روشنفکر و آن فریب بزرگ
محمدرضا پویا
تصور میکنم قیام بهمن ۵۷ و تحولات سیاسی متعاقب آن، پس از انقلاب اکتبر بیشترین بحثها و جدلهای سیاسی را در سطح جهان بخود اختصاص داده است. تبعات سیاسی استقرار اسلامیون تنها به جامعه ایران محدود نماند و به برخی از کشورهای خاورمیانه در هیبت شکلگیری جریانات آدمکش اسلامی، سرایت نمود. هزاران تحلیل و بحث درباره چگونگی شکلگیری ماشین جنایت رژیم اسلامی تاکنون منتشر شده است که مراجعه به بخشی از آنها روشن میکند که در دهه ها ی مختلف با توجه به شرایط سیاسی همانزمان، تحلیل در مورد علت پرتاب شدن جریان اسلامی به قدرت سیاسی، متفاوت میشد. این آش آنچنان شور شد که برخی از سازماندهندگان و برپا کنندگان صحنه های پر شور قیام، وجود و مکان سیاسی خود در انقلاب را انکار و تحریف کردند. آرام آرام تصاویر “آنچه که اتفاق افتاد” رنگ دیگری گرفت و باز تعریف (بخوان باز تحریف) شد. نشان دادند که در حیطه سیاست، در گذشته هم میتوان دست برد، اگر توجیه گر مکان سیاسی امروزشان نباشد.
در میان خیل عظیم تحلیلهای تاکنونی دو نکته بسیار مهم محل مراجعه عموم نویسندگان، احزاب و سازمانهای سیاسی در ارزیابی از انقلاب ۵۷ بوده است که در راس آنها اسلامی بودن انقلاب و در کنارش نقش “روشنفکران” در سرنگونی رژیم سلطنت و شکلگیری رژیم اسلامی، جا گرفته است. در مورد اسلامی بودن انقلاب و کلا نقش مذهب در جامعه باید بطور ویژه و جداگانه بحث کرد، البته نه بعنوان “نگاه به تاریخ”، بلکه اثبات این حکم بدیهی اما اغلب انکار شده، که نقطه عزیمتهای بسیار متفاوت در برخورد به مکان مذهب در تحولات جاری چگونه موجب شکلگیری ترندهای مختلف سیاسی در جامعه شده است. مهمتر اینکه مردم برای براندازی رژیم اسلامی یک جنگ وسیع و بزرگ در این عرصه انجام خواهند داد، جنگی که هم اکنون علنا و بیواسطه شروع شده است. سکه رایج دوم البته تا آنجاییکه به صف “تقبیح” کنندگان انقلاب مربوط میشود، بنام “نقش روشنفکران در انقلاب” ضرب شده است. همینجا بگویم که جریان سلطنتخواه یک آنتی پاتی ویژه ای نسبت به روشنفکران دارد. یاد آوری واژه اش آنها را بیاد دانشگاه تهران میاندازد، تصویر کتاب و کتابخوان به ذهنشان میآورد، صدای شهر شلوغ است را به گوششان طنین میاندازد، خاطر که مکدر شد، “ابهام گویی” ارباب جراید میشود. برای راز گشایی از مفهموم “روشنفکر” و مکان سیاسی اش باید در لابلای سطورشان سیر سیاحت کرد تا پس از جستجوی کافی مشخصات این موجود افسانه ای “مزاحم” آرام آرام هویدا شود. شبیه جادوگران دنیای والت دیسنی تصویرش میکنند، “بد طینت” است و در کمین نشسته، پر توقع و آب زیرکاه است، برای بهم ریختن اوضاع “بهشت” گونه مملکت همواره سرپنجه است و در آماده باش بسر میبرد. این موجود با همین مشخصات به همراه آخوند اوضاع را بهم ریختند و انقلاب کردند!! (هیچگونه اغراقی در تصویر سازی این صف درباره “روشنفکر” نشده است. دو دهه است که تلویزیونهای سلطنتچی لسآنجلسی دارند به روشنفکران جامعه بد و بیراه میگویند). در انتهای پرده اول این نمایش “روشنفکر” محاسبه گر به بقیه اهالی اعلام میکند که نگران نباشید آخوند رسم حکومتداری نمی داند و مجبور است قدرت را بما تحویل دهد. در پرده دوم اما ورق برگشته، آخوند دودستی به قدرت چسبیده و روشنفکر از زندان و میدان اعدام سر در آورده است. در انتهای کار هم اشتباه محاسباتی روشنفکر در ارزیابی از آخوند علت شکلگیری قدرت جهنمی جریان اسلامی اعلام میشود. در نیمه های نمایش برای مخاطب روشن میشود که اینها در مورد جریان چپ آنزمان جامعه ایران دارند حرف میزنند. “رندانی” که قدر “مواهب” رژیم سلطنت را ندانستند، از آخوند فریب خوردند و خود قربانی شدند، این تصویری است که کمپ راست اپوزیسیون از تحول سیاسی در سال ۵۷ به جامعه مخابره میکند. اما حقیقت چیست؟
جریان فدایی در اثنای انقلاب بزرگترین تشکل چپ محسوب میشد. تظاهراتهای چند ده هزار نفره برگزار میکرد و قدرت و نفوذش بگونه ای بود که حاکمیت نوپای اسلامیون را نگران خود کند. اما علیرغم ادعای سناریو نویسان اپوزیسیون راست، جریان فدایی هیچگاه خواهان کسب قدرت سیاسی در آندوره پر تلاطم نشد. کل قصه “روشنفکر” فریبخورده، آخوند نمیتواند حالا ما بعدا از دستش میگیریم، از صندوقچه اپوزیسیونی بیرون زده است که با دستکاری در گذشته میخواهد بزعم خودش مردم این دوره و این زمان را با شیطان سازی، از “لولوی کمونیستها” بترساند. پازل گمشده این وقایع و تحولات سیاسی، عدم وجود یک حزب کمونیستی مدعی قدرت در آندوره بوده که میتوانست مردم انقلاب کرده را به مصاف اسلامیون بکشاند و قبل از شکلگیری ماشین جنایتشان بزیر بکشاند. علیرغم نبود یک حزب کمونیستی کارگری، جنبش کارگری در آندوره توانست جنبش بزرگ شوراها را در محل کار و زندگی کارگران سازماندهی کند، شوراهایی که تا قبل از جنگ ایران و عراق، یک پایه مهم سیاسی در جامعه محسوب و بگونه ایی در برخی از مناطق به یک قدرت دو گانه سیاسی شکل داده بود. هر انسانی با یک متوسط عقلی و کمی انصاف حتی با شنیدن قصه های سر هم بندی شده اپوزیسیون راست در مورد انقلاب مردم، این نکته برایش برجسته میشود که نبود یک حزب کمونیستی مدعی قدرت در اثنای جابجایی قدرت سیاسی، به چه آینده تاریکی میتواند بیانجامد. حاکمیت سیاه اسلامی نه نتیجه قیام مردم بلکه نتیجه ۵۰ سال حکومت سلطنتی در زیر سایه اسلام دعا گو حکومت بود، نتیجه سرکوب نقد مذهب بود، نتیجه سرکوب بی امان چپ در آن جامعه بود، نتیجه هم آغوشی “تنها پادشاه شیعه” با دستگاه مذهب بود که منجر به شرایطی شد تا یک جریان کپک زده مرتجعی تحت رهبری آدمکشی بنام خمینی شانس پریدن بقدرت را بدست آورد و بجان مردم انقلاب کرده بیفتد. کل تاریخ خون آلود یکصد سال گذشته جامعه ایران، نتیجه رها شدن جامعه بدست جریان سلطنت و اسلام سیاسی بوده است. اما دوره “دو ضلعی” ادعای قدرت بسر رسیده است. در این دوره ما هم حضور داریم. کمونیسمی که مدعی قدرت است، ادعایی که روزانه باید پراتیک شود. در روزگاری که کمپ چپ جامعه در بسیاری از عرصه ها پرچم خواستهای مردم را بدست گرفته، این فرصت بزرگ و طلایی مهیا شده که ما بر دو ضلعی یا حاکمیت سلطنتی یا اسلامی یکصد سال اخیر نقطه پایان بگذاریم. سرها بطرف کارگر چرخیده است.*