زندگی نامه دو تن از رفقای همرزمم؛ پیکارگران کمونیست که در سالهای 61 و 63 اعدام شدند
محسن بختیاری
1ـ جهانبخش صالحی سده
رفیق جهانبخش صالحیسده سال ۱۳۲۶ در محلۀ فقیرنشین “دره خرسان” یا “کوی همایونِ” مسجد سلیمان در استان خوزستان متولد شد. او دومین فرزند خانوادهای با پنج خواهر و برادر بود. پدرش بهعنوان کارگر نجار در شرکت نفت کار میکرد. زمانی كه جهانبخش کلاس چهارم دبستان بود، پدرش بهعلت بیماری ناشی از کار فوت میکند. بعد از مرگ پدر، برادر بزرگترش برای تأمین احتیاجات خانواده مجبور به ترک تحصیل میشود و به کارگری با حداقل حقوق میپردازد. مادر رفیق هم با قبول کارهای خانگی از جمله بافت نوعی گلیم و دیگر کارهای دستی، بخشی از هزینۀ خانه را تأمین میکرد. جهانبخش بعد از دریافت دیپلم ادبی از دبیرستان محمدرضا شاه در محله “سبزآباد” مسجد سلیمان و بعد از انجام خدمت سربازی در لشگر ۹۲ زرهی اهواز، به استخدام آموزشوپرورش درآمد و بهعنوان معلمِ روستا عازم دهات اطراف شهرکُرد در روستاهای هرچگان شد؛ سپس از طریق کنکور مکاتبهای در رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی در دانشسرایعالی پذیرفته و برای ادامۀ تحصیل عازم تهران شد؛ زمانی که در دانشسرایعالی تهران قبول شده بود و میبایستی روستای هرچگانِ شهرکرد را ترک کند، تعدادی از روستاییان همراه او به شهرکرد آمده و در گاراژ جمع شده بودند، همگی میگفتند: “آقا مدیر کی برمیگردی؟”. او همزمان با تحصیل در دانشسرایعالی درمدرسهای در خیابان شوش به تدریس پرداخت. یک سال بعد در کنکور سراسری شرکت کرد و به دانشگاه تهران در رشته علوم و حقوق سیاسی وارد شد.
رفیق جهانبخش که فردی پرکار بود، همزمان با تدریس و تحصیل، بهکار ترجمۀ متون مارکسیستی هم میپرداخت. اولین کار او ترجمۀ کتابی دربارۀ چه گوارا بود.
ورود او به دانشکدۀ علوم سیاسی دانشگاه تهران، آغازی بود برای فعالیت او در اطاق کوهنوردی دانشکده همراه با دایر کردن میزکتاب و دیگر برنامههای هفتگی اطاق کوه. رفیق به برنامههای تدریس دانشکده با دیدی انتقادی مینگریست و ابایی از به راه انداختن بحث و گفتوگو با استادان نداشت؛ این اعتراضات، در کنار دیگر فعالیتهای او موجب شد که از طرف دانشکده اخطاریه بگیرد. مدتی نگذشت که هنگام ناهار در دانشگاه تهران، نبش خیابان ۱۶ آذر، ساواک او را دستگیر کرده و به اوین میبرد. در زندان در اثر ضربهای که بازجویش، رسولی به گوش او میزند، شنوایی خود را از دست میدهد. یک دادگاه فرمایشی او را به ۲ سال زندان محکوم میکند.
در جریان قیام ۱۳۵۷ و دستبهدست شدن قدرت سیاسی، جهانبخش از زندان خلاص میشود اما نمیتواند شغل معلمی خود را ادامه دهد. جمهوری اسلامی که به سرعت به ترمیم و بازسازی نهادهای رژیم شاه میپردازد سابقۀ فعالیتهای رفیق در دانشگاه تهران را فراموش نکرده و به خوبی میداند که با یک زندانی سیاسی رژیم شاه سر و کار دارد، به همین دلیل از همان ابتدا مانع ادامه کار او در آموزش و پرورش میشود؛ اما این امر مانع از فعالیت سیاسی و تشکیلاتی رفیق در سازمان پیکار نمیشود. در زادگاهش یعنی مسجدسلیمان، سازمان پیکار، رزمندگان و دیگر رفقایی از “خط ۳” اقدام به تشکیل کلاسهای ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و… کردند که رفیق جهانبخش مسئولیت تدریس در آنها را بهعهده داشت. آنجا ضمنا محل ثابتی جهت میز کتاب و نشریات و اعلامیههای تشکیلاتی بود.
در تابستان ۱۳۵۸ با نامزدش كه اهل تهران بود در همان شهر ازدواج میكند. آنها متأسفانه با یکدیگر همراهی کاملی نداشتند و ازدواج آنها هرچند به تولد یک فرزند دختر میانجامد، مجموعا ناموفق و کمدوام بوده است.
در جریان یکی از سفرهایش از تهران به مسجدسلیمان، در دروازۀ شهر دستگیر و به زندان سپاه پاسداران منتقل میشود. این ساختمان در واقع همان ادارۀ مرکزی شرکت نفت بود که آن را تبدیل به زندان کرده بودند. برخورد قاطع و سنجیدۀ او، بعد از مدتی بازجویی باعث میشود که بهعلت نداشتن مدرک او را آزاد کنند.
بعد از آزادی از زندان کمتر به مسجد سلیمان رفتوآمد میکرد و یکی از دوستان در یک شرکت سد سازی در اصفهان برای او کاری پیدا میکند. با رفقای هوادار سازمان پیکار در اصفهان و شهر کرد ارتباط میگیرد و به فعالیت خود ادامه میدهد. در اثر سهلانگاری یکی از رفقا، محل کار جهانبخش توسط یک حزباللهی لومپن لو میرود و رفیق دستگیر شده و ابتدا به زندان اوین و سپس به مسجد سلیمان منتقل میشود. برادر او جهاندار هم که قبلا دستگیر شده بود، به مسجدسلیمان میآورند و در جریان رودررویی گویا رفیق جهانبخش تمامی فعالیتها در مسجدسلیمان را شخصاً بهعهده میگیرد. این اقدامی فکرشده بود زیرا پیش از اولین دستگیری در زمان شاه هم گفته بود: “در صورت دستگیری، من همه چیز را قبول میکنم” وعملا هم این کار را کرد. فداکاری و از خودگذشتگی او زبانزد همه بود.
از دیگر خصایص رفیق این بود که با هر سختی مدارا میکرد. بعد از رودررو كردن رفيق با برادرش، او را دوباره به اوين بازگرداندند. در اين رودررويی متوجه شد كه همسرش، قرار ملاقاتی را که با جهانگیر (برادرش) داشته، به پاسداران گفته و موجب دستگیری او گشته است. پس از آن ديگر رفیق حاضر نشد هيچ ملاقاتی با همسرش داشته باشد. او حتی نپذیرفت در ازای کوتاه آمدن از مواضعش با دخترش ملاقات کند. بازجو به او گفته بود كه اگر كوتاه بيايد، میتواند با دخترش ملاقات كند ولی جهانبخش قبول نكرد و زير بار نرفت. رفیق جهانبخش در بهمنماه ۱۳۶۱ تیرباران شد.
اشاره شد که جهانبخش در ده، یازده سالگی پدرش را از دست داده و شرايط سختی بر خانواده تحمیل شده بود؛ مادرش به نام بيگم صالحیسده، با تلاش و زحمت و از خودگذشتگی و قبول كارهای دستی از همسايگان، بچههای خود را بزرگ كرده بود. زمانیكه رفقا جهانبخش و جهاندار در زندان سپاه پاسداران مسجدسليمان بودند، مادر علیرغم درد و رنج کشیدن از بیماریهای سختی که هر لحظه ممکن بود او را از پای درآورد برای ملاقات پسران به آنجا میرفت. مسئولین زندان هرگز اجازۀ ملاقات به این زن سالخورده ندادند.
چندی بعد خبر آوردند كه مادر در شرايط سختی فوت كرده است و قرار است او را به خاک بسپارند. با اصرار دو رفيق در نهايت آنها را با تعداد بسیاری پاسدار و لباس شخصی به محل خاكسپاری بردند. لحظات دردناک و كشندهای بود. به این ترتیب، مادر بعد از یک عمر از خودگذشتگی و مبارزه نتوانسته بود دو پسرش را برای وداع آخرین ملاقات كند.
خاطرهای از یک دوست:
“ماه محرم بود و در محلۀ ما در مسجدسلیمان، آخوندی آمده و روضه میخواند، تعدادی هم جمع شده گریه میکردند. آن زمان رفیق جهانبخش سال آخر دبیرستان را میگذراند. از خانه آمدیم بیرون و از آن محل عبور میکردیم، صدای گریهوزاری پیرزنان بلند بود و آخوندِ سالوس و مفتخور هم از آنان میخواست بلندتر گریه کنند. رفیق جهانبخش گفت: “آخوند مفتخور فلان فلان شده فکر میکند مردم بهخاطر او گریه میکنند!” رو کرد به من و گفت: “ببین آخر کدام از این افراد قیافۀ واقعی حسن و حسین و علی و محمد را دیدهاند که بهخاطرش گریه کنند. گریه اینها برای بدبختی، مشکلات و کمبودهای خودشان است و ربطی به محمد و علی و حسین ندارد”.7
2ـ جهاندار صالحی سده
رفیق جهاندار صالحیسده، سال ۱۳۳۲ در محلۀ “درۀ خِرسان” یا “کوی همایونِ” مسجدسليمان در استان خوزستان متولد شد. با مرگ پدر در کودکی، جدا از شرایط بد اقتصادی از محبت پدر نیز محروم شد. او توانست با تمامی وضعیتِ دردناک پیشآمده، با پشتکار و همراهی برادر بزرگترش (پیکارگر شهید جهانبخش) از دبیرستانِ ۲۵ شهریورِ مسجدسلیمان دیپلم ریاضی دریافت کند. پس از دورۀ دبیرستان، علیرغم تمام تلاشش نتوانست وارد دانشگاه شود. اجباراً بهعنوان دیپلم وظیفه در یکی از پادگانهای اصفهان به خدمت سربازی رفت. در دوران سربازی، ارتباط نزدیک و دائمی که با برادرش داشت او را به مسائل سیاسی آشناتر کرد. بعد از پایان نظام وظیفه در رشته ریاضی دانشگاه تبریز پذیرفته شد. اتاق کوهنوردی دانشکده علوم دانشگاه تبریز زمینۀ مناسبی برای فعالیت سیاسی او بود. ایام دانشجویی جهاندار مصادف با دستگیری برادرش شد. او تلاش میکرد برای ملاقات برادر که در زندان اوین بود، هر ماه از تبریز به تهران برود اما بارها با مخالفت مزدوریْ به نام امیر ارجمند مواجه شد که آن زمان مسئولیت ارتباطات بین دانشگاه تهران و دانشجویان زندانی در اوین را به عهده داشت. دفتر آن مزدور در اول خیابان ۱۶ آذر، قبل از در ورودی غذاخوری دانشگاه تهران بود. بعد از چندین بار رفتوآمد در نهایت موفق شد با برادرش ملاقاتی داشته باشد.
جهاندار بعد از دریافت لیسانس ریاضی از دانشگاه تبریز، بهعنوان دبیر ریاضی دبیرستان به استخدام آموزشوپرورش مسجدسلیمان درآمد. با اینکه ازنظر اقتصادی وضع بهتری پیدا کرده بود، ولی نزد مادرش در همان محلۀ قدیمی “دره خرسان” یا “کوی همایون” روبهروی شهرداری در خانۀ کلنگی و قدیمی خودشان زندگی میکرد.
در مسجدسلیمان نیز سازمانهای خط ۳ از جمله پیکار، رزمندگان و… پس از قیام ۱۳۵۷ فعال شدند. این سازمانها برای تبلیغ و فعالیت دفاتری برپا ساختند که یکی از افراد فعال و ثابتِ دفتر پیکار رفیق جهاندار بود. جهاندار و جهانبخش در تکثیر و پخش اعلامیهها و تشکیل کلاسهای تئوری برای دیگر جوانان کنجکاو، نقش فعالی داشتند. البته رفیق جهانبخش چون محل فعالیتش تهران بود، بهطور موقت در مسجدسلیمان میماند.
در همسایگی رفیق جهاندار چند نفر از لومپنها و بسیجیها خانه داشتند؛ بهعلت اختلافات شخصی و دعوایی معاملهای که بین آنها و یکی از برادران دیگر جهاندار که فردی سیاسی نبود پیش میآید، لمپنها فعالیت سیاسی جهاندار را به سپاه لو میدهند؛ همۀ رفتوآمدها، حمل کتابها و اعلامیهها به سپاه گزارش میشود. یک روز افراد سپاهِ منطقه به خانه حمله کرده، جهاندار و کلیه وسایل را میبرند. او در سال ۱۳۵۹ طی یک دادگاه فرمایشی از حاکم شرع پنج سال زندان میگیرد و با چند مبارز دیگر به زندان عادلآباد شیراز منتقل میشود.
در اوایل سال ۱۳۶۰ جهاندار و پنج رفیق دیگر موفق به فرار از زندان میشوند و فعالیت خود را مجدداً در تشکیلات سازمان ادامه میدهند. زمانی که جهاندار مخفی بود، برادرش جهانبخش را در اصفهان دستگیر کرده و به تهران میبرند (که در زندگینامۀ رفیق جهانبخش آمده است) و بلادرنگ از او سراغ جهاندار را میگیرند؛ جهانبخش مقاومت میکند و حرفی نمیزند. بازجوی او در تماسی که با همسر رفیق جهانبخش داشته، با حیله به او میگوید که ما به دنبال جهاندار هستیم، اگر بتوانیم او را دستگیر کنیم، جهانبخش را آزاد خواهیم کرد. البته این دروغی بیش نبود، ولی همسر رفیق به هوای آزادی جهانبخش گول آنها را خورده، قول همکاری میدهد. قراری با رفیق جهاندار میگذارد که قبلاً با سپاه هماهنگ کرده بود. سر قرار او را لو میدهد و رفیق جهاندار را دستگیر میکنند. او را به اوین و بعد به مسجدسلیمان میبرند.
بعد از انتقال رفیق جهاندار به مسجدسلیمان و محاکمۀ مجدد، او را به احتمال زیاد در سال ۱۳۶۳ تیرباران میکنند. از رفیق جهاندار یک پسر و یک دختر بهجا مانده است.