کن مک لاد-کشف منصور حکمت

کشف منصور حکمت

بمناسبت پانزدهمین سال درگذشت منصور حکمت

«کشف منصور حکمت» – این عنوان نوشته‌ای است از کِن مک لاد (Ken McLeod)، مارکسیست بریتانیائی در وبلاگ شخصیش بنام The Early Days of a Better Nation

 

http://kenmacleod.blogspot.com/search?q=discovering

 

مک لاد در معرفی خود در این وبلاگ می‌نویسد: کن مک لاد در دوم اوت ۱۹۵۴ در استورنووی (Stornoway) در جزیره لوئیس (Isle of Lewis) در اسکاتلند بدنیا آمد. در سال ۱۹۸۱ با همسرش کارول ازدواج کرد، و دارای دو فرزند بنام شارون و مایکل است. پس از پایان تحصیلات در دانشگاه گلاسگو در رشته جانورشناسی، بعنوان برنامه نویس کامپیوتر در جاهای مختلف کار کرد. و در این ضمن توانست تز فوق لیسانس خود را در رشته مکانیک زیستی (biomechanics) به پایان برساند. این روزها کارش همانست که از یک نویسنده انتظار می‌‌رود: تحقیق می‌‌کند، می‌‌نویسد، در کنوانسیون‌ها شرکت می‌‌کند، پیرامون کارهایش در جاهای مختلف جلسات بحث می‌‌گذارد، و … تجربه سیاسی او از سال‌های دانشجوئیش و با عضویت در «گروه مارکسیست بین المللی» (International Marxist Group=IMG)، بخشی از انترناسیونال چهار، در سال‌های هفتاد و سپس عضویت در «حزب کمونیست بریتانیای بزرگ» (Communist Party of Great Britain=CPGB) در سال‌های هشتاد، شروع می‌‌شود. دانش مک لاد از چپ به او امکان می‌‌دهد در بحث های سیاسی در اینترنت براحتی از مواضع خود دفاع کند. آدرس تماس: ken@libertaria.demon.co.uk

 

ترجمه این نوشته در ۲۵ دسامبر ۲۰۰۳ انجام و اولین بار در نشریه اینترنتی «روزنه» و سپس در نشريه تئوريک – سياسى حزب کمونيست کارگرى ايران – شماره ۵، تیر ۱۳۹۱ – ژوئیه ۲۰۱۲ منتشر شد. اکنون آن را با مختصر تغییری بار دیگر در اینجا بمناسبت پانزدهمین سال درگذشت منصور حکمت، که بقول مک لاد بخاطر مبارزاتش «شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی ‌‌است»، منتشر می‌کنم.

 

جمشید هادیان

 

۴ ژوئیه ۲۰۱۸، ۱۳ تیر ۱۳۹۷

 

کشف منصور حکمت

 

پری اندرسون [Perry Anderson] در مروری که بر کتاب حجیم و عظیم دو سن کروا [G. E. M. De Ste. Croix] بنام «مبارزه طبقاتی در یونان باستان» نوشته گوشزد میکند که اولین شگفتی این کتاب خود نام نویسنده آنست. فرض عمومی‌‌این بود که ستارگان آسمان تاریخ نویسی مارکسیستی در بریتانیا مثل هفت خواهران ثابت برج ثور بر همه معلومند. نامهائی مانند هیل[ Hill]، هابسبام [ Hobsbawm]، تامپسون [Thompson] را همه شنیده بودند، اما دو سن کروا دیگر بقول معروف از کدام سوراخ پیدایش شده بود؟

 

من این اواخر دچار شگفتی مشابهی شدم. فکر می‌کردم لااقل اسامی‌‌همه مارکسیست های بزرگ را می‌دانم. اما اشتباه می‌کردم. آگهی یک جلسه عمومی‌‌ که قرار بود کسی از حزب کمونیست عراق سخنران آن باشد مرا به سایت این حزب و بعد سایت حزب خواهر بزرگترش، حزب کمونیست ایران، و از آنجا به مجموعه آثار بنیانگذار این حزب، منصور حکمت فقید، رهنمون شد. و این مثل آن بود که آدم کشف کند همعصری بنام رزا لوکزامبورگ داشته اما او را نمی‌‌شناخته است.

 

نمی‌‌توانم بگویم که با جریانی که خود را کمونیزم کارگری می‌‌نامد بکلی ناآشنا بودم. در سال‌های دهه هشتاد قرن گذشته که در لندن زندگی می‌‌کردم کسانی از ایران و عراق را دیده بودم که با بحث هائی کاملا متفاوت با بحث‌های اکثر انقلابیون تبعیدی در تظاهرات یا جلسات شرکت می‌کنند. اما اینها بجای متقاضی کمک بودن تلاش می‌کردند اغتشاشات فکری چپ را برطرف کنند، و به این ترتیب نه متقاضی کمک بلکه عرضه کننده کمک بودند. این که عده ای از کوه‌های کردستان سرازیر شوند و با بحث های پیچیده مارکسیستی نه تنها چپ ایران بلکه چپ غرب را به نقد بکشند، پدیده‌ای نادیده و تقریبا غیرطبیعی بود.

 

من حالا می‌فهمم این بحث ها از کجا می‌آمد. مجموعه آثاری که اولین اثر آن عنوان «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا – خطوط عمده» را بر خود دارد شاید بنظر بسیاری خوانندگان مهجور بیاید – اگر نگوئیم کاملا نچسب. این اشتباه است، و علت این اشتباه را نویسنده خود در توضیح «تفاوت های ما» با اکثر آنچه در دهه‌های اخیر تحت نام مارکسیزم عرضه شده، به روشنی توضیح می‌دهد:

 

«تئوريسين مارکسيست به کسى تقليل پيدا کرده که می‌تواند پاسخ کسانى را بدهد که بدوا خود را با او هم مکتب اعلام کرده اند. بيرون اين محيط، بيرون اين “بازار” از پيش معلوم، تئوريسين مربوطه حتى متفکر و منتقد معتبر و با نفوذى در جهان معاصر خود نيست. حتى راستش از نظر کاليبر فکرى و ظرفيت معنوى معمولا متفکر درجه دومى است… فکرش مصرف درون فرقه اى دارد و به اعتبار فرقه و جريانش اهميت پيدا ميکند. اگر شما مائوئيسم را از صحنه پاک کنيد بتلهايمى در صحنه تفکر انتقادى باقى نمی‌ماند. بنظر من تئورى کمونيستى، و به اين اعتبار تئوريسين و منتقد کمونيست، بايد بعنوان منتقد آراء حاکم قد علم کند. بايد جهان را براى توده هاى عظيم طبقه مفهوم کند. بايد در شکل دادن به شعور عمومى طبقاتى نقش بازى کند.»

 

من با خواندن همه آنچه که از آثار او به انگلیسی ترجمه شده ادعا می‌‌کنم که منصور حکمت متفکری بود که واقعا از عهده چالش‌هائی که خود در اینجا مطرح کرده برآمده است. برای او، همچنان که برای مارکس، سوسیالیزم نه ایده‌آلی [آرمانی] که دنیا می‌‌تواند اتخاذش بکند یا نکند، بلکه تبارز و تبیین آگاه مقاومت خودجوش طبقه مزدبگیر است در مقابل نظام مزدبگیری و دست ردی که این طبقه به سینه این نظام می‌‌زند. از این دیدگاه، منصور حکمت می‌‌تواند همه عالم – از شرق و غرب و شمال و جنوب – را نقد و عملی بمنظور تغییر آن پیشنهاد کند. می‌‌گوید آلترناتیو سوسیالیزم «چیزی جز توحش پیچیده در زرورق تکنولوژی نیست.»

 

منصور حکمت پیش از، و از لحاظ محتوائی باید گفت بسیار پیش از، سقوط بلوک شرق، خطوط عمده یک نقد بدیع و رادیکال سوسیالیستی از تجربه شوروی را ارائه داد – نقدی که امتیازی برای تز مد روز «سوء استفاده از لنین» [در توضیح ماهیت نظام شوروی] قائل نیست و در مقابل آن عقب نمی نشیند:

 

«هلهله براى بزير کشيدن شدن مجسمه‌هاى لنين از سر دشمنى با بلوک سرمايه‌دارى دولتى وامانده و شکست خورده در شرق نيست. لنين را بعنوان سمبل جسارت طبقاتى کارگر به ساحت مقدس سرمايه، به عنوان سمبل تلاش توده انسان‌هاى کارکن و فرودست براى تغيير جهان، بزير می‌کشند.»

 

می گوید بحث کردن با جریان ناسیونالیستی مثل استالینیزم (و استالینزم همیشه و همه جا یک جریان ناسیونالیستی است) درباره انحراف از مارکس، همانقدر بیهوده و در نهایت کم عقلی است که کسی با نژاد‌پرستان بر سر برداشت نادرست‌شان از داروین جدل کند. تشخیص شوروی و بقیه بعنوان سرمایه داری دولتی، نتیجه ایست که براحتی از منطق تحلیل او زاده می‌‌شود.

 

«امروز مدافعان شوروى براى سوسياليستى قلمداد کردن اين کشور به فقدان مالکيت شخصى بورژوائى بر وسائل توليد در اين کشور و غلبه مالکيت دولتى انگشت می‌گذارند. بخش اعظم منتقدين اين تبيين از سوسياليسم را می‌پذيرند و همّ و غمّ خود را صرف اين می‌کنند که نشان بدهند “دولت شوروى پرولترى نيست” و لذا مالکيت دولتى در اين مورد معين معادل سوسياليسم نيست. تقليل سوسياليسم به اقتصاد دولتى به عينه يک تحريف بورژوائى در تئورى مارکسيسم است. اين آن تبيينى است که بورژوازى در سطح بين‌المللى رواج ميدهد و متاسفانه تا امروز مقاومت جدى نظرى‌اى توسط مارکسيست‌ها در مقابل اين تحريف بنيادى در افق اقتصادى طبقه کارگر صورت نگرفته است. محور چنين تبيين بورژوايى از سوسياليسم، ارزيابى‌اى بورژوائى از سرمايه‌دارى است. در اين ديدگاه سرمايه‌دارى نه به اعتبار کار و سرمايه، بلکه به اعتبار رابطه سرمايه‌ها با هم شناخته می‌شود. اين ديدگاه سرمايه‌دار منفرد، و لذا ديدگاه بورژوازى، به سرمايه‌دارى است. رقابت و آنارشى توليد، اساس و بنياد سرمايه‌دارى فرض ميشود. و لذا در مقابل آن، بعنوان آنتى‌تز سرمايه‌دارى، مالکيت دولتى و برنامه‌ريزى قرار داده می‌شود. تمام جرياناتى که سرمايه‌دارى را بر اساس وجود رقابت درک می‌کنند، سوسياليسم را به مالکيت دولتى تنزل ميدهند. اين، يک قاعده عمومى است. براى مارکس، و براى ما بعنوان مارکسيست‌هائى که اساس نقد مارکس بر اقتصاد سياسى سرمايه‌دارى را دريافته‌اند، درک اين نکته ساده است که سرمايه در قلمرو توليد اجتماعى و به اعتبار رابطه‌اش با کار مزدى تعريف ميشود… وجود کار مزدى، کالا بودن نيروى کار و سازمانيابى توليد اجتماعى بر مبناى کارمزدى، براى اثبات سرمايه‌دارى بودن اقتصاد شوروى کافى است.»

 

بنابراین، به نظر منصور حکمت اینکه این فرماسیون [سامان] اجتماعی نهایتا در مقابل بازار زانو زد، پایان سوسیالیزم نبود.

 

«اين پايان سوسياليسم نبود، اما سرنخى بود به اينکه پايان سوسياليسم واقعا چه کابوسى ميتواند باشد و دنيا بدون فراخوان سوسياليسم، بدون اميد سوسياليسم و بدون “خطر” سوسياليسم، به چه منجلابى بدل ميشود.»

 

حکمت در «تاریخ شکست نخوردگان» کسانی را که سقوط شوروی را به شیپور ترک میدان مبارزه برای یک دنیای بهتر تبدیل کردند شلاق کش می‌‌کند:

 

«ياس نشان خرد شد، رها کردن آرمان هاى والاى بشرى واقع بينى و درايت خوانده شد. ناگهان معلوم شد که هر ژورناليست تازه استخدام و هر استاديار تازه به کرسى رسيده و هر سرهنگ بازنشسته پاسخ غول‌هاى فکرى جهان مدرن، از ولتر و روسو تا مارکس و لنين، را دارد و کل معضل آزاديخواهى و برابرى طلبى و تلاش‌هاى صدها ميليون انسان در چند قرن اخير، جز اتلاف وقت بيحاصلى در مسير رسيدن به عمارت با شکوه “پايان تاريخ” نبوده است و بايد هرچه زودتر به فراموشى سپرده شود… گفته اند که تاريخ را همواره فاتحين مى نويسند. اما بايد افزود که تاريخى که شکست خوردگان مى نويسند به مراتب دروغين تر و مسموم تر است. چرا که اين دومى جز همان اولى در لباس تعزيه و نوحه و تسليم و خودفريبى نيست.»

 

منصور حکمت آزادی را در مقابل آرمان لغزنده «دموکراسی» قرار می‌‌دهد. نقدش بر «مذهب»، همچنانکه نقدش بر آنها که امید های ترقیخواهانه به آن گره می‌‌زنند، همه جانبه و بیرحمانه است.

 

«صد سال قبل بشريت آوانگارد به اينکه رهايى بشر بدست کشيشان و از راه تعديل مذهب و عروج روايات و تعابير جديد از درون کليسا بدست آيد ميخنديد. امروز محققان و انديشمندان حرفه اى ميتوانند نسخه بپيچند که زن ايرانى فعلا ميتواند سکولاريسم را با اضافه شدن رنگ سرمه اى به رنگهاى هاى مجاز دولتى براى حجاب معنى کند.»

 

منصور حکمت فراخوان – فراخوان بحث برانگیز ِ – دفاع از کودکان در مقابل «تحمیل حجاب» را داد:

 

«بحث آزادى انتخاب حجاب اسلامى، مربوط به بزرگسالان است. مربوط به کسانى است که لااقل از نظر صورى و از نظر قانون حق انتخاب دارند و مسئوليت عواقب انتخاب آزاد خود را بر عهده ميگيرند (هرچند حق انتخاب زن بزرگسالى هم که چاقو و شيشه اسيد اسلامى را ميشناسد صورى تر از صورى است). بحث آزادى پوشش هيچ چيز راجع به حقوق کودک و دختران خردسال و نوجوانى که در يک خانواده اسلامى تحت تکفل پدر و مادر خود زندگى ميکنند نميگويد… کودک مذهب و سنت و تعصب خاص ندارد. به هيچ فرقه مذهبى اى نپيوسته است. انسانى است جديد، که به حکم تصادف و مستقل از اراده خود در خانواده اى با مذهب و سنت و تعصبات خاص پا به حيات گذاشته است. جامعه موظف است تاثيرات منفى اين بخت آزمايى و قرعه کشى کور را خنثى کند. جامعه موظف است شرايط يکسان و منصفانه اى براى زندگى همه کودکان و رشد و شکوفايى آنها و شرکت فعال آنها در حيات اجتماعى فراهم کند. کسى که بخواهد راه زندگى اجتماعى متعارف يک کودک را کور کند، درست مانند کسى که بخواهد بنا به فرهنگ و مذهب و عقده هاى شخصى و گروهى خودش جسم کودک را مورد تعرض قرار بدهد، بايد با سد محکم قانون و عکس العمل جدى جامعه روبرو بشود. هيچ دختر نه ساله اى شوهر کردن، ختنه (مثله) شدن، آشپز و خدمتکار افراد ذکور فاميل شدن، از ورزش و تحصيل و بازى محروم شدن را “انتخاب” نمی‌کند. کودک در خانواده و در جامعه مطابق رسم و رسوم و مقرراتى که وضع شده است بار می‌آید و اين افکار و رسم و رسوم را بطور خودبخودى بعنوان روش متعارف زندگى می‌پذيرد. صحبت از انتخاب حجاب اسلامى توسط خود کودکان مسخره تر از مسخره است.»

 

مقاله چهار بخشی ِ «دنیا بعد از ۱۱ سپتامبر» ش بعنوان میثاق نهائی او برای همیشه زنده خواهد ماند:

 

«رسانه ها سيماى ايدئولوژيکى و معنوى واقعى جهان را منعکس نمی‌کنند. روايت خود را می‌گويند، روايت حاکم، روايت طبقه حاکم. روايتى که بدردشان می‌خورد. ميليتاريسم، تروريسم، راسيسم، قوم پرستى، فناتيسم مذهبى و سودپرستى، در صدر اخبارند، اما در عمق ذهن اکثريت مردم دوران ما جاى محکمى ندارند. يک نگاه ساده به دنيا، نشان می‌دهد که توده هاى وسيع مردم جهان از دولت‌ها و رسانه‌ها چپ ترند، نوعدوست ترند، صلح دوست ترند، مساوات طلب ترند، آزاد ترند، آزاديخواه ترند. مردم در دو سوى اين کشمکش ننگين، تمايلى به سوارى دادن به سران بورژوازى ندارند. هيات حاکمه ششلول بند آمريکا فورا متوجه ميشود که عليرغم يکى از عظيم ترين جنايات تروريستى، عليرغم نمايش زنده و لحظه به لحظه از طپش افتادن يکباره قلب هزاران انسان، عليرغم ماتم و خشمى که به هرکس که وجدانش را به منفعتى نفروخته باشد دست ميدهد، باز همين جامعه غربى، همين مردم هرروز مغز شويى شده، همين ها که از بام تا شام با راسيسم و بيگانه گريزى طبقه حاکمه “آموزش” می‌بينند، خواهان احتياط، انصاف، عدالت و عکس العمل سنجيده می‌شوند. مردم خاورميانه که چه در دنياى کثيف درون جمجمه خامنه‌اى‌ها و خاتمى‌ها و ملا محمد عمر‌ها و شيوخ ريز و درشت جنبش اسلامى، و چه در استوديوهاى دولوکس سى ان ان و بى بى سى امت متعصب مسلمان و اعضاى “تمدن اسلامى” تصوير می‌شوند، دوشادوش مردم آمريکا ماتم زده می‌شوند و به اعتراض بلند می‌شوند. فهميدن اينکه اکثريت مردم خاورميانه، از اسلام سياسى متنفرند، فهميدن اينکه بخش بسيار وسيعى از مردم اروپاى غربى و آمريکا از دست اجحافات دولت اسرائيل به تنگ آمده‌اند و با مردم محروم فلسطين سمپاتى حس می‌کنند، فهميدن اينکه اکثريت اين مردم خواهان لغو تحريم اقتصادى عراقند و قادرند خود را جاى پدر و مادرهاى دلسوخته عراقى بگذارند که کودکانشان را بيدارويى بکام مرگ ميبرد، فهميدن اينکه اين توده وسيع مردم با شرف و با وجدان جهان در جنگ بوش و بن لادن، دوستان قديمى و رقباى امروزى، با هيچيک نيستند، هوش زيادى نميخواهد. اين بشريت متمدن زير آوار پروپاگاند و مغزشويى و ارعاب در غرب و شرق به سکوت کشيده شده، اما بروشنى می‌شود ديد که اين مزخرفات را نپذيرفته است. اين يک نيروى عظيم است. می‌تواند به ميدان بيايد. بخاطر آينده بشريت، بايد به ميدان بيايد.»

 

منصور حکمت در ادامه این مطلب تعابیر رایج از علل «جنگ تروریست‌ها» را زیر سوال می‌‌برد و به نقد می‌‌کشد (سرنخ: آمریکا برای دفاع از تمدن، گسترش دموکراسی یا بچنگ آوردن نفت نمی‌‌جنگد. اسلامیست‌ها ضد امپریالیسم نمی‌‌جنگند). او ناکامی‌‌های «جنگ با تروریزم» و ضعف‌های جنبش – جنبش بسیار مثبت – ضد جنگ را از پیش توصیف می‌‌کند، و در این کار ارائه یک استراتژی برای «اردوگاه بشریت» که بتواند این اردوگاه را به پیروزی، و به تبع آن به صلح، برساند را مد نظر دارد.

 

وسعت تئوريک آثار او خارق‌العاده است. اما، همانطور که درباره مارکس می‌‌گویند، «عالم بودن توصیف نصف وجودش هم نیست». او «از همه چیز بالاتر، یک انقلابی بود». با تمام انسان دوستیش از «نقد سلاح» ٭ پا پس نکشید. با دو رژیم متوالی به مبارزه برخاست – دو رژیمی که اگر نه وسعت رذالت، باری عمق رذالت شان با همه آنچه در تاریخ خونین دوران جدید جهان دیده شده برابری می‌‌کند. منصور حکمت بخاطر این مبارزه شایسته احترام هر انسان شایسته احترامی ‌‌است. حتى کسانى که با آرمان‌های او مخالفند می‌توانند در نوشته‌هایش موارد اتفاق نظر زیادی با او پیدا کنند، و یا موارد زیادی پیدا کنند که بتوانند حول آن بحث‌های سازنده‌ای ارائه دهند.

۳ دسامبر ۲۰۰۳

 

٭ «روشن است که سلاح نقد را نمی‌‌توان جانشین نقد سلاح کرد» (مارکس، «نقد فلسفه حقوق هگل – مقدمه.) »