درباره کمپین “نه به جمهوری اسلامی” (کامل)
عباس گویا
مارس 2021
بحث زیر سه وجه متمایز ولی بهم تنیده از یک موضوع واحد است. وجه اول نقد کمپین بورژوائی “نه به جمهوری اسلامی” است. وجه دوم نقد دو بحث از منصور حکمت است که استنتاج عملی از آن بحثها جایگزین کردن هویت سرنگونی طلبی (“نه به جمهوری اسلامی”) بجای هویت کمونیستی کارگری در دوره انقلابی است. سوم، که در اصل نتیجه گیری بحث محسوب میشود به لزوم بیان شفاف بدیل سوسیالیستی از جانب گرایش سوسیالیستی کارگری در دوره انقلابی اختصاص دارد.
- در نقد کمپین “نه به جمهوری اسلامی”
کمپین “نه به جمهوری اسلامی” تحرکی ماهیتا جدید نیست. در حداقل 12 سال گذشته، از اعتراضات توده ای سال 1388 تا کنون، همیشه مجموعه مشخصی از اپوزیسیون بورژوائی تلاش کرده است ائتلافی جهت آلترناتیو سازی ازبالای سر مردم را سازماندهی کند. این ائتلاف ترکیب ثابتی داشته است: 1) ناسیونالیستهای پرو غرب که بنوبه خود چتری است که شامل مشروطه خواهان و جمهوری خواهان دست راستی میشود.از سوی دیگر جمهوریخواهان چپ یعنی سکولار- رفرمیست پرو غرب نیز زیر این پرچم فعالیت میکنند. ناسیونالیسم پرو غرب هر طیف مابین سلطنت طلب و سکولار رفرمیست از جمله طیف دوم خردادی که صندلی عوض کرده است، از حمایت از جمهوری اسلامی دست شسته مستقیما به آغوش ناسیونالیستهای غرب پناه برده است، را نیز شامل میشود 2) بخشی از توده ایست – اکثریتی ها 3) ناسیونالیستهای قومی که عمدتا متشکل از بخشی از ناسیونالیستهای کرد است یا بعبارتی اپوزیسیون بورژوائی کردستان.
این مجموعه که اپوزیسیون متشکل و منفرد بورژوائی جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد بطور مداوم تلاش میکند تا آلترناتیو واحد خود را به زبانهای مختلف سیاسی و تحت بسته بندیهای مختلف به “بازار” سیاست ایران به نرخ بالائی بفروشد. این اقدامات جدید نیستند و کمپین “نه به جمهوری اسلامی” آخرین آنها نخواهد بود بلکه ما تا تعیین تکلیف قطعی با مسئله قدرت سیاسی در ایران با کمپینهای مشابهی روبرو خواهیم شد.
این مجموعه خاص از اپوزیسیون بورژوائی جمهوری اسلامی که تا دیروز چشم امیدش را به ترامپ دوخته بود، امروز پس از شکست ترامپ و کور شدن افق برسمیت شناخته شدنش از طرف دم و دستگاه آمریکا بعنوان یک آلترناتیو ممکن برای جمهوری اسلامی، با طرحی جدید و در انطباق با شرایط جدید اعلام وجود کرده است تا خود را پس از آن شکست بازسازی کند و به لشگر شکست خورده اش روحیه دهد. برای اینکار به یک سر و صدای بزرگ رسانه ای در انطباق با شرایط جدید احتیاج دارد. اپوزیسیون مصحلت اندیش یا همان پراگماتیست بورژوائی اگر نتوانست با کمک بمبهای هسته ای ترامپ به کاخ نیاوران کوچ کند، امیدوار است با حقوق بشر بایدن به همان کاخ برسد. این اپوزیسیون افسرده که تاکنون چشم امیدش به بمب افکنهای بی 52 ترامپ بود، امروز قصد دارد خود را نماینده حقوق بشر جا بزند!
اپوزیسیون بازار آزادی جمهوری اسلامی بسته به موقعیت “بازار” یعنی بسته به اینکه فضای اعتراضی جامعه متاثر از چه گرایشاتی باشد، ممکن است فراخوانی با ابتکار جناح راست یا چپ بزند، آلترناتیو خود را با زبان راست یا چپش بیان کند. بعنوان مثال، این اپوزیسیون در اعتراضات سال 1388 کاملا “سبز” شد، در آن اعتراضات جناحی که مبتکر فراخوان به ائتلاف این جمع شد، دوم خردادی بود. در ائتلافهای اخیر ما هم شاهد شورای گذار و فرشگرد سلطنت طبان و جناح راست این اپوزیسیون بودیم، آنجا که رضا پهلوی سوسیالیستها را “وز وز” کنان خطاب کرد اما هنگامیکه فضای اعتراضی تحت الشعاع اعتراضات هفت تپه، که بنوبه خود امتداد اعتراضات دیماه 96 بود، با شعار اداره شورائی داغ شد، او اعلام کرد پدرش سوسیالیست بود! در بیانیه 14 نفره “دوم خردادیها” مبتکر ائتلاف شدند و امروز در کمپین “نه به جمهوری اسلامی” جناح چپ جمهوریخواه و سکولار مبتکر بیانه ائتلاف شده است چرا که اعتراضات سوسیالیستی کارگری بر فضای اعتراضات جامعه علیه جمهوری اسلامی مستولی شده است.
نگاهی به متن بیانه
متن کامل بیانیه “نه به جمهوری اسلامی به این قرار است:
«طنین فریاد “نه به جمهوری اسلامی” را رساتر کنیم!
هممیهن!
فریاد “نه به جمهوری اسلامی” در جایجای ایران طنینافکن شده است.
این صدای مردمی است که عزم جزم کردهاند تا بساط جمهوری اسلامی، این مانع اصلی دستیابی به آزادی، رفاه، دموکراسی، پیشرفت و حقوق بشر را برچینند. گسترش کارزار “نه به جمهوری اسلامی” در پیوند با دیگر حرکتهای سیاسی و مدنی، نویدبخش همسویی و همگرایی بیشتر مبارزات آزادیخواهانه و عدالتجویانه مردم ایران برای رهایی از حکومتی ضدبشری است.
هموطنان میهندوستی که قلب و ذهنتان سرشار از آرزوی آزادی و آبادی ایران است:
بیاییم خواست “نه به جمهوری اسلامی” را محور همبستگی ملی قرار دهیم تا با برپایی جنبشی بزرگ و فراگیر، خاک ایرانزمین را برای همیشه از فقر و نکبت این رژیم سیاه و فاسد، پاک کنیم.»
این متن بدقت تنظیم شده است تا در نهایت عوامفریبی اهداف خود را تا حد ممکن بپوشاند. جمهوری اسلامی را مانع “آزادی، رفاه و دمکراسی” میداند بدون اینکه خود را به “آزادی، رفاه و دمکراسی” متعهد کند! از مبارزات آزادیخواهانه و عدالت جویانه مردم ایران” میگوید بدون اینکه خواست عدالت خواهی — حتی در این سطح کلی و نامتعین اش — را مطرح کند. خواهان پاکسازی *خاک ایران زمین” از “فقر و نکبت این رژیم” است بدون اینکه خواهان پاک شدن فقر و نکبت در زندگی مردم باشد.
این متن تنها خود را متعهد به ناسیونالیسم میداند: “همبستگی ملی”، تعهد به “میهن” در پاکسازی “خاک ایران” از جمهوری اسلامی. ادبیات “رفرمیستی” بسرعت به ادبیات شبه فاشیستی “خاک ایران” تغییر پیدا میکند. بعبارت دیگر این متن تمام تلاشش را کرده است که با کاربرد زبان رفرمیستی دست به عوامفریبی بزند، توهم خواست “رفاه” را برای مزدبگیران ایجاد کند در حالیکه تنها تعهدش رفاه سرمایه دار در پوشش منافع ملی است.
علیرغم تلاش مبلغین این بیانیه برای برجسته کردن شعار “نه به جمهوری اسلامی” بعنوان محور “همبستگی ملی”، این ائتلاف نه تنها شعار سلبی که بدیل خود را چه آشکار و چه پنهان در همین بیانیه اعلام کرده است.
کمپین “نه ﮳﮳﮳” کمپینی رسانه ای و رو به بالائی هاست﮳ این کمپین قرار نیست عامل هیچ تغییری از پائین باشد اگر چه سعی شده است از ظواهر اعتراضات مردمی در بیان آن استفاده شود﮳ رضا پهلوی بدون هیچ عنوانی در لیست امضا کنندگان نام برده شده است، او لباس مردم عادی را بتن کرده و پرینتی با مضمون شعار کمپین بدست گرفته است تا بمعنی دقیق کلمه خود را همرنگ جماعت نشان دهد﮳ اما این تنها ظاهر قضیه است و قرار نیست با محتوای اعتراضات مردم عادی تلفیق شود﮳ این کمپین مانند کمپینهای دیگر بتدریج در رسانه ها کمرنگ و محو خواهد شد اما حی و حاضر یک ویژگی خاص را با خود حمل میکند که ربط چندانی به فراخواندهندگان و سازماندهندگانش ندارد﮳
سرنگونی طلبی و کمونیسم کارگری
سرنگونی طلبی مدتهاست جایگزین هویت کمونیستی کارگری احزاب کمونیست کارگری شده است﮳ شعار “نه به جمهوری اسلامی” در نتیجه به شعار هویتی این احزاب تبدیل شده است﮳ دقیقا بهمین دلیل، بلند کردن پرچم “نه ﮳﮳﮳” توسط اپوزیسیون بورژوائی، احزاب ک ک خصوصا حزب کمونیست کارگری ایران را دچار مشکل کرده است﮳ لیدر حککا در مصاحبه اخیر تلویزیونی اش، همانطور که انتظار میرفت، با پریشان گوئی از این کمپین و امضا کنندگان آن استقبال کرده است اما ظاهرا با کاربرد “خاک ایران” مشکل دارد﮳ بحث زیر تلاشی برای ریشه یابی علت پیدایش چنین هویتی در احزاب کمونیست کارگری است﮳ ریشه را نمیتوان در مواضع و نظرات جاری این احزاب یافت﮳ ما نمیتوانیم از پاپ کاتولیک تر باشیم﮳ خودشان مدعی هستند انجیل هویت سرنگونی طلبی شان بحث “جنبش سلبی و اثباتی” منصور حکمت است﮳ پس به سراغ خود آن بحث میرویم﮳
بخش اول این نوشته نقدی به “جنبش سلبی و اثباتی” و بخش دوم آن نقد کوتاهی به بحث دیگری از حکمت تحت عنوان “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” خواهد بود. لازم به تاکید است که این نوشته نقدی عام به نظرات و مواضع حکمت در مورد مفاهیم “انقلاب، سوسیالیسم و نقش کارگران” نیست بلکه به دو مبحث بسیار مشخص و خاص “جنبش سلبی و اثباتی” و “آیا کمونیستم در ایران پیروز میشود؟” در یک محدوده زمانی مشخص (اکتبر 2000 تا ژوئیه 2001) میپردازد. اگر نظرات حکمت بر سر همین مقولات را حتی در پریودی نه چندان طولانی تر، از ژوئیه 1999 تا اوت 2001، زیر ذره بین قرار دهیم با یک عدم انسجام از مواضع روبرو میشویم که بررسی آن از حوصله این نوشته خارج است اما شاید ذکر نمونه ای از نوع برخورد او به شرایط انقلابی و وقوع انقلاب کمکی به بحث اصلی ما بکند:
حکمت در نامه ای خطاب به فاتح شیخ و حمید تقوائی در 17 ژوئیه 1999، در نقد نظرات حمید تقوائی مینویسد:
« اینکه انقلابى در ایران شروع شده و در شرف وقوع است، اینکه حزب کمونیست کارگری با اتخاذ این شعار انقلاب را محتوم اعلام کرده است. اینکه از این پس میتوان نیروها را به اردوی انقلاب و ضد انقلاب تقسیم کرد. اینکه این انقلاب یک انقلاب همگانى است. اینکه منظور از انقلاب، انقلاب علیه رژیم اسلامى است و با سرنگونى رژیم انقلاب هم پیروز میشود. این مفروضات همه بنظر من جای سؤال دارد.»
«[ح تقوائی: ]”شعار جمهوری سوسیالیستى در واقع بیان تودهگیرتر شعار حکومت کارگری در شرایط انقلابى امروز ایران است”.
[م حکمت:] فکر نمیکنم بشود شرایط امروز ایران را شرایطى انقلابى توصیف کرد اما شعار ما برای شرایط مبارزه وسیع برای سرنگونى است. حتى اگر انقلابى در کار نباشد.»
همچنین میگوید
«مطلوبیت انقلاب، و حتى محتمل بودن آن، یعنى واقعى بودن احتمال آن، خیالى نبودن آن در ایران امروز، میتواند موضع حزب باشد. اما حتمى دانستن انقلاب موضع رسمى ما نبوده است و بشدت دست و بال سیاسى ما را میبندند و ما را به یک سیر از میان چندین سیر محتمل میخکوب میکند»
« بنظر من در اینکه مبارزه برای سرنگونى در ایران اوج خواهد گرفت جای تردید نیست. اما اینکه آیا این به یک انقلاب ارتقاء پیدا میکند جای تردید دارد. برای حمید انقلاب فرض است و سؤال این است که “انقلاب چه سیری را دنبال خواهد کرد”. بنظر من یک سیر محتمل اینست که کار به انقلاب نکشد، کودتا و ضد کودتا بشود. رژیم برود و مملکت وارد یک فاز پیچیده بىثباتى سیاسى و کشمکش نظامى بشود.»
« سرنگونى را پیشبینى کردهایم، اما انقلاب را لزوما نه.»
در معرفی بحث سلبی و اثباتی در اکتبر 2000 میگوید:
« من فکر ميکنم بحث شمّ رهبرى سياسى حزب کمونيست کارگرى در دوره انقلابى مطرح است. به نظر من دوره انقلابى از اساس با دوره قبل و با دوره بعد خود متفاوت است. دوره انقلابى، دوره انقلابى است، همانطوری که مانوور با جنگ فرق دارد.»
« دوره انقلابى دوره سَلب است. دوره نفى است.»
« به نظر من اشتباه است اگر حزب کمونيست کارگرى در شرايط فعلى و درست در اين بزنگاه، “جمهورى اسلامى نه”!، تبعيض نه!، اسلام نه!، حجاب نه!، بيايد بگويد که ما ميآئيم و ٣٧ ساعت کار را برقرار ميکنيم و آخر سال مزد هر کس را اينطور حساب ميکنيم و پرداخت ميکنيم.»
پس حکمت در نیمه ژوئیه 1999 معتقد بود “فکر نمیکنم بشود شرایط امروز ایران را شرایطى انقلابى توصیف کرد” و در اکتبر 2000 بحث سلبی و اثباتی — که در دوره انقلابی کاربرد دارد — را مطرح و آنرا در “شرایط فعلی و درست در این بزنگاه” بکار میبرد. باینترتیب از نظر او یکسال پیش تر شرایط ایران انقلابی نبود اما امروز انقلابی است، چرا؟ چه شده است؟ نمیدانیم. حکمت در اوت 2001 در پاسخ به سوالی از نشریه تلاشگران میگوید:
«ما با انقلاب سرِ کار ميآييم و پروسه انقلابى، فرهنگ و ذهنيّات کهنه را بسرعت نقد و جارو ميکند.»
(تمام خط تاکیدها در این نوشته از من است.) پس برخلاف نظر او در ژوئیه 1999 که بارها و بارها وقوع انقلاب را نامحتمل میداند، او اکنون دریچه ای برای ورود به انقلاب یافته است که حداقل از اکتبر 2000 تا اوت 2001 هنوز باز است. این مقدمه را داشته باشید، من قصد ورود به جزئیات مطرحه در این مقدمه را ندارم بلکه آنرا جهت آشنائی شما با ذهنیت حکمت در این دوره آوردم، ذهنیتی که بنظر من در تبیین شرایط انقلابی دچار تردید و تشتت است، زیگزاگ میزند و در نتیجه انسجام ندارد.
2﮳ در نقد “جنبش سلبی و اثباتی”
آنچه حکمت با لفظ سلب مطرح کرده است معمولا در متون مارکسیستی با واژه نفی شناخته میشود. نفی یا سلب یا انکار در مقابل اثبات یا ایجاب معنا پیدا میکند. نفی، نقد موضوع جاری است، موضوع هر چه که باشد. میتوان کاپیتال مارکس را یک اثر “سلبی” خطاب کرد اما آیا میتوان نفی را از اثبات جدا کرد؟ آیا مارکس کاپیتال را صرفا برای نفی سرمایه داری بتحریر درآورد؟ آنچه مارکس در کاپیتال و حکمت در اینجا با نفی توضیح میدهند، نفی دیالکتیکی است. در نفی دیالکتیکی، نفی پدیدۀ نفی شده اثبات پدیده دیگری است. بحث حکمت در پیوستگی دو وجه سلب (نفی) و اثبات شفاف نشده است.
حکمت میگوید:« “برابرى مطلق زن و مرد، بدون هیچ ارفاقى”، این سلبى است!»
اگر ما نفی و اثبات را دو جز قابل تفکیک فرض کنیم، میتوان تا ابد بر سر سلبی یا اثباتی بودن عبارت بالا جدل کرد و به نتیجه نرسید. از یک سو “برابری مطلق زن و مرد” عبارتی اثباتی است چرا که بیان یک خواست برای برقراری یک رابطۀ خاص، برابری مطلق، بین دو جنس زن و مرد است. از سوی دیگر، “برابری مطلق زن و مرد” را میتوان سلبی در نظر گرفت چرا که این عبارت تلویحا هر نوع برابری دیگری بجز برابری مطلق زن و مرد را نفی میکند. برابری مطلق زن و مرد اما در عالم واقع هم سلبی و هم اثباتی است.
جدل شفاهی حکمت با حمید تقوائی، که در آن بحث سلبی و اثباتی بعنوان یک متد مطرح شد، چارچوب محدودی داشت که نمیتوان از این چارچوب محدود یک تئوری عام استنتاج کرد، اعلام کرد که دو خصیصۀ سلبی و اثباتی مستقل از یکدیگر عمل میکنند و به این نتیجه رسید که انقلاب صرفا سلبی است. تنها الگوئی که حکمت برای اثباتِ این نظریه آورده است نفی شاه در انقلاب ۵٧ است. اما این الگو نیز محدود است. انقلاب ۵٧ با روی کار آمدن خمینی خاتمه نیافت. انقلاب ۵٧ تا خرداد ۶٠ ادامه داشت یا حداقل میتوان فاصله بین بهمن ۵٧ تا خرداد ۶٠ را هنوز دوره انقلابی نامید. دقیقا چه چیزی بین بهمن ۵٧ تا خرداد ۶٠ باید نفی میشد؟ شاه رفته بود. جمهوری اسلامی هنوز تثبیت نشده بوِد، حجاب اجباری نشده بود، آزادی بیان و تشکلات وجود داشت، شوراهای کارگری وجود داشتند و … خود ما میگفتیم ضعف این دوره عدم وجود حزب کمونیستی طبقه کارگر بود. اگر این حزب در فردای بهمن ۵٧ وجود داشت، قرار بود پرچمدار چه باشد؟ سهندی که حکمت موسسش بود چه کرد بجز طرح بحثهای آگاهگرانه اثباتی؟ آیا برای نفی حکومت تثبیت نشده جمهوری اسلامی، آن حزب راه دیگری بجز بلند کردن پرچم سوسیالیسم داشت؟ حزب مفروض باید پرچمدار نفی سرمایه داری از طریق پرچم سوسیالیسم میشد. گرایش سوسیالیستی انقلاب ۵٧، بدون حضور چنین حزبی، در عمل دقیقا چنین کاری کرد. خمینی در جواب به این جنبش سوسیالیستیِ ضد سرمایه داری بود که گفت زیربنای اقتصاد الاغ است. اتحاد مبارزان کمونیست و نقد پوپولیسم در آندوره، با شفافیت بخشیدن به سوسیالیسم مارکسی دقیقا در چنین متنِ اثباتی ای بود که سرها را در قطب چپ جامعه بطرف خود برگردانده، آهنربای قطب پیگیر انقلاب، قطب سوسیالیستیِ شدند. سوسیالیسم هم سلب بود و هم اثبات. با بلند کردن پرچم سوسیالسیم ما هم اعلام میکردیم چه چیزی را نمیخواهیم، از جمله حکومت اسلامی، و هم اعلام میکردیم چه چیزی را میخواهیم. مثال دیگر، دوره انقلابی فوریه تا اکتبر ١٩١٧ است. شعار صلح که پرچم پیروزی بلشویکها بود، آیا سلبی بود یا اثباتی؟ معلوم است که هر دو بود. علاوه براین، حکمت از طرفی میگوید:
«نهِ خمینى را کردند توى بوق و روى آنتنهاى جهان فرستادند و خمینى شد سَمبل نه به رژیم سلطنت، مهم نبود اثباتا چه میگوید»
از طرف دیگر میگوید:
«میگفتند امام پیانو میزند، همسرش اوپرا میخواند و ابوالحسن بنىصدر خودش به تنهائى یک مدل جدید “فایترپلین” اختراع کرده است. میگفتند همه فلاسفه جهان را شکست داده است اینقدر اینها پیشرو هستند! دیدیمشان دیگر… مردم قبول کردند، باورشان کردند، مردم قبول کردند که اینها مرتجع نیستند.»
پس برای حمایت مردم از خمینی صرف “نه” او کافی نبود، باید به مردم به اثبات میرسید که خمینی مدرن است، ارتجاعی نیست. همچنین، حکمت میگوید:
« من خودم در تظاهرات تاسوعا که حمید به آن اشاره داشت، با یک خانم استاد دانشگاه که شعار میداد زنده باد جمهورى اسلامى، بحثم شد و به او گفتم آخر اینها اگر بیایند فردا حجاب سرت میکنند، گفت الان شاه باید برود.»
جالب اینکه در همان دو روز تاسوعا و عاشورای ۵٧ پرچم اثباتی جمهوری اسلامی، “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” بلند و تثبیت شد! هیچ تناسبی بین این دو، نظر یک آکادمیک مونث در مقابل میلیونها نفر که شعار اثباتی جمهوری اسلامی را سر دادند، وجود ندارد. منصور حکمت:
«به نظرم الان سلطنت طلبان جنبش سلبى را نمايندگى نميکنند. مشکل جناح راست طرفدار آمريکا و غرب اين است که شهامت اين را ندارند که بايستند و بگويند جمهورى اسلامى را نميخواهيم، خاتمى هم نه. داريوش همايون و اعوان و انصارش به خاتمى ميگويند آرى. به همين خاطر به ما ميبازند.»
«حزب کمونيست کارگرى بايد نماينده “نه” گفتن به جمهورى اسلامى و هر تلاشى براى اصلاحش باشد.»
«انقلاب را رهبرى کردن بر سر ايستادگى بر سر حرکت سلبى است»…«هنر رهبرى حزب کمونيست کارگرى بايد اين باشد که اين پرچم سلبى را نمايندگى کند.»
کوروش مدرسی و حمید تقوائی در سال 2003 هنر بخرج دادند، بقدری روی میخ جنبش سلبی کوبیدند که شعار اصلی حزب کمونیست کارگری “آزادی، برابری، حکومت کارگری” را مثله کردند، بخش اثباتی، هویتی و سوسیالیستی اش را حذف کردند، به “آزادی، برابری” تقلیلش دادند. در مسابقه سلبی شدن کوروش مدرسی در سال 2004 به این نتیجه رسید که “سوسیالیسم مردم را رم میدهد”. حمید تقوائی در سال 2009 “حکومت انسانی” را در شعار بالا جایگزین “حکومت کارگری” کرد. بعبارت دیگر تقوائی نیز اعلام کرد “سوسیالیسم مردم را رم میدهد”. از دید بحث سلبی و اثباتی کوروش و حمید اشتباه نکردند، “هنر” کردند. به قیمت تغییر هویت خود را نماینده پرچم سلبی کردند. اما امروز که رضا پهلوی نیز سلبی شده است باید پای لرزش هم بنشینند. این جاده ای دو طرفه است. رضا پهلوی نیز “شهامت” بخرج داده است، پرچم سلبی “نه به جمهوری اسلامی” را بلند کرده است. پهلوی عین اندرز حکمت و عین حرف حمید تقوائی و عین گفته کوروش مدرسی را به اجرا در آورده است.تکلیف چیست؟ یا باید کل احزاب و منفردینی که پیرو “جنبش سلبی و اثباتی” هستند به کمپین رضا پهلوی ملحق شوند یا از بحث سلبی و اثباتی فاصله بگیرند. آنچه بخشی از آنها با اعلام “تفاوت کیفیت نه ما با نه آنها” مطرح کرده اند، تنها جر زنی است که نهایتا این احزاب را منزوی تر میکند. حکمت مدعی است:
«جنبش اثباتى، جنبش کمونيستى در دوره انقلابى، جنبش آگاهگرى نيست که الان به خيابان کشيده شده است.»
اولا صرف عبارت “جنبش کمونیستی” بدون حتی یک کلام اضافه تر، بصرف اسمش، چه در دوره عادی و چه در دوره انقلابی و چه هر دوره ای مابین اینها، اثباتی است. ثانیا چرا جنبش کمونیستی در دوره انقلابی، جنبش آگاهگری نیست؟ آیا در شبهای انقلاب 1357 یا در فاصله فوریه تا اکتبر 1917 کسی بحث اثباتی و آگاهگرانه نمیکرد؟ آیا آخوندها در طول انقلاب صرفا پای منبر میرفتند و تمام شب روضه یک جمله ای “شاه باید برود” میخواندند؟ آیا آژیتاتورهای حزب بلشویک در تمام دوران انقلابی 8 ماهه منتهی به اکتبر 1917 فقط چهارپایه میگذاشتند و میگفتند “نان، صلح، آزادی” نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش؟ مسلم است که در وسط جنگ و گریز روزانه با نیروهای حکومتی هر بحثی، چه سلبی و چه اثباتی جایگاهی نداشت. اما در اوقات دیگر که مردم دور هم جمع میشوند، تشنه بحث بودند و اتفاقا بحثهای آگاهگرانه میگردند. آیا این عبارت لنین که مضمونا گفته بود هر روز انقلاب مانند 10 سال در دوره عادی بر آگاهی توده ها میافزاید، ناشی از تکرار هزار باره “شاه باید برود” یا “نه به جمهوری اسلامی” یا “نان و صلح و آزادی” است؟ خیر، نتیجه بحثهای بلاانقطاع داغ و آگاهگرانه در دوره انقلابی است. ادعای جنبش کمونیستی در دوره انقلابی جنبش آگاهگری نیست، در اصل و اساس بی پایه است.
«جنبش کمونيستى در دوره انقلابى، جنبش آگاهگرى نيست» را با «[اگر] به جاى مرگ بر جمهورى اسلامى بگوئيم چه نظامى را جايگزين جمهورى اسلامى ميکنيم. اين کار و اين روش سَمّ است تأکيد ميکنم سَمّ است!»
چفت کنید. آیا تفاوتی بین جنبش کمونیستی با جنبش ناسیونالیستی پرو غرب، که امروز هر دو “نه به جمهوری اسلامی” را محور فعالیتهایشان قرار داده اند خواهیم یافت؟ فرقشان دقیقا چیست؟ هر دو هویت سرنگونی طلبی را برای خود برگزیده اند.
منصور حکمت میگوید بحث سلبی و اثباتی بحثی بر سر یک متد است. میدانیم که این متد بر بنیاد نظری تفکیک سلب از اثبات نهاده شده است. اما صرفنظر از مبانی نظری این بحث، متد سلبی و اثباتی قرار است ما را به چه اهداف عملی برساند. سلبی ابزار چیست؟ اصولا نقطه عزیمت حکمت برای فرمولبندی این متد چیست؟ حکمت میگوید: «میتوانیم به شيوه سلبى رهبرى کنيم و قدرت را با آن بگيريم.» (جنبش سلبی و اثباتی) پس مسئله بر سر کسب قدرت سیاسی است. برای کسب قدرت سیاسی باید رهبر “جنبش” شد. کدام جنبش؟ جنبش سرنگونی. چرا جنبش سرنگونی و چرا جنبش (سوسیالیستی) کارگری نه؟ برای اینکه جنبش سرنگونی عینیت دارد، خواست “مردم” است:« اگر جامعه ايران حاضر نباشد تا شعار “جمهورى اسلامى نه” برود، من و شما نميتوانيم به زور با هيچ شعار اثباتى بِبَريمش. ميگويد نميآيم!» (همانجا) آیا جامعه ایران حاضر نیست با شعار اثباتی ما، سوسیالیسم، همراه شود؟ از گوینده عبارت «زیپ پوست هر انسان شریف و منصفی را بکشی یک سوسیالیست از توش می آد بیرون» (سخنرانی در استکهلم) حال میشنویم که:«تودهها همهشان با هم سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى بقالها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما کارمندها سوسياليست نميشوند، با شعارهاى اثباتى ما مهندسها سوسياليست نميشوند به احتمال قوى بيشتر کارگران سوسياليست نميشوند.»! (سلبی و اثباتی) حکمت پیشتر از این نیز در “باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران” گفته بود: «جاى ترديد است که جنبش شورايى يک تجربه و خاطره زنده در ميان تودههاى طبقه کارگر و مردم باشد.»
پس صورتمسئله روشن است. لازمـه ی کسب قدرت سیاسی برای حزب کمونیست کارگری رهبری جنبش سرنگونی است. حککا برای نیل به این هدف نمیتواند با اتکا به شعار اثباتی “جمهوری سوسیالیستی” به رهبری ارتقا یابد چون توده مردم علیرغم اینکه همگی در زیر پوست شان سوسیالیست هستند، ظاهرا روی پوست سوسیالیست نیستند و نمیشوند و سوسیالیسم را بعنوان جانشین حکومت اسلامی نمیخواهند. حال اگر مردم حاضر نیستند با شعار اثباتی ما همراه شوند، الزما ما باید با آنها همراه شویم. راه دیگری نیست. برای اینکه ما همرنگ جماعت شویم لازم است سوسیالیسم را بایگانی کنیم، یا حداقل آنرا از انظار دور نگه داریم. متد سلبی – اثباتی قرار است در توجیه این شیوه کار فعال شود، که “ما” را قانع کند مبارزه به دو بخش تقسیم میشود، سلبی و اثباتی. سلبی یعنی آنچه مردم میخواهند و اثباتی یعنی آنچه ما سوسیالیستها میخواهیم. آنچه ما میخواهیم شدنی نیست چون مردم آنرا نمیخواهند. حال که ما میدانیم چه میخواهیم (کسب قدرت سیاسی) و میدانیم جنبشی که قرار است رهبر آن شویم چیست (جنبش سرنگونی)، کلید حل معمای ارتقا به رهبری متد سلبی است. با اتکا به این متد میدانیم “نه به جمهوری اسلامی” که شعاری سلبی است خواست مردم است. پس با تبلیغ “فقط شعار مرگ بر جمهوری اسلامی” ما پتانسیل ارتقا به رهبری مردم در جنبش سرنگونی را خواهیم داشت:
«بايد ديد مردم چگونه به شما اجازه ميدهند که قدرت را بگيريد، با شما ميآيند و چه کار بايد کرد که با شما بيايند؟ من روى اين جنبه است که ميگويم اگر در راديو و تبليغاتمان بگوئيم فقط شعار مرگ بر جمهورى اسلامى کافى نيست، بلکه مردم بايد شعارهائى هم بدهند که چه ميخواهند، به نظر من ما داريم به اين ترتيب مردم را گمراه ميکنيم. مرگ برجمهورى اسلامى کافى است! آيا واقعا اگر بشنويم که در اين دانشگاه و آن محله و اين و آن کارخانه شعار مرگ برجمهورى اسلامى بلند شده است، کافى نيست؟ … شعار ما را دارند ميدهند. الان فقط مائيم که ميگوئيم مرگ بر جمهورى اسلامى، حميد ميگويد آنوقت آنها همه ميآيند اين شعار را ميگويند. باشد، تمام قضيه اين است، تمام قضيه هژمونى همين است.» همانجا
در اینجا حکمت تاکید موکدی بر آژیتاسیون حول شعار “مرگ بر جمهوری اسلامی” دارد. از دید او شعار سلبی شعار کافی برای کسب هژمونی در جنبش سرنگونی است
حکمت:« جمهورى اسلامى از اول نگفت که ميآيم گردن ميزنم. با وعده برقرارى قسط و عدالت اسلامى مجاهدين و شريعتى چىها آمد. گفتند با صلوات نان را به خانهها تحويل ميديم. حاصل فروش نفت را تقسيم مىکنيم و با ماشين آدمها را ميبريم فرودگاه! [اینکه وعده های اثباتی است] واقعا اينطور به مردم ميگفتند. مردم، بهترين نوع مخلوقات طبيعتند که ميتوانند سر خودشان کلاه بگذارند… مردم است، انسان است. هيچ غريزهاى براى دفاع از خود ندارد، ميتواند سر خودش کلاه بگذارد اگر خيال کند آن پديدهاى که ميخواهد به کامش رود به نفعش است، ممکن است خودش را به آتش بياندازد. مردم خودشان را مجاب ميکنند که آن خواستى را که تو دارى، ميخواهند، اگر فکر کنند آن پديدهاى را که نميخواهند، تو ميتوانى برطرف کنى. اين تمام قضيه است.»
بسیار خب، با اطلاع از روانشناسی اجتماعی “سر خود کلاه گذاشتن مردم” قرار است ما چه نتیجه ای بگیریم؟
حکمت ادامه میدهد:«و اينکه مردم متوجه شوند که تو نه فقط ميخواهى، بلکه توان آنرا هم دارى. به نظر من مشکلى که ما با انقلاب آتى داريم، ناباورى مردم به کمونيسم است. ناباورى به کمونيسم نه به مثابه ايدئولوژى، که خيليها و دشمنان ما عليه آن و در دفاع از بازار آزاد گفتند و تبليغ کردند که کمونيسم به پايان رسيد و غيره. منظورم ناباورى به کمونيسم به عنوان يک جنبش است که آيا ميتواند بزند، بگيرد و در قدرت بماند. اينکه ما را در ذهن مردم از شخصيتهاى جونيور و شريک کوچک سياست به نفر اصلى و سينيور در صحنه سياسى تغيير دهد.
در نتیجه من به جاى شعارهاى اثباتى و تحلیلهاى اثباتى و اندازهگیرى و بودجهبندى سوسیالیسم، رهبران متعدد و سرشناس را پیشنهاد میکنم. به جاى شعارهاى چه باید بکنیم، نیروى نظامى قوى را پیشنهاد میکنم، به جاى خیلى کارهاى دیگر رادیوى قوى و چند ساعته را پیشنهاد میکنم. تلویزیون را پیشنهاد میکنم. شهرت هر چه بیشتر حزب را پیشنهاد میکنم. بگذارید مردم مقایسه کنند. مردم مقایسه کنند اینها میتوانند حکومت کنند.» همانجا
حال اگر سه نقل قول بالا را پشت سر هم بخوانیم، اسلامیها اول بدروغ وعده رفاه به توده مردم دادند، مردم با علم به دروغ بودن وعده ها آنها را باور کردند چون مخلوقاتی هستند که برای رسیدن به خواسته ها یشان حاضرند سر خودشان را کلاه بگذارند. خواسته مردم رفتن شاه بود و چون خمینی فقط میگفت “شاه باید برود” در او توان براندازی شاه را دیدند. حال با توجه به تجربه براندازی شاه، مردم باید به ما کمونیستها باور بیاورند، نه به سوسیالیسم و برابری طلبی مان بلکه آنها لازم است در ما بییند که ما میتوانیم جمهوری اسلامی را بیندازیم. پس بجای اینکه بگوئیم چه کسی هستیم و چه میخواهیم، لازم است برویم ارتش و رسانه و شخصیت درست کنیم تا ثابت کنیم که میتوانیم جمهوری اسلامی را بیندازیم. وقتی مردم به توانائی مان باور کردند، هر چه بهشان بگوئیم باور میکنند.
آیا رضا پهلوی، مشروطه و جمهوریخواهان، دوم خردادیها با آن قدمتشان در این پروسه، عبداله مهتدی و حزب دمکرات کردستان، ناسیونالیستهای رنگارنگ … این فرمول جادوئی را بلد نیستند؟ آیا ما 40، 50 سال است خودمان را علاف مارکس و کاپیتال، هیجدهم برومر، چه باید کرد، تزهای آوریل، دولت و انقلاب، انقلاب اکتبر و کمون کردیم؟ آیا بیجهت مانیفست و مبارزه طبقاتی را سرمشق خودمان قرار دادیم، که منافع طبقاتی و سازماندهی کارگری و حزبی قطب نمای حرکت مان بود؟ حال اگر همه تجارب، آموخته ها و هویت کمونیستی خودمان را بوسیدیم و کنار گذاشتیم، چه چیزی قرار است در این رادیو و تلویزیون تبلیغ کنیم؟ شخصیتهایمان قرار است دست به چه کاری بزنند و اساسا این شخصیتها به چه دلیلی شخصیت میشوند؟
مهتمر از همه اما باید پرسید: ما دقیقا قرار است کدام مردم را خطاب قرار دهیم؟ جواب این سوال، بمنزله آخرین تکه پازل کسب قدرت سیاسی، توسط حکمت در “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” داده میشود.
«ضعف ديگر، جنبش نسبتاً توسعه نيافته کارگرى است. اين ضعف خيلى بزرگى است. کمونيسم ميخواهد در کشورى به قدرت برسد که جنبش کارگرىاش اشکال حتى مقدماتى از تشکل و اعتراض اجتماعى را به دست نداده است. اگر شما برويد آمريکاى لاتين مىبينيد که رهبران کارگرى رهبران شناخته شده هستند در سطح شهردار شهر و وکيل مجلس. رهبر فلان سنديکاى کارگرى و اتحاديه کارگرى يک آدم سرشناس جامعه است. در ايران کارگر همان تصوير “کارگر آورديم ديوارمان را تيغه بکشد”، است. کارگرى که آوردند يک کار به او ميدهند و او هم انجام ميدهد و مزد ميگيرد. کارگر هنوز نتوانسته در جامعه ايران به عنوان يکى از پاهاى بحث اقتصادى، پاى بحث سياسى، پاى بحث دمکراسى و حقوق مدنى، با نمايندگانش و شخصيتهايش و سازمانهايش حضور بهم برساند. آمريکاى لاتين هميشه اينطور بوده است. حزب چپ به اتحاديه هاى کارگرى نزديک ميشود، رهبرانشان با هم حرف ميزنند و قرار ميگذارند که به حزب چپ راى بدهند و کمک کنند که آنها سرکار بيايند. در ايران کارگر منفرد و اتميزه است. ساختارهاى مبارزه صنفى نداشته و مبارزه دفاعى را نتوانسته سازمان بدهد. در نتيجه يک حفره بزرگ پشت سر کمونيستها بجا ميگذارد. ميروى جلو براى اينکه يک حرکت اساسى بکنى، میبينى طبقهاى که حرکت دارد به نامش و يا لااقل از طرفش صورت ميگيرد، خودش معلوم نيست با چه استحکامى در صحنه است. براى دوره کوتاهى میآيند در صحنه. معلمين، دانشجويان، زنان به طور کلى ممکن است يک جنبش طولانى مدت اعتراضى سياسى داشته باشند و يا روشنفکران و ادبا بخصوص. ولى کارگر اين بخت و آزادى عمل را ندارد که دو سال، سه سال در قلمرو سياسى پرسه بزند. بالاخره بايد سر و ته اين پروسه در سه ماه هم بيايد. بيرون اين سه ماه ما کارگران را به صورت نيروى زنده فعال حامى اين خط نداريم. آن سه ماه داريم، آن سه ماه قيام و شورش و شوراهاى خودبخودى و اتحاديه و مجامع عمومى اى که کارگران دارند مشت گره ميکنند و سخنرانى ميکنند را همه ما ديدهايم و آن هست، ولى تا آن سه ماه مانده به کسب قدرت، و در غياب يک جنبش اعتراض کارگرى شکل يافته که آگاهانه از اين چپها دفاع کند، اين خط چکار ميتواند بکند؟
جنبش اتحاديهاى در انگلستان مشکل ندارد که بگويد طرفدار چه حزبى است. ميگويد. ميگويد ملت برويد به حزب کمونيست يا به حزب ليبر اينجا راى بدهيد. اولين خاصيتى که جنبش کارگرى از چپ حاشيه نشين تحت تاثير اختناق گرفته اين است که خود را غيرسياسى وانمود کند.
در نتيجه حتى اگر به صحنه هم بيايد به آن سرعت به نيروى ذخيره و به اصطلاح به يکى از ارکان اين جنبش که ميخواهد قدرت را بگيرد تبديل نمیشود.
بنظر من نقاط مثبتى که بخصوص الان بايد روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است.
– يکى مسأله سکولاريسم است. به نظر من هر جريانى که به جاى جمهورى اسلامى سر کار بيايد بايد يک جريان سکولاريست باشد. بايد ضد دين باشد. و حتى به نظر من سکولاريسم کافى نيست، بايد ضد دين باشد. با يک موج برگشت عليه مذهب روبرو هستيم که هر چه جلوتر برود، وسيعتر ميشود. چون فردا آخوند را ميگيرند و میگويند اين آقا را ميبينيد، ١٨ نفر را با دست خودش کشته است. آن وقت بايد ببينيد چند نفر از آن تتمهاى که در دهات يک جائى نماز ميخوانند، نمازشان را کنار میگذارند. اين پروسه به نفع اسلام پيش نمیرود. اين پروسه دارد به ضرر اسلام پيش میرود. جنبشى که ضد مذهب باشد يک پايش را گذاشته لاى در قدرت سياسى و الان که نگاه ميکنيد ميبينيد فقط کمونيسم کارگرى، کمونيسم راديکال کارگرى است که آشکارا و علناً و بصورت اعلام شده خودش را عليه مذهب تعريف کرده است.
– مسأله بعدى زنان هستند. نصف جامعه است و نه فقط زنان نصف جامعه هستند، بلکه از نصف ديگر جامعه هم بخش زيادشان طرفدار برابرى است. در نتيجه يک پلاتفرم مهم کمونيستها که ممکن است مردم با آن بيايند مسأله زن است. چون انقلابى که ميشود، ميتواند خيلى زنانه باشد. اکثريت عظيم ميتواند به اين معنى به تو راى بدهد و با تو باشد. اکثريت عظيم همين طورى با تو هستند. چون زن هستند، با تو هستند. در نتيجه کمونيسم کارگرى به نظر من سر مسأله مذهب و مسأله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هيچکدام از جنبشهاى ديگر از آن برخوردار نيستند. ضد مذهبى گرىاش و دفاع از حقوق زنان. مدرنيسم، سکولاريسم و غيره تبعات اينها است. اگر مدرنيسم حزبى در چيزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرىاش، ضد دينى گرىاش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است. جنبشى است که براى مثال با فرهنگى که يک جوان ايرانى بايد در آن زندگى کند، با خواست ميليونها آدمى که میخواهند بيايند در صحنه جامعه و زندگىشان را تجربه کنند، کاملا خوانايى دارد.
اينها به نظر من نقاط مثبت و منفى جنبش کمونيسم کارگرى در چنين بزنگاهى است. اشتباه است اگر فکر کنيم که اين جنبشها میآيند و نقاط مثبت و منفى را در يک تابلو میگذارند و مردم انتخاب میکنند. طبعاً اينطور نيست. بايد شرايط تبديل شود به شرايطى که قدرت دست به دست بشود. وقتى شرايط اينطور شد مردم بين مشخصه هاى عمومى ترى انتخاب میکنند. به نظرم مردم اساساً در يک چنين تحولى، بين چپ و راست يکى را انتخاب میکنند، نه فقط مردمى که بايد يکى از اينها را قبول کنند، بلکه مردمى هم که بايد به ميدان بروند بايد بين چپ و راست يکى را انتخاب کنند. يا ميرويد در صف راستها يا در صف چپها میايستيد.» حکمت، “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟”، 2001
حکمت بدلیل بسیار غریبی جنبش کارگری را نقطه ضعف جنبش کمونیسم کارگری معرفی میکند و آن دلیل، فقدان ابزار و سنتهای دخالتگری کارگران در سیاست است. اما آیا رفع این موانع بعهده حزب کمونیست کارگری نیست؟ خصوصا آنکه این حزب خودش را اینگونه معرفی میکند:
«به نظر من ما به نسبت بيست سال قبل اين پيشرفت را کرديم که خود را به عنوان بخشى از تاريخ جامعه، بعنوان گوشهاى از عنصر ذهنى انقلاب کارگرى به رسميت شناختيم، بجاى متدلوژى “تاريخ چه ميخواهد”، ما متد “ما چه ميخواهيم” را گذاشتيم و فقط براى پاسخ به منشويکهايى که اتهام ولونتاريسم به ما ميزدند، اشاره کرديم که ما خود محصول تاريخيم، اين عصر انقلاب پرولترى است، و “ما چه ميخواهيم” اتوپى نيست، عينيّت دارد و قابل تحقق است.» باز هم در باره شعار جمهورى سوسياليستى ايران، 98
حزبی که معتقد است به “گوشه ای از عنصر ذهنی انقلاب” تبدیل شده است، که خود را محصول تاریخ میداند، “ما چه میخواهیم” را جایگزین “تاریخ چه میخواهد” کرده است . چرا این حزب، یعنی همان ابزار کارگران برای دخالت در سیاست، ناگهان تصور میکند کارگران باید به شکل معجزه آسائی موانع دخالت در سیاست را بدون دخالت این حزب از میان بردارند؟ اگر زنان نصف جامعه هستند، کارگران نود درصد جامعه هستند. اگر “اکثريت عظيم [زنان] همين طورى با تو هستند. چون زن هستند، با تو هستند.” اکثریت عظیم کارگران چون کارگر هستند میتوانند با تو، کمونیست کارگری، باشند. اما خیر، جنبش کارگری تا اطلاع ثانوی (تا سه ماه آخر دوره انقلابی) بایگانی میشود و آنچه که میتوان روی آن برای انقلاب در دوره انقلابی حساب باز کرد سکولاریسم یا غلیظتر ضدیت شدید با مذهب و برابری طلبی مطلق زن و مرد است چون در ظاهر امر این جنبشها در صحنه سیاسی ایران فعالند و کارگر ” معلوم نيست با چه استحکامى در صحنه است”.
پیشتر نشان دادم حکمت در “جنبش سلبی و اثباتی” سوسیالیسم را از جنبش کمونیستی و در دوره انقلابی بایگانی میکند. حال او در “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” طبقه کارگر را در دوره انقلابی، درست در پروسه کسب قدرت سیاسی (مگر آن سه ماه آخر) از جنبش کمونیسم کارگری و تحرک انقلابی آندوره حذف میکند. اگر قرار باشد هم سوسیالیسم و هم کارگر را از کمونیسم کارگری حذف کنیم، دقیقا چه چیزی از جنبش کمونیسم کارگری باقی خواهد ماند؟ جریانی سرنگون طلب که خواهان برقراری مدرنیسم (یعنی سکولاریسم، برابری زن و مرد و خلاصی فرهنگی جوانان) است. معلوم نیست تفاوت جنبش کمونیسم کارگری اخته شده با جنبش بورژوازی سکولاریست، تجدد خواه، فمینیست و لیبرال با سابقه ای تاریخی در برقراری سکولاریسم (هر چند نیم بند)، کشف حجاب و خلاصی فرهنگی جوانان دقیقا چیست و چرا “مردم” باید به کمونیسم کارگری برای این خواستها اقتدا کنند؟ خلاصه کنم منظور حکمت از “مردم” در این بحث “آتئیستها، زنان و جوانان” است، کارگران نیست.
خیزش دیماه 96 نشان داد کارگر با چه استحکامی در صحنه است و نشان داد جنبش شورائی در او زنده است، دیماه 96 مهر باطلی بر ارزیابی حکمت از آنچه او جنبش سرنگونی مینامید، نیروهای تعیین کننده در آن جنبش، متد سلبی اثباتی و کاربرد متد سلبی اثباتی در آن جنبش زد.
هنگامیکه یادداشت «حمید تقوائی و ادعای بهبود شرایط زندگی مردم توسط جمهوری اسلامی»در اسفند ماه 96 منتشر کردم تصورش را هم نمیکردم که با عکس العمل بشدت هیستریک کادرهای استخوان خرد کرده حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) روبرو شوم. هدف من از انتشار آن یادداشت افشای مواضع ضد کارگری حمید تقوائی در این جملات او در یک سخنرانی در انجمن مارکس سوئد بود:
«امروز یکی از مسئله پایه ای فقر است. فقر و فلاکت و مبارزه مردم با همین شعار شروع شد، وقتی ما به مذهب و مسئله زن اشاره میکنیم بنظرم یک بحث ساختاری تر، پایه ای تر، هویتی تر و جمهوری اسلامی را هدف قرار میدهیم. منظورم این نیست که جبهه های دیگری وجود ندارند یا فقر و فلاکت بی اهمیت است. منظورم اینه که جمهوری اسلامی رسما پای بی حقوقی زنان و مذهب ایستاده است، پای فقر نایستاده. جمهوری اسلامی مخالف بهبود شرایط مردم نیست. زورش نمی رسد، بحران دارد، ایت الله های میلیاردی اجازه نمیدهند ولی رسما و قانونن از مذهب دفاع میکند. رسما و قانونن از بی حقوقی زن دفاع میکند، بهمین خاطر پاشنه ٱشیل اش هستت. شما برای فقر بجنگید حکومت ممکن است نصف مجلسش هم بیاید در خیابان کنار شما راه برود ولی علیه مذهب بجنگید ببینید چند نفر میٱیند. … شما میگویید بر علیه فقر روحانی هم میگوید “لعنت بر فقر، من هم علیه فقرم ، اینها نمیگذارند تعامل اقتصادی با غرب داشته باشیم که فقرت را جواب بدم”. میاردش تو اون کانال. مبارزات قطبی نمیشود. بنظر میاد نصف حکومت هم با جامعه همراه ست علیه فقر، علیه فلاکت ولی علیه مذهب به هیچ وجه» (تاكیدات از من)
علیرغم اینکه در آن یادداشت گفته بودم «حككا در بیش از یك و نیم دهه گذشته هر چه بیشتر از سنتهای سوسیالیستی كارگری فاصله گرفته بود (كه علت آن با فقدان منصور حكمت قابل توضیح نیست). حككا خود را یك “حزب سرنگون طلب” معرفی میكند كه ظاهرا شیشه عمر جمهوری اسلامی را در استقرار سكولاریسم از طریق “انقلاب زنانه” میداند. به این ترتیب حككا با هر كس و هر چیز و هر پدیده و هر طبقه ای كه همنظرش در “سكولاریسم و انقلاب زنانه” نباشد، وداع میكند. توجه كنید كه تاكنون انشعاب یا جدائی ای بر سر مخالفت با “یك دنیای بهتر”، برنامۀ حككا پیش نیامده است. اختلافات بر سر سیاستهای روز این حزب است. خیرش اخیر كارگری در ایران كه بر بستر فقر و فلاكت بینظیر و تحمیلی به كارگران، علیه این پدیده خانمانسوز بپا شد، حككا را به مصاف طلبید چرا كه معضل كارگر استقرار سكولاریسم از طریق انقلاب زنانه نبود، فقر بود. پس حمید تقوائی برای توجیه و “تثبیت” خط “خداحافظ كارگر” در “انجمن ماركس” میگوید روحانی و نیمی از مجلس اسلامی در مخالفت با فقر با مردم همراه هستند، دقت كنید، این حرفها در “انجمن ماركس” زده میشود!» اما هنوز ابعاد عواقب خیزش 96 برای حککا برایم روشن نشده بود. مسئله این نبود که حمید تقوائی ناشیانه مواضع ضد کارگری و حتی پرو جمهوری اسلامی گرفته بود، علت برخورد هیستریک کادرهای حککا صرفا ناشی از افشای یک سخنرانی دست راستی حمید نبود بلکه آنها نیز متوجه شده بودند که اعتراف به ماهیت خیزش دیماه 96 بمنزله خالی شدن زیر پایشان است. دیماه 96 نه تنها خط بطلانی روی یک خط مشی در سیاستهای عملی حککا کشیده بود که نشاندهنده ابطال استراتژی ای که قدمتش به بحث “جنبش سلبی – اثباتی” میرسید بود. اعتراضات کارگری دیماه 96 بزرگترین خیزش عمومی در طول حیات جمهوری اسلامی، در بیش از 100 شهر، بود که هستی و نیستی حکومت اسلامی را با شعار “اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا” بمصاف طلبیده بود. این اعتراض کارگران بود، مسئله محوریش فقر بود و بخش پیشرو و آگاه این خیزش شعار ” نه شاه میخوایم، نه ملا، فقط تشکیل شورا” را “اثباتا” طرح کرد. این خیزش تاکتیک و استراتژی ای که حککا طی قریب به دو دهه فعالیتهایش را حول آن سازماندهی کرده بود، دود کرد و به هوا برد. منصور حکمت علیرغم اینکه نظریه پرداز استراتژی “سرنگونی جمهوری اسلامی با اتکا به زنان و آتئیست ها و جوانان” بود، خود پس از مدت کوتاهی از ارائه بحث “آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود؟” و پیش از تراژدی مرگ نابهنگامش به دو دلیل نقش چندانی در اجرای این استراتژی نداشت: یکی بعلت بیماری سرطان و دیگری بخاطر حمله تروریستی اسلامیون در یازده سپتامبر، حمله ای که عواقب آن دنیا را برای چند سالی تحت الشعاع قرار داد. دو سال و اندی پس از مرگ حکمت، کورش مدرسی و قریب نیمی از اعضای حککا با پرچم “سوسیالیسم مردم را رم میدهد” از حککا جدا شدند. بین 2004 تا 2009 حمید تقوائی که حال سکان حککا را در نقش لیدر بدست گرفته بود تلاش میکرد حزب را پس از مرگ حکمت و انشعاب اخیرش روی آب نگه دارد. حککا کادری از تهیه کنندگان تلویزیون کانال جدید را تربیت کرد و تقوائی کجدار و مریز امور حزب را رتق و فتق میکرد. تلویزیون ماهواره ای 24 ساعته که حال روی ماهواره پربیینده ای فعال شده بود بتدریج کادر رهبری را دچار توهم کرد طوریکه آنها بینندگان فعال کانال جدید در ایران را میلیونها نفر برآورد کردند! این ذهنیت اغراق آمیز و متوهم که هیچ معیار قابل شمارشی برای ادعایش ارائه نمیداد، هر چه بیشتر از واقعیت فاصله میگرفت. پیش از ادامه نکته ای را اضافه کنم. حکمت در سال 1998 و بدرست در نامه ای به حمید تقوائی گفته بود:
«به نظر من ما به نسبت بيست سال قبل اين پيشرفت را کرديم که خود را به عنوان بخشى از تاريخ جامعه، بعنوان گوشهاى از عنصر ذهنى انقلاب کارگرى به رسميت شناختيم، بجاى متدلوژى “تاريخ چه ميخواهد”، ما متد “ما چه ميخواهيم” را گذاشتيم و فقط براى پاسخ به منشويکهايى که اتهام ولونتاريسم به ما ميزدند، اشاره کرديم که ما خود محصول تاريخيم، اين عصر انقلاب پرولترى است، و “ما چه ميخواهيم” اتوپى نيست، عينيّت دارد و قابل تحقق است.»
ده سال بعد، حمید تقوائی با کارنامه ای ضعیف در رهبری کردن حزب مدعی میشود که حککا “گوشه ای از عنصر ذهنی انقلاب کارگری” نیست بلکه تمام عنصر ذهنی انقلاب کارگری است. این ادعا اوج توهمی بود که رهبری حککا در مورد نفوذ کانال جدید در ایران داشت:
«یک حزب و فقط یک حزب هست که با سوسیالیسم و انقلاب شناخته می شود. حزبی که نه تنها می گوید می شود و ممکن است و باید این کار را کرد و فوری هم هست بلکه می گوید که عامل این تحول خود حزب[حککا] است.» حمید تقوائی، حزب و قدرت دوگانه، دسامبر 2008
شش ماه بعد، با شروع اعتراضات سال 1388(ژوئن 2009) پوچی و ابطال “حزب و قدرت دوگانه” حمید تقوائی بعینه ثابت شد. حککا این درس را به این شرح آموخت: توهم مالیخولیائی “کانال میلیون ببینده جدید” اصغر کریمی را بصرافت انداخت تا در اولین روزهای اعتراضات 88 در برنامه زنده تلویزیون کانال جدید فراخوانی از طرف حککا برای تجمع اعتراضی علیه جمهوری اسلامی در تهران بدهد. برای اطمینان از مهر حککا بر این فراخوان، او از شرکت کنندگان خواست عکس حمید تقوائی را در تجمعشان بلند کنند. این فراخوان هیچ پاسخی نگرفت. “شوک” غیبت “میلیونها” بیینده کانال جدید، موقعیت و جایگاه حککا را بشدت متزلزل کرد، موقعیتی که حککا برای خروج از آن دست به اقدامات تدافعی زد. با تغییر صد و هشتاد درجه ای موضع بشدت مصلحت اندیش شد، رهبری حککا تصمیم گرفت بجای ایجاد صف و پرچم مستقل و کمونیستی در اعتراضات، با موسوی کشتی نگیرد. رهبری حککا در ادامه به این نتیجه رسید که سوسیالیسم مردم را رم میدهد و خواهان “حکومت انسانی” شد. “انقلاب 1388” حککا را هر چه بیشتر قانع کرد که روی استراتژی “آتئیستها، زنان و جوانان” سرمایه گذاری رسانه ای کند. میگویم “رسانه ای” به این دلیل که علیرغم تمام ادعاهایشان، حککا هیچگاه نتوانست بواقع نقشی در جنبش اعتراضی زنان داشته باشد. در عرصه فعالیتهای ضد مذهبی خرده دستاوردهائی داشت اما این دستاوردها نتیجه مماس شدن اعتراضات ضد اسلامی حککا با گروههای فشار دست راستی و دم و دستگاهی در غرب بود. از دید حککا، در حد فاصل بین 2009 تا 2018، جنبش کارگری مترادف با توده کارگران قربانی ای بود که حزب با دست و دلبازی از آنها حمایت میکرد، اطلاعیه صادر میکرد، شکایت و گله شان را به دست این و آن مرجع میرساند. باید توجه داشت که حزبی که خود را “تمام عنصر ذهنی انقلاب کارگری” میدانست مدعی میشود که توده کارگران نمیتوانند نماینده منافع کارگری باشند. از دید حککا جنبش کارگری نماینده منافع کارگری نبود بلکه این حککا بود که نماینده منافع کارگری بود و تازه در خود حککا این رهبری حزب و در جمع رهبری، لیدر حزب بود که تعیین میکرد منافع کارگری چیست. این ذهنیت رهبری حککا را باید در نظر داشت تا متوجه شد چرا اصغر کریمی صرف کاربرد “دیکتاتوری پرولتاریا” را به تمسخر میگرفت. این ذهنیت را در کنار تز “سرنگونی جمهوری اسلامی با آتئیسم، فمینیسم و خلاصی فرهنگی” قرار دهید و تازه اینجاست که متوجه میشویم چرا حمید تقوائی در جلسه انجمن مارکس در سوئد، درست در حال و هوای اعتراضات سال 96، برآشفته و مستاصل گفت «جمهوری اسلامی رسما پای بی حقوقی زنان و مذهب ایستاده است، پای فقر نایستاده. جمهوری اسلامی مخالف بهبود شرایط مردم نیست. زورش نمی رسد، بحران دارد، ایت الله های میلیاردی اجازه نمیدهند ولی رسما و قانونن از مذهب دفاع میکند. رسما و قانونن از بی حقوقی زن دفاع میکند، بهمین خاطر پاشنه ٱشیل اش هستت. شما برای فقر بجنگید حکومت ممکن است نصف مجلسش هم بیاید در خیابان کنار شما راه برود ولی علیه مذهب بجنگید ببینید چند نفر میٱیند. … شما میگویید بر علیه فقر روحانی هم میگوید “لعنت بر فقر، من هم علیه فقرم ، اینها نمیگذارند تعامل اقتصادی با غرب داشته باشیم که فقرت را جواب بدم”.»
تقوائی و پیش از او کوروش مدرسی با بحث سلبی اثباتی به مواضع جاریش نرسیده بودند. رهبری جاری حککا همانطور که حکمت پیش از مرگش گفته بود هیچگاه روی خط کمونیسم کارگری سوار نبود که حال از آن جدا شده باشد. آنچه که بنظر من واقعی تر مینماید این است که نه تنها حکمت نتوانست آنها را روی خط کمونیسم کارگری مسلط کند که برعکس، حکمت متاثر از این خط، به بحث سلبی اثباتی کشیده شد. اینکه حکمت تحت تاثیر کادرهای رهبری حککا دچار چنین لغزشی شده باشد البته تعبیر من است و میتواند نادرست باشد. آنچه مسلم است اینکه خیزش ضد جمهوری اسلامی کارگران در دیماه 96 بر سر مسئله محوری فقر، خط بطلانی روی متد “جنبش سلبی اثباتی” در “جنبش سرنگونی” که اجزایش آتئیستها، زنان و جوانان بود کشید. دیماه 96 و در پی آن خیزش کارگری آبانماه 98 نشانداد که عامل تعیین کننده در کسب قدرت سیاسی بنفع توده زحمتکش، کارگرانند، نه برآیند شرکت کنندگان در جنبشهای ضد مذهبی و زنان و خلاصی فرهنگی. خیزش 96 نه تنها پایه های حکومت جمهوری اسلامی را بلرزه انداخت که استراتژی حککا را نیز باطل شده اعلام کرد. حککا برای جبران خلا استراتژیک خود به سرنگونی طلبی مطلق روی آورد تا تمام “نه به جمهوری اسلامی” گویان را شامل شود. از این پس “همه با هم” به معنای بسیار جامع و دقیق کلمه جانشین مجموعه “آتئیستها، زنان و جوانان” شد. هر کس با هر دید و نگرشی و با هر منفعت طبقاتی میتواند به عضویت کلوپ “نه به جمهوری اسلامی” در آید. هم مسیح علینژاد و پومپئو و ترامپ و چهارده نفره ها و نوری زاده در کلوپ سرنگونی خودی محسوب میشوند و هم کارگرانی که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی هستند. بازگشت “کارگر” و “سوسیالیسم” در ادبیات این حزب، در متن سرنگونی محقق شد و بس. حال که نقش محوری کارگر در مبارزه علیه جمهوری اسلامی انکار ناپذیر شده است و حتی رسانه های آمریکا و فرانسه و آلمان و انگلیس نیز ناچارند آنرا منعکس کنند، حککا نیز کارگران سرنگون طلب را به کلوپ “جنبش سرنگونی” راه میدهد. همانطور که مسیح علینژاد و نوری زاده خودی محسوب میشوند، کارگر و “سوسیالیستهای سرنگون طلب” به اعتبار “نه به جمهوری اسلامی” خودی محسوب میشوند. نقش جاری جنبش کارگری در ادبیات حککا، اعتبار کارگر بعنوان طبقه ای مستقل و ناجی جامعه نیست بلکه او نیز عضوی از جنبش سرنگونی بحساب میاید.
- 3. جایگاه مبارزه سوسیالیستی
همانطور که منصور حکمت اذعان میکند “در سلب، اثباتى نهفته است”. آنچه بالاتر در نقد “جنبش سرنگونی متشکل از آتئیستها، زنان و جوانان” مطرح شد، بیان اثباتی خود را چه تلویحا و چه با صراحت در لابلای نقد بیان کرده است.
اولا استراتژی ای که به هر دلیل طبقه کارگر را از یک جدال اجتماعی حذف میکند به جنبش کارگری و به طریق اولی به گرایش سوسیالیستی کارگری تعلق ندارد. نمیتوان در غیاب کارگر ادعای نمایندگی منافع کارگر را داشت. این ادعا از نقطه نظر مارکسیستی پوچ و متد ناظر بر آن متافیزیکی است چرا که ذهنیت بر عینیت اولویت پیدا کرده است. ادعای نمایندگی منافع کارگر در غیاب کارگر به تعابیر خطرناکی نظیر اولویت تشکل حزبی بر طبقه کارگر منجر میشود که در اینصورت منافع سازمان سیاسی بر منافع طبقه کارگر ارجحیت می یابد. از اینجا تا “لیدر حزب معین میکند منافع طبقه کارگر چیست” فاصله زیادی نیست.
ثانیا، نقد سوسیالیستی کارگری به سرمایه داری این گرایش را از سایر گرایشات غیر کارگری چه در درون و چه بیرون از جنبش کارگری تمیز میدهد. سوسیالیسم مبنای نقد گرایشی در جنبش کارگری است که خواهان برچیدن روابط سرمایه داری، کارمزدی و خلع ید از مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، از کانال خلع ید از ماشین سرکوب دولتی و برقراری حکومت کارگری است.
ثالثا، مبارزه بر سر حقوق مدنی، مانند مبارزه با تبعیض نژادی، ستم ملی و تبعیض جنسی تنها هنگامی که از طرف گرایش سوسیالیستی کارگری نمایندگی شود میتواند حافظ منافع کارگری باشد. انگلس بدرست گفته است که طبقه کارگر برای رهائی خود ناچار است جامعه را از تمام ستمهای اجتماعی رها کند. اگر این اصل مبنای دخالتگری کارگر در مبارزه با نابرابری های اجتماعی باشد، منفعت او جدا از منفعت سایر زحمتکشان و ستمدیدگان جامعه نخواهد بود. منفعت کارگر الزاما در تضاد با هر نوع تبعیضی است که به هر کس روا شود. پس تا آنجا که به سوسیالیسم کارگری مربوط میشود ما در مبارزه برای رفع تبعیض به زن، جنبش سوسیالیستی زن داریم؛ در مبارزه برای رفع تبعیض نژادی، جنبش برابری طلب سوسیالیستی داریم و در مبارزه برای رفع ستم ملی، راه حل سوسیالیستی داریم. نه تنها نقد ما به نژاد پرستی، ستم ملی و تبعیض به زن متفاوت از نقد غیر کارگری به همین معضلهاست، که ابزار و ظروف مبارزاتی و همچنین خواستهای ما متفاوت از ابزار و ظروف مبارزاتی و خواستهای غیر کارگری بر سر حقوق مدنی است.
رابعا، از نقطه نظر مارکسیستی، تا هنگامیکه که جامعه متشکل از طبقات متضاد المنفعه است و لذا تاریخ جوامع انسانی تاریخ مبارزه طبقاتی است، ما جنبش خنثائی بنام “جنبش سرنگونی” نداریم. “سرنگونی” امری مطلق و فرا طبقاتی نیست. سرنگونی بمنظور حذف دولت از جامعه یا ایجاد خلا قدرت در جامعه طبقاتی براه نمیافتد. در انتهای پروسه سرنگونی، دولتی دیگر با هویت طبقاتی معین جانشین دولت قبلی میشود. در این روند و تا آنجا که به منافع طبقه کارگر برمیگردد، گرایش سوسیالیستی کارگری برای سرنگونی حکومت سرمایه و همزمان برقراری حکومت کارگری مبارزه میکند. در این مسیر ما مبارزه مرحله ای نداریم، مرحله اول سلب دولت و مرحله دوم دولت اثباتی نداریم. مانع بلافاصله گرایش سوسیالیستی کارگری در برقراری سوسیالیسم، حکومت سرمایه داری است. این واقعیت چه در دانمارک و چه در ایران یکسان عمل میکند. تاکتیکهای کسب قدرت سیاسی توسط کارگران در ایندو کشور قطعا متفاوتند اما این ادعای رفرمیستی که درهم شکستن ماشین دولتی در دانمارک بمعنای سرنگونی دولت نیست چرا که دانمارک برخلاف ایران روبنائی لیبرالیستی دارد و میتوان دولت را از طریق صندوق رای گیری بدست گرفت ادعایی بی پایه است. اول اینکه، اگر چه شرکت در مبارزات پارلمانی فی نفسه و مطلقا مردود نیست، اما در هیچ کشور دمکراسی لیبرالی ما تا بحال شاهد گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم نبوده ایم. بر خلاف مدعیانی نظیر حمید تقوائی که سرنگون کردن دولت را صرفا به مورد حکومتهای استبدادی محدود میکنند و دیکتاتوری را به عمد و به نادرست بجای استبداد بکار میبرند، تا بحال در هر دمکراسی لیبرالی ای (بخوان دیکتاتوری سرمایه) که کارگران تلاش کرده اند قدرت را از طریق صندوقهای رای بدست بگیرند، با سرکوب و قهر تام و تمام مواجه شده اند. یونان 1967 و شیلی 1973 نمونه هایی آشنا از این دست هستند. گرایش سوسیالیستی کارگری برای درهم شکستن ماشین دولتی در سطوح مختلف و تا سرنگونی دولت مبارزه میکند. دوم اینکه مبارزه برای کسب قدرت سیاسی نبردی همه جانبه است. مبارزه برای سرنگونی دولت مبارزه ای صرفا در پهنای خیابانها نیست. 42 سال شورشهای شهری در ایران گواه این واقعیت است که علاوه بر اعتراضات خیابانی، کارگر لازم است در ظرفیت طبقاتی خود ظاهر شود و شریان اقتصادی حکومت را در یک انقلاب علیه حاکمیت سرمایه داری ببرد.
خامسا، کمونیستها نیازی به یدک کشیدن عنوان آتئیست – که مارکس آنها را کودکانه که از لولوخور خوره نمیترسند توصیف کرد – برای بیان موضع ضد مذهبی خود ندارند. مارکسیسم برخلاف آتئیسم نقد ریشه ای به مذهب است و درست بهمین دلیل تمام مذاهب خصلت ضد مذهبی مارکسیسم را برجسته کرده و به جامعه شناسانده اند. حزب الهی ها روی در و دیوار مینوشتند “کمونیست = خدا نیست”.
مبارزه کارگر با سرمایه داری، گاه آشکار و گاه پنهان، در تمام عرصه های اقتصادی – سیاسی- اجتماعی – فرهنگی تعطیل ناپذیر است. مبارزات کارگران در متن جنبش عمومی کارگری به اشکال مختلف و در سطوح مختلف سازماندهی شده به اجرا درمیایند. سوسیالیسم کارگری گرایشی در درون جنبش کارگری است که بمنظور برقراری سوسیالیسم از طریق انقلاب وارد عرصه های متنوع مبارزاتی با حاکمیت سرمایه داری میشود. در هیچیک از عرصه های مبارزاتی، خواه طبقاتی خواه مدنی، سوسیالیسم را نمیتوان به بخشهای “سلبی و اثباتی” تجزیه کرد. سوسیالیسم تواما ابزار سلب و اثبات است.
***