نیاز کمونیستها این است که کمونیست باشند
در جنبش کمونیستی بینالمللی با این پدیده روبروییم که اکثر مواقع اکثر کمونیستها کمونیست نیستند. در حال حاضر، بدیهی است که این یک مشکل هست!
رفیق باب آواکیان در این مورد نکات مهمی در گسست از طرز تفکر سنتی و غیر کمونیستی بیان میکند. او میگوید نیاز کمونیستها این است که کمونیست باشند. باب آواکیان منظور خویش را اینچنین بیان میکند که افراد، حتی افرادی که صمیمانه خود را کمونیست میدانند و میخواهند کمونیست باشند، بهشدت تحت تأثیر همهی کششها و نیروهای جاذبه زندگی در جهانی که بدیهی است جهان کمونیستی نیست و قدرتمند است و همهچیز را در جهت مخالف هدایت میکند، و ازلحاظ چگونگی عملکرد این سیستم، راهها و شیوههای تفکری که ترویج میدهد و نفوذ همه آن بر مردم، نهادینه میکند. به نظر میرسد کمونیستهایی که در این دنیایِ تحتِ حاکمیتِ روابط بورژوایی زندگی میکنند، در تفکر خود با این دشواری مواجه میشوند که فراتر از قلمرو حق بورژوایی بروند؛ نمیتوانند فراتر از این تفکر که آنچه همه ما باید انجام دهیم یا مهمترین کاری که باید انجام دهیم بروند، و نمی توانند فراتر از ارتقاءدادن دمکراسی بورژوازی پیشروی کنند؛ تفکر این مدعیان کمونیست آنچنان در قفسِ تنگِ حقِ بورژوازی محصور است که چیزی مگر دستیابی به برابری بیشتر در چارچوبِ نظامِ سرمایه داری برایشان متصور نیست. بنابراین نمیتوانند فراتر از این فکر که گویا ما تحتِ همین نظامِ سرمایهداری به برابری بیشتری نیاز داریم، پیشروی نمایند. زمانیکه با رویکرد علمی به تحقیق و مطالعهی تاریخ جنبش کمونیستی جهانی میپردازیم در می یابیم که ریشه چنین گرایش غیرکمونیستی در راهکار رهروان سرمایه داری رویزیونیسم چین به رهبری تانگ سیائوپینگ در تقابل با خط سیاسی صحیح مائو تسه دون قرار دارد و دهههاست که جنبش کمونیستی بینالمللی را تحت تاثیر خویش قرار داده است. در چین که قرنها تحتِ استعمارِ قدرتهای بزرگِ سرمایه داری-امپریالیستی بود، رویزیونیستها از اولین روز پیروزی انقلاب کمونیستی همواره این جهتگیری را پیشه و قطبنمای مسیرشان کردند که چین باید به آنچنان قدرتی در جهان تحت حاکمیت سرمایه داری تبدیل شود که “جایگاه قانونی، مشروع و مستحق خویش” را در جهان بدست بیاورد، و این ایده رفتهرفته توانست تأثیرِ شدیدی در به انحراف کشیدن راه سوسیالیسم گذاشته و نهایتا چین را به مسیر سرمایهداری بعد از مرگ رفیق مائو تسه دون(۱۹۹۶ یا ۱۳۵۴) با سرنگونی سوسیالیسم سوق دهد، زیرا به نظر رهروان راه سرمایه داری این نوعی “راه میانبر” برای ساختن چین بهعنوان یک کشورِ قدرتمند برای مقابله با دیگر کشورهای قدرتمندِ تحت حاکمیتِ نظام سرمایه داری-امپریایستی جهانی بوده و خواهد بود. و کلیدِ چنین طرز تفکر و اندیشهای رویزیونیستی با رویکرد ناسیونالیستی و ضد انترناسیونالیسم پرولتری در مورد کلِ جهان بهجای ایدهی صحیح و کمونیستیِ فراتر رفتن از ستم و استثمار تودههای مردم در سراسر جهان، زده شد و جای آن را گرفت. توجه داشته باشید که این نیز شکل دیگری از حق بورژوایی و ناسیونالیسم و ملیگرایی تحت توجیهات و مقولاتی همچون “ملت من، مردم من، کشور من” حداقل بهطور عینی در مخالفت و تقابل و رقابت با هر ملت دیگری، مرم و کشور دیگری، میباشد؛ که حق ملت من کجاست و جایگاه کشور من در ارتباط با هر کشور دیگری در جهان کجاست را نهادینه میکند. این به یک مفهوم واقعی رقابت و مسابقهی روابط کالایی در سطح جهان و رقابت ملت با ملت یا مردم من با مردم دیگر یا کشورم با دیگر کشورها به جای اتحاد ملل تحت ستم علیه مالکیت خصوصی سرمایه داری تبدیل گشت.
بسیاری از کمونیستها با فراتر رفتن از کل چنان تفکری مشکل داشتند و کماکان نیز دارند و بهجای آن با این رویکرد که: «بله، ما در کشورهای خاص انقلاب میکنیم؛ بله، ما باید علیه نابرابریهایی که بافتِ ساختاری این نظام هستند، در داخل و بین ملیتها و کشورها قرار دارد مبارزه کنیم»؛ اما هدف فراتر از چنین طرز تفکر و خط سیاسی است. هدف این است که به یک دنیای رادیکال کاملاً متفاوتی برسیم که در آن ما فراتر از همهچیزهایی که بهطور مداوم نابرابری و ستم و استثمار را تولید و تحریک میکنند برسیم، همهچیزهایی که در آن فرمول «۴ کلیت»* متمرکزشده است. بسیاری از کمونیستها یا افرادی که خود را کمونیست مینامند- “۴ کلیت” را فراموش کردهاند. آنها فقط خود را به مبارزه فوری و آنچه برای بهبود شرایط موجود تودهها(بخوان اصلاحات) در چارچوب نظم موجود از دستشان برمیآید، بهویژه چارچوب کشور مشخصی محدود می کنند. چنین است وجه مشخصِ تفاوت بین کمونیسم و ملیگرایی(ناسیونالیسم)! این اختلافات عمیقاً به تفاوت بین یک کمونیست واقعی بودن و کار در جهت محو “۴ کلیت” از یکسو و از سوی دیگر تحت نام کمونیسم برای چیز کمتری کار کردن(بهبود شرایط نابرابری در چارچوب وضع موجود) میباشد.
آنچه همه این مواردِ(ذکرشده در بالا)اشاره دارد این است که: کمونیستها برای اینکه واقعا کمونیست باشند نیاز به یک مبارزه مداوم دارند، و باید تحت راهنمایی توسط آنچه واقعا کمونیسم است، باشند که عبارت است از: استفاده و کاربرد متدولوژی علمی و رویکرد کمونیسم، رسیدن به هدف آنچه در “۴ کلیت” متمرکزشده است در سرتاسر جهان، و نگاه نکردن به مبارزه و رسیدن به هدف نهایی از زاویه کوتاهمدت، فوری، تنگ و محدود. بهعبارتدیگر، کمونیستها همواره باید بهطور مداوم برای از بین بردن و گسست خویش در خارج از محدوده، فراتر از افق تنگ حق بورژوایی، ازلحاظ جهتگیری و رویکرد اصلی خود، مبارزه نمایند. این مبارزهای مدام هست و همواره ادامه خواهد داشت، زیرا این مبارزه در خلاء اتفاق نمیافتد؛ بلکه در جهان واقعی اتفاق میافتد که روابط بورژوایی و حق بورژوایی دائماً تأثیر خود را بر مردم میگذارد، و نحوه عملکرد این سیستم(نظام سرمایه داری-امپریالیستی جهانی) و نحوهی وضعیت و بمباران تبلیغات آن نه تنها بر کُنش و عملکرد و اندیشه مردم بلکه بر کمونیستها نیز تأثیر میگذارد.
برهان عظیمی
۲۱ مرداد ۱۳۹۶ برابر با ۱۲ اوت ۲۰۱۷
توضیحات:
* “۴ کليـت” اشـاره دارد بـه جمله مارکس که گفت ديکتـاتوری پرولتاريـا دوره گذار ضروری برای محو کليه تمايزات طبقاتي، محو کليه روابط توليدی که به اين تمايزات طبقـاتی پـا میدهد؛ محو کليه روابط اجتماعی که منطبـق بـر اين روابط توليد است؛ محو کليه افکاری که منطبق بر اين روابط است.
توضیح ضروری: این نوشته اساسا با استفاده از نظرات رفیق باب آواکیان صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا نوشتهشده است.