مدخلی بر زندگی و آثار کارل مارکس و فردریک انگلس
(٤٥)
دیوید ریازانف
مسئله اتحادیههای کارگری شدیدترین مباحثات را برانگیخت. فرانسویان به اعتصاب و هرگونه مقاومت سازمان داده شدهای در برابر کارفرمایان اعتراض کردند. کارگران میبایست تنها از طریق تعاونیها در جستجوی رهائی خود باشند. نمایندگان لندن، بعنوان یک ضد پیشنهاد، بر آن بخش از گزارش مارکس که به اتحادیههای کارگری میپرداخت اصرار نمودند. این مسئله بتصویب کنگره رسید؛ اما سوتفاهمی که در موارد دیگر مقررات بینالملل اول پیش آمده بود در اینمورد نیز بوجود آمد. برای مدتی طولانی کسی متن اصلی را نمیدانست. آلمانیها از طریق یک ترجمه نامقبول که در فربورت بکر منتشر شد از آن اطلاع داشتند؛ فرانسویان از طریق ترجمهای حتی بدتر از ترجمه آلمانی، از آن مطلع بودند.
همه آنچه که توسط مارکس در “فقر فلسفه” و در “مانیفست کمونیست” در مورد اتحادیههای کارگری بعنوان هسته اساسی سازمان طبقاتی پرولتاریا گفته شده بود، توسط وی بشکلی باز هم قاطعانهتر در قطعنامه تکرار گشته بود. همچنین به مسائل روز اتحادیههای کارگری و نقصانهای مشخصه زمانیکه به سازمانهای صنفی محدود تبدیل میشدند، اشاره شده بود. این نکته را از کمی نزدیک تر بررسی کنیم.
منشاء اتحادیههای کارگری چه بود؟ چگونه تکامل یافتند؟ آنان نتیجه مبارزه بین سرمایه و کار دستمزدی میباشند. در این مبارزه کارگران خود را در شرایطی بسیار نامساعد مییابند. سرمایه نیروئی اجتماعی است که در دست سرمایهداران متراکم و متمرکز شده است. کارگر تنها نیروی کارش را در اختیار دارد. لذا هرگونه صحبتی از قرارداد آزاد بین سرمایهدار و کارگر تنها یک لفاظی مزخرف است. زمانیکه پیروان پرودون از یک قرارداد آزاد و عادلانه دم میزدند، صرفا نادانیشان را از مکانیسم پروسه تولید سرمایهداری به نمایش گذاشتند. قرارداد بین سرمایه و کار هرگز نمیتواند بر مبنائی عادلانه بوجود آید، حتی بنابر معیارهای اخلاقی جامعهای که امکانات مادی مورد نیاز زندگی و کار را در یک طرف و نیروی مولده زنده را در طرف دیگر قرار میدهد. در پشت فرد سرمایهدار نیروی اجتماعیای قرار دارد. تنها چیزی که کارگران برای مقابله با این نیرو دارند، تعداد است. اما این قدرت تعداد، توده از طریق تفرقه بین کارگران، که بوسیله رقابت برای مشاغل ایجاد و حفظ میگردد، از بین میرود. لذا اولین مسئلهای که در برابر طبقه کارگر قرار میگیرد از میان برداشتن رقابت است. بدین ترتیب اتحادیههای کارگری از کوششهای داوطلبانه خود کارگران برای کنار گذاشتن، یا حداقل تخفیف، این رقابت، و بوجود آوردن شرایط برای قراردادی که آنانرا قادر سازد از حد تنها یک برده فراتر روند، منشاء گرفتند. مسئله فوری آنها به نیازهای معمولی، به پیدا کردن طرقی برای جلوگیری از غصب کردنهای لاینقطع سرمایه، به مسئله دستمزدها و ساعات کار محدود میشد. برخلاف ابرازات پرودونیستها، این فعالیت نه تنها کاملا درست است، بلکه فعالیتی واجب نیز میباشد. تا زمانیکه نظام کنونی تولید وجود داشته باشد این فعالیت غیرقابل اجتناب است. این فعالیت میباید از این فراتر رود و عمومیتر گردد. و این امر تنها از طریق تعلیم و تربیت و اتحاد بین المللی کارگران ممکن است.
اما اتحادیههای کارگری نقش دیگری را که دارای اهمیت کمتری نیست، ایفا میکنند که پیروان پرودن آن را در سال ١٨٦٦ همان حد کم فهمیدند که آموزگارشان در سال ١٨٤٧ فهمیده بود. اتحادیهای کارگری بطور ناخودآگاه بعنوان نقاطی عمل کردند – و هنوز هم میکنند – که سازمانهای کارگری بدورشان متبلور میشوند. نقش آنها یادآور نقش همبائیهای خودمختار و کمونها در تکامل بورژوازی میباشد. اگر آنان در جنگ چریکی بین سرمایه و کار واجب الوجود میباشند، بعنوان عوامل سازمان داده شده در الغای خود نظام کار دستمزدی اهمیت حتی بیشتری را دارا میباشند.
متأسفانه اتحادیههای کارگری هنوز بطور واضح اهمیت کامل این جنبه نقش خویش را در تکامل اجتماعی در نیافتهاند. آنها که خیلی زیادی جذب مبارزات صرفا محلی و فوری خود با سرمایه میباشند، هنوز نیروی فعالیتشان را علیه نظام بردهداری دستمزدی بطور کامل تشخیص ندادهاند. بدین ترتیب است که آنها خود را از جنبشهای عمومی و سیاسی دور نگاه میداشتند، و هنوز هم میدارند.
مارکس به علائم مشخصی اشاره کرد که نشان میدادند اتحادیههای کارگری ظاهرا آغاز به بیدار شدن و درک رسالت تاریخی خود مینمودند. این علائم را وی در شرکت اتحادیههای کارگری انگلیس در مبارزه برای بدست آوردن حق رأی عمومی، و همچنین در مصوباتی که در کنگرهشان در شفیلد بتصویب رساندند، که توصیه مینمودند همه اتحادیههای کارگری به بین الملل بپیوندند، مشاهده نمود.
در خاتمه، مارکس که تا آنزمان توپخانه خود را متوجه پیروان پرودون نموده بود، تریدیونیستهای خالص و ساده را مورد خطاب قرار داد و آنها را برای تمایلشان به محدود نمودن خود به مسائل دستمزد و ساعت کار مورد انتقاد قرار داد. مارکس تأکید نمود که علاوه بر مسائل ابتدائیشان، اتحادیهها باید بیاموزند که بعنوان مراکز آگاه سازماندهی طبقه کارگر برای رهائی کاملش، عمل نمایند. میبایست به هر جنبش اجتماعی یا سیاسی که خواستار این هدف میباشد کمک رسانند. میبایست خود را بعنوان رزمندگان و نمایندگان همه طبقه کارگر در نظر گیرند و بر این مبنی عمل نمایند؛ باید همه کارگران را به درون صفوف خود جلب نمایند. میباید بطور خستگی ناپذیری به منافع کارگران رشتههای صنایعی که در آنها کمترین دستمزدها پرداخت میشود، مثلا کارگران مزارع که بعلت خاص بودن شرایطی که تحت آن بکار میپردازند محکوم به بیقدرتی هستند، علاقمند باشند. اتحادیههای کارگری میباید تمام جهان را قانع سازند که نه تنها تنگ نظر و خودخواه نیستند، بلکه برعکس هدف آنان آزاد ساختن میلیونها انسان ستمدیده است.
رویهمرفته بحثهای پیرامون اتحادیههای کارگری که در کنگره ژنو صورت گرفت بسیار مهم بودند. نمایندگان لندن از موضع خود با توانائی بسیار دفاع کردند. از نظر آنها قطعنامه تنها استنتاجی بود از گزارش جامع و مشروح مارکس، که متأسفانه تنها برای آنها شناخته شده بود. حتی زمانیکه سوالاتی که میبایست به کنگره ارائه شوند توسط شورای عمومی به بحث گذارده شده بودند، اختلاف نظرهای جدی بوجود آمد. لذا مارکس به ارائه گزارش مشروحی در برابر شورا که در آن اهمیت اتحادیههای کارگری را در پروسه تولید سرمایهداری تشریح کرده بود پرداخت. وی از این فرصت استفاده کرد تا بصورتی بسیار عامیانه تئوری جدید ارزش و ارزش اضافیاش را به مخاطبینش عرضه دارد، و مناسبات درونی دستمزد، سود، و قیمت را برای آنها توضیح دهد. صورت جلسات این نشستهای شورای عمومی، با جدیت عمیقشان که میتوانست مورد غبطه موسسات علمی بورژوائی باشد، انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. تمامی این دانشمندی و علم در خدمت طبقه کارگر قرار میگرفت.
نمایندگان لندن با مهارتی نه کمتر از این از پیشنهاد مارکس مبنی بر روزانه کار ٨ ساعته دفاع کردند. در مقابل نمایندگان فرانسه، باتفاق مارکس بر این نظر بودند که یک پیششرط هر کوشش دیگر برای بهبود و آزادی طبقه کارگر، و پیششرطی که بدون آن هر کوششی بیثمر خواهد بود، عبارت بود از محدود ساختن قانونی طول روزانه کار. لازم بود سلامت و نیری جسمانی طبقه کارگر – اکثریت وسیع هر ملتی – حفظ گردد و همچنین امکان تکامل فکری و تبادل نظر اجتماعی و فعالیت سیاسی برایشان تضمین گردد. به توصیه شورای عمومی، کنگره روزانه کار هشت ساعت را بعنوان حداکثر قانونی اعلام داشت. این محدود کردن روزانه کار به هشت ساعت یکی از مطالبات کارگران در ایالات متحده بود. کنگره ژنود این خواسته را در پلاتفرم طبقه کارگر سراسر جهان گنجاند. کار شب تنها در موارد استثنائی در شاخههای صنعت و مشاغل خاصی که دقیقا توسط قانون مشخص شده بودند، مجاز بود. امر ایدهآل، حذف هرگونه کار شب بود.
(ادامه دارد)