1
” در اسالم آزادی عقیده و حتا عقیده کمونیستی آزاد است.
درجمهوری اسالمی کمونیست ها نیز دربیان عقاید خود آزادند؟؟؟
دراسالم آزادی است برای همه طبقا ت برای زن برای مرد برای سفید برای سیاه..
در اسال م آزادی انتخاب است” !!!
از سخنان گهر بار و انکار ناپذیر وتاریخی پدر خمینی با سازمان عفوبین الملل در نوامبر سال 8791 درپاریس ؟؟؟ وام
گرفته از کتاب آقای ابوالحسن بنی صدراولین رئیس جمهوری اسالمی ایران ) باعنوان خیانت به امید(!!!
” آقای بنی صدر به فردوسی پورگفت در صورت پذیرفتن بختیارقبل از استعفا آقا
رفتنی است و بختیار ماندنی؟؟؟؟
وام گرفته از کتاب آقای حمید شوکت با عنوان پرو از در ظلمت. زندگانی سیاسی شاپور بختیار
” کما اینکه نمیشود موحد بود ومستبد بود !!! نمیشود موحد بود وریشه استعمار,
استعمارگران را درنیاورد !!!
ارتباط دقیقا وقطعا اجتناب ناپذیراست !!! نمیشود موحد بود ودرمقابل استعمارگران
راحت نشست ویا چک و چانه زد !!! نمیشودموحد بود و از استثماردفاع کرد!!!
اینها همه یک دستگاه است!! چطورمیشودموحد بود وبه سینه نیروهائی که علیه
استعمارگران نبرد میکنند خنجر کشید !!! و خصم یک نیروی انقالبی بود امکان
ندارد!!! بله دردستگاه توحیدی هیچگونه شرک استبدای و استثماری واستعماری
جائی ندارد !!! به هیچ حقی ولونسبت به مخالفینمان نبایستی حق پوشی و
کفرورزی کنیم !!! ؼیرممکن است موحد باشیم و مبارزه یک خلق را اگاهانه به
انحراؾ به کشانیم ” !!!
ازسخنان گهر بارو تاریخی و فراموش نشدنی آقای مسعود رجوی درکتاب تبیین جهان قواعد و مفهوم تکامل.جلد دوم دیماه سال 8531
خورشیدی از انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران.
روشنگری شماره 11!
تقدیم به مردم شریؾ و ارجمند ایران
قبل ازشروع بنوشتن وظیفه ملی ومردمی خود میدانم تا ضمن همبستگی با هموطنان داؼدیده تسلیت
عمیق وصادقانه خود را به مردم شریؾ و زحمتکش ایران ابالغ کنم ونیزتشکر وقدردانی بی دریػ
خود را ازکادرپزشگی ودرمانی سرتاسرایران ابرازدارم که علیرؼم همه کمبودها واقعا فدا کاری کرده
و به وظایؾ انسانیشان به نحواحسن عمل نمودند. وبنده درمقابل یک یک شان ایستاده وکاله
ازسربرداشته وسرتعظیم فرود می اورم.
باری مردم ایران توسط سران جنایتکاروخیانتکارجمهوری فاشیست اسالمی درسرتاسرایران پرپر زدند
وبه پیام برادردینی خودشان وزیر بهداشت دولت ترکیه گوش ندادند که همان روزهای نخست شیوع
این ویروس کرونا به شهرقم گفت شهر را قرنطینه کنید و نگذارید این ویروس پخش شود. ولی رئیس
جمهورجنایتکار وخیانتکاراسالمی و فاشیست امد درتلویزیون وگفت این حرفها حرؾ دشمنان میباشد
2
که میخواهند ایران اسالمی را به تعطیلی بکشانند.ای نامرد ضد بشر,ضد ایران وضد مردم ایران دیدی
اخرش به کجا کشیده شد؟ پس این جنایت وخیانت تان هم به جنایت های چهل ساله تان افزوده شد
ومنتظرروزباز و خواست مردم شریؾ و ارجمند ایران باشید..که ان روز دیر نیست. دیرو زود دارد
ولی سوخت و سوزندارد یقین بدانید.که باید یک روزبا دیگر )برادرانتان( محاکمه شوید…
این بخش ازنوشتارم را ایستاده وخبردارو با نهایت ادب واحترام تقدیم می دارم به شخصیتهای واالمقام
اندیشمند فرهنگی,اجتماعی سیاسی ایرانی که درایام پائیز و زمستان سال 1991میالدی بدست عوامل
پدر و پسروصد البته با کمک ویاری دول استعماری درایران اسالمی پاره پاره شدند ویا طناب پیچ
شان کردند. وبنام نامی قتلهای زنجیره ای برای همیشه درسینه تاریخ مردم ایران زمین درپرونده ننگین
وجنایتکارانه جمهوری فاشیست اسالمی ایران مانده گار شد.
حقایقی پیرامون قتل های زنجیره ای و واکاوی کشتارپروانه ها قتل عام قناریها در زمستان خونین 91
میالدی,سال رعب وحشت وهراس,سال قانون شکنی, سال خیانت و جنایت,سال دروغ ,ریا
وتزویر,سال)جنایت سازمان یافته(, پائیزسرد وؼم انگیز,سال دربدری,سال توطئه وپرونده سازی,سال
قتل های زنجیره ای درایران اسالمی. سال کشتارجوجه قناری های قشنگ,سال خفه کردن نویسندگان
ایرانی مستقل,سال پاره پاره کردن ناسیونالیستهای مترقی, مردمی, دمکرات و الئیک, سال سالخی
کردن روشنفکران مسئول ,دردمند ومستقل ایرانی, سال طناب پیچ کردن شعرا ,لؽت سازان, مترجمین
مستقل ایرانی, سال سر به نیست کردن محققین وپژوهشگران مستقل ایرانی.
سال قتل عام دگراندیشان,سال بی قانونی,سال استعمار,استعمار,استعمار,سال ترور ووحشت به نام
قانون اسالمی,سال هراس افکنی پائیزسرد زمستان دهشتناک وقتل های زنجیره ای و وحشتناک با
کمک و یاری دول استعماری و امپریالیسم!!! سال کشتارو قتل عام ناسیونالیستها ,سوسیا لیستها
وکمونیست های ایرانی که با کمک دول سرمایه داری تکه تکه شدند. سال وطن فروشی,سال مردم
فروشی وسال ایران فروشی و سال و و و و و وو!!! مجددا کاله از سر برمیدارم وخبرداردر مقابل
یک یک این عزیزان سرتعظیم فرود می اورم.
1) بعد از ارسال روشنگری شماره 13 بعضی از هموطنان گرامی از طریق ایمیل پرسیده اند ایا شما
سند و مدرکی دارید مبنی بر اینکه رئیس پلیس کشور فرانسه در ماه اوت سال 1991 مصاحبه
مطبوعاتی کرده و گفته علی وکیلی راد که در ژنو دستگیر شده متهم است که در اوت 1911 یک
خلبان ایرانی را هم در سویس به قتل رسانده؟؟؟ ونیز گفته اند اگر چنین باشد پس این یک )تراژدی(
است!!!
بله بنده عین مصاحبه مطبوعاتی رئیس پلیس کشورفرانسه را که ازنشریه قیام ایران وابسته به
تشگیالت اقای شاپور بختیاروام گرفته ام در زیراین نوشتار تقدیم حضور شما عزیزان میدارم. ومسئله
به این مصاحبه ختم نمیشود که این تراژدی باشد. !!! این خط همان برنامه تنظیم شده ) گواتلوپ( است
که چهل سال میشود مردم صادق وشریؾ ایران را به این روز سیاه انداخته اند!!! شایان ذکراست
زمانی که نماینده اقای بختیار درژنو نشریه قیام ایران را دسته دسته به هموطنان نذری میداد ..بنده با
3
پرداخت حق اشتراک ساالنه این نشریه را دریافت میکردم ,وطرؾ حساب کتاب من هم اقائی بود بنام
مجلسی ونیز تمامی رسید های ان با امضای شخص نامبرده درنزد بنده موجود میباشد. با پوزش…
هموطن گرامیفقط این مصاحبه تراژدی نیست! ایا تروروقتل خلبان درژنو وبردن من به هوای درمانگاه
درنزد رئیس پلیس جنائی و ضد تروریست استان ژنو تراژدی نیست؟ هموطن عزیزعلی وکیلی راد که
مثال زیرپنچره اتاق من درژنو دستگیرشد,هرگز و هرگز در زندان فرانسه نبوده ایا این تراژدی نیست؟
علی وکیلی رادی که شب هنگام وارد رستوران میکونوس میشود وچهارانسان دمکرات به مفهوم
واقعی کلمه را قتل عام میکند تراژدی نیست؟هموطن ارجمند طراح کشتاررستوران میکونوس 33
مرتبه در دادگاه مستقل میکونوس روسای دادگاه اسم و فامیل اورا بنا بنوشته مجله ارش چاپ پاریس
شماره 33دراوریل سال 1991درفرودگاه ژنو تحت پوشش رهگذرپاکت نامه ای به من میدهد تا مسافر
) ناشناس( بنده ببرد برای او به ایران ایا این تراژدی نیست؟؟؟
چهار روز بعد شاگرد تازه استخدام شده رستوران ایرانی در ژنو به من میگوید اقا مرتضی اون بابائی
که روزسه شنبه به شما پاکت نامه داد تا برایش بفرستی ایران رئیس مرکز تحقیقات استراتژیکی
جمهوری اسالمی ایران میباشد ونام و فامیل او نادرصدیقی است ایا این تراژدی نیست؟ هموطن دردمند
ماه گذشته همان سال درژنو مردی و یا نامردی را به من معرفی میکنند که از ارادتمندان زنده یاد دکتر
مصدق میباشد ! 11 سال بعد متوجه میشوم که این بابا از لیدرهای کودتای ننگین انگلیسی امریکائی
21 مرداد سال1332بوده واز ماموران کار کشته سازمان جهنمی سیا میباشد یا این تراژدی نیست؟؟؟
هموطن گرامی بعدازکتاب اقای منتسکیووپیدایش دادگستری مدرن درکشورهای اروپا ئی و امریکا ئی
ایا سابقه داشته که یک رئیس جمهورمثال تبعیدی برود بیک دادگاه اروپائی واز) دورغ( شهادت دهد بر
علیه یک پناهنده سیاسی؟ ایا این تراژدی نیست؟؟؟ هموطن یک لحظه مجسم کن که ان بانوی گرامی
ارمنی ایرانی شب هنگام 21 اکتبر سال 1993 به خانه من نیامده بود وحقایق را به من نه گفته بود چه
فاجعه ای پیش می امد؟ ایا این تراژدی نیست؟؟؟
بنده نامه های پلیس سویس به تاریخ های 13و 11 دسامبر سال 1993 را در ذیل تقدیم حضور میدارم
وشش ژانویه سال 1991 درمرکز پلیس استان ژنو چهارساعت پلیس ازمن بازجوئی میکند بابت یک
اگهی کتاب توقیؾ شده در قاره اروپا که یک مزدور ووطن فروش ضد بشر درپاریس کتاب را اگهی
داده برای فروش. ایا این تراژدی نیست؟؟؟ حدود چهل سال قبل مرحوم دکترفریدون کشاورزلب
دریاچه ژنودرحضورایرانیها به من چنین گفت شما باید حواست را جمع کنی چون پلیس سویس بطور
تنگاتنگ با پلیس ایران همکاری میکند ویک مثال زد و گفت زمانی که من رئیس بیمارستان المصطفی
در الجزایر بودم بنا بدرخواست شاه ساواک فشار اورد به پلیس سیاسی سویس تا تعدادی از ایرانیهای
فعال مخالؾ رژیم شاه را از سویس و لوزان بیرون کند ونیزاین کاررا کرد و ایرانیها امدند الجزایر
پس حواست را جمع کن!!! باری پلیس سویس هموطنان مارا بیرون کرد ,ولی سابقه نداشته که پلیس
یک کشوردمکرات وقانون دادن با همکاری پلیس سیاسی یک رژیم ضد بشری که نقش اپوزیسیون را
بازی میکند دست بیک ) جنایت سازمانده به زند( برعلیه یک پناهنده سیاسی!!!
باری باتفاق برویم وببینیم سال 1991 چه حوادثی منتظرمردم شریؾ و ارجمند ایران میباشد…
1
ژانویه سال 1991
دراین ایام مدتی میشود یک اقای ایرانی به نام مجلسی از کشور المان و شهر زیگن مرتب با من تماس
میگیرد و میگوید برادر بزرگ شما ضیا وضعیات مالی خوبی ندارد علیرؼم اینکه سه الی چهارجا کار
میکند بازهم نمیتواند از پس خرج و مخارج زندگی و کرایه خانه و و و و بربیاید. بنا براین من را
تشویق وترؼیب میکند تا به ضیا کمک مالی برسانم تا کار, باری ردیؾ کند. درضمن این اقا باجناق
برادربزرگ من میباشد. وزمستان سال گذشته ازطریق برادرم به من معرفی شد برای یک امرخیر.
امرخیر چنین بود. ضیا ازطریق این اقا به من پیؽام داده وگفته چون مینا خواهرزاده ما در دانشگاه ملی
قبول شده ونیز پیش ما زندگی میکند اگر میتوانی یک کمک مالی به ما برسان..دریکی از روزهای ماه
نوامبر سال 1991.
مراجعه کردم به پستخانه محله که جنب ساختمان ما قرارگرفته از مسئول گیشه پرسیدم من میخواهم
مبلؽی مارک به المان وشهرزیگن ارسال دارم طریقه ارسال به چه شکل میباشد؟ کارمند پستخانه
جواب داد شما طبق قانون تا سقؾ 12هزارفرانک سویس میتوانید بطورقانونی وبه هر نقطه دراروپا
وجهان پول ارسال کنید. ولی واحد پول کشورمورد نظرشما حتما باید در پستخانه ومقابل مامورگیشه
تعویض شود وماهم بابت این عملیات 11 فرانک سویس کارمزد دریافت میکنیم ویک هفته بعد پول
بدست گیرنده میرسد.
همان لحظه یک ناقابلی تبدیل به مارک المان کردم وبه ادرس اقای مجلسی فرستادم. امدم خانه ودوروز
بعد با نامبرده تماس گرفتم وجریان ارسال پول را به اطالع نامبرده رساندم. تا درجریان باشد.نامبرده
پاسخ داد اقا مجید امروزصبح جناب پستچی امد و مبلػ ارسالی را درب خانه تحویل داد ویک امضا
گرفت ورفت, وگفت ما این مبلػ را از طریق صراؾ خودمان فرستادیم ایران تا کمک هزینه تحصیلی
مینا خانم را فراهم کرده باشیم. خدا حافظ مرحمت زیاد. این بود زمینه اشنائی بنده با جناب اقای
مجلسی با جناق اقا ضیا برادر بزرگ من در شهرزیگن المان.
باری برگردیم به ایام ژانویه سال 1991میالدی بعدازارسال کمک هزینه اقای مجلسی مرتب من را
تشویق و ترؼیب میکند اگر میتوانم یک کمک مالی هم به ضیا برسانم تا شاید از این وضع فالکت وار
دربیایدوضمنا مرتب از من دعوت میکند تا بروم به منزل اودر شهر زیگن المان.
پرده اول جنایت سازمان یافته برای اؼاز کشتارو قتلهای زنجیره ای درایران!!!
دوشنبه 19 ژانویه سال 1991
امروز ساعت پنچ و21 دقیقه بامداد با قطار عازم المان و شهر فرانکفورت شدم. وساعت یک بعداز
ظهرهم از راه اهن فرانکفورت با تهیه بلیط با قطار راهی شهر زیگن شدم. در شهر زیگن با سختی
توانستم یک سبد گل تهیه کنم تا دست خالی به منزل جناب مجلسی با جناق اقا ضیا نرفته باشم.البته قبال
با تهیه چند بسته شکالت سویس بزرگ و کوچک و چند بطری شراب منطقه لوزان با خود برده بودم ,
به هرحال با کمک و راهنمائی یک مرد ایرانی که راننده تاکسی بود خیلی راحت توانستم ادرس را پیدا
کنم, درب خانه را زدم خانمی درب را باز کرد و خودم را معرفی نمودم.
3
خانم شوهرراصدا زد, اقای مجلسی امد وضمن ماچ بوسه وبؽل کشی بنده را وارد اپارتمان کرد.ضمن
بحث و گفتگو محور زندگی اقا ضیا چند ساعتی درمنزل اقای مجلسی گپ زدیم و یک ناقابلی برای
بهبود وضع زندگی اقا ضیا تقدیم نامبره نمودیم. مشؽول صرؾ ناهار بودیم که یک مرد ایرانی با یک
تشک خواب وارد اپارتمان شد ومن را خوب برانداز کرد..شکل و شمایل این اقا شبیه ) تیپ برادران
میبود( به هرحال ضمن صحبت جناب مجلسی گفت اقا مجید شما امشب اینجا می مانید و من بهترین
شراب المان رابخاطرشما تهیه کرده تا دورهم شب بنوشیم, اشاره کردم به شراب روی میز وگفتم این
یکی از شراب های معروؾ کشور سویس میباشد که از منطقه لوزان امده.
پاسخ دادم من فردا مهمان دارم واین مهمانها اعضای کمیته روشنفکران کرد ترکیه میباشند که از نقاط
دیگر سویس می ایند به خانه من وقرار است این نشست را به عنوان همبستگی با مردم ایران برگزار
کنند. بنابراین ممکن نیست که من بتوانم امشب درخانه شما بمانم, وهر طورشده باید خودم را به ژنو
برسانم تا فردا درخدمت این 11 الی 13 انسان دردمند و مسئول انجام وظیفه کنم . اقای مجلسی پاسخ
داد ممکن نیست من بگذارم شما امشب از این خانه بروید وبا دست پنچره اتاق را نشان داد وگفت ببین
بیرون چه برفی می بارد. ایشان درست میگفت برؾ سنگینی می بارید, زیربارنرفتم که نرفتم وبا
اصرارزیاد به اتفاق جناب مجلسی ازخانه زدیم بیرون وباتفاق راهی راه اهن کوچک شهر زیگن شدیم
و برؾ مرتب وسنگین تر می بارید. با اولین قطارراهی فرانکفورت شدم وساعت یک و21 دقیقه
بامداد به ژنو رسیدم.
خالی از لطؾ نمیدانم کمی پرحرفی کنم دررابطه با برادران و خواهرانم علی الخصوص برادر بزرگم
اقا ضیا. زمانی که من ایران را ترک کردم اقا ضیا مشؽول گرفتن لیسانس جامعه شناسی بود از
دانشگاه تهران, بنده چهل روزبعداز سرنگونی شاه خائن و وطن فروش برگشتم ایران تا به قول ساعدی
بزرگ و نازنینم با مژه هایمان ایران را تمیز, کنیم واباد سازیم.چون دراین چند سال زندگی در فرنگ
انچه که دیده بودم علیرؼم کشورثروتمندم هیچ شباهتی به سرتاسر ایران نمیداشت. باری دریکی از
شب ها و یا روزهای بهار 31 اقا ضیا امد تو اتاق من ودید مشؽول مطالعه کتاب دیالکتیک اقای هگل
ترجمه زنده یادجناب حمیدعنایت هستم, من تورختخواب نشسته بودم ضیا یک جزوه چرمی سیاه رنگ
کوچک به من داد, گرفتم دیدم بخشی ازتاریخ محمد ابن جریرطبری میباشد, ضیا گفت حیؾ که سنی
بوده!!! جواب دادم تمام مورخین اسالمی همه اهل سنت بودند و ضمنا من قبال 13 جلد تاریخ طبری
ترجمه اقای ابولقاسم پاینده را یک مروری کرده ام ومخصوصا جلد چهارم و ششم را خوب مطالعه
کرده ام.
ضیا با حالت تعجب وؼیظ گفت نکند رفتی فرنگ ازاین خلقی ملقی ها شد ی ؟؟؟ جواب دادم چه
ایرادی دارد؟ بی مقدمه برگشت و گفت کردستان را باید شخم بزنیم و گندم بکاریم!!! پاسخ دادم زمین
بایر زیاد داریم احتیاج نیست که کردستان را شخم بزنیم. ناگهان با دست گنجه های اتاق من را نشان
داد وگفت اقا مجید هنوز تو این کمد ها و و و و و و میباشد, بنابراین ادا واصول کتاب خوانی و
روشنفکری برای من در نیاور!!! همانطور که تورختخواب نشسته بودم جواب دادم این ازبرکت
3
حضرت عالی و اخوی های گرامتان وهمشیره های محترمتان میباشد که همگی دانشگاهی بودید ولی
یک شب و یا یک مرتبه به من نه گفتید مشروطیت چه بوده؟
جنبش ملی کردن صنعت نفت یعنی چه؟ کودتای 21 مراد کجا اتفاق افتاده؟ حزب توده جریانش چیست؟
جبهه ملی را کی درست کرده؟ سازمان چریک های فدا ئی خلق کی ها بودند؟ سازمان مجاهدین خلق
کی ها هستند؟ کانون نویسندگان ایران یعنی چی؟ زندانیان سیاسی کی ها هستند؟ کشتاراعدام تیرباران
روشنفکران مترقی و مردمی ایران بدست عوامل شاه خائن چیست؟ ناسیونالیست مترقی و سوسیالیست
و کمونیست چه معنی میدهد؟همینطور که تو رختخواب نشسته بودم این ها را یک به یک به اقا ضیا
گفتم. رنگ صورتش پرید وگفت ارتش سرخ شوروی امده پشت مرزهای ایران ایستاده ومیخواهد حمله
کند به ایران اسالمی!!! فراموش نکنیم که این حرؾ حرؾ دهان برادران مصطفی چمران ,بنی صدر
و یزدی بود که ان روزها مرتب درمحافل جنوب شهر تهران مشؽول جو سازی ضد کمونیستی بودند
واین موضوع را مطرح میکرد ند. باری به اقا ضیا گفتم لطفا به صحرای کربال نزنید صحبت از فالن
فالن فالن. . . . . . . . .بود.ایا شما ها که در زمانه شاه خائن و وطن فروش دانشجو بودید.
یک شب ویا یک روز درخانه با من راجع به این سوژه های تاریخی ایران که برشمردم با من حرفی و
یا صحبتی کردید؟ حاال ابزار وحاالت قتاله های من را چماق کرده و باالی سرمن ایستاده اید و انها را
علم میکنید؟ اقا ضیا حرفی برای گفتن نداشت ولی گفت توکه سواد نمیداشتی !!! جواب دادم میخواستی
با سوادم کنی. تو نکردی دیگران کردند وخوبشم کردند…
درضمن همین روزها که از مقابل دانشگاه رد میشدم یک جزوه کوچک ابی رنگ تهیه کردم با عنوان
لیست ساواکی ها!!! فکرکنم ازاتحادیه کمونیست ها بود, ضمن مرور کردن چشمم خورد به اسم اقا
ضیا با اسم شناسنامه ای او بنام مصطفی برقعی,من هم مثل همه مردم ایران که ان روزها سرشاراز
شورانقالبی بودیم و بدون اینکه فکرکنیم با ابرو و حیثیت مردم بازی میکنیم کتاب را در دست گرفته و
رفتم پامنار وبرگشتم پاچنار وسری زدم به میدان اعدام و راهی چهارراه گلوبندک شدم و رفتم میدان
شاپورو گذر مستوفی و برگشتم بازارچه درخونگاه و محله گل و گشاد سنگلج و به همه دوستان و رفقا
ی قدیمی ,الت و لوت که نه اهل کتاب هستند و نه اهل روزنامه جات گفتم بفرمائید اقا ضیا ساواکی از
اب در امده خدا چشمتان روز بد نبیند!! شبی تک و تنها تواتاق نشسته بودم که ناگهان درب اتاق باز شد
و دیدم اقا ضیا باتفاق تنی چند جوان محله ولی صورت برافراشته وچشم ها از حدقه درامده وسط اتاق
مثل علم یزید ایستاد ه اند وهوار,هوارمیکند و با صدای بلند میگوید تو رفتی به اینها گفتی که من
ساواکی بودم؟؟؟ سکوت اختیارکردم و لبم تکان نخورد,تا امدم بگویم جریان چیست, سد مهدی گفت اره
اره اره توگفتی! تا امدم حرؾ بزنم سد حسن گفت اره اره اره تو گفتی! تا امدم صحبت کنم سد اکبر
گفت اره اره اره تو به من گفتی! همین را بگیر و برو جلو تا 11 الی 13 نفراره اره اره میگفتند!!!
گفتم اقا ضیا من نگفتم تواین کتاب نوشته. گفت کتاب کس زن و بچه اش خندیده وهمگی از اتاق خارج
شدند. به خودم گفتم اگر تورا توهمین اتاق پاره پاره ات کنند حقت است چرا ؟چون تو قبال کتاب انقالب
کبیرفرانسه نوشته البرت ماله ترجمه اقای رحمت مصطفوی را درفرنگ خوانده بودی که دو برادر در
یک کوچه درپاریس مقابل هم درسنگرنشسته بودند ومشؽول تیراندازی به طرؾ همدیگر!!! باری
1
باالخره ان شب بخیرگذشت ولی از ان شب به بعد اقا ضیا شمشیرش را از رو بست برای بنده حقیر و
فقیر,بیسواد ورابطه مان تیره و تارشد.. البته این رابطه در زمانه شاه خائن و وطن فروش هم زیاد
درست حسابی نبود. چرا؟ چون من بچه عیار بودم و دم دست زنده یاد حسین رضی خان استاد مسلم
ورزش باستانی و نیز کشتی بزرگ شده بودم. ولی اخوی ها همیشه با یک ماشین مینی ماینر دنبال کار
های انچنانی خودشان میرفتند ومن را با انها کاری نبود.
شایان ذکراست من ازسن 11 الی 12 سالگی پایم تو زورخانه پوالد بازشد که متعلق بود به شادروان
حسین رضی خان این پهلوان و جوانمرد واقعی ایران زمین و تو این رفت و امد ها برخورد کردم با
افکار وعقاید بزرگانی چون جهان پهلوان تختی ,عباس اقای زندی و دیگرعیاران راستین ایران زمین
که رشد و نبوغ پیدا کرده بودم.
درمثال زمستانها که برؾ میامدمیرفتم پشت بام پیره زنها, بیوه زنها ویا کور وکچلها,همسایه های
شریؾ و زحمتکش را قبل از پشت بام خودمان پارو میکردم. ولی اقا ضیا وامثال او ازاین نا پرهیزیها
نمیکردند. بله این بود خالصه ومفید از رابطه بنده با اقا ضیا برادربزرگم تا نوامبرسال 1991 که از
طریق باجناقش پیؽام داد برای من تا هزینه تحصیلی مینا خانم را تامین کنم,این امرخیروانسانی به
مورد اجرا گذاشته شد…
حاال که صحبت ازاقا ضیا شد خالی ازلطؾ نمیدانم کمی هم وراجی کنم درباره برادرهای
کوچکتر.درهمین بهار 31 سروکله اقا سعید یکی دیگر ازبرادران بنده پیدا شد که نامبرده دردومین
دانشگاه پلی تکنیک جهان مهندسی مکانیک گرفته. شبی شیک و پیک وباریشی توپی که از زمان شاه
خائن و وطن فروش میداشت و با ادکلن کریستین دیور وارد اتاق بنده شد,وضمن ماچ بوسه وبؽل کشی
یک جزوه کوچک مؽزپسته ای نوشته برادرمجاهد عبدالکریم سروش را گذاشت تودست من ومن هم
بدون اینکه الی ان را بازکنم مشؽول صحبت با اقا سعید هستم,فقط گفتم این جزوه را قبال درلندن
خواندم وجواب اقای سروش راهم درحضور111 الی 311ایرانی درامپلایر کالج لندن دادم با
خونسردی گفتم این بابا در این جزوه نوشته کسانی میتوانند مبارزه کنند که موحد باشند وحتا شیعه
مرتضی علی اگر بابی ساندز کشته شود شهید محسوب نمیگردد!!!
ضمنا هردوی ما روی مبل شکالتی رنگ مقابل هم نشسته ایم,گفت شاید از نظرتحقیقاتی به این درجه
رسیده باشد. پاسخ دادم مبارزه سیاسی برای ازادی دیگر تحقیق و پژوهش نمیخواهد.مثال چند کشوررا
زدم, ولی بی مقدمه وناگهان روکرد به کتابهای داخل اتاق وگفت به به به اقا مجید …روشنفکرهم که
شدی!!! وگفت این کتابهای تاریخی را باراالغ کن وبروفکرنون کن که خربزه اب است!!! وضمن
افاضاتش روکرد به کمد های دیواری اتاق سقؾ بلند من وگفت اقا مجید هنوزمنقل وافورشما در این
کمدها بؽل شیشه های کنیاک وودکاهای رنگارنگ موجود است!!! ایا بازهم اداواصول روشنفکری
وانقالبی گری در می اوری؟ خیلی خونسرد پاسخ دادم به جد بزرگوارت اگرهمین حاال تریاک خوب
سناتوری که محصول ماهان و دشنوه قم باشد یقین بدان در حضور حضرت عالی مثل زمان شاه جیر
جیرمیکنم.. ولی چه کنم که جای انها را امروزاین کتابها خوشبختانه گرفته اند, وادامه دادم که از برکت
شما برادران تحصیل کرده و دانشگاهی بود که بنده دنبال اون کارها میرفتم. ایا یک شب و یک روز
1
در زمان شاه خائن و وطن فروش درهمین خانه راجع به وضعیات سیاسی ,اجتماعی, فرهنگی ایران و
جهان با من رو در رو صحبت کردید؟
ولی بجای شماها اقایان تورج سریری نازنین واستاد ارجمندم سیا برلیا ن, منوچهرکالنتری درلندن و
نیویورک مثل یک پدر مسئول و یک مادرمهربان دست من را گرفتند و بردند به بهترین کالج و اسم
نویسی کردند برای فراگیری زبان انگلیسی ودیگر فنون. همین بزرگان بودند که اولین بار کتاب تاریخ
مشروطه شادروان جناب اقای احمد کسروی بزرگ را با کتاب انقالب کبیر فرانسه را گذاشتند تو دست
من بیسواد, ویواش, یواش من را با کتاب و کتابت و روزنامه خوانی اشنا کردند. بله علیرؼم اینکه
حضرت عالی به اتفاق دو اخوی دیگربؽل گوش من درلندن زندگی میکردید ایا یک شب امدید و دست
من را بگیرید وببرید به یکی از جلسات فرهنگی سیاسی مخالفان شاه که ببینم چه میگویند؟؟؟
اقا سعید پاسخ داد تو که سواد نمیداشتی تا ببریمت!!! گفتم خوب می امدی و من را باسواد میکردی
؟؟؟ من هم در جواب گفتم درعوض شب روز ذکر وخیرتان گیر دادن به برادران بهایی تان بود..باری
با شنیدن این حقایق تاریخی تلخ ولی روشنگراقا سعید هم ازهمان بهار 31 شمشیرش را از رو بست
برای بنده بیسواد الت چاقوکش, تریاک کش زمانه شاه خائن و وطن فروش.. البته باز خدا پدر ومادر
این دو برادر را بیامرزد که امدند تو اتاق من و بیوگرافی بنده را چماق کردند و رفتند.. ولی چهار الی
پنچ برادرکوچکتر ریسمون می بستند به دمپائی ها تا مبادا من با انها به دستشوئی و و و بروم!!!
گاهی هم با ماژیک سیاه رنگ و کلفت روی درب توالت و دستشوئی درشت مینوشتند ورود ممنوع !!!
هرچی فکرمیکردم که منظورازاین کارها چیست و کیست عقلم به جائی نمیرسید ؟ ایا موشه دایان تو
این خونه زندگی میکند؟ ولی این را خوب درک میکردم که این رژیم باید هم الترناتیو رژیم شاه خائن
ووطن فروش باشد. بله درزمانه همان خائن جوانی که یک جزوه خوانده و دستگیر میشود توسط
ساواک فاشیست شکنجه میشود و11 سال زندان میرود باید هم همین وضع باشد. ولی درعوض قرتی
بازی و ژیگول بازی وافکارخورده بورژوازی گندیده را ترویج میکرد باید هم دو جوان تحصیل کرده
درحد لیسانس این حرفها را بمن بیسواد بزنند!!! ونیز امروز دررسانه ها میخوانیم که ان جاکش
دروؼگو فاشیست که درپناه دولت امریکا ایام سپری میکند وگهکاهی یاوه مینویسد و میگوید )قم در
دست مداحان است( ای نامرد ضد بشر و ضد علم ودانش این مداحان را کی درست کرد؟؟؟ امثال تو
نامرد مثل چمران, یزدی, بنی صدرو و و یقین بدان روز و روزگاری یک یک تان باید پاسخگو باشید
دیرو زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد به امید ان روز…
باری برگردیم به ایام ژانویه سال لعنتی 1991.
که یواش یواش اؼاز عملیات جنایت سازمان یافته کشتارو قتلهای زنجیره ای شروع میشود.. روزی از
روزهای ماه فوریه همان سال اقای مجلسی از شهرزیگن المان با من تماس گرفت و گفت اقا مجید مثل
اینکه ) پدر شما( حالش خوب نیست بنا براین شما لطؾ کن و یک زنگ به اقا ضیا بزن!!! بیا این
شماره جدید ضیا میباشد بنویس. شماره را یاداشت کردم و تلفن زدم به منزل اقا ضیا,شایان ذکر است
از بهار31 تا به امروزبنده با اقا ضیا هیچگونه ارتباطی نداشتم. باری ضیا خودش گوشی را برداشت
چند ساعتی طول کشید تا ضیا من را شناخت. وضمن عرض ادب واحترام وبا گریه و خنده سرصحبت
9
باز شد. ضیا گفت مجید بابا حالش خوب نیست و کسی اورا قبول نمیکند و خانه من هم با وجود دخترم
برای بابا خطرناک است .چون دخترم معمولی نیست میترسم بزند سرو چشم بابا را کور کند!!!
بنابراین تنها جائی که می ماند خانه سالمندان است. باورکنید با شنیدن این حرؾ پاهایم لرزید…علیرؼم
اینکه این پدرزحمتکش جزتجدید فراش برای ما کاری انجام نداد ولی نمیدانم چرا برعکس خانم مادرم
این بابا را من عاشقانه دوست میداشتم. به ضیا گفتم اجازه دهید در این مورد با فک وفامیل بابا درقم
صحبت کنم تا شاید با خرج و مخارج من فرجی شود, درضمن یک شماره فکس که متعلق به دفتر
پستخانه ژنومیبود را دراختیاراقا ضیا گذاشتم تا چنانچه کمی زیادی بود درمورد بابا من را در جریان
بگذارد. وبا خدا حافظی گوشی را قطع کردیم.
همان لحظه تلفن زدم به منزل عمه خانم بزرگ در شهرخون و قیام و سرشارازمعنویت و تقوا !!! این
خانم مادراقای دکتر پرفسورمهندس استادعلی اشرؾ صادقی میباشد که با برادرمجاهد حدادعادل رئیس
فرهنگستان اسالمی جمهوری فاشیست اسالمی ایران است!!! ونیزدوست گرانمایه وگلستان همدیگر!!!
باری ضمن عرض ادب گفتم عمه خانم پدرمن در وضعیاتی نیست که در این سن و سال وبا داشتن فک
و فامیل طول درازبرقعی دربدرشود بنابراین ازشما خواهش میکنم یکی ازطبقات منزلتان را در اختیار
پدرمن بگذارید ویکی دو نفرادم را هم استخدام کنید تا اورا تر و خشگ کنند وهزینه انرا من هر چقدر
که باشد پرداخت میکنم.. عمه خانم جواب داد مجید جان این حرفها چیست که میزنی پدر شما بزرگ
خانواده است و یادگارپدر و مادر ماست.. .ولی سودابه پزشگ شده ومیخواهد درخانه من مطب باز کند
واین است که صورت خوشی ندارد که مشتریها می ایند و میروند!!! باورکن اقا مجید اگر امکاناتش
بود حتما پدرشما را که برادربزرگ من است روی چشم هایم نگهداری میکردم!!! سکوت اختیار کردم
شایان ذکراست این خانم دارای یک ساختمان چهار طبقه درمحله صفائیه قم میباشد, که گویا فرزند
برومند و دانشمند استاد دکترپرفسوربرادرمجاهدعلی اشرؾ صادقی برایش ساخته!!!
با خداحافظی گوشی را قطع کردیم.همان لحظه تلفن زدم به عمه خانم کوچکترکه دوست طفولیت
وصمیمی فریده خانم دختر حضرت امام میباشد… ضمن عرض ادب واحترام گفتم عمه جان پدرمن در
این سن وسال خوبیت ندارد که دربدرشود بنا براین ازشما تقاضا میکنم یکی ازاتاقهای منزلتان را در
اختیارپدرمن بگذارید ویکی دو نفرادم را هم استخدام کنید تا اورا تر و خشگ کنند و خرج و مخارج
انها را بنده تقبل میکنم. عمه خانم جواب داد اقا مجید به جددت اگرامکاناتش بود من حتما این کار را
میکردم ولی حسن ,حسین,نقی,تقی میخواهند زن بگیرند این است که صورت خوشی ندارد پدر شما در
این خانه باشد!!!
با خداحافظی گوشی راقطع کردیم…همان لحظه تلفن زدم به یکی ازعموهایم که کارمند اداره فرهنگ
شهرخون وقیام و سرشار از تقوا و معنویت میباشد..ضمن عرض ادب و احترام گفتم عموجان پدرمن
دراین سن وسال وبا این وضعیت وبا داشتن این فک و فامیل گل و گشاد برقعی صورت خوشی ندارد
که دربدرشود واخرعمری سر ازخانه سالمندان در بیاورد؟ چون اقا ضیا بمن گفته تنها امکانش برای
نگهداری بابا خانه سالمندان است…ایا امکان دارد شما یکی ازاتاقهای خانه ات را بگذاری دراختیار
پدرمن و یکی دونفرادم را استخدام کنید برای ترو خشک کردن او وهزینه خرج و مخارج ان را من
11
تامین میکنم؟ خان عموگفت اقامجید فرزند من تقض است ومن نمیتوانم پدرشما را نگهداری
کنم…پیشنهاد کردم ظرؾ یکی دو روزیک خانه نقلی جم و جور درهمان اطراؾ محله خودتان تا سقؾ
1 میلیون تومان پیدا کنید تا من این خانه را به اسم پدرم بخرم.. خان عمو با خنده جواب داد این کار
ایده ال میباشد بنابراین از همین امروز شروع میکنم به گشتن خانه..
گفتم عموجان من فردا عصری تلفن میزنم تا ببینم شما برای این امر خیر چکار کردید. با خدا حافظی
گوشی را قطع کردیم.شایان ذکر است که خانم مادرم برای ما هشت فرزندش سه الی چهاراسم گذاشته
بود. ومن نیزروز 29اسفند سال 1329 زیربازارچه درخونگاه تهران از مادری تهرانی که از خانواده
گل گشاد زمردیان تهران میباشد واز پدری قمی از فک وفامیل طول درازبرقعی قم میباشد پا به عرصه
خاکی گذاشتم, وازروزی که سراز تخم دراوردم شنیدم من را مجید صدا میکنند…قبال راجع به برادران
صحبت کردم در اینجا کمی هم راجع به این عموحرؾ بزنم بدکی نیست… زمانیکه من از فرنگ
برگشتم با اجازه خودم سری زدم به شهر خون و قیام تا عرض ادبی کرده باشم با فامیل پدری… اجازه
به این خاطرگفتم که خانم مادرم اجازه نمیداد ما بچه ها به قم برویم وبا فامیل پدر درارتباط باشیم.. ولی
من چون سرکش بودم احتیاجی به این اجازه ها نبود…باری درهمین دید باز دیدها بود که متوجه شدم
یک تضاد فرهنگی خیلی خیلی شدید دراین خانواده برقعی ها افتاده.. یکی پیکاری شده , دیگری مجاهد
شده , ان یکی فدائی شده , یکی خدا شناس مانده ودیگری دین و مذهب خدا , محمد ,موسی عیسی را
کنار گذاشته ووو بگیر بروتا اخرش!!!
باری یک روزتمامی خانواده محترم برقعی درمنزل عمه خانم بزرگ دورسفره نشسته بودیم وچون
جناب عموخان ازموضع فکری ان روزمن با اطالع شده بود مرتب هی کوروش ,کوروش میکرد و
داریوش, داریوش میگفت وهی صحبت از اشور و زردشت میزد… تو دلم گفتم شمع دزد نابکار تو را
به این حرفها چیست…ودرحضورفک وفامیل برقعی خان عمو را ازنظر تاریخی شستم و روفتم و کنار
گذاشتم . خان عمو فرهنگی وقتی دید کم اورده دقیقا مثل برادران من نه گذاشت و نه بر داشت گفت اقا
مجید رفتی فرنگ فیلسوؾ شدی.. و رو کرد به فامیل وبا پوزخند گفت تو که سواد نداری تا دیروز
تهران را قرق میکردی و و و ولی حاال خلقی شدی و روشنفکر انقالبی !!!مالحظه فرمودید هموطنان
گرامی من؟؟؟
پاسخ دادم اقای برقعی ازبرکت اموزشهای دولت شاهنشاهی وامثال شماها بود که بنده وامثال من
شوشکه میکشیدیم و محله قرق میکردیم. حضرت عالی فراموش کردید که هر بار به تهران می امدید و
با واالحضرت شاپورمحمود رضا رئیس شکاربانی ایران حشرونشر میداشتی و قرقاول میل میفرمودید
,ایا یک روزدرهمین امدن, رفتن ها یک جزوه کوچک راجع به تاریخ مشروطه و یا کودتای 21 مرداد
اوردی زیر بازارچه درخونگاه تهران بدست من بدهی؟؟؟ خان عمو امد بلبل زبانی بکند که دخترو پسر
عمه کوچک من که گویا دران تاریخ ازمواضع پیکاردفاع میکردند رو کردند به اغ دایی سفت و سخت
و گفتند اغ دایی تازه اقا مجید پایگاه طبقاتی خودش را پیدا کرده ) شایان ذگر است بعضی از قمی ها
داعی را باین شکل تلفظ میکنند(. خان عمو هم مثل اقا ضیا و اقا سعید ازهمان بهار 31شمشیرش را
ازنیام دراورد وازروبست برای بنده حقیر,فقیر,بیسواد, شاگرد اهنگر…باری هنگام خداحافظی یکی
11
ازپسرعمه ها که گویا مهندس شده و درفوالد اهواز شاؼل میباشد با خواهرش امدند جلوودم درب حیاط
دست انداختند به گردن من و چند بار گفتند اقا مجید تبریک میگوئیم تبریک میگوئیم…به هرحال
برگردیم به سال 1991 میالدی رعب وحشت ,خون ,ترور توطئه ,کشتار و قتل های زنجیره ای…بعد
ازناامیدی تلفن به عمه خانم ها تلفن زدم به اقا ضیا و جریان خریدن خانه را به اوگفتم . اقا ضیا خیلی
سریع پاسخ داد نه نه نه نه مجید این کار را نکن قمی ها نامرد هستند ومنا فق )با پوزش( پول پله ات
را میخورند عجب!!! جواب دادم خانه را بنام بابا میکند. ضیا پاسخ داد این کار را نکن صالح نیست
,بابا را ببریم خانه سا لمندان بهتراست چون ما درتهران هستیم و مرتب به او سرمیزنیم. با خداحافظی
گوشی را قطع کردیم…درقم رانده… درتهران مانده…
فردا عصری با خان عموی فرهنگی درشهر سرشار از تقوا ومعنویت ومرکزتشیع تماس گرفتم,ضمن
عرض ادب جویای این امر خیرشدم, خان عمو گفت مجیدجان من یک حیات جمع وجورپیدا کردم در
همین دوربرخودمان و نیز تخلیه میباشد و قیمت ان 1 میلیون تومان میباشد.ازاو تشکر کردم و امدم سر
صندوق پس اندازوچرتکه انداختم وبا جناب صراؾ باشی در المان تماس گرفتم وگفت این ملبػ شما
حدود 1 میلیون تومان میشود..ای داد بی داد…همان لحظه از داخل کابین تلفن راه اهن تلفن زدم به
خان عمو و گفتم تمام موجودی من برای خرید این خانه حدود 1 میلیون تومان میشود بنابراین ایا برای
شما مقدور است یک میلیون تومان روی ان بگذارید تا من بتوانم این خانه را برای پدرم بخرم؟؟؟ خان
عمو خیلی سریع مثل همه قمی ها حاضر جواب گفت به جدت مجید جان من اه در بساط ندارم تا با ان
ناله کن سودا کنم.پناه برخدا… پناه برخدا…
ازخان عمو تقاضا کردم تااین خانه فروش نرفته شما لطؾ کن ظرؾ یکی دوروز برو دنبال این یک
میلیون پول برای قرض و قوله وهرطور شده بخاطر برادر بزرگت این پول را تهیه کن ومن کمتر از
یک سال به شما برمیگردانم. وفردا عصری با شما تماس میگیرم. خداحافظ مرحمت زیاد…خودم هم
در شهرژنو بیکارنبودم ,ولی علیرؼم دوستان فراوان رو راست نتواستم مبلػ 1111 فرانک قرض قوله
کنم.فردا عصری با خان عمو تماس گرفتم وجویای این امرخیر شدم..خان عموگفت اقا مجید من هرکجا
رفتم موفق نشدم این مبلػ را پیدا کنم!!!
گفتم عموجان من این خانه را بنام شما میکنم ولی شما هم یک میلیون روی موجوی 1 میلیون من
بگذار تا این خانه بفروش نرفته انرا بخریم. وقول شرؾ میدهم این یک میلیون را کمتراز یک سال
بشما میدهم…خان عموفرهنگی خیلی سریع جواب داد اقا مجید من این پول را ندارم و نمیتوانم تهیه
کنم!!! خدا حافظ مرحمت زیاد..
همان لحظه از روی ناچاری وعلیرؼم میل باطنیم تلفن زدم به اقا ضیا و گفتم خرید خانه در قم نشد بنا
براین شما هرچه سریع تر بروید دنبال یک خانه سا لمندان درست حسابی و ابرومندانه, اقا ضیا جواب
داد بهتر که نشد!!! وگفت من همین امروز با زنم میرویم دنبال پیدا کردن خانه سا لمندان. گفتم اقا ضیا
من فردا عصری باشما تماس میگیرم تا بینم برای این امر خیر چه کارکردی خداحافظ مرحمت
زیاد…فردا عصری با اقا ضیا تماس گرفتم وضمن عرض ادب و خسته نباشی پرسیدم ضیا چکار
کردی؟؟؟ جواب داد درحال حاضر دو تا خانه سا لمندان ابرومندانه درتهران وجود دارد یکی در
12
خیابان سلطنت اباد و دیگر ی) در خیابان زعفرانیه تهران( زنم گفته یکی از اقوام ما دراین خانه
بیتوته میکرده وکارمندان مسئولی دارد وقراراست فردا برویم به ) زعفرانیه( وقرارداد را امضا کنیم.
گفتم دخترت همیشه سالم باشد خدا حافظ مرحمت زیاد…
فردا عصری با اقا ضیا تماس گرفتم وپرسیدم اخوی چکار کردی؟ اقا ضیا پاسخ داد قرارداد بستیم
ماهی 111 هزارتومان برای نگهداری بابا با سه وعده ؼذا ولی چون بابا قادر به حرکت نیست مسئول
خانه سا لمندان ) زعفرانیه( خانم ) جمشیدی( بمن گفته پدر شما احتیاج به دونفر ادم قلچماق دارد تا بؽل
سمت راست و چپ اورا بگیرند تا بتواند برود بیت امام و یا دفتر ریاست جمهوری…بیا این شماره
تلفن را یاد داشت کن مربوط به دفتر خانم جمشیدی میباشد) 22111113 )خودت با او تماس بگیر و
ببین جریان چیست. همان لحظه تلفن زدم و خواهان صحبت با خانم جمشیدی شدم. خانمی گوشی را
برداشت و گفت بنده جمشیدی هستم. ضمن عرض ادب گفتم برقعی هستم و از سویس با شما صحبت
میکنم..خواستم از وصیعات پدرم کمی مزاحم شما شوم. خانم جمشیدی گفت به به به اقا مجید!!!
شما فرزند اقای اسدهللا برقعی میباشید؟ جواب دادم بله . پرسیدم خانم جمشیدی چنانچه ممکن است کمی
راجع به نگهداری پدرم در خانه سا لمندان زعفرانیه بنده را اگاه فرمائید؟ خانم جمشیدی خیلی خیلی
خونسرد وارام جواب داد قرار داد با برادر شما به امضا رسیده فقط مشکل این است که پدر شما قادر
به حرکت نیست و احتیاج دارد به دو نفر ادم تا کمک پدر شما کنند. پرسیدم ایا این کار خرج و مخارج
دارد؟ خانم جمشیدی جواب داد بله برای هر کدام از انها باید 21 هزار تومان در ماه پرداخت
کنید.پاسخ دادم هیچ مسئله ای نیست اجازه دهید من با برادرم صحبت کنم وایشان کار ها را ردیؾ
میکند خدا حافظ مرحمت زیاد..
باری همان لحظه با اقا ضیا تماس گرفتم و گفتم هیچ مسئله ای نیست من تمامی هزینه و خرج و
مخارج بابا را تامین میکنم .. اقا ضیا گفت با کدام پول؟؟؟ گفتم ماه گذشته از طریق اقای مجلسی یک
ناقابلی فرستادم شما لطفا با همان مقدار کنار بیا تا من مجددا شمارا شارژ میکنم.. بله اقا ضیا خیلی
سریع گفت ای بابا ان پول را من خرج کردم و تمام شد رفت عجب!!! وگفت اگر پولی خواستی
بفرستی از طریق مجلسی اقدام نکن چون این بابا اصفهانی است و محافظه کار!!! دفعه قبل 11 روز
طول کشید تا این یشه صنار بدست من رسید!!!
درصورتی که پسر عمه ها ویا پسر دایی های زنم در شهر) اخن المان( هر بار که میخواهند پول
بفرستند ایران کمتر از یک روز طول میکشد.. بیا این شماره تلفن این چهار برادر میباشد که
هرکدامشان 11 الی 31 سال میشود در المان ساکن هستند و دارای شؽل وزن و بچه. جعفر.. جواد..
جمال.. . جمشید پیشنماز..پرسیدم اقا ضیا شما ایا این افراد را میشناسید؟؟؟ اقا ضیا جواب داد اره بابا
اینها پسر دایی و یا پسر عمه های زنم من هستند..هروقت که ایران می ایند پیش ما بیتوته میکنند!!!
هفته گذشته جمشید یک هفته خانه مابود!! خدا حافظ مرحمت زیاد. همان لحظه تلفن زدم به اقایان
پیشنماز در شهر اخن المان و خودم را معرفی کردم وضمن عرض ادب گفتم برادر ضیا هستم واز
شهرژنو سویس با شما تماس میکیریم..انها هم ضمن اظهار خوشحالی و محبت مشتاق دیدار بنده شدند
ومخصوصا اقا جمشید پیشنمازکه گفت اقا مجید اتفاقا هفته گذشته من با خانم یک هفته ای منزل اقا ضیا
بودیم!!!
13
وگفت اقا مجید کی تشریؾ می اورید تا من جلوی پای شما گاو زمین بزنم!!! جریان ارسال پول برای
پدرم را برای اقا جمشید پیشنماز تعریؾ کردم. گفت هیچ مسئله ای نیست من شبانه روز در خدمت شما
هستم. گفتم شما اجازه میدهید بنده این ناقابلی را از طریق اداره پست سویس برای شما ارسال کنم؟ اقا
جمشید پیشنماز جواب داد نه نه نه من وخانم حتما میخواهیم شما را ببینیم ما منتظر شما هستیم. ما از
جوانمردی و گذشت شما داستانها شنیده ایم!!! پاسخ دادم پس اجازه دهید من سرفرصت مزاحم شماها
میشوم…) خدا پدر ومادراکبر شش گوش وقاسم چهارابرو اعضای نیروی قدس سپاه پاسداران برون
مرزی را ببخشد وبیامرزد !!!
اقا جمشید گفت پس اگرلطؾ کنی دراین تاریخها که میگویم تشریؾ بیاورید برای من عالیست چون
روزها ی تعطیل من میباشد!!! وگفت اقا مجید لطفا این تاریخها را بنویسید.. 11 و یا 19 فوریه خیلی
خیلی خوب است و منتظر شما هستم.. .خدا حافظ مرحمت زیاد..
چهارشنبه 11 فوریه سال 1991
با تهیه چند بسته شکالت سویس و چند بطری شراب ازمنطقه لوزان سویس ساعت 1 بامداد با قطار
راهی فرانکفورت المان شدم وازانجا رهسپارشهرجوانمرد خیز اخن شدم…از راه اهن اخن درامدم و
دست راست راه اهن وارد اولین هتل دو ستاره شدم واز دفتردار خواهان یک اتاق یک نفره شدم,
پرسیدم شبی چند مارک میباشد؟ دفتردارجواب داد با صبحانه 13 مارک بدون صبحانه شبی 11مارک
. گفتم لطفا یک اتاق بمن بدهید ولی بدون صبحانه, دفتردارگفت صبحانه ما مثل هتلهای 3 ستاره
امریکائی میباشد صبح ها از ساعت 1 تا 11 صبح روی میز انواع و اقسام سوپها, نانها, لبنیاتها
ژامبنها ی گوناگون مثل گوشت اسب خر وخرگوش, گاو ,گوساله ,گوسفند ,سگ, گربه , فیل ,مرغ
مرغ تیهو و و و …گفتم اقای محترم من چون سحرخیزهستم ترجیع میدهم ضمن قدم زدن درخیابان با
یک لیوان شیرداغ ویک کلوچه صبحانه را تمام کنم. جناب دفتردار با افسوس فاکتوریک شب را صادر
کرد و11 مارک گرفت واز دفترچه مسافرتی من هم یک فتو کپی برداشت وفاکتورهتل را بمن داد دیدم
نوشته هتل ازادی…طبقه دوم اتاق شماره 31 …اسباب واثاثیه را داخل اتاق گذاشته وازهتل زدم بیرون
کمی توشهراخن پرسه زدم تا مؽازه ها باز شدند و چند گل فروشی را پیدا کردم تا دست خالی پیش
برادران جوانمرد پیشنماز نروم..
پنجشبه 19 فوریه سال 1991
با تهیه چهار سبد گل برای اقایان جواد,جعفر,جمال وجمشید پیشنمازاول رفتم سراغ برادر بزرگ اقا
جواد پیشنمازکه فرش فروشی بزرگی دارد خودم را معرفی کردم وضمن ماچ و بوسه و بؽل کشی
سوؼات سویس را با سبد گل تقدیم ایشان نمودم. ونامبرده ادرس یک یک برادرانش را در اختیار من
گذاشت.ضمنا موضوع ارسال پول برای اقا ضیا را با ایشان درمیان گذاشتم, نامبرده گفت اقا مجید
مبلؽی نیست که من بخواهم اقدام کنم, ازمؽازه امد بیرون و با دست راست ان طرؾ خیابان چند باب
مؽازه ایرانی را نشان داد وگفت اینها همه پول میفرستند به ایران از یک مارک تا یک میلیون مارک
کمتراز نیم ساعت داخل همان مؽازه که می بینید عجب !!!چند دقیقه ای با هم گپ زدیم وبا خدا حافظی
11
رفتم به طرؾ مؽازه های دیگر برادرانش که خیلی سر راست بود و سوؼات سویس و سبد گل ها را
تقدیم یک یک شان نمودم.
چون اقا ضیا تاکید فراوان فرموده بودند حتما برو پیش اقا جمشید پیشنماز برای ارسال پول با سبد گل
وسوؼات سویس وارد ) رستوران( نامبرده شدم وضمن معرفی خود وماچ بوسه رفت انتهای رستوران
و خانمش را صدا زد و با ایشان هم اشنا شدم, دقایقی بعد روکرد به خانم وگفت من با اقا مجید میروم
بانک برای ان جریان اقدام کنم وزود برمیگردم..من را سوارماشین خودش کرد وچند دقیقه دیگر مقابل
یک بانک درشهر اخن المان پارک نمود…پرسیدم اقا جمشید ببخشید از طریق بانک میخواهید پول را
بفرستید ایران؟ جواب دادبله!!! گفتم اقا جواد برادر بزرگ شما چند دقیقه قبل به من گفت که تمامی
سوپرمارکتهای ایرانی از یک مارک تا یک میلیون مارک این کار را کمتر از نیم ساعت انجام میدهند
داخل همان مؽازه؟
بنابراین شما چرا از طریق بانک میخواهید این کار را انجام دهید؟ اقا جمشید پیشنماز این جوانمرد به
تمام معنا پاسخ داد این هم سریع انجام میشود ولی دریکی دیگر از شهرهای المان !!! پول خرید حیات
پدر را که قرار بود درشهر خون وقیام و سرشاراز تقوا و معنویت هزینه شود را شمردم و دو دستی
تحویل اقای جمشید پیشنماز دادم.باتفاق وارد بانک شدیم.رفت مقابل گیشه ای ایستاد و با زبان المانی با
خانمی کارمند بانک صحبت کرد. و رو کرد بمن و گفت اقا مجید این خانم برای ارسال پول ) از شما
پاسپورت( میخواهد عجب!!! جواب دادم برادرشما اقا جواد بمن گفت همه سوپرمارکت های ایرانی از
یک مارک تا یک میلیون مارک پول میفرستند ایران کمتر ازنیم ساعت وان هم داخل مؽازه جریان
چیست؟؟؟ اقا جمشید پیشنماز جوانمرد با خنده گفت شوخی کردم, شوخی کردم مسئله ای نیست!!!
هموطنان گرامی باورکنید همان لحظه یک الهامی شد به روح و روان من وبه خود گفتم مجید تو یک
تله وحشتناک ضد بشری افتادی!!! خواستم پول رابگیرم وازبانک بزنم بیرون ولی متاسفانه دیر شده
بود…
باری باتفاق جمشید پیشنماز ازبانک امدیم بیرون و با وسیله نقلیه او رفتیم بطرؾ ) رستورانش( خیلی
خیلی اصرار کرد تا نهاررا پیش او باشم قبول نکردم که نکردم. چرا؟ چون از همان لحظه که داخل
بانک اون حرؾ را بمن زد روراست دلچرکین شدم… با خدا حافظی راهی فرانکفورت شدم. مقابل راه
اهن فرانکفورت خیابانی قرار گرفته بنام بازل اشتراسه, سرراهم چشمم خورد به یک مؽازه تعویض
پول وارد مؽازه شدم وسوال کردم طریقه ارسال پول به ایران چطور میباشد؟ مردی که پشت میز
نشسته بود با دست چپ صندلی را نشان داد وگفت شما روی صندلی می نشینید واز یک مارک تا یک
میلیون مارک ما کمتر از نیم ساعت این عملیات را انجام می دهیم بیا این هم کارت ما هروقت خواستید
درخدمت حاضریم با تشکرامدم راه اهن فرانکفورت وشش ساعت بعد رسیدم به شهرحقوق بشری ژنو.
ولی تو قطارمرتب تو فکر وخیال هستم که این چه حرفی بود جمشید پیشنماز پسر دایی و یا پسرعمه
همسر ضیا داخل بانک بمن زد؟؟؟
دوشنبه 2 مارس سال 1991
13
امروز اقای مجلسی با خناق اقا ضیا از زیگن المان تلفن زد به خانه و با عجله و تند تند میگوید اقا
مجید شما هرچه سریع تربا ضیا تماس بگیرید چون مثل اینکه مشگلی پیش امده عجب!!! ضمنا در این
چند سال خبرهای خوبی از این جناب مجلسی دریافت کردم که بد نیست با شما عزیزان تقسیم کنم.
همان سفراول درحضورخانمش و داخل منزلشان بمن گفت هم خانم و هم خودم مهندسی راه ساختمان
را درالمان گرفتیم خوب مبارک باشد. درضمن هردونفراهل عرق و شراب کتاب بودند ولی شدیدا ضد
کمونیست که بنده فکرکنم همین کافیست تا خیلی راحت در دست ) سازمان امنیت المان قراربگیرند(
و.چند سال بعدازمهمان نوازی اش ازمن درشهر) زیگن المان( به یکی ازاعضای فامیل که عضو
دستگاه توحیدی میباشد گفته بود اقا مجید ان شب که امد خانه ما) زبلی کرد( که شب نماند!!! و ان
مردی که تشک خواب اورد ومن را برانداز کرد خودش بوده و تشخیص من درست بود… ضمنا این
اقای مجلسی شنیدم که از دوستان نزدیک ان مرد ایرانی میباشد که با لباس سفید ربانیت و روحانیت در
کلیسای معروؾ شهرکلن المان مشؽول موعظه ودرس اخالق ومعنویت بوده ویا میباشد..خدا پدر ومادر
صمد ترکه و حسن خون فروش روسای کمیته را ببخشد و بیامورزد!!!
ضمنا از دانشجویانی بوده که درسالهای 11 و یا 11 میالدی بنا به فتوای پدرمنتظری حمله میکنند به
خوابگاه دانشجویان چپ و مترقی در شهرماینتس المان که داستان این حمله را ایرانیهای ساکن المان
بهتر میدانند… و روزدوشنبه 23 اوت سال 2111 ساعت 12 نیم ظهرهمین اقای مجلسی تلفن زد بخانه
من و با یک حالت رعب وحشت وتندا تند ونفس نفس زنان گفت اقا مجید من یک خبر خوش برای شما
دارم, همین حاال تو یک پارک هستم و ان چه به شما میگویم ازمن نشنیده اید وباز تند تند مرتب تکرار
میکند ومیگوید ازمن نشنیدی , ازمن نشنیدی عجب!!!
گفت ضیا قراراست جمعه شب باتفاق همسر و دخترش با مهرداد و پیشنماز بیایند خانه ما, شما هم بیا
المان دورهم بنشینیم و این مسئله پول را حل فصلش کنیم,عجب بعداز 12سال !!! به این برادرمتعهد و
مسلمان گفتم کسی که شتر را گم میکند دنبال افسارش نمیگردد برو خدا روزیت را جای دیگری حواله
کند.تمام دعواها سرلحاؾ مال بود که بیچاره در سن 13 سالگی ؼریب در ؼربت فوت کرد. وبا داشتن
هشت فرزند قد ونیم قد وهمگی ماشاهللا, ماشا هللا تحصیل کرده دانشگاههای ایران, اروپا ,امریکا و صد
البته مسلمان شیعه مرتضی علی وتنها این فقیر,حقیرجزو کفاربود وبس!!! هموطنان گرامی من تا اینجا
این عملیات دقیق که مثل ساعت بین ایران اسالمی,سویس دمکرات والمان قانون دان کارکرده کار قالی
فروش ها ویا خیارشورفروشهای المان دمکراتیک میباشد و یا کار شاخه نظامی برون مرزی جمهوری
اسالمی فاشیست ایران و سازمان امنیت سویس و المان میباشد؟؟؟
باری بعدازپیام اقای مجلسی همان لحظه تلفن زدم به اقا ضیا درتهران تا بپرسم جریان چیست چون
لحظاتی قبل جناب مجلسی تلفن زده بمن و گفته مشکلی پیش امده؟ ضیا گفت زن جمشید پیشنماز تلفن
زده بمن و گفته از طرؾ پلیس اقتصادی المان قانون دان امده اند پیش جمشید و سراغ مالیات این پول
را گرفته اند که برای من فرستاده عجب!!! گفتم اقا ضیا کمتر از یک هفته ؟؟؟ وگفتم معموال در اروپا
وامریکا مسائل دخل وخرج مالیاتی اخرهرسال صورت میگیرد نه اول هرسال؟؟؟ پس جریان
چیست؟؟؟
13
ضیا گفت شما با جمشید پیشنماز تماس بگیر واو جزئیات را به تو خواهد گفت عجب!!! همان لحظه
تلفن زدم به جمشید پیشنماز درشهر اخن جوانمرد خیز… المان پرسیدم اقا جمشید موضوع و جریان
چیست؟؟؟ اقا جمشید گفت اقا مجید شما یک نامه برای من بنویس که زمانی که امدم اخن من پاسپورت
نداشتم واقای جمشید پیشنماز از روی وظیفه انسانی وجوانمردی بمن جای خواب داد ه عجب!!! پاسخ
دادم اقا جمشید من با پاسپورت قانونی که پلیس فدرال کشورسویس بمن داده وارد خاک المان قانون دان
شدم. وشب هنگام 11 فوریه درهتل ازادی دو ستاره جنب راه اهن شهر اخن طبقه دوم اتاق شماره 31
بیتوته کردم و نیزدفتردار هتل از پاسپورت من فتوکپی گرفت حاال شما از من چه درخواستی میکنید؟؟؟
وبدون خدا حافظی گوشی را قطع کردم…وهمان لحظه تلفن زدم با اقا ضیا وجریان را گفتم,جواب داد
این هم درس تجربه خوبی شد برای من وتوعجب!!! گفتم اقا ضیا به یاد داری از شما پرسیدم این چهار
برادر را شما میشناسید که بمن معرفی میکنید؟ پاسخ داد مسئله ای نیست رفع میشود عجب!!!
هموطنان گرامی من بهار 31 اسم وفامیل اقا ضیا درکتاب لیست ساواکی بود وحاال سه مرتبه کمک
مالی من برای یک دختر دانشجو و نیز خانواده ای که به فحشا کشیده نشوند, دله دزدی نکنند و قاچاق
فروشی وبزه کاری نکنند وکمک به پدر 13 ساله که پنچ بامداد میرفت سرکار تا حمالی کند وزحمت
بکشد واین هشت فرزند را بزرگ کند, ببینید سرازکجاها دراورده؟؟؟ ایا این کارها کاراکبر شش گوش,
اصؽرکون الستیکی, قاسم چهارابرومیباشد که روسای کمیته های اسالمی بودند ؟؟؟ ویا کارنیروی
یرون مرزی قدس سپاه پاسداران است؟؟؟
دوشنبه 13 مارس سال 1991
امروز از طرؾ دستگاه مستقل پلیس قانون دان کشور سویس ونیز استان ژنو یک نامه برای من امده و
من را دعوت کرده برای پنجشنبه 19 مارس ساعت هشت نیم بامداد عجب!!!
سه شنبه 11 مارس سال 1991
امروز ساعت 2 و 13 دقیقه بعدازظهر اقای میرموند پلیس قانون دان کشورسویس وبخش جنائی و ضد
تروریست ژنو تلفن زد به خانه وگفت قرارشما روز 19 مارس ازساعت هشت ونیم به 9 بامداد عوض
شده درجریان باش عجب!!!
چهارشنبه 11 مارس سال 1991
امروزساعت 3 بعدازظهر اقای میرموند پلیس قانون دان کشور سویس و بخش ضد تروریست و جنائی
ژنو تلفن زد به خانه وگفت قرارمالقات فردا به 1 بامداد عوض شده در جریان باش عجب!! بعداز قطع
گوشی رفتم تو فکروگفتم خدایا اینها میخواهند چراغ خانه وکاشانه کدام مادرمرده ای را خاموش
کنند؟؟؟ باورکنید همان لحظه که اون نامرد, ناجوانمرد شیر ناپاک خورده در بانک اخن با خنده از من
پاسپورت خواست به عمق فاجعه پی بردم وبه خودم گفتم مجید تو, تو یک تله بزرگ و گسترده ضد
بشری بین سویس,المان , فرانسه و ایران اسالمی گیر افتاده ای!!!
پنچشنبه 19 مارس سال 1991
11
امروزساعت 1 بامداد با تجربه قرارمالقات زنده و جاویدان جناب احمد کسروی بزرگ راهی ساختمان
مرکزی پلیس قانون دان استان ژنو شدم..در بین راه مرتب از خودم میپرسم که موضوع این احضاریه
چیست؟؟؟ از طرفی من کوچکترین اعتمادی به پلیس سویس نداشته وندارم. همانطور که در فوریه سال
1993همین اقای میرموند بعداز توضیحات من گفت شما دیگر به مجاهدین اعتماد نمیکنی؟؟؟ اعتماد,
اعتماد, اعتماد بیچاره کلمه وواژه مقدس اعتماد که مجروح شده و زخمی ونیز پاره پاره.. باری راس
ساعت 1 وارد ساختمان پلیس مرکزاستان ژنو شدم دفتر داربرعکس همیشه من را راهنمائی کرد به
طبقه سوم.. بیرون از اسانسو اقای میرموند با یک مرد بلند باال منتظر من بودند.. به اتفاق وارد اتاقی
شدیم . اقای میرموند مرد بلند قد را به عنوان) یک قاضی( از لوزان بمن معرفی کرد!!!
پرسیدم موضوع وجریان چیست که من را امروزاحضار کرده اید؟ ان مرد قاضی ازلوزان گفت اقای
شاهرخ وزیری ایرانی ساکن لوزان از شما شکایت کرده. عجب! باحالت تعجب پرسیدم چرا ازمن؟
قاضی گفت روی صندلی مینشینم وما چند سوال ازشما میپرسم , جواب دادم من مسلط به زبان فرانسه
نیستم بنابراین چون موضوع یک شکایت حقوقی وقانونی درمیان است درخواست میکنم یک مترجم
رسمی فارسی دولت سویس را احضارکنید تا دراین گفتگو حضورداشته باشد؟ اقای میرموند پلیس
جنائی وضد تروریست سویس جواب داد ما به هیچکدام ازانها دسترسی نداریم عجب!
جواب دام خانم گرامر,خانم پریسا, خانم بکس, اقایان قدیری, خوشبین ناهید, بهبودی, جوهری و و
واقای میرموند برگشت وگفت ما به هیچکدام شان دسترسی نداریم عجب! تقاضا کردم پس این گفتگو به
زبان انگلیسی باشد؟ اقای میرموند پلیس ضد تروریست کشورسویس پاسخ داد ما به زبان انگلیسی
مسلط نیستیم عجب! وگفت یواش,یواش باهم کنارمی ائیم… سه نفری روی صندلی نشستیم, میزی وسط
اتاق قرارگرفته,من مقابل اقا ی میرموند نشستم و جناب قاضی قانوندان کشورسویس سمت چپ اقای
میرموند نشست, اولین سوال جناب قاضی ازمن چنین بود. 1 )شما اقای شاهرخ وزیری را ازکجا
میشناسید؟ پاسخ دادم چون من معتاد به کتاب و روزنامه هستم با نام ایشان درروزنامه ها اشنا شدم.
2)قاضی پرسید ؼیراز شاهرخ وزیری دیگراعضای کنفرانس ملی درالمان و یا سویس را میشناسی؟
جواب دادم هرگز . 3 )قاضی پرسید منصورافشاررا چطور؟؟؟ پاسخ دادم تا انجائی که من اطالع دارم
نامبرده در ارتباط با سازمان مجاهدین میباشد. وگفتم اقای احمد طهماسبی شهروند ایرانی ساکن ژنو
درتاریخ 1 مارس سال 1991 نامبرده را با من اشنا کرد.
1 )قاضی لوزان ازمن پرسید شما ازکجا میدانستید که میخواهند اقای شاهرخ وزیری را ترورکنند
عجب!!! جواب دادم اواخرماه اکتبرسال گذشته اقایان بنی صدر, صفاحائری, علیرضا نوری زاده,
بهرام نامی که معروؾ است به بهرام چریک و روزنامه های کیهان, نیمروز ودیدارچاپ المان گفتند و
نوشتند که تروریستها ی رژیم خمینی امده اند سویس وبه شهر زیبای ژنو وحتا اقای صفا حائری نوشت
که تروریستها شیعه مرتضی علی هستند !!!. 3 )قاضی قانون دان کشورسویس گفت انها بیخود گفته و
یاوه نوشته اند. جواب دادم من به حرفهای انها استناد کردم همین وبس. ضمنا بین گفتگویمان اقای
میرموند مرتب ازاتاق خارج میشود وچند دقیقه بعد برمیگردد به اتاق. باالخره این گفتگوی حساس و یا
بازجوئی بقول اقای میرموند یواش یواش تا ساعت 12 ظهر طول کشید یعنی 1 ساعت!!!
11
جناب قاضی حقوقدان ومجری قانون کشورسویس ازمن خواست زیرهرپنچ برگ بازجوئی را بطور
جدا جدا امضا کنم. و بنده ساده پناهنده سیاسی ؼریب درؼربت امضا کردم وهنگامی که هرسه نفر از
روی صندلی بلند شدیم تا بیایم بیرون جناب قاضی قانوندان کشور سویس بمن گفت از این نشست کسی
با خبرنشود وچیزی ننویسی و بین ایرانیها پخش نکنی. چون قدؼن است !!! جواب دادم حتما من به
قانون احترام میگذارم.و از درب ساختمان پلیس مرکزی استان ژنو امدم بیرون…
همان روزراس ساعت 2 بعدازظهر وارد دفترکارجناب اقای شهرام دینی وکیل پایه یک دادگستری
کشورقانون شدم ونیزنامبرده رئیس کانون وکالی کشورسویس میباشد. باری به دفتردارخودم را معرفی
نمودم وخواهان یک قرارمالقات اورژانس باایشان شدم…خانم دفتردارگفت شما باید ازقبل قرار مالقات
بگیرید. جواب دادم چون من ایرانی هستم ومسلط به زبان فرانسه نیستم بخاطر یک موضوع حساس
یک مالقات کوتاه وضروری ازایشان میخواهم. خانم دفتردارگفت پس شما چند دقیقه منتظر باشید تا من
برگردم . دقایقی بعد خانم دفتردار با مردی نسبتا جوان وخوش تیپ برگشت ومرد خودش را شهرام
دینی معرفی کرد.متقابال بنده هم ادای احترام کردم..
نامبرده با نهایت ادب واحترام من را راهنمائی کرد به اتاق کارش, مقابل هم نشستیم, پرسید اقای برقعی
موضوع وگرفتاری اورژانس شما چیست؟ وقایع امروزصبح در مرکز پلیس ژنو را یک به یک برای
اقای شهرام دینی برشمردم. نامبرده ازروی صندلی برخواست ودو دستش را گذاشت روی سرش
وگفت شما چرا زیر ورقه ها را امضا کردید؟ و پرسید شما چرا با وکیل نرفتید؟ چرا پلیس برای شما
مترجم حاضر نکرد؟ اقای دینی مرتب سرش را تکان میدهد ومیگوید اگر پلیس تو این 3 برگ نوشته
باشد که شما 13 تا بانک را گانگستر کرده باشید چکارمیکنی؟ اگر پلیس در این ورقه ها که شما امضا
کرده اید نوشته شده باشد که شما رئیس پلیس ایران بوده اید ان وقت چکار میکنید؟ اگر پلیس تو این
کاؼذ ها نوشته باشد که شما مسئول تمام ترور و قتلهای خارج از ایران بوده اید ان وقت چکار میکنید؟
جناب شهرام دینی پشت میز کارش ایستاده ومرتب قدم میزند و سرتکان میدهد و با زبان فرانسه مرتب
میگوید) کاتاستروؾ,کاتاستروؾ( یعنی وحشتناک وخطرناک است. این چکاری بوده پلیس با شما
کرده؟؟؟ ومرتب سرتکان میدهد و میگوید وحشتناک است, وحشتناک است!!! درضمن به اقای دینی
گفتم قاضی لوزان بمن گفته شما حق ندارید راجع به این مالقات و بازجوئی از طریق نوشتارت ایرانی
ها را با اطالع کنی چون قدؼن میباشد!!!
با شنیدن کلمه قدؼن جناب دینی کمی مکث کرد وگفت اقای برقعی با اجازه شما من چند دقیقه میروم
وبرمیگردم. حدود 13 دقیقه طول کشید تا نامبرده برگشت وگفت اقای برقعی من هفته گذشته به عنوان
)مترجم( بخاطریک پول بزرگی که در سازمان ) مجاهدین ( گم شده درحضور دادستان ژنو میبودم!!!
حرؾ ایشان را قطع کرده وگفتم اقای دینی همه ایرانیها میدانند که من از روز 13 اوت سال 1911
دیگرهیچگونه رابطه وارتباطی بامجاهدین نداشته وندارم…هموطنان گرامی مالحظه فرمودید این
سازماندهی دقیق به کدام جریان مافیائی و جهنمی ختم شد؟؟؟
باری اقای شهرام دینی وکیل پایه یک دادگستری سویس ونیز رئیس کانون وکالی کشور قانوندان
سویس بمن گفت اقای برقعی متاسفانه من نمیتوانم برای شما کاری انجام دهم!!! شما باید منتظر باشید تا
19
این شکایت مراحل قانونی خودش را طی کند!! پرسیدم چه مدت وچه مراحلی را باید پشت سربگذارم؟
اقای دینی جواب داد بازجوئی شما تکمیل میشود و پرونده میرود به دادگستری ژنو ثبت میگردد ودر
زمان مشخصی پرونده خوانی میشود ودریک تاریخ مشخص هم دادگاه شروع به کار میکند…
هنگام خدا حافظی اقای دینی گفت شما که پلیس سویس را می شناختید چرا تن به این بازجوئی دادید؟؟؟
باری همان لحظه که داخل بانک این نامرد ضد بشرجمشید پیشنماز دراخن ان حرؾ را بمن زد تا
اخرش خواندم که این ماجرا به این سازمان ضد ایران و ایرانی ختم میشود. هموطنان گرامی در کجای
جهان چنین کاری خالؾ قانون محسوب میشود؟ یک بورسیه برای تحصیل یک دختر دانشجو, کمک
مالی برای یک خانواده تا سقوط نکنند ویک هزینه خرج و مخارج برای پدرپیر 13 ساله ام باید پلیس
چهار,پنچ کشوراروپائی متمدن و دمکرات وصد البته قانوندان بسیج شوند تا این امرخیر را جنبه جنایی
وخالؾ قانون به اوبدهند؟ دریک کالم پرونده سازی جنائی. خوب تا اینجا شش نفرشاهد سازمان امنیت
المان درست کرده ,هرکدام شهادت میدهند که بله این بابا امد به المان وبه ما یک میلیون دوچ مارک
المان داد و ما فرستادیم ایران برای او. پس بنده شدم مرد شش میلیون دالری حاال بیا درستش کن..
جمعه 21 مارس سال 1991
امروزصبح مراجعه کردم به پستخانه تا ببینم روزنامه وکتاب چه امده. این صندوق پستی جنبه همگانی
دارد ومن با پرداخت 3 فرانک درسال ازاین صندوق با نام باقری استفاده میکنم. ضمن دریافت چند
بسته روزنامه مسئول پستخانه که مردی شریؾ و زحمتکش ونیز روشنفکر ودنیا دیده است وضمنا
ایران وافؽانستان را مثل کؾ دست خوب میشناسد با دست اشاره کرد تا بروم پشت گیشه او. وقتی رفتم
خیلی اهسته بمن گفت مسیوباقری یک فکس برای شما دیروز ساعت 11 و31 دقیقه ازایران امده ومن
ان را داخل پاکی گذاشته وکنارگذاشتم برای شما عجب!!! دیروزمن این ساعت در مرکز پلیس قانوندان
کشورسویس بودم جریان چیست؟
پاکت راگرفتم دیدم داخل ان یک برگ فکس میباشد که ازطرؾ اقا ضیا امده ونیزازشهرک ؼرب
تهران. نوشته مجید هرچه سریعتربا جمشید درالمان و یا ضیا در ایران تماس بگیرید عجب!!! خدایا در
اتفاق و جنایتی در شروؾ تکوین میباشد؟ این ساعت دقیقا مصادؾ است با حضور من در مرگز پلیس
ژنو؟ یعنی یک همکاری و هماهنگی دقیق و سازماندهی شده. همان لحظه داخل پستخانه تلفن زدم به
ضیا و پرسیدم جریان این فکس چیست که شما دیروز ارسال کرده اید برای من؟ ضیا گفت من هیچ
اطالعی ازاین فکس ندارم!!! درضمن این فکس ازاداره پستخانه شهرک ؼرب زده شده !!! فقط گفت
مجید مثل اینکه بابا در خانه )سالمندان زعفرانیه( ناراحت است عجب!!!
گوشی را قطع کردم ورفتم تو فکر, خودم به خودم گفتم خدایا چه اتفاق وحشتناکی در شروؾ پیاده شدن
میباشد؟ همان لحظه تلفن زدم به خانه سالمندان ) زعفرانیه( وخواهان صحبت با خانم جمشیدی شدم .
نامبرده خودش گوشی را برداشت. وبرعکس دفعه قبل خیلی خیلی سرد و خشگ گفت اقا مجید من فکر
کنم پدرشما با این سن وسال دوسه تا دختر 11الی 13ساله میخواهد !!! وای خدای من پدر 13 ساله
من؟؟؟
21
پاهایم لرزید . تقاضا کردم میتوانم با پدرم صحبت کنم؟ خیلی خشگ وبدون حرفی گوشی را گذاشت و
لحظاتی بعد پدرم با بؽض وگریه گفت پسرم مجید جان من راچشم وگوش بسته اورده اند اینجا من
نمیدانم اینجا کجاست !!! وای خدای من تمامی وجودم می لرزد. گفت پسرم این اخرعمری یک کاری
کن من را بفرستی قم تا پیش فک و فامیل خودم باشم.خدایا با چه پولی؟؟؟ جواب دادم بابا سعی میکنم تا
چند روزدیگر شما را بفرستم قم و با بؽض گریه و خداحافظی گوشی را قطع نمودیم. خدایا این خانه
سالمندان زعفرانیه کجاست؟؟؟
دوشنبه 3 اوریل سال 1991
حدود یک هفته ای میشود به زمین زمان میزنم تا بتوانم پولی تهیه کنم وبفرستم برای پدر تا اورا ببرند
به شهرخون وقیام وسرشارازتقوا ومعنویت.. مراجعه کردم به دونفرازمعلم های فرزندانم که چند سالی
میشود درمحله ما با هم رفت وامد خانوادگی داریم. تقاضای 311 فرانک سویس کردم برای مدت شش
ماه, هردو جواب رد دادند. مجبور شدم مراجعه کنم بیک خانم ایرانی که دکتر ازمایشگاه میباشد در
بیمارستان بزرگ ژنو با متانت و مهربانی کار من را راه انداخت. مجدا مراجعه کردم بیکی از دوستان
افؽانستانی که قبال دیپلمات بود درزمان زنده یاد دکترنجیب هللا وبعداز تسخیرکابل بدست برادران طالب
پناهند شد به کشورسویس. ایشان هم با مهربانی کار من را راه انداخت. مجددا مراجعه کردم به مسئول
حزب پ ک ک درژنو, ایشان هم با نهایت مهربانی کار من را ردیؾ کرد. حاال مناررا دزدیده ام ولی
چاله اش را ازقبل نکنده ام . ژنوهیچ ربطی به المان,فرانسه,لندن,سوئد و و و…و دیگر کشورها ندارد.
باری مجبورشدم مجدا بروم فرانکفورت ومراجعه کنم به همان صرافی که درخیابان بازل اشتراسه
قرار گرفته بود وکمتراز 13 دقیقه این پول را ارسال کردم به ادرس یکی از دوستان قدیم عیارمنش
درجنوب شهرتهران, نه پاسپورتی خواست ونه کارت شناسائی!!! برگشتم به شهر حقوق بشری ژنو وبا
پدرم تماس گرفتم . گفتم ظرؾ امروز و فردا شما را میبرنند قم و برایتان یک خانه اجاره میکنند و با
یکی دو نفرادم زحمتکش زندگی میکنید. وبا گریه زاری وتشکرازمن گوشی را قطع کردیم. باری
ظرؾ یکی دو روزبا بچه عیارهای جنوب تهران تماس گرفتم که مال مردم را نخورده بودند , شهادت
دورغ نداده بودند, مردم ازاری نکرده بودند, رفتند به قم وخانه ای اجاره کردند واسباب اثاثیه جور
نمودند وادمی استخدام کردند وسریع برگشتند تهران وبا وسیله نقلیه شخصی پدر را بردند به قم شهر
خون و قیام و تقوا و معنویت!!!
واما موضوع فکس و شماره فکس چه بود؟
تا روزیکه علی وکیلی راد همان اوت سال 1911 ازمن خواست گزارش بنویسم و فکس بزنم به عراق
تا ان تاریخ علیرؼم اینکه بنده درزمان شاه خائن و وطن فروش چند سال دراروپا و امریکا زندگی
کرده بودم اولین باربود که با کلمه فکس اشنا میشدم. به هرحال بعدازایام تعطیالت ژانویه سال 1991
مسئولین پستخانه ژنو کاؼذی پشت درب ورود و خروج پستخانه نصب کردند و نوشتند مشتریان عزیز
از این تاریخ به بعد شما میتوانید ازاین شماره فکس استفاده کنید ودرقبال هربرگ فکس ارسالی 3
فرانک پرداخت کنید. ولی اگر فکسی برای شما بیاید پولی پرداخت نمیکنید. بنده با مسئول پستخانه که
مردی شریؾ و واقعا زحمتکش میباشد صحبت کردم وخواهان اطالعات راجع به فکس شدم. مرد با
21
متانت گفت بسیاربسیاروسیله کاراندازی میباشد وخیلی خیلی راحت است. شماره فکس را گرفتم واولین
فکس را با این شماره زدم برای زنده یاد جناب اقای اسماعیل پوروالی نازنین مسئول مجله روزگار نو
درپاریس. وایشان هم با فکس جواب بنده را داد با یک خط بسیار بسیار زیبا و قشنگ. ودومین فکس
را زدم برای اقای حسین زهری که بعد ها معرؾ شد به بهرام چریک عضو رهبریت سازمان چریک
های فدایی اقلیت ان تاریخ.. نامبرده هم با فکس جواب من را داد.باری این بود که شماره فکس پستخانه
را گذاشتم دراختیاراقا ضیا تا چنانچه کمی, زیادی بود درمورد پدرم از این طریق بامن تماس بگیرد که
متاسفانه چنین ازاب درامد. بازهم ضربه را ازخودیخوردم و به اعتماد, اعتماد و اعتمادم ضربه
خورد..
خالی ازلطؾ نمیدانم حاال که صحبت از اقای حسین زهری شد یک خاطره ای را به نقل از دوستان
مسئول ودردمند ایرانی با زگو کنم. درتابستان سال 1993 نامبرده را با اقای منصور افشار درشهرژنو
دیده اند!!! ونیز درماه نوامبر سال 2113 هم عصری اقای اکبر گنجی را با اقای منصور افشاردر شهر
ژنو دیده اند که نامبرده با یک نیم تنه نخودی رنگ که معموال مداح ها بتن میکنند و با قدی نسبتا کوتاه
وبا کمی ریش با مردی بلند قد و خوشگل از دربانکی بیرون می امدند..هردو راوی صادق وموثق
میباشند..
من نیزدرماه دسامبرسال 1911زمانی که چریکهای فدایی امدند ژنو و کنسولگری جمهوری اسالمی
فاشیست ایران را تسخیر کردند به مدت 13 شبانه روز درخدمت اقای حسین زهری انجام وظیفه کردم
و دیگرخبری ازنامبرده نمیداشتم تا اینکه زمستان 1993شب هنگام رفتم برن بخانه دوستم بخوابم تا
صبح ساعت 3 با رختخواب بروم پشت درب سفارت امریکا ویزا بگیرم. دوستم هنگام خواب که چراغ
را خاموش کردم چند مرتبه گفت مرتضی بلند شو وببین رفیقت چه دسته گلی به اب داده . اهمیتی به
حرؾ اوندادم چند بار تکرارکرد .احساس کردم چیزی را انداخت روی پتوی من . بلند شدم و برق را
روشن کردم و دیدم هفته نامه نیمروزمیباشد, ورق زدم دیدم نوشته بهرام چریک با کمک وتبانی رئیس
فالن بانک درپاریس وبا بنی صدر ومجاهدین مبلػ 13 میلیون دالرهمراه جواهرات را ازفالن بانک
که من فراموش کردم سرقت کرده اند!!!وای خدای من بازهم به اعتماد و اعتماد واعتماد من از طرؾ
خودی و یا نخودی ضربه خورد…
دوشنبه 21 اوریل سال 1991
امروز یک نامه ازطرؾ صلیب سرخ سویس که ) تاریخ 19 اوریل( را برپیشانی دارد دریافت میکنم.
یعنی دیروزکه یکشنبه بوده!!! باری درنامه مرقوم فرموده اند که براساس شکایت دروهمسایه ها که
22 مه سال 91 اپارتمان شما مورد سوقصد قرارگرفت مسئولین ساختمان از شما شکایت کرده وشما
باید اپارتمان را تخلیه کنید!!! ودراین مورد باید بروید دادگاه. عجب! هموطنان گرامی خوب مالحظه
فرمائید به تاریخ ها ؟ 19 ژانویه.. 19 فوریه.. 19 مارس.. 19 اوریل..دقیقا مثل ساعت!!!
ایا این تاریخ های دقیق خبرازیک جنایت سازمان یافته نمیدهد ؟مرتب تو فکر و خیال هستم که اینها چه
جنایتی را میخواهند مرتکب شوند؟ هرچقدر فکرمیکنم عقلم به جائی قد نمیدهد..
22
دوشنبه 23 ماه مه سال 1991
دراین مدت که پدررا فرستادم به قم چند مرتبه موفق شدم با او تماس تلفنی بگیرم. مرتب بمن میگفت
اقا ضیا پیام داده چرا مجید با من تماس نمیگیرد؟ به بابا گفتم شما شاهد و ناظر بودید که دوستان قدیم
من با افکار وعقایدعیاری ودرعالم بیسوادی شما را یکی دو روزه بردن قم برایت خانه اجاره کردند
واسباب اثاثیه تهیه نمودند ودو نفر زحمتکش هم برای شما استخدام کردند. ولی درعوض دیدید اقا ضیا
واقا سعید چه گلی زدند به سر شما ؟هم پول را خوردند وهم با ابروی من بازی کردند! باز هم توقع
دارد با او تماس بگیرم؟؟؟
چهارشنبه 11 ژوئن سال 1991
بازیهای جام جهانی فوتبال در فرانسه اؼازشده و مردم دنیا چهار چشمی وبا شورشوق وهیجان این
بازی ها را تعقیب میکنند. من هم مثل سال های گذشته که عاشق این ورزش بودم این بازیها را دنبال
میکنم. ولی روراست دل ودماغ درست حسابی ندارم. چرا؟ چون احساس میکنم یک وحشت در وجودم
النه کرده واین حالت مربوط به دیروز وامروزمن نیست. بلکه ازنوجوانی هروقت اتفاقی میخواست
برای دوستان و اقوام حادث شود از قبل بمن الهام میشد. وچون من بیسواد هستم دراین مورد صالحیت
ندارم تا اظهار نظری کنم. این مقوله را باید روانکاوها و روانشناسان توضیح دهند..ولی احساس میکنم
یک ؼمی بزرگ به سنگینی جهان درون من نشسته و راه عبوری هم از او ندارم…دنیا خبر ندارد که
درنقطه ای ازجهان یک جنایت ضد بشری وادمکشی درحال سازماندهی هست واز قبل نفرات ان
کشتار را بطور )استراتژیکی ( دارند انتخاب میکنند!!!
دوشنبه 21 جوالی سال 1991
امشب بخش فارسی صدای امریکا خیلی کوتاه ومختصرو ان هم فقط یک مرتبه گفت و رد شد به
دستوررئیس جمهورفرانسه اقای ژاک شیراک ) مسعود هندی( یکی ازمحکومین پرونده قتل دکتر
شاپوربختیارمورد عفو قرارگرفت وهمین امروزبا هواپیما فرستاده شد به ایران اسالمی . عجب!!! در
ضمن هیچکدام ازرسانه های فارسی زبان حتا نشریات خارج ازکشور نه این خبر مهم را تعقیب کردند
و نه مقاله ای چاپ زدند؟؟؟ پس همه چیز باید مخفی بماند و پنهانکاری شود وسکوت اختیار کنند!!!
جمعه 31 جوالی سال 1991
امروز ساعت 3و21 دقیقه بعدازظهریک فکس از شهر ووی سویس که 21 کیلومتری شهرلوزان
قرارگرفته ومحل سکونت اقای شاهرخ وزیری میباشد به ادرس پستی من زده شده ومن را مخاطب
قرار داده که ) با مسعود هندی تماس بگیرم( ودر پایان کاؼذ امضای جمشید پیشنماز به چشم میخورد!!
یعنی همان نامرد ضد بشری که اقا ضیا این خائن را بمن معرفی کرد برای یک امر خیر.. ودراین چند
خط ونوشتاربه خوانده القاع میکند که ما یک سازمان سراسری هستیم ومشؽول یک جنایت سازمان
یافته.. ومدرک خوب دنیا پسند برای یک محاکمه ) عادالنه و بیطرؾ( فراموش نکنیم که 19مارس
اقای شاهرخ وزیری ساکن لوزان بخاطریک اطالعیه ازمن شکایت کرده بود شایان ذکراست بنده نه
نامبرده را میشناسم ونه حتا ایشان را دیده ام.
23
وحتا درکتاب دو جلدی اقای حمید شوکت با عنوان تاریخ بیست ساله کنفدراسیون جهانی اتحادیه ملی که
حدود 2111 صفحه میباشد اسم و رسمی از این بابا نه دیده ونه خواندم!!! ولی درعوض چند سال بعد
هیکل مبارک نامبرده را سمت راست برادرمجاهد محسن سازگارا بنیانگذار سپاه پاسداران درکشور
چک,سوئد,بلژیک و و و دیده اند!!! باری پس تا این تاریخ یک پرونده تروتمیز,ترگل ورگل درست
کرده اند. شش نفرشاهد با همکاری وکمک سازمان امنیت المان دمکرات و قانون دان .. وارسال یک
فکس بظاهرازطرؾ ضیا برادر من با کمک ویاری سازمان امنیت جمهوری فاشیست اسالمی ایران که
نقش اپوزیسیون را بازی میکند!!! ویک فکس هم با کمک و یاری سازمان امنیت فرانسه و سویس تا
کار را تمام کنند…به هرحال فکس را از پستخانه گرفتم واوردم خانه وسکوت اختیارکردم.. ایکاش
سکوت نمیکردم ودرهمان تاریخ دست به روشنگری میزدم و به اطالع افکارعمومی مردم ایران
میرساندم تا قتلهای زنجیره ای اتفاق نمی افتاد.. ولی من خودم را مقصرمیدانم واین تاریخ است که باید
قضاوت وداوری کند…
شنبه 22 اوت سال 1991
امروز ضمن مراجعه به پستخانه ودریافت تعدادی نشریه وکتب دیدم درمیان انها پاکتی ازطرؾ
انتشارات ) بزرگترین مرکز پخش کتاب( از المان و شهرفرانکفورت به ادرس صندوق پستی من بنام
باقری فرستاده شده..پاکت را بازکردم و دیدم یک نسخه مجله ارش شماره 31 درون ان میباشد.. ضمن
ورق زدن دیدم یک ورقه کاؼذ با چسپ نواری اسکاچ به صفحه نخست مجله الصاق شده.. ورقه چهار
طاق خورده.. کاؼذ رابازمیکنم میبینم فکسی است که ازشهر ووی سویس 21 کیلومتری لوزان بتاریخ
31 جوالی به صندوق پستی من زده شده!!! بنده فکرکنم ارسال این فکس برای خاطرجمعی و محکم
کاری صورت گرفته بود…
به هرحال پشت پاکت را نگاه کردم و دیدم تاریخ 21 اوت مهرپستخانه ژنو روی تمبرنشسته ,مهر
روی تمبر المان را نگاه میکنم تاریخ 13 اوت اداره پست المان به چشم میخورد.. توفکرفرومیروم
خدایا جریان چیست؟؟؟ مسلما اصل این فکس ها درنزد پلیس و سازمان امنیت فرانسه, سویس, المان
ووو میباشد.. همان لحظه از داخل کابین پستخانه تلفن زدم به کتاب فروشی بهنام وضمن عرض وادب
خودم را معرفی کردم. پرسیدم کتاب فروشی بهنام؟ جوانی مثل شاگرد بازاریهای خودمان جواب داد
بله..تقاضا کردم میخواهم با مسئول کتاب فروشی بهنام صحبت کنم.
جوان سه مرتبه گفت آمیتی .. آمیتی.. آمیتی.. مردی گوشی را گرفت و خودش را مهدی معرفی کرد..
وخیلی خیلی مودبانه وبا کالس اجتمائی بلند باال. .. من هم خود را معرفی کردم وخواهان صحبت با
مسئول کتاب فروشی بهنام شدم.اقا مهدی گفت هرامری فرمایشی دارید بفرمائید من در خدمت تان
هستم. بنده قبول نکردم
ودرخواست نمودم میخواهم با مسئول این کتاب فروشی صحبت کنم. مجددا اقا مهدی خیلی خیلی
مودبانه اصرار ورزید چنانچه مشکلی هست با اودر میان بگذارم. من زیر بار نرفتم ولی احساس کردم
که اقا مهدی ناراحت شد. گفت مسئله ای نیست شما چند لحظه گوشی را نگهدارید. اقا بهنام را صدا
زد. اقا بهنام گوشی را گرفت ضمن عرض ادب خودم را معرفی نمودم.
21
اقا بهنام ازلحن کالمش مشخص شد نه در حد شاگرد بازاری اولی میباشد ونه از ادب و کالم و معرفت
اقا مهدی برخورداراست.به اقا بهنام گفتم من برقعی هستم و از شهرژنو سویس با شما صحبت میکنم
وهمین حاال از طرؾ کتاب فروشی ) بزرگترین مرکز کتاب( درفرانکفورت مجله ارش شماره 31 را
که به ادرس صندوق پستی من بنام باقری میباشد ارسال کرده اید میخواستم ببینم جریان چیست؟ اقا
بهنام مکثی کرد و چند مرتبه گفت اهان ,آهان,اهان درسته درسته . اقای پرویز قلیچ خانی ماهی یک
مرتبه می اید پیش ما و ارش را برای مشترکینش ارسال میدارد. عجب!!!
پرسیدم این شماره 31 ارش را کی برای من پست کرده؟ اقا بهنام جواب داد گفتم, گفتم که اقای قلیچ
خانی ماهی یک بار می اید پیش ما و مجله را برای مشترکینش پست میکند. با تشکر خدا حافظی کردم
و گوشی را قطع نمودم..خدایا جریان چیست؟من چهارماه قبل با اقای پرویز قلیچ خانی تلفنی تماس
گرفتم وقرارشد ارش را ازاین به بعدمرتب برای من پست کند. ارش از المان امده ولی با این وضع؟؟؟
یاد حرؾ پرویز قلیچ خانی افتادم که گفت اقای برقعی میدانی که قلیچ به ترکی یعنی شمشیر!!! من هم
جواب دادم خدا شما را برای اسالم و مسلمین حفظ کند. نامبرده پاسخ داد ما که خدا شناس نیستیم. من
هم گفتم خواهش میکنم از این شکسته نفسی ها نفرمائید..
واماجریان چه بود؟ البته این بار اول اقای پرویز قلیچ خانی نبود که با من اینطور رفتار میکرد..مارس
سال 1991 دوست سابق بنده اقای پروین امد بخانه ما وضمن نوشیدن ویسکی وخوردن کتلت ناگهان
دست برد درکیؾ دستی خود و مجله ارش شماره 33 را در اورد وطوری وانمود کرد که مثال داخل
کیؾ کاری دارد ومن انرا دیدم و سریع مجله را گذاشت داخل ساکش!!! درصورتی که ما به مدت 11
سال اشنائی و دوستی با همدیگر هروقت اسم سوسیالیست می امد همین اقای پروین تنش کهیر می زد
و کلمه کمونیست به گوش این بابا میخورد چند مرتبه سکته خفیؾ به این اقای فرهنگی دست میداد..
ولی امروز درخانه من مجله ارش شماره 33 را با هویت مشخص خودش بمن نشان میدهد و سریع
میگذارد داخل ساکش جریان چیست نمیدانم؟؟؟
وقتی اقای پروین ازخانه رفت بیرون دو الی سه مرتبه تلفن زدم به دفتر مجله ارش در پاریس و سراغ
ارش شماره 33 را میگرفتم ..هربار سخنی می گفتند یک روز ماشین خراب بود یک بار فالن چیز
خراب بود تا بالخره ارش شماره 33 در ماه اوریل امد ودیدم ضمن گزارش دادگاه مستقل میکونوس
33 مرتبه اسم و فامیل برادر مجاهد نادرصدیقی را روسای دادگاه مستقل ذکر فرموده اند. شما نگو
برادرنادرازماه فوریه 1991 درشهر حقوق بشری ژنو تشریؾ دارند ومن باید بی اطالع باشم!!!
باری ایام سپری شد ومن با شکایت صلیب سرخ سویس در شهرحقوق بشری ژنو دربدرشدم وخانه به
دوش..نمیدانم چهارشنبه بود و یا پنچشنبه 1 و یا 9 اوریل سال 1991ساعت 11 بامداد تلفن زدم به
دفترمجله ارش درپاریس وضمن عرض ادب وخسته نباشید خودم را معرفی کردم وخواهان ادامه
ارسال ارش شدم چون مدتی بود ارش را برایم نمی فرستادند. اقای پرویزقلیچ خانی خودشان گوشی را
برداشت وگفت به, به, اقای برقعی کمی راجع به برادرشان محمد رضا گپ زدیم چون درسا لهای 11
و 19 بنده درزمین شماره 3 تهران واقع درخیابان شهبازبا نامبرده فوتبال بازی میکردم. که البته این
موضوع هیچ ربطی به این یاد داشتها ندارد. به هرحال پرویز گفت اقای برقعی پای من را هم وسط
23
کشیدید منظور ایشان اشاره به نامه محمد برقعی بود.. که از امریکا برای من فرستاده بود و خواهان
ارتباط واشنائی..پاسخ دادم پرویزجان من به وظیفه ملی تاریخی ومردمی خودم عمل کردم. پرویزگفت
من رفته بودم دوره به امریکا اقای محمد برقعی را انجا دیدم و نام شما وموضوع کتاب پیش امد..
ناگهان پرویزبی مقدمه وبا لحن تهدید امیزی گفت اقای برقعی میدانید که) قلیچ به ترکی میشود شمشیر(
ومن هم با خنده جواب دادم خدا شمارا برای اسالم و مسلمین حفظ کند.. پرویز هم پاسخ داد ما که خدا
شناس نیستیم. من هم جواب دادم خواهش میکنم از این شکسته نفسی ها نفرمائید..
ودرپایان گفتگو مطرح کردم من علیرؼم حق پرداخت ارش یک ناقابلی هم سال گذشته به عنوان کمک
مالی به ادرس ارش فرستادم. پس چرا ارش را برایم نمی فرستی؟؟؟ قرار شد ارش را از این تاریخ به
بعد برای من پست کند.. ودو مرتبه تکرار کردم پرویزجان مارا بی خبرنگذاری.. پرویزهم دو مرتبه
گفت حتما حتما و با خدا حافظی گوشی را قطع کردیم..و من دیگر تماسی با اقای پرویز قلیچ خانی
نداشتم تا به امروز که ارش ازکتاب فروشی ) بزرگترین مرکز کتاب( از فرانکفورت المان امد و چه
امدنی!!! یاد تهدید اقای پرویز قلیچ خانی افتادم که گفت اقای برقعی میدانی که قلیچ به ترکی یعنی
شمشیر!!! در صورتی که طبق قرارداد بین المللی بطوراشکاروانکار ناپذیرباید اسرا و زندانیان جنگی
باید روزنامه وکتاب دردسترسشان باشد..این مقوله بخشی از کنوانسیون ژنوماده 19 از اعالمیه جهانی
حقوق بشر و اساس نامه روزنامه نگاران بدون مرز میباشد..
باری بعدازدریافت این محموله پستی ونیزمجله ارش شماره 31 تصمیم گرفتم علیرؼم میل باطنی خود
دیگر بطرؾ صندوق پستی باقری نروم و نیز نرفتم.وضمن تشکر وقدردانی از مسئول پستخانه و دیگر
کارمندان با شرؾ وزحمتکش این اداره دولتی صندوق پستی باقری را بعداز 13 سال که در یک محیط
سرشارازعشق ومحبت بود برای همیشه مسدود کردم..
دوشنبه 21 سپتامبر سال 1991
امروزساعت 11بامداد کسی درب اپارتمان را که بخاطربمبگذاری تخریب شده بود وموقتا دربی
گذاشته اند و زنگ ندارد با مشت مرتب دقلباب میکند. درب را بازکردم دیدم مردی بلند باال و قلچماق
که لباس سرتاسری ابی رنگ بتن دارد پشت درایستاده ویک گونی پالستیکی نخ ارمه هم دردست
راست اومیباشد. گفت این محموله ازایران بطورسفارشی برای شما امده بیابگیرمربوط بشماست.
عجب!!! با کمی مکث گونی را گرفتم. نه امضائی خواست و نه رسیدی؟؟؟ امدم داخل اپارتمان مخروبه
و درب گونی را با قیچی باز کردم دیدم کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی با جلد سبزچهارنسخه دو جلد
نسخه اول ودوجلد هم نسخه دوم . عجب خدایا جریان چیست من ازکسی کتاب نخواسته ام؟؟؟ با
خونسردی و حوصله الی یک یک کتاب ها را ورق زدم دیدم پشت جلد اخرین صفحه کتاب یک کاؼذ
کوچک از طرؾ ضیا برادربزرگ من میباشد عجب !!!نوشته مجید هر چه سریع تر از) طریق تلفن با
من تماس بگیر( شایان ذکراست بعدازاخرین مکالمه تلفنی من و ضیا که بامن التی حرؾ زد من دیگر
با او تماس تلفنی نگرفتم..حاال بعداز چند ماه بی خبری باید تحریک بشم وبروم تلفن بزنم به اقا ضیا و
معلوم نیست پشت تلفن چه میخواهد بمن بگوید صد البته حرؾ تو دهان او گذاشته اند!!! ضمنا همین
روزها بطورمرتب تلویزیون و چهارروزنامه ژنو به نقل ازجناب دادستان کل مینویسند و میگویند که
ما تلفن جنایت کاران را شنود میکنیم عجب!!!
23
دوشنبه 3 اکتبر سال 1991
امروزچهارنفرازمسئولین حزب کارگران کردستان ترکیه معروؾ به پ پ ک امدند خانه وگفتند
مرتضی جول و پالس ت را جمع کن که میخواهیم برویم به شهرتورنمنت المان برای تظاهرات حمایت
از ابو… دوستان ورفقا را درگوشه وکناراپارتمان مخروبه نشاندم وگفتم بخاطرمردم شریؾ و
زحمتکش کردهرجا که بگوئید مثل سابق میایم. ولی این مرتبه چون پای بود و نبود عبدهللا اوجالن در
میان است خواهش میکنم به فالنی اشاره به مسئول اول پ پ ک در سویس بگوئید مرتضی گفته این
پیام را به گوش عبدهللا برسانید که مبادا پایت را از سوریه بیرون بگذاری, توهمان کوه وکمر بمان و
طرؾ اروپا نیائی که این یک توطئه بزرگ وگسترده میباشد برای تو, بنا براین حواست جمع باشد تو
این تله گیرنکنی…مسئول ژنوبا خنده گفت داداش مرتضی قدیم ها همه راه ها به بؽداد ختم میشد ولی
حاال به رم ختم میشود.. جواب دادم به خاطرشهدای مردم زحمتکش کردستان این پیام را به عبدهللا
اوجالن برسانید. با خنده قبول کرد…
پنچشنبه 1 اکتبر سال 1991
امروز ساعت 9 بامداد بخاطر شکایت صلیب سرخ سویس که باید اپارتمان را تخلیه کنم وارد دادگاه
شدم, دیدم عالوه برکارمند صلیب سرخ و جناب وکیل باشی سه نفرهم ازطرؾ ساختمان امده اند و با
جناب وکیل باشی شان ویک نفرهم که ما درایران به این شؽل شریؾ میگوئیم شر خر.. دراین جمع
حضوردارد وهمگی دوریک میزمستطیل نشسته اند من هم تک تنها با این زبان فرانسه سلیس و روان
روبروی انها نشستم.. جناب دادستان کل استان ژنو هم انتهای دادگاه نشسته با دو قاضی زن, یکی
سمت راست ودیگری طرؾ چپ.. چون قرارداد خانه به نام کارمند صلیب سرخ سویس میباشد جناب
دادستان او را مخاطب قرارداد وپرسید چرا اپارتمان را تخلیه نمیکنید؟؟؟ کارمند صلیب سرخ سویس
با دست من را نشان دادستان داد وگفت این اقا اپارتمان را تخلیه نمیکند..جناب دادستان قانون دان
کشورسویس ورئیس دادگاه جنائی کشورسویس روکرد به من وگفت شما چرا اپارتمان راتخلیه
نمیکنید؟؟؟ خیلی اهسته ارام وشمرده با همین زبان فرانسه به جناب دادستان کل کشورسویس گفتم
جناب دادستان اپارتمان قبلی من بدرخواست صلیب سرخ سویس درتاریخ 22 مه 1993را تخلیه
کردم..وبعداز یک سال دقیقا 22 مه سال گذشته اپارتمان من را با بمب منفجرمیکنند.. ایا به نظرشما
نرمال میباشد؟؟؟ هنوز صحبتهای من تمام نشده بود.که جناب دادستان کل کشور قانون دان سویس چند
مرتبه تکرار کرد مگر توپلیسی که تحقیق میکنی؟ مگرتو پلیسی تحقیق میکنی؟ ناگهان یاد اقا ضیا
افتادم که گفت مگر تومحقق شدی.. واقا سعید نیزگفت مگرتومورخ شدی؟ عموی جاکش ونامرد هم
گفت مگر تو فیلسوؾ شدی؟
باری جناب دادستان رو کرد به قاضی سمت راستش وگفت بخاطر اینکه بچه عقب افتاده دارد یک ماه
فرصت بدهیم تا اپارتمان پیدا کند خوب است؟ خانم قاضی جواب داد عالیست! جناب دادستان کل با
خودنویس روی کاؼذی که از قبل حاضر واماده بود مطلبی نوشت و امضا کرد.. ورو کرد به قاضی
دست چپ وگفت بخاطراینکه فرزند عقب افتاده دارد یک ماه فرصت دهیم تا اپارتمان پیدا کند خوب
است؟ خانم قاضی پاسخ داد عا لیست! مجددا جناب دادستان روی ورقه کاؼذی مطلبی نوشت و امضا
21
کرد.. و روکرد به کارمند صلیب سرخ سویس و جناب وکیل باشی اش وهم چنین مسئولین ساختمان و
وکیل انها و جناب شر خر ویا خر شر!!!
سوال کرد این تصمیم عادالنه میباشد؟؟؟ حاضرین همگی جواب دادند عالیست!!! جناب دادستان قانون
دان کشورسویس پایان دادگاه را اعالن فرمودند.. خدا حافظ مرحمت زیاد.. شاید همه دادگاه 11 الی
12 دقیقه زمان برد..من وکارمند صلیب سرخ سویس که اژان بدون اونیفورم میباشد و متاسفانه نقش..
مددکاررا ایفا میکند ازطبقه سوم دادگستری مدرن و قانون مداراستان ژنو سویس وارد اسانسورشدیم.
اسانسورشبیه یک تابوت کوچک بود که عمودی ایستاده..وچون هنگام ورود به کابین اسانسورمن به او
احترام گذاشتم او اول وارد شد وپشت من قرارگرفت.. بنده دکمه اسانسورطبقه همکؾ را زدم. کارمند
صلیب سرخ سویس دست گذاشت به پشت من و به زبان فرانسه گفت ) سه فینی( یعنی کارتمام شد!!!
از درب دادگستری استان ژنو امدیم بیرون,هنگام خداحافظی با من دست داد وگفت دوشنبه 12 اکتبر
ساعت 9بامداد بیا به دفتر تاراجع به این موضوع با هم صحبت کنیم.. خدا حافظ مرحمت زیاد…خیابان
سرازیری ساختمان دادگستری استان ژنو سویس قانون دان را پیاده طی میکنم تا بیایم طرؾ خانه تو
فکرو خیال هستم که اینها به نام نامی قانون با من پناهنده چکارمیخواهند بکنند؟ یاد رمان معروؾ
شادروان جناب اقای میشل فوکو افتادم با ) عنوان بررسی پرونده یک قتل(که چهل سال قبل خوانده
بودم روسای پلیس قتل رامرتکب شدند, پرونده را گذاشتند دراختیارجناب دادستان…وجناب دادستان
مجددا پرونده را برگرداند ند به طرؾ روسای پلیس و درنهایت پرونده بازگردانده شد روی میز جناب
دادستان وپایان ختم برسی پرونده قتل توسط جناب دادستان ای روح روانت شاد مرد…
دوشنبه 12 اکتبرسال 1991
ساعت 9بامداد وارد دفترکارمند صلیب سرخ سویس شدم بمن تعارؾ کرد روی صندلی مقابل او بنشینم
.نشستم وبدون مقدمه دست برد به طرؾ قفسه اهنی طوسی رنگش سمت چپ از طبقه سوم ان روزنامه
صبح امروز ژنو را برداشت وبمن نشان داد وگفت ببین چه دادستانی داریم که حکم دستگیری بین
المللی ژنرال پینوشه و ژنرال ویدال را صادرکرده. عجب!!! خشکم زد خدایا اینها میخواهند چکار
کنند؟؟؟ وگفت با کمک وهمکاری همدیگرمیگردیم تا دراین مدت یکماه اپارتمان پیداکنیم ! تو چشمانش
دروغ ,تزویر, ضد بشربودن را با خون ,جنایت و خیانت می دیدم!
فراموش نکنیم که این نامرد اژان ضد بشرهمان موجود نابکاری بود که 13 اوت سال 1991 ما را
برد جنب دفترایران ایر به هوای پیدا کردن کار!!! وبقیه داستان که قبال نوشته ام. باری ازهمان لحظه
خروج ازدفترصلیب سرخ سویس من وپروانه خانم باتفاق دوالی سه خانواده ایرانی وسویسی دنبال
اپارتمان خالی میگردیم.. چون من حقوق ندارم بنا براین هیچ بنگاهی بمن اپارتمان نمیدهد. مجبور
هستم روزی دوالی سه مرتبه سر زده بروم به دفتر صلیب سرخ تا شاید یکی از اپارتمانها را ) گارانتی
کند( وقرارداد ببندد چه خیال باطلی.. هرکدام را به بهانه ای رد میکرد..دراین مدت کم شاید 11 الی
11 دستگاه اپارتمان خالی پیدا کردم هیچکدام را قبول نکرد که نکرد..
دریکی ازهمین روزها تلفن زد بخانه وگفت یک اپارتمان بزرگ با چند اتاق برای شما پیداکرده ام بیا تا
باتفاق برویم وانرا ویزیت کنیم.عجب کارمند صلیب سرخ؟؟؟ باتفاق خانواده وهمراه جناب مددکار
21
صلیب سرخ سویس با وسیله نقلیه او رفتیم بطرؾ ادرس .. دیدم جنب فرودگاه ژنو ماشینش را پارک
کرد و وارد یک ساختمان شد که طبقه اول ان یک دستگاه اپارتمان خالی با چهاراتاق بزرگ, بزرگ
بزرگ و نو, نو, نو,حاضرواماده میباشد.. مددکار روکرد بمن و با زبان فرانسه گفت ) واال مسیو
برقع( ایا ازاین بهترو قشنگ ترو نوسازتر وبزرگتر اپارتمان میخواهی؟؟؟ همان لحظه سریع پاسخ دادم
نه نمیخواهم.. جناب اژان بدون اونیفورم صلیب سرخ سویس با شنیدن این جواب قاطع کمرش را
راست کرد ورفت بطرؾ پنچره وبه زبان فرانسه گفت تو مرا تو قایق گذاشته و روی اب بازی
میدهی.. تو دلم گفتم ای خائن نامرد ضد بشر بیست دستگاه اپارتمان در مرکز شهر و محله خودمان که
فرزندانم دران بزرگ شده اند پیدا کردم هرکدام را بهانه اوردی و رد کردی, ولی امروز جنب فرودگاه
ژنو برای من یک اپارتمان بزرگ و خالی پیدا کرده ای؟؟؟ باری با رد این اپارتمان باتفاق برگشتیم
بطرؾ مرکز شهرحقوق بشری ژنو وبا خدا حافظی ازهم جدا شدیم..تقاضا دارم دراین مورد پژوهش
گران و مورخین نگاه کنند به هفته نامه های چاپ لندن وببیتند چه فضا وجو سازی اماده کرده بودند
برای پروژه جنایت کارانه اینده نه چندان دورخودشان..
به هرحال فراموش کردم این موضوع حساس را بنویسم. همان روز دوشنبه که حکم دستگیری ژنرال
پینوشه را از روزنامه ژنو بمن نشان داد حکم تخلیه اپارتمان من را هم که جناب دادستان کل سویس
صادرفرموده که من باید تا اول نوامبرسال 1991اپارتمان را تخلیه کنم گذاشت تو دست من. یعنی 22
روز نه یک ماه !!!.باری بنده ان روز داخل اسانسور به حرؾ کارمند صلیب سرخ سویس زیاد اهمیتی
ندادم. ولی ماه بعد به عمق فاجعه پی بردم که این نابکار ضد بشر خیلی خیلی خبرها میداشت که من و
ما ایرانیها ومردم جهان ازان بی خبر بودیم.. تو قطار شهری نشسته ام وسرگردان دنبال اپارتمان خالی
میگردم. دو خانم پیر زن شهروند سویسی جلوی من رو صندلی نشسته و با همدیگر صحبت میکنند.
دست راستی به دست چپی گفت ببین چه دادستانی داریم جنایت وادم کشی در شیلی وارژانتین اتفاق
افتاده ولی حکم دستگیری ان دیکتاتورها را دادستان ما صادر کرده!!!
این خانم درست میگفت چرا؟ چون همین روزها یک قاضی اسپانیائی حکم بازداشت دیکتاتور شیلی را
در لندن صادرفرموده. ودادستان سویس هم خواهان استرداد او ازانگلستان به ژنو شده تا او را محاکمه
کند !!! تورا به خدا ببینید با شعوروخرد مردم چکارها میکنند؟ داستان بلخ و اهنگر وشوشتر را تداعی
نمیکند؟؟؟ چه روزها و شب های وحشتناکی را تک تنها بسر میبرم نه حزبی و نه سازمانی ونه تشکل
جدی دراین شهرحقوق بشری ژنووجود دارد.. پس ؼریب درؼربت هستم و باید بسوزم و بسازم..ومثل
روزمیدانستم وبدون هیچ شک وتردیدی یک تراژدی وحشتناک وضد بشری در شرؾ پیاده شدن
است.ولی عقلم قد نمیدهد که این جنایت چیست!!!
چهارشنبه 11 اکتبر سال 1991
امروزساعت 3بامداد چهارنفراز مسئولین حزب پ پ ک امدند بخانه وقراراست بخاطر عبدهللا اوجالن
برویم به رم. البته این قراراز دیشب گذاشته شده بود. ونیز این رهبر محبوب خلق کرد را برادر حافظ
اسد ازسوریه بیرون کرد ودربدر شد و دوستان کرد پیؽام من را به ان مرد جدی و مسئول نرساندند..
باری پنچ نفری سواربرماشین شورولت یکی ازدوستان شدیم واز مرزسویس گذشته و وارد خاک
29
فرانسه شدیم. تونل معروؾ مون بالن که بین فرانسه و کشورایتالیا قرار دارد را رد کردیم.چون من از
دیشب چند نوع نان سبوسه دار با گردو و چند نوع پنیر تهیه کرده بودم انها را از خورجین دراورده و
گفتم بچه ها این نان پنیر را بخوریم واولین رستوران را که دیدیم پارک کنیم و چای وقهوه بنویشیم.
یکی ازمسئولین پ پ ک که عقب نشسته بود طرؾ شیشه با صدای نسبتا بلند گفت مرتضی همین را
اورده ای؟من جلو نشسته بودم.. ایوب جوابش را داد وگفت ماهمگی کاسب هستیم ودرامد داریم تو چه
اورده ای؟ طرؾ جواب داد مگرقرار بوده من چیزی بیاورم..ایوب گفت مگرقراربوده مرتضی هم
چیزی بیاورد..باری رسیدیم بیکی از رستورانهای شیک و پیک میان جاده ای ایتالیا کافه و چای را
سفارش دادیم وطرؾ با دردست داشتن فنجان قهوه رفت بطرؾ درب خروجی, ایوب با شوخی وجدی
طرؾ را صدا زد و گفت بیا دست کن درجیب مبارک و حساب کن…
واما داستان این اقا با من چه بود که این حرؾ را تو ماشین بمن زد؟ چند سال قبل روز یکشنبه ای در
دفتر پ پ ک نشسته بودیم واین اقا داشت راجع به سازماندهی حسن صباح صحبت میکرد, وقتی
حرفهای اوتمام شد به اوگفتم داستان حسن صباح چنین است و چنان.. چون قبال چند جلد کتاب از منابع
ایرانی وفرنگی راجع به فرقه اسماعیلیه وحسن صباح خوانده بودم..این بابا انگشت نشانه اش را
گذاشت روی دماؼش و گفت درویش سکوت باش.. یکی از دوستان به این اقا گفت شما هرچقدر راجع
به حسن صباح میگوئید از روزنامه پلوتیگا وابسته به پ پ ک میباشد ولی مرتضی اسناد و مدارکش
از کتابهای تاریخی است. طرؾ بلند شد وبدون خدا حافظی رفت ومثل اقا ضیا واقا سعید و عموخان
شمشیرش را ازانروزاز روبست برای من بیسواد شاگرداهنگر تا امروزکه این حرؾ را بمن زد
وجواب اورا هم ایو ب داد…
باری بعداز 13 الی 11 ساعت رانندگی رسیدیم به شهر رم در ورودی شهر پلیس جلوی ما را گرفت
وبا بیسیم به مافوقش گفت چنتو میلیون رفته اند.. یعنی پنچ میلیون رفته اند. مسئولش از پشت بیسیم
هوار زد مگر نه گفته بودم جلوی کسی را نه گیرید..وای خدای من این جمعیت از کجا امده؟؟؟
11 هزار 21 هزار 31 هزار 111 هزارنفر,شاید هم بیشتر وبا این سازماندهی دقیق؟ به هرحال
ماشین را پارک کردیم ورفتیم مقابل یک بیمارستان چه جمعیتی خدا میداند,حیرت انگیز است. از
طرفی حسرت میخورم چرا ما مردم ایران در این مدت خارج ازکشوراینطورسازماندهی نکردیم؟ بله
ما داشتیم ولی مصنوعی اش را داشتیم !!!البته هفته قبل هم درشهر تورنمنت المان چنین جمیعتی را
دیدم ولی این جمعیت چیز دیگری است. به دوستان و رفقا گفتم ایستادن ما اینجا بی فایده است. چرا که
ابو اینجا نیست این دولت نامردان اروپائی ما را گذاشته اند سرکار, بنابراین بیائید وبرویم…باری بعداز
دو سه شبانه روز دست از پا دراز تر برگشتیم ژنو واینده پیش بینی این بنده بیسواد و شاگرد اهنگر را
تصدیق کرد ومردم ایران وجهان دیدند که پینوشه دیکتاتور شیلی را با سالم و صلوات راهی کشورش
کردند…
یکشنبه 22 نوامبر سال 1991
طرفهای ؼروب مشؽول مطالعه کتاب با ارزش و خواندنی زندان به قلم و همت و زحمت واقعا فراوان
جناب اقای ناصرمهاجرهستم. ناخوداگاه دستم رفت بطرؾ رادیوی کوچکم وبخش فارسی صدای
31
امریکا را گرفتم. گوینده گفت پروانه و داریوش فروهر در خانه اشان با کارد تکه,تکه شده اند. وای
خدای من!!! کتاب ازدستم افتاد روی زمین وسرم خم شد بطرؾ یال مبل و پنچره.. نه قدرت تکان
خوردن دارم ونه میتوانم اخبار را گوش دهم..چه روزها و شبهای وحشتناکی است این ایام خبر پشت
خبرازایران اسالمی میرسد .. روشنفکران ومسئولین فرهنگی و سیاسی مردم ایران را پاره پاره میکنند
و طناب پیچ شان..اخبار وخبرهای تکان دهنده را با رعب وحشت و هراس تعقیب میکنم..
دوشنبه 23 نوامبر سال 1991
امروز ظهر تلویزیون ژنو بنقل ازپلیس سویس میگوید ما موفق شدیم از) طریق شنود( تلفن یک عضو
وزارت اطالعات سویس را دستگیرکنیم.عجب! چرا؟ چون موازی این وزارتخانه یک تشگیالت
تبهکارانه و مافیا ئی به وجود اورده.. صبح, ظهر,شب ,نیمه شب ودم صبح این خبربا اب تاب در
صدراخبار تلویزیون, رادیو و چهار روزنامه ژنو گفته ونوشته میشود و به چاپ میرسد..وای خدای من
چه روزها و شب های هراس انگیز و وحشتناکی است..درهمین ایام درهفته نامه نیمروز چاپ لندن
میخوانیم که اقای بنی صدر گفته پوست صورت ) پدر یک مقام امنیتی رژیم مالتاریا را در)قم( کنده
اند واو را زنده زنده به خاک سپرده اند.. پس برو هرچه سریعترتلفن بزن به ایران و ببین داستان
چیست و نیز من نرفتم!!!
پنچشنبه 23 نوامبر سال 1991
امروزدرکیهان لندن شماره 131 میخوانیم که حاج باقر نامی درایران فوت کرده.. وخانواده های
برقعی سوگوار هستند. عجب!!! پس برو پای تلفن و ببین جریان چیست وکیست . که من نیز نرفتم پای
تلفن..
پنچشنبه 3 دسامبر سال 1991
امروزدرکیهان لندن شماره 133 درصفحه نخست خود با تیتر بزرگ نوشته محمد ازادی از قاتالن
شاپور بختیار فرماندهی گروه ترور داریوش و پروانه فروهر را به عهده داشته. عجب!!! کمتر از یک
هفته؟؟؟ونیزنوشته ازادی مسئول کشتاررستوران میکونوس راهم تدارک وسازماندهی کرده
بود.عجب!!! ونیز درهمین شماره کیهان یک گزارش بلند باال راجع به یک رستوران جمهوری اسالمی
فاشیست ایران در شهر ژنو به چاپ رسانده عجب! شایان ذکر است که این رستوران درسپتامبر سال
1993 در ژنو بازگشائی شده بود ولی چرا امروزبعد ازسه سال باید این خبرودراین ایام رعب وحشت
و هراس درکیهان لندن چاپ شود؟؟؟ شاید هم میخواهند افکار عمومی مردم ایران را معطوؾ کنند به
شهر حقوق بشری ژنو…و باقری..و برقعی..را مطرح میکنند تا عملیاتشان را خوب سازماندهی کرده
باشند.. که من نیز پای تلفن نرفتم که نرفتم واین نامرد های ضد بشرو ضد ایران ومردم ایران بور
شدند!!! وخودم رامقصر میدانم چرا حرؾ قاضی قانون دان کشور سویس و شهر لوزان را گوش کردم
و روشنگری نکردم..
سه شنبه 1 دسامبر سال 1991
31
امروزساعت 11 بامداد از خانه میزنم بیرون تا بروم ارزاق زن وبچه را از سوپرمارکت محله که21
متری ساختمان ما قرارگرفته تهیه کنم. 13دقیقه بعد با سا ک ارزاق پشت درب اپارتمان سوخته ایستادم
و مشؽول کلید انداختن به قفل درب هستم. هرچقدربا کلید ورمیروم ولی موفق نمیشوم تا درب را
بازکنم.. چشمم خورد به پاکتی کوچک که الی درز درب نیمه سوخته قرارگرفته, پاکت را بازمیکنم
مربوط به پلیس سویس استان ژنومیباشد عجب!!!
بله نوشته ما با حکم دادستان کل استان ژنو قفل درب اپارتمان شما را عوض کردیم عجب!!! وچنانچه
در این مورد کاری حرفی دارید با این شماره تلفن پلیس تماس بگیرید عجب!!! به عمق فاجعه پی بردم
که در چه دام وحشتناک و ضد بشری گرفتارشدم, ازطبقه چهارم امدم پائین ناخوداگاه رفتم بطرؾ
صندوق پست ودیدم یک پاکت نامه هوائی همراه یک ورقه کاؼذ داخل صندوق پست نشسته..
در صورتی که چند دقیقه قبل هنگام رفتن برای خرید سرکی کشیدم توصندوق پست ولی چیزی ندیدم!!
درضمن جناب پستچی مثل روزهای قبل ساعت 9 بامداد امده و رفته؟؟؟ کاؼذ و پاکت رابیرون کشیدم
و دیدم یک پاکت نامه هوائی میباشد ازطرؾ اقا ضیا برادر بزرگ بنده بتاریخ 22 نوامبر 1991 یعنی
همان روزی که فروهرها درخانه شان پاره پاره شدند!!!
کاؼذ را باز میکنم می بینم فتوکپی فکسی است که بظاهر جمشید پیشنماز از شهر ووی سویس بتاریخ
31 جوالی به ادرس صندوق پستی من ارسال کرده و نوشته مجید با این شماره تلفن با) مسعود هندی (
تماس بگیر ودر ؼیراین صورت ما ازراهی دیگر اقدام میکنیم عجب!!! پاهایم لرزید گفتم خدایا اینها
میخواهند ایران اسالمی ,سویس قانون دان والمان دمکرات را باپایتخت دمکراسی جهان پاریس زنجیره
ای کنند وبه هم سنجاق زنند!!! چکاربکنم؟ بله قراراست ضیا برادربزرگ من بشود ضیا سرحدی…
سعید برادر کوچک من بشود سعید امامی.. .و وحید برادردیگرمن بشود وحید گرجی,و مسعود برادر
کوچک ترم شود مسعود هندی!!!
اسناد و مدارک هم ازقبل امده وحاضرمیباشد برای یک محاکم خوب و دنیا پسند..هموطنان گرامی من
مالحظه فرمودید؟ که هزینه تحصیل یک دختر دانشجو و کمک مالی به خانواده و خرج و مخارج پدر
13 ساله ازکجا سردراورد. چرا؟ چون درهمین روزها که مامور وزارت اطالعات ساختگی و کذائی
سویس را دردادگستری ژنو مثال محاکمه میکنند یک قاضی امریکائی ازامریکا امده و پشت درب
دادگاه با زبان انگلیسی به خبرنگارها میگوید )من با شش نفر( جواهر فروش مالقات و گفتگو کردم
وانها بمن گفتند که این مامورمیامد پیش ما وپول سیاه را سفید میکرد فیلمش موجود است درارشیو
تلویزیون مرکز استان ژنو..)شبیه سازی(
باری پس مشخص شد پلیس ازاول صبح درکوچه منتظرمن است و زاغ سیاه من را میزند تا به محض
اینکه از ساختمان زدم بیرون بروند و قفل درب یک خانواده پناهنده سیاسی درکشور سویس را عوض
کنند..و وقتی امدم پائین مواجه شوم با نامه ضیا و فکس مربوطه که مصادؾ است با 22 نوامبر روز
سالخی کردن فروهرها وبازمن مجبورشوم بروم طرؾ تلفن که من نرفتم.. حاال گیرم که رفتم پای تلفن
از پشت تلفن دراین فضای هراس انگیز و دلهره چه میخواهند بگویند؟؟؟
32
و کیست پشت تلفن معلوم نیست؟؟؟ شایان ذکر است که پاکت خالی بود هیچ کاؼذی داخل ان نبود!!!
سوال این است ایا اگر پلیس سویس ازمن کلید اپارتمان را میخواست من نمیدادم؟؟؟ پس همه چیز از
قبل سازماندهی شده تا شهادت اولین رئیس جمهوراسالمی فاشیست و دورؼگوایران که در دادگاه
مستقل میکونوس گفته بود من پرونده ترورشهریار شفیق و قتل کاظم رجوی را خوانده ام و نیز معاون
وزیراطالعات رژیم مال تاریا را میشناسم بنام باقر.. یا باقری.. یا باقریان.. باالخره بعد از عملیاتشان
یکی از این اسامی درست از اب درمی اید واقای رئیس جمهور پاک و تطهیر میشود!!!
باری بعدها تحقیق کردم وازخانواده پرسیدم دران ایام ایا کسی ازفامیل برقعی قبض روح شده بود؟
پاسخ دادند شش ماه قبل ازاین اگهی و شش ماه بعدازاین اگهی کیهان لندن از خانواده های گل و گشاد
برقعی کسی فوت نکرده بود.پس قراراست دراینده نزدیک خانه سالمندان ) زعفرانیه( بشود سونای
زعفرانیه وبرادرمجاهد علیرضا نوری زاده 13 جلد کتاب بنویسد راجع به سونای زعفرانیه و برادر
علی فالحیان ,برادرسعید امامی یا اسالمی..که مرتب میروند انجا و اب بازی میکنند..
باری برؾ روی زمین نشسته و من پالتو بتن دارم و کاله اسکی بسر ولی نه کفش به پا دارم ونه پوتین
چون با جوراب کلفت ودمپائی رفتم سوپروبرگشتم وبا این سازماندهی دقیق مواجه شدم..رفتم پیش
اصالن خان ازدوستان کرد ترکیه که سرکوچه ما کبابی دارد..ساک ارزاق را گذاشتم پیش او و جریان
را تعریؾ کردم ,درخواست یک جفت کفش نمودم, رفت پشت مؽازه وبا یک جفت پوتین شماره 13
برگشت..دیدم به پای من نمیخورد , چند قدمی کبابی یک کفش فروشی بزرگ قرارگرفته وارد شدم و
یک جفت پوتین مثل پوتین های اژانهای خودمان به مبلػ 39 فرانک خریدم و مستقیم رفتم پیش پروانه
خانم که مشؽول گرفتن دیپلم هتل داری میباشد و جریان عملیات پلیس متمدن و قانوندان سویس را مو
به مو برای ایشان تعریؾ نمودم.
.پروانه خانم کالس درس را ترک کرد وامد بیرون وتلفن زد به پلیس وجویای جریان شد.. پلیس سویس
گفت ماهیچ کاری نمیتوانیم انجام دهیم , تنها راهش که ما بتوانیم کلید اپارتمان را بشما بدهیم یک
قرارداد ترگل ورگل یک اپارتمان جدید با یک امضای خوشگل میباشد تا شما بتوانید اسباب واثاثیه
منزلتان را انتقال دهید به اپارتمان جدید درؼیراین صورت ممکن نیست و حتا شما از نظر قانونی حق
ندارید درب اپارتمان را بازکنید که خیلی خیلی خطرناک میباشد ودرحد زندان و جریمه عجب!!! در
ضمن پلیس عالوه برتعویض قفل درب یک روبان مخصوص خودش راهم بطورضربدری به درب
زده وحکم جناب دادستان را هم روی درب چسپانده دقیقا مثل منازل جنایتکاران!!!
یاد 11 دستگاه اپارتمان افتادم که کارمند صلیب سرخ سویس هرکدام را به بهانه ای رد میکرد و قبول
نمیکرد,بله مردم ایران وجهان اطالع نداشتند که )برادران (بمدت 11ماه تواتاق فکرنشستند وبرخواستند
وبرای یک خانواده پناهنده سیاسی که میخواهند مثل همه انسانهای دمکرات ومتمدن زندگی کنند پرونده
سازی کردند ودر پائیز 91 میالدی با رعب وحشت وهراس درشهرحقوق بشری ژنو به مورد اجرا
گذاشتند وان هم بنام نامی قانون !!! و نیز این بگذرد..
به هرحال بچه ها گرسنه وتشنه ازمدرسه امده وهوا یواش یواش تاریک میشود ونمیدانیم
چکاربکنیم. ضمنا کتاب درس ومشق گلی خانم داخل اپارتمان میباشد! پروانه خانم تلفن زد به دفتر
33
صلیب سرخ سویس وجریان را تعریؾ کرد برای جناب مددکار. ایشان ازموضع قدرت گفتند
هیچکاری از دست ما صلیب سرخ ساخته نیست شما با اداره سوسیال محله تماس بگیرید تا شاید فرجی
شود. عجب! چون ساختمان سوسیال درمحله قرارگرفته چهارنفری راهی ان اداره شدیم وجریان را
تعریؾ کردیم, مسئول سوسیال سریع تلفن زد بیک هتل که 311 متری ما قراردارد ویک اتاق رزرو
کرد وهمگی رهسپار هتل شدیم وبا ترس لرز , رعب وحشت وبی خوابی تا صبح پرپر زدیم. چه شبها
و روزهای وحشتناکی را پشت سر گذاشتیم.
چهارشنبه 9 دسامبر سال 1991
ساعت 9بامداد ) اژان( صلیب سرخ تلفن زد به هتل وخواهان صحبت با پروانه خانم میشود, گفت
شوهرشما باید به )حرفهای ما وهمکاران ما گوش دهد( پروانه جواب داد فکرنکنم او درخواست شما
ها را قبول کند. جناب کارمند صلیب سرخ سویس بدون خداحافظی تلفن را قطع کرد. مجددا همان
لحظه تلفن زنگ زد. این مرتبه پلیس سویس میباشد , حرفهای کارمند صلیب سرخ سویس را تکرار
کرد وگفت هرچه ) همکار ما( میگوید باید شوهر شما انجام دهد! تورا به خدا ببینید پلیس کجا , صلیب
سرخ کجا؟ پروانه خانم همان جوابی را که چند دقیقه قبل به ) اژان( صلیب سرخ داده بود به جناب
پلیس سویس هم داد.پلیس با تهدید گوشی را قطع کرد.
همان لحظه به عمق فاجعه پی بردم که اینها برای ما چه خوابی دیده اند تصمیم گرفتم علیرؼم فصل
امتحانات دروس بچه ها راهی برن پایتخت کشور قانون شویم تا شاید فریاد رسی پیدا کنیم. قبل از
حرکت داخل راه اهن ژنو گزارش شکایت اقای شاهرخ وزیری وبازجوئی چهارساعته خود به تاریخ
19مارس درمرکز پلیس استان ژنو را نوشته واز طریق فکس فرستادم برای روزنامه های خارج از
ایران. ای کاش این کار رامن همان روز 19مارس کرده بودم تا این کشتارو قتل های زنجیره ای اتفاق
نمیافتاد, چه کنم که به حرؾ پلیس قانون دان سویس گوش کردم وخود را مقصر میدانم دراین جنایت..
باری راهی برن شدیم و پشت درب اتاق جناب رئیس جمهور سویس بست نشستیم وخواهان مالقات با
ایشان شدیم, به ما گفتند شما یا باید وکیل بگیرید ویا از طریق نامه درخواست مالقات کنید, بی فایده
بود. هوا تاریک شده وما خواهان مالقات هستیم, دوسه نفر جوان از طرؾ وزارت امور خارجه دولت
سویس ونیزنماینده رسمی جناب رئیس جمهورسویس امدند پیش ما و باتفاق رفتیم بیکی از ساختمانهای
ان وزارتخانه. مردی جوان ازمن پرسید موضوع وجریان چیست که شما ازژنوامده اید اینجا و خواهان
مالقات با رئیس جمهورسویس شده اید؟
واقع را موبه مو وشمرده برای این جوان تعریؾ کردم, خوب که گوش کرد پاسخ داد اگر شما بدولت
سویس و)همکاران ما( در ژنواعتماد نمیکنید پس ازکشورسویس بروید!!! گفتم کجا برویم؟ ونیز اضافه
نمودم که پلیس فدرال سویس بعداز تحقیقاتش بمن پناهندگی سیاسی داده, پاسپورت داده, کارت اقامت
دائم داده, پس کجا بروم؟ بحث بی فایده بود قرار شد ما را امشب به هتلی بفرستند تا فردا یک هیات از
طرؾ دولت سویس بیاید و به شکایت ما رسیدگی کند…شب را با ترس و لرز وهراس وحشت در ان
هتل بیتوته کردیم. وای خدای من چه شبها و روزهای دلهره اور و وحشتناکی بود ان ایام..
31
پنچشنبه 11 دسامبر سال 1991
امروز قراربود یک هیات از طرؾ دولت سویس ساعت 9 بامداد بیاید به هتل ما وبه دادخواست ما
رسیدگی کند.9خبری نشد,11 بامداد خبری نشد, ساعت 11 بامداد خانم دفتر دارهتل امد وگفت شماها
باید هرچه سریعتر هتل را ترک کنید. جواب دادم ما ساعت 9 با یک هیات از طرؾ دولت سویس در
این هتل قرار مالقات داریم پس منتظرمی مانیم,خانم رفت و چند دقیقه دیگر برگشت وگفت شما باید
هتل را ترک کنید. زیربارنرفتم وگفتم ممکن نیست چون ما قرارمالقات داریم, خانم دفتردار رفت,
دقایقی بعد زنگ تلفن اتاق ما به صدا درامد, گوشی را برداشتم, مردی خودش را از پلیس فدرال کشور
سویس معرفی کرد. پرسید موضوع و جریان چیست؟
به اوگفتم من به زبان فرانسه مسلط نیستم بنا براین اجازه دهید با شما با زبان انگلیسی صحبت کنم.
پلیس فدرال کشورسویس گفت بفرمائید.. به پلیس فدرال سویس گفتم مجاهدین دراوریل سال 1911 یک
نفر را بمن معرفی کردند تا برای اواپارتمان پیدا کنم واسم اورا در کالس زبان فرانسه بنویسم..او رفته
دوشنبه شب 11 اوت یک خلبان ایرانی بنام احمد مرادی طالبی را درحضورهمسرهشت ماهه حامله
اش درژنو ترورکرده واورا به قتل رسانده و پنچ سال بعد رفته سر دکتر شاپوربختیاررا درپاریس
بریده واو را فرستاده اند ژنو و پلیس سویس او را زیر پنچره اتاق من دستگیرش کرده, به پلیس فدرال
سویس گفتم من میخواهم ازاد ومستقل زندگی کنم…
وازروزی که متوجه شدم مجاهدین با جمهوری اسالمی ایران هستند ودارند )نقش اپوزیسیون( را بازی
میکنند ازانها فاصله گرفتم ومیخواهم مثل یک شهروند امروزی و دمکرات در ژنو زندگی کنم..پلیس
فدرال سویس خوب به حرفهای من گوش داد ودرپایان صحبتهای من چنین گفت..ما خودمان همه این
حرفها که زدی خوب میدانیم برگرد ژنو وکسی با تو کاری ندارد!!! به پلیس فدرال سویس گفتم لطفا
اینها را بنویسید و بمن بدهید؟ پلیس فدرال سویس قبول نکرد ومجددا گفت شما برگرد ژنو وکسی با شما
کاری ندارد! دیدم بی فایده است. دست ازپا دراز تربرگشتیم به شهرحقوق بشری ژنو.
مجددا با مرکز پلیس استان ژنو تماس گرفتیم تا شاید کلید اپارتمان را بگیریم, بیفایده بود, پلیس گفت تا
زمانیکه یک قرارداد جدید اپارتمان با امضا نیاورید ازکلید خبری نیست که نیست! خدایا تو این سرما
ودراین ایام رعب وحشت که از درو دیوارایران جرم و جنایت وخون میبارد دراین کشورؼریب در
ؼربت ما چهارنفر با بچه عقب افتاده چکار بکنیم؟ محققین,مورخین,پژوهشگران,نویسندگان ایرانی از
شما عزیزان تقاضامندم مراجعه کنید به ارشیو رادیو و تلویزیون استان ژنو ونیز چهار روزنامه ژنو
دران ایام پائیزهراس انگیز ببینید چه فضائی را بوجود اورده بودند برای ترور قتل و جنایت!!!
باری اسباب و اثاثیه درس و مشق بچه ها و پروانه خانم داخل اپارتمان میباشد. وبه نام نامی قانون و با
حکم جناب دادستان سویس که نیزرئیس دادگاه جنائی کشورسویس میباشد قفل درب اپارتمان یک
خانواده پناهنده سیاسی را با داشتن یک بچه عقب افتاده دراین ایام رعب و وحشت پلیس عوض کرده
درصورتی که طبق قانون مالک و مستاجرسویس ازماه اکتبر تا اوریل سال بعد هیچ مقامی نمیتواند
مستاجر را از خانه ای بیرون کند..
33
یک شب من و پروانه خانم پریشان حال وافسرده تو اتاق هتل نشسته ایم. متوجه شدیم گلی خانم دختر
11ساله ما شال و کاله کرد واز درب هتل زد بیرون, ساعت چند میباشد؟ یک نیم شب,گلی را تعقیب
میکنم بطرؾ ساختمان قبلی مان میرود. یاد برادربزرگم افتادم که درطفولیت هنگام خواب بلند میشد و
رختخوابش را روی سرمیگذاشت وبدون هدفی راه میرفت,گلی خانم وارد ساختمان قبلی شد ومحکم
چند مرتبه با لکد زد به درب اپارتمان و به زبان فرانسه گفت بد چنسها درب را باز کنید میخواهم
اسباب و اثاثیه درس خود و برادرم را بردارم.. وچند باراین جمله و کلمه را تکرار کرد ومن پشت پا
گرد اسانسورایستاده ونظاره گر این صحنه هستم.. بله ازان تاریخ حدود 22 سال گذشته, گلی خانم
شاداب, قوی,نترس,تیزوبز کارش به دکتر روانشناس و روانکاو کشیده شده و هفته ای دو الی سه مرتبه
مراجعه میکند به انها..این هم اخر و عاقبت یک خانواده پناهنده سیاسی در یکی از کشورهای معروؾ
جهان ازاد, دمکرات وقانون دان بنام سویس که نخواسته با تروریست بین المللی سرمایه داری همکاری
کند…
پنچشنبه 11 دسامبر سال 1991
امروز درکیهان لندن شماره 131 میخوانیم که برادرخامنه ای گفته قتل و کشتارهای اخیر کار بیگانگان
بوده.عجب! ونیزبرادرنیازی گفته قاتل ) کاسب کاربوده( ونیز دولت نامردان فرانسوی گفته اند حفاظت
از برادر بنی صدررا دو چندان کرده ایم. عجب! ونیز یک مقام بلند پایه وزارت کیهان و اطالعات )
رژیم خمینی( به کشورالمان پناهنده شده. عجب! وباالخره حکم دادگاه مستقل میکونوس قطعی شد! پس
نتیجه گرفتیم پدروپسرهروقت میخواهند جرم وجنایتی را سازماندهی کنند ازچند ماه قبل با کمک
ویاری پلیس و دستگاه قضائی کشورهای اروپائی و امریکائی شاهدی میفرستند بیرون تا سرفرصت )
شاهد بازی کنند ویا شاهدسازی( ونیزدرهمین شماره کیهان لندن میخوانیم که قتل داریوش وپروانه
فروهردر) کمیته عملیات ویژه( برنامه ریزی شده بود. عجب! این همان کمیته ای میباشد که برادر بنی
صدربه روسای مستقل دادگاه میکونوس معرفی فرمودند! رندی میگفت سیل باران دیده هرگز
برنمیگردد به جوی!
سه شنبه 22 دسامبر سال 1991
باالخره امروزبعداز دوهفته دربدری وکشمکش وترس ولرز موفق شدیم رضایت روسای صلیب سرخ
سویس را بدست بیاوریم وقرارداد یک اپارتمان 31 متری را درمحله برای ما چهار نفر گارانتی کنند
و امضا.شایان ذکراست این اپارتمان راهموطنان همان ماه اکتبربمن معرفی کردند ولی کارمند با شرؾ
صلیب سرخ سویس رد کرد. باری برؾ روی زمین نشسته با کمک دوستان اسباب واثاثیه را خرد
خرد انتقال میدهیم به خانه جدید..
شب هنگام 22 دسامبربرای اولین بار درعمرم پدرم را درخواب دیدم که با یک دست کت و شلوار
نقره ای رنگ شیک وکالسیک که واقعابرازنده این مرد شریؾ و زحمتکش بود به تن دارد وسر کوچه
علی ابادی پائین کوچه ما انتهای بازارچه درخونگاه ایستاده وبا خنده میگوید مجید جان من میروم منزل
)اقای مسافری( اشاره بیک خانواده با این نام که همسایه و بچه محل بود. ایام سپری شد 3 سال بعد
رفتم ترکیه تا دیداری تازه کنم با دوستان و خانواده بمن گفتند اسی یعنی پدرم که ما از بچگی به او
33
میگفتیم اسی و به مادرم هم میگفتیم اشی.. درتاریخ 22 دسامبر سال 1991 درشهر خون و قیام و
سرشار ازتقوا ومعنویت درهمان خانه ای که دوستان ورفقای عیارمنش بنده اجاره کرده بودند فوت
کرده. عجب! باری درهمین ایام دسامبر سال وحشت ودلهره ایرانیها بمن اطالع دادند که فریدون
گیالنی را به همراه تعدادی دیگر از نویسندگان ایرانی در خانه فالنی دیده اند که به خونخواهی پروانه
و داریوش فروهرامده اند ژنو ودرحاشیه سازمان ملل بست نشسته اند عجب!!!
طرؾ خودش گفت خانم مینا اسدی و اقای نسیم خاکسار را دیده ولی ان چند نفرهمراه ایشان را
نمیشناسد. تورا به خدا نگاه کنید؟ همین اقای فریدون گیالنی چند ماه قبل به اتفاق اقای کامبیزروستا در
هلند جلسه سخنرانی و شب شعر برگذار کرده بودند! درصورتی که من درهمان جوالی سال 1993 از
روی وظیفه ملی خود کتاب مقدمه یک درام در ژنو را برای اقایان نسیم خاکسار, کامبیز روستا, مهدی
خان بابا تهرانی, بهمن نیرومند, حمید شوکت ودیگران ارسال کرده بودم . واین دونفراولی خوب در
جریان وقایع روز قرارمیداشتند, همینطوریادداشتهای روشنگرم را طی سالهای,93, 93 و 91 میالدی
فرستاده بودم برای نامبردگان, ایا بازهم به اعتماد, اعتماد و اعتماد من ضربه خورد؟؟؟ به هرحال این
بود وقایع وحشتناک وتراژیک سال دلهره وهراس 1991تا سرفرصت چنانچه عمری بود وقایع سال
1999 را قلمی کنم وبا نهایت ادب واحترام بگذارم در اختیار مردم شریؾ و زحمتکش ایران بال خیزو
نسل های اینده ونیزاین حکایت همچنان باقیست…
پس نه میبخشیم ونه فراموش میکنیم جنایت و خیانت های پدرو پسررا.
سرنگون باد تمامیت جمهوری فاشیست اسالمی ایران.
وبرقرارباد جمهوری دمکراتیک خلق درسرتاسرایران.
با احترام همیشگی برقعی مرتضی .
پناهنده سیاسی درکشورسویس وساکن شهر حقوق بشری ژنو.
چهارشنبه اول اوریل ماه سال 2121.
پس نویس.. دراین ایام ماه مارس گذشته به چند خبروموضوع در رسانه های فارسی و فرنگی برخورد
کردم وتصمیم گرفتم انها را با شما عزیزان تقسیم کنم.
1 )اقای بنی صدراولین رئیس جمهوراسالمی فاشیست ایران با خانمی بنام ژاله وفا مصاحبه کردند
وبنده این گفتگو را دریکی ازسایتها دیدم و شنیدم که اقای بنی صدربه این خانم گفت من 233 مرتبه
نقد نوشتم بر) دیالکتیک اقای هگل( البته اقا را من اضافه کردم .همان لحظه اقای بنی صدر پنچ
انگشتش را نشان داد وگفت 33 اصل هم به اصل استثمار اقای مارکس من اضافه نمودم مجددا اقا را
بنده اضافه کردم..
بنده این خانم گرامی را نمیشناسم .طبیعیست که این بانوی ارجمند هم بنده حقیروفقیر, بیسواد وشا گرد
اهنگررا نمی شناسد, ولی حتما این خانم دارای تحصیالت عالیه ودانشگاهی هستند. سوال ازاین بانوی
گرامی این است حضرت عالی چرا درمقابل این گفتار اقای بنی صدر سکوت اختیار فرمودید؟؟؟ ایا
31
واقعا سواد واندیشه اقای بنی صدر دراین حد میباشد که 33 اصل به اصل استثماراقای کارل مارکس
اضافه کند؟ ونیز 233 مرتبه نقد کند منطق دیالکتیک جناب اقا ی ویلهلم فریدریش هگل را؟؟؟
خانم محترم جناب اقای رنه دکارت حدود 331سال قبل درسنین 23سالگی اثاری ازخودش بجا گذاشت
که تا به امروز درمجامع علمی و دانشگاهی در سرتا سر جهان تدریس میشود و مورد استفاده بشریت
قرارگرفته ومیگیرد. ونیز اثاراقای هگل با این عناوین 1 -نمودشناسی ذهن 2 -علم منطق 3-
دائرالمعارؾ علمی فلسفی 1 -اصول فلسفه حق حدود 211 سال میشود که در مجامع علمی جهان مورد
استفاده اساتید ودانشجویان قرارگرفته ومیگیرد. بنده ازاثارنوشتاری اقای مارکس صحبت نمیکنم که در
این 131سال چه خدمات ارزنده ای به بشریت کرده ومثل ورق زر برگ برگ این اثار را مردم ایران
وجهان برده و میبرند. ایا حضرت عالی ازاقای بنی صدرکتبی و یا نوشتاری مطالعه فرموده اید که
جنبه علمی وفلسفی داشته و مسائل روز را بیان کرده باشد؟؟؟ چنانچه نادرست میگویم لطفا نگاه کنید به
اولین سند همین یاد داشتها؟؟؟
2) اقای بنی صدر درسایت اخبار روزمقاله ای نوشته اند با این عنوان) وضعیت ایران درسال پیش
رو( درال بالی این یاد داشت مرقوم فرموده اند که خشونت رژیم درداخل و خارج بازهم بیشتر وباز
هم بیشترمیشود. عجب!!! اقای بنی صدراین اخباروپیش بینی ها دیگرنخ نما شده ودورانش سپری..
چنانچه سرکاراطالعاتی دارید که عوامل رژیم مالتاریا میخواهند دست به جنایت وخیانت بزنند در
خارج ازایران اسالمی فاشیست قبل ازهرحادثه ای نخست باید حضرت عالی از طریق همین رسانه
اخبار روزو دیگرسایتها که دراختیارتان میباشد به اطالع افکار عمومی مردم ایران و نیز پلیس کشور
های اروپائی و امریکائی برسانید..تا بعد ازعملیات نگوئید که من قبال گفته و نوشته بودم که هرگز و
هرگز کسی قبول نمیکند!!! حاال کاری نداریم که این خط خط کنفرانس گواتلوپ میباشد که شماها
پشتتان گرم و نرم است!!!
شایان ذکراست همان روزکه این یاد داشت اقای بنی صدردراخبار روزبه چاپ رسید دستگاه
دادگستری مستقل استان ژنو سویس مشؽول محاکمه پادشاه سابق اسپانیا اقای خان کارلوس بودند به
جرم پولشوئی!!! ونیز دستگاه مستقل دادگستری المان هم یک نفر افؽانستانی را به جرم جاسوسی برای
رژیم ) مالتاریا( محاکمه کرد وشش سال و 11 ماه به این جاسوس نابکار زندان دادند!! ونیز دستگاه
دادگستری مستقل چهار کشورمتمدن شمال اروپا سوئد, نروژ ودانمارک هم مشؽول محاکمه یک ایرانی
نروژی میباشند که اورا درسوئد بجرم جاسوسی دستگیر کرده اند. عجب!!!
پلیس دانمارک هم سه ایرانی را دستگیر کرده که این سه نفربرای عربستان سعودی جاسوسی میکردند.
عجب!!! واین یک نفرجاسوس میخواسته این سه نفر جاسوس را ترور کند.عجب! بنده ضمن مراجعه
به کتاب 1111 صفحه ای اقایان ریچارد کورانت و هربرت رابینزاستادان ریاضی دانشگاه نیویورک با
عنوان ریاضیات چیست, ترجمه اقای حسن صفاری,چیزی ازنظرمحاسبات ریاضی و هندسی دستگیرم
نشد که نشد که این مجهول چند بعدی چیست؟ که این رسانه ها بخورد ما میدهند؟ ازخط کش و
پرگارومداد کمک گرفتم بازهم نتیجه ای نداد که نداد. باالخره سرم را از پنچره اتاق بیرون کرده و
خیابان را نگاه کردم ودیدم پرنده تو خیابان های ژنو پرنمی زند وسوت کوراست چه رسد به ادم!!!
31
دونفر را با هم ببینند پلیس131 یورو انها راجریمه میکند!.ان وقت در المان دمکرات وقانون دان با
چهارکشورمتمدن شمال اروپا چراؼهای دادگستریشان را روشن کرده ومشؽول جاسوس گیری و
محاکمه انها هستند عجب!!! گاو ما شیر نمیداد ماشاهللا به شاشش…بنده نمیدانم انها ما را گذاشته اند
سرکارویا خودشان بیشعورو ابله تشریؾ دارند..
ایکاش به اینجا ختم میشد. درهمین روزها وایام ناگهان بی بی بنقل ازخبرگزاری رویتر وصدای
امریکا بنقل از بی بی , دوچه وله و رادیوفردا هم بنقل ازانها اعالن فرمودند که دو مقام دولت ترکیه
که نخواستند نامشان فاش شود گفته اند که دو مامور وزارت کیهان و اطالعات ) رژیم خمینی( اقای
مسعودمولوی را درخیابان شیشلی استانبول ترورکردند..پشت بند این چهاررسانه بین اللملی چهار
سایت و رسانه پربیننده فارسی زبان مثل اخبارروز, گویا نیوز, ایران امروز,ایران گلوبال وعصر نو
همین خبرو اخباررا تکرارفرمودند. شماها چرا؟ مگرهمین رسانه ها نبودند که ما مردم ایران را به این
روز سیاه نشاندند؟؟؟ بنده درسایت ایران گلوبال دیدم و شنیدم که گفت این اقای مسعود مولوی از ترور
و انفجارهای خارج از ایران اطالعات میداشته عجب!!! منجمله تروربختیار,فریدون فرخزاد ووو…تا
رسید به انفجار مرکزداد و ستد برادران کلیمی ما در ارژانتین, ارژانتین, ارژانتین..
خوب برویم وببینیم این اقای مولوی چند سال سن داشته؟ وچکاره بوده؟ گویا بنوشته این هشت رسانه
این جوان شؽلش نرم افزاری بوده وتیارکردن رباط این چه ربطی به ترور وادمکشی دارد؟وسنش
حدود سی تا سی پنچ سال!!! خوب اولین ترور وزارت کیهان و اطالعات )رژیم خمینی( در خارج از
کشور3 دسامبرسال 1919شهریارشفیق, شهریارشفیق, شهریارشفیق در پاریس صورت گرفته ودومین
تروردرجوالی سال 1911 اقای طباطبائی نامی درامریکا بوده… سوال این است ایا دران تاریخ پدر و
مادراقای مولوی هنوز با هم ازدواج کرده بودند؟؟؟ )شبیه سازی(
زمانی که زنده یاد حمید رضا چیتگر درسال 1911 در اتریش توسط عوامل وزارت کیهان و اطالعات
رژیم )خمینی داخل یک اپارتمان( از پشت سرترورشد وبقتل رسید این جوان چند ساله بوده؟؟ ونیز
طناب پیچ کردن شادروان علی کاشؾ پور درترکیه که توسط عوامل وزارت کیهان و اطالعات )رژیم
خمینی( پاره پاره شد وبقتل رسید این اقای مولوی چند ساله بوده؟؟ جوالی سال 1919 زنده یاد دکتر
قاسملو و دوستانش که توسط عوامل وزارت کیهان واطالعات ) رژیم خمینی( در وین سوراخ سوراخ
شدند و بقتل رسدند این جوان درچه سنی قرار داشته ؟؟؟
شادروان دکتربختیارودستیار جوانش دراوت سال 1991 درپا یتخت دمکراسی جهان توسط ماموران
)کار کشته ( وزارت کیهان و اطالعات ) رژیم خمینی ( درپاریس تکه تکه شدند این اقای متخصص نر
م افزاردرچه سنی بود؟؟؟ ونیز زنده یاد فریدون فرخزاد درماه اوت سال 1992 درپایتخت ان روز
کشورالمان دمکرات و قانون دان توسط عوامل وزارت اطالعات وکیهان ) رژیم خمینی (پاره پاره اش
کردند این اقای مسعود مولوی کجا بود و چند سال سن داشت؟؟؟ ازکشتاروقتل عام چهارنفر ایرانی
دمکرات که توسط عوامل وزارت کیهان واطالعات )رژیم خمینی( دررستوران میکونوس برلین المان
دمکرات و متمدن صورت گرفت این جوان چه اطالعاتی دارد؟؟؟ چند سال سن داشته؟؟؟ ایا درسنین
سی, سی پنچ سالگی این اقای مسعود مولوی مورخ شده؟ یا پژوهشگر؟ یا روزنامه نگار؟ یا نویسنده؟
39
بنده فیلم این گزارش را در سایت ایران گوبال بادقت فراوان دیدم.این جوان با چند نفر نشسته ومشؽول
نوشیدن چای میباشد و گاهی هم با لباسهای شیک و پیک سواربرماشین های رنگارنگ فیگور گرفته
این حرکات ورفتار خبر از یک جوان خام و جویای نام میدهد که خیلی راحت می افتاد تو دام وزارت
کیهان واطالعات ) رژیم خمینی( وبعد هم با یک تیترمهندس ونابؽه توسط رسانه به ما مردم ایران
قالب میکنند…
ضمنا فراموش نکنیم که دراین چهل سال سیاه جمهوری اسالمی فاشیست ایران ترکیه همیشه حیات
خلوت برادرانش بوده. نمونه بارزان سوراخ سوراخ کردن خانم زهرا رجبی با جنین هشت ماهه و
اقای علی مرادی نامی که توسط عوامل وزارت کیهان و اطالعات ) رژیم خمینی( صورت گرفت.
وبعد هم برادرشاهین دادستان ترکیه اعالم فرمودند که سه دیپلمات در این ترور دست داشتند..بله تمامی
این سناریوها شبیه سازی میباشند تا سرفرصت سوژه مورد نظرشان را بزنند وبعد هم درمقام مقایسه و
تشبیه!!! درضمن همین روزها که تمامی اروپا ونیزشهرژنو قرنطینه میباشد ودر خیابان های ژنو پرنده
پر نمیزند کانال 2 تلویزیون ژنو خبر از ورود ) تروریست ها به ژنو( میدهد؟؟؟
در پایان این مقال وظیفه ملی ومردمی خود میدانم تا ضمن همبستگی وتسلیت عمیق خودم را صادقانه
به مردم شریؾ و زحمتکش ایران ابالغ کنم که توسط سران جنایتکاروخیانتکارجمهوری فاشیست
اسالمی در سرتاسرایران پرپر زندند وبه پیام برادر دینی خودشان وزیر بهداشت دولت ترکیه گوش
ندادند که همان روزهای نخست شیوع این ویروس کرونا به شهرقم گفت شهر را قرنطینه کنید و
نگذارید پخش شود. رئیس جمهورجنایتکار وخیانتکاراسالمی و فاشیست امد درتلویزیون وگفت این
حرفها حرؾ دشمنان میباشد که میخواهند ایران اسالمی را به تعطیلی بکشانند.ای نامرد ضد بشر ضد
ایران وضد ایرانی دیدی اخرش به کجا کشیده شد؟ پس این جنایت و خیانت تان هم به جنایت های چهل
ساله تان افزوده شد ومنتظرروزباز خواست مردم شریؾ و ارجمند ایران باشید..که ان روز دیر نیست.
دیرو زود دارد ولی سوخت و سوزندارد یقین بدانید.که باید یک روزبا دیگر برادرانتان محاکمه
شوید…
برویم سراغ اسناد و مدارک که سخن میگویند!!!
11
1 ) ان دسته از هموطنان گرامی که از طریق ایمیل سوال کرده بودند ایا شما سند و مدرکی دارید دال
بر اینکه رئیس پلیس کشور فرانسه درایام ماه اوت سال 1991 در یک مصاحبه مطبوعاتی گفته علی
وکیلی راد قبال در اوت 1911 یک خلبان ایرانی را بقتل رسانده. چنانچه صحیح باشد پس این تراژدی
میباشد. بنده این سند را در زیر تقدیم حضور میدارم..
11
2 )همانطور که مالحظه میفرمائید دونامه بتارخ های 13 و 11 دسامبرسال 1993 از طرؾ پلیس
سویس ژنو برای بنده ارسال شده ومن باید چهار ساعت درمرگزپلیس قانون دان ژنو بازجوئی پس
بدهم که یک مزدور وخائن به مردم ایران کتاب توقیؾ شده بنده را درپاریس اگهی داده برای فروش…
12
13
11
3 )همانطور که مالحظه میفرمائید یک نامه از طرؾ پلیس قانون دان سویس بتاریخ 13 مارس سال
1991برای من ارسال شده وباید چهارساعت درمرکز پلیس ژنو بازجوئی پس بدهم بخاطر یک
اطالعیه !!!
13
1 )زمانی که در مرکز پلیس قانون دان ژنو مشؽول بازجوئی هستم این فکس بظاهراز طرؾ برادر
بزرگ من از تهران ارسال شده به ادرس صندوق پستی من درژنو!!!
13
3 )مالحظه میفرمائید بتاریخ 21 جوالی سال 1991 برادر مسعود هندی یکی از متهمین سربریدن
دکتر بختیار در پایتخت دمکراسی جهان ازطرؾ رئیس جمهوری کشور فرانسه عفو ملوکانه میشود
وهمان روز فرستاده میشود به ایران اسالمی وچهار روز بعد این فکس بظاهر از طرؾ یهودا ی زمانه
ارسال میشود به صندوق پستی من در ژنو!!! ازکجا؟ شهر ووی بیست کیلومتری لوزان که یک اقای
ایرانی که ساکن لوزان میباشد در مارس 1991 بخاطر یک اطالعیه از من شکایت کرده. ایا این
تراژدی نیست؟؟؟
3 )همانطور که مالحظه میفرمائید این حکم تخلیه خانه یک پناهنده سیاسی میباشد که از طرؾ دادستان
کل استان ژنو صادر شده برای بنده!!! در صورتی که طبق قانون هیچ مقامی نباید از ماه اکتبر تا ماه
اوریل مستاجری را از خانه و کاشانه اش بیرون کند!!
11
1 )بله اینهم حکم جناب داستان کل استان ژنو که نیز ایشان دادستان کل دادگاه جنائی کشور سویس هم
میباشد که جناب پلیس ژنوبنا بدستورایشان قفل درب یک خانواده پناهنده سیاسی را بتاریخ 1 دسامبر
سال 1991 عوض کرده وکلید را با خودش برده!!!
وبه قول زنده یاد برادرمجاهد جناب اقای مهندس مهدی بازرگان که دربی دادگاه نظامی شاه خائن و
وطن فروش خطاب به روسای دادگاه ونیزرئیس دادگاه سپهبد فخرمدرس دادستان نظامی دادگاه گفت
بنده همان سخنان را در اینجا بازگو میکنم وبه اقای داستان کل داد گاه جنائی سویس میگویم ما به این
درنه پی حشمت و جا امده ایم, از بد حادثه به این جاه پناه اورده ایم..تا بعدها فرزندانم که بزرگ شدند
11
نگویند پدرم مرد پفیوز وبی ؼیرتی بود. که وطن فروشی کرد وبا پلیس خارجی زد وبند نمود و ساخت
و پاخت کرد برعلیه مردم ایران..باری این نیز بگذرد اقای داستان کل کشور سویس…
چو از این کبیر وحشت به سالمتی گذشتی .
به شکوفه ها به باران وبه خلق شریؾ و
زحمتکش ایران برسان سالم ما را !!!!!!
با پوزش وسپاس از استاد ارجمند وگرامی
جناب اقای محمد رضا شفیعی کد کنی.
چهارشنبه اول اوریل سال 2121