نادر ثانی- مبارزه را به یاد داشته باش، مبارز رفتنی‌ست!

نادر ثانی:

مبارزه را به یاد داشته باش،

مبارز رفتنیست!


 

جمعه ۲۳ آبان‌ماه ۱۳۹۹ (۱۳ نوامبر ۲۰۲۰)

بعدازظهر سه‌شنبه ۲۰ آبان‌ماه ۱۳۹۹، ۱۰ اکتبر ۲۰۲۰ بود که خسته از کار روزانه به خانه بازگشتم. روی مبل دراز کشیده و کنترل تلویزیون را در دست گرفتم. می‌دانستم که دستکم در نیم ساعت آینده حال و حوصله انجام کاری جز رفع خستگی را ندارم. تلویزیون روشن شد. صفحه پیامک‌های خبری را پیش آوردم. خبری دیدم که به ناگاه من را تکان داد: “سِوِن ولتر (۱) درگذشت.” ناگهان و بلافاصله اشک از چشمانم سرازیر شد. با اندوه ناشی از آن خبر کوتاه و غیر مترقبه، آن غروب و شب را با ناراحتی تمام به سر بردم. مبارزی بزرگ، رفیقی دوست‌داشتنی و صمیمی از میان ما رفته بود.

سِوِن ولتر در سال ۱۹۳۴ در شهر یوته‌بوری (۲) در جنوب غربی سوئد در خانواده‌ای از طبقه متوسط اما فرهنگی و کتابخوان‌ به دنیا آمد. از همان ابتدا به بازیگری تمایل داشت و ۱۹ ساله بود که تحصیل خود را در مدرسه بازیگری یوته‌بوری آغاز کرد. پس از چهار سال از این هنرسرا فارغ‌التحصیل شد اما از همان ابتدای دوران تحصیلش کار بازیگری در تئاتر را به شکلی فعال شروع کرد. محیط زندگی و افکار او به گونه‌ای بودند که از همان دوران فعالیت سیاسی را آغاز کرده و پس از مدتی کوتاه به جریان‌های کمونیستی فعال در دهه ۱۹۶۰ پیوست.

کار حرفه‌ای او به گونه‌ای بود که در این دهه و دهه پس از آن بارها به شهرهای گوناگون سوئد کوچ کرده و با همکاری با افراد، گروه‌ها و ترکیب های گوناگون به کار هنری خود ادامه داد. در این دوران کاری ولی هیچگاه از فعالیت سیاسی نیز باز نایستاد.

در همین دوران، در سالهای میانی دهه ۱۹۷۰ بود که با فعالیت‌های هنری و سیاسی او آشنا شدم. به عنوان یک مارکسیست لنینیست انقلابی با فعالیتهای سیاسی جریانات ایرانی و فلسطینی آشنا بود و به گونه‌های گوناگون به ویژه از فعالیت‌های ما ـ هواداران طیف مبارزه مسلحانه در برابر رژیم وابسته به امپریالیسم پهلوی و در این میان بیش از همه از هواداران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ـ حمایت می‌کرد.

در کشاکش رشد جریانات سیاسی سوئد به یکی از رادیکالترین این جریانات “حزب کمونیست مارکسیست لنینیست (انقلابیون)” (۳) پیوست و همیشه و در همه جا به مثابه یکی از شاخص‌ترین پرچمداران این حزب فعالیت کرد.

پس از مدتی، فعالیت هنری سِوِن ولتر گسترش یافته و او که دیگر به عنوان یکی از چیره‌دست‌ترین چهره‌های تئاتر سوئد شناخته می‌شد به بازیگری در فیلم های سینمایی و تلویزیونی روی آورده و بدینگونه پس از ایفای نقش های گالیله (در نمایشی از برشت) و مکبث (در نمایشی از شکسپیر) ایفاگر نقش‌هایی بسیار گوناگون در این رسانه‌ها شده و از این میان بود که به یکی از محبوب‌ترین چهره‌های هنری سوئد مبدل شد. در سال ۱۹۷۷ به همراه بسیاری دیگر از بزرگان رادیکال تئاتر و موسیقی سوئد در پروژه‌ای که “پروژه چادر” (۴) نام گرفت شرکت کرده و در تئاتری سیار ـ در یک چادر سیرک ـ نمایشی بر مبنای تاریخ پرولتاریای سوئد را در شهرهای گوناگون سوئد بر صحنه برد.

در همین دوران به خوانندگی و پس از گذشت سه دهه به نویسندگی هم روی آورد. خودش می‌گفت که کارش خوانندگی نیست و می‌خواند تا پیامش را به گوش همگان برساند. همین هدف را در نوشتن دو کتاب داستانی که به چاپ سپرد دنبال ‌کرد.

تمامی همکاران او در سال‌هایی که او در صحنه و یا در کنار صحنه بود از سخاوتمندی و گشاده‌‌دستی او می‌گویند. همیشه برای دیگران وقت داشت و همواره تمامی آن چه را که در توان داشت به کار می‌گرفت تا چراغی تابان برای روشن کردن راه آینده دیگران باشد.

در تمامی سال‌هایی که فعالیت هنری می کرد به فعالیت سیاسی خود نیز ادامه داد. همیشه می‌گفت که کمونیست است و هیچگاه حاضر نشد که برای دستیابی به منافع شخصی، دست به مصالحه درباره مواضع سیاسی خود بزند. بارها و بارها نام و توان هنری و اجتماعی خود را در اختیار حزب کمونیست سوئد گذاشت تا از آن در راه پیشبرد اهداف خود بهره برد.

در جریان حرکت ها و تظاهرات سیاسی ـ به ویژه در روزهای اول ماه مه ـ بود که به شکلی فردی با سِوِن آشنا شدم. درباره شرایط موجود در ایران می‌پرسید.  می‌خواست بیشتر بداند. می‌گفت که یک جریان مذهبی همواره در اساس خود ارتجاعی‌ست. حکومت جمهوری اسلامی ایران را به مثابه مهره‌ای در چهارچوب سیستم امپریالیستی ارزیابی می‌کرد.

چندین بار هنگامی که یکی از سخنرانان کمونیست‌ها در پایان راهپیمایی روز اول ماه مه بود متن دستنویس سخنرانی خود را در اختیار من نهاد تا آن را به سوئدی ماشین کرده و سپس به فارسی ترجمه کنم. در خواندن برخی از دستنوشته‌‌هایش دچار مشکل می‌شدم و ناچار به خودش مراجعه می‌کردم. می‌خندید و توضیح می‌داد. برخی از این ترجمه‌ها در “پیام فدایی” به چاپ رسیده‌اند.

آخرین بار که همدیگر را دیدیم به او گفتم که می‌خواهم با او مصاحبه‌ای برای “پیام فدایی” داشته باشم. گشاده‌رو و خندان پذیرفت. شماره تلفن شخص‌اش را به من داد تا با هم تماس داشته باشیم تا زمانی که از لولئو (۵)، شهر محل اقامتش در شمال سوئد، به استکهلم بیاید گفتگویمان را به انجام برسانیم. مترصد آن بود که یکی از همین هفته‌ها برای اجرای کنسرتی به همراه “نی‌نینگِن” (۶)، یکی از گروه های بسیار پیشرو سوئد در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که قرار بود به یاری او حیاتی تازه بگیرد به استکهلم بیاید اما دو هفته پیش در نشریه “پرولتر” (۷)، ارگان حزب کمونیست سوئد، خواندم که ویروس کُرونا او را بستری کرده و برای همین کنسرت تا اطلاع بعدی لغو شده است.

سه‌شنبه خبر رسید که سِوِن ولتر در پیامد نقاهتش بر اثر کُرونا درگذشته است. تمامی جامعه هنری سوئد و بخش رادیکال سیاسی و اجتماعی این کشور در مرگ او سوگوارند.

در زمانی که غم از دست دادن سِوِن ولتر تمامی وجود من را احاطه کرده بود تنها یادآوری یک واقعیت توانست بار دیگر من را بر پا آورد: مبارزی دیگر از پای درآمد، مبارزه اما ادامه دارد!

با یاد سِوِن ولتر که همواره می‌گفت: “زندگی‌ای که با مبارزه همراه باشد زندگی خوبیست.”

یادداشت‌ها:

  • Sven Wollter
  • Göteborg
  • Kommunistiska partiet Marxist-Leninister (Revolutionärer) (KPML(r))
  • Tältprojektet
  • Luleå
  • Nynningen
  • Proletären