عباس منصوران
سوسیالیسم پرولتری در نقد بولیواریسم ضد سوسیالیستی
تلاش این نوشتار، دفاع از سوسیالیسم پرولتری و نشان دادن ماهیت «سوسیالیسم» جعلی بولیواریستی و «سوسیالیسم قرن بیست و یکمی» چاوزی است.
«پرولتاریای پایتخت که شاهدِ ناتوانی ها و خیانتهای طبقات حاکم بودند، دریافتند که ساعت موعود، برای آن که آنان با به دستگرفتن زمام امور، کشور را از وضع فعلی برهانند، فرارسیده است… پرولتاریا دریافت که وظیفهی اجتناب ناپذیر و حقِ مطلقِ اوست که سرنوشتِ خویش را خود به دستگیرد و با تملکِ قدرت، پیروزی این سرنوشت را تضمین کند.»[[i]]
بیانیه کموناردها در اعلام نخستین انقلاب کارگری و برپایی کمون پاریس، در سال 1871، مانیفست طبقه کارگر برای آغاز سوسیالیسم پرولتری است. کمون، با این اعلام و آموزش ها و آزمون های درخشان اش، از جمله ثابت کرد که بین«سوسیالیسم یا بربریت»، راه سومی در میان نیست. با کمون است که «رفرم یا انقلابِ» روزا لوکزامبورگ در نقد برنشتاین آفریده می شود. پدر رویزیونیسم، «رفرم» را به سان هدف به کارگران القاء می کند؛ تا کمونیسم، به دست فراموشی سپرده شود. در برابر، لنین، در دفاع از انقلاب و افشای رویزیونیسم و اپورتونیسم برنشتاین، کائوتسکی و سوسیال دمکراتهای رنگارنگ، دستاوردهای ارزنده و آموزنده ای آفریده است.
برای سوسيال دمكراسى، رفرم و دگرگونی تدریجی و خودبخودی، هدف نهایی است و دیگر هیچ. آنان، «سوسیالیسم» خویش را نزدِ رفرمیسم به گرو می گذارند؛ رفرم هدف می شود و سوسیالیسم در چرخه ی بازتولیدِ رفرمیسم و داد و ستدهای بورژوایی در محاق پارلمانتاریسم به اسارت گرفته می شود. برمبنای دیدگاه روزای کمونیست، رفرم، وسيله است و انقلاب اجتماعى، هدف! انقلاب در گرو رفرم نمی ماند؛ رفرم به سان راه کار، اقداماتی جانبی و جزیی است و پیش شرط هیچ گام انقلابی برای پرولتاریا نیست، و پذیرش رفرم اگر در برابر افق سوسیالیسم انقلابی سایه افکند، خواه و ناخواه پرده ی ساتری بر ماهیت آن خواهد بود.
سوسیالیسم، طرح و برنامه از پیش تعّین یافتهای نیست. این بیان انگلس و مارکس است. در هیچ نوشته ترجمه شده ی تا کنونی، دست کم به زبان فارسی از مارکس و انگلس، با آنکه مهمترین پایههای دانش مبارزه طبقاتی را با خود دارند، و نیز بررسیهایی که از پژوهشگران فلسفه پرولتاریایی در بازخوانی ماتریالیسم دیالکتیک انجام گرفته، تبیین کاملی از سوسیالیسم و ساختار سوسیالیستی جامعه نیامده است. اما سوسیالیسم مورد نظر مارکس و انگلس را می توان از مانیفست کمونیست، نقد برنامه گوتا، آنتی دورینگ، جنگ داخلی در فرانسه و نیز از دولت و انقلاب لنین، دریافت. به بیان مارکس در نقد برنامه گوتا:
«ولی به رغم تفاوتهای موجود، در شکل دولتهای جوامع مختلف، وجه اشتراکی نیز میان آنان وجود دارد و آن وجهمشترک این است که همگی بر بنیاد جوامع بورژوایی جدیدی استوارند که البته در یکی سرمایه داری بیشتر و در دیگری کمتر رشد یافته است. به این خاطر، این دولتها در عین حال در برخی ویژگیهای عمده خود مشترک اند.»[ii]
مارکس و انگلس به برنامه حزب سوسیال دمکرات آلمان به رهبری لاسال، گوهر نقد مینشانند و هشدار می دهند که آنان را به این برنامه، کاری نیست که:
«این برنامه، حاوی چیزی سوای اوراد دمکراتیک شناخته شده کهنهای چون حق رأی همگانی، و ارتش مردمی نیست که در واقع طنین مجدد خواستهای حزب مردم و اتحاد برای صلح و آزادی بورژاهاست. اگر در تشریح این خواستها، اغراقهای ناروا نگردد، آنگاه باید اذعان کرد که همهی آنها امروزه تحقق یافتهاند.» [[iii]]
پنداربافان به سوسیالیسم «مُثُلی»، با برداشت از دنیای ماورائی افلاتون، گویی «مادر سوسیالیسم» پیشینی را فرود میآورند تا هرآینه به دلخواه خویش، در قالب از پیش موجودی، قالب ریزند. سوسیالیسم، مُثُلِ هستی مند در جهان بالا نیست تا همانند «مادر مُثُلی» گوستاو یونگ، در مادران بسیار و سمبولهایش، به گونه ها و نحله های گوناگون تجسم یابد. سوسیالیسم انقلابی، دریافتِ پیشینی،a propri ، امانوئل کانتی نیز نیست. سوسیالیسم، پیرو ماتریالیسم دیالکتیکی است که چرایی ضرورت و مرزهای آن از فلسفه پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیکی بر گرفته است؛ اما، شناخت «ما بعدی»، posterior، از محک تجربه و آزمون گذشته و به دست آمده نیز نیست. سوسیالیسم، از دیالکیتک نفی نفی می گذرد. نفی نفی نیز، از آنتی تز و تز، به سنتز دگرگونی اجتماعی فرامی روید.
این-همانی نمایندن انواع سوسیالیسمها، تنها، و با برداشت از این پارهی بیان مارکس، میتوان «رأی به مطلوب» را برگزید و حتی نتیجه ضد مارکسی و ضد کارگری از آن گرفت. تنها به یک شرط، آن نیز منوط به حذف تکلمه و نتیجهگیری مارکس است. او، این فرایند گذار را بی واسطه، فازی بدون گسست از کمونیسم می شمارد:
«بین جامعه سرمایه داری و جامعه ی کمونیستی دوران گذار انقلابی اولی به دومی وجود دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد.»[[iv]]
مارکس در نقد برنامه گوتا اعلام می دارد:
«می خواستم با بررسی مفصل مفاهیمی همچون «حاصل کار بدون کم و کاست» و نیز «حقوق مساوی» و «توزیع عادلانه» نشان دهم که کوششی که از طرفی نظریاتی که در دوره ای خاص معنای معینی داشته ولی امروزه منسوخ و به اراجیف لفظی مبدل شده است، بر حزب تحمیل کند و از طرف دیگر جهان بینی واقع بینانه ای را که به قیمت گزاف در حزب پایه گذاری شده و قوام گرفته است، با توسل به هجویات ایدئولوژیک دیگری، مثل حق و امثال اینها که در میان دمکرات ها و سوسیالیست های فرانسوی رایج است، منصرف سازد. این کوشش، سرشتی جنایت کارانه خواهد داشت.»[ [v]]
[i] بیانیه ۱۸ مارس کمیته مرکزی کمون پاریس ۱۸۷۱، برگرفته شده از مارکس، جنگ داخلی در فرانسه، ترجمه باقر پرهام، نشر ص ۱۰۵. مرکز، چاپ نخست ۱۳۸۰، تهران.
[ii] مارکس، نقد برنامه گوتا، نشر کارگری سوسیالیستی، بازنویسی یاشار آذری، 1383http://www.javaan.net/nashr.htm
[iii] مارکس، همان.
[iv] مارکس، همان.
[v] مارکس، همان.