سوسیالیسم پرولتری در نقد سوسیالیسم های دیگر
Proletarian Socialism in its Critique of Other Socialisms
By: Abbas Mansouran
عباس منصوران
سوسیالیسم پرولتری در نقد سوسیالیسم های دیگر
عباس منصوران
تاریخ نخستین نشر : فروردین۱۴۰۰/آوریل 2021
نشر- خانه فرهنگ شاملو-آلفابت ماکسیما-سوئد
Alfabetmaxi- Shamloo Kulturhus
Munkhagsgatan/ lokal 60 B -587 26 Linköping-Sweden
ISBN:978-91-88189-14-1
Proletarian Socialism in its Critique of Other Socialisms
By: Abbas Mansouran
هرگونه باز نشر، چاپ و استفاده از این کتاب برای همه گان آزاد است
فهرست
سوسيال رفرميسم عليه پرولتاريا 19
طبقه کارگر، سلاح مادی فلسفه 21
از اقتصاد دولتی هیلفردینگ تا سرمایه داری دولتی در چین 45
سوسیالیسم پرولتری و دیگر سوسیالیسم ها 61
راه رشد سرمایهدارانه یا سوسیالیستی 74
WFTU چپترین اتحادیهی عضو سازمان جهانی کار 87
سازمان جهانی کار و قانون کار مناسبات بورژوایی 102
کنوانسیون های بنیادین آی ال اُ(ILO) 104
بازتولید گرایش های طبقاتی در احزاب(3) 138
سوسیال رفرمیسم در برابر سوسیالیسم 143
جنبش طبقاتی در همایش های اعتراضی 148
ضرورت مبارزه پرولتاریا علیه سوسیال-رفرمیسم 157
پیشگفتار
تلاش این نوشتار که بیشتر از سال 2012 میلادی به صورت نوشتارهای جداگانه آغاز شد، دفاع از سوسیالیسم پرولتری و نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم»های جعلی، از جمله نمونه بولیواریستی و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» چاوزی بود.
این نقد در اینجا، سوسیالیسم بدلی را نشانه میگیرد. جناحهای راست بورژوازی در آمریکای لاتین و مرکزی و جنوبی، از جمله دولتهای دست راستی مکزیک، شیلی، کلمبیا، برزیل و… مدافع هارترین و عریان ترین دسته بندیهای- امپریالیستی و نئولیبرالیستی بازار آزاد سرمایه در این منطقه هستند و سیاستهای سرمایهداری جهانی را آشکارا به پیش میبرند. نقد ما، با هر دو جناح بورژوازی چه در شکل حکومتهای دستراستی و متحدین آنها در کشورهای کانونی سرمایه (متروپل) و هم پیمانانان نئولیبرالیسم آنان مرزبندی دارد.
این نوشتار، از موضعی کمونیستی به «سوسیالیسم بورژوایی»، لیبرالی که در این منطقه از سرمایه داران جهانی دفاع و رهنمود می گیرند و نیز به شدت از موضع ضد کارگری به سوسیالیسم دشمنی میورزد، نیز میپردازند. لیبرالها، اصلاح طلبان، سوسیال دمکراتهای رنگارنگ ایرانی و حکومتهای – این پارههای کارگزار حقیر نمایندگان سرمایه جهانی- و همراهانشان در دیگر کشورها، در زمره این بخش از بورژوازی پوسیده میباشند. نگارنده، از موضعی کارگری – کمونیستی، نئولیبرالیسم- را ایدئولوژی اقتصاد بازار جهانی در برههی گلوبالیزاسیون- و سرمایه جهانی را یک مجموعهی، ضد انسان و طبیعت، در برگیرندهی کشورهای کانونی و پیرامونی میشناسد. این نقد بهسوسیالیسم کاذب، نبایستی خشنودی مدافعین، مبلغین و کارگزاران ضد کمونیست، درون، پیرامون و در اپوزیسیون حکومتی ایران را سبب شود.
هم اندیشی رفیق ش.ق از رفقای ارزنده و با تجربه جنبش کارگری -کمونیستی که همرزم در بسیاری از بخش ها این چالش بود، انجام کار را مادیت بخشید. او هرچند نخواست، نامی از او آورده شود، اما این سبب نمی شود که از همراهی های سازنده، ایده ها و نکته سنجی ها و رفاقتش در اینجا اشاره نکنم.
«پرولتاریای پایتخت که شاهدِ ناتوانی ها و خیانتهای طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن که آنان با به دستگرفتن زمام امور، کشور را از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است… پرولتاریا دریافت که وظیفهی اجتناب ناپذیر و حقِ مطلقِ اوست که سرنوشتِ خویش را خود به دستگیرد و با تملکِ قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»[i]
سوسیالیسم پرولتری
بیانیه کموناردها در اعلام نخستین انقلاب کارگری و برپایی کمون پاریس، در سال ۱۸۷۱، مانیفست طبقه کارگر برای آغاز سوسیالیسم پرولتری است. کمون، با این اعلام و آموزش ها و آزمون های درخشان اش، از جمله ثابت کرد که بین«سوسیالیسم یا بربریت»، راه سومی در میان نیست. با کمون است که «رفرم یا انقلابِ» روزا لوکزامبورگ در نقد برنشتاین آفریده می شود.
پدر رویزیونیسم، «رفرم» را به سان هدف به کارگران القاء می کند؛ تا هدف سوسیالیسم به دست فراموشی سپرده شود. لنین، در برابر رفرمیسم در دفاع از انقلاب و افشای رویزیونیسم و اپورتونیسم برنشتاین، کائوتسکی و سوسیال دمکراتهای رنگارنگ، دستاوردهای ارزنده و آموزنده ای آفرید که باید به بارها به آن بازگشت.
برای سوسیال دمکراسى، رفرم و دگرگونی تدریجی و خودبخودی، هدف نهایی است و دیگر هیچ. آنان، «سوسیالیسم» خویش را نزدِ رفرمیسم به گرو می گذارند؛ رفرم هدف می شود و سوسیالیسم در چرخه ی بازتولیدِ رفرمیستی و در چارچوب و داد و ستدهای بورژوایی در محاق پارلمانتاریسم به اسارت گرفته می شود. برمبنای دیدگاه روزا لوکزامبورگ کمونیست، رفرم، وسیله است و انقلاب اجتماعى، هدف! انقلاب در گرو رفرم نمی ماند؛ رفرم به سان راه کار، اقداماتی جانبی و جزیی است و پیش شرط هیچ گام انقلابی برای پرولتاریا نیست، و پذیرش رفرم اگر در برابر افق سوسیالیسم انقلابی سایه افکند، خواه و ناخواه پرده ی ساتری بر ماهیت آن خواهد بود.
سوسیالیسم، طرح و برنامه از پیش تعّین یافتهای نیست. سوسیالیسم شکل معینی از مناسبات اجتماعی است کهریشه در مبارزهی طبقاتی جاری دارد تا فردایی برابر و شادیبخش را بنیان نهد. این نگرش انگلس و مارکس است. سوسیالیسم انگیزه و هدف کارگران و تمامی استثمارشوندگان زن و مرد است. سوسیالیسم، رهاییبخش هستی از نابودی شتابنده در نتیجه مالکیت شخصی و مناسبات سرمایه داری است. سوسیالیسم پرنسیپ پرولتاریا است. فرگشت و تحقق سوسیالیسم، تنها و تنها به دست طبقه کارگر آگاه و سازمانیافته و شورایی در اتحاد به متحدین طبقاتی خود، امکان پذیر است. در هیچ نوشته ترجمه شده ی تا کنونی، دست کم به زبان فارسی از مارکس و انگلس، با آنکه مهمترین پایههای دانش مبارزه طبقاتی را با خود دارند، و نیز بررسیهایی که از پژوهشگران فلسفه پرولتاریایی در بازخوانی ماتریالیسم دیالکتیک انجام گرفته، تبیین کاملی از سوسیالیسم و ساختار سوسیالیستی جامعه نیامده است. اما سوسیالیسم مورد نظر مارکس و انگلس را می توان از مانیفست کمونیست، نقد برنامه گوتا، آنتی دورینگ، جنگ داخلی در فرانسه و نیز از دولت و انقلاب لنین دریافت.
به نگرش مارکس در نقد برنامه گوتا:
«ولی به رغم تفاوتهای موجود، در شکل دولتهای جوامع مختلف، وجه اشتراکی نیز میان آنان وجود دارد و آن وجهمشترک این است که همگی بر بنیاد جوامع بورژوایی جدیدی استوارند که البته در یکی سرمایه داری بیشتر و در دیگری کمتر رشد یافته است. به این خاطر، این دولتها در عین حال در برخی ویژگیهای عمده خود مشترک اند.»[ii]
مارکس و انگلس به برنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری لاسال، مُهر نقد مینشانند و هشدار می دهند که کمونیسم را به این برنامه، کاری نیست که:
«این برنامه، حاوی چیزی سوای اوراد دمکراتیک شناخته شده کهنهای چون حق رأی همگانی، و ارتش مردمی نیست که در واقع طنین مجدد خواستهای حزب مردم و اتحاد برای صلح و آزادی بورژاهاست. اگر در تشریح این خواستها، اغراقهای ناروا نگردد، آنگاه باید اذعان کرد که همهی آنها امروزه تحقق یافتهاند.»[iii]
پنداربافان به سوسیالیسم اصل و اریجینال (مُثُلی) با برداشت از دنیای ماورائی افلاتون، گویی به سان «مادر سوسیالیسم» در دنیای متافزیک پیش نهاده شده و تنها کافی است آنرا به زمین فرود آورندتا هرآینه به دلخواه خویش، در قالب از پیش موجودی، به جریان اندازند. سوسیالیسم، «مُثُلِ» موجود در جهان بالا نیست تا همانند «مادر مُثُلی» گوستاو یونگ، در مادران بسیار و سمبولهایش، به گونه ها و نحله های گوناگون تجسم یابد. سوسیالیسم انقلابی، دریافتِ پیشینی(a propri) امانوئل کانت نیز نیست. سوسیالیسم کارگری، پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، یعنی ماتریالیسم دیالکتیکی بر گرفته است؛ اما، شناخت «ما بعدی»، (posterior)، از محک تجربه و آزمون گذشته و به دست آمده نیز نیست. سوسیالیسم، از دیالکیتک نفی نفی می گذرد. نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، به سنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید.
این-همانی نمایندن انواع سوسیالیسمها، تنها، و با برداشت از این پارهی بیان مارکس، میتوان «رأی به مطلوب» را برگزید و حتی نتیجه ضد مارکسی و ضد کارگری از آن گرفت. تنها به یک شرط، آن نیز درگرو حذف جوهر تئوریک و نتیجهگیری مارکس است. او، این فرایند گذار را بی واسطه، فازی بدون گسست از کمونیسم می شمارد:
«بین جامعه سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی دوران گذار انقلابی اولی به دومی وجود دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد. [iv]
مارکس در نقد برنامه گوتا اعلام می دارد:
«می خواستم با بررسی مفصل مفاهیمی همچون «حاصل کار بدون کم و کاست» و نیز «حقوق مساوی» و «توزیع عادلانه» نشان دهم که کوششی که از طرفی نظریاتی که در دوره ای خاص معنای معینی داشته ولی امروزه منسوخ و به اراجیف لفظی مبدل شده است، بر حزب تحمیل کند و از طرف دیگر جهان بینی واقع بینانه ای را که به قیمت گزاف در حزب پایه گذاری شده و قوام گرفته است، با توسل به هجویات ایدئولوژیک دیگری، مثل حق و امثال اینها که در میان دمکرات ها و سوسیالیست های فرانسوی رایج است، منصرف سازد. این کوشش، سرشتی جنایت کارانه خواهد داشت.»[v]
به راستی چرا در پی گذشت بیش از یک سده و نیم بار دیگر، با این همه آشکاری ماهیت استبدادی مناسبات سرمایه داری، در اوج بحران و ورشکستگی این مناسبات مبتنی بر شیوه ی تولید کالایی، نه شیوه تولید را برای سلطه بر شیوه توزیع مبنا قرار داده و آنرا از تولید و مناسبات حاکم، مستقل قلمداد می کنند! و توزیع کلیسایی و رابین هودی را از آن مناسبات، منتزع ساخته و این فرماسیون سرمایه داری را «اقدامات سوسیالیستی» می نامند!
سوسیالیسم نه ایدئولوژی است و نه فلسفه، بلکه مبنای ناایستای پروسه ای است فرارونده و گذرا در مناسبات نوین اقتصادی اشتراکی نابهره کشی و رهبری اشتراکی آن تا کمونیسم. نقد و سنتز اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مناسبات طبقاتی سرمایه داری است. این دوران گذار، بی درنگ در پی انقلاب پرولتری، اعلام و جایگزین سرمایهداری میشود. کارگران سازمان یافته و برخوردار از آگاهی و دانش مبارزه طبقاتی خود، با برقراری شوراهای طبقاتی و خودگردان خویش و نه حزبی و پارلمانتاریسم ائتلاف احزاب، بلکه، با پشتوانهی نه- دولتی در ساختار ترازکمون، بالنده و پوینده به سوی رهایی انسان، به کمونیسم فرا میروید. طبقه کارگر، زمانی می تواند فرهنگ و فلسفه خویش را بیان کند و آگاهی طبقاتی خویش را مادیت بخشد که بهسان پرولتاریای خودآگاه و همپو، از اسارت حکومت و مناسبات طبقاتی بورژوایی رهایی یافته و امکان نفی فلسفه و طبقه خویش را با گذر از فرایند سوسیالیسم، در کمونیسم به کف آرد.
حکومت- دولت
حکومت، در نظام سیاسی طبقاتی، به بیان مارکس: «در زیر نظارت پارلمان، یعنی نظارت مستقیم طبقات دارا…»[vi] از این دیدگاه و از منظر تبیینهای مارکسی، در بولیوی، ونزوئلا، نیکاراگوئه و حتی کوبا، قدرت سیاسی برابر نهاد چه نوع حکومتی است! می توان «خلقی»اشان نامید؛ یا پوپولیسم، هرچه هست، هیچ خویشاوندی با سوسیالیسم انقلابی-کارگری ندارند. از آنجا که فاقد چنین ماهیتی هستند، بنابراین، برابر نهادِ حکومتِ بورژوایی نیز نیستند. به این برهان که، حکومت، تنها به پارهای از اقدامات محدود نمی باشد. تفاوت حکومت، با دولت که تنها پارهای از حکومت است، در همین نگرش کمونیستی ماهیت گرفته است.
آیا در ونزوئلا و بولیوی، و حتا کوبا، قانون اساسی، پارلمان، ارگانهای حکومتی، و بیش و پیش از همه مالکیت بر ابزار تولید، قوانین ارزش، مبادله، توزیع، کنترل و برنامه ریزی تولید، هدف و انگیزه تولید، نقش طبقه کارگر در سرنوشت خویش، سیاست خارجی و سیاستهای داخلی مناسبات اقتصادی حاکم، ووو، مناسبات و نهادهای بورژواییاند یا سوسیالیستی!؟ آشکار است که این مناسبات، نه تنها سوسیالیستی نیستند، بل که در برابر سوسیالیسم کارگری قرار گرفته اند. هرچند سوسیالیسم خود را همانند بسیاری از سوسیال دمکراتهای رنگارنگ و همگی بورژوایی، سوسیالیسم و یا «سوسیالیسم سده بیست و یکمی» بنامند.
به بیان مارکس و انگلس، به راستی:
«هر شیوه توزیع وسایل مصرفی خود حاصل نحوه ی توزیع در شرایط تولیدی است و این شیوه توزیع، خود وجه مشخص شیوه ی تولیدی جامعه است. برای مثال تولید نظام سرمایه داری بر این پایه استوار است که شرایط مادی تولید به شکل زمین و سرمایه در تملک غیرکارگران قرار داشته است. در حالی که توده ها، تنها مالک شرایط انسانی تولیدی، یا به بیان دیگر نیروی کار می باشند. از این شیوه توزیع عناصر گوناگون، خودبخود، شیوه ی توزیع فعلی وسایل مصرفی حاصل می آید. در مقابل، اگر شرایط مادی تولید در مالکیت اشتراکی کارگران قرار داشت، آنگاه برای توزیع وسایل مصرفی نیز شیوه های متفاوت پدیدار می شد. سوسیالیسم مبتذل و همینطور بخشی از پیروان دمکراسی به سیاق اقتصاد دانان بورژوازی، شیوه ی توزیع را مستقل از شیوه ی تولید مورد تأمل و بررسی قرار می دهند و در نتیجه، شیوه توزیع را محور اصلی سوسیالیسم قلمداد می کنند. ولی چرا باید بعد اینکه مدت ها از روشن شدن رابطه ی واقعی (بین شیوه توزیع و تولید) می گذرد، گامی به عقب برداریم!»[vii]
اقدامات سوسیالیستی را تنها می توان در پرتو و به پشتوانهی خود- حکومتی شورایی کارگران و متحدین طبقاتی آنان آغاز کرد؛ که برآمده از مبارزه طبقاتی تولید کننده گان بر ضد طبقه سرمایه دار و حاکمیت سیای، اقتصادی، فرهنگی و اداری و اجتماعی آن، یعنی مالکان ابزار تولید است. این اقدامات سوسیالیستی، با دستیابی به ارگان سیاسی، موقعیتی است که رهایی اقتصادی سیاسی کار از اسارت سرمایه را ممکن می گرداند. به بیان مارکس:
«بدون این شرطِ آخری، پدید آوردن چیزی به نام قانون اساسیِ کمونی، جز (دست) به امری ناممکن زدن و ادا درآوردن نمیتوانست باشد.»[viii]
در تمامی نوشتارهای موجود دانش مبارزه طبقاتی، اقدامات خودرهایی و سوسیالیستی طبقه کارگر، همگی مشروط به اصل دستیابی طبقه کارگر به برقراری خودمدیریتی سیاسی خویش شمرده می شود؛ و گرنه هر اقدام نیکوکارانه کلیسایی و خیریه ای، صندوقهای صدقه، ارتش رستگاری مسیحیون، کمونهای بدوی، کمونهای سدههای میانه، آبشینها در روسیه تزاری، و کشتها و خرده جوامع اشتراکی در هندوستان امروزی، و آمازون و اقدامات مزدکیان و بابک و سرخ جامه گان و آموزشهای باب و زن پیشرو، قرهالعین (زرین تاج) را با آنهمه اقدام، و باورهای اومانیستی را باید اقدامات سوسیالیستی نامید. بدین گونه، تمامی اقدامات نامبرده ی تا کنونی بشر را باید به تاریخ سوسیالیسم و سوسیالیسم را به کمون های بدوی پیوند زد و سوسیالیستی اشان نامید.
اگر مارکس و انگلس سوسیالیسم را شکل معینی از مناسبات اجتماعی آینده میشمارند کهریشه در مبارزهی طبقاتی جاری دارد، ریشه را تا هر بدویت و ابتذالی نمیکشانند. بیان مارکسی از سوسیالیسم، به معنای این نیست که هر نوع سوسیالیسمی را شکل تکاملی آن سوسیالیسم کارگری و آن مناسبات آینده ی مورد نظر مارکس و انگلس بدانیم و بنامیم. درک نادرستِ این همانی، به همان گونه که به تعبیر دُمّل همیشه چرکین چپ ارتجاعی ایران[ix]، سوء استفاده از مانیفست کمونیست است که «هر مبارزه طبقاتی هم خود یک مبارزه سیاسی است»، پس هر اتحادیه زرد و تشکل صنفی کارگری را به نام مارکس می توان سوسیالیستی وانمود کرد. اما «چپ ناسیونال- پوپولیست»، بقیه استدلال مانیفست را حذف می کند، تا نتیجه دلخواه طبقاتی خویش را از آن به دست دهد.
«رشد مداوم وسایل ارتباط (بخوان از جمله، گلوبالیسم شبکه های اینترتی) که محصول صنایع بزرگ است و کارگران نواحی گوناگون را به یکدیگر مربوط می سازد، در این امر به وی مساعدت مینماید. تنها این رابطه لازم است تا تمام کانونهای مبارزه را که در همه جا دارای خصلت واحد است به صورت یک مبارزه طبقاتی و ملی متمرکز سازد. هر مبارزه طبقاتی هم خود، یک مبارزه سیاسی است…»[x]
رفرمیست ها، مبانی و پایه استدلال مارکس را سانسور و تنها جمله پایانی را به سود خویش مصادره می کنند.
هر سازمانیابی طبقاتی کارگری برای آنکه کارگران را به طبقه تبدیل کند، و آنان را از طبقه درخود، به پرولتاریای برای خود، دگرگون سازد، باید بر این افق راستا یابد تا به سوی سازمان یابی سیاسی- طبقاتی و به بیان مارکس و انگلس «این تشکل پرولتاریا به شکل طبقه و سرانجام حزب سیاسی…» برای انقلاب و گرفتن قدرت سیاسی رهنمون و پشتوانه گیرد. برای دستیابی به اقدامات سوسیالیستی و آن سوسیالیسم:
«مبارزه پرولتاریا بر ضد بورژوازی در آغاز، اگر از لحاظ مضمون، ملی نباشد از لحاظ شکل و صورت ملی است. پرولتاریای هر کشوری طبیعتاً در ابتدای امر باید کار را با بورژوازی کشور خود یکسره نماید.»[xi]
گویی که این بیان مانیفست کمونیست، بر شرایط کنونی کشورهای سرمایه داری پیرامونی همانند ونزوئلا، ایران، بولیوی و… نوشته شده است. هرگونه این همانی نمایی، به جای آنکه طبقه کارگر را آگاه سازد که هراقدام سوسیالیستی باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را آماج قرار دهد، ضد سوسیالیسم است. از سوی دیگر، آموزش این واقعیت که طبقه کارگر، تنها با دستیابی به قدرت سیاسی و لغو کار مزدوّری است که سوسیالیسم را پایه گذاری می کند.
این آغازگاه، به بیان مانیفست، در شکل و نه محتوا در نخستین گام، جنبه ی «ملی» و در سرشت انترناسیونالیستی دارد.
انترناسیونالیسم این مبارزه طبقاتی پرولتاریا، اکنون بسا فراتر از برهه ی پیشا جهانی شدن سرمایه داری است و جنبه «درون مرزی»، را می توان گفت در برهه ی گلوبالیزاسیون هزاره سوم، دیگر چندان جایی برای ابراز نمی یابد. هرگونه برداشتی جز این، به بقای بورژوازی و مناسبات استثمارگرانه کالایی راه میبرد. این تنها یک جنبه از چالشهای سوسیالیستیاست.
رفرمیسم
اصلاح طلبی، پوششی است برای دفاع از بورژوازی «خودی». رفرمیسم عنین دستکاری وضع موجود، برای ادامه یابی مناسبات طبقاتی. در چنین پوششی، اصلاحات حکومتی، همان ترویجها و تبلیغهای دمل های چرکین چپ ارتجاعی در ایران و هم قطارانشان در دیگر گوشه های جهان است. چنین منادیانی، با شعار مکانیکی «ضدامپریالیستی» و «جبهه واحد ضد دیکتاتوری» ووو در این برهه، علیه نئوکان ها و شعارهای «ضد کاپیتالیستی» نظریه پردازان این حکومت ها، مانند احزاب چپ برادر و حزب چپ انگلستان و سوید و دیگر کشورهای اسکاندیناوی، آلن وودزها و مرتضی محیط ها، در راستای حاکمیت سرمایه داری در ایران و در کنار حزب الله تا به امروز، قرار می گیرند. «امپریالیسم» اینان، پدیدهای «بیرونی» است، که تنها در «غرب» و آمریکای شمالی «شیطان اکبر» موجودیت دارد. پی آمد چنین نظریات، تبلیغ، ترویج وعمل کردن چنین دیدگاه هایی، کمک به مصون ماندن حکومت اسلامی درایران، تقویت حزبالله در لبنان و حماس و جهاد اسلامی در فلسطین و قدرت یابی اخوان المسلین و داعش در خاورمیانه و آفریقا و طالبان، و در یک بیان، ماندگاری و ایمنی بورژوازی از آماج مبارزه طبقاتی انقلابی است. پیش برد این دیدگاه ضد انقلابی، وحدت درونی سرمایه داران در ایران و طبقه جهانی سرمایه را سبب میشود. آگاهانه و یا ناآگاهانه، در خوشبینانه ترین برداشت ها، این یک دید مکانیکی و ضد دیالکتیکی است. منتزع کردن بورژوازی از یکدیگر، در همنوا شدن با تز کهنه رویزیونیسم، با فانوس و در اصطبل بورژوازی در جستجوی بد و بدتر بودن، اگر فریب کاری نباشد، توهم آفرینی محض است.
تبلیغ تز«کبوترها و بازها»ی گویی کنام گرفته در درون مرزهای ایالات متحده آمریکا و افسانهی بورژوازی «ملی و مترقی» در ایران، افسانهی ارتش «رهایی بخش» قهرمانان دیروز در آمریکای لاتین و کارگزاران امروزین حکومتی، بار دیگر، در بحران حاکمیت ویرانگرانه ی سرمایه جهانی و نئولیبرالیسم از گورهای باستانی برخاسته اند. طبقه کارگر، بارها به بیراهه، به سلاخ خانه ی نخبهگان بورژوازی چیان کای چک ها و اخلافش در چین، نهروها و محمدعلی جناح ها در هند و پاکستان و بنگلادش، عبدالناصرها در مصر، سوکارنوها در اندونزی، قوام نکرومه ها در آفریقا، و ووو زیر نام جنبش های استقلال طلبانه و ضد استعماری، برده شده است.
ندبه های کنونی بولیواریستی در آمریکای لاتین نیز، اگر فریب نباشند، خود فریبی بوده و آیه های التجاه از منجی غایب، رستاخیز عیسوی و سرزمین موعود بنی اسرائیل را به نمایش می گذارد. به همین توجیه، باورندان و منادیان چنین هپروتی در ایران نیز، رفرمیسم را به جای سوسیالیسم و آزادی را زیر عبای سید محمدخاتمی و کروبی و میرحسین ها جستجو می کند. با سیطره ی جهانی گلوبالیزاسیون و ایدئولوژی بازار جهانی سرمایه- نئولیبرالیسم- حتی نشانیدن مارکس در جایگاه قدرت سیاسی سرمایه، انتظار سوسیالیسم نیابتی در بستر مناسبات سرمایهداری، توهم و توهم پراکنی است.
همان گونه که پیش تر اشاره شد، پرولتاریای هر کشور ابتدا به ساکن، مبارزه طبقاتی خویش را علیه بورژوازی حاکم و حکومت منطقه ای سرمایه و استثمارگران آغاز می کند؛ این، تنها، شکل مبارزاتی پرولتاریای جهانی در هر سرزمین محل کار و سکونت اوست. و به هیچ روی معنای ملی ندارد، بلکه در ماهیت و به موازات مبارزه داخلی، انترناسوینالیستی است. این مبارزه واقعی و راستین ضد سرمایه داری جهان گستر و ضد امپریالیستی در سرشت و محتوا، انترناسیونالیستی است.
طبقه کارگر جهانی، تولید کنندهی واقعی و آفریننده ی ارزش افزوده در این مناسبات و گستره گلوبال است. برای هر کارگر آگاه و سوسیالیستِ سمت و سوی گرفته به سوی مبارزه طبقاتی پرولتری در اساس، این پرسش، پیش از هر اقدامی خود می نمایاند که:
– ارزش از کدامین سرچشمه و چگونه آفریده می شود،
– ارزش در کجا انباشت و هزینه میشود؟
– هدف تولید چیست؟
– ارزش اضافی چگونه توزیع می شود؟
با پاسخ نظری و عملی به این پرسش هاست که سمت گیری طبقاتی فرد، متعّین می گردد.
سوسیالیسم، فرازی گذار به سوی فاز دوم کمونیسم است؛ این فرایند بلافاصله جایگزینِ مناسبات پیشین؛ گزینه ای پرولتاریایی است تا جامعه در بند بربریت نماند. سوسیالیسم و نخستین اقدام سوسیالیستی، همان سان که در تجربه کمون پاریس، آزمون شد، با واژگونی مناسبات سرمایهداری به سوخت و ساز اجتماعی و ساماندهی تولید اجتماعی برای رفع نیاز، سازندگی و تکامل، از همان فردای انقلاب آغاز میشود.
۱۰ نوامبر ۲۰۱۲
منابع و زیرنویس ها
[i] بیانیه ۱۸ مارس کمیته مرکزی کمون پاریس ۱۸۷۱، برگرفته شده از مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام، نشر ص ۱۰۵. مرکز، چاپ نخست ۱۳۸۰، تهران.
[ii] مارکس، نقد برنامه گوتا، نشر کارگری سوسیالیستی، بازنویسی یاشار آذری، ۱۳۸۳http://www.javaan.net/nashr.htm
[iii] مارکس، همان.
[iv] مارکس، همان.
[v] مارکس، همان.
[vi] بیانیه ۱۸ مارس کمیته مرکزی کمون پاریس ۱۸۷۱، برگرفته شده از مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام، نشر ص ۱۰۵. مرکز، چاپ نخست ۱۳۸۰، تهران.
[vii] مارکس، نقد برنامه گوتا نقد برنامه گوتا، نشر کارگری سوسیالیستی، بازنویسی یاشار آذری،http://www.javaan.net/nashr.htm
[viii] بیانیه ۱۸ مارس کمیته مرکزی کمون پاریس۱۸۷۱، برگرفته شده از مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام، نشر ص۱۱۷ ، مرکز، چاپ نخست ۱۳۸۰، تهران.
[ix] طیف توده ای- اکثریتی- «توفانی».
[x] مارکس، انگلس، مانیفست کمونیست، صص ۳-۴۲، داخل پرانتز از نگارنده.
[xi] مارکس، انگلس، مانیفست کمونیست، ص ۴۵.
سوسيال رفرميسم عليه پرولتاريا
از نخستينسالهای نيمه دوم سدهی نوزدهم ميلادی هنگاميکه ماترياليسم ديالکتيک، يعنی فلسفه کمونیسم – جهانبينی انقلابی کارگران- به مثابه علمی ترين نگرشمربوط به فرگشت، توضيح وتفسير علمی و تغيير جهان پا به عرصهگيتیگذارد، تمامی جهان بينیهای و فلسفههای موجود به سبب ناکاملی،کاستیو نارسايیهایتئوريک، محکوم به واگذاری ميدان به اين علم فراگير و نوين بودند. اين فلسفه تنها زمانی می توانست به عنوان سنتز تام تئوريک عينيت های جامعه، خودنمايیکندکه جامعه بورژوايی- اينکانون و عرصهی واقعی مبارزهی همهی تاريخ-از درون مناسبات و نظام های کهن پرورانيده شده بود، و ويژهترين و آخرينمناسبات نظامهای طبقاتی را درجامعه بشری به نمايش گذاردهبود. ماتریالیسم دیالکیتک، نقطه تلاقی و تمرکزتمامی آن خمير مايه ها و جنبههایعلمی فلسفههای انديشمندان جهان بشريت از آغاز تازمانهی خودبود که در زمينهای مادی میبايست پرتو افکن میگرديد. اين برای نخستين باردرتاريخ بودکه فلسفه پراتیک، بسان علمی فراگير همهی علوم، در يکدگرگونی بالنده و انقلابی جامعهی بشری، يعنی پيچيده ترين و متکاملترين پديدههایجهان، وظيفهی تبيين علمیهستی و تغيير شرايط را در رسالت و کفايت خويش اعلام مینمود.برخلاف ماترياليسم ذهنی گذشته، که جامعه بورژوايی را موضوع خود میدانست، موضوع اين ماترياليسم عملی(پراتيک)، بشريتِ اجتماعیبود. رهايی انسانها از بندو زنجير نيروهای بازدارنده وواپسگرایاجتماعی و طبيعی و رشدو تکامل نيروهای مولده، به عنوان انقلابیترين و پرجنبشترين عنصر توليد، در خدمتانسان، تنها و تنها تاريخ به عهدهی ماترياليسم فلسفی قرار داده بود.
اين فلسفه در تفاوت با علوم طبيعی با هستی و ارزش های انسان ها سروکار دارد، زيرا که انسان ها را موجوداتی دارای ارزش انسانی و آگاهی پذير ارزيابی میکند. و با منطقی علمی آنرا به اثبات می رساند. از اينرو می توان فلسفه کمونیسم را فلسفه انسانی ناميد. قوانين ماترياليسم دیالکتیک، برای شناخت واقعيت ها، با تجريد و خصلت بندی نمودن آنها، اعتبار و روابط هر پديده و مفهومی را که با علوم طبيعی قابل تأئيد است،تبيين نموده و از اينرو، هم علمی است و هم در برگيرنده همهی علوم. يعنیکه، فلسفهی علمی بر تمامی موضوعات علمی اشراف انديشه دارد. تفاوت اين فلسفه با ديگر فلسفهها نيز در اين است که تحقق خود را در نيرويی تاريخی بنام پرولتاريا میجويد و اين نيز بر پراتيک بودن اين علم (ماترياليسم عملی) گواهی دارد.
پرولتاريا برای تحقق اين فلسفه بايد از خويشگذر کند. يا به عبارت ديگر، در واقع تحقق فلسفه ماترياليسم ديالکتيک، با نفی ديالکتيکی پرولتاريا به دست خويش ممکن می گردد و راهی جز اين نيست . اين است مهمترين خصلتو ويژگی اين فلسفه انسانی.
انديشمندان اين فلسفه بويژه مارکس و انگلس، به عنوان نخستين فيلسوفانی که موفق به جمعبندی و کشف ماترياليسم تاريخی گرديدند بر اينند که انسان ها در توليد اجتماعی زندگی خود، وارد روابط معين و ضروری و مستقل از اراده خويش می شوند. بنا به اين برداشت مادی از تاريخ، روابط توليدی، درحوزه و چارچوب تکامل نيروهای مولده، منطبق بوده و مجموعهی ايندو ماديت موازی و متناظر باهم است که بنياد اجتماعی-اقتصادی يک جامعه سازمان می يابد و بر اين مبناست که روبنای سياسی و حقوقی آن جامعه شکل میيابد. گويی، جمعبندی اين برداشت و نجات ماترياليسم را از تار و پوسته های ايدآلستی به درک ماترياليستی طبيعت، تاريخ به عهده مارکس و انگلس گذارده بود. مارکس و انگلس دو انديشمند بزرگ بشريت، بنابراين درک ماترياليستی، ثابت کردند که هستی انسانها نه بوسيله ذهن آنان، بلکه برعکس، اين هستی اجتماعی انسانهاست که بنيانگر و بيان کننده ذهن آنهاست. در يک جامعهی طبقاتی،دووجه نيروهای مولده و مناسبات توليدی ويامناسبات مالکيت توليدی در شرايطی تاريخی، به بارنشسته و در تکاملی زاينده، سرانجام به نقطهای فرا می رويند که وحدت و سازشآنها به تضاد میگرايد. و اين هنگامی است که روابط توليدی و مناسبات مالکيت، سد کنندهی تکامل نيروهای مولده گرديده و آنگاه است که دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد. اين کشف انقلابی، فرماننهايی تاريخ رابه آخرين طبقهی استثمارگرابلاغ نمود.بشريت،کشف و بيان اين حکم و قانونمندیعلمی و مادی تاريخ رااز کارل مارکس دارد. بنا به اين قانون “هيچ رژيم اجتماعی پيش از آنکه کليه نيروهای توليد- که او بر آنها راه می گشايد- تکامل يابند از ميان نمیرود و روابط توليد نوين و عالیتر هرگز پيش از آنکه شرايط مادی وجود آنها در بطن خود جامعهی کهن پخته نشود به ميان نمی آيند. از اين جهت بشريت فقط مسائلی در برابرخويش مینهد که بر حل آنها قادر است . زيرا اگر از نزديک بنگريم، پيوسته چنان است که خود مسئله، فقط هنگامی بروز می کند که ديگر شرايط مادی حل آن، فراهم شده باشد و يا دستکم در جريان فراهم شدن است.” (۱)
طبقه کارگر، سلاح مادی فلسفه
از اينروی، شرايط مادی حل تناقضات و تضادهای آنتاگونيستی (آشتی ناپذير) بين روابط توليد و نيروهایمولده، هنگامی مهياست که تضادهابه آن درجهای از حدت رسيدهباشد و راهرشدو تکامل نيروهای مولده بسته گردد. برای رهانيدن نيروهای مولده از اين بن بست، راهی جز تغيير شالودهی اقتصادی بازدارنده و به پيروی ازآن، روبنایمربوطه و بطور کلی تمامی اشکال رنگارنگ ايدئولوژيک-سياسی،فرهنگی،حقوقی و غيره باقینمیماند. وجود و ضرورت وجودی شرايط مادی،آن عوامل لازمی به شمار آمدهکه فلسفهیرهايی پرولتاريا را در اذهان بنيانگذاران فلسفه ماترياليسم ديالکتيکیبازتاب میداد. به بيان ديگر، اين فلسفه يعنیکمونيسم، در طول تکامل روابط توليدیو نيروهای مولده جهان بشريت، پرورانيده شده بود و بنابراين جهان بينی انقلابی، به عنوان علم شرايط رهايی پرولتاريا، در اين تکاملی تاريخی کشف گرديد. اين فسلفه، سلاح مادی خويش را در طبقهایجستجو می نمود که دارای ويژگی تاريخی و منحصر به فردی بود، يعنی طبقهای که می بايست خود را نفی کند و فلسفه را به تحقق برساند. اين طبقه می بايست، دارای چنان خصلتی باشدکه با سرنگونی طبق حاکم و کسب قدرت سياسی، هيچ طبقه و قشری را مورد بهره کشی قرار ندهدو بساط بهره کشی انسان از انسانرا محو سازد. پس فلسفه ماترياليستی طبقه کارگر رايافت. واين طبقه سلاح معنوی خويش را در اين فلسفهجستجو می نمود. اين فلسفه به گفته مارکس تنها از آن جهت درست نبود که متعلق به طبقهی بالنده بود، بلکه چون بالنده بود، به پرولتاريا تعلق می يافت. بنا به اين منطق، کمونيسم سلاح مادی طبقهایگرديد تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان، از بند خواری و بهره کشی رهايی داده و تنها اين طبقه است که قادر به پايان دهیِ حکومت بهره کشان و نظام طبقاتی و محو طبقات می باشد. فلسفه پرولتاريايی، خود به عنوان ديناميسمی پويا در اندیشه ی رهبران پرولتاريا و پيشروان اين طبقه، بصورت نيرويی فلسفی پابه عرصه نهاد و متحول گرديد. اين آگاهی طبقاتی تمامی سلاح و نيازهای مقتدر شناخت دگرگونی نابسامانیهای جوامع طبقاتی را به شيوه انقلابی، بويژه دراختيار طبقه کارگر قرار می دهد و طبقهکارگر،تنها بوسيلهی شناخت، قادرخواهد بود، خود و ديگر اقشار زير ستم سرمايه داران را از ننگ استثمار و اسارت طبقاتی به هرشکل و گونهای که باشد، رهايی بخشد. زيرا که ماترياليسم ديالکتيک، خالی از هررنگ و ريا، عموماً برتمامی نظريات علوم اجتماعی و طبيعی بشریمتناظر است. اين علم، تنها آن زمان می توانست به عنوان بازتاب وجودی مستقل از ذهن، در اذهان انسان ها، واکنش يابد که مناسبات اقتصادی سرمايهداری به عنوان پايهی مادی آن، عينيت میيافت. زيرا که آگاهی، همان هستی آگاه بوده و هستی بشر نيز همان جريان زندگی واقعی آنان است . “توليد اقتصادی و سازمان هرعصری از تاريخ که به طور ناگزير از اين توليد ناشی می شود، بنياد تاريخ سياسی و فکری آن عصر را تشکيل می دهد.” (۲)
شناخت کمونيستی در تکامل و تغيير و بازتاب و واکنشها، بابرخورداری از نيروی مادی جامعهی نوين، توانمندوسازنده، آنچنان در پهنهی دنيای انسانها، حاکميت يافت که نيروهای واپسگرا، محافظين ستم طبقاتی،مدافعينو خادمين و نمايندگان ايدئولوژيک و سياسی بهره کشان، به قصدتخريب از درون،مناسبترين و آسانترين راه را آراستن و استتار خويش در پوشش”سوسياليسم”يافتند. راهی که هرچند آنانرابه سرمنزل مقصود نمیرسانيد، اما راه وشرايط رسيدن پرولتاريا به اهدافش،که همانا به نتيجه رسانيدن و عينيت بخشيدن به آرزوهای ديرينهی بشر در طول تاريخبود را دشوارتر وخونبارتر میگردانيد.
نفوذ ایدئولوژی ها به هدف تسخیر فلسفه
از ديگر سوی، معروفيت و کشش کمونسیم در نبردهای رو به گسترش و سرانجام دهندهی حاد طبقاتی بويژه درهنگامهی برآمد مبارزات طبقاتی، شرکت بسياری از ديگر اقشار و طبقات جامعه-سوای پرولتاريا- را به خويش فراخوانده و آنان به سهم خويش و بنا بر وابستگی ها و دلبستگیهای طبقاتیاشان و بسته به بار ايدئولوژيک-سياسی پيرو و دگرسان شوندهی موجود، در پراتيک و پروسهای پيوسته به آن دلبستگی ها و وابستگی های پيشين باز گرديده و تقويتشان می بخشيدند. تاريخ پيدايش سوسیالیسم، “دورينگها”، “برنشتينها”،”کائوتسکیها” و “پلخانفها” را به عنوان نمونه، گواه می آورد.
از همان ابتدا، نمايندگان ايدئولوژيک طبقات و اقشار واپسگرا و رفرميست که خواهان حفظ و بقاء مالکيت خصوصی، سيستم بهره کشی و اسارت اکثريت افراد جامعه بدست اقليت هستند، “سوسياليسم”را کانونی يافتند بس دلخواه که در آن سنگر گيرند. بسياری از آنان به دليل همان وابستگی ها و تعلقات اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکيت خصوصی، کلاً بنابر خصلت آرمانها و خواستهای طبقاتیِ متناظر بر برداشت ها و تفسيرها و انتظارات طبقاتیخويش، آن پايگاه و خاستگاهی را که نمايندگی می کردند، در عمل و پراتيک در جهت پيشبرد و رسيدن به آرمان ها و خواست های مزبور، به پيش می بردند. آنان تبيين وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و قشر خاصی که در آن جامعه ماديت و هويت دارند، آشکارساختهو انتظاراتوآرمان های مزبور، در اشکال تئوریها و نظرات و منشورهايی که بوسيلهی يک حزب، سازمان، گروه و يا جمعی، بيان می گردند، در واقع فراتر از آن چيزهايی نيستند که طبقات و اقشار اجتماعی پايگاهی آن گروهبندیها، خود در حوزه های مادی فعاليت های اقتصادی و اجتماعیاشان بدانها پی برده و عمل میکنند و يا در جهت بدست آوردن آن ها می کوشند.
نمايندگان ايدئولوژيک- سياسی يا درواقع روشنفکران هر طبقه و قشر، تراکم احساسات، ادبيات، فرهنگ، آرمان ها و خواستهاو بطور کلی ايدئولوژی و سياستهای آن طبقه و قشرِ پايگاهیو اجتماعی خود را بنابر قوانين ديالکتيکِ رابطهی زيربنا و روبنا بازتاب می دهند. اين نمايندگان حساسترين بخش جامعه خويش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی و شناخت نسبی به هرگونه، تغيير و دگرگشت درجامعه و منافع طبقاتی خويش را سريعتر و همه جانبه تر از گروهبندیهای اجتماعی دريافته و مورد ارزيابی قرار داده و واکنشهای مناسب و ضرور منشأ طبقاتی خويش را بروز می دهند. اين نمايندگان در چارچوب احزاب و محافل و مانند اينها، منافع اقتصادی و اجتماعی طبقات را در حوزه های ايدئولوژيک و سياسی تئوريزه و بيان میدارند، و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع و نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات، با سازماندهی نيروهای مدافع آنها باجذب نيروهای خودی و غيرخودی، خودغرض و ناآگاه و يا آگاهانه پشت کرده به طبقه خويش، سازمان سياسی-ايدئولوژيک ويژه طبقاتو اقشار مورد نظر را سازمان می دهند.
تاريخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاريا به ياری فلسفهی خويش، در عمل پا به عرصهی کارزار طبقاتی نهاد، نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آوردکه چگونه روشنفکران طبقات و اقشار غير پرولتری با پوشش مارکسيسم و درگفتاربامانيفست و منشورکمونيستیوسوسياليستی، اما درعمل ضدمارکسيستی، پديدار گرديدهاند.ماتریالیسم دیالکتیک اما، بررسی تاريخ واقعی آنها و پراتيکشان را ملاک و معيار شناخت میشناسد و نه آنچه که آنها در بارهی خويش می گويند و می نويسند. این فسلفه می آموزد کهبرای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی بجای پرداختن به آنچه افراد واحزاب در باره خود میگويند، بايد به تاريخ واقعی و پراتيک آنان پرداخت . بايد موضع گيری آنان را در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندیهای اجتماعی به ميان میآيد،مورد داوریقرار داد و آنراملاک شناخت وابستگی و ماهيت طبقاتی گروهبندی های سياسی دانست. بويژه، ماهيتها، در هنگامی که تضادهای طبقاتی شدت میگيرند و گرايشهای گوناگون در برابر هم صف آرايی میکنند تا از منافع طبقاتی خويش دفاع نمايند و سهم طبقاتی خود را محفوظدارند، نمايان میشوند. نمونهی انقلاب ۱۸۴۸ در فرانسه که بسياری از رفرميست ها ناچار گرديدند زير پرچم پرولتاريا گردآيند، يکی از چنين شواهد بارز تاريخی است. در اين رويداد، سوسياليسم پوششی شد که بخش های گوناگون در آن پناه گيرند. مارکس در اين باره می نويسد : به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، عليه جمهوری رسمی به تناقض آشکار کشانده شدند و با آنها به عنوان مخالف جمهوری رفتار شد. طغيان در برابر ديکتاتوری بورژوايی، نياز به تغييرجامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهندهی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده- اينها هستند خصائص عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ.”(۳). اين حزب “سوسيال دموکراسی”که از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود و قطب های خواسته هايش را کوچکترين “اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی” و “از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی”، در بر میگرفت، به همين نسبت از هم فاصله داشتند.و به همان اندازه نيز در مفهوم و درک و انتظار از “سوسياليسم” تنوع می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا . “بخشهای مختلف حزب آنارشی که ناشی از شرايط اقتصادی و نيازهای عمومی انقلابی طبقاتی آنها با فراکسيونهای طبقاتیاشان که منتج از اين مناسبات و روابط اقتصادی و توليدی گونهگون بود، در يک محور با هم توافق داشتند و آن اينکه “خود را به مثابه وسيلهی رهايی پرولتاريا و رهايی آنرا به مثابه هدف خود اعلام کنند.اين فريبکاری آگاهانه کسیو خود فريبی کسانی استکه جهانِ بر حسب نيازهايشان دگرگون شده را به مثابهی بهترين جهان برای همه، به مثابهی کليهی آمال انقلابی، به مثابهی رفع همهی تصادمات انقلابی جلوه می دهند.”(۴)
ماهیت اين سوسياليسم در پشت جمله پردازیهای آن “سوسياليست ها”، در مفاهيمی همانند “سوسياليسم”، “ناسيوناليسم”، “پروسه”، “تکامل”(اوولوسيون) و … نهفته است و رهايی اقتصاد و رفع بحران ها را از محدوديت های موجود خواستارند. بنابراين، سوسياليسم آن ها ” سوسياليسم صنايع، تجارت و کشاورزی” است . آنان گشايش اقتصادی را خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی میشود. اين سوسياليسم درضمن سوسياليسم خشک و دگم (جزمی) و اتوپيايی بود و نوعی سوسياليسم حقيقی خرده بورژوايی پرولتاريايی به شمار میآمد که پرولتاريا هنوز به لحاظ عينی و ذهنی، در آن زمان ” به حرکت قائم به ذات مستقل تاريخی خود نرسيده بود”. بنا به بيان مارکس “از اين سوسياليسم بورژوايی که البته مانند هريک از اشکال انحرافی سوسياليسم، بخشی از کارگران و خرده بورژواها راجمع میکند، سوسياليسمحقيقی، يعنیسوسياليسم خردهبورژوايی به تمام معنی، جدا میشود.” (۵)
اين سوسياليسم، ايدهآليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت میانگارد و براين تلاش است تا کل جنبش اجتماعی را زير فرمان و خواست های ناچيز و لحظهای خود درآورد. “اين سوسياليسم جامعه کنونی را ايدهآليزه نموده، تصوير بیعيب و نقصی از آنرا میگيرد و میخواهد ايدهآل خود را به واقعيت تحميل کند، در اثنائیکه اين سوسياليسم از جانب پرولتاريا به خرده بورژوازی تحويل داده می شود، پرولتاريا هرچه بيشتر به گرد سوسياليسم انقلابی، بهگرد کمونيسم که بورژوازی خود برای آن نام بلانکی را اختراع کرده است گرد میآيد.” (۶)
تفاوت ميانسوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوازی يا “سوسياليسم حقيقی”، به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی. برای برداشتن اين تضاد، يکی بايد ديگری را ناپديد گرداند.
مانيفست حزب کمونيست و تاريخ تجربيات مبارزات طبقاتی و شناخت مبتنیبر ماترياليسم ديالکتيک به پرولتاريا می آموزد که چگونه تا کنون چهرههای گوناگونی از سوسياليم جلوهگر شده و هرکدام کوشش داشتهو دارند تا پرولتاريا را در پی خود بکشانند. سوسياليسم ارتجاعی در اشکال سوسياليسم فئودالی ( مسيحی، بودايی- عرفانی، اسلامی) سوسياليسم خرده بورژوايی، “سوسياليسم آلمانی” يا “حقيقی”، سوسياليسم بورژوايی يا”محافظه کار” و … از جمله جلوههای رنگارنگی هستند که بويژه در شرايط و عصر کنونی يعنی دورانانقلابات پرولتری و عصر درماندگی و فلاکتباری سرمايه در برابر سوسياليسم انقلابی قرار گرفته تا سيادت و ماندگاری حکومت سرمايه داران و بردگی اکثريت اهالی روی زمين پابرجا بماند. اگر سوسياليسم فئودالی (مسيحی _روحانيون) بورژوازی را بدان لحاظ که موجب پديدار شدن پرولتاريای صنعتی می شود، مورد نکوهش قرار می دهد و زندگی همراه با تسليم و سازش و پذيرش فقر و بردگی را تبليغ میکند و همه چيزرا به تقدير و حکم خدا و آسمان ها وا میگذارد و بسياری از خصائل مناسبات اقتصادی بورژوايی از جمله تمرکز سرمايه، توزيع، بروز جنگ ها، بحران ها و اضافه توليد، انباشت، رکود و رقابت و زوال خرده بورژوازی در اين مناسبات را ناديده می گيرد. اما” اين سوسياليسم سعی دارد با وسائل کهن توليد و مبادله و به همراه آن مناسبات قديمی مالکيت و جامعه کهن را بار ديگر احياء نمايد و يا آنکه وسائل معاصر توليد و مبادله را از راه جبر و زور بار ديگر در چارچوب مناسبات کهن مالکيتی که قبلاً بوسيله اين وسائل توليد منفجر شده و ناچار می بايستی منفجر شود بگنجاند، در هردو حال اين سوسياليسم، هم ارتجاعی است و هم تخيلی.”(۷) اين نوع سوسياليسم شباهت زيادی با سوسياليسم حقيقی يا آلمانی دارد که در دست رژيم فئودالی، جهت مبارزه بر عليه بورژوازی نوپا در آلمان ۱۸۴۰، به صورت حربهای درآمده بود. ضمن آنکه با تمامی مظاهر دموکراسی بورژوايی مخالفت می ورزيد، تظاهر منافع خرده بورژوازی سنتی بازمانده از سده شانزدهم ميلادی آلمان نيز بود که با بورژوازی و سلطه سياسی ورشد صنعت و ابزار توليد و تکنيکهای نو، دشمنی می ورزيد زيرا هستی و منافع و تداوم شيوه توليد خود را در حال نابودیمی ديد. به همانگونه که در ايران سالهای ۱۳۴۰ خورشيدی نمدمالان در برابر کارخانههای پتو بافی درتلاش حفظ کارگاه خويش بودند و مسگران در برابر صنايع پلاستيک سازی رنگ میباختند و در کنار بازاريان و روحانيت بلوا می کردند. سوسياليسم حقيقی آلمان، ادبيات کمونيستی و انتقاد سوسياليستی را از پرولتاريای فرانسه، يعنیاز آنجا که بورژوازی در يک انقلاب عظيم در سال ۱۷۸۹ قدرت سياسی و اقتصادی را به چنگ آورده بود و طبقه کارگر در آن سرزمین در حال مبارزه و سازماندهی نيروها و صفوف خويش جهت رو در رويی با آن بود، وام گرفته بود. و بسود فئوداليسم پروس بر عليه بورژوازی يعنی اپوزيسيون ليبرالی با حذف معانی و مفاهيم انقلابی کمونيسم و با تکرار مفاهيمکلی وخود درآوردی از قبيل “فلسفه عمل”، “سوسياليسم آلمانی”، “دانش سياسی آلمانی” و … از آن قلب ماهيت نموده و يا به گفته مانيفست حزب کمونيست : ” بجای نيازمندیهای حقيقی از نيازمندیبه حقيقت و بجای منافع پرولتاريا از منافع ماهيت بشری و انسانها بطور کلی يعنی انسانی که بطور مطلق به هيچ طبقهای متعلق نيست و اصولاً در واقع موجود نيست، بلکه تنهاهستی او در آسمان مه آلود پندارهای فلسفی متصور است دفاع می نمايد.”(۸)
سوسياليسم بورژوازی “محافظه کار”، دارویمسکّن و آرام بخش گذرايی را برای دردهای سنگين اجتماعی تجويز می کند و از پرولتاريا می خواهد که جهانبينی خويش را فراموش کند و همانگونهکه در رشتهتوليد، در سياست و تئوری نيزاز خود بيگانه گردد. و به علاوه آنکه بر عليه خود نيز دشمنی ورزد. يعنی آنکه پرولتاريا به گونهایعمل کند که برای هميشه در جامعه کنونی همچنان پرولتاريا باقی بماند و نسبت به هر جنبش انقلابی به ديده منفی بنگرد وبدان پشت نمايد و اصلاح امور و تغيير نسبی شرايط را به “مصلحين کاردانی” که در واقع به اسارت گيرندگان خود اويندوابگذارد. مصلحين نيز وعده اين تغيير آرام و اوولوسيون ساده-و نه روولسيون را- به ناکجا آبادی که هرگز فرانخواهد رسيد، وعده می دهند. “آزادی بازرگانی، بسود طبقه کارگر، حمايت گمرکی بسود طبقه کارگر، زندان های انفرادی بسود طبقه کارگر- اين است آخرين و تنها سخن جدّی سوسياليسم بورژوايی.”(۹)
آخرين و تنها سخن اين نوع سوسياليسم اين است که بورژوا، بورژواست بسود طبقه کارگر، و بگذار بورژوا بورژوا بماند بسود طبقه کارگر!
اگر”بابوف”، و سوسياليستهای تخيلی همانند”فوريه”، “اوئن” و “سن سيمون” و ديگران در سالهای رشد جنينی طبقه کارگر و دوران انقلابات بورژوا- دموکراتيک و رشد کلاسيک بورژوازی، از طريق و به ياری تلاشهای تئوريک و پراتيک خويش، نخستين کوشش ها و جنبش ها و آرمان های پرولتاريا را بازگو می کردند، اما به لحاظ نوپايی اين طبقه و نبود پايه های عينی و ذهنی ضرورتاً لازم، بلکه بر اساس تخيلات خويش آرمان هايی را بيانگر بودند که در شرايط مادی و عينی آن دوره احساس می شدند، اما شيوههای پيشنهادیاشان نه انقلابی و شدنی، بلکه مسالمت جويانه و رفرميستی و در مضمون واپسگرايانه و بازدارنده بود. آنان ضمن مشاهده تضادها و نابسامانی های اجتماعی، و نابرابری های مبتنی بر مالکيت خصوصی، هيچ پراتيک و نقش مستقل طبقاتی را برای طبقه کارگر در نظر نمی گرفتند. سيستم پيشنهادی آنان، سيستمی بود محصور در نظام بورژوايی. اين سيستم، می بايستیبه عنوان الگويی همانند دايرههای کوچکی که در دايرهای بزرگتر محاصره و در محاط باشند مورد سرمشق بورژوازی حاکم قرار میگرفت . آنان ضمن ابراز مخالفت و کينهای هرچند جدّی از وجود تضادها، جهت پايان بخشيدن به تضادهای بين شهر و ده و لغو سودهای خصوصی و تبليغ و تشويق تعاونیهای توليدو توزيع، کاهش روزکار و ساير حقوق صنفی و روزمرهی پرولتاريا و لغو کارمزدوری میکوشيدند و تبديل حکومت بصورتدستگاه ساده توليد، تشکيل “فالانسترها” يا کلنی های سوسياليستی (طرح فوريه) و جامعه کمونيستی متشکل از کلنی های داخلی کشوری يا “ايکاریهای” کوچک (طرح اوئن) و … را پيشنهاد می کردند. تئوری و کوششهای آنان گرچه تخيلی اما، همه و همه آن خميرمايهی فکری بود که بصورت سوسياليسم علمی در شرايط خاص تاريخی و مادی خود به ضرورت تکامل يافت و بوسيلهبنيانگذاران کمونيسم يعنی مارکس و انگلس تئوريزه و جمع بندی گرديد. اما در حال حاضر آنگونه سوسياليسم و پيروانش در هر شکل و محتوا ارتجاعی به شمار آمده، زيرا که اصل بورژوايی خلع مالکيت از خلع مالکيت کنندگان را به رسمييت نمی شناسد و سازش طبقاتی و درهم ريزی طبقات را تبليغ و ترويج می نمايد.
در زمانهی ما نيز در سطح بين المللی، در ادامه همان کوششهای سوسيال-دموکراتهای نوع کائوتسکی، سوسياليست های رنگارنگ، بيش از پيش به تکاپو افتادهاند. اينان برخی بدون فراموش نمودن الفاظ سوسياليستی، کمونيستی و طبقه کارگر، پيوسته و طوطی وار”انتقاد” ازنابرابریهای اجتماعی، دموکراسی، برابری و صلح اجتماعی را ترجيح بند گفتار های خويش قرار می دهند. اينان در اين اوضاع و احوال، از طيف های گوناگون بويژه از ميان مدافعين”حقوق بشر” و ساير جنبش های عمومی بويژه در کشورهای پيرامونی، “روشنفکران” و کافه نشينها، تعداد بسياری سمپات و هوا خواه و حراف حرفهای دارند.
اين روندپس از انشعاب درانترناسيونال دوم و پيدايش قطب سوسيال دموکراسی که شيوه کينزی و نوکينزيستی وسرمايه داری دولتی و نظارت دولت بر اقتصاد را تجويز می کرد،بويژه پس از در هم پاشی سوسياليسم دولتی در شوروی سابق شتابی ديگر گرفته، وگسترهی وسيعی از روشنفکران و جنبش های کارگری را فراگرفته است. نام هايی از قبيل “حزب مستقل کارگری” و”چپ کاری”، “جنبش سبزها” و ماننداينها نمونههايی از اين گسترشاند. اما اين گرايش “همه باهم”، ماهيت و عملکرد تاکنونی شرکت درحکومتهای امپرياليستی با تغييرنام “حزب کمونسيت”، به “چپ” و “سوسيال دموکرات” و “سوسياليست” و مانند اينها، نمی تواند پنهان نمايد. درسطح جهانی احزاب و سازمانهای پيرو شوروی سابق، امروزه با زدودن نام کمونيسم و مارکسيسم از سازمان های پيشينخود، شعار اتحاد “جنبش ها”را سر می دهند. اينان برای کارگران، خواهان تشکيل حزب و سازمانی بدون فلسفه پرولتری و بدون هويت مشخص جهان بینی و استقلال طبقاتی و سياسی هستند. “حزب کارگر” برزيل نمونه و الگوی چنين تلاش و نگرشی است .
در ايران نيز “طيف تودهای”به عنوان نمايندهسوسيال – رفرميسم،که از سال ۱۳۲۰، تا پس از قيام که بانامها و پسوندهای گوناگونی به شاخه ها و محافل بسياری پراکنده گرديدو اکنون که پرچمدارجوانتری از آنطيف، اين وظيفه را به عهده گرفته، نماينده چنين تلاشی بود.
طیف توده ای و نئوتوده ایسم، اينک آن پرچمداری است که در ناتوانی و بحران از هم پاشی “حزب توده” و شوروری سابق از سويی، و نيز پراکندگی کمونيست ها از سویديگر، اين مجال را يافته است تا در جايگاه رفرميسم جلوهگر شود و به پيروی از ديگر نمايندگان سوسيال رفرميسم بين المللی، به همراه و هماوايی ديگر سرگردانان فدايیانی که به«امام» و اسلام سیاسی پیوستند، طيف های گوناگونجنبشچپ و تودهای و اجتماعی ايران را به همراه تمامی ناراضيان و منتقدين حکومت جمهوری اسلامی يک کاسه نموده و زير نام “اتحاد چپکارگری” بهحزب همه باهم فراخواند. اين راه اما، راهی يک شبه نيست، پيروان چنين گرايش و ديدگاهی بويژه “راه کارگر” از ابتدایشکلگيری خود، با گزينش چنين سمت و سويی، سرانجامی جز اين نمی توانست داشته باشد. ما در ادامه اين نوشتار، با مروری بر گذشته و مواضع اين سازمان، اين ادعا را به گونهای مستند و بادليل نشان خواهيم داد. طرح هایی مانند “اتحاد جپ کارگری” و جبهه ضد ولایی وووو خواهان خلع سلاح ايدئوژيک سياسی کارگراناند.
رفرميسم پديدهای بين المللی است، زيرا که بورژوازی و طبقه کارگر و کمونيسم نيز پديدهای بين المللی است.بی سبب نيست که شيوه و جلوهی رفرميست ها در سراسر جهان،گذشته از رنگ و بوی فرهنگی و جغرافيايی، کم و بيش يکسان است. اين بينش با سوء استفاده از نام “کارگر” و باحذف استقلال ايدئولوژيک-سياسیطبقه کارگر، اين طبقه را به عنوان طبقهای مستقل به رسميت نشناخته و عملاًبرآن استتاکارگران را در ميان اقشارخرده بورژوازی و بخش هايی از بورژوازی در هم آميخته و به بهانهی اتحادهمهی اقشار و طبقات، اتحاد با بورژوازی را رقم زند. بنا به اين نگرش و به همانگونه که در”حزب کارگران” برزيل گواهيم، کارگران به زائده بورژوازی تبديل شده و بايد، رفرم خواهانه در پی بورژوازی به پارلمان و رحمت سرمايه چشم بدوزند.
رفرميستهای ايرانی، با طرح “اتحاد چپ کارگری” در نخستين بولتن خويش چنين می نويسند:
”گروههای چپ ايران پايه اجتماعی ارگانيکو فعالی ندارند… بر انگيختن وسازماندهی جنبش اجتماعی اساس فعاليت نيروهای آگاه برای پايه ريزیطرحهای آلترناتيو است… جنبش کنونی را عمده بگيريم… به ايدهی”جنبش همه چيز و هدف نهايی هيچ”نزديک” نشويم. (۱۰ن) و “برنامه عمل ما از ايدئولوژی ما استنتاجشده و نه از واقعيت. بايدقبل از هرچيز اين خصلت ايدئولوژيک را نقدکرد. از نفی خصلت ايدئولوژيک تجمع چپ. نفی خصلت ايدئولوژيک حزب ودست شستن از خصلت ايدئولوژيک سازمان، برای ايجاد حزب سياسی چپ.” يعنی که (فارغ از کمونیسم)(۱۱) این اتحاد «چپ» روی کاغذ به رهبری «راه کارگر» سالهای 2000 میلادی، تنها روی کاغذ به یادگار مانده است.
دشمنان طبقاتی پرولتاريا، فلسفه رهایی را تحريف می کنند و مهمترين اصول آنرا مورد دستبرد و جعل و تحريف قرار داده و آن را به سود بورژوازی، با مضمونی مسخ و بصورت آموزش هايی بی زيان، تحويل می دهند.بی سبب نيست کهدرايران، سوسيال- رفرميستها اين همه از طبقه کارگر می گويند و مینويسند و به هرجای خود مدال ونامهای کارگری می چسپانند. و همانند دايههای مهربانتر از مادر، در حاليکه از کارگران “تجليل” می کنند، از مارکس و «مارکسيسم» مقدس اما “مرحومی” نام می برند که ديگر زمانه اش به سرآمده است. اينان خويش را کارشناسان «مارکسيسمی» می دانند که خود در برابر آن ايستاده و در راه آن سد می بندند، تا “برداشت نوين” و ” امروزين” خود را که چيزی جز همان برداشت کهن و ديرين سوسيال رفرميست ها نيست جای آن بنشانند. انديشهی کمونيسم در پرنسيپ های خود، بطور کلی از آنروی انقلابی است که با بينش ماترياليسم تاريخی، دگرگونی اجتماعی در مبارزه طبقاتی به رهبری آن طبقهی مشخص و مستقلی امکان پذير و پيروزمند میداند که از لحاظ تاريخی و رابطه و نقشش در وسائل توليد و توليد، انقلابی است . اين طبقه در بين همهی اقشار و طبقات، طبقهی متمايزی است يعنی که همجهان بينی و تئوری مستقلی را داراست و هم بايد به فلسفه و سازماندهی مستقلی دست بيابد. از اينروی، تنها اوست که بنابه شايستگی و سرشت انقلابیخود، اين وظيفه را می يابد و می تواند طبقه حاکم را بی آنکه طبقهای و يا قشریرا در جامعه به زير فرمان اقتصادی و بهره کشی قرار دهد، از قدرت سياسی اقتصادی برکنار سازد و خود نظم نوينی را سازمان دهد. اين طبقه، طبقه کارگر است،اوست که تنها به دليل برخورداری از اين خصلت بی سابقه در تاريخ، قدرتسياسی و دولتی را بدست می گيرد بی آنکه مالکيت وحکومت طبقاتی را ادامه دهد و در جايگاه اقتصادی طبقهای بنشيند. يعنی که پرولتاريا،تنها طبقهای است کهبرخوردار از خصلت و عينيت بی طبقهگی است. از همين رو با هيچ طبقهو قشری نمی تواند تا به آخر در جهت محو طبقات و مالکيت خصوصی، متحد و همراه باشد. زيرا که هيچ طبقه و قشری دارای چنين چشم انداز و خصلت تاريخی نيست. و از همين روست که اين طبقه بايد استقلال و پاکيزگی و کریستالیته ی طبقاتی و حزبی و فلسفی خويش را محفوظ نگه دارد. هرکوششی در جهت خدشه دار نمودن اين استقلال، خلع سلاح کارگران و در نتيجه خيانت به بشريت است .
سوسيال- رفرميسم گرچه در جامعه ايران، نسبت به جوامع غربی دارای آنچنان پايههای عميق و گيرايی نيست، اما به دليل شرايط جهانی و عملکرد فاشيستی حکومت اسلامی میتواند نقش تخريبی جبران ناپذيری در مبارزات پرولتاريا و زحمتکشان ايفاکند. حاملين و مروجين اين ايدئولوژیدر ايران و جهان می توانند در شرايط بحران ايدئولوژيک و سياسیکنونی و برخورداری اين بينش ازپايهها و پشتوانههای مادی و تئوريک و نظری، در سطح بين المللی و پراکندگی کمونيست ها و فعالين انقلابی جنبش کارگری، اين گرايش را تقويت بخشند.
سوسيال- رفرميسم در ايران با پايگاه طبقاتی بالاترين لایه ی خرده بورژوازی جديد، متحد تفکيک ناپذير و بالفعل بورژوازی است. اين لایه ی اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جايگاه بورژوازی را فرماندهی میکند و به عنوان فرماندهان سرمايه، کنترل انباشت و دَوَران و توليد و بازتوليد سرمايه را به عهده دارد. اين قشر عليرغم تضادنسبی با بورژوازی، برای هميشه در عصر امپرياليسم در خدمت بورژوازی بينالمللی قرار گرفته و حياتش به ادامه سيادت بورژوازی گره خورده است . نمايندگان سياسی اين قشر، در ايران، در”طيف تودهای” جلوهگربوده و نئو توده ایسم با مرحله بندی انقلاب و «زود هنگام دانستن» انقلاب کارگری و سوسیالیستی در ایران، به سرعتی هرچه تمامتر با فاصلهگيری از اقشار پائين و ميانی خرده بورژوازی به اين گرايش روی نهاده است. امروز بيش از هر زمان ديگر، گرايش سوسيال- رفرميستی ايران به دليل گسترش و اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی می يابد.
جنبش کارگریدر ايران بيش از هرزمان ديگر به سازمانيابی مستقل، انقلابی و نوينخويش، به تئوری و رهبری انقلابی،مناسبات و سبک کار کمونيستی و به تاکتيک واستراتژیکمونيستی نياز دارد.برای برون رفت از بحران کنونی، جنبش کمونيستی و کارگری، بيش از هر زمان ديگر نياز به شناخت و آگاهی طبقاتی، مفاهيم، پرنسيپهای انقلابی و در اساس نياز به تئوری انقلابی داردکه همانا بطور عام از مانيفست حزب کمونيست، دريافت میشوند. و اين پرنسيپ ها و قانونمندیهای استراتژيکاند که بيش از همه، مورد دستبرد و تحريف و نفی اپورتونيسم سوسيال رفرميستی قرار گرفته و میگيرند. برای پيشبرد انقلاب بايد که از اين پرنسيپ ها پشتيبانی کرد.
زیرنویس ها و منابع
۱- مارکس، پيشگفتار بر اقتصاد سياسی.
۲-مانيفست حزب کمونيست-مارکس، انگلس.
۳ – مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه
۴- همان منبع شماره ۳.
۵- مارکس مبارزه طبقاتی در فرانسه .
۶- همان منبع
۷- مارکس، انگلس مانيفست حزب کمونيست .
۸- مارکس، انگلس همان منبع
۹ – همان منبع ۸.
۱۰- ج افشار، بولتن شماره يک اتحاد چپ کارگری، شهريور ۱۳۷۳.
۱۱-همان منبع بالا، آلياری، داخل پرانتز از ماست.
12- این نوشتار برای نخستین بار در سومین شماره کمون، ارگان تئوریک-سیاسی شورای کار در تاریخ 3 فروردین 1373نشر یافت. تنها با اندکی ویرایش و نه تغییر در متن آورده شده است. شورای کار با انتشار 22 شماره کمون در سال 2005 با بیانیه ای پایان فعالیت های این ساختار سوسیالیستی-کارگری را اعلام کرد. منبع: کمون ارگان شورای کار http://www.communshoura.com ۱۳۷۳ تابستان.
«تئوری، زمانی قادر است توده ها را دریابد که به انسان بپردازد؛ و زمانی به انسان می پردازد که رادیکال شود. رادیکال بودن، یعنی دست به ریشه بردن؛ و ریشه ی انسان، چیزی نیست جز خود انسان.»[i]
آنچه، در بخشی از آمریکای لاتین از جمله در ونزوئلا به ریاست چاوزها، جاری و به زبان آورده می شود، تنها به کهنه گی سرمایه داری بازنمی گردد؛ بل که ریشه در سده های میانه دارد. این اقدامات و تبلیغات، در کارگزاری سیاسی مناسبات استثماری نیروی کار روادید گرفته است؛ همخوان با روند سرمایه داری جهانی بوده و چاوز خود، به پُستی مشغول، خواهی و نخواهی به تداوم تولید کالایی و از همین روی، ضد سوسیالیسم و فاقد عنصر «ترقی خواهی» است. مگر «لولا»[iv]، رهبر بزرگترین اتحادیه کارگری مستقل برزیل که ماندات میلیون ها کارگر را در صندوق داشت، به ریاست جمهوری برگزیده نشد؟! مگر وی با گروه خویش، سالها در این جایگاه به تداوم مناسبات سرمایه داری گلوبالیستی و اقتصاد بازار آزاد نئولیبرالیستی وظیفه نگرفت؟! مگر پشتیبان و شریک فساد حکومت اسلامی نشد؟ مگر به فساد اقتصادی فرو نرفت و به زندان کشانیده نشد؟ وی نماینده عملی سوخت وسازها و الزامات سرمایه داری و در همدستی با سرمایه گذاران سمت و سوی گرفته به بازار کار برزیل برای استثمار سود مافوق و نیز با همدستی حکومت اسلامی و پیشبرد خواستها و نیاز رهیافتهای سرمایهداری، برزیل را به پایگاه و بهشتی برای سرمایهگذاریهای «چندجانبه» تبدیل نکرد؟ آیا اقدامات رفرمیستی لولاها و جانشین وی، خانم دیلما روسوف، از کادرهای پیشین حزب چپ و حزب کارگر و فعال چریکی و اتحادیه های کارگری که امروزه به سان نخستین زن به ریاست جمهوری برزیل، در این بازار ره یافت سرمایه، نشسته است، در راستای سوسیالیسم و بویی ضد استثماری دارند؟! آیا لخ والسا با 13 میلیون کارگر عضو «اتحادیه همبستگی» در لهستان به توجیه و فریب طبقه کارگر، جز اسارت نیروی کار و فلاکت برای کارگران و تمامی توده های مردم و سودافزایی برای سرمایه جهانی، پی آمد دیگری داشته است؟! نوبل صلح به این گزینه «سیا» و واتیکان، به پاس آن همه خدمات بزرگ در قلب اقمار شوروی پیشین، نشانه ی یک قدردانی بود.
امپریالیسم مگر مناسباتی جدا از بورژوازی جهانی است که از همان آغاز«نیاز به یک بازار همواره برای فروش کالاهای خود، بورژوازی را به همهی جای کره زمین کشانید»[v] و همانگونه که مارکس و انگلس کشف کردند « همه جا رسوخ» کرد، همه جا ساکن» شد و با «همه جا رابطه» بر قرارکرد:
«بورژوازی از راه بهره کشی از بازار جهانی به تولید و مصرف همهی کشورها، جنبهی جهانوطنی داد و علی رغم آه و اسف فراوان مرتجعین، صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشتههای صنایع سالخورده ملی از میان رفته، و هرروزه نیز در حال از میان رفتن است.»[vi]
از جمله پی آمدهای بهره کشی از بازار جهانی تولید و مصرف، ورشکستگی تولید کنندگان خرد، به ویژه دهقانان و کارگران روستا و هجوم لشگر بیکاران به حاشیه شهرها و گسترش حاشیه نشینی و حلبی آبادها در شهرهای بزرگ است. به این گونه، مسأله مسکن و این بازار سوداگری سرمایه، از جمله تناقض های حل ناشدنی و مزمن سرمایه داری می باشد. از جمله اقداماتِ پرجنجال و تبلیغات چاوز و همراهان، ادعای حل مسکن، برای بی سرپناهان است.
رفرم مسکن
رفرم مسکن و دادن سرپناه به حاشیه نشینها، پرداخت یارانه، به توهم «اَجر اُخروی»، یا مالیات وجدان، یا هرآنچه که با نیت نیک باشد و یا زیر نام سوسیالیسم در مناسبات سرمایه داری، نه تنها راه حل نیستند، بل که، به سان مرفینی نه به درمان بیماری، برای سکوت و تسکین درد ریشهدار و بیماری ماندگار مناسبات سرمایهداری به شمار می آید. این درد را با مرفین نمیتوان درمان کرد، مگر آنکه در حرفه ی پزشکی، در برابر سرطان ریشه دوانیده در تمامی جسم و جان بیمار، تنها برای آرامش دردِ مرگی بالین ایستاده، جز تزریق وریدی دوزی از مرفین خواب و خمار آور چاره ای ندانست.
جدا از اینکه تهیه آلونک یا سرپناهی برای باز تولید و بقاء نیروی کار، وظیفه و بخشی از سوخت و ساز مناسبات سرمایه داری است، مسکن خود، برای بی سرپناهان، به ویژه طبقه کارگر اعم از شاغلین و بیکاران میلیونی ارتش ذخیره کار در کشورهای پیرامونی، از مهمترین نیازهای میلیون ها بی سرپناه می باشد. شورش گرسنه گان و بی سرپناهان، هر حکومتی را به ویژه در این برهه از بحران جهانی سرمایه، می تواند به تهدید افکند. رفرم و وعده های رفرمیستی در مسئله مسکن در ونزوئلا را نمونهای از اقدامات «سوسیالیستی» چاوز میشمارند و توهم می آفرینند.
انگلس در کتاب «مسأله مسکن» (١٨٧٢) آزمون کمون را در نظر میگيرد و از وظایف حکومت های بورژوایی و کارگری و ناهمانندیهای این دو، سخن می گوید و در باره تمایز این دو قدرت سیاسی در ماهیت و عملکرد و نیز پاسخگویی هر حکومت در رویارویی با این پرسش، چنین می نویسد:
«مسأله مسکن را چگونه بايد حل کرد؟ در جامعه کنونى اين مسأله کاملا همانند هر مسأله اجتماعى ديگر حل میشود، يعنى از طريق توازن تدريجى اقتصادى ميان عرضه و تقاضا، و اين آنچنان راه حلى است که خود هميشه مسأله را از نو مطرح میسازد، يعنى هيچ راه حلى بدست نمیدهد. و اما اينکه آيا انقلاب اجتماعى چگونه اين مسأله را حل خواهد کرد، موضوعى است که تنها وابسته به اوضاع زمان و مکان نبوده بلکه با مسائلى به مراتب دامنهدارتر از آن هم بستگى دارد…»[vii]
بنابراین، به بیان انگلس، مسأله مسکن در جامعه ای که تودۀ عظیم کارگران، تنها و تنها به دستمزد، زنده اند، نمیتواند از میان برود. این مسأله همواره چون یک مشکل عظیم باقی می ماند. لایه های پایینی جامعه، به ویژه تهی دستان، و توده های عظیم کارگر برای بقاء و سوخت و ساز زیستی و بازتولید نسل خویش، همانگونه که به اندکی هوا و نان، به سرپناهی نیز برای سکنا نیازمندند؛ به بیانی دیگر معیشتِ کارگران، در گرو دستمزدی است که با فروش نیروی کار خویش دریافت می کنند.
«تا زمانی که شیوه تولید سرمایهداری پابرجاست، تا بدانزمان، خواستِ اینکه مساله مسکن یا هر مسأله اجتماعی دیگری که به کارگران مربوط میشود به تنهایی حل شود، خواستی ابلهانه خواهد بود.»[viii]
درخواست برای مسکن و یا هر اقدامی که اندکی زیست و زندگی کارگران را بهبود بخشد، از جمله مطالبات روزمره و صنفی کارگران است. از همان آغاز پیدایش مناسبات سرمایه داری تا کنون، هر امتیاز و یا دستاوردی در رابطه با حقوق طبقاتی و اجتماعی نه تنها کارگران، بل که، حقوق تمامی لایه های اجتماعی، با رزم و خون کارگران و جنبش کارگری و سوسیالیستی و کمونیست ها به دست آمده است و در درازای سالیان، بر بورژوازی و حکومت های این طبقه تحمیل شده است. در گستره جهان، هیچ حقوق صنفی، سیاسی، خدماتی، اجتماعی، فرهنگی ووو را نمی توان یافت که برای دستیابی به آنها، سده های پی در پی، بدون اعتراض، اعتصاب، زندان، شکنجه، تیرباران و دار، و تبعید و جنبش و شورش و انقلاب و با هزینه جان کارگران و کمونیست ها و سوسیالست های بین الملل انقلابی و آزادیخواهان به دست نیامده باشد.
توهم کهنه ی پارلمانتاریستی به سان کوهی از غبار بر ذهن و جان کارگران و حکومت شوندگان فرود می آورند تا خوشبختی و رهایی، آزادی، و برابری را از صندوق های رأی، با شعبده بازی بیرون آورند.
جمهوری و صندوق آراء
به بیان لنین در دولت و انقلاب:
«اما در مورد جمهورى، انگلس آن را مرکز ثقل انتقاد خود از طرح «برنامه ارفورت»، قرار میدهد و اگر بياد آوريم که برنامه ارفورت در تمام سوسيال دمکراسى بينالمللى چه اهميتى کسب نمود و چگونه به سرمشقى براى تمام انترناسيونال دوم مبدل گرديد، آنگاه بدون مبالغه میتوانيم بگوييم که انتقاد انگلس در اينجا متوجه اپورتونيسم تمام انترناسيونال دوم است»[ix]
انگلس مینويسد:
“خواستهاى سياسى اين طرح داراى نقص بزرگى است، آنچه فىالواقع بايستى گفته شود در آن وجود ندارد” (تأکيد روى کلمات از انگلس است).
و سپس توضيح داده میشود که قانون اساسى آلمان در حقيقت کپيه قانون اساسى ارتجاعى سال ١٨٥٠ است و رايشتاک [پارلمان]، همانطور که ويلهلم ليبکنخت گفته است، پارلمان، “برگ ساتر حکومت مطلقه” است و اگر بخواهيم بر اساس آن قانون اساسى که به وجود دولتهاى کوچک و اتحاد دولتهاى کوچک آلمان، صورت قانونى میدهد، “همه ابزار کار را به مايملک اجتماعى تبديل نماييم” – “خام فکرى عيان” خواهد بود.»[x]
با مروری به نحلههای گوناگون سوسیالیسم، طبقه کارگر نمی تواند جز سوسیالیسم پرولتری، سوسیالیسم دیگری را با هر رنگ و پوششی، پرچم خود سازد، در این توهم شریک شود و هر اقدامی را «اقدام سوسیالیستی» بنامد. نگاهی گذرا به عامترین سوسیالیسمها، ضروری است:
سوسیالیسم پرودنی
تعاونیهای پرودونی که مارکس و انگلس، با پذیرش آن در کنار و مشروط به پذیرش تمامی بندهای اساسنامه، بیانیه و برنامه انترناسیونال اول، با آن موافقت کردند، تنها زمانی مورد پذیرش انترناسیونالیسم پرولتری پذیرفته شد که بنیاد مانیفست کمونیسم را در برنامه انترناسیونالیسم آمده بود، خدشهدار نسازد.
طرح پرودن مبنی بر سهیم شدن کارفرمایان و نیز کارگران، در تعاونیها و خدمات مشترک، به پذیرش تمامی مواد بیانیه انترناسیونال اول که به دست مارکس و انگلس ارائه شده بود، مشروط گردید. سازماندهی تعاونی ها بر پایه رشته صنعتی، که هر یک از آن رسته ها، نمایندگانی به مجلس منافع ملی می فرستادند، در سطح منطقهای، «کمون» هایی به وجود میآوردند که یک نهاد سیاسی را برای کارکردهای مشخص، متحد می ساختند. دراین چارچوب، هرچند پول، دیگر کارکردی نداشت و گواهی های ساعتکاری، میانجی داد و ستد معیشت در بازار بودند؛ و هرچند، که در چنین بازاری، قیمت ها دیگر قیمتهای بازار سرمایهداری نیستند که سود کارفرمایان را گرد آورند، بااین همه، بازار و رقابت باقی می مانند. رقابت نظام مند است. دراین نظام، به حزب و سازمانیابی کارگران نیازی نیست. و به پندار پرودن، مناسبات سرمایهداری و حاکمیت سیاسی بورژوازی گرچه همچنان پابرجاست، اما راه برد تعاونی «رفته رفته به سوسیالیسم» می انجامند!
سوسیالیسمِ خود مدیریتی کارخانه ای، در یوگوسلاوی به رهبری مارشال تیتو و «سوسیالیسم» اش، نزدیک به نیم سده آزمون شد، اما جز استثمار و فلاکت برای جامعه و طبقهکارگر، و جامعه ای جز یوگوسلاوی سابق و بالکان امروزی، پی آمد دیگری نداشت. سوسیالیسم تیتو، سوسیالیسم نبود. دولتی کردن اقتصاد معمولاً، با ضعف بورژوازی داخلی، و به هدف محافظت گرایی مناسبات، گزینه میشود. «گات» و سازمان جهانی تجارت و گلوبالیزاسیون، پایان دولت گرایی را با دولت لاغر و ان جی اُ ها، در دهه 80 رقم زدند.
برای حفظ قدرت سیاسی در چنین جوامعی، فرماسیون اقتصادی سرمایه داری دولتی نیز ضرورت می یابد؛ زیرا که کوچکترین نارضایتی می تواند به شورش و قیام همه گانی در برابر سیستم تبدیل شود. در سده بیستم، به ویژه زیر نام «جنبشهای آزادیبخش» و یا «ملی»، به رهبری نخبهگان خردهبورژوازی یا افسران ارتش، نمونه قوام نکرومه، عبدالناصر در مصر، عبدالکریم قاسم در عراق، مصدق در ایران، انور خوجه در آلبانی، هوشی مین در ویتنام، قذافی در لیبی، جبههی ساندینستها در نیکاراگوئه، هوگو چاوز و مورالس در ونزوئلا و بولیوی و چین وکره شمالی کنونی نمونههای کم و بیش از سرمایه داری عمدتاَ دولتی با شعارهای رنگارنگ کاریکاتورهایی از سوسیالیسم، ضرورت می یابند!
کوبا را جدا میسازم، چون رنگی پررنگتر از دیگر «سوسیالیسم ها» ی موجود، به جامعه دمیده است که خود حدیث دیگری، جدا از این نوشتار دارد.
سوسیالیسم دولتی
سوسیالیسم دولتی، با مالکیت اقتصادی دولت بر وسایل تولید، در سوخت و ساز بازار سرمایهداری کارکرد می یابد. تولید، توزیع سود، ارزش و تمامی مفاهیم و مقوله های اقتصاد سرمایه داری، همه تابع بازار جهانی سرمایه داری است. بیسمارک، در دههی ۱۸۷۰ پدر چنین سوسیالیسمی بود. وی، نخستین صدراعظم رایش، پس از ایجاد امپراتوری آلمان، به رهبری امپراتور، ویلهلم اول، پس از پیروزی بر فرانسه و سرکوب کمون پاریس، و اعلام قانون ضد سوسیالیستی در آلمان، به دولتی کردن و برقراری قوانین اجتماعی و اقتصادی ویژهای پرداخت، تا به زعم خود کمونیستهایی همانند مارکس و انگلس و جنبش کارگری- سوسیالیستی را در آلمان خلع سلاح کند.
از اقتصاد دولتی هیلفردینگ تا سرمایه داری دولتی در چین
برجستهترین روایت از سوسیالیسم بورژوایی، سوسیالیسم واقعاً موجود در شوروی سابق و بلوک شرق، و چین سرمایهداری کنونی، ریشه در تز هیلفردینگ دارد.
ناسیونالیزه کردن منابع و زمین و رشتههای اقتصادی به دست حکومت ها، در چارچوب و کارکرد مناسبات سرمایه داری، دولتی کردن سرمایه است. هیلفردینگ در رهبری حزب سوسیال دمکرات آلمان در کنار برنشتین و کائوتسکی آن را درکتاب «سرمایه مالی» اقتصاد دولتی اش نامید. ادوارد برنشتین و سپس کارل کائوتسکی، شیفته ی این نگرش شدند. دفاع و پیشبرد این دیدگاه بود که برنشتین، کسی که روزی افتخار رهبری در حزب سوسیالیست آلمان در کنار «ببل» و «لیبکنخت» را هویت خویش ساخته بود، در تاریخ جنبش سوسیالیستی – کارگری به چهرهای منفور تبدیل کرد. مارکس و انگلس، با آنکه نه به سان اعضا حزب، اما پشتیبانان آن، به نقد برنامه گوتا و ارفورت، تلاش ورزیدند. برنشتین پدر رویزیونیسم، شیفتهی همین سرمایه داری دولتی شد که به زعم او «مهندسی سرمایه از سوی بانکها» را به پیش میبرد. توهم داشت که سرمایه مالی آن به دست دولت سپرده شود تا نوینترین مرحله تکامل سرمایه داری- امپریالیسم- به ساحل سوسیالیسم پهلو گیرد. ادوارد برنشتاین، بر بالِ راست انترناسیونالیسم دوم، بر آن بود که «تراکم سرمایه به ثبات اقتصادی و صلح سیاسی میانجامد.» دیدگاه هیلفردینگ، ادوارد برنشتاین و کائوتسکی را به این وادی پرت کشانید که این اقدامها نیز، افقی به سوی «سوسیالیسم» میگشاید و انحصار سرمایه در دست دولت، «با برنامه ریزی، و هماهنگی … توسعه داده و به صلح و سوسیالیسم می انجامد».
بنا به همین تحلیل گمراه کننده بود که، پنداشتند در برهه سرمایه در شکل امپریالیستی خویش، دولتها، سرمایه متراکم و مالی را در دست گرفته و اقتصاد دولتی (سرمایه داری دولتی) به سوسیالیسم (موجود) میانجامد. براین پایه بود که کمونیسم، آگاهی طبقاتی، مبارزه طبقاتی پرولتاریا و ماتریالیسم دیالکتیک نفی می شد و با تجدید نظر – رویزیون– در آن، طبقه کارگر از فلسفه پرولتاریایی خویش، خلع سلاح و محروم می گردید.
بدین گونه، در همان آغاز سده بیستم، بزرگترین گسست و جدایی در جنبش کارگری- سوسیالیستی در تاریخ پدید آمد و سوسیال دمکراسی آفریده شد. با این گسست تاریخی، جان پناهی برای سرمایه ساختار یافت. فرایندی آغاز شد که سوسیال دمکراسی، ایدئولوژی طبقه بورژوازی گردید؛ این جناح نه تنها در ماندگاری مناسبات استثماری، نقش حیاتی داشته، افزون بر آن، در قدرت گیری فاشیسم و همدستی با ناسیونال سوسیالیسم هیتلری و نیز در جابجایی های قدرت و روزنه ای برای تنفس دیگر جناح ها در دولت (Government) و نه حکومتِ ثابتِ سرمایه (state) فراهم آورده و می آورند. این فراکسیون «چپ» بورژوایی هنوز نیز در سراسر جهان ماندگاری سرمایه داری را با سلطه بر اتحادیههای کارگری و حتی با تشکیل دولت های سرمایه، دولت های رفاه ووو یعنی بخشی از حکومت ها را نمایندگی کرده و می کند. به یاری نهادهای سوسیال دمکراسی از جمله احزاب، اتحادیه های کارگری، دولت ها ووو، سرمایه و حاکمیت اش، طبقه کارگر را در گستره مهمی از جهان در چنبره دارد.
به زعم پدران سوسیال دمکراسی، «صلح و سوسیالیسم»، به دست و اراده ی حکومت آلمان و عناصری مانند قیصر ویلهلمها و بیش از آن چرا که نه صدراعظم بیسمارکِ «سوسیالیست» تر، متحقق میشود. دیگر نیازی به اعتصاب و انقلاب پرولتری و قهر انقلابی و طبقه کارگر انقلابی نیست. تنها بسنده است که اقتصاد سرمایه داری را دولتی کرد. بیسمارک، نخستین صدراعظم آلمان، که بزرگترین بخشهای اقتصادی و مالی رایش را «ناسیونالیزه» کرده بود، به یاری لوئی بناپارت، سرکوب کنندهی کمون جهانی کارگران در پاریس، زمانی که آخرین گلولهها در پرلاشز بر سینه زنان و مردان کمونارد مینشست، با اعلام قانون ضد سوسیالیستی، نوعی سوسیالیسم را نیز اعلام نمود! بیسمارک و بورژوازی آلمان، سرکوب سوسیالیسم را در خون، با اعلام سوسیالیسم آلمانی، جشن گرفتند.
در نقد چنین سوسیالیسم و اینگونه اقدامات است که، بوخارین از رهبران انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و حزب بلشویک در روسیه، با نقد سرمایه مالی هیلفردینگ، رساله ی «امپریالیسم و اقتصاد جهانی»را می نویسد. بوخارین، در نقد توهم و دریافت هیلفردینگ، نوشت که، انباشت سرمایه نیاز به سود بالا دارد و از همین روی به سوی جهانی شدن و تمرکز در کارتلهای بین المللی در حال درنوردیدن جهان است. چندی بعد، لنین، نقد بوخارین را بسنده ندانست و در سال ۱۹۱۶، کتاب «امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری» را می نگارد.
«بوخارین میپنداشت که تمایز اساسی میان سرمایه داری سازمانیافته و سوسیالیسم،در ملی کردن وسایل تولید [ناسیونالیزاسیون] خلاصه میشود.»[xi]
بنا به این دیدگاه، سرمایه مالی، خودنظمی به بار میآورد. لنین، این نظریه را نمیپذیرد و برآن است که بینظمی در این رویکرد، ادامه می یابد. نظریه «انباشت» از راه تولید کشاورزی، دیگر انحرافِ تحلیلِ بوخارین بود که با اندیشهی مارکس در تضاد است و مورد نقد روزا لوکزامبورگ. و اشتباهآمیزتر آنکه، بوخارین باور داشت که: «نظام سرمایهداری دولتی خود را به معکوس خویش دگرگون میکند؛ یعنی شکل دولتی سوسیالیسم کارگری.»[xii]
با ان همه، در سال ۱۹۲۴ بوخارین هنوز هم از سرمایهداری دولتی در نقد نظریه روزا لوکزامبورگ، دفاع میکند و بنا به همان درک نادرست از هیلفردینگ به ارث برده، در کتاب «امپریالیسم و انباشت سرمایه»، بحران تولید مازاد در جامعه سرمایهداری دولتی را غیرممکن میشمارد!
کتاب، بحران، محمد قراگوزلو، در فصلِ «نئولیبرالیسم در چالش با سوسیالیسم»، زیر عنوانِ «سرمایهداری دولتی- سوسیالیسم دولتی» نتیجه گیری درست زیر را ارائه می دهد:
«ریشه تئوریک دیدگاه و نظریه تقلیل سوسیالیسم به اقتصاد دولتی یک تحریف بورژوایی و تحریف دیدگاه مارکس از سوسیالیسم است.»[xiii]
سوسیالیسم با رویکرد اقتصادی، اجتماعی و حقوقی، مناسباتی است که به بیان درست روزا لوکزامبورگ «در پشت ابرهای آینده پنهان شده است.» مارکس و انگلس و لنین و هر حزب انقلابی کارگران، جز خطوط عمومی نفی و ایجاب به دست نمیدهند. علمی بودن چنین اندیشهای نیز در همین نکته، نهفته است. مارکس و انگلس، با نقد اقتصاد سیاسی بورژوایی آنچه باید برکنار و آنچه به طور کلی باید برقرار گردد، تبیین کردهاند، اما تنها در رئوس کلی. اما،جزئیات، ظرافتها و راهکارهای عملی را به ابتکار و پراتیک پرولتاریا در قدرت سیاسی واگذار نمودهاند. نقد «برنامه گوتا» و «برنامه ارفورت» به وسیله مارکس و انگلس، نقدهای درخشانی اند، دیدهبانِ این دیدگاه.
هاینس دیتریش و راه سوم
راه سوم یا میان بر، زیر هر نام و از سوی هر حزب و گروه و فردی، اگرفریب نباشد، ناآگاهی است و دیدگاه نادرست کائوتسکی و انحراف بوخارین را به نمایش میگذارد. تنها، می توان جورج سوروش، بزرگترین خریدار شمش طلا در جهان و آقای اسپیکولاسیون را که با یک سرانگشت می تواند انگلستان را به ورشکستگی بکشاند، با برپایی انجمنی از پوپریسم، خود را فیلسوف سیاستمداری می نامد که ضد کاپیتالیست، ضد سوسیالیسم، با اندیشه پوپر، برای خروج از بحران ها و تضادهای مناسبات سرمایه داری، همانند هاینس دیتریش، در جستجوی یافتن راه سوم است.
از نگاه پرولتاریای انقلابی، بین «سوسیالیسم یا بربریت؟» راه سومی در میان نیست، این برداشت روزا لوکزامبورگ کمونیست، باید همیشه بر پرچم برافراشته کارگران نگاشته بماند.
خروشچف و همراهان در پی مرگ استالین، تز گذار مسالمت آمیز و راه رشد غیرسرمایهداری برای کشورهای پیشاسرمایهداری را به سوی رسیدن به «سوسیالیسم»، با سوء استفاده از بیان لنین، اختراع کردند. بلشویکها به رهبری لنین، پس از پیروزی انقلاب کارگری اکتبر، با تکیه بر کشور شوراها و به پشتوانه احزاب رادیکال جنبش کارگری در انترناسیونال سوم و نیز اوجگیری جنبش سوسیالیستی در آلمان، تز راه رشد غیرسرمایهداری خویش را به وجود اردوگاه سوسیالیسم و به پشتوانه ی این سوسیالیسم و انترناسیونالیسم پرولتریِ پیروزمند و نه «سوسیالیسم دولتی» که همانا سرمایه داری دولتی بود، در روسیه، مشروط میدانستند. خودِ انقلابِ اکتبر، پس از پیروزی در اکتبر ۱۹۱۷، و نیز تداوم پیروزی این انقلاب، چشم امید به پیروزی انقلاب کارگری در آلمان دوخته بود. لنین بارها به این تنها امید خویش اشاره می کند. وی، نجات انقلاب و دستاوردهای کارگران در روسیه را در گرو پشتیبانی و پیروزی انقلاب کارگری در اروپا و به ویژه در آلمان می داند
سوسیالیسم تخیلی
مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست آگاهانه برای جلوگیری از سوء استفاده اپورتونیست ها از مفهوم «سوسیالیسم» اعلام کردند:
«هنگام نشر این کتاب نمیتوانستیم آن را مانیفست سوسیالیستی بنامیم. در سال ١٨٤٧ سوسیالیست به دو نوع اشخاص اطلاق می شد: یکی به هواداران مکاتب مختلف تخیلی به ویژه به طرفداران اوئن در انگلستان و فوریه در فرانسه که هر دو آنها در آن برهه به صورت نگرش های محدودی درآمده و رفته رفته در حال زوال بودند. و دیگری به انواع افسونگران اجتماعی که وعده می دادند بی آنکه کوچکترین ضرری به سرمایه و سود آن وارد کنند، فلاکت های اجتماعی را با ابزار گوناگون اکسیر مانند و وصله کاریهای گوناگون چاره کنند. در هر دو حالت آنها افرادی بودند که در خارج جنبش کارگری قرار داشتند و دیدگان خود را بیشتر به دسته جات “تحصیل کرده” دوخته و از آنها کمک می جستند؛ و برعکس، آن بخش از طبقه کارگر بود که به نابسنده بودن کودتا های صرفا سیاسی معتقد شده و خواهان تغییر اساسی اجتماع بود، در آن ایام خود را کمونیست میخواند. این یک کمونیسم خام و صرفا غریزی و از بسیاری لحاظ زمخت ولی به اندازه کافی نیرومند بود، برای آنکه دو سیستم کمونیسم تخیلی یعنی کمونیسم «ایکاری»[xiv] متعلق به کابه را در فرانسه و کمونیسم وایتلینگ را در آلمان بوجود آورد. در سال ١٨٤٧ سوسیالیسم جنبش بورژوازی بود و کمونیسم جنبش کارگری. سوسیالیسم دستکم در قاره کاملا برازنده شمرده میشد ولی کمونیسم درست برعکس. و از آنجا که ما در آن هنگام آگاهی راسخی داشتیم به این که «رهایی طبقه کارگر، فقط می تواند بدست خود طبقه کارگر صورت گیرد» در گزینش یکی از این دو نام، کوجکترنی تردیدی جایز ندانسته و از آن به بعد نیز هرگز بفکر ما خطور نکرد که از این نام چشم پوشی کنیم.»[xv]
سوسیالیسم بورژوایی
“بخشی از بورژوازی مایل است دردهای اجتماعی را درمان کند تا بقاء جامعه بورژوازی را بیمه شود.
اقتصادیون، نوعپروران، انساندوستان، مصلحین طبقه کارگر، بانیان جمعیت های خیریه، اعضای انجمن های حمایت از حیوانات، مؤسسیس مجامع منع مسکرات و اصلاح طلبان خردهپا از همه رنگ و قماش، به این دسته تعلق دارند. این سوسیالیسم بورژوا حتی بصورت سیستمهای تمام و کمالی در میآمد.
سوسیالیست های بورژوا میخواهند شرایط حیات جامعه معاصر را حفظ کنند ولی بدون مبارزات و مخاطراتی که ناگزیر از آن ناشی می شود. آنها میخواهند جامعه موجود را حفظ کنند ولی بدون عناصری که آن را انقلابی کرده و شیرازهاش را از هم می پاشد. آنها بورژوازی را بدون پرولتاریا می خواهند. بورژوازی عالَمی را که در آن حکمرواست طبیعتا بهترین عوالم میپندارد. سوسیالیسم بورژوا این پندار تسلیت بخش را بصورت یک سیستم تمام و یا نیمهکارهای در میآورد. هنگامی که این سوسیالیسم از پرولتاریا دعوت میکند که سیستم او را عملی سازد و در بیتالمقدس جدید وی گام نهد، در واقع چشمداشت وی فقط آنست که پرولتاریا در جامعه کنونی همچنان باقی بماند ولی اندیشههای نفز گرانه ی خود را درباره این جامعه بدور افکند.”
مانیفست کمونیست در معرفی گونه ی دیگری از سوسیالیسم، افشاگری می کند که به اکونومیست ها مشهور هستند. مفهوم اکونومیسم دراین بیان در مورد کسانی به کار گرفته شده که تنها مبارزه مفید طبقاتی را، مبارزه اقتصادی می دانند و مبارزه در چارچوب مناسبات حاکم را از راه مبارزات اتحادیه های صنفی و سندیکایی بسنده می شمارند. مانیفست این دسته از سوسیالیست ها را اینگونه می شناساند:
“نوع دومی از این سوسیالیسم، که کمتر سیستماتیک و منظم ولی بیشتر عملی است، می کوشید تا در طبقه کارگر نسبت به هر جنبش انقلابی نظریاتی منفی تلقین و اثبات کند که برای طبقه کارگر فلان و یا بهمان اصلاحات سیاسی سودمند نیست بلکه تنها تغییر شرایط مادی و مناسبات اقتصادی مفید است. و اما مقصود این سوسیالیسم از تغییر شرایط مادی به هیچ وجه الغاء مناسبات تولیدی بورژوازی، که تنها از طریق انقلاب عملی شدنی است، نمیباشد، بلکه مقصد اصلاحات اداری بر اساس مناسبات تولیدی موجود است. در نتیجه، در روابط بین سرمایه و کار مزدوَری هیچ تغییری وارد نمیکند و در بهترین حالات، جز کاستن از هزینه های اقتدار بورژوازی و سادهتر کردن امور اقتصادی دولت بورژوازی عمل دیگری صورت نمیدهد.
سوسیالیسم بورژوازی تنها زمانی با چهره برازنده خود جلوگر میشود که به وجهی از سخنوری مبدل گردد. آزادی بازرگانی! بسود طبقه کارگر؛ حمایت گمرکی! بسود طبقه کارگر؛ زندانهای انفرادی! بسود طبقه کارگر… این است آخرین و تنها سخن جدی سوسیالیسم بورژوازی.
سوسیالیسم بورژوازی درست منحصر به این ادعاست که بورژوا بورژواست، بسود طبقه کارگر.”[xvi]
زیرنویس ها و منابع
[i] مارکس، نقد فلسفه حق هگل، مقدمه، ص 20، ترجمه رضا سلحشور، نشر نقد، 1989، آلمان هانوفر.ii– هوگو چاوز،«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» رااز هاینس دیتریش، نظریه پرداز و پژوهشگر آلمانی، کپی برداری کرد. دیگاه های این نویسنده،الهام بخش بسیاری از پوپولیست های آمریکای لاتین، از جمله،حزب «کمونیست» ونزوئلا، مورالس و چاوز می باشد. هاینس دیتریش، بر این باور است که نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم، هیچکدام راه حل مشکلات کنونی بشریت نیستند؛ پاسخ مشکلات بشریت کنونی در «راه سوم»، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» موجود است.
–iii هوگو چاوز Hugo Rafael Chávez Frías متولد سال 1954، افسر ارتش بود که به سبب نارضایتی از دولت، در تشکلی به نام جنبش انقلابی بولیواری-200، شرکت کرد . در سال 1992 در پی کوتادیی نافرجام دستگیر و زندانی شد که به دوسال زندان وی انجامید. وی، رهبر پیشین حزب جمهوری پنجم از سال1997 تا 2007 و سپس به رهبری حزب اتحاد سوسیالیستی ونزوئلا (PSUV) دست یافت. چاوز، در پی انتخابات سال 1998 به ریاست جمهوری برگزیده شد و از سال 2000 به تشکیل میسیون های بولیواری ، اصلاحات ارضی، تعاونی های خودمدیریتی کارگری دست زد و سال 2012 برای سومی بار برای دوره 6 ساله دیگری به ریاست جمهوری ونزوئلا برگزیده شد.
iv– لوئیس ایناسیو لولا دا سیلوا، از بنیانگذاران «حزب کارگر» تا کلاس هشتم درس خواند،و از کودکی ناچار به واکس زنی، روزنامه فروشی و کارگری در کارخانه کار کرد. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۲ در پی تضمین به پیشبرد سیاست های بازار آزاد سرمایه، به ریاست جمهوری رسید. وی پیش از آن سه بار درانتخابات ریاست جمهوری شکست خورده بود. در پی پیروزی چاوز در انتخابات سال ۲۰۱۲، لولا داسیلوا، رئیسجمهور سابق برزیل گفت: هوگو چاوز باید شروع به پیدا کردن ی برای خود باشد و سیاستهای داخلی و خارجی چاوز پس از خروج وی از منصبش، باید در ونزوئلا ادامه یابد. خانم روسوف، اکنون گزینه سرمایه به جای لولا در برزیل است.
v– مارکس و انگلس، مانیفست حزب کمونست، اداره نشریات به زبان های خارجی، مسکو 1951، ویراستاری آلفابت-ماکسیما، سوید 1379خ، ص ۳۶.
–viiانگلس، حل مسأله مسکن. به نقل از لنین، مجموعه آثار، ترجمه محمد پورهرمزان، نشر فردوس، چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، جلد اول، ص ۷۳۰.
viiiا-نگلس – درباره مساله مسکن همان بالا.
–ixلنین، مجموعه آثار، دولت و انقلاب، ترجمه محمد پورهرمزان، نشر فردوس، چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، جلد اول، ص ۷۴۰.
–xلنین، دولت و انقلاب، مجموعه آثار، ترجمه محمد پورهرمزان، نشر فردوس، چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، جلد اول، ص.
–xiبحران، نقد اقتصاد سیاسی سرمایداری نئولیبرال، محمد قراگوزلو، ص ، ۱۱۴نشر نگاه، تهران،۱۳۸۸..
–xiiبحران، نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری نئولیبرال، محمد قراگوزلو، ص، ۱۱۴نشر نگاه، تهران،۱۳۸۸.
–xiiiبحران، نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری نئولیبرال، محمد قراگوزلو، ص۱۱۷، نشر نگاه، تهران،۱۳۸۸.
-Xiv ایکاری ها جنبشی تخیلی بود که در فرانسه و به وسیله ی اِتیـَن کابه بنیانگزاری شد. کابه هواداران خود را به آمریکا برد و در آنجا گروه”کمون های برابری خواه” را از ۱۸۴۸ تا ۱۸۹۸ بنیانگذاری کرد.
–xv مارکس و انگلس، مانیفست حزب کمونیست، اداره نشریات به زبان های خارجی، مسکو 1951، ویراستاری آلفابت-ماکسیما، سوید 1379خ، صص، 12-13.
–xvi مارکس و انگلس، مانیفست حزب کمونست، اداره نشریات به زبان های خارجی، مسکو 1951، ویراستاری آلفابت-ماکسیما، سوید 1379خ، صص، 59-69.-
«زمانهی سیاه سپری می شود، روشنایی برآستانه ایستاده است، باران می نشیند، آسمان صاف خواهد شد. آرامش فراخواهد رسید. و شوربختی ها پایان می گیرد. اما، تا این همه در رسد، چه رنج ها که بر ما نخواهد رفت.» [i]
فرگشت انقلابی
در جهان هستی، تا دامنه، گستره و ژرفایی که دانش بشری توان پژوهش داشته است، تا کنون نمیتوان، سنتزی را یافت که از قانونمندی دیالکتیک نفی نفی گذر نکرده باشد. به گواهی دانش بشری، هیچ موجود زندهای بدون انقلاب، پدید نیامده است. از زایش یک بذر تا شکفتن یک گل، از پدیداری یک جوجه از تخم، از پدیداری یک نوزاد انسان با پیوستن اسپرم و اوول و زایش، از فرگشت مناسبات بردهداری به فئودالیسم و سپس غلبهی سرمایهداری، هیچ مناسبات اجتماعی، بدون انقلاب، نظام پیشین را پشت سر ننهاده و به دوران مناسبات نوین پای نگذارده است. مناسبات بورژوازی در آمریکای شمالی، حتی با پرش از مرحلهی فئودالیسم در سده ۱۸ میلادی، بدون انتقال دانش، فن آوری و مهاجرت و فن گرایی بورژوازی اروپا، هرگز قادر به پرش و گذر از مرحلهی پیشین به مرحله نوین نبود.
تکامل تدریجی
اوولوسیونیسم یا فرگشت تدریجی برنشتین، در نفیِ آشکارِ روولوسیونیسمِ پرولتری، این قانونمندی دیالکتیکی را انکار میکند. همانگونه که، سوسیالیسمِ بورژوایی «سه مرحلهای» طیف تودهای و رفرمیسم در ایران و سوسیال دموکراسی غرب، انقلاب سوسیالیسم پرولتری را منکر میشوند. دستبرد به نام و اعتبار سوسیالیسم، برای جلب مشتری، تاریخی دیرینه دارد. نماینده انگلستان در اتحادیه اروپا که نمایندگی حزب کارگر را نیز به عهده دارد، مدافع سرسخت «حقوق بشر»، در دفترکار خویش، در پارلمان اروپا، پرتره ای از مارکس را بالای سر آویخته و سخت به «سوسیالیسم» باورمند است. سوسیال دمکرات هایی همانند اولاند، رئیس جمهور وقت فرانسه نیز، «سوسیالیست» است و اقدامات بورژوایی را در مهار بحران بر پایهی مشی حزب سوسیاسیالیست و «سوسیالیسم» خویش به اجرا میگذارد. «سوسیالیسم»و «حزب سوسیالیست» و «اقدامات سوسیالیستی» وی، همراه با آنگلا مرکل- صدراعظم آهنین رایش- یونانیان، و مردم پرتغال و اسپانیا را به فلاکت مینشاند. رفرم در برابر انقلاب از سوی تمامی سوسیالیستهای غیر پرولتری، اقداماتی ضد کارگری و از همین روی ضدانسانی است. زیرا که، تنها پرولتاریای انقلابی با دست بردن به ریشه ی نابرابری ها و ستم ها می تواند رهایی بخش انسان باشد.
روزا لوکزامبورگ در کتاب «رفرم یا انقلاب»، مرز بین دیالکتیک و مکانیک را این گونه روشنگری میکند:
«تفاوت اساسی میان کودتای بلانکیستیِ «اقلیتی معصوم» که همواره به شلیکِ نابههنگامِ گلولهی تپانچه میماند و کسبِ قدرت دولتی توسط تودههای وسیع مردمی که به منافع خود آگاهی دارند، در همین جا نهفته است، کسب قدرتی که فقط با آغاز فروپاشی جامعهی بورژوایی بهدست میآید و بدین ترتیب توجیه اقتصادی و سیاسیی پیدایشِ به موقع خویش را با خود به همراه دارد.»[ii]
برنشتین، انقلاب پرولتری را به بلانکیسم همنمایی میسازد، تا فرگشت تدریجی (اوولوسیون) را به جای روولوسیون کارگران جایگزین کند. آنان وعده می دهند که «تکامل» تدریجی برنشتاین و پیروان و دنباله روان، در خود مناسبات سرمایه داری و با هماهنگی حکومت، با اقداماتی هماهنگ، سرانجام، روزی روزگاری به «سوسیالیسم» میانجامد. بدین گونه سوسیال دمکراسی، منجی سرمایهداری، با تجدید نظر در اساسی ترین بنیادهای فلسفی پرولتاریا، زاده میشود.
اقدامات و دیدگاه های «جان مینارد کینز» و منادیان دولت رفاه، گروهبان «هایله ماریام» ها در«جمهوری دمکراتیک خلق» سومالی و یمن و آلبانی دوران پدیداری قارچ وار این گونه «خلقی های» روس و چین پناه را میتوان در راستای همین اقدامات دولتی کردنها و «منادیان» مستقیم و نامستقیم راه «سوسیالیسم» نامید!
به بیان گئورگ لوکاچ:
«آگاهی طبقاتی، «اخلاق» پرولتاریا است؛ وحدت نظریه ی کردار او، همان نقطه ای است که در آن ضرورت اقتصادیِ پیکارِ رهایی بخشِ وی به نحوی دیالکتیکی به آزادی بدل میشود.» [iii]
در شوروی سال های ۱۹۱۸، در پی انقلاب کارگری اکتبر ۱۹۱۷، با سرنگونی بورژوازی از قدرت سیاسی، ضرورت اقتصادی پیکار پرولتاریا برای استقرار سوسیالیسم و آزادی، راه کار اقتصادی «نپ»، به سان یک الزام حیاتی شناخته شد.
لنین، در بیان چگونگی رسیدن به سیاست نوین اقتصادی، «نپ»، در سال ۱۹۱۸، می نویسد:
«سرمایهداری دولتی، در مقایسه با اوضاع کنونی امور (آن زمان) در جمهوری شوروی ما، گامی به جلو به شمار میرود. اگر سرمایهداری دولتی در مدتی نزدیک به ششماه در جمهوری ما برقرار شود، موفقیتی بزرگ و تضمینی محکم است، مبنی بر اینکه طی یک سال، سوسیالیسم در کشور ما پایه ای محکم خواهد گرفت و شکست ناپذیر خواهد شد.»[iv]
سوسیالیسم دولتی مورد نظر لنین هنگامی می توانست به آن سرانجام دلخواه برسد که با مدیریت شوراهای مشترک زنان و مردان کارگر و متحدین طبقاتی کارگران برنامه ریزی، نظارت، مدیریت و به پیش می رفت. در چنین مناسباتی، دولت، به معنای دولت سرمایه دار نبود و سرمایه داری دولتی را به پیش نمی برد و به انباشت سرمایه نمی پرداخت. ارزش اضافی هرچند هنوز تولید می شد، اما به نسبتی کم و رفته رفته رو به کاهش می رفت و تولید برای برآوردن نیازهای جامعه برنامه ریزی می شد. اما رهبری حزب و کمیته مرکزی ونحبه گان به رشد سرمایه داری دولتی انجامید. و سوسیالیسم در روسیه به زایش هم نرسید. در کشاکش بین شوراها و حزب و آپاراتهای حزبی، شوراها در کشور «شوراها» درهم پیچیده شدند.
لنین، گریزناپذیریِ پذیرش «نپ» را زمانی مجاز و مهار پذیر می شمارد که حاکمیت کارگران و انقلاب کارگری ، تضمین کننده چنین راه کاری باشد. «سرمایه داری دولتی» مورد تأئید لنین و حزب بلشویک، به سان یکی از اشکال گذرا و درمهار طبقه کارگر و ضرورت آن زمان، برنامه ریزی شده، محدود، با زمان بندی و نظارت حزب کارگری و شوراها، مشروط شمرده میشود. این سیاست اقتصادی اجباری مورد نظر لنین، با برقراری جمهوری شورایی سوسیالیستی، و تنها یک اجبار شرایط بحرانی و نجات انقلاب کارگری در محاصره ی امپریالیسم و گرفتار جنگ داخلی و قحطی ووو امکان پذیر به دید میرسید. ولادیمیر ایلیچ، در ادامه سخنرانی خود در ۱۳ نوامبر سال ۱۹۲۲، با یادآوری آن سخنرانی (سال ۱۹۱۸)، میافزاید:
« البته این در زمانی گفته شد که ما نادانتر از حال بودیم، اما نه چندان نادان که نتوانیم چنین مسائلی را بررسی کنیم.
مثلاً من در سال ۱۹۱۸ معتقد بودم که سرمایهداری دولتی در مقایسه با اوضاع اقتصادی جمهوری شوروی در آن زمان، گامی به جلو خواهد بود. این، بسیار شگفت آور و حتی پوچ بهنظر میرسد، زیرا جمهوری ما در همان زمان، یک جمهوری سوسیالیستی بود و ما همه روزه، شتابان- بسیار شتابان- اقدامات اقتصادی جدید گوناگونی به عمل میآوردیم که هیچ عنوانی جز اقدامات سوسیالیستی نمیشد به آنها داد. با این حال، من در آن زمان معتقد بودم که سرمایهداری دولتی در مقایسه با اوضاع اقتصادی جمهوری شوروی در آن زمان، گامی به جلو خواهد بود ومن نظرم را فقط با برشمردن عناصر نظام اقتصادی روسیه بیان کردم. به اعتقاد من، این عناصر بدین قرار بودند:
(۱) شکل دودمانی، یعنی ابتداییترین شکل کشاورزی [آبشین ها]؛
(۲) تولید کوچک کالایی (این شامل اکثریت دهقانانی میشود که دست اندر کار داد و ستد غلاتاند؛
(۳) سرمایهداری خصوصی؛
(۴) سرمایه داری دولتی؛
(۵) سوسیالیسم.
در آن زمان، همه این عناصر اقتصادی در روسیه وجود داشت. من وظیفه خود دانستم که روابط این عناصر را با یکدیگر بررسی کنم و بگویم که آیا نباید یکی از عناصر غیرسوسیالیستی، یعنی سرمایهداری دولتی را در درجهای بالاتر از سوسیالیسم قرار دهیم …
ما با اینکه انقلاب سوسیالیستی را به انجام رسانیده بودیم، ارزش بالاتری به مبادی اصول اقتصاد سوسیالیستی ندادیم، برعکس، ما در آن زمان تا اندازهای متوجه شدیم که بهتر خواهد بود نخست وارد مرحله سرمایه داری دولتی و سپس سوسیالیسم شویم.»[v]
دراین سخنرانی استکه لنین، تفاوت سرمایه داری دولتی خودویژه و زیر کنترل و حاکمیت جمهوری شوراها را شرح می دهد:
«دهقانان می دانند که ما قدرت را به نفع کارگران متصرف شده ایم و هدف امان آن است که این قدرت را برای استقرار نظام سوسیالیستی به کار گیریم… آن سرمایه داری دولتی که ما در کشورمان مستقر کردهایم، از نوع خاصی است. این نظام، با مفهوم عادی سرمایه داری دولتی وفق نمی دهد. ما همه مواضع کلیدی را در دست داریم. زمین به دولت تعلق دارد.»[vi]
لنین، در شرایط جنگ داخلی، محاصره اقتصادی و تهدیدها، به خطر تهاجم امپریالیستی، قحطی، ووو به «عقب نشینی» گذرا اشاره میکند. وی، به موازی این طرح، تضمین سوسیالیسم و انقلاب کارگری و مهار اقتصاد دولتی را در گرو در دست داشتن «همه مواضع کلیدی»، صنایع سنگین، قدرت به دست کارگران انقلابی و سازمان یافته و حاکمیت شورایی کارگران میداند. در برههای که از مالکیت خصوصی در ابعاد گسترده، خلع مالکیت شده، انقلاب کارگری، بورژوازی را سرنگون کرده، مناسبات را به سوی سوسیالیسم، سمت و سو میدهد و شوراهای کارگران، تهی دستان شهر و روستا و سربازان انقلابی هنوز در کشوری به گستره ی یک قاره، نیمی در آسیا و نیمی در اروپا، با اقتصادی بیشتر دهقانی، با چنان ترکیب اقتصادی در پرتو انقلاب سوسیالیستی و ارتش سرخ کارگران، که تمامی مواضع کلیدی که از دولت گرفته تا اقتصاد را در دست دارد، مشروط، قابل اجرا و پیشبرد میداند.
اکنون، معماهای حل شده به حکم تاریخ را می توان ساده انگاشت، میتوان «نپ» را نقد کرد، یا هر راهبرد دیگری را به جای آن، انگاشت. نقد «نپ» و چگونگی این سیاست، اما در این مجال نمیگنجد. مراد از آوردن این نقلقولهای دراز، بیان یک تجربه تاریخی، و پافشاری بر این نکته است، که «سرمایه داری دولتی» بلشویک ها، تنها در چنین شرایطی، رای لنین و دیگر بلشویک ها و کارگران انقلابی را به خود خواند.
سوسیالیسم پرولتری و دیگر سوسیالیسم ها
سوسیالیسم مارکس و انگلس، دستآورد تعیین سرنوشت کارگران به دست خود پرولتاریای آگاه است و بس. به بیان مارکس، «خودکنشی و خودگردانی جامعه به دست تولید کنندگان همبسته». این هنگامی است که تولید کنندگان همبسته، در تولید وتوزیع و قدرت سیاسی، «ابزار کار به مالکیت اشتراکی جامعه تبدیل گردد.»[vii] و خود گردانِ خویش باشند.
در سوسیالیسم، خودکنشی- خودگردانی تولید کنندگان همبسته است که مازاد تولید، زیر کنترل تولید کنندگان در آمده و ارزش اضافی جایی ندارد. انباشت سرمایه نیز، در این فرایند، وجود ندارد.
این نخستین گام سوسیالیسم و اقدام سوسیالیستی پس از پیروزی انقلاب است.
«سوسیالیسم مبتذل و همینطور بخشی از پیروان دمکراسی، به سیاق اقتصاددانان بورژوازی، شیوهی توزیع را مستقل از شیوهی تولید مورد تأمل و بررسی قرار می دهند و در نتیجهشیوهی توزیع را محور اصلی سوسیالیسم قلمداد میکنند.»[viii]
در کمونیسم پرولتری مارکس و انگلس، یکی از اهداف پایهای سوسیالیسم، از بین بردن پَستیهای کار و سبک و روشی از زندگی است که از سرمایهداری ریشه می گیرد.
در انواع سوسیالیسم های غیر مارکسی، هدف، کسب سود و حفظ مناسباتی است که هستی و حاکمیت خود را در گرو همین پَستی ها و روش غیرانسانی زیست و زندگی می داند.
«ارزش برپایه استثمار نیروی کار»!
سوسیالیسم، نخستین هدف خود را برهم زدن معادله ی بالا میداند.
بولیواریسم، استانیلیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم، کاستریسم و یا هر ادعایی جز سوسیالیسم انقلابی کارگران، در راستای ایدئولوژیهای رنگارنگ و منسوخ، تثبیت همین پَستیها و ستمبری کار و زیست و زندگی غیر انسانی به شمار می آید.
آینده و پیشبرد سوسیالیسم، از همان لحظهی پیروزی انقلاب، در فرآیند انقلاب، در زمان و مکان و در واکنش به آزمونهای به دست آمده، به دست طبقه کارگر پیروز، به پیش میرود. آلکساندرا کولنتای ها، کروپسکاها و شوراگرایان دیگر و اپوزیسیون کارگری در حزب کمونیست روسیه و لنین به ویژه در آخرین سال زندگی در کشاکش و جدال با کمیته مرکزی و سانترالیسم حزبی، آزمونهای سالهای ۱۹۱۷ تا ۲۴ را به پیش بردند، پیش از آن کموناردها دریک فرصت سه ماهه. آنچه پیش شرط وگام لازمِ این پیشبرد بود، انقلاب اجتماعی، به دست گرفتن قدرت سیاسی به دست طبقه کارگر و برقراری حاکمیت شورایی بود. سوسیالیسم پرولتری، معنای ایجابی لغو مالکیت خصوصی است. بینش پرولتاریای آگاه، کمونیسم را بازگشتی به سوی سرشت انسانی می شناسد. سوسیالیسم گام نخست، همواره جاری به سوی فاز پیوستهی کمونیسم است. «کمونیسم به عنوان فرارفتن ایجابیِ از مالکیت خصوصی و از خودبیگانگی آدمی و در نتیجه، تملک واقعی ذات انسانی توسط آدمی و برای خود آدمی. بنابراین کمونیسم به معنای بازگشت کامل آدمی، به خویشتن، به عنوان موجودی اجتماعی (یعنی انسان گذرکرده از بشر) است. بازگشتی آگاهانه و کامل در چارچوب کل ثروت و رفاه حاصل از تکامل قبلی [جامعه]. این کمونیسم که ناتورآلیسمی کاملاً رشد یافته است، با اومانیسم [انسان باوری] یکسان است و بهعنوان اومانیسمِ کاملاً رشد یافته با ناتورالیسم، برابر است: کمونیسم راه حل واقعی تعارض آدمی با طبیعت و آدمی با آٔدمی است. حل واقعی تعارض میان هستی و ذات، میان عینیت یافتگی و اثبات خویشتن، میان آزادی و ضرورت، میان فرد و نوع. کمونیسم، معمایِ تاریخ شده است و خود را راه حل [این معما] می داند…کمونیسم… بنابراین فرارفتن ایجابی از مالکیت خصوصی، یعنی به تملک در آوردن زندگی انسانی، همانا فرارفتن ایجابی از هرگونه بیگانگی است؛ به کلام دیگر بازگشت آدمی از مذهب، خانواده، دولت و غیر، به وجود انسانی یعنی به وجود اجتماعی خویش می باشد.»[ix] «انقلاب بولیواریستی» مبارزات ضد استعماری – بورژوایی، به ویژه به رهبری عناصری از خردهبورژواها و اشراف زادگان نخبه در آمریکای لاتین و جنوبی، تاریخی بس دراز دارد. مبارزات استقلال طلبانه بورژوازی (ملی) در این گستره، به سده ۱۶ و مبارزه علیه اشغالگرانی همانند اسپانیا و پرتغال و… باز میگردد. سیمون بولیوار[x] یکی از فرماندهان ارتش چنین مبارزاتی در سال های آغازین سده ۱۹ بود. وی در سال ۱۸۱۰ میلادی به فراخوان ژنرال فرانسیسکو دِ میراندا، به مبارزه در برابراشغالگران اسپانیایی پیوست؛ و به عنوان کلنل تا سال ۱۸۲۲ همزمان با بیرون رانده شدن اسپانیا از ونزوئلا ، فرماندهی جنگ در بسیاری از جبههها را به عهده داشت. سپس با قارهای شدن این مبارزات، در پی تشکیل جمهوری بزرگ کلمبیا، در برگیرندهی ونزوئلا، اکوادور و کلمبیا، سپس، در مبارزات مردمان پرو، پاناما و بولیوی علیه استعمارگران شرکت جست و چهره گردید. کلنل هوگوچاوز، نام و محبوبیت سیمون بولیوار، این قهرمان ملیِ بورژوازی سده نوزدهم، را در سده بیست و یکم، به عاریت گرفت تا بولیواریسم منسوخ را به نام «سوسیالیسم سده بیست و یکمی»[xi] به مناسبات سرمایه داری حاکم، بچسباند. این ترفند، بیشتر، به کمدی می ماند، همانگونه که ادعاهای «ضد کاپیتالیستی» و «مستضعف» گرایی جناح- باندها درحکومت اسلامی- علوی بورژوازی ایران. |
بولیواریسم، برآمده از برداشت ناسیونال پوپولیستی کشوری پیرامونی با سنت مسیحیت آغشته به باورهای باستانی اینکائیسم است. این باور پیشا کریستوس (منجی، مسیح)، سرشت طبقاتی حکومت را به عنوان ارگان فرمانروایی طبقه حاکمه، میپوشاند. و بدین گونه، نخستین و مهمترین فهم فلسفیِ ماتریالیسم تاریخی و دانش مبارزه طبقاتی پرولتاریا را انکار میکند. |
پدیدهی حکومت را «مستقل» و متکی به اخلاق و ژنرال بولیوار، می نشاند، تا خود مادامالعمر، همچون کیم ایل سونگ، حتا پس از مرگ، تا ابد رئیس جمهور، «نامیرا» باقی بماند و فرزندش کیم جونگ ایل نیز، نقش سایه پدر باشد. |
- 1- «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»، هگلیسم سده ۱۸ را دهقانی و وُلگاریستی ساخته است. همانگونه که وولگاریسم، ادبیات رسمی سده ۱۸ را محاورهای میخواست. این «لالایی های با شیپور»، مدنیت «جامعه مدنی» هگلی حتا نیست، که حکومت را ماوراء طبقات، نماینده وجدان و ایده کل انسانها می نامید تا آن را بر فرق جامعه بشناساند.
- 2- سوسیالیسم چاوزی، دیتریشیسمِ عوام فریبانه و پوپولیستی است.پ
- 3- سوسیالیسم بولیواری، سوسیالیسم بیسمارکی نیز نیست.
- سوسیالیسم بورژوایی به بیان مانیفست کمونیست هم نیست.
- سوسیالیسم بولیواریستی، سوسیالیسمِ کشیشی- ارتجاعی است:
«نیمی نوحه سرایی، نیمی هزلیات، نیمی قصه گذشته و نیمی تهدید به آینده است. که گاهی دادنامه تلخ و بذله گویانه و نیش دارش یکراست قلب بورژوازی را جریحه دار»[xii] میکند.
- این سوسیالیسم، سوسیالیسم خرده بورژوایی هم نیست، زیرا که برآمده از یک مناسبات موزون و «مدرن» در ساختار و صنعت بورژوایی «متعارف» که دیرزمانی است به تاریخ پویسته و پوسیده، نیز نمیباشد.
- خرهبورژوای چنین جوامعی، بخش مکمل بورژوازی کلاسیک نیست. خرده بورژوای کشورهای پیرامونی سرمایه متروپل، به ویژه در آمریکای لاتین، زمین میخواهد و دهقان است و مالک مونوفاکتورهای میلیونی در حال ریزش. دهقان، خرده مالکی را به مالکیت کلان، آرزومند است و خرده بورژوا، پیوسته، آزمندانه به گسترش کارگاه و مالکیت و تقویت جایگاه خویش، و استثمار دیگران، چشم آز دوخته است. این لایههای شناور و با«فرهنگ مالکیت»، بخشی به طبقه کارگر میپیوندد و سرانجام متحد طبقاتی.
سوسیالیسم آلمانی
سوسیالیسم مورد ادعای چاوزها، سوسیالیسم آلمانی یا «حقیقی» رؤیای فیلسوف نخبه گانی که خود را در سالهای ۱۸۴۰ آلمان، کمونیست میخواندند و خواهان برقراری حکومت فیلسوفان برای دستیابی به سوسیالیسم و آزادی بودند، نیز نیست. آن نگرش غیرپرولتری که نقد مارکس و انگلس را سزاوار گردید و «ایدئولوژی آلمانی» و «درباره تزهای فوئرباخ»، در نقدش آفریده شدند، از سرزمین فیلسوفان- آلمان- برآمده بود. اکنون نیز«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هاینس، از آلمان صادر شده، اما، نقطه مقابل سوسیالیسم انقلابی مارکس است، به «راه سوم» جورج سوروش، نزدیک است. آن سوسیالیسم، در سال ۱۸۴۴، «کمونیستهایی» همانند ویلیام وایتلینگ نظریه پردازش بودند، هوادارانی بسیار داشت و هنوز در آن برهه، نقش و وظیفه تاریخی طبقاتی کارگران نزد مارکس کشف نشده بود. انگلس با حضور و شرکت در جنبش کارگری در انگلستان، و با پژوهش تاریخی «وضعیت معیشتی طبقه کارگر در انگلستان»، در تبادل اندیشه و گفتمان موازی به همراه مارکس، مفهوم آفرینشد، فلسفه انقلابی طبقه کارگر را کشف کردند. حکومت فیلسوفان «کمونیست»، برداشت سده نوزدهمی، «آرمان شهر» افلاتون و حکومت عقل هگل بود.
بولیواریسم، سوسیالیسم محافظه کار بورژوایی نیز نیست؛ از آن نیز منسوخ تر است. هرچند با شباهتهایی در آنجا که میخواهد دردهای احتماعی را تسلی بخشد، به سوسیالیسم بورژوایی نزدیک میشود.
«هنگامی که این سوسیالیسم از پرولتاریا دعوت میکند که سیستم او را عملی نماید و در بیتالمقدس جدید وی گام گذارد، در واقع توقع وی فقط آن است که پرولتاریا در جامعه کنونی باقی بماند ولی اندیشه کینهآمیز خود را در بارهی این جامعه به دور افکند.» [xiii]
با بیان درخشان مارکس، سوسیالیسم بورژوایی تنها زمانی با چهره برازنده خود جلوه گر می شود که به وجهی از سخنوری پدیدار گردد.
«آزادی بازرگانی! به سود طبقه کارگر؛ حمایت گمرکی! به سود طبقه کارگر، سلولهای انفرادی به سود طبقه کارگر! این است آخرین و تنها سخن جدی سوسیالسم بورژوایی. سوسیالیسم بورژوایی درست منحصر به این ادعاست که بورژوا بورژوا ست، به سود طبقه کارگر!» [xiv]
سوسیالیسم بولیواریستی
این سوسیالیسم، سوسیالیسمی است تا که، سوسیالیسم نباشد. در «سوسیالیسم سده بیست و یکمی» کلنل چاوز، اقدامات اصلاح طلبانه سرمایه داری انجام میگیرد، اما نه در راستای سوسیالیسم، بلکه، در برابر سوسیالیسم.
اصلاحات ارضی شاه در ایران سال ۱۳۴۱، نیز، «حق رأی» برای زنان، تشکیل انجمن های شهر و روستا و… فرایند کالایی شدن نیروی کار، به هدف ارزش افزایی در مناسبات سرمایه داری را شتاب بخشید. روسیه و روسوفیل های توده ای این رفرم را ستودند. اصلاحات شاه، آنان را به وجد آورد، در حالیکه، این روند پرولتاریزاسیون و کالایی ساختن نیروی کار، به ویژه، خانه خرابی دهقانان را به شیوه «پروسی»، همه گیر میساخت و شتاب میبخشید. دهقان پای در زنجیر، با زنجیر بر دست ها و درازتر شدن زنجیر پا از زمین «آزاد» و برای اسارت، تا پیرامون شهرها و در حلبی آباد ها زیر سایه کارگاه ها و کارخانه های مونتاژ،به بازار بورژوازی دلال و کمپرادور، کوچ داده شد. رفرم شاه- کندی،اصلاحاتی ضد انقلابی بود. محمد رضاشاه، این ترفند را «انقلاب سفید شاه و ملت» نامید. برای سوسیالیسم روسی و احزاب برادر، این گذار برای رسیدن به «سوسیالیسم» ضروری بود.
بولیواریسم نیز، در زمان و مکان کنونی ضد انقلابی است؛ سوسیالسم انقلابی کارگران را در ردیف کاپیتالیسم مینشاند و مردود می شمارد. ارتجاعی است، زیرا که به جای گزینهی ماتریالیسم دیالکتیک، و فلسفه رهایی بخش کمونیسم، بیراهه ی سومی را تبلیغ می کند. ارتجاعی است، زیرا که از سوی دیگر، در برابر کیفرخواست انقلاب در برابر ضدانقلاب، با اعلام کمون پاریس و انقلاب اکتبر در روسیه، ماتریالیسم تاریخی و فرماسیونها و نظامهای طبقاتی از برده داری تا فئودالیسم به تاریخ پیوسته را نیز، انکار می کند. ارتجاعی است، زیرا که، سرمایه داری محکوم به نابودی را، با آلترناتیو سرمایه داری دولتی، گزینه میسازد. این بینش، ارتجاعی است، به ویژه آن که در گستره ای که توانایی و ظرفیت پذیرش سوسیالیسم انقلابی را داراست، تبلیغ می شود. ارتجاعی است؛ ضدانقلابی، زیرا در برابر مبارزه طبقاتی پرولتاریا، بازدارنده، توهم آفرین و خطرناک است. ارتجاعیاست زیرا که به نام سوسیالیسم دورغین، پرچم دار «سوسیالیسم» شده است.
سوسیالیسم انقلابی، در آمریکای لاتین، مرکزی و جنوبی، در آنجا که مبارزه و تضادهای حاد طبقاتی به شدت جاری است، جنبش کارگری، زنان، جنبشهای تهی دستان شهر و روستا، بی زمینان، بی سرپناهان، کودکان کار و خیابان، از آرژانتین و بولیوی و کلمبیا گرفته تا مکزیک و برزیل و شیلی ووو، در بحران فراگیر و تاریخی سرمایه جهانی فرورفته، با اعتبار موجود برای چه گوارا و نام سوسیالیسم در آن گستره، میتواند، با روی کرد به سوسیالیسم انقلابی کارگران، مناسبات جهانی سرمایه داری را در گستره ای تاریخ ساز، نشانه رود.
اقدامات رفرمیستی چاوزها، دیوار و پادزهر چنین رویکردی میباشند. این اقدامات، زیر حاکمیت سرمایه داری، تحمل پذیرِ مناسبات، و مناسباتی تحمل پذیر برای بورژوازی، در چارچوبی معین و خاموش ساز جنبش های رادیکال اجتماعی و طبقاتی، مجاز شمرده می شود و از خط قرمزها نمی گذرد.
هیچ یک از سیاستها، بینش، و کارکرد بولیواریسم، ساندینیسم، آلندهایسم ووو در این پهنه از جهان، سوسیالیستی یا حتا ترقی خواهانه به همان سیاق بورژوازی کلاسیک نیستند. اگر چنین بود، «سوسیالیسم واقعاًً موجود» در روسیه سالهای پیش از میخائیل گورباچوف که بسیار سوسیالیسمتر از سوسیالیسم بولیواریستی چاوزها بود! اگر «سوسیالیسم سده ۲۱» چاوزها، و اقدامات آنها، سوسیالیستی اند، از چه روی، نبایستی اقدامات احزاب رفرمیستی و دولت های سوسیال دمکراسی، حکومتهای چین، ویتنام، شوروی دوران استالین به بعد، اقمار شوروی سابق ووو را، سوسیالیسم و گامهایی در راه سوسیالیسم ننامیم!
در برابر سوسیالیسم «هاینسدیتریش»، اقدامات اقتصادی استالین و مائو و سیاست هایشان را چه باید خواند!؟ ترقی خواهانه! در استقرار و فرایند سوسیالیسم! زمینه ساز سوسیالیسم! رفرمیستی! ضد انقلابی یا دهها ایسم دیگر!؟ دیگاه های این نویسنده، الهام بخش بسیاری از پوپولیستهای آمریکای لاتین، از جمله، حزب «کمونیست» ونزوئلا، مورالس و چاوز می باشد. هاینس دیتریش، بر این باور است که نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم، هیچکدام راه حل مشکلات کنونی بشریت نیستند؛ پاسخ مشکلات بشریت کنونی در «راه سوم»، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» موجود است.
برای مدافعین بولیواریسم، فروپاشی بلوک «سوسیالیستی» در شرق، باید فاجعه ای عظیم باشد. چرا نباید برای «آن همه اقدامات سوسیالیستی» بسا فراتر از «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هاینس دیتریش و پیروانش در ونزوئلا و بولیوی، فریاد «وا اَسَفا» سر داد و افتخار وفاداری به آن بلوک را تنها به طیف تودهای و احزاب برادر، بخشید! اگر «سوسیالیسم موجود» پیشین در بلوک شرق، اندکی «مترقی» و راه گشا به سوی سوسیالیسم بود، چرا توده ایسم و احزاب برادر، در این رابطه، پنین با توسری تقبیح میشوند!؟
طرفداران تز «راه سوم» هاینس دیتریش، سوسیالیسم کپک زده ی کاتولیکی را رهایی بخش میخوانند، و در برابر، انقلاب سوسیالیستی و طبقه کارگر رهایی بخش، مخدوش می شود. چاوز و همقطارانش، قهرمان رهایی بخش آمریکای لاتین میشوند، و پرولتاریا، تهی دستان و لایه های زیر ستم و قربانی سرمایه، همانند قوم بنی اسرائیل، حیران و سرگردان، به موسایِ خویش و امید سرزمین موعود، انگشت به دهان می نگرند.
هیجان آفرینی های چاوزها، دیرمان نیست، هیچ طبقه ای در جامعه بورژوایی نمی تواند، در جایگاه همه گان باشد و نماینده همه طبقات. چاوزها در مناسبات حاکم، نمایندگان، طبقه حاکم هستند.
سرهنگ و همراهانش، اینک با ۱۳ سال حاکمیت بر مردم، می تواند ادعا کند که خود و وابسته گانش را بهسان بخشی از بورژوازی، «آزاد» ساخته و به «حاکمان همهگان» رسیده اند و «خلق را نمایندگی» می کنند، همانگونه که ولی فقیه، امت را. وی به هر باور و برهانی، اما، هرگز نمیتواند این حقیقت را بپوشاند که او در جامعه طبقاتی در جایگاه دولت، به سان بالاترین نماینده قدرت در قوه مجریه، و اعمال کننده سیاست ها و ملزومات طبقه حاکم، یعنی بورژوازی، کارگزار روند ستمباری است.
آیا می توان، سیاستهای داخلی چاوز و همقطارانش در آمریکای لاتین را «اقدامات مترقی» نامید، اما سیاست خارجی حکومت در ونزوئلا را با آن همه یاری، همراستایی و پشتیبانی از حکومت اسلامی سرمایه در ایران را اشتباه! سیاست داخلی و خارجی حکومتها، نمیتوانند تا این درجه، با هم درتناقض باشند. منطق سرمایه، و هدف نهایی بورژوازی بر مبنای ارزش، سود است. سیاست خارجی، ادامه سیاست داخلی است، همانگونه که جنگ ادامه سیاست اقتصاد بورژوازی. این منطق، مبتنی بر دیالکتیک زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی و از جمله حکومت، ایجاب میکند که سیاستها را در راستای منافع محوری، از جمله با ایالات متحده آمریکا، ایران و دیگر کشورها در تبادل سرمایه داری مدیریت کند.
راه کارهای طبقاتی، «سوء تفاهم» نیستند، تفاهم های طبقاتی اند.
زیرنویس ها و منابع:
[i] ترانه مارگریت اتریشی، به نقل از کتاب«وجدان بیدار»، از اشتفان تسوایگ، ترجمه سیروس آرین پور، ص ۲۲۹، نشرفرزان، تهران، ۱۳۷۶٫
[ii] روزا لوکزامبورگ، گزیدهها، اصلاح یا انقلاب، به کوشش پیتر هودیس، کوین ب- آندرسن، مترجم حسن مرتضوی، ص نشر نیکا، مشهد، ۱۳۸۶.
[iii] تاریخ و آگاهی طبقاتی، ترجمه محم جعفر پوینده، نشر تجربه تهران، ۱۳۷۸ چاپ دوم.، ص ۱۴۹ .
[iv] ولادیمیر ایلیچ لنین، مجموعه سخنرانیها در کنگرههای انترناسبونال کمونیستی (کمینترن) ترجمه م ت پرتو، ص ۱۷۲، تکثیر از اتحادیه دانشجویان ایرانی در سوئد، عضو اتحادیه جهانی، هوادار (سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر).
[v] ولادیمیر ایلیچ لنین، مجموعه سخنرانیها در کنگرههای انترناسبونال کمونیستی (کمینترن) ترجمه م. ت. پرتو، صص۳ -۱۷۲، تکثیر از اتحادیه دانشجویان ایرانی در سوئد، عضو اتحادیه جهانی، هوادار (سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر).تمامی تاکیدها از نگارنده گان می باشند.
[vi] ولادیمیر ایلیچ لنین، همان بالا.
[vii] کارل مارکس، نقد برنامه گوتا.
[viii] کارل مارکس، نقد برنامه گوتا
[ix] کارل مارکس، دست نوشته های اقتصادی، فلسفی، ترجمه حسن مرتصوی، نشر مرکز، صص -۱۷۰–۱۷۱- تاکیدها ا زما می باشند.
[x] سیمون بولیوار Simón Bolívar ۱۸۳۰– ۱۷۸۳ در خانوادهای اشرافی در ونزوئلا زاده شد و در سال ۱۸۳۰ با بیماری سل درکلمبیا ر گذشت.
[xi] هوگو چاوز،«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» رااز هابنس دیتریش، نظریه پرداز و پژوهشگر آلمانی، کپی برداری کرد.
[xii] کارل مارکس و فردریک انگلس ، مانیفست کمونیست، ص ۵۹، ترجمه اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو سال ۱۹۵۱، چاپ نخست با ویرایش نشر آلفابت ماکزیما، سوید ۱۳۷۹.
[xiii] کارل مارکس و فردریک انگلس ، مانیفست کمونیست، ص ۶۶، ترجمه اداره نشریات به زبانهای خارجی، مسکو سال ۱۹۵۱، چاپ نخست با ویرایش نشر آلفابت ماکزیما، سوید ۱۳۷۹.
[xiv] همان بالا.
دلال- کُمپرادریسم بورژوایی
مناسبات حاکم در ونزوئلا، همانند ایران، بیش از نیمی از درآمدها و افزون بر ۹۰٪ صادرات خود را بر پایه صادرات نفت به دست میآورد. دولت چاوز در رهبری مبادلات ونزوئلا در شبکهی تجارت جهانی، با بزرگترین شرکای بازار سهام در وال استریت در ایالات متحده آمریکای شمالی مبادله دارد.[ii] نخستین مشتری نفت ونزوئلا، USA است، یعنی همان کشوری که چاوز و سران حکومتی در ایران، در رسانهها «دشمن» مینامندش و با آن «دست به گریبان»اند.
به گزارش روزنامۀ سوئیسی لوتام، تولید در ونزوئلا، همانند بسیاری از دیگر کشورهای تک پایهای نفتی، عملاً فلج شده و نرخ تورم در این کشور دو رقمی است. «انزو دلبفالو»، اقتصاددان ونزوئلایی در این باره مینویسد: «تقریباً نیمی از شرکتهایی که در سال ۱۹۹۹ در ونزوئلا وجود داشتند، از بین رفتند و کشور، سیاست صنعتیزدایی را در پیش گرفته است.»[iii]:
این همان تصویری است که در ایران سرمایهداری و «ضدامپریالیست» به شدت جاری بوده است. دولتها در ایران و ونزوئلا و دیگر کشورهای پیرامونی، در نقش دلال کمپرادورها، تولیدات و منابع داخلی را به سودا گذارده. دلالان حاکم، جامعه را به نابودی کشانیده، با صنعت زدایی و خشکاندن ریشههای تولید کشاورزی، صنعتی، کانیها میپردازند. آنان، هرآنچه که داراییهای جامعه و ذخیرهی نسلهای کنونی و آیندهاند، و در درازای تاریخ با تلاش و کار حفظ شده و تتمهای از آنها باقی مانده بود را به سود واردات کالاهای مصرفی از چین و دیگر کشورهای سرمایهداری، تخریب و به حراج میگذارند.
در ایران، ناف پدران این بورژوازی از همان پیدایش مناسبات سرمایهداری در ایران به امپرایالیسم بسته میشود. در ایران و دیگر کشورهای پیرامونی سرمایه، «بوروژازی ملی» هیچگاه امکان رویش نیافته و نخواهد یافت. نزدیک به یک سده پیش، آوتیس میکائیلیان – سلطانزاده- نخسیتن دبیرکل حزب کمونیست ایران، اندیشمندانه این واقعیت را به انترناسیونال سوم و به لنین یادآور شد.[iv]
راه رشد سرمایهدارانه یا سوسیالیستی
حزب کمونیست شوروی، به ویژه پس از مرگ لنین، تزهای سلطانزاده را زیر پا نهاد و رضاخان را نماینده «بورژوازی ملی» و «مترقی» ایران نامید. سرمایه ربایی، دلالی و تجاری واپس مانده در کشوری همانند ایران نه میخواست و نه میتواند نقش مترقی داشته باشد؛ از همین روی رضاخان و دولت وی که نماینده چنین سرمایهداری بود، نیز، تنها به سوی وابستگی و امنیت سرمایه های جهانی رویکرد داشته و خود کارگزاران چنین مناسباتی. بورژوازی دلال کمپرادور ایران، بنابراین از هرنوع بورژوازی تجاری و سوداگر دیگر، رذلتر و ارتجاعی تر است. حکومت کمپرادور دلالها، الیگارشی پهلوی و حاکمیت اسلامی سرمایه در برههی کنونی در ایران، تکیه گاه سرمایه جهانی بوده و میباشد. «سرنوشت» کشورهای پیرامونی همانند ایران با ورود سرمایه به فار امپریالیستی، در آسمان سرمایه،چون «تقدیری» شوم، نوشته شد. آ. سلطانزاده، نزدیک به یک سده پیش نوشت:
«ایران به خاطر فقدان سرمایه های بزرگ انباشت شده، نخواهد توانست با اتکاء به نیروی خود صنایع بزرگ سرمایهداری را به وجود آورد. بهعلاوه عدم وجود شرایط مناسب انکشاف سرمایهداری، باعث میشود سرمایههای بزرگ انباشت شده در دست بورژوازی تجاری و ربا خوار به کاررفتن – چنانچه قبلاً دیدیم- در صنعت، و به وجود آوردن کارخانجات و تاسیسات جدید متوجه کشاورزی شده و با استفاده از تمامی شیوههای استثمار عقب مانده، از نو وبال گردن دهقانان میشود…»[v]
کمونیست انقلابی، سلطانزاده، در حضور لنین اعلام می کند:
«آنچه تعجب آور است این است که در اتحاد شوروی به مدح و ثنای این «قهرمان ملی» را بگویند در حالی که این «قهرما ن ملی» دربست در دست ارتجاع است»[vi]
سلطانزاده در نمایش ماهیت بورژوازی ایران، و زدودن توهم از تحلیل ذهنی حزب بلشویک، جناحی از حزب کمونیست تازه بنیاد ایران، و سران کمینترن در انترناسونال سوم با این پرسش آغاز می کند:
«آیا بورژوازی ایران مترقی است یا ارتجاعی، بالقوه صنعتی کننده است یا چیز دیگری؟ چنان چه همه میدانند، بورژوازی تجاری، به طورعمده نقش واسطه ایفا میکند. اما در شرائط کشورهای مستعمره، این بورژوازی واسطه در داخل کشور نیست، زیرا مناسبات سرمایهداری بسیار ضعیف است. در چنین شرائطی او، واسطه بین تولید کننده خارجی و مصرف کننده داخلیاست.[vii]
به این گونه موقعیت طبقاتی این بورژوازی بر پایهی ماهیت طبقاتی وی تعیین کننده است که کجا ایستاده است. در ونزوئلا و ایران کنونی، آیا بورژوازی حاکم زیر هر نام و ادعایی، همین ماهیت و موقعیت را ندارند!
الیگارشی حاکم در ایران اینک آیا بیش از زمانهی سلطانزاده، دلالان واردات کالاهای مصرفی و نظامی از دیگر بازارهای جهانی نیستند؟
همانگونه که اکنون در حکومت اسلامی آشکار است به درستی به بیان سلطانزاده، اینان:
«فقط هادیان منافع سرمایهداران خارجی در اقتصاد داخلی کشور خود هستند و تجار عمده فروش ایرانی- مانند کمپرادورهای چینی- نقش واسطه بین تولید کننده خارجی و مصرف کننده داخلی را اجرا میکنند و وقتی از بورژوازی ایران، به عنوان بورژوازی تجاری صحبت میشود، این تفاوت را همیشه باید در نظر داشت.»[viii]
اکنون در ایران، دلال کمپرادورهای ایرانی، نقش دلالان بورژوازی حاکم در چین، ایفا می کنند و نفت و گاز و دیگر مواد خام و انرژی بارآور سرمایههای جهانی را صادر و واسطه تولید کنندگان سرمایههای جهانی هستند.
در آن زمان و مکانی که شرایط و شیوه سرمایهداری در جهان جاری و حاکم بود، از پیرامون خویش چنین «انکشافی» را میخواست، شتاب میبخشید و حاکمیتها و روبناهای منطبق با خود را مییافتند. حکومت رضا شاهی و جانشین وی، نمایندگان و روبنای مناسبات حاکم بودند و حکومت اسلامی جایگزین کنونی، نماینده و روبنای همان مناسبات پوسیده و به غایت فلاکتبارتر است.
سلطانزاده، به درستی میگوید، هماگونه که اینک چون آیینه در برابرمان، از آنجا که «راه رشد» سرمایهدارانه را نه انکشاف مستقل سرمایهداری کلاسیک و ملی، بلکه تنها از راه مستعمره شدن، اسارتبار و در اسارت، ممکن میداند، در پایان پژوهش و استدلال پرولتری خویش، به این جمع بست میرسد:
«ما عمیقاً معتقدیم که ایران یکی از آن کشورهایی است که تودههای مردم آن میخواهند وباید- نه از طریق انکشاف سرمایهداری (این راه به مستعمره شدن ایران میانجامد)، که از طریق انکشاف خودآگاهی طبقاتی به رهبری بینالملل کمونیست، ارگان رهبری پرولترایای آگاه همهی کشورهای پیشرفته به کمونیسم برسند.»[ix]
اگر چنین دریافت انقلابی در برههی سلطانزاده، یک سده پیش، درست بود، که هست-، چرا بهجای رهیافت سوسیالیسم انقلابی، انکشاف و «پیشرفت» ونزوئلا و بولیوی و دیگر کشورهای پیرامونی، را به بیراههی «سوسیالیسم» ارتجاعی، حواله میدهند! آیا پشتیبانان چنین روند بازدارنده و ویرانگرانهای، یک سده دیگر همانند ایران را باید تجربه کنند تا «سوسیالیسمی» از ردهها و سدههای دیگری را از هاینس دیتریشهای آینده بیابند؟!
سلطان زاده با نقل قول از مارکس پاسخ می گوید:
«در اشکال تولید آسیایی، رباخواری میتواند تا مدت مدیدی ادامه یابد و هیچ چیزی جز رکود اقتصادی و فساد سیاسی را باعث نگردد. در آن زمان و مکانی که شرایط دیگر شیوهی تولید سرمایهداری موجودند، رباخوار یکی از عناصریست که شیوه تولید سرمایهداری را با ورشکست ساختن فئودالها و تولیدکنندان کوچک از یکطرف و متمرکز ساختن وسائل کار و تبدیل آن به سرمایه، از طرف دیگر، به وجود میآورد.»[x]
درایران، روحانیت و مذهب تکیه گاه سنتی و همیشگی بورژوازی کمپرادور دلال بوده و هست و بازار، نماینده واقعی آن. رضاخان بر چنین تکیه گاهی پشتوانه گرفت و درشکهران ارابهی بسته به ترن امپریالیسم جهانی گردید. این ارابه اکنون با شلاق ولایت فقیه و جناح- باندهای در قدرت، بورژوازی را در سنگلاخهای بازار سرمایه، کژ و خم شده، بین چین و«ماچین»، اروپا، روسیه و آمریکای شمالی با باری از نفت و گاز از اینسوی و درآن سوی با سلاح و کالاهای مصرفی به تجارت و دلالی مشغول. بورژوازی ایران علیرغم ادعای لیبرالیسم ایرانی و اصلاح طلبان و پیرامونیان جمهوریخواهان بورژوایی برون و درون، نمیتواند بورژوازی دلال کمپرادور نباشد. این بورژوازی، چه جناح- باندهای سران سپاه و روحانیت، چه اصلاح طلبان درون و پیرامون حاکمیت، چه سلطنت و همه این برههای ریسمان به گردن در ییلاق و قشلاق بین واشنگتن، استکهلم، پراگ، همه و همه با تکیه بر نفت و گاز، و ارزش افزوده و رانتهای برآمده، تنها نقش دلالان کالاهای مصرفی را بازیمیکنند تا سرپاسداران ارزش افزایی از نیروی کار ارزان، چاههای نفت و دریاچههای زیرزمینی گاز باشند و امنیت سرمایه را پاسداری کنند. «میهن» پرستان دو آتشه، که در همگام خطر، کارگران و تهی دستان را گوشت دم توپ می کنند، آن «میهن» طلایی و «ارض» ارزی را میپرستند، مردم برایشان مشتی «عمله» و پایین شهری و «دهاتی» بی ارزشاند.
انکشاف سرمایهداری در ایران از حکمرانی رضا خان تا اکنون به همان گونه که سلطانزاده، خردمندانه پیش بینی کرده بود، تنها به یاری مونتاژ به این «ریل زنگ زده» است که لنگ لنگان میغلتد، سود مافوق میرباید و فلاکت بر جامعه میباراند. در ایران و نیز ونزوئلا، با بولیوار جنگجویاش، «بورژوازی ملی» و «مترقی» یک افسانه میشود. این کشف سلطانزاده کمونیست در سال۱۹۲۳ است. پس از سلطانزاده، نیم سده بعد است که علی اکبر صفایی فراهانی[xi] فرمانده چریکهای فداییان خلق در سیاهکل و نیز مسعود احمد زاده[xii]، حضور طبقاتی بورژوازی ملی در ایران را مردود میشمارند[xiii] و همانند سلطانزاده، بر تز سلطه بورژوازی پیرامونیِ برههامپریالیسم با فرماسیون کمپرادوریسم آن تکیه میکنند. محمد قراگوزلو نیز با اشاره به همین تزهای درخشان سلطانزاده است که می نویسد:
«اسطورهی بورژوازی ملی، مترقی» [منظور نوشته منصور حکمت در سال ۱۳۵۸- داخل کروشه از ماست]… نقطهی آغازی در متن جنبش کارگری و سوسیالیسم چپ محسوب نمیشود. چنین نقدهایی در میان سوسیالیستهای انقلابی و رادیکال پر پیشینه است و از تئوریسینها و پیشروان حزب کمونیست ایران (جناح آوتیس میکائیلیان«سلطانزاده») تا مسعود احمدزاده سابقهمند است.»[xiv]
سلطانزاده، بنیانگزاران سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان رزمندگان و پیکار و برخی دیگر از سازمانهای چپ، و نه طیف تودهای و «پروچینی»، نه تنها وجود «بورژوازی ملی» را در آن زمان مردود میشمارند، بلکه، با فاکت و آمارهای مستند، ثابت میکنند که «بورژوازی ملی و مترقی» به هیچ روی در ایران انکشاف نیافت و نمییابد. زیرا که در ایران به پژوهش سلطانزاده:
– انباشت سرمایهی لازمه برای چنین فرایندی، موجود نیست.
– آنچه به نام انباشت موجود است، انباشت رباخواری است، که با ربح «بین ۲۴ تا ۴۸٪ در نوسان»[xv]، بوده و فربه شده است.
– با چنین انباشت سوداگرانه و رباحی، هیچ دلالی از سود بادآورده نمیگذرد و به سوی تولید و سرمایهگذاری صنعتی و مستقل در رقابت با غرب، روی نمیآورد.
– از آن گذشته «تولید داخلی»، یا همان تولید برآمده از «بورژوازی ملی»، بهسان پیش زمینه مادی
– بورژوازی کلاسیک، موجود نیست، به همان سان که دانش و علم و زیرساختهای چنین مناسباتی.
– سرمایه با ورود به مرحلهی امپریالیستی و جهانی و انحصاری خود، دیگر چنین مجال و اجازهای به کشورهای رشد نایافته نداد.
– نیازها و ضرورت بی چون و چرای چنین مناسباتی، حکم میکنند که این کشورها محکومند تا در اقمار و پیرامون بمانند.
بر چنین زمینهی مادی و اقتصادی است که بورژوازی در ایران انقلاب مشروطه را در سازش فئودالیسم و روحانیت پشت سر گذارده، پهلویها را کارگزار و شریک و رانت خوار و از سال ۱۳۵۷ تا کنون، با حکومت ایدئولوژیک همخوان با مناسبات، دراستثمار و ویرانی نیروی کار و منابع جامعه، از هیچ جنایتی فروگزار نبوده و با حاکمیت بورژوایی کمپرادر دلالان، زمین سوخته کنونی آفریده است. تخریب طبقه کارگر، تخریب طبیعت، زیست و بوم، سرچشمههای زیستی و دارایی جامعه، آبها، راهها، دریاچهها، زیرساختهای تولیدی باقی مانده، همهگیر ساختن اعتیاد، بیماریهای ماندگار در جسم و جان جامعه، حاکمیت رذالت، به جای پرنسیپها واصول انسانی ووو گوشهای ازاین تخریب است.
در سال ۱۳۰۰ خورشیدی، در ایران، انکشاف سرمایهداری پیرامونی با روی کارآمدن رضاخان، شتاب میگیرد. پهلویها، ایران را به ارابهی سرمایههای امپریالیستی میبندند و چهار نعل، نیروی کار، هستی جامعه، منابع و مواد خام ووو هر آنچه مورد نیاز سرمایههای جهانی است را به شاهرگ حیاتی سرمایههای امپریالیستی، پمپاژ میکنند. بدینگونه، جامعه به بازار مصرف دگرگون میشود. بر چنین بستر و فرایندی بود که حکومت اسلامی، توان آن را مییابد تا به یاری لشگر اوباشان، لاتها و قپانداران میدان و بازار، و دستهگردانان و طبق داران محرم، حکومت دلالان را با میلیتاریسم و تروریسم «مقدس» فرمانروایی کند. بر چنین زمینهی مادی و اقتصادی و فرهنگی است که بورژوازی کمپرادور دلال، انقلاب مشروطه را در سازش فئودالیسم و روحانیت پشت سر میگذارد. همین شکل از سرمایهداری است که، پهلویها و دربار و کمپرادورها را کارگزار و شریک و از سال ۱۳۵۷ تا کنون، با حکومت ایدئولوژیک همخوان با مناسبات سرمایهداری، دراستثمار و ویرانی نیروی کار و منابع جامعه، از هیچ جنایتی فروگزار نبوده است.
حاکمیت بورژوایی کمپرادر- دلالان، از ایران، زمین سوخته آفریده است. حکمرانی و تثبیت تا کنونی حکومت اسلامی سرمایه، بدون یاری «سوسیالیسم دولتی» روسیه و اقمار و چین و کره شمالی و کوبا و احزاب برادر طیف تودهای و نیز «بورژوازی لیبرال» و «ملی مذهبیها»، و در آغاز «جبهه ملی» ناممکن بوده است. دو ستون حکومت قاجار در دربار، از سویی عناصر روسو فیل، و انگلوفیل، در کشاکش، خماندن به سوی امپراتوری دلخواه روس و یا بریتانیا، و سپس بین روس و غرب و ایالات متحده آمریکای شمالی در سالهای تعیین کننده ۵۷ تا ۶۰ در تثبیت حکومت اسلامی تراژیک تکرار است- طیف تودهای، چینوفیلهای ریز و درشت از سویی و از سوی دیگر یزدیها و دیگر ملی مذهبیها، جبهه ملیها، ووو به راستی نقش امینالدولههای بی عنوان و مقام قاجاری یافتند و مدالی جز نعلین فقیه، درنیافتند.
سلطانزاده بر مبنای تحلیل کمونیستی از مناسبات حاکم، و فرماسیون سرمایهداری در ایران رضا شاهی، نتیجه میگیرد که با این مناسبات و حاکمیت این دلال کمپرادورهاست که:
«در هیچ کجای دنیا، طبقه حاکمه بهاندازه ایران، فاسد نیست. در هیچ کجای دنیا، خودخواهی، خودفروشی، رشوهخورای، دزدی اموال ملت، دروغگویی، پشتهماندازی، و خیانت در میان مالکان و اشرافیان درباری به اندازه کشور «شاهنشاهی» چنین ریشههای عمیقی نداونده است.»[xvi]
و بر همین استدلال و شناخت از جامعه و مناسبات حاکم است که این کمونیست انقلابی، پرسش زیر را در میان میگذارد: «راههای ممکن انکشاف برای ایران کدامند؟
و خود پاسخ می گوید:
«رفیق لنین، به موقع خود، در تزهایش مربوط به مسایل ملی و مستعمراتی که درکنگره دوم کمینترن تصویب گردید، به این سئوال کاملاً جواب داده است. لنین، قبل از هر چیز، بهاین عقیده بود که سلطهی خارجی مانع دائمی انکشاف آزادانه زندگی اجتماعی در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره است و بنابراین، نخسیتن گام انقلاب باید، سرنگون کردن این سلطه باشد. بنابراین، کمک به مبارزه به خاطر سرنگون کردن سلطهی خارجی به هیچ وجه به معنای پذیرش امیال سرمایهداری بومی نبوده و به معنای گشایش راه برای آزادی پرولتاریای مستعمره است.»[xvii]
سلطانزاده از خود ولادیمیر ایلیچ لنین و مصوبه کمینترن یاری میگیرد تا اعلام دارد:
«احزاب کارگری باید عقاید کمونیستی را به شدت تبلیغ کرده، در اولین فرصت شوراهای کارگری و دهقانی را تشکیل دهند. این شوراهای همگام جمهوریهای شورایی همهی کشورهای جهان فعالیت خواهند کرد.»[xviii]
افزون بر۹۰سال ازاین دستاورد و تجربه انقلابی کارگران سوسیالیست میگذرد که پهنه ای از آمریکای لاتین و مرکزی، این بار تراژدی، به گونهای کمیک و به بیان هگل، تکرار میشود. به جای رویکرد و سازمان یابی کارگران، برای انقلاب سوسیالیستی، رفرمیسم، برنشتاین از راه میرسد، با نسخهای از هاینس دیتریش، کلنل، مجری آن میشود بولیوار بار دیگر از گورگاه، رستاخیز دیگری را میآغازد. دست در دست حکومتگران در اسلام. در هاوانا در سال ۲۰۱۰، با رای رهبران احزاب برادر، رفرمیستهای مرتجع از سوریه و بولیوی و ونزوئلا و دیگر بازماندههاهی «عتیق» سرمایهداری دولتی روسیه، بهاین مصلحت میگراید تا جنایتکارترین عنصر ضد کارگری را به مرکزیت رهبری فدراسیون اتحادیههای خویش برگزینند. برای «سوسیالیسم قرن بیستم»، چنین عناصری باید، «در و پاشنه»ای همخوان باشد:
ماهیت اتحادیه های رفرمیستی
برای پی بردن به ماهیت چپ ترین این ارگانهای سازش، کافی است با چهره ی یکی از معاونین آن آشنا شویم. دستکم دو نسل از کارگران، به خوبی علی رضا محجوب را می شناسند. علیرضا محجوب، وزیر کار پیشین، وابسته به همهی باندها، نماینده همیشه در خدمتِ دورههای مختلف در مجلس اسلامی، معاون فدراسیون بینالمللی اتحادیههای کارگران، «دبیلیو اف تی یو”، دبیر شاخه اقتصادی، ایدئولوژیک و سیاسی سرمایه در خانه کارگر اشغال شده، در رأس هرم شوراهای اسلامی است.
در ایران، بیش و پیش از همه طبقهکارگر به خوبی میداند که پروانهی کسب و تخصص علیرضا محجوب در حکومت سرمایه، مهار و سرکوب کارگران است. با نخستین گام اعتراضی کارگران، او فرمان میگیرد تا به عنوان رئیس «خانه کارگر» اشغال شده و نماینده حکومت در مجلس شورای اسلامی، کارگزاری خویش را به سرمایه و حکومت نشان دهد. کنگره فدراسیون اتحادیههای جهانی کارگران در سال ۲۰۱۰ به خوبی از پیشینه علی رضا محجوب شناخت داشت. «شعبان عزوز» از سوی سازمان جهانی کار و نیز فدرسیون احزاب برادر همیشه همانند ملک حسین شاه اردن، در دربار شاه، میهمانی عزیز بود.
فدراسیون این را به خوبی می دانست که:
روز ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۳۸۴، محجوب وظیفه داشت تا عوامل مدیران، حراستیها، شورای اسلامیها به سرکردگی فالانژهای حزبالهی همانند حاج علی اکبر عیوضیها، حاج چگینیها و حاج حسن صادقیها، را بسیج کند تا با سرکوب و رعب، صدای کارگران را خاموش سازند. در این روز محجوب، فرماندهی یورش بهسندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی واحد تهران و حومه را به عهده داشت. در این لشگرکشی که نیروهای رسمی انتظامی حکومتی را بهپشتیبانی داشت، به اعتراف محجوب:
«آقایان رفته بودند ساختمانی که آنها (سندیکالیست ها) غصب کرده اند پس بگیرند.»
«آقایان»، لمپنهایی مانندعلی اکبر عیوضی، دبیر اجرایی خانه کارگر شرق تهران، سید حسن صادقی دبیر شوراهای اسلامی کار و نزدیک به دویست نفر از شبهنظامیان وابسته به حکومت بودند. مهاجمان، با آتش زدن سندیکا، و تیغ کشی، باز میگردند تا رهبرشان محجوب در گفتگو با خبرنگاران بگوید:
«بعد آقا بلند شده (اسالو) خودش را کوبیده به شیشه، همهجاش که خونی شده داد و فریاد کرده که من را زده اند. در گزارش نیروی انتظامی هم است که میگوید خودزنی کرد، بعد همین آدم رفته شکایت کرده است. اما از سوابق ایشان معلوم است، ایشان یکی از همان یکصد نفری است که نامه معروف قتلهای زنجیرهای را امضا کرده، بحثهایی که کرده بحثهایی خاص و ویژه است کهبوی مارکسیستی میدهد… یک بار ایشان میشود دبیر محور شرق حزب مشارکت، …»،
در اینجا محجوب در جایگاه یک فرمانده شبه نظامی و همانند مصباح یزدیها در کنار سعید امامیها و همدستانی در شمار مصطفی کاظمیها – در نقش بازجو و آمرین و عاملین قتلهای زنجیرهای- سیاسی نشسته است.[xix] و در پی این سرکوب است که نمایندگان سندیکای، دستگیر و به شکنجه کشیده میشوند و رضا شهابیها در بند و شکنجه می مانند.
علیرضا محجوب از همان روز اشغال خانه کارگر دوشادوش «سربازجو عباد) علی ربیعی، سهیلا جلودارزاده ووو با دشنه و چماق و گلوله از سال ۱۳۵۸ تا کنون عضو شورای مرکزی خانه ی کارگر و همزمان، دبیر کل این شبکه سرکوب بوده است. در سال۱۳۵۸ عضو مرکزی و از سال ۵۹ تا انحلال حزب جمهوری اسلامی، به دستور خمینی که «حزبیت» را عامل انشعاب در امت خود می دانست، به عضویت دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی درآمد. سال ۱۳۶۰ در نقش مشاور و بازرس ویژهی نخست وزیر دولت خامنهای و میرحسین موسوی کارگزار شد و در سال ۱۳۶۱به عضویت هیأت پیگیری فرمان هشت مادهای «امام» درآمد. وی همزمان، از سال ۱۳۶۲-۱۳۶۰، از سوی خانه کارگر و وزارت کار، به عنوان «نماینده » کارگران در نهاد «سه جانبهی» «شورای عالی کار» سرمایه، ماموریت یافت. پس از انجام وظایف پذیرفته شده، اینک باید به گوشه دیگر این میدان جا بجا می شد، نیازی به تغیر نامش نبود، و از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۷۰به عنوان نماینده دولت از وزارت کار، در حالیکه رئیس هیأت امنای «دانشگاه اسلامی کار» را به عهده داشت، درشورای عالی کار، نظم سرمایه را به سیاق اسلامی به پیش میبرد. همچنان که نمایندگی تهران در مجلس شورای اسلامی دورههای پنجم و ششم، و هنوز، نماینده «رئیسجمهور» در امور کارگری دولت میر حسین موسوی و هاشمی رفسنجانی، مسئول شاخهی ضدکارگری در حزب جمهوری اسلامی، عضو شورای عالی اشتغال و شورای عالی تأمین اجتماعی، رئیس فراکسیون کارگری مجلس سرمایه را به یدک میکشد، محجوب با هزار رنگ و نیرنگ، در رقابت جناحها، با آن همه حذف خونین و بیرحمانه درون جناحی، همچنان ماندگار بوده است. پس ازنشستن علیاکبر هاشمی رفسنجانی در پست ریاست قوه مجریه سرمایه در سال ۱۳۶۸، محجوب در پست مشاورت و بازرسی ویژهی رئیس جمهور در امور کارگری کارگزار سرمایه شد، در حالیکه همچنان، تا کنون (سال ۱۳۹۰) در مجلس اسلامی لانه گزیده است. وی اکنون این سزاواری را با این همه خدمت به سرمایه می یابد تا در هیأت رئیسه با آن پیشینه وی و حکومت و نظامش، نه تنها در تعیین سرنوشت کارگران ایران، بلکه میلیونها کارگر گرفتار آمده در چنبره ی فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری (WFTU)، نقش ضدانسانی داشته باشد.
تشکلهای موجود در فدراسیونها و سازمان جهانی کار با چنین ترکیبی که «میروها» و «محجوبها» و «جی دی ماوریکس»ها را در رهبری دارند، ارگانهایی هستند برای بازتولید مناسبات طبقاتی بورژوایی. به یاری چنین تشکلهایی است که مناسبات سرمایه داری توان آن را مییابد تا در اوج بحران تاریخی، ساختاری و مالی به فرمانروایی جهانی خود ادامه دهد. آنچه در این نهادهای برای گذشتهی در گذشته، و ارتجاعی انجام می گیرد، تلاش برای جلوگیری از سازمان یابی و خودآگاهی نهادهای انقلابی و طبقاتی کارگران است.[xx]
با چنین پیشینه ای است که محجوب در سال ۲۰۱۰ در هاوانا میهمان حزب حاکم در کوبا می شود و از سوی احزاب سوسیال- رفرمیستها و احزاب برادر، به ریاست بزرگترین فدراسیون اتحادیههای کارگران جهان برگزیده میشود. همین متحدان طبقاتی، وی را بار دیگر تا اکنون در کنگره شانزدهم این فدراسیون در آتن، بر میگزیند تا وفادارانه، همبستگی خویش را با حکومت اسلامی سرمایه در ایران نشان دهند.
WFTU چپترین اتحادیهی عضو سازمان جهانی کار
دبلیو اف تی یو، از سه اتحادیه مهم «مستقل»جهانی سازای سازمان جهانی کار، فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری (WFTU) است. این تشکل باقیمانده از اتحادیههای پرو سرمایهداری دولتی در بلوک شرق پیشین، میباشد که در کنگره پانزدهم خود در ماه آوریل ۲۰۱۰، در هاوانای کوبای کاسترو، علی رضا محجوب را در رهبری خود نشانید. یکی از رهبران فاسد و رفرمیست این تشکل شعبان عزوز (Shabban Azzouz) از حزب توده سوریه است که بین تهران و دمشق و آمریکا و سوئیس همیشه در پرواز است. او واسطهسازمان جهانی کار نیز میباشد. جورج ماوریکوس (George Mavrikos) از یونان عضو رهبری حزب تودهی یونان، دبیر کل این فدارسیون ضدکارگری و از وفاداران حکومت اسلامی است. به یاری این عناصر و رای نمایندگان دولت کوبا و ونزوئلا ووو بود که بار دیگر، در شانزدهمین کنگره این فدراسیون، در سال ۲۰۱۱ در ماه آوریل، علی رضا محجوب را در هیأت رئیسه خود جای دادند. این یک حمایت آشکار از جنایات حکومت اسلامی در ایران و اقدامی ضد انسانی علیه کارگران در ایران بود. فدراسیون بسیار «سوسیالیست» تر از چاوز و مورالس، از شعارهای«سوسیالیستی»، هیچ کوتاه نمیآید. در آوریل ۲۰۱۱ در کنگره آتن، شعار اول ماه تصویب شد:
کارگران جهان،علیه سرمایه داری و استثمار بهپا خیزید!
علی رضا محجوب، از جمله تصویب کنندگان این شعار بود! در همین کنگره بند زیرتصویب شد:
بازگشت مرزهای فلسطین به پیش ازجنگ ۱۹۶۷ و شرق اورشلیم به عنوان پایتخت فلسطین انتخاب شود.
۸۲۸ نماینده از ۱۰۱ کشور، از همه چیز سخن گفتند و ماده و تبصره به تصویب رساندند، اما هیچ اشارهای به شرایط مرگآور کارگران و حاکمیت سرمایه در ایران به میان نیامد. در آتن، روزهای کنگره و ماه را به عنوان روزهای همبستگی جهانی، مبارزه علیه سرمایهداری جهانی ووو انتخاب شد تا به رهبری این نمایندگان و تشکلهایشان به پیش برده شود. علی رضا محجوب به عنوان نماینده شوراهای اسلامی کار و خانه کارگر، تمامی کارگران ایران را نمایندگی میکرد. وی به دستیار رهبری فدراسیون جهانی نشانده میشود، برخوردار از پشتیبانیهای بی دریغ دولت کوبا، ونزوئلا، احزاب برادر تودهای در سراسر جهان و آدرس خود را برای تماس اینگونه ر اختیار کارگران جهان عضو این فدراسیون جهانی قرار داده است.[xxi]
به یاری وی و همدستانش، همانند شعبان عزوزها، «همبستگی کارگری» را برای پیشبرد شعار «کارگران جهان، علیه سرمایهداری و استثمار بهپا خیزید!» را به کمک «شوراهای اسلامی کار» و «خانه کارگر» در اتحاد با امالقراء مسلمین جهان به رهبری ولی فقیه، عملی سازد.
WFTU چگونه ارگانی است؟
این نهاد سراسری ضد کارگری، نمونهی تشکلی اسارت آور است و همچنان به بازتولید اسارت نیروی کار وظیفهمند. این تشکل «مستقل» و جهانی، در سوم اکتبر۱۹۴۵ بنیان گزاری شد. در این کنگره بنیانگزار، نمایندگانی از پنجاه و شش سازمان دولتی و پنجاه و پنج کشور و بیست سازمان بینالمللی که شصت و هفت میلیون کارگر را نمایندگی میکردند، شرکت داشتند. سال۱۹۴۹چند اتحادیههای کارگری (بورژوایی) در پشتیبانی از طرح مارشال از آن جدا شدند. در پی این انشعاب، WFTU در برگیرنده ی اتحادیههای کارگری وابسته به دولت و احزاب حاکم در کشورهای «سرمایهداری دولتی» پیشین و اتحادیههای کارگری وابسته به احزاب «برادر» بود. اتحادیههای کارگری دولتی چین و یوگوسلاوی نیز، پس از قدرت یابی خروشچف و اعلام سیاست جدید شوروی، از آن جدا شدند.
در پی فروپاشی سرمایهداری دولتی در شوروی و بلوک آن، فعالیتهای WFTU کاهش یافت و برخی از اتحادیههای عضو آن به کنفدراسیون بینالمللی اتحادیههای آزاد کارگری وابسته به دمکرات مسیحیها (ICFTU) پیوستند. WFTU همچنان در تبلیغات خود مدعی است که با هماهنگسازی و در اتحاد با اتحادیههای کارگری کشورهای «جهان سوم» در «مبارزه» با فقر، راسیسم، امپریالیسم، مسایل محیط زیستی و علیه استثمار کارگران زیر سلطه سرمایهداری، ووو مبازره میکند. اما هدف وظیفه نهایی این تشکل، چیزی جز ماندگاری مناسبات طبقاتی، رفرمیسم و سازش بین کار و سرمایه نیست.
WFTU یکی از سه ارگان بورژوایی در میان طبقه کارگرجهانی است که دوشادوش اتحادیهسراسری وابسته به سوسیال دمکراتها در جهان، و دمکرات مسیحیها، میلیونها کارگر جهانی را در چنبره گرفته و سازمان جهانی کار را ساختار میدهند. این اتحادیههای سراسری در جهان، وظیفه مندند تا کارگران را سر سپرده،، به ارزش آفرینی و بازتولید سرمایه، به نظم آورند.
در هاوانا بود که برای نخستین بار در سال ۲۰۱۰، علیرضا محجوب جانی، از سوی فدرسیوان اتحادیههای جهانی کارگران، این نهاد سوسیال دمکراسی جهانی، به سود سرمایه به معاونت برگزیده میشود.
آنان محجوب را به خوبی میشناسند؛ زیرا که محجوب، موجود ناشناختهای نیست. چماقداری است همانند علی ربیعی، حسین کمالی، احمد توکلی، سهیلا جلودارزاده، آدمکش، سردسته مهاجمین به خانه کارگر، سندیکای کارگران شرکت واحد در تهران، در دستگیری و کشتار و شکنجه صدها کارگر مستقیم دست داشته و دارد. محجوب، اما همانند علی ربیعی، پدیدهی منحصر به فردی در حکومت اسلامی است. وی از همان آغاز حاکمیت اسلامی سرمایه، در مدیریت این نظام نقشی تعیین کننده داشته است. او مدت سه دهه، گاهی نمایندگی دولت سرمایه، و گاهی در پوشش «نماینده کارگران» و نیز«مردم تهران» در مجلس اسلامی سرمایه لانه داشته است.
شبکهی نظامی، امنیتی و سیاسی شوراهای اسلامی کار، زیر ستاد خانه کارگر به دبیر کلی وی، مخوفترین شبکه سرکوب و اختناق را به سود سرمایهداران حاکم در ایران و سرمایه جهانی،به فرماندهی محجوب افزون بر سی سال تولید وبازتولید حکومت و مناسبات بورژوایی را کارگزاری کرده است.
نئولیبرالیسم در عمل!
علیرضا محجوب، معاون «فدراسیون اتحادیههای جهانی کارگران» (WFTU)، در رهبری خانه کارگر اشغال شده، نماینده مجلس سرمایه، دو روز پس از اول ماه می سال (۱۳۹۱) در میزگردی با رهبر باند بازار- اسدالله بادامچیان- در پاسخ به پرسشی درباره علت اصلی مشکلات کارگران و تعطیلی کارخانهها، ورشکستگی و نابودی تولیدات بومی را به دوش جناح باند رقیب میافکند، تا ماهیت مناسبات سرمایهداری و ساختار بیماریزای سرمایه در به ویژه در کشورهایی مانند ایران را پنهان سازد:
«هدفمندی یارانهها کلید تعطیلی کارخانهها بود، چراکه طبق گزارش محرمانه، دولت علت بحران هزار و ۲۵۰ واحد صنعتی، بدهی ۷ هزار میلیارد تومانی هدفمندی یارانهها بود… ۳۵۰ هزار شغل در صنعت قطعه سازی تعریف شده است و متاسفیم که ممکن است ۳۰۰ هزار شغل از بین برود و باز هم متاسفیم که از سال ۷۴ تا امروز درگیر بیماری تورم هستیم.»[xxii]
علیرضا محجوب در همین میزگرد، همراه با انقلابی خواندن و رهبر باند موتلفه، این محتکر بازاری فالانژ جنایتکار را به درستی از یاران مورد اخترام خویش مینامد و مجلس سرمایه را که خود به عنوان نماینده سرمایه، سالها و دورهها و هم اکنون نمایندگی میکند، به آشکارا نقش مجلس اسلامی سرمایه را اینگونه برملا میسازد: «هر ستمگری ظلم خود به مردم را از مجلس آغاز میکند و این مساله در زمان قاجار و پهلوی اینگونه بود و بسیاری از قدرتمندان میخواستند قدرت مجلس را از آن بگیرند.» [xxiii]
به کارگزاری عناصری همانند محجوب و دولت، گزارش مجلس چنین حکومتی، نماینگر روند ویرانگرانه مناسبات سرمایهداری و نیز اعترافیاست از «فاجعهای» که خود آن را «فاجعهملی» میخوانندش.
رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی در پاسخ به اینکه دولت موظف به ایجاد اشتغال برای بیکاران در کشور است، باند رقیب را نشان میدهد:
«متأسفانه بسیاری از کارخانجات به دلیل عدم حمایت تعطیل شدند از طرفی یارانه ای که قرار بود به کارخانجات پرداخت شود، پرداخت نشد».[xxiv]
جناح اصلاح طلب پیرامون حکومتی در سایت «کلمه» در افشای جناح رقیب در حاکمیت سرمایه، پیآمد ماهیت سرمایهداری در کشورهای پیرامونی همانند ایران ونزوئلا را اینگونه معترف، اما به دوش رقیب در قدرت سیاسی میافکند.
«روند تعطیلی کارخانجات و بیکار شدن کارگران به شکل فزاینده ای در حال گسترش است. ادامه این شرایط فاجعهای ملی را در کشور رقم خواهد زد. گویا خاک مرده بر تولید پاشیده شده است و هر روز کارخانه ای در گوشهای از کشور به علت بحران مالی ناشی از بی تدبیریهای مسئولین و دولت تعطیل میشود و صدها کارگر به خیل میلیون های بیکار اضافه میشوند. خبرگزاریهای دولتی و رسمی متاسفانه بخش اعظمی از این رخدادهای ناگوار را انعکاس نمیدهند تا مبادا مردم از ابعاد گسترده فاجعهای که در حال وقوع است آگاه گردند و در عوض مرتب از تعطیلی کارخانجات و بحران مالی در اروپا سخن میگویند.»[xxv]
در ونزوئلا نیز روند تولید زدایی،و تبدیل کشور به بازار مصرف و سوداگری، با تکیه بر تک پایه فروش نفت، با ویژگی آن سرزمین، جاری است.
بر پایه گزارش روزنامۀ سوئیسی لوتام[xxvi]، ۱۶۰۰ شرکت در ونزوئلا زیر نظارت دولت چاوز هستند، و دولت، در سال ۲۰۰۹ نزدیک به ۳۰٪ از تولید ناخالص داخلی کشور را در دست داشت.
بنا بر آمار «کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین سازمان ملل» [xxvii] بین سالهای ۱۹۹۸ و ۲۰۱۱حجم واردات کالا دو برابر شده و صادرات۲۵ ٪ کاهش یافته است. نفت ونزوئلا، پنجمین کشور صادرکننده ی نفت جهان با ۹۰٪ صادرات نفت، همچنان در بخشهای مختلف اقتصادی، دچار نابسامانی است.
همین گزارش میزان فقر در ونزوئلا را از ۴.۴۹٪ (چهل نه و چهار دهم) در سال ۱۹۹۹ به ۸.۲۷٪ (بیست و هفت و هشت دهم) در سال ۲۰۱۰ و آمار بیسوادان از ۱.۹٪ در سال ۱۹۹۹ به ۹.۴٪ در سال ۲۰۱۱ نشان میدهد. توزیع ثروت در این کشور بر پایهی گزارش کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتینِ سازمان ملل، چهره دیگر «کاهش فقر» را اینگونه نشان میدهد:
در سال ۲۰۱۰، افزون بر ۲.۴۵ ٪ از منابع کشور در مالکیت ۲۰٪ از جمعیت مرفه کشور بود، در برابر، ۲۰٪ از جمعیت فقیر کشور تنها ۵.۴٪ از این سهم را برخوردار بودند. دلبفالو می گوید:”دیر یا زود این رانت دیگر جوابگو نیست.” هوگو چاوز، این واقعیت را انکار می کند. وی قصد دارد تا سال ۲۰۱۹ حجم تولید نفت را افزایش دهد. تولید نفت ونزوئلا، بین ۲.۳ و ۳ میلیون بشکه در روز است، با در آمدی نزدیک به ۶۰ میلیارد دلار. در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ نیز به ترتیب درآمد به دست آمده از صادرات نفت در ونزوئلا، ۳۵ و ۴۰ میلیارد دلار گزارش شده است.
زیرنویس ها و منابع
([i]) هوگو چاوز، «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» را از هاینس دیتریش، نظریه پرداز و پژوهشگر آلمانی، کپی برداری کرد. دیگاه های این نویسنده، الهام بخش بسیاری از پوپولیست های آمریکای لاتین، از جمله،حزب «کمونیست» ونزوئلا، مورالس و چاوز می باشد. هاینس دیتریش، بر این باور است که نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم، هیچکدام راه حل مشکلات کنونی بشریت نیستند؛ پاسخ مشکلات بشریت کنونی در «راه سوم»، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» موجود است.
IIhttp://www.romandie.com/news/n/_Venezuela_apres_13_ans_de_chavisme_des_progres_sociaux_mais_encore_des_defis28011020120850.asp?
]iii[http://www.letemps.ch/Page/SysConfig/WebPortal /letemps/jsp/paywall/error/usersession.jsp
[iv] آ. سلطانزاده، انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه ف . کوشا، شر مازیار چاپ نخست، ۱۳۸۳،تهران.
[v] سلطانزاده، همانجا، ص ۱۶۴.
[vi] سلطانزاده، همانجا ص ۴۸
[vii] سلطانزاده، همانجاص ۱۹.
[viii] آ سلطانزاده، همانجا، ص ۲۰.
[ix] سلطانزاده، همانجا، ص ۱۶۵
[x] آسلطانزاده، همانجا، به نقل از مارکس، سرمایه ج ۳، ص ۱۳۴ چاپ سال ۱۹۲۹، به زبان روسی (توضیح از سلطانزاده).
[xii] علی اکبر صفایی فراهانی درکتاب «آنچه یک انقلابی باید بداند» و مسعود احمد زاده در کتاب» مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» بر این موضوع پافشاری دارد.
[xiii] عباس منصوران، تلویزیون کومله، جهان کتاب، ۲۰۱۰، http://www.tvkomala.com/farsi/index_farsi.htm
[xiv] محمد قراگوزلو: مبارزهی طبقاتی برای افزایش دستمزد، ۳٫ دوران گروندریسه و کاپیتال.
[xv] آ سلطانزاده، همانجا ص ۴۴.
[xvi] سلطانزاده همانجا، ص ۳۰.
[xvii] آ سلطانزاده، همانجا،ص ۱۶۳ تاکید از نگارندگان است.
[xviii] سلطانزاده، همانجا، تاکید از سلطانزاده.
[xix] عبا س منصوران، اعترافهای محجوب، فرمانده سرکوب کارگران ۱۳۸۴.
[xx] عباس منصوران، در آستانه ی اول ماه می، روز اعلام دوباره پیکار کارگران برای خودرهایی ماهیت فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری (WFTU) به ریاست یک چماقدار حکومتی، آزادی بیان، ۳۰آوریل, ۲۰۱۱،
http://azadi2011b.wordpress.com/2011/04/30
[xxi] http://fise-wftu.org/Teacher_s_World-Apr-June_11.pdf
[xxii] محجوب: هدفمندی کلید تعطیلی کارخانهها بود، به نقل از سایت خبری تابناک ، به ریاست سرپاسدار سبزوار رضایی، به گزارش خبرنگار ایلنا،۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱،
http://www.tabnak.ir/fa/news/241873
[xxiii] همان بالا.
[xxiv] رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی، خبرگزاری دانش آموزان ایران، وابسته به حکومت اسلامی، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱.
http://www.pana.ir/Pages/News-19937.aspx
[xxv] سایت کلمه، ابعاد گسترده تعطیلی کارخانجات و سکوت رسانه های دولتی.
یکشنبه, ۷ آبان, ۱۳۹۱
http://www.kaleme.com/1391/08/07/klm-117925/?theme=fast
[xxvi]http://www.letemps.ch/Page/SysConfig/WebPortal/letemps/jsp/paywall/error/usersession.jsp
[xxvii]http://www.romandie.com/news/n/_Venezuela_apres_13_ans_de_chavisme_des_progres_sociaux_mais_encore_des_defis28011020120850.asp?
«من خواب دیده ام که کسی می آید
من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
و پلک چشمم هی می پرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده ام
کسی می آید
…
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت میکند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام…[i]
دماگوژیسم
«سوسیالیسم قرن بیست و یکم»، با نفی سوسیالیسم کارگری، کاپیتالیسم را در پندار، دور می زند تا در ونزوئلا و بولیوی و نیکاراگوئه، با سیکلی باطل (معیوب)، دوباره به کاپیتالیسم بازگشت کند. این نسخه ی انحرافی، در تصور کدامین ذهن می گنجد که حل تضاد میان کار و سرمایه- مهمترین عرصه سوسیالیسم- با حلول روح بولیوار در پیکر هوگو، با تناسخی میمون میسر می گردد. این شعبده را تنها در سیرک های سیار برای کودکان می توان دید.
بولیواریسم کنونی، کاریکاتوریسم سیمون بولیواری است که با تفنگ و توپ و به پشتوانه ی نیروی جنبش ضداستعماری یک قاره، استعمار فرتوت اسپانیا را با پشتوانه ی رقبای استعمارگر اروپایی در هم شکست. بولیواریسم کمیک امروزین، حتا اگر به پیشبرد سوسیالیسم خویش با روح بولیوار باورمند باشد، با نفی مبارزه طبقاتی پرولتاریا، جنبش کارگری، سوسیالیسم پرولتری و انقلاب کارگری، به «سوسیالیسمی» دست یابد که نه کاپیتالیسم است و نه سوسیالیسم، ضد انقلاب است!
چنین ادعایی در سرزمینی عنوان می شود که در آنجا اقتصاد به بیان «ایستوان مزارُش»، «هیبریدی»، هم نیست، بل که سرمایه داری کشور پیرامونی است. سوسیالیسم «هاینس دیتریش»، هیبریدی است، استری، تا قاطری بارکش و جانسخت، اما سترون بهبار آید.
بولیواریسم، «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» هوگوچاوز و شرکاء، سوسیالیسم تخیلی و شریفِ سن سیمون، فوریه و اُوئن نیز نیست. آنان نماینده طبقه کارگر نوزای سده ۱۸ بودند که موازی با بورژوازی در برابر فئودالیسم و حکومت و روحانیت، پدیدار شده بود. سوسیالیسم آن، نوزا بود، زیرا از یک طبقه نوزا، الهام می گرفت؛ سوسیالیسم بولیواری، ارتجاعی است، زیرا که فلسفه رهایی بخش طبقه کارگر هزاره سوم را انکار می کند.
– سوسیالیسم سده ۲۱ «بولیواریسم»، روح سرگردان سیمون بولیوار و نه سن سیمون را برفراز سر جامعه به عنوانِ وجدان و روح اینکائیسم غسل تعمید یافته در مسیحیت، می نشاند.
برای پریشانگویی هایِ سرهنگ چاوز و همراهانش، مهم نیست، توضیح دهد که ارزش در چه چرخهای از مناسبات، جاری است؟ هرچند کارگران و تهیدستان و لایههای پایینی در جامعه، در تجربه و سوخت و ساز تولیدی و مناسبات حاکم، با تمامی جان و جسم، میفهمند که به شدت استثمار می شوند و هم چنان در اسارت اند. در «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»، تولید و مناسبات تولیدی، در پندار «غیرکاپیتالیستی» و اما، غیرسوسیالیستی اشان، در بهترین حالت، چیزی جز ایده آلیزم بدوی (پریمیتو)، نمی باشد! در این مناسبات، تولید نه برای رفع نیاز جامعه، بل که در چارچوب مناسبات سرمایه داری، همانند سوسیالیسم بازار، که چین بورژوایی، نمایانگر برجستهترین و متکاملترین چنین سوسیالیسمی است، به پیش می رود.
زیر نام ملی سازی(ناسیونالیته) دولتی سازی پروژههای نفتی ونزوئلا، در سال ۲۰۰۶ از سوی دولت چاوز، شتاب گرفت. بر پایه ی این سیاست، بیش از۶۰ درصد سهام پروژه های نفتی ونزوئلا در اختیار شرکتهای داخلی قرارگرفت. شرکت های چند جانبه، از جمله «توتال» فرانسه و «استات اویل» نروژ، اعلام کردند که به گفتگو برای ادامه مشارکت با دولت ونزوئلا خوش بین هستند.
در ایران نیز روند دولتی سازی نفت و گاز، در دوره مصدق در سال ۱۳۳۲ رقم خورد، شرکت از بریتیش پترولیوم، خلع مالکیت شد و نفت به مالکیت دولتی در آمد . در جمهوری اسلامی، صنعت نفت و گاز و بیشترین رشته های صنعتی، معادن و زمین، ساختمان، سوداگری ووو به مالکیت دولت، سران سپاه، اطلاعات و اشرافیت «کاست» روحانیت در آمد. و به اینگونه، شبکه انحصاری گستردهای از سرمایه مالی و صنعتی، تجاری بزرگترین کنسرنهای مالی در کشورهای پیرامونی سرمایه جهانی را پدید آمد.
دولت ونزوئلا نیز همانند بورژوازی دلال کمپرادور ایران، به شیوه حوزه های پیرامونی سرمایه های متروپل، با به ورشکستگی کشانیدن بقایای تولیدات داخلی، بازار بومی را به گستره واردات کالاهای بنجل و مصرفی تبدیل کرده است. در ونزوئلا، به این گونه، مصرف بخش خصوصی و دولتی در زمان چاوز تقریباً نسبت به سال های پیش از سال ۲۰۰۰، به دو برابر افزایش یافت. این افزایش تولید و مصرف، شتاب گیری چرخه ی فلاکت بار افزایش شدید واردات را سبب شده است. پرداخت هزینه ی کالاهای مصرفی از ایالات متحده آمریکا و چین به ویژه، از صادرت نفتی، بار سنگینی بردوش کارگران است. این درآمدها در سال ۲۰۱۱ به ۸۸ میلیارد دلار رسید، یعنی بیش از چهار برابر سال ۱۹۹۹، فزونی یافت که به چاه ویل واردات واریز می شود.
در سال ۲۰۱۱ ، درآمد فروش نفت، ۸۸ درصد تولید ناخالص داخلی (۲۲ درصد بیش از سال ۱۹۹۹، با قیمت ثابت سال ۱۹۹۷) بوده است.
همسنجی کشوری همانند سوئد در حوزه اسکاندیناوی، با ونزوئلای حوزه آمریکای لاتین، در میان نیست، اما از آنجا که اقدامات بورژوایی دولت چاوز را «مترقیانه» می نامند و چاوز نیز، توهم آفرینانه به «سوسیالیسم» ربطشان می دهد، ناچاریم به برخی از اقدامات بورژوازی در سوئد اشاره کنیم.
سوئد سوسیال-دمکراتیک
در سوئد، که روزی بهشت سوسیال دمکراسی بورژواها و جامعهی رفاه نامیده میشد، و در ایالات متحدهآمریکا، »سوسیالست»اش میشناسند، افزون بر ۹۵ درصد اقتصاد در مالکیت بخش خصوصی است. این سرزمین با نزدیک به ۹میلیون ساکنین خود، با دویست و هشتاد شهرداری که «کمون» نامیده میشوند، برخوردار از خودمختاریهای نسبی و سازمانهای اداری نسبتاَ مستقل و شبه خودمختاری های محلی- در رابطه با سیاستهای فرهنگی، بهداشتی، آموزشی، مسکن، کار، مالیات و حمایت از کودکان، زنان، بازنشسته گان، توان خواهان، تهی دستان، خانواده و یارانههای اجتماعی و اقتصادی، ترافیک، خانه سازی، ورزش ووو را به پیش میبرند. در این جامعه، برخورداری از حق تشکیل انجمنها به گونهای که به «سرزمین انجمن» نامیده می شود، رواج دارد.
کمک هزینه مسکن و نیز کمک هزینه کودکان به همه گان تا سن ۱۸ سالگی، دندانپزشکی رایگان برای همهگان تا سن زیر ۱۹ سالگی، آموزش اجباری و رایگان تا دبیرستان، و دانشگاه رایگان، کمک هزینه زندگی دانشگاهی و آموزشگاههای بزرگسالان، کمک هزینه بازنشستهگی به مهاجرین بدون سابقه کاری از ۶۵ سالگی، از جمله حقوقِ به رسمیت شده در سوئد می باشند.[iii]
تمامی این امیتازات و دست آوردهای مبارزات سالیان دراز جنبش کارگری، سوسیالیست ها و آزادیخواهان و تحمیل شده به سرمایه داران، در برهه کنونی با شتاب در حال زدودن و بنابه استبداد ذاتی مناسبات سرمایه داری، درحال بازپس گرفتن هستند.
روند بازپس گیری خدمات اجتماعی دولت رفاه، از سالهای ۱۹۹۰ با شتاب گیری گلوبالیزاسیون، شدت گرفت. اقدامات بورژوایی و به رسمیت شناخته شدن حقوق نامبرده در بالا، که موازی با توازن قوا و مبارزات اجتماعی حکومت شوندگان به کف آمده بودند، با راه کارها و پراگماتیسم بورژوازی برای حفظ مناسبات حاکم و جلوگیری از انقلاب سوسیالیستی، ضرورت یافتند. پذیراندنِ موازین حقوقی و اجتماعی از سوی کارگران، به بورژوازی، بدون مبارزه و پرداخت هزینههای سنگین، از سده ۱۷ میلادی تا کنون نا شدنی بوده است. سوسیال دمراکسی در غرب، به ویژه سوید، چنین وانمود می کرد که آنان بدون اینکه سوسیالیسم انقلابی و مارکس را الگو گیرند، در همین چارچوب بورژوایی، جامعه ی رفاهی آفریده اند که در مقایسه با «سوسیالیسم» رایج در بلوک شرق همسایه، هزاران بار پیشرفته تر است. الگوی سوسیال دمکراسی، سال ها پرچم شده بود تا سوسیالیسم بورژوایی سوسیال دموکرات ها را در با سوسیالیسم دولتی در روسیه و اقمار، مقایسه کنند، آن را همان «سوسیالیسم» مارکس و انگلس بنمایانند و فریاد زنند: یا سوسیالیسم «استالین» یا سوسیال دمکراسی وآرمان شهری آنها که به واقعیت پیوسته است! در دهه ۱۹۸۰، با یورش گلوبالیزاسیون، سوسیال دمکراسی، به جای راست ترین حزب محافظه کار راست عمل کرد، حزب «کمونیست»، به حزب چپ تغییر نام داد و راست ترین مواضع را گرفت و راست ها به فاشیسم نزدیک تر شدند و همگی، ایدئولوژی نئولیرالیسم را پذیرفته و منافع خونبار سرمایه های چند ملیتی را مدیریت کردند.
بورژوازی حاکم و دولتهای رنگارنگ اش، زیر هر نام، با پوشش نام سوسیالیسم و کارگر و حتی کمونیسم، چپ و راست، همواره به هر ترفند، اسارت طبقه کارگر و به سود سرمایه، بازپس گیری امتیازات در هر مجال را در تلاش بوده اند.
سازمان جهانی کار و قانون کار مناسبات بورژوایی
پذیرش و تصویب این قوانین و حقوق اجتماعی هیچگاه ماهیت مناسبات استبدادی سرمایهداری در دموکراتترین «بهشت» سوسیال دمکراسی را نفی نمی کند. در این سرزمین ها، از جمله در اسکاندیناوی- سرسبد سوسیال دمکراسی سرمایه- به سبب کاربرد فنآوریهای پیشرفته، و روند صعودی ناگزیز ترکیب ارگانیک سرمایه، بالاترین ارزش افزایی بدون پرداخت را از گرده کارگران میکشند. بورژوازی سوئد، به هدف مهار گرایش نزولی میانگین نرخ سود، و برای مقابله با بحران سرمایه داری، با هر جذر و مدّ، بیکاری انبوه و شدت یابی استثمار را مستبدانه فرمان می دهد. بیکار سازیهای انبوه، گاهی افزون بر ۵۰۰۰ کارگر از کنسرن عظیم اریکسون، استثمار نوجوانان در فروشگاه های زنجیره ای به ویژه «مک دونالدها»، اخراج انبوه کارگران خودرو سازی در ساب (SAAB)، اسکانیا (SCANIA) ووو، دستبرد و بریدن حقوق زیستی و اجتماعی کارگران به ویژه، زیر نام سیاست های «انقباضی»، گوشه ای از پراتیک ماهیت استبدادی سرمایه داری می باشد.
بورژوازی، اقدامات خود را درکشورهایی همانند سوئد، و نیز دیگر کشورهای غربی، هرگز سوسیالیستی نمینامد. اما سوسیالیسم کاذب، آری. زیرا که سوسیالیسم، با تمامی تبلیغات مسموم بورژوازی، حتی از سوی آیت الله باقر حکیم و اقتصاد توحیدی اش که آیت الله مطهری از آن کپی گرفت و در ایران از سوی خمینی تنها با شعار زیر نام مبارزه با «طاغوت» و حمایت از «مستظعفین« و مبارزه با «مستکبرین» و کمیته های امداد، بنیادهای مختلف و شوراها اسلامی و کمیته های سپاه به جای ارتش خلق وووو همه همه، به زیر پرچم دروغین کشانیدن تهی دستان بود، و مصادره نام سوسیالیسم بهره جست و جنایت تاریخی آفرید.
بورژوازی، نام این اقدامات را همانگونه که هست، به نام خود ثبت می کند. بورژوازی از حقوق مدنی، شهروندی، حقوق بشر، جامعه مدنی ووو، سخن میگوید و نه سوسیالیسم. سوسیال دمکراسی هر چند که وعده سوسیالیسم موعود می دهد، اما، آنها را به ویژه اکنون، اقدامات سوسیالیستی اشان نمینامد. دستکم باید از این بابت، در آلوده نساختن این مفهوم پرولتری، سپاس گزارشان بود. حتی سوسیال دموکراتها در کشوری همانند سوئد، نامی جز دستاوردهای مناسبات بازار و خدمات دولت رفاه، بر این اقدامات و سیاست ها ننهادهاند. اما، هیچ یک از این اقدامات را به هیچ روی، با عقب مانده ترین نوعش در آمریکای لاتین، نمیتوان اقدامات سوسیالیستی نامید، مگر سوسیال دمکرات و پوپولیست بود و برای فریب، کالای تقلبی خویش را در برابر سوسیالیسم انقلابی، اصل نشان داد.
منادیان و مبلغین چنین سوسیالیسم و نیز «ناقدین» سوسیالیسم پرولتری و مدافع «سندیکای برادران» و چاوز، از چه روی از طرح و برنامه «حزب دمکرات ایران» حمایت نمی کنند؟ این حزب بورژوایی، مگر کمتر از چاوز در برنامه دارد و از«سوسیالیسم» به روایت خویش هم کم نمی گوید!
سوسیال دمکراسی به همت بنیانگزار خود «کائوتسکی»، به ویژه از آغاز جنگ جهانی نخست در سال ۱۹۱۴، به بیان روزا، «طی چهار سال جنگ جهانی (اول) با نگارش های خستگی ناپذیر خود سوراخ های تئوریک فراوانی یکی پس از دیگری، آرام و حساب شده، در بافت سوسیالیسم پدید آورد، به نحوی که سوسیالیسم به صورت آبکشی در آمده بود که دیگر جای سالمی نداشت.»[iv]
بیگمان، طبقه کارگر انقلابی، در پی سرنگونی سوسیالیستی مناسبات حاکمیت سرمایهداری، استقرار سوسیالیسم را در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، آسان تر به پیش خواهد برد.
کنوانسیون های بنیادین آی ال اُ(ILO)
با برپایی سازمان جهانی کار در سال ۱۹۱۹، درست در پی انقلاب اکتبر در روسیه و امواج پرخروش جنبش های کارگری- سوسیالیستی، در اروپا، در دستور کار احزاب بورژوایی به ویژه سوسیال دمکراتها قرار گرفت. بسیاری از اتحادیه های کارگری و رهبران آنها از جمله بنیانگزاران، رهبران و ستون های اصلی این سازمان سه جانبه بورژوایی بوده اند. تمامی کنوانسیون های تصویب شده ۱۸۹ گانه در نزدیک به یک سده گذشته تا سال (۲۰۱۲)، با تلاش اتحادیه، چانه زنی و توزان قوای کارگران عضو اتحادیه های، سطح آگاهی کارگران و از سوی دیگر، چنبره ی این نهاد جهانی سرمایه داران، قانون کاری را در یک ارگان جهانی به نمایش می گذارد. این کنوانسیون ها، با هفت قرارداد بنیادین و لازم الاجرا «ضروری می شمارد که تمامی اعضا، حتی اگر به مقاوله نامه هاي مورد نظر ملحق نشده باشند، براساس عضویت خود در سازمان جهانی کار و بنابر اساسنامه این سازمان موظف به رعایت، ترویج و تحقق اصول مربوط به حقوق بنیادین موضوع این مقاوله نامه ها هستند. یعنی: الف) مقاوله نامه 29 (مصوب 1930) -کار اجباری. ب) مقاوله نامه 87 ( مصوب 1948) آزادی تشکل های کارگری و پشتیبانی از حقوق آنها. ج) مقاوله نامه 98) حق تشکل و مذاکره دسته جمعی (مصوب 1949) د) مقاوله نامه 100) تساوی دستمزد (مصوب 1951) ه) مقاوله نامه ی 111) در باره تبعغض در امور مربوط به استخدام (مصوب 1958) تبعیض، در این مقاوله نامه اینگونه تعریف شده است: «هرگونه تفاوت، محرومیت یا تقدم که برپایه نژاد، رنگ پوست، چنسیت، مذهب، دیدگاه سیاسی، یا خاستگاه ملیتی یا اجتماعی» و) مقاوله نامه 105) منع کاراجباری و بیگاری(مصوب 1957).
ز) مقاوله نامه ی 182(مصوب 1999) بدترین اشکال کار کودکان.[v]
برای مهار جنبش کارگری و نیز تضمین برقراری مناسبات طبقاتی، سازمان جهانی کار الگوی یک قانون کار «کارگرگرا» را در یک جامعه ی مفروض بورژوایی و به سود و پذیرش سرمایه ارائه می دهد. هر یک از ۱۸۵ کشور عضو سازمان ملل (از ۱۹۳ کشور)، بنا به سطح رشد مناسبات، فراخور، توازن نیرو و مبارزه طبقاتی بین نیروی کار و سرمایه، پیشینه مبارزاتی و سنت تشکل گرایی و پیوند با اتحادیه های جهانی سنتی ووو بخشی از کنوانسیون ها را پذیرا گشته است. با پیوستن روسیه شوروی در سال ۱۹۵۶ به این نهاد جهانی سرمایه، تلاش شد تا با پیوستن تمامی احزاب برادر و کشورهای هم پیمان، چهره ی مثبتی به (ILO) داده شود. با این تلاش های سوسیال دمکرات ها بود که قانون کار یا کنوانسیون های این سازمان جهانی، در نوع خود «کامل ترین» قانون کار سرمایه را فراهم آورده است- قانون کاری که خط قرمز سرمایه به شمار می آید، و هر کشور حتی با پذیرش پاره ای از آن، و واپس زدن، بخش های غیرقابل قبول، به هر نیرنگ و دسیسه، همان بخش پذیرفته را مسخ و دگرگون و به رنگ و ریب خویش، به کار می گیرد. حکومت اسلامی، به نمونه همه ساله، با گروهی از مامورین امنیتی، وزارت کار، چماقدارانی همانند محجوب ها، سرحدی زاده ها، سهیلا جلودارزاده ها، … در نشست سالانه ژنو شرکت کرده و در صورت طرح پرسشی از سوی دیگر اعضا، همیشه تقاضای کارشناس فنی برای پیش برد مواد بنیادین و چند اصل پذیرفته را درخواست می کنند.
پذیرش و پیشبردِ قانون کار در کشورهای سرمایهداری و کنوانسیونهای سازمان جهانی کار (ILO)، همه در جهت بارآوری کار، بازتولید و تداوم مناسبات سرمایهداری، مقابله با سوسیالیسم انقلابی و مهارجنبش کارگری، از همان سالهای آغازین پیدایش این ارگان در سال ۱۹۱۹ میلادی بوده و نیز ضرورتی برای اهداف سرمایه جهانی. این پیمان نامه ها (کنوانسیون ها)، اگر از سوی کشورهای سرمایه داری، پذیرفته شوند، شاید که پیش رفته ترین و پذیرفتنی ترین قانون کار در مناسبات سرمایه داری به شمار آیند. از همین روی تا کنون، هیچ کشوری حاضر به پذیرفتن تمامی ۱۸۷ کنوانسیون به ویژه رعایت کنوانسیون های هفت گانه بنیادین آن شده اند. این ارگان سه جانبه جهانی رابط بین کار وسرمایه برای بارآوری و انباشت، تا کنون همیشه مورد پشتیبانی احزاب سوسیالیست روسی و پروچینی، کوبا ووو قرار گرفته و می گیرند و خود اتحادیه ها و احزاب برادر، ستون اصلی سازمان جهانی کار بوده و هستند. حتی از زمان یورش جنایتکارانه نئولیبرالیسم و اکنون که بسیاری از کنوانسیون ها مورد دستبرد و قانون زدایی قرار گرفته و می گیرند، دست اندرکاران و پشتیبانان سازمان جهانی کار، همین بنیادهای مزمن و مسموم احزاب و سوسیال دمکراتها و گونه های سوسیالیسم دروغین و فاسد می باشند.
دولت بولیوی و ونزوئلا نیز، با آنکه فعالانه در این ارگان سه جانبه سرمایه داران، عضویت دارند، و نسبت به حکومت اسلامی درایران، قانون کار همخوان و نه فراتر از کنوانسیون (ILO) را پذیرفته و از این زاویه خود را «کارگرا» نشان می دهد، اما با نپذیرفتن بسیاری از کنوانسیون ها و تنها یک کنوانسیون در دولت «بولیواریسم» پر هیاهو، چهره یک دولت پیرامونی سرمایه را به نمایش می گذارد.
آشکار است که تصویب قانون کار از سوی دولت های سرمایه، همخوان با تمامی موازین سازمان جهانی کار، «مترقی» بودن آن نهاد طبقاتی حکومت سرمایه را به نمایش نمی گذارد. اما عضویت در این نهاد، پذیرش برخی از مواد قانونی و شانه خالی کردن از برخی دیگر، ماهیت و درجه کارستیزی آن دولت و کشور را به نمایش می گذارد. حکومت اسلامی سرمایه در ایران، حکومت های ونزوئلا، بولیوی و دیگر هم راستایان بولیواریستی اشان، از جمله چنین ارگان های سیاسی طبقاتی بورژوازی هستند.
رهیافت های مهار بحران
- مقررات زدایی
اگر مهمترین رهیافت های مهار بحران های اقتصادی سرمایه را ، رهیافت فن آورانه (تکنولوژیک) رهیافت مالی، رهیافت تولیدی بنامیم، یکی از ره یافت های سرمایه داری در رویارویی با بحران ساختاری سرمایه، مقررات زدایی است. دستبرد در موازین و قوانین پذیرفته شده موجود که به فرمان نئولیبرالسم زدوده میشوند از جمله این رهیافت ها است. موازین قانون کار، «سه جانبه گرایی» سرمایه در آی ال اُ، و نیز امتیازهای رفرمیستی، یکی در پی دیگری در برههی برآمدِ پرشتابِ نئولیبرالیسم از دهه ۱۹۸۰، در هر فرصت، پس گرفته میشوند.
برای نمونه، از مجموع ۱۸۷ کنوانسیون از پیدایش ILO، تا کنون، از سوی بورژوازی سوئد، در مجموع ۱۰۶ قطعنامه، پذیرفته شده است. نزدیک به ۳۰ پیماننامه از آن ۱۰۶ کنوانسیون، به دلیل همخوانی و امضاء قراردادهای همپوش دیگر، پایان یافتهاند.
بی آنکه بخواهیم ونزوئلا را با سوئد مقایسه کنیم، برای نشان دادن گوشهای از تصویر گامهای «ترقیخواهانه» و اقدامات «سوسیالیستی» عوامفریبانه و ارتجاعی بولیواریسم، میتوان از همین پذیرش قوانین پذیرفته شده و موازین جهانی سرمایه در ارگان جهانی اتحادیههای سنتی سازمان جهانی کار، نمونه آورد.
از سال ۱۹۹۹ با به قدرت رسیدن دولت بورژوایی بولیواریستها، در حالیکه خود و کوبا و بولیوی ووو از جمله پشتیانان و پیش برندگان نشست ها و مصوبات آی ال او- این بنیاد سه جانبه کار- سرمایه بوده و هستند، هیچ کنوانسیونی تا کنون، حتا پیمان نامه ی لغو کار سخت کودکان، پذیرفته نشده است. در ونزوئلا و بولیوی، تنها کنوانسیون امضا شده به وسیله دولتهای چاوز و مورالس، کنوانسیون ۱۶۹ مربوط به بومیان و عشایر (سرخ پوستان) است. سال ۱۹۸۹، این کنوانسیون در سازمان جهانی کار به تصویب رسیده و سه سال پس از به قدرت رسیدن چاوز گذشت که سرانجام، در گردن نهادن به حقوق سرخپوستان، در ۲۲ ماه می ۲۰۰۲ از سوی وی و مورالس پذیرفته میشود.
در رابطه با بورژوازی حاکم در ایران نیز، در تمامی درازای حکومتهای سلطنتی و اسلامی از احمد شاه تا خامنهای (۱۹۱۹ تا ۲۰۱۲) تا کنون تنها ۱۳ کنوانسیون به امضا رسانیده شده، که ۱۲ قطعنامه آن، در دوران پیش از حکومت اسلامی بوده است. در حالیکه حکومت اسلامی سرمایه، یکی از اعضاء فعال این بنیاد، روابط بسیار فعال و «حسنه»، همکاری، کمکهای کارشناسانه، از جمله پیشبرد طرح های بیکار سازی، قانون زدایی، خصوصی سازی وووو در راستای صندوق جهانی پول بوده است. رابط سازمان جهانی کار به ویژه، فدراسیون جهانی اتحادیه کارگری است که علی رضا محجوب معاون است.
در ونزوئلا، ۵۳ کنوانسیون، از۵۴ قطعنامه پذیرفته شده تا کنونی، مربوط به دوران پیش از چاوز و تنها یکی مربوط به ۱۳سال گذشته بوده است. شاید گفته شود که دولت چاوز و یا حکومت اسلامی به دلیل به رسمیت نشناختن (ILO) و مخالفت با «سرمایه» بوده است که کنوانسیونهای این ارگان را نپذیرفته اند! چنین ادعایی بیانگر بی خبری است! زیرا که هردو دولت، همه ساله در ماه ژوئن، با گروهی از بالاترین مقامات وزارت کار، وکلا، حقوقدانان، کارشناسان، وزارت اطلاعات، نماییدگان مجلس، کارفرمایان، نمایندگان تشکل های زرد دولتی ووو در نشست های سالانه ی (ILO) شرکت کرده، و با آنها، تبادلات و رایزنیهایی هماهنگی دارند. چاوز و مورالس به سود بومیان خویش (سرخپوستان) برای جلب پشتیبانی، کنوانسیونی را پذیرا شدهاند، در حالیکه از امضا کنوانسیونهایی به سود کارگران، کودکان کار، زنان ووو خودداری کردهاند. نپذیرفتن موازین حقوقی پذیرفته شده کار، میتواند در جهت خواستها و ملزومات صندوق جهانی پول و بانک جهانی باشد که در عمل از مقررات زدایی سرمایه های چند جانبه جهانی ضرورت مییابند. بنابر مصالح سرمایه و خواست بانک جهانی بود که دولت خاتمی در ایران در سال ۱۳۷۶، صدها هزار کارگاه دارای کمتر از ۵ کارگر و سپس کارگاه های کمتر از ده کارگر را از پوشش قانون کار خارج ساخت و میلیون ها کارگر و خانواده هایشان را به فلاکت بیشتری کشانید.
مقایسه ارگانهای کارگری و رفرم خواهی کارگری، با اقدامات هوگو چاوز قیاسِ ناروایی است. البته پذیرش بیش از ۵۰ کنوانسیون این بنیاد، به وسیله دولت های ونزوئلا، پیشا و پسا چاوز، نسبت به حکومت های شاه و اسلامی سرمایه (۱۲ کنوانسیون) نشانه ی تصویب قانون کاری متناسب با مقررات هرچه نزدیکتر موازین بین المللی سرمایه است. ازاین منظر، ونزوئلا و بولیوی و کوبا، داری قانون کاری به نسبت «ملایم تری» است که کارگران را کم درد تر، به تحمل و تن سپاری ببشتری خشنود می سازند و خوی می دهند.
اتحادیههای سنتی
حکومتهای بورژوایی، دست به رفرم میزنند تا کارگران را از اقدامات رادیکال و روی کرد به سوی انقلاب سوسیالیستی بازدارند. ارگانهای طبقاتی کارگران، نهادهایاند که کارگران، ضرورت لغو مالکیت خصوصی را در آن ها فرا می گیرند.
در چنین شرایطی، شعارعام «تشکل مستقل کارگری»، بی آنکه از ماهیت، چگونگی و پتانسیل آن سخن گفته شود، نوعی ترفند سوسیال دمکراتیک، یعنی راه کار سرمایه دارانه ای بیش نیست. سوسیال دمکراسی، ایدئولوژی وضع موجود سرمایه تثبیت یافته است؛ اتحادیه، نهاد عملی این ایدئولوژی است. اتحادیههای صنفی، چه در کشورهایی همانند فرانسه، برخی از کشورهای بلوک شرق سابق، برزیل کنونی ووو که سوسیال دمکراسی در حاکمیت اند و چه در کشورهایی که سوسیال دمکراتها در اپوزیسیون نشسته اند؛ به آشکارا نهادها و بازوان سیاسی و کارگزاران تولید سرمایه و بازتولید استثمار، به شمار می آیند. اتحادیه های صنفی در این کشورها بسترهای سیاسی و اقتصادی مناسبات حاکم می باشند.
اما، اتحادیههای مورد نظر پرولتاریای آگاه و مارکس، راه رهایی طبقه کارگر به وسیله کارگران آگاه را راستا دارند، کارگران با گذار از خود اتحادیه؛ نفی خودِ تشکل و نفی طبقات را در چشم انداز داشته و دارند. اما، اتحادیه های کنونی، به وسیله نمایندگان سیاسی سرمایه شکل میگیرند. اتحادیه های کنونی با تثبیت خویش، تثبیت بورژوازی و تثبیت کارمزدوَری را در برنامه دارند. تفاوت گذشته و اکنون، دراین واقعیت نهفته است که طبقه کارگر به دست بورژوازی تشکل مییابد و به سمت و سویی به سود ومیل او کشانیده می شود. اما اتحادیه ها و نهادهای طبقاتی کارگری مورد نظر کارگر آکاه، به وسیله کارگران آگاه و بازگشت به خویش را در برنامه داشتند. شعار لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، برجسته و آشکار بر پرچم داشتند. سوسیال دمکراسی، این پرچم را گرفت، شعارش را زدود و رنگش را دگرگون ساخت. آنان، جهت گیری سوسیالیستی طبقه کارگر را راهزنانه در نیمهی راه برید. «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» در ونزوئلا وبولیوی ووو، نحله ی دیگری از همان قماش است. تشکلهای سوسیال دمکراتیک، احزاب سیاسی اتحادیه های صنفی هستند و اتحادیه های صنفی کنونی، پایگاه توده ای سوسیال دمکراسی می باشند. این رابطهی تسمه نقالهای، کارگران را به دنبالچههای مسخ شدهی دولتهای سرمایه داری تبدیل می کند.
مخالفت با پی آمدها وعوارض نئولیرالیسم و نیازهایکنونی سرمایهداری، از جمله، بیکارسازی، همخوان سازی ساختاری (از بین بردن ساختارهای صنعتی و جایگزینی برخی به هدف با حد اکثر سود و مبتنی بر مدیریت آر اند دی-R&D- ووو )، مقررات زدایی (زدودن هر نوع قانون کار و شمولیت کارگری) ووو حتا پذیرش تمامی کنوانسیونهای «کارگرگرا» و سرمایه پذیرِ سازمان جهانی کار، برخورداری از «پیشرفتهترین» قانون کار در چارچوب مناسبات سرمایهداری، پیوندی با سوسیالیسم کارگران انقلابی ندارد. نمیتوان چنین اقداماتی را «مترقیانه» نامید. مفهوم ترقی و پیشرفت، به دوران رقابت آزاد سرمایه داری پیشا امپریالیستی باز می گردد. این واژه، همانند دموکراسی، عدالت اجتماعی ووو اکنون توهم می آفریند. به ویژه شگفت آور که در هزاره سوم و سلطه ی نئولیبرالیسم، قانون کار بورژوازی را مترقی نامید. در این برهه، در چارچوب سرمایه داری و یا هر گونه اقدامی را «پیشرفته» و یا «مترقیانه» نامیدن، یادآور بازگردانیدن تاریخ به سده نوزدهم میلادی است. این اقدامات رفرمیستی، به نام رفرم در قانون کار، بازدارنده و تنها به بازتولید روند و تثبیت مناسبات طبقاتی حاکم یاری می رساند و نه به ایجاب و دگرگونی انقلابی. این اقدامات را بایستی در چارچوب توازن نیرو، بین کار وسرمایه ارزیابی کرد، که پس از هر رکود و افت اعتراض های کارگران، همان قانون کار و دست آوردها، بازپس گرفته و مورد دستبرد قرار می گیرند.
در ونزوئلا، بخش خصوصی و سرمایه های چند جانبه، که با بیکار سازی و مقررات زدایی و تشدید استثمار، در پی کسب سود بیشتر، موازی با بخش دولتی سرمایه، ساختار بورژوازی را تشکیل می دهند. ملی کردنها، از سوی دولت، می تواند اشتغال زا باشد، اما، به هدف کسب سود برای سرمایه و حفظ مناسبات طبقاتی. جنبش کارگران روستایی بی زمین دربهترین حالت تعاونیها را و دهقانان را میآفرینند، این اقدامات رفرمیستی نیز ربطی به سوسیالسم انقلابی ندارد، بولیواریسم ضد انقلابی است.
انتخابات
نخستین گام انقلاب کارگران، به بیان مارکس و انگلس «ارتقاء پرولتاریا به طبقه حاکمه و به کف آوردن دمکراسی»[VI] است.
به بیان دیگر، نخستین گام انقلاب، دست یابی به حکومت پرولتاریایی است که به صورت طبقهحاکمه، سازمان یافته است.
انتخابات «دمکراتیک» در این برهه نیز ربطی به سوسیالیسم ندارد. سیاست و پراگماتیسم سرمایه داری فرمان می دهد که روزی در نیکاراگوئه ی ساندینست ها، در سال ۱۹۹۰، با رأی آتشین مسلسلهای کنتورا – ضدانقلابیون- برسینه های کارگران کشاورزی، برزگران و کارگران تعاونی ها؛ به زیر کشانیده شوند. درآمد های دلالی فروش هروئین در بازارهای آمریکا و فروش سلاح به حکومت اسلامی، پشتوانه «دمکراسی» می شود. ایران – کنتورا، با همکاری حکومت ایالات متحده آمریکای شمالی به رهبری دولت رونالد ریگان، در زمان ریاست جمهوری علی اکبر رفسنجانی و با فقاهت آیت الله خمینی، از سویی، و از سوی دیگر با پرداخت چند دلار در مقابل یک رأی، به تهی دستان و دهقانان فقیر، «دمکراسی» را در نیکاراگوئه از پای در آورند. آن انتخابات، موازین بورژوایی، هرگز، دمکراتیک نبود. همانگونه که بازگشت دانیل اورته گا به عنوان یک چپ سنتی بازگشته به اردوی سرمایه، بازگشت یک دمکرات نبود و نیست.
سال ۱۹۹۲، همان سال نخست روی کار آمدن خانم چامورا به جای اورته گا، در حالیکه هنوز ارتش و اتحادیههای کارگری با ساندینستها بود، در سفری به نیکاراگوئه، با برخی از کادرها و رهبران جبهه، گفتگو و دیدار (ع .منصوران نگارنده). در دیدار روز ۱۷ اکتبر ۱۹۹۲ با دومسیلیو (Domicilio)، چریک پیر سوسیالیست، در خانهاش، گفتنیهای بسیار داشت. دومسیلیو، از رهبران حزب سوسیالیست نیکاراگوئه، استاد دانشگاه بود که در دوره سوموزا- دیکتاتور سرنگون شده به دست ساندینست ها- به مبارزه مسلحانه روی آورده بود. دومیسلیو، پس از دستگیری با پای پیاده، پیشاپیش اسبهای سربازان مسلح سوموزا، به السالوادُر تبعید شد. در آنجا به سازماندهی مبارزه مسلحانه می پردازد. اورتهگا، یکی از پیوسته گانبه وی بوده است. وی اورتهگا را پس از برکناری از قدرت در سال ۹۰، گرویده بهاردوگاه بورژوازی میدانست و از فرمانده توماس بورخه[[VII]] رهبر حزب م- ل درون جبهه ی ساندینست ها را به نیکی یاد میکرد، که برخلاف اورتهگا تا آن زمان، به آرمانهایش وفادار و در پی خرید زمین و ثروت اندوزی نبوده است.
در شرایط کنونی، مصلحت گرایی و ضرورت های سرمایه داری، حکم می کند که جمهوری اسلامی «ضدامپریالیست» دیروز و امروز، نرد دوستی با حکومت های «سوسیالیستی قرن بیست و یکم»؛ یعنی با کسانی ببازد که خود دیروز در سرنگونی اشان با امپریالیسم، همدستی می کرد. اورته گا، باردیگر به قدرت نشسته است.
نئولیبرالیسم
تأکید افراطی بر شکل ایدئولوژیک سرمایهداری کنونی، یعنی نئولیرالیسم، بدون اینکه این نگرش را ایدئولوژی مناسبات سرمایه داری دانست، نگرشی غیر دیالتیکی و کمرنگ نمودن ماهیتسرمایهداری است. جداسازی ایدئولوژی سرمایه در برهه گلوبالیزاسیون پسا جنگ سرد، ندیدن نقش سرمایه ی مالی و نیازها و کارکردهای آن است. در ونزوئلا و بولیوی بولیواریستی نیز، «ارزش بر پایهی استثمار نیروی کار» به دست میآید و ارزش های ربوده شده از نیروی کار، از جمله در بانکهای روسیه و چین و برزیل ذخیره می شود.
در ونزوئلا کجا این ارزش ربایی، کاهش یافته و کجا تقویت نشده است؟! سرمایه در کل، پدیده ای است عینی: طلا، بانک، بازار سرمایه (بازار بورس، اوراق قرضه، تولید، سرمایه های گوناگون از جمله سرمایه مالی، خدمات تولید ووو) موجودی های مادیاند. همانگونه که در چین و آمریکا، مکانیسمها و قوانین ارزش، بها، سود ووو حاکم است، ونزوئلا و بولیوی و مانند اینها، نیز ازاین بنیاد ها مستثنی نیستند.
برای فهم مفهوم سوسیالیسم پرولتری در تضاد با دیگر انواع سوسیالیسمهای ضد پرولتری، باید بر پایه مفهوم ارزش آغازید.
قانون ارزش
موضوع اساسی نقد اقتصاد بورژوایی برای هر فعال جدی جنبش کارگری- سوسیالیستی، چگونگی مفهوم ارزش می باشد:
بررسی دو جنبهی ارزش کیفی و کمی، یعنی شکل اجتماعی کار و کار اجتماعاً لازم در مناسبات اقتصادی، وظیفه ی نقد سیاسی اقتصاد است. در مناسبات سرمایه داری، ارزش با جلوهیابی این دو جنبه ارزشی، بر پایه ی کارِ مجرد (کار اجتماعا برابر شده در جامعه سرمایه داری)، یا ذات ارزش، و برای سود و انباشت سرمایه داری، نمایانگر میشوند. از سویی، ارزش، یک پدیده اجتماعیاست و از سوی دیگر، موجودیت آن به بیان مارکس: «واقعیتی کاملاً اجتماعی»[VIII] یعنی موجود است.
در سوسیالیسم، فرایند این برابر سازی، یعنی برابرسازیِ کار و فرایند برابرسازی محصولات کار (اشیاء) و مجزا از هم، به هدف پاسخگویی به نیازها و سودمندی برای جامعه، جاری می شود.
فاکتورِهای کمّی – مقداری ارزش آفریده شده، شکل سرشتی- ذاتی آن، در یک جامعه مفروض، سه عامل بنیادین است:
– «توزیع کمّی کار اجتماعی،
– بیان روابط اجتماعی تولید گران و افراد و،
– سر انجام بیان کار مجرد،[[IX]]
این مشخصه ها، بیانگرِ مناسبات طبقاتی یک جامعه می باشند. به بیان دیگر، توزیع، روابط در مناسبات تولیدی و کار مجرد در یک جامعه مفروض، نمایانگرِ مناسبات اقتصادی حاکم بر آن جامعه می باشند.
در کشورهای بلوک شرق پیشین، چین، کره شمالی، کوبا و بلوک بولیوار، آنچه تقویت می شود و جاری است قانون ارزش سرمایه جهانی است و بس. مگر به اتوپیسم گرفتار باشیم که جزیره کوچک ونزوئلا را در این برهه، از قانون دیالکتیک مناسبات طبقاتی از اقیانوس سرمایهداری جهانی، تاقته ای جدابافته بپنداریم و جدا سازیم. دولت های «انقلاب بولیواریستی»، جز نفت خام و دیگر موادخام، با نیروی کار ارزش یافته، چه چیزی و زیر چه شرایط و قانونی در بازار جهانی سرمایه، از جمله بازار آمریکا به مبادله می گذارند؟ و در برابر آن ها، چه کالاهایی از همان بازارها، به کشورهای حوزه بولیوار وارد می کنند!
یکی از جنجال های چاوز، جابجایی ذخایر طلای ونزوئلا از بانک های سوئیس و آمریکا، به بانک هایی در چین و روسیه پوتینی و برزیل است. طلا (شکل عام ارزشها)، در دنیای سرمایه داری، سرمایه ای انباشته شده و ارزشی مادیت یافته می باشد. طلا، به سان بارزترین بیان ارزش، کار اجتماعاً انباشته شده ای است که چه در بانک های غرب سرمایه داری، یا شرق سرمایه داری و نئوتزاری روسیه و چین با سوسیالیسم بازارش، در نقدینه گی ها و مبادلات باندهای حاکم در ایران، در نزد داعش و طالبان وووو انباشته شود.
شاید گفته شود که طلا «ثروت ملی» است؛ ریکاردو و آدام اسمیت نیز حتی، این ثروت را ثروتی برای دولت مینامیدند، همانگونه که طلا سرمایه حکومتی است، ارز ذخیره برآمده از نفت «ملی» نیز، سرمایه حکومتی است.
چهره مشخصه کنونی سرمایهداری، سرمایه مالی، بازار اسپیکولاسیون (سهام)، و اوراق قرضه و بهادار است و نئولیبرالیسم ایدئولوژی آن می باشد. طلا پشتوانه ی ارزشها در چنین بازاری است.
اگر این پشتوانهی طلایی، نماینده توده عظیمی از کالاها، متجلی شده و هر اتم آن با کالای منفرد نیروی کارِ یکایک کارگران، ارزش یافته است، پس، در بازار سرمایه جهانی به چه وظیفه و مبادلهای مشغول است؟ این شیی خارجی بیگانه شده از آفرینندگان خود، در رفع نیاز تولید گران ذخیره شده است؟ یا آنکه در بازار جهانی سرمایه، وظیفه ای دیگر دارد؟ این ارزش از چه کسانی ربوده شده و به سود چه کسانی تجسد یافته و انباشت می شود؟
گویی اقدامات چاوز، از سویی، کسب «ثروت» برای دولت و تنها برای «تولید ثروت» و نه سرمایه و ساز و کارهای آن در مناسبات بورژوایی است. از سوی دیگر، توزیع سهمی از «ثروت» بین فقیران و تنگدستان، و وعده های حمینی بر مجانی کردن برق و آب و این دنیا و آن دینای تنگدستان و وعده هیا شعبده باز «نفت بر سر سفره مردم» آوردن احمدی نژادها اقداماتی در جهت «فقر زدایی» باید به شمار آورد. چاوز مدعی است که با جمهوریتی مادامالعمر، فقر را اینگونه از بین میبرد و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» را متحقق خواهد ساخت!
برای ارزیابی یک مناسبات اجتماعی، آنچه معیار شناخت و سنجش است، کیفیت ارزش (ارزش مبادله) می باشد. سوسیالیسم با ترازوی سنجش کمّیت، میزان فقر و «عدالت» ووو مناسبات سرمایهداری را نمی سنجد؛ پرسش آغازین و تعیین کننده برای سوسیالیست ها چنین است:
ارزش برپایه استثمار نیروی کار، آفریده می شود یا نه؟
استبداد سرمایه و قوانین بازار آزاد در ونزوئلا و بولیوی و نیکارگوئه همانند ایران حاکم است. روند، پرولتاریزاسیون، اکثریت ساکنین این جوامع را زیر خط فقر و بهورشکستگی کشانیده است. خرده تولید کنندگان بیشمار و اقتصاد تک پایهای نفتی- رانتی، متکی بر بازار ایالات متحده آمریکا، ویژگی این سرمایه داری، در یک کشور پیرامونی است.
بخشش سهمی ناچیزی از «سوپ صدقه» به شماری از تهی دستان- تا مبادا گرسنگان سر به شورش گذارند- تنها در واژه نامه بولیواریست ها، سوسیالیسم نامیده می شود. امروزه در بسیاری از کشورهای غربی از جمله در آمریکا، آلمان، هلند و سوئد، کلیساها این وظایف «خیرخواهانه اخروی»، برای آرامش خاطر دنیوی، انجام می دهند. به همین هدف، بانک های مواد غذایی[x] از سوی شهرداری ها، برای کمک به نداران برپا شده اند. تهی دستان با دست داشتن گواهی های فقر، به این «بانک های مواد غذایی» مراجعه نموده و «قوت لایموتی» [بخور و نمیر!] را دریافت می کنند. سرچشمه تمامی این «صدقات» از ارزش ربوده شده ی نیروی کار طبقه کارگراست.
اقدامات خیرخواهانه در ونزوئلا، همان «خیرات» نفت برای فقرا است. به جای یارانه های ربوده شده، بناست ۲۰ لیتر نفت بر سفره ها گذارده شود، تا نفت هم به «تساوی» تقسیم شده باشد. اگر نیکوکاری و خیریه، همکاری با کشیش ها، گرفتن بخشی از سود سرمایه یا حتی مصادره سرمایه و تقسیم بین تهی دستان، سوسیالیسم به بار می آورد، رابینهود و کشیش «تاک» نیز، «سوسیالیست» بودند یا دست کم اقداماتشان سوسیالیستی به شمار می آمد!
زیرنویس ها و منابع:
[i] فروغ فرخزاد، تولدی دیگر، کسی میآید.
[[ii]] هوگو چاوز،«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» را از هاینس دیتریش، نظریه پرداز و پژوهشگر آلمانی، کپی برداری کرد. دیگاه های این نویسنده،الهام بخش بسیاری از پوپولیست های آمریکای لاتین، از جمله،حزب «کمونیست» ونزوئلا، مورالس و چاوز می باشد. هاینس دیتریش، بر این باور است که نه کاپیتالیسم و نه سوسیالیسم، هیچکدام راه حل مشکلات کنونی بشریت نیستند؛ پاسخ مشکلات بشریت کنونی در «راه سوم»، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست و یکم» موجود است.[iii] اولا والین (Ulla Vallin)، اداره کل امور مهاجرین، نشر، با سوید آشنا شویم، ترجه طاهر صدیق، چاپ دوم ۱۹۸۸. این کتاب رایگان است و به زبان های گوناگون در اختیار همهگان قرار میگیرد.
[iv] روزالوکزامبورگ، انقلاب روسیه، در زندان نگاشته شده، برگزیده آثار، نشر سیامک، ترجمه فارسی، ص ۹۰٫
[v] ایرج مصداقی، نگاهی به سازمان بین المللی کار-نقض حقوق بنیادین کار در ایران-نشر آلفابت ماکسیما-استکهلم،چاپ نخست، سوید زمستان سال 1388)2010 میلادی) صص 262-256.
[vi] مارکس، انگلس، مانیفست کمونیست،
[vii] توماس بورخه (Tomás Borge Martínez)، فرمانده انقلاب ساندینستی نیکاراگوئه روز دوشنبه ۳۰ آوریل ۲۰۱۲ در سن ۸۳ در پی بیماری ریوی در گذشت.
[viii] کارل مارکس، سرمایه، کتاب نخست، ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه سال ۱۳۸۶، چاپ یکم، تهران.
[IX] آیزاک ایلیچ روبین، نظریه ارزش مارکس، صص ۳-۱۹۲، ترجمهی حسن شمس آوری، نشر مرکز، تهران، ۱۳۸۳.
[X] Food Bank
آنتی مونِتاریسم و آنتی فریدمنیسم، به معنای ضد کاپیتالیسم سوسیالیستی نیست. «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» مکتب بولیوارهای هزاره سوم، به مکتب شیکاگو پرخاش میکند. در اینجا، آکتور بازار آزاد، به بازار آزاد می تازد. و هواداران نئولیبرالیسم به بولیواریسم می تازند که چرا به جای واگذاری اقتصاد به بخش خصوصی، به نئوکینزیسم بومی روی می آورد، دولت گرایی را تقویت میبخشد، و به دولتسرمایه گرا و فربه اقبال میورزد.
سوسیالیسمِ پوپولیستی، پوپولیسم ناسیونالیستی، و عشیرتی و ولگاریزه، عوامفریبانه، نام سوسیالیسم را آلوده میکند. نادیده انگاشتن این واقعیت که«مناسبات تولیدی هر جامعهای یک کل را میسازد»[ii] ، آگاهانه یا نا آگاهانه، دشمنی با سوسیالیسم انقلابی است. با چشم پوشی از این اصل است که مبارزه طبقاتی، جنبش پرولتری و سوسیالیستی حذف می شوند. سوسیالیسم نیابتی- تقلبی به زعامت یک افسر ارتش، کجا و کشیش «تاک»، ساده اندیش و پاک دل ، دوست رابین هود کجا!
در کدامین مناسبات اجتماعی، مناسبات توزیع، تابع مناسبات تولید نیست؟ با سِتر جنسیتمناسبات با برگ انجیر سوسیالیسم «هاینس دیتریش»، انحراف و توّهم میآفرینند تا ماهیت مناسبات مستور ماند. با این توهم، انحراف میآفرینند و بر چشم اصول دیالکتیک مبارزه طبقاتی خاک می پاشند. گویی میشود از این میان بُر، بههمتِ رابینهودِ بدلی و «کشیش تاک» جعلی، رأس قدرت سیاسی سرمایه را به نیابت طبقه و با نام پوپولیسم فتح کرد و فقرا را به «سوسیالیسم» رسانید. در این جنگل است که «روح مطلق» بولیوار، با شیپور شاخین رابین هود، از گورگاه هگل بر میخیزد تا فلسفه تاریخ و تاریخ فسلفه را با گیتار، در مایه فلامینگو بنوازند و با کاریکاتوری از فوتبال در «تیم» احمدی نژاد و افطار در حرم «امام رضا» در معیت خون آشامان در ایران اسلامی، همکاسه ی سفره ی نفتین شوند. تا احمدی نژاد شعبده باز مدعی شود که با دمیده شدن روح امام زمانش از جمکران به کالبد چاوز و با حلول روح امام غائب، یک آپاچی به همرکابان حضرت در وقت ظهور افزوده می شود.
در این همنوازی دماگوگ های روانپریش با گیتار و فوتبال و قبر امام هشتم و روح هام زمان و آپاچی، در یک همراستایی طبقاتی- سیاسی با حکومت اسلامی سرمایه در ایران متحد میشود تا طبقه کارگر به آگاهی طبقاتی دست نیابد و چشم به کرامات رهبر همچنان درخود بماند. تمامی جناح باندها در ایران، روحانیت، سران سپاه و اطلاعات، باند احمدی نژاد (دولت)، لیبرالها و اصلاح طلبان در درون و به پیرامون قدرت پرتاب شده، همه و همه در یک نقطه مشترکاند و آن نیز دشمنی طبقاتی با طبقه کارگر، زنان و سوسیالیسم انقلابی و کمونیسم است. جناح- باندهای حاکم در ایران، سوسیالیسم کاذب بولیواری را از آنجا که شعار ضد نئولیرالیستی و «ضدامپریالیستی» سر می دهد و نیازمند رای و همراهیاش در اختلافات سیاسی درون سرمایه داری است، متحد خود می دانند.
اتحادهای دماگوگ های کاتولیک و مسلمان
مفسرین حکومت اسلامی در توجیه همراهی با چاوز چنین می نویسند:
«با توجه به اینکه ونزوئلا کشوری است که پرچم عدالت خواهی را در منطقۀ آمریکای لاتین به پا کرد و به طور مسلم توسعۀ روابط کشورمان با منطقۀ آمریکای لاتین از زمان روی کارآمدن چاوز کلید خورد و با حضور چاوز رابطۀ ایران با سایر کشورهای این منطقه پررنگ تر شد، ابقای ایشان می تواند فرصتهای مناسبت تری با تداوم همکاریهای دو جانبه و نیز منطقهای کشورمان فراهم آورد…»[iii]
و می افزایند:
«کشورهایی مثل جمهوری اسلامی، چین، روسیه و بلاروس که از نظر خط مشی سیاسی به ونزوئلا نزدیک هستند و البته تداوم ارتباط با شرکای سنتی در اروپا مثل پرتغال و اسپانیا…
به نظر می رسد تغییر شگرفی در روش ادارۀ کشور و برنامه هایی که چاوز پیشتر آنها را به کار میگرفته، وجود نخواهد داشت و کماکان شاهد تداوم همان روند در قالب سوسیالیسم قرن ۲۱ باشیم. .. به طور مسلم جمهوری اسلامی ایران نیز از انتخاب مجدد آقای چاوز استقبال می نماید.» [iv]
این همکاریها، نه تنها در پشتیبانی سیاسی از حکومت اسلامی و تداوم بقاء و ستم طبقاتی و جنایات بورژوازی حاکم درایران، و جنایت علیه بشریت، بل که، در تبادلات اقتصادی مبتنی بر قوانین بازار سرمایه، به سود طبقه حاکم و حکومت طبقاتی آن در هر دو کشور، و بیگمان، علیه حکومت شوندگان به پیش می رود. وجود بیش از ۱۰۰ قرار داد همکاری بین ایران و ونزوئلا، نشان گر حجم و حیاتی بودن این رابطه برای حکومتها و بورژوازی حاکم در ایران و ونزوئلا میباشد.
مفسرین حکومتی همراه با اعتراف به ضرورت این روابط و مناسبات اقتصادی در ونزوئلا، در عین حال، تصویر حکومت اسلامی را نیز برملا میسازند:
«…اینکه به هر میزان کشوری وابستگی بیشتری به نفت داشته باشد، زمینۀ بیشتری برای غرق شدن در فساد، سیستم حامی پروری، ناتوانی در تنوع بخشیدن به اقتصاد فراهم می شود و متعاقباً میراث کمتری برای آیندگان برجای می نهد و زمانی هم که دیگر نفتی برای فروش وجود نداشته باشد، ثروت دیگری برای ادامۀ حیات این کشورها وجود ندارد. در میان کشورهای نفت خیز جهان تنها نروژ است که توانسته با بیماری”وابستگی به نفت” مقابله کند. اما ونزوئلا همچنان تا اندازۀ زیادی به منابع نفتی خود وابسته است. بودجۀ دولت و ذخایر ارزی کشور تا حد زیادی مملو از همین درآمدهای نفتی است.» [[v]]
مفسر امنیتی حکومت اسلامی، مهمترین عامل چنین تصویری از جوامع بیماری چون ونزوئلا و ایران، که همانا ماهیت مناسبات طبقاتی حاکم است را پنهان می سازد. وی «غرق شدن در فساد، سیستم حامی پروری و…»، «ناتوانی در تنوع بخشیدن به اقتصاد» یعنی نابودی بقایای تولیدی در کشاورزی و صنعت، و نابودی منابع عمومی که «میراث کمتری برای آیندگان برجای می نهد» ووو را به دوش اقتصاد «نفتی» می افکند تا ماهیت بورژوایی دو حاکمیت متحد و مناسبات طبقاتی در دو کشور و در ماهیت مشترک، هردو را پنهان سازد.
«سوسیالیسم قرن بیست و یکمی»، با تکیه بر اقصاد تک پایه ای «نفت»، از سویی، نقش بورژوازی دلال تجاری و کمپرادوری را به عهده دارد تا کالاهای مصرفی را از چین و آمریکا وارد کند، و از سوی دیگر با صدور مواد خام، کانی ها و دیگر سرچشمه های ثروت جامعه، بقایای رشته های تولیدی بومی خرد و کارگاهی را به نابودی و ورشکستگی می کشاند. این مناسبات است که با تکیه بر چنین روند و سیاست اقتصادی- سیاسی و با تبدیل لایه هایی از خرده بورژوازی به پرولتاریتت [[vi]]، شدت یابی پرولتاریزاسیون را سبب می شود و با کالایی ساختن هرچه بیشتر آنان، به شمار میلیونی لشگر بیکاران و خانه خرابان می افزاید.
از آنجا که سوسیالیسم بولیواری، ضد انقلابی است، سیاست های دولت چاوز با منافع و سیاست های باندهای مافیایی- بورژوازی در ایران گره می خورد تا طبقه حاکم و سرمایه چندجانبه، به هدف کسب سود و حاکمیت های طبقاتی خویش از آن بهره گیرند.
لیبرالها- اصلاح طلبان ایرانی، در رقابت با باند حاکم، خواهان واگذاری تمامی بخش های اقتصادی و مالی، از جمله نفت و گاز، نه به شیوه خصوصی سازی در ایران، در واگذاری به سران سپاه و الیگارشی جناح- باندها در کنسرن های عظیمی همانند خاتم الانبیا، بل که، خواهان تمامی رشته های اقتصادی، به ویژه صنایع نفت و گاز به بخش خصوصی هستند. از این روی، لیبرال-اصلاح طلبان[[vii]] ایرانی، «سوسیالیسم» شبه دولتی که با نئولیبرالیسم و بخش خصوصی درگیر است را دشمن می شمارند.
مبلغین سرمایه خصوصی در ردیف گنجی- برنده ی جایزه نیم میلیون دلاری بنیاد «کیتو» به پاداش انتشار مانیفست جمهوری خواهیاش در زندان ایران- در تبلیغ مونتاریسم و شوک درمانی فریدمن، و مخالفت با دولتی سازی است که با چاوزیسم عداوت میورزند و او را «سوسیالیست» مینامند. همانگونه که بسیاری از پناهجویان یوگوسلاوی پیشین به اسکاندیناوی، این سرزمین را سوسیالیستی مینامیدند و در نفرت از تجربه ی «سوسیالیسمی» که داشتند، به سوی سرمایهداری عریان، ایالات متحده آمریکا پر و بال میزدند. بورژوازی لیبرال رفرمیست ایران به رهبری خاتمی ها و سبزهای جمهوری خواه اصلاح طلب برون و درون مرزی، از همین زاویه با چاوز «سوسیالیست» سر ستیز دارند.
جناح لیبرال ایرانی، به همان پستی رقبای خویش در حکومت، مرتجع و رذل است. ما ناچاریم به هر روی این مفهوم را برای شناساندن آن به کاربریم. لیبرالیسم ایرانی، بنا به ماهیت و منافع طبقاتی رخویش، از هر نوع سوسیالیسمی، می هراسد، و کینه توزانه حتا با نوع بدلی آن، سرستیز دارد.
«فراشد مذهبی [از خودبیگانگی] جهان واقعی، تنها هنگامی می تواند ناپدید شود که مناسبات عملی انسانها در کار و زندگی روزانهاشان با یکدیگر، هر روز و به سادگی و شفافی، رابطهی عقلاییشان را با یکدیگر و با طبیعت در برابر چشمانشان بگذارد. چهرهی فرایند زندگی اجتماع انسان، همانا فرایند تولید مادی، حجاب مه آلود و رازآمیزش را تنها آنگاه از هم خواهد درید که همچون محصولِ انسانْ آزادانه اجتماعیت یافته، در مهار برنامهریزی آگاهانهی او در آید. ولی رسیدن به این مرحله، مستلزم شالودهی مادی معینی در جامعه و یا گردآمدن یک سلسله از شرایط مادی در زندگی است که خود، محصول خودپویِ یک تکامل تاریخی طولانی و پررنج است.»[viii]
ارزشآفرینی در یک فرماسیون اجتماعی و اقتصادی بورژوایی، چه دولتی چه خصوصی، فرایندِ تولید، بر انسان مسلط است و نه انسان بر این فرایند. باید دچار از خودبیگانگی، یا توهم مذهبی بود که ورای این پنداشت. به بیان مارکس «آگاهی بورژوایی اقتصاد سیاسی»، عقلانیت آن را دارد که :
«به اندازه خود، کار مولد، ضرورتی همچون قهر طبیعت به نظر می رسد.»[ix]
اکنون که قهر طبیعت بر انسان همچنان چیره است، در مناسبات سرمایه داری نیز، جبر روابط تولیدی، مستبدانه بر انسان حاکم می باشد. غلبه بر این قهر طبقاتی مناسبات بورژوایی، تنها با برقراری کمونیسم امکان پذیر است، شرایطی که درآن، انسان بر طبیعت و فرایند تولید، چیره می شود.
تئوری ارزش بر پایه کار
ارزش بر پایه کار، اصلی ترین بنیاد مناسبات سرمایه داری است. انقلاب سوسیالیستی، انقلابی است برای نقد و نفی در نفی این ارزش. هدف نخستین انقلاب سوسیالیستی، نفی دیالکتیکی این ارزش است.
در سوسیالیسم بازار، و «سوسیالسم واقعاً موجود» پیشین در شوروی سال های ۲۴ ۱۹ به بعد و چین کنونی (سرمایه داری دولتی)، ارزش کار اضافی، به وسیله دیگران از کارگران ربوده می شود.
رقابت های درون طبقاتی بورژوازی
دیدگاهی که آنارکو- رفرمیست هایی همانند نوآم چامسکی و آلن وودزها در حمایت از حزبالله دارند، حمایتی است، برای تبدیل شدن این گروه ها به جمهوری اسلامی دیگری. جدا از این حامیان مجانی حکومت اسلامی، مشاورین نئوتزاریسم پوتینی همانند «ایگورگایدر»[[x]] روسی نیز هم مدرسین سران سپاه می شوند تا هوچی بی لگام، حسن عباسی ها را «دکترین» بیامورند، و هم شیوه روسی سازی حکومت و اقتصاد را مهندسی نمایند. نیز این مدافعین احزاب و حکومت های مذهبی، با معرفی نیروهای ارتجاعی همانند حکومت اسلامی و حزبالله در لبنان، به عنوان «ضدامپریالیست»، به دفاع از استبداد مضاعف مناسبات استثماری این حکومت ها دست می یازند. به این وسیله، از سویی آنها را از گزند مبارزه طبقاتی مصون نموده، به بورژوازی یاری رسانده، و از سوی دیگر با وارونه نمایی اختلافات درون جناح های بورژوازی، زیر نام «مبارزه ضد امپریالیستی»، جهت مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی حاکم را به انحراف می کشانند؛ طبقه کارگر را به سیاهی لشگر بورژوازی «خودی» تبدیل نموده، تا کارگران را در رقابت های درون طبقاتی سرمایه، گوشت دم توپ سازند. از سوی دیگر، از سازما ن یابی کارگران و دست یابی به آگاهی طبقاتی، دورشان سازند. اشغال سفارت آمریکا، و گروگان گیری ۴۴۴ روزه و جنگ ارتجاعی ۸ ساله دولت های ایران و عراق، ۳۳ سال هیاهوی حکومت های ضد مردمی ایران و آمریکا، در برابر یکدیگر، نمونه هایی از این ترفندها برای خلع سلاح طبقه کارگر از اقدام عملی و انقلابی برای پیروزی سوسیالیسم به شمار می آیند.
حزب توده و همراهان «فداییان اکثریت» و دیگر چپ های ناسیونالیست، با همین تحلیل از همان به ردای خمینی و حکومت وی آویختند، به ماشین سرکوب سرمایه و ماندگاری آن خدمت کردند. مخالفتِ فردای سرنگونی سلطنت، باندهای پیرامون حکومتی- بورژوازی لیبرال، ملی مذهبی ها، اصلاح طلبان و لیبرال سکولارها (زیر نام جمهوری خواهان لائیک ووو)- که لیبرالیزه شدن سرمایه و ثروت و سهم در قدرت سیاسی را میخواهند، رقابتی درون سرمایه می باشد. عناد این بخش از بورژوازی در ایران، با جناح- باند حاکمِ سران سپاه-امنیتی ها، بانداحمدی نژاد، ولی فقیه، اختلافات درون طبقاتی، به رقابت باندهای راهزن می ماند. مخالفت این نیروها، با چاوز، از موضع ضد سوسیالیستی و ضد کارگری آنان بر می خیزد که کینه توزانه وی را سوسیالیست و کارگرگرا می پندارند.
«من خواب دیده ام…»
سوسیالیسم چاوزی، سوسیالیسم بازار نیست، کاریکاتور سوسیالیسم بازار است. زیرا در ونزوئلا، وسایل تولید به میزانی که در چین حاکم است، در آنجا در انحصار دولت نیست، اما، همانند چین، توزیع و تولید از قوانین بازار جهانی سرمایه، پیروی می کند. اگر «سوسیالیسم» از این فرایند می گذرد، تجربیات تا کنونی کوبا، چین و پیش از آن روسیه شوروی، پررنگ تر از این نوع «سوسیالیسم» نبوده اند!؟ اگر این روند، «سوسیالیسمی» در پیشروی دارد، پس، سوسیالسم بازار یوگوسلاوی پیشین را پیشروترین نوع «سوسیالیسم» نمی توان شمرد!؟
ونزوئلای پیرامون بازار «یو. اس. آ »، باتمام جنجال های چاوز، تنها نام سوسیالیسم را آلوده میکند. آیا در چین خلقی، برزیل کنونی به ریاست رهبران پیشین اتحادیه های کارگری و چریکهای «آزادیبخش» و در روسیهی شوروی، دربرکناری طبقه کارگر از قدرت سیاسی، اقدامات «سوسیالیستی» رنگارنگی را رنگین تر از چاوز نداشته اند! این اقدامات، همه و همه، استثمار و اسارت نیروی کار را بازتولید و در برنامه ندارند؟
نزدیک به شش سال پیش در نوشتهای زیر عنوان «ذهنیت ولونتاریسم تاریخی ِ«ایجاد»، در نقدی کوتاه با اشاره به شعر فروغ فرخزاد، چاوز و همانندهایش را در بهترین حالت، «رابین هود»ها و توهم آفرینان نامیدیم. از جمله نوشتیم:
«در این بیان، براین پندار، پای فشرده میشود که «جنبش اجتماعی ایجاد» را با اراده تنی چند باید «ایجاد» کرد و از آنجا که برچنین «ایجاد»ی هیچ امیدی نیست، به «چاوزهای» ایرانی تن باید سپرد که در نقش «زورو» و «رابین هود» از راه برسند تا قدرت سیاسی را به نیابتِ «فقیران» به چنگ آورند و «اهالی» را به نان و نوا برسانند.»[xi]
پرولتاریا و سوسیالیسم انقلابی، پشت وولونتاریسم «زورو» و امام زمان گم میشود. اقدامات چاوز در آمریکای لاتین، اقدامات پوپولیستی است، آمریکای لاتین، سرزمین «چپ» و جنبشهای رادیکال است. از سدهی میانه تا کنون. چاوز و مورالس نمی توانند در کنار زاپاتیستها و کاریسمای چهگوارا و انقلاب کوبا، پوپولیست نباشد.
خمینی و جانشینان و بازتولیدش، در ایران، از همان آغاز دست یابی به قدرت سیاسی، با شعارهای دروغین مستضعفگرایی، برای گمراه سازی و انکار نقش طبقه کارگر، با کاربرد ترم های فراطبقاتی همانند «امت اسلامی» و «خلق مسلمان»، و پنهان سازی مناسبات و اختلاف طبقاتی، با ایجاد دهها نهاد، حزب و تشکل های زرد حکومتی را در دستور کار داشته و دارند. سران حکومتی در ایران با ایجاد «کمیته امداد امام»، «بنیاد مستضعفین»، و دیگر بنگاه های سرمایه دارانه و توزیع صدقه ای توهین آمیز چند کیلو سیب زمینی به وسیله احمدی نژاد در سفرهای استانی ووو را در «بلاد اسلام» از غزه گرفته تا جنوب لبنان، و حتی « بلاد کفر» در جنوب لندن و آمریکا ووو دماگوژیسم اسلامی- بورژوایی بومی را ترویجگر بوده و هستند- در ایران، «امام زمان» و «عدالت اسلامی» و در آمریکای لاتین »بولیواریسم« و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی».
سیاست های دو حکومت، با ماهیت و اهدافی همسان، با دو شکل همخوان با رنگ و فرهنگ منطقه ای، انجام می پذیرد.
ایدئولوژی چاوز به همانگونه که ادعای یک مؤمن به «اقتصاد توحیدی»، ایدئوژلوی سرمایه داری است، او نیز، به بولیواریسم مؤمن است و ضد غرب و نه ضد استثمار و ضدکاپیتالیسم و «ضد امپریالیست» است؛ سرمایهداری را، «امپریالیستی» می نمایاند که در «آنسوی دریاها» خانه دارد، نه در سرزمین آمریکای لاتین یا ایران، روسیه، چین، برزیل ووو.
«ضد کاپیتالیسم» احمدی نژاد، نیز ضد تمامی دستاوردهای ماتریالیسم تاریخی، انقلاب و دستاوردهای انقلاب بشر مدرن از سده ۱۶ تا کنون است. «کاپتیالیسم» احمدی نژاد و «شیطان بزرگ» خمینی و «شیطان اکبر» خامنهای، مناسبات اقتصادی حاکم در ایران نیست- در ایالات متحده آمریکای شمالی- آنهم در شعار، برای پیروان اشان می باشد.
هرچند در سالهای تحریم ایذایی، بیش از سالهای پیش از آن، بین حکومت اسلامی و سران ایالات متحده آمریکا، دیدارها، همکاری ها، مراوده و تبادل سلاح و کالاهای دیگر برقرار بوده است. حتا با اسرائیل به ویژه در ولایت خمینی، رابطه و خرید سلاح در رونق بوده است. نمونههای این توافقها و همکاریها با آمریکا، روی کار آمدن حکومت های اسلامی در عراق و افغانستان می باشد.
رفرمیست های ایرانی در پیرامون حاکمیت، به جای مراوده پنهانی، و رابطه با چین و اتحادیه اروپا، روسیه نئوتزاری و ترکیه و ژاپن و تمامی جهان سرمایهداری، مراوده ی آشکار با خود آمریکا را نیز طلب میکنند. آنان میدانند که از اورتهگا و چاوز و کوبا نیز، جز چند رأی در تایید جنایات تا کنونی حکومت، سود چندانی نصیب حکومت شان نمی شود.
اما بوروژوازی حاکم در ایران با تمامی خصوصیات دلال – بازاری خویش، تمامی روابط و مناسبات را با «فی» و «مظنه» بازار و ترازو، به معامله می گذارند. آنان، حتی با فنآوری تولید سلاح هستهای، به شیوه و سیاق بازار معامله می کنند. از همین موضع، در تلاش برای تولید اورانیوم غنی شده و سوخت برای موشکهای دوربرد، تا کنون با بهایی سنگین، در تلاش برای خرید زماناند تا پس از تجهیز، حکومت را در برابر خطر سرنگونی بیمه کنند. می دانند در آن روز، سرمایه جهانی نیز به مصلحت، با آنان سودا خواهد کرد.
سوسیالیسم پرولتری، فرایند رهایی نیروی کار از اسارت سرمایه را در بیان نامه دارد و به گستره و ژرفای تضاد طبقاتی بین کار و سرمایه، با روایت های «سوسیالیستی» از جمله نحله ی «قرن بیست و یکمی» آن تضادی آشتی ناپذیر دارد. در سوسیالیسم پرولتری، نیروی کار، دیگر کالا نیست تا برای سرمایه، ارزش آفرین باشد. کار در خدمت جامعه و جامعه در خدمت خویش است. در این سوسیالیسم انقلابی، کار، ارزشهای سوسیالیستی میآفریند و نه ارزشهای تبادلاتی سرمایه، سود و انباشت.
بر پیشانی اقدامات و روندِ سوسیالیسم بولیواریستی، جز ارزش های سرمایه داری، چه نقشی بسته است!
۳۱ دسامبر ۲۰۱۲
پیوست
متن پیام محمود احمدینژاد:
بسمالله الرحمن الرحیم
برادر عزیزم جناب آقای هوگو رافائل چاوز فریاس رییسجمهوری بولیواری ونزوئلا….
در حقیقت مردم ونزوئلا با انتخاب جنابعالی، بار دیگر استمرار انقلاب بولیواری و تداوم روند توسعه اجتماعی، اقتصادی، علمی و فرهنگی برای ساختن کشوری مستقل، آباد و متکی به توان و ظرفیت ملی را تضمین نمودند. با توجه به نقش تأثیرگذار ونزوئلا، بیشک انتخاب جنابعالی از اهمیت زیادی در ادامه روند حرکت سازنده ملتها و دولتهای آمریکای لاتین و دریای کارائیب و سایر ملتهای آزادیخواه در جهت استقلال و عدالت و پیشرفت خواهد بود.
ضمن تشکر از آحاد ملت ونزوئلا و تأکید مجدد بر آمادگی جمهوری اسلامی ایران جهت گسترش روزافزون همکاریها با جمهوری بولیواری ونزوئلا، امیدوارم در پرتو ایمان و اراده مشترک و با استفاده از ظرفیتهای بالای دو کشور، بیش از پیش شاهد تحقق کامل اهداف مشترک در سطح منطقه و بینالمللی باشیم.
رجاء واثق دارم که همه شرکتکنندگان در انتخابات و ملت بزرگ ونزوئلا در اهداف و آرمانهای بلند انسانی و انقلابی شما مشترکند و در ادامه این راه پرافتخار یار و یاور جنابعالی و دولت شما خواهند بود.
از خداوند متعال، استمرار سلامتی و موفقیت جنابعالی و سربلندی و بهروزی دولت و ملت دوست ونزوئلا را مسألت دارم. درود بر آزادی، درود بر ملتها و درود بر عدالت.
زیرنویس ها و منابع
[ii] مارکس، نقدی بر اقتصاد سیاسی، .
iii کارشناس مسائل آمریکای لاتین ، خبر اُن لاین-
http://www.khabaronline.ir/detail/249331/World/americas
http://www.khabaronline.ir/detail/249438/politics/diplomacy
iv – متن پیام محمود احمدینژاد:
[v] کارشناس مسائل آمریکای لاتین ، خبر اُن لاین-
http://www.khabaronline.ir/detail/249331/World/americas
[vi] پرولتاریتت در اینجا به معنی پرولتاریا به مفهوم مارکسی آن نیامده است، بل که مراد، به وجود آمدنِ بخش پیوسته رو به افزایشی از لایه های ریزش یابنده درون طبقه کارگر، خلع مالکیت یافته و بدون برخورداری از حقوق اجتماعی می باشد.
[vii] لیبرالیسم با رنسانس تاریخی بورژوایی و با آن خودویژگی و نقش تاریخی، علیه فئودالیسم و دین و حکومت های فئودالی اشان و با تاکید بر آزادی های فردی، پیشتازان و نظریه پردازانی همانند فرانسیس بیکن، توماس هابس، جان لاک، آدام اسمیت ووورا به یاد می آورد. اما، در اینجا، ما با کاربرد لیبرالیسم و رفرمیسم، مرتجعینی همانند سید محمدخاتمی ها، میر حسین موسوی های ووو که آرزوی بازگشت به دوران خمینی را در سر می پرورانند را در نظر داریم. مبلغین لیبرالیسم ایرانی و اصلاح طلبی، طیف گسترده ای از احزاب و عناصری همانند جمهوری خواهان لائیک و غیرلائیک، طیف توده ای- اکثریتی ها، گنجی ها، مرتضی محیط ها، محسن سازگارا، فاطمه حقیقت جوها، سردمداران کمپین یک میلیون امضا، شیرین عبادی ها ووو را تشکیل می دهند.
[viii] مارکس، کاپیتال، کتاب نخست، ترجمه حسن مرتضوی، ص ۱۰۹، نشر آگاه سال ۱۳۸۶، چاپ یکم، تهران، درون کروشه [] از ماست.
[ix] مارکس،کاپیتال، کتاب نخست، ترجمه حسن مرتضوی، ص ۱۱۰، نشر آگاه سال ۱۳۸۶، چاپ یکم، تهران.
[x] Egor Timurovich Gaydar 19 March 1956 – 16 December ۲۰۰۹) ایگور گایدر، طراح شوک درمانی سرمایهداری و پدر لیبرالیسم اقتصادی در روسیه، نخست وزیر موقت دولت یلتیسن پس از گورباچف، در روسیه، نظارت دولتی بر قیمتها از سوی دولت را برداشت و با خصوصیسازی در دهه نود میلادی به قدرت یابی الیگارشی مافیایی یاری رسانید. روبل برابر به دلار را یک شبه به کاغذ پارهای بی ارزش تبدیل کرد و میلیونها نفر از لایهها و طبقات فرودست را به فلاکت سیاه نشانید. وی پس از روی کار آمدن پوتین، به پیرامون رانده شد و سرانجام در سال ۱۳۸۵ در دوبلین به شیوهی روسی، همان شیوهای که حکومت اسلامی تا کنون عمل کرده است، با آرسنیک مسموم شد و سرانجام در دسامبر ۲۰۰۹ قربانی همان سیستمی گردید که خود مهندسی کرده بود.
[xi] عباس منصوران، «ذهنیت ولونتاریسم تاریخی ِ«ایجاد»، سیام خرداد ماه سال ۱۳۸۶.
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=1759
از آنجا که منافع افراد ایجاب می کند، قانون جاذبه و اصول هندسه نیز وارونه جلوه داده می شوند! برای جلوگیری از اینگونه سوء برداشت ها، پیشبرد این استراتژی در عمل ضمانت اجرایی استراتژی است. برای این هدف، تاکتیک های درخور این آن را باید به پیش گرفت، زیرا که برای رسیدن به اهداف والای انسانی، باید از ابزار و پرنسیپ های انسانی استفاده کرد.
استراتژی کارگران
بنا به هدف انقلابی، خودرهاسازی برده گان سرمایه در گرو لغو حاکمیت سرمایه داران از قدرت سیای و اقتصایدی است.
«…بنابراین، تسخير قدرت سياسی، اينک یک وظيفه بزرگ طبقات کارگر شده است. بهنظر ميرسد آنها به این امر مهم پی برده اند، چرا که در انگلستان، آلمان، ايتاليا و فرانسه، شاهد تجديد حيات همزمان مبارزات کارگری بوده ایم و هم اینک نیز تلاشهای همزمان برای سازماندهی سياسی مجدد حزب کارگران صورت می پذیرد.
کارگران یکی از عوامل پیروزی را هم اکنون در اختیار دارند-شمار، ولی شمار فقط در متن توازن قوا نقش ایفا میکند. آن هم در صورتی که کارگران در رهبری آگاهی و اتحاد اشان در همبستگی مبارزه کنند. تجربه گذشته نشان داده است که سرانجام بی توجهی به پیوند برادرانه ای که باید بین کارگران کشورهای مختلف موجود باشد، و آنان را در همه ی مبارزاتشان در راه رهایی با هم متحد و هم پیمان سازد صرفا آشفتگی و تزلزل تلاشهای بی انسجامشان خواهد بود.»(1)
اسناد بین الملل اول به بیان مارکس در سال 1864 با این اعلام آشکار، کارگران جهان را به اتحاد، مبارزه، تسخیر قدرت سیاسی و رهایی فرا می خواند. تاريخ مبارزات طبقاتی از آن هنگام که پرولتاريا به ياری حضور طبقاتی و فلسفهی خويش، در عمل در اروپای سال 1850 پا به عرصهی کارزار طبقاتی نهاد، نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آوردکه چگونه روشنفکران طبقات و لایه های غير پرولتری آگاهانه و یا ناخودآگاه با پوشش سوسیالیسم و کمونیسم به این جنبش روی آوردند. بسیاری از این پیوسته گان در گفتار با مانيفست و منشور و برنامه های سیاسی حزبی و سوسياليستی همنوا شدند. اما در عمل، سیاست ها و اهداف طبقاتی خویش را به پیش بردند و کوشیدند در هر بزنگاه و تندپیچ تاریخی، سوسیالسم را به رنگ و به سود طبقه و لایه طبقاتی خود در آورند.
از همین زمان سوسیالسیم و سوسیالیست های رنگارنگی پدیدار شدند. مارکس و انگلس با دریافت این واقعیت، مانیفست انقلابی کارگران را آگاهانه مانیفست سوسیالیست نام ننهادند. سال 1848 در نخستین کنگره اتحادیه کمونیست های اروپایی در لندن، نام مانیفست حزب کمونیست برای مانیفست تصویب شد. این یک آگاهی طبقاتی درخشان بود تا کمونیسم کارگران را از سوسیالیسم های رنگارنگ زره بندی شود. از آن زمان تا کنون، گرایش ها و گروهبندی های بیشمار ضد کارگری و ضد سوسیالیستی، در برابر این بیان نامه پديدار گرديدهاند. آنان تلاش می ورزند تا با دستکاری و تخریب از درون، سازمانها و ارگانهای طبقاتی کارگری را به سود دیگر طبقات از ساختار و اصول طبقاتی و کمونیستی به دلخواه استثمارگران درآورند.
کمونیسم اما، بررسی تاريخ واقعی رفرمیست – ناسیونالیست ها و گرایش های لیبرال، پراتیک آنان را ملاک و معيار شناخت خویش میشناسد، نه آنچه که آنها در بارهی خود می گويند و می نويسند. طبقه کارگر، با معیار دیالکتیکی شناخت، پراتیک را معیار شناخت و داوری خویش قرار می دهد. ادعاها و اصرارهای پر سر و صدا برای لاپوشانی کردارهای پنهان اند. کمونیسم انقلابی کارگری می آموزد که برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود میگويند و یا در واگویه های ملال آور برنامه های سیاسی و صوری به زبان می آورند، باید به عملکرد آنان بنگرند. عملکرد این سوسیالیست های در حرف ، بدون شک، متضاد و تخریبی است. پرداخت. بايد تاريخ واقعی و پراتيک آنان، و موضع گيری آنان، در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندیهای اجتماعی به ميان میآيند، به داوری گرفت و به ارزیابی گذاشت و پراتیک را ملاک شناخت وابستگی و ماهيت طبقاتی آنان دانست. باید روابط و دوستان و دیدارهای پیدا و پنهان و نانوشته های غیرکارگری را بینابین خطوط و کدها و کلیدواژه های گفتاری و نوشتاری، اشان ملاک استراتژی اشان دانست. بويژه، آنجا و آن هنگام که تضادهای طبقاتی شدت میگيرند و گرایش ها در برابر هم صف آرايی میکنند، گرایش های سیاسی در برابر هم نمایان می شوند تا از منافع طبقاتی متضاد خود دفاع کنند. نمونهی انقلاب سیاسی شکست خورده 1357 در ایران که بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه «فداییان خلق» و طیف توده ای و دیگر رفرمیست ها را زیر نام سوسیالیسم و چپ و دفاع از میهن و مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم و… را وادار کرد تا زير نام مبارزه با امپریالیسم، پایه های فاشیسم اسلام سیاسی و حاکمیت تا کنونی آن را تثبیت گر شوند. حزب توده حتی سرجلاد خمینی یعنی آیت الله خلخالی را کاندید خود اعلام کرد و بیانیه داد که هرجا وی کاندید شود به او رای دهند.
پیوستن فداییان اکثریت به خیل سربازان بدنام خمینی و حکومت اسلامی تنها يکی از چنين شواهد بارز تاريخی است. در اين رويداد، سوسياليسم نیز پوششی شد که بخش های گوناگون در آن پناه گيرند. به بیان مارکس:
«به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و طبقات[لایه های] متوسط به چگونه اندک اندک به سوی پرولتاريا می گرایند و ناگزیر می شوند با جمهوری رسمی که آنان را در حکم رقیب و دشمن خود می شمرد، آشمارا در بیفتد. عصیان بر ضد ديکتاتوری بورژوايی، احساس نياز به تغييرجامعه، به حفظ و نگهداری نهادهای دمکراتیک و حمهوریخواهانه به عنوان اندام های لازم جنبش خویش، گرد امدن پیرامون پرولتاريا به عنوان نيروی انقلابیِ قطعی، اينها بود ویژگی های مشترک به اصطلاح سوسيال حزب سوسیال دموکرات، حزب جمهوری سرخ.”(2)
همانگونه که مسئولیت رشد و گسترش فاشیسم بر دوش سوسیال دمکراسی است، مسئولیت پایه گیری خمینیسم و حکومت اسلامی در این 40 ساله بر دوش سوسیال-رفرمیست هایی مانند طیف توده ای-فدائیسم اکثریت و ملی مذهبی هایی است که سوسیال دمکراسی لائیک و غیرلائیک ایرانی را نمایندگی می کرده اند.
بازتولید گرایش های طبقاتی در احزاب(3)
حزب های “سوسيال دموکرات” مورد نقد مارکس، از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود، به یک جبهه طبقاتی و مبارزاتی می مانند. قطب ها و خواسته ها، از کوچکترين “اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی” و “از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی” را در بر میگرفتند، به همين نسبت آنان علیرغم ادعای سرخ بودنشان دارای استراتژی جدا از هم و به همان اندازه نيز در مفهوم و برداشت و انتظار از “سوسياليسم” گوناگونی می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا. سازمان های مدعی چپ و کمونیسم و نیز گرایش هایی در جنبش سوسیالیستی به برداشت مبارزه طبقاتی، را باید با سنجه ی پراتیک آنان ارزیابی کرد.
خودویژگی های «سوسيال-رفرمسیت ها را باید در پشت جمله پردازیهای و در مفاهيمی همانند “سوسياليسم”، “ناسيوناليسم”، “پروسه”، “تکامل تدریجی”، «جنبش های اجتماعی»، «چپ»، «دمکراسی»، «توازن قوا»، «جامعه مدنی»، «عقلانیت» ووو جستجو کرد. سوسیالیسم آنان سوسیال رفرمیسم است و بس. سوسیالیسم آنان، رهايی اقتصاد و رفع بحران ها را در چارچوب ها و تنگناهای موجود خواستارند. رفرم و امتیاز گیری، هدف نهایی این رفرمیست هاست. بنابراين، سوسياليسم آن ها “سوسياليسم چینی و روسی و در حوزه محلی چاوزی و کاستریستی و سرانجام سوسیال دمکراسی است. آنان گشايش اقتصادی را خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی میشود. در نیمه نخست سده 1850 سوسياليسم مورد نقد و افشاگری کمونیست ها در ضمن سوسياليسم جزمی و اتوپيايی بود. سه رهبر بزرگ آن سوسیالیسم (ژرژ فوریه، سن سیمن و روبرت اوئن)، کیمیاگرانی بودند که دز نخسیتن سالهای 1800 در نوزاردی طبقه کارگر، در رُویای سوسیالیسم بودند. آنان نوعی سوسياليسم خرده بورژوايی زحمتکشانی را نمایندگی می کردندکه پرولتاريا هنوز به لحاظ عينی و ذهنی، در آن زمان “به حرکت ذاتی و مستقل تاريخی خود نرسيده بود”. این سوسیالیسم، پس از گذشت 170 سال، در آغاز هزاره سوم م. با ستایش از نام آن سه تن، اینک به غایت ارتجاعی است.
اين سوسياليسم، ايدهآليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت میانگارد و براين تلاش است تا کل جنبش اجتماعی را زير فرمان و خواست های ناچيز، امتیازهای برهه ای و سود لحظهای خود درآورد.
تفاوت ميان سوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوایی يا “سوسياليسم چپی”، به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی / دولتی. برای برداشتن اين تضاد، يکی بايد ديگری را برکنار سازد.
سوسیالیسم عدالتخواهانه و اخلاقی بر مفهوم اخلاقی (مورالیته) مخالفت با شیوه غیر عادلانه ی شیوه توزیع استوار است. سوسیالیسم انقلابی طبقه کارگر و کمونیست ها، بر مبنای مخالفت با شیوه تولید، و درک تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی و بر اتیک (Etic) استوار است.
اگر بورژوازی و به ویژه لیبرال ها و اصلاح طلبان و جمهوریخواهان پیرامون و در جوار حکومت اسلامی، به تکاپو افتاده اند، هراسناکی آنان از جنبش کارگری را بازتاب می دهد و در هراس از بیداری کارگران و گرایش شوراگرایی و سوسیالیسم انقلابی است. بینشی که این بیداری را نمی بنید و طبقه را پیوستار و درکنار بورژوازی (طبقه متوسط) می بینید بینشی انحلال طلبانه است. انحلال طبقه کارگر در دریاچه ارومیه ی لایه های میانی، انحلال سازمان ها و حزب کمونیست و ارگان های کارگری در پوپولیسم و ناسیونالیسم و خیمه زدن کنار لایه های میانی. هراس آنان از سامانیابی شوراهای نمایندگان کارگری و تهی دستان همچون ارگانهای قیام و حاکمیت انقلابی است. برای نگرشی که امید به رای مردم و به آری یا نه دو گزینه لیبرال ها و طبقه کارگر پس از سرنگونی همه با همی حکومت مرکزی بسته اند، از شوراها و خودگرانی انقلابی واهمه دارند. آنان انحلال شخصیت مدارانه ی خویش را در شوراها می بیند، بنابراین با شوراهای انقلابی که به شخصیت محوری پایان می دهد سر ستیز دارند. شوراهایی که در اعتصاب های توده ای سیاسی و قیام گسترش و نهادینه می شوند، به سان ارگانهای انقلابی رویکرد دارند و تضمین کننده پیروزی و دستاوردهای انقلاب خواهند بود، البته چنین ساختارهایی برای رفرمیست های هراسناک اند. سوسیال ناسیونالیست ها، مشارکت و سهم بری پس از براندازی را کعبه آمال خود قرار داده اند و کمونیست ها جامعه مشارکتی سوسیالیستی و شورایی را. تضادهای طبقاتی، مبارزه طبقاتی و اتحادها و پیمان ها، تصادفی و بنا به سوء نیت و یا حسن نیت افراد نیستند، همانگونه که جهنم و بهشت ادیان نیز. از این روی، قرارداد و توافق های و وعده وعیدهای سرخرمن، تضمین کننده پیشگیری درگیری ها و خونریزی های بین احزاب و نیروها و گروهبندی سیاسی و طبقاتی نیستند. تاریخ بارها این خوش پنداری ها را ثابت کرده است. شوراهای انقلابی و مسلح و ارتش مسلح کارگری و توازن قوا تضمین کننده پیروزی و اقتدار انقلاب و طبقه کارگر است. حزب کمونیست طبقه کارگر با اتحاد و مماشات با احزاب و سازمان های بورژوایی، پیشاپیش تنها خود را در نقش اسب تروای دشمنان طبقه کارگر و انقلاب تبدیل می کند.
از تجربه مارکس و انگلس و مانیفست حزب کمونیست 1850 آنان آموخته ایم که:
«کارگران و به ویژه اتحاد کمونیستها، میباید به جای پایین آوردن خود تا سطح هوراکشان دموکرات های خرده بورژوا، برای ایجاد سازمان مستقل کارگری در دو سطح مخفی و علنی به موازات دموکراتهای رسمی، تلاش ورزند. کارگران میباید هر یک از کمونهای خود را به مرکز و کانونی برای انجمنهای کارگری تبدیل کنند که در آنها مواضع و منافع پرولتاریا، مستقل از تأثیرات بورژوایی، به گفتگو در میآید.» و «… برای آن که بتوان با این حزب [دمکرات های خرده بورژوا]، که خیانتش به کارگران از همان نخستین ساعات پیروزی آغاز میگردد، به مقابلهی پرتوان و تهدیدآمیز برخاست، کارگران را باید مسلح و متشکل کرد. مسلح نمودن کلّ پرولتاریا به تفنگ، توپ، فشنگ و مهمّات جنگی، باید بی درنگ به اجرا درآید، و در برابر بازسازی میلیشیای شهری به شکل گذشته، که علیه کارگران سازمان داده میشود، مقاومت کرد. با این همه، در جایی که چنین رویکردی ناشدنی است، کارگران باید سعی کنند تا مستقل، به عنوان گارد پرولتری با فرماندهان و ستاد برگزیدهاشان سازمان یابند و خود را نه زیر قدرت حکومتی، بلکه زیر فرماندهی شوراهای محلی انقلابی که به تلاش کارگران به وجود آمده است، قرار دهند. در هر جایی که کارگران در استخدام حکومت هستند، باید خود را در گاردهای ویژه خود با فرماندهان برگزیده، و یا به سان بخشی از گارد پرولتری، سازمان داده و مسلح نمایند. کارگران، زیر هیچ عنوانی نباید اجازه دهند که سلاح ها و مهمّات را از دست شان خارج کنند. هر تلاشی برای خلع سلاح کارگران، باید در صورت لزوم باید با قهر و با اعمال زور ناکام ماند.«(4)
زیرنویس ها و منابع
- کارل مارکس، پيام آغاز به کار جامعه بينالمللی کارگران (انترناسيونال اول)
- مارکس، نبردهای طبقاتی در فرانسه (50-1848)، ترجمه باقر پرهام، صص 42- 141 نشرمرکز، تهران، چاپ چهارم 1390 .
- عباس منصوران، در دفاع از استراتژی سوسیالیسم انقلابی، علیه ناسیونال -رفرمیسم (https://cpiran.org/2019/3/maghalat/page1.html) پنجشنبه – ۱۶ اسفند – ۱۳۹۷.
- مارکس، انگلس، خطابیه به کمیته مرکزی اتحادیه کمونیستها، سال 1850، ترجمه از متن انگلیسی، عباس منصوران آوریل ۲۰۱۲.
سوسیال رفرمیسم در برابر سوسیالیسم
نمایندگان سیاسی که از بیرون توان تخریب سوسیالیسم را نداشتند، به درون آمدند تا آن را به بیراهه بکشانند!
«سوسياليسم بورژوازی “محافظه کار”، با وعدههای رفرم و اصلاحات، داروی مسکّن و آرام بخش زودگذری را برای دردها و بیماریهای سنگين اجتماعی تجويز میکند و از پرولتاريا میخواهد که جهانبينی خويش را فراموش کند و همانگونه که در رشته توليد از خود بیگانه شده، در سياست و تئوری نيز از خود بيگانه شود و به علاوه آنکه بر عليه خود نيز دشمنی ورزد. يعنی آنکه پرولتاريا به گونهای عمل کند که برای هميشه در جامعه کنونی همچنان پرولتاريا باقی بماند اصلاحات (رفرم) در امور و تغيير نسبی شرايط را به “مصلحين کاردانی” که در واقع به اسارت برندگان خود اويند وابگذارد. رفرمیست ها، نيز وعده اين تغيير آرام و اوولوسيون ساده [تکامل تدریجی]-و نه روولسيون [انقلاب] را- به ناکجا آبادی که هرگز فرانخواهد رسيد، وعده می دهند. “آزادی بازرگانی، بسود طبقه کارگر، حمايت گمرکی بسود طبقه کارگر، زندان های انفرادی بسود طبقه کارگر- اين است آخرين و تنها سخن جدّی سوسياليسم بورژوايی.”(۱)
آخرين و تنها سخن اين نوع «سوسياليسم» اين است که میتوان در مناسبات سرمایهداری با رفرم هایی بسود طبقه کارگر به سوی سوسیالیسم گرایش یافت، به این معنا که بگذار بورژوا، بورژوا بماند، بسود طبقه کارگر به این وعده که رفته رفته نوبت طبقه کارگر فرارسد! این دیدگاه ناب سوسیال دمکراسی خائن به طبقه کارگر است که از سال های ۱۹۰۰ به رهبری کائوتسکیها و برنشتینها و در ایران نورالدین کیانوریها و احسان طبریها به راه افتاد. مرغ تودهایسم یک پا دارد، از سال ۱۳۲۰ تا کنون ایران هنوز در مرحله گذار و رفرم به سر میبرد. اما «تودهایسم» نباید به لزوم در حزب توده ریشه و یا اصل و نصب داشته باشد. این دیدگاه سوسیال دمکراتیک، شاپور بختیارها، تا حزب چپ (فداییان اکثریت) و سازمانهای سیاسی کردستانی در«مرکز همکاریها» و دوستان آنان و…. را در بر میگیرد.
این سیاست، دیدگاهی است که صاحبان آن در مواردی به هیچ روی خویش را به صورت نوشتاری و آشکارا بیان نمی کنند، اما در عمل، درونی و محفلی با تمامی ترفندها با استفاده از ابزارهایی در اختیار، به پیشبرد دیدگاه خویش می پردازند. این دیدگاه، نیروی تاثیرگذار بر روند حاکم، در ایران سال ۲۰۱۹ میلادی را نه طبقه کارگر بلکه «طبقه متوسط» میداند و به این بیان، در شرایط کنونی، منکر نقش پیشاهنگی انقلابی طبقه کارگر میباشد. این دیدگاه خود را کمونیست مینامد، در هرجا که لازم بداند با رنگ سرخ و پرچم سرخ جلوهگر میشود و توجیه میکند که هنوز «نوبت» طبقه کارگر فرا نرسیده و باید «گام به گام» جلو رفت.
پرسش این است که تا کی باید «خشت روی خشت» گذاشت؟ و آیا دوران خشت روی خشت گذاشتن به سرنیامده؟ آیا خشتها با یک تکان فرو نمیریزد؟ آیا مصالح دیگری برای بنیاد انقلاب کارگری یافت نمیشود و آیا هنوز باید به کورهپزخانهها و خانه های خشتی امید بست؟ و تا کی میخواهیم در این تکرار ماندگار شد؟ اینک بیش از چهل سال به این منوال می گذرد و هماندیشان حزب توده مزمنی که از سال ۱۳۲۰ تا کنون انقلاب و سوسیالیسم را مرحله بندی میکنند، اینان نیز، بی آنکه «تودهای» باشند، «نئوتودهایسم» یعنی پوپولیسم، اپورتونیسم، رفرمیسم و رویزیونیسم را درهم و یکجا به هم بافته و نمایندگی میکنند.
مرحله بندی انقلاب و مناسبات که گویی باید یکی در پی دیگر گذر کنند و از این روی، تزی انحرافی و ضد انقلابی است. حزب توده منادی این تز بوده و هست و مرتضی محیط کاریکاتوروار منادی این تز ارتجاعی است. او گذار به سوسیالیسم و رهایی از کروبی و رفسنجانی میسرائید تا به روحانی رسید.
در ایدئولوژی آلمانی مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۴ انقلابی به درستی اعلام کردند: «براساس ديدگاه ما، منشاء تمام تصادمات در تاريخ در تضاد ميان نيروهای مولده و اشکال مراوده (مناسبات توليدی) نهفته است. در ضمن، برای آن که اين تضاد در يک کشور به تصادمات بيانجامد، الزاماً نبايد به حدود نهائی «رشد» خود رسيده باشد. رقابت با کشورهای صنعتی پيشرفته، به دليل مراوده بين المللی، برای توليد تضاد مشابهی در کشورهای عقب افتاده تر از لحاظ صنعتی کافيست.»(۲)
انقلاب روندی است بدون درنگ، پی در پی و مداوم
از آغاز دههی ۱۹۰۰ میلادی، آنگاه که سرمایه به پدیدهای جهانی تبدیل شد و دوران امپریالیستی سرمایه فراگیر شد، دوران انقلابهای سوسیالیستی نیز فرارسید و جهانی شد. اینک ۱۲۰ سال از آن اعلام عصر انقلابهای سوسیالیستی میگذرد و جهان همانند کلان شهری اشغال شده به دست نیروها و عناصر سرمایه اشغالگر، مهاجم، جنایتگر، و نابود کننده هستی در آمده و نئولیبرالیسم، جهان را به فلاکت نشانیده و طبقهای کارگر، زنان، زیست و بوم، همه در استثماری ویرانگر گرفتار آمده و دیگر از رفرمهای بورژوایی و دولت رفاه و سوسیال دمکراسی نشانی نیست و به تاریخ سپرده شده و تنها تروریسم دولتی، نژادپرستی، فاشیسم، داعشیسم و اسلام سیاسی سرتاسر جهان فرمانروا و تهدیدگر شده اند.
در برابر دیدگاهی که هنوز در پی گذر از مراحل هستند و به معجزه «طبقه متوسط» امید بستهاند به امید امتیازی، ما خیزشها و جنبشهای ضد کاپیتالیستی در سراسر جهان را یادآور میشویم. هرچند اینان با شیپور انقلاب هم بیدار نمیشوند زیرا که نه در خواب، بلکه خویش را به خواب زدهاند. درک نادرست و دگماتیسمی خشک از ماتریالیسم تاریخی نیز به این گرایش کمک می کند و عناصر ساده اندیش را با خود همراه میسازد که برای رسیدن به سوسیالیسم باید از مراحل گذر کند و ایران باید با دستیابی به طبقه سرمایهدار قوی، تولیدات صنعتی بزرگ و طبقه کارگر صنعتی به زمینههای مادی انقلاب برخوردار شوند. اینان به «بورژوازی خودی» و منطقهای خویش، به دولت-ملت خویش، به مرز و منطقه خویش، به استقلال منطقهای و برخورداری از کرامات دولت مرکزی و بورژوازی دل بسته تا با رشد مرحلهای به بلوغ برسند! اینان فصلهایی از ماتریالیسم تاریخی را حذف میکنند که چگونه آمریکا همین دویست سال پیش از یک مرحله تاریخ یعنی فئودالیسم پرید و از بردهداری به پیشرفته ترین برههی سرمایهداری گذر کرد و اینان این فصل از تاریخ و بینش و تحلیل مارکس و انگلس را نیز حذف میکنند که در پاسخ به پرسش ورازاسولیچ کمونیست روسی در سال های ۱۸۸۰چه گفتند!
«در آن سالها، در روسیه به موازات التهاب پر تب و تاب سرمایهداری که با سرعت تمام در حال رشد و گسترش بود و نیز به موازات مالکیت ارضی بورژوازی که فقط حالا در حال تکوین است، ما بیش از نیمی از اراضی را در مالکیت اشتراکی دهقانان مشاهده میکنیم. اکنون این پرسش پیش میآید: آیا آبشین روس – این شکل مالکیت اولیه دستجمعی که در حقیقت اینک به سحتی مختل و خراب شده- می تواند بلاواسطه به شکل عالی یعنی به شکل کمونیستی مالکیت زمین مبدل گردد؟ یا آن که برعکس باید بدوا همان جریان تجزیهای را بپیماید که مختص سیر تکامل تاریخ باختر است؟ تنها پاسخی که اکنون میتواند به این پرسش این است: اگر انقلاب روسیه نشانهی شروع انقلاب پرولتاریای باختر بشود به گونهای که هر دو یکدیگر را تکمیل کنند، در آن صورت مالکیت ارضی اشتراکی کنونی روسیه میتواند منشا تکامل کمونیستی گردد.»(3)÷÷
آیا روندی که در سال ۲۰۱۹ در چیاپاس و روژآوا با خودگردانیها و شوراها و تعاونیها و حضور آگاهانه و رزمندهی زنان در رهبری جمعی میگذرد اگر از سوی پرولتاریای جهانی و انترناسیونالیسم پشتیبانی شوند، نمیتوانند به سوی سوسیالیسم و پرهیز از راه رشد سرمایهداری آنگونه که مکارکس و انگلس در مورد روسیه سالهای 1890 در پاسخ به رهنمون خواهی های ورا زاسولیچ می گفتند روندی فرارونده به سوی سوسیالیسم باشد! ما بار دیگر اعلام میکنیم که: به بیان و ارزیابی کمونیستها، «شعار و خواستِ نان، کار، آزادی، خود مدیریتی شورایی!» شعاری تحمیلی بر طبقه کارگر نیست. این شعار، به وسیله پیشتازان طبقه بر سکوی پرافتخار هفت تپه و سکوهای جنبش کارگری پیش روی گذارده شد، و از سوی پولادکاران اهواز و هپکو و آذرآب اراک پشتیبانی شد و به سان یک شعار طبقاتی در سراسر ایران بازتاب یافت. اسماعیل بخشیها و سپیده قُلیانها به همین جرم به شکنجه گاه کشانیده شدند تا در نمایش ضدانسانی تلویزیونی اطلاعات سپاه، خویش را وابسته به و زیر تاثیر سوم شخص ها و «کمونیست ها» اعتراف کنند. پرسیدنی است که اگر این شعار «تحمیلی است»، گزینه شعار ناقدین آن کدام است؟ و چه کسانی آنرا تحمیل کردند؟ آیا منتقدین این شعار، با شعار «گام به گام» و اینکه «هنوز نوبت کارگران فرا نرسیده» و باید به «طبقه متوسط» که «دارای وزن» و «پتاسنیل» و «امکانات… بیشتری اند» همراه با «مطالبات اجتماعی» در این «مرحله» امید و دخیل بست!؟ آیا خود این دیدگاه و اینان خود، تحمیل کنندگان یک تحلیل انحرافی و از جمله ی بازدارندگان جنبش کارگری- سوسیالیستی نیستند؟ طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی چنین بینش و شعار و تبلیغ «گام به گام» و «مرحله ای» را شعارهایی بازدارنده و ضدکارگری می شمارند.
جنبش طبقاتی در همایش های اعتراضی
بر خلاف بینش و تبلیغ این سوسیال دمکرات های میانه، همایشگران اعتراضی در خیابان ها در سراسر ایران، توده های بی «هیچ» و غیرکارگر نیستند که «چیزی هم برای از دست دادن» نداشته باشند! این موج عظیم سراسری ده ها میلیونی، کارگران شاغل و کارگران بیکاراند و زنانی هستند که سال ها برده ی سرمایه دار بودن در بخش های تولید و خدمات و کارخانه و کار خانگی استثمار شده اند، اینان، میلیون ها بازنشسته ای هستند که سال ها استثمار شده و ارزش اضافی آفریده یا در بخش خدمات، سرمایه متحقق ساختهاند، این ارتش دهها میلیونی، هستی ربوده شدگان و تهی دستان شهر و روستا هستند، اینان میلیونها دانشجوی بیکاری و فرزندان خانواده هایی هستند که با کار و کارگری مرتبط بوده و پدر، مادر، برادر و خواهری کارگر و زحمتکش دارند که از زندگی و زندگانی محروم ماندهاند و آینده ای در پیش روی نمی یابند، اینها که در خیابان هایند، هستی از دست داده گان هستند و هنوز برخلاف سوسیال دمکرات های راست و سانترنیست، بسیاری چیزها دارند که نمیخواهند از دست بدهند، اینان هنوز زندگانی و شرف انسانی و عزت نفس خویش را دارایند، اینان آفرینندگان اصلی هستی این سرزمین هستند به اشتراک، اینان صاحبان جمعی همهی دارایی ها و کوه و در دشت و دریا و جنگل و کانی های و بافت و ساخت این گوشه از جهان هستند که به ویرانی می رود، اما تباه نشده و امید برخاستن از خاکستر و خون جاری از تاخت و تاز اسلامیان سرمایه و داعشیسم لشکر خمینی را دارند. اینان میلیون ها فرودستانی هستند که به دست سرمایه به حاشیه پرتاب شده اند، اگر همه چیز خود را از دست داده اند، اما جان خویش را هنوز در مالکیت دارند! اینان که در خیابانها جاریاند میلیون ها کارگرانی هستند که در یکسال گدشته بیش از دوهزار همایش اعتراضی داشته اند و هنوز به خیابان می آیند و «بی چیزانی نیستند» که «یک روز هم کار نکرده اند» بلکه به شدت استثمار شده اند، و هستی اجتماعی دارند که هزینه میکنند تا به وضع موجود پایان دهند. آنان نیروی جنبش انقلابی هستند که باید سازمان یابند و به آگاهی مسلح شوند. اینان آن نیمهی دیگری از افراد جامعه، یعنی میلیون ها زنانی هستند که برده وار و در خواری و از حقوق انسانی محروم و لگد مال میشوند و میآیند تا از هویت، شخصیت و شأن و حقوق از دست رفته خویش دفاع کنند و فریاد بزنند که زندگی انسان را در روی زمین هموار ساخته و زیر فرمان خدا بهشت و جهنم هم نرفته و به همین جرم به مالکیت درآمده و سرکوب شان ساختند. کمونیست ها و جنبش کارگری باید از این خواست ها پشتیبانی کنند نه آنکه به موعظه ی سوسیال دمکرات های راست و سانتر، اکونومیستی در برابر رفرم سر فرودآورند و دنباله رو شوند. طبقه کارگر آگاه، اما دنباله رو جنبش همه با همه و مطالبات اجتماعی نمیشود بلکه رهبری آنرا به دست می گیرد تا آگاهانه و سازمانیافته به سوی هدف رهایی پیشاهنگ خیزش ها باشد. در تبلیغات و برنامه و بینش سوسیال دمکرات ها، اما این اصل انقلابی غایب است که حزب کمونيست و یا هر سازمان و نگرش کمونیستی برای یک لحظه نیز غافل نيست که تا آنجا که شدنی است، بر تضاد آشتی ناپذیر بين بورژوازى و طبقه کارگر، اندیشه و آگاهى روشن ترى در میان کارگران بگستراند و بر انقلاب کارگری و ضرورت لغو مالکیت خصوصی تاکید ورزد.
وارونه سازان تئوری
سوسیال رفرمیسم با تئوری مرحلهای و «گذار» با وارونه سازی برآن است که طبقه کارگر دنبالچهی «بی چیزان» شود. گرایش امید بسته به «طبقه متوسط» به ناگهان از درون به تز «جدیدی» میرسد و «بی چیزان» را کشف میکند. آنان تبلیغ می کنند که مطالبات «بی چیزان» را باید با پیوستن طبقه کارگر پشتیبان بود تا با رفرمهایی تحمیلی در آیندهای نامعلوم نوبت خود طبقه کارگر فرا رسد! این وعدهای سوسیال دمکراتها، ریشهای دیرینه دارد. پیروان برنشتین و کائوتسکی سال های ۱۹۰۰ میلادی، مدعیاند که سوسیالیسم از هم اکنون، اما به روش و سیاست آنان، تا در آینده ناپیدا به تدریج از راه پارلمان و رفرم و اتحادیههای کارگری و… زمانش فرا رسد و خانه خشتی بر سر خشت نشینان فرو ریزد. اما هزاران سال از برنشتینها واپسترند که پدر رویزیونیسم به رشد و جهان گرایی سرمایه دل بسته بود و این نوادگان، طبقه کارگر و سوسیالیسم را به جای تز برنشتینی امید به سرمایه جهان گستر سال های ۱۹۰۰ به «طبقه متوسط» حواله میدهد.
اینان به این گونه، با پوشش سرخ و سوسیالیسم، یک دستکاری «کوچک» در این اصل کمونیستی و انقلابی مانیفست حزب کمونیست و نیز استراتژی کمونیستی وارد کردهاند که به تلاش مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۸ برای انقلاب اعلام شد که «کمونيست ها همه جا از هر جنبش انقلابى بر ضد نظام اجتماعى و سياسى موجود، پشتيبانى میکنند» اما «کمونيستها در پراتیک، با عزم ترين بخش احزاب کارگرى همه کشورها و هميشه محرک جنبش به پيش اند»(۴)پروژه ی انقلاب و نقش انقلابی و کمونیستی طبقه کارگر و آموزشهای مارکس را وارونه می کنند. وارونه سازی اینکه طبقه کارگر، دنباله رو «طبقه متوسط» و ضمیمه «اعتراض های مطالباتی» روزمره در خیابانها شود، انحلال طبقه کارگر در دیگر طبقات را میجوید و یک رفرمیسنم ناب را نمایندگی می کند.
اما بیانیه انقلابی طبقه کارگر در سال ۱۸۴۸ چهره اینان را رونمایی کرد: «نوع دومى از اين سوسياليسم، که کمتر سيستماتيک و منظم ولى بيشتر عملى است، مي کوشيد تا در طبقه کارگر نسبت به هر جنبش انقلابى نظرياتى منفى تلقين کند و اثبات نمايد که براى طبقه کارگر در شرایط کنونی و يا بهمان اصلاحات سياسى سودمند نيست، بلکه تنها تغيير شرايط مادى و مناسبات اقتصادى مفيد است. و اما مقصود اين سوسياليسم از تغيير شرايط مادى به هيچ وجه الغاء مناسبات توليدى بورژوازى، که تنها از طريق انقلاب عملى شدنى است، نمي باشد، بلکه مقصد اصلاحات ادارى بر اساس مناسبات توليدى موجود است. در نتيجه، در روابط بين سرمايه و کار مزدورى هيچ تغييرى وارد نمي کند و در بهترين حالات، جز کاستن از مصارف هژمونی بورژوازى و ساده تر کردن امور اقتصادى دولت بورژوازى عمل ديگرى صورت نمیدهد سوسياليسم بورژوازى تنها زمانى با چهره برازنده خود جلوه گر مي شود که به وجهى از سخنورى مبدل گردد. آزادى بازرگانى! بسود طبقه کارگر؛ حمايت گمرکى! بسود طبقه کارگر؛ زندان هاى انفرادى! بسود طبقه کارگر… اين است آخرين و تنها سخن جدى سوسياليسم بورژوازى»(۵)
مانیفست کمونیست ها و مدافعین استراتژی کمونیستی انقلاب کارگری و حزب کمونیست، برآن است که سوسیالیسم در ایران شدنی است. اگر”بابوف”، و سوسياليست های تخيلی همانند “فوريه”، “اوئن” و “سن سيمون” و ديگران در سالهای رشد و نوزادی طبقه کارگر و دوران انقلاب های بورژوا- دموکراتيک و رشد کلاسيک بورژوازی، به ياری تلاشهای تئوريک و پراتيک خويش، نخستين کوشش ها و جنبش ها و آرمان های پرولتاريا را بازگو می کردند، اما به لحاظ نوپايی اين طبقه و نبود پايه های عينی و ذهنی ضروری و لازم، بلکه بر اساس تخيلات خويش آرمان هايی را بيانگر بودند که در شرايط مادی و عينی آن دوره احساس می شدند. به بیان مارکس، شيوههای پيشنهادی این کیمیاگران مورد احترام، نه انقلابی و شدنی، بلکه مسالمت جويانه و رفرميستی و در مضمون واپسگرايانه و بازدارنده بود. آنان تضادها و نابسامانی های اجتماعی و نابرابریهای مبتنی بر مالکيت خصوصی را میدیدند اما هيچ پراتيک و نقش مستقل طبقاتی را برای طبقه کارگر در نظر نمیگرفتند. سيستم پيشنهادی آنان، سيستمی بود محاصره در نظام و مناسبات بورژوايی. اين سيستم، می بايستی بهسان الگويی همانند دايرههای کوچکی که در دايرهای بزرگتر محاصره و در محاط باشند مورد سرمشق بورژوازی حاکم قرار میگرفت. آنان ضمن ابراز مخالفت و کينهای هرچند جدی از وجود تضادها، جهت پايان بخشيدن به تضادها و لغو سودهای خصوصی و تبليغ و تشويق تعاونیهای توليد و توزيع، کاهش روزکار و ساير حقوق صنفی و روزمرهی کارگران و لغو کارمزدوری میکوشيدند و تبديل حکومت بصورت دستگاه ساده توليد … در آید. اما سوسیال دمکرات های چاوشگر ما در شرایط ایران، با منع طبقه کارگر از سرنگونی انقلابی و توصیه پیوستن به «مطالبات اجتماعی» در پراتیک، اصل سوسیالستی خلع مالکيت از خلع مالکيت کنندگان را به رسميت نمیشناسد و سازش طبقاتی و درهم ريزی طبقات را تبليغ و ترويج می کنند و در آغاز نه پیرو اوئن و سن سیمون و فوریه، بلکه در هزاره سوم میلادی، ضدکارگری و ارتجاعی اند.
در زمانهی ما نيز در ایران و درون سازمان ها و احزاب کمونیستی و کارگری و سوسیالیستی، در ادامه همان کوششهای سوسيال-دموکراتهای نوع کائوتسکی، سوسياليستهای رنگارنگ، بيش از پيش به تکاپو افتادهاند. اينان برخی بدون فراموش نمودن الفاظ سوسياليستی، کمونيستی و طبقهکارگر، پيوسته و طوطی وار”انتقاد” از نابرابریهای اجتماعی، «دموکراسی» «جامعه مدنی»، «عدالت اجتماعی» را بندگردان (ترجيع بند) گفتارهای خويش قرار میدهند. اينان در اين شرایط، از طيف های گوناگون بويژه از ميان مدافعین اعتراض ها و مطالبات عمومی شماری سمپات و هوا خواه و حراف حرفهای دارند. اين روند، در سال ۱۹۰۰ میلادی و به ویژه پس از انشعاب در انترناسيونال دوم (۱۹۱۴م به بعد) و پيدايش قطب سوسيال دموکراسی که شيوه کينزی و نوکينزيستی و سرمايهداری دولتی و نظارت دولت بر اقتصاد را تجويز میکرد (۱۹۳۰ به بعد) بويژه در پی فروپاشی سوسياليسم دولتی در شوروی سابق (۱۹۹۰ به بعد) شتابی ديگر گرفت و گسترهی از روشنفکران و جنبشهای کارگری را فراگرفت. این پلان پنهانی بورژوایی، خود را درون تمامی احزاب چپ و سوسیالیست از چریکهای فدایی خلق گرفته، سازمان پیکار، رزمندگان آزادی … تا حزب کمونیست ایران و انشعاب ها پی در پی آن با نامها و پسوندهای مصادره شده، نمونههايی از اين گسترشاند. اما اين گرايش “همه باهم”، ماهيت و عملکرد تاکنونی همراهان آنان در گستره جهانی، شرکت در حکومت های امپرياليستی با تغيير نام “حزب کمونسيت” (اروکمونیستها)، به “چپ” و “سوسيال دموکرات” و “سوسياليست” و مانند اينها، با همه چراغ خاموشی، با راهنمای چپ زدن، انکار و خاموشی در بیان و انکار و لاپوشانی گرایش و نگرش ووو نمیتواند پنهان بماند. کارکرد و پراتیک آنان بیانگر ماهیت و تئوری آنان است. در سطح جهانی، احزاب و سازمانهای پيرو «شوروی» سابق، امروزه با زدودن نام کمونيسم و مارکسيسم از سازمان های پيشينخود، شعار اتحاد “جنبش ها”را سر میدهند. اينان برای کارگران، خواهان تشکيل حزب و سازمانی بدون ايدئولوژی پرولتری و بدونهويت مشخص ايدئولوژيک و استقلال طبقاتی و سياسی هستند. “حزب کارگر” برزيل نمونه و الگوی چنين تلاش و نگرشی است که «لولا» رهبر اتحادیه سراسری کارگری برزیل و دو دوره ریاست جمهوری در برزیل را آفرید که در فساد دست در دست حکومت اسلامی داشت. در ايران نيز “طيف تودهای”به عنوان نماينده سوسيال – رفرميسمکه از سال ۱۳۲۰، تا پس از قيام که با نامها و پسوندهای گوناگونی به شاخه ها و محافل بسياری پراکنده گرديد اين وظيفه را به عهده گرفته و نماينده ی چنين تلاشی بود.
سوسيال رفرميسم در ايران، متحد جدایی ناپذير و بالفعل کاپیتالیسم
رفرميسم پديدهای جهانی است، زيرا که بورژوازی و طبقه کارگر و کمونيسم نيز پديدهای بين المللی است. بی سبب نيست که شيوه و جلوهی رفرميست ها در سراسر جهان، گذشته از رنگ و بوی فرهنگی و جغرافيايی، کم و بيش يکسان است. اين بينش با سوء استفاده از نام “کارگر” و با حذف استقلال ايدئولوژيک- سياسی طبقه کارگر، اين طبقه را به عنوان طبقهای مستقل به رسميت نشناخته و در عمل بر آن است تا کارگران را در ميان لایه های میانی خرده بورژوازی و بخش هايی از بورژوازی در هم آميخته و به بهانهی اتحاد و پیوستن طبقه کارگر به «مطالبات اجتماعی» و «بیرون آمدن از طبقه ای درون خود به طبقه ای برای جنبش های اجتماعی»، اتحاد با بورژوازی را رقم زند.
سوسيال رفرميسم گرچه در جامعه ايران، نسبت به جوامع غربی دارای آنچنان پايههای عميق و گيرايی نيست، اما به دليل شرايط جهانی و عملکرد فاشيستی حکومت اسلامی میتواند نقش تخريبی جبران ناپذيری در مبارزات پرولتاريا و همه یِ استثمار شوندگان زن و مرد و زیست و بوم زمین (اکوسیستم) ايفا کند. حاملين و مروجين اين ايدئولوژی در ايران و جهان میتوانند در شرايط بحران سیاسی و رهبری، و برخورداری اين بينش از پايهها و پشتوانههایمادی و تئوريک و نظری، در سطح جهانی و پراکندگی کمونيست ها و فعالين انقلابی جنبش کارگری، اين گرايش را تقويت بخشند. سوسيال رفرميسم در ايران با پايگاه طبقاتی بالاترين و میانهی لایههای خرده بورژوازی مدرن، متحد جدایی ناپذير و بالفعل بورژوازی است. اين نیروی اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جايگاه بورژوازی را فرماندهی میکند و به عنوان فرماندهان سرمايه، کنترل انباشت و دَوَران و توليد و بازتوليد سرمايه را به عهده دارد. نمایندگی سیاسی اين لایه در سازمان های سیاسی، سوسیالیستی، کمونیستی و نهادهای صنفی، تشکل ها و اتحادیه ها و از سازمان های سیاسی و طبقاتی کارگران نفوذ کرده و برخی جاها نهادها و اهرمهای سیاسی و رهبری را به چنگ گرفته و عليرغم تضاد نسبی با بورژوازی، برای هميشه در عصر امپرياليسم در خدمت بورژوازی جهانی و اکنون «نئولیبرالیسم» قرار گرفته و ماندگاری آنها به ادامه فرمانروایی بورژوازی گره خورده است. نمايندگان سياسی اين لایهها، در ايران، در این شرایط رو به اعتلایی جنبش کارگری و سرنگونی حاکمیت، به سرعتی و شتابی هرچه تمامتر با فاصلهگيری از طبقه کارگر تا حد نفی و انکار سرنگونی انقلابی- سوسیالیستی حکومت اسلامی و طبقه حاکمه، با انکار نقش انقلابی و پیشاهنگی و استقلال طبقاتی طبقه کارگر، انکار ضرورت حزب و سازمان های کمونیستی طبقه کارگر ووو به تکاپو افتاده اند. این نمایندگان به فرا خواندن دیگر همراهان و یاران دیرین و هم فکران خویش برآمده و امروز بيش از هر زمان ديگر، گرايش سوسيال رفرميستی در ايران به دليل گسترش و اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی می يابد. اینان برای رسیدن به هدف، از هر وسیله ای استفاده میکنند، کارگزاران و سربازان رفرمیسم، از لحاظ شخصیت، پرنسیپ، پیشینه، بینش، منش، زندگی و روابط با جامعه و پیرامون خویش بازنمای ماهیت و اهداف همان مناسباتی اند که دنبال می کنند. پروژهی آنان برای فردا بیانگر پروژه، کارکرد، کارنامه، شخصیت، زندگی و مناسبات امروزی اشان است.
جنبش کارگری در ايران بيش از هرزمان ديگر به سازمانيابی مستقل، انقلابی و نوينخويش، به تئوریو رهبری انقلابی، مناسبات و سبک کار کمونيستی و به تاکتيک و استراتژی و پرنسیپهای انقلابی نياز دارد. برای برون رفت از بحران کنونی، جنبش کمونيستی و کارگری، بيش از هر زمان ديگر نياز به شناخت مارکسی از مفاهيم فلسفی و نه به روایت تودهایستی آن، پرنسيپهای انقلابی و در اساس نياز به تئوری و پراتیک انقلابی داریم که همانا بطور عام از مانيفست حزب کمونيست و کمونیسم شورایی، دريافت میشوند. و اين پرنسيپ ها و قانونمندیهای استراتژيکاند که بيش از همه، مورد دستبرد و تحريف و نفی از سوی اپورتونيسم سوسيال رفرميستی قرار گرفته و میگيرند. برای پيشبرد انقلاب بايد که از اين پرنسيپها پشتيبانی کرد.
زیرنویس ها و منابع.
۱- مارکس، انگلس، مانيفست حزب کمونيست، نشر و ویرایش آلفابت ماکزیما، سوئد، بهمن ماه ۱۳۷۹.
۲-ايدئولوژی آلمانی، مجلد 5، صفحات ۵-۷۴.
۳-کار ل مارکس فردریش انگلس لندن ۲۱ ژانویه سال ۱۸۸۲، پیشگفتار چاپ روسی، مانیفست سال ۱۸۸۲.
۴- همان ۱.
5-همان منبع شماره 1.
6-عباس منصوران،
مhttps://cpiran.org/2020/3/maghalat/page5.html
کاربرد «توازن قوا»، «طبقه متوسط»، «خشت روی خشت» و… در این نوشتار تکیه کلام و به دیدگاه ابراهیم علیزاده اشاره دارند.
ضرورت مبارزه پرولتاریا علیه سوسیال-رفرمیسم
«برای آنکه این آگاهی کمونیستی در مقیاسی توده ای ایجاد شود و همچنین برای توفیق خود هدف، باید خود مردمان در مقیاسی عظیم تغییر کنند و این تغییرتنها با جنبشی عملی و انقلابی رخ می دهد. انقلاب نه تنها به این دلیل ضروری است که طبقه حاکم به هیچ شیوه دیگری ساقط نمی شود بلکه چون تنها در انقلاب است که طبقه سرنگون کننده می تواند خود را از نکبت انباشته شده ی گذشته رها سازد تا بتواند جامعه را بازسازی کند.»(مارکس، ایديولوژی آلمانی 1846)
این نوشتار به ماهیت رفرمیسم و آشتی ناپذیری تضاد این ایدئولوژی با فلسفه طبقه کارگر و ضرورت مبارزه با سوسیال رفرمیسم می پردازد.
آشتی ناپذیری تضادها
سوسیال رفرمیست ها در درازای تاریخ جنبش کارگری و نیز اکنون در پوشش «چپ»، درتلاش لاپوشانی تضاد طبقاتی بوده و هستند. این گروهبندی سیاسی، آشتی طبقاتی را زیر پوشش ناتوانی کنونی طبقه کارگر و توانمندی «طبقه متوسطه»، و بزرگنمایی «جنبش های اجتماعی» و عمده کردن این خیزش ها و اعتراض ها و غیرکارگری نمایاندن آنها، به پوپولیسم دامن می زنند و به صورت نیرویی بحران زا در برابر جنبش کارگری –سوسیالیستی قرار گرفته و می گیرند. در آلمان دهه ی 1860 به صورت لاسالیسم و سپس برنشتاینیسم و کائوتسکیسم و در روسیه به صورت منشویسم و در ایران به صورت طیف توده ای و ناسیونال -بورژوایی منطقه ای و درپهنه ی جهانی به صورت سوسیال دمکراسی، همه گی جلوه هایی از این سامانه ی طبقاتی هستند.
مارکس و انگلس دو انديشمند بزرگ بشريت، بنابراين درک ماترياليستی، فلسفه هگل را نقد کردند که برخلاف بینش هگل، هستی انسانها نه بوسيله ذهن آنان، بلکه برعکس،به دلیل هستی اجتماعی (کارکرد و مناسبات) آنها است که در ذهنشان بازتاب می یابد. در يک جامعهی طبقاتی، دو وجه نيروهای مولده در مناسبات توليدی در شرايط تاريخی مناسبی، به بار می نشینند و در تکاملی زاينده، سرانجام به نقطهای فرا می رويند که دیگر، وحدت و سازشآنها نا ممکن شده و به تضاد میگرايد. و اين هنگامی است که روابط توليدی و مناسبات مالکيت، سد کنندهی تکامل نيروهای مولده می شود. در این نقطه است که انقلاب اجتماعی غرش کنان نمودار می شود. به اینگونه، ذهنیت یا آگاهی انقلابی از وجود مادی نیروهای مادی انقلاب (طبقه انقلابی) بازتاب می یابد و در نیروهای انقلابی (در اینجا طبقه کارگر) به کنش و واکنش گرفته می شود. اين کشف انقلابی، فرمان نهايی تاريخ را به آخرين طبقهی استثمارشونده ابلاغ کرد. برای رهانيدن نيروهای مولده از اين بن بست، راهی جز دگرگونی شالودهی اقتصادی بحران زای حاکم نیست. روبنایمربوطه و تمامی اشکال رنگارنگ ايدئولوژيک-سياسی، فرهنگی، حقوقی و غيره نیز باید دگرگون شود. بنابراین وجود و آمادگی شرايط مادی و عنصرها و فاکتورهای لازم برای انقلاب در رابطه با مناسبات سرمایه داری، به دو نیروی بنیادین بستگی دارد: 1- هستی یا نیروی مادی و 2- آگاهی برتابیده به ذهن. به بیان دیگر عینیت و ذهنیت طبقاتی که به طبقه، آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی طبقاتی باز می گردد. هستی مادی در بازتاب به لایه ی ادراکی مغز به صورت فلسفهی رهايی پرولتاريا در ذهن بنيانگذاران فلسفه ماترياليسم ديالکتيکی بازتاب یافت. به بيان ديگر، کمونيسم، در درازای تکامل روابط توليدی و نيروهای مولده جهان بشريت، پرورانيده شده بود. بنابراین، جهان بينی انقلابی، به عنوان علم شرايط رهايی پرولتاريا، در اين تکاملی تاريخی کشف شد. اين فلسفه، سلاح مادی خويش را در طبقهای یافت که دارای ويژگی تاريخی و طبقاتی بی مانندی است.
طبقه برای خود
طبقه کارگر، طبقهای است که می بايست از خود بیگانگی به خودآیی فر روید، خود را با انقلاب نفی کند و فلسفه را به حقیقت برساند. اين طبقه می بايست، دارای چنان سرشتی باشدکه نماینده همه لایه های حکومت شونده باشد. طبقه کارگردر آن هنگام که به سان طبقه تنها به ادامه تولید و بهره کشی تن می سپارد و این روند را یک روال گریز ناپذیر می پذیرد، طبقه ای درخود است. طبقهای که وجود و بودن در این چارچوب را می پذیرد، و فروش نیروی کار خویش را برای زنده ماندن تنها راه زندگی و چاره ناپذیر می داند، طبقه ای درخود است. اما از نگاه کمونیسم، برای خود شدن طبقه کارگر، بازمی گردد به نگرش کارگران، به سیاست گرایی، به آنچه در سوخت و ساز طبقه حاکم، حکومت، دولت، گروهبندی سیاسی و طبقاتی، ساختارهای طبقاتی، گرایش های درونی خود طبقه کارگر، جنبش های کارگری و اجتماعی، منافع هریک از بخش های اجتماعی در گیر این جنبش اجتماعی، به سازمانیابی و به حزبیت طبقه. طبقه برای خود، تنها زمانی معنا می بخشد که اين طبقه به موقعیت طبقاتی و نقش تاریخی و تاریخ ساز خود پی می برد. این خودآگاهی است که طبقه را رهایی بخش دیگر لایه های اجتماعی و زیر ستم مانند زنان، خلق ها و قوم هایی که از ستم ملی طبقاتی رنج می برند، و همه خیزشگران جنبش اجتماعی تبدیل می کند. برخلاف مفهوم کمونیستی طبقه برای خود ( و حذف این مفهوم) بینشی در «چپ» با ریشه تاریخی سوسیال رفرمیستی سالهای 1900 م در برابر شعار نان ، کار، آزادی ، خودگردانی شورایی در چپ ایرانی گرایش یافته که با ترجیع بند «چپ» و «جنبش اجتماعی» و «جامعه مدنی» مانند ان جی اُ ها، برداشت مارکسی طبقه برای خود را مسخ کرده و خواهان ماندن طبقه درخود و ذوب شدن طبقه در جنبش های اجتماعی و نه حضور در حنبش طبقاتی هستند. این بینش باید طبقه کارگر را ناچیز و ناتوا نشان دهد، درخود اسیر بداند، درخور برای خود نشناسد. رفرمیسم طبقه کارگر را کاهش و تنزل می دهد(Reductionism) تا در دیگ دیگر لایه های احتماعی که چیزی جز رفرم و ماندن در وضعیت موجود برای طبقه و برای نمایندگان سیاسی چنین بینشی؛ برای بهره مند شدن از «حقوق دمکراتیک» برای شرکت در اقتصاد و دولت، یعنی سهیم شدن در «دمکراسی» سیاسی و اقتصادی طلب نمی کنند، ذوب و منحل می سازد. مانیفست حزب کمونیست اما دمکراسی را به دست گرفتن قدرت سیاسی سرمایه داران اعلام کرده است. تنها طبقه کارگر است که نمایندگی کل جنبش های اجتماعی، مصالح و منافع کل جنبش ها را به عهده دارد. کمونیست ها بنابر همین روند ماتریالیستی تاریخی است که از هر جنبش انقلابی برضد نظام اجتماعی و سیاسی و طبقاتی موجود پشتیبانی می کنند. کاربرد مفهوم جنبش در اینجا به معنای دگرگونی دیالکتیکی یعنی تغییربینادین در مناسبات استفاده شده است.
طبقه کارگر با سرنگونی طبقه حاکم و کسب قدرت سياسی یعنی چیرگی بر دمکراسی، هيچ طبقه و لایه اجتماعی و فرد و طبیعت را مورد بهره کشی قرار نمی دهد و بساط بهره کشی انسان از انسان و طبیعت را محو می سازد. تا کنون در تاریخ و هستی روی زمین، هیچ طبقه ای جز طبقه کارگر دارای چنین ویژگی هایی نبوده است. این یک کشف فلسفی ذهنی و ایده الیستی و اراده گرایانه نبود. این شناخت، زمان و مناسبات خود را می طلبید، همانند کشف نیوتون (نیروی گرانش-چاذبه) و گالیله (چرخش زمین و ماه به گرد خویش و خورشید) و کشف داروین (تکامل جانداران) که تنها در یک زمان ویژه و تکامل تاریخی و علمی و مناسباتی می توانست دانشمندان و کاشفین خود را بیافریند و بیابد، فلسفه ماترياليستی، طبقه کارگر را يافت. و اين طبقه سلاح معنوی خويش را در اين فلسفه کشف کرد. اين فلسفه به گفته مارکس از آن جهت منطقی بود که متعلق به طبقهی بالنده بود، و از آن جهت بالنده بود که از آنِ پرولتاريا بود. بنا به اين منطق، کمونيسم سلاح مادی طبقهایگرديد تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان، از بند خواری و بهره کشی رها ساخته و تنها اين طبقه است که قادر به پايان دهیِ حکومت بهره کشان و نظام طبقاتی و محو طبقات است. فلسفه پرولتاريايی، خود به عنوان ديناميسمی پويا در ذهن رهبران طبقه کارگر و پيشروان اين طبقه، بصورت نيرويی مادی پا به سپهر هستی نهاد. اين فلسفه دگرگون ساز، تمامی سلاح ها و نيازهای نیرومند شناخت دگرگونی تضادهای جوامع طبقاتی را به شيوه انقلابی دراختيار دارد که بایستی از قوه به پویایی و فعلیت درآید. طبقه کارگر، تنها به وسيلهی آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی،قادرخواهد بود، جامعه و زن ومرد و ملیت و اقوام و طبیعت کالا شده و زیر ستم سرمايه داران را از ننگ استثمار و اسارت طبقاتی و حکومتی برهاند.
رفرمیسم در پوشش سوسیالیسم
شناخت کمونيستی در تکامل و دگرگونی، جهش، بازتاب و واکنشها، بابرخورداری از نيروی مادیجامعهی نوين، توانمند و سازنده، آنچناندر پهنهی دنيای انسانها، حاکميت يافت که نيروهای واپسگرا، محافظين ستم طبقاتی، مدافعين و کارگزاران و نمايندگان ايدئولوژيک و سياسی بهره کشان، به قصدتخريب از درون، مناسبترين و آسانترين و سرراست ترین راه را با استتار خويش در پوشش”سوسياليسم”يافتند. راهی که هرچند آنانرا هرگز به هدف نمیرسانيد، اما راه و شرايط رسيدن پرولتاريا به اهداف انقلاب،که همانا به نتيجه رسانيدن و عينيت بخشيدن به رهایی از خواری و استثمار و بندگی و دستیابی به شادی و فراغت و آرزوهای ديرينهی بشر در درازای تاريخ بود را دشوارتر وخونبارتر میگردانيد.رفرمیست ها اپورتونیسیت عمل می کنند، یعنی برنامه و تئوری را می پذیرند و خود را سرختر از سرخ ها نشان می دهند اما در عمل کار دیگر می کنند و زرد و آبی بر تن و جان دارند. کمونیستها پراتیک را معیار شناخت می دانند و گفتارها و ادعاهای افراد و آنچه خود در باره خویش می گویند را ملاک شناخت نمی دانند.
از ديگر سوی، خوشنامی و کشش سوسیالیسم در نبردهای رو به گسترش و سرانجام دهندهی شدید طبقاتی بويژه در هنگامهی برآمد مبارزات طبقاتی، شرکت بسياری از ديگر لایه ها و طبقات جامعه را به خويش فرا می خواند. رفرمیست ها به سهم و بنا بر وابستگی ها و دلبستگیهای طبقاتیخويش و بسته به بار ايدئولوژيک-سياسی پيرو و دگرسان شوندهی موجود، رنگارنگ و روانه می شوند. آنان در پراتيک و پروسهای پيوسته به آن دلبستگی ها و وابستگی های پيشين باز گرديده و حلقه های طبقاتی خویش را تقويت می بخشيده اند. تاريخ پيدايش کمونیسم، “برنشتينها”،”کائوتسکیها” و “خروشچف ها” و دیگر رویزیونیستهای ایرانی و بازگشته گان (مرتدها) به اردوی سرمایه را به عنوان نمونه، گواه می آورد.
از همان ابتدا، نمايندگان ايدئولوژيک طبقات و اقشار واپسگرا و رفرميست که خواهان سهم و شرکتی در دمکراسی (اقتصاد و سیاست) حفظ و بقاء مالکيت خصوصی، سيستم بهره کشی و اسارت اکثريت افراد جامعه بدست اقليت هستند، “سوسياليسم”را کانون مناسبی يافتند که در آن سنگر گيرند. آنان به دليل همان وابستگی های اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکيت خصوصی -که حتا حزب و سازمان سیاسی و ارگانهای سازمانی و تشکیلاتی را ملک و دارایی خویش می پندارند- بنابر آرمانها و خواستهای طبقاتیِ همخوان با بر برداشت ها، تفسيرها و انتظارات طبقاتیخويش، همان پايگاه و خاستگاهی را در عمل و پراتيک نمایندگی کرده و در جهت پيشبرد و رسيدن به آرمان ها و خواست های طبقاتی، به پيش می برند که همان طبقه اجتماعی، دهقان و کارفرما و کارگاه دار و دکاندار و مستغلاتچی. آنان تبيين وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و قشر خاصی که در آن جامعه ماديت و هويت دارند، آشکارساخته و می سازند. رفرمیست ها، انتظارات و آرمان های مزبور را در اشکال تئوریها و نظرات و منشورهايی که بوسيلهی يک حزب وسازمان، و یا در پوشش گرایش های عریان و یا پوشیده در یک حزب کارگری و سوسیالیستی به پیش می برند. در واقع پراتیک انان پنهان و نیمه پنهان با نقشه و بی نقشه، همان چيزهايی هستند که طبقات و اقشار اجتماعی پايگاهی آن گروهبندیها، خود در حوزه های مادی فعاليت های اقتصادی و اجتماعیاشان (در زمین، روستا، ملت، کارگاه و شرکت کارفرمایی خویش ووو) بدانها پی برده و عمل میکنند و يا در جهت بدست آوردن آن ها تلاش می ورزند. عناصر این گرایش ها، چنین واکنش و نمایندگی ها را بسیار شبه غریزی و سرشت گونه و بنا قوانین ديالکتيکِ زيربنا و روبنا بازتاب می دهند. این گرایش ها در سازمان های سیاسی نیز عین کارفرما و مدیر شرکت و رئیس و بورکرات و سرکارگر عمل کرده و دگراندیشان درون سازمانی را سرکوب و حذف می کنند. اینان در نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات منتسب به خود، با سازماندهی نيروهای مدافع آنها باجذب نيروهای خودی و حذف غيرخودی ها، خودغرض و ناآگاه و يا آگاهانه پشت نموده به طبقه خويش، سازمان سياسی-ايدئولوژيک ويژه طبقات و اقشار مورد نظر را سازمان می دهند.
اين نمايندگان حساسترين بخش جماعت طبقاتی خويش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی و شناخت نسبی به هرگونه، تغيير و جنب و جوش درجامعه و منافع طبقاتی خويش را با شاخک های حسی خود، سريعتر و همه جانبه تر از حتا گروهبندیهای اجتماعی و پایه های طبقاتی خویش دريافت کرده و مورد ارزيابی قرار داده و واکنشهای مناسب و ضرورت منشأ طبقاتی خويش را بروز می دهند.
اين نمايندگان در چارچوب احزاب و محافل و گرایشها، منافع اقتصادی و اجتماعی طبقات را در حوزه های ايدئولوژيک و سياسی تئوريزه، مهندسی و بيان میدارند، و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع سوسيال رفرميسم در ايران با پايگاه طبقاتی «طبقه متوسط» بالاترين لایه های خرده بورژوازی جديد، متحد جدایی ناپذير و بالفعل بورژوازی است. اين قشر اجتماعی در سازمان اجتماعی کار جايگاه بورژوازی را فرماندهی میکند و به عنوان فرماندهان سرمايه، کنترل انباشت و دَوَران و توليد و بازتوليد سرمايه را به عهده دارد. اين قشر عليرغم تضادد نسبی با بورژوازی، برای هميشه درعصر امپرياليسم در خدمت بورژوازی بينالمللی قرار گرفته و حياتش به ادامه سيادت بورژوازی گره خورده است. نمايندگان سياسی اين قشر، این روزها در راهروهای سفارت خانه ها، رسانه های جهانی سرمایه، دیپلماسی، و سفارت خانه های آمریکا و اتحادیه اروپا ووو ردیف شده اند و با قصاب های ملل عکس افتخاری می گیرند و پنهانی هم پیمانان و شرکای بازتولید خویش در محافل و عناصر و گرایش هایی در سازمان های سیاسی طبقه کارگر عضوگیری و فرموله می سازند. اینان «براندازی» دولت اسلامی را هدف دارند تا حفظ مناسبات را به نیابت باشند. ما سرنگونی انقلابی، یعنی سرنگونی حاکمیت سیاسی طبقه و مناسبات حاکم را در انقلاب کارگری یک ضرورت فوری و بی درنگ می دانیم. آنان در برابر ما به نیرنگ و به سان تنکوکرات ها و مهندسین سرمابه خود را وظیفه مند می دانند. از این روی، در ايران، امروز بيش از هر زمان ديگر، گرايش سوسيال رفرميستی ايران به دليل گسترش رو به اعتلاء مبارزه طبقاتی عمدگی و تهدید کننده می يابد؛ یک خطر و تهدید جدی است.
جنبش کارگریدر ايران بيش از هرزمان ديگر به سازمانيابی مستقل، انقلابی و نوينخويش، به تئوری و رهبری انقلابی،مناسبات و سبک کار کمونيستی و به تاکتيک و استراتژی کمونيستی نياز فوری و دیسپلین انقلابی دارد. تضعیف حزب طبقه کارگر و هرسا زمان و نهاد و فعال کارگری سوسیالیستی هدف رفرمیست هاست. برای برون رفت از بحران هژمونیک کنونی، جنبش کمونيستی و کارگری، بيش از هر زمان ديگر نياز به آگاهی طبقاتی، پرنسيپهای انقلابی و در اساس نياز به پیشبرد اتحاد تئوری – پراتیک انقلابی، اتحاد عمل پایدار سوسیالیستی، شرکت در میدان مبارزه طبقاتی و اجتماعی، بازسازی سازمان های کمونیستی و پالایش پرولتری آن ها، تحکیم و استوار سازی مناسیات، استقلال طبقاتی، سبک کار، منش کمونیستی و پرنسیپ های حزبی- کمونیستی در آنها، بازسازی اعتماد و اعتبارهای تاریخی و طبقاتی درون و بیرونی دارد.
برای نخستین بار در نشریه سیاسی- خبری جهان امروز و در سال حزب کمونیست ایران در 5 فوریه 2019 به چاپ رسید.