلویزیون و مراکز سپاه و بسیج انجام دادند ولی متاسفانه در فروردین سال ۱۳۶۱ مورد هجوم پرتعداد پاسداران و بسیجیهای مزدور خمینی  در منطقه «خی پوست» در مازندران قرار گرفتند که منجر به شهادت رفیق محمد حرمتی پور و تعداد دیگری از رفقا شد. پیکر این رفقا در «مجاور محله» قائم شهر به خاک سپرده  شد.  جالب این است که سربداران از وجود این رفقا باخبر بودند و متاسفانه کلیه کوشش ها برای تماس و وحدت با آنها بی نتیجه ماند!!!

در عین حال باید در نظر داشت که آنچه بهرنگ در “تحلیلش” میگوید که گویا “سازمان انقلابیون کمونیست م-ل”  که هسته اولیه اتحادیه کمونیستهای ایران بود و تحت تاثیر “برداشتهای لین پیائو” از جنگ خلق بود ناصحیح، دروغ و مشاطه گری سیاسی است. زیرا کلیه ۵ کتاب مائو توسط خود چین سوسیالیستی به زبان فارسی در آن زمان ترجمه شده بود و در اختیار همه کمونیستها ایران بود و درک ما و کمونیستهای طرفدار مارکسیست-لنینیست و اندشه مائو از آن کتابهای که شامل مقاله ها و تحیلی های مائو در مورد انقلاب کمونیستی چین بود “درک لین پیائویی” نبود بلکه با خواندن آن کتابها می دانستیم مائو دقیقا چه می گوید. اساسا مقدمه ای بر ان کتابها از طرف لین پیائو نوشته نشده بود که بتواند ما را به برداشتهای خاصی که لین پیائو می خواست مارا آلوده کند وجود نداشت. رفقای خواننده این متن می توانند به کلیه مقالها و تلیلهای مائو روجوع کنند تا بیهودگی و دروغپردازی نظرات هدفمند بهرنگ و حزبش برایشان اثبات شود. هرچند درک ما و اتحادیه کمونیستها از تحلیلهای رفیق مائو در مورد انقلاب چین بطور نسبی درست بود اما به خاطر اینکه در پراتیک جامعه ایران عمل نمی کردیم و در خارج کشور بودیم، همه جانبه و علمی نبود.  زیرا بقول مائو پراتیک تنها معیار راستی آزمایی تئوری است. و ما در نبودمان در دل مبارزه طبقاتی در داخل ایران نمی توانستیم با رویکرد علمی که راستی آزمایی آنچه تئوری راهنمایمان بود در بوته آزمایش به کمبودهای برداشت خویش پی ببریم! بنابراین ادعایی که بهرنگ به عنوان سخنگوی آن محفل در مورد درک و برداشت لین پیائویی ما(اتحادیه کمونیستهای ایران آن زمان) میکند اساسا ناصحیح و دروغ محض است و نوشته های لین پیائو اساسا از طرف چین سوسیالیستی منتشر نمیشد که ما تحت تاثیر نظراتش قرار گرفته باشیم!!! آنچه منتشر شده بود و ما می خواندیم  ۵ کتابی بود که همه آثار و مقاله های مائو تسه دون بود که از طرف انتشارات چین سوسیالیستی به رهبری مائو منتشر شده بود. اینکه آن محفل و بهرنگ چنین ادعای کذبی میکنند درواقع می خواهند سیامک زعیم را به عنوان طرفدار تئوری ارتجاعی سه جهان که توسط همراهان خط سرمایه داری لین پیائو که بعدا در چین و حزب کمونیست توسط چوئن لای و دنگ سیائو پینگ تئوریزه شد و سربلند کرد را منزه از آن جلوه دهند. برای همین از روی دوران دنگ سیائو پینگ که در انقلاب فرهنگی کلیه مقامات حزبی از او گرفته شد و خلع مقام حزبی شد، پرش می کنند و  جوانان بی تجربه ای شیفته مائوئیسم و سنتز نوین را که با تاریخ مبارزه ۲ خط در حزب کمونیست چین آشنایی ندارند به دوران لین پیائو ارجاع میدهند. و این کارشان همانطور که قبلا گفتیم هدفمند است تا مجبور نباشند اسمی از تئوری ارتجاعی سه جهان و ارتباط سیامک زعیم و  طرفداری او از آن تئوری بیاورند. رفتن این محفل و بهرنگ به آنجا مجبورشان میکند که در مورد اینکه سیامک زعیم به تئوری ارتجاعی  سه جهان معتقد بود را برای جوانان جسور و چالشگری که سنتز نوین را قبول کرده اند، صحبت کنند! برای همین آگاهانه و هدفمند تصمیم گرفته اند از دوران دنگ سیائو پین(و همچنین چوئن لای که وزیر امور خارجه چین سیوسیالیستی در زمان مائو بود اما خط سانتریستی و رویزونیسمی و کاربرد تئوری سه جهان در سیاست چین را نمایندگی و عملی میکرد).

برای همین دیدیم که در زمان مائو چوئن لای سران ارتجاعی کشورهای عقب نگه داشته همچون محمد رضا شاه پهلوی را به چین دعوت کرد!!!) بگذرند و پرش کنند و همه را به دوران لین پیائو ارجاع دهند. اینها از گفتن حقیقت وحشت دارند و فکر میکنند با گفتن حقیقت و گسست قطعی از تئوری سه جهان و ارتباط سیامک زعیم با آن تئوری که این به تنهایی میتواند به سربداران و مائوئیسمی که اینها ادعای طرفداریش را دارند( فراموش نکنیم که اسم این محفل “حزب کمونیست ایران مارکسیست-لنینست-مائوئیست” است) ضربه زند! این نشان می دهد که خود امید بهرنگ و سران آن محفل هنوز آغشته به تئوری ارتجاعی سه جهان هستند و از آن گسست قطعی نکرده اند و در زمانی که تندپیچ تاریخی مبارزه طبقاتی سربلند میکند و به نقطه عطف میرسد خطر راستروی و تحلیلهای رویزویونیستی در اینها همچنان باقی است! 

ضروری است که به جناب بهرنگ و سران آن محفل م ل م یادآوری شود که فعالین کنفدراسیون دانشجویان ایرانی برای احیای کنفدرسیونی که در سال ۷۴-۷۵ میلادی شقه شقه شده بود و در آن انشعاب غیرضروری شد منتسب و تحت رهبری اتحادیه کمونیستهای ایران در آمریکا و کشورهای اروپایی بودند و رهبران در پاسخ به سوال به حق ما که چرا چین با رژیم دیکتاتور پهلوی روابط برقرار کرده است و محمد رضا شاه دیکتاتور را مستقل از امپریالیستها تحلیل میکند(!؟) به ما در پنهان و در گوشی می گفتند که این طبق اصل دیپلماتیک و خارجی یک کشور سوسیالیستی است و اشکالی در این کار و رویکرد وزارت خارجه چین سوسیالیستی وجود ندارد! چنین پاسخی یک کمبود جدی با رویکرد غیرعلمی سازشکارانه و کرنش در مقابل تئوری سه جهان بود که بعدها بسیاری از رهبران ما در اتحادیه کمونیستهای ایران از جمله سیامک زعیم را در پیچگاه تاریخی انقلاب ۵۷ به طعمه خویش کشاند و مشی راستروانه و رویزویونیستی ( به یاد آوریم که اتحادیه کمونیستهای ایران تحت رهبری سیامک زعیم از اشغال سفارت آمریکا تحت توجیهات ضد امپریالیسم بودن خمینی و همچنین عادلانه بودن جنگ از طرف جمهوری اسلامی در جنگ ایران و عراق و اینکه امپریالیسم آمریکا خوهان درب و داغان کردن انقلاب در ایران تحت رهبری خمنیی است دفاع آتشین و شرمگینانه کرد!) در اتحادیه کمونیستهای به خاطر وجود رسوبات جدی در اعتقاد به تئوری سه جهان نهادینه شد!  

یکبار دیگر تاکید مجدد براین نکته ضروری است که : این همه تبلیغ یکجانیه و دگماتیک در مورد اینکه سیامک زعیم تنها رهبر انقلابی کمونیست بود که خطر آن زمان را درک کرد و پاسخی در خور به شرایط کودتای خمینی -حزب جمهوری اسلامی برای یکدست کردن حکومتشان داد، نیز ناصحیح است! زیرا رفیق فدايي شهيد رفيق محمد حرمتي پور و تعدادي ديگر منجمله فدايي شهيد رفيق رحيم صبوري که نظرات اشرف دهقان را راستروانه در برخورد به شرایط عینی آن زمان (کودتای خمینی -حزب جمهوری اسلامی) تحلیل کردند و راهی جنگل های مازندارن در سال در سال ۱۳۶۰ شدند و با نام «چریکهای فدایی خلق ایران _ارتش رهایی بخش خلق های ایران (آرخا)»  به فعالیت ادامه دادند، نیز بجز سربداران از جمله کمونیستهایی بودند که پاسخ درخور و انقلابی به رخدادی که ایران را به ورطه نابودی و فروپاشی سوق داد، دادند. رفیق حرمتی پور و یارانش جسورانه و با از خودگذشتگی اقدام به ایجاد یک جبهه پارتیزانی با نام ارتش رهایی بخش خلق های ایران(آرخا) در شمال ایران کردند و چند عملیات علیه مرکز رادیو تلویزیون و مراکز سپاه و بسیج انجام دادند ولی متاسفانه در فروردین سال ۱۳۶۱ مورد هجوم پرتعداد پاسداران و بسیجی های مزدور خمینی  در منطقه «خی پوست» در مازندران قرار گرفتند که منجر به شهادت رفیق محمد حرمتی پور و تعداد دیگری از رفقا شد. پیکر این رفقا در «مجاور محله» قائم شهر به خاک سپرده  شد.  نکته ضروری مهم این است که سربداران از وجود این رفقا باخبر بودند و متاسفانه کلیه کوشش ها برای تماس و وحدت با آنها بی نتیجه ماند!!!

امروزه جناب بهرنگ به یاد کم هوشی و تنبلی فکری تاریخی اش در وقایع سال ۱۳۶۰ افتاده است و تلاش میکند با نوشته اش که آنرا “به یاد عبدالعظیم صبوری” که از همرزمان رفیق حرمتی در آرخا بود،  تقدیم کند و درواقع ملق زنان بگوید اتحادیه کمونیستهای ایران و رهبرش سیامک زعیم تنها جریانی نبود که خطر آن زمان را درک کرد و پاسخی “در خور” به شرایط کودتای خمینی -حزب جمهوری اسلامی برای یکدست کردن حکومتشان داد!این نشان میدهد که بهرنگ بدون انتقاد به خود ملق میزند تا خودش را ناصادقانه نقد غیر مستقیم کند. این همچنین نشان میدهد که علیرغم ادعایشان که ایشان و محفل میم لام میمشان(م ل م شان) از یک استراتژی انقلابی برای پیشبرد انقلاب کمونیستی در ایران با ژست گرفتن و ادا و اطوار در آوردن  درک سطحی خودشان را از سنتز نوین نشان میدهند و درکی عمیق برای پیشبرد انقلاب کمونیستی با ارائه یک استراتژی کمونیسم نوین انقلابی که ضرورت شرایط ایران خاص برای درب و داغان کردن ماشین دولتی نظام سرمایه‌داری تحت حاکمیت سران غدار و فریبکار جمهوری اسلامی است، ندارند.      

گروه کمونیست‌های انقلابی سنتز نوین کمونیسم در ایران  

۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱

توضیحات 

۱- بخش اول نوشته امید بهرنگ در لینک زیر در وبسایت روشنگری قابل خواندن است:

http://roshangari.info/?p=53379

۲- بخش دوم نوشته امید بهرنگ در لینک زیر در وبسایت روشنگری قابل خواندن است:

http://roshangari.info/?p=53885

۳- برای خواندن نظرات امید بهرنگ در جمعبندیشان از علل شکست قیام آمل به لینک زیر در سایت اخبار روز رجوع شود:  

https://www.akhbar-rooz.com/139435/1400/11/05/?fbclid=IwAR1PDurxZl2GmWmr_H7vQq3WTBb7tJj3f13Dsd-ms_gK8KOx3MOkVhhbTqc