برای محمد جراحی که به انتظار عمل جراحی روی تخت بیمارستان است برای درمان دردی که در زندان بدان محکومش کردند
روز واقعیتش را وامدار خورشید است
شب وامدار ماه
ما از ازین عصر بیخاتمه چشم دوختهایم به تو
تو ناله سر نداده رنجی به جبر
آنطور که ماه ببیند به روشنای روز و خورشید گواهی دهد به ظلمت این روزها به شب
کجای گریستن پنهان کنم تورا از دست میروی هرچه میجویمت از دست میروی
آب میشوی تاب میشوی و من بر روی شانهات تاریخ را به تصلب اشیا
به ناگزیر فولاد زندان دیوار اجرام گذر ناشده دردی که سپردیم لای دردهای دیگر
نداریها قرضها سر چرخاندنها از نیازهای طبیعی خانواده از زن از فرزند گیرم که دختر
از تخت بیمارستان از خاطرات جایمانده از همبندیها از زیست ناگزیر در جغرافیایی محدود به دیوارها
از کسی که شاه زمانه خودش را به رخ میکشد سکته سکته سکته
شاهرخ زمانی
شاهرخ معلم ماست راه شاهرخ راه ماست
از الفبای نامتعارف درهمگسیخته در ابتذال رسانه جمعی
از اشکهای بینگاه هاله
دیدهبان متکثر در زوایای مختلف
و قلبی سرخ دور دیدگانت در غیاب قامتت بر مزار مزار شاهرخی که عزیز میداریاش
میخانیمت ای جراحی عصر ما زیر تیغ جراحی
کجا شکایت تو را ببریم وقتی شکایت وامدار تو است
نمیشناسیمت چرا که تو را از یاد ما بردهاند میبرند اما به یادت خاهیم آورد
به شرافت این روزها قسم از یادت نخاهیم برد
به شرافت روزهای جراحی شده در تکتک سلول های انفرادی خاکستری
به شرافت روزهایی که سرطان ریشه دواند در تکتک سلولهات
از یادت نخاهیم برد اگر یادی به خاطرهای مانده باشد روز و شب
نمیر رفیق نمیر آبروی این روزها بیآبرویمان نکن
بمان که ماندنت تجسد این روزهاست
نباشی امانمان پرندهای است مهاجر که وطن نمیشناسد و لاجرم هرجا دانه باشد مینشیند
نگذار بر هر بیشهای وطن کنیم وطن جایی است تو باشی
نگذار وطن جایی گذار کنیم نگذار تنها بمانیم
نگذار
نادر تکین