قبل از شروع جنگ اوکراین قصد نوشتن این جوابیه را داشتم. شروع جنگ و نا مناسب بودن پخش چنین مطالبی در فضای اولیه ناشی از جنگ و خبراتش آن را به تاخیر انداخت.
بعد از انتشار کتاب “شهری کوچک و مبارزاتی بزرگ” به این دلیل که نظر و روایتها از آن دوره تاریخی کردستان بسیار متفاوت و گوناگون هستند در نظر نداشتم به هیچ تبلیغاتی علیه کتاب و حتی نقد نظری از آن جواب دهم. اما سکوت در مقابل پخش مکرر نوشته رفیق شاهو پیرخضران با عنوان “ملاحظاتی کوتاه بر یک کتاب بلند” در سایتهای اینترنتی و حلقه زدن جمعی از ناسیونالیستها، متاسفانه چند نفر از کمونیستها هم، جواب به آن را ضروری کرده است. بی جواب گذاشتن این نوشته نامربوط به کتاب و با چند درجه ارفاق به آن تماما پرت و ذهنی امکان اینکه نکات غیر واقعی آن را برای تعدادی به واقعیت تبدیل کند بوجود آورده است. هر چه آن نوشته را زیرورو کردم از اول تا آخرین کلمات آن موردی از ایراد درست به کتاب و هیچگونه حقیقتی راجع به آن تاریخ در آن نیافتم. برای مستدل کردن این نکات موارد اصلی آن نوشته را به همان ترتیبی که در آن آمده انتخاب میکنم و از نکات کم اهمیت بخاطر کوتاه کردن سخن میگذرم.
۱- ایراد نوشته رفیق ما از کتاب با چنین احکامی شروع میشود:
“این کتاب بر خلاف اسمش تاریخ کردستان ایران نیست، تاریخ مریوان هم نیست. اساسا تاریخ نیست.”
ردیف کردن احکام بالا هیچگونه ربطی به اسم کتاب، موضوع آن و جایگاهی که کتاب از خود تعریف کرده است ندارد. بر خلاف احکام بالا اسم کتاب تاریخ کردستان ایران و مریوان نیست. عنوان “شهری کوچک و مبارزاتی بزرگ” نام اصلی کتاب و “سرخط های اصلی تاریخ کردستان ایران ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۹” عنوان دوم آن است. همانطوریکه می بینید اسم کتاب به سرخطهای اصلی یک دوره کوتاه ۱۴ ساله کردستان، نه تاریخ کردستان، و نه حتی تاریخ این دوره ۱۴ سال پرداخته و موضوع آن بیان سرخطهای آن دوره کوتاه مدت است. بنابراین احکام بالا مطلقا هیچگونه ربطی به اسم کتاب و محتوای آن ندارد و رفیق ما دارد با ساخته ذهنیات خود از کتاب کلنجار میرود و بطورعجیبی از اول تا آخر آن نوشته گرفتارش است.
به بینیم خود کتاب چگونه خود را به خوانندگان معرفی میکند و چه جایگاه و توقعی از خود به دست میدهد. در پشت جلد کتاب با خط درشت و برجسته این جمله آمده است.
“این کتاب برای علاقهمندان به تاریخ کردستان و تحقیق پیرامون آن و اطلاع از نقش احزاب و محافل سیاسی در دوران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و در دوره پرتحول انقلاب، وقایع مربوط به پس از سرکار آمدن حکومت اسلامی، نقش جنبشهای سیاسی، محافل و احزاب، چگونگی شروع جنگ مسلحانه در کردستان، چگونگی سیرتحول و رشد کمونیسم و ناسیونالیسم در جریان آن تحولات کتابی خواندنی است.”
خط اول جمله بالا فراخوانی است به علاقهمندان و تاریخ نویسان برای نگارش این تاریخ و استفاده از این کتاب بعنوان منبع برای ثبت آن. ملاحظه میکند که اگر رفیق “نقاد” ما به جای ریختن خشم متعصبانه در آن کلمات ذرهای حوصله بخرج میداد و فقط نام کتاب بر روی جلد و آن جمله در پشت جلد را با اندک دقتی میخواند این چنین به جنگ ساختههای ذهنی خود نمی رفت. در این کتاب، خطوط مهم تاریخ آن دوره ۱۴ ساله مریوان را با زدن پلی به تحولات دوره انقلاب در کردستان و ایران وصل کرده و سرخط های اصلی تاریخی آن دوره بسیار تعیین کننده را برای اولین بار از دیدگاه نگارنده به طور واقعبینانه ثبت کرده است.
بالاخره، معلوم نیست چه مرجعی رفیق ما را بعنوان قاضی تشخیص تاریخ روکرسی نشانده تا چنین احکامی را از او به پذیریم؟ خوب حتما من و کسان بسیار دیگری برای کتاب و محتویات آن ارزش تاریخی قائلیم و باید پذیرفت که در مورد تاریخ و آنچه تاریخ هست یا نیست نظرها بسیار متفاوت است. مخصوصا تاریخ مورد بحث ما در کردستان که همین امروز بشدت مورد منازعه و کشمکش سیاسی شدید میان کمونیستها و ناسیونالیستها است.
۲- در آن نوشته با اصرار و تکرار تقلا دارد که خوانندگان کتاب را تاریخی تلقی نکنند و این نکته محور نوشته است و به اشکال مختلف در طول آن نوشته ادامه پیدا میکند. محتوا و مطالب کتاب بهتر از هر کس دیگری به خواننده نشان میدهد که چه خلاء بزرگی را در بیان واقعی از آن تاریخ در تقابل با روایتهای دلبخواهی پر کرده است. اگر غیر از این بود نیازی به این زور زدن و کمپین علیه آن نبود. تا آنجائیکه نوشته رفیق ما به توضیح کلی تاریخ و اینکه تاریخ چه هست و چه نیست بر میگردد دو جمله یکی تعریف از تاریخ از نظر خودش و دیگری توصیفی از آن دارد. هر دو جمله را بخاطر اینکه درک کاملا اشتباه و معکوس نویسندهاش از تاریخ را به ما نشان میدهد اینجا می آورم و ماجرا را دنبال میکنیم. نوشته است:
“… اما تاریخ هر جامعهای مثل درختی است که به نسبت شاخ و برگش ریشه در گذشته و عمق آن جامعه دارد و شاخ و برگ آن درخت، کلیه اتفاقاتی است که در حوضههای مختلف زندگی اجتماعی روی میدهد.“ اما جمله توصیفی:
“همانگونه که ممکن است اسم کسی “مروارید” باشد، بدون آنکه از دل صدف و قعر دریا آمده باشد.”
با تشبیه تاریخ جامعه به درخت و یا توضیح و تفسیر آن به مانند گرفتن عکسی از منظرهای میشود کنار آمد و اما این جمله و چنین تشبیهی هیچ نکتهای در مورد اینکه تاریخ چیست بدست خواننده نمی دهد و شاید برای کسانی گمراه کننده هم باشد. فعلا در همین حد نگاهی به آن میاندازم تا بعدا به بقیه مطلب برسیم. همه ما شنیدهایم و خواندهایم که تاریخ چیز دیگری است. تا جائی میدانیم هیچ تاریخ نویس و محققی از طریق توضیخ همه گوشه و زوایای خُرد و ریز جامعه و بنا به تعریف آن جمله شاخ و حتی برگهای درخت تاریخ جوامع را توضیح نداده است. تاریخ تشخیص و بیان آن تحولات و مکانیسمهائی در جامعه بشری است که منجر به تغییرات سیاسی و اجتماعی و تغییر در زندگی و عرصههای دیگر هنری و فرهنگی میشوند. بزرگان مارکسیسم هم توضیح و تفسیر دنیا و جوامع بشری را تاریخ نمی دانند و به تحولات و رویدادهائی دگرگون کننده نظر دارند. چون در آن نوشته این تعریف از تاریخ را مقدمه حمله بعدی به کتاب کرده است توضیح این نکات را لازم دانستم تا به اصل موضوع برسیم.
۳ – اما بهر اندازهای که آن نوشته به صحبت مشخص در ارتباط با کتاب و تاریخ نزدیک میشود بطور روشنتری متوجه نظر سطحی و درک وارونه نویسندهاش از تاریخ و رویدادهای تاریخی آن دوره کردستان میشویم. توجه کنید.
“و اما چرا این کتاب سر خطهای اصلی تاریخ کردستان ایران نیست؟
کردستان ایران جغرافیائی است که از ایلام تا ارومیه و از سنقر و بیجار تا مرز ایران و عراق را در بر میگیرد. مردمان این جغرافیا در این مقطع زمانی (١٣٤٥- ١٣٥٩) که تحولات بسیار مهمی در جامعه ایران به وقوع پیوست تاریخی را گذراندند که در رویدادهای آن روزهای مریوان و روستاهای حومهاش خلاصه نمیشود”
در جمله بالا نویسنده ضمن معرفی جغرافیای کردستان ادعا میکند کتاب رویدادهای کردستان را در مریوان و روستاهای حومهاش خلاصه کرده است. قبلا از درک اشتباه نویسنده از تاریخ بطور کلی صحبت کردیم اینجا هم با ادامه همان درک اشتباه از تاریخ و اما اینبار در ارتباط مشخص با مطالب کتاب روبرو هستیم.
در ادامه بحث قبلی باید بگویم که تاریخ و مکانیسم تغییر جامعه تقسیم یکسان رویدادها مانند توزیع سهم نخود و لوبیا در مناطق مختلف ایران و کردستان از ایلام تا ارومیه و سنقر و بیجار نیست. به عنوان مثال انقلاب ۱۸۷۱ فرانسه فقط در پاریس اتفاق افتاد و بقیه شهرها و مناطق دیگر درگیر آن نبودند و اما تاثیراتش از مرزهای فرانسه گذشت و تاریخ فرانسه و حتی جهان بدون در نظر گرفتن آن انقلاب توضیح دادنی نیست. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه هم همینطور محدود به چند شهر بود و بیش از ۹۰ درصد جغرافیای آن کشور دخالتی در آن نداشت و اما کل دنیا را تحت تاثیر قرار داد. در کردستان هم گذشته از نمونههای دوره انقلاب، جریان سال ۱۳۲۴ قاضی محمد هست که فقط بخش بسیار کمی از جغرافیای کردستان را در بر گرفت و هنوز هم ناسیونالیست ها از آن تغذیه میکنند. بخش اعظم انقلابات و رویدادهای تاثیر گذار دنیا در یک کشور معین یا در شهری و محدوده جغرافیائی اتفاق افتادهاند. در کردستان دوره انقلاب همینطور بود و نیش زبان “مریوان و روستاهای حومهاش” چیزی از اهمیت نقش این شهر کوچک در آن دوره کم نمی کند. بالاخره بسیاری از رویدادها و تحولات تاریخی تاثیر گذار جهان و کردستان در جای محدود و معینی اتفاق می افتند نه از ایلام تا اورومیه. با وجود اینها دو باره یادآوری میکنم که آوردن چنین موضوعات پرتی در آن نوشته راجع به تاریخ ربطی به کتاب که موضوعش سر خطهای اصلی تاریخ آن دوره ۱۴ ساله کردستان است ندارد.
و اما در مورد رویدادهای مریوان و کردستان.
وقتی رفیق ما می نویسد کتاب رویدادهای کردستان را در مریوان و چند روستای آن خلاصه کرده است ماندهام که چگونه جواب این جمله بی اساس باز هم تکراری و ذهنی را بدهم. آیا این نویسنده عزیز مطالب صدها صفجه از کتاب را که به مهمترین رویدادهای ایران و کردستان و حتی جنبش بارزانی در عراق پرداخته ندیده و نخوانده است؟ آیا دامنه تاثیرات فعالیت سیاسی و اجتماعی جمعی از کمونیستها در مریوان که مرتجعین و ساواک آن را “شیرین بهاره” می خواندند و من با عنوان کانون در کتاب از آن نام بردهام محدود به مریوان و روستاهایش بود؟ چگونه توانسته خود را راضی کند که چنین جملاتی را در مقابل صدها صفحه مستند بر روی کاغذ بیاورد و با خوانندگان موافق و حتی مخالف کتاب روبرو شود؟ هر کسی کتاب را باز کند و فقط نگاهی به عناوین فصلها و سر تیتر مطالب آن بیندازد متوجه بیفایده بودن بحث با چنین ذهنیتی میشود که غرق در عالم خود گشته و کاری به سند و مدرک و آنچه سیاه بر سفید در کتاب هست ندارد. چه جوابی بهتر از مراجعه به چندین فصل از کتاب راجع به وقایع کردستان و ایران که همه آنها از زاویه منفعت عمومی جامعه و کارگر هستند میتواند باشد؟ این وقایع برای اولین بار در این کتاب ثبت شدەاند. به جای پاسخ فقط لیست عناوین آن فصل ها را می آورم.
به عناوین فصلهای کتاب توجه کنید.
۱ – “فصل سوم با عنوان گسترش محافل و روابط پیرامونی، کمونیسم و ناسیونالیسم در کردستان” این فصل ۱۳ مطلب دارد. ۲- “فصل پنجم ـ اصلاحات ارضی و مسله ارضی” این فصل شامل ۲۱ مطلب است. ۳ـ “فصل ششم ـ طبقه کارگر و مبارزات کارگری” با ۱۱ مطلب. ۴ ـ “فصل هشتم ـ ایران در سالهای قبل از انقلاب، دوره انقلاب، قیام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و چگونگی شروع انقلاب در کردستان ” با ۳۱ مطلب. ۵- “فصل نهم ـ نقش شخصیتها در کردستان، محافل، و تحمیل دولت اسلامی” با ۹ مطلب.۶ ـ “فصل دهم ـ قیام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پایان نظام پادشاهی و تحولات مهم سیاسی در کردستان” ۱۷ مطلب. ۷ – “فصل یازدهم ـ احزاب و سازمانها، محافل چپ، چپ و راست در کردستان بعد از قیام” این فصل ۱۱ مطلب دارد. ۸ – “فصل سیزدهم ـ مریوان بر سر دو راهی” این فصل شامل ۲۴ مطلب است و از مهم ترین رویدادهای کردستان صحبت کرده است. ۹ـ “فصل چهاردهم ـ یورش نظامی جمهوری اسلامی به کردستان” ۲۴ مطلب دارد. ۱۰ ـ “فصل پانزدهم ـ یورش دوم نظامی جمهوری اسلامی به کردستان” این آخرین فصل راجع به آن دوره است و سه مطلب راجع به آغاز دور دوم جنبش مقاومت، جنگ ۲۴ روزه سنندج و شروع جنگ در مریوان دارد.
همانطوریکه مشاهده میکنید موضوعات این ده فصل شامل ۱۵۴مطلب هستند که از رویدادها و اوضاع آن زمان عمومی کردستان و ایران صحبت میکنند و تنها راجع به مریوان و روستاهای حومهاش نیستند. با این فرض که نصف این مطالب را بخاطر اینکه نکتهای از مریوان یا حتی اسمی از این شهر در آنها هست جریمه کنیم و حذف نمائیم، ۷۷ مطلب باقی میماند که به رویدادهای مهم و سرنوشت ساز ایران و کردستان پرداخته است. آیا آوردن استدلال برای کسی که روایت دیگری از آن تاریخ دارد و از قبل تصمیم به مخالفت گرفته است فایدهای دارد؟
اما در ارتباط با مریوان یادآوری کنم که شکل گرفتن دو قطب چپ و راست سیاسی و اجتماعی در مریوان در سالهای قبل از انقلاب موقعیت ویژه و استثنائی به این شهر در کردستان و حتی ایران داد که مشابه آن را در آن دوره سراغ نداریم و هنوز با تاثیراتش روبرو میشویم. یک عامل اینکه این شهر کوچک در جریان انقلاب ۵۷ توانست کنار شهر بزرگی چون سنندج و هم جهت با آن قرار گیرد همین نکته است. مریوان تقصیری ندارد که تعداد زیادی از مهمترین رویدادهای تاثیر گذار آن دوره کردستان مانند اداره شهر توسط کمونیستها، واقعه ۲۳ تیر که زنگ آمادهباش انقلاب را به صدا درآورد، کوچ مردم از شهر و راهپیمائیهای حمایتی شهرهای دیگر کردستان در ارتباط مستقیم با این شهر کوچک اتفاق افتادند. اگر مریوان آن زمان شهر بزرگی چون سنندج بود آیا این رفیق گرامی کنایه طعنه آمیز خلاصه کردن رویدادها در مریوان و روستاهای حومهاش را حواله ما میکرد؟ نکته این است که نه کوچکی شهر و نه کوچکی جمع سازمانیافته کمونیست بنام کانون و نه محدود بودن جغرافیای پراتیک آنها توضیح دهنده طول و عرض رویدادها و تاثیرات سیاسی فعالیت کمونیستها در جامعه نیست. انتخاب نام شهری کوچک و مبارزاتی بزرگ برای کتاب ناشی از همین نگاهم به تاریخ در تقابل با چنین درک نادرستی از آن دوره تاریخی و بطور کلی تعاریف بورژوائی و ناسیونالیستی از تاریخ است.
۴- دانشجوئی را مثال می آورد که پایان نامهاش را می نویسد و به عنوان منبع به کتاب مراجعه میکند و میپرسد این دانشجو: “چه چیزی دستگیرش میشود؟”، جواب این پرسش در خودش هست و از نظر او یعنی هیچی. بدنبال این قضاوت از کتاب انتظار میرود در همین سطح برای اثبات گفتهاش دلیل بیاورد. اما در جمله بعدی این گفته خود را رها میکند و به سطح یاد آوری کمبودها عقب مینشیند. بگذار منهم به این دانشجوی فرضی بگویم مواظب باش این تناقض گوئی و قضاوتهای غیر واقعی گمراهت نکند. این رفیق ما اطلاع چندانی از آن وقایع ندارد و متاسفانه هنوز در حواشی آن تاریخ و تعریف از آنها گیر افتاده و دارد روایتهای کهنه غیر واقعی و حاشیه ای دیگران را تکرار میکند. و اضافه میکنم این کتاب علیرغم هر کمبود و اشکالی که داشته باشد تا امروز، اولین کتابی است که چهار چوب معینی از آن تاریخ و شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان و انقلاب و چگونگی پیوستگی رویدادهای مهم آن دوره را به صورت مکتوب بدست خوانندگانش داده است.
در اشاره به کمبود کتاب نوشته آیا از کارگران ” … نفت کرمانشاه گرفته تا کارخانهها و کارگاههای کوچک، حتی کارگران ساختمانی، حتی کارگران شهرداریها، راه و ترابری، نانوائیها و غیره …؟” در کتاب نامی برده است؟
مانند دیگر موارد این مورد هم نامربوط است. کسی کتاب را نخوانده باشد با دیدن این جمله تصور میکند کارگر و مسائل کارگری ابدا موضع آن نیست. باز هم به کتاب مراجعه میکنم که در آن موضوعاتی چون اصلاحات ارضی، پایان دوره فئودالی، استقرار جامعه سرمایهداری، که هر سه آنها به ظهور طبقه کارگر و تغییرات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و هنری چهره جامعه ربط دارند مفصلا پرداخته است. بر اساس این تحولات سراسری در ایران برای اولین بار به چگونگی مسئله ارضی در کردستان آن زمان، به چگونگی بقایای سیستم فئودالی، چگونگی استقرار نظام سرمایه داری در این منطقه، نقش طبقه کارگر در کردستان و تاثیراتش در جامعه تشریح شدهاند. کتاب بجز اینکه نام، فقط نام پالایشگاه کرمانشاه را نیاورده، بلکه به تمام موارد آمده در آن جمله اشاره کرده و مراکز دیگر و بسیار فراوان و گستردهتر کارگری را در صفحه ۲۵۳ زیر عنوان “تغییر چهره جامعه” بر شمرده است. فصل ششم کتاب مختص مسائل کارگری است. صفحه ۲۶۳ به وزن اجتماعی طبقه کارگر در کردستان اشاره دارد، صفحه ۳۳۳ در مطلبی با عنون “طبقه کارگر و انقلاب” به نقش طبقه کارگر و مبارزات آنها در انقلاب ۵۷ پرداخته است. مجموعه این نکات و مسائل دیگر کارگری در کتاب اگر بسیار فراتر و جامعتر از چهارچوب تعریف شده آن نباشد ابدا کمتر نیست.
۵ – ایراد گرفته است که از: “… آغاز تا میانه کتاب به مواردی بر میخورد که مطلقا هیچ ارزش تاریخی ندارند.”
این موارد را اینگونه بر شمرده است.
“از ختنه کودکی گرفته تا دست اندختن فلان رفیق و عصبانیت دیگری و وسط سفره، آب ریختن سر خودش و شوخیها و غیره.”
پس از نظر او از آغاز تا میانه کتاب فقط مواردی هست که ارزش تاریخی ندارند اما بقیه آن دارای ارزش تاریخی هستند؟ اگر واقعا این طور فکر میکند میبایست در وصف ارزش کتاب می نوشت و به نواقص آن اشاره میکرد و لازم به این همه آسمان و ریسمان بهم بافتن نبود. این جمله رفیق ما با کلیت نوشتهاش تناقض دارد و شبیه به این تناقضات در آن فراوان است. در جای دیگر آمده “البته این خاطرات ارزش تاریخی دارند …“، جائی دیگر نوشته “… نباید انتظار تاریخ را از آن داشت.” در جای دیگری دانشجو را با جمله “چه چیزی دستگیرش میشود؟” از مراجعه به کتاب منع میکند.
اما از این دوست عزیز انتظار نمیرفت که از میان اتفاقات گوناگون زندگی شخصی من فقط مورد ختنه کودکی را انتخاب کند و کنار شوخیها و سربهسر گذاشتن دوره بزرگ سالی ما قرار دهد تا با کمک گرفتن از تابوی عقب مانده فرهنگی جامعه از اندام تناسلی، امتیازی به نفع خود و امتیاز منفی علیه کتاب بگیرد. واقعه ختنه شدن در کتاب برای مقابله با این معضل اجتماعی و فرهنگی جدی در جامعه که هنوز کودکان گرفتار آنند آورده شده است. پیشتر از او یکی از ناسیونالیستها با استفاده از همین مورد از او پیشی گرفته و برای لوث کردن موضوع فرمایشات مفصلی کرده بود.
اما آوردن شوخیهای ما فعالین آن دوره صرفا بازگوئی یک شوخی و خاطره برای تنوع در کتاب نیست، بلکه بازگوئی شیرین زندگی سیاسی و اجتماعی و روابط فعالین کمونیست و حتی بیان ضعف مشترک سیاسی ما در آن زمان است. به توضیحات پیرامون آن شوخیها در کتاب توجه کنید تا متوجه شوید که هر یک از آنها چگونه روابطه رفیقانه میان ما را در آن زمان تصویر کرده، و هر کدام چه موضوعات سیاسی و چه مسايل اجتماعی با اهمیت آن دوره را شرح داده است. آن شوخیها و دست انداختن همدیگر ربط عمیقی به چگونگی روابط عاطفی میان ما، مناسبات زنده زمینی سیاسی میان ما، چگونگی برخورد برابر فعالین آن دوره بهم را به خوانندگان نشان میدهد و بویژه نشان میدهد که تفاوتها در توانائی سیاسی افراد مانع آن مناسبات صمیمانه نبودند. درک آن روابط واقعی برای رفیق شاهو و کسانیکه با آن تاریخ بیگانهاند، برای آنهائی غرق حواشی خرد و ریز آنند و آنهائیکه به آن پشت کردهاند و خاطره و پیوند سیاسی با آن ندارند مشکل است. اگر رفقای ما زنده بودند، مانند زندهها از آن خاطرات بعنوان دوران شیرینی از زندگی و مبارزه خود یاد می کردند و جائی برای چنین مفسران و داورانی باقی نمیماند.
دلیل دیگر و فکر میکنم اصلیتر چنین خرده گیریهای پرتی بر میگردد به کندن آن شوخیها از آن تاریخ و آوردنش به فضای سیاسی امروز و قضاوت از آن با معیارهای فعلی که پراکندهایم، با هم اختلاف سیاسی داریم و هر یک از ما از نظر حزبی و سازمانی و سیاست بالای تپهای ایستادهایم. باید قبول کرد که هضم واقعیاتی که کمی فراتر از علایق و ترجیحات همه ماست برای بسیاری مشکل است و شاید ناخوش آیند هم باشند.
۶ – نوشته است: “تلاش برای منتسب کردن برخی از چهره های سیاسی، مانند صدیق کمانگر به محفل یا کانون، خواننده آشنا را بسیار مایوس و متعجب و خواننده نا آشنا به آن تاریخ را به نظر من گمراه میکند.
نمونه برجسته این نادیده گرفتنها (ایگنور*) نقش فواد مصطفیسلطانی است؛ او تا میانه کتاب یا غایب است یا میآید که تحقیر شود و بعد از آن هم در واقع خودش را به کتاب تحمیل میکند.”
دو جمله بالا مانند دیگر موارد ربطی به مطالب کتاب در ارتباط با فعالیت ما و صدیق کمانگر و فواد مصطفیسلطانی ندارد. به بینیم داستان چیست.
چرا رفیق ما کلمه منتسب کردن صدیق کمانگر به کانون را بدون نیاز به هیچ توضیحی، بدون نیاز به آوردن دلیل، بدون مراجعه دادن خواننده به نقل قولی از کتاب برای اثباتش طرح کرده است؟ او به آوردن دلیل نیاز ندارد و ما مجبور به توضیح علت و سابقه استفاده از چنین کلماتی علیه مخالفین سیاسی در کردستان هستیم. کلمه منتسب کردن صدیق کمانگر به کانون بر زمینه ذهنی حاضر و آماده دیگران خارج از جنبش کمونیستی در فضای سیاسی کردستان خریدار پیدا میکند. خریداران و مخاطبین آن عدهای از کمونیستهای اسبق کومهلهای و غیر کومهلهای هستند تا به دور این کلمه علیه کانونی که صدیق را به خودش منتسب کرده است بسیج شوند. نویسنده با تکیه ناخودآگاه بر این دستمایه سیاسی خود را بی نیاز از توضیح و آوردن دلیل دیده است. این داستانی است که بیش از سه دهه قدمت دارد و با جدائی گرایش کمونیسم کارگری از کومهله شروع شد. رفیق ما میبایست متوجه این جنبه میبود و ناخواسته از روش برخورد و سرمایه سیاسی دیگران علیه تنها کتابی که از موضع کارگر و کمونیست از وقایع آن دوره صحبت میکند استفاده نمیکرد. شاید هم قبول فعالیت مشترک ما با صدیق کمانگر به عنوان کسی که از نظر نقش سیاسی با شخصیتهای دیگر آن دوره کردستان تفاوت دارد و تاثیرگذارترین شخصیت آن دوره تاریخی بود برایش سخت باشد.
نکته دیگر اینکه از ۹ نفر اعضای کانون فقط دو نفر آن، من و رئوف کهنهپوشی، همراه با امین مصطفیسلطانی در محفل مشترکی با صدیق بودیم و بقیه اعضا کانون هیچگونه خبری از آن نداشتند. چرا نگفته امین را هم به کانون منتسب کردهایم؟ خوب دلیل دارد. به این دلیل که قرار دادن صدیق بعنوان زیر مجموعه کانون خشم تعدادی از مخاطبین آن نوشته را عیله ما بر میانگیزد و ممکن است در مورد امین چنین نباشد. کانون از فعالیت ما با صدیق کمانگر خبری نداشت اما او از آن کانون در مریوان و حتی اعضایش با خبر بود. کشف زیرکانه منتسب بودن صدیق به کانونی که از فعالیت مشترک دو نفر از اعضایش با او خبر نداشت کار هر کسی نیست و تنها از عهده ذهنیت منفیساز خلاق ساخته است.
وقتی به مورد فواد مصطفی سلطانی میرسیم توضیح آن چنانی لازم نیست و صحت تمام آن نکاتی که در ارتباط با صدیق گفتیم با برجستگی تمام نمایان میشود. نوشته، فواد تا میانه کتاب نادیده گرفته میشود، ایگنور میشود و وقتی می آید تحقیر شود و فواد خودش را به کتاب تحمیل کرده است. این هم محصول دیگری از تراوشات همان ذهن بینیاز از آوردن کوچکترین دلیل هست که سر از تهمت زنی در آورده است. رفیق ما واقعا انسان تهمت زنی نیست و احتمالا خشم و تعصب او را به اینجا رسانده است. آیا متوجه نیست که بیشتر اشخاص افترا زن غالبا احتیاجی به آوردن دلیل و برهان ندارند و بر سرمایه سیاسی و بازار گرمی حاضر و آماده دیگران حساب باز میکنند؟ آیا متوجه نیست که افترا زدن او در شرایط امروز جامعه کردستان جواز ورودش به بازار جعل و وارونگی دیگران علیه کمونیستها است؟ در هر صورت باز هم مانند مورد صدیق کمانگر اگر او دلیلی نیاورده من مجبور به توضیحاتی هستم.
فواد فقط سال ۱۳۵۱ در مریوان بود، پیشتر از آن در این شهر نبود. و بعد از آن هم تا مهر ۱۳۵۷ و آزادی از زندان در مریوان حضور نداشت. ۲ سال در بروجرد و سنندج و ۴ سال در زندان بود. انگار که بیان چنین حقیقت سادهای از طرف چنین ذهنیتهائی ایگنور به حساب می آید و باید شخصیت فواد را شبیه و مانند قهرمان سازی سران جنبش ناسیونالیستی معرفی کرد تا مجرم نشویم، اگر در رویدادی حضور نداشت بگوئیم بود یا سکوت کنیم تا مارک ایگنور نخوریم. نباید از فعالیت شخصیتهای دیگر کمونیست صحبت کنیم تا از نظر آنها نقش فواد کم نشود و مارک تحقیر فواد را به سینهامان نزنند و مورد غضب واقع نشویم. در این فرهنگ سیاسی، اگر هم از فعالیت فواد صحبت کنیم باز هم مرتکب خطا شدهایم و او خودش را به کتاب تحمیل کرده است! اینگونه تعریف کردن از شخصیتها روش ما نیست، ناسیونالیستها با چنین تعریفی از شخصیت فواد متاسفانه توانستهاند او را تا حدودی از دست ما بگیرند و علیه آرمان فواد و جنبش کمونیستی در کردستان بنام دفاع از او سمپاشی کنند. حقیقت این استکه رفیق ما نه در مخالفت با ایگنور فواد بلکه دقیقا در دفاع از سیستم ایگنور تا کنونی در بیان آن تاریخ، و حتی حذف کامل شخصیتهای دیگر آن دوره که تا به امروز فقط شامل حال فواد نشده آن اتهامات را ردیف کرده است. فواد و نقش و جایگاه او را کسی نمی تواند نادیده بگیرد و همگان از آن اطلاع دارند. موضوع و مشکل دوست ما سرجا نشاندن کسانی است که بر خلاف ذهنیت وارونه داده شده تا کنونی از آن تاریخ، به جوانب دیگر تعیین کنندهاش به نقش شخصیتهای تاثیر گذار دیگر و رفقای فواد اشاره میکنند. در هیچ نوشته دیگری چون این کتاب از نقش تعداد زیادی از شخصیتهای کمونیست بحث نشده است. تاریخ آن دوره کردستان را طوری جعل کردهاند که صحبت از شخصیتهای دیگر و فعالیت دهها محفل و صدها فعال کمونیست و هزاران فعال انقلابی چپ دوره انقلاب برای خیلیها قابل قبول نیست.
با وجود این توضیحات باز هم ناچارم همراه خواننده این سطور به کتاب مراجعه کنیم. ادعا کرده که تا میانه آن خبری از فواد نیست. میانه آن حدود صفحه ۴۰۰ است. اما در صفحه ۱۱۵، مطلب مفصلی از چگونگی بازگشت فواد به مریوان در سال ۱۳۵۱ ، یعنی همان سالی که به مریوان برگشت، و فعالیتهای او با عنوان “تشکیل سومین محفل در مریوان و آغاز فعالیت با فواد مصطفیسلطانی” هست. در مطلب دیگری بنام “گذر از محفل به تشکیلات” صفحه ۱۳۲ رویدادهای تاثیرگذار بر تفکر و پراتیک فعالین کمونیست در مریوان را در فاصله ۱۳۵۰ تا اول ۱۳۵۳ در ۶ بند دسته بندی شده و بند پنجم آن، صفحه ۱۳۵ بازگشت فواد به مریوان در سال ۱۳۵۱ را بعنوان یکی از آن فاکتورهای مهم تاثیر گذار نام برده است. تا آنجا که به معرفی شخصیت سیاسی فواد مربوط است باید بگویم که کتاب نقش او بر متن جامعه و انقلاب را برای اولین بار به طور همه جانبه و باید اضافه کنم دقیقتر و بسیار دلنشینتر از تمام نوشتههای تا کنونی آورده است.
دوست عزیز ما احتمالا موارد انتقادی بحثها و یا شوخیهای میان ما را که از آن صحبت کردیم تحقیر به حساب آورده است. تعداد هستند که از آن شوخیها در میان ما متوجه ظرفیت بالای سیاسی فواد و برخورد برابر او به رفقایش را نتیجه میگیرند و عدهای هم از آن دلگیر میشوند.
حواله کردن کلماتی چون،منتسب کردن صدیق به کانون، تحقیر و ایگنور و مرموز دانستن فواد ربطی به دفاع از او ندارد و اینها کلمات و عباراتی برای بسیج احساسات و عواطف عقب مانده و جو سازی علیه کتاب و نویسندهاش هستند. همه ما از این قبیل برخوردها را زیاد دیدهایم و با زیروبمهای این فرهنگ سیاسی عاریه گرفته از جنبشهای دیگر آشنا هستیم. کدام فعال کمونیست آن دوران رفیق فواد که زنده مانده است بخاطر بیان واقعی گوشههائی از آن تاریخ زیر چنین حملاتی قرار نگرفته است؟ با انتشار کتاب دستنوشتههای کنگره اول میخواستند چنین فرهنگ سیاسی را در همین دوره باد بزنند و شخصیتهای کمونیست مانده از آن تاریخ را زیر حمله بگیرند. مگر حول پخش مکرر نوشته “ملاحظاتی کوتاه بر یک کتاب بلند” چنین فضای هیستریکی علیه کتاب و نویسندهاش ایجاد نشده است؟
۷ – نقل قولی از صفحه ۴۰۴ کتاب که به تشکیل محفل توسط فواد در آبان ۱۳۵۷ در مریوان می پردازد آورده و می نویسد:
“نویسنده یا از اینکه کلیه این رفقا بسیار قبل از آن تاریخ در تشکیلات مخفی کومهله سازمان یافته بودند آگاه نیست یا سعی میکند تشکیلات را تا حد یک محفل تنزل بدهد.”
اینکه کلیه آن رفقا بسیار قبلتر در تشکیلات سازمان یافته بودند تماما بیاساس است و فقط دو نفر از آنها آنهم بطور جدا از هم چنین بود. برای اثبات این ادعای خود به بیراهه می زند و چگونگی سابقه آشنائی حسین پیرخضری با فواد را نقل میکند. فرض میگیرم نه تنها حسین همه آن ۹ نفر از دوران نوجوانی فواد را می شناختند، چنین موضوعی به تشکیل محفل در آن سال و در آن ماه معین در مریوان چه ربطی دارد؟ نویسنده متوجه نیست که فواد در مهر ماه ۱۳۵۷بعد از ۴ سال از زندان آزاد شد، ماه بعدش در آبان این محفل را تشکیل داد و قبل از آن چنین محفلی در مریوان وجود خارجی نداشت. بحث تشکیل محفل معینی در مریوان است و چه ربطی به تنزل دادن تشکیلات (کومهله) به سطح آن محفل دارد؟ چرا از تشکیل محفل در مریوان توسط فواد آنهم یک ماه بعد از آزادی از زندان گسترش تشکیلات از طریق فواد را نتیجه نمیگیرید؟
نقل قول زیر را از صفحه ۴۰۴ کتاب آورده است.
“هنوز این جمع (همان محفل فواد) مراحل ابتدائی تشکیل خود را از سر نگذرانده بودند که فواد برای شرکت در جلسه “تشکیلات” از مریوان به سنندج رفت. هیچ کس، حتی رفقای هم محفل او نمیدانستند فواد به کجا میرود و به چه کاری مشغول است”
جمله بالا را برای کتاب و اعتبار آن “سم” نامیده و به بینیم چرا و به اعتراضش توجه کنید:
“من ماندهام اینرا واقعا کسی مینویسد که سالها در زمان شاه فعالیت مخفی کرده است؟ نویسنده گرامی! تو از کجا میدانی که هیچ یک از هم محفلیهای فواد نمیدانستند او به کجا میرود و مشغول چه کاری است؟ مگر از تمام کارهای آن تشکیلات مخفی، حتی آگاهی اعضایش خبر داشتی؟ آیا این فواد، واقعا چنان مرموز بود؟”
با خواندن جمله بالا بطور جدی شک کردم رفیق ما کتاب را خوانده باشد. شاید هم سم تعصب ذهن او را چنان آلوده کرده است که مانع از دیدن جمله بعدی در همان جا که بلافاصله بدنبال نقل قول آمده شده است. آن جمله از صفحه ۴۰۴ کتاب را اینجا می آورم تا خوانندگان متوجه شوند چگونه از آن ماجرا مطلع شدم و توجه کنید:
“چند سال بعد از مرگ فواد همه ما از این مسائل مطلع شدیم.”.
نمی دانم عصبانیت مانع دیدن این جمله شده یا اینکه عامدانه آن را حذف کرده است؟ با توجه به شناختی که از سبک نوشتن و طرز استدلالش در این نوشته بدست آوردم فکر میکنم عمدی در کار نبوده و این مورد دیگری از تولیدات ذهنی و پوچ رفیق ماست. در چند سال بعد از مرگ فواد، در جمع رفقای زنده مانده از آن محفل و کمیته مرکزی کومهله، اگر بگویم دهها بار اغراق نگفتهام، راجع به آن دوره بحث کردیم و از خاطرات آن دوران برای هم میگفتیم. اگر آن جمله در صفحه دیگری بود یا اینکه یک جمله با نقل قولی که از کتاب آورده فاصله داشت می گفتیم احتمالا متوجه آن نشده و در هر حال با نادیده گرفتن آن جمله و باز کردن حساب بر روی بیاطلاعی خوانندگان افترای “مرموز” دانستن فواد را کنار موارد مشابه چیده است. رفیق ما در این مورد هم حتما با خوانندگان کتاب روبرو میشود و من قضاوت در مورد این حملات بی پایه و افترا زدن را به آنها واگذار میکنم.
۸ – در آخر آن نوشته با آوردن جمله زیر از کتاب و اظهار نظر راجع به آن بطور روشنتری متوجه نظر واقعی او میشویم و توجه کنید:
“در این کتاب هفتصد صفحهای نکاتی بحث بر انگیز بسیارند. از جمله این گفته: “بینش مائوئیستی آن زمان کومهڵه همین بود و بر کنگره (کنگره اول کومهله) حاکم بود. این بینش تعیین کننده پراکتیک کومهڵه و کادرهای آن در جریان انقلاب ٥٧ بود” (صفحه ٤٠٥) نخیر، چنین نبود. این یک نگاه غیر طبقاتی و فرا تاریخی به کومهله است. (کومهله آن دوره منظور من است) ….”
بگذار منهم از قبل بگویم نخیر این طور بود و یک پایه جعل و تاریخ سازیدلبخواهی از آن دوره کردستان بر چنین روایت غیر واقعی و درک ماورا زمینی و منجمد از کومهله همان دوره بند است. در نقل قول بالا از کتاب به حاکم بودن بینش مائوئیستی بر پراتیک کومهله و کادرهایش در دوره انقلاب اشاره دارد و نه از کومهله شروع کننده فعالیت علنی آن بعد از حمله ۲۸ مرداد، و حتی نه از پراتیک دهقانی ناشی از همین بینش در دوره قبل از انقلاب. “تشکیلات” (کومهله) از همان روز اول شکل گیری بر پایه افق و بینش جهانی مائوئیسم خود را کمونیست میدانست و از دهقان و کارگر و مردم زحمتکش دفاع میکرد. کمونیسم آن تشکیلات و کلیه محافل و فعالین در کردستان همینگونه بود. با تمام اشکالات پراتیکی و نظری که تشکیلات، و بطور کلی جریان خط ۳ و دیگر فعالین آن در این منطقه داشتند بینش و افق جهانی آن و تاثیرات تعیین کنندهای که انقلاب گذاشت طناب نجات همه ما از سقوط به قعر چاه ناسیونالیسم کُرد گردید.
در دوره قبل از انقلاب تعدادی از کادرهای تحصیلکرده تشکیلات به شغل اداری و حقوق بگیری پشت کردند و زندگی “زحمتکشی”، به بیان آن روز، “حرفهای” سیاسی و نهایت انقلابیگری حاصل از آن بینش را انتخاب کردند. اگر آن سبک فعالیت در دوره قبل از انقلاب جنبه خلاف جریانی داشت و در حدی جوابگو بود، ادامهاش در دوره انقلاب همان معنی و جایگاه قبلی را نمی توانست داشته باشد. معیار ارزیابی از فعالیت تشکیلات قبل از انقلاب با دوره انقلاب که با انتظارات انقلابی و شرایط سیاسی و اجتماعی جدیدی روبرو بودیم کاملا متفاوت است. معیار و محک سنجش فعالیت تشکیلات در دوره انقلاب شرکت در آن انقلاب و جوابگوئی به ضروریات آن در حد توانش است نه گریز از شهر و بازگشت کادرها به روستا و انتخاب زندگی “زحمتکشی” و ادامه فعالیت به روال گذشته. به بینم کدام پراتیک تشکیلات در زمان انقلاب بر اساس بینش مائوئیستی انجام گرفت.
چه سندی گویاتر و مستندتر از کنگره اول تشکیلات و کتاب چاپ شده آن است؟ کنگره و برنامه ریزی عملی آن گویای انطباق بینش دهقانی و پراتیک تشکیلات در دوره انقلاب قبل از کنگره، و هم در دوره انقلاب بعد از کنگره تا قیام ۲۲ بهمن است.
کنگره اول کومهله از آبان ۱۳۵۷ تا اواخر آذر ماه به مدت ۳۷ روز ادامه داشت که یکی از آن نمونههای باور نکردنی و شاید کم نظیر از بی ربطی سازمان سیاسی به جامعه آنهم به یک انقلاب بزرگ در حال جریان بود. از مباحث نامربوط و نازل آن در باره همدیگر و حتی کسان دیگری که در آن کنگره نبودند میگذریم. تمام توجه آن کنگره به ادامه فعالیت در روستا و زندگی زحمتکشی و فرستادن مجدد کادرها به نزد اتحادیه میهنی دور میزد و آن انقلاب عظیم موضوع آن کنگره نبود. برنامه پراتیکی آن تاکید مجددی بر ادامه پراتیک قبل از کنگره بود در حالیکه زمان برگزاری کنگره انقلاب یک سال از شروع خود و تحولات سرنوشت سازی که جامعه ایران و کردستان را زیر ورو کرده بود پشت سر داشت. به این یک سال و ۳۷ روز پراتیک مائوئیستی تشکیلات یک ماه و ۲۰ روز دیگر تا قیام ۲۲ بهمن را که تشکیلات سرگرم همان نوع پراتیک بود اضافه کنیم، مدت زمانی نزدیک به یک سال سه ماه پراتیک تشکیلات با بنیش مائوئیستی آنهم در دل انقلابی با آن اهمیت را به ما نشان میدهد. انقلابی که خبرات داغش سرتیتر تمام رسانههای جهان بود. در زمان کنگره، جامعه ایران و انقلاب از فاجعه سینما ریکس آبادان، کشتار میدان ژاله تهران و صدها تظاهرات بزرگ تودهای و دهها اعتصاب کارگری و درگیری با نیروهای نظامی گذشته بود و پیشینه درهم شکستن چند دولت و حکومت نظامی را پشت سر داشت. پراتیک بی ربط آن دوره کومهله به انقلاب و تحولاتش عمق بنیش بغایت عقب مانده مائوئیستی و پراتیک حاصل از آن را نشان میدهد. شرکت کنندگان در کنگره شعارهای انقلابی مردم در خیابانهای اطراف ساختمانی که کنگره در آن بود می شنیدند و اگر سر را از پنجره بیرون میبردند تظاهرات و صحتههای درگیری مردم با نیروهای نظامی را می دیدند. آیا کسی تشکیلات دیگری با این درجه بی ربطی به مهم ترین تحولات زمان خود در جهان را سراغ دارد؟ چه تعصبات و تعلقات سیاسی مانع دیدن اینها است؟ این دوره از تاریخ کومهله نه تنها بدون نقد باقی مانده بلکه با جعل گوئی و باد زدن تعصبات و با به گرو گرفتن عاطفه عزیزان از دست رفته سپر دفاعی پر از تعریف و تمجید برایش ساختهاند که فقط به ضرر کمونیسم و رفقای جانباخته است و خیرش را دیگران می برند. حتما در همان زمان کسانی دیگری از آن تشکیلات بودند که مشغله آنها شهر و انقلاب بود و اما زیر بار فشار بینش مائوئیستی و پراتیک دهقانی تشکیلات نتوانستند رو بیایند و بحث ما سیاست و پراتیک رسمی تشکیلات است نه این افراد. آن دوره از تاریخ کومهله با معیار فعالیت دوره قبل از انقلاب و سرانجامی که بعدا این تشکیلات پیدا کرد و تبدیل به تشکیلات تودهای با نفوذی شد توجیه نمیشود. مبنای قضاوت درست واقعیات سیاست و پراتیک آن سازمان، جامعه و انقلاب و تحولات و رویدادهای آن است. با دیدن چنین حقایقی می توان به تشخیص تفاوت میان دورههای مختلف فعالیت این سازمان و دیدن آن پروسههائی که فشار انقلاب تشکیلات را به درون خود کشاند و به یک سازمان بزرگ تودهای تبدیل کرد دست یافت. در کتاب به خطوط اصلی این پروسهها و به تنها دستاورد آن کنگره یعنی حفظ تشکیلات و ادامه کاری آن اشاره شده است.
پراتیک دهقانی کومهله در دوره بعد از قیام هم ادامه پیدا کرد. یکی از آن موارد سازمان دادن نیروی مسلح متحرک اتحادیه دهقانان در خارج از شهر بود. این ماجرا هم یک ماه و ۲۰ روز زمان برد و در آن روزهای سرنوشت ساز جمع زیادی از فعالین کمونیست به گشت زنی در روستاها پرداختند و به همراه عده دیگری از فعالین در شهر از تحولات انقلابی شهری دور شدند. در همان زمان فعالین کمونیست و انقلابی در شهرهای کردستان به سازماندهی اعتراضات و ایجاد تشکلهای مختلف انقلابی مشغول بودند و جمعی از فعالینی که شهر مریوان را اداره میکردند شبانه روز با مکتب قرآن و ارتجاع محلی درگیر بودند. در همان زمان تشکیلات برنامه ایجاد اتحادیه دهقانان مشابه در سقز و سنندج داشت و موفق نشد. شاخ و بال دادن به تحصن یک هفتهای، عمدتا فعالین کمونیست با چند دهقان از روستای بیلو و تعطیل کردن کنگره برای دادن اطلاعیه در ارتباط با توتن کاران بانه نمونههای های دیگری هستند. همه اینها و مواردی که اشاره شد، پراتیک منطبق با بینش دهقانی هستند که تشکیلات یک سال و ۷ ماه دوره انقلاب سرگرم آن بود. یک دلیل اینکه کومهله بعد از قیام همچنان مخفی باقی ماند و فقط نام سازمانش را بمناسبت جانباختن محمد حسین کریمی در اطلاعیههایش در ۲۶ بهمن آشکار کرد و فعالیتش تا گذشت نزدیک به یک ماه بعد از حمله ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ جمهوری اسلامی به کردستان هم چنان مخفی باقی ماند ناشی از سنگینی آن بینش و آن نوع پراتیک در این سازمان بود. در کتاب شهری کوچک و مبارزاتی بزرگ به طور خیلی مختصر به همه اینها و پروسه تغییرات تشکیلات و مقاطع مهم آن اشاره شده و تاکید کردهام که این بخش از تاریخ کردستان و کومهله واقعیترین تاریخ آن دوره است و کتاب جداگانهای میطلبد.
انتقاد به فعالیت و خط سیاسی آن دوره این سازمان ذرهای از جایگاه شخصیتها و کادرهای کمونیست آن تشکیلات که برای پیدا کردن راه بهر دری سر میزدند کم نمی کند و بلکه توانائی و پیگری آنها در حفظ و نگاهداری آن تشکیلات با خطوط سیاسی متفاوت و چگونگی فائق آمدن بر مشکلات را نشان میدهد و این بخشی از تاریخ کمونیسم و مسیرهای آن در کردستان است. انطباق و هماهنگی بینش دهقانی و پراتیک تشکیلات در زمان انقلاب بسیار عیان و غیر قابل توجیه است. اینجا لازم به بازنویسی دوباره مطالب کتاب راجع به مواردی از پراتیک کادرهای تشکیلات که بعد از قیام خارج از چهارچوب آن بینش انجام دادند نیست.
تشکیلات کومهله از ابتدا تا به امروز ماننده هر پدیده دیگر زنده اجتماعی تغییرات و تحولات و دورههای مختلفی را پشت سر نهاده است. از نظر من تاریخ کومهله را با شش دوره تاریخی متفاوت سیاسی و تشکیلاتی می توان تعریف کرد. دوره اول از شکل گیری آن در سال ۱۳۴۸ تا شروع انقلاب. دوم، دوره انقلاب تا آغاز فعالیت علنی در اواخر مهر و اوایل آبان ۱۳۵۸. سوم، از شروع فعالیت علنی تا کنگره دوم. چهارم، از کنگره دوم تا تشکیل حزب کمونیست ایران. دوره پنجم فعالیت آن به عنوان سازمان کردستان حزب کمونیست ایران تا جدائی گرایش کمونیسم کارگری از آن در سال ۱۹۹۱. ششم، از آن زمان تا کنون.
آن نگاه ایستا و منجمد به کومهله توان درک این تاریخ و تعریف درست از این سازمان را ندارد و پناه گرفتن کنار شخصیتهای محبوبی چون فواد و صدیق برای وارونه کردن آن تاریخ و حمله به مخالفین سیاسی روش پسندیدهای نیست.
مجید حسینی
۲۰ فروردین ۱۴۰۱