http://kanoonmodafean1.blogspot.com/2013/05/blog-post_22.html#more
سرمایه¬داریِ متأخر و دگردیسی در ارزشِ مصرف: شهر، الگوی خرید و ازخود بیگانگیِ کالاها
محمد خانی
کانون مدافعان حقوق کارگر – در نظامِ سرمایه¬داری متأخر، یعنی دورانی که ما اکنون در آن زندگی می¬کنیم، تحولی بنیادین رخ داده است. ما امروزه در بسیاری از فضاهای مملو از تصاویر و خبرها، مثلِ اخبار و فیلم¬های تلویزیونی، بولتن¬ها، ویترین¬های مغازه¬ها، گفت و گوهای هر روزه در مدرسه، خیابانها، وسایلِ نقلیه¬ی عمومی و در بسیاری از الگوهای رفتاری مثلِ پرسه زدن¬ در بازارها، نشستنِ هر روزه جلوی تلویزیون، توجه ویژه و صحبت کردن در موردِ اجناسِ تازه به بازار آمده و خریدهای پی¬درپی، همه و همه، فضایی را تجربه می¬کنیم که در آن نوعی تغییرِ بنیادین چشم¬گیر است و آن از خود بیگانه شدنِ کالاها است.
در دورانِ آغازینِ نظامِ سرمایه¬داری، کالاها عمدتاً، خریداری می¬شدند تا نیازی را برآورند، این ارزشِ مصرف کالاها را تشکیل می¬داد. از این رو، یکی از وجوهِ کالا (ارزش¬ ِمصرف) این بود که نیازی را برآورد، نیازی که با ماهیت و سرشتِ آن کالا، با کیفیتِ آن کالا در ارتباط بود (مارکس، 1379: 89). برای مثال، ارزشِ مصرفِ آب، با کیفیاتِ درونیِ آن و نیز با نیازی که ارضاء می¬کرد، در ارتباط بود. به عبارت دیگر، “آب” به دلیلِ کیفیاتِ درونی خود می¬توانست موجبِ رفعِ نیازِ تشنگی، کاهشِ دمای بدن، شست و شو و امثالهم شود، بنابراین، کسی که یک “بطری آب” می¬خرید، به آن ارزشِ مصرف، چشم داشت و می¬خواست نیازِ خود را برطرف کند، به این دلیل که رفعِ آن نیاز با کیفیاتِ درونیِ آن کالا پیوند داشت و به طورِ غیرمستقیم به کیفیاتِ درونیِ آن کالا توجه داشت. این ارزش¬های مصرف (رفعِ تشنگی و امثالهم) همگی از سرشت و کیفیت آب بر می¬آمدند. کالاهای دیگر نیز به همین منوال؛ “لباس” (ارزشِ مصرفِ لباس) برای پوشاندنِ بدن، بالا نگه¬داشتنِ دمای بدن و زیبایی و “کفش” برای پوشاندنِ پا، حفظِ بهداشتِ پا، سهولت در راه رفتن و امثالهم و تلفن، برای برقراری ارتباط به کار می¬رفت و مسلماً نیازهایی که آن کالاها بر می¬آوردند با کیفیتِ درونی¬شان پیوند داشت.
از این رو، هر چند در نظامِ سرمایه¬داری، انسان از کار، فرایندِ تولید، و محصولِ کار خود بیگانه گشت (مارکس، 1377) و در فرایندِ کالاشدگیِ مفرط، بسیاری از ناکالاها، مثلِ کار، طبیعت و پول، نیز از سرشت¬ِ درونی¬شان تهی شدند و به کالا تبدیل شدند (مالجو، 1390)، ولی هنوز کالا، از خودبیگانه نگشته بود و ارزشِ مصرفِ آن، در پیوند با کیفیاتِ درونیِ آن بود.
امروزه بسیاری افرادی که در بازارها پرسه می¬زنند و به دنبالِ کالاها می¬گردند و در نهایت کالایی خریداری می¬کنند، دیگر به دنبالِ ارزشِ مصرفی نیستند که با کیفیتِ درونی آن کالا پیوند داشته باشد، آنها اگر لباس می¬خرند، اگر کفش می¬خرند، اگر کیف، کلاه، موبایل، ماشین و امثالهم می¬خرند، عمدتاً توجه ناچیزی به کیفیاتِ درونیِ آن دارند (اگر اصلاً چنین توجهی داشته باشند) و عمدتاً به دنبالِ یک چیز و رفعِ یک نیاز هستند: آن¬ها می¬خواهند تمایزِ خود را از طبقات پایین¬تر به نمایش بگذارند (بوردیو،1390: 355-436)، می¬خواهند نشان دهند با آنانی که توانایی خرید این کالاها را ندارند، تفاوت دارند. از این رو می¬توان گفت آن¬ها همه یک ارزش مصرف را می¬خرند: “هویت” و “تمایزِ طبقاتی”. در این جا است که به قولِ جیمسون، «بازی انگاره¬ها و سبک¬ها … شیوه¬ی¬ سخن¬گوییِ افراد و نحوه¬ی تولید و مصرفِ هنر توسطِ آنان را فرا می¬گیرد» (آلن، 1389: 261). بدین نحو، بسیاری از کالاها، سوای کیفیاتِ متفاوت¬شان، “یک” ارزشِ مصرف را برآورده می¬سازند. در این وضعیت، این هویت¬ها و تفاوت¬ها هستند که خریداری می¬شوند (نیل، در دستِ ترجمه) این برندها هستند که خریداری می¬شوند، برندهایی که دیگر، ربطی به کیفیتِ ساختِ کارخانه¬ی تولید کننده¬ی آن ندارند، بلکه نشان-دهنده¬ی هویتی هستند که در خود حمل می¬کنند. هویتی که به فروش گذاشته شده است (کلاین، 2000). در این جا، اصولاً کالاها همچون حاد-واقعیتی که از هر نوع ارجاع به واقعیت جدا گشته (بوردیار، 1386: 86)، از خودبیگانه می¬شوند، از ارزشِ مصرفِ مبتنی بر کیفیاتِ درونیِ خود جدا می¬شوند و تنها بر یک چیز دلالت می¬کنند، «منزلتِ [اجتماعی]، …آن¬ها بیش¬ از آن که برای ارضای یک نیاز تولید شوند، برای دلالت یک منزلتِ [اجتماعی] تولید می¬شوند» (لچت، 1383: 343). این گونه، ارزشِ مصرفِ کالا پیوند خود را از کیفیاتِ درونی و سرشتِ آن جدا می¬سازد و تنها یک نیاز، یک خواست، یک نیازِ مصرف را برآورده می¬سازند و آن هم نه به طورِ درونی، بلکه به مثابه¬ی یک نشانه و با بِرند، با هویت بخشی و سبکِ زندگی¬یی که در خود حمل می¬کنند. بدین سان، کالاها، همه از خودشان، از سرشت¬شان و از کیفیاتِ درونی¬شان بیگانه می¬شوند.
از سوی دیگر، این هویتِ خریداری شده، هویتی شکننده است. هویتی است که هر روز باید تکرار شود، باید نو شود، باید با خریدهای تازه جان بگیرد وگر نه فرسوده می¬شود و از هم می¬پاشد. افرادی که با خریدهای خود می¬خواهند تفاوت خود را از دیگران، از طبقاتِ فرودستِ جامعه نشان دهند، در این تجدیدِ خریدِ هر روزه، پرسه¬زدن¬های هر روزه در بازار که به امری هر روزه تبدیل می¬شود، به دنبالِ تازه کردنِ این هویت هستند. این خریدها، سویه¬ی دیگری نیز دارد. این خریدِ هر روزه¬ی کالا، خود نیازمندِ کار بیش¬تر، یا استثمارِ بیش¬تر نیروی کار هستند، از این رو، از سویی، موجب کاهشِ فراغت از کار، آموزش و بهداشتِ نیروی کار و از سوی دیگر، تثبیتِ نظامِ سرمایه¬داری (به ویژه در دورانِ بحرانِ این نظام) و عبارتی دقیق¬تر، تحکیمِ زنجیرهای بردگی می¬شود. این نو به نو کردنِ هویت، به نوعی سبکِ رفتاری دامن می¬زند. نوعی سبکِ زندگی که با این ماهیتِ تغییر یافته¬ی ارزشِ مصرفِ کالا پیوند دارد، یعنی پرسه زدنِ هر روزه در بازارها و خریدِ هر روزه¬ی کالاها به مثابه¬ی هویت. این روند از سوی دیگر، با حجمِ عظیمی از تبلیغاتی پیوند دارد که در فیلم¬ها، تصاویر و اخبار (در فیلم¬های تلویزیونی، بولتن¬ها، ویترین¬های مغازه¬ها، گفت و گوهای هر روزه در مدرسه، خیابان، وسایلِ نقلیه¬ی عمومی) به ترویج و تشویقِ این سبکِ رفتاریِ از خودبیگانه شده¬ می¬پردازد.
اما بُعد دردناکِ این تغییر، هژمونیک شدنِ آن است. شاید امروزه دیگر، نزدِ بسیاری از مردم بسیار طبیعی به نظر آید که طبقاتِ بالا، تفاوت و تمایز خود را در خریدها و انواعِ کالاهای مصرفی از جمله کالاها و رفتارهای فرهنگی خود، مثلِ خریدِ کتاب¬ها و موسیقی¬ها خاص، رفتن به تئاتر، کافه¬نشینی¬ها، ذائقه¬های غذایی، سبکِ غذا خوردن، طرزِ ادایِ کلمات (غالباً با جلوی دهان و لب¬ها) و حتا با حرکاتِ بدن (به ویژه دست¬ها، کردن و صورت) یا مکانِ زندگی در شهرهایی که کالبدی طبقاتی دارند، (مثلاً در شمالِ شهر) به نمایش بگذارند و دردناک¬تر این که، با هژمونیک شدنِ این روند، افرادِ طبقه¬ی متوسطِ و نیز فرودستِ جامعه می¬کوشند، با ایجادِ کاستی در زمانِ فراغت¬ از کار و کیفیتِ زندگیِ خود، در هزینههای آموزشی و تربیتیِ فرزندانِ خود، در کیفیتِ مسکن یا بهداشتِ خود و با کارِ شبانه¬روزی و خریدهای پی¬درپی، از این رقابت عقب نمانند. این روند، برایِ آنان، جز استثمارِ و بردگیِ مضاعف، فرسایشِ مداومِ نیروی کار و تکریمِ زنجیرهای بردگی، چیزی به ارمغان نمی¬آورد.
منابع:
– آلن، گراهام (1389)، بینامتنیت، ترجمه¬ی پیام یزدانجو، چاپ سوم، نشر مرکز.
– بوردیو، پی¬یر (1390)، تمایز، ترجمه¬ی حسن چاوشیان، تهران: نشر ثالث.
– بوردیار، ژان (1386)، در بوردیار و [دیگران] (1386)، سرگشتگیِ نشانه¬ها، ترجمه¬ی مانی حقیقی، چاپ چهارم، تهران: نشر مرکز (ص. 85-101).
– لچت، جان (1383)، پنجاه متفکرِ بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسامدرنیته، ترجمه¬ی محسن حکیمی، چاپ سوم، تهران: انتشارات خجسته.
– مارکس، کارل (1377)، گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی، ترجمه¬ی باقر پرهام و احمد تدین، جلد اول، چاپ دوم، تهران: نشر آگه.
– مارکس، کارل (1379)، سرمایه، ترجمه¬ی ایرج اسکندری، چاپ دوم، تهران: انتشارات فردوس.
– مالجو، محمد (1390)، سمینارِ بررسیِ اقتصادی-اجتماعیِ جنبشِ وال¬استریت، انجمنِ جامعه¬شناسی ایران، در: (http://www.isa.org.ir).
– نیل، ویلیام (در دستِ ترجمه)، برنامه¬ریزیِ شهری و هویتِ فرهنگی، ترجمه¬ی محمدِ خانی، در:
Nill, William (2004), Urban Planning and Cultural Identity, London: Routledge, p: 8
– Klein, Naomi (2000), No Logo, London: HarperCollins.