حسن معارفی پور- چند مقاله

“زنده باد” برده داری!

یکی از مسائلی که ذهن من را شدیدا به خود مشغول می کند، این است که چگونه انسان می تواند در بردگی مطلق زندگی کند، اما هر روز از برده بودن خود احساس خوشحالی کند. لنین می گوید برده یی که به بردگی خود پی برده است، نصفی از رهایی خود را عملی کرده است.
کارگران ایران مدتی پیش شعار “مرگ بر کارگر”، “زنده باد ستمگر” سر دادند! این شعار یک شعار ساده لوحانه نیست، این شعاری است که نشان می دهد، این کارگران به بردگی خود پی برده اند و به صورت طعنه امیز به حاکمیت حمله می کنند. اینکه اعضا و جریانات مختلف سیاسی چه تعبیری از این شعار دارند، اساسا برای من پشیزی ارزش ندارد، اما در این شکی نیست با این شعار اگاهی طبقاتی طبقه ی کارگر ایران چند گام به پیش رفته است.
ساده لوحی سیاسی تنها در مساله ی پناهندگی و در میان پناهجویان حاکم نیست، بلکه در بین اعضای احزاب سیاسی رئال پولیتیک ایران هم بیداد می کند.
افشاگری از کسانی که در خارج کشور با اسم و رسم خودشان و به صورت علنی فعالیت می کنند و همزمان به صورت “قانونی” بدون کوچکترین مشکلی به ایران رفت و امد دارند، نه تنها اتهام پراکنی و همسویی با جمهوری اسلامی نیست، بلکه یک وظیفه ی خطیر کمونیستی است.
کم نبودند اعضای کومه له و دیگر احزاب که به کردستان عراق سفر می کردند و انجا شب و روز از دولت های مرتجع امپریالیستی غربی زیر نام “دولت رفاهی” و “سوسیالی” تعریف و تمجید می کردند و اعلام می کردند که اروپا همه چی برای “پناهجویان سیاسی” عالی است و انجا “انسان” دارای “حقوق” و “امتیازات” “ویژه” ایی است. این انسان ها در هر حزب و جریان سیاسی ایی اکتیو باشند و هر اسمی روی خود بگذارند، اگر انتی کمونیست و طرفدار بردگی و توحش سرمایه داری نباشند، بردگان احمقی بیش نیستند، که از بردگی خود لذت عجیبی می برند و فراتر از از ان، این بردگی را برای دیگران هم تجویز می کنند.
اکثریت قریب به اتفاق همین افراد در غرب مشغول کارهایی چون، توالت شویی، کار در رستوران، تمیز کردن پیرمردان و پیرزنان، تاکسی رانی و در بهترین حالت صاحب یک بقالی ایرانی یا یک پتیزایی بوده و هستند. اینهایی که با هزار و یک بدبختی و حقارت و دور زدن دستگاه عریض و طویل بروکراتیک بورژوازی غرب، دور زدن دولت های بورژوایی که انباشت سرمایه ی خود را از طریق نابودی بنیان های اقتصادی دیگر جوامع، بهره کشی از نیروی کار ارزان و خاموش از طریق صدور سرمایه به جای صدور صرف کالا، از طریق دامن زدن به جنگ های امپریالیستی و رد شدن از روی جنازه ی کودکان با تانک در عفرین و غزه و مناطق جهان، کسب می کنند و “کمونیست” های کودن و ساده لوح ایرانی این بردگی و توحش را “دمکراسی”، “رفاه اجتماعی” و “ازادی” می خوانند، توانسته اند بعد از سال ها به یک چلقوزک پولی دسترسی پیدا کنند و با ان کارگران برده تر از خودشان را به وحشیانه ترین شکل ممکن استثمار کنند. یکی از اعضای حزب ک ک ح در شهر کلن به پناهجویانی که پیش او کار سیاه تمیز کاری می کردند، ساعتی 2 یورو می داد.

من خودم شخصا سه سال با سخت ترین شرایط در رستوران ها کار کرده ام، کف رستوران را تمیز کرده ام، سندیکایی نداشته ام ازم در مقابل تعرض وحشیانه ی صاحب کار به معیشتم دفاع کند، تشکل ایرانی چپ و کمونیستی سراغ نداشتم که در مقابل این بردگی و توحش از من به عنوان یک کارگر کمونیست و نه یک درویش دفاع کند، اتفاقا بیشتر کمیته مرکزی های این احزاب خود وضعیت به مراتب بدتری از من داشته و از طریق کارهای طاقت فرسای سیاه با پایین ترین دستمزدها و با وحشیانه ترین شکل استثمار پیش همشهری و هم محله ی “هم زبان” خود تن به بردگی مطلق می دهند و بعد از روزی 12 تا 16 ساعت کار طاقت فرسا با دستمزدی چند برابر پایین تر از حداقل دستمزد کار می کنند، تا بتوانند سالی یک بار با پول خون و عرقشان به کشوری دیگر مسافرت کنند و هزار یورو در کیفشان بگذارند و دوست و اشنا و فامیل را به صرف شام و مشروب خوری دعوت کنند و شروع به … خوری و دروغ گویی در مورد “محسنات” سیستم “رفاهی” غربی کنند.

این کودن های بی شعور و این ابله هایی که خود را به تجاهل می زنند و با یک مرخصی یکی دو هفته یی، افیونی بر بدن زده و برای استثمار وحشیانه ی با کم ترین اجر و مزد، دوباره نیرو می گیرند، در تخدیر جسم و روح خود به طرز فجیعی اغراق می کنند، همان طور که در دروغ گویی در مورد “محسنات” سیستم “رفاهی” غربی اغراق می کنند.

بورژوازی غرب همچون دیگر سیستم های بورژوایی در سراسر جهان بر اساس اسثتمار انسان از انسان بنیاد نهاد شده است. اینجا بانک ها و شرکت های فراملیتی هستند که تصمیم نهایی را می گیرند و سیاستمداران مترسکی در دست این بانک ها و کمپانی ها هستند. سیستم بورژوازی غرب علیرغم دادن ذره یی ازادی فردی و جنسی به شهروندان، همچون جمهوری اسلامی که تریاک را خود پخش می کند، مشروبات الکلی را در سطح وسیع با قیمتی ارزان در اختیار جامعه قرار داده است. در المان ابجو ارزان تر از اب است. فستیوال های مزخرف ارتجاعی و مذهبی مانند کارناوال، جشن های ارتجاعی همچون کریسمس، قبل از انکه جشن هایی برای خوشحالی و خوشبختی مردم باشند، اعیادی برای تخدیر و منفعل کردن طبقه ی کارگر به شکلی کامل موزیانه از جانب بورژوازی و برای تحمیل ایدئولوژی ارتجاعی بورژوازی و بازتولید این ایدئولوژی در شکلی مدرن هستند. در المان اگر از کارگران به جای چهل ساعت کار هفتگی شصت ساعت کار بکشی و دستمزدها را تا حدی کاهش بدهی که طبقه ی کارگر بتواند اخر شب ابجوی تگری ش را بالا بکشد، اکثریت قریب به اتفاق مردم اعتراضی نمی کنند.

سندیکاهای کارگری که چیزی جز اریستوکراسی کارگری ضد کارگر و کارگرپناه نیستند، توسط بورژوازی همچون سگی که برای سهم بیشتر پارس می کند، اشباع شده اند و مطالباتشان یک میلیمتر فراتر از مطالبات بورژوازی نمی روند و نخواهند رفت.

طبقه ی کارگر مهاجر که همچون بردگان دوران برده داری اما نه با زور شلاق، بلکه ظاهرا داوطلبانه تحت عنوان پناهجو و مهاجر، برای حمالی کردن و جمع اوری زباله از خیابان ها در ازای ساعتی 80 سنت، تن فروشی پشت ویترین تن فروش خانه ها به المان و دیگر کشورهای اروپایی امده و در هیچ تشکیلات و تشکل کارگری ایی عضویت ندارند.

پست مدرنیسم این طاعون افیون گر که همواره خود را مولتی کولتی نشان داده و بر “تفاوت های فرهنگی” و ضرورت حفظ این تفاوت های فرهنگی به شرط عدم تلاش برای براندازی قدرت سیاسی، انگشت می گذارد، به جای دفاع از حقوق حقه ی انسان های تحت ستم برای دستیابی به حقوق برابر و انسانی شان، از طریق “سیاست های نئولیبرالی” موسم به “سیاست حمایتی”، ریشه ی انقلابی گری در میان ستمکشان جامعه را می کشد و مردم را به حفظ موقعیت بردگیشان دعوت می کند.

در این وسط انچه که تولید و بازتولید می شود، حماقت است. حماقتی بی پایان که چه توسط رسانه های بورژوازی، سیستم اموزشی، دولت ها و چه توسط به اصطلاح کمونیست های بی شعور شرقی که اینجا به عنوان “پناهنده ی سیاسی” زندگی می کنند.

گرامشی این متفکر برجسته و انقلابی در نظریات خود در نقد متفکران بورژوایی و سیستم بورژوایی غرب، به ویژه در نقد ایده های لیبرالی ماکس وبر، از پروسه ی “انقلاب منفعل” در غرب صحبت می کند. انقلاب منفعل از طریق سرکوب نرم برای همسو کردن توده هایی که هم چون گاو و گوسفند به شبان نیاز دارند، در این راستا دولت های غربی از هر تاکتیک نرم و نه الزاما خشونت قهرامیز، چیزی که در شرق از ان استفاده می شود بهره گرفته و این بورژوازی لیبرال غربی مورد علاقه ی “کمونیست” های ابله شرقی، خشونت ضد انقلابی و سرکوب پلیسی دولتی را به عنوان گزینه ی نهایی برای سرکوب توده هایی که اقدام به نابودی این سیستم می کنند، در نظر گرفته است. تا زمانی که توده ها به صورت انقلابی در سطح وسیع اقدام به مبارزه نکنند و بی پروا برای نابودی سیستم دولتی حامی سرمایه داری مبارزه نکند، از قهر ضد انقلابی خود بهره نمی گیرد، چون وجود مبارزات سطحی و رومانتیک برای رفرش کردن بورژوازی ضروری است و به همین دلیل است که جنبش های انارشیستی صوفی مسلک که همچون حباب روی اب هستند، از شام شب برای این بورژوازی ضروری تر اند، چون این جنبش ها سیستم را بازتولید می کنند و ملیتانسی سطحی انان نه علیه سیستم، بلکه در خدمت خود سیستم عمل کرده و می کند.

بورژوازی غربی که نئولیبرالیسم جهانی را چهار نعل به پیش می برد و در پی ان است که تمام کشورهای جنوب یا موسوم به جهان سوم نئولیبرالیزه کند و اگر با زبان خوش و الترناتیو سازی نرم نئولیبرالیزه نشدن، جنگ راه می اندازد، برای ساکت نگه داشتن طبقه ی کارگر “خودی” هنوز کمربند ریاضت اقتصادی علیه این طبقه را تا اخرین سوارخ سفت نکرده است و هرازگاهی ان را شل و سفت می کند، تا این گوسفندها در دوران بحران های اقتصادی به جای حمله به سرمایه داری و ساختار این نظام، به جای حمله به دولت بورژوایی به عنوان حامی طبقه ی بورژوا و مدافع منافع بانک ها و شرکت های بزرگ، به هم طبقه یی های خود، کسانی که به عنوان بردگان مزدی و خاموش زیر نام پناهجو و کارگر مهمان به اینجا امده اند و یا اینجا زندگی می کنند، حمله ی فاشیستی کند و انان را عامل سیه روزی پرولتاریای غربی و سقوط حتمی طبقه ی متزلزل مرموز متوسط معرفی کند. در این میان نبود اگاهی طبقاتی و بالا دست بودن تشکلات زرد بورژوایی در اتحادیه و سندیکاهای کارگری، باعث بازتولید ایدئولوژی نئولیبرالی و بورژوازی در میان طبقه ی کارگر شده و می شوند. ایدئولوژی ایی که انباشت سرمایه را جهانی ولی رفاه را قومی و ملی معرفی می کند. ایدئولوژی ایی که من ان را نئولیبرالیسم فاشیستی می خوانم و سردمداران ان در غرب ترامپ ها، ماری لوپن ها، گاولاندها و سایرین اند.

نقد نئولیبرالیسم به عنوان یکی از بیمارگونه ترین اشکال و الگوهای اقتصادی سرمایه داری برای کمونیست ها به نقد روبنای فکری این ایدئولوژی هار و خونخوار یعنی پست مدرنیسم و لاابالی گری نیچه ییستی، نیهیلیستی، الترناتیوستیزی، ایدئولوژی اریستوکراتیک (امریکن دریم) و سیاست درست کردن ان جی او های امپریالیستی که منافع بورژوازی جهانی را به وحشیانه ترین شکل ممکن به پیش می برند، گره خورده است.

فراموش نکنیم که اسرائیل این دولت امپریالیستی فاشیستی امروز خاورمیانه در نتیجه ی سیاست های امپریالیستی برای درست کردن پایگاه نظامی و اقتصادی امپریالیسم غرب، زیر نام “نجات یهودیان” از “چنگال فاشیسم” و توسط دولت هایی درست شد که خود تفاوت چندانی با فاشیسم هیتلری نداشته و ندارند. ان جی او های نئولیبرال امروزی که اعضای ان همگی همچون الاغ ولگرد در مسیر ژنو و نیویورک با پول دولت های تا مغز استخوان جنایتکار و خونخوار در گشت و گذار هستند و در دفتر سازمان ملل در ژنو یا نیویورک، از “منافع” “اقلیت های قومی” صحبت می کنند و خود را نماینده “اقوام” و “ملیت” های تحت ستم معرفی می کنند، به دنبال تشکیل دولت های دست نشانده ی امپریالیستی در هنگام سقوط دولت های دیکتاتور منطقه هستند و سران این ان جی اوهای فاسد و نئولیبرالی در اب نمک سازمان های جاسوسی وابسته به شرکت های چند ملیتی که حامی سیاست های ملیتاریستی نئولیبرالی در سراسر جهان هستند، سال هاست خوابانده شده اند.

مساله ی دیگری که لازم است اشاره کنم این است که اراذل و اوباش “میهن پرست” طرفدار “خط امام” در سازمان مزدور و اطلاعاتی مدافع سابق سپاه پاسداران، یعنی سازمان اکثریت که همچون تاپاله یی توسط خود همین نظام به بیرون از حوزه ی قدرت پرت شده اند، اگرچه خود سازمان علاقه ی زیادی به همکاری با خمینی جلاد داشت، با درست کردن “حزب جدید” “چپ ایران” “فدائیان”، باعث اب شدن قند در دل بسیاری از چپ های رفورمیست داخل و خارج کشور شده اند. این جریانات که امروزه با به هم پیوستن مجموعه یی مزدور و حامی رژیم در خارج کشور خواهان مطرح شدن در فضای رئال پولتیک بورژوازی هستند، همچون چوبی که دو سر ان کثیف است، در کثافت و لجن روابط با جمهوری اسلامی و سازمان های تروریست بین المللی از هر دو طرف گیر کرده اند و با رهایی بشر و انقلابی گری دشمنی خونی دارند. سابقه ی این جریانات برای تمام کسانی که با تاریخ خونین چهل پنج سال گذشته از طریق ادبیاتی که در “تبعید” منتشر شده اند و یا توسط بازماندگان قتل عام های فله یی کمونیست در ایران، به صورت شفاهی و مکتوب به نسل ما منتقل شده است و ما نه تنها این اراذل و اوباش خونخوار و انسان کش را جدی نمی گیریم، بلکه به انان به چشم دشمن خونی، دشمنی از جنس رژیم تروریست جمهوری اسلامی و سازمان های تروریستی بین المللی می نگریم.

بگذار چپ های رفورمیست مکتب فرانکفورتی و سوسیال دمکرات های وطنی به این اوباش اکثریتی، انسان فروش، کمونیست کش و جلاد اعتماد کنند، ما حق گذشتگان را در اینده از تمام این اوباش خواهیم گرفت.

مساله ی دیگری که لازم است اشاره کنم، این است که راسیست های المانی، اعضا و هواداران حزب مرتجع سبز المان، سوسیال دمکرات های کمونیست کش و مرتد، اکادمیسین های بورژوایی، مسیحی ها و در یک کلام کل جامعه ی محافظه کار المان از من و امثال من که به عنوان پناهجو به این کشور امده اییم، همواره درخواست می کنند که شاکر باشیم و به جای نوشتن مقالات تند “ایدئولوژیک” از دولت المان تشکر کنیم که به ما جا و مکان داده است و هزینه ی تحصیلات و زندگی و کرایه خانه مان را پرداخت می کند. در جواب به این ها و جواب به ایرانی هایی که اینجا با دیدن یک کارمند راسیست دولتی دست به سینه می شوند، باید بگویم که من نه به “کمک های سرکوبگرانه” (این واژه را خودم برای اولین بار در یک تحقیق المانی به کار بردم) را کمک می دانم و نه از هیچ دولت و سازمانی تشکر می کنم. من به خاطر برده نگه داشته شدنم، ان هم بردگی ایی که به مراتب وحشیانه تر است و ما را در یک شرایط ناامنی شغلی، روحی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نگه داشته است، از این سیستم متنفرم و تا روزی که زنده ام علیه ان می جنگم. درخواستی که این پفیوزها از ما می کنند به شدت زنده انسانی است، مگر می توان از برده یی که هر روزه شلاق می خورد (حالا ما به صورت روحی زیر فشار قرار گرفته می شویم)، درخواست کنیم که اخر شب دست جلادش را ببوسد. ایرانیان برده و احمق خارج کشور از سیستم توحش و بردگی سرمایه داری نئولیبرال غربی تعریف نکنید، علیه ان مبارزه کنید. سازمان پیدا کنید و برای حقوق انسانی و برابرتان مبارزه کنید.

در خاتمه هم جا دارد نگاهی به وضعیت حزب منحط موسوم به کمونیست کارگری ایران بیاندازم که این روزها در امتداد نظریات ارتجاعی خود در دوران جنبش ارتجاعی سبز در سال 88 هنوز چهار نعل بر سیاست های لیبرالی، اولترا پوپولیستی و انتی کمونیستی خود تاکید می کند و اعضای این حزب که به اندازه ی شعبان جعفری از سیاست اگاهی ندارند، اعلام می کنند که ما به انقلاب سوسیالیستی و “جمهوری سوسیالیستی” باوری نداریم، چون ممکن است، از درون ان یک “استالین” دیگر “ظهور” کند! این میزان از انحطاط و سقوط به ارتجاع برای جریانی که منصور حکمت رهبری ان را با نظریات پارانوید خود سال ها پیش در دست داشت، همان منصور حکمتی که از قدرت گیری قریب الوقوع “کمونیسم” در ایران صحبت می کرد و اعلام کرد که مکان برگزاری کنگره ی بعدی در تهران است و با “نظریه” ی “حزب و شخصیت ها”، حزب کمونیست کارگری را به حزب شخصیت های کارتونی تبدیل کرد، قابل پیش بینی بود. این جریان منحط انتی کمونیست را باید حاشیه یی کرد و ان را به عنوان جریانی از جنس سازمان ارتجاعی مجاهدین، اما در فرمت اتئیستی و فرا پوپولیستی و لیبرالی به جامعه معرفی کرد، تا بار دیگر اسم کمونیسم و کارگر را به لجن نکشند.

حسن معارفی پور

……………………….

مظلوم نمایی و استفاده ی ابزاری حزب موقوف!
فخری جواهری عضو کمیته ی مرکزی حزب حکمتیست شاخه ی رحمان حسین زاده است و سال هاست در تورنتوی کانادا، چه در دورانی که در محفل علی جوادی مشغول فعالیت بود و چه زمانی که این محفل به حزب حکمتیست اکثریت (اکثریت از لحاظ عددی) پیوست، به عنوان عضو یک عنصر فعال در اپوزیسیون فعالیت کرده و در بیشتر اکسیون های شهر تورنتو علیه جمهوری اسلامی با اسم و مشخصات خود شرکت داشته و دارد. این عضو کمیته ی مرکزی حزب حکمتیست اکثریت، چند روز پیش توسط اوباش حزب الهی وابسته به جمهوری اسلامی و طرفداران عبدالکریم سروش،( تئوریسین جانی جمهوری اسلامی، بنیان گذار انقلاب ضد فرهنگی اسلامی و یکی از عوامل اصلی پاکسازی دانشگاه های ایران از فعالین چپ و کمونیست و اندیشه های مترقی)، از ناحیه ی سر زخمی شد. من به شخصه بابت این مساله بسیار ناراحت شدم، که اعضای فعال اپوزیسیون، توسط اوباشان وابسته به رژیم ملعون و فاشیستی جمهوری اسلامی حتی در خارج کشور مورد ضرب و شتم قرار گیرند و امنیت جانی نداشته و ندراند.
ایشان به عنوان پناهنده ی سیاسی از طریق ترکیه به کانادا امده و انجا به عنوان پناهنده ی سیاسی هم پذیرش شده است، پس بازگشت ایشان به ایران و رفت و امدش بین ایران و کانادا لازم است برای هر فعال جدی سیاسی و نه الزاما کمونیست، جای سوال باشد. گرفتن پاس ایرانی برا ی رفت و امد به ایران خود یکی از مسائلی است که شدیدا سوال برانگیز است.
مساله یی که اینجا جای سوال جدی است، این است که فخری جواهری چگونه بعد از سال ها فعالیت سیاسی در خارج کشور و در احزابی که از نظر جمهوری اسلامی به عنوان نیروهای محاربه شناخته می شوند، می تواند به ایران رفت و امد قانونی داشته باشد، بدون اینکه مشکلی برای او پیش امده باشد.
چند تا هیپوتز وجود دارد:
الف. جمهوری اسلامی سر “عقل” امده است و به شیوه های سابق مانند دهه ی شصت با مخالفین خود برخورد نمی کند و تحت تاثیر جنبش “اصلاح طلبی از درون نظام” و گفتمان “گفتگوی تمدن ها” های هابرماسی و خاتمی ایی قرار گرفته است.
این هیپوتز از ابتدا رد است، چون هم اکنون فعالینی همچون رامین حسین پناهی وابسته به باند عبداله مهتدی که یک جریان اصطلاح طلب پرو رژیم است و تنها برای ماموریت “تشکیلاتی” به داخل ایران رفته بود، توسط این رژیم جنایتکار به اعدام محکوم شده است.
ب.
فخری جواهری در هنگام بازگشت به ایران، فرم توبه نامه امضاء کرده است و با نیروهای امنیتی جنایتکار جمهوری اسلامی تا حدودی همکاری کرده است.
این هیپوتز را تنها می توان زمانی ثابت کرد، که ما به داده های امنیتی یی که در سفارت و نزد نیروهای جانی رژیم در خارج کشور هستند، دسترسی پیدا کنیم و کل این داده ها را با دقت کامل بررسی کنیم، به همین خاطر این مساله فقط در حد حدس و گمان باقی می ماند.
ت.
حزب حکمتیست اکثریت از بالا گندیده است و یا این هیچ کنترل امنیتی ایی بر روی فعالینی که در سطوح رهبری حزب هم نفوذ کرده اند، ندارد.
یکی دیگر از هیپوتزهایی که به ذهن هر فعال جدی سیاسی و رادیکال می رسد، این است که حزب سیاسی ایی که، ادعای چپ ترین حزب کمونیستی و انقلابی ایران را دارد، اگر از درون نگندیده باشد، چطور می تواند اعضایی که به صورت “قانونی” مشغول رفت و امد به ایران تحت حاکمیت هارترین نظام فاشیستی خاورمیانه، هستند را به سطح رهبری خود راه دهد. در اینجا از حزب حکمتیست رحمان حسین زاده درخواست می کنم که به صورت رسمی به این مساله پاسخ دهد!
اغلب احزاب سیاسی چپ و کمونیست (بخوانید جریانات اکسیونیست) که به هر مساله یی اویزان می شوند، تا با مظلوم نمایی و اکسیونیسم بی تاثیر، خودی نشان دهند، قبل از اینکه به در سرنا کردن اکسیون فکر کنند، لازم است در شرایط عضوگیری و … تجدید نظر کنند.

حسن معارفی پور
هایدلبرگ
03.04.2018

……………………………………………….

معرفی کتاب “نیچه شورشی اریستوکرات” از دومنیکو لوسوردو

حسن معارفی پور

ین کتاب فوق العاده از “دومنیکو لوسوردو” فیلسوف مارکسیست ایتالیایی، بعد از کتاب “نابودی عقل” اثر “جورج لوکاچ”، بهترین کتابی است که در زمینه ی نیچه این فیلسوف اریستوکراسی منتشر شده است. انتشارات ارگومنت در المان که یک انتشارات کمونیستی است، ترجمه ی این کتاب گرانبها را به المانی منتشر کرده است.
دومنیکو لوسوردو معتقد است که تمام بازخوانی هایی که در دانشگاه های اروپایی از نیچه منتشر شده اند، از زاویه ی منافع استثمارگران و اریستوکراسی صورت گرفته اند. او با رد تمام این نظریات ارتجاعی در مورد نیچه که در تلاش بوده اند، از این فیلسوف کارگرستیز و زن ستیز، یک شخصیت قهرمان و یک “فیلسوف” “متفکر” بسازند، را رد کرده و معتقد است که نیچه یک “طغیان گر” در خدمت طبقه ی اریستوکراسی بوده و هست. اراذل و اوباش پست مدرن چپ و نیچه گرایان به دومنیکو لوسوردو به خاطر انتشار این اثر فلسفی عظیم که به صورت کورنولوژیک از زاویه ی منافع ستم کشان به بررسی افکار و ایده های شووینیستی، سکسیستی، نژادپرستانه و ضد کارگر نیچه رفته است، برچسپ هایی چون استالینیست و “دگماتیست” زده اند و می زنند، اما تمام این مسائل چیزی از رادیکالیسم تحقیق کاملا اصولی این متفکر مارکسیست و فیلسوف ایتالیایی کم نمی کنند.
کسانی که به زبان المانی یا ایتالیایی تسلط دارند، می توانند این اثر برجسته را بخوانند و در صورت تمایل برای نشان دادن رویه ی واقعی نیچه به جامعه ی ایرانی که در “فقر فلسفه” به سر میبرند، ان را ترجمه کنند.
در ایران همه چیز وراونه وارد می شود و همگان علوم انسانی را وارونه یاد می گیرند، یادگیری اصولی فلسفه و اشنایی با شخصیت هایی که تاکنون به عنوان فیلسوف و شخصیت به خورد جامعه داده شده اند، ضروری است

.

https://argument.de/produkt/nietzsche-der-aristokratische-rebell-intellektuelle-biographie-und-kritische-bilanz/

در نکوهش سکسیسم

یکی از خبیث ترین و کثیف ترین عقاید سکسیسم است‌. انسان های سکسیست (۹۹ درصد مردان)، زمانی که خانمان با عقاید پیش پا افتاده و گزاره های از لحاظ تاریخی و علمی غلط با آنان در فضای مجازی و واقعی گفتگو می کنند، به جای نقد یا اصلاح گزاره ی این خانم های محترم شروع به تعریف و تمجید با زبانی دیپلماتیک و تملق گویانه از انان کرده و به جای رفتن روی مساله شروع به تعریف و تمجید از ظاهر زیبای این خانمان، برای گرفتن Okay برای سکس و دوستی می کنند. این اراذل و اوباش علیرغم اینکه جملگی خود را “فمینیست” و طرفدار “آزادی و برابری” معرفی می کنند، در وجودشان یک هیولای سکسیست ژن (زن در کوردی ژن است*) خوار که ژن را در واژن خلاصه می کنند خوابیده است.
باید بر پوزه ی این سکسیست ها که فرهنگی شدیدا ریاکارانه و آخوندی دارند و کلیت وجودشان ضدیت با انسانیت زن است، افسار تمدن زد.
سکسیسم یکی از اشکال وحشیانه ی استثمار زنان است. البته سکسیسم این “روشنفکران” تاریک اندیش ظاهرا نرمتر و ملایم تر از تجاوز به زنان است، اما ماهییت هر دو یکی است.
یک دلقک توی شهر ما هست که هر زنی را در سوراخ واژن خلاصه می کند و از ۲۴ ساعت شبانه روز ۲۵ ساعتش را به جستجوی واژن اختصاص می دهد

.

حسن معارفی پور

قیام گرسنگان در کردستان عراق و خفه خون گرفتن احزاب ناسیونالیست کورد کردستان ایران

احزاب قومپرست کورد ایرانی در کردستان عراق و چکمه لیسان حاکمیت جلاد و چاقوکش بارزانی، طالبانی کوچکترین موضعی در مورد اعتراضات گرسنگان و بی چیزان کردستان عراق نگرفته اند. این احزاب که شب و روز مشغول استخوان لیسی برای حاکمیت جلاد، تروریست و انسان کش اقلیم کردستان هستند، برای عطسه کردن بارزانی و طالبانی بیانیه می دادند، اما امروز که توده ی مردم متنفر از این حاکمیت مزدور و مافیایی دست نشانده ی شرکت های بین المللی، به میدان امده اند سرشان را توی برف کرده اند و خفه خون گرفته اند.
در این میان بیشترین نقدها را متوجه جریان ناسیونالیست چپی چون کومه له کرد که در شکاف رئال پولتیک بورژوایی مشغول نشخوار بر روی سفره ی ناسیونالیسم کرد است. کومه له هیچگاه در کنار توده های ستم کش کردستان عراق نبوده و نمی تواند باشد، چون مقرری ماهانه اش وابسته به ماندگاری حاکمیتی است، که تا مغز استخوان ارتجاعی، مزدرو، مافیایی، تروریستی و ضد بشری است.
کومه له اما همیشه در کنار جریان کمونیست کشی چون اتحادیه ی میهنی کردستان که رهبری ان هم اکنون در دست یک پاسدار جلاد و انسان کش به اسم قاسم سلیمانی است، بوده و مدتی پیش به خاطر به گا رفتن جلال طالبانی این دیوانه و اپورتونیست کاسه لیس، مدتی در عزاداری به سر می برد و برنامه ی تله ویزیونی می گذاشت.
چپ و کمونیست ایران باید از احزاب رئال پولتیک عبور کند، در صورتی که بخواهد چیزی را عوض کند. ما با تمام قدرت در کنار توده های کارگر و ستم کش کردستان عراق هستیم و اگر لازم باشد، برای سرنگونی این حاکمیت هار و جلاد دست نشانده ی بنگاه های امپریالیستی که اخیرا در بین امپریالیسم عربستان سعودی،ترکیه و جمهوری اسلامی تقسیم شده است، به کردستان عراق خواهیم رفت و مبارزه ی مسلحانه علیه حاکمیت را در انجا پیش می بریم. بسیاری از رفقای چپ، کمونیست و انارشیست ما هم اکنون در روژاوا در حال جنگ با دولت تروریستی و فاشیستی ترکیه هستند.

حسن معارفی پور

بیش از حد علیه انسان های کنسرواتیو، مرتجع، پست مدرن، لیبرال و نئولیبرال اکادمیک

مدتی پیش در یک جلسه ی گروهی در دانشگاه با سه تا از دختران همکلاسی ام یک کنفرانس مشترک داشتیم و قرار بود هر کدام از ما سر موضوعی صحبت کند. بحث من راجع به انسان شناسی مواد خام و امپریالیسم بود. یکی از هم کلاسی هایم که قرار بود با من توی یک گروه کار کند، می گفت بهم ما نباید بحث را سیاسی کنیم! باید بی طرفانه به امپریالیسم برخورد کنیم! ما دانشجوییم و اکتیویست نیستم و از این خزعبلات! استادم از او بی شعور تر و در عین حال یک نئولیبرال دو اتشه ی طرفدار مکتب اقتصادی اتریش بود. او هم می گفت کلمه ی امپریالیسم را به کار نبرم و به جای ان از سیاست حمایتی از دولت های ضعیف و غیره استفاده کنم. وقتی که صحبت های من را شنیده بودند، اکثریت بچه های کلاس که تحت تاثیر ایدئولوژی متعفن پست مدرنیسم هستند، ایدئولوژیی که “ایدئولوژی ستیزی” را تبلیغ می کند، باد کرده بودند و داشتند منفجر می شدند. می گفتند همه ی حرف های شما درست، اما کمونیسم جواب نمی ده! دوران نقد اقتصاد سیاسی گذشته و از این گه خوری هایی که همیشه از اساتید خودفروش وابسته به سازمان های جاسوسی می شنوم. من هم بهشون گفتم که من اگر حتی انتی کمونیست هم بودم، نمی توانستم این نقد عمیق و این مشاهدات رادیکال و درست مارکس در مورد جامعه را نادیده بگیرم، شما خود را به خریت می زنید و سرتان را زیر برف می کنید تا سیاست های فاشیستی و امپریالیستی را توجیه کنید و اخر هفته هم سری به سوپرمارکت های بیو می زنید و انجا خرید می کنید تا عذاب وجدان نگیرید. به استادم گفتم که تا عصر روشنگری و بعد از ان می گفتند باید جامعه را تفسیر کنیم، مارکس امد و گفت دوران تفسیر جامعه به اتمام رسیده و باید ان را تغییر داد، الان شما نئولیبرال های پفیوز پست مدرن می گویید که باید احساسات مردم را بیدار کنیم. پست مدرنیسم شما هزار گام از فلسفه ی انتیک و عصر روشنگری عقب تر است و بربریت مطلق را زیر نام بیدار کردن احساسات جامعه توجیه و تبلیغ می کند. تمام این اراذل و اوباش که مدرک های زیادی جمع کرده وهر روز به این کاغذهای بی ارزش می افزایند، در یک چیز مشترک هستند و ان پست مدرنیسم است

حسن معارفی پور

این روزها تعداد پاسدارها و بسیجی هایی که به عنوان پناهجو خود را به اروپا می رسانند، در حال افزایش است. یکی از مهمترین دلایل متواری شدن اراذل و اوباش وابسته به حاکمیت فاشیستی و تروریستی جمهوری اسلامی، ترس از سقوط زودرس رژیم جمهوری اسلامی است. این رژیم به زودی سقوط می کند و خیابان های تهران و شهرستان ها به مکانی برای قتل عام جنایتکاران تروریست جمهوری اسلامی، اخوندها، سپاهی ها، بسیجی ها، لباس شخصی ها و غیره خواهد شد. کسانی که به صورت اپورتونیستی علیرغم اینکه در این شکی نداشتند که این نظام یک سیستم سراپا جنایتکار و خونخوار است، اما به خاطر مسائل اقتصادی و وابستگی به دستگاه های سرکوب پلیسی ساخته اند و سوخته اند و امروز به عنوان پناهجو در اروپا دنبال گرفتن “حق” اقامت هستند، قربانی نیستند. این ها جلادانی شارلاتان هستند که امروز خود را در موضع قربانی جا می زنند. دروغ گویی و ریاکاری بخشی از خصوصیت این پفیوزهای اپورتونیست سابقا سپاهی است. این ها را یکی یکی شناسایی کنید و به عنوان تروریست به جامعه ی بشری معرفی کنید. نگذارید از جلاد قربانی ساخته شود.

اوباش وابسته به جمهوری اسلامی، تیرخلاص زن های این نظام، جنایتکاران، مزدوران بسیجی، امر به معروف و نهی از منکری ها، اخوندهای پدوفیلی، مداح ها، قضات، محافظان سران رژیم، گور خود را از همین الان بکنید و خود را زنده به گور کنید، قبل از اینکه مردم وسط خیابان تیکه پاره تان کنند. به عنوان پناهجو هم به اروپا بیایید باز هم شانسی نخواهی داشت. ما شما را شناسایی و افشا می کنیم و برای همیشه به زباله دان تاریخ می اندازیم.

محمد غزنویان در امتداد خط حزب توده و سازمان اکثریت

بهرنگ زندی یک استاتوسی در مورد محمد غزنویان این پوپولیست اسلام پناه کهنه کار نوشته و در ان تلاش کرده است موضع ارتجاعی و توده ایستی پرو رژیم جمهوری اسلامی غزنویان را که رک و پوست کنده چند روز پیش اعلام کرده بود در صورت حمله ی خارجی به ایران سرباز مام میهن خواهد شد و علیه تعرض “امپریالیسم” خواهد جنگید و در کنار وحشی ترین رژیم قرن بیست و یک در خاورمیانه ایستاد، توجیه کرده است. یکی از معضلات چپ ایران(تاکید می کنم چپ و نه کمونیسم، چون من هر چپی را کمونیست نمی دانم) مرام بازی و عشق رفاقت است. این معضل و بیماری را می توان به شکل دیگر در اروپا هم مشاهده کرد. انسان ها به خاطر سوسیالیزیشنشان و بزرگ شدن در اجتماعات انارشیستی انارشیست می شوند و بعد از مدتی هم راست و مرتجع و کارمند دولت شده و ضد انسانی ترین قوانین بورژوایی و برده دارانه را علیه انسان های تحت ستم اعمال می کنند.
در ایران چپ 57 ی که توده و اکثریت بخشی از ان است، نیروهایی که خود را کمونیست می دانند به شدت تحت تاثیر قرار داده اند. چیزی که در این میان نمی توان دید منطق کمونیستی و عقلانیت طبقاتی، وجدان طبقاتی و اگاهی طبقاتی است. ان چه زیاد است، رفیق بازی و مناسبات خانوادگی و انشعاب خانوادگی و حزب خانوادگی و غیره است. من با این سنت های منسوخ بیگانه ام و هیچگاه مواضع ارتجاعی کسانی که از لحاظ خونی و خانوادگی به من نزدیک اند ولی از لحاظ سیاسی در جبهه ی مخالف اند را قبول نکرده ام و تحت تاثیر احساسات پیش پا افتاده به دفاع از یک ایدئولوژی ارتجاعی نیفتاده ام.
محمد غزنویان یک چپ اسلام پناه مرتجع است که ممکن است به حزب توده و سازمان اکثریتی که دیگر به صورت سازمانی وجود خارجی ندارند، وصل نباشد، اما خطی که این ادم سال هاست پیش می برد یک خط پوپولیستی اسلام پناه است که پشت عناوین غلط اندازی چون انتی امپریالیسم به دفاع از ارتجاعی ترین نظام ها می پردازد. غزنویان البته سعی می کند از زبان پوپولیستی برای تحمیق توده ی مردم بهره بگیرد. گزاره یی که ضد عقلانی و ضد بشری است را اگر به هزار شکل زبانی فرمول بندی کرد، باز هم ضد عقلانی است. حالا غزنویان می تواند برای گزاره ی پرو رژیمی خود ضد هزار صفحه توجیه بنویسد. به قول معروف خشتی که از بنیاد کج است تا ثریا هم ادامه دهی باز هم دیوار کج خواهد بود. برای توجیه یک گزاره ی غلط می توان هزار گزاره ی دیگر به کار برد، اما ان هزار گزاره با گزاره ی غلط اولی می شوند هزار و یک غلط! غزنویان باید رسما اعلام کند که غلط کرده است، در غیر این صورت من او را یک انسان خطرناک از جنس بهمن شفیق می دانم، اگرچه در گذشته هم در مورد او همین فکر را می کردم که انسانی پرواسلامی است.

اقای اکبر معصوم بیگی هم استاتوسی به دفاع از غزنویان نوشته است که در همان چارچوب استاتوس بهرنگ زندی است. هر دوی این استاتوس ها بر پایه احساسات و نه عقلانیت و منافع طبقاتی و کمونیستی بنا نهاده شده اند و غرق پوپولیسم هستند. در اروپا راست های افراطی و فاشیست ها از تبلیغات احساسی و پوپولیستی بهره می گیرند، در ایران متاسفانه چپ ها!

من یک بار برای همیشه می گویم که انتی امپریالیسمی که خمینی و نظام های ناسیونالیستی از ان دفاع می کردند، کاریکاتوری از مبارزه با منافع شرکت های بین المللی و بانک ها بوده و هست وبیشتر در خدمت ارتجاعی ترین دولت ها قرار گرفته است. غزنویان به جای انتقاد از خود به لگد زنی به کسانی که مچش را گرفته اند و گفته اند او در خط قاسم سلیمانی و سپاه پاسداران است، شروع کرده است.

یک مرتجع و انتی کمونیست مهم نیست که ده ها کتاب خاطرات نوشته باشد و خود را چپ بنامد و یا مسئول سایت فاشیستی مجله ی هفته باشد، مهم این است که او یک مرتجع است که منافع مشترکی با جمهوری اسلامی دارد، از رژیم امپریالیستی اسلامیستی، فاشیستی جمهوری اسلامی به بهانه های مختلف دفاع می کند، قلبش برای روح الۀ و ارمانش می تپد و در بازتولید توحش سرمایه داری حاکم بر ایران نقش دارد و به قول لوکاچ یک مجرم است که باید محاکمه شود. فراموش نکنیم حزب توده و سازمان اکثریت و دیگر جریانات چپ نمای جنایتکاری که از رژیم تروریستی و فاشیستی جمهوری اسلامی ایران دفاع کردند، اجداد امثال غزنویان هستند و دقیقا با هیمن تزهای ارتجاعی از این نظام فاشیستی دفاع کردند.
پوپولیسم را کنار بگذارید و سر عقل بیایید. بهترین پوپولیست می تواند بدترین فاشیست شود!
من غزنویان و امثال غزنویان را هیچگاه انسان های جدیی ایی نمی دانم و وقتی برای خواندن خزعبلات انان نگذاشته ام و نمی گذارم. این استاتوس را تنها به خاطر موضع سراپا احساسی و پوپولیستی بهرنگ زندی که مبارزه ی کمونیستی را قربانی رفاقت می کند، نوشتم.

حسن معارفی پور

زمانی که یک جلاد به گریه می افتد

من به خاطر مسائل شغلی ام و کار با پناهجویان در دفتر مشاوره ی پناهجویی در شهر هایدلبرگ هر هفته با انسان های متفاوتی سر و کار دارم. از فاشیست و قاتل اطلاعاتی تا کمونیست های دواتشه. انچه جالب است این است که در تبعید کسانی که در داخل ایران بر روی همدیگر اسلحه می کشند، همدیگر را می بینند و اینجا به خاطر مناسبات “دمکراتیک” بخوانید سرکوب دولتی دولت های بورژوایی، ناچار می شوید وارد “گفتمان” شوید. “دیسکورس” یا گفتمان همان چیزی که میشل فوکو بخش زیادی از مطالعات خود را روی ان قرار دارد و توسط هابرماس این فیل سوف پاچه خوار بورژوازی به “اخلاق” گفتمانی ترجمه شد و توسط یک شارلاتان به اسم محمد خاتمی در ایران زیر نام “گفتگوی تمدن ها” بخوانید گفتگو بین قاتلان و جانیان، بسته بندی شد و به خورد مردم داده شد، اینجا در این سرمایه داری غربی ذره یی واقعیت دارد! واقعیت دارد، اما حقیقت نیست. تاکید می کنم هر واقعیتی حقیقت نیست.

امروز یک بسیجی سابق که شش سال پیش با اسم جعلی از دولت المان درخواست پناهندگی کرده بود و بعد از شش سال کارت شناسایی اش را گم کرده و به پلیس مراجعه کرده و هویت واقعی اش کشف می شود، به کمپی فرستاده شده بود که انجا پناهجویان می توانند درخواست پناهندگی دهند.

این بسیجی به احتمال زیاد قاتل، که دستش ممکن است به خون دهها اکتیویست و جوان هم الوده باشد، اوایل سعی می کرد کیس پناهندگی اش را از من پنهان کند ولی من اصرار داشتم تا زمانی که واقعیت را نگوید من نمی توانم بهش کمک کنم و وقتی که مطمئن شد سازمانی که من در انجا کار می کنم علیه منافع پناهجویان اقدام نمی کند، شروع به صحبت کردن کرد.
وقتی که گفت در ایران بسیجی بوده و بعد از هشتاد و هشت نخواسته با موتور به مردم تظاهر کننده حمله کند و “عذاب وجدان” داشته، دقیقا یاد موقعیتی افتادم که در هنگام و بعد از جنگ جهانی دوم یهودی ها و کمونیست ها به امریکای جنوبی پناهنده شده بود و با پایان یافتن فاشیسم هیتلری به دست ارتش سرخ شوروی، فاشیست ها و نازی ها هم به امریکای جنوبی و به ویژه کشور ارژانتین و بولیوی پناهنده می شوند و انجا کمونیست ها و یهودی هایی که از دست فاشیسم گریخته بودند، در تبعید فاشیست هایی را بالجبار ملاقات می کردند، که بعد از شکست فاشیسم پناهنده شده بودند و این پناهجویان با منافع مختلف ناچارا وارد گفتگو می شدند.

این اولین باری نیست که من جنایتکاران سپاهی، بسیجی و قاتل را به عنوان پناهنده در خارج کشور می بینم و زمانی که این انسان های پست را در موقع ضعف می بینم، زمانی که مثل یک کودک گریه می کنند و من در موقعیت قدرت و انها در موقعیت ضعف هستند، سعی می کنم علیرغم تنفرم از این جلادان بر سر مسائل حقوقی بدون تبعیض با انان برخورد کنم و همان کاری که برای یک کمونیست می کنم برای انها هم انجام بدم. اگر در شرایط دیگری و در ایران بود، شاید با یک گلوله مغزشان را می ترکاندم.
دو سال پیش یکی از درجه دارهای سپاه پاسدارن، که در جنگ با پژاک نخاعش در نتیجه ی اصابت گلوله قطع شده بود و روی ویلچر راه می رفت، به حدی زیر دست من گریه و زاری کرد، که از ته دل دلم براش سوخت.
امروز این بسیجی مغز پوک که از لحاظ مغزی به اندازه ی یک قاطر شعور نداشت، می گفت که من در ایران انسان دیکتاتوری بودم و بخشی از نظام دیکتاتوری بودم، اما دولت المان هر چی به من گفته تاکنون قبول کردم و در اینده هم قبول می کنم، چون ما “ایرانی” ها خودمون را با هر شرایطی زود تطبیق می دهیم.

من وقتی کسی توی موقعیت تحت سلطه است، از لحاظ حقوقی علیرغم تنفر از ایدئولوژی کثیفش، دفاع می کنم و کارهای این بسیجی پست هم تا جایی که توانستم پیگیری کردم، بدون اینکه اسم و مشخصات من را بداند و بداند که من چیکاره ام. الان فکر کرده که من هم “خودی” بودم، غافل از انکه یکی از سرسخت ترین مخالفان این نظام کثیف و انسان کش جمهوری اسلامی هستم.

حسن معارفی پور

لطفا گوسفند نباشید، به خودتان بیایید!

طیف های مختلفی از ناسیونالیست های خارج کشور بی همه چیز و درب داغون مزدور خانواده ی پهلوی، هر ساله به بهانه ی جشن های مختلف از جمله همین جشن لعنتی نوروز دور هم جمع می شوند و با نوشیدن مشروبات الکلی به شکل افتضاح به بیگانگی بیش از حد خود با جامعه وانسانیت خود دامن می زنند. جالبی قضیه این است که همین اوباش که سالی یکی دو بار هم به ایران سفر می کنند و انجا برای خود یک تجارتی راه انداخته و با خریدن چندین اپارتمان در تهران و شهرستان و اجاره ی ان با بالاترین قیمت ممکن، پا روی گلوی طبقه ی کارگر ایران که سفره اشش خالی تر از هر زمانی است، گذاشته و اینجا در “غربت” به قول این مرتجعین ناسیونال فاشیست، هر حقارتی را قبول می کنند تا بتوانند طوری دولت های بورژوایی و “رفاهی” انگلی را دور بزنند و علیرغم کار و کاسبی “سیاه” در ایران و خارج کشور، مثل گدا برای ادارات سوسیالی در خارج کشور پاچه خواری می کنند، نکند اجاره ی منزلشان در خارج کشور دیر واریز شود و کمک هزینه های سوسیالی اشان قطع شود!
این طیف تا مغز استخوان فاسد و گندیده و مرتجع این میزان از حقارت و وقاحت یعنی دست بردن به کارهای “سیاه” وهمزمان پاچه خواری برای گرفتن کمک هزینه های سوسیالی (هزینه یی که زندگی یک گربه ی فربه را در المان تامین نمی کند)، را در اوج وقاحت و بی شرمی “زرنگی” خوانده و همین اراذل و اوباش، همگی کیس های سراپا جعلی و دروغین تهیه کرده و هنگام گرفتن پناهندگی به سکس با هر کشیش پدوفیلی برای گرفتن برگه ی تغییر مذهب تن هم داده اند. شرکت در مجامع این وحوش فاشیست بیشتر از یک بار و ان هم برای پیدا کردن شناخت از انان، خیانت به بشریت است.
بگذار این حقیرهای بی خود و بی مایه به “خلاقیت” های “فرهنگ” “بی فرهنگی” ایرانی و قورمه سبزی و فسنجون و خیار ماست و دوغ ابعلی افتخار کنند و در بی خود بودن خود لول بخورند و بی خودی و بی عرضگی امروزشان در صنعت و تکنولوژی و غیره را با پز دادن با چهار تیکه سنگ موسوم به اثار باستانی جنایتکاری مانند کوروش کبیر و غیره توجیه کنند.
ما کمونیست ها و کارگران پیشرو و مترقی، نه به نوستالژی اهمیتی می دهیم و نه ذره یی برای فاشیسم و ناسیونالیسم و ارتجاع ارزش قائلیم. گذشت روزها برای ما تنها و تنها به معنی سخت تر شدن زندگی طبقه ی کارگر و سفت تر کردن کمربندها و افزایش جنگ ها و خونریزی هاست. کسانی که در این شرایط سعی می کنند با پناه بردن به مخدر نوروز و دلقک بازی راسیستی ایرانی و تعریف و تمجید از دستپخت زن گوشه گیر اشپزخانه ی ایرانی، بساط عرق خوری و تملق و چاپلوسی راه اندازند، بگذار راه بیاندازند و به این خریت های سکسیستی وتا مغز استخوان ارتجاعی افتخار کنند. این انسان ها تنها چیزهایی که تولید نمی کنند شعور اجتماعی و انسانی است و تنها چیزهایی که تولید می کنند، تولید قورمه سبزی به مدفوع و ابجو و مشروبات الکی به ادرار است. ما کمونیست ها روزی بساط ا ین فاشیست های شاهنشاهی و نوادگان ماد و کوروش و دارویش و معتقدان به تقدس اسپرم رضا پهلوی و هر کثافت دیگری را جارو خواهیم کرد.
من یک تار موی کودکی که در روژاوا و عفرین که با بمب های ساخت المان از جانب ترکیه کشته می شود را با هزاران سال “فرهنگ” “بی فرهنگی” پست فطرتان بربریستی ایرانی و فاشیست عوض نخواهم کرد و نوروز و ترخون و ریحون و سبزه و قرانتان را در توالت خواهم انداخت.
تمام دنیا برینن به نوروزتان
زنده باد قیام مسلحانه ی ی پ گ و ی پ ژ علیه فاشیسم تورک و جانیان منطقه
حسن معارفی پور

خودنمایی، بیماری دامنگیر مردم کورد

یکی از عجیب ترین “ملیت های” جهان “ملت” کورد است. من به پدیده یی به اسم ملت را به رسمت نمی شناسم.
بیشترمردم کورد در عروسی ها به ویژه مردانشان که اغلب شدیدا مردسالار و عقب مانده هم هستند و اصلا زن را زباله هم حساب نمی کنند، با هزار و یک بدبختی و قرض و قوله و زنگ زدن به فامیل هاشون در اروپا یک مقدار پول جور کرده و با ان مشروبی می خرند و یا چند گرم تلیاک (به تریاک در کوردی تلیاک می گویند) در عروسی نوشیده یا کشیده و پشت سر هم پول زبان بسته را “شاباش” می کنند. پولی که براش هزار بار خود را کوچک کرده اند و تحقیر شده اند. شاباش در کوردی یعنی دادن پول به مطرب ها. زمانی که مطرب ها پول می گیرند، اسم کسی که پول را داده است می خوانند و ازش تعریف و تمجید می کنند و فرد از خوشحالی به خاطر خواندن نامش سبیل هایش در هنگامی که اسمش را می خوانند، برق می زند. راستش من هیچوقت نمی خواهم با مردم شاخ به شاخ بشم و مستقیم بهشون بگم تو احمق و بی شعوری ولی کسانی که بی شعورند را باید بی شعور خطاب کرد. یک بی شعور باز هم بی شعور است، اگر صدهزار کتاب هم از حفظ باشد و ده تا دکترا نوشته باشد.
در دانشگاه چون در دو سال اخیر رشته ی انسان شناسی می خواندم و تمرکز دانشگاه ما روی قوم نگاری است، با صدها فرهنگ مختلف از جنوب اسیا گرفته تا افریقا و امریکای جنوبی و غیره اشنا شده ام، اما تاکنون فرهنگی عجیب تر از فرهنگ کوردی ندیده ام. موقعی که مساله ی شاباش را به رئیس دانشکده ی انسان شناسی گفتم، گفت اولین باری است که چنین چیزی شنیده ام. من با این فرهنگ منسوخ بیگانه ام و هر وقت یاد عروسی های کردستان می افتم، از عصبانیت سردرد می گیرم. غیرت بازی و زن ستیزی و نگهبانی دادن از شورت دختران، بد مستی، دعوا، قمه کشی، عربده کشی و در نهایت بر هم زدن کل مراسم “شادی” بخش جدایی ناپذیر هر عروسی در کردستان است و اصلا عروسی و لات بازی بهم گره خورده اند. امروز با دیدن دهل و زرنا زدن یک عده به بهانه ی روز هشتم مارس روز جهانی مبارزه ی زنان،( نه روز جهانی زن، در المانی اسم این روز هست روز جهانی مبارزه ی زنان،) یاد عروسی های مزخرف کردستان افتادم. لطفا هشت مارس را به مراسم عروسی تبدیل نکنید. اگر زتیکن و لنین و کولنتای می شنیدند که شما با هشت مارس چیکار کرده ایید، شک نکنید در قبرشان منفجر می شدند.
به خاطر دارم یک همسایه ی ما که بچه هایش کیف و کفش نداشتند برای رفتن به مدرسه و خودش در زندگی دست به سیاه و سفید نمی زد، یک گاو و گوساله داشت که ان را برای شاباش در عروسی فروخت و همه ی پول زبان بسته را هدر داد. پدر کور و کرش روز بعد می گه ب گیان شیر می خوام، ب هم میگه شیر چی؟ میگه شیر تازه ی گاو خودمون! ب هم میگه گاو را فروختم و شاباش کردم، پدر بیچاره ش چند روز بعد سکته کرد و مرد. این فقط یک نمونه است. مردم بی شعوری که در فقر مطلق به سر می برند، حاضرند دست به هر کاری بزنند تا خودی نشان دهند. خودنمایی بخشی از فرهنگ جامعه ی ایران است. طرف در ایران سیکل داشت یک پلاکارت به پیراهنش اویزان کرده بود: من سیکل دارم، مراقب باش! یک همسایه ی دیگرمان در زندگی برای اولین بار ذره یی شراب نوشیده بود در عروسی به همسایه دیگرمون تنه زد بود و گفته بود مراقب خودت باش من مستم!
در شهری که من زندگی می کنم، به ندرت کسی را می توان پیدا کرد که حداقل مدرک لیسانس نداشته باشد، به جز یک محله ی خارجی نشین که تبدیل به گتو اش کرده اند. کسی اینجا نه پروفسور را ادم حساب می کند و نه دکتر. احترام گربه در این شهر از پروفسور و دکتر و “مهندس” بیشتر است. کسی نه به مدرکش افتخار می کند و نه خودنمایی می کند. با هر کسی در قطار و اتوبوس و کافه صحبت می کنم، حداقل یکی دو تا لیسانس و دو سه تا فوق لیسانس و دکترا داره و وقتی میره خونه سوار یک دوچرخه ی قراضه می شه.

انسان ها محصول محیط اجتماعی شان هستند، این جمله ی مارکس در مقدمه ی نقد اقتصاد سیاسی را باید هر روز تکرار کرد. جامعه ی عقب مانده و بیخود انسان بی خود و عقب مانده تولید می کند. بی خود ترین انسان ها کسانی هستند که خودنمایی می کنند و این خودنمایی نه تنها در کردستان بلکه در کل ایران بیداد می کند.

یاد بگیریم متواضع باشیم و پول هایمان را خرج شاباش الکی برای خودنمایی نکنیم.

کومه له، مظهر اپورتونیسم و پراکسیس فیس بوکی و کاغذی

کومه له_ سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در طول سالیان گذشته با عروج جنبش پوپولیستی ناسیونالیستی در روژاوا، همواره از حمایت این منطقه دم می زند و مدام از “مبارزه” در کنار نیروهای روژاوا می گوید، اما در عمل می توان دید که کومه له حتی یک فشنگ، یک قبضه کلاشینکف، یک ارپیچی و حتی یک کلت برای منطقه ی روژاوا و مبارزین ی پ گ و ی پ ژ نفرستاده است. کومه له، این سازمان پوپولیستی که غرق در ایدئولوژی سراپا پوپولیستی و تبلیغات دروغین فیس بوکی است، نه اهل عمل است و نه درکی از پراکسیس و مبارزه ی عملی حداقل در بیست و پنج سال گذشته داشته و دارد.

پراتیک مورد نظر کومه له سخت کوشی در اردوگاه و ابیاری نیزار است، چیزی بیش از این نیست. می توان گفت که کومه له حتی در پراکسیس از حزب دمکرات ملا عبدالله حسن زاده و سازمان زحمتکشان هم عقب تر عمل کرده است. تعدادی از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران وابسته به جریان عبداله حسن زاده و خالد عزیزی در جنگ کوبانی حضور داشتند و در کنار ی پ گ و ی پ ژ علیه داعش جنگیدند، اما کومه له تنها کسانی که به این منطقه فرستاد، دو نفر بودند و ان هم مهدی حسینی و فرهاد شعبانی، ان هم برای عکس گرفتن از مناطق تخریب شده در انجا حضور پیدا کرده بودند.

کومه له اگر می توانست عملی انجام دهد، سال ها در کردستان ایران انجام داده بود، اما این جریان سال هاست همچون ابدارچی اتحادیه ی میهنی و جریان بارزانی در کردستان عراق در شکاف دیپلماسی بین دولت ها مشغول حفاظت از چارچوب یک اردوگاه است که به اندازه ی یک چایخانه در شهر مریوان بر روی سیاست در منطقه تاثیر ندارد.کومه له مسیری را سپری می کند که سازمان مجاهدین خلق سپری کرد. کومه له مظهر واقعی اپورتونیسم در کردستان است. کومه له در واقع به صورت بی شرمانه به دنبال خریدن اعتبار است و در این راستا از گفتن هیچ دروغی به افکار عمومی ابایی ندارد.

ابراهیم علیزاده اعلام می کند که پیشمرگان این جریان حاضرند در کنار ی پ گ و ی پ ژ علیه دولت فاشیست ترکیه بجنگند! در صورتی که هر کس که با ساختار این حزب و تشکیلات ان اشنایی داشته باشد، بر این امر واقف است که یک دروغ بزرگ است و تعارف بی شرمانه و جهان سومی به شکل تعارف برای دعوت مردم به منزل در کردستان و صرف شام بدون پختن شام است. حسن رحمان پناه که به “حمال سیاسی” تشکیلات کردستان کومه له در بین خود کومه له یی ها مشهور است و یک فالانژیست پراگماتیست بدون تئوری به معنی واقعی کلمه است، در تظاهراتی که در روزهای اخیر علیه دولت ترکیه در شهر سلیمانیه برگزار شد، مظلومانه از حکومت فاسد و جانی کردستان درخواست می کند که مرزها را باز کند، تا کومه له “نیروهای” شان را به روژاوا بفرستند. این بی شرمی و وقاحت، این دروغ گویی و کثافت کاری بی شرمانه را هر احمقی در ایران قبول کند، ما هایی که در این حزب زمانی فعالیت کردیم و با میزان قدرت مانور این حزب اشنایی داریم، قبول نمی کنیم. ما می دانیم که کومه له به هیچ وجه اهل فرستادن نیرو نیست و اصلا قصد و توان چنین مساله یی را ندارد و حتی بدون اجازه ی اتحادیه ی میهنی در اردوگاه کومه له مشروب هم نمی خورند وگرنه چرا به جای گدایی از اقلیم کردستان، مستقیم با پ ک ک تماس نمی گیرد که زمینه ی انتقال نیروهای کومه له به روژاوا را فراهم کنند؟ اصلا چرا کومه له چهارصد قبضه ی اسلحه برای روژاوا به همراه فشنگ و ارپیچی نمی فرستد تا انجا با این اسلحه بتوانند به جنگ دولت فاشیست ترکیه بروند؟! کومه له از چه چیزی می ترسد؟! کومه له چرا با مردم ایران و کردستان صادقانه برخورد نمی کند؟ فرستادن دو نفر به کوبانی و دو زن به اسم دلنیا رحیمی و یک ابله بدبخت دیگر به قندیل یا مناطق تحت نفوذ پ ک ک برای عکس گرفتن و فیلم برداری که مبارزه ی مسلحانه علیه دولت فاشیست ترکیه نشد؟!

خواهشمندم خودتان را به حماقت نزنید! جامعه را جدی بگیرید! شما می توانید با این تبلیغات چهار تا ابله بی سر و پای احساسی را قانع کنید، اما انسان های یاغی و مبارزی مثل ما که تمام زندگیشان را در مبارزه عملی و نظری به سر برده اند و یک لحظه هم بدون مشغله ی سیاسی سر بر بالین ننهاده اند را نمی تواند، به بازی بگیرید.

اگر حزب سیاسی هستید و تفاوت جدی با چایخانه های کردی در کنار جاده های کردستان دارید با خودتان و جامعه روراست باشید! به قول مارکس شرم خودش انقلاب است، اما کسی که شرم نمی کند، نمیتواند انقلابی باشد، شما ها در کمال بی شرمی به اعضای خودتان، به جامعه، به افکار عمومی دروغ می گویید و این دروغ ها را در فضای مسموم مجازی پخش می کنید! ایا این درست است؟ کسی که مچ شما را میگیرد و می گوید دروغ نگویید را فورا هم در صف دشمن قرار می دهید و تلاش می کنید به شخصیت او حمله کنید، در صورتی که این روش ها جواب نداده و چیزی جز بی ابروی برای شما به جا نگذاشته است.

فعالین سیاسی داخلی که شما شب و روز از انان صحبت می کنید و انان را می ستایید، محمود صالحی هایی هستند که جنبش کارگری ایران و فعالیت سیاسی را به سخره گرفته اند و برای نابودی این جنبش جفت پایشان را توی یک کفش کرده اند. اگر ذره یی شرافت سیاسی داشتید، با خواندن این متن فورا از تله ویزیونتان از افکار عمومی به خاطر دروغ گویی و به بازی گرفتن افکار عمومی معذرت خواهی می کردید، به جای اینکه در اردوگاه و در بین تشکیلات خارج کشورتان ماه ها تبلیغات مسموم و پشت سر گویی های پرمتیو پشت سر من و دیگر رفقایم راه بندازید.

رفقای المانی، ارژانتینی، شیلیایی، برزیلی، امریکایی، کانادایی، افریقایی و غیره به راحتی از طریق تماس با تشکیلات های ی پ گ و ی پ ژ در خارج کشور با تمام مشکلات خود را به روژاوا می رسانند، می جنگند و کشته می شوند، ولی کومه له یی ها حتی یک فشنگ هم در روژاوا شلیک نکرده اند، پس بهتر است به جای دروغ گویی بی شرمانه سکوت اختیار کنید و به اعلام همبستگی کارتونیتان اکتفا کنید.

مرگ بر جمهوری اسلامی و تمام متوهمین به این نظام
حسن معارفی پور
هایدلبرگ المان

بخشی از کتاب کارل کائوتسکی به اسم مبارزه ی طبقاتی درباره مساله زنان

لازم به ذکر است که کائوتسکی یکی از نویسندگان برنامه ی ارفورت بود.

نکاتی که در اینجا می آورم از خودم است: اگر کسی برنامه ی حزب آلترناتیو برای آلمان و بخش آن در مورد خانواده را مطالعه کند، خواهد دید که این برنامه تفاوت چندانی با بند هایی از برنامه ی ارفورت که توسط کائوتسکی، برنشتاین و آگوست ببل، نوشته شده است، ندارد. حزب فاشیستی آلترناتیو برای آلمان از حفظ مناسبات خانوادگی و بازگرداندن زنان به آشپزخانه صحبت می کند، چیزی که در برنامه ی ارفورت، به بهانه های ارتجاعی و اخلاقی آلودگی زنان کارگر به فحشا مطرح شده است. حزب آلترناتیو برای آلمان که یک حزب فاشیستی شوونیستی و سکسیست است، از گفتمان چپ های شوونیست آلمانی و انترناسیونال دوم بهره ی فراوان گرفته است، همچنین این حزب در تلاش بوده است نظریات برشت و گرامشی در زمینه ی قهر انقلابی و هژمونی را به نفع گرایشات راست افراطی و فاشیستی بهره برداری می کند.
برنامه ی ارفورت علیرغم انگشت گذاشتن بر نکاتی که مارکس و انگلس هم در آثار خود از جمله مانیفست کمونیست بر آن انگشت گذاشته اند، اما با یک بکگراوند ارتجاعی، مسیحی و ضد زن و آلودگی به تطورگرایی مکانیکی و دور انداختن دیالکتیک مارکسی، رهایی زنان را به یک اتوپیا تبدیل می کند و هر گونه مبارزه ی اکتیو برای رهایی زن را رد کرده و با بهانه های اخلاقی و ارتجاعی همچون به فساد کشیده شدن زنان، کار زن خارج از منزل را رد می کند. انگلس برخلاف این سوسیالیست های پلاسیده و مسیحی تطورگرا، معتقد بود که گام اول برای رهایی زن، شرکت زنان در پروسه ی تولید اجتماعی است، لنین هم در ادامه ی انگلس بر بیرون آمدن زنان‌ از زیر کار طاقت فرسای در آشپزخانه و شرکت در پروسه ی تولیدی انگشت می گذارد. کمونیست های دیگری همچون کلارا زتکین، الکساندرا کولونتای و دیگر‌ان در حزب بلشویک هم بر ضرورت دخالت زنان در پروسه ی تولیدی تاکید می کردند و از گسترش شیرخوارگاه ها دفاع می کردند‌. حزب بلشویک بعد از گرفتن قدرت سیاسی، زنان را در سطح وسیع در تولید اجتماعی سهیم کرد و در‌محلات کار زنان شیرخوارگاه و مهد کودک درست کرد. پیرو همین سیاست بلشویک ها تا دوران فروپاشی شوروی در تمام شرکت ها و ادارات دولتی آلمان شرقی شیرخوارگاه، مهد کودک، سالن غذاخوری، مدرسه و غیره وجود داشت و درصد شرکت زنان در پروسه ی تولید اجتماعی به مراتب بالاتر از تمام کشورهای سرمایه داری در جهان بود.
به قول رفیقی یک نسیمی از سوسیالیسم به یک منطقه می خورد و زنان را تا این اندازه رها می کند.
در نهایت می توان گفت که برنامه ی ارفورت یک برنامه ی ارتجاعی و ضد کمونیستی بود، برنامه یی که در ادبیات مارکسیستی از آن می توان زیر نام یک برنامه ی “رویزیونیستی” نام برد.

قسمتی از برنامه ی ارفورت در مورد مساله زن را در اینجا می آورم.

شركت زنان در حرفه هاى صنعتى بمفهوم نابودى كامل زندگى خانوادگى كارگر است، بدون اينكه شكل عاليترى از مناسبات فاميلى جايگزين آن شود . نظام سرمايه دارى توليد در اكثرموارد نه تنها خانواده كارگر را نابود ميكند بلكه تنها ويژگيهاى نامطلوب آنرا برايش‏ بجا ميگذارد . امروزه فعاليت زن در حرفه هاى صنعتى بمعنى آزادى او از وظايف خانگى نيست ، بلكه بمعنى افزايش‏ بار مسئوليت و مشكلات پيشين اوست. اما يك نفر نميتواند به دو ارباب خدمت كند . وقتى زن براى تامين معاش‏ ناچار از كمك به مرد است، خانواده آسيب ميبيند. جامعه امروزى بجاى نابودى زندگى خانوادگى ما به ازاهاى فلاكت بارى را جايگزين آن ميكند، مابه ازاهائى چون محل توزيع سوپ و شيرخوارگاههاى روزانه يعنى جاهائيكه پس‏ مانده هاى زيستى ، جسمى و روحى ثروتمندان را پيش‏ طبقات فرودست ميريزند.

سوسياليستها را متهم ميكنند كه ميخواهند خانواده را از بين ببرند. ميدانيم كه هرنظام توليدى شكل خانواده مخصوص‏ بخود را دارد كه نظام ويژه اى ازروابط خانوادگى با آن در انطباق است. شكل موجود مناسبات خانوادگى را عاليترين نوع ممكن آن نميدانيم و انتظار داريم كه يك نظام اجتماعى نو و مترقى شكل جديد و عاليتر روابط خانوادگى را گسترش‏ دهد . اما داشتن اين نظر با تلاش‏ درجهت نابودى پيوندهاى خانوادگى بسيار متفاوت است . آنها كه واقعا پيوندهاى خانوادگى را از بين ميبرند يعنى نه تنها قصد دارند بلكه واقعا در مقابل ديدگانمان آنرا از بين ميبرند، نه سوسياليستها كه سرمايه دارانند. در زمانهاى پيشين بسيارى از برده داران شوهر را از زن و والدين را از كودكان جدا كردند ، اما سرمايه داران برده داران را رو سفيد كردند. آنها نوزاد را از پستان مادر جدا كردند و مادر را مجبور ساختند تا او را بدست غريبه بسپارد. با اين وجود در جامعه اى كه در آن صدها هزار نمونه از اين دست را روزانه ميتوان شاهد بود، در جامعه ايكه طبقات فرادست نهادهاى “خيريه ” را گسترش‏ ميدهند تا روند جدايى نوزادان از مادرانشان را سهولت بخشند. چنين جامعه اى بابيشرمى سوسياليستها را متهم ميكند كه سعى ميكنند خانواده را متلاشى كنند، زيرا سوسياليستها بر پايه اعتقاد به اين حقيقت كه خانواده يكى از بازتابهاى نظام توليدى است، پيش‏ بينى ميكنند كه دگرگونى در نظام توليد ميبايست به مناسبات خانوادگى كاملترى منجر گردد.

بموازات متلاشى كردن پيوندهاى خانوادگى به سوسياليستها همچنين اين اتهام زده ميشود كه آنها هدفشان اشتراكى كردن زنان است . اين اتهام نيز همانند اتهام قبلى پوچ است. سوسياليستها، درست برعكس‏،در مقابل اشتراكى كردن زنان و تمامى ستمهاى جنسى و هتك حرمت نسبت به آنان معتقدند كه عشق مبارزه طبقاتى ايده آل مبناى پيوندهاى زناشويى در مشترك المنافع سوسياليستى خواهد بود و عشق پاك تنها در چنين جامعه اى ميتواند متولد شود. اما ما امروزه چه مى بينيم ؟

زنان درمانده اى كه مجبورند در كارخانه ها، مغازه ها و معادن كسب روزى كنند و قربانى حرص‏ و آز سرمايه دار شوند . سرمايه دار از بى تجربگى آنها سوء استفاده ميكند، دستمزدهايى به آنها پيشنهاد ميكند كه براى امرار معاششان بسيار ناكافيست و بيشرمانه شيوه تكميل در آمدشان از طريق فحشا را به آنها پيشنهاد ميكند. در همه جا افزايش‏ كار زنان در صنعت با افزايش‏ فحشا توام است. در حكومتهاى امروزين كه مسيحيت چنين خالصانه تبليغ ميشود،در بسيارى از شاخه هاى پر رونق صنعت زنان آنقدر كم حقوقند كه اگر خودفروشى نكنند از گرسنگى تلف ميشوند. و سرمايه داران اعلام ميكنند كه قدرت رقابت و شكوفايى صنعتشان به اين دستمزدهاى پايين وابسته است و دستمزد بيشتر آنها را ورشكسته ميكند.

قدمت فحشا به اندازه تفاوت بين فقر و غناست. البته زمانى فواحش‏ طبقه ميانه اى بين گدايان و دزدها بودند، در آن زمان آنها كالاهاى لوكس‏ بودند كه نبودشان حيات جامعه را بخطر نميانداخت. اما امروزه نه تنها زنان حلبى آبادها بلكه زنان كارگر نيز مجبورند تن خود را در ازاى پول بفروشند. اينجا ديگر كالاى لوكس‏ مطرح نيست، بلكه يكى از پايه هايى است كه پيشبرد توليد بر آن بنا شده است، تحت نظام سرمايه دارى فحشا بيكى از اركان جامعه تبديل ميشود. آنچه مدافعين اين نظام اجتماعى به غلط سوسياليستها را بدان متهم ميكنند دقيقا اتهاميست كه بخود آنان وارد است . اشتراكى كردن زنان از ويژگيهاى نظام سرمايه داريست، در حقيقت اشتراك زنان در جامعه امروزى چنان ريشه دوانده است كه نمايندگان آن ناچارند فحشا را بعنوان امرى ضرورى در آن اعلام كنند. آنها نميتوانند درك كنند كه الغاء پرولتاريا تلويحا نابودى فحشا رادربردارد. آنان چنان درسترونى معنوى درغلطيده اندكه تصور يك نظام اجتماعى بدون اشتراك زنان برايشان ممكن نيست.

اشتراك زنان از اختراعات طبقات فرادست جامعه است و نه هرگز از اختراعات پرولتاري. اشتراك زنان يكى از شيوه هاى استثمار پرولتارياست ، آن نه سوسياليسم بلكه دقيقا متضاد آنست

توصیه ی دوستانه به دوستان کومه له یی

از تمام کسانی که در کومه له در جناح چپ قرار دارند درخواست دارم، که با دقت اثر برجسته و بی نظیر “نقد برنامه ی گوتا” مارکس را مطالعه کنند، تا مغلوب مباحث پیش پا ا فتاده و اخلاقی شهیدپرستانه ی جناح رقیب نشوند. سیاست و تحزب عرصه یی است که منافع طبقاتی مختلف در ان بازتاب پیدا می کنند. حزب را باید به تعبیر مارکسیستی به عنوان یک روبنای سیاسی و محصول محیط اجتماعی و اقتصادی در نظر گرفت و نه برعکس شرایط اجتماعی را محصول حزب دانست. لذا درخواست دارم که این اثر را با دقت کامل بخوانید.
مارکس در این اثر فوق العاده مهم، نه تنها برنامه ی گوتا و برنامه ی سوسیال دمکرات های المانی را بند به بند نقد کرده است، بلکه علاوه بر ان ایدئولوژی ناسیونالیست شوینیستی یک سوسیال دمکرات مرتد المانی به اسم فردیناند لاسال که از قانون جنایتکارانه ی “اهنین دستمزدها” دفاع می کرد و با هر گونه افزایش دستمزد کارگران شدیدا مخالف بود، پرداخته است. این سوسیال دمکرات مرتد، در بین جنبش کارگری المان شدیدا محبوب و نظریات شوونیستی و قومپرستانه ش طرفداران زیادی داشت، البته روابط دوستانه یی هم مدت ها با مارکس و انگلس داشت.
لاسال تئوری پرداز دولت مقرراتی هم بود و خواهان نوعی از دولت بود که به سوراخ سنبه های زندگی مردم سرک بکشد و حتی مناسبات انسان ها را در اتاق خواب هم کنترل کند.
در این جا لینک نقد برجسته ولی بی رحمانه ی مارکس به برنامه ی گوتا را می اورم. با کلیک روی هر کدام از این لینک ها میتوانید کتاب را به راحتی دانلود کنید.

حسن معارفی پور

https://lefttribune.com/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%AF%D9%88%D8%AA%D8%A7/

کومه له در آستانه ی انشعابی دیگر

کومه له_ سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در حال حاضر دو حزب سیاسی درون یک سازمان است. اینکه رهبری کومه له دو تحلیل کاملا متفاوت از لحاظ استراتژیک از اوضاع سیاسی و همکاری این جریان با احزاب کردستانی دارند، بر هر کسی که سخنرانی های روز کومه له را تعقیب کرده باشد روشن است. هر دو جناح علیرغم تحلیل های کاملا متفاوت بر “کومه له” بودن تاکید دارند. جناح صلاح مازوجی که فراکسیون “حزب کمونیست ایران” را درون رهبری کومه له نمایندگی می کند، اعلام می کند که بنا به دلایل مختلف استراتژیک از شرکت در ائتلاف احزاب قومپرست کورد خودداری می کند. صلاح مازوجی اما به شیوه یی پوپولیستی اعلام می کند که دلیل عدم شرکت در این ائتلاف ارتجاعی به خاطر این نیست که بخشی از این نیروها به قرآن و شریعت معتقدند و آن را برنامه ی خود می دانند، بلکه مساله ی عدم همکاری داشتن استراتژی متفاوت در برخورد به جمهوری اسلامی است. این احزاب از نظر صلاح مازوجی سال هاست مردم را به شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی ایران فرا می خوانند و غیره ولی کومه له نه تنها خواهان شرکت در انتخابات نبوده و نیست، بلکه به چیزی غیر از سرنگونی جمهوری اسلامی رضایت نمی دهد. تا اینجا می توان موضع صلاح مازوجی را قبول کرد، اما ایشان فراموش می کند اعلام کند، که درون کومه له در کنار این گرایشی که صلاح مازوجی از آن صحبت می کند، همیشه گرایشات ناسیونالیستی و کردستانی هم وجود داشته است، که آن را در چارچوب سوسیال دمکراسی و رفورمیسم کردستانی می توان دسته بندی کرد.

گرایشی که صلاح مازوجی نماینده ی آن است، یک پاشنه آشیل جدی دارد و آن وابستگی نظری و سیاسی به یک جریان ضد کارگری و ضد کمونیستی اصلاح طلب اخلالگر به اسم اتحاد سوسیالیستی کارگری است.
اتحاد سوسیالیستی کارگری محصول اصلاحات و دوم خرداد بود و تزهای ارتجاعی آذرین مقدم در تلاش برای تبدیل کردن طبقه ی کارگر ایران به سیاهی لشکر ارتجاع اسلامی بودند.
تا زمانی که صلاح مازوجی رسما علیه این جریان موضع گیری جدی نکند و از این جریان منحط مرتجع و انتی کمونیست فاصله نگیرد، جناح چپ کومه له به نمایندگی صلاح مازوجی نمی تواند از افق ناسیونالیسم چپ فراتر رود و ادعای کمونیست بودن کند.
وضعیت جناح راست و ناسیونالیستی کومه له به نمایندگی ابراهیم علیزاده و حسن رحمان پناه روشن است. آنان رسما خواهان بازگشت به کنگره یک کومه له و تزهای ارتجاعی ناسیونالیستی و شبه مذهبی پوپولیستی هستند، که بخشی از گفتمان راست جامعه ی کردستان است.
ابراهیم علیزاده و رحمان پناه به هر طنابی آویزان می شوند که تشکیلات کردستان را نگه دارند و همکاری خود را با احزاب اسلامی ناسیونالیستی کورد گسترش دهند. این البته اعلام موضع آشکار علیه کمونیسم و حتی ناسیونالیسم چپ و جهش به طرف تبدیل شدن به جریانی از جنس اتحادیه ی میهنی و حزب دمکرات ‌کردستان ایران است.
صلاح مازوجی البته بنا به موقعیتش در کمیته ی اجرایی حزب کمونیست ایران، هر چند من حزب کمونیست ایران را تنها یک جریان فرمال و بروکراتیک می دانم، توانسته است بخش زیادی از تشکیلات خارج کشور و کردستان را با خود همراه کند.
اگر در راس این جریان صلاح مازوجی قرار نگرفته بود و کس دیگری آن را نمایندگی می کرد، دبیرخانه ی کمیته مرکزی کومه له مدت ها بود، با بهانه های مختلف اخلاقی و تشکیلاتی آنان را بیرون انداخته بود، اما چون صلاح مازوجی دبیر کمیته ی اجرایی حزب کمونیست ایران در راس این جریان است، قلع و قمع آن برای جناح راست آسان نیست.
باید در روزهای اتی منتظر جدل انلاین های زیادی بود، که مسیر انشعاب را نشان می دهند.
انشعاب از نظر من در این شرایط می تواند به‌ نفع جناح چپ باشد، اما این جناح به هیج وجه حاضر نیست، دست از اسم این کومه له بردارد و جناح راست هم تنها زمانی یک انشعاب بی دردسر را خواهد پذیرفت، که جناح مازوجی دست از اسم کومه له بکشد.

برخورد های مرده پرستانه و اخلاقی جناح راست کومه له در واکنش به یک پست فیس بوکی از کارو آزادی نشان می دهد، که جناح راست کومه له از لحاظ سیاسی خلع سلاح است و چیزی برای دفاع به جز تهدید و سرزنش کسانی که به جناح اپوزیسیون تعلق دارند، ندارد.
این وضعیت وجهه ی جناح ناسیونالیستی و راست درون کومه له را شدیدا خدشه دار می کند و باعث ریزش نیروهای آنان و پیوستن به جناح مخالف می شود.

با تمام این مسائل باید اعلام کنم که این قطب بندی ها هنوز نتوانسته است به صورت نظری ظاهر شود و تصویر تئوریک به جامعه نمی دهد. همان طور که در مقاله ی قبلی اعلام کردم این هیاهو، هیاهویی برای هیچ است. اگر جناح چپ بخوانید ناسیونالیسم چپ خواهان عبور از هیاهوی برای هیچ است، لازم است از نظر تئوریک خود را تقویت کند و به سوسیالیسم و کمونیسم نزدیکتر شود، وگرنه انشعاب و عدم انشعاب چیزی جز سرخوردگی برای اعضایش به بار نخواهد آورد.
حسن معارفی پور