ملزومات پیروزی چپ و جنبش کمونیسم کارگری در اوضاع سیاسی امروز ایران !-بررسی چند ترمینولوژی در مباحث اخیر رفیق حمید تقوایی!

ملزومات پیروزی چپ و جنبش کمونیسم کارگری در اوضاع سیاسی امروز ایران !

بررسی چند ترمینولوژی در مباحث اخیر رفیق حمید تقوایی!

سیروان قادری: دیماه ۹۶، نقطه عطفی در جامعه بود که زمین سیاست در ایران را متحول کرد. آبان و دی ۹۸، یکی از مهمترین تبعات تحول اعتراضی ۹۶ بود که از یک سو تغییر موازنه قوا بین مردم و حاکمیت را تغییر داد و از سوی دیگر پولاریزاسیون سیاسی و رویاروئی جنبشی در قطب نیروهای سرنگونی طلب را منتج شد. این شرایط، سیاست و پراتیک درخور اوضاع کنونی را می طلبد. در این مصاحبه با محمد آسنگران نگاهی اجمالی به کل این تصویر و استراتژی و تاکتیک‌های جنبش کمونیسم کارگری و به تبع حزب کمونیست کارگری در شرایط جاری میاندازیم.

١ـ اجازه بدهید سراغ اوضاع سیاسی ایران برویم. وقتی میگوئیم شرایط اجتماعی و سیاسی در ایران پس از دیماه ۹۶ و متعاقبا آبان و دی ماه ۹۸ وارد فاز جدیدی از تقابل مردم و حاکمیت شده است، دقیقا در مورد چه پدیده ای صحبت میکنیم؟ چه چیزی تغییر کرده است؟

آسنگران: مهمترین فاکتوری که تغییر کرده است رابطه مردم و حکومت است. زیرا ابعاد جنایت رژیم و اعتراضاتی که در ٩٦ و ٩٨ شاهدش بودیم سالهای گذشته هم کم و بیش همیشه وجود داشته است. تفاوتی اگر هست این است که از ٩٦ به بعد رابطه مردم و حکومت متحول شده است. بنابر این تفاوت اصلی را مردم در خیابان رقم زده اند و تعادل قوای جدیدی خلق کرده اند. این تعادل قوا و این رابطه مردم با حکومت است که دچار تحول شده است و به آن فاز جدید میگوییم. اگر نه جنایت رژیم در دهه شصت بسیار وحشیانه تر بی ملاحظه تر و ابعاد بسیار وسیعتری داشت. کسانیکه با شمردن ابعاد جنایت رژیم در آبان و دی ماه فاز جدید این دوره را نتیجه میگیرند اتکایشان به ابعاد تبلیغاتی است که شهروندان در رسانه ها علیه رژیم و علیه این جنایات انجام میدهند. البته این یک واقعیت است. اما ابعاد جنایت و توحش جمهوری اسلامی در دهه شصت قابل مقایسه به جنایت تمام دوران حاکمیت جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی همیشه دشمن مردم بوده است. و تلاش برای سرنگون کردنش از روز اول وجود داشته است. تفاوتی که امروز برای همه قابل مشاهده است این است که نیروهای سرنگونی طلب در متن تحولات کنونی یک جنبش سرنگونی طلبانه را نمایندگی میکنند.

٢ـ آیا هدف سیاست سرکوب در تمام طول عمر رژیم یکسان بوده است؟

آسنگران: هدف دشمن از سرکوب و خونریزی و تحمیق و… ممکن است در هر دوره ای موضوع خاصی باشد. اما سرکوبگری، کشتار، اعدام، بیرحمی و تحمیل فقر و فلاکت و گسترش فضای تحمیق و دشمنی جمهوری اسلامی با مردم از روز اول تا امروز مثل یک نخ به هم پیوسته مرکز ثقل تمام سیاستهای این رژیم بوده است. جمهوری اسلامی از روز اول تا به امروز با دو نیرو مواجه بوده است. نیرویی که هدفش کنار زدن و سرنگون کردن جمهوری اسلامی بود و نیرویی که میخواست آنرا استحاله کند. جمهوری اسلامی برای سرکوب انقلاب و تثبیت خود در دهه شصت نسل کشی و بیرحمی را تا حدی پیش برد که هر روز لیست کشته ها و اعدامیها را در روزنامه ها و رسانه هایش منتشر میکرد و ابایی از این نداشت که دنبال توجیه کردن و پنهان کردنش باشد. آن دوره تمام تلاشش این بود چهره داعشی اش را برجسته نشان بدهد. زیرا میخواست با ایجاد رعب، قدر قدرتی خودش را به رخ جامعه بکشد، تا داستان انقلاب را تمام کند. اما جامعه و جمهوری اسلامی هر دو از دهه هفتاد و مشخصا از بعد از جنگ با عراق وارد فاز تازه ای شدند.

جمهوری اسلامی در این دوره انقلاب را شکست داده بود. مخالفین را تا حد غیر قابل باوری سلاخی کرده بود. تلنگر مرگ خمینی را پشت سر گذاشته بود. نیروهای سرنگونی طلب را عمدتا یا کشته بود یا فراری داده بود. جامعه را وارد فازی کرده بود که قبول کند عقب بنشیند و بپذیرد سرنگون کردن رژیم و عبور از برزخ کنونی دوره ای طولانی لازم دارد و باید برای آن تدارک ببیند. در این مقطع و در نتیجه این تعادل قوا است که استحاله چی ها و اصلاح طلبان دست بالا پیدا میکنند. تعرض سیاسی و تئوریک به سرنگونی طلبی را گسترش دادند و انقلاب را خشونت نامیدند. تحول گام به گام کل فضای سیاسی و فرهنگی جامعه را پر کرده بود.

فضا چنان سنگین شده بود که نه تنها رژیم و نیروهای حاشیه آن، بلکه بخشی از خیل سرکوب شدگان و قربانیان هم با خود فریبی همراه اصلاح طلبان شده بودند تا شاید سایه این دوره برزخ که با خون و آتش آغشته بود را پشت سر بگذارند. متفکرین این طیف این همراهی با اصلاح طلبان را تحول گام به گام نام گذاشتند. واقعیت این است که این فضا برای جمهوری اسلامی عمر خرید. خیل ژورنالیست و قلم بدست و انواع چهره های سلبریتی و حقوق بشری و… درون این طیف، به جان جامعه افتادند تا توقع مردم را پایین بیاورند یا پایین نگهدارند. در نتیجه این فضای سیاسی و فرهنگی، بخشی از جامعه به این سیاست تغییر گام به گام متوهم شد. اعتراضات سال ٨٨ شاید آخرین ایستگاه و ائتلاف غیر رسمی دو جنبش سرنگونی طلبی و اصلاح طلبی بود. در این مقطع نیروهای چپ و کمونیست روشن بین با درک این اوضاع آن جنبش را سرنگونی طلبانه نامیدند و فضای سیاسی را واقع بینانه تبیین کردند. بخشی از جریانات سیاسی حتی در میان چپ در همان فضای دهه هفتاد مانده بودند و متوجه این دگردیسی و دینامیسم تحول جامعه نبودند.

اکنون که برمیگردیم و این مسیر طی شده از اوایل دهه هفتاد را نگاه میکنیم متوجه میشویم کمتر از یک دهه طول کشید تا نیروهای سرنگونی طلب سرکوب شده، یک بار دیگر نه تنها به عنوان نیروی محدود سازمانی و الیت روشن بین، بلکه در قامت یک جنبش سرنگونی طلبی وسیع دوباره وارد میدان سیاست در ابعاد اجتماعی شوند. اواخر دهه هفتاد با شورش دانشگاه به بهانه بستن روز نامه سلام جنبش سرنگونی پرچمش را بلند کرد و از آن مقطع به بعد قدم به قدم جامعه مسیری را طی کرد که امروز کل صحنه سیاسی را متحول کرده است.

خلاصه کنم در دهه هشتاد جنبش سرنگونی طلبی قدم به قدم جلو آمد. با پیشروی جنبش سرنگونی دوره استحاله چیها و اصلاح طلبان رو به افول نهاد. امروز در اواخر دهه نود میتوانیم با صراحت بگوییم جنبش اصلاح رژیم شکست خورد و تجزیه شد و به تاریخ پیوست. آنچه مانده همان جرثومه فسادی است که مرکز ثقل و ستون اصلی جنبش اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی را شکل میدهد.

میتوان فضای سیاسی یک دهه اخیر را این چنین تصویر کرد، که در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود جنبش سرنگونی طلبی با اعتماد به نفس بیشتری پا به میدان میگذارد. از این مقطع به بعد جنگ دو نیروی عمده و تعیین کننده فضای سیاسی ایران را رقم میزند. جنبش اسلام سیاسی و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی.

جنبش اسلام سیاسی و جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی!

یک موضوع مهم و تعیین کننده را باید و لازم است اینجا بطور ویژه تاکید کنم و آن نقش همیشه زنده و بردوام جنبش کارگری در تمام این مراحل است. اگرچه جنبش کارگری تحت تاثیر کل فضای سیاسی جامعه است، اما به دلیل خصلت طبقاتی و نیاز به زندگی بهتر و تامین معیشت این طبقه، مبارزه و کشمکش آن با حاکمان و سرمایه داران بطور مستمر ادامه داشته است. چنانچه قابل مشاهده است بعد از سرکوبهای خونین و بیرحمانه دهه هشتاد تنها نیروی که در میدان ماند و تعادل قوا را تغییر داد تا جنبشهای انقلابی و مترقی دیگر بتوانند دوباره به میدان برگردند جنبش کارگری بود.

بنابر این آنچه قابل توجه است و باید مبنای تحلیل واقعبینانه و مارکسیستی باشد ابعاد و عمق رادیکالیسم و خواست نابودی کلیت جمهوری اسلامی در اعترضات مردم است که فاز جدید را شکل داده است. از مقطع دی ماه ٩٦ که جامعه علیه فقر و بیکاری و استبداد و سرکوبگری رژیم به میدان آمد، این جنبش قدم به قدم جلوتر رفته و در آبان ماه و دیماه ٩٨ تعادل قوا را کیفیتا به نفع مردم تغییر داد. تا جایی که اکنون اصلاح طلبان حکومتی متلاشی شده و بخشی از آنها به مخالفان رژیم پیوسته اند. بخشی هم با حقارت در کنار جناح رقیب در حاکمیت قرار گرفته و در سرکوب مردم همراه تیر خلاص زنها، برای مردم شاخ و شانه میکشند یا از کشتار مردم ابراز رضایت میکنند. مردم در آبان ماه ناچار شدند در مقابل توحش سرکوبگران دست به اسلحه ببرند و این خودش یک فاکتور تازه است که در ادامه جنگ مردم با رژیم وارد سیاست و تاکتیک شد. کل صف رژیم روحیه باخته و بدون راه برون رفت در باتلاقی که خود ساخته است در حال غرق شدن است.

قدرت مردم از یک طرف و بن بست رژیم از طرف دیگر آن معادله ای است که تحت عنوان رابطه مردم و حکومت متحول شده است. بنابر این هیچ فاکتور دیگری بجز قدرت اعتراض مردم و رابطه این مردم با رژیم این فاز جدید را توضیح نمیدهد. جنبش اعتراضی مردم و در راس آنها طبقه کارگر ایران تصمیم گرفته اند از شر این رژیم خلاص شوند و قدم به قدم در حال تدارک و قدرتگیری برای انجام این مهم هستند.

طبقه کارگر ایران پرچمدار این تحول بوده و بقیه اقشار ناراضی جامعه هم این توقع را از جنبش کارگری دارند که متحدانه بتواند جامعه را از این مرحله عبور بدهد. اگر چه کشتار مردم در آبان ماه و سرکوبگری رژیم در دی ماه و بویژه ساقط کردن آگاهانه و با برنامه هواپیمای مسافربری جامعه را پر از خشم و نفرت نسبت به رژیم کرد، ولی این همه خشم و نفرت ریشه ای قدیمی دارد. یک روزه مردم به این نتیجه نرسیدند که جمهوری اسلامی در مورد ساقط کردن هواپیما دروغ میگوید. سالها است که مقامات حکومتی هر حرفی میزنند مردم اتوماتیک عکسش را درست میدانند. زیرا این رژیم با دروغ و سرکوب و دزدی و فساد و خونریزی سر پا مانده است. مقامات دولتی در سیستمی فعالیت میکنند از پایین تا بالا حتی اگر نخواهند ناچارا باید دروغ بگویند. باید فاسد باشند. باید دزد و کلاه بردار باشند. اینها بخشی از ویژگی جمهوری اسلامی و خیل آخوند و اعوان و انصارشان است. کسی نمیتواند در این سیستم کار کند و از مقامات بلند پایه رژیم باشد و فاسد و دروغگو و دزد نباشد. حتی یک نفر از مقامات جمهوری اسلامی را بسختی میتوان یافت که دزد و فاسد دروغگو ریاکار و فریب کار نباشد. اکثریت بالایی از جامعه اکنون به این نتیجه رسیده اند که این رژیم باید نابود بشود و این شعار مردم در دیماه ٩٨ بود.

رژیم آبان ماه بیرحمانه به سر مردم شلیک کرد و طبق آمار رسانه های جهان بیش از ١٥٠٠ نفر را کشت. هزاران نفر را زخمی کرد. بیش از هفت هزار نفر را به زندان برد. در چند هفته اخیر هر روز جنازه یک یا چند نفر از این زندانیان را در جنگلها و رودخانه ها و مخروبه ها و کنار جادها و… پیدا میکنند و دولت و کلیت جمهوری اسلامی هیچ مسئولیتی نمیپذیرد. مردم عمیقا نگران اسیران خود در دست رژیم اسلامی هستند. با وجود این کشتار و با وجود نفرت عمومی از کلیت رژیم اسلامی و قوانینش، شو جنازه گردانی قاسم سلیمانی را با هزار دوز و کلک سازمان دادند که نشان بدهند قدرت بسیج مردم را دارند. توقعشان این بود که جامعه معترض و خشمگین ایران را مرعوب و ساکت کنند. اما در همان دی ماه و چند روز بعد از جنازه چرخانی فرمانده تروریستها، بعد از ساقط کردن هواپیمای مسافربری این خشم و نارضایتی دوباره فوران کرد و مردم کلیت نظام را مورد تعرض قرار دادند. جامعه نشان داد که نه تنها مرعوب نشده است بلکه شعارهایش را رادیکال تر کرد و اعلام کرد “نابود باد جمهوری اسلامی! و “مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر”! این دو شعار نشان میدهد که مردم معترض چه چیزی را نمیخواهند.

آنچه امروز در ایران میبینیم جنگ مردم و جمهوری اسلامی است. این جنگ هیچ نقطه سازشی ندارد. بلاخره یک طرف این جنگ باید شکست بخورد. در سخنرانی خامنه ای بطور بارزی مردم دیدند که کل صف سرکوبگران دچار تشتت و بی روحیه گی شده و قرار بود خامنه ای بعد از هشت سال غیبت در نماز جمعه بیاید به صفوف سرگردان و روحیه باخته اش روحیه بدهد. اما او هم ناموفق بود و ادامه اعتراضات و تشتت جناحهای رژیم و نا امیدی آنها به آینده اینرا بخوبی نشان داد.

در چنین تعادل قوایی بود که شاهد تحریم جشنواره فجر از جانب بخشی از خیل نویسندگان و سینما کاران و هنرمندان و…. بودیم. اینجا بود که اقشار بینابینی و سلبریتیهایی که در تمام این سالها به نوعی چشم بر جنایت رژیم بسته بودند و اعلام کرده بودند کاری به سیاست ندارند و به فکر صنف خود و الیت خود هستند یا به نوعی سکوت اختیار کرده بودند، اکنون زبان به اعتراض گشوده اند.

این طیف تحت تاثیر فشار اعتراضات مردم در خیابان لنگان لنگان با زبانی الکن میخواهند از رژیم فاصله بگیرند. بخش عمده این طیف نه همه آنها، که اصطلاحا روشنفکر یا هنرمند و شاعر و نویسنده فعال سیاسی و اجتماعی و… لقب گرفته اند تا دیروز دنبال خمینی بودند و بعدا رفسنجانی را ناجی خود میدانستند و نهایتا همراه با نسل جوانترشان زیر عبای خاتمی و این اواخر با حقارت به روحانی هم پناه بردند و در زیرعبای این آخوند شیاد و خونریز جا گرفته بودند. همین طیف بودند که انگشت رنگی رای به جمهوری اسلامی را مایه افتخار خود میدانستند. اما امروز از رژیم دارند فاصله میگیرند.

بخشی از همین طیف بودند که بعدا از رای به روحانی اظهار پشیمانی کردند. همچنانکه بخشی از آنها قبلا امید بستن به خاتمی را مایه شرم و عقب ماندگی فکری خود توضیح دادند. تنها فاکتوری که باعث شد این طیف محافظه کار از رژیم فاصله بگیرد قدرت اعتراض مردم و رابطه متخاصم مردم با حکومت بود. اینها عوارض سیگنالی است که این طیف از جامعه دریافت کرده است که جمهوری اسلامی آینده ای ندارد و به لب پرتگاه رسیده است.

چنانچه روزنامه نگار این طیف اگر چه حدود چهل سال دیرتر از یک زن خانه دار و کارمند عادی به حجاب اجباری معترض شده اند، اما با پررویی تمام میگویند با این مردم بزرگ شده و با آنها تغییر کرده است. لازم است از سینما گر و قلم بدست و شاعر و هنرمند و… این طیف سوال کرد کدام مردم.؟ ما دو نوع “مردم” در ایران داریم مردمی که مثل شما امیدشان به رژیم بود و میخواستند آنرا اصلاح کنند و مردمی که از روز اول در مقابل این رژیم ایستادند و اولین هشت مارس بعد از قیام ٥٧ اعتراضشان به حجاب و قوانین اسلامی اجباری را نشان دادند. راستی شما در میان کدام طیف تشریف داشتید که حالا همراه آنها تغییر کرده اید؟

این طیف تا توانسته است در مدح خمینی و سران اسلام قلم زده است و امروز ادعای دمکراسی طلبی دارد. از فیلمسازی که پاسدار خونریز قهرمانش بوده، تا هنرپیشه و شاعر ورمان نویسی که در مدح و ثنای رژیم و آخوند لمپن و لیچارگو و خونریز “تولید فکری” داشته، تا خانم حقوق بشری که تا دیروز در ثنای اسلام و دفاعش از این دین برای رعایت حقوق زن و دنباله رو آخوند خوب و مدح کننده منتظری بوده و امروز پشیمان نامه مینویسد و در مدح شاه و توصیه اصلاح آن میخواهد از سالن اسلامیها به سالن ناسیونالیستها تشریف ببرد، تا محقق و پژوهشگری که از پولهای رانتی به خارج آمده است و ادعای دمکراسی طلبیش گوش آدم و عالم را کر میکند و… همگی نه انقلابی شده اند و نه به انقلاب پیوسته اند. آنها طیفی از الیت شرق زده و اسلام پنها بودند که چهار دهه و بعضا کمتر و بیشتر در خدمت حفظ رژیم بودند. تا جایی که جایزه نوبل را خانم عبادی تقدیم خاتمه کرد. تازگی پاورچین پا ورچین دارند از حکومت فاصله میگیرند و یکی بعد از دیگر به انبان پوسیده ناسیونالیسم ایرانی پناه میبرند.

بخشی از اینها نان به نرخ روز خور هستند هر کس جلو آنها سفره پهن کند و ماندگار بودن خود را به آنها اثبات کند نوکرش خواهند بود. بخش عمده اینها هر روزی که از جمهوری اسلامی قطع امید بکنند بلافاصله به جنبش راست ناسیونالیستی پرو غرب میپیوندند. حساب اینها را باید از فعالین و هنرمندان متعهد و معترض جدا کرد که هیچ وقت با جمهوری اسلامی نبوده اند.

واقعیت این است نه شیرین عبادی انقلابی شده و نه مسیح علینژاد همراه مردم تغییر کرده و نه علی دوستی ضد حکومت اسلامی شده است. نه سازگارا به صف انقلاب پیوسته و نه گنجی به نقد گذشته ننگین خود رسیده است. نه روزنامه نگارهای دیروز دوم خردادی و امروز مستقر در رسانه های فارسی زبان انقلابی شده اند و نه واحدی دموکراست طلب شده است و نه مهدی خزعلی از کلیت این سیستم فاصله گرفته است. کل این ابواب جمعی طیفی قلم به مزد و فرصت طلب هستند که چرخش امروزشان نتیجه حسابگری برای صندلی فردایشان است. اینها بشدت ضد زن، ضد کمونیست و ضد آزادی هستند.

بنابر این قدرت جنبش انقلابی مردم امید و تکیه گاه اینها به جناحی از رژیم را بر باد داده و روزنه امیدی برای ماندگاری جمهوری اسلامی نمیبینند. چرخش بخشی از این طیف نه نتیجه نقد کثافت کاری و نان به نرخ روز خوردن دیروزشان، بلکه حاصل فرصت طلبی برای حفظ موقعیت فردایشان است. اکنون قدم به قدم و لایه به لایه دارند از جمهوری اسلامی فاصله میگیرند. شک نکنید فردا پس فردا در پس یک دیماه و آبان ماه دیگر، طیف بیشتری از آنها به صف مخالفان میپیوندند. حتی “رادیکالتر” از امروز خواهند شد. واضح است مردم هر چقدر دوری و مخالفت آنها با رژیم را جدی تر ببیند و صداقتی از آنها را مشاهده کند به همان اندازه آنها را خواهد بخشید.

اما کوته فکران و فرصت طلبان لطفا از این طیف برای مردم معترض به فقر و فساد و استبداد جمهوری اسلامی رهبر و چهره نسازند. اینها با زور مردم انقلابی که جمهوری اسلامی را به لبه پرتگاه نزدیک کرده اند فعلا در حال فاصله گرفتن از رژیم جمهوری اسلامی هستند. بخشی از آنها حتی فاصله هم نگرفته اند فقط از ولی نعمت خود که جمهوری اسلامی باشد گله دارند.

اینها در عمل باید نشان بدهند فاصله گرفتن از رژیم هنوز به معنی نزدیک شدن به مردم نیست. باید با عمل و نظرشان نشان بدهند چقدر به مردم نزدیک شده اند. زیرا همه اینها شاهد و ناظر خاواران بودند و لب بر نیاوردند. همه اینها شاهد و ناظر کشتار زندانیان سیاسی در سال ٦٧ و تجاوز به دختران باکره در دهه ٦٠ بودند و لب نگشودند. همه اینها شاهد سنگسار زنان بودند و قفل بر لب خود زدند. یا در بهترین حالت رفتند سراغ گدایی از این و آن آخوند که فتوایی ملایمتری بگیرند. بعد از چند سال که متوجه شدند مردم از کلیت رژیم و همه این الیت کلاه مخملی عبور کرده اند، میگویند “همراه مردم ما هم تغییر کرده ایم”. اما آنها همراه اصلاح طلبان حکومتی تغییر کردند نه مردم. آنها بعد از شکست اصلاح طلبان اول نا امید شدند، بعدا در حاشیه حکومت جا گرفتند و امروز به مخالف حکومت تبدیل شده اند. اما رادیکالهایشان بلافاصله به سالن ناسیونالیستهای دو آتشه
تشریف بردند. بقیه هم در رسانه ها و در جمعهای ‘حقوق بشری” ادای دمکراسی خواهی در میاوورند.

این طیف قبلا هیچ وقت همراه مردم نبوده اند امروز هم همراه مردم نیستند. هنگامیکه مردم را از بالای ساختمان دانشگاه به پایین پرت میکردند اینها در کنار خاتمی ایستاده بودند. هنگامیکه ١٥٠٠ نفر از مردم را در خیابان قتل عام کردند بخش زیادی از اینها سکوت کردند. هنگامیکه نسل کشی دهه شصت در جریان بود بخش مسن تر اینها در کنار رژیم بودند. امروز در بهترین حالت وقتی از ادامه عمر رژیم قطع امید کرده اند فقط صندلی را تغییر داده و بسیاری از آنها هنوز هم از جنایت رژیم در این چهل سال گذشته حرف نمیزنند. بخش زیادی از اینها رفتند پشت سر جنازه قاسم سلیمانی به یک تروریست ادای احترام کردند.

اما به هر حال بخشی از این طیف در چند سال اخیر یکی بعد از دیگری از ادامه این وضع در ایران اظهار نارضایتی میکنند. میگویند سقوط هواپیما تهران ـ کیف را دیدند و به جشنواره فجر، چون دولتی است نمیروند. اجازه بدهید به آنها بگویم خوب کاری کردید که در نیمه راه پشیمان شدید. اما اینقدر شهامت داشته باشید تمام حقیقت را بگویید تا مردم شما را از خود بدانند.

مگر کشتار صد هزار انسان در دهه شصت که هر روز لیست جنازه آنها را و عکس بسیاری از آنها را در روزنامه ها منتشر میکردند ندیدید؟ چرا آن وقت بخشی از شما در صف جانیان به مردم شلیک میکردید؟ آقایان گنجی و سازگارا و ملی مذهبیها با شما هستم. شما هنوز متهم هستید نه ناجی. ملایم تر از اینها سینماگران و هنربندانی هستند که سالها در زیر عبای آخوندها لانه کرده بودند و در بهترین حالت به جنایاتی که رژیم مرتکب میشد اتکا میکردند و برای رضایت حاکمین خونخوار توجیهات فرهنگی تولید میکردند. بخشی از اینها رویشان را برگرداندند که این همه جنایات و نمونه هایی مانند خاوران را نبینند. بخشی هم مردم له شده در کوچه و خیابان را ندیدند و برای تحمیق جامعه قلمفرسایی کردند و دوربینهایشان را بکار گرفتند. شک نکنید فردا با اوجگیری بیشتر جنبش اعتراضی مردم ایران، مهران مدیری هم که تفنگ بر دوش در کردستان با ما میجنگید میگوید منهم با مردم تغییر کردم. مردم ایران از این “تغییر کردم” ها خوشحال خواهند بود زیرا قدرت خود را میبینند.

من نمیخواهم از این طیف انتقام بگیرم، فقط میخواهم به آنها بگویم اگر قدمی برداشتید خوب کاری کردید. باید ده قدم دیگر جلو بیایید تا به مردم برسید. زیادی به خودتان مدال ندهید. حتما میدانید که بخش پیشرو و انقلابی و انسان دوست هنرمندان و شاعران و ادیبان آن جامعه اعدام شده و یا سالها است ممنوع القلم و ممنوع التصویرهستند و هیچ وقت مثل شما با رژیم نساختند و کنار نیامدند. بخشی هم با هزار مانع و مشکل و تهدید امنیتی و سانسور و… هنر مستقل و متعهد به مردم تولید کردند. مردم اینها را همراه و حتی پیشرو خود میدانند. اما این طیف تازه معترض اگر واقعا میخواهند مردم آنها را از خود بدانند باید کل تاریخ سازش و همراهی با این یا آن جناح رژیم را به نقد بکشند. اجازه بدهند نسل هنرمند واقعی و متفکر و متعهد و تولید کننده فرهنگ مترقی و انسانی و در خدمت آزادی و برابری از آنها بشنود و ببیند که راه تاکنونی شان مایه افتخار نیست و نبوده است. این حداقل صداقتی است که میتوانند به مردم نشان بدهند. انتظار مردم این است که صداقتی از اینها ببیند.

با تمام این اوصاف باید بگویم که جمهوری اسلامی اکنون روی لبه پرتگاه قرار گرفته است ما باید نیرویمان را و قدرت و اتحادمان را در قدم اول صرف انداختن و پرت کردن این رژیم به زباله دان تاریخ بکنیم. زیرا دشمنی و ضدیتش با مردم، ضدیتش با حقیقت و ضدیتش با انسانیت از روز اول تا به امروز بخش جدایی ناپذیر حاکمیت داعشیان شیعه بوده است. داعش شیعه قبل از داعش سنی سر بریدن و اعدام در ملاعام و تجاوز به دختران و زنان معترض و سنگسار و…. را به نمایش گذاشت. تفاوتی اگر هست این است آن دوره مردم ایران رسانه ای نداشتند، صدایی نداشتند و مردم دنیا از جنایات داعشیان حاکم بر ایران بیخبر ماندند. حتی اپوزیسیون انقلابی جمهوری اسلامی نتوانست و امکانش را نداشت که کل این جنایت را به جهانیان نشان بدهد. این محدودیت را نباید به حساب این گذاشت که این داعش از آن یکی ملایمتر است. یا امروز و تازگی دشمنی اش با مردم عیان شده است و…

٣ـ در شرایط کنونی ایران تقابل چپ و راست اپوزیسیون جمهوری اسلامی، عریان تر شده است، با صدای بلند تری از برنامه ها و اهداف خود صحبت میکنند و کسب قدرت سیاسی در اولویت هر دو قرار گرفته است. این پولاریزاسیون سیاسی چگونه رخ داده است، حرکات و اقدامات اپوزیسیون راست چگونه بوده و کمونیسم کارگری چگونه میتواند بالانس “هم جنگ برای سرنگونی جمهوری اسلامی و هم نقد و ایزوله کردن جنبشهای گوناگون راست در اپوزیسیون” را حفظ کند؟

آسنگران: برای پاسخ به این سوال لازم است کمی به گذشته برگردم و نگاهی به تحولات تاریخی قدرتگیری خمینی بیندازم. جنگ مردم انقلابی و معترض ایران با ستم و استبداد و نابرابری اقتصادی و اجتماعی تحت حاکمیت سلطنت از همان قبل از سرنگونی شاه و قبل از قدرت گیری خمینی جدالش با جریان اسلامی در خیابان و گوشه و کنار جامعه آغاز شد. جدال جنبشها و گرایشات مختلف در جنبش سرنگونی شاه در صف تظاهراتهای خیابانی قابل مشاهده بود. ممنوع کردن پرچم سرخ در تظاهراتها و ضدیت با کمونیستها و چپها در همان عاشورا تاسوعای قبل از سرنگونی شاه واضح بود. قمه کشی اسلامیها و حمله به چپها قبل از سرنگونی شاه آغاز شد. بعد از قدرتگیری اسلامیها بسیاری از این مردم گفتند انقلابشان دزدیده شد. گفتند انقلاب به بیراهه برده شد. گفتند باید انقلاب را ادامه داد. اما با سرکوب خشن و خونین مخالفین بوسیله اسلامیها مواجه شدند. زیرا همه نیروهای جنبش ملی اسلامی در کنار خمینی قرار گرفتند و جنبش چپ و کمونیستی نتوانسته بود به خودش و صف مستقل طبقه کارگر شکل بدهد.
چپ آن جنگ را باخت چون جنبش خودش را آماده رویارویی با جنبشهای دیگر نکرده بود. چپ آن جنگ را باخت چون یک حزب قدرتمند و روشن بین و قاطع و سازش ناپذیر نداشت و توهم به جنبش اسلامی تحت عنوان اینکه آنها هم اپوزیسیون شاه و امپریالیسم هستند و امروز سرنگونی شاه مهم است و جنبش برای سرنگونی شاه باید متحد باشد و…. تعرض اسلامیها به چپ را پاسخ قاطع و روشن نداد.

بنابر این در پس این جدال که یک طرف تعرض میکرد و آن یکی به فکر اتحاد جنبشهای مختلف بود، یک واقعیت تلخ وجود داشت و آن دوره نیروی پیشرو و روشن بین قدرتمندی نبود که روند سیاسی پیش رو را تبیین کند و مردم را حول مطالبات انقلابیشان متحد نماید و انقلاب را ادامه بدهد. توهم چپ آن دوره به اسلام تحت عنون “اسلام انقلابی خوب است و اسلام ارتجاعی بد است”. توهم خیل “روشنفکران” و نویسندگان و هنرمندانی که تولیدات فکریشان در زیر حاکمیت استبدادی شاه بشدت آغشته به فرهنگ اسلامی و مردسالاری بود. وجود جریاناتی مانند نهضت آزادی و سازمان مجاهدین خلق که تفاوت ایدئولوژیکی با خیل آخوند تازه به قدرت رسیده نداشتند، همراهی حزب توده و سازمان اکثریت با خمینی و ترس از بازگشت شاه همانند سال ٣٢ و ضدیت مشترک همه اینها با امپریالیسم آمریکا و رجوع همه این طیفها به فرهنگ شرقی و بیگانه ستیزی و…. عواملی بودند زمینه را برای قدرت گیری اسلامیها فراهم کردند.

اما این زمینه مساعد برای عروج جریان اسلامی در پروسه اعتراضات مردم علیه شاه کافی نبود. بدون کمک دولتهای غربی و همراه کردن ارتش و ساواک با خمینی جریان اسلامی نمیتوانست به این راحتی قدرت را قبضه کند. زیرا قدم به قدم جامعه و نیروهای سیاسی در پروسه انقلاب به تجربه می آموختند که برای رسیدن به آرزوها و مطالباتشان ناچار هستند تن به پلاریزه شدن جنبشها و به تبع نیروهای سیاسی شریک در جنبش سرنگونی شاه بدهند. این پروسه آغاز شد اما در نطفه آنرا خفه کردند. با نسل کشی دهه ٦٠ این انقلاب شکست خورد و انقلابیون دسته دسته به جوخه اعدام سپرده شدند.

با نگاهی به این تجربه تلخ، کمونیستهای کارگری و کل جنبش چپ و جنبش کارگری امروز نمیتوانند و نباید آن اشتباه کشنده را به نوع دیگری تکرار کنند. خوشبختانه بخش عمده ای از مردم و فعالین و رهبران جنبش کارگری و کمونیستی ایران در این دوره چنین توهمی ندارند. میدانم افکار و نظریاتی هست که هنوز از توهم اتحاد همه جنبشها علیه جمهوری اسلامی حرف میزند. این توهم ادامه همان متد عموم خلقی است که در مقابل شاه میخواست همه جنبشها را در زیر پرچم سرنگونی گرد آورد و خمینی با و”حدت کلمه” کل آن توهمات را به حساب خود ریخت و بقیه را سرکوب کرد. این تجربه مهمی است و نمیگذاریم یک بار دیگر تکرار شود.

اما سرنگونی جمهوری اسلامی شباهتی به سرنگونی شاه نخواهد داشت. من اینرا سالها است تکرار میکنم سرنگونی جمهوری اسلامی اگر شباهتی داشته باشد مشابه سرنگونی صدام و قزافی و اسد است. زیرا این چهار حکومت هم مستقل بودند هم راهی برای سازش و کوتاه آمدن نداشتند و ندارند. فقط باید بروند.
حالا که به صحنه سیاست نگاه میکنم صدام و قزافی رفته اند اما اسد و جمهوری اسلامی با اتکا به جنبش اسلام سیاسی همچنان در قدرت هستند. سرنوشت اسد و جنبش سرنگونی مردم سوریه را دیدیم. جمهوری اسلامی برای ماندن، از اسد بسیار وحشی تر و با امکانات تر است. پس باید روشن باشد سرنگونی آن به تدارک بسیار بیشتری نیاز دارد.

در سوریه اسد و جمهوری اسلامی توانستند جنگ مردم با حکومت را به جنگ دو جنبش ارتجاع اسلامی سنی و شیعه تبدیل کنند. از این طریق حقانیت قیام مردم را به حاشیه راندند و شکست دادند. جنگ داخلی راه انداختند. با دخالت روسیه ابعاد کشتار و سربه نیست کردن مخالفین را به صدها هزار نفر رساندند. آوارگی و خانه خرابی مردم را در ابعاد میلیونی رقم زدند. چنانچه اکنون بخش عمده کشور سوریه به ویرانه ای تبدیل شده است که دهها سال لازم است تا باز سازی شود.

جمهوری اسلامی اگر چه از اسد وحشی تر و با امکانات تر است، اما از یک فاکتور مهم در ایران محروم است و آن اینکه در ایران هیچ جنبش مذهبی نمیتواند مردم را حول خود بسیج کند. این مهمترین پاشنه آشیل جمهوری اسلامی و جریانات مذهبی برای مقاومت کردن و ایجاد تفرقه، در مقابل تعرض انقلابی مردم است. آنچه ممکن است جمهوری اسلامی برای حفظ قدرت خود نهایتا به آن دست بزند راه انداختن جنگ اقوام و تحریک جنبش ناسیونالیستی ایرانی و جنگ اقوام با همدیگر است تا از این طریق بتواند خود را به عنوان نماینده ناسیونالیسم ایرانی همراه با مذهب شیعه سازمان بدهد. هشیاری بالایی از جانب کمونیستها لازم دارد که مانع این نقشه شوم بشوند و اجازه ندهند مردم و نیروهای منتسب به اقوام مختلف در این دام بیفتند.

با این دورنما اگر این دو فاکتور اصلی تحولات ایران را مد نظر داشته باشیم متوجه خواهیم شد که جنبش ناسیونالیستی ایران اگر چه دو مدعی پیدا خواهد کرد یکی خود حکومت و دیگر جریانات اپوزیسیون ملی و ناسیونالیستی، اما تنها خطری است که میتواند جامعه و جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی را به بیراه ببرد. زیرا امروز جنبش ناسیونالیستی همان نقشی را بازی میکند که اسلام در انقلاب سال ٥٧ بازی کرد. بویژه اینکه در عصر حاضر و در ایران امروز فرهنگ حاکم فرهنگ وطن پرستی، تمامیت ارضی و کلا ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم ایرانی در چهار دهه گذشته اساسا در اپوزیسیون بوده است. سرمایه در ایران بدون اتکا به جنبش ناسیونالیستی آینده ای ندارد. بنابر این هر کس خطر جنبش ناسیونالیستی در این دوره را دست کم بگیرد چیزی از سیاست نفهمیده است.

واقعیت این است دو جنبش اسلامی و ناسیونالیستی تاریخا در ایران نقش اصلی در تحولات سیاسی بازی کرده اند. اگر در دوره سلطنت جنبش اسلامی در اپوزیسیون بود و در میان بخش عمده الیت جامعه و بخش معینی از مردم اعتباری برای خود کسب کرده بود، در ایران امروز جنبش ناسیونالیستی آن موقعیت را دارد. همینجا لازم است متذکر شوم که جنبش ناسیونالیستی بسیار وسیعتر و همه گیر تر از طرفداران سلطنت است. نباید گستره این جنبش را به سلطنت طلبان محدود کرد.

اکنون در بعد ماکرو اگر نگاه کنید جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی اساسا تحت تاثیر دو جنبش اجتماعی و طبقاتی به اسم سوسیالیسم و ناسیونالیسم یا چپ و راست است. این دو جنبش علاوه بر دو افق و آینده متضاد، دو سیاست و آلترناتیو متفاوت برای سرنگونی جمهوری اسلامی را پی میگیرند. به همین دلیل همزمان با جنگشان علیه جمهوری اسلامی برای سرنگونی، جدالشان برای معتبر کردن آلترناتیو خود اجتناب ناپذیر است. کسانی که مدعی اتحاد همه سرنگونی طلبان هستند بخواهند یا نخواهند، آگاهانه یا نا آگانه میخواهند این دو جنبش را با هم آشتی بدهند. این کاری غیر ممکن است. اگر سخنگویان راست یا جنبش ناسیونالیستی این ادعا را دارند که اتحاد همه سرنگونی طلبان را تکرار میکنند دارند به چشم مردم خاک میپاشند. آنها دروغ میگویند. هدفشان از این سیاست این است که مردم معترض را به زیر پرچم خود بکشانند.

چپ نمیتواند سیاست را مثل راست پیش ببرد. زیرا اگر این کار را بکند ناچار به راست روی و ریاکاری است. الیت روشن بین و لیدرهای جنبشهای اعتراضی جامعه در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی متوجه این راست روی و ریاکاری خواهند شد و راهشان را جدا خواهند کرد. بنابر این کمونیستها موظف هستند که حقیقت این معادله را روشن و شفاف و مستمر به جامعه بگویند. فقط از راه حقیقت گویی و پیشتازی در جنبش سرنگونی جمهوری اسلامی است که چپ تقویت آلترناتیو خود را در مقابل آلترناتیو راست ممکن میکند. بجز طی کردن این مسیر شانس پیروزی برای چپ ممکن نیست.

٤ـ جدال آلترنایتوها چه جایگاهی در متد و سیاست مورد نظر شما دارد؟

آسنگران: جدال آلترناتیو چپ و راست در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی امری حتمی است. اجتناب ناپذیر است. شعارهای چپ دانشگاه اینرا چند باره تاکید کرده است. در آذر ماه کسانی گفتند سه چهار نفر چپ فرقه ای شعار علیه مجاهد و پهلوی داده اند و باید منزوی شوند. من در همان آذر ماه نوشتم این شعار علیه نیروهای مانند پهلوی و مجاهد در حرکات بعدی گسترش بیشتری خواهد یافت و کسی توان منزوی کردن آنها را ندارد. میشه اکنون بعد از چند ماه، تحلیل درست را از فاکتهایی که اتفاق افتاده است نتیجه گرفت. در تحولات دیماه ٩٨ شعار “مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر” در ادامه شعار آذر ماه ٩٨ “پهلوی و مجاهد – دو دشمن آزادی” آمد. این دو شعار کافی است که بگویم جدال دو آلترناتیو راست و چپ امری غیر قابل انکار است. این دو شعار را اگر آنالیز کنید میبینید که یک بار دیگر دانشگاه و جنبش چپ آن، در هر مرحله پیشتازی خود را در فرموله کردن خواست جامعه نشان داده است.

همچنانکه در دی ماه سال ٩٦ دیدیم، همین چپ دانشگاه بود که اعلام کرد ” اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا”. این سه شعار در فاصله کوتاهی تحولات سیاسی ایران را با اتکا به تعادل قوا و توقع جنبش چپ در هدایت جنبش سرنگونی مسیر آینده را روشن بیان کرده است. اگر در سال ٩٦ پایان عمر اصلاح طلبی را فریاد زد، در آذر ماه گفت اپوزیسیون بودن کافی نیست زیرا مجاهد و پهلوی هم در اپوزیسیون هستند و ضد آزادی هستند، ولی جامعه آزادی و رفاه میخواهد. در ادامه دیدیم در دی ماه ٩٨ این شعار را رادیکالتر و تند تر اما با همان مضمون و هدف بیان کردند. مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر. واضح است اگر در شعار اولی به ضد آزادی بودن مجاهد و پهلوی میپردازند، در شعار دوم مرگ بر این دو نوع حکومت را سر میدهند، که بگویند ضد آزادی ماهیت آنها است. اما خواست ما مرگ و نابودی این نوع حکومتهای ستمگر و ضد آزادی است.

هر نوع تفسیر و تعبیر دیگری از هدف و سیاست تعیین این شعارها، دلبخواهی و تفسیر به میل کردن است. این سه شعار از طرف یک مرکز و یک گرایش سیاسی طراحی شد. این شعارها از زبان سخنگویان یک جنبش ناشی شد و کاملا با هم چفت و منطبق هستند. بویژه شعار مرگ بر ستمگر چه شاه چه رهبر پاسخی روشن به نقدهای بود که مدعی بودند آنها سه چهار نفر در دانشگاه تهران هستند و باید منزوی شوند. نتیجه این شد آنها منزوی نشدند. منتقدین بیخبر از اوضاع تحت فشار، یواشکی تغییر موضع دادند و از این شعار دفاع کردند. جالب است برای تناقضشان ناچار شده اند تفاوت بین این دو شعار را کشف کنند. اما این دو شعار پاسخی به شرایط سیاسی روز و نیاز جنبش چپ بودند. ناگفته نماند مدافعان احیا رژیم پهلوی بیش از هر کسی از این دو شعار ضربه دیده و نگران شدند.

٥ـ جریانات راست عكس العملشان به این شعارها چگونه بوده است؟

آسنگران: تا جایی که من عكس العمل راست را مشاهده کردم بسیار عصبانی و نگران هستند. آنها این دو شعارمربوط به ضد آزادی بودن نیروهای راست و مرگ بر ستم گر بودن دو سیستم حکومتی را به عوامل جمهوری اسلامی منتسب کردند تا جنبش چپ را از این طریق بی اعتبار کنند. بخشی از ناسیونالیستها البته از این فراتر رفته و گفته اند چپهایی که این شعار را داده اند همان سیاست “ارتجاع سرخ و سیاه” را دوباره میخواهند زنده کنند. واضح است و قابل انتظار بود راست این عکس العمل را نشان بدهد.
طبیعی است در مقابل سیاست راست جریانات ناسیونالیستی، سیاست جنبش کمونیسم کارگرو حزب کمونیست کارگری در قبال این شعارها باید این باشد که این سیاست و حرکت را بخشی از جنبش خود بداند. آنرا تقویت کند. علیه راست با اتکا به قدرت و درایت همین جنبش بایستند و جدال با راست با اعتماد بنفس بسیار بیشتری به میدان بیایند. هر نوع تخطی از این وظیفه به ضرر جنبش چپ و جامعه تمام میشود. واضح است ما با جمهوری اسلامی جنگ داریم و با جریانات سیاسی اپوزیسیون جدال. هر نوع عدم شفافیت و یا تخطی از این دو وظیفه میتواند نیرو و جنبش ما را تضعیف کند.

ناگفته نماند که در حاشیه این حرکت اجتماعی چپ برای حاشیه ای کردن راست، جریاناتی از اصلاح طلبان حاشیه حکومت تحت عنوان “چپ” حرکتی کوچک و ضد ارزش در ١٩ دی ماه سازمان دادند که با سوزاندن پرچم آمریکا و با پوزیسیون ضد جنگ خواستند حرکت چپ رایکال دانشگاه را در سایه قرار بدهند. تحلیلا میتوان گفت این کاری آگاهانه از جانب دستگاههای امنیتی رژیم بود برای بی اعتبار کردن حرکت چپ در دانشگاه بود. متاسفانه بخشی از چپ هم ناآگاهانه و ساده انگارانه کل آن دو حرکت را یکی فرض کرد همه آنها را به افراد معلوم الحالی مانند اباذری وصل کرد و آنرا خط امامی نامید. جالب است همین “خط امامیها” شعاری را به تجمعات دانشگاه و بعد در خیابان آوردند که همین منتقدین از آن دفاع میکنند. همین چپ که مبتکر این شعارها بود اباذری و همراهانش را به عنوان تتمه اصلاح طلبان شکست خورده نام میبرد.

در پایان پاسخ به این سوال، یک پاراگراف از منصور حکمت را اینجا کپی پیست میکنم این پاراگراف به نظر من پاسخی گویا به کلیت سوال میتواند باشد: “احزاب و نیروهاى سرنگونى‌طلب در عین تنش حاد با یکدیگر وارد این جدال میشوند. اینها آلترناتیو حکومتى واحدى را نمیپذیرند. همه نیروها سقوط رژیم اسلامى را به مثابه گامى براى ایجاد نظام سیاسى مطلوب خود نگاه میکنند. و جدال واقعى میان این آلترناتیوها و افق‌ها، میان جنبشهاى طبقاتى و پرچمهاى حزبى مختلف با پیشروى جنبش سرنگونى‌طلبى بیشتر اوج میگیرد. بنظر من با سرنگونى رژیم اسلامى، جنبش توده‌اى بشدت در درون خود پُلاریزه میشود. صفبندى جدیدى، له و علیه پرچم کارگرى- کمونیستى درجامعه پدیدار میشود. ما درصف مقدم جنبش سرنگونى‌طلبى در این میدان حضور پیدا میکنیم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى.”

٦ـ اخیرا مبحثی در جنبش کمونیسم کارگری تحت عنوان “انقلاب همگانی” مطرح شده است که رفیق حمید تقوایی مفصلا در این مورد صحبت کرده است. اصل بحث بر سر چیست؟ رفیق حمید منظورش از انقلاب همگانی چیست؟

آسنگران: بحث انقلاب همگانی به نظر من قبلا پاسخ گرفته است و منصور حکمت بروشنی آنرا تبیین کرده است.
در تاریخ ١٧ ژوئیه ٩٩
منصور حکمت چنین نوشته است: ” بنظر من سرنگونی و انقلاب به یکدیگر گره نخورده اند. سرنگونی بدون انقلاب هم ممکن و متحمل است. سرنگونی می تواند حاصل یک روند نظامی، بحران و هرج و مرج، پروسه نافرمانی سیویل و فعل و انفعالات انتخاباتی و غیره هم باشد. می تواند حاصل پیروزی نیروهایی بجز یا علاوه بر نیروهای انقلابی هم باشد. بنظر من به احتمال قوی سرنگونی نه نتیجه انقلاب در ایران، بلکه یکی از لحظات – شروع – انقلاب در ایران خواهد بود. انقلاب ایران با سقوط جمهوری اسلامی تازه دارد آغاز می شود و نبردهای طبقاتی جدی تر بعد از آن است. بنظر من در سرنگونی خیلی ها شرکت خواهند کرد، اما در انقلاب، کارگران ” اکثریت عظیم مردم ” را با خود نخواهند داشت. در این که مبارزه برای سرنگونی در ایران اوج خواهد گرفت جای تردید نیست. اما این که آیا این به یک انقلاب ارتقاء پیدا کند جای تردید دارد. …. یک سیر محتمل اینست که کار به انقلاب نکشد، کودتا و ضد کودتا بشود. رژیم برود و مملکت وارد یک فاز پیچیده بی ثباتی سیاسی و کشمکش نظامی بشود. حتمی دانستن انقلاب موضع رسمی ما نبوده است و بشدت دست و بال سیاسی ما را می بندند و ما را به یک سیر از میان چندین سیر محتمل میخ کوب می کند.”

همین متن بروشنی نشان میدهد که اولا انقلاب همگانی نخواهد بود. دوما به احتمال زیاد همه اقشاریکه در جنبش سرنگونی هستند در انقلاب شرکت نمیکنند که کسی به این معنی هم (احاد شرکت کننده) انرا همگانی بداند. اگر هم شرکت کنند تحت رهبری جنبش کارگری و در توافق با آن به خیابان می آیند. در چنین شرایطی اطلاق کردن انقلاب همگانی نقض غرض است. زیرا انقلاب در دوره ما قرار است در جامعه ای اتفاق بیفتد که مناسبات تولیدی سرمایه داری حاکم است و از نظر ما کمونیستها انقلاب قاعدتا آنتی کاپیتالیستی است. در جنبش سرنگونی همگانی بودن آن فرض است زیرا اقشار و طبقات مختلف در سرنگون کردن جمهوری اسلامی میتوانند ذینفع باشند. اما در انقلاب این دوره که از نظر ما فقط انقلاب کارگری منظور است احتمالا همه اقشار و طبقات شرکت نخواهند کرد. از هر نظر ترم انقلاب همگانی نه تنها غیر قابل دفاع بلکه غیر ممکن است و یک احتمال از میان احتمالات دیگر هم نیست.

واضح است که دوره انقلاب دمکراتیک تاریخا سپری شده است. امروز انقلابی اگر شکل بگیرد فقط میتواند انقلاب کارگری برای نفی کل مناسبات سرمایه داری باشد. اقشار و طبقات دیگر بجز طبقه کارگر و اقشاری که نفعشان در پیروزی این طبقه است در این انقلاب شرکت نمیکنند. انقلابی اگر در ایران رخ بدهد از نظر ما نمیتواند ضد کاپیتالیستی نباشد. به این معنا در انقلاب ضد کاپیتالیستی نیروهایی در آن دخیل هستند که در نفی این مناسبات تولیدی ذی نفع باشند.

اما در جنبش برای سرنگونی بطور حتم همه اقشاری که ذینفع هستند جمهوری اسلامی برود، در آن شرکت میکنند. بنابر این یک بار برای همیشه باید این روشن باشد انقلاب همگانی ضد کاپیتالیستی نداریم. مگر اینکه انقلاب را در جامعه سرمایه داری، انقلابی غیر از انقلاب کارگری بدانیم. کسی که با هر تبیینی بر این ترم پافشاری کند آگاهانه یا نا آگاهانه دارد انقلاب را دو مرحله ای تعریف میکند، که نه ممکن و نه مطلوب است. زیرا تاریخا جامعه از این مرحله عبور کرده است. بخش پایانی سوالت این است که رفیق حمید انقلاب همگانی را چگونه تعریف میکند. تا جایی که به نوشته ها و گفته های او مربوط است اشاره اش به آحاد اقشار و طبقاتی است که در انقلاب شرکت میکنند. البته اینهم از لحاظ سیاسی و نظری تز نادقیق و فکر نشده ای است. منصور حکمت که مرجع سیاسی و نظری برای همه ما است در همین پاراگراف فوق خلاف اینرا نوشته است. اما منطقا و بر اساس منافع سیاسی و اقتصادی طبقات و اقشار جامعه هم اگر نگاه کنیم حرف منصور حکمت درست است.

٧ـ نکته دیگری که در همین باره میتواند مورد بحث باشد، ترمینولوژی “اپوزیسیون اپوزیسیون نشویم” است. مشخصا رفیق حمید تقوایی، در چندین سمینار و نوشته، مفصلا به جنبه های مختلف طرح این بحث پرداخته است. شما این بحث را چگونه ارزیابی میکنید؟

به نظر من این ترمینولوژی درستی نیست و گوینده آنهم نمیتواند و تا کنون نتوانسته است عملا به آن پایبند باشد. واضح است که همه نیروهای اپوزیسیون علیه یک حکومت “اپوزیسیون” نامیده میشوند. اما “اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید” این یک استعاره است که اخیرا تا حد یک نظریه و پرنسیب هم ارتقا داده شده است. هر کسی هم تعریف و تفسیر دلبخواهی خود را از آن میکند. این ترمینولوژی در ادبیات مارکسیستی جایی نداشته است. اکنون هم کاربردی اگر داشته باشد این است که جریانات اپوزیسیون راست را نقد نکنید. یا در شرایط فعلی نقد نکنید. یا در خیابان آنها را نقد نکنید و… اولا همه این قید و شرطها غلط است و باید هر جا لازم شد راست را نه تنها نقد کرد بلکه باید تلاشی مستمر انجام بگیرد که جامعه را از سموم جریانات راست دور کرد.

دوما اگر آنطور که رفیق حمید میگوید نقد راست را فقط به ناپیگیری و سیاست غلط آنها در جنبش سرنگونی محدود و مقید کنیم به این معنی است که به ماهیت طبقاتی آنها کاری نداشته باشیم. در حالیکه خود رفیق حمید بجز موارد خاصی که در مورد سیاست جریانات دیگر حرف زده، در نقد راستها این قید و شرطها شامل حال خودش نشده و او را مقید نکرده است. این تناقض در حرف وعمل نشان میدهد که چنین تزی بی اعتبار و مضر است. پایه محکمی از منظر نظری و س