مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(٥٥)
دیوید ریازانف
این مقالات جمع آوری و در سال ١٨٧٨ بصورت کتابی تحت عنوان “آقای دورینگ علم را دگرگون می کند”، یا طوری که بعدها شناخته شد “آنتی دورینگ”، منتشر گردیدند. این کتاب اثری دوران ساز در تاریخ مارکسیسم بود. از طریق این کتاب بود که نسل جوانتری که فعالیت خود را در نیمه دوم سالهای هفتاد آغاز کرد آموخت سوسیالیسم علمی چه بود، فرضیات فلسفی آن کدام بودند، متد آن چه بود. “آنتی دورینگ” نشان داد که بهترین مدخل برای مطالعه “سرمایه” است. مطالعه دقیق مقالاتی که در آن ایام توسط باصطلاح مارکسیستها نوشته شده بودند، نادرستترین دید را در مورد مسائل و متدهای “سرمایه” آشکار میسازد. برای اشاعه مارکسیسم بعنوان یک متد و یک سیستم خاص، هیچ کتابی – بجز خود “سرمایه” – به حد “آنتی دورینگ” موثر نبوده است. همه مارکسیستهای جوانی که در اوایل سالهای هشتاد پا به عرصه فعالیت اجتماعی گذرادند – برنشتاین، کارل کائوتسکی و پلخانف توسط این کتاب پرورش یافته بودند.
اما تأثیر این کتاب تنها بر لایههای بالائی حزب نبود. در سال ١٨٨٠، بنابر تقاضای مارکسیستهای فرانسوی، انگلس چند فصل را برگزید که به فرانسه ترجمه شد که به یکی از مشهورترین کتابهای مارکسیستی که باندازه “مانیفست کمونیست” خوانده میشد تبدیل گردید. این کتاب، کتاب معروف “سوسیالیسم تخیلی و علمی” بود. کتاب مذکور بالافاصله به لهستانی و یکسال و نیم بعد به روسی ترجمه شد. تمام این کارها را انگلس در زمانی که مارکس هنوز زنده بود انجام داد. او از توصیه و حتی همکاری مارکس بهرهمند میشد. برای مثال، یک فصل کامل از “آنتی دورینگ” را مارکس نوشت.
در اوایل دهه هشتاد تغییری در جنبش کارگری اروپا بوقوع پیوست. به یمن کار خستگی ناپذیر انگلس و استعداد وی در عامه فهم کردن مطالب، مارکسیسم بطور پیوسته میدان مییافت. در سال ١٨٧٦، در آلمان، حزب سوسیال دمکرات غیر قانونی اعلام شد. پس از یک سردرگمی موقت، مارکسیسم شروع به اوجگیری نمود. ببل در خاطراتش نشان میدهد که آن پیرمردان لندن بودند که در این چرخش وقایع نقش مهمی ایفا کردند، زیرا که آنان، با تهدید اعتراض عمومی، خواستار قطع آن چیزی که “رسوائی”اش نام مینهادند، و مبارزه آشتی ناپذیر علیه کلیه تلاشها برای برقراری هرگونه رابطه ای با بورژوازی، گردیدند.
در فرانسه، در کنگره ١٨٧٩ مارسی، حزب کارگری جدید با برنامهای سوسیالیستی سازماندهی شد. در اینجا گروه جوانی از مارکسیستها، که باکونینیست سابق ژول گد (Jules Guesde) (١٨٤٥ – ١٩٢١) در رأس آن قرار داشت، قدرت گرفت. در سال ١٨٨٠ تصمیم گرفته شد که برنامه جدیدی تدوین شود. گد و رفقایش به لندن رفتند تا با مارکس، که نقش فعالی در تنظیم برنامه داشت، ملاقات کنند. مارکس، با مخالفت با پذیرش تعدادی از نکات در مورد جنبه عملی کار که فرانسویان بواسطه ارزش تبلیغاتی محلی خود بر آن اصرار میورزیدند، به تدوین اصول اساسی برنامه پرداخت. با تدوین برنامهای که برای هر فرانسوی قابل فهم بود، اما ایدههای اساسی کمونیسم را با منطقی تخطی ناپذیر بدست مید اد، مارکس بار دیگر توانائی خود را در درک ویژگی شرایط فرانسه نشان داد. برنامه فرانسوی بعنوان طرحی برای همه برنامههای بعدی – روسی، اتریشی، ارفورت آلمان – بکار گرفته شد. پس از اینکه گد و لافارگ توضیحات خود را بر این برنامه نوشتند، برنشتاین آنرا به آلمانی و پلخانف به روسی تحت نام “آنچه سوسیال دمکراتها میخواهند” ترجمه کردند. این کتاب مانند جزوه انگلس بعنوان متنی بکار رفت که توسط اولین مارکسیستهای روسی مورد مطالعه قرار گرفته و در محافل کارگران برای آموزش مارکسیسم مورد استفاده قرار می گرفت.
مارکس همچنین برای رفقای فرانسوی پرسشنامه مبسوطی بمثابه کمک در امر تحقیق در مورد وضعیت طبقه کارگر تنظیم کرده بود. این پرسشنامه امضای مارکس را نداشت. در حالیکه پرسشنامهای که برای کنگره ژنو ١٨٦٦ توسط مارکس تهیه شده بود تنها در حدود پانزده سئوال را در برمیگرفت، پرسشنامه جدید از بیش از صد سئوال تشکیل شده بود که تا کوچکترین جزئیات شرایط زندگی کارگران را شامل میشد. این پرسشنامه در زمان خود یکی از جامعترین بررسیها بود و تنها میتوانست توسط شاگرد با بصیرت جنبش کارگریای چون مارکس تنظیم شده باشد. این متن اثبات دیگری بود بر توانائی مارکس در برخورد با شرایط مشخص و درک حقیقت مشخص، علیرغم اشتهار وی به گرایش به تجرید. توانائی برای تحلیل واقعیت و برای رسیدن به نتایج کلی بر مبنای چنان تحلیلهایی، بمعنای فقدان درک واقعیت و پرفاز در تجرید غبارآلود نیست.
مارکس و انگلس تکامل انقلاب روسیه را با دقت بسیار دنبال کردند. زبان روسی را آموختند. مارکس مطالعه آن را دیر آغاز کرد، اما بحد کافی به آن تسلط یافت که بتواند دبرولیوبوف، چرنیشفسکی، و حتی نویسندگانی چون سالتیکف – شدرین که فهم آنها بطور خاصی برای خارجیها دشوار بود را بخواند. مارکس هم اکنون میتوانست ترجمه روسی “سرمایه” خود را بخواند. محبوبیت وی در روسیه، حتی بعد از کنگره لاهه، بطور پیوسته در حال افزایش بود. او بعنوان منقد اقتصاد سیاسی بورژوائی، بعنوان مرجعی بزرگ شناخته میشد. پیتر لاورف (١٨٢٣ – ١٩٠٠) و پیروانش تحت تأثیر مستیقم مارکس قرار داشتند، گرچه مقداری نظرات آیدهآلیستی شناخته شده را در ماتریالیسم مارکس تزریق کردند. باکونینیستهای روسیه نیز بعدها احترام بسیاری برای مارکس قائل شدند. بعضی از بزرگترین مارکیستها – پلخانف، ورا ساسولیچ، پال اکسلراد، لئو دویچ – در اولین سالهای فعالیت خود باکونینیست بودند. مارکس و انگلس برای جنبشی که بنام “ناردنایا ولیا” (اراده خلق) شناخته شده بود، ارزش زیادی قائل بودند.
تعدادی از دستنویسها و نامههای مارکس وجود دارند که نشان میدهند با چه دقتی ادبیات و روابط اجتماعی – اقتصادی روسیه را مورد مطالعه قرار میداد. پس از تسلط کامل بر دادههای مربوط به وضعیت کشاورزی در روسیه، وی نه تنها علل اصلی شکستهای محصول زراعی در روسیه را نشان داد، بلکه قانون ادواری بودن آنها را وضع نمود. تاریخ تا آخرین شکست محصول، و منجمله آخرین شکست محصول در روسیه شوروی، استنتاجات وی را تصدیق کرده است. تقدیر بر این بود که بسیاری از مواردی از روسیه را که مارکس قصد داشت آنها را در سومین جلدش در رابطه با بررسی مسئله کشاورزی مورد استفاده قرار دهد، بعلت از دست رفتن سلامتی مارکس به هدر رود. دستنویسهائی که از مارکس بجا مانده شامل چهار طرح است از پاسخ وی به استفسار ورا ساسولیچ در مورد نظام کمونی زمینداری روسیه (میر).
یکسال و نیم آخر حیات مارکس روند مرگی تدریجی بود. او چرکنویسی از اثری غولآسا در برابر خویش داشت که بمجرد اینکه لحظهای مهلت مییافت بسراغ آن میرفت. در روزهای پر ثمر زندگیاش خطوط اصلی مدل و طرحی را آفریده بود که در آن قوانین اساسی تولید و مبادله سرمایهداری بیان میشدند. اما او قدرت آنرا نداشت که این را بصورت ارگانیسمی به سرزندگی جلد اول “سرمایه” در آورد.
(ادامه دارد)