یادداشت ۲۱
گزارش بیست و یکم جلسه محاکمهی حمید نوری (عباسی) از استکهلم
امیرجواهری لنگرودی
amir_772@hotmail.com
پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱
برپایه آنچه دریادداشت های پیشین ام آمده است:دادگاه حمید نوری، دراستکهلم ازسهشنبه،۱۰اوت۲۰۲۱آغازشده است.کریستینا لیندهوف کارلسون،دادستان پرونده نوری گفته است که بنا به مدارک ودلایل متقن، نوری دراعدام دستکم چندین هزار زندانی سیاسی نقش داشته است.
حمید نوری و وکلایش این اتهامات را رد کرده وگفتهاند بهرغم فعالیت اودر زندان اوین، جزبرای کارهای اداری به زندان گوهردشت نرفته ودرزمان کشتار زندانیان سیاسی به دلیل تولد فرزندش درمرخصی بوده است. بدین ترتیب به همه اظهارات تاکنونی شاکیان وشاهدان وقعی ننهاده است. ادعای حمید نوری تا به امروزبرهمین پاشنه می چرخد وغیرازچند مورد مشخص، واکنش آنی در دادگاه در قبال شهادت این و آن شاکی،هیچ عکس العمل دیگری ازاودیده نشده است.
به اطلاع میرسانم:باشروع هفته هشتم دربیست ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزسه شنبه ۶ مهربرابر۲۸سپتامبربه جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.
دراین روزاحمدابراهیمی بهعنوان شاهدوشاکی دردادگاه روزسه شنبه ۲۸ سپتامبرگفت:اوپیش ازبازداشت حمید نوری درسوئد، نمیدانست این فرد همان حمید عباسی است.بعنوان دوازدهمین شاکی وشاهد بعد ازآقایان:
۱-ایرج مصداقی۲-نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده دراین دادگاه شهادت دادهاند.
فرازهایی قابل تامل ازاظهارات احمد ابراهیمی دردادگاه حمید نوری!
*- احمد ابراهیمی ملاقات خود با مادرش وچگونگی ازدست دادن مادرش را دردادگاه به شرح زیر اعلام داشت!
مادرم تمام مدت سراغ مرا میگرفت اماهمواره جواب منفی دریافت میکرد.تا این که مادرم موفق شد مرا در فروردین ماه برای اولین وآخرین بارملاقات کند. درآن دیدار،هیچ امکانی برای گفتگو بین من ومادرم عمل نمی کرد.ما فقط همدیگررا از دوسوی شیشه می دیدیم و نمی توانستیم حرف بزنیم .چرا که گوشی در دو سوی اطاق ملاقات وجود نداشت.وقتی ملاقات تمام شد.مادرم به پاسدارها اعتراض کرده بود. مادرش دراین روز با قنداق تفنگ هدف حمله یک پاسدارقرارگرفته وگفت:آنهامادرم رابه کتک گرفته بودند. ماجرای کتک خوردن مادرم را بعدها، پدرم در ملاقات زندان برای من تعریف کرد.مادرم در راه به پدرم گفته بود: وقتی به مادرزندانی رحم نمیکنند با احمدودوستانش چکار میکنند؟! مادرم روزبعد آن ملاقات بی گفتگو وکلامی بین من واو، فوت کرد ومن داغ عدم صحبت وخداحافظی با اوراهمواره با خودم دارم!
*- حمید عباسی گفت: خدا ما را ببخشد، خدا ما را ببخشد! ما کوتاهی کردیم، شما زنده ماندید!اگر ما می خواستیم حکم امام را اجراء کنیم، باید نصف مردم را می کشتیم.امام هنوزحکم اش برجاست و اعدام ها تمام نشده است. شما ها اگردست ازپا خطا کنید، همه شما ها را اعدام می کنیم!
*- احمد ابراهیمی در ادامه شهادتش به حضور درمقابل “هیئت مرگ” پرداخت و گفت: وقتی از اتاق “هیئت مرگ” بیرون میآید، روی برگه انزجارنامه تنها یک جمله مینویسد: «من منافقین را محکوم میکنم.» او در ادامه گفت:
«همین حمید عباسی (نوری) آمد بالای سرم و گفت: منافق خبیث! باید معلوم کنی منافق کیست چون تو به ما میگویی منافق.»
احمد ابراهیمی همچنین گفت: درفاصله نزدیک اوزندانی دیگری به نام مجید مشرف نشسته بوده که ناصریان (محمد مقیسه) بالای سر او میرود:
«من نزدیک مجید مشرف نشسته بودم…وقتی ناصریان رفت بالای سراو صدایش را شنیدم. او با یک لحن لمپن مابانه ای به مجید گفت: «این چیزی که نوشتهای به درد عمهات میخورد.» مجید هم گفت:«همینیست که هست.» آن روز ناصریان مجید را با خودش برد ….»
*- احمد درپاسخ دادستان پیرامون بیان احساساتش ازرخداد آن کشتارمی گوید:خیلی مشکل است. غیر ازنام بردن ازدوستانم . هرآن فکرمی کنم،این وآن دوست، می توانست خود من باشم.این بیان نشانه این است که ناباوری به مرگ،امربغایت مهمی درزندگی انسان هاست.!
**********
فضای عمومی اظهارات شاکی و شاهد ، احمد ابراهیمی !
درآغازدادگاه دادستان: توماس هالبری به احمد ابراهیمی به دادگاه خوش آمدید. اعلام داشت:شما به درخواست دادستان اینجا هستید تاخاطرات خودتان اززندان گوهردشت را به دادگاه ارائه دهید…
درابتداء وکیل مشاوراحمد ابراهیمی، را به دادگاه به شرح زیرمعرفی نمود:او ازاعدامی های دستهجمعی سال۱۹۸۸جان سالم بدربرده است.ایشان متولد شهرقم درسال ۱۹۶۱ است.احمد۲۰ساله بودکه بهدلیل هوداری ازمجاهدین خلق دستگیر شد.احمد رادرسال ۱۹۸۲ابتداءبه زندان اوین بردند.وی هنگام دستگیری دررشته مهمندسی برق تحصیل میکرد. وی سال ۱۹۸۲اولین باربه اعدام محکوم شد.اما حکم مشروط داشت.ایشان رادرسال ۱۹۸۴،مجددا به دادگاه میبرند.اینجا حکمش به ۷سال زندان تقلیل مییابد.حالا این حکم دردادگاهی انجام میشود که هیچ وکیلی وجود ندارد و بسیارکوتاه بود.احمد ابراهیمی سال ۱۹۹۱آزادشد.یعنی وی عملا از۲۰سالگی تا۳۰سالگی رادرزندان گذراند. احمددرمجموع درچهار زندان مختلف زندانی بود:اوین – قرلحضار – زندانی درشهرقم ودرنهایت درسال ۱۹۸۴ احمد را به زندان گوهردشت انتقال میدهند. بعد ازاین که درشهرخود(قم) زندان بوده شش ماه بعد مجددا به زندان گوهردشت برمیگردانند و پنج ماه بعدازاعدامهای دستهجمعی به زندان اوین منتقل میشود. وی تا هنگام آزادیش درزندان اوین بوده است.
وکیل مشاوراحمدابراهیمی ادامه می دهد:احمد چند سال بعد ازایران به انگلیس فرارمیکند.وی ازسال ۱۹۹۹ درانگلیس زندگی میکند ومقیم آنجاست.احمد با حمید نوری قبل ازاعدامها وبعد ازآن دوره سروکارداشت.ازجمله یک زمانی وقتی آنها را به کریدورمرگ میبرند ایشان حمید نوری را بدون چشمبند هم دیده است.احمدرایکباربه کمیته مرگ میبرند ودوبارهم به کریدورمرگ. دادگاه اوبیش از۵ دقیقه نبود.قبل ازاین که ایشان را به کمیته مرگ ببرندایشان مطلع بوده که اعدامها درجریان است.احمد میدانست که تعدادی درآن دوره اعدام شدهاند.احمد میگوید درآن مقطع خیلی زجرکشیده است.این کل ماجرابود که من طرح کردم.
دادستان:اسم من مارتینا است ویکی ازدادستانها هستم.عملا من سئوال خواهم کرد. خیلی مهم است که شما وقایعی را به دادگاه ارائه دهید که اطلاعات شخص شماست.اگرسئوالات خیلی روشن نیست آنها رایادآوری کنید.چون که ما میدانیم که واقعه بیش از۳۰سال پیش روی داده است.وکیل شما گفت: ۲۰ساله بودید که دستگیر شدید؟
احمد: بلی.اما اگراجازه بدهید؛ من تاریخها را به تاریخ شمسی بگویم.
دادستان: عالیست.
دادستان: پرسشن این است که شما به خاطرهواداری ازمجاهدین دستگیر شدید؟
احمد: بلی.
دادستان: اولین حکم را سال ۱۹۸۲ گرفتید؟
احمد: بلی. من رابعد ازیک ماه شکنجه وبازحویی به دادگاه بردندودریک دادگاه کمتراز ۵ دقیقه به اعدام محکوم شدم.
دادستان: جرم تان چی بود که به اعدام محکوم شدید؟
احمد: فقط هواداری ازسازمان مجاهدین بود.
دادستان: آیا این دادگاه دراوین تشکیل شد؟
احمد: بلی درزندان اوین تشکیل شد.
دادستان: شما یکباردیگردرسال ۱۹۸۴محاکمه شدید؟
احمد: بلی . من را به ۷ سال زندان محکوم کردند.
دادستان: برای چه امری شما رامجددا محاکمه کردند؟
احمد:بعد ازدادگاه اول ما ۹۰ نفربودیم که به قزل حصارمنتقل کردند. این ۹۰ نفرهمه حکمشان زیراعدام بود. درحدود ۱۳ویا ۱۴مارکسیست وبقیه ازمجاهدین بودند.هرهفته روزهای یکشنبه وچهارشنبه،مارایکی یا دونفرازماهارا به زندان اوین برای تجدید بازجویی واعدام میبردند.خیلی هم شان به بازجویی رفتند و دیگربرنگشتند،ازجمله سیامک قدیانی راآن حدشکنجه کرده بودند که دیگر نمیتوانست راه برود.من بااین سیامک درانفرادی بودم.او روی زانوهایش راه میرفت.وقتی که سیامک رادرقرنطینه دیدم، پرسیدم پاهایت چی شد؟ سیامک گفت:ازگوشت رانم بریدندوبه کف پایم پیوند زدند.حتی شنیدم که یکی ازپاسدارها گفته بود؛ این بچهها اگراعدام شوند، خیلی بهتراست تا زنده بمانند.
دادستان: پرسش ام این است که شما میدانید؛چراشمارا مجددا به دادگاه بردند؟
احمد:دلیلش این بودکه به نحوی بامن تعیین تکلیف کند.هنگامی که چیز جدیدی ازمن پیدا نکردند،حکم من به ۷ سال تقلیل یافت.من رادرفروردین ۶۷به زندان گوهردشت منتقل شدم.
دادستان: شما قبلا هم در زندان گوهردشت بودید؟
احمد: بلی. من ابتدا؟ من ابتداء حکم گرفتم، یک سال تبعید داشتم.هنگامی که مرا به انفرادی بردند.فهمیدم منظور از تبعید،زندان انفرادی است.مادرهفته،دو روز اجازه داشتیم حمام برویم.بقیه زمان رادرسلول انفرادی نگه داشته میشدیم.حتی اگرزندانی درمیزد و طلب چیزی می کرد ،بازهم ما را، شکنجه میبردند.
دادستان: درزندان گوهردشتف شما چه زمانی بودید؟
احمد:من ازشهریور ۶۳ تا اسفند ۶۴ درزندان گوهردشت بودم.
دادستان: شما بعد از آن هم،در زندان شهر قم هم بودید؟
احمد: بلی:
دادستان: باردیگر شما را به گوهر دشت برگرداندند؟
احمد:پاسدارها به ما حمله کردند وهمه چیزرا زیر و روکردند. شش نفر ازما را جدا کردند و من هم یکی از آنها بودم. مرا دو ماه به بند معتادان بردند.سپس به زندان انفرادی بردند. یک هفته یک نفرمیآمد وبه طورمداوم مرا شکنجه جسمی وروحی میکرد.
دادستان: کجا بودید؟
احمد: در زندان قم بودم .
دادستان:ممکنه شما الان بهطور عمومی خاطراتتان از آن سال ها را برای ما تعریف کنید.
احمد:مادرمن درسال۱۳۶۱به ملاقات من آمد.درآن سال شصت ،اعدامهای زیاد صورت میگرفت،شایدروزانه۲۰۰نفراعدام می شدند.مادرم سراغ مرا میگرفت اما تمام مدت جواب منفی دریافت میکرد.تا این که مادرم موفق شد مرا در فروردین ماه برای اولین وآخرین بارملاقات کند وهیچ امکانی هم برای گفتگو بین من ومادرم عمل نمی کرد.ما فقط همدیگر را می دیدم و نمی توانستیم حرف بزنیم .چرا که گوشی در دو سوی اطاق ملاقات وجود نداشت.وقتی ملاقات تمام شد.مادرم به پاسدارها اعتراض کرده بود. پاسدارها مادرم را به کتک گرفته بودند. ماجرای کتک خوردن مادرم را بعدا، پدرم برای من تعریف کرد.مادرم درراه به پدرم گفته بود: وقتی به مادرزندانی رحم نمیکنند با احمد ودوستانش چکارمیکنند؟! مادرم روزبعد فوت کرد ومن اورا برای همیشه ازدست دادم. ببخشید وقتتان را گرفتم اما لازم بود این مسئله را بگویم.
دادستان:مطالبی که ازاعدامهای سال ۱۳۶۷یادت میآید، می توانید تعریف کنید؟
احمد:من و تعدادی رادر فرودین ماه ۶۷ به بند یک گوهردشت منتقل شدم.هنگامی که به گوهردشت منتقل شدیم،چند روز درانفرادی بودیم.ما شش نفررا به یک فرعی بردند.قبل ازاین که به بند عمومی منتقل شویم. حمید عباسی آمد و برای ما صحبت کرد و گفت: شماها اینجا آمدید خیلی حواستان جمع باشد.اگر کاری کنید به هواداری از مجاهدین برخیزید روزگارتان سیاه است.بعد ما را به بند ۱منتقل کرد.این اولین باری بود که من حمید نوری را می دیدم.بعد تر یک روز آمدند، اعلام کردند شمارابه بندجهادمیبریم،همه بچه ها ناراحت شدند.چرا که بندجهادبرای افرادی بود که زندانی عادی و توابین بودند و در آنجا کار میکردند.احساس مان این بود که رژیم میخواهد ما را خورد کند وهویتمان را نابود سازد.درآن سال ها،رژیم همواره میگفت:ما زندانی سیاسی نداریم و دستگیر شدگان آدمهای شرورهستند.می توان گفت:پایه مقاومت بچه هاازاینجا بر می خیزد.بایدیادآورگردم:پاسدارها وسه نفر بهطور مشخص ناصریان و داوودلشکری وحمید نوری به بند ماآمدند. من همان روز بچشم خودم دیدم که مهدی فریدونی را آوردند و مورد ضرب و شتم فراوان قراردادند.اعتراض مابه بندجهادنرفتن ازاین زاویه بود.به هررو ما را به زوربه بندبردند،اما سرانجام در اواخر تیر ماه سال ۶۷،مارا به بند مقابل جهاد که خالی بود.
من یادم میآید سرپاسداری به نام فرج بود.ما وقتی به او اعتراض میکردیم. میگفت:دست از این کارهایتان بردارید، که بد میبینید. من به اوگفتم:بدترازاین هممیشود؟
مادرسال شصت(۶۰)،شاهداعدام روزانه دویست(۲۰۰)وسیصد(۳۰۰)نفربودیم ، فکرمی کنیدوانتظارداریدکه وضع ازآن بدترشود؟ ولی فرج گفت:که روزهایی در پیش داریم که سال شصت در مقابلش هیچ است. فکر کنم روزهای اول و دومی آخرتیرماه ویا اول مرداد ۶۷بودکه مارا به مقابل روبهروی جهاد برده بودند.بعد بچه گفتند:ما باید با هم چکارکنیم تادرمقابل این توهین، اعتراض جمعی کنیم؟تصمیممان برآن شد که به سه شکل اعتراض کنیم:
اول:درون اتاقها مستقر نشویم بلکه درراهرو زندگی کنیم.
دوم:هواخوری را تحریم کنیم.
سوم :و دیگر اینکه دو روز اعتصاب غذا نماییم.
آنگاه که به ماغذا میدادند،ما پس میفرستادیم.البته دراین باره،من دربازجویی پلیس گفتم:مادو نفربودیم،اماالان یادم میآیدکه ازبندماسه نفربردند.درهمین رابطه روز۱۷مردادناصریان ولشکری به بند آمدند.درمورد حمید عباسی مطمئن نیستم. ما به ناصریان اعتراض کردیم؛ که چرامارابه بند رو به روی جهاد آوردند.تعداد بچه های معترض بسیار زیادبود.دراین میان شاید بیش ازنصف بچههای بند آمده بودند.
دادستان می پرسد:ببنید علت انتقال شمابه بندجهاد را میدانید که چه بود ؟
احمد:من فکر میکنم؛شاید به این دلیل باشد که میخواستند ما را به بند جهاد ببرندتا از اعدامها مطلع نشویم. شاید به این دلیل باشدکه دربندیک (۱)، میتوانستیم،بیشتر رفت وآمدها را متوجه شویم. چنانچه بعدها فهیمیدم اعدامها زودترآغازشده بود و بند ماخبرنداشت.فکر میکنم،تنها بند ما بود که ازموج اعدام خبر نداشت ونمیدانست چون ساختمان ما ازسایر بندها جدابود. بندمایک طبقه بود و طبقات دیگر بالاقرارداشت و آنها خیلی چیزها را میدیدند اما ما چیزی نمیدیدیم.
دادستان:شمادرتوضیح قبلی تان گفتید:دربندجهاد،پاسدارهاوناصریان،داوود لشکری و نوری میآیند.این سه تن درچه ارتباطی به آنجا می آمدند؟
احمد:صدالبته برای ایجاد وحشت درجمع ما.من باید اصلاح کنم که آنها به بند یک(۱)،میآمدند.این بند رو به روی جهاد نبود. در آنجا یکی بند یک و دیگری مقابل جهاد بود. اعتراض همه ما برآن بود که به بند جهادنرویم.دلیلش هم عمدتا این بود که نمیخواستیم بازندانیان عادی قاطی شویم و کارکنیم.به همین خاطر نامبردگان آمدند تهدید کنند.دراین میان حتی فریدونی را مورد ضرب وشتم شدید قراردادند.
دادستان: زمان این مسئله کی بود؟
احمد:فکرمیکنم آخر تیرماه بود،شاید روزهای ۲۵ ویا ۶۲تیر بود.
دادستان:وقتی شمابحث جهادرا میکنید،آیامنظورتان بند روبروی بند جهاد است؟
احمد: بلی
دادستان:لشکریان،ناصریان ونوری به بند ۱میآیند،تاشما را تهدید کنند؟
احمد: دقیقا.
دادستان:آیاخودشما شرح موضوع بالاراباچشم خودتان دیدید یا برای شما تعریف کردهاند؟
احمد:خودم آنجا بودم…ناصریان ولشکری و نوری میآمدند وما رامورد ضرب و شتم قرارمیدادند…
دادستان: حمید عباسی را دیدی؟
احمد:حمید عباسی رادر بند دیدم،اما دقیقا یادم نیست کسی رازد یا نه،مطمئن نیستم.اونزدیک ۱۰۰متری من بود ودربرابراین همه جمعیت موجود دربند، نمیتوانستم همه بند را ببینم.
دادستان:ناصریان ولشکری و نوری به بند شمامیآمدند؟
احمد: بلی آمدند.
دادستان:آیا اینها آمدند، چشم بند داردند؟
احمد:ما در درون بند، چشم بند نداشتیم، اما دربیرون چشمبند داشتیم. همیشه این افراد رادردرون بند میدیدیم وازنزدیک آنها را میشناختیم.مااینها را میشناختیم ما هم رفتار و راه رفتن و سخن گفتن آنها را تماما می شناسیم!
دادستان: در مورد نقش این سه نفر میتوانید توضیح دهید:
احمد: من فکر میکنم همهاش بر اساس حدس ما لشکری مسئول پاسدارها و مسئول امنیتی زندان و ناصریان را بهعنوان همه کاره زندان میشناختیم و عباسی معاون ناصریان بود.
دادستان: فرج چکاره بود؟
احمد: فرج متفاوت بود وهمه پاسدارها ازاوحرف شنوی داشتند. یکی دیگر بهنام حاجی محمود بود. بقیه پاسدارها آدمهای روستایی و یا لمپنهای شهری بودند.
دادستان: این سه نفر را میشناختید؟
احمد. بلی.
دادستان: گفتید اواخر ماه تیر ۶۷ شما را به بند روبهروی جهاد بردند.
احمد: بلی
دادستان: گفتید ودیدید حمید عباسی (نوری)،منتظراحمد نعلبندی ایستاده بود؟
احمد: درباره نعلبندی باید بگویم؛دربند به یک محوطه بزرگ بازمیشد. احمد نعلبندی رایک پاسداربرد وعباسی دم درمنتظربود. این چیزی که من از حیاط از دوردیدم.
دادستان: بعد ازاین جریان احمد نعلبندی را دیدید؟
احمد: هرگز.
دادستان: رحمان چراغی را دیدید؟
احمد: هیچگاه او را ندیدم.
دادستان:بازگردیم به زمانی که شما را به “راهرو مرگ” و”کمیته مرگ” بردند این رخداد طی چه روزی بود؟
احمد: صبح زود،شاید هشت ونیم و نه صبح بود.که ما را بردند.
دادستان:یادتان می آید بقیه زندانیان راباشمابرده باشند.آیا اسامیشان را میدانید؟
احمد: همه بچه های بند فرعی را بردند.
دادستان : چند نفر بودند؟
احمد:دقیقانمیدانم، ولی فکرمیکنم هشتاد(۸۰) تا نود(۹۰)نفربودیم.بدلیل تنگی جایمان،ما درموقعیتی نبودیم تا نفرات را بشماریم…
دادستان:اسامی آن ها یادتان است؟
احمد:نه دقیق!یکی به نام باقرقندهاری،دانشجوی روانشاسی بود.این را من دیگرهیچجا ندیدم.سیاوش به همراه محمد کرامتی مسئول مطبوعات بود که اسامی آنها را نیز بعدا ندیدم.
دادستان: آن روز صبح از کریدور،کی شما را به رهروی مرگ برد؟
احمد:همین پاسداران معمولی بودند. کسی از مقامات زندان نبود. پاسداری به نام “محمدعلی” بود. پاسداردیگری هم بود ما به او “رُبوت”میگفتیم.این پاسدارهر موقع به بند میآمد یک سره قفسهها راخراب میکرد وکاردیگری انجام نمیداد به همین دلیل به او “رُبوت” میگفتیم.
دادستان: بعد در آن راهرو چی پیش آمد؟
احمد: ما وارد شدیم به فاصله دو متری ما را نشاندند. “راهرو مرگ” راهروی بسیار بلندی بود.تفریبا ما را دویست سیصد متری راه بردند.
دادستان: اسامی را به خاطر دارید، بگویید یا بخوانید؟
احمد: غلام عبدالحسینی- قاسم محبری- محمد جنگزاده- اکبر بکلی- ناصر بچه میرقاسم- محب علی- محمد کرامتی- حسین خوشگفتار- عباس پرو ساحلی- هادی دهنادی. فکرمیکنم اینها گروه اول ۲۰ نفر بودند. فکر کنم .اما تنها این اسامی یادم میآید.
دادستان: این اسامی چی شدند؟
احمد: نمیدانم ،فقط میدانم آنها دیگر نیستند.
دادستان: چرا اینقدر مطمئن هستید؟
احمد:مابند یک(۱)بودیم بعد مارابه بندسیزده(۱۳)بردند. دیگرما آنها راندیدیم. همه میگفتند:آنها را اعدام کردند. حمید عباسی گفته بود: ما بخشی از شما ها را اعدام کردیم. خدا ما را ببخشد.خدا ما را ببخشد! ما کوتاهی کردیم، شما زنده ماندید!اگر ما می خواستیم حکم امام را اجراء کنیم، باید نصف مردم را می کشتیم.امام هنوزحکم اش برجاست واعدام ها تمام نشده است. شما ها اگردست ازپا خطا کنید، همه شما ها را اعدام می کنیم!
دادستان: شما عباس یگانه را بعدها دیدید؟
احمد: هرگزندیدم.
بعدازدادستان،نوبت به وکلای مدافع حمید نوری رسید:
وکیل مدافع بخشی از اظهارات احمد ابراهیمی در مقابل پلیس راخواند:براساس این اظهارات،ابراهیمی پیش از رفتن نزد “هیئت مرگ”،عکس مصطفی پورمحمدی را در روزنامه دیده و او را میشناخته است.
ابراهیمی گفت:«که در”هیئت مرگ”شخص”مصطفی پورمحمدی”تنها کسی بود که لباس آخوندی داشت و من فکر میکنم عکس او را قبلا در روزنامه دیده بودم.»
احمدتوضیح داد:«که بادیگر زندانیان درباره اعضای “هیئت مرگ” حرف زدهاندوبعد که عکس اعضای”هیئت مرگ”ازجمله عکس ابراهیم رئیسی رادیده، متوجه شده که او هم از اعضای هیات مرگ بوده است».
وکیل مدافع به یک سخنرانی احمد ابراهیمی درسوئیس اشاره کرد وازاوپرسید: چند نفر از افرادی که با او نزد “هیئت مرگ” رفتهاند زنده ماندهاند؟
احمد پاسخ داد: اکثر آن افراد اعدام شدهاند!
وکیل مدافع گفت:احمد ابراهیمی در سخنرانیاش در سوئیس گفته از آن جمع تنها چهار نفر باقی ماندهاند!
احمد پاسخ داد:که تا پیش از برپایی دادگاه استکهلم فکر میکرد که تنها چهار نفر باقی ماندهاند اما پس از جلسات دادگاه فهمیده که اینطور نیست.
وکیل مدافع:ازاحمد در باب لباس پوشیدن حمید عباسی(نوری) پرسید.
احمدگفت:«به یادندارم که اورا با لباس پاسداری دیده باشم. فکرمیکنم که گاها کت میپوشید وزیرآن هم شاید پیراهن یقه آخوندی به تن می کرد.شاید هم این ناصریان بود که یقه آخوندی میپوشید و عباسی پیراهن معمولی میپوشید. جزئیات یادم نیست.»
در پایان احمد بیان داشت:« بعد از آزادی از زندان، چون جانش در خطر بوده است. مجبور به فرار ازایران شد»احمد افزود: «خیلی از کسانی که آزاد شدند، در سالهای بعد ناپدید شدند. دایی همسرمن یکی از این افراد بود.»
در فضای پیرامون دادگاه حمید نوری ، آنچه در بحث ها جاری است: بازماندگان کشتار۶۷وخانوادههای کشتهشدگان امیدوارند دادگاه نوری نقطهای برای آغازرسیدگی بینالمللی به کشتارهای دهه۶۰ بهخصوص کشتارتابستان ۶۷ ومجازات عاملان و آمران آن باشد.
بر پایهی یادداشتهای پیشینم برآنم:
دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همهی ایرانیان خفته در خاورانهای ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیهی اروپا که نمایندهاش در جریان مضحکهی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوهی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بودهاند .
باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همهی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم
بیست ویکمین جلسه دادگاه حمید نوری با جملاتی ازاحمد ابراهیمی درباب عدالتخواهی وتشکرازدادگاه سوئد به پایان رسید.جلسه بعدی دادگاه نوری قراراست روزپنجشنبه ۳۰ سپتامبر/۸ مهربرابربا ۳۰سپتامبر۲۰۲۱با شهادت فریدون نجفی آریا ازکشوراسترالیا پی گرفته شود.
تا یادداشتی دیگر …
لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم :
گزارش بیستم جلسه محاکمهی حمید نوری (عباسی) از استکهلم
امیرجواهری لنگرودی
amir_772@hotmail.com
پنجشنبه ۱ مهر ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۱
داد خواهیم این بیداد را! سولمازعلیزاده؛دخترجوان دادخواهی که به نمانیدگی ازجانب خانواده ومادر خویش،ازراه دور- کانادا- دربیستمین جلسه دادگاه حمید عباسی؛به درون دادگاه راه یافت وبا حرف های خود ویژه اش و کالمی مصمم ویک دست همه صحن دادگاه را به محاصره خویش درآورد.ازچرایی اعدام پدرش سخن گفت وبه اینکه درد گریه نکردن درازدست دادن پدررا ازسن ۱۳ساله گی تا ۳۵ ساله گی برای خود نگه داشت وامروزدربرابرچشمان ُکوروگوش کرحمید نوری به عنوان یک کوچک ابدال کارگزارنظام ودهها حمید نوری دانه درشت که درساختارآن نظام خون وجنون وجنایت،همچنان به حکفرمایی خویش ادامه می دهند، جهان را متوجه بیدادی کند که براو ونسلش وهزاران هزارخانواده های خاوران های پُرعطش ایران درکشتارخوننین دهه شصت شده است.
سولمازبا اشک سخن می گویدوازچگونگی وچرایی آن درتابستان خونین 1367 درزندان گوهردشت پرده برمی دارد!
به اطلاع برسانم:هفته هفتم وبیسمین جلسه دادگاه حمید نوری(عباسی)،درسالن ۶۱دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد،روزپنجشنبه۷ مهربرابر۲۶ سپتامبر، به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان 1367،کارخود را به پیش برد
. بیستمین جلسه دادگاه حمیدنوری،دادیارپیشین زندان گوهردشت کرج، دراستکهلم پایتخت سوئدبا ادامه اظهارات”سولمارعلیزاده”ازراه دور- کانادا- به عنوان تک فرزند رفیق “محمودعلیزاده”، تحصیلکرده دانشگاه تهران،فوق لیسانس حقوق، وکیل ازچهره های زندانی شاخه”سازمان فدائیان خلق ایران “۱۶آذر”، که درشهریور۱۳۶۷درزندان گوهردشت اعدام گردید.برپایه روایت تاحال اعلام شده،آمده است:» …هنوزامید به تمامی رنگ نباخته است و نام ها یک به یک خوانده شد: … محمودعلیزاده … آخرین سری نام ها را در تاریخ۱۷آذرماه می خوانند. مجریانِ فرمانِ خدا، پسِ خواندنِ هرنام، ساکی تحویل می دادندوبا س خواند ن خدا. پ ن فرما خوانند.مجریا خشونت به خانواده ها اعالم می کردند: و با خشونت به خانواده ها اعلام می کردند: فرزند تان ضد انقلاب بود وبه حکم دادگاه عدل اسلامی معدوم شد.«،(مهدی اصالنی- کالغ وگل سرخ- ص ۳۴۳،)رفیق محمودعلیزاده دوران محکومیتش رابه پایان رسانده بود. مادرش وهمه خانواده وسولمازکوچولوی آنروزیش،برای بازگشت پدربه خانه،روزشماری میکردند.حالاخبراعدام پدرهمه این آرزوها را ویران کرده بود. سولمازدرآن هنگام دانش آموزی ۱۲ساله بود که دوران امتحانات خود را میگذراند وبه همین دلیل تا مدتها ازاعدام پدرش با او صحبت نکردند
. سولمازعلیزاده اولین نفرازخانواده بزرگ خاوران ازطریق سیستم ویدئو،با دادگاه استکهلم سوئد ارتباط برقرارکرد وبه بیان دادخواهی خود پرداخت. دراین نشست سولمازعلیزاده بعنوان یازدهمین شاکی وشاهد بعد ازآقایان: 1-:ایرج مصداقی2-نصرهللا مردانی3 -مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵ -سیامک نادری6 -محسن اسحاقی 7-رمضان فتحی ۸ -مهدی اسحاقی ۹ -علی اکبربندلی( اکبر بندعلی) – 10 مسعود اشرف سمنانی شهادت داده اند.
برخی خود ویژه گی های دادگاه دراین روز:
* _ ازکارهای باارزش سولمازعلیزاده برای دادستانی:ارسال نامه های پدرش به بیرون که نمونه هایش درکتابی که ازمستندات دادگاه هم است باعنوان:« آخرین فرصت گل» ،سامان دهی مهدی اصلانی، صفحات۲۱۸و۲۱۹انتشارات باران سوئد(،ترجمه وباتبدیل سال های شمسی به میلادی، به دادستانی درتدقیق مستندسازی شهادت خود و شناختن بیشترپدرش درحق خودش ومادرش یاری رساند! درهمین رابطه سولمازعلیزاده اسناد ومدارکی را به دادگاه سوئد تحویل داده است که دادستان به بعضی ازآنها اشاره کرد؛ نامه ای که سولمازفکرمیکند برای اولین بارازطرف پدرش درپانزدهم مهرماه ۱۳۶۳ برای اونوشته وازاوین فرستاده شده است ونامه دیگری که پانزدهم اسفندماه ازپدرش دریافت کرده است. دادستان به یک به یک تاریخ نامه ها اشاره کرد واینکه سولمازدرهمان سال برای پدرش نامه ای نوشته است که ضمیمه اسناد است.
*-سولمازعلیزاده فرزند محمود علیزاده است که دکترای حقوق داشته، در بانک مرکزی کارمیکرده است.محمودهوادار”سازمان فدائیان خلق موسوم به شاخه ۱۶آذر”بوده وهنگام بازداشت ۳۷ سال داشته است.محمود علیزاده ۲۰ فروردین ۱۳۶۳بازداشت شده وبه دوسال زندان محکوم شده اما درپایان محکومیت آزاد نشد وچهارسال بعد، یعنی درتابستان ۱۳۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد
*- سولمازعلیزاده میگوید: درزندان پدرش را دوهفته یک بارمی دیده وآنجا متوجه شده حالش ازبقیه زندانیان بهتراست وورزش میکند وروحیه خوبی دارد. براساس اطلاعاتی که دردادگاه مطرح شد، درآن چهارسال پدرش درسه زندان اوین، قزلحصار و زندان گوهردشت بوده است
*- سولمازعلیزاده هنگام اعدام پدرش کلاس دوم راهنمایی بود وخودش پیشتر گفته؛ وقتی خبراعدام پدرش به آنان رسید، گرچه صدای ضجه های خانواده را می شنیده اما به طورمشخص برایش روشن نبوده است که چه اتفاقی افتاده است
*- سولمازعلیزاده اصلا نمی توانم توصیف کنم حتی گریه نکردم ومات و مبهوت و شوک بودم.تا چند روز فکر میکردم دریک دنیای مجازی سیرمیکنم وبسیارهولناک بود. همانطور که دادگاه هم میداند- خانواده هابعد ازآن کشتار جمعی تابستان آن سال- ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم واین هم درد ما را بیشتر میکرد.بهتراست این را به دادگاه بگویم: من ازسال ۲۰۱۲ گریه هایم را آغازکردم. من زندانیانی راملاقات کردم که باپدرم هم بند و زندانی بودند واورا می شناختند. من از۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم
. *- شروع جلسه دادگاه با تاخیرهمراه بود، بعدترخبریافتیم که طبق قانون قضایی کانادا، مادامی که کسی از آن کشوربعنوان شاکی و شاهد، به دادگاه کشوردیگری گزارش می دهد،باید یک نفربه نمایندگی ازدستگاه قضایی کانادا بعنوان ناظرحضورداشته باشد و تمامی اظهارات شاکی برای او ترجمه شود.دراین میان سولماز به فارسی سلیس و روان ازطریق ویدئوصحبت می کرد ولی مترجم انگلیسی زبان داده های دادگاه استکهلم و گفتارسولماز را از طریق ویدئو برای نمانیده قضایی کانادا می بایست ترجمه می کرد. درآغاز راه افتادن این سیستم، شروع جلسه دادگاه را با کندی همراه نمود، تا بروال افتاد
. *- رئیس دادگاه درحین سئوال وجواب های دادستان باخانم سولماز،اعلام داشت: الان برای آقای کنت لوئیس وکلای یکی ازشاکیان پیامی آمد:که الان ازآلبانی خبررسید که ظاهرا صدای خانم سولماز را در آنجا نمی شنوند. *-
این یگانه جلسه ای بود که حمید نوری بعد ازدریافت اظهارات شجاعانه وسر راست سولمازعلیزاده، وکیل مدافع حمید نوری به رئیس دادگاه گفت: «حمیدنوری به چند دقیقه استراحت احتیاج دارد!»،دادستان اعلان داشت: الان نوبت وکلای مدافع حمید نوری است که ازشاهد سئوال کنند.
پس ازاستراحت کوتاه، وکلای مدافع حمید نوری که همواره دنبال تناقضات شاکیان می گشتند. اعلام داشتند:آنهاهم سئوالی ندارند…. رئیس اعلام داشت: دادگاه امروز درهمین جا به پایان میرسد. می توانیم تعطیل کنیم.
********
درآغازدادگاه روزپنجشنبه پنجشنبه۲۳سپتامبربرابر۱مهر،رئیس دادگاه، آقای توماس ساندر،خود رابه سولمازعلیزاده معرفی کرد وتوضیح داد:اوبه درخواست دادستانها دراین جلسه حضورپیدا کرده است. رئیس دادگاه همچنین گفت:ازاو خواهندخواست درباره پدرش وزندانی شدن او درزندان گوهردشت، ارتباطاتش وهمچنین نحوه اعدامش توضیح بدهد.
رئیس دادگاه به سولمازعلیزاده گفت: دادستانها،وکالی مشاوراو و وکلای مدافع حمید نوری ازاوسوالاتی خواهند پرسید.
درابتدای دادگاه، وکیل مشاورسولمازعلیزاده را معرفی کردوگفت:سولمازفرزند محمودعلیزاده است که دکترای حقوق داشته، دربانک مرکزی کارمیکرده است. ،آقای علیزاده حقوقدان ومشاورعالیرتبه بانک مرکزی که آخرین مأموریتش مدت کوتاهی قبل ازدستگیریش تلاش برای آزادسازی پول های بلوکه شده ایران توسط امریکا دردادگاه لاهه بود.وی”هوادارسازمان فدائیان خلق،شاخه ۱۶آذر” بوده وهنگام بازداشت ۳۷ سال داشته است.
محمود علیزاده ۲۰ فروردین ۱۳۶۳بازداشت شده وبه دوسال زندان محکوم شده اما درپایان محکومیت آزاد نشدوچهارسال بعد،یعنی درتابستان ۱۳۶۷ به جوخه اعدام سپرده شد. وکیل مشاورتوضیح داد که جلسه درباره محمود علیزاده اعظمی است، او ۲۰ فروردین ۶۳دستگیر شده است مصادف با ۹ آوریل سال ۱۹۸۴ .محمود علیزاده دارای دکترای حقوق بود و دربانک مرکزی کار میکرد.علت بازداشت محمود علیزاده هواداری یک شاخه ازگروه فدائیان،جنبش انشعابی ۱۶آذر بود
. وکیل مشاورتوضیح داد که سولماز علیزاده درزمان دستگیری پدرش 8 سال داشت ومحمود علیزاده ۲سال حکم زندان داشته با این وجود بیشتر از حکم اش زندان کشید ودرنهایت اعدام شد.اودرسه زندان ازجمله:گوهردشت،اوین و قزلحصارزندانی بوده است
. وکیل مشاوراشاره کردعلاوه برشهادت سولمازعلیزاده و صحبتهای او،آقای مهدی اصلانی، – ازشاهدان کشتار تابستان دهه شصت- یکی دیگرازشاهدین و شاکیان پرونده که هم بندی محمودعلیزاده بوده،بعدا درهمین دادگاه درمورد محمودعلیزاده شهادت خواهد داد.
وکیل مشاوربه برخی ادله اسناد کتبی اشاره کرد که درکیفرخواست وجود دارد و گفت: دادستانها بعدا درباره آنها توضیح خواهند داد.
وکیل مشاوربه سولماز علیزاده اطلاع داد که جلسه شهادت اوبه صورت تصویری وصوتی ضبط میشود.
مارتیناوینسلو،یکی ازدادستان های پرونده گفت:علاوه برتوضیحات وکیل مشاور که شنیدیم،چند سوال می پرسد وقصد دارد بشنوند که خود سولمازعلیزاده تایید میکند، سوالات درباره تاریخ بازداشت پدرش و سن اودرآن زمان بود.
دادستان ازعلیزاده پرسید:درآن زمان کجا زندگی میکردند؟
سولمازعلیزاده پاسخ داد:ما درنارمک تهران زندگی میکردیم
دادستان : چه وقتی ازاعدام پدرتان با خبر شدید؟
سولمازگفت:«خانواده این مسئله راازاومخفی میکردند،می دیدم که آدمها میآمدندوگریه میکردند ولی چون من درمدرسه دانش آموز ممتازی بودم، نمی خواستند به من بگویند.اما مادرم هنگامی که شدیدا گریه و زاری میکرد به من گفتند:مادرت افتاده پایش دوباره شکسته به همین دلیل درد شدید دارد واز درد گریه وزاری می کند.من هم قبول کردم. دایی من هم دررا بست تا حواسم را پرت کند.وی شروع کرد ازمن درباره درسم پرسیدن تا من چیزی نفهمم.« سولمازگفت:«جزئیات را نمیداند چون مادرش ضجه میزده است.مادرم ناله میکرداما نمی گذاشتند من بفهمم.علت اش این بود که من متوجه شدم آن سال پای مادرم شکسته بود وپایش توی گچ بود»
دادستان:بعد ازاین دوره کی ازاعدام پدرت به توخبردادند؟
سولمازدرپاسخ به این سئوال دادستان، توضیح کامل و رشک برانگیز زیررا به دادگاه داد وگفت:«که مادرش بارها سعی کرد به اشکال مختلف به او بگوید؛ که پدرش اعدام شده است،امااومتوجه بیان مادرش نمیشد.مادرش ازشاید مثال های ملاقات هابا پدروهمراهی های دیگران درملاقات هابا سولمازصحبت می کرد.« مثلا می گفت:«با خبرشدم که پدرفلانی هم اعدام شد.»سولمازادامه میدهد:«تا اینکه یک روزمادرش ازاومی پرسدکه آیافیلم”گلهای داودی”رابه خاطر میآورد»، – فیلم گلهای داوودی به کارگردانی رسول صدرعاملی ساخته سال ۱۳۶۳است که درجشنواره فجربه نمایش درآمد وازفیلمهای پربیننده آن دوره در ایران بود
– داستان این فیلم چنین بود که مادرکشته شدن پدرخانواده را ازفرزند نابینایش مخفی کرده بود.پسرنابینابود.مادرمپرسید:«یادت است که درآن فیلم؛ مادرسعی میکرداعدام همسرش راازپسرنابینایش پنهان کند؟« سولمازادامه میدهد،به مادرم گقتم:«بیادمیآورم».مادرازاومیپرسد:«آیا مادرآن پسر،کاردرستی کرده است که اعدام پدرش راازاوپنهان کرده بود؟«، سولمازدرجواب مادرمیگوید:«نه،اوباید از اول حقیقت را به پسرش میگفت.« دراین لحظه مادرم به من میگوید:«بنابراین من نیزبایدبه توحقیقت جنایت صورت گرفته درحق پدرت رابگویم،جمهوری اسلامی به مانند خیلی های دیگر،پدرت رانیزاعدام کرده است.«
سولمازی دختربچه جوانی که درکنارمادرومادربزرگش ودیگراعضاءخانواده منتظربود،پدرش اززندان آزادشود،این خبربسیارتکان دهنده بود.سولمازادامه داد:اصلا نمیتوانم توصیف کنم حتی گریه نکردم ومات و مبهوت و شوک بودم. تا چند روزفکرمیکردم در یک دنیای مجازی سیرمیکنم و بسیارهولناک بود.« وی ادامه داد:«همانطور که دادگاه هم میداند،خانواده های ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتند وممنوع شده بود واین هم دردمارا بیشتر میکرد.»سولماز افزود:»« شاید این را به دادگاه بگویم؛ که من ازسال ۲۰۱۲ گریه هایم را آغاز کردم.من زندانیانی راملاقات کردم که باپدرم هم زندانی بودند واورا میشناختند .من از۱۳سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم«. چندنکته دیگرموردنظردادستان بود که باسولمازدرمیان گذاشت؛ نکته اول درباب چرایی اعدام پدرش ونکته دوم آیا کسی دیده که پدرش رابه اعدام می بردند و مسائل دیگر
… دادستان ازسولمازپرسید:چگونه مطمئن است پدرش در گوهر دشت اعدام شده است؟ سولمازمیگوید:به دو دلیل؛یکی اینکه زندان گوهردشت آخرین زندانی بود که پدرش در آن زندانی بود و دومی اینکه تعدادی از هم بندیهای سابق پدرش اعدام او را تائید میکنند.یکی از هم بندی های پدرش،زمانی که در”راهرو مرگ”نزدیک اتاق “هیات مرگ”نشسته بود،صدای پدرش را میشنود که”به هیات مرگ”گفته بود آنهارابه رسمیت نمیشناسد،و این “دادگاه”،ایدئولوژیک است وبه مثابه یک دادگاه انگیزاسیون عمل می کند.
دادستان میپرسد:آیا این شخص دیده است پدرش را برای اعدام برده اند؟
سولمازدرپاسخ به سئوال دادستان میگوید: دوست بابام تعریف کردکه دیده بود، پدرش را درسمت چپ راهرو نشاندند.و افزود:این برای دادگاه روشن شد که سمت راست وچپ راهرونشاندن به چه معنی است!(افرادی که با حکم اعدام ازدادگاه بیرون آمدند درسمت چپ راهروی مرگ می نشستند) وبعدااعدامش کرده اند وآنهایی که درسمت راست جای می گرفتند؛ آنها را برای سه وعده شلاق خوردن برای نمازخواندن می بردند
. سولمازافزود:وسایل پدرش رابرای آنها فرستادند وخانواده به این صورت متوجه اعدام پدرش شده است وفکرمیکند دایی پدرش به زندان رفته ووسایل اورا تحویل گرفته است.به گفته سولماز«گواهی مرگ دروغین»،علت مرگ پدرش »مرگ طبیعی» نوشته شده است!
دادستان:آخرین باری که پدرتان را دیدند چه وقت بوده است؟
سولمازمیگوید:قبل ازاعدام ها،مادروعمه اش به دیدن پدرش درزندان گوهردشت میروند.ازاومیخواهند شرایط آزادی را بپذیرد.اما پدرنمیپذیرد.
دادستان میپرسد:شرایط آزادی چه بوده است؟
سولمازعلیزاده میگوید:بایدانزجارنامه مینوشت وچون جمهوری اسلامی یک حکومت ایدئولوژیک است، باید به نحوی قبول میکرد که مسلمان است.
یکی ازمواردی که سولمازعلیزاده دردادگاه به آن اشاره کرد،مشخص نبود محل دفن پدرش بعد از گذشت 33 سال کجا است
. سولمازعلیزاده می گوید: درزندان پدرش را دوهفته یک بارمی دیده وآنجا متوجه شده حالش ازبقیه زندانیان بهتراست.چرا که پدر ورزش میکند و روحیه خوبی دارد
. براساس اطلاعاتی که دردادگاه مطرح شد،درآن چهار سال پدرش درسه زندان اوین، قزل حصار و زندان گوهردشت بوده است.
سولمازعلیزاده اسناد و مدارکی رابه دادگاه سوئد تحویل داده است. نامه ای که سولمازفکرمی کند برای اولین بارازطرف پدرش درپانزدهم مهرماه ۱۳۶۳ برای اونوشته وازاوین فرستاده شده است ونامه دیگری که پانزدهم اسفندماه ازپدرش دریافت کرده است.
******
عین دیالوگ های ردوبدل شده دادستان وسولمازراتلاش کردم به عینه در یادداشت این روز،جا دهم: دادستان به یک و یک تاریخ نامه ها اشاره کرد واینکه سولمازدرهمان سال برای پدرش نامه ای نوشته است که ضمیمه اسناد است.
آخرین نامه نگاری ها مربوط به اواخرتیرماه ۱۳۶۷است که نشان میدهد از زندان گوهردشت فرستاده شده است.
همچنین دردادگاه عکس یک کیف را نشان دادند که سولمازعلیزاده گفت: پدرش برای اودرزندان بافته است.هنگام اشاره به نامه هایی که بین پدر و دختر رد وبدل شده، سولمازعلیزاده به دادگاه تذکرداد و گفت:نامه ها را خوانده اما دوباره خواندن آنها دردادگاه ازنظرروحی به اوفشارخواهد آورد
. دادستان گفت: این موضوع را درک میکند
. دادستان: شما هیچ حضور ذهنی از ملاقاتهای پدرت دارید؟
سولماز: بلی دارم اما خیلی مبهم.
دادستان: پدرتان را با چه فاصله هایی ملاقات میکردید؟
سولماز: هر دو هفته یکبار
دادستان: شما هیچ خاطره ای از ملاقات پدرت در قزل حصار و یا گوهرداشت دارید؟
سولماز:پدرم میگفت وضعش درقزل حصار بهتراست.ورزش میکردند و هواخوری میرفتند.اما برای ما سخت تر بود چرا که این زندان برای ما از همه زندان های تهران دورتربود. فکرمی کنم این زمانی پدرم این حرف را زد که جناح منتظری کنترل زندانها را به عهده داشتند.
دادستان: از خانه شما تا قزل حصار چقدر دور بود؟.
سولماز: خیلی زیاد. شاید دو ساعت طول میکشید. مادرم به خاطر این که آرتروز گردن داشت رانندگی نمی کرد.
دادستان : رفتن به قزل حصار از گوهر دشت و اوین سخت تر بود؟
سسولماز: اوین از همه راحت تر بود . برای اینکه در تهران بود بعد آنهای دیگر
رئیس دادگاه اعلام داشت ، الان بر ای آقای کنت لوئیس وکیل یکی از شاکیان پیامی آمد : که الان از آلبانی خبر رسید که ظاهرا صدای خانم سولماز را در آنجا نمی شنوند
. می توانید بگویید: آخرین باری که پدرتان را دیدید کی بود؟ سولماز : یعنی قبل از اعدام ؟
دادستان : بلی
سولماز : متاسفانه این اصلا یادم نیست!
دادستان :وکیل شما گفت : پدرتان حکمی گرفت ، دال بر دو سال زندان
سولماز:درسته
دادستان : طبق حسابی که من می کنم ،ایشان می بایست سال 1986 آزاد شده باشد
سولماز: درسته ولی ازاد نشدند!
دادستان : هیچ ذهنیتی دارید، دال براینکه آیا شما و مادرتان صحبتی حول این می کردید که زندان پدر تمام شده است؟
سولماز: این خودم به خاطر ندارم . ولی وقتی مادرم و، مادر بزرگ پدری و عمه ام به ملاقات پدرم می رفتند، از او خواهش کرده بودند که شرایط آزادی زندانبانان را بپذیرد . ولی پدرم چنین نکرد! دادستان : حاال می دانید که چه شرایطی برای آزادی پدرتان گذاشته بودند؟
سولماز : تا حدودی بلی
دادستان : میدانی این شرایط چی ها بود که اختصارا به ما بگویید ؟
سولماز: در واقع می بایست یک جور اعالم انزجار از سازمانی که به آن تعلق داشتند ، را اعلام می کردند . ایران حکومت ایدئولوژیک بوده و است و این ها باید در درون زندان اعلان کنند : که مسلمان شده ام ! دیگر چپ و خدانشناس نیست!
پدر من حاضر بوده تعهد بدهد که علیه جمهوری اسلامی کاری نمی کند ولی این برای حکومت زندان کافی نبوده است!
دادستان : می دانم که شما کلی مدارک تحویل پلیس سوئد دادید؟
سولماز : درسته!
دادستان : گفتی اولی زندانی که پدر بود ؛ زندان اوین بود ، بخاطر اینکه نامه از آنجا آمده بود . درسته؟
سولماز: نه اولین ملاقات اوین بود
دادستان : به هر حال اینجا یک نامه است که شما تحویل ما دادید
سولماز: بله
دادستان : برای تو اشنا است ، آیا می بینی ؟
سولماز : بله
دادستان : لازم نکرده که محتویاتش را بگویی ولی از کجا پست شده را بگو و تاریخش را هم اگر معلومه بگو و از طرف چه کسی است
سولماز : من تاریخ ها را به میلادی تبدیل کردم و این یکی را تبدیل نکردم . این نامه از طرف پدرم محمود علیزاده فرستاده شد. به تاریخ۱۵مهر۱۳۶۳که همان سال دستگیری ۱۹۸۴ است واززندان اوین فرستاده شد
دادستان کیفی رادردادگاه نشان داد ومیپرسد: دراین کیف چه میبینیم؟ گویا چند نامه است؟
سولماز: بلی چند نامه وکیف و گل سرخ را ازبابا گرفته است.
دادستان: این نامه ها ازکدام زندان نوشته شده اند؟
سولماز: اززندان اوین نوشته شده اند
. دادستان: یک برگه دیگه هم برای ما فرستاده اید.
سولماز: بلی.
دادستان: راجع به این برگه توضیح دهید.
سولماز: بلی همین دوتا نامه است. علت این که از این دو نامه کپی های مختلف گرفته شده است… دادستان: کی فهمیدید بابات اعدام شده است؟
سولماز: مامان سعی میکرد مسئله را غیرمستقیم به من بگوید. کسانی که ما در ملاقات ها می دیدیم اسامی آنها را به من میگفت و می پرسید یادته؟ من هم می گفتم بلی یادمه. گفت شوهر آن اعدام شده است. تمام کسانی که ما آنها را می دیدیم معلوم بود که همه اعدام شده اند. ولی باز هم من متوجه نمی شدم تا این که مادرم مرا به سمت دیگری برد و از من درباره یک فیلم ایرانی پرسید. به اسم گل های داوودی. داستان این فیلم چنین بود که مادر کشته شدن پدر خانواده را از فرزند نابینایش مخفی کرده بود. پسر نابینا بود. مادر من از من پرسید فیلم داوودی یادته؟ گفتم بلی. گفت یادته مادر کشته شدن پدر را از بچه اش مخفی کرده بود. گفتم بلی. یادمه از من سئوال کرد به نظرت مادر کار درستی کرده یود؟ گفتم نه واقعیت را باید به پسرش میگفت. چشم های مادرم پر از اشک شد. گفت من باید واقعیت را به شما بگویم. تا این که گفت پدر تو هم با بقیه زندانیان اعدام شده و دیگر نیست. سولمازمی گوید مادرش سعی کرد به او بفهماند که پدرش اعدام شده اما او متوجه نمی شد تا اینکه مادرش از داستان فیلم گلهای داوودی استفاده کرد. پسری که نابینا بود و مادرش از او پنهان کرده بود که پدرش در زندان مرده است. مادر خانم علیزاده این فیلم را به یاد او آورده و پرسیده «آیا مادر فیلم گل های داوودی کار درستی کرده که واقعیت را مخفی کرده است؟» و سولماز علیزاده به مادرش گفته نه. اینجا مادر سولماز علیزاده چشمانش پر از اشک شده و به سولماز گفته «پدر تو هم مثل بقیه اعدام شده و متاسفم دیگر نیست .« سولماز به دادگاه گفت در سال ۲۰۱۲ بعد از برقراری ارتباط با دوستان پدرش شروع به عزاداری کرده و تحت روان درمانی است
. دادستان: شما چند ساله بودید؟
سولماز: ۱۳ ساله بودم.
دادستان: مطلع شدن از این واقعه برای شما به چه معنا بود؟
سولماز: اصلا نمیتوانم توصیف کنم حتی گریه نکردم و مات و مهبوت و شوک بودم. تا چند روز فکر می کردم دریک دنیای مجازی سیرمیکنم و بسیارهولناک بود.همانطور که دادگاه هم میداند ما حتی اجازه سوگواری هم نداشتیم و این هم درد ما را بیشتر می کرد. شاید این را به دادگاه بگویم که من از سال ۲۰۱۲ گریه هایم را آغاز کردم. من زندانیانی را ملاقات کردم که با پدرم هم زندانی بودند و او را می شناختند. من از ۱۳ سالگی تا ۳۵ سالگی سوگواری نکرده بودم.
دادستان: مرسی سئوالی ندارم.
وکیل مشاور سولماز: وکیل: سولماز دو نامه را به پلیس فرستادید میخواهم بدانم. آخرین نامه هایی که از پدرت به دستت رسید کی بود؟
سولماز: ۱۹ جولای ۸۸.
وکیل: چه طور به دست تو آمده است. مادرم کپی گرفته و آن را به من پست کرده است.
وکیل: آخرین نامه ازگوهردشت آمده درباره چه چیزی نوشته به طوراجمالی توضیح دهید نه با جزئیات.
سولماز: یکی از نکات قابل توجه این است که یک جورهایی از دو ماه پیش از اعدام ها پدرم نگران بود. پدرم به موضوعی انگشت گذاشته بود که قابل تعمق است. آن هم این است که به من میگوید تو به اندازه ای بزرگ شدی که کمک مادرت باشی. تصورمن این است که به نوعی میگوید: دیگر آنجا ماندگار است. درحالی که در نامه های قبلی اش پر از امید بود
. وکیل: به نامه ای اشاره می کنم که من و تو مرور کردیم. یادت میآید در ترجمه نوشته شده حکم پدرت ده ساله بود؟
سولماز: محکومیت پدر من ۱۳۶۵ تمام شده بود
. وکیل: حالا آخرین سئوالم این است که گفتید به روانشناس میروید؟
سولماز: بلی میروم
. وکیل: دلیلش همین اعدام پدرت است؟
سولماز: بلی تمام مشکلات من به مسئله ایران و اعدام پدرم است. من هنوز هم داروی افسردگی مصرف میکنم.
وکیل: … از کی آغاز کردید.
سولماز: از سال ۲۰۰۵ هنگامی که به کاناندا آمدم روانشناس رفتن را شروع کردم.
وکیل: پس از سال ۲۰۰۵ در ارتباط با روانشاس هستید؟
سولماز: بلی
. وکیل: مرسی من سئوالی ندارم.
بخش بعد ازظهردادگاه تعطیل شد تا فردا پنجشنبه. چون که جلسه دادگاه شاکی دوازدهم حمیدرضا خلاقدوست بود. اما متاسفانه وی چهار ماه پیش به دلیل ابتلا به کرونا فوت کرده بود. حمیدرضا خلاقدوست 10 سال در زندان بود و شاهد اعمال نوری بود که زندانیان را برای اعدام می برد. قبلا پلیس ویدیویی از وی ضبط کرده بود که قرار بود امروز در دادگاه پخش شود اما این ویدیو پخش نشد.
بر پایه ی یادداشت های پیشینم برآنم
: دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان م مبارزان با همه ی ایرانیان خفته در خاوران های ایران، بدون گره زدن نا وام خواهی حقوق بشری اتحادیه ی اروپا که نماینده اش در جریان مضحکه ی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوه ی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده اند. باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همه ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم جلسه بعدی دادگاه حمید نوری سه شنبه ۲۸ سپتامبر / ۵ مهرخواهد بود. دراین جلسه براساس جدول از پیش اعلام شده، بناست احمد ابراهیمی، زندانی سیاسی سابق به عنوان شاهد و شاکی شهادت خود را ارائه بدهد. تا یادداشتی دیگر
… لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم
: https://drive.google.com/drive/folders/1l_- DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing