این پدر کارگر را آزاد کنید و به او و مادر بچهاش اتاقی در بیمارستان در کنارش بدهید
نادر بکتاش
06/04/13
بی رحمی و قساوت را تا کجا وتا چه سطح و عمق و ارتفاعی می خواهید پیش ببرید.
الاغ های اصلاح طلب و هواداران سبز متمایل به رنگ سیاه حرفی ندارند…
خاتمی گه چه احساسی دارد… خودش بچه هایش را دوست دارد…
در محاصره دهها میلیون انسات شریف هستید.
کمی ادمتر شوید.
//////////////////////////////////////////////////////////////////////////
نامه بهنام ابراهيم زاده: از نزديك وهرروز با محك
شنبه 17 فروردين 1392 ساعت 17:24
عشق وفداكاري نوع دوستي وانسانيت در اينجا موج مي زند اينجا بيمارستان كودكان سرطاني است (محك)
900كودك بهبود يافته وهشت هزار كودك قهرمانانه با سرطان مبارزه مي كنند .
شنبه اولين روز هفته بازهم براي بستري شدن نيما راهي بيمارستان فوق تخصصي محك در داراباد تهران مي شويم انجا بيمارستان كودكان سرطاني است جاي كه 900كودك در ان بهبود يافته وهشت هزار كودك قهرمانانه با سرطان مبارزه مي كنند سال گذشته كودك بهبود يافته محك در مسابقات پارالمپيك نودويك لندن به قهرماني رسيدند .
نگاه كردن وديدن كودكا ني كه ماهها است اسير تخت بيمارستان وبيماري مهلكي شده اند قلب هر انسان كودك دوست را به درد ومجروع مي كند چيزيكه همان لحظه اول توجه هر انساني را در بيمارستان محك به خود جلب مي كند .
برخورد بسيار محترمانه وانساني ونظم مسئولان وكاركنان اين بيمارستان است كه در كنار آن نقاشي ها واسباب بازي هاي كه براي كودكان برروي در وديوار اين بيمارستان ودر فضاي بيمارستان فراهم كرده اند تا اين كودكان شاد باشند از نقاشي هاي روي ديوار گرفته تا پخش موسيقي هاي شاد وبرگزاري جشنها وجشن تولد براي بچه ها وهديه دادن به اين كودكان از كتاب داستان گرفته تا اسباب بازي ودهها مورد ديگر ……
با همسرم وفرزندم نيما براي بستري كردن نيما به قسمت پذيرش مي رويم در بخش پذيرش يك خانم جوان وخوش برخورد ومرد جواني به نام شيخي حضور ما را مي پذيرد با گرمي ومثل هميشه براي بستري شدن نيما كارها واقدامات لازم را انجام مي دهد سريع وفشرده كار بستري نيما صورت مي گيرد
سالن انتظار نزديك اتاق پذيرش خيلي شلوغ است پراز كودك هريك از اين كودكان به نوعي دچار اين مريضي مهلك شده اند تعدادي از اين كودكان حتي توانايي راه رفتن را هم ندارند يا در آغوش مامان باباها هستند يا روي چرخ ويلچر ؛ يكي از ناحيه گردن به اين وضع دچار شده يكي از ناحيه چشم ديگري از قسمت ديگري بعضي ها تومار دارند خلاصه صحنه هاي دردناك وناله هاي اين كودكان قلب هر انساني را به درد مي آورد .
درد مهلكي است وجانكاه خيلي سخت است عزيز ترين كس وعشق وزندگي ات به اين روز افتاده باشد بهرحال پذيرش انجام مي گيرد به همراه نيما وهمسرم براي ديدن دكتر عظيم مهرور پزشك نيما اماده مي شويم
در اين بيمارستان انظباط ونظم حرف اول را مي زند يكي از كاركنان پرونده ها را در دست گرفته ويكي يكي نام بيمارها را مي خواند كه به نزد دكتر بروند ومورد معاينه قرار گيرند نوبت ما مي رسد به نزد دكتر مهرور مي رويم از بس كه نيما مدتها ست در اين بيمارستان بستري است همه نيما را مي شناسند از روزي كه تنها براي نيم ساعت وتحت الحفظ با مامور از زندان مرا براي ديدن نيما به بيمارستان آوردند مرا به نام باباي نيما مي شناسند
با دست پرستارها وديگر كاركنان اشاره مي كنند كه اين باباي نيما ابراهيم زاده است وزنداني سياسي است همان كسي كه چندي پيش با مامور براي ديدن نيما به بيمارستان آوردنش ميگويند او زنداني سياسي است حالا ديگر باباي نيما براي كل محك آشنا ست دكتر مهرور نيما را مورد معاينه قرار مي دهد با نيما شوخي مي كند وبا مهر دكتري اش مهر به صورت وكله نيما مي زند اين كار هميشگي دكترمهرور است بعضي مواقع حتي در بخش ود رحال بستري به كله نيما مهر مي زند در مورد وضعيت نيما وخارج رفتن نيما صحبت مي كنم دكتر با كمال احترام جواب سوالهاي مرا مي دهد
مي گويد پروتكل اين جا جها ني است تجهيزات پزشكي ما عالي است نگران نباش بعد از اينكه معاينات نيما تمام مي شود به بخش شيمي درماني كه اين بخش نيز در انكولوژي يك طبقه چهارم قرار دارد مي رويم نيما بايد اول رگ گيري شود به اتاق رگ گيري مراجعه مي كنيم دادوبيداد كودكاني كه در حال رگ گيري هستند توجه ات را جلب مي كند قبل از ما دختر كوچلوي در اتاق رگ گيري است بهيارها مي خواهند روي دست اين دختر رگ گيري كنند اما بد جوري دادو بيداد مي كند چرا كه دختر كوچلو چاق وتپل است وپيدا كردن رگ روي دست اين دختر كار مشكلي است
بهر حال به سختي رگ را پيدا مي كنند مادري در نزديكي ما كودك خردسالش بروي تخت دراز كشيده است كودك خردسالش را نگاه مي كند وارام ارام اشك مي ريزد اين ما در به روزهاي كه كودكش سالم وسرحال بود فكر مي كند يك پدر در آن طرفت سالن مي بينم كه دستانش را بروي چشمهايش قرار داده وهق هق گريه مي كند قلبم بيشتر مجروع مي شود جرات اين را ندارم نزديك شوم وبپرسم چي شده ميدانم عزيزترين عزيزش حتما در اين جا در بستر بيماري است حتي مي ترسم بهش فكر كنم اين تصاوير واين وضعيت هرروزه در برابر من ظهور مي كند
خنده وشادي در بين اين كودكان وهمراهان اين كودكان معني ندارد همه به شدت نگران وضعيت فرزندان خود هستند نيما براي رگ گيري به اتاق رگ گيري انتقال داده مي شود نيما با اين پرستارها وهميارها بسيار راحت است وشوخي دارد رگ گيري نيما هم براي بهيارها وپرستارها امروز سخت است از بس كه روي دست نيما رگ گيري شده است جاي براي رگ گيري پيدا كردن سخت است بهرحال كار رگ گيري تمام مي شود ونيما براي وصل كردن سرم وبستري شدن اماده مي شود سرم به دستان نحيف ونازك نيما وصل مي شود به اتاق بستري ميرويم نيما با شوخي هاي هميشگي اش سعي مي كند غم وغصه را از چهره ما بزدايد
ياد روزهاي اول را بياد مي آورم كه نيما مي گفت اگر گريه كني به بيمارستان نيا ؛ تحمل اين وضعيت واقعا براي من وهمسرم سخت است نيماي تنها فرزندم بيش از سه ماه است در بيمارستان محك در بستر بيماري است من با تمام وجودم براي نجات نيماي عزيز تلاش مي كنم نيما را بايد نجات دهم من به كمك شما دوستان ورفقا ومردم انسان دوست وازاديخواه احتياج دارم مرا دردايره حمايتهاي خود قرا ردهيد .
ما به بودن شما در كنارمان آرامش ميگيريم وهمصدا با شما همچنان صداي كودكان وكارگران وزنان خواهم بود.
بهنام ابراهيم ز اده 17فروردين 92تهران بيمارستان محك
نامه بهنام ابراهيم زاده: از نزديك وهرروز با محك
شنبه 17 فروردين 1392 ساعت 17:24
عشق وفداكاري نوع دوستي وانسانيت در اينجا موج مي زند اينجا بيمارستان كودكان سرطاني است (محك)
900كودك بهبود يافته وهشت هزار كودك قهرمانانه با سرطان مبارزه مي كنند .
شنبه اولين روز هفته بازهم براي بستري شدن نيما راهي بيمارستان فوق تخصصي محك در داراباد تهران مي شويم انجا بيمارستان كودكان سرطاني است جاي كه 900كودك در ان بهبود يافته وهشت هزار كودك قهرمانانه با سرطان مبارزه مي كنند سال گذشته كودك بهبود يافته محك در مسابقات پارالمپيك نودويك لندن به قهرماني رسيدند .
نگاه كردن وديدن كودكا ني كه ماهها است اسير تخت بيمارستان وبيماري مهلكي شده اند قلب هر انسان كودك دوست را به درد ومجروع مي كند چيزيكه همان لحظه اول توجه هر انساني را در بيمارستان محك به خود جلب مي كند .
برخورد بسيار محترمانه وانساني ونظم مسئولان وكاركنان اين بيمارستان است كه در كنار آن نقاشي ها واسباب بازي هاي كه براي كودكان برروي در وديوار اين بيمارستان ودر فضاي بيمارستان فراهم كرده اند تا اين كودكان شاد باشند از نقاشي هاي روي ديوار گرفته تا پخش موسيقي هاي شاد وبرگزاري جشنها وجشن تولد براي بچه ها وهديه دادن به اين كودكان از كتاب داستان گرفته تا اسباب بازي ودهها مورد ديگر ……
با همسرم وفرزندم نيما براي بستري كردن نيما به قسمت پذيرش مي رويم در بخش پذيرش يك خانم جوان وخوش برخورد ومرد جواني به نام شيخي حضور ما را مي پذيرد با گرمي ومثل هميشه براي بستري شدن نيما كارها واقدامات لازم را انجام مي دهد سريع وفشرده كار بستري نيما صورت مي گيرد
سالن انتظار نزديك اتاق پذيرش خيلي شلوغ است پراز كودك هريك از اين كودكان به نوعي دچار اين مريضي مهلك شده اند تعدادي از اين كودكان حتي توانايي راه رفتن را هم ندارند يا در آغوش مامان باباها هستند يا روي چرخ ويلچر ؛ يكي از ناحيه گردن به اين وضع دچار شده يكي از ناحيه چشم ديگري از قسمت ديگري بعضي ها تومار دارند خلاصه صحنه هاي دردناك وناله هاي اين كودكان قلب هر انساني را به درد مي آورد .
درد مهلكي است وجانكاه خيلي سخت است عزيز ترين كس وعشق وزندگي ات به اين روز افتاده باشد بهرحال پذيرش انجام مي گيرد به همراه نيما وهمسرم براي ديدن دكتر عظيم مهرور پزشك نيما اماده مي شويم
در اين بيمارستان انظباط ونظم حرف اول را مي زند يكي از كاركنان پرونده ها را در دست گرفته ويكي يكي نام بيمارها را مي خواند كه به نزد دكتر بروند ومورد معاينه قرار گيرند نوبت ما مي رسد به نزد دكتر مهرور مي رويم از بس كه نيما مدتها ست در اين بيمارستان بستري است همه نيما را مي شناسند از روزي كه تنها براي نيم ساعت وتحت الحفظ با مامور از زندان مرا براي ديدن نيما به بيمارستان آوردند مرا به نام باباي نيما مي شناسند
با دست پرستارها وديگر كاركنان اشاره مي كنند كه اين باباي نيما ابراهيم زاده است وزنداني سياسي است همان كسي كه چندي پيش با مامور براي ديدن نيما به بيمارستان آوردنش ميگويند او زنداني سياسي است حالا ديگر باباي نيما براي كل محك آشنا ست دكتر مهرور نيما را مورد معاينه قرار مي دهد با نيما شوخي مي كند وبا مهر دكتري اش مهر به صورت وكله نيما مي زند اين كار هميشگي دكترمهرور است بعضي مواقع حتي در بخش ود رحال بستري به كله نيما مهر مي زند در مورد وضعيت نيما وخارج رفتن نيما صحبت مي كنم دكتر با كمال احترام جواب سوالهاي مرا مي دهد
مي گويد پروتكل اين جا جها ني است تجهيزات پزشكي ما عالي است نگران نباش بعد از اينكه معاينات نيما تمام مي شود به بخش شيمي درماني كه اين بخش نيز در انكولوژي يك طبقه چهارم قرار دارد مي رويم نيما بايد اول رگ گيري شود به اتاق رگ گيري مراجعه مي كنيم دادوبيداد كودكاني كه در حال رگ گيري هستند توجه ات را جلب مي كند قبل از ما دختر كوچلوي در اتاق رگ گيري است بهيارها مي خواهند روي دست اين دختر رگ گيري كنند اما بد جوري دادو بيداد مي كند چرا كه دختر كوچلو چاق وتپل است وپيدا كردن رگ روي دست اين دختر كار مشكلي است
بهر حال به سختي رگ را پيدا مي كنند مادري در نزديكي ما كودك خردسالش بروي تخت دراز كشيده است كودك خردسالش را نگاه مي كند وارام ارام اشك مي ريزد اين ما در به روزهاي كه كودكش سالم وسرحال بود فكر مي كند يك پدر در آن طرفت سالن مي بينم كه دستانش را بروي چشمهايش قرار داده وهق هق گريه مي كند قلبم بيشتر مجروع مي شود جرات اين را ندارم نزديك شوم وبپرسم چي شده ميدانم عزيزترين عزيزش حتما در اين جا در بستر بيماري است حتي مي ترسم بهش فكر كنم اين تصاوير واين وضعيت هرروزه در برابر من ظهور مي كند
خنده وشادي در بين اين كودكان وهمراهان اين كودكان معني ندارد همه به شدت نگران وضعيت فرزندان خود هستند نيما براي رگ گيري به اتاق رگ گيري انتقال داده مي شود نيما با اين پرستارها وهميارها بسيار راحت است وشوخي دارد رگ گيري نيما هم براي بهيارها وپرستارها امروز سخت است از بس كه روي دست نيما رگ گيري شده است جاي براي رگ گيري پيدا كردن سخت است بهرحال كار رگ گيري تمام مي شود ونيما براي وصل كردن سرم وبستري شدن اماده مي شود سرم به دستان نحيف ونازك نيما وصل مي شود به اتاق بستري ميرويم نيما با شوخي هاي هميشگي اش سعي مي كند غم وغصه را از چهره ما بزدايد
ياد روزهاي اول را بياد مي آورم كه نيما مي گفت اگر گريه كني به بيمارستان نيا ؛ تحمل اين وضعيت واقعا براي من وهمسرم سخت است نيماي تنها فرزندم بيش از سه ماه است در بيمارستان محك در بستر بيماري است من با تمام وجودم براي نجات نيماي عزيز تلاش مي كنم نيما را بايد نجات دهم من به كمك شما دوستان ورفقا ومردم انسان دوست وازاديخواه احتياج دارم مرا دردايره حمايتهاي خود قرا ردهيد .
ما به بودن شما در كنارمان آرامش ميگيريم وهمصدا با شما همچنان صداي كودكان وكارگران وزنان خواهم بود.
بهنام ابراهيم ز اده 17فروردين 92تهران بيمارستان محك