خدامراد فولادی- لنین و لنینیسم بخش ٦

خدامراد فولادی
لنین و لنینیسم
بخش ٦

بحثی عام درباره ی یک نظر :
خوشبختانه کامنت « حسن » در مجله ی گرامی ِ هفته نشان داد که در مورد ِ لنین حق با من است . چرا که ایراد او رد ِ نظر من درباره ی لنین نیست ، در خصوص ِ موضوع های جانبی است . حسن و یا هر مدافع ِ دیگر ِ لنین ، برای دفاع از او باید چشم بر تمام ِ ضد و نقیض گویی ها و مخالف خوانی های اش با سوسیالیسم ِ علمی ببندد ، و فقط کلی گویی کند و شعار بدهد . مدافع ِ لنین ، نقد ِ من بر او را باید با نوشته های شخص لنین محک بزند نه با تخیلات و احساسات خودش .
اما در مورد ِ ایرادها :
١.وابسته یعنی کسی که تعلق ِ خاطر دارد . یعنی مارکس و انگلس به آن حزب تعلق خاطر و وابستگی داشتند . وابستگی داشتن شامل ِ عضویت در سازمان و حزب هم می شود . در هر حال اما ، آنها لیدر و فعال مایشاء و فرمانفرمای حزب رزمنده ی دارای سیاهی لشکر ِ گوش به فرمان نبودند ، که در این صورت نه آموزگار ِ پرولتاریا ، بلکه بلانکی و بلانکیست بودند .
٢.این که مارکس و انگلس به حزب ِ سوسیال دموکرات آلمان تعلق خاطر داشتند ، یا به آن وابستگی داشتند ، یا عضوی از تشکیلات اش بودند بی آنکه لیدرش باشند ، نه تنها تحقیرآنها نیست ، بلکه بیانگر ِ عظمت و بلند نظری آنان ، و نیز مخالفت شان با رهبری ِ فردی و کیش ِ شخصیت در جنبش ِ پرولتاریایی و کمونیستی است .
٣.در این باره که مارکس و انگلس مخالف ِ جایگزینی ِ حزب با طبقه بودند ، می توانید به نوشته های آنان مراجعه کنید . اما همینقدر بگویم که اگر موافق این جایگزینی بودند ، ابایی نداشتند که همچون لنین آن را صریحا ً اعلام کنند و از طبقه ی کارگر بخواهند اجازه دهد حزب به جای او تصمیم بگیرد ، به جای او انقلاب کند و به جای او همراه با دهقانان دولت تشکیل دهد . در این صورت چه نیازی به اینهمه تئوری پردازی درباره ی نیروهای مولده و مناسبات تولید و آنتاگونیسم کار و سرمایه بود . کافی بود فقط مراحل ِ شکل گیری و رشد و تکامل حزب ، و آمادگی آن برای یک انقلاب پیروزمند را در یک جلد می نوشتند و خود و طبقه ی کارگر را از زحمت ِ توانفرسای کشف قوانین سوسیالیسم علمی و خود سازماندهی ِ طبقه ی کارگر و مبارزه برای رهایی از مالکیت خصوصی سرمایه داران راحت می کردند.
٤.تصوری که لنین از حزب دارد ، تصوری نیست که مارکس و انگلس از آن داشتند و شما هم به آن اشاره کردید . ارگانیسم ، یک وحدت است که همه ی اندامهای به یک اندازه رشد و تکامل یافته ، با یکدیگر در ارتباط و کنش و واکنش ِ متقابل اند ، و بدون ِ این کنش و واکنش ِ همگرایانه ی حیاتی هیچ اندامی – حتا مغز – قادر به انجام وظیفه ی طبیعی اش نیست . مغز ِ پیشرو با اندام ِ عقب مانده چه خواهد کرد جز آنکه کارکرد ِ خود را با عقب ماندگی آن وفق دهد و قانون تکامل را خدشه دار نماید و جایگاه واقعی و اعتبارش را زیر سوال ببرد ؟ حزب پیشاهنگ در نبود ِ نیروهای مولده ی تکامل یافته و پیشرو ، چیزی جز مغزی با اندام های فاقد ِ توان ِ عملی نیست ، که به زودی کارکرد خود را به مثابه ارگان و عامل ِ حرکت ِ پیشروانه از دست خواهد داد ، و با تکیه بر منابع ِ مادی ِ موجود و در دست رس ناگزیر سرعت خود را با سرعت ِ جامعه و نیروهای مولده اش هماهنگ و تنظیم خواهد نمود . همان کاری که لنین و بلشویک ها چهار سال پس از « انقلاب » در « نپ » کردند .
٥.انترناسیونال یک سازمان بین المللی بود نه حزب به معنی ِ اخص ِ آن . اگر کسی ملانقطی نباشد ، و مفهوم جامع را فدای واژه ی تک افتاده نکند ، می فهمد منظور ِ من از « رهبران انترناسیونال کارگری بودند » این است که مجموعه ی سازمان ، یک لیدر و رهبر ِ همه کاره به نام ّ فلان شخص ِ شخیص نداشت ، بلکه همه ی افراد ِ تشکیل دهنده اش و از جمله مارکس و انگلس رهبران ان بودند .
٦.فرافکنی و برجسته کردن ِ مسئله ی جانبی و فرعی با هدف ِ به حاشیه راندن و بی اهمیت نمایاندن ِ موضوع ِ کانونی و اصلی عادت ِ لنین و پیروان اوست . این یکی از موارد ی نقد من بر لنین و لنینیسم است .
موضوع کانونی ِ بحث من ، تحریف ِ آموزه های مارکس و انگلس است توسط ِ لنین ، با مثال آوری از نوشته های خود ِ لنین . این موضوعی است که مخالف ِ دیدگاه من ، باید با مثال آوری از شخص لنین خلاف آن را ثابت نماید . در غیر اینصورت ، … با این سرعت لاک پشتی ِ اینترنت زحمت ِ ما میدارد !
٭٭٭
لنین هرگز از زیرساختی که ضرورت ِ هر انقلاب پیروزمند است بحث نمی کند ، چرا که پاشنه ی آشیل تحلیل ِ صرفا ً سیاسی ( رو ساختی ) که براندازی را با انقلاب پیروزمند یکی می داند ، در آنجاست .
می نویسد : « طبیعی است که بحران ِ انقلابی قبل از همه در روسیه ی تزاری ، یعنی در جایی آغاز گردید که بی نظمی ِ فوق العاده دهشتناکی در آن حکمفرما و پرولتاریای آن از همه جا انقلابی تر است ، نه در پرتو سجایای ویژه ی خود بلکه به برکت شعایر زنده ی سال ١٩٠٥ » ( همان . ص. ١٢٤٥ ) . پرولتاریا انقلابی است ، نه در پرتو ِ سجایای ویژه ی خودش – یعنی نه به دلیل ِ دست ِ برترش در جهت دهی ِ سمت و سوی قطب تضاد آنتاگونیستی ِ کار و سرمایه به سود خود و انقلاب اش – بلکه به دلیل ِ « مددی که از غیب رسید » و جنگ امپریالیستی را برپا کرد تا حزب به نمایندگی از طبقه ی کارگر ِ گرفتار ِ مصیبت های جنگ ، شعار ِ تبدیل ِ جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی را مطرح نماید ، و خلق ِ درمانده از جنگ را قانع نماید که از او پشتیبانی کنند تا جنک را خاتمه دهد و روزگار تیره شان را سر و سامان دهد . لنینیست ها به این می گویند تحلیل ِ مارکسیستی و ارتقا دادن مارکسیسم . معجزه ی جنگ ِ امپریالیستی ، نه تکامل دادن نیروهای مولده و آماده کردن شرایط ِ پیروزی طبقه ی کارگر ، که برعکس ، ایجاد وقفه در تکامل این شرایط ، و به جای آن پدید آوردن موقعیتی بود که حزب بتواند در غیاب آن شرایط خود را تا جانشینی ِ طبقه ارتقا دهد ، و سجایای خودویژه اش را که همانا خصلت ِ تمام خلقی بودن اش بود ، به جای سجایای خودویژه ی پرولتاریا به موقعیت انقلابی تحمیل کند . درست است ، در چنین فضایی ، و چنین شرایطی ، جنگ ِ امپریالیستی هم معجزه بود و هم نعمت ، اما نه برای کار بلکه برای سرمایه به عنوان نظام ِ مسلط ِ تاریخی که شرایط ِ آن روز روسیه ، هم ضرورت و هم پیروزی اش را در دستور کار جامعه قرار داده بود ، و بلشویک ها به لحاظ ِ تاریخی نه به نمایندگی از طبقه ی کارگر ِ به شدت تضعیف شده ، بلکه به نمایندگی ی بورژوازی ِ با جنگ تقویت شده بود که توانست قدرت سیاسی را به دست گیرد . واقعیتی که هفتاد سال حاکمیت ِ « حزب کمونیست » آن را به عینه نشان داد . بلشویک ها به مدت ِ هفتاد سال نیروهای مولدی را رشد دادند که گمان می شد سوسیالیستی است ، در حالی که از همان ابتدا بورژوایی و در خدمت ِ تکامل ِ سرمایه داری بود .
اینجاست که باید گفت : تنها صداقت و حسن نیت ِ بلشویکی برای ایجاد سوسیالیسم کافی نیست ، بلکه مهم تز از آن ، و مقدم بر آن ، وجود زیرساخت های پیشرفته ی مادی نخستین شرط ِ ساختمان سوسیالیسم است .
این مسئله هم ، در شناخت ِ تفاوت ِ کمون پاریس و انقلاب روسیه بسیار بااهمیت است که : اگر در کمون ١٨٧١ ، هم مجری انقلاب و هم دولت انقلابی خود ِ کارگران بودند ، و تئوریسین ها ( راهنمایان انقلاب ) از بیرون بر روند ِ انقلاب نظارت می کردند ، در انقلاب ِ روسیه ی ١٩١٧ اوضاع به گونه ای دیگر بود : مجری انقلاب دهقانان و کارگران بودند ، در حالی که قدرت ِ سیاسی را تئوریسن ها ( افراد حزبی ) به دست گرفتند ، و کارگران و دهقانان از بیرون ناظر رویدادهایی بودند که بدون ِ مشارکت ِ مستقیم آنها تصمیم گیری و اجرا می شد . شوراها نبودند که به حزب ِ در قدرت ، رهنمود می دادند ، بلکه حزب ِ در قدرت – و شخص ِ لنین – بود که به شوراها « رهنمود » می داد که باید چنین یا چنان کرد ، و شوراها راهی جزتاٴیید فرمان از بالا نداشتند .
به عنوان ِ مثال ، « نپ » نتیجه ی تصمیم گیری ِ از پایین ِ کارگران و دهقانان نبود ، بلکه نتیجه ی تصمیم گیری ِ از بالای حزب و لنین بود ، که به عنوان رویکرد و راهکار دولتی برای برون رفت ِ جامعه از وضعیت ِ « شترمرغی ِ» نه این و نه آن ِ موجود عملی گردید . امروز ، برای آشنایی با شرایطی که منجر به انقلاب ِ روسیه شد ، راهی جز مراجعه به نوشته های لنین وجود ندارد . از این رو ، نخست باید ساختار اقتصادی – اجتماعی روسیه ی آن زمان را بررسی نمود تا سپس پی به مرحله ی انقلابی برد ، که قرار بود در روند ِ تکاملی اش به سوسیالیسم گذر کند .
انتظار این است که لنین آن پیش شرط هایی را که در تحلیل کمون پاریس برای موفقیت هر انقلاب پیروزمند ِ پرولتاریایی ، یا هر انقلابی که پرولتاریا رهبری آن را بر عهده دارد ضروری می داند و کمون ِ پاریس را به دلیل فقدان شان شکست خورده قلمداد نمود ، در مورد روسیه هم چنین کند و شرایط ِ مادی به خصوص نقش ِ مهم ِ طبقه ی کارگر را در آن گوشزد نماید .
اما ، بر خلاف ِ این انتظار ، روسیه را از این دو پیش شرط مهم معاف می کند ، و تشخیص و اراده ی حزب و حتا فرد را به جای شرایط یاد شده قرار می دهد . تشخیص و اراده ای که بر پشتوانه ی مادی و تئوریک لازم استوار نیست . از دید ِ لنین ، همانطور که پیش تر هم توضیح داده شد ، تشخیص و اعمال نظر با فرد ، یا حزبی است که فرد ِ « عاقل » در راٴس آن قرار دارد ، و اجرای تصمیمات با « سیاهی لشکر » یا همان : سربازان گوش به فرمان ِ رهبر است .
در نامه هایی از دور می نویسد : « جریان اوضاع بر این منوال و فقط بر این منوال بوده است : سیاستمداری که از حقیقت نمی ترسد ، تناسب نیروهای اجتماعی را در انقلاب هوشیارانه مورد سنجش قرار می دهد ، و هر لحظه معین را نه تنها از نقطه نظرِ خودویژگی آن لحظه و آن روز ، بلکه از نقطه نظر نیروهای محرکه عمیق تر یعنی از نقطه نظر مناسبات عمیق تر منافع پرولتاریا و بورژوازی خواه در روسیه و خواه در سراسر ِ جهان ارزیابی می کند [ کاری که خود لنین هرگز نکرد ، یعنی هیچ تحلیل ِ دقیق علمی و مستند به واقعیت های موجود در روسیه به دست نداد ، و مثل همین جا ، فقط با کلمات بحث و بررسی را مارکسیستی و علمی نمود ! ] … کارگران پتروگراد ونیز کارگران سراسر روسیه [ یعنی همان سیاهی لشکرهای سیاستمداری که از حقیقت نمی ترسد و همه چیز را به قدرت « عقل » خود تشخیص می دهد و در لحظه ی معین به آنها دیکته می کند و از آنها می خواهد به آن عمل کنند ! ] در راه آزادی و زمین برای دهقانان با از خود گذشتگی [ نگفتم ! ] مبارزه کردند . » ( مجموعه آثار . نامه هایی از دور . ص. ١٢٤٧ . درون کروشه از من است . ) .
در « بیماری ِ کودکی چپ روی در کمونیسم » هنوز بر همین عقیده تشخیص و موقع شناسی ِ یک فرد استوار است : « هنرمندی ِ یک سیاستمدار ، و درک صحیح وظایف از طرف یک کمونیست در همین است که بتواند شرایط و لحظه ای را که در آن پیشاهنگ پرولتاریا می تواند موفقانه قدرت ِ حاکم را تصرف نماید و ضمن ِ این عمل و پس از ان می تواند به حد کافی از پشتیبانی قشرهای به حد کافی وسیع طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش غیر پرولتاریا برخوردار گردد و سپس با تربیت و تعلیم و جلب ِ توده های هرچه وسیع تر از زحمت کشان ، سلطه ی خود را حفظ نماید و تحکیم بخشد و توسعه دهد ، به درستی تشخیص دهد . » ( مجموعه آثار . ص. ١٧٣٨ ) .
لنینیست ها به این ایده های متکی بر تشخیص و اراده ی فردی می گویند تکامل دادن ِ مارکسیسم ، اگرچه مخالف ِ قوانین ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک باشند .
لنین با نادیده گرفتن ِ قانون ِ گذار از تغییرات کمی به کیفی و فروکاستن آن به تشخیص و اراده ی فردی ِ « هر چه بادا باد ! » ، بر این اصل ِ مهم ِ ماتریالیستی دیالکتیکی به نفع حزب و رهبر ِ همه کاره ی آن چشم فرو می بندد .
به علاوه ، با این نادیده انگاری ، آن اصل ِ مهم وحدت و کارکرد دوسویه ی تئوری – پراتیک که به موجب آن تئوری ( فلسفه ی مارکسیستی ) تا زمانی که در مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا جنبه ی عملی نگیرد و اصول ِ انقلابی ِ تاریخ ساز ِ آن در عمل پرولتاریا مادیت نیابد ، فقط تئوری است ، نیز نادیده گرفته می شود .
مارکس و انگلس ، در تمام دوران ِ فعالیت ِ تئوریک و عملی خود با چنین بینش ِ فروکاهنده ای که وظایف و اهداف طبقه را فدای مقاصد حزبی و فردی می کندمبارزه کردند و لحظه ای از ان کوتاه نیامدند .
در مانیفست نوشتند : « از آنجا که رشد تضادهای طبقاتی پا به پای رشد صنعت پیش می رود ، آنان [ سوسیالیست های پندارگرا ] وضعیت ِ اقتصادی را به عنوان پیش شر ط های مادی ِ رهایی ِ پرولتاریا درک نمی کنند . از نظر آنان ، عمل ِ ابتکاری و فردی ِ آنها باید جایگزین عمل تاریخی ، شرایط ِ پندارگرایانه ی آنان باید جایگزین ِ شرایط ِ تاریخی رهایی ، و سازمانیابی ِ تدریجی و خودانگیخته ی ِ پرولتاریا باید تسلیم شرایط ِ آن سازماندهی اجتماعی شود که توسط ِ این مخترعان به طور انفرادی ابداع گردیده است . » .
یکبار دیگر این گفته ی انگلس را در مورد بلانکیست ها مرور کنیم و آن را با گزاره ی پیش گفته ی لنین در « بیماری کودکی چپ روی در کمونیسم » مقایسه نماییم : « بلانکیست ها از این نقطه نظر حرکت می کردند که گروه ِ نسبتا ً کوچکی از انسان های مصمم و جدی و متشکل قادرند که در یک لحظه ی مناسب نه تنها زمام دولت ( قدرت حاکمه ) را در دست گیرند ، بلکه با صرف ِ انرژی ِ زیاد و بدن توجه به همه ی چیزهای دیگر می توانند آنقدر آن را حفظ کنند تا بتوانند توده ی مردم ( خلق ) را به انقلاب بکشانند و آنان را به دور گروه کوچک ِ رهبری سازماندهی نمایند . » ( کمون پاریس : ترجمه ی فارسی . ص. ٣٣ ) .
چه می گویند لنینیست ها درباره ی این شباهت ِ حتا کلمه به کلمه میان ِ نظر ِ معطوف ِ به عمل ِ بلانکیسم و لنینیسم ؟ انگلس را محکوم می کنند ، یا بلانکیسم یا لنینیسم را ، یا خدامراد ِ نقل ِ قول کننده را ؟ برآمد ِ این نقطه نظر ِ فروکاهنده و دیکتاتور مآبانه ی یک سیاستمدار به قول انگلس چنین است : « این کار قبل از هرچیز مستلزم ِ شدیدترین تمرکز ِ مستبدانه ی تمام ِ قدرت در دست ِ حکومت ِ جدید است . » ( همانجا ).
ضد و نقیض گویی درباره ی شرایط ساختاری ِ روسیه :
شاید اینهم از معجزات ِ امپریالیسم باشد که نظریه پرداز را وادار به تناقض گویی می کند ، به طوری که در یک دوران ِ تاریخی ِ معین ، که زمان اش هنوز به سر نرسیده و روند ِ از سرگذرانی ِ مرحله های مختلف ِ رشد و تکامل تاریخی اش را طی می کند ، پشت سر هم سخنانی بگوید که نه همسوئی و همخوانی با این روند ِ تکاملی داشته باشد ، و نه با نظری که خود پیش تر درباره ی وضعیت ِ مشخص جامعه ی خویش ابراز کرده بود ، مطابقت کند . یعنی هم وحدت ِ سیستمی و ارگانیک ِ نظام ِ در حال حاضر حاکم بر جهان ( سرمایه داری ) را به چالش گیرد ، هم پیوند ِ نظام مند و قانون مند ِ جامعه ی خودی با جامعه ی جهانی را از هم بگسلد – نظیر انکار قانون ِ ظروف ِ مرتبط ، اما ناهمتراز – و هم وحدت و پیوند ِ ارگانیک ِ اندیشه ی فردی را در یک دوران معین با هستی اجتماعی ِ همان دوران نادیده گیرد ، و با این همه وانمود کند که به همه ی این قوانین و قواعد باورمند و پای بند است .
در حقیقت ، هیچ استدلال کننده ای ضد و نقیض گویی نمی کند مگر آنکه در استدلال های اش ضعف تئوریک و فقدان روش شناسی علمی وجود داشته باشد .
ضد و نقیض گویی ، صرفا ً نتیجه ی ضعف ِ استدلال علمی ، و تکیه کردن بر تخیل است . لنین تا مارس ١٩١٧ معتقد بود طبقه ی کارگر تنها نیروی انقلاب است . مفهوم این بیان آن بود که تا پیش از آوریل ١٩١٧ تضاد اصلی – و یگانه تضاد ِ جامعه ی جهانی و از جمله روسیه تضاد ِ کار و سرمایه است . این نظر در حقیقت با نظر مارکس و انگلس در مورد ِ جهانشمولی ِ سرمایه داری و تضاد اصلی آن همسویی و همخوانی ِ کامل داشت . اما به ناگهان و می توان گفت یک شبه ، درست در آوریل ١٩١٧ ، مردم روسیه و جهان از خواب که بیدار شدند ، شنیدند که تضاد ِ روز قبل به تضاد دیگری تبدیل گردیده : بی آنکه آب از آب ِ نیروهای مولده تکان خورده باشد ، یا اگر هم تکان خورده دلیل علمی و مارکس پسند برای آن ارایه شود . بگذریم که لنین در بحث از انقلاب ، هیچگاه تضاد طبقاتی را عامل تعیین کننده ی مرحله ی انقلاب ذکر نمیکند ، اما سوسیالیسم علمی حکم می کند که وقتی او از رو در رویی خلق با امپریالیسم سخن می گوید ، قاعدتا ً باید منظورش تضاد خلق و امپریالیسم باشد ، یا می توان چنین برداشتی از نظر او نمود .
همانقدر که در واقعیت ، تضاد تعیین کننده ی ماهیت و مرحله ی انقلاب است ، در تئوری ( شناخت ِ علمی ) مرحله ی انقلاب و ماهیت ِ طبقاتی ِ آن تعیین کننده و مشخص کننده ی تضاد است . تعیین مرحله ی انقلاب بدون تعیین تضاد واقعی حاکم بر جامعه ، ترسیم شیر بی یال و دم و شکم است !
مثلا ً : در نظام یا جامعه ی سرمایه داری ( واقعیت ) ، رابطه ی آنتاگونیستیک ِ پرولتاریا و بورژوازی یا کار و سرمایه ، تعیین کننده ی ماهیت و مرحله ی سوسیالیستی انقلاب است ، اما در تئوری ، ماهیت و مرحله ی انقلاب ( سوسیالیسم ) است که تعیین کننده و مشخص کننده ی تضاد طبقاتی ( که با که ) است . در واقع ، در بحث تئوریک این رابطه ای است دو سویه ، اما تقدم با ماهیت و مرحله ی انقلابی است که جامعه از طریق آن باید به مرحله ی عالی تر گذر کند . تشخیص نادرست و نابه هنگام مرحله و ماهیت ِ انقلاب ، یعنی کرد و کار ِ واقعی ِ جامعه و نیروهای مؤثر در تحولات آن ، منجر به تشخیص نادرست ِ تضاد حاکم بر جامعه ، و از این رو نیروهای درگیر و راه حل این تضاد می گردد ، و این به معنای سرنای انقلاب را بیهوده از سر گشادش زدن است !
با چنین درک و برداشتی از واقعیت انقلاب و تئوری ِ آن ، اگر جامعه ی جهانی و روسیه ، در ظرف ِ یک شب ، یا یکماه یا حتا سه سال ، به دلیل ِ جنگ ِ سرمایه داران از درون ِ سازوکارهای خود تنظیم گرش ، یعنی از درون نیروهای تولیدی و مناسبات تولید آنچنان تکانی نخورده بود که انقلاب ِ پرولتاریایی را ایجاب کرده و ضرورت آن را در دستور کار پرولتاریا قرار دهد ، اما لنین بی توجه به این واقیت ها ، و بی آنکه پیوند ِ واقعیت و تضادی را که علت ِ اصلی دینامیسم ِ جامعه و تحولات ِ درونپوی آن است مشخص نماید ، تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی را ، بدون در نظر داشتن دوسوی معادله ی قدرت ِ سیاسی و نظامی ِ سرمایه و کار و به ویژه سازمان مندی و آمادگی ِ دوسوی معادله ، تنها راه رهایی خروج از جنگ می داند ، و آن را انقلاب پرولتاریایی نام می دهد .
نتیجه ی گسست ِ نظر از واقعیت ، و یکسویه کردن ِ رابطه ی واقعیت و نظر به سود ِ نظر ِ معطوف به اراده ، آن می شود که از دید ِ لنین ، ساختار ِ اقتصادی اجتماعی و طبقاتی روسیه در برهه های زمانی ِ مختلف از سده ی نوزدهم تا ١٩١٧ نه پیش رونده و تکاملی ، بلکه در جهت ِ معکوس بوده و حرکت واپس گرایانه و نزولی داشته است . در بحث با نارودنیک ها ( سوسیالیست های خلقی یا دهقانی ) ، در دهه ی پایانی ی سده ی نوزدهم ، مناسبات تولیدی غالب بر روسیه ، حتا در روستاها سرمایه داری است : « ما نمی توانیم مفهوم نارودنیکی از روند رشد سرمایه داری در روسیه و نظریه ی آنها در مورد نظام اقتصادی ِ ماقبل ِ سرمایه داری [ یعنی روابط اقتصادی پاتریارکال یا خرده بورژوایی – دهقانی ] را چیزی جز اشتباه محض بدانیم . آنچه که به ویژه از نقطه نظر ما اهمیت دارد ، چشم پوشی ِ نارودنیک ها از تضادهای سرمایه داری در ساختمان ِ اقتصاد هم در کشاورزی و هم در صنعت روسیه است . » ( لنین . رشد سرمایه داری در روسیه . ترجمه ی فارسی . ص. ٥٨ ) .
لنین با استناد به آمار به مدافعان ِ اقتصاد خرده بورژوایی – دهقانی نشان می دهد هم در روستاها مناسبات سرمایه داری غالب است ، و هم دهقانانی که از زمین و کشاورزی بریده و در شهرهای صنعتی در کارخانه ها مشغول به کار شده اند ، خصلت ِ کاملا ً پرولتاریایی دارند . « اغتشاشاتی که در ١٨٨٦ -١٨٨٥ در بسیاری کارخانه ها رخ داد ، نشان داد که این کارگران خودشان را کاملا ً با ده بیگانه احساس می کنند ، همانطور که دهقانان هم به نوبه ی خود اینان را فرزندان هم دهی های خود و به عنوان بیگانه می شناسند . در نتیجه ، ما هم اکنون با یک طبقه ی منسجم شده از کارگران روبه رو هستیم ، کارگرانی که صاحب هیچ مسکن و مطلقا ً صاحب هیچ دارایی نیستند ، منشاٴ او از دیروز آغاز نشده ، او شجره ی کارخانه ای خود را دارد . » ( همان . ص. ٣٩ ) .
« سرمایه داری ِ کشاورزی در روسیه خدمت ِ تاریخی ِ بزرگی در جانشین ساختن کار مزدی به جای کار – خدمتی انجام داده است : اگر جمعبندی کنم ، می توان گفت آنچه در بالا در مورد نقش ِ تاریخی ِ مترقی ِ سرمایه داری ِ کشاورزی ِ روسیه آورده شد دلالت بر آن دارد که سرمایه داری ِ کشاورزی در جریان اجتماعی کردن ِ تولید ِ کشاورزی است . ما همچنین در بالا نشان دادیم که این دقیقا ً نارودنیک ها هستند که تنها با توسل به آه و ناله در مورد ِ « فعالیت ِ ویران کننده ی سرمایه داری » با پرده پوشی ِ تجزیه ی طبقاتی ِ دهقانان ، با نادیده گرفتن ِ خصلت ِ سرمایه داری در به کارگیری ماشین آلات در کشاورزی ِ ما و با پنهان نمودن ظهور ِ طبقه ای از کارگران ِ مزدی در کشاورزی ، یک ارزیابی ِ بی نهایت سطحی از این تضادها ارایه می دهند . » ( همان . ص. ٣٤ -٣٢ ) .
این ، ارزیابی لنین از ساختار اقتصادی روسیه در پایان سده ی نوزدهم ، یعنی زمانی است که هنوز « عمر سرمایه داری سابق » به پایان نرسیده بود و سوسیالیسم علمی و نقش ِ تضاد ِ اصلی ترین نیروهای مولده در انقلاب اجتماعی ( پرولتاریایی ) از اعتبار ساقط نشده بود . در ١٩١٧ ، در گرماگرم انقلاب ، وضع دگرگونه می شود و تاریخ به عصر نارودنیکی و به زمانی باز می گردد که تولید و مناسبات تولیدی خرده بورژوایی – دهقانی نه تنها بر اقتصاد روسیه ، بلکه بر اقتصاد جهانی حاکم بود .
در نخستین کنگره ی کشوری ِ شوراهای نمایندگان کارگران وسربازان روسیه در تاریخ ٢٤ ژوئن ١٩١٧ در پتربورگ ، اعلام می کند : « سرمایه داری خالصی که بتواند به سوسیالیسم خالص انتقال یابد در هیچ کجای جهان وجود ندارد . » ( مجموعه آثار . جلد ٣ . ص. ١٥٩٩ ) .
منظور لنین از اصطلاح ِ من در آوردی و غیر مارکسی ِ سرمایه داری خالص و سوسیالیسم خالص ، یا به بیان دیگر ، سرمایه داری غیر خالصی که بر جهان حاکم است ، و در نتیجه سوسیالیسم غیر خالصی را نیز طلب می کند ، چیزی نیست جز طفره رفتن از بیان واقعیت و جا انداختن این نظر که اساسا ً دوران انقلاب ِ سوسیالیستی در جهان به پایان رسیده و دوران ، دوران ِ انقلاب های دهقانی – کارگری ، یا به گفته ی لنین عصر انقلابات دموکراتیک کارگری – دهقانی است .
بی دلیل نیست که برای جا انداختن ِ این نظر ، مدام ضد و نقیض گویی می کند و آسمان و ریسمان به هم می بافد . اگر غیر از این بود ، و قصد طفره رفتن از واقعیت را نداشت ، نیازی به آنهمه ضد و نقیض گویی ِ آشکار در خصوص موضوع های واحد را نداشت . ببینید در کم تر از ٣ ماه در ١٩١٧ چه قدر تناقض گویی کرده است :
درباره ی کمون پاریس : « ترسیم ِ تاریخی ِ کمون : فرانسه تحت حاکمیت ناپلئون سوم ، شالوده امپریالیستی .
بورژوازی دیگر نمی تواند و پرولتاریا هنوز نمی تواند . … رشد پرولتاریا بعد از ١٨٤٨ … علیرغم تئوری های غلط ، غریزه ی انقلابی ِ طبقه ی کارگر راه خود را تشخیص می دهد . درس های کمون : تشکیلات ِ مستقل ِ پرولتاریا . مبارزه ی طبقاتی . جنگ ِ داخلی . » ( کمون پاریس . ترجمه ی فارسی . ص. ١٢٧ – ١٢٥ ) . در اینجا کمون خصلت ِ پرولتاریایی و سوسیالیستی دارد .
در نوشته ی کوتاهی با عنوان ِ « درباره ی دموکراسی بورژوایی و دیکتاتوری ِ پرولتاریا » هنوز سخن از « سرمایه داری خالص در پاریس » و « سوسیالیسم ِ خالص در کمون » است : « کمون پاریس مشروط بودن ِ تاریخی و ارزش محدود پارلمانتاریسم بورژوایی و دموکراسی ِ بورژوایی را که در واقع در مقایسه با قرون ِ وسطا دارای ضوابط بسیار مترقیانه بود ولی در دوران ِ انقلاب ِ پرولتاریا ناگزیر به یک تغییر رادیکال ِ اجتناب ناپذیر می باشد ، با وضوح ِ خاصی نشان می دهد . خائنین به سوسیالیسم ، تجارب مشخص و آموزش های دقیق کمون پاریس را از یاد برده اند و بنجل های کهنه ی بورزوازی در مورد دموکراسی عام را تکرار می کنند . » ( همان . ص. ١٤٢ . تاٴکیدها از من است ) .
آری ، « خائنین به سوسیالیسم » حقیقتا ًآموزش های دقیق کمون پاریس و جمع بندی مارکس و انگلس از آن را از یاد برده اند که چهار دهه بعد از کمون با رد ِ نظر قبلی خود می گویند : « سرمایه داری خالصی که بتواند به سوسیالیسم خالص انتقال یابد در هیچ کجای جهان وجود ندارد . » به علاوه ، مگر جمهوری انقلابی ی دموکراتیک کارگران و دهقانان مورد نظر خود ِ لنین ، چیزی جز دموکراسی عام و خیانت به سوسیالیسم است ؟
در « مقدرات ِ تاریخی آموزش ِ کارل مارکس » نگارش یافته به تاریخ مارس ١٩١٣ ، یعنی چهار سال پیش از غیب شدن ِ « سرمایه داری ِ خالص » و « سوسیالیسم خالص » از عرصه ی تولید و مناسبات تولیدی ، و به تبع آن از اعتبار افتادن ِ سوسیالیسم علمی از عرصه ی تئوری ، لنین نوشت : « تاریخ ِ جهان از ١٨٤٨ به بعد ، آشکارا به سه دوره ی عمده تقسیم می شود .
انقلاب سال ١٨٤٨ ضربت مهلکی به تمام اشکال پر هیاهو ، رنگارنگ و پر از غوغای سوسیالیسم ماقبل مارکس وارد نمود . کشتار کارگران از طرف بورژوازی ِ جمهوری خواه از ژوئن ١٨٤٨ در پاریس به طور قطع آشکار نمود که تنها پرولتاریا دارای طبیعت سوسیالیستی است . از این رو ، کلیه ی آموزش های مربوط به سوسیالیسم غیر طبقاتی و سیاست ِ غیر طبقاتی مزخرفات پوچی از آب در می آیند .
در دوره ی دوم ، غرب وارد مرحله ی تدارک مسالمت آمیز برای دوران اصلاحات آتی می گردد . همه جا احزاب پرولتاریایی که از حیث پایه ی خود سوسیالیستی هستند تشکیل می شود .
عصر تاریخی که در حال ِ گشایش است ( دوره ی سوم ) ظفرمندی ِ باز هم بزرگ تری را نصیب مارکسیسم ، این آموزش پرولتاریا خواهد نمود .
دیالکتیک ِ تاریخ چنان است که پیروزی مارکسیسم در رشته ی نظریه ، دشمنان او را وادار می نماید که به لباس مارکسیست درآیند .
کسی که پس از تجربه ی اروپا و آسیا از سیاست ِ غیر طبقاتی و سوسیالیسم ِ غیر طبقاتی دم بزند او را فقط باید در قفس نهاد و در کنار مثلا ً کانگوروی استرالیایی به معرض نمایش گذارد . » ( مجموعه آثار . جلد ١ . ص. ٨٠ – ٧٨ ) .
لنینیست ها به جای لنین به این پرسش جواب دهند که : مگر این نظر که « سرمایه داری ِ خالصی که بتواند به سوسیالیسم خالص انتقال یابد در هیچ کجای جهان وجود ندارد » در ١٩١٧ ، با آن گفته های لنین در ١٩١٣ در تناقض نیست ؟ و آیا این نظر ، جز بیان ِ پوشیده و در لفافه ی سیاست ِ غیر طبقاتی و سوسیالیسم غیر طبقاتی چیز دیگری است ؟ و تکلیف ِ آنانکه صد سال پس از آن نوشته هنوز از سیاست ِ غیر طبقاتی ( توده ای ) و سوسیالیسم غیر طبقاتی ( خلقی ) دم می زنند چیست و جای شان کجاست ؟!

ادامه دارد …