سیاوش دانشور-جنگ با رژیم تازه آغاز شده است! 

جنگ با رژیم تازه آغاز شده است!
10/01/2020

در دو هفته گذشته به زور دستگاههای دروغ پراکنی و تبلیغات دستوری، فضائی از “خطر جنگ” ایجاد شد که بخشی از چپ را هم همراه خود برد. این دو هفته با حذف قاسم سلیمانی تروریست و طراح قتل جوانان انقلابی در عراق و ایران، اتفاقات مهمی روی داد. مرور کوتاه این رویدادها و ثبت آن برای کمونیست ها و اردوی طبقه کارگر در تداوم کشمکش با جمهوری اسلامی ضروری است؛

حمله به سفارت آمریکا
از موشک پراکنی نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی و مشخصا کتائب حزب الله و زیر مجموعه‌های حشدالشعبی تا بمباران مقرهای آنها در سوریه و عراق، هنوز کمابیش با روالی بالنسبه معمول در منطقه روبرو هستیم. میگویم بالنسبه معمول، چرا که این اقدامات ایذائی کم و بیش هر روز و به تناوب در منطقه علیه این یا آن دولت و یا توسط دولتها علیه نیروهای مخالف رخ میدهد. اما حمله به سفارت آمریکا نقطه عطفی شد که کلیشه های خبری و ژورنالیستی بار دیگر میدان پیدا کنند. کم نبودند که این واقعه را “تکرار اشغال سفارت آمریکا در تهران” تلقی کردند و در انتظار بحران و کشمکشی در همان مقیاس بودند. واضح بود و ما گفتیم که این کاریکاتوری مضحک از این واقعه است، نه دولت عراق در موقعیت سال ١٣٥٨ و بعد از انقلاب ایران است و نه منطقه سبز و سفارت آمریکا در عراق در موقعیت مشابهی بعد از انقلاب ایران دارد. ورود نیروهای حشدالشعبی به نزدیکی سفارت آمریکا با همکاری نیروهای دولت عراق و برداشتن موانع بتونی سر راه ممکن شد. به هر حال، این ماجرا با آتش زدن یک دیوار ساختمانی در حاشیه سفارت و نوشتن چند شعار پایان یافت. این اقدام ظاهراً پاسخ کتائب حزب الله تحت مسئولیت رژیم ایران و قاسم سلیمانی به بمبارانهای آمریکا بود.

حذف قاسم سلیمانی
دولت آمریکا باید پاسخی به تهاجم به سفارتش میداد. حضور سلیمانی در منطقه و ورود به فرودگاه بین‌المللی بغداد همراه با ابومهدی المهندس و نه نفر دیگر از فرماندهان سپاه قدس و حشدالشعبی، فرصتی شد تا دولت آمریکا نشان دهد که ساده از کنار حمله به سفارتش نمیگذرد. حمله پهپادهای آمریکا به کاروان همراه سلیمانی و به قتل رساندن همه آنها جوابی به زیاده روی جمهوری اسلامی بعد از حمله به سفارت آمریکا در بغداد بود. این دیگر مقرهای کتائب حزب الله و نیروهای وابسته به رژیم در سوریه و عراق نبود، خود رژیم اسلامی و مهمترین فرمانده سپاه برون مرزی و همراهانش بود که هدف قرار گرفت. با این واقعه صفوف جریانات بسترهای اصلی اپوزیسیون ایران بار دیگر بهم ریخت. کشته شدن سلیمانی لااقل این خاصیت را داشت که بار دیگر نقاب از چهره بسیاری برکشد و ماهیت واقعی آنها را بنمایش بگذارد.

جنبش ضد آمریکا
جنبش باصطلاح “ضد امپریالیستی” که همواره طرفدار ارتجاع کوچکتر است، در این ماجرا وسیعا پشت جمهوری اسلامی را گرفت. قتل سلیمانی غنیمتی شد تا مردگان سیاسی دوباره برخیزند و بر طبل مبارزه با آمریکا بکوبند. جمهوری اسلامی که طی ماههای گذشته و لااقل از اکتبر ٢٠١٩ تاکنون زیر فشار شدید مردم بپاخاسته و انقلابی عراق بوده است، جان تازه ای گرفت و تمام تلاشش را برای بسیج احساسات ضد آمریکائی بکار گرفت. در دولت و پارلمان عراق تلاش کردند علیه این اقدام آمریکا و از موضع “نقض حاکمیت ملی عراق” وارد شوند و با محکوم کردن حمله به سلیمانی و دفاع صوری از هویت و چهارچوب ارضی عراق ناسیونالیسم عرب را باد بزنند. در شهرها اوباش اسلامی سراغ معترضین در میدانهای بغداد و شهرهای دیگر رفتند و تلاش کردند با شعار “مرگ بر آمریکا” و دامن زدن به احساسات ضد آمریکائی صورت مسئله را عوض کنند. در برخی از شهرها و کشورهای منطقه تلاش کردند با راه انداختن تظاهرات ضد آمریکائی و در دفاع از “سردار سلیمانی” روحی در کالبد جنبش از نفس افتاده ضد آمریکا بدمند. همین خط در میان چپ های آمریکا و اروپا و رسانه های دولتی روی جنبه “حقوق بین الملل” متمرکز شد که سلیمانی “در سفر دیپلماتیک” بوده و “چطور یک ژنرال بلندپایه کشوری دیگر توسط دولتی دیگر هدف قرار میگیرد”؟ البته هیچکدام اینها هیچ جا و هیچوقت نگفتند و ننوشتند که چطور سلیمانی در عراق مسئول قتل عام جوانان انقلابی توسط تک تیراندازها و یا توسط حشدالشعبی با قمه و شمشیر میشود؟ چطور یک ژنرال دولت دیگر در کشوری دیگر علیه مردمی که با حکومت شان مسئله دارند بجای دولت مربوطه تصمیم به کشتار میگیرد و اجرا میکند! در ایران جنبش ضد آمریکا همینطور توده ایست‌ها و طرفداران خجول و حتی شبه چپ رژیم اسلامی را بخط کرد. کسانی که برای قتل عام جوانان بیکار و گرسنه و معترض در آبان ٩٨ توسط رژیم سلیمانی ها جیک نزده بودند و چه بسا خوشحال بودند که چرا مردم با اعتراضشان اوضاع را شلوغ کرده اند، ناگهان علیه کشته شدن قاسم سلیمانی بخط شدند، علیه آمریکا همراه با رژیم اسلامی حرف زدند، نامه نوشتند، توئیت کردند، طومار امضا کردند و به کارنوال عزاداری برای قاتل “هموطنان عزیزشان” پیوستند. جنبش ضد آمریکا و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی که با عروج جنبش توده ای در لبنان و عراق و ایران ساکت شده بود، خونی تازه در رگهایش جهید و عین خامنه ای و حسن نصرالله در الفاظ مختلف ابراز وجود کرد. این واقعه یکبار دیگر منافع واقعی سیاسی و طبقاتی واحد نیروهای این جنبش را در پس لفاظی های سیاسی موسمی و بعضا شبه چپگرایانه لخت و عور در مقابل همگان قرار داد. بار دیگر روشن شد که ناسیونالیسم ضد امپریالیستی در تمام اشکال آن چرخ پنجم دفاع از جمهوری اسلامی است.

ناسیونالیسم ایرانی
این تنها جریان و بستر جنبش ملی اسلامی و جنبش ضد آمریکا نبود که بنا به سنت و سیاست دیرینه‌اش در این واقعه کنار جمهوری اسلامی قرار گرفت. طیفهای مختلف ناسیونالیسم ایرانی نیز بدرجات مختلف و بعضا بصورت زمخت به طرفداری از مواضع جمهوری اسلامی درغلطیدند. طیفهای مختلف ناسیونالیسم ایرانی از عظمت طلب تا باصطلاح ناسیونالیسم لیبرال جبهه ملی و مصدقی و ناسیونال رفرمیسم، در این واقعه یکبار دیگر خود را کنار جمهوری اسلامی یافتند. جریان سلطنت طلب و مشروطه خواه که بنا به سابقه و از موضع دفاع از “تمامیت ارضی” و “ایران” بطور موسمی کنار رژیم اسلامی قرار گرفته است، اینبار نیز همین موضع را داشت اما بصورت پوشیده و خجول و متناقض. اردشیر زاهدی برای اینکه از خامنه ای و تمجید “سردار رشید اسلام” عقب نیافتد از سلیمانی بعنوان “سرباز ایران” بدفاع برخاست و برایش ناله کرد. رضا پهلوی که دل در گرو برادران سپاه دارد، اگر نگران ترش روئی آمریکا و اقتصاد سیاسی خانواده پهلوی نبود، حتما راسا مراسم “عزاداری ملی” برای سلیمانی برپا میکرد. او سکوت کرد تا نه کاخ سفیدی ها را برنجاند و نه سپاه پاسداران را. شورای مرکزی جبهه ملی در تهران، که معلوم نیست فلسفه وجودیش در اوضاع امروز چیست، “ترور مقام نظامی ایران، سردار قاسم سلیمانی به وسیله دولت آمریکا را شدیدا محکوم کرد”. جبهه ملی – سامان ششم، نوشت؛ “حذف فیزیکی ماموران رسمی یک کشور در کشور میزبان توسط یک نیروی خارجی دیگر، بجز در میدان جنگ رو در رو مزموم و محکوم است”! محافل و عناصر ناسیونالیست ایرانی کمابیش روی همین موج سازشان را کوک کردند؛ از زاویه حقوق بین الملل، مصونیت دیپلماتیک، حضور طبیعی عناصر دولتی در یک کشور دیگر و غیره. ناسیونال رفرمیسم حزب توده نیز موضعی مثل بستر اصلی ناسیونالیسم ایرانی داشت. حزب توده طی بیانیه‌ای کشتن قاسم سلیمانی را محکوم کرد و نوشت؛ “ضمن محکوم کردن این عمل تروریستی دولت ترامپ که نشانهٔ بی‌اعتنایی جنایت‌کارانهٔ تمام‌وکمال آن به قوانین بین‌المللی است، معتقدیم که به‌منظور جلوگیری از تشدید بحران در منطقه و رانده شدن تنش‌های به‌وجود آمده به سمت درگیری‌های خطرناک نظامی باید همه تلاش‌ها را به‌کار گرفت”.

جنبش ضد جنگ
با واقعه حذف سلیمانی و افزایش پروپاگاند جنگی فرصتی برای طرفداری از جمهوری اسلامی تحت عنوان “جنبش ضد جنگ” ایجاد شد. نوام چامسکی آمریکا را خطرناک ترین دولت جهان نامید و جریانات ضد آمریکا از چپگرا تا اسلامی پشت این خط جمع شدند که “خطر جنگ وجود دارد”، “جنبش ضد جنگ را باید سازمان داد”، “دست ها از ایران کوتاه”، “جنگ با ایران نه”، “مذاکره آری جنگ نه”! حزب توده، سازمان اکثریت با نام جدید “حزب چپ ایران”، راه کارگر، برخی از محافل چپ دیگر تحت عنوان “صدای سوم” صورت مسئله خطر جنگ و جنبش ضد جنگ را پذیرفتند. حزب توده و اکثریت آگاهانه دفاع از جمهوری اسلامی را با تقابل با گسترش تنش بین دولتهای آمریکا و ایران توضیح دادند و امثال راه کارگر با قبول همین صورت مسئله نوشتند؛ “ما ضمن مخالفت با هر نوع جنگ و دخالت قدرتهای امپریالیستی و ارتجاعی در منطقه، معتقدیم که مردمان خاورمیانه باید جنبشهای اجتماعی و انقلابی خود را بر مدار صدای سوم نگه دارند. یعنی صدایی که بر آزادی، برابری، عدالت، سکولاریسم، استقلال سیاسی، کرامت انسانی و صلح تاکید میورزد و توامان هم با امپریالیستهای رنگارنگ و هم با دول مرتجع سنی یا شیعی منطقه مرزبندی روشنی دارد”. برخی محافل چپ دیگر نیز علیرغم تمایزی که با توده ایسم داریند، با قبول صورت مسئله “خطر جنگ” و ضرورت راه اندازی “جنبش ضد جنگ” عملاً در همین مسیر و روی همین خط کوبیدند که الان مسئله اساسی ایجاد یک صفبندی در مقابل خطر جنگ است و به ترسیم موضعی علیه طرفین جنگ خود را مشغول کردند.

در این میان موضع مجاهدین منسجم تر از ناسیونالیسم ایرانی بود. مجاهدین برای ترامپ هورا میکشید و آرزوی بمباران تهران را علناً اعلام میکرد و بساط شادی و جشن برای کشته شدن سلیمانی راه انداخته بود. باید تاکید کرد که هر کسی که درگیر با حکومت اسلامی است و برای سرنگونی آن تلاش میکند، از حذف دشمن اش خوشحال میشود. این روحیه واقعی بسیاری از مردم ایران که در آبانماه عزیرانشان را جمهوری اسلامی به قتل رسانده بود نیز بود. اما واکنش بلافصل نوع ما که دنیا را بدون سلیمانی ها و خامنه ای ها و ترامپ ها و نتانیاهوها دنیای امن تری میداند با موضعی که نفس شادی از کشته شدن سلیمانی توسط ترامپ را سیاست خود قرار داده بسیار متفاوت است. این بیشتر شبیه موضع مجاهدین است که این واکنش طبیعی را به یک استراتژی سیاسی و گدائی آزادی از پنتاگون تبدیل میکنند. موضع مجاهدین بعد از بمباران کتائب حزب الله اینبود که باید مقرهای سپاه در تهران بمباران شود. ناسیونالیسم چپ نیز ورژن دیگری از موضع مجاهدین بود که سیاست خود را روی شادی کردن از حذف قاسم سلیمانی گذاشته بود.

جنگ با رژیم صورت مسئله اساسی است
آنچه در این دو هفته رخ داد یک پارازیت روی امواج واقعی سیاست در ایران و منطقه بود. التحریر بدرست از همان روز اول حساب خود را با مهاجمین به سفارت آمریکا و احزاب وابسته به آن جدا کرد. علیه تبلیغات جنگی ایستاد و صورت مسئله را سرنگونی دولت عراق عنوان کرد. به مراسمهای عزاداری میدان نداد و در شهری مانند ناصریه حتی اجازه دفن تابوت منتسب به ابومهدی المهندس را ندادند. تابوت سلیمانی را آتش زدند و ضمن مخالفت با سیاستهای آمریکا تصمیم پارلمان عراق را مبنی بر خروج نیروهای آمریکا را بی اعتبار خواندند. التحریر روی موج و ریل اصلی سیاسی اش برگشت و در لبنان و ایران نیز همین اقدام ضروری و فوری و حیاتی است.

حزب کمونیست کارگری – حکمتیست نماینده این نخواستن و مبارزه علیه حکومتهای فاسد و طائفی و اسلامی و سرمایه داری در کشورهای منطقه است. حکومتهائی که یا بوسیله آمریکا و موئتلفین سرکار آمدند و سرکار مانده اند و یا از حمایت آنها برای سرکوب تحرک انقلابی در منطقه برخوردارند. “جنگ میشود و باید جنبش ضد جنگ سازمان داد”، در بهترین حالت بی ربط ترین سیاست به اوضاع واقعی و در بدترین حالت پوششی برای دفاع مستقیم و غیر مستقیم از جمهوری اسلامی است. نه فقط آغاز جنگی در مقیاس دو کشور ایران و آمریکا ضروری نشده و در دستور هیچکدام از طرفین نیست، بلکه تغییر فضای مبارزاتی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در ایران و عقب راندنجنبش اسلامی در منطقه به “خطر جنگ با ایران”، آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت جمهوری اسلامی و بازی سیاسی‌ای است که رژیم اسلامی بعد از حذف سلیمانی تلاش دارد آنرا به مشغله عمومی بدل کند.

هر زمان و بطور واقعی جنگ به یک امکان و یک ضرورت بدل شود، آنوقت کمونیست‌ها در قبال جنگ بعنوان یک نقطه حاد از کشمکش طبقاتی و تداوم سیاست طبقات درگیر باید سیاست روشنی داشته باشند. برای ما بعنوان یک حزب کمونیستی کارگری و پراتیسین های انقلابی، در چنین شرایطی سیاست لنینی در قبلا جنگ یعنی تداوم استراتژی قدرتگیری سوسیالیسم و کمونیسم در دوران جنگ موضوعیت دارد. ما همان سیاستی را در دوران جنگ و تحت شرایط جنگ دنبال میکنیم که در دوره پیش از جنگ بورژواها دنبال میکردیم. اما در حال حاضر و شرایط کنونی و نظر به تحلیل موقعیت نیروهای درگیر و نیازها و ضرورت‌ها، بحث از جنگ و جنبش ضد جنگ یک خارج زدن دست راستی است که تنها به اهداف دولتها و نیروهائی کمک میکند که تلاش دارند اوضاع کشورهایی مانند لبنان و عراق و ایران را به دوره قبل از خیزش های انقلابی و توده ای برای سرنگونی دولتهای مستبد و فاسد برگردانند. صورت مسئله اساسی در ایندوره تداوم قیامها و خیزش انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. هر سیاست دیگری یا به تثبیت و حمایت از جمهوری اسلامی کمک میکند که سیاستی از جنس سوسیال شوینیسم است و یا به تعطیلی مبارزه با جمهوری اسلامی و سرها به طرف سیاست “جنگ نکنید” و دفاع از وضع موجود یعنی سوسیال پاسیفیسم خدمت میکند. سیاست کمونیستی علیه هر دوی اینهاست و حزب حکمتیست آگاهانه این سیاست کمونیستی را دنبال میکند.

واقعه کشته شدن قاسم سلیمانی اگرچه اغتشاشی در تصویر سیاست ایران ایجاد کرد اما این خاصیت را داشت که یکبار دیگر ماهیت خطوط و گرایشات سیاسی و ظرفیتهای آنها را جلو چشم همگان گذاشت. فراخوان ما اینست که آگاهانه این دوره کوتاه اغتشاش را خاتمه یافته اعلام کنیم. چند روز مسخره بازی عزاداری و دست مردم را پیچاندن تمام شد، واقعیات بنیادی و سوالات اساسی با این نمایش ها از صحنه حذف نمیشوند. مسئله اساسی تداوم قیام آبانماه، رفع محدودیتهای سیاسی و سازمانی آن و تلاش برای درهم کوبیدن جمهوری اسلامی است. این امر واقعی ای است که از لبنان تا بغداد و تهران روی میز اردوی رادیکال و کمونیست قرار دارد. *

١٠ ژانویه ٢٠٢٠