هلمت احمدیان-فرجام “برجام”! چشم اندازها!

فرجام “برجام”! چشم اندازها!

هلمت احمدیان

با خروج آمريکا از توافق موسوم به “برجام” سرنوشت اين توافق نامه زير سئوال رفته است و سخن از فرجام “برجام”، (لغو يا ادامه) و کلا تجديد آرايش جديد نيروها و بويژه ايران و ديگر امضا کنندگان اين توافق نامه است. اهداف توافق “برجام” چي بود؟ چرا آمريکا از روند پيشرفت آن راضي نبود و از آن خارج شد؟ ديگر امضا کنندگان بعد از اين تغيير چه خواهند کرد؟ اميد بستن اپوزيسيون بورژوايي رژيم به فشارهاي آمريکا بر ايران، چقدر برايشان مال مي شود؟ و نهايتا تکليف توده هاي مردمي که از قبل کشمکش طرفين اين ماجرا و افزايش فشارها و تحريم ها زندگي شان دشوارتر خواهد شد، چيست؟

برجام چي بود!

در آوريل 2015 بعد از 20 ماه مذاکره توافقنامه اي تحت عنوان “برنامه جامع اقدام مشترک” يا “برجام” بين گروه پنج به علاوه يک (آمريکا، آلمان، بريتانيا، فرانسه، روسيه و چين) و ايران  شکل گرفت  .بر اساس اين توافق قرار شد که ايران ذخاير اورانيم غني شده متوسط خودش را پاکسازي کند و ذخيره‌سازي اورانيوم با غناي کم را تا 98 درصد قطع ‌کند، تعداد سانتريفيوژها را حدود دو سوم و حداقل به مدت 15 سال کاهش ‌دهد. 15 سال بعد، ايران موافقت کرده ‌است که اورانيوم را بيش از 3.67 درصد غني‌سازي نکند يا تأسيسات غني‌سازي اورانيوم جديد يا رآکتور آب‌سنگين جديدي را نسازد. فعاليت‌هاي غني‌سازي اورانيوم به مدت 10 سال به يک تک ساختمان که از سانتريفيوژهاي نسل اول استفاده مي‌کند محدود خواهد بود. ديگر تأسيسات نيز طبق پروتکل الحاقي آژانس بين‌المللي انرژي اتمي براي اجتناب از خطرهاي تکثير سلاح‌هاي اتمي تبديل خواهند شد. براي نظارت و تأييد اجراي توافق‌نامه توسط ايران، آژانس بين‌المللي انرژي اتمي به تمام تأسيسات اتمي ايران دسترسي منظم خواهد داشت. در نتيجه اين توافقنامه، ايران از تحريم‌هاي شوراي امنيت ملل متحد، اتحاديه اروپا و ايالات متحده (تحريم‌هاي ثانويه) بيرون خواهد آمد.

اين توافق نامه از زمان به قدرت رسيدن ترامپ زير سئوال رفت و بالاخره در 18 ارديبهشت 1397 خورشيدي، برابر با هشتم ماه مي،  ترامپ رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا  بعد از يک دوره تهديد  رسما از “برجام” خارج و بازگشت تحريم‌ها به صورت گذشته را اعلام کرد.

در ادامه اين اقدام روز دوشنبه 21 مه، -31 اردييهشت، مايک پومپئو وزير امور خارجه آمريکا اعلام کرد که اگر جمهوري اسلامي مسيرش را تغيير ندهد، قوي‌ترين و محکم‌ترين تحريم‌ها عليه جمهوري اسلامي آغاز خواهد شد و فشار مالي بي‌سابقه‌اي بر رژيم ايران اعمال مي‌شود و شروط توافق جديد را موکول به  اجرا و رعايت مفاد زير کرد:

ايران بايد همه جنبه‌هاي نظامي فعاليت‌هاي هسته‌اي قبلي‌اش را به آژانس اتمي اعلام کند. غني‌سازي را به طور کامل قطع کند و هيچ‌وقت دنبال بازپردازي پلوتونيم نرود. دسترسي بي‌قيد و شرط بازرسان آژانس اتمي به همه پايگاه‌ها در همه نقاط کشور. توقف برنامه موشکي بالستيک و پرتاب موشک‌هايي که قابليت حمل سلاح هسته‌اي دارند. آزادي همه شهروندان آمريکا و همين‌طور شهروندان ديگر کشورهاي هم‌پيمان. توقف حمايت از  حزبالله لبنان، حماس و جهاد اسلامي. به رسميت شناختن استقلال عراق و  خلع سلاح شبهنظاميان شيعه عراق. توقف حمايت از حوثيهاي يمن. عقب نشيني همه نيروهاي تحتامر جمهوري اسلامي از سوريه. پايان دادن به حمايت از طالبان و ديگر گروههاي تروريستي در افغانستان. پايان دادن به حمايت نيروي قدس سپاه از گروههاي تروريستي و همپيمانان شبهنظامياش.  پايان دادن به تهديد اسرائيل و پرتاب موشک به عربستان و امارات. (خط تاکيدها از من است)

برجام بهانه بود!

با توجه به اين صورت مسئله اولين سئوالي که در مقابل ما قرار مي گيرد اين است که آيا دليل خروج آمريکا از توافق موسوم به برجام، عدم رعايت توافقات في مابين بود يا دلايل ديگري آنها را به اين تصميم مجاب ساخت. توافق نامه “برجام” همانگونه که در بالا ذکر شد اساسا به محدود کردن جمهوري اسلامي به فعاليت هاي هسته اي و عدم دسترسي به سلاح هاي اتمي معطوف بود و در  اين رابطه صرفنظر از اينکه چه نظري به ماهيت رژيم جمهوري اسلامي داشته باشيم،  واقعيت اين است که اولا اين رژيم در چنين موقعيتي نبوده که در اين رابطه سرکشي بکند و ثانيا گزارشي از طرف بازرسان آژانس اتمي مبني بر عدم رعايت مفاد “برجام” از طرف جمهموري اسلامي وجود ندارد و يا ارائه نشده است.  لذا علت خروج آمريکا به عدم تحقق اهداف ديگري برمي گردد که در توافق موسوم به برجام منظور نشده است.

آنچه که از طرف رژيم ايران رعايت نشده است برآورده نکردن اهداف نانوشته اين توافق نامه است که اکنون به صراحت در “دستور عمل” وزير امور خارجه آمريکا بيان شده است. آمريکا و متحدين غربي اش انتظار داشتند توافق نامه “برجام” از زياده خواهي، مداخله گري و ماجراجويي هاي رژيم ايران در کانون هاي بحران در منطقه بکاهد و اين امر فرجي براي رام شدن اين رژيم در راستاي منافع قدرت هاي امپرياليستي در منطقه باشد.

جمهوري اسلامي بعد از توافقات هسته اي و امضاي توافق نامه “برجام” نه تنها اين انتظارات را برآورد نکرد، بلکه از فرصتي که رفع تحريم هاي اقتصادي برايش فراهم آورده بود بهره برده و به مداخله جويي هاي خود در کانون هاي بحران خاورميانه افزود و به توليد و آزمايش موشک هاي دوربرد خود ابعاد تازه اي بخشيد. همين عملکرد جمهوري اسلامي بعد از توافقات هسته اي باعث شده که قدرت هاي اصلي اروپا براي کنترل مداخله گري هاي رژيم در منطقه و برنامه هاي موشکي آن اعمال فشارهاي جديدي را در دستور کار قرار دهند. در واقع نه نقض مفاد “برجام”، بلکه ادامه ماجراجويي ها و حمايت جمهوري اسلامي از جريان هاي تروريست اسلامي در منطقه بود که فرصتي براي تبليغ و اجراي سياست هاي امپرياليستي ترامپ را نيز تأمين کرد.

سرنوشت برجام

اگر “برجام” بهانه اي براي تنظيم روابط بين قدرت ها در خاورميانه و کلا منطقه بود، سرنوشتش را هم  قبل از هر چيز، روند اوضاع و آرايش قدرت ها در منطقه رقم مي زند. نافرماني و زياده خواهي هاي جمهوري اسلامي با اهداف استراتژيک آمريکا در خاورميانه نمي خواند و اين رژيم عملا با دخالت هايش در کانون هاي بحران در منطقه مزاحم تجديد آرايشي است که آمريکا براي جبران بهم خوردن قدرقدتي اش لازم دارد. از اين روي آمريکا عدم رضايتش را اينگونه فورموله کرد که “اقدامات بي ملاحظه ايران امنيت خاورميانه را به خطر انداخته است”، و  براي براي تامين اين “امنيت” درخواست همراهي ديگر قدرت هاي امپرياليستي را براي فشار بر ايران کرد.

همراهان اروپايي آمريکا در توافق نامه “برجام” اگر چه منافع اقتصادي معيني با ايران دارند و از اين تصميم ترامپ زياد خشوند نيستند، اما نهايتا با توجه به منافع و روابط اقتصادي چندين برابر بيشتري که با آمريکا دارند، نمي توانند نهايتا يکجانبه و بدون آمريکا توافق “برجام” را حفظ کنند. مضافا اينکه براي اروپايي ها هم نه فقط توافقات بر سر فعاليت هاي هسته اي جمهوري اسلامي، بلکه فعاليت ها و زياده خواهي هاي اين رژيم در سوريه، عراق و يمن و لبنان و … نيز مسئله است و از اين زاويه هم همسويي هايي با آمريکا دارند. از اين روي در اين اوضاع و احوال و در شرايطي که ضرورت تجديد آرايش قدرت هاي امپريالستي در منطقه براي هر يک از آنها حرف اول را مي زند، “برجام” برايشان اکنون به “جنازه اي که روي دستشان مانده” تبديل شده است.

به بن بست رسيدن “برجام” براي رژيم ايران هم، چالش هاي جديدي را بوجود آورده و جدال باندهاي رژيم را تشديد کرده است. هر يک از جناح ها، ديگري را  عامل  اين شکست قلمداد مي کند.  جناحي عوامفريبانه عليرغم توافقش با اين قرارداد مي گويد که ما از اول هم مي گفتيم نبايد به آمريکا اعتماد کرد و جناح ديگر تندروي هاي جناح مقابل را عامل به بن بست کشاندن اين توافقنامه مي داند.

اما هر چه هست واقعيت اين است که خروج آمريکا از برجام به رغم عوامفريبي ها و ادعاهاي دروغين ترامپ مبني بر حمايت از مبارزات مردم ايران و توهمات اپوزيسيون بورژوايي ايران، روند رو به گسترش مبارزه براي سرنگوني جمهوري اسلامي را تحت فشار قرار مي دهد و عملا در خدمت بقاي جمهوري اسلامي است.

اميد اپوزيسيون بورژوايي 

زير سئوال رفتن توافقنامه “برجام” و از سرگرفتن فشارهاي تحريمي آمريکا بر عليه رژيم جمهوري ايران، بار ديگر اميد کاذب نيروهاي رنگارنگ اپوزيسيون بورژوايي رژيم را که از يک انقلاب توده اي و کارگري بيشتر در هراسند به همراه داشته است.   بخشي از اين اپوزيسيون ترامپ را ناجي و ترامپيسم را راه خلاصي از جمهوري اسلامي مي بيند و بخشي ديگر اميدوار به باقي ماندن اروپايي ها در “توافق برجام” و اميد به سياست هاي جناح “اصلاح طلب” رژيم  و روحاني که در فکر حفظ “برجام” است.نامه 185 نفر از چهره هاي اطلاح طلب در خارج کشور به موگريني نماينده اتحاديه اروپا که خواستار نجات اين توافقنامه شده اند نمونه اي از اين تلاش است.

نتيجه هر دو نوع تلاش، يعني هم آنهايي که به بهانه ماجراجويي هاي رژيم جمهوري اسلامي موافق تحريم ها و لغو “برجام” هستند و هم آنهايي که به بهانه تحريم ها عملا مردم را به پشتيباني از جناحي از رژيم فرا مي خوانند، پاشيدن خاک در چشم توده هاي مردم است و عليرغم سمت گيري هاي متفاوت، ماهيتا يکي هستند. نقطه اشتراک آنها هراس از خيزش توده هاي تهديست جامعه و هدفشان دور کردن توده هاي معترض و انقلابي از خيزش هاي اجتماعي و راهکارهاي مستقل خود است.

هر دوي اين برخوردها، که يکي را نيروهاي کنترايي همچون “مجاهدين خلق”، سلطنت طلبان و بخشي از جريانات ناسيوناليست (مستقيم يا غيرمسقيم) نمايندگي مي کنند و  بخش ديگر را جرياناتي ليبرالي از قبيل “اتحاد جمهوريحواهان ايران”، در واقع دو روي يک سکه هستند. بخشي با چرخش هاي اخير هيات حاکمه آمريکا و بيرون آمدنش از برجام و تحريم ها و فشارهاي در راه،  بار ديگر سوداي تغيير رژيم جمهوري اسلامي توسط آمريکا را دارند و بخشي ديگر اميد استحاله و سرعقل آمدن جمهوري اسلامي را از طريق دست بالا پيدا کردن سياست هاي جناح اصلاح طلب رژيم.  اين دو جهت گيري اگر چه به دو نوع دخالت گري از بالا  اتکا دارد، اما ماهيتا فرقي اساسي با هم ندارد. نقطه مشترک آنها هراس از خيزش توده هاي تهديست جامعه و هدفشان دور کردن توده هاي معترض و انقلابي از خيزش هاي اجتماعي و راهکارهاي مستقل خود است.

از آنجا که پروژه “رژيم چنچ” يعني براندازي رژيم جمهوري اسلامي از بالا،  در دستور روز هيچ نيروي امپرياليستي نيست و رويدادهاي اخير و بلوک بندي هاي جديدي که در منطقه در جريان است، اساسا هدف مهار و رام کردن و کوتاه کردن  نفوذ و دخالت گري هاي جمهوري اسلامي در کانون هاي بحراني در خاورميانه را منظور دارد، سرمايه گذاري مجدد اپوزيسيون بورژوايي رژيم، از هر دو نوعش براي بهره گيري از اين موقعيت مجالي ندارد. نه آمريکا در پي ارسال تانک هاي جنگي اش به ايران است و نه اصلاح طلبان حکومتي ميدان و شانسي براي کسب هژموني در دستگاه حاکميت ولايتي جمهوري اسلامي دارند.

اوضاع جاري و آتي

تا آنجا که به مردم محروم و تهيدست ايران بر مي گردد، در اوضاع جديد هم، “در بر همان پاشنه مي چرخد” و آنها بيشتر از هر کسي از اين تحريم ها و فشارها ضرر مي بينند. اوضاع جديد، زندگي و معيشت و کار و مبارزه کارگران و اقشار فرودست جامعه را  بيشتر تحت فشار قرار خواهد داد. قيمت کالاهاي وارداتي افزايش مي يابد. بحران در بازار ارز و فرار سرمايه ها بيشتر خواهد شد، مردم فقيرتر و قدرت خريد آنها  بيشتر کاهش مي يابد، نرخ بيکاري افرايش مي يابد و … و در يک کلام در مجموع  شرايط زندگي براي کارگران و تهديستان و اکثريت مردم ايران به مراتب سخت تر خواهد شد. ناگفته نماند که مردم در دوران رفع تحريم ها هم تغييري در زندگي و معيشت خود نديدند. همه وعده هايي که در مورد شکوفايي اقتصادي بعد از قرارداد “برجام” و هجوم سرمايه هاي خارجي داده مي شد، ناني به سفره مردم نياورد.

از اين روي و از آنجا که بحران اخير و تحريم ها سنگيني بيشتري بر نان و سفره مردم خواهد داشت، از آنجا که اين فشارها بهانه بيشتري به رژيم براي سرکوب جنبش هاي مطالباتي و اعتراضي خواهد داد، از آنجا که قرار نيست مردم دوباره  به فعال مايشايي يکي از طرفين اين جدال ها تبديل بشوند، بايد راه سوم را، يعني راه مرزبندي با هر دو سوي اين جدال را برگزيد. راه سوم يعني راهکار قطب چپ جامعه، قطب کارگران، تهديستان، زنان، جوانان و همه جنبش هاي اجتماعي و دموکراتيک درون جامعه. تنها اين جبهه و راهکاري که اين جبهه که بايد با شفافيت بيشتري به زبان حال همه اعتراضات توده اي در جامعه تبديل شود، مي تواند پاسخي به نفع مردم در دل بحران و اوضاع کنوني بدهد. کمونيستها و پيشروان جنبش هاي راديکال اجتماعي نبايد اين فرصت را به رژيم بدهند که ناتواني خود جهت پاسخ دادن به فقر و گرسنگي و بيکاري ميليون ها تن از مردم را به گردن تحريم ها بياندازد. راه حل نجات مردم گسترش اعتراضات و مبارزات در همه سطوح و به زير کشيدن جمهوري اسلامي به نيروي خود است.

موقعيت اکنون بيش از هر زمان ديگري براي تحقق اين استراتژي، يعني به زير کشيدن رِژيم جمهوري اسلامي و ساختن آلترناتيوي سوساليستي و از پايين  فراهم است. توازن قواي جديدي در جامعه ايران به نفع جنبش هاي اجتماعي بوجود آمده است و اوضاع کنوني فشار مضاعفي را بر پيکر هراسناک رژيم جمهوري اسلامي وارد کرده است. خيزش هاي توده اي و گسترده اي  که  در “ده روز” دي ماه “ايران را لرزاند” و در بيش از 100 شهر ايران بر پاشد، سنگيني اين تهديد را مانند پتکي بر  بالاي سر هيات حاکمه نگهداشته است. نسيم تغيير اوضاع مانند “آتش زير خاکستر” در فضاي جامعه ايران بر عليه رژيم حس مي شود. موضوعي کوچک در اين فضاي ملتهب به اعتراضي وسيع و بزرگ تبديل مي شود و مردم را به جوش و خروش مي اندازد. مبارزات کارگران در ابعاد آنچه در “هپکو اراک” در روزهاي اخير اتفاق افتاد، نمونه اي از مبارزات گسترده و هر روزه کارگري است و اين فضاي سياسي جامعه را تحت تاثير گرفته است. خطر فروپاشي رژيم و احتمال سر برآوردن شورش هاي توده اي حتي از زبان سران حکومت شنيده مي شود.  همه به تکاپو افتاده اند. اپوزيسيون بورژوايي رژيم که در خيزش دي ماه تا حد زيادي مايوس شده بود در پرتو فشارهاي آمريکا و متحدينش به رژيم ايران، در حال تجديد آرايش و جمع و جور کردن صفوفش است و با کمک ميدياي نوکر خود را بار ديگر براي يارگيري و بهره گيري به مناقصه گذاشته است، ولي به نظر نمي رسد در اين شرايط خريداري جدي داشته باشند، چرا که بهره گيري از آنها تنها در مقوله گروه هاي فشار معنا مي دهد و گزينه اي در اين شرايط براي قدرت هاي امپرياليستي براي ايران نيستند.

توده هاي تهيدست مردم هيچگونه منافعي در اين جدال ندارند. منافع آنها در گسترش مبارزات اعتراضي براي سرنگوني رژيمي است که زندگي شان را به قهقرا برده است. مسئوليت اين امر بيش از همه به دوش کمونيست ها، رهبران و فعالين راديکال و سوسياليستي جنبش هاي اجتماعي است. نبايد فرصت را از دست داد و از همين امروز بايد بناي حاکميت مردم کارگر و تهيدست جامعه را ساخت.