حسن معارفی پور-گزارشی از 22 مین کنگره ی بین المللی مارکسیستی در برلین

گزارشی از 22 مین کنگره ی بین المللی مارکسیستی در برلین

حسن معارفی پور

از روز 24 ماه مه تا 27 ماه مه 2018 امسال کنگره ی بین المللی مارکسیستی توسط انستیتوی برلین برای تئوری انتقادی در وانسی برلین برگزار شد.

تاریخچه ی انستیتوی برلین برای تئوری انتقادی تاریخی پر از فراز و نشیب ا ست. البته نباید شکل گیری این انستیتو را از از شکل گیری نشریه ی داس ارگومنت جدا کرد. نشریه ی داس ارگومنت (برهان) یک نشریه ی تئوریک چپ بود که سال 1959 توسط ولفگانگ فریتز هاوگ بنیان گذار انستیتوی برلین برای تئوری انتقادی تاسیس شد. زمانی که جنبش دانشجویی چپ در المان به همراه جریانات مسلحانه در واکنش به اشغال ویتنام، جنگ دولت تروریست امریکا در ویتنام شکل می گیرد، فعالین چپ و کمونیست دانشجویی، اساتید چپ و رادیکال همچون ولفگانگ فریتز هاوگ و همسرش فریگا هاوگ تلاش می کنند که جنبش های اجتماعی ایی که در غرب شکل می گیرد را تئوریزه کنند. در ان زمان هاوگ علیرغم تاکیدش بر تئوری به ضرورت حضور اعتراضات خیابانی پی برده بود و با تمام وجود از حضور مردم در خیابان علیه جنگ و علیه سفر شاه ایران به المان دفاع می کرد و به دفاع از جنبش رادیکال دانشجویی برخاست. شماره های اولیه نشریه ی داس ارگومنت تا سال های سال نماینده ی نوعی چپ پلورالیستی است که متاثر از اوضاع چپ جهانی، انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، شکل گیری اعتراضات رادیکال در ایران و اروپا، چپ پست مدرن، اگزیستانسیالیسم و غیره است.  چیزی که نشریه ی داس ارگومنت را از دیگر نشریات جدا می کرد، تئوریک بودن ان و انگشت گذاشتن بر عنصر پراتیک بود. نشریه ی ارگومنت حتی متون اگزیستانسیالیستی، پست مدرن، مکتب فرانکفورتی را در اوایل بازتاب می داد. یکی از اولین کسانی که در این نشریه همکاری داشت، در کنگره ی بین المللی مارکسیستی در مورد فریگا هاوگ و ولفگانگ فریتز هاوگ گفت که انان از همان ابتدا موضع روشنی داشتند و تنها کسانی بودند که اپورتونیست نبودند و راست و چپ نمی زدند. می گفت زمانی که تصمیم گرفته شد که اولین شماره ی این نشریه منتشر شود، از 12 نفر فقط سه نفر موافق بودند. ولفگانگ فریتز هاوگ، فریگا هاوگ و من. بقیه مخالفت کردند و بعدها هم شدیدا راست و محافظه کار شدند.

هر نوع بررسی انستیتوی برلین برای ت ئئوری انتقادی بدون بررسی نشریه ی داس ارگومنت که مبنای کار تئوریک و عملی این انستیتو بود، راه به جایی نمی برد. انستیتوی برلین برای تئوری انتقادی بیست و چند سال پیش توسط هاوگ بنیان گذاشته می شود. و ف هاوگ همان زمان اعلام می کند که تنها با نشریه ی داس ارگومنت نمی توان جلو رفت و لازم است که تمام مفاهیم و مقولات مارکسیستی را به روز کنیم و مارکسیسم را با جهان امروز و جهان امروز را با مارکسیسم مطالعه و بازخوانی کنیم. دانشنامه ی تاریخی انتقادی مارکسیسم که عظیم ترین دانشنامه ی مارکسیستی جهان است، محصول این تصمیم درست و به موقع و ف هاوگ بود.

تاکنون از این دانشنامه ی عظیم مارکسیستی 9 جلد منتشر شده است. همانطور که در گزارش سال گذشته نوشته ام، این دانشنامه محصول کار فردی نیست و مقالاتی که در این دانشنامه تهیه می شوند،  در کنگره ی سالانه به بحث و گفتگوی جدی گذاشته می شوند و تمام نظرات و انتقادات درست و مارکسیستی به ان اضافه می شوند، منابع جدید برای نوشتن مقاله دوباره بررسی می شوند و کل نقل قول ها توسط تیم هئیت تحریریه بررسی می شود و در نهایت بعد از نزدیک به چهار سال کار روی یک مطلب در صورتی که هئیت تحریریه موافقت کند، مطلب در دانشنامه ی تاریخی انتقادی مارکسیسم منتشر می شود. تمام این مطالب محصول چند سال کار و مطالعه، فعالیت جدی و پیوسته هستند و با چرندیات فیس بوکی تئوریسین های دنیای فیس بوک فرسنگ ها فاصله دارند.

موضوع بحث کنگره ی امسال

موضوع بحث کنگره ی امسال این بود که شرایط حال را با مارکس تحلیل کنیم و مارکس را با شرایط فعلی مطالعه کنیم.  تمرکز کنگره بر روی حروف پ، م، ن بود. مباحث کنگره به ترتیب زیر بودند:

پلنوم اول: موضوعیت مارکس در شرایط امروز

در این پلنوم متفکرین مختلفی از کشورهای مختلف شرکت داشتند. میگل ودا Miguel Vedda (Buenos Aires) از بوئنس ایرس ارژانتنین (موضوع سخنرانی، روشنفکران منتقد، تاریخچه، ویژگی و موضوعیت امروز روشنفکران منتقد)،  محمد مولفی  Mohamed Moulfi (Oran) از اوران الجزایر (مارکس متفکر گذار اقتصادی از سرمایه داری)

پلنوم دوم:

شصت سالگی نشریه ی داس آرگومنت

David Bebnowski دیوید ببنوسکی از برلین به بررسی کرنولوژیک و تاریخی پروژه ی خود در مورد دو نشریه ی برلینی یعنی داس آرگومنت و Prokla پروکلا پرداخت.

به غیر از این دو پلنوم که با حضور دهها متفکر برجسته ی مارکسیسم در سطح جهانی برگزار شد، کنگره ی امسال به بررسی بیست موضوع در بیست جلسه پرداخت.

موضوعات سخنرانی ها در کنگره:

 یان رمان٬ مولتی توده Multitude (Jan Rehmann, New York)

  اسطوره، میگل ودا Mythos (Miguel Vedda, Buenos Aires)

 بدل، فلیکس فوکس مونترالNachahmung (Felix J. Fuchs, Montreal)

 بوژوازی ملی ،برند روتگر از براونشوایگ nationale Bourgeoisie (Bernd Röttger, Braunschweig)

 شکل طبیعی، هانسیورگ توگونتکه از برلینNaturalform (Hansjörg Tuguntke, Berlin)

 تسلط بر طبیعت، از گریستوف گورگ از وینNaturbeherrschung (Christoph Görg, Wien)

حفظ طبیعت ، کریستل بوخینگر گرنسهایمNaturschutz (Christel Buchinger, Gersheim)

نازیسم، رودیگر هاختمان از پستدام  Nazismus (Rüdiger Hachtmann, Potsdam)

حسادت، کلاوس وبر از مونیخ  Neid (Klaus Weber, Neuried)

نئوفوردیسم، رودی شمیت از ینا  Neofordismus (Rudi Schmidt, Jena)

نئوکنسرواتیسم، انگر سولتی از برلینNeokonservatismus (Ingar Solty, Berlin،)

جنبش های اجتماعی جدید، هاکان تورن از یوتبوری

Neue soziale Bewegungen (Håkan Thörn, Göteborg)

کار لازم /کار اضافی ،فریگا هاوگ اسلینگن

notwendige Arbeit / Mehrarbeit (Frigga Haug, Esslingen u. Los Quemados)

انقلاب نوامبر، رالف هوفروگه، بوخوم، الکس وایپرت، برلین

Novemberrevolution (Ralf Hoffrogge, Bochum, Axel Weipert, Berlin)

ابلوموویسم، لوتز دیتر برنهارت از داگندورف

Oblomowismus (Lutz-Dieter Behrendt, Deggendorf)

حزب، یان کوتتیر از شتراسبورگ

Partei (Jean Quétier, Straßburg)

مردسالاری، پاولا میلر از ملبورن

Patriarchat (Pavla Miller, Melbourne)

پوپولیسم، انگر سولتی از برلین؛ کنراد لویس ماترل از هوفهایم ام تاونوس

Populismus (Ingar Solty, Berlin; Conrad Lluis Martell, Hofheim am Taunus)

موضوعاتی که در بالا به فارسی و المانی اورده ام توسط سخنرانان مطرح شده و برای هر موضوع چهار تا پنج نفر متونی در راستای همین موضوع اماده کرده و به موضوع اضافه می کردند. سخنران اصلی برای معرفی بحثش بسته به ضروت ان پانزده تا چهل و پنج دقیقه وقت داشت و سخنرانان دیگر که می خواستند جنبه های دیگری را به بحث اضافه کنند هر کدام 5 تا 15 دقیقه وقت داشتند موضوعات خود را مطرح کنند.

موضوع بحث سخنرانی من در ادامه بحثی بود که فریگا هاوگ قرار بود ارائه دهد. متاسفانه و.ف. هاوگ و فریگا هاوگ هر دو در روزهای کنگره در بیمارستان بودند و توانایی شرکت در این کنگره را نداشتند، به همین خاطر رفقای دیگر بحثی که قرار بود فریگا هاوگ ارائه دهد را ارائه دادند.

در مورد کار اضافی و ارتباط ان به کار لازم و ضروی برای جامعه فریگا هاوگ جنبه های مختلف  این شکل کار را به درستی از زاویه ی دید مارکسیستی بررسی کرده بود و ان را مکتوب در اختیار کل شرکت کنندگان قرار داده بود. مهمترین جنبه های بحث او این بودند که کار اضافی الزاما به کار اجتماعا لازم گره خورده است و اگر بخواهیم کار اضافی را بررسی کنیم لازم است که کار اجتماعا لازم را بررسی کنیم. کار اجتماعا لازم از نظر همان چیزی است که مارکس برای بازتولید زندگی مادی انسان در اجتماع بررسی می کند.  ارزش اضافی تولید شده و تولید اضافی زمانی صورت می گیرد که کار اضافی و  غیر ضروری وجود دارد. اشکال کار اضافی در سرمایه داری متفاوت اند و تاکید فریگا هاوگ بر این است که کار خانگی زنان یکی از اشکال کار اضافی است که به پروسه ی تولید کاپیتالیستی و تولید اضافی خدمت می کند، به همین خاطر لازم است هر گونه تلاش برای رهایی از کار اضافی و تولید اضافی مساله ی زن و کار خانگی زن را به مثابه ی یک جنبه از کار اضافی در نظر بگیرد و رهایی جامعه را به رهایی زنان گره بزند.

بحث هایی که من در این کنگره ارائه دادم به شرح زیر بودند:

کار اضافی بدون بهره کشی از نیروی کار غیر ممکن است و اشکال کار اضافی در جوامع مختلف تاریخا متفاوت بوده اند. برای نمونه همانطور که ارنست مندل اشاره می کند، در فئودالیسم کار اضافی با ضرب شلاق بود و بردگان و دهقانان بی چیزی که بر روی زمین کار می کردند ناچار بودند ساعت ها کار کنند، بدون اینکه مزدی به انان تعلق بگیرد و اگر از انجام این کار اضافی سر باز می زدند، شلاق می خوردند.

مساله ی دیگر مساله ی کار اجتماعا لازم است که مارکس به صورت مکرر به ان اشاره می کند. کار اجتماعا لازم میانگین کار پیچیده و کار ساده است. این کار اجتماعا لازم است که ارزش کالا ها را تعین می کند. میزان ساعت کاری که روی یک کالا انجام می گیرد، ارزش ان کالا را تعین می کند، به همین خاطر است که همانطور که مارکس می گوید یک شمش طلا به مراتب گرانتر از یک شمش اهن است. این ساده لوحی محض است که گرانی طلا را تنها در رنگ زیبای ان خلاصه کنیم. برای تولید یک شمش طلا میزان ساعت کاری که لازم است به مراتب بیشتر از میزان ساعت کاری است که ما برای تهیه ی یک شمش اهن یا پولاد نیازمندیم، به همین خاطر است که طلا گران و اهن ارزان است.

اگر بخواهیم کار اضافی را درک کنیم قبل از هر چیز لازم است کار اجتماعا لازم، کار مولد و غیر مولد و کار به طور عام را تعریف کنیم.

کار از نقطه نظر مارکسیستی خط فاصل جدایی انسان از حیوان و یک فعالیت ضروری برای ادامه ی زندگی است، که به نفع کلیت جامعه باشد، کار مولد کاری است که بازدهی مثبت برای جامعه داشته باشد، کار اجتماعا لازم هم کاری است که برای جامعه ضروری باشد و در خدمت جمع باشد. اگر ما این تعاریف خلاصه شده از کار، کار مولد،  غیر مولد و کار اجتماعا لازم را بپذیریم به راحتی می توانیم کار اضافی را از نقطه نظر مارکسیستی تعریف کنیم.

در مورد کار مولد و غیر مولد مارکس به کرات در اثار مختلف از جمله گروندریسه و کاپیتال نوشته است. در گروندریسه مارکس می نویسد که یک سرمایه دار ممکن است کسی را استخدام کند که در بین موهایش دنبال شپش بگردد یا با دولش بازی کند، این کار را نمی توان کار مولد و نه ضروری یا اجتماعا لازم خواند. این در واقع کار سرکاری است (کار تخمی به قول دیوید گربر) اما زمانی که سرمایه دار با کارگری که با دول او بازی می کند، قرارداد می بندد و کارگر در ازای دنبال شپش گشتن و یا بازی کردن با دول سرمایه دار، پول دریافت می کند و با ان پول زندگی خود و موجودیت انسانی خود را بازتولید می کند، کار غیر مولد (تخمی) به کار مولد تبدیل می شود. این نوع کار در مورد دلقک ها، دیوانگان، شعرا و دیگر انسان هایی که تنها مدفوع تولید می کنند، هم صادق است. زمانی که یک دلقک در خیابان با خنداندن مردم، برای صاحب کارش ارزش اضافی تولید می کند و خود مزد می گیرد، کار غیر مولد به نوعی کار مولد تبدیل می شود. شعرای درباری و مزدور استخوان لیس دولت ها هم چنین وضعیتی دارند. نگاه کنید به وضعیت امروز محمود دولت ابادی به عنوان یک مزدور جمهوری اسلامی که در قبال پذیرفتن دعوت به افطار استخوان می گیرد و کار غیر مولدش به کار مولد برای بازسازی زندگی اش تبدیل می شود.

دیوید گربر به عنوان انارشیستی که شدیدا به مسائل اقتصادی علاقمند است و کتاب پنج هزار سال بدهی را نوشته است، در مقاله یی به اسم کار من یک کار تخمی است، علاوه بر زیر سوال بردن کار خودش به  عنوان پروفسور انسان شناسی در دانشگاه، کارهای زیاد دیگری را از جمله مشاروین شرکت ها (مشاورین استثمارگران)، مشاورین مالیاتی، بنگاه دار ها، بروکرات ها و دیگر اقشاری که به صورت انگلی در بین نیروی کار و سرمایه رخنه کرده اند و از طریق نوعی کار بی ارزش و غیر مولد به وضعیت به مراتب بهتری از فوقانی ترین لایه های طبقه ی کار دست پیدا کرده اند را Bullshit  یعنی تخمی می نامد. دیود گربر اگرچه از دانش مارکسیستی اندکی برخوردار است و شدیدا متاثر از مکتب ساختارگرایی فرانسوی و بخشا پساساختارگرایی است، اما تفاوت کار مولد و غیر مولد، کار اجتماعا لازم و کار بیهوده را درک کرده است.

مارکس در جزوه ی کوچک کار مزدی و سرمایه نظریاتی را مطرح می کند که کل اقتصاد کلاسیک بورژوایی و اقتصاد ملی و دست پنهان بازار و دیگر چرندیات ادام اسمیت و دیوید ریکاردو و حتی سوسیالیست های ملعون تخیلی همچون سن سیمون را زیر سوال می برد. نقد مارکس به سیستم سرمایه داری و مناسبات کار مزدی یک نقد ساختاری و فرا اخلاقی است. مارکس می گوید برای تولید یک کالا مثلا کالای X  یک کارگر به شش ساعت کار نیازمند است، اما همین کارگر 12 ساعت کار می کند. مارکس می گوید که یا شش برابر 12 است و یا سرمایه دار شش ساعت کار کارگر را دزدیده است. در اینجا دزدی ایی که مارکس به کار می برد، به معنی دزدی ایی که پرودون انارشیست وطن پرست احمق فرانسوی در مورد مالکیت خصوصی به کار می برد یکسان نیست. پرودون هر گونه مالکیت را دزدی می دانست و سیستم سرمایه داری را به صورت اخلاقی نقد می کرد و به نتایج شدیدا خرده بورژوایی و ارتجاعی می رسید. مارکس دزدی را به معنی بهره کشی و استثمار نه به معنی اخلاقی ان، بلکه به معنی ساختاری ان به کار می برد. اگر حتی نتیجه بگیریم که بحث مارکس نرماتیو و اخلاقی بوده است، باز هم از نقطه نظر فلسفه ی حق و حقوق انسان، هیچ کس نباید حق داشته باشد، شش ساعت کار من را بدون پرداخت مزد بدزدد. مارکس با ادامه ی مطالعاتش سرمایه را نه به مثابه ی یک نوع شی یا کالا بلکه به مثابه ی رابطه ی و رلاسیون بین انسان و انسان، انسان و کالا ها بررسی می کرد و از این طریق نظریه ی رادیکال و کمونیستی خود را بنیان گذاشت.

دیوید هاروی به عنوان یکی از مارکس شناسان برجسته ی معاصر اگرچه این روزها شدیدا به راست و سوسیال دمکراسی چرخیده است، اما در کتاب تاریخ کوتاه نئولیبرالیسم نرخ استثمار را در بسیاری از شرکت ها در سال 1970 سی درصد می دانست، این نرخ در سال 2008 از نظر هاروی در شرکت هایی همچون مک دونالد، به 1250 برابر رسیده است و در شرکت فولکس واگن بالای سیصد برابر است. توجه داشته باشید که نرخ استثمار یک قضیه است و کشاندن کارگران به فقر و قهقرای محض از جانب شرکت های کوچک و یا خرده بورژوازی مساله ی دیگر است. اگر بخواهیم به صورت اماری نرخ استثمار را بررسی کنیم و با ارائه ی داده های اماری بگوییم که نرخ استثمار یک کارگر مک دونالد یک به 1250 است ولی نرخ استثمار یک کارگر که در یک ساندویچی کوچک کار می کند، یک به بیست است و از این طریق به این نتیجه برسیم که وضعیت زندگی و ساعات کاری یک کارگر در یک ساندویچی یا کارگاه کوچک بهتر است و کارگران شرکت های کوچک اوقات فراعت بیشتری دارند، چون کمتر استثمار می شوند، در نتیجه به دفاع از تولید خرد در مقابل تولید کلان برخیزیم، در ارتجاع مطلق و عقب ماندگی محض گیر کرده اییم. این ایدئولوژی انارشیستی توسط انارشیست ها در قرن نوزدهم بینان گذاشته شد، به همین خاطر انارشیست ها به جنبشی که به سبک حباب روی اب عمل می کرد و از منافع انگل ترین اقشار و لایه های اجتماعی یعنی خرده بورژوازی تبدیل شد. تاکنون در کشورهای اروپایی انارشیست های ابله در این جهالت محض گیر کرده اند و شب و روز کارشان حمله به مک دونالد و حفاظت از تولید خرد ابتدایی و ارتجاعی دهقانی و فئودالی است.

اگر بخواهم با این مقدمه به بحث اصلی یعنی کار اضافی یا اضافه کاری برگردم باید بگویم که بسیاری از مسائلی که من در مورد کار اضافی خواستم اشاره بکنم توسط فریگا هاوگ به بحث و گفتگو گذاشته شده است و من  هم شخصا بر ان تایید می گذارم، منتها همانطور که گفتم بحث کار اضافی به کار اجتماعا لازم گره خورده است. نمی توان از کار اضافی صحبت کرد، مادام کار اجتماعا لازم را تعریف نکرد. جان مینارد کینز در دهه ی سی اعلام کرد که در دهه ی هفتاد اگر هر نفر سه ساعت کار کند، تمام انسان های روی کره ی زمین کار خواهند داشت و می توانند خوشبخت زندگی کنند. مارشال ساهلنیس در تحقیقات انسان شناسی خود در مورد جوامع ابتدایی که از طریق جمع اوری و شکار زندگی می کنند، می گوید که انان اوقات فراغات بسیار طولانی در مقایسه با انسان های جوامع مدرن دارند، چون تنها برای پاسخ دادن به نیازهای حیاتی شان وقت می گذارند و بقیه ی وقت مشغول کارهای دیگری همچون سکس و غیره هستند (من شدیدا با رومانتیزه کردن جوامع ابتدایی مشکل دارم، اما در این شکی نیست که خوشبختی مردم در جوامع ابتدایی به مراتب بیشتر از خوشبختی مردم تحت مناسبات از خودبیگانه ی سرمایه داری است، چیزی که ما را از امثال ساهلینس جدا می کند، ایدئولوژی ارتجاعی او و امثال اوست که خواهان بازگرداندن چرخه های تاریخ به دوران بدویت و بربریت و کشاورزی و شکار هستند، کاری که کمونیست ها نه تنها توصیه نمی کنیم، بلکه ان را ضد عقلانی و احمقانه می دانیم).  از این موضوعات بگذریم می بینم که بشریت امروز نه تنها در دهه ی هفتاد نیست، بلکه در سال 2018 است و بی گمان ما بر روی کره ی زمین برای تمام انسان ها امکانات کافی برای داریم و کار کافی و لازم برای همه وجود دارد، بدون اینکه کسی ناچار باشد، کار اضافی و طاقت فرسا بکند. کار اضافی چیزی جز استثمار و بهره کشی از بخشی از نیروی کار در جامعه نیست، زمانی که یک بخش از جامعه و طبقه ی کارگر ناچار است ساعت ها، بخشا در همین غرب بین دو تا ده هشت ساعت در روز اضافه کاری کند، نیروی کار بیکار یعنی همان ارتش ذخیره ی بیکاران شکل می گیرد، وقتی ارتش ذخیره ی بیکاران و نیروی کار یعنی طبقه ی کارگر شاغل از اگاهی طبقاتی و سوسیالیستی بی بهره است، نیروی کار شاغل برای گذراندن زندگی اش کار اضافی می کند و نیروی کار بیکار همچون شمشیر داموکلس بر روی سر طبقه ی کار شاغل قرار می گیرد، در اینجاست که نیروی کار شاغل نیروی کار بیکار را دشمن خود به حساب می اورد، به جای اینکه مناسبات را مسئول این وضعیت بداند.

ما کمونیست ها برخلاف تصورات مالیخویایی انارشیستی خواهان خاتمه دادن به تقسیم کار اجتماعی نیستم و معتقدیم که کار برای ادامه زندگی بشر ضروری است، اما ما خواهان یک تقسیم کار خلاق و انسانی هستیم که در ان استثمار وجود نداشته باشد و  انسان ها متناسب با نیازهای جامعه و نیازهای فردی و خلاقیت هایشان ساعت کاری خود را تنظیم کنند. مارکس در ایدئولوژی المانی و نقد برنامه ی گوتا به صورت خلاصه به مساله ی کار و تقسیم کار در  کمونیسم پرداخت ولی هیچگاه متکی به پیشگویی نشد، خزعبلاتی که کارل پوپر نئولیبرال پوزیتیویست در مورد مارکس می نویسد، یک تیکه آشغال است که اصلا ارزش نقد کردن هم ندارد.

کار اضافی تنها زمانی از بین می رود، که استثمار و بهره کشی انسان از انسان از بین برود، تا زمانی که سرمایه داری و مناسبات طبقاتی حاکم است، همیشه اکثریت عظیمی ناچارند به کار اضافی، استثمار و بهره کشی تن بدهند و بخشی از طبقه ی کارگر در سطح جهانی به شکلی سیستماتیک حاشیه یی می شود و به ارتش ذخیره ی کار یعنی بیکاران می پیوندد. راسیسم و فاشیسم به عنوان جنبش های اجتماعی جدید که دوباره سر براورده اند، صرفا ایدئولوژی های کثیف قومپرستانه، ارتجاعی و مذهبی نیستند، بلکه مبارزه ی طبقاتی از بالا برای تحمیل کار اضافی به طبقه ی کارگر و حاشیه یی کردن طبقه ی کارگر مهاجر و غیر مهاجر، معلولین، کهنسالان و غیره است.

بورژوازی در سطح جهانی به یک چیز نیاز دارد و ان پروفیت (سود) است. سود برای بورژوازی مانند بنزین برای ماشین بنزینی و اکسیژن برای انسان است. با توقف کار اضافی و کلا پروسه ی کار و بهره کشی از کار با اعتصابات طولانی (به قول والتر بنیامین اعتصاب وحشیانه ترین شکل خشونت بدون به کار گیری خشونت است)، می توان نه تنها کار اضافی و بهره کشی از انسان را بلکه کل سیستم را خاموش کرد.

در این راستا لازم است، کمونیسم به مثابه ی چراغ راهنمای مبارزه ی طبقاتی به شکل لنینی از بیرون طبقه به درون طبقه برده شود و با سازماندهی کارگری و اعتصاب های مجدد، کلیت سیستم سرمایه داری را برای همیشه به گور بسپاریم و نظام دیگری، نظامی که دیگر بر اساس بهره کشی بنیاد گذاشته نشده است را بنیاد نهیم. این امر عملی بسیار سخت، تقریبا غیر محتمل، درداور اما شدنی است.