بحث آزاد فیسبوک: پاسخی به مائوئیست ها توسط علیرضا بیانی و….
گرایش مارکسيست های انقلابی ایران
از میلیتانت شماره ۶۰
شهاب زدونگ
آقایون و خانم ها؛ از خواب خرگوشی بیدار بشید!
ونزوئلا مدتهاست نیازمند واگرایی “آوریل” لنینی است؛ دوره همگرایی منشویکی و دفاع از میهن پلخانوفی و … مدت هاست به سر آمده! انقلاب ونزوئلا نیازمند یک انقلاب واقعی به رهبری پرولتریا و با شرکت توده های زحمتکشان، سرنگونی و رهایی از قیود سرمایه امپریالیستی و لگام زدن به استثمارگران است. تهدید میلیتاریسم امپریالیستی تنها بهانه ای برای سرسپردن به اقتصاد ادغام شده در اقتصاد امپریالیستی ست. صدقه و “یک قدم به پیش” در رفع گرسنگی مردم تنها بهانه ای برای توقف پروژه انقلاب کمونیستی ست. قدرتگیری اپوزیسیون نئولیبرال تنها بهانه ای برای دفاع از تقدس دولت بورژوازی و عوامل سرکوبگر وابسته به آن برای تسلط بر کارگران و زحمتکشان است.
پرولتاریا باید رهبری را به دست بگیرد. ونزوئلا هم مانند تک تک نقاط جهان نیازمند انقلابی واقعی به رهبری پرولتاریاست. باقی بهانه است!
علیرضا بیانی:
با نظر شما موافقم، اما این نظر کامل نخواهد بود مگر این که شامل کاتماندو هم بشود.
مائوئیست ها در کاتماندو به جای پیروی کردن از این نظر، 10 وزیر به کابینه داده و به این ترتیب دولت سرمایه داری را تکمیل کردند.
شهاب زدونگ:
آقای بیانی البته با توجه به موضع گیری های سیاسی پیشین نشریه میلیتانت در رابطه با چاوز و همین طور نظرات گرایش های فعلی میلیتانت ونزوئلا و شخصیت های تروتسکیستی مثل آلن وودز نسبت به ماهیت دولت این کشور، نمی تونم مطمئن باشم که شما واقعاً با من موافق هستید یا نه. (یادم هست یک گزارش از میلیتانت بود که با افتخار عکسی از چاوز را گذاشته بود در حالی که کتاب انقلاب مداوم تروتسکی را بالا گرفته و آن را برای خواندن پیشنهاد می کرد….) در مورد اوضاع نپال باید گفت که حق کاملاً با شماست. البته قبلاً مفصلاً در تحلیل های م ل م نسبت به انحراف حزب کمونیست نپال از خط کمونیسم انقلابی به سوی مماشات با بورژوازی و امپریالیسم سخن به میان آمده. ماهیت دولت فعلی نپال بهتر از دولت ونزوئلا نیست که حتی از جهاتی بدتر هم هست (البته ما این را هم فراموش نمی کنیم که در اوج این انحراف، نشریه میلیتانت مقاله ای منتشر کرد و به خاطر اعاده حیثیت و تجلیل باترای یکی از رهبران حزب مائوئیست نپال از تروتسکی ذوق زده شده بود)
البته امیدوارم متوجه شده باشید که من این مطلب را با توجه به حال و هوای روز و خطاب به فوج فوج سوگواران چاوز و موج موج شادمانان از انتخاب یک “راننده اتوبوس” به ریاست جمهوری ونزوئلا نوشتم و اگر از نمونه های دیگر مثل کره شمالی، کوبا، ویتنام، بولیوی، نیکاراگوئه، نپال و … در سطور بالا خبری نیست، صرفاً به این علت است.
علیرضا بیانی:
آن چه که شما نباید فراموش کنید، شرکت مائوئیست ها در دولت سرمایه داری است. بقیه یکسره پلمیک است. اما مطمئن باشید که اولین نظرات در رابطه با تسخیر قدرت سیاسی در ونزوئلا توسط طبقه کارگر، مربوط به همین گرایش ملیتانت بود که “تروتسکیست هایی” که از آن ها یاد کردید از این موضوع سخت برآشفته شده بودند و مقدمه اخراج گرایش میلیتانت از جریان “آی ام تی” هم از همین جا نطفه می بست. مازیار رازی در کنگره این جریان در پاسخ به شخص آلن وودز و دیگرانی که چاوز را یک “دمکرات صادق” و یا “دهاتی صادق” معرفی می کردند، گفت که مسئله بر سر این نیست که چاوز دمکرات صادق است، موضوع این است که ژنرال های دور و بر او، نه دمکرات و نه صادق اند. چاوز اگر می خواهد سد راه جنبش کارگری نباشد، باید کارگران را مسلح کرده تا چنان چه یورشی از سوی آمریکا صورت گرفت پیشروی جنبش کارگری شکست نخورد. هرچند این پیشنهاد از سوی چاوز در سطحی مشخصی عملی گشت و کارگرانی در کارخانه ها مسلح شده و آموزش نظامی می دیدند، اما این هنوز فاصله جدی با ارتش کارگری داشت. زیرا که هم مازیار رازی می دانست چرا این پیشنهاد را داده است و هم چاوز می دانست تشکیل میلیشای کارگری مقدمه نهایی برای تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر است و صداقت و دمکرات بودن چاوز تا این مقدار بُرد نداشت.
در تحلیل تلوزیون کادر، چاوز فردی از طیف سوسیالیست ها معرفی شده بود، که به طور کلی هم اشتباه نیست، اما سیاست مارکسیستی در مقابل چنین دولت های سوسیالیستی مهم است که این بخش مهم به کلی با تحلیل های این تلوزیون بیگانه است. (مانند تحلیل از انقلاب تحت عنوان“آناتومی انقلاب” که رجعتی بدون رودربایستی به گرایش مائوئیستی بود). کرنسکی هم یک سوسیالیست بود. او کتاب انقلاب مداوم را هم در دست نداشت و به کارگران توصیه نمی کرد که راه آینده ما همین است، با این حال لنین بلافاصله پس از تشکیل دولت کرنسکی، شعار سرنگونی او را نداد، اما بر خلاف منشویک ها در دولت او هم شرکت نکرد. کاری که منشویک های مائوئیست در نپال انجام دادند.
در زمانی که چاوز همه شرایط مناسب برای رشد جنبش سوسیالیستی در ونزوئلا را فراهم کرده یا دست کم مانع جدی در مقابل آن به شمار نمی رفت، در شرایطی که طبقه کارگر نه مایل بود و نه آماده برای سرنگونی دولت او، شعار سرنگونی دولت او نه تنها از بالای سر توده های کارگر رد می شد، بلکه در تقابل با این طبقه نیز قرار می گرفت، اما این بدان معنی نبود که نمی توان سخت ترین انتقادات را به چاوز، دست کم سیاست های خارجی او، داشت.
گرایش میلیتانت اولین و تقریباً تنها گرایشی بود که در کمپین “دست ها از ونزوئلا” کوتاه شرکت کرد و همه مدافعین امروز چاوز و ونزوئلای امروزی، یا بی تفاوت و یا حتا در تقابل با آن قرار داشتند. اما گرایش میلیتانت بلافاصله با اولین ملاقات چاوز با احمدی نژاد، نامه سرگشاده انتقادی به چاوز نوشت و در دیدار بعدی او با احمدی نژاد، نامه بعدی، رو به طبقه کارگر ونزوئلا نوشته شد و سخت به وی انتقاد شد. این انتقاد در واقع موجب اخراج گرایش میلیتانت از کمیته برای بین الملل نیز شد. برعکس گرایش م ل م تنها بعد از مفتضح شدن خط مائوئیست های نپال ( و آن هم عمدتاً به دلیل افشاگری گرایش میلیتانت) ناچار شد انتقاداتی به این موضوع داشته باشد. اما چه کسی است که نداند ادغام در دولت سرمایه داری با نپرداختن به شعار سرنگونی در مقطعی که طبقه کارگر آماده برای این کار نیست، کیلومترها فاصله دارد. مائوئیست های نپال دقیقاً همان خطی را پیش بردند که منشویک ها در رابطه با دولت کرنسکی پیش بردند و گرایش میلیتانت دقیقاً همان خطی را در ونزوئلا پیش برد که لنین در برابر دولت کرنسکی پیش برد.
از این گذشته جناب شهاب “زدونگ“، شما فرموده اید:
« پرولتاریا باید رهبری را به دست بگیرد. ونزوئلا هم مانند تک تک نقاط جهان نیازمند انقلابی واقعی به رهبری پرولتاریاست. باقی بهانه است!»
اما شما مشخصات این “انقلاب واقعی” به رهبری پرولتاریا در ونزوئلا را ذکر نکردید. اگر بنا بر سنت ایدئولوژیک گرایش مائوئیست ها، این انقلاب و تکالیف آن دمکراتیک باشد (گیریم به رهبری پرولتاریا)فکر می کنید آیا پرولتاریای ونزوئلا در انجام برنامه دمکراتیک تا چه میزان می تواند فراتر از خود چاوز برود که او نرفته است. یعنی دقیقاً پرولتاریای ونزوئلا کدام تکالیف دمکراتیک را قرار است حل کند که چاوز از حل آن عاجز بود!؟ و اگر مقصود شما از این انقلاب به رهبری طبقه کارگر، انقلاب سوسیالیستی است، در این صورت بفرمایید از چه زمانی به این سو گرایش مائویستی به این نتیجه رسیده که در کشورهای به قول خودش “بورژوازی کمپرادور“، دستور انقلاب پرولتاریا، سوسیالیستی است و اگر چنین است چرا سال ها در مورد ایران چنین دستوری در نظر نداشت. پاسخ شما به این پرسش قطعاً شما را وارد یکسری تناقضات پیچیده می کند که بعید می دانم بتوانید از پس حل این تناقضات بر بیایید. مگر آن که این موضوع به دلایلی مخدوش و بعد مسکوت بماند.
شهاب زدونگ:
1- در آرشیو نشریه میلیتانت، همگرایی های وقت و بی وقت، تعاریف و تمجیدهای انقلاب بولیواری به مثابه عروج چپ و نامه های سرگشاده به چاوز و … موجود است. این بحث ها قدیمی است و همه می دانند چه خبر است. اگر هم نمی دانند می توانند رجوع کنند و بیابند. متاسفانه با وجود“گسست” شما از تروتسکیست هایی که جدیداً توی گیومه رفته اند هم باعث نشده یکسری پارادایم های انحرافی آن دوران نظیر تفکیک قائل شدن مصنوعی بین چاوز و ژنرال هایش و “سوسیالیست”خواندن چاوز از دهان شما بیفتد.
2- حتی انتقاد “بیرحمانه” به سیاست خارجی چاوز هم که در شکل نامه سرگشاده از میلیتانت به چاوز بروز کرد تنها به رابطه با جمهوری اسلامی و رویکردی ناسیونالیستی محدود ماند. در این انتقاد اثری از نقش محوری نفت در اقتصاد ونزوئلا، تاثیرات بین المللی فروش نفت تحت لوای قوانین و نهادهای امپریالیستی، شراکت اقتصادی امپریالیستی، اخذ وام های کلان از صندوق بین المللی پول و تاثیر بازپرداخت آن بر دوش کارگران و زحمتکشان ونزوئلایی نیست. از منظر شما کمپین “دست ها از ونزوئلا کوتاه” تنها شامل عدم مداخله نظامی و امنیتی امپریالیسم می شده و البته ربطی به این دخالت همه جانبه و تعیین کننده اقتصادی نداشته است. البته که عمق این مسئله می تواند نشان دهد گنجیدن چاوز در طیف سوسیالیست ها تا کجاست! بر عکس شما، ما مائوئیست ها معتقدیم که دولت تنها یا می تواند دیکتاتوری پرولتاریا باشد یا دیکتاتوری بورژوازی و قائل شدن مفاهیم خنده داری مثل طیف سوسیالیست و … و تاریخچه سازی برای آن نظیر دولت “کرنسکی” تنها لق لقه زبان تروتسکیست هایی می تواند باشد که نه دنیا را دارند و نه آخرت! (از جریان “تروتسکیست” آلن وودزی از لحاظ تشکیلاتی گسست کرده اند، ولی در اساس مبانی تئوریک و پارادایم های سیاسی و لحن دیپلماتیک آن روزگار را با خود حمل می کنند)
3- آقای بیانی شما در برخورد به رفقای قدیم خود که تروتسکیست بودنشان جدیدا وارد گیومه شده است و مائوئیست های نپال دوگانه عمل می کنید. چطور تروتسکیست ها می توانند سنگر را ترک کنند و با چاوز و دارودسته او عقد اخوت ببندند و عکس یادگاری بگیرند و مشاوره اقتصادی بدهند و …اما مثلاً حزب مائوئیست نپال این امکان را نداشته باشد که از خط مائوئیستی خارج شده و به انحراف برود؟ شما در حالی که از پلمیک های داخلی خودتان و همچنین پلمیک های دیپلماتیک مازیار رازی با افتخار سخن می گویید، از پلمیک های همه جانبه ریم در باب انحراف رهبری حزب مائوئیست نپال که دستاوردهای 12 سال جنگ خلق را به نابودی کشان،د بی اطلاع هستید و به قضیه عامیانه برخورد می کنید. شاید هم می دانید و ما را سر کار گذاشته اید. در این مورد تنها توصیه من این است به جای این که بیشتر ادعا کنید، مطالعه کنید. این هم مدنظرتان باشد که عمده بحث های من با شما متوجه صفحات نشریه میلیتانت خودتان است و در صورتی که شما حتی یک خط از نیروهای م ل م ایرانی نه در دفاع از چاوزیسم و نه در دفاع از مماشات پراچاندا و حزب مائوئیست نپال نمی توانید پیدا کنید.
4- در مورد نکته آخر که خیلی دیر و گویا بعد از بارها مطالعه به کشفش نائل آمدید باید بگویم که درست حدس زدید. ما مائوئیست ها حتی در ونزوئلا هم به دنبال “انقلاب دموکراتیک نوین” هستیم. و باید بگویم این شمایید که گرفتار تناقض هستید و نه ما اگر فکر کنید که در ونزوئلا وظایف دموکراتیک به طور کامل حل شده است. اتفاقاً جواب خود را در خط بعدی و در گیومه می آورید: بورژوازی کمپرادور!!!کنه قضیه همین است. بورژوازی ونزوئلا وابسته و ادغام شده در اقتصاد امپریالیستی بین المللی است. اقتصادی که متکی به نفت است و سایر شاخه های تولیدی در آن رشد نکرده و عقب مانده اند و کشاورزی به مثابه پایه اقتصاد پویای سوسیالیستی رو به زوال است در فردای انقلاب هر قدر هم آن را سوسیالیستی بنامیم با مشکلاتی روبه رو است که وجه عمده آن تضاد کار و سرمایه نیست، که دقیقا تضاد بین خلق و امپریالیسم است. حال این که بورژوازی ملی و کوچک چه نقشی در این انقلاب بازی می کند بستگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور مربوطه دارد. لیکن تضاد عمده که تضاد خلق و امپریالیسم است، تنها در راستای حل تضاد اساسی یعنی کار و سرمایه قابل حل است. تبیین سیاسی این مسئله بنا به قول شما “سنت ایدئولوژیک مائوئیستی” همانا انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه کارگر است. اما برسیم به تناقض شما… شما هنوز حیرانید که چاوز و چاوزیسم در طیف سوسیالیست ها می گنجد یا بورژوازی است یا حتی “بورژوازی کمپرادور” است.اما با این عدم درک دقیق (به زعم خودتان برای زیر سوال بردن مائوئیسم) با اعتماد به نفس این استفهام انکاری را پیش می گذارید که “دقیقاً پرولتاریای ونزوئلا کدام تکالیف دمکراتیک را قرار است حل کند که چاوز از حل آن عاجز بود!؟” خب ما از شما به خاطر نادقیق بودن تعاریف و تم اساسی تروتسکیستی نظراتتان انتظار جواب به چنین سوال پیچیده ای را نداریم. کسانی که نمی توانند نقش عمده قیومیت سرمایه امپریالیستی بر سرمایه ونزوئلا را درک کنند و اعوجاج و گندیدگی اقتصاد ونزوئلا بر اثر این وابستگی را ببینند، آن هایی که نمی توانند تصور کنند فردا انقلاب برای بنیانگذاری سوسیالیسم با چه موانع اساسی در رشد همه جانبه و متکی به خود تولید روبروست و حتی این ها همه را چندان مهم برای اشاره ای کوچک طی نامه های سرگشاده شان نمی بینند یا مزورانه آن را فاکتور می گیرند مسلم است که چاوز را برای “عاجز” بودن در “حل” آن شماتت نکنند و اصولاً آن را اصلاً تکلیفی برای یک انقلاب واقعی ندانند. ولی برای ما مائوئیست ها چه بنا به “سنت ایدئولوژیک مائوئیستی” و چه بنا به مسائلی که فوقاً مطرح شد، این وظایف و به طور کلی این مرحله همچنان ضرورت عملی دارد و دستور روز تئوری و پراتیک انقلابی است: انقلاب دموکراتیک به رهبری پرولتاریا
علیرضا بیانی:
جناب “زدونگ“؛ نه علاقه چندانی به پلمیک های صد من یک غاز با شما را دارم و نه این گونه پلمیک ها چیزی را برای کسی روشن می کند. تقصیر من چیست که شما فرق یک دولت سوسیالیست را با سایر دولت ها نمی دانید. به من چه ربطی دارد که در مکتب مائوئیسم گفته شده، یا دولت بورژوازی یا کارگری، اما عقلش به این جا قد نداده که بخشی از دولت های بورژوازی خود را سوسیالیست می نامند. مثلاً خود چاوز، لولا، دولت های سوسیالیست در اسکاندیناوی و … این به من مربوط نیست که به شما یاد دهم یک دولت سوسیالیست لزوماً دولت کارگران نیست، دولت های سوسیالیست از کل سوسیال دمکرات ها تا انواع حتا نمونه حزب بعث عراق را در بر می گیرد.کرنسکی هم سوسیالیست بود، سوسیال رولوسیونرها هم سوسیالیست بودند. فوریه و سنت سیمون و سوسیالیست های تخیلی هم سوسیالیست بودند. انواع دولت بورژایی سوسیالیست هم سوسیالیست هستند. سوسیالیست ها از بین الملل دوم به بعد علاقه ای به تغییر نام خود نداشتند، درست به همین دلیل لنین نام سوسیال دمکراسی روس را از روی گرایشی که به آن تعلق داشت، برداشت و بلشویسم شکل گرفت. تقصیر من چیست که مائوئیست های “فیلسوف” همه چیز را از کاسه سالاد فلسفه شان بیرون می کشند که در آن دولت های سوسیالیست قرار ندارد، بگذریم. از نظر گرایش مارکسیست های انقلابی سوسیالیست های بدون پسوند «انقلابی» یا گرایشات بورژوایی و یا مدافعین آن ها قلمداد می شوند. از جمله چاوز که یک سوسیالیست بود (چه شما خوشتان بیاید و بخواهید و یا بدتان بیاید و نخواهید)، اما یک سوسیایست انقلابی نیست. فرق سوسیالیست های انقلابی با سوسیالیست ها در اعتقاد به استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در فرایند انقلاب اجتماعی توسط سوسیالیست های انقلابی و حفظ نظام موجود توسط سوسیالیست ها است. امیدوارم رنگین کمانی از تضاد های فلسفه کونفسیوس- مائوئیستی اجازه فهم این موضوع ساده را به شما بدهد.
و اما صرف نظر از موضوعات فرعی برای طفره رفتن از اصل موضوع باید به سراغ نکاتی بروم که هست و نیست نظری مائوئیستی تان را در معرض باد قرار می دهد. شما می فرمایید:
« ما مائوئیست ها حتی در ونزوئلا هم به دنبال “انقلاب دموکراتیک نوین” هستیم»، چه عالی!!
حالا بماند فرق نوین و غیر نوینش چیست، اما اگر از شما سوال شود که مگر انقلاب بولیواری به رهبری چاوز یک انقلاب فئودالی یا انقلاب آنفورماتیک بود و نه انقلاب بورژوا دمکراتیک، شما ناچار می شوید دست در توبره عمیق فلسفه مائوئیستی برده و چنین خرافاتی را بیرون بیاورید.
«حال این که بورژوازی ملی و کوچک چه نقشی در این انقلاب بازی می کند بستگی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص کشور مربوطه دارد. لیکن تضاد عمده که تضاد خلق و امپریالیسم است تنها در راستای حل تضاد اساسی یعنی کار و سرمایه قابل حل است.»
اکنون شما هرچقدر می خواهید تحلیل مشخص از شرایط مشخص در ونزوئلا داشته باشید بفرمایید داشته باشید، اما بالاخره روزی از این تحلیل های مشخصتان خسته شده و مجبور می شوید نتیجه تحلیل تان را ارائه دهید. در این صورت از شما سوال خواهد شد که طبق تحلیل مشخص شما آیا هوگو چاوز نماینده بورژوازی ملی یا بورژوازی کمپرادور در ونزوئلا است. شما اگر جواب دهید نماینده“بورژوازی کمپرادور“، که در این صورت وارد این تناقض می شوید که پس کشمکش او با آمریکا و سایر کشورهای امپریالیستی و بر عکس چه معنایی دارد. چرا حکومت شاه که همین موقعیت را داشت و سایر حکومت های “بورژوا کمپرادور” چنین کشمکشی یا به قول شما از “تضادهای از جنس عمده ولی نه اصلی” با امپریالیسم نداشتند!؟ در این رابطه برای راحت کردن شما از تحلیل های دائمی تان بر اساس خورجینی از تضادها، این سوال را در مقابلتان می گذارم که بفرمائید توضیح دهید که اگر گرایش شما مائوئیست ها در ونزوئلا حضور می داشت آیا شعار مرگ بر حکومت چاوز سر می داد یا خیر. اگر چنین می کرد آیا به دلیل “کمپرادور” بودن بورژوازی چاوز بود یا “ملی” بودن آن؟
اما اگر “تحلیل مشخص” شما از چاوز او را به عنوان نماینده بورژوازی ملی ونزوئلا معرفی می کند، در این صورت آیا این شما را وادار به دفاع از بورژوازی ملی ونزوئلا یا آمریکای لاتینی ( بولیواری) نمی کند.که اگر این گونه باشد پس این استاتوستان در آن بالا چه می گوید.
حال برگردیم به این قسمت از شاهکار فلسفی مائوئیستی که بالاخره شق القمر کرده و فهمیده ای که: « لیکن تضاد عمده که تضاد خلق و امپریالیسم است تنها در راستای حل تضاد اساسی یعنی کار و سرمایه قابل حل است.»
ظاهرا گرایش مائوئیستی دوران دگردیسی خود را طی می کند و پذیرفته است که تضاد به قول خودش “خلق” با امپریالیسم از حل تضاد کار با سرمایه میسر است، اما فراموش کرده که با این جمله اساس نظری مائویسم را به زیر علامت سوال می برد که در این صورت پس اصلاً “خلق” و “تضاد عمده” دیگر چه معنی دارد، وقتی حل آن به حل تضاد “اصلی” کار با سرمایه وابسته است. آیا با وجود حل تضاد کار با سرمایه به عنوان حل نهایی تکلیف “خلق” با امپریالیسم، در این صورت “انقلاب نوین دمکراتیک” یک مرحله مماشات و سازش طبقاتی بین مائوئیست ها با بورژوازی به شمار نخواهد آمد؟ چرا وقتی حل تکلیف “خلق” و امپریالیسم در گرو حل تضاد کار با سرمایه است، اما همچنان“انقلاب دمکراتیک نوین” نسخه کشورهای به زعم شما “سرمایه داری وابسته” است و نه انقلاب سوسیالیستی که کارش حل کردن تضاد کار با سرمایه است!؟ دقیقا بر اساس همین مبانی نظری است که مائوئیست های نپال ناچار می شوند وارد دولت سرمایه داری بشوند و اگر حزب م ل م شما هم آن جا بود ناچار می شد یا خود را به عنوان یک گرایش متناقض مائوئیستی منحل کند و یا در دولت بورژوازی ادغام شود.
سازش طبقاتی تحت لوای فلسفه مائوئیستی که با سریالی از انواع تضادها بسته بندی می شود به این شکل است که در حرف می گوید طرفدار رهبری طبقه کارگر است، اما نه برای حل مطالبات سوسیالیستی بلکه برای حل مطالبات بورژوا دمکراتیک. یعنی مائوئیست ها از طبقه کارگر این انتظار را دارند که رهبری انقلاب را به دست بگیرد تا وظایف بورژوازی را انجام دهد و نه وظایف خودش را چون وظایف خودش را باید در مرحله نامعلوم دیگری انجام دهد. دقیقاً همین دیدگاه منشویکی باعث شد گروه منشویک ها در دولت سوسیالیست کرنسکی شرکت کنند و لنین بر عکس آن ها به جای شرکت در این دولت دمکراتیک، عطای انقلاب دمکراتیک و رهبری آن به دست طبقه کارگر را به لقای مرحله انقلاب دمکراتیک ببخشد تا طبقه کارگر را برای انجام رسالت واقعی اش یعنی انقلاب سوسیالیستی رهبری کند.
حال اگر گرایش مائوئیستی جناب “زدونگ” در ونزوئلا باشد فقط دو راه دارد، یا باید بگوید مرگ بر چاوز به عنوان “بورژوازی کمپرادور” که در این صورت در اعماق تناقضات کوری محو خواهد شد و یا باید دولت وی را به عنوان نماینده بورژوازی ملی ونزوئلا پذیرفته و تا مرز ادغام در دولت وی از آن دفاع کند. چنین سیاه و سفیدی دیگر یکسره بی ربط به آن تعبیر جادویی ایشان خواهد شد که موضوعات را بستگی به “تحلیل مشخص از شرایط مشخص” می کند. این فرمول که برای مائویست ها بیشتر بهانه طفره رفتن از خود تحلیل است، همواره در حد جمله پردازی باقی می ماند به جای خود تحلیل. در غیر این صورت تحلیل مشخص شما مائوئیست ها از شرایط مشخص ونزوئلا دوره چاوز بالاخره چه بود که یا باید با انواع موارد دمکراتیکی که خود مائو هم از حل آن ها عاجز بود در تقابل قرار می گرفتید و در صفوف کلی دشمنان چاوز، از جمله آمریکا می ایستادید و یا با انواع رفرم ها و اقداماتی نظیر کنترل کارگری توافق کرده و شعار سرنگونی دولت چاوز برای برقراری حکومتی که باید همان تکالیف را به شدتی بیشتر یا کمتر پیش ببرد، جناب “زدونگ” چگونه می تواند با اتکا به فلسفه مائوئیستی خود چنانچه چاوز را نماینده “بورژوازی ملی” قلمداد کند، خواهان سرنگونی دولت او باشد، اما ضمنا خواهان اتحاد با او منتها به رهبری طبقه کارگر باشد! آیا این به این معنی نیست که مائوئیست ها استعداد کافی برای دوست بودن با چاوز را دارند به شرطی که خودشان در قدرت باشند!؟ این یعنی اینکه “بورژوازی ملی” می تواند در جهت منافع طبقه کارگر قرار گیرد به شرطی که رهبری آن در دست خود طبقه کارگر باشد و گرنه همان “بورژوازی ملی” مستعد اتحاد با طبقه کارگر دفعتاً به بورژوازی دشمن طبقه کارگر تبدیل می شود!
باید گفت با وجود این بورژوازی سیاستمدار چرچیل، باید خوش بحال آن ها باشد که نظریه پردازی های مائوئیستی در چپ دارای دست بالا و هژمونیک باشد، چون به این ترتیب در مواقع احساس خطر خواهند گفت، قبول، بفرمائید رهبری در دست شما باشد به شرط این که وارد آن یکی تضاد که اسمش “تضاد اصلی” بود و نه عمده، نشوید! برای بورژوازی چه تفاوتی دارد رهبری در دست چه کسی باشد وقتی قانون مالکیت خصوصی همچنان محترم شمرده شود، چون آن ها به مراتب از مائویست ها با هوش ترند و خوب می دانند رهبری در نام آن حزب مائوئیستی با یک دوجین اسامی الف لام میم نیست، بلکه قدرت اقتصادی است که رهبری و اراده طبقاتی را اعمال می کند.
شهاب زدونگ:
البته شما حوصله پلمیک با من را ندارید ولی دست از پرگویی هم بر نمی دارید! از این رو که تمام مطالبی که گفتید یا تکرار مکررات بی مایه تروتسکیستی است یا بارها و بارها و ازجمله در کامنت های بالا جواب گرفته نیازی نمی بینم دوباره به شما “جواب” دهم. ضمن این که نه وقتش را دارم و نه حوصله اش را. شما دولت چاوز امروزی را نوعی از سوسیالیسم و حتی ضد امپریالیست می دانید، بین چاوز دیروز و مادوروی امروز با ژنرال هایش خط مرز های معین رسم می کنید و ….
…