ناصر بابامیری اکتبر 2021
در قسمت اول نقد، بعد از پیش درآمدی کوتاه با نقل قولی از لنین، نوشته به این پرداخت که در وهله نخست زبان و فرم بیانیه سیاسی کنفرانس جناح راست کومله و حزب را مختصرا تشریح کند، تا بهتر نشان دهد محتوا اساسا بر چه پایه های نظری استوارست و اهدف اصلی مصوبه را نشان دهد. بعدا به نقد گسست نظری بیانیه سیاسی از مبانی کمونیزم علمی پرداخت که اسم کنفرانس سیزدهم کومله را با خود حمل میکند. بدنبال آن نقد روی مباحثی که سند رهبری کنونی کومله با تیترهای مختلف عنوان و آنها را باز کرده بود، آنها را شکافت تا نشان دهد وجه تشابه سند جناح راست کومله و حکا پیرامون تبیین از اقتصاد کاپیتالیستی با آیه های شبه لاسالی در چیست. عنوان بعد از مقدمه بیانیه سیاسی تحت عنوان«سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» در قسمت اول با تیتر «چرا تیتر سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ؟» مورد نقد قرار گرفت . سپس طی رفرنسی از سند کنگره های پیشین حزب کمونیست ایران و مقایسه آن با افق و دورنمایی که بیانیه سیاسی کنفرانس سیزده کومله (بخوانید پیش نویس کنگره منشویکی که در راهست) تشریح کردم که چرا تیتر سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ یک نمونه تراز اول آیه های لاسالی است.
بدنبال آن در تیتر دیگر تحت عنوان«تقسیم کار جهانی از کدامین منظر» تلاش نمودم به شیوه ای کنکرت بحث سند سیاسی کنفرانس جناحی را با تیتر«تقسیم کار جهانی» باز کرده بود طی نقد گسست نظری این گرایش در کومله و حکا را نشان دهم.
در قسمت اول تشریح نمودم، مبحث تقسیم کار از منظر آدام اسمیت و حتی پیراون امروزیش والاترین جایگاه را در منطق انکشاف سرمایه داری بخود اختصاص داده. در حالی که شالوده سوسیالیزم بر سه نتیجه گیری از انشکاف سرمایه داری مبتنی است:« 1.تضاد رشد یابنده اقتصاد کاپیتالیستی که آنرا بسوی فرو پاشی اجتناب ناپدیر سوق می دهد، 2.اجتماعی شدن شتابان پروسه تولید 3.سازمانیابی فزاینده و آگاهی طبقاتی در حال رشد پرولتاریا که نقش موثر و فعالی در تحول و برپائی سوسیالیزم دارد». و بیانیه سیاسی کومله آگاهانه این سه نتیجه گیری را به سطح تغییر در رویه تقسیم کار و نهایتا قابلیت و امکان مهار بحران سرمایه داری تخفیف داده و دورنمای سوسالیزم را ناروشن و مبهم ترسیم نموده بود. علیزاده هم گفتم به روال امیل تقسیم کار جهانی کل افق و مبانی نظریش را فرا گرفته. و برای توضیح پدیده های نظام سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ همه مبانی علمی شناخت از اقتصاد کاپیتالیستی و انشکاف تا راههای امحای آن از راه انقلاب سوسیالیستی را کنار گذاشته و اساسا سوسیالیزم را نیز از دستور کار تماما خارج نموده.
قبل از اینکه از سند سیاسی کنفرانس جناحی کنفرانس سیزدهم فاکت بیاوریم جا دارد خاطر نشان کنم که برنامه های پیشین حکا از کنگره موسس و چندین کنگره بعدتر که هنوز جناح راست کومله و حکا از کمونیزم گسست نکرده بودند، مبانی نظری آن متکی به علم کمونیزم و پراکسیس انقلابی بوده. از این منظر در برنامه حزب کمونیست ایران یکی از رئوس مهم برنامه ای خود را به مرزبندی بسیار روشن با گرایشات سوسیالیزم خلقی، سوسیال رفرمیسم و همه نحلهای سوسیالیزم و کمونیسم خرده بورژوایی و بورژوایی اختصاص داد. بخشی اساسی از رئوس برنامه ای حزب با روح حاکم بر مانیفست کمونیست که تجارب کمون پاریس نیز در آن لحاظ شده بود، به شیوه ای نوین با متون نظری مارکس از سوسیالیزم علمی و بر همان شالود های سوسیالیزم علمی تدقیق گردید که سوسیالیزم چه نیست و چه هست؟
برنامه حزب روشن کرده بود مبانی علمی سوسیالیسم که بر همان سه نتیجه گیری از انکشاف سرمایه داری مبتنی است که فوقا اشاره شد. از همین منظر روشن نمود سوسیالیزم علمی چه نیست. سوسیالیزم تزهای انحرافی و ریزیونیستی که در جنبش کمونیستی همچون سمی عمل کرده، نیست. سوسیالیزم علمی شالوده آن بر رشد نیروی مولده متکی نیست، سوسیالیزم علمی تئوری خلاصی از وابستگی اقتصادی نیست، سوسیالیزم علمی صنعتی کردن ملی نفت نیست، سوسیالیزم علمی خودکفائی اقتصادی نیست …. اما حال بیانیه سیاسی کنفرانس جناح راست کومله و حزب را نگاه کنید ببینید در این تز کشاف آدام اسمیت و شاگردانش امیل دورکیم و ….که تقسیم کار را برجسته کرده اند توسعه اقتصادی و وابستگی اقتصادی چه جایگاهی را در شناخت و تشریح منطق سرمایه داری اشغال کرده است تا به ریشه این گسست بیشتر واقف گشت.
تدوین کنندگاه مصوبه کنفرانس سیزده می نویسند:
« از آنجاییکە در نظم کنونی تقسیم کار جهانی جایگاە بسیاری از کشورهای جهان نە تولید بە شکلی کە ذکر آن آمد، بلکە وابستە بودن بە تولید یک محصول اساسی است، یک اقتصاد تک محصولی شکل می گیرد کە نە نیازی بە نیروی کار متخصص فراگیر دارد، نە پیشرفت در سایر عرصەهای تولید را می طلبد و نە بخش عمدە جغرافیای یک کشور را پوشش می دهد. بە این معنی، بیشترنیروی کار در این کشورها پراکندە، غیر متمرکز، بدون سازمان و فاقد تخصص است. بجز عرصە تولید تکمحصول، سایر عرصەهای تولید اغلب نقشی برجستە در کسب درآمد ملی ندارند و وجود آنها متزلزل و ناپایدار است و بە همین دلیل نیروی کار فعال در این عرصەها از هیچ نوع امنیت شغلی برخوردار نیست. این نیروی کار، بە دلیل تعطیلی مداوم و یا کاهش تولید، بە خیل بیکاران مطلق راندە می شوند تا بعد از مدتی سرگردانی در بازار کار در بهترین حالت بطور موقت در عرصە دیگری، کە عمدتا بە تخصص نیاز ندارد، با شرایطی بدتر از قبل، بە فروش نیروی کار خود بپردازند. علاوە بر اینها، در نتیجە چنین وضعیتی نیروی کار مهاجر درون کشوری پدیدار می شود کە از مناطق حاشیەای بە مناطق محدودی در مرکز مهاجرت می کند زیرا فرصت اشتغال در مناطق حاشیەای کشور ناچیز و یا محدود است. بە بیان دیگر چنین وضعیتی بافت طبقاتی را طوری شکل می دهد کە هویتسازی طبقاتی، وحدت طبقاتی، آگاهی و سازمانیافتگی طبقاتی، کە با حضور در فعالیتهای تولیدی و متمرکز بودن نیروی کار در این فعالیتها میسر می شود، با چالشهای فراوانی مواجە می شود».
لازم میدانم نکته ای مهم را یادآوری کنم، در این قسمت نیز به روال قبل نقد تنها به مبانی نظری بیانیه می پردازد نه بحثی که علیزاده ضمن کش و قوسهای زیادی از بحث«تقسیم کار جهانی» استنتاج سیاسی و بخشا عملی کرده در دل اوضاع پیشارو. البته نه اینکه این استنتاجات سیاسی و عملی کم ارزشند و به آن نقد وارد نیست بلکه تنها به این دلیل بوده، نقد اولویت اصلی را تمرکز روی گسست نظری و فکری این گرایش از کمونیسم و درغلتیدن آن به افق و جنبش سوسیال رفرمیسم جهانی، گذاشته است. به عبارتی دیگر با نشان دادن اینکه سند سیاسی کنفرانس جناحی بر مبانی نظری کمونیزم تدریجی و سوسیال رفرمیسم استوارست حتی آنچه را در بررسی خود حول پدیده و رودیدادها جاری منعکس نموده اگر فرضا حاوی درجه ای از واقعیات هم باشد، اما به دلیل اینکه هدف را بر انحراف کل حقایق و شناخت علمی از اقتصاد کاپیتالیستی بنا گذاشته و عملا در راستای حفظ نظم موجود و به تمکین واداشتن طبقه پرولتار قدم بر میدارد، فاقد ارزش تاریخی و علمی ارزیابی نموده. و خصوصا آنجا که توسط ایدئولوگ و نظریه پردازان و امکانات وسیعی که بورژوای جهانی در اختیار این جنبش جهانی گذاشته، نقشه پردازی میکنند تا پرولتاریای جهانی و فرو دستان تحت ستم را از شناخت ریشه ای انکشاف سرمایه داری و طی نمودن مسیر امحای این مناسبات از طریق انقلاب سوسیالیستی که پرولتاریا و کمونیستها ستون فقرات آن باشد ناامید و بشدت دور کنند و در یک کلام کمونیزم را به آینده نامعلوم محول نمایند، اینجاست که بیش از پیش دم زدن متظاهرانه شان از سوسیالیزم چهره واقعی خود را نشان میدهد و نقاب از چهره نیمی شیاد و نیمی پیغمبرگونه آنها می افتد.
حال جهت ورد به ادامه بحث این تیتر بیانیه کنفرانس جناح راست کومله و حکا یک مرور تاریخی کوتاه مبانی نظری پیشکسوتان این گرایش ما را جهت درک جامع تر از خاستگاه و ریشه های این گسست از کمونیزم علمی بیشتر یاری میکند.
رویکرد کائوتسکیستهای روسی یا منشویکهایی نظیر آکسلرود، اسپکتاتور، حتی مارتف که مبانی نظریشان را غالبا از کائوتسکی به وام گرفته بودند با همان متد ایشان البته نه با آندرجه از نبوغ کائوتسکی که از دوران پدر کمونیسم علمی برایش مانده بود بلکه تا آنجا که بضاعت تئوریکشان قد میداد و از پدر سوسیالیزم تدریجی کائوتسکی و برنشتاین آموخته بودند جهت به انحراف کشاندن کمونیسم بهره گرفتند. حتی کائوتسکیست های روسی یا منشکویها چه قبل از انقلاب 1905 و چه خصوصا در سالهای مشرف به انقلابهای فوریه و اکتبر 1917 از همدستی با لیبرالها کوتاهی نکردند. کائوتسکیست های روسی یا منشویک ها اتفاقی نبود در این نظریه، که روسیه به عنوان کشوری که از لحاظ اقتصادی عقـب افتـاده و عمـدتاً کشاورزی است، برای انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاريـا بشدت ناآماده است با کائوتسکیتهای آلمانی هم رای بودند. این نظریه وقتی بیشتر بسط پیدا میکرد اینگونه معنا میشد، روسیه هنوز توسعه نیافته است و وابسته به اقتصاد غرب است! رشد نیروهای مولده در حاشیه و پیرامون و حتی مرکز چنان ارتقاء نیافته که بتوان انقلاب پرولتری را بفرجام برساند….همه آسمان و ریسمانهای شبه تئوریک پیروان کائوتسکی و اس ار ها نیز بر این نظریه استوار بود که در روسیه تنها و تنها انقلاب بورژوایی قابل تحقق است. نظریه ای که از سوی جناح اپورتونیستی جنبش کارگری روسیه، و منشـویـک هـا بـه رهبـری “داهیانه” آکسلرد و دان جهت به بیراهه بردن انقلاب پرولتری سرسختانه در تلاش بود و از معبد سوسیالیزم تکاملی کائوتسکی تغذیه میکرد.
سوسیال رفرمیستهای امروزی در عرصه جهانی جدا از آموزه ها و تجارب افزون بر یک قرن پیشکسوتان اپورتونیست و ریزیونیستی خود علیه دور زدن انقلاب پرولتری و تحقق سوسیالیزم همه امکانات سرمایه داری محتضر را نیز در اختیار دارند. بخوبی از پیشکسوتان تاریخی خود آموخته اند چگونه پیوندهای اقتصادی جهـانی سرمایه را به گونه ای ترسیم کننـد کـه تمـامی کشورهای مـدرن چـون اعضای یک پیکر واحد و یکپارچه به نظر برسند. در همان حال تشخیص آنرا هم دارند که “کشورهای حاشیه” با بافت روستایی و بافت کمتر دست خورده “اقتصاد طبیعی” و حتی مسائل بجا مانده از مناسبات پیشین تابع تحولات بین المللی و “تقسیم کار جهانی” است. اما این تغییرات بنیادی از منظر کمونیستها در چهارچوب مناسبات کنونی قابل حل نیست. ولی باوجود این جنبش سوسیال رفرمیستها، نظریه عدم توسعه و وابستگی کشورهای حاشیه و پیرامون را مدام پیش میکشند بدون اینکه بفهمند این پاشنه آشیل سوسیال رفرمیستها در قدیم و پیروانان امروزیشان بوده و هست. این دکترین بیانگر ایـن تـلاش است که گریبان خود را از مسئولیت در قبال انقلاب پرولتاریا خواه در کشوری که خود زندگی میکنند، خواه در سایر نقاط جهان تماما رها سازند و در ضمن پیوندهای بین المللی انقلاب پرولتری را انکار کند و سوسیال دمکراسی را نوید بدهد.
اکنون می رسیم به بند دیگر از بیانیه سیاسی جناح راست کومله و حکا تحت عنوان «افغانستان به عنوان نمونه»
در آغاز این بیانیه میخوانید:
«رویدادهای اخیر افغانستان و بە قدرت بازگرداندن گروە افراط گرای طالبان نمونەای زندە و امروزی از عملکرد نظم تقسیم کار جهانی و تاثیر آن بر بافت اجتماعی و سیاسی درون جوامع توسعەنیافتە بدست می دهد. رویدادهای اخیر افغانستان نشان داد کە چگونە واپسگرایی سیاسی، ساختار اقتصادی نامولد و ساختار اجتماعی پیشامدرن متکی بە هویتهای غیر طبقاتی از یک سو و دخالتگری قدرتهای امپریالیستی از دیگر سو، مانع رشد نیروهای پیشرو اجتماعی شدەاند کە بە نوبە خود زمینە را برای واپسگرایی بیشتر داخلی و دخالتگریهای بیشتر خارجی فراهم آوردە است. یعنی همان دور باطلی کە قبلا سخن آن آمد. .
افغانستان طی سالهای موجودیتش بە عنوان یک کشور، حامل میراث ریشه دار فرهنگ طایفهای، اتنیکی و الیتی بودە است و ساختار اجتماعی جهان نوین را، از نوع گسترش شهرنشینی، دولت مرکزی، اقتصاد صنعتی و تولید متمرکز، تردد نیروی کار در مراکز تولید، توسعە اقتصادی در همە بخشهای کشور، ساختار قضایی کشورشمول و امکان تحصیلات بالا را تجربە نکردە است. بر همین اساس روبنای سیاسی و فرهنگی آن هم تحت تاثیر این مناسبات اقتصادی بە درجات زیادی واپسگرا و عقبماندە نگە داشتە شدە است. دست نخوردگی اساسی در زیربنای اقتصادی جامعە، حفظ روبنای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در پی داشتە است. پیداست این گفتە بە معنای آن نیست کە ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعە در طول زمان دستنخوردە باقی ماندە است، بلکە بە این معناست کە شکوفایی و توسعە ساختار اجتماعی تابعی است از شکوفایی و توسعە ساختار اقتصادی و بهبود زندگی مادی مردم.»
چهارچوب نظری بیانیه سیاسی پیرامون «افغانستان به عنوان نمونه» را که از بحث تقسیم کار جهانی استنتاج شده را با بیانیه حزب کمونیست ایران در دهه نود میلادی و گشودن نظم خونین جهانی مقایسه کنید تا سیر عقبگرد این “چپ اجتماعی” که افقش را به جناح چپ بورژوازی گره زده بیشتر عیان گردد.
بخوانید از بیانیه سیاسی حکا در اوایل دهه نود میلادی که اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش و دیوار برلین فرو ریخته از چه منظری مبحث “نظم نوین جهانی” را ترسیم میکند:
« امروز ديگر رسانهها و سياستمداران و سخنگويان بورژوازى آمريکا و موتلفينش خود رسما اعلام ميکنند که برخلاف تمامى تبليغات تاکنونى و تمام عوامفريبىها و تحريکاتشان در مورد حق حاکميت کويت، جدال دموکراسى و ديکتاتورى و دفاع از موازين حقوق بينالملل و غيره، اشغال کويت توسط عراق جز بهانهاى براى شکل دادن به يک “نظم نوين” امپرياليستى بدنبال سقوط بلوک شرق نبوده است. هزاران تن بمبى که هر ساعت بر سر مردم زحمتکش يک کشور ريخته ميشود راه اين نظم نوين را هموار ميکند. امروز هرکس که اندک شناختى از تاريخ سرمايهدارى و سابقه امپرياليسم و ميليتاريسم داشته باشد عروج دور جديدى سلطه طلبى و تجاوزگرى آشکار قدرتهاى امپرياليستى را در پس اين جنگ به روشنى ميبيند. دنياى پس از جنگ سرد و تعادل جديدى که قرار است بدنبال حذف بلوک شوروى از صحنه برقرار شود دارد در دل اين جنگ تعريف ميشود. چند و چون اين نظم نوين را، از اجساد انسانهاى بيگناهى که مسير تاکنونى آن را پوشانده است بخوبى ميتوان دريافت. مسئوليت اشغال کويت و مصائب ناشى از آن با عراق است. اما جنگ امروز ديگر تماما محصول آمريکا و سلطه جويى جهانى ابر قدرتى است که به زعم خود فرصتى براى جلوگيرى از اضمحلال و افول خود در برابر واقعيات دنياى معاصر پيدا کرده است.
بحران و جنگ در خاروميانه صحنه ديگرى براى نمايش رياکارى سرمايهدارى و سياستمداران و رسانههاى آن بوده است. حقايق اين سلطه طلبى آشکار را از مردم پنهان داشتند. جهان را در مدت کوتاهى براى اين مردم کشى آماده کردند. دولتهايى که هر روز دست نوازش بر سر اسرائيل و جناياتش عليه مردم فلسطين ميکشند و رژيم نژاد پرست آفريقاى جنوبى را زير چتر حمايت خود قرار دادهاند، اشغالگران گرانادا و پاناما، مسببين نسل کشى در ويتنام و تنها بکارگيرندگان بمب اتم عليه مردم در تاريخ بشر بناگاه مدافع انسانيت و حقوق بينالمللى از آب درآمدند. به اسم مقابله با تجاوز عظيمترين تجاوز نظامى تاريخ معاصر را سازمان دادند. به اسم مقابله با ديکتاتورى دهها هزار تن بمب بر سر مردم زحمتکش عراق ريختند. به اسم نابودى سلاحهاى کشتار جمعى ميليونها انسان بيگناه را به خوکچه آزمايشگاه مدرنترين و اين جنگ جنگى عليه بشريت است. عليه هر جلوهاى از تمدن و آزادى و پيشرفت. اين جنگى پيشگيرانه است عليه بشريت کارگر و بيحقوقى که از رخوت دهه هشتاد بيرون ميايد. اين جنگى است عليه همه کسانى که در فروپاشى نظم امپرياليستى پيشين جهان راهى براى آزادى و برابرى و انسانيت جستجو ميکنند. اين جنگ يش پرده سرکوبهاى فرداست. اين جنگ اولتيماتومى است که معماران نظم ارتجاعى نوين به جنبشهاى کارگرى و حق طلبانه در هر گوشه جهان ميدهند.»
اکنون به این تبیین بیانیه جناح راست در سر تیتر «افغانستان به عنوان نمونه» توجه کنید:
« نقش آمریکا و دول امپریالیستی در مناقشات جهان، بخصوص در کشورهای توسعەنیافتە خاورمیانە را نە با تحلیلهای سطحی ”خیانت کرد” و یا ”شکست خورد”، بلکە با درک منطق نظم تقسیم کار جهانی و نقشی کە بلکوکبندیهای جغرافیایی و کشورهای مختلف در این نظم دارند می توان توضیح داد. نظمی کە دیگر از پیشرفت و توسعە کشورهای پیرامون بی نیاز است و چە بسا آن را بە عنوان تهدید تلقی می کند. البتە می توان این گفتە را پذیرفت کە اگر آمریکا و قدرتهای همپیمانش می توانستند از دولت محمداشرف غنی دولتی قدرتمند و متمرکز بسازند دیگر نیازی بە بازگرداندن طالبان بە قدرت نمی دیدند. ممکن است در این گفتە هم واقعیتی نهفتە باشد کە دولت آمریکا این توهم را داشت کە میتواند طوایف، عشایر، والیان و گروهای جنگجوی مختلف را زیر یک سقف جمع کند و از آنها دولت “ملی افغانستان” را بسازد بدون اینکە بە ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این کشور دست بزند. بە همین دلیل ممکن است واقعیتی هم در این گفتە نهفتە باشد کە آمریکا با کشف اشتباە خود بالاخرە طالبان را دارای بهترین ظرفیت برای بە نتیجەرساندن پروژە نیمە کارە خود دانست. اما هیچ کدام از این تحلیلها و احتمالات نە بە معنی “خیانت ” و نە بە معنی “شکست” میباشد، بلکە بە معنی حفظ یک نظم معین جهانی است کە بە آن نە “خیانتی شدە و نە “شکست” آنچنانی تحمیل شدە است.
اتفاقا آمریکا اگر می ماند ممکن بود در آیندە شکست بخورد، بە این معنا کە ممکن بود بطور نسبی فضا برای شکلگیری نیروهای اجتماعی پیشرو فراهم تر شود. بە عنوان مثال در همان فضای نسبتا متفاوت ٢٠ سال گذشتە، زنان زیادی بە تحصیلات و کسب درآمد از طریق نیروی کار خود روی آوردند. جوانان زیادی بە منظور روی آوری بە زندگی نسبتا مدرن مساجد را بە قصد فعالیت در فضای اینترنتی و دانشگاهی رها کردند. اگرچە فعالیت اقتصادی بە مشاغل خدماتی و اداری محدود ماند کە از طریق دلارهای بادآوردە تامین مالی می شدند، اما همین هم باعث شد کە بخش چشمگیری از ساکنان شهرهای بزرگ درآمد مستقلی را کسب کنند. این روند میرفت تا بخشی از مناطق پیرامون شهرهای بزرگ را هم در بر بگیرد و بە تدریج مناسبات و تعلقات واپسگرای خانوادگی، قبیلەای و مذهبی را بە چالش بکشد. چنانچە در یک پروسە زیرساخت اقتصادی هم بطور نسبی درجەای از توسعە را بە خود می دید، آن موقع ما می توانستیم شاهد ظهور یک طبقە کارگر صنعتی، سرمایەداری مولد و خردە بورژوای شهری شویم و از این رو هویتها و تضادهای طبقاتی جایگزین هویتها و تضادهای کنونی شود. در چنین آیندەای آمریکا و دولت دستنشاندەاش با فعالین جنبشهای رادیکال اجتماعی در کف خیابان، کارخانەها و دانشگاهها مواجهە می شدند کە با توقع و انتظارات بالایی سهم بیشتری را از مزایای زندگی می خواستند، نە با گروهی متعصب با ریش و عمامە و نعلین کە می شد اعضای آن را با موشک و پهپاد از سوراخ غارها بیرون کشید. چنین دگرگونی ای را می شد بە معنی شکست برای قدرتهای جهانی تلقی کرد، زیرا سیر تحولات برخلاف نظمی می بود کە آنها حافظش هستند.» (خط تاکیدها از من است)
بیانیه سیاسی بعد از عنوان «تقسیم کار جهانی» سر تیتر«افغانستان به عنوان نمونه» که در آن وضعیت اقتصادی و سیاسی افغانستان و سایر کشورهای مشابه و ایران هم با درجه ای خفیف تر( البته در سر تیتری مجزا با تز کشاف«کهنه در حال زوال و “نو” هنوز توان زایش ندارد»!)از کشورهای ذکر شده، مورد بررسی قرار داده و تصویری از ساختار اقتصادی و سیاسی حاکم بر آنها میدهد با دقت جامعه شناسان و آکادمیسین های بورژوازی که با تحقیقات میدانی روی ساختارهای تودرتوی چنین کشورهایی متمرکز میشوند. بسیار هدفمند افغانستان را به عنوان نمونه در این تقسیم کار جهانی بر میشمارد. چرا که پس از اشغال افغانستان از سوی آمریکا و متحدینش نیز امینت و آسایش در این کشور بدلیل کشتارهای هر روزه ناشی از انفجار بمبهای تروریستی و جنگهای نیابتی برایشان از رویاهای دست نایافتنی بود. و اکنون با عقب نشینی نیروهای آمریکا و بازگشت طالبان زندگی جهنمی بمراتب بدتر از دهه های گذشته را برای آنها ببار خواهد آورده… و از این منظر بیانیه سیاسی ضمن صغری و کبرای فراوان نه تنها کشورهایی را که در وضعیت مشابه عراق به سر می برند، آینده پیش رویشان را بدلایلی که در ساختار سیاسی و اقتصادی عقبمانده آنها بر میشمارد تیره و تار نشان میدهد، بلکه غیرمستقیم میخواهد جامعه ایران را نیز دچار هراس از وقوع انقلاب کند. دامن زدن به این توهم که با توجه به اینکه “کشور ایران نیز هر چند پیشرفته است اما توسعه نیافته است و بدین معنا که معیارهای یک اقتصاد سرمایه داری توسعه یافته امروزی را بر آورد نمیکند”، بعید نیست در صورت وقوع انقلاب ایران نیز به سرنوشت کشورهای منطقه گرفتار نیاید! این چهارچوب نظری از منظر سوسیال رفرمیسم جهانی تقسیم کار جهانی را در حد بضاعت تئوری و سیاسیش فهمیده و از منظر منافع این جنبش به ارزیابی و استنتاجات سیاسی و عملی می رسد نمی تواند گرایش واقعی خود را حتی آنجا که عوامفریبانه در مورد انقلاب و سوسیالیزم حرف می زند پنهان نماید.
بیانیه سیاسی با همان چهارچوب نظری «تقسیم کار جهانی» که از پیشکسوتان این دوکترین در صف بندی جهانی به وام گرفته، اساسا موقعیت عمومی افغانستان و کشورهای مشابه آن در خاورمیانه را در دو سطح عمده مورد ارزیابی قرار میدهد. نخست پیرامون ساختار اقتصادی و سیاسی بشدت عقبمانده این کشورها قلمفرسایی می کند که از یکسو بدلیل ساختار درونی «پیشا مدرن!» و از دیگر سو “تحت سلطه” بودن و “توسعه نیافتگی” و “عدم رشد نیروی مولده” و غالبا تک محصولی بودن این کشورها نتوانسته بخشهای حاشیه ای و پیرامونی را لااقل به سطح مرکز ارتقاء دهد و این مانع رشد آگاهی طبقاتی گشته است و الاآخر. اما در سطح دیگر بحث مشکل را در ناتوانی کشورهای سرمایه داری میداند که نخواسته اند و نه تمایلی به این داشته اند ملزومات توسعه اقتصادی و رشد و بالندگی کشورهای تحت سلطه را تامین کنند. بیانیه سیاسی وقتی بحث را در این دو سطح باز میکند بیشتر نمایان میگردد بحث تقسیم کار جهانیش که مبانی نظری آن جهت توضیح پدیده های سیاسی و عملی مرتبط به آنست به چه کار می آید. بیانیه وقتی این دو سطح بحث را میشکافد به این نتیجه دست می یابد که هم این کشورها ملزومات رفتن بسوی اعتلای انقلابی را ندارند، چرا که کشورها “توسعه نیافته” و “تحت سلطه” …هستند و هم کارگران بجز در مرکز که حول اقتصاد تک محصولی متشکل هستند در سایر نقاط کشور بشدت پراکنده اند…در سطح دوم نیز علنا میگوید کشورهای امپریالیستی بدلیل عقبگرد تاریخی اگر هم بخواهند نمی توانند ملزومات رشد نیروهای مولده در این کشورها را ایجاد کنند و در این ایستگاه هاج و واج متوقف میشود که گرایشی را که نمایندگی میکند، به کجای این «تقسیم کار جهانی» که در مورد آن قلمفرسایی کرد، آویزان کند، تا قابل توضیح باشد.
نهایتا بیانیه سیاسی اینگونه سر تیتر را به پایان می برد:
«درسی کە باید از اتفاقات اخیر افغانستان آموخت تنها این نیست کە نباید بە قدرتهای جهانی امید بست و یا صرفا بە افشاگری علیە آنها بسندە کرد و حق بە جانب گفت: ”مگر نگفتیم”! این صورت سادە و بدیهی یک موضوع پیچیدە تر و دشوارتر است. درس عمیق تری کە لازم است از این رویدادها آموخت این است کە، بدون توسعە زیرساختهای اقتصادی و بهبود نسبی زندگی مادی مردم، بدون رشد نیروهای پیشرو در دل چنین تغییراتی، بدون شکلگیری نیروی سیاسی رادیکال با پایە اجتماعی کە بتواند اعتراضات تودەای و آزادیخواهانە را سازماندهی و رهبری کند، روبناهای جامعە، از نوع ساختار سیاسی واپسگرا و استبدادی، فرهنگ عقبماندە، مذهب و هویتهای غیر طبقاتی از یک طرف، و دخالتگریهای قدرتهای خارجی از طرفی دیگر، همچنان سرنوشت جوامع را رقم می زنند. چگونگی رسیدن بە این ملزومات کار فشردە عملی و فکری انسان سوسیالیست و مبارز را می طلبد تا بر اساس مختصات هر جامعەای در هر زمان و مکان معینی بە آن پاسخ مشخص دهد. بە بیان دیگر نمیتوان نسخەای را برای فراهم آوردن این پیششرطها پیچید کە در همە شرایط، زمان و مکان منشا اثر باشد .
اگر چە بیان این واقعیت ممکن است ما کمونیستها را از تحلیلها و خوانشهای سادە و نسخەهای راحتطلبانە رهایی محروم کند و بجای آن زحمت و سختکوشی بیشتری را بر دوشمان بگذارد، اما این سخت کوشی پیششرط کسب درک بهتری از پیچیدگی و منطق نظم کنونی است. درکی کە بە نوبە خود برای اتخاذ وظایف منطبق با نیازمندیهای مبارزاتی در هر زمان و مکان مشخص، و اتخاذ اولویتهای منطبق با ظرفیتهایمان، ضروری و حیاتی است. چنین رویکردی پیچیدگیها را بیشتر قابل فهم میکند، انجام وظایف را محتملتر میکند، اولویتها را غنیتر و اهداف را قابل دسترس تر میکند.»
تدوین کنندگان بیانیه سیاسی عقب نشاندن نیروهای آمریکا از افغانستان و راه باز کردن برای بازگشت طالبان را دیدیم بر متن تقسیم کار جهانی چگونه تبیین کردند. اما متوجه این نیستند که این کاربست نظری از پایه و اساس جهت بررسی و ارزیابی از تقسیم کارجهانی گامها عقب تر از هم جایگاه تقسیم کار جهانی است که برمتن شرایط پسا جنگ سردی شکل گرفت، و خود از بیخ و بنیاد شکننده بود، و هم تغییر رویکرد کنونی مورد نظر آمریکاست. به این معنا که شکست رویکرد آمریکا در عرصه تقسیم کار ریشه در گذشته دورتری دارد. در پی جنگهای ویرانگر جهانی اساسا بخش عمده ای از زیر ساختهای اقتصادی کشورهای شکست خورده و حتی فاتح جنگ به ویرانه تبدیل شدند و ده ها میلیون انسان کشته، مجروح و آواره شدند و بزرگترین جنایت و هولوکاست در تاریخ بشریت بوقوع پیوست که مسبب و بانی آن بورژوازی و نمایندگان سیاسی آنها در قدرت بودند. مبرهن بود، این دو جنگ ویرانگر نتیجه قدر قدرتی دول امپریالیستی برای گسترش قلمرو خود و تسخیر هر چه بیشتر بازار جهانی جهت تامین منافع سودجویانه سیری ناپذیر بود. اما پس از پایان دو جنگ جهانی بورژازی و نمایندگانش در قدرت با دو رویکرد مجزا جهان دو قطبی را شکل دادند. قطبی تحت هژمونی آمریکا و قطب دیگر اتحاد جماهیری شوروی و بلوک شرق بود. آمریکا در بلوک غرب که کمترین آسیب را در این دو جنگ نسبت به سایر کشورهای درگیر دیده بود در برابر رویکرد جهانی دیگر اتحاد جماهیری شوروی سابق و اقمارش بزرگترین فرصت تاریخی برایش فراهم گشت تا بازسازی زیر ساختهای صنعتی ویران شده بخش زیادی از ده ها کشور در دو سوی جنگ جهانی را به عهده بگیرد و توان نظامی و تسلیحاتی به تحلیل رفته آنها را جبران نماید. این امر موجب گشت آمریکا عرصه را برای، سرمایه مالی، تجاری و بازرگانی و تسلیحانی خود وسیعا باز کند. در ابعاد اقتصادی توانست طی اینمدت کوتاه، راه یک قرن در شرایط عادی را جهت انکشاف سرمایه داری بپیماید. بر متن موقعیت و شرایط جنگ سردی توانست سیادت اقتصادی خود نه تنها بر اروپا بلکه حتی بخشی از کشورها در بلوک بندی اتحاد جماهیر شوروی سابق و آنسوتر را نیز که بشدت در این جنگها آسیب دیده بودند تامین کند. اما قطب دیگر اتحاد جماهیر شوروی سابق و اقمارش بودند که بر متن اوضاع جنگ سرد، یکدوره کوتاه باوجود اینکه زمانی زیادی از جنگ ویرانگر نگذشته بود یک رونق نسبی را ایجاد کرد بگونه ای که نسبت به کشورهای منطقه ای در وضعیت مناسبتری بسر می برد. حتی در این سالها مدعی بود تولید ناخالص ملی آن از آمریکا هم پیشی گرفته. اما دیری نپائید با کشیده شدن به مسابقه تسلیحاتی و گسترش ابعاد آن به توسعه یک بعدی و بازماندن آن از توسعه در ابعاد دیگر کشور را با رکود شدید مواجهه کرد. تولید ناخالص ملی دهه شصت و دهه هفتاد به کمتر از 3% رسید و در دهه پایانی عمر به کمتر از 1.5% سقوط کرد و با تشدیدتر کردن حلقه های محاصر اقتصادی از سوی آمریکا و غرب سال به سال وضعیتش رو به نابسامامی بیشتر گذاشت. سطح زندگی و رفاه عمومی بشدت افت کرد. طبقه پرولتاریای انقلابی نیز از همان موقعی که رفرمیستها و ناسیونالیست عظمت طلب روسی به رهبری استالین قدرت را قبضه کردند، عملا از ایفاء نقش تاریخی خود در برپائی حکومت جمهوری سوسیالیستی کنار گذاشته شدند و رژیم اتحاد جماهیر شوروی را علیه منافع خود دیده و روز به روز بیشتر با آنچه اتحاد جماهیر شوروی اسم گرفت، بیگانه شدند. این امر موجب گشت سلسله خیزشها و نارضایتی ها به وضعیت فلاکتبار نیز عمیقتر و اوج بیشتری بگیرد. نهایتا این عوامل با پاره ای دیگر مسائل داخلی و خارجی همگی دست به دست هم دادند و اتحاد جماهیر شوروی را عملا به نابودی کشاند.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آمریکا و غرب نه تنها از تبلیغات جنگ سردی خود علیه کمونیسم دست بر نداشتند، بلکه زرادخانه خود را صد مرتبه بیشتر علیه کمونیزم تسلیح کردند. شکست اتحاد جماهیر شوروی سابق بی ربط به کمونیسم را عامدانه شکست کمونیسم جار زدند و جشن گرفتند. آمریکا پایان جنگ سرد را خاتمه جهان دو قطبی و آغاز سیادت آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت بلامنازع جهان اعلام کرد. خیال پردازی خام اعاده رهبری جهان از مبانی نظری سیاستمداران بورژوازی و تئوری پردازان آمریکایی و غربی نظیر کسینجر و فوکویاما …تغذیه میکرد و نقشه راه عملی آن پروژه نظم نوین جهانی به رهبری آمریکا بود که روی اتحادیه اروپا و قلدریهای نظامی ناتو که در دوران جنگ سرد تشکیل شده بود اساسا سرمایه گذاری کرده بود.
بحث اینست آن تقسیم کار جهانی که بعد از جنگ سرد به رهبری آمریکا انجام شد از پایه و اساس شکننده بود و حتی از منظر اقتصاددانان جناح چپ بورژوازی و تئوری پردازنش، خلاف منطق سرمایه داری بود. تقسیم کار جهانی بعد از جنگ سرد بسیار خیال پردازانه بود چرا که به آن اتحاد درونی یکپارچه و قدرتمند که آمریکا بواسطه اتحادیه اروپا و ناتو در دهه های نخست دوران جنگ سرد در برابر اتحاد جماهیر شوروی سابق ایجاد شده بود، آنهم دلایل معین داشت، خود را متکی کرده بود. افقی که نظم نوین جهانی را برای خود ترسیم کرده بود روی این اتحاد درونی سرمایه گذاری کرده بود که لااقل از دهه هشتاد میلادی و بعدا در آغاز دهه نود میلادی که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش تماما مسجل گشت، بشدت شکننده تر و مدام رو به افول بود. صرفنظر از اینکه آمریکا پس از جنگ سرد، چه خیال پردازیهایی را در سر داشت و چه جایگاهی در «تقسیم کار جهانی» برای خود قائل بود، بعینه دیدیم جهان نه تنها تک قطبی نشد بلکه چند قطبی گشت.
“اگر سیاست جهانی در دوران دو جنگ جهانی به صحنه درگیریهای تهدیدآمیز بدل شد، دلیلش آن نبود که کشورهای جدیدی میبایست به تصرف کاپیتالیسم درآورده شوند، بلکه دلیلش این بود که تضادهای انکشاف سرمایه داری خصوصا در اروپا به سایر کشورهای جهان ریشه دوانید و در سایر نقاط جهان نیز بروز بیرونی یافتند.” دیگر چنین نبود که در یک سو کشورهای کاپیتالیستی و در سوی دیگر کشورهایی با “اقتصاد طبیعی” و “تک محصولی” یا “توسعه نیافته” قرارگرفته باشند و خود را علیه یکدیگر، تسلیح و بسیج کنند، بلکه این دولت ها بودند که در نتیجه انکشاف کاپیتالیستی به جنگ کشیده شدند. جنگ هایی که فاجعه بارترین حوادث تاریخ بشر را رقم زدند و حیات اقتصادی بخش وسیعی از کشورها در دو سوی جنگ را به ورطه نابودی کشاندند. البته این بدان معنا نیست اکنون که چین، و روسیه و ژاپن کمتر از غرب و آمریکا رویه “سیاست میلیتاریستی ارتجاعی” که دیگر در معنای بورژوازی هم فاقد خصلت انقلابیست را در دستور کار ندارند، آنرا برای همیشه از دستور کار خارج کرده اند. “چرا که آنچه میلیتاریزم را برای طبقه کاپیتالیست ضروری میکند از سه زاویه معنا دارد : «اولا ، وقتی که منافع ” ملی ” شان با منافع ” ملی ” سایر گروهها به رقابت می افتد ، ثانیا بخاطر قابلیتی که سرمایه گذاری در این عرصه برای امور مالی و سرمایه صنعتی دارد ، ثالثا بمثابه ابزار سلطه طبقاتی بر اردوی کار داخل کشور. نکته مهم اینست این منافع در خود هیچ چیز مشترکی با پیشرفت وجه تولید کاپیتالیستی ندارند.”
قطبهای چین، روسیه و ژاپن و اقمارشان از از عواملی که منجر به شکست اتحاد جماهیر شوروی گشت نخست با تجربه آموختند برای اینکه در آینده به سرنوشت مشابه آن گرفتار نشوند، رقابتهای تسلیحاتی و سرمایه گذاری در بعد میلیتاریستی را بایستی به گونه ای پیش ببرند که آنها را از سایر ابعاد توسعه و پیشرفت اقتصادی باز ندارد! ثانیا این درس را هم گرفتند که “سیاست میلیتاریستی مدرن!” که در قرون و دهه های گذشته در معنای بورژوازی آن خصلت انقلابی داشت، دیگر فاقد آنند و باید با رویکرد غرب که بواسطه قلدریهای ناتو روی آن می کوبد فاصله بگیرند. بجز در موارد معین که میزان دخالتگریهای سایر دول امپریالیستی ” منافع ملی” آنها را با خطر جدی مواجه کند و گر نه حتی المقدور از آن دوری کنند. و فوقا اشاره شد آنچه میلیتاریزم را برای طبقه کاپیتالیست ضروری میکند یکی این بود “منافع ملی” آنها تهدید شود. و جالب آنکه همه عواملی که میلیتاریزم را برای طبقه کاپیستالیست ضروی می کند هیچ وجه مشترکی با پیشرفت و تولید کاپیتالیستی ندارد. یعنی رویکرد قطبهای آسیایی از زوایه انکشاف کاپیتالیستی تجربه جنگها و شکستها به وی این درس را نیز داده بایستی تا جایی که در چهارچوب همین مناسبات قادر به انکشاف کاپیتالیستی هستند، رویکرد تقسیم جهان به اعاده رهبری امریکا را که بنوعی خلاف منطق درونی سرمایه داری عمل میکنند با چالش عظیم مواجهه کند. کما اینکه چین و روسیه از یکسو از طریق سرمایه گذاریهای نجومی و دادن وامها به کشورهای آمریکای لاتین بازارش را تسخیر و ریاضت اقتصادی مرگباری را به این کشورها اعمال کرده که قبل از هر چیز دود آنها به چشم طبقه کارگر میلیونی و محرومان این جوامع فرو می رود و از دیگر سو چین هم که رشد صنعتی، تجاری، تکنیکی و فن آوری در عرصه اقتصادی و نظامی را روی دوش طبقه کارگر صدها میلیونی با استثمار شدید بنا کرده عملا دارد بخش عمده ای از سرمایه های مالی آمریکا را می بلعد و از اینطریق شاخه های تولیدی در بازار داخلی آمریکا را نیز با چالش بزرگ مواجهه کرده.
رویکردی که وقتی دولت ترامپ نتوانست راه رشد صنعتی و تجاری آنرا سد کند از دو طریق به مقابله با آن برخاست. نخست سعی کرد منافع ملی این کشورهای سرمایه داری را در منطقه هدف بگیرد. حمایت آمریکا از تایوان و همکاری تسلیحاتی با آن در برابر چین آن اهرم فشار است که نه تنها تایوان بلکه سایر کشورهای بلوک چین را میخواهد علیه منافع وی تحریک کند. دیگری اتخاذ “سیاست گمرکی ارتجاعی” دولت ترامپ و تیمش بود تا مانع رشد رقیب خود در عرصه اقتصادی گردد. سیاستی که اگر نگویم یک قرن بیشتر است حدود یک سده است دیگر از نقطه نظر اقتصاد کاپیتالیستی مانعی بر سر راه رشد سایر کشورهای صنعتی نیست. “از آنجا که شاخه های متنوع صنعتی امروزه به یکدیگر تمام وابسته هستند، وضع کردن تعرفه های گمرکی بر یک کالا، الزاما موجب بالارفتن قیمت تولید سایر کالاها در داخل کشور شده و مانع توسعه صنعتی می شود.” سیاستی بغایت ارتجاعی که دولت ترامپ و تیم اقتصادی ناسیونالیست عظمت طلب آمریکای پشتش بود، اما نه تنها نتوانست سد راه رشد اقتصادی چین در عرصه تجاری و شاخه های از تولید گردد که این سیاست را خواست اعمال کند، بلکه بحران در داخل آمریکا را خصوصا در همان شاخه های تولید تشدید نمود و متعاقبا وادار به عقب نشینی مبتضحانه از آن شد. یا بستن معاهدات اقتصادی با کشورهایی که در بلوک بندی این قطبهای اقتصادی واقع شده اند تا از هم پیمانی با این قطبهایی آسیایی خارجشان کند.
روسیه و ژاپن هم که رویکرد مشابه چین را در انکشاف کاپیتالیستی پیش گرفته اند، بیشتر تلاش دارند چالشهای سیاسی و نظامی و بعضا اقتصادی تا کنون ایجاد شده توسط آمریکا در بلوک بندیهای آنها را که منجر به تهدید “منافع ملی” آنها گشته را بیشتر با رشد اقتصادی و تسخیر بازار جهانی پاسخ دهند و به چالش بکشند. تا حتی المقدور از درگیری نظامی خود را دور نگه دارند. در این باب میشود به سرمایه گذاریهای معنوی و تسلیحاتی آمریکا و غرب که به بهانه های مختلف به کشورهایی اقمار روسیه نظیر اکراین، “روسیه سفید”، آذربایجان و ارمنستان… اختصاص میدهد تا از اینطریق کمشکش ها بر سر پدیده ها و مسائل بجا مانده از قرن بیست و در متن جنگ سرد را که هنوز هم که هنوز است حل نشده باقیمانده اند بیشتر و بیشتر تشدید کند و آنرا همچون اهرمی فشاری علیه آن بکار ببندد. تحت فشار قرار دادن مداوم ژاپن از طریق چندین مرتبه بالا بردن هزینه ی پایگاههای نظامی آمریکا در خاک آن کشور که به منظور امین حفظ امنیت ملی این کشور مستقر شده.
عقب نشینی پایگاه های نظامی آمریکا از افغانستان، عراق و سوریه …تابع تغییر رویکرد آمریکا و غرب در سطح جهان است نه بلعکس. رویکردی که آمریکا اینبار با تمرکز و مانورهای نظامی بیش از پیش در پایگاههای ناتو و آبهای آزاد در بیخ گوش قطبهای جهانی به عنوان بخشی از نقشه راه بکار خواهد گرفت، جهت پاسخ به چالش عظیمی که در عرصه انکشاف کاپیتالیستی چین، روسیه و ژاپن و اقمارشان، برای آنها ایجاد کرده اند. تهدیدی که میتواند با یک اشتباه در محاسبات، به فجایعی بسیار هولناک تر از جنگهای جهانی منجر گردد و نصف بیشتر کره زمین را با خاک یکسان کند تا سیادت بورژوازی از اینراه بر جهان تامین گردد!
در بیان واقع نظم نوین جهانی به منظور تغییر جغرافیایی سیاسی جهان که با پلاتفرم سیاست میلیتاریستی بشدت ارتجاعی خواست جهان را نظم کاپیتالیستی بدهد، تا به امروز در جای جای جهان جز ویرانی و کشتار و آوارگی میلیونی انسانهای بی تاوان حاصلی در پی نداشت و حتی آمریکا و غرب را از رسیدن به اهداف واقعیشان که انکشاف کاپیتالیستی و عروج اقتصادی و نظامی با استثمار هر چه افسار گسیخته تر بر گرده طبقه کارگر میلیونی بود، در مقیاس با رویکرد سایر دول امپریالیستی باز داشت. این اتحاد درونی شکننده، و سیاست میلیتاریستی با اتکاء به قلدریهای نظامی ناتو فکر میکرد میتواند با چالشهای سیاسی که بر سر راه رقبای جهانی خود در خاورمیانه بوجود می آورد به سیاق قرون پیش می تواند مانع راه رشد آنها گردد از یکسو. و از دیگر سو با بمبارانهای وحشیانه و خاک کشورهای نظیر کویت را به توبره کشیدن در خلیج یک و اشغالگریهای دهه بعد تحت عناوین مختلف همچون جنگ علیه دیکاتوری، جنگ علیه تروریسم….سلسله خیزشها و انقلابهای احتمالی را با بواسطه آن از محتوا تهی و از سر راه بردارد. و ملزومات انکشاف سرمایه داری را نه تنها در این منطقه بلکه در کل جهان، در خیال خام خود، راسا بعهده بگیرد. اما آن اتحاد بشدت شکننده و قلدریهای ناتو سال به سال تا به امروز حتی از نظر طرفداران سابقش رو به افول بوده. و سایر قطبهای جهانی بعد از جنگ سرد خصوصا چین، روسیه، ژاپن و اقمارشان در تامین ملزومات انکشاف سرمایه داری بدون نیاز آنچنانی به قدرقدرتی نظامی و توسل به نوع میلیتاریزم ارتجاعی ناتو، توانسته اند با عروج در عرصه های صدور سرمایه، رشد تجارت و بازرگانی و سرمایه های عظیم مالی با بهره کشی مزدی افسار گسیخته از گرده پرولتاریای جهانی، میدان را بر غرب و آمریکا تنگ و تنگ تر کنند و بعباراتی بازار جهانی را تا حدودی زیادی به تسخیر خود در آورند و اعاده رهبری آمریکا بر جهان را عملا دور بزنند.
از این نظر پدیدیها و وقایع سیاسی و روندهای جاری در خاومیانه نیز تابعی از کل منطق سرمایه داری جهانی هستند. به این اعتبار بایستی در شکل پایه ای و از منظر کمونیستی چالش و بن بستهای آن مورد بررسی و ارزیابی و قابل توضیح و تبیین باشد که دلایل ریشه ای شکست استراتژی آمریکا و غرب برخاسته از چه عواملی جهانی و منطقه ای هستند. عامل شکست نظم نوین جهانی را نمیشود در نبود پروژه توسعه غرب و آمریکا برای تغییر در اقتصاد عقبمانده افغانستان و کشورهای مشابه آن در خاورمیانه و اقتصاد بیشتر طبیعی و بافت عشره ای و روستایی آنها معنا کرد و توضیح داد. کمااینکه نمیشود برای توضیح آن با مبانی نظری تنها صد و خرده ای سال پیش منشویکها نیز متکی شد که برای دوران خودش حتی تئوری رمانتیستی اقتصادی بود. چه برسد به سرمایه داری محتضر که تکوین پیدا کرده و این فاز تاریخی را از لحاظ منطق سرمایه داری پشت سر نهاده. ما در قطبهای دیگر جهانی اعم از چین، روسیه و ژاپن نیز که رویکردی متفاوت از آمریکا را در انکشاف سرمایه داری پیش گرفته اند و همین هم عاملی گشته تا بنوعی بازار جهانی را تسخیر و میرود آمریکا و غرب را در این میدان به زانو در آورند، بخشا شاهد کشورهای “توسعه نیافته!” با “اقتصاد بیشتر طبیعی!” دست نخورده و ساختار سیاسی و اجتماعی عقبمانده هستیم. بقایایی از اشکال مناسبات پیشین که سرمایه داری در چهارچوب این مناسبات قادر به حل آنها نیست. بیانیه سیاسی از این لحاظ هم از سوسیال رفرمیستهای تازه به دوران رسیده سالهای شروع پسا جنگ سرد عقبتر است که آنزمان در پی تحولات جهانی و تقسیم دوباره جهان افق خود را به جنبش رفرمیستی گره زدند و پایان کمونیزم را جشن گرفتند.
بخوانید از سر تیتر کشاف تحت عنوان«”کهنه” در حال زوال است “نو” هنوز ناتوان از زایش» مروری اجمالی بر وضعیت جامعه ایران:
«ایران کشوری پیشرفتە اما توسعە نیافتە است. پیشرفتە بدین معنا کە بتدریج دگرگونی را بخود دیدە است و در سیر تاریخ ١٠٠ سال گذشتە ساختارهای اجتماعی و بافت طبقاتی آن دستخودش تغییرات اساسی شدەاند. اما توسعە نیافتە است، بدین معنا کە معیارهای یک اقتصاد سرمایەداری توسعە یافتە امروزی را برآورد نمیکند و از لحاظ ساختار ایدئولوژیک، حقوقی، اداری و سیاسی فاصلە زیادی با جهان توسعەیافتە دارد. از لحاظ اقتصادی ایران کماکان مبتنی بر اقتصادی نامولد، غیرمخترع، فاسد و رانتی است. حاکمیت در آن از لحاظ سیاسی مستبد و مبتنی بر ایدئولوژی مذهبی است و از لحاظ فرهنگی کماکان عادات و رسوم عقبماندە در آن رایج است. بنابراین جامعە ایران با روندهای گاها متناقض اما بهم پیوستە روبروست کە پیچیدگی خاصی را بە این جامعە بخشیدە است. .
با کشف نفت در ایران در سال ١٢٨٧ اولین صنعت پیشرفتە در این کشور پایەگذاری شد. صنعتی کە از آن زمان تاکنون شاهرگ اقتصاد این کشور محسوب میشود و مانع باز ایستادن تپش قلب این اقتصاد شدە است. اگر چە این عرصە از اقتصاد بە سرعت پیشرفت را بە خود دید و در مدتی کوتاە در اقتصاد جهانی ادغام شد، اما در عین حال بر پیشرفت سایر ظرفیتهای تولیدی کشور تاثیر منفی گذاشت و بە حاکمان شاهنشاهی و بعدا هم اسلامی یاری رساند تا با اتکا بە درآمد حاصله از فروش فرایندەهای این محصول هزینەهای حاکمیت خود را تامین کنند و خود را از توسعە سایر بخشهای اقتصاد تولیدی بی نیاز بدانند. برای چندین دهە بعداز کشف نفت و پیوستن این صنعت بە اقتصاد جهانی، بخشهای دیگر اقتصاد، بخصوص بخش کشاورزی کە بیشترین نیروی کار را در خود گرفتە بود، از شاخصهای تولید پیشرفتە محروم بود و بدون استفادە از علم و ابزارهای پیشرفتە بە فعالیتهای خود ادامە میداد.»
اینکه بیانیه سیاسی در آغاز پاراگراف اول نوشته:«ایران کشوری پیشرفته اما توسعه نیافته است. پیشرفته بدین معنا که بتدریج دگرگونی را بخود دیده است…اما توسعه نیافته است، بدین معنا که معیارهای یک اقتصاد سرمایه داری توسعه یافته امروزی را بر آورد نمیکند» تنها و تنها آیه یاس خواندن برای وقوع انقلاب است. این بیانیه سیاسی بشدت با وضعیت متحول ایران بیگانه است. خصوصا پیشرویهای مبارزاتی در یکدهه اخیر را که با خیزشها و اعتصابات مداوم سراسری کارگران و سایر اقشار فرو دست جامعه را شخم زده اما هنوز بدلایل معین به نتایج نهایی مطلوب کارگران که رهایی کامل از انقیاد و استثمار است نرسیده یا نمیبیند یا می بیند و آنرا تا سطح مبانی نظریش تخفیف میدهد. بیانیه ظرفیتهای مبارزاتی و سیاسی این انفجار بزرگ اجتماعی را میخواهد با نظریه “توسعه نیافتگی”، “عدم رشد نیروی مولده در حاشیه و پیرامون و راه رشد غیرسرمایه داری توضیح دهد. و در قسمت اول نوشته منسوخ بودن خاستگاه این نظریه مورد نقد قرار گرفت. بیانیه چون جایگاهی برای انقلاب از منظر کمونیستی در افق خود قائل نیست دوره رو به اعتلای انقلابی را نیز میخواهد بشدت کمرنگ نشان دهد و از این نظر مینویسند:« کشور ایران برغم اینکه پیشرفته است اما بدلیل توسعه نیافتگی» هنوز ملزومات تحقق انقلاب و برپائی سوسیالیزم در آن نابهنگام است. علنا انکار میکند ما در دوره رو به اعتلای انقلابی بسر میبریم. انکار میکند ما در دوره گسترش و تعمیق هر چه بیشتر کشمکش، رویارویی و جدالهای سیاسی و طبقاتی بسر می بریم که روز به روز زمینه های رو به اعتلای انقلابی و پا گذاشتن به میدان انقلاب را روی زمین سخت و سفت این تقابلات دورانساز- گاهی با احتیاط و گاها تعرضی نظیر خیزشهای دی ماه و آبانماه و اعتصابات در جنبش کارگری ایران در بخش های پتروشیمی، نفت، هفت تپه، فولاد اهواز … جنبش رهایی زن، جنبش دانشجویی ….برغم همه سرکوب عنان گسیخته چنان با سرعتی خیره کننده – در حال پیشروی است و در حال در هم کوبیدن دیواری اختناق است که تصور آن دشوار است. ما دقیقا در دوره ای هستیم که مبارزات هر روز کارگران و فرودستان جامعه که هیچ نفعی در ادامه بقای این نظام ندارند با همه فراز و فرودهایش به پیش می تازد و جامعه کهن را شخم می زند تا هر آنچه از جامعه پیشین که مهر “مناسبات بردگی مدرن” و از خود بیگانگی انسان را بر پیشانی خود دارد، زیر و رو کند، و مهر دوران انقلاب نوین به دور از هر گونه تبعیض و نابرابری را بر آن حک کند. دوره ای که تنها پیشاهنگان طبقاتی با برنامه از پیش آماده برای سازماندهی نوین جامعه به میدان انقلاب می آیند نه سوسیال رفرمیستها و ناسیونالیستها. دوره ای که متقابلا بخشهایی از جامعه کهن نیز با اتکاء به قدرت حاکمه رو به زوال و شرکایشان، تلاش میکنند پشت آخرین سنگرهای باقیمانده مقاومت کنند، و این مناسبات و مظاهر جامعه کهن را حفظ و پاسداری کنند. دوره رو به اعتلای انقلابی، دوره اتکا به نهاد و ارگانهای برخاسته از اراده کارگران و کمونیستها و توده های فرودست است که اکثریت جامعه میباشند و میخواهند کل جامعه را از قید و بند مناسبات کنونی رها سازند. دوره ای که کمونیستهای راستین عملا در سازماندهی و هدایت جامعه نقش ایفاء کنند، و پراتیک و استراتژی کمونیستی بر فعل و انفعالات جنبشی آنان مسلط گردد. در یک کلام دوره ای که پرولتاریای مدرن در مرکز تحولات اعتلای انقلابی باشد و به موتور محرکه تغییر بنیادین در جامعه تبدیل گردد، یقینا نه تنها دوره تلاش برای سرنگونی انقلابی رژیم رو به زوال را کوتاهتر و کم هزینه تر خواهد نمود، بلکه مراحل بعد از آن یعنی دوره گذار به سوسیالیسم و کمونیسم نیز بسیار کم دردسرتر و کم هزینه تر پیش خواهد رفت. دوره ای که همین امروز هم به تدوین کنندگان بیانیه نشان میدهد که تز کشاف « “کهنه” در حال زوال است و “نو” هنوز ناتوان از زایش» مروری اجمالی در مورد وضعیت جامعه ایران، وارونه گویی بیش نیست و “نو” هم اکنون در حال زایش است!
از این منظرست باید گفت بحث کشاف تدوین کنندگان مصوبه جناح راست کومله و حکا پیرامون«تقسیم کار جهانی» نه تنها در مقایسه با مبانی نظری کنگره های دهه های گذشته خود، گسست نظری کرده، بلکه حتی از پیشکسوتان و اقتصاددانان بورژوازی پیشین نیز که این تئوریهای را به وام گرفته اند گامها عقبتر هستند. پدر بنیاندگذار سوسیالیزم تدیجی کائوتسکی و ادوارد برنشتاین نیز از آموزه های لاسال آموختند چگونه با انحراف در بنیانهای نظری کمونیزم علمی و از محتوا تهی کردن تحول انقلابی هر کدام به سهم خود خسارهای غیرقابل جبرانی را به جنبش کارگری و جنبش کمونیستی در دوران خود وارد کنند. اگر دورانی کائوتسکیستهای آلمانی یا منشویکها روسی و حتی اس ار ها از مبانی نظری این رهبران به شیوه کمیک تغذیه میکردند دیگر امروز باز گشت به این خاستگاه تاریخی و فرو غلتیدن به سوسیال دمکراسی مضحکه ای بیش نیست. از نظر تدوین کنندگان بیانیه نیز چون کشور روسیه بیشتر دارای “اقتصادی طبیعی” و “بافت روستایی” بود، لابد انقلاب پرولتری در روسیه نابهنگام و برپائی سوسیالیزم خیال پردازی بیش نبوده است! تدوین کنندگان بیانیه بعد از بیش از یک قرن باز شیپور را از سر گشاده می زنند. جالب اینجاست به سیاق پدر سوسیالیزم تدریجی وقتی از تقسیم کار جهانی حرف می زنند آنرا بشکلی پیکری یکپارچه ترسیم میکنند که رفع عقبماندگیها را منوط به راه حل بین المللی قلمداد میکنند و آنرا امری تدریجی میدانند. اما بدنبال آن یک تناضض بزرگ دیگر را با خود حمل میکنند که سرمایه داری دیگر نه نیازی به ایجاد توسعه و رشد نیروهای مولده در این کشورهای تحت سلطه(اسم رمز نیمه مستعمره) که به لحاظ اقتصادی و ساختار سیاسی “پیشا مدرن” (اسم رمز کشورهای غیرسرمایه داری) ندارد و اگر هم بخواهد توانایی آنرا ندارد. تزی که پشت این همه آسمان و ریسمان “کشورهای تحت سلطه” و “پیشا مدرن” خوابیده استنتاج سیاسی و عملی از آن اینست بایستی به رفرمیسم ملحق شوند چرا که نه انقلاب و نه سوسیالیزم شانسی برای پیروزی ندارد. به این دلیل بسیار ساده مگر میشود با “اقتصاد تک محصولی” و “عدم رشد نیروهای مولده” و “توسعه نیافتگی”، “وابستگی اقتصادی” طبقه کارگر در حاشیه و پیرامون نامتشکل و کم آگاه را با کارگران در مرکز که کم و بیش به درجه ای از تعالی و رشد طبقاتی و تشکل رسیده اند پیوند زد!؟ مگر میشود طبقه کارگر کردستان را که کمتر لوله های دود کش کارخانه ها در آن دیده میشود به مرکز وصل کرد؟! مگر میشود آذربایجان و سیستان و بلوچستان را بدلیل وجود اقتصاد طبیعی به پرولتر بخشهای دیگر ایران مرتبط کرد و انقلاب کارگری را در چشم انداز قرار داد؟! سند سیاسی کنفرانس جناح راست کومله و حکا حتما سر بر آوردن سلفیسم در کردستان را به گوشه ای از رشد بورژوازى تجارى دهات اطراف اورمانات و کرمانشاه ربط ميدهد و يک گوشه اش ميخواهد بگويد که اينها دارند راه رشد غير سرمايهدارى را طى ميکنند. تا اینجا بیانیه سیاسی رئوس برنامه ای حکا و کومله در دهه های پیشین حول نقد مبانی نظری سوسیالیزم خلقی و سوسیال رفرمیستها را یکباره بدور می اندازد. و افقی را که کمونیستها طی برنامه با انقلاب پرولتری و برپائی سوسیالیزم جهت برون رفت از مناسبات بورژوازیی پیش روی جامعه گذاشته و ترسیم نموده اند به زبان الکن آنرا تا سطح برنامه سوسیال دمکراسی جرح و تعدیل میکنند. در یک کلام انقلاب پرولتری نابهنگام و سوسیالیزم محال است بجای برنامه پیشین مینشیند.
این جمله رزا لوکزامبورگ بیان حال مبانی نظری جناح راست کومله و حکاست :
«اگر صحت دارد که تئوریها، تصاویر پدیده های جهان مرئی در مغز انسان هستند، در رابطه با تئوریهای لاسال و برنشتاین و پیراونانشان، باید افزود که این تصاویر تماما معکوس اند.»!
در قسمت سوم و پایانی مختصرا به دو تیتر دیگر تحت عناوین« جایگاه چپ ایران» و «جایگاه حزب کمونیست ایران » از بیانیه سیاسی کنفرانس خارج کشور جناح راست کومله و حکا می پردازم.
در نقد آیه های شبه لاسالی بیانیه سیاسی کمیته مرکزی کومله!
(قسمت اول)
ناصر بابامیری اکتبر 2021
به عنوان پیش درآمد نقل قولی از لنین
«ما تمام و کمال بر تئوری مارکس تکیه داریم : این تئوری برای نخستین بار سوسیالیسم را از پندارگرائی به علم تبدیل کرد و این علم را بر مبانی محکم مستقر ساخت و راهی را که باید به پیروی از آن این علم را به پیش برد و تمام اجزاء آن را تکمیل کرد، مشخص ساخت … این تئوری وظیفه واقعی حزب انقلاب سوسیالیستی را توضیح داده و تاکید کرده است که وظیفه حزب برنامه پردازی برای نوسازی جامعه، موعظه خوانی برای سرمایه داران و دنباله روی از آنان درباره بهبود تدریجی وضع کارگران نیست، توطئه چینی نیست، بلکه سازماندهی مبارزه طبقاتی پرولتاریا و رهبری این مبارزه است که تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا و سازمان دادن جامعه سوسیالیستی هدف نهائی آن را تشکیل می دهد.».
این سند رهبری کومله در واقع فراتر از بیانیه سیاسی در یک کنفرانس حزبی است، بلکه بیشتر پیش نویش برنامه سیاسی حزبی منشویکی است که اگر نگویم چند دهه است، لااقل از چندین کنگره پیش، کمیته مرکزی کنونی کومله برای آن نقشه پردازی کرده است. بعد از گذشت چهار سال از فرار و انکار اختلافات سیاسی، بندهای مانده به آخر پلاتفرم سیاسی را به عنوان «جایگاه چپ ایران» اختصاص داده و در نتیجه گیری و بحث حزبیت نه تنها بر وجود اختلاف سیاسی صحه میگذارد بلکه سه دیدگاه را معرفی میکند. که البته این از شگردهای شناخته شده علیزاده است تا “مدال سانتر!” را همیشه بر گردن آویزد. اما چه اهدافی پشت این تاکیتک خوابیده در ادامه بحث به آن بر خواهم گشت. بخش بیش از مضحک بیانیه اینست که جهت فریب اذهان عمومی و پیروانش، به شیوه فرمال زبان و فرم برنامه ای حزب کمونیست ایران در دهه های پیشین را بکار گرفته. این در حالیست که در همان آغاز مبانی نظری آن پیرامون «سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» فرسنگ ها از خوانش و روح حاکم بر برنامه حکا که مبانی فکری و نظری آن متاثر از مانیفست کمونیست بود، فاصله دارد. آوردن چنین مقدمه ای و سر تیتر«سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» در شروع سند، تنها و تنها فیگور شناخت علمی و تاریخی پیرامون پدیده سرمایه داری بوده و بس . اما این اقدام در پی این صورت گرفته تا در بندهای بعدتر تشخیص اینکه بیانیه با تغییر مبانی نظری به سوسیال رفرمیسم و سوسیالیزم خرده بورژوازی فرو می غلطد برای خواننده عادی، دشوار باشد. خصوصا با توجه به ترمی که در بیانیه تحت عنوان “چپ اجتماعی” و ” چپ متحزب” لحاظ گردیده و فرض را بر این گذاشته در بطن شرایط عینی و واقعی کنونی که مرز بندیهای سازمان واحزاب چپ و بعضا کمونیستی نیز با گرایشات چپ و راست بورژوازی دستخوش تغییر گردیده، تشخیص سره از ناسره در این بیانیه سیاسی برای خواننده عادی سهل نباشد و به دام این خط مشی نوین بیانیه بیافتد. توجه کنید ببینیم از منظر رهبری کومله سند چه هست و چه نیست. آنها اینگونه در معرفی سند خود می نویسند:
«این سند در پی این نیست که در بستر شرایط کنونی گزارش جامعی از رویدادها و اتفاقات زمانه را ارئه دهد….و در پی آن هم نیست که که شرایط پیچیده زمانه خود را بطور ساده انگارانه به تصویر بکشد و و نسخه ای یقین گونه و آرزومندانه رهایی را از آن استخراج کند …بلکه به جای چنین رویکری، مراد این سند آنست که در بطن شرایط عینی و واقعی کنونی دیدگاهی را برای خوانش و درک وضع کنونی به دست دهد و با چنین دیدگاهی بطور مشخص به موقعیت جامعه ایران، موقعیت جنبش چپ ایران ….بپردازد و بر این اساس مهمترین وظایف را تعیین کند!»
تا جائیکه سند سیاسی در پی این نیست و در پی آن هم نیست، فی البداهه می تواند جنبه پوزتیو این بیانیه محسوب گردد. اما تدوین کنندگان، اساسا طی مقدمه و بدنبال آن تیتر «سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» تلاش نموده اند به زبان کمونیستها دیدگاه جدید را به خورد خواننده دهند. بکار گرفتن صرفا زبان و فرم نوشتار برنامه کنگره های پیشین حزب که مانیفست کمونیست در آن مبنا بوده و امروز هم کماکان ارزش علمی و تاریخی دارد(البته نه نزد این تیم رهبری کومله) وسیله ای شده تا مراد اصلی سند و دیدگاه کنونیشان بسرعت لو نرود. این نوشته قصد دارد در سطوح مختلف وجوه تشابه بیانیه سیاسی کومله با آیه های لاسال را نشان دهد هر چند بضاعت سیاسی این بیانیه بشدت در این بعد زیر سوال است . اگر پیروان لاسال بخشا از سر عدم درک مانیفست کمونیست و شناخت از جایگاه علمی و تاریخی آن، حول “برنامه گوتا” جویای وحدت حزب بودند، اما لاسال خود برغم اینکه مانیفست کمونیست را از بر بود، کوته فکری وی مانع عدم درک علمی و تاریخی از آناتومی اقتصاد کاپیتالیستی گشت و همین در برنامه گوتا کار دستش داد. برای نمونه در برنامه گوتا صدها عبارت توخالی نظیر”محصول کار”، “قانون آهنین مزدها”، “توزیع عادلانه” و “اضمحلال نظام مزدی” … بجای مفاهم اقتصادی مشخص در مانیفست کمونیست نشانده بود، و تازه بخشا دستاورد خود لاسال هم نبودند، یا اگر بود به سیاق سایر اقتصادانان کلاسیک دوران خود آنرا نشناخته بود. بدیهی ترین آنها مزد بود که لاسال معنایش را نمیدانست و ظاهر مزد را بجای سرشت واقعی آن اشتباه گرفته بود. حال اگر پیروان ابراهیم علیزاده نیز بخشا از سر عدم درک مانیفست کمونیست و شناخت از جایگاه علمی و تاریخی «بیانیه سیاسی کمیته مرکزی کومله!» را پذیرفته اند، اما ابراهیم علیزاده در راس کمیته رهبری کومله که مانیفست کمونیست را از بر است، نمی تواند برغم آوردن چنین مقدمه ای و بدنبال آن بندهایی با تیتر لاسال گونه، دیدگاه کنونیش را که از آندره گوندره فرانک آلمانی و سمیر امین به وام گرفته و عمدتا دیدگاهشان پیرامون پدیده سرمایه داری ساده انگارانه، فاقد شناخت علمی و تماما در تقابل با تبیین مانیفست کمونیست است، پنهان کند و خود را به مانیفیست کمونیست آویزان نماید. این طرح بدلیل اینکه در گرماگرم اختلافات و وجود دیدگاههای کاملا متباین از سوی کمیته رهبری کومله خصوصا علیه جناح مقابل سرهمبندی شده، زمان خواهد برد تا جنبه های واقعا زیانبار آن، کم و بیش هم روی جامعه، و هم روی صفوف حزب تماما نمایان گردد و نتیجاتا پیروان نسبتا آگاه و حتی بخشی از کادر رهبری و همفکران غیره حزبی علیزاده که در این پروژه سهیم بوده اند، آنرا به دور اندازند.
چرا تیتر سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ؟
این سند، تیتر جدیدی برای بندی از بیانیه حزب کمونیست ایران در کنگره های پیشین تحت عنوان «سیمای کنونی جهان سرمایه داری» برگزیده تحت عنوان«سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ». اینهم البته از ارزش و جایگاه این سند هنوز کم نکرده تا جائیکه مبانی نظری و روح حاکم بر سند را تماما دست کاری نکرده. مراجعه به شناخت و تبیین برنامه حزب کمونیست ایران و مصوبه کنگره هایش نه تنها حق مسلم رهبری کنونی کومله، بلکه حق همه آحاد جامعه نیز هست. و دقیقا این اسناد به همین منظورم هم در دسترس عموم قرار گرفته اند تا بخش وسیعی از کارگران و فرودستان جامعه را به زیر پرچم خود جلب و نهایتا برای حرکت نهائی بسوی سوسیالیزم از طریق انقلاب کارگری به کف آورد. پس مراجعه رهبری کومله هم به این سند تا جائیکه در پی اهداف دیگری آنرا بکار نبسته ایرادی در آن نیست. اما وقتی ده ها پراگراف آنرا فاکتور میگیرد و دیدگاه جدیدی بر آن ناظر میگردد که هدفی متباین با برنامه حزب کمونیست ایران و کومله را تعقیب میکند این دیگر تحریف تاریخ یک جنبش معین است و مصادره کردن اسناد حزبیست و مجاز نیست.
بخشی از بیانیه سیاسی حزب کمونیست ایران مصوبه کنگره های پیشین با چنین تبیین و شناختی به سیمای جهان سرمایه داری می پردازد:
«خصلت جهانی نظام سرمایه داری به جنبش عظیم طبقه کارگر برای رهایی، ناگزیر خصلت جهانی می بخشد. مبارزه پرولتاریا علیه سرمایه داری مبارزه ای بین المللی است. اما طبقه کارگر هر کشور باید در وهله اول کار را با بورژوازی کشور خود یکسره کند. ما خود را بخشی از جنبش طبقه کارگر ایران و به این اعتبار یکی از گردان های ارتش جهانی طبقه کارگر میدانیم، و برای همان هدفی مبارزه میکینم که کمونیستهای سراسر جهان پیشاروی خود قرار داده اند. این هدف که بوسیله خصوصیات بینادی جامعه سرمایه داری و روند تکوین و توسعه آن معین گشته است، برچیدن نظام سرمایه داری و جایگزینی آن با سوسیالیزم است. نظام سرمایه داری منشاء و عامل بقای تمام مشقات و محرومیتهای مادی و معنوی و موقعیت نا امن و نابسامان کارگران و توده های زحمتکش و تهی دست در سراسر جهان است. این نظام مسبب فقر و فلاکت و قحطی، بیکاری، بیخانمانی و جنگ، تبعیضات اجتماعی و بی حقوقی سیاسی، تبعیض نژادی، ستم ملی و ستم کشی زن، جهل، فحشا و اعتیاد و کلیه مصائب گریبانگیر توده ها است. خصوصیت اصلی این نظام کالا شدن نیروی کار و استثمار کار مزدی است. در این نظام بخش اعظم و عمده وسایل تولید و مبادله در مالکیت خصوصی و یا در تحت اختیار طبقه ایست که اقلیتی ناچیز را در جامعه در بر میگیرد و برای کسب سود هر چه بیشتر، اکثریت عظیم جامعه را که عمدتا از پرولترها و نیمه پرولترهائی تشکیل میشود که برای ادامه حیات دائما یا میتناوبا ناچار از فروش نیروی کار خویش هستند، استثمار میکند. در این نظام هر قدر کارگران بیشتر و شدیدتر کار میکنند و به ثروت اجتماعی می افزایند، سرمایه قدرت اجتماعی بیشتری میابد؛ هر چه سرمایه قدرتمندتر میشود، توده های وسیع کارگر و زحمتکش به نابسامانی و محرومیتهای اجتماعی عمیقتری دچار می گردند. رقابت و هرج و مرج تولید اجزای لایتجزای تولید سرمایه داری هستند و دقیقا از درون و مجرای این هرج و مرج تولید است که قوانین کور اقتصادی جامعه سرمایه داری، خود را اعمال میکنند و نتایج و عواقب فلاکتبار خود را ببار می آورند. همراه با انباشت و تمرکز ناگزیر و روز افزون سرمایه، از یکسو استثمار توده های کارگر شدت می یابد و از سوی دیگر اقشار هر چه وسیعتری از تولید کنندگان خرد به ورشکستی کشیده شده و به صفوف طبقه کارگر رانده می شوند و یا در شرایط فلاکتباری به سرمایه وابسته میگردند. همچنین بحرانهای اقتصادی ادواری و مکرر سرمایه داری که نتیجه اجتناب ناپذیر تضاد ذاتی این نظام یعنی تضاد میان خصلت اجتماعی تولید و خصلت خصوصی مالکیت بر وسایل تولید است، هر بار بمراتب به ابعاد مشقات توده ها می افزید و شکاف میان کار و سرمایه را عمق و گسترش بیشتری می بخشد»
جا دارد این تبیین را با نمونه طراز اول لاسالی_ برنشتاینی ابراهیم علیزاده در بیانیه سیاسی کنونی مقایسه کنید تا روشن گردد، تفاوتها از کجا تا به کجاست.
«از آنجایی کە طی کردن مسیر تاریخی زوال نظام سرمایەداری و بە طبع آن محدود شدن ظرفیتهای این نظام در تامین نیازمندیهای انسان مداوما وضعیت بحرانی را می آفریند، دیگر نمی توان انسان عصر کنونی را بە تسلیم و رضا واداشت. تنها در شرایطی می توان استثمارشدگان مناسبات کنونی را از اعتراض بر حذر داشت کە نیازمندیهایشان تامین شود و زندگیشان از شکوفایی و توسعه مستمر باز نایستد. امری کە در مناسبات نظام سرمایەداری قابل تحقق نیست. این بدان معنا نیست کە نظام موجود تمام ظرفیتها و استعدادهای خود را برای از سر گذراندن و مهار کردن مشکلات و بحرانها از دست دادە است و از تامین تمام نیازمندیهای انسانهای این عصر کاملا بازماندە است. این نظام کماکان از ظرفیتها و استعدادهای فراوانی برخوردار است کە با اتکا بە آنها می تواند بحرانهای خود را از سر بگذراند ، آنها را مهار کند و یا تخفیف دهد، در عین حال بخشی از نیازمندیهای بشریت را نیز تامین نماید. چنین وضعیتی هیچ منافاتی با این واقعیت ندارد کە نظام سرمایەداری در عین حال و موازی با برخورداری از این ظرفیتها و استعدادها، پروسە زوال خود را نیز طی می کند و در دل همین مناسبات نیز پروسە یک نظم اجتماعی متفاوت می تواند شکل بگیرد. همزیستی و در عین حال جدال این دو پروسە (مرگ کهن و زایش نو) دورە گذاری است کە بحرانهای متعدد و انباشت بیشتر مصائب را بە دنبال خواهد داشت.»
«شناخت از منطق نظام سرمایەداری بە عنوان مرحلەای از تاریخ و درک موقعیت عینی آن در هر دورەای و از این رو شناخت از دشواریهای راە رهایی، نە تنها بە معنی گسست در طی کردن این راە نیست، بلکە عینا بە معنی عملی مسئولانە، خردگرایانە و انقلابی برای کار جدی و نتیجە بخش در فرایند یک پروسە تاریخی است؛ پروسەی گذار واقعی از مناسبات نظام سرمایەداری.
بر اساس چنین منطقی است کە در عصر کنونی چند روند موازی، اما در عین حال متناقض با هم، مشاهدە می شوند کە در آن از یک سو نظام جاری پروسە زوال خود را در زمینەهایی طی می کند و در زمینەهای دیگری بە رشد و توسعە خود ادامە می دهد. در دل همین شرایط هم است کە تلاشی عملی برای ساختن یک نظام اجتماعی دیگر پیوستە در جریان است کە اگر چە ماهیت و دورنمای آن هنوز روشن نیست، اما حاکی از حرکتی در تضاد با ماهیت وضع کنونی است.»(خط تاکیدها از من است)
این بخش سند زیر «سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» هر چند آسمان و ریسمان زیاد کرده اما بسیارعامدانه از امکان امحای نظام سرمایه داری پرهیز میکند و تلاش نموده زوال آنرا خصوصا در دل همین شرایط برای خواننده غیرممکن جلوه دهد. به همین اعتبار سند کومله خود را با نتیجه گیری های آموزه های سوسیالیزم علمی، ضرورت تاریخی تحول سوسیالیستی که شالوده آن بر 1.تضاد رشد یابنده اقتصاد کاپیتالیستی که آنرا بسوی فرو پاشی اجتناب ناپدیر سوق می دهد، 2.اجتماعی شدن شتابان پروسه تولید 3.سازمانیابی فزاینده و آگاهی طبقاتی در حال رشد پرولتاریا که نقش موثر و فعالی در تحول و برپائی سوسیالیزم دارد، استوار میباشد، تماما بیگانه می بیند. همه این آموزهای علمی سوسیالیزم که بر سه نتیجه گیری از انشکاف سرمایه مبتنی است را به وجود بحران در مناسبات سرمایه داری تخفیف میدهد. و از همین منظر می نویسد: این بدان معنا نیست کە نظام موجود تمام ظرفیتها و استعدادهای خود را برای از سر گذراندن و مهار کردن مشکلات و بحرانها از دست دادە است و از تامین تمام نیازمندیهای انسانهای این عصر کاملا بازماندە است. و از آن به این نتیجه دلبخواهانه می رسد که« در دل همین شرایط هم است کە تلاشی عملی برای ساختن یک نظام اجتماعی دیگر پیوستە در جریان است کە اگر چە ماهیت و دورنمای آن هنوز روشن نیست!» علنا سند کمیته مرکزی کومله مبانی اصلی کمونیزم را به کنار گذاشته و به همین اعتبار امکان تحقق سوسیالیزم نزد آنها در پرده ای از ابهام قرار دارد و هنوز ماهیت و دورنمایش روشن نیست. “اگر همه تجدید نظر طلبی بیانیه کومله را بشود در این تز خلاصه کرد که توسعه کاپیتالیسم بسیار تدریجی تر از آنچه تاکنون گمان می شد به پیش می رود، معنای عملی آن صرفا چیزی جز این نخواهد شد که تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا فعلا باید به تعویق بیافتد، و نهایتا از اینجا می شود نتیجه گرفت که مبارزه را می توان با سرعت ملایم تری به پیش برد! اما چنین کاری غیرممکن و یک نوع عوامفریبیست. چون آنچه را که بیانیه سیاسی کومله و خطی مشی نوین به زیر سوال می برد نه سرعت توسعه جامعه کاپیتالیستی، بلکه خود پروسه انکشاف جامعه کاپیتالیستی و نتیجتا امکان گذار به سوسیالیسم است نه چیزی دیگری!”
«تقسیم کار جهانی» از کدامین منظر!
بیجهت نیست بیانیه سیاسی رهبری کومله بگونه ای از منطق مناسبات سرمایه داری حرف می زند، انگار بشریت در زمان تنظیم بیانیه سیاسی کومله، تقسیم کار نظامهای پیشا سرمایه داری را پشت سر نهاده، و تازه وارد دوره پیدایش سرمایه داری و انباشت اولیه گشته! به همین اعتبار تمام زور خود را زده اند تا روح حاکم بر مانیفست را در کالبد تحلیل و خوانش امروزیشان بدمند. شاید جامعه هم ایندرجه از شناخت و دانش بیانیه پیرامون منطق سرمایه داری را مرهون مبانی نظری تدوین کنندگان سند باشد!
اینبار باید دید، سند برای اینکه پیرامون منطق نظام سرمایه داری قلمفرسایی کند، چرا «تقسیم کار» را سر تیتر یکی از بندهای بیانیه کرده است. در حالیکه لااقل علیزاده در تیم خود در این حد به متد مارکس آشناست، مارکس وقتی درباره تقسیم کار حرف می زند میگوید بعد از تقسیم کار یک قشر معین بمثابه طبقه ای، صاحب ابزار تولید شدند و اقشاری هم فاقد آن. اما فراموش نگردد، مارکس درون این تقسیم کار تقابل و تضاد را می بیند و برجسته میکند. مارکس از کمون اولیه سخن میگوید. زمانیکه همه انسانها برابر بوده اند و نابرابری و تقسیم کاری در میان نبود. اما بقول مارکس بعد از کمون اولیه یعنی زمانیکه خانواده بوجود میآید، اولین تقسیم کار شکل میگیرد. اتفاقی نیست بیانیه کومله چنین جایگاهی در تبیین خود در بررسی منطق سرمایه داری بمثابه مرحله ای از تاریخ قائل نیست. بلکه جایگاه تقسیم کار را در شناخت از سرمایه داری و انکشاف آن، بجای تضاد طبقاتی برجسته میکند. این در حالیت که علیزاده اگر از مطالعات تاریخیش هر چیزی را به فراموشی سپرده باشد اینرا خصوصا در این اثنا بخاطر دارد:« تقسیم کار نقطه آغازین تئوری رشد اقتصادی آدام اسمیت است!». پیرامون تقسیم کار از آدام اسمیت پدر علوم اقتصاد کلاسیک بورژوازی تا امیل دورکیم، فردریک تیلور، فورد و سایر نظریه پردازان، اقتصاددانان و جامعه شناسان بورژوازی کم قلمفرسایی نکرده اند، اما مارکس از منظر دیالکتیک تاریخی و علم کمونیزم تماما متمایز از آنها آناتوم اقتصاد سیاسی را در آثار شگرف خود بسیار داهیانه ضمن تشریح و نقد ریشه ای آن به راه حل امحای این نظام نیز پرداخته است. هرچند علیزاده تبیینی که از تقسیم کار ارائه میدهد مبانی نظری و فکری آنرا از آدام اسمیت گرفته اما نظر تقسیم کار امیل دورکیم را که سیر روند تکامل سرمایه داری در آن شکل بروز شده تری را داراست آنرا مرجع قرار میدهد و به استناجات ایشان آویزان میگردد. به این اعتبار در مورد منطق سرمایه داری و بحران های این نظام نیز به نتایجی مشابه امیل می رسد. علیزاده به سیاق آدام اسمیت و دورکیم میخواهد تقابل و تضاد کار و سرمایه و وجود بحرانهای مناسبات سرمایه داری را نتیجه بلافصل تقسیم کار جلوه دهد.
حال بخوانید از بیانیه کومله: «مشهود است که در نظام اقتصادی سرمایەداری افراد نقش معینی در ساختار تولید دارند و بر اساس این نقش نهایتا طبقات اجتماعی تمایز یافته اما بە هم پیوستە شکل می گیرند که کارکردهای لازم را برای حفظ نظم کنونی را دارا می باشند. طبق منطق مناسبات سرمایەداری، این طبقات در فرایند تولید کالا و سوخت و ساز فعالیتهای مرتبط بە این فرایند هویت و منافع مشترک پیدا می کنند کە آنها را بە رفتار مشترک جهت حفظ این منافع سوق می دهد. وجە دیگر منطق نظم اقتصاد سرمایەداری تخصص یافتگی نقشها و مبادلە این تخصص با کالاهای مورد نیاز فرد دارای تخصص است. این افراد کە در ساختار تولید و در یک تقسیم کار معین دور هم جمع می آیند تا کالایی را تولید کنند، اغلب دارای نقش و مسئولیت تخصصی معیینی در فرایند تولید می باشند. بە این ترتیب، تقسیم کار و تخصص بخشی لاینفک از نظم اقتصاد سرمایەداری را تشکیل می دهند کە همسو با رشد و توسعە آن برجستگی بیشتری پیدا کردەاند.»
به این چکیده نظر اسمیت در باره تقسیم کار توجه کنید تا بیشتر عمق انحراف بیانیه سیاسی کومله را متوجه شوید:
« اسمیت با تاکید بر اهمیت تقسیم کار (تخصصیشدن مشاغل) و قانون انباشت سرمایه به عنوان عوامل اولیه کمککننده به پیشرفت اقتصادی سرمایهداری، تئوری اقتصادی خود را شکل داده است. او اعتقاد داشت «تقسیم کار» موجب افزایش مهارتها و بهرهوری افراد میشود و باعث میشود تا افراد بتوانند تولید بیشتری داشته باشند و سپس آنان را مبادله کنند. برای مبادله نیز لازم است که بازارها توسعه یابند تا افراد بتوانند مازاد تولید خود را بفروشند».
در حالیکه از منظر کمونیستها اساسا پیدایش طبقه نو ظهور و رشد و متشکل گشتن پرولتاریا، رشد فزاینده تضادها و رشد و توسعه فزاینده تولید اجتماعی است، منجر به انکشاف سرمایه داری میگردد که تقسیم کار سرمایه داری آنرا ساختارمند کرده است.
باز در ادامه بیانیه کومله میخوانید:
«البتە تقسیم کار و تخصص تنها بە حوزە اقتصاد محدود نمی شوند، بلکە بە تمام حوزەهای دیگر جامعە تسری یافتەاند. در نظم اجتماعی کنونی هر یک از سازمانها و نهادهای سیاسی، فرهنگی، دینی و انواع موسسات و نهادهای دیگر، هر کدام نقش معینی را در چرخه مداوما در حال گردش این نظم ایفا می کنند و در حفظ آن سهیم هستند. بە عنوان مثال سازمانهای سیاسی با تخصص خاصی جایگاە حاکمیت سیاسی و موقعیت دولت را محفوظ می دارند و بە آن مشروعیت ایدئولوژیک می دهند. نهادهای فرهنگی با خبرگی خاصی فرهنگ رایج را بازتولید می کنند و بە آن سرشت “ابدی و مقدس” می بخشند. نهادهای دینی نیز نقش تولید و بازتولید تخیلات و خرافات را ایفا می کنند و بە حاکمیت دولتی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی مشروعیت “آسمانی” می دهند. بە این ترتیب، هر یک از این عرصەها، ضمن تخصصی و متمایزبودن نقشهایشان، بە همدیگر وصل و وابستەاند و طبق یک تقسیم کار پیشرفتە در سطوح بالا و تنگاتنگ با هم نظم موجود را حفظ می کنند. منظور این نیست کە تمام افراد، طبقات، احزاب و نهادهای اجتماعی این نقش را طبق خواست و انتخاب خود، و یا طبق یک نقشه از قبل ریختەشدە و عامهفهم ایفا می کنند و اگر بخواهند می توانند از موقعیت خود خارج شوند. غالبا نظم موجود این نقشها را اجتناب ناپذیر می کند و تغییر در آن مستلزم بە هم ریختگی کل نظم موجود است..».
کوته فکری اقتصادی مبتذل در این بیانیه بیش از اینکه به استادشان لاسال شباهت داشته باشد با پست مدرنهای امروزی هم مخرج است. اما ببینید چگونه یک نمونه طراز اول دیگرلاسالی و برنشتاینی، مبنای فکری میشود تا سوسیالیسم را به ابتذال بکشاند. بیانیه با انتقال مفهوم کاپیتالیست از حوزه تولیدی به روابط مالکیتی، و با سخن گفتن از “افراد منفرد”بجای شرکتها عملا مسئله کاپیتالیسم را از حوزه تولید به روابط مالکیتی تبدیل میکند. بعبارتی دیگر رابطه کار-سرمایه را به رابطه غنی و فقیر تغییر میدهد. در حالیکه در برنامه حکا به هیچ وجه جایی سراغ ندارید، این تصویر مکانیکی را ارائه داده باشد که مناسبات حاکم بر جامعه رابطه ای یک به یک با سازمان کار – تکنیک کار و یا چگونگی سازماندهی نیروی کار – دارد!
در بیانیه سیاسی باز میخوانید:
« امروز دیگر مفهوم “دولتهای دستنشاندە” در حافظە جامعە جهانی مفهومی بیگانە نیست، زیرا تغییر دستگاە حاکمیت سیاسی در کشورهای پیرامون از طرف قدرتهای جهانی بە روشی معمول تبدیل شدە است کە هر از گاهی فجایع ناشی از آن را مشاهده می کنیم. این نظم و تقسیم کار جهانی و تبعات آن هموارە اعتراضات تودەای را در پی داشتە است، اعتراضاتی کە اغلب در خیزشهای مردمی علیە حاکمان سیاسی در کشورهای پیرامون خود را نشان دادە است. اما این اعتراضات نە از لحاظ کیفیت و نە از لحاظ کمیت در سطحی نبودەاند کە بە چالشی جدی برای نظم تقسیم کار جهانی تبدیل شوند. خیزشهای تودەای معروف بە “بهار عربی” نمونە بارز چنین اعتراضاتی بود. کشورهایی کە دستخوش این اعتراضات بودند بدون استثنا نقش معینی در نظم تقسیم کار جهانی ایفا می کنند کە طبق آن محصولات طبیعی خود را بە بازار جهانی عرضە می کنند و با درآمد حاصل از فروش آن، از پایەای ترین کالاهای مصرفی گرفتە تا پیشرفتە ترین لوازم نظامی را از کشورهای پیشرفتە وارد می کنند، بدون اینکە این مبادلە و سازوکار بطور گستردە منجر بە توسعە اقتصادی و پیشرفت اقتصاد تولیدی آنها در سطح کلان شود. بە عبارتی، اقتصاد تولیدی آنها عمدتا بە استخراج کالاهای طبیعی محدود می شود کە البتە حتی این عرصە از تولید هم بە تکنولوژی کشورهای پیشرفتە وابستە است.».
بیانیه وقتی به جایی می رسد که مبحث طویل تقسیم کار، باید برایش کاربرد عملی داشته باشد فراموش میکند در سند سیاسی، جایگاهی برای تضاد طبقاتی در برابر تقسیم کار جهت انکشاف سرمایه داری قائل نبوده، اما وقتی نوبت به تغییر نظم و تقسیم کار جهانی می رسد، جالب است یکهو به فکر اعتراض طبقات ناراضی از وضع موجود می افتد که اغلب در خیزشهای مردمی علیه حاکمان سیاسی در”کشورهای پیرامونی” خود را نشان داده اند. بدنبال این دوگانگی تازه یک تناقض بزرگتر را هم با خود حمل میکند و گله مندانه می گوید این اعترضات نه از لحاظ کیفیت و نه از لحاظ کمیت در سطحی نبوده اند که به چالشی جدی برای نظم تقسیم کار جهانی تبدیل شوند. اما پشت بند آن مشخص می کند که نقش مبارزه طبقات در انکشاف سرمایه داری تا اطلاع ثانویه، فرعی است و نمی تواند منشاء اثر باشد، چونکه از پایه ای ترین کالاهای مصرفی گرفته تا پیشرفته ترین…بدون اینکه این مبادله و ساز و کار بطور گسترده منجر به توسعه اقتصادی و پیشرفت اقتصاد تولیدی در این کشورها گردد و به سطح کلان برسد، امکان آن نیست جایگاه واقعی خود در تقسیم کار جهانی را بیابد. پس مبارزه طبقاتی در این کشورهای پیرامونی کمیتا و کیفیتا به درجه ای نرسیده و چون هنوز ساز و کار مبادله در آن فراهم نیست و عدم توسعه این درجه از وابستگی به کشورهای پیشرفته در آن حاکم است و ناتوان از تغییر در نظم تقسم کار جهانی است، راه بجایی نمی برد. تنها مراد سند زمانی حاصل خواهد شد که این ساز و کار را برای تقسیم کار و مبادله در سطح بین المللی مهیا نمود. این نتیجه عملی درافشانی بیانیه است.
باز در ادامه سند میخوانید:
«در این میان کشورهایی کە از یک سو دارای ظرفیت و استعداد تولید کالاهای پیشرفتە و تکنولوژی لازم برای تولید این کالاها نیستند، و از طرف دیگر منابع طبیعی امکان بقا را بە آنها می دهد، هموارە در موقعیت وابستگی بیشتری بە کشورهای تولید کنندە و صادر کننده فناوری های پیشرفتە قرار دارند. در عصر کنونی چنین مناسباتی بە نیاز مبرم نظم بینالمللی تبدیل شدە است، لذا بە دشواری می توان از یوغ آن رها شد. مناسباتی کە عملا مضمون مفاهیمی همچون “استقلال ملی” و “خودکفایی اقتصادی” را تغییر دادە است. بە بیان دیگر، برای هیچ کشوری، بخصوص کشورهای حاشیەای، دیگر مقدور نیست، حتی اگر هم بخواهند، در چهارچوب نظم موجود بە استقلال و خودکفایی بە معنی کلاسیک آن دست یابند.».
حتما همه بخاطر میاورید بیانیه سیاسی در مقدمه اشاره کرده بود مراد این سند آنست که در بطن شرایط عینی و واقعی کنونی دیدگاهی را برای خوانش و درک وضع کنونی به دست دهد و با چنین دیدگاهی بطور مشخص به موقعیت جامعه ایران، موقعیت جنبش چپ ایران ….بپردازد و بر این اساس مهمترین وظایف را تعیین کند! با چنین وصفی از دیدگاه بیانیه دیگر اکنون بخوبی نمایان است، رهبری کومله هر چند در ظاهر تلاش دارد با زبان برنامه حزب کمونیست ایران پیرامون «سرمایه داری به عنوان مرحله ای از تاریخ» حرف بزند اما نمی تواند کتمان کند تماما از دیدگاه کمونیسم علمی ناظر بر برنامه حزب کمونیست ایران فاصله گرفته. آنها نه اینکه فراموش کرده اند بلکه شدیدا با مبانی فکری در رئوس برنامه حزب کمونیست ایران پیرامون پدیده سرمایه داری در تقابل می افتند. خصوصا آنجا که در برنامه حزب به تفصیل در مورد انواع سوسیالیسم های ارتجاعی و خرده بورژوائی و بورژوائی که امروز یا دیگر موجود نیستند یا موارد پیچیده تری از آنها بوجود آمده اند و آندره و سمیرامین نمونه تیپیک آنند نیز صحبت میکند. اما بیاینه سیاسی کنونی کومله برای اینکه این عقبگرد تاریخی را موجه جلوه دهد، کاری کرده کارستان. بجای تاثیر از مائوتسه تونگ در گذشته، دیدگاه همنام آن در اروپا آندره و سمیر را که دیدگاهی به روز شده تر دارند و اتفاقا هر دو مکاتبی را نمایندگی میکنند که با کمونیزم علمی مارکس متمایز و بخشا علیه آنند، مرجع قرار داده، بدون اینکه بگوید دیدگاه بیانیه را از آنها به وام گرفته است.
جهت اینکه خواننده بهتر متوجه این گردد بیانیه سیاسی کومله مبانی نظری خود را از کجا آورده جا دارد رئوس دیدگاه سمیر امین را یادآوری کنم.
اوایل یکی از پیراون نظرات مائوتسه تونگ بود و سالها بعد تحت تاثیر نظریه پردازانی همچون آندره گوندره فرانک اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی رویکردش را تغییر داد. سمیر یکی از بنیانگذاران تئوری وابستگی است. پیرامون مقولاتی مهم چون «انباشت در مقیاس جهانی»، «بحران در امپریالیسم»، «قانون ارزش و ماتریالیسم تاریخی»، «طبقه و ملت به لحاظ تاریخی و در جریان بحران جاری»، « عدم توسعه در کشورهای آفریقایی و جهان سوم» و «امپراتوی هرج و مرج»… تحقیق کرده و آثاری از خود بر جایی گذاشته است. دو اثر ایشان بیشتر از سایر تالیفاتش مورد توجه قرار گرفته و طرفدارانش را بخود جلب نموده، یکی کتاب «سرمایه داری در عصر جهان شدن» و دیگری «اروپامداری، نظریه فرهنگی سرمایه داری مدرن». باید اضافه نمود سمیر امین یکی از پرکارترین تئوریسین “جهان سومی” بود که خصوصا میان ناسیونالیستها و طرفداران شوروی سابق و این اواخردر بین چپهای رویگردان از کمونیسم مارکس طرفدارانی یافت و تا آخرین دم حیات خود لحظه ای از تلاش و فعالیت باز نایستاد.
“تئوری جهان سوم” سمیر با تقسیم بندی جهان به کشورهای حاشیه، پیرامون و مرکز، اساسا مدل جدیدی از انباشت، و به این اعتبار توسعه در تولید و مبادله را بدست میدهد که با مدل انباشت سرمایه داری معاصر متباین است. سمیر در این مدل جدید، شناخت تاریخی دیالکتیکی مارکس از انباشت سرمایه داری را به عدم توسعه یافتگی صنعتی و تحول تکینکی تقلیل میدهد. این دیدگاه مکانیکی است از این نظر جایگاه از پیش تعیین شده برای تحولات تکنیکی و دینامیسم توسعه در انکشاف سرمایه داری قائل است.
سمیر امین: «رشد در مرکز را می توان توسعه یافتگی نامید زیرا بخش های مختلف اقتصادی در ادغام و هماهنگی با هم به سر برده و توسط مکانیسم هایی چون تطبیق و تعدیل دستمزدها و انتقال کار از بخش های کمتر بارآور به بخشهای بیشتر بارآور تنظیم می شود. در صورتی که رشد در پیرامون توسعه یافتگی نیست بلکه در عوض “مکانیسمی از در هم پاشی” است که در نتیجه تحت سلطگی بخشهای ما قبل سرمایه داری و یا نابودی بعضی از آنها، بدون جایگزینی بوسیله بخشهای سرمایه داری نوین بوجود می آید. چنین در هم پاشی هایی از ساختار پیرامون از آنجایی که نیروی محرکه اقتصاد کشورهای پیرامونی داخلی نیست، ادامه می یابند.»
در بیان واقع سمیر و پیراونش هر چند سعی بر این داشتند روند تکاملی سرمایه و دوره بندی های تاریخ را تشریح کنند که این بخودی خود ایرادی در آن نیست و حتی میتواند سودمند باشد. اما ایرادی جدی این تقسیم بندی جهان به حواشی، پیرامون و مرکز و بدست دادن چنین مدلی از انباشت، ناشی ازاین است امین میخواهد از طریق صرفا سازمان فن آوری و تکنیک مناسبات تولید اجتماعی، بحرانها و انکشاف سرمایه داری را توضیح دهد.
حال با این شناخت مقدماتی از سمیر امین درافشانی بیانیه سیاسی را بخوانید تا مرجع نظری آن روشنتر گردد:
«چنین منطقی، یعنی تقسیم کار و کسب موقعیتهای متمایز و تخصصی را، می توان به بلوکبندیهای جغرافیایی هم تعمیم داد. علاوە بر کشورها، هر یک از بلوکبندیهای جغرافیایی متشکل از مجموعەای از کشورها نیز(مثلا اروپای غربی، خاورمیانە …) نقش معینی در حفظ نظم موجود ایفا می کنند. از این جهت دهەهاست کە دیگر معنا و مفهوم آنچە ”توسعەیافتگی و استقلال ملی” نامیدە می شود با آنچە ”جهانی شدن” نام گرفتە است در هم تنیدە شدە است. هر طرحی برای توسعه و پیشرفت و یا بە اصطلاح استقلال در سطح یک جغرافیای معین، لاجرم باید در ارتباطی تنگاتنگ با جایگاه این جغرافیا در نظم و تقسیم کار جهانی تعریف شود و بر اساس معیارهای این نظم تعیین تکلیف کند. بە همین دلیل است کە غالبا در حوزە اقتصاد بینالمللی فرایندی را مشاهدە می کنیم کە طبق آن کشورها و بلوک بندیهای جغرافیایی بە متخصصان تولید کالاهای معینی تبدیل می شوند کە برای آنها یا مزیت نسبی و یا مزیت مطلق را بە همراە دارند. مثلا تعدادی از کشورها عمدتا بە تولید و صادرات تکنولوژی، ماشین آلات و نرم افزارهای پیشرفتە و ارائە خدمات در این زمینە روی می آورند، زیرا تولید چنین کالاهایی برای آنها، ضمن برتری در درآمد حاصلە از فروش آنها، بە دلیل تصاحب دانش تولید این نوع کالاها، موقعیت منحصربفرد و برتری را برای خود کسب می کنند. اما تعداد دیگری از کشورها بر اساس همین منطق از مزیت مطلق برخوردارند و تولید و صادراتشان عملا محدود می شود بە منابع طبیعی و زیر زمینی، زیرا استخراج و صادرات این کالاها، ضمن پروسە نسبتا کم هزینە تر و سادە تر تولید و صادرات آنها، منبع درآمدهای کلان هستند. از این رو هر دستە از این کشورها عملا نقش تخصصی تری در نظم اقتصاد جهانی پیدا می کنند و اغلب بە تنهایی قادر نیستند خود را از چرخه این نظم خارج کنند.»
به هر میزان که خوانش جدید بیانیه سیاسی کمیته مرکزی از سمیر امین کپی برداری میکند، به همان اندازه از برنامه حزب کمونیست ایران و بیانیه های سیاسی کنگره های پیشین حکا دور و دورتر میشود.
اکنون پاراگرافی از بیانیه حزب کمونیست ایران از دهه های پیشین را بخوانید تا تفاوت فاحش مبانی نظری سند کمیته مرکزی مصوبه کنفرانس 13 مسلم تر گردد.
« نظر به ویژگی ها ی اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی کشورهای مختلف، کمونیستها برای رسیدن به هدف نهائی و مشترک خود ناگزیرند در هرکشور مبارزه برای اهداف فوری متفاوتی را در دستورکا ر خود قراردهند. امپریالیسم بنا بر ماهیــت خود تقسیم بندی پایه ای عمده ای درجها ن بوجود آورده است : کشورهای امپریالیست و کشورهای تحت سلطه امپریالیسم که مبارزه طبقاتی در هر یک ازآنها از شرایط خامی خود برخوردار ا ست . رئوس کلـی این تفاوتها بقرار زیراست : درسطح اقتصادی ، امپریالیسم درکشور تحت سلطه شدیدترین شرایط استثما ررا بر طبقہ کا رگرودیگر توده های زحمتکش اعمال میکند، درحالیکه درکشور امپریالیست دقیقاً به اتکاء هميـن استثمار وحشیانه و کسب سودهای کلان پایه های مادی ایجاد اشرا فیت کارگری یعنی بخشی از طبقه کارگر که مستقيــم وغير مستقبم از ایـن فـوق سودبهره مند میشود را بوجود میآورد . در سطح سیاسی، درکشور تحت سلطه، دیگرتوده های زحمتکش این قابلیت را دارند که درکنار طبقه کارگر به مبارزه، انقلابی کشیده شوند، در صورتیکه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری بخش معینی از خود طبقه کارگر یعنی اشرافیت کا رگری خصلت انقلابی خود را ازدست میدهد و به پا یه٬ مادی نفوذ و بقای ایدئولوژی بورژوائی در طبقہ کا رگر و سازمانهای سیاسی آن بدل میگردد . امپریالیسم در کشور تحت سلطه عمدتاً با تکیه بر دیکتاتوری عریان ونف دمکراسی در تمام ابعاد آن، حاکمیت بورژوازی را سرپا نگاه میدارد، حال آنکه در کشورهای امپریا لیست نفوذ وسیع جریانات رویزیونیستی، رفرمیستی و اپورتونیستی در جنبش طبقه کارگر به بورژوازی امکان میدهد تا شکل دمکراسی بورژوایی را بمثابه پوششی برای اعمال قهر طبقاتی خود همچنان حفظ کند. با اینکه در کشورهای سرمایه داری تحت سلطه امپریالیسم نیز سوسياليسم تنها ياسخ انقلابی و قطعی به سرمایـه دا ری محتضر عصرامپریالیسم است ، اما تحقق آن در بین کشورها از طریق یک سلسله انقلابات و قيا م هائی بوقوع می پیوندد که به اشکال مختلف را ه تسخیر نهائی قدرت توسط پرولتاریا را هموار میکنند، لذا جنبش ها و انقلابات دمکراتیک و رهائیبخش درکشورهای تحت انقیاد امپریا لیسم، نظیر مبارزات انقلابی ملل تحت ستم در سر جهان برای کسب حق تعیین سرنوشت ، همگی در عصر کنونی نیروی ذخیره و ا جزاء بالقوه انقلاب سوسيا ليستی جهانی پرولتاریا بشمار میروند».
…ادامه دارد
در قسمت بعدی چند بند دیگر بیانیه سیاسی کمیته مرکزی کومله پیرامون «تقسیم کار جهانی» را بیشتر باز خواهم کرد و بعد به تیتر دیگر تحت عنوان «افغانستان به عنوان نمونه» از این سند خواهم پرداخت.
لینک بیانیه سیاسی کنفرانس 13 کومله: