عباس منصوران
تاریخچهی این نوشتار به سال ۱۳۹۰ بار میگردد که در چند بخش در رسانههای سیاسی بازتاب یافته بود. در سال ۱۴۰۰ به صورت کتابی دویست صفحهای زیر نام نقد «ایدئولوژی آلمانی» دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی* گامی بود در بازنگری اندیشههای فلسفی انگلس. به بیانی دیگر، تلاشی بود در راستای دفاع از فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز در برابر اتهامهای کینه توزانهای که در گسترهی جهانی، غرض ورزانه علیه کمونیسم و هدف گیری فردریک انگلس جاری شده رویکرد دارد. در ایران بابک احمدی و محسن حکیمی پرچمداران این وظیفه شدند.
بیش از مارکس، انگلس، همواره آماج این حمله بوده است؛ زیرا که او وظیفهی نقد دیدگاههای سیاسی و ایدئولوژیک سرمایهداری را در تقسیم کار آگاهانه و تاریخاً ضروری با مارکس به عهده گرفت و به پیش برد. اپورتونیستها و رویزیونیستها، به ستیز با اندیشههای کمونیستی او پرداختند- به دو شیوه: افرادی، در همان زمان حضور مارکس و انگلس، اسناد این اندیشه، از جمله کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را اجازه نشر ندادند و یا به تاریک خانه سپردند – برنشتاین، پدر رویزیونیسم، و کائوتسکی از جملهی این گروه بودند و استالین و یارانش نیز.
حکیمی در حکم بیپایه و مکانیکی که کائوتسکیسم، م/ل روسی، استالینیسم، مائوئیسم چینی و دیگر برآمدهای زیر هژمونی کمینترن و انستیتو م- ل روس را به فرد، آن هم به انگلس نسبت میدهد، در خوشبینانهترین نگاه، این نگرش تنها از دیدگاهی نا آشنا به دیالکتیک و ماتریالیسم طبقاتی ریشه میگیرد. آقای محسن حکیمی، به مناسبت زاد روز انگلس در سال ۱۳۹۰ بود که پس از بابک احمدی، واگویهگر چنین تخریبی شد. این حکم بیپایه در خوشبینانهترین نگاه، تنها از دیدگاهی نا آشنا به دیالکتیک و ماتریالیسم طبقاتی ریشه میگیرد.
در ایران، از جمله، تلاش بابک احمدی[2]، در تداوم چنین هدفی و نیز آشکارتر، به هدف تبدیل مارکس به دمکرات- لیبرالی سترون، تاریخ گذشته، متعلق به دوران سپری شده در «برههی پست مدرن» انجام گرفت. اوست که مارکس را «متافیزیسین» نامید و نوشت که «عبارت مارکس مهمل است»[3] این «پست مدرنیست» ایرانی، از سوی پیشافئودالیستهای حاکم در حکومت اسلامی استخدام شد تا مدرس مراکز کادر پروری سپاه و امنیتیها در داشنگاه ّیا امام حسنی و جعفر صادق ومدرس و کادر آموزشی حاکمیت و حوزهها باشد. در دههی دولتهای پراگماتیست- رفرمیست (۸۴-۱۳۶۸)، پر و بال داده شد و در تدریس های کادرسازی ماشین سرکوب، کارگزار شد و به موازی به پراکندن نگرش ارتجاعی و «تردید» تا ماهنامهی پست مدرنیسم تا «سرخس» نیز پر و بال داده شد. اما دفترهای «پست مدرنیسم» ایرانی، در دولتهای کارگزار جنیات علیه بشریت که به تدارکاتچی بودن دولت رقیبان اعتراف کردند، در هم پیچیده شد. در حالی که پیکرهای کوشندگان کانون نویسندگان و پویندگان آگاهی و آزادی، زیر تیغ قتلهای سیاسی- زنجیرهای یکی در پی دیگری برای پیام به حکومت شوندگان، به خیابانهای تهران و اصفهان و مشهد ووو پرتاب میشدند و جنبش کارگری و سوسیالیستی در زیر شدیدترین سرکوب و ترور قرار گرفته بود، کتاب قطور ضد کارگری ب. احمدی، و دیگر آثار بی ممیزی «ارشاد» مهاجرانی سانسور، نشر مییافت. آزادانه، بی هیچ ارشاد اسلامی در وزارت دار و گلوله، او در لابلای این «سیاست مدرن» اش، وظیفه داشت تا اعلام کند:
«می توان گفت که دیدگاه مارکس دیگر رسم روز نیست.»[4]
و چنین تبلیغ کند که: «عبارت مارکس مهمل است و جز بیانی ادبی که تا حد زیادی تحریک آمیز و شعارگونه است و فقط می کوشد تا اهمیت درگیری در عمل را روشن کند. اما به بهای بی اعتبار کردن نظریه و فلسفه، هیچ نیست و معنایی ندارد.»[5]
بابک احمدی، این «پست مدرنیست» وطنی، جابجایی دولت احمدی نژاد با کاندیدای دیگری از شورای نگهبان را «گسترش جامعه مدنی» میشمارد و همهگان را به شرکت در این میدان ولایی و بقای حکومت ایدئولوژیک سرمایه در انتخابات سال ۱۳۸۸ فرا میخواند: «انتخابات ریاست جمهوری پیش رو اهمیت استثنایی و انكارناپذیری دارد. این انتخابات، آزمونی تاریخی است برای نیروهای آزادیخواه و معتقد به ضرورت گسترش نهادهای جامعه مدنی و حقوق دموكراتیك ملت. نتایج انتخابات بر سرنوشت تمام مردم ایران تاثیر فوری و آشكاری خواهد گذاشت». بابک احمدی، «کروبی همراه خوبی است به او رای میدهم»
کینهتوزی ب. احمدی، بیش از همه با تز یازدهم مارکس در باره فوئرباخ است.
«فیلسوفان، فقط جهان را به راههای گوناگون تاویل کردهاند، مساله بر سر دگرگون کردن آن است.»
زیرا که موضع فلسفه، دگرگونی جهان است. تلاشهای ب. احمدی را، بار دیگر از به دست آقای محسن حکیمی در ایران پی گرفته شد. بین کارکرد تا کنونی آقای حکمیی با عناصری همانند بابک احمدیها، تفاوت است و به هیچ روی، وی را وابسته و پیوسته به سیستم حاکم نمیدانیم. اما خوانش وی از انگلس، نه تنها هیچ کمکی به سازمانیابی کارگران و آگاهی طبقه کارگر نمیرساند، بلکه ضدکارگری است و به مبارزه طبقاتی در ایران آسیب میرساند و از این روی، با ایدئولوگهای دشمنان پرولتاریا و آزادی پهلو میزند.
نوشتار «فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم»[6] از محسن حکیمی که به بهانهی زادروز انگلس نگاشته شد، نه یک نقد، بلکه واگویههایی از «بابک احمدی» است. جای پای بابک احمدی و کتاب ضد کمونیستی – ضد کارگری «مارکس و سیاست مدرن» وی در همه جای نوشتارهای حکیمی پیداست. بازنگری به نوشتههای ب. احمدی و م. حکیمی، از آنجا نیز ضرورتی دوباره مییابد که دوستمان آقای محسن حکیمی، استاد آموزشگاههای سپاه و امنیتیها و کارگزار جناحهای حکومتی[7] نیست، بلکه بهسان فعال دفاع از کارگران شناخته شده و بارها مورد آزار حاکمیت سرمایه قرار گرفته است. بااین همه نمیتوان نادیده گرفت که حکمی مانند بابک احمدی، وظیفه نقد انقلابی مناسبات سرمایه و حاکمیت در ایران قرار نداده است، بلکه کمونیسم انقلابی و انگلس را تخریب گر شده است. نوشتارهای ایشان، تکملهی وظایف بابک احمدی کارکرد مییابند.
نمونههایی از این اتهامات
آقای حکمیی، از سویی میپذیرد که «مارکس و انگلس به زودی از فویرباخ نیز گسستند و کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند.»[8] بی درنگ اما، انگلس را متهم میسازد «که گسست مارکس و انگلس از فویرباخ در دههی چهل قرن نوزدهم به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود، هرچند به تصریح خودِ انگلس نقش اصلی در نوشتن این کتاب را – که به علت ناممکنیِ انتشار آن در آلمان، به گفتهی مارکس «به انتقاد جوندهی موشها» سپرده شد – مارکس برعهده داشت».
حکیمی شاید که معنای «گسست» را به خوبی درنیافته باشد در آنجا که مینویسد «مارکس و انگلس به زودی از فوئر باخ گسستند و «ایدئولوژی آلمانی» را بازهم به طور مشترک نوشتند»، اما «گسست مارکس و انگلس از فویرباخ … به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته بود.»!
چگونه ممکن است، مارکس، فلیسوفی که جهان فلسفه و فلسفه تاریخ و تاریخ فلسفه و جهان و مناسبات را به نقد گرفت، آگاهانه به دریافتهایی رسید که سرانجام انسان و مناسبات طبقاتی در سیارهی زمین را با دستیابی و دریافتش رقم میخورد، اما «گسست» واژگونهی انگلس را درنیافت! حکیمی بی پایه اتهام میپراکند که بنا این سازشکاری مارکس به «ترحم» یارانهای بود که انگلس از کارخانه پدری به او میپرداخت! این اتهام آنچنان بی پرنسیپانه و محکوم است که سرسختترین دشمنان طبقاتی کمونیسم تا کنون به مارکسی که از کرسی دانشگاهی و رفاه و وابستگیهای خانوادهگی و طبقاتی خود گسست و تهیدستانه، به آوارگی و بی کاشانگی سر سپرد تا پتک جهانی کاپیتال را بر دژبزرگترین اقتصاد فرمانروایان استثمار و استبداد جهان سرمایهداران فرود آورد نزدهاند. بنا بهذهن حکیمی، اندیشمند و نابغهای همانند مارکس که تا پایان عمر با بیش از۴۰ سال دوشادوش انگلس در پژوهش، مبارزه طبقاتی، هم اندیشی و نقد و فلسفیدن و گفتمانهای موازی (دیسکورسهای موازی برای آفرینش مفاهیم انقلابی)، تا پایان عمر درنیافت که انگلس از همان آغاز گسستن از فوئرباخ و پیوستن به وی، راهی دیگر و سودایی دیگر داشته است! لازم بود احمدی- حکیمینبودند تا مارکس را از این «ندانستنها و نشناختن» ها و از انگلس ناگسسته از ایدئولوژی را تا پایان عمر از سال ۱۸۴۳ تا ۱۸۸۳ در همراه شدنها رهایی دهند! و شگفتتر آنکه انگلس از فوئرباخ گسست و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشت و۴۰ سال بعد دو باره به آن بازگشت و تزهایی در باره فوئر باخ و نوشتههای مارکس را یافت و کاپیتال مارکس را تنظیم و تکمیل و منتشر ساخت و هم از نابودی نجات داد و در تاریخسازترین آفرینش اندیشههای بشری در نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی، آفرینش عظیمترین مانیفست رهایی انسان ووو همراه شد و شرکت کرد و وفادار ماند و اما با همهی اینها، «گسست» و فرایند پیوستن وی، به حکم حکیمی و احمدی «به هیچ وجه از موضع واحد و یکسانی صورت نگرفته» و حکیمی حکم میدهد که: «حتی یک نگاه سطحی به تزهای مارکس درباره ی فویرباخ و مقالهی انگلس درباره ی فویرباخ نشان میدهند که مارکس و انگلس از دو موضع یکسره متفاوت به فویرباخ نگاه می کنند.» در آخرین نوشتار حملههای حکیمی، که دیگر احمدی در ایام تقاعدی از مدرسی سپاه، سر به لاک فروبرده باشد، حکمی صادر میشود تا «آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس» پراکنده شود.(۹)
واقعیت آن است که آنچه از ایدئولوژی آلمانی باقیمانده بود و پس از ۴۰ سال، به دست انگلس رسید، همان بود که به دست او نجات یافتند. بخش نخست، کار مشترک مارکس و انگلس و یازده تز در باره فوئرباخ. این بازنگری زمانی بود که انگلس، بار دیگر برخورد به اندیشهی متافیزیکی فوئرباخ را ضروری یافت و در سال ۱۸۸۶، سه سال پس از مرگ مارکس، به سراغ اسناد سال ۱۸۴۴ شتافت. باید تزهای درباره فوئرباخ را به همانگونه که مارکس یادداشت کرده بود و نیز با ویرایشی در پرانتز و هر دو سند را همراه منتشر میکرد و نیز ایدئولوژی آلمانی را. این ضرورت مبارزه طبقاتی و در شرایطی بود که فلسفه کلاسیک (ایدئولوژی) بهیاری فلسفهی پرولتاریا زوال یافته بود و ایدئولوگهای پیشین، به آشکارا به نظریه پردازان حکومتی و کارگزاران فکری مناسبات حاکم، درآمدهاند:
«در آلمان به ويژه در قلمرو علوم تاريخ و از جمله فلسفه، با زوال فلسفهی کلاسيک، روح سابق پژوهش نظری بیملاحظه نيز ناپديد شده است و التقاطگری بیمايه و ترس ملاحظهکارانه نسبت به مقام و عايدی، تا حد پستترين جاهطلبی جای آن را گرفته است. نمايندگان رسمی فلسفه، ايدئولوگهای آشکار بورژوازی و دولت موجودند، آنهم در زمانی که هر دو در تقابل علنی با طبقهی کارگر ايستادهاند.»[۱۰]
انگلس پیشگفتار کتاب «لودویگ فويرباخ و پايان فلسفهی کلاسيک آلمانی» را پس از گفتاوردی از مارکس در باره نگارش و نشر «ایدئولوژی آلمانی» چنین آغاز میکند:
«از آن زمان بیش از چهل سال میگذرد و مارکس در گذشته است. نه برای مارکس و نه برای من، حتی یکبار هم رخ نداد که به موضوع نامبرده بازگردیم…»[۱۱]
مارکس و انگلس در این دوران پر تب و تابِ کارزار و مبارزه عملی و تئوریک طبقاتی و نیز نوشتن و آفرینش آثاری همانند گروند ریسه، ایدئولوژی آلمانی، کاپیتال و منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (۱۸۹۲) آنتی دورینگ ووو هستند، اما از فلسفه کلاسیک و ایدئولوژی آلمانی گسسته و نقد فلسفی خود را بیش و پیش از هر چیز، «تسویه حساب با خویش» میخوانند و اولویتی به بازگشت و نشر آن نمیبینند. کارزار تئوریک- پراتیک در آن سالهای پر شور و اعتراض و قیام جنبش کارگری، حتی به پرداختن به حلقهی میانی گسست از فلسفه هگل و رسیدن به شناخت ماتریالسم دیالکتیک را جایی مجال کامل شرح نیافتند.
ایدئولوژی آلمانی، همانگونه که اشاره شد آفرینش مشترک مارکس و انگلس در زمان اقامت آنان در بروکسل بود. “ایدئولوژی آلمانی” بین ماههای سپتامبر ۱۸۴۵ و مه ۱۸۴۶ نوشته شد. مارکس و انگلس کتاب را برای نشر فرستادند، اما ناشرین در هراس از پیآمدهای پلیسی آن، از چاپ و نشر آن خودداری کردند. بناچار با آن همه کار پیش ِ روی، بنا به بیان انگلس، کتاب به کناری نهاده و آنرا به آینده سپردند. نزدیک به ۴۰ سال گذشت که انگلس در نبود مارکس به جستجوی آرشیوها فرصت یافت، بخشهای زیادی از کتاب نزدیک به ۷۰۰ صفحهای، به وسیلهی موشها جویده شده بودند. بخش باقیمانده که نزدیک به صد صفحه بود، به صورت دستنوشتهای ناتمام در سال ۱۹۳۳ نشر یافت. بدون شک، «ایدئولوژی آلمانی» کار مشترک مارکس و انگلس است که سازماندهی و رهبری نظری و فلسفی “لیگ کمونیست” را به عهده داشتند. آنان در برابر نگرشهای غیر علمی هگلیها راست و چپ و پرچمداران “سوسیالیسم حقیقی” که میلیونها هوادار داشتند، نقد ایدئولوژی را ضرورت دانستند. مارکس در پیشدرآمد “انتقاد اقتصاد سیاسی” این ضرورت را اینگونه بیان میکند:
«ما تصمیم گرفتیم که برای روشن کردن تضاد موجود میان بینش خود و دریافت ایدئولوژیک فلسفه آلمانی با یکدیگر کار کنیم، یعنی در واقع میخواستیم با وجدان فلسفی گذشته خود تسویه حساب کنیم. این هدف به صورت انتقاد فلسفه مابعد هگلی تحقق پیدا کرد.»
طرح آغازین کتاب “ایدئولوژی آلمانی” دو مجلد بوده است که نخستین آن میبایست به نقد دیدگاههای فویرباخ، برونو باوئر و ماکس اشتیرنر و مجلد دوم به “سوسیالیسم حقیقی” بپردازد. سوسیالیسم حقیقی همان نگرشی است که در آلمان به ویژه از سوی کسانی که سوسیالیسم را تنها به دست حزب و دولتی سازمانیافته از فیلسوفان و نخبهگان، امکان پذیر میدانستند و هواداران بسیاری یافته بود. آنچه در اختیار ما است از مجلد دوم میباشد که بیش از صد صفحهی آن باقی نمانده است. در ایدئولوژی آلمانی، مارکس و انگلس، ایدهآلیزم هگلیهای جوان و ماتریالیزم فویرباخ را به طور کامل و انقلابی نقد میکنند. از این نقطهی چرخش تاریخیاست که سوسیالیزم علمی برای عمل در دستور کار قرار میگیرد.
مارکس در سال ۱۸۵۹ در پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی نوشت: «فردریک انگلس که من از زمان چاپ رساله درخشانش در باب نقد مقولات اقتصادی[۱۲] (که در سالنامههای آلمانی- فرانسوی بهچاپ رسید) با او در ارتباط و تبادل آرا بودم، از راه دیگری به نتیجهای که من رسیده بودم رسیده بود… بنابراین در بهار ۱۸۴۵ که او نیز برای اقامت به بروکسل آمد، به همراه بر آن شدیم تا دریافت خود را در برابر درک ایدئولوژیک فلسفه آلمانی مطرح، و در حقیقت با وجدان فلسفی پیشین خود تسویه حساب کنیم…از جمله کارهای پراکندهای که در آن زمان بهچاپ رساندیم و در آنها تبیینهایی از وجوه مختلف نظراتمان را به جامعه عرضه کردیم، تنها به نمونهی مانیفست حزب کمونیست بسنده میکنم که من و انگلس با همراهی هم آنرا نوشتیم، و یک نوشتار در باب تجارت آزاد که من به تنهائی بهچاپ رساندم. خطوط عمده و تعیینکننده درک ما برای نخستین بار بهشکل آکادمیک، اما در قالب جدلی، در کتاب فقر فلسفه من بصورت کلی مطرح شد. این کتاب که در سال ۱۸۴۷ انتشار یافت پاسخی به [فلسفه فقر] نگارش پرودون بود. [۱۳]
انگلس در سال ۱۸۸۵ در نوشتاری زیرعنوانِ «درباره تاریخ جامعهی کمونیستها» چنین نوشت: «هنگامی که در بهار سال ۱۸۴۵ یکدیگر را در بروکسل ملاقات کردیم، مارکس وجوه عمدهی برداشت ماتریالیستی جدید از تاریخ را کامل کرده بود… وما به کار تکمیل تفصیلی جهانبینی جدید در جهان کاملاً گوناگون مشغول شدیم.»[۱۴]
با توجه به این نکات، کافیاست آقای محسن حکیمی را مجال است که در بارهی آن «اصول مهم تئوری» را درک نکردهاند، کمی به خودآموزی بازگردند. به بیان فلسفه پرولتاریا، ضرورت تنها تا آن هنگام نابینا است که فهمیده نشود. ماتریالیسم کهن عمل انقلابی را درک نکرد، ضرورت را نفهمید؛ این ماتریالیسم بنابراین نابینا بود، دیالکتیک آزادی و ضرورت را نفهمید. به بیان مارکس. آگاهی اجتماعی محصول هستی اجتماعی است.
انگلس، به همراه مارکس دیالکتیک را از تخریب ایدهآلیسم هگلی و دگماتیسم و ایدئولوژی آلمانی و فوئرباخی نجات داد. و با این دانش مبارزه طبقاتی را در فهم مادی طبیعت به کار بستند. به بیان انگلس:
«وحدت جهان در هستی آن نیست… وحدت واقعی جهان، در مادیّت آن است..» و «شعور اجتماعی انسان ها، به وسیله وجود مادیاشان امکان پذیر میگردد.»
به این بیان که، طبیعت بوتهی آزمایش دیالکتیک است، یعنی که علوم طبیعی دیالکتیک را میتوان در این آزمایشگاه طبیعیِ طبیعت شناخت. روند طبیعت فرایندی دیالکتیکی است.
با این هم آشکارگی، اما آقای حکیمی در ادامه همان باور بابک احمدی است:
اما «ماتریالیسم دیالکتیکی» تنها جزءِ نخست از سه جزئی است که انگلس در «آنتی دورینگ» نظام فکری یا ایدئولوژی خود را از آنها میسازد، نظامی که او آن را «مارکسیسم» یا «جهان بینی مارکسیستی»[۱۵] می نامد.
آقای محسن حکیمی بدون سند و مرجعی بی پایه به آنتی دورینگ نوشتار انگلس رجوع می دهد بدون آنکه نشان دهد، که کجای این کتاب، انگلس «نظام فکری» خود را «ایدئولوژی» مینامد و فراتر آنکه کجا آن را «مارکسیسم» یا «جهان بینی مارکسیستی» میشمارد؟ دیدیم که انگلس در آنجا که ناچار به کاربرد «مارکسیسم» میشد آنرا درون «» میگذارد. آیا نقد اقتصاد سیاسی از سوی مارکس و انگلس و تبیین سوسیالیسم علمی به جای سوسیالیسم تخیلی و نیز تبیین ماتریالیسم دیالکتیک، سه عرصهی اساسی و استراتژیک مناسبات حاکم، تبیین هستی و ماتریالیستی تاریخ، جرم، ناروا و یا نادرست است؟ تعریف و برداشت و تبیین احمدی روشن است، آنِ شما چیست آقای حکیمی؟
برای محکوم ساختن انگلس، با اتهامهای ساختگی و رونوشت گرفته از بابک احمدی، باید نخست، این زمینه را چید، تا سپس حکم نهایی را علیه این اندیشه ورز کمونیست صادر کرد:
«کائوتسکی و پلخانُف نیز در پرورش و گسترش «جهان بینی مارکسیستی» نقش مهم و تعیین کنندهای داشتند، بهطوری که ایدئولوژی «مارکسیسم» را میتوان محصول پراکسیس هر چهار تنِ آنان دانست»[۱۶]
بابک احمدی در نفی کمونیسم مارکس و انگلس نوشته بود:
«آنتی دورینگ انگلس سنگ پایهی برداشت رسمی کتابهای آموزشی مارکسیسم محسوب می شد… بل حتی مطالعهی سرمایه و دیگر نوشته های دشوار مارکس استوار به تفسیرهای انگلس است.»[ ۱۷]
تمامی ایراد اتهامهای حکیمی به «بهانه زادروز انگلس» از نظامنامه استاد حوزه و سپاه، بابک احمدی الهام میگیرد و به دوستان خود نیز سرایت میکند، محسن حکیمی، با زمینه سازس احمدی، حکم حکیمی صادر می شود:
«ایدئولوژی «مارکسیسم» را میتوان محصول پراکسیس هر چهار تنِ آنان دانست»!
انگلس، اما سالها پیش به این اتهامهای سخیف و بورژوایی پاسخ داده بود:
«ایدئولوژی فراشدی است که به راستی، آگاهانه به وسیلهی شخصی به اصطلاح اندیشمند پیش میرود، اما گونهی ناراست و اشتباه آگاهی است، نیروی راستینی که او را به پیش میراند برخود او ناشناخته می راند، و گرنه، خیلی ساده دیگر فراشد ایدئولوژیک در میان نبود.»[۱۸]
ایدئولوژی، به دید مارکس، برآمده از هستی اجتماعی و پیوند خورده با منافع طبقه و اعتقاد و ایمان مناسبات حاکم است و آگاهی دروغین، واژگونه ازاین جهان واژگون. آنچه مارکس و انگلس، نقدش کردند، از جمله پیش از هر چیز، ایدئولوژی بود و آنچه که بنیان گذاردند، فلسفه بود. فلسفه ای که مانند فلسفههای پیشین نبود- فلسفه ای که در برابرنهاد یا تز یازدهم در باره تزهای فوئرباخ جاودان مانده است- انگلس، در کتاب دیالکتیک طبیعت، ديالکتيک در پدیده ها را در سه محورِ تغییر، تاثیر و نفی، فرموله ميکند:
1- تغيير کمی به کيفی.
2- تأثير متقابل اضداد.
3- نفی در نفی.
و این سه محور را عام ترین و کلّیترین قوانين مادی و دیالکتیکی طبيعت شمرده میشود. این استالین و مائوتسه دونگ و همراهانشان بودند که با دستکاری در این دیدگاه، فرمولهای خود را برای «سوسیالیسم» دلخواه خویش طراحی کردند. مائو به ولگاریزه کردن فلسفه دست زد، از آن ایدئولوژی مائوئیستی ساخت و فلسفه را در «چهار رساله» در «وحدت اضداد» و در کاسههای برنج روستاییان گنجانید و با ردای کنفوسیوس چینی کاریسما شد و ایدئولوژی را حاکم ساخت،«تز سه جهان» از آن ساخته شد و انور خوجه با الهام از صدرمائو، آلبانی را «سوسیالیزه» کرد. و استالین، با برپایی کمیته مرکزی و برکناری کامل طبقه کارگر ازقدرت سیاسی، درپی تیرباران و حذف افزون بر ۸۰ درصد کادرهای رهبری جنبش سوسیالیستی جهان تا آنجا که می توانست تضادها را به شیوهی خود نفی و رفع کرد. آقای محسن حکیمی اینک در زاد روز انگلس، وی را رهبر و ایدئولوگ این بیربطان به کمونیسم و فلسفه کمونیستی میشمارد و بابک احمدی، مارکس و انگلس را. و محسن حکیمی تا اطلاع بعدی انگلس را.
آقای حکیمی به جای انگلس با «تریسترام هانت»[۱۹] هم آوا میشود. تریسترام هانت[۱۷] زاده سال ۱۹۷۴، مفسر خبرگزاری بی بی سی، عضو و نماینده حزب کارگر، نویسنده روزنامه گاردین و ابزرور انگلستان، استاد دانشگاه و نویسنده دهها کتاب، که انگلس را «بز فراری یکی در برابر همه» و از جمله «مجرمی» میداند که «جنایات شوروی پیشین» چین و کمونیسم کشورهای آسیایی از او بنیاد گرفتهاند.
این کارگزار اتاق فکر سرمایه جهانی مینویسد: «انگلس خورجین افراط گرایی مارکسیسم ایدئولوژیک سده بیستم را برجای گذاشت.»
بابک احمدی پامنبری این موعظه است تا در ایران بازتاب دهد. چرا محسن حکیمی، درست همان را واگویه میکند و تبلیغات بورژوازی را بر تارک نوشتار خود داستان و «حکمتی» دارد!
*عباس منصوران- ۱۴ فروردین ۱۴۰۱
لینک پی دی اف کتاب نقد «ایدئولوژی آلمانی» دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی
در ۲۰۰ صفحه، نشر نخست2021 / ۱۴۰۰
زیر نویسها و منابع:
1-Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;( انگلس، تاریخ جامعه کمونیست، برگردان به فارسی و داخل [] از نویسنده این نوشتار.
۲- بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص ۷۴۵ نشر مرکز چاپ نخست، ۱۳۷۹ تهران.
۳- همان، منبع، از جمله در ص ۱۸۷ و ص ۳۷۸.
۴- بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن ص ۳۴۵، نشر مرکز، چاپ نخست، ۱۳۷۹.
۵- محسن حکیمی، همان منبع ص ۱۸۷.
۶- محسن حکیمی، « فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم»- چهارشنبه ، ٢٣ آذر١٣٩٠
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=29877
۷- روزنامه آفتاب، سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۸
http://www.aftabnews.ir/vdcdxz0j.yt0nk6a22y.html
۹- محسن حکیمی«آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس» azadi-b.com/p=20206
۱۰ -انگلس، پیشگفتار، لودویگ فويرباخ و پايان فلسفهی کلاسيک آلمانی، ۱۸۸۸، نشر اشتوتگارت (برگردان فارسی این اثر، بدون نام نشر و مترجم در اختیار داشته ام و به دهه ۱۳۵۰ بازمیگردد).
۱۱– انگلس، همان منبع بالا.
۱۲- این نوشتار با عنوان Umrisse zu einer Kritik der Nationalökonomie خطوط کلی نقدی بر اقتصاد سیاسی) در پاریس در شماره اول سالنامههای آلمانی- فرانسوی در پاریس منتشر شد.
۱۳- مارکس در سال ۱۸۵۹، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی.
۱۴- انگلس درباره تاریخ جامعهی کمونیستها، برگرفته شده از پیشگفتار ایدئولوژی آلمانی، چاپ فارسی، ص ۱۳، ترجمه فارسی، زوبین قهرمان اروپا،۱۳۶۰.
۱۵- محسن حکیمی «فریدریش اِنگلس، بنیانگذار ایدئولوژی مارکسیسم»- چهارشنبه ، ٢٣ آذر١٣٩٠.
۱۶- محسن حکمی، همان منبع۱۵.
۱۷– بابک احمدی، مارکس و سیاست مدرن، ص ص 10-309.
۱۸- انگس نامه به فرانتس مرینگ، ۱۴ ژوییه ۱۸۹۳.
[۱۹] Tristram Hunt