در گرامیداشت برادر عزیزم عثمان حسینی

در گرامیداشت برادر عزیزم عثمان حسینی
این عکس برادرم عثمان حسینی است. او از نسل جوانان و نوجوانان فعال دوره انقلاب ۱۳۵۷ و سالهای پس از آن بود. هنگام مرگش فرصتی برای معرفیش نبود. در نظر داشتم به مناسبت سالگردش در معرفی شخصیت او و ارج گذاری به مبارزا‌تش مطلبی بنویسم. اما نتوانستم تا آن موقع صبر کنم. از زمان مرگش تا کنون سه نفر از دوستان عثمان در صحبت‌های تلفنی و دو نفر دیگر با فرستادن نوشته خاطرات مبارزاتی مشترک خود با او را برایم فرستاده‌اند. ضمن تشکر فراوان از این عزیزان منهم از گوشه و زوایای دیگر زندگی عثمان خاطره‌های شیرینی دارم. از آنجائیکه عثمان به طبیعت بویژه به فصل بهار علاقه ویژه‌ای داشت و در این روزها با نزدیک شدن به سال نو یاد او و خاطره‌هایش را کرده‌ام. در آغاز هر سال از او میخواستم عکس جشن خانوادگی و طبیعت بهاری را یرایم بفرستد. در آخر این نوشته یکی از عکس‌هائی را که در بهار سال گذشته برایم فرستاد تقدیم شما خواهم کرد.
روز ۲۱ مهر ۱۳۹۹ برادرم عثمان برای همیشه ما را به جا گذاشت. هنوز خانواده برادرم و ما بستگان در سوگ مرگ عثمان بودیم که خواهرم مریم را در ۱۷ آبان از دست دادیم. ما این دو عضو خانواده را در کمتر از یک ماه بر اثر مبتلا شدن به ویروسی کرونا (کوید ۱۹) از دست دادیم. هر دوی این عزیزان برای ما و بستگان جایگاه ویژه‌ای داشتند. عثمان از لحاظ سن کوچک‌ترین برادر و مریم تنها خواهر ما بود.
عثمان با آن سن کمترش از نظر انصاف و بخشودگی و مهربانی بزرگ‌ترین در میان خانواده ما بود. او این خصوصیات انسانی را در برخورد به مردم و تمام کسانی که در مسیر زندگی کوتاهش با او سروکار داشتند از خود نشان میداد. انسانی صبور و دوست داشتنی و قابل اعتماد برای همه بود. در میان خانواده‌اش عشق به همسر و برخورد احترام آمیز و مهربانانه به فرزندانش موج میزد. او از هر نظر سرمشق و الگو بود. وقتی مادرمان سرطان گرفت نزدیک به یک سال برای بردنش به نزد دکتر و معالجه در تهران او را همراهی کرد. چند بار مریم خواهرمان را برای معالجه و عمل جراحی به تهران و سنندج برد. برادرمان حسین دچار سرطان شد و در تمام دوران معالجه‌اش که بیش از یک سال طول کشید با نهایت مهربانی همراهیش کرد. قبول این همه زحمت و صرف وقت و هزینه‌‌های مالی در این روزها از هر کسی و لو برادر هم باشد بر نمی آید. عثمان واقعا تکیه گاه ما و بستگان دور و نزدیک و حلال اختلافات و مشکلات شخصی و اداری برای همه بود. دل نگرانی‌های میان بستگان و دوستان را صبورانه حل میکرد و مایه ایجاد محبت و دلجوئی بود و جای خالیش برای ما پر نشدنی است. همین گوشه کوچک از کردار عثمان شخصیت بزرگ و انسانی او را نشان میدهد. تاسف اینجا است وقتی خودش گرفتار این ویروس لعنتی گردید و احتیاج به کمک داشت کمکی از دست ما ساخته نبود. او مانند همه مردم از ابتدائی ترین امکانات پزشکی در نظام جمهوری اسلامی محروم بود و داغ مرگ زودرس و نابهنگامش را برای همیشه بر دل ما گذاشت.
وقتی پدرمان را از دست دادیم خواهرم مریم نوجوان و من کمتر از ۱۳ سال و حسین کمتر از دو سال و عثمان بچه چند ماهه‌ای بود. مادرم ۳۵ سال سن داشت و سرپرستی ما را بعهده گرفت. او زنی قوی و توانا بود. به قول خودش هم مادر و هم پدر چهار بچه‌اش است. زحمات و فداکاری و توانائی او در اداره خانواده او را به زنی محبوب و خوشنام در میان مردم محل تبدیل کرده بود. با از دست دادن پدر جمع ۵ نفره خانواده بهم نیاز داشتیم و عمیقا بهم وابسته شدیم. اما همه ما چون چرخش پروانه به دور گُل بدور عثمان عضو خردسال خانواده می‌چرخیدیم. خنده و شادیش ما را به وجد می آورد و با گریه و مریضیش همه غمگین میشدیم. انعطاف مادرمان در برخورد به ما و سرپرستی او در خانواده چون زن همه ما را نسبت بهم مهربان و منعطف بار آورد. مادر و خواهرمان دو عضو بزرگ خانواده بودند. وجود آنها بعنوان زن در شکل دادن به رفتار و افکار هر سه برادر در زندگی و بزرگسالی و در برخورد احترام آمیز به زن و همسر و فرزندانمان عمیقا اثر گذاشت. این تاثیرات مثبت در من که بزرگترین پسر خانواده بودم کمتر در حسین بیشتر از من و در عثمان برادر کوچک ما بیشتر از هر دوی ما موثر واقع افتاد. به همین دلیل درد از دست دادن چنین همسر و پدری برای خانواده‌اش آنهم با آن سن کم، آنهم با ویروس کرونا و محرومیت از امکانات پژشکی لازم، و با داشتن فرزندان خردسال و نوجوان تراژدی سختی است. مرگ عثمان یاد آور از دست دادن پدرم برای ما و تکرار دوباره آن داستان و سرنوشت برای خانواده عثمان است.
خواهرم مریم در نوجوانی ازدواج کرد. وقتی سنم بالاتر رفت جای مادرم را برای سرپرستی خانواده از نظر قانونی گرفتم. اما مادرم با اتوریته ترین فرد در خانواده تا روز مرگش بود. دوران کودکی و جوانی من و برادرانم حسین و عثمان با ناملایمات زیادی گذشت. هنوز نوجوان و کودک بودیم که با مشکلات زندگی و روابط اجتماعی بیرحم میان بزرگان روبرو شدیم. من برادر بزرگتر بودم، حسین و عثمان را مانند برادر و هم زمان با آن چون فرزند در حد پرستش دوست داشتم. مرگ عثمان درد از دست دادن برادر و هم فرزند را برایم داشت. ساده نیست در کمتر از یک ماه نه تنها برادر و خواهرم را در عالم عاطفی فرزندم و از نظر خودم سه نفر را از دست دادم. حسین و عثمان کمتر از ۱۴ و ۱۳ سال داشتند که در ۴۲ سال پیش مجبور شدم آنها را به جا بگذارم. درد این جدائی و کار و زحماتی که با آن سنین کوچک متحمل شدند و به اضافه فقدان فرصت برای جبرانش و فرونشاندن عطش عاطفییم نسبت به آنها غم از دست دادن عثمان را برایم چند برابر کرده است.
‌در جریان انقلاب ۵۷ عثمان نوجوان پرشوری بود. او بعضی وقت‌ها مجبورم می کرد برای شرکت در اعتراضات او را همراه خود به شهر ببرم. اگر این کار را نمی کردم در بسیاری از تظاهرات‌ها ناگهان با او و تعدادی از دوستانش روبرو میشدم که بالا و پائین می پریدند و شعار میدادند. از این دوستانش تعدادی توسط جمهوری اسلامی زندانی و اعدام شدند و چند نفری در حال حیات‌اند و بخاطر رعایت مسائل امنیتی از آوردن نامشان میگذرم. در سالهای قبل از انقلاب و در دوره انقلاب ۵۷ عثمان به صحبت‌های ما در جلساتی که با دیگر رفقا در خانه ما در روستا و یا در شهر می‌گرفتیم بدقت گوش میداد. از آن جلسات یاد گرفته بود از حق خود صریح و روشن دفاع کند. اگر با شرکت او در تظاهراتی مخالفت می کردم با آن لحن شیرین اعتراضی نوجوانی‌اش از من انتقاد می کرد. اما خیلی نگران بودم که اتفاقی برایش پیش آید و لحظه‌ای از او غافل نمی شدم.
بعد از حمله ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ و بیرون رفتن مردم مسلح از شهرها عثمان و جمعی از دوستانش در شهر مریوان محفلی تشکیل دادند. با باز شدن مدارس این جمع فعالیت خود علیه جمهوری اسلامی را آغاز کرد و تا اواخر سال ۶۲ ادامه دادند. کار آنها گرفتن جلسات و نوشتن تراکت و اطلاعیه در رابطه با رویدادهای دبیرستان و پیشمرگان بود. آنها اطلاعیه و تراکت های خود را با دست می نوشتند و از آن کپی می گرفتند و بداخل منازل می انداختند و یا بر روی درو دیوار مدرسه و خیابانها می چسپباندند. عنوان اطلاعیه‌های این جمع، “اتحاد، مبارزه، پیروزی” بود. در همین مدت سه نفر از رفقای نوجوانش که کمتر از ۱۶ و ۱۵ سال بودند دستگیر شدند و دو نفر از آنها را زندانی و سومی را اعدام کردند. بعد از این واقعه و موج قتل عام زندانیان، در سالهای نیمه اول دهه ۶۰ جمع آنها ضربه خورد و نتوانست به فعالیت سازمانیافته‌اش ادامه دهد. اما روابط گرم و رفیقانه میان بیشتر آنها تا پایانش عمرش باقی ماند.
عثمان تحصیلاتش را ادامه داد و بعد از پایان آن در بیمارستان کار گرفت. اما به علت فعالیت من در کومه‌له قدیم به عنوان خانواده ضد انقلاب از کارش اخراج شد و از هر گونه کاری در ادارات منع گردید. او برای تامین معاش خانواده به کار رانندگی روی آورد. این دوره زندگیش از نظر مالی به سختی می گذشت. در آن سالها دائما زیر فشار و اذیت و آزار نیروهای نظامی و ارگانهای سرکوبگر رژیم اسلامی بود. با روی دادن هر درگیری نظامی پیشمرگان با نیروهای رژیم در منطقه مریوان، آنها به سراغ خانواده‌ ما بعنوان خانواده‌ ضد انقلاب میرفتند. هر چند از سال ۶۳ به بعد عثمان فعالیت سیاسی متشکل سازمانی نداشت اما در برابر فشارهای رژیم اسلامی مقاومت کرد و هر گز تسلیم آن نشد. عثمان از نسل جوانان و نوجوانان انقلاب و آموزش دیده در آن انقلاب بود. این نسل انقلاب دیده نسلی ویژه و خوشنام و مبارزه در جامعه ایران هستند. داستان زندگی هر یک از آنها گوشه‌هائی از تاریخ آن دوران جامعه کردستان را در خود دارد.
یاد عثمان برادر مبارز و عزیز و مهربانم گرامی باد.
در بهار سال گذشت عثمان هنگام کار در مزرعه‌اش عکس زیر را برایم فرستاد. با تقدیم این عکس به همه شما نوروز و سال نوتان را شادباش میگویم و برایتان آرزوی سالی پر از سلامتی دارم.

مجید حسینی
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
۱۹ مارس۲۰۲۱